جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۸

نقد هذیانی تحت عنوان فراموش شدن مادها و هخامنشیان از حافظۀ عمومی ایرانیان

هخامنشیان از خاطره جمعی ایرانیان حذف نشده اند و همانا فریدونیان-نوذریان شاهنامه هستند. شاخهٔ کوروش هخامنشیان (هخا-منشی-ان=منسوبین به فرد دوست منش) همانا با نام فریدونیان (فریَ-ایتی-ان=منسوبین به فرد دوست منش) و فرتریان (حاکمان پیشین در خبر هرودوت) و شاخهٔ داریوش آن به نام نوذریان (حاکمان جدید) با اهمیت و مقام شامخ فراوان در اوستا و شاهنامه یاد شده اند و به همراه کیانیان اصلی (مادها) هسته محوری تاریخ حماسی و اساطیری ایران را تشکیل می دهند و کیانیان اصلی بین آنها (فریدونیان و نوذریان) همانا پادشاهان ماد هستند. دلیل این امر (فاصله افتادن فریدونیان با شاخهٔ نوذریان آن و در میان آنها افتادن کیانیان اصلی=مادها) آن بوده هخامنش اول (فریدون اول) از لحاظ تاریخی مقدم بر دیاکو (کیقباد) بوده است. چون طبق هرودوت فاصله بین ویشتاسپ تا هخامنش اول شش نسل و فاصله بین معاصر او آستیاگ مادی (آژدهاک خبر موسی خورنی، آخروره کیانی اوستا) تا دیاکو چهار نسل بوده است.
هذیان:
هخامنشیان چگونه خاطره جمعی ایرانیان محو شدند؟
نقش پررنگ ساسانیان در مقایسه با دیگر سلسله‌های پیش از اسلام در ایران باعث شده حدس‌هایی گوناگونی درباره کمرنگ بودن دیگر سلسه‌ها زده شود‌و این پرسش مطرح شود که آیا هیچ یاد و خاطره درستی از پادشاهان ماد و هخامنشی وجود ندارد؟ چرا تاریخ و آثار اشکانیان تا این حد کم رنگ و بسیار پر اشتباه است؟
برخی بر این اندیشه هستند که این موضوع به دوره اسکندر مربوط می‌شود و دلیل این فراموشی را در تخریب فرهنگی و تاریخی به دست اسکندر و سلوکیان می‌دانند ولی همانگونه که می‌دانیم بیشینه آگاهی امروزی ما از تاریخ دوره‌های ماد و هخامنشی از منابع یونانی و رومی است پس به وضوح می‌توان نتیجه گرفت یونانیان دستی در این کار نداشته‌اند چرا که خود حافظ اطلاعات این دوره تاریخی بوده‌اند.
"ویزهوفر" در کتاب ایران باستان خود توضیحی در این رابطه داده است که به نظر منطقی می آید:
فرهنگ اولیه ایرانیان همیشه فرهنگی شفاهی بوده است. از جمله مضامین پهلوانی که به علت مردم پسندیشان باقی مانده بودند، حماسه های مربوط به شاهان سلسله کیانی شرق ایران بود که پیوسته با دشمنان تورانی خود در نبرد بوده‌اند.
این داستانهای قهرمانی در یشت های اوستا پوششی زرتشتی یافتند. این سنت شرقی ایرانی چه از لحاظ جاذبه و گیرایی خاصی که داشت و چه احتمالا به علت لحن و حالت مذهبی آن ، در طول دوره اشکانیان از بقیه سنت های محلی و منطقه ای ایران پیشی گرفت و بر آنها مسلط شد. یکی از عللی که باعث شد خاطره درست مادها و هخامنشیان در پارس از یاد زدوده شود همین امر است. گر چه آثار و بقایای این دو سلسله در تخت جمشید، نقش رستم و جاهای دیگر در پیش چشم بود ، تمام چیزی که ساسانیان از نیاکان خود می دانستند این بود که آنها امپراتوری بزرگ و گسترده ای در غرب داشتند.
ویزهوفر این فراموشی تاریخی را که تا حدی می‌توان آن را عمدی دانست به دوره میانه اشکانیان نسبت می‌دهد زیرا گرایش به ایران گرایی در بین پادشاهان اشکانی جایگزین یونانی مآبی شد. در واقع ما می‌دانیم که پادشاهان نخستین اشکانی آگاهی درستی از هخامنشیان داشتند و در بخشی از مشروعیت سازی برای سلطنت خود مدعی بودند که اشک از نوادگان اردشیر پارسی بوده است. این توضیح ویزهوفر تا حد زیادی پذیرفتنی است زیرا با پژوهش بر روی سکه‌های دوره اشکانی به این مهم دست پیدا می‌کنیم که از دوره‌ای دیگر از القاب دوستدار یونان برای پادشاهان اشکانی استفاده نشده است و همینطور خط پهلوی پارتی منشعب از خط آرامی هخامنشی جایگزین خط یونانی بر روی سکه‌ها اشکانی شده است. در سنت زرتشتی گردآوری نخستین اوستا به بلاش پادشاه اشکانی نسبت داده شده است و این خود حاکی از این است که در اواسط دوره اشکانی روحیه ملی ایرانی جایگزین یونانی مآبی شده و این جایگزینی باعث که شده حماسه‌ای شرقی با رنگ بویی مذهبی البته در اندازه و اقتدار هخامنشیان جایگزین تاریخ واقعی ماد و هخامنشی شده باشد.

هیچ نظری موجود نیست: