دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۹
اتیمولوژی محتمل تخت و تخته و خط
به نظر می رسد تخت و تخته از ترکیب واژه های اوستایی و سنسکریتی تا/تایه (کشیده، گسترده، صاف) و خَد/خَته (تراشیده شده، کنده کاری شده) عاید شده باشد. واژهٔ خط نیز معرب از این جزء دوم به نظر می رسد، یعنی نوشته ای که از طریق خراش و کنده کاری عاید شده است:
तायते verb 1 tAyate {tAy} spread
खात n. khAta Ditch, खाति f. khAti digging
واژهٔ سنسکریتی کتَ-کتایه یعنی رنده کردن (منسوب به کَنده کاری کردن) نیز گواه آن است:
कटकटापयति verb kaTakaTApayati {kaTakaTAya} grate
پنجشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۹
مطابقت نام شول-شبانکاره با پاسارگادیان
اگر شغل دامداری کهن شولها قدیم را اساس قرار دهیم شول به صورت شو-ل به معنی منسوب به دامداری و دامپرور خواهد شد. جزء شو (فشو اوستایی) به صورت چو در واژهٔ چوپان (شوپان پهلوی) باقی مانده است.
بر این اساس شولها و خویشاوندان شبانکارۀ ایشان مطابق پاسارگادیان قدیم به معنی دارندگان گلۀ عالی خواهد شد:
पशु pashu m. cattle
अर्चति {अर्च्} archati {arch} verb 1 brilliant
در اوستا نام نوذریان (هخامنشیان) با هوگوها (دارندگان گله خوب) همراه است که معنی نامشان مطابق همان معنی سنسکریتی پاسارگاد (دارندگان گله عالی) است.
چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۹
اتیمولوژی آژیر
واژۀ آژیر بر گرفته از بن پهلوی اَگ (اَغ اوستا، خطر، زیان) و مرتبط با اَغوئیری اوستایی به معنی مربوط به زیانکاری و خطر به نظر می رسد.
اتیمولوژی محتمل ارتشتار و سپاه و کِرِساسپَ
واژهٔ پهلوی ارتشتار بر خلاف نظر رایج، نه از رَثه-ایشتر (ایستنده بر ارابه) بلکه از واژهٔ مرکب اوستایی اَرِدوش-تَرَ (تار و مار کنندهٔ ستمگران) گرفته شده است، چون آن مترادف واژهٔ اوستایی دیگر و مترادف آن سپادَ/سپاذَ (سپَ-اَدا، سپاه، دارای کردار در هم شکنندهٔ اشرار) است. واژهٔ اوستایی کِرِسا-سپَ نیز که نام قهرمان اوستا است به همین معنی در هم شکنندهٔ راهزنان و ستمگران است که در زامياد یشت کِرِسا-سپَ (گرشاسب) بدان متصف است ولی اخیراً به معنی نا مناسب و دون کیشوتی دارندهٔ اسب لاغر (کِرِسَ- اَسپَ) گرفته اند.
سهشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۹
معنی نام شهر داراب
چو دیوار شهر اندر آورد گرد
ورا نام کردند داراب گرد (شاهنامۀ فردوسی)
نام داراب را می توان ترکیب واژه های اوستایی دارَ (دارای حصار استوار) و ائیبی (پیرامونی) گرفت.
دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۹
سابقهٔ کاربرد واژهٔ ریشی در ایران
احتمال دارد واژهٔ ریشی سنسکریت به معنی دانای سرودهای دینی و پیشگو در کردستان مصطلح بوده بعداً با رَش و صاحب ریش جایگزین شده است.
ऋषि m. RSi singer of sacred hymns
واژهٔ راشت (راز/راش، یعنی سرود رازهای دینی) در اوستا به کار رفته است.
معنی محتمل دال و دالمن و دالبوزه (پرستو) و بوزینه و کپی
کرمانج خراسان نام دِر (درنده) را در مورد عقاب به کار می برند لذا احتمال بسیار دارد دال (عقاب) و دالمن (کرکس) از دَر/دارَ اوستایی به معنی درندگی و شبیه عقاب گرفته شده باشند.
दलन adj. dalana tearing asunder
نظر به واژهٔ بوشهری دال یعنی دره و شکاف، دالبوزه را به شکل دال-پوچه/دال-پِیچه می توان دارای دم چاک دار گرفت و بوزینه و کپی را به معنی دارای دم:
पुच्छ m. n. puchcha tail
छेप्प cheppa tail
جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۹
نام تُرک از زبان ایرانیان آسیای میانه بر هونها (آشینا ها، گوک بوری ها) اطلاق شده است
نظر به معنی واژهٔ ایرانی توره (شغال یعنی حیوان وحشی کوچک) نام تور/تُرک از توتم گرگ ترکان گرفته شده است. واژهٔ تور (گرگ) و پسوند نسبت ایرانی ک (اَک) در آن به وضوح دیده میشود. نام متقدمین آنها هون نیز به صورت چونو (شینو) در مغولی به معنی گرگ است، چون صورت لاتینی نام هونها را به صورت چونی (چونو) هم آورده اند که به لغت مغولی معنی گرگ را میدهد. خود نامهای هون و هسینگ نو را در ترکی و چینی به معنی وحشی (تور) و بندگان هراس انگیز گرفته اند.
جالب است که نام پارتاتوا (پرتوان) به عنوان نیای اَفراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در اساطیر ایرانی تور و نزد یونانیان لیکوس (گرگ) آمده است.
لاجرم نام ایرانی ترک به جای نام مغولی هون استفاده میشده است. چون در اساطیر ترکان آمده که ایشان پیش از تبعید شدنشان توسط تاتارها (سیان بی ها، تونگوزها) یا ژوان ژوانها (مغولان) به اورخون از برای آهنگری، در سمت غرب (سمت ماوراء النهر) بوده اند و هونهای غربی به شمار می رفتند. لابد آمیختگی نژادی و فرهنگی با مردم آنجا داشته اند. نام مغولی ایشان آشینا هم به معنی گرامی دارندهٔ گرگ یا گرگ مقدس بوده است. قبایل آشینا را دارای زبانهای گوناگون دانسته اند. خود نامهای ترکی ایشان گوک بوری (گرگ آسمانی) و بوز قورد (گرگ خاکستری) آمده است. به نظر می رسد تلفظ واژهٔ ترک که ساده تر از این معادلهای مغولی و ترکی آن بوده است، جایگزین آن ها شده است.
پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۸
معانی نام کُرد
حدود 20 سال پیش دو جلد کتاب در مورد نیاکان باستانی کُرد از طریق انتشارات کتاب ارزان در سوئد منتشر کردم. در آن ها و اصلاحات آنها بدین نتیجه رسیده بودم واژۀ کُرد دو منشأ دارد: کور-دا (چوپان بزغاله و میش) و کوردَ (جهنده، مار) که حیوان توتمی کیمریها-سکاهای مهاجر به کردستان بوده اند و در تاریخ و اساطیر تحت نامهای کردوخ (منسوب به جهنده، کُرد، کرد-مانج)، توژیک (منسوبین به مار نیرومند)، پسران ویسه (سمّی)، پسران سا-خو (از تبار مار) و سوران (از تبار مار) آمده اند. به گفتۀ هرودوت سکاها خود را از تبار الهه ای نیمه زن و نیمه مار می پنداشتند. و آن در اسطوره کُردی شاماران زنده مانده است. به این هر دو معنی کُرد در شاهنامه اشاره شده است و کُردان قوم چوپانان بز و گوسفند و بازمانده از تبار رعایای اژی دهاک (مار افعی) به شمار آمده اند.
سهشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۸
سبب منحوس به شمار آمدن روز چهار شنبه
منوچهری دامغانی گفته است: «چهار شنبه که روز بلا است، باده خور». به نظر می رسد که شوم به حساب آمدن چهار شنبه از باور ایرانیها به اعراب رفته است، چون واژهٔ توئیریَ در اوستا هم به معنی چهار و هم به معنی آسیب رساننده (توئیریَ، تورَ) است. لذا چهارشنبه سوری مانند سده جشن رفع شر بوده است.
شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۸
نامهای باستانی مناطقی در غرب ایران
مطابقت کَرَلَّ (محل اداره)، آلابریا (محل گل)، سوریکاش (محل نیرومند)، پارسوا (محل پشتی)، الیپی (محل اشراف) و بیت همبان (محل خانه های زیرین) در کتیبه های آشوری با کامیاران، مریوان، سقز، اردلان (محل پشتی) و تپه کیان (آریا اوروه) و کرمانشاه (کرما-شین، محل غارها):
कार्यालय m. kAryAlaya office
अलिप्रियाf .alipriyA flower, माल्य n. mAlya flower
हम्भायते verbhambhAyate {hambhAya} bellow
अलेप adj.alepa pure
نوروز در عیلام باستان و خوزستان حالیه
جشن بهاری در عیلام باستان
در مقایسه با جشن سبزه رویاندن بر ستونهای بهاری معلق بابلیان در شهر معروف بابل (پایتخت بابل) که منتسب به ملکۀ شاهدخت مادی آموخا و سبزه رویاندن نوروزی سنتی ایرانیان باستان و باور به نزول فروهر اموات نیک در این ایام مرتبط است، رد پای آن را می توان در فستیوال عیلامی الهۀ نگهبان پایتخت سراغ گرفت.
مهم ترین مراسم مذهبی در ایلام، فستیوال «الههٔ نگهبان پایتخت» بوده است. از زمانهای قدیم در شوش (شهر شادی)، آکروپولیسی (دژ مرتفع شهر) وجود داشته است که دارای حریم مقدسی مشتمل بر معابد خدایان مختلف بوده که معبد این-شوشینک معبد برجستهٔ آن بوده است. حدس زده اند "«الههٔ نگهبان پایتخت» احتمالأ به پنیکیر اطلاق می شده است و شاید بعدها به کیریریشَ هم اطلاق می شده است." ولی نظر به اینکه شالا همسر اینشوشیناک به شمار می رفته است، لذا منطقی است که منظور از الهۀ نگهبان پایتخت را همان شالا (شازی) الهۀ قضاوت و جهان زیرین بپنداریم. ربه النوع شالا و همسر او، اینشوشیناک که در اینجا مورد پرستش بوده اند و قابل انطباق با خدا و الهۀ همزاد زیر زمینی نوروز یعنی یمه (جمشید) و یمی اساطیر هندوایرانی می باشند، بر خدایان آیین بابلی برتری داشته اند. بی جهت نیست که وَر جمشیدی اوستا با وَرنه (محل شادی=شوش، عیلام، انشان) خاستگاه فریدون (کوروش) همنامی دارد.
احتمال زیاد دارد عیلامیها از نخستین مردمانی بوده باشند که به بهشت و جهنم معتقد بوده اند. در تصویری که مربوط به تپه یحیی تمدن ارتته است، مار و آلات برنده و تنه های بریده شده آن نشانگر یک نوع جهنم و جهان زیرین است. در این صورت تخت نشین ماردوش مؤنث و سر گاو بر سر مالک جهنم است. بی جهت نیست در اساطیر ایرانی اژی دهاک (ضحاک) به طور جاودانه در غاری (زیر زمینی) محبوس است. اگر تصور کنیم آنها زوج مؤنث و مذکر داشته اند، در این صورت با همزادان یمه و یمی اساطیر هندوایرانی قابل قیاس میگردند که ایزد و الهه جهان زیرین بشمار می رفتند. جالب است که در روایات خواهر (خواهران) جمشید همسر اژی دهاک (ضحاک) به شمار رفته است. یعنی اژی دهاک در مقام خدایگانی با مخاصمش جمشید معادل میگردد. شاید در تصاویر عیلامی بهشت نیز مصور شده باشد. در تصویر، گرز گاوسر، یعنی همان گرزی که فریدون ورنه ای (انشانی، عیلامی) یعنی کوروش، ضحاک را با آن کوفت و بند آورد، نیز در بالای سر مرد ماردوش دیده می شود.
اگر معنی خدا (فرزانه) یا خدای بخشنده برای نام عیلامی هل تمپت درست باشد، جالب خواهد بود که معلوم شود منظور از وی کدام خدای ایلامی است.
خدایان هومبان و این شوشیناک و الهه شازی (شالا) که با هاروت و ماروت و زهرۀ زیرزمینی روایات اسلامی قابل قیاس می باشند، در این رابطه قابل توجه هستند:
هومبان: عالی ترین خدای مرکز عیلام بود که در اواسط هزاره دوم ق.م در راس خدایان عیلامی قرار گرفت. هومبان می توانست به عنوان خدای بهشت و آسمان به شمار آید و با اهورامزدای ایرانی معادل گرفته شود.
این شوشیناک: او خدای جهان زیرین عیلامی یعنی جهان مردگان بود. در میان خدایان دیگر ایلامی او عمیق ترین نفوذ را بر روحیات عیلامی ها داشته است. مردم عادی عیلام عنوان پدر ضعیفان را به او داده اند. معنی هل تمپت (سرزمین خدای بخشنده) می تواند اشاره به نام وی یا هومبان باشد. او خدای شهر شوش بود و پرستش او فقط منحصر به پادشاه و کاهنان بوده است. نام این خدا به صورت این-شَیَ-و-شینا-ک می توانست در سنسکریتی اژدهای افعی سرور یعنی اژی دهاک سرور شادیبخش گرفته شود. جزء سنسکریتی شینا (اژدها) که در نام اینشوشیناک دیده میشود، به صورت شین در خود زبان عیلامی هم به معنی مار است. نام پدر پوزور این شوشیناک یعنی شین پی ایش هوک (یعنی کسی که به مار اهدا شده است) نشانگر آن است که در عیلام نام شین (مار) هم به جای نام اینشوشیناک به کار می رفته است.
شازی یا شالا (الهه آب ایلامی): الهه رودها و قاضی محاکمات دشوار بود. تصویر مربوطه زیر می تواند مربوط بدین الهه بوده باشد. چون گناهکاران پل قضاوت چینوت زرتشتی نیز به درون دره پر مار رود دائیتی (رود قضاوتگاهی پر مار) سقوط می کنند.
مراسم نوروز در خوزستان
بسیاری از آیین نوروز همچون خانه تكانی عید، سبزه انداختن، خرید سال نو(تهیه مایحتاج، شیرینی و آجیل و...)، برپایی سفره ی هفت سین، دید و بازدید، عیدی دادن و عیدی گرفتن و رفتن به سیزده بدر بین مردم مناطق مختلف ایران مشترك است اما در برخی مناطق آیین ویژه ای نیز در ایام نوروز بر پا می شود كه در خوزستان نیز این آیین خاص وجود دارد.
گر چه خوزستان به واسطه صنعتی شدن، بسیاری از عادت ها و رفتارهای اجتماعی ناشی از فرهنگ بومی خود را از دست داد ولی در حال حاضر برخی از این آیین قدیمی همچنان در خوزستان نمود دارد.
** چهارشنبه سوری
در خوزستان مرسوم بوده در غروب آخرین سه شنبه سال به صحرا رفته بوته گیاهان خشك را جمع آوری، آنها را آتش زده و از روی آتش می پریدند و در حال پریدن با صدای بلند تكرار می كردند: «زردی من از تو- سرخی تو از من» در برخی شهرها چون بهبهان مردم به هنگام پریدن می گویند:«غم برو شادی بیا - محنت برو روزی بیا» و بدین وسیله غم را دور و شادی آفرینی می كنند.
این رسم كه «چهارشنبه سوری» نام دارد تا به امروز در بسیاری از شهرها و روستاهای خوزستان در بین نسل نوجوان و جوان اجرا می شود.
در میان لرهای بختیاری این رسم را «تَش پَرَك» به معنی (پریدن روی آتش) می نامند و در برخی از روستاها در چنین شبی آش پخته و ساعاتی را بستگان و همسایه ها با هم به شادی سپری می كنند.
در قدیم زنان و دختران بهبهان، چهارشنبه آخر سال به اماكن مقدس همچون امامزاده ها رفته و با خواندن دو ركعت نماز حاجت خود را برای سال نو و ورود به آن آماده می كردند.
** سمنو پزون
پخت سمنوی نذری یكی از آداب مهم نوروزی است كه در همه شهرهای ایران اتفاق می افتد. در خوزستان پخت آن در شهرهای شوشتر، دزفول و بهبهان مرسوم است.
حدود 10 تا 15 روز پیش از سال نو جمعی از زنان و دختران همسایه و فامیل دور هم جمع شده و پخت سمنو را تدارك می دهند كه به هنگام آماده سازی سمنو به صورت دسته جمعی ادعیه ی مخصوص می خوانند و با صلوات كار را پیش می برند.
سمنو را به حضرت فاطمه نسبت داده و به حق ایشان سال نو و خوشی را آرزو می كنند.
برخی از مردم بر این باور هستند كه حضرت فاطمه دست مبارك خود را بر سمنو گذاشته و موجب شیرینی آن میگردد. همچنین رسم بر این است كه سمنوی پخته شده را بین آشنایان تقسیم می كنند و برای خوش یمنی و مباركی مقداری بادام یا گردو درسته را با پوسته سخت در دیگ سمنو می ریزند و به هنگام تقسیم درون هر ظرف قرار می دهند.
اعتقاد بر این است كه دانه ی بادام و یا گردو خیر و بركت را برای صاحب آن خانه به ارمغان خواهد داشت.
**پخت شیرینی های محلی
درمناطق بختیاری نشین از قدیم شیرینی مخصوصی را به عنوان شیرینی سال نو تدارك می دیدند. این شیرینی كه به نوعی نان شیرین سنتی است«نون شیرین» نام دارد.
این نان درگذشته به عنوان شیرینی شب عید پخته می شد و مورد استفاده قرار می گرفت و امروزه پخت آن در برخی روستاها كمابیش مرسوم است كه در بهبهان علاوه بر این نان، نان تَبدون نیز تهیه می شود.
در شهرهای شوشتر و دزفول كلوچه مخصوص شكری و خرمایی) شیرینی های مخصوص سال نو هستند.
**برگزاری مراسم عَلَفِه (جشن مردگان)
یكی از رسوم قدیمی كه ریشه در تاریخچه باستان دارد و برای مردم بسیار مورد توجه است، برگزاری رسم«عَلَفِه» است كه طبق این رسم در آخرین پنجشنبه سال یك خوراكی مخصوص شامل حلوا و ماست تهیه و به نیت اموات خیرات می كنند.
مردم معتقدند كه اموات چشم انتظار سهم خوراك نوروزی (شیربرنج، خرما، حلوا خرمایی، حلوا و...) هستند كه برای آنها خیرات می شود و برای عزیزان از دست رفته سبزه های نوروزی به هدیه می برند تا نوید بخش آمدن بهار باشد.
**شاهنامه خوانی (هفت لشكر خوانی)
شاهنامه و شاهنامه خوانی از دیرباز در سرزمین لرها و از جمله لرهای بختیاری از جایگاه ویژه و اثرگذاری برخوردار بوده به گونه ای كه در تمامی عرصه های زندگی از آن الگو گرفته اند.
آنچنان روح حماسی شاهنامه در روحیه بختیاری ها عجین شده است كه به جرأت می توان گفت مردانگی و رشادت های بختیاری متأثر از دلاوری های حماسی كتاب ارزشمند شاهنامه بزرگ فردوسی است.
شاهنامه در سرزمین لرهای بختیاری به نام«هفت لشكر» معروف است و نقالی و شاهنامه خوانی از جایگاه ویژه ای در بین مردم محلی برخوردار است.
سال نو و دید و بازدیدهای ویژه ایام نوروز، مناسبتی بجا برای هفت لشكر خوانی مردم به ویژه بزرگان فامیل و طایفه است.
**برپایی بازار عِیدیا در بهبهان
در شهرستان بهبهان صبح اولین روز سال نو، بازاری برای كودكان به نام «عِیدیا» برپا می شود كه فروشنده های دوره گرد شیرینی های سنتی، انواع تنقلات، انواع اسباب بازیها، لباس و... را در این بازار می فروشند و كودكان به همراه بزرگترها پس از گرفتن عیدی، به این بازار آمده و خرید می كنند. از آنجا كه این بازار درگذشته در نزدیكی محل امامزاده بی بی خدیجه برپا می شد به اصطلاح بازار«بی بی خِریجِه» نیز نام دارد.
**سیزده بدر
در قدیم مردم بهبهان در این روز نان مخصوص محلی به نام«كُتِلَك» به همراه باقلا پخته و با خود به صحرا میبردند تا هنگام جمع شدن خانوادهها دركنار هم میل كنند.
**چهارده بدر
در میان مردم دزفول نیز رسم بر این است كه علاوه بر روز سیزدهم فروردین، چهاردهمین روز نوروز را نیز به گشت و گذار بپردازند. آنها این روز را سیزده پس از اول (اول نوروز) حساب می كنند. در واقع آنها دو سیزده بدر را سپری می كنند كه دومی همان چهارده بدر است.
**بازی های محلی مرسوم در بهار و نوروز
از جمله این بازی های محلی تخم مرغ بازی است ، این بازی از بازی های نوروزی در شهرستان شوشتر است كه در هنگام نوروز بویژه قبل از تحویل سال توسط جوانان انجام می شود.
معمول بوده در مراكز و محله های قدیمی شهر این بازی را انجام می دادند كه تعدادی تخم مرغ آب پز را به تعداد مشخصی بین دو نفر بازیكن تقسیم می كنند و هركدام از بازیكنان در این بازی باید با تخم مرغ خود به تخم مرغ های طرف مقابل ضربه بزند.
بدین صورت هر كدام از تخم مرغ ها كه شكست صاحب آن بازنده و دیگری برنده خواهد شد. تخم مرغی كه همه تخم مرغ ها را بشكند در اصطلاح محلی به «تخم سَرقطار» معروف است.
از دیگر بازی های محلی در این ایام اَلَختور(اَلَختَر) نام دارد، این بازی متشكل از 2 گروه مساوی، از هرگروه یك بازیكن به وسط میآید، یك پای خود را بلند میكند و با دست، مچ پای خود را میگیرد.
سپس هریك از 2 بازیكن سعی میكنند با تنه زدن به بازیكن رقیب تعادل دیگری را برهم زنند و امتیاز به دسته ی مقابل تعلق میگیرد. به این ترتیب همه ی بازیكنان 2 گروه 2 به 2 مسابقه میدهند و امتیازها محاسبه میشود. هرگروهی كه امتیاز بیشتری كسب كند، برنده اعلام شده و از گروه مقابل كولی میگیرد.
هُوپ هُوپَك نام بازی محلی دیگر است كه در این بازی تعدادی بازیكن با انتخاب یك سردسته، به صورت دایره وار كنار هم مینشینند و همزمان دهان خود را پر از باد میكنند و میگویند: «هوپ» و نفس خود را نگه میدارند.
كسی حق ندارد بخندد یا حركتی بكند. آنگاه سردسته حركتی را شروع میكند و بازیكنان بیآنكه بخندند یا حركتی بكنند باید از سردسته تقلید كنند و اگر كسی بخندد یا حرف بزند او را به وسط دایره میآورند تا چشم بگذارد و سایرین دستها را بالای سر او بگیرند. سپس از او میپرسند: «تَپ تَپو، دست كی بالا دست. »
كسی كه چشم هایش را بسته باید درست حدس بزند دراین صورت او را آزاد میكنند و اگر اشتباه گفت او را اذیت كرده و همان شعر را برایش می خوانند. مجدد چشم بسته و این قسمت از بازی تكرارمی شود تا بازیكن درست حدس بزند. آنگاه برنده شده و دوباره بازی از اول آغاز میشود.
بازی كِلِ بَرد (كِل جنگ) نیز از دیگر بازی های محلی است، «كِل» نمادی از علامت و بَرد به معنی سنگ است. اجرای بازی به این گونه است كه ابتدا تعدادی حدود (10 تا 12) قطعه سنگ (بَرد) را در فاصله ی حدود یك متری، در یك ردیف روی یكدیگر قرار می دهند و روی آنها یك قطعه سنگ (بَرد) بزرگتری می گذارند كه به آن «پیش جنگ» می گویند.
سنگ های روی هم را اصطلاحاً «كِل» می نامند. به همین ترتیب برای گروه مقابل نیز این صحنه از بازی طراحی می شود. در ادامه ابتدا افراد یكی از دو گروه، اقدام به پرتاب سنگی جهت انداختن كِل یا همان پیش جنگ گروه دیگر می كند.
افراد هردسته كه بتوانند كِل را هدف قراردهند و باعث ریزش سنگ ها گردند، برنده مسابقه محسوب می شوند، درضمن هرگروه یك سرگروه یا سردسته دارد كه به آن «سَردار» می گویند و باید دستورات او را در حین بازی انجام دهند.
كِل بَرد بازی مخصوص مناطق لرنشین خوزستان است.
استان خوزستان استانی در جنوب غربی ایران است، كه در كرانه خلیج فارس قرار دارد و مركز تولید نفت و گاز ایران بهشمار میآید.
خوزستان با جمعیتی معادل چهار میلیون و 700 هزار نفر بهعنوان پنجمین استان پرجمعیت ایران محسوب میشود.
شهر اهواز مركز استان خوزستان است.
مطابقت فستیوال مادر اعظم عیلام با مهرگان بزرگ
فستیوال «مادر اعظم» در ماه جدید، نزدیک به شروع، فصل پاییز که در واقع آغاز سال هم بود، برگزار میشد. در باغهای مقدس الهه، قوچهای اختهٔ پرورش یافته طی مراسم مذهبی که به نام «گوشون» معروف بود، قربانی میشدند. از آنجا که این فستیوال «روز قربانی جاری» نامیده میشد، جریان خون قربانی اهمیت ویژهای داشت. حسابهای درباری سلطنتی روشن میکند که این فستیوال تزکیه فقط در حریم مقدس صورت نمیگرفت، بلکه در حضور شاه و ملکه هم برگزار میشد. حیوانات لازم برای قربانی از میان رمههای سلطنتی در اوایل سپتامبر انتخاب میشد و پس از جدا کردن، هر مورد توسط منشیان مسئول به طریقهٔ مناسب رسمی ثبت میشد.
به نظر می رسد فستیوال عیلامی مادر اعظم (مَس-ماتر) با مهرگان بزرگ (مَس- میثره) جایگزین شده است. این می تواند نشانهٔ آن باشد که جشنهای فراوان کهن پارسی از معادلهای عیلامی آنها گرفته شده بوده اند.
جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۸
اتیمولوژی آزاد و نژاد و افسانه و کَرَفس
واژۀ آزاد بر گرفته از واژۀ پهلوی آ-زَتَ به معنی کسی است که آزار و اذیت نمیشود و بد بخت نیست.
واژهٔ نِژاد مرکب از نیا و زاد به نظر می رسد:
नाय m. nAya leader
जात n. jAta race
जात adj. ppp. jAta born
واژۀ اَفس به اوستایی به معنی جداکردن به بخشهای شایسته است و ریشۀ واژۀ افسانه (منسوب به قطعۀ ادبی شایسته) نیز از این بُن است.
واژۀ کَرَفس را نیز می توان از این بُن به معنی قابل جداکردن به بخشهای شایسته گرفت. راحت جدا شدن ساقه های برگهای کرفس می تواند موجب این نامگذاری شده باشد.
دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۸
معنی بَرِسمَن (برسم) و بَرسَنوم (بَرشَنوم) و برساد و سُدره
در لغت نامه دهخدا بَرِسمَن از ریشۀ بَرز (بالیدن و نمو کردن) گرفته شده است. ولی در اوستایی و سنسکریت آن را به صورت بَرِزم-اَن/برسم-اَن می توان به معنی "دستۀ زیاد [از شاخه های درخت] " گرفت که ویژگی آن است:
भृशम् indecl. bhRzam very much
نام زرتشتی مشابه به شکل بَرشَنوم (برسنوم، بَرـ سَنَ ـ اوم) به معنی آیین شُستن تن است. واژهٔ شنا هم از همین واژهٔ اوستایی و سنسکریتیِ سنَ (شنَ) یعنی شستن تن گرفته شده است.
نام بَرساد (دعای پایان نماز) را هم به سادگی می توان مرکب از بَر (نتیجه، میوه) و ساد (ستو، ستایش، نماز) گرفت. بر این اساس نام پیراهن آیینی سفید و گشاد زرتشتیان یعنی سُدره بر گرفته از ستو-وَره (پوشش ستایش) است.
برسم
لغتنامه دهخدا
برسم . [ ب َ س َ ] (اِ) از کلمۀ برسمن اوستایی و مشتق از برز بمعنی بالش و نمو. (از یادداشت به خط مؤلف). شاخه های بریدۀ درخت است که هریک را در پهلوی تاک و در فارسی تای گویند و باید که از رستنی باشد نه از فلز و از درختی پاکیزه و متأخران گویند از انار باید باشد و مراد از رسم برسم گرفتن که در ایران قدیم بسیار است و دعا خواندن ، اظهارسپاس کردن است نعمتهای خداوند را از نباتات که مایۀ تغذیه است . شاخه های باریک به درازای یک وجب که از درخت انار ببرند و رسم بریدنش چنین است که اول برسم چین را که کاردی است و دستۀ او هم آهن است پادپادی کنند، یعنی شست و شو دهند، پس زمزمه نمایند، و زمزمه دعایی را گویند که پارسیان بهی کیش یزدانی در وقت شستن تن و خوردن خوردنی و در جمیع عبادات بر زبان رانند، آنگاه برسم را ببرند همچنین پس از بریدن برسم دان را پادپادی کنند. و اندکی از برسم که چیده اند بلندتر باشد و برسم را درون آن نهند هرگاه که خواهند نسکی از نسکهای زند بخوانند یا عبادت کنند یا تن شویند یا چیزی خورند چند دانه از برسم به جهت آن کار معین است که از برسمدان بدر آورند و بدست گیرند به جهت خواندن نسک وندیداد سی و پنج عدد در دست گیرند و چون یک بار آن نسک خواندند آن برسمها باطل شوند و برای خواندن نسک یشت بیست و چهار به رسم بدست گیرند و هنگام خوردنی و خوردن پنج برسم بدست گیرند و از شرائط به رسم بدست گرفتن، پاکیزگی تن و لباس است. (آنندراج) (انجمن آرا). چیزی است که مغان در وقت پرستش آتش و جز آن بدست گرفته پرستند. (شرفنامۀ منیری):
بدو گفت شاه آنچه داری بیار
خورش نیز با برسم آید بکار.
فردوسی.
یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۸
مطابقت تاماسپ حکیم اسطورهٔ کُردی شاماران با یوشت فریان اوستا
در اوستا و کتابهای پهلوی صحبت از مناظره و جدل یوشت فریان (پاکترین از خاندان دوست) با مخاصمش اخت یاتوک (جادوگر ناپاک) است که سرانجام یوشت فریان بر سؤالات وی فائق و او را نابود می سازد. متقابلاً در اسطورهٔ شاماران، تاماسپ حکیم (عالِم پرستار اسبان) بر مضیقه و سؤالات وزیر ناپاک غلبه کرده و موجب نابودی وی می شود. گرچه حامی وی شاماران (آژدهاک) قربانی میگردد. در اوستا خاندان فریان تورانی (تورانیان دوست منش) ساکن جزیرهٔ سرچشمهٔ رود رنگها (دجله) یعنی همان نواحی کردنشین بین ترکیه و عراق معرفی شده اند. نام حکیم تاماسپ (پرستار اسبان) یاد آور نام گائوماته (دانای صفات ستوران، سپیتاک سپیتمان) است که طبق کتسیاس، آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) برای نجات او و برادرش مگابرن ویشتاسپ که نوادگان دختریش بودند، خود را تسلیم کوروش نمود.
جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۸
مطابقت نام سوران با کُرمانج
در فهرست دینوری در بارۀ زبانهای ایرانی که به نقل از ابن مقفع عالم بزرگ ایرانی است، از زبانی با نام سریانی به همراه نام پهلوی، دری، پارسی و خوزی نام برده شده است که منظور باید نه زبان سامی سریانی بلکه باید زبان کُردی سورانی (کرمانجی، سُهرانی خبر شرفنامه) باشد که همانند زبان خوزی (بنا به کتاب احسن تقاسیم) زبان ایرانی مختلطی بوده است:
چون در مقام مقایسه چهار قبیله کُردی شرفنامه یعنی کُرمانج، لر، کلهر و گوران با چهار قبیله کُرد در تاج العروس یعنی سوران، گوران، کلهر و لر معلوم میشود سوران اسم قدیمی کُرمانج ها بوده که مترادف با آن به معنی منسوبین به توتم مار بوده است:
कृमि m kRmi worm
सुरा f. surA snake
مسعودی در شمارش طوایف کُرد که با سورانی شروع میشود نامی از کرمانج ها نمی برد. این نشان میدهد که هسته اصلی کرمانج ها همان سوران ها بوده اند که نامی هم معنی با آن است.
سورانها (کُرمانجها) همان قوم سرچشمه رود رنگها (دجله) در اوستا هستند که نامشان به صورت تئوژیه (پرستندگان مار نیرومند) آمده است. بی جهت نیست که کُردان یزیدی نقش مار بر دیوار معابد خود رسم می کنند و در شاهنامه کُردان بازماندگان قوم اژی دهاک (مار سمّی) معرفی شده اند. خود نام کُرد هم در سنسکریت اشاره به توتم مار جهنده است:
कूर्द m. kUrda jump
یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۸
زروانیسم از ترکیب فرهنگ ایرانی و بابلی و یونانی عاید شده است
به ظاهر نظر می رسد نام زروان (زمانهٔ بیکران) که معمای زرتشتی گری دانسته شده است از ترجمهٔ نام کرونوس یونانی در عهد یونانیان پدید آمده است که در رابطه با تیتانها (دیوان) و فرزندانش زئوس و هادس است که می توانستند با اهورامزدا و اهریمن (دئوس آرِئیمانیوس) مطابقت داده شوند. در اساطیر هندوان نام مشابهی نظیر کرونوس برای زروان پیدا نمی کنیم. معهذا در کتیبهٔ بابلی کهنی نام ایزدی به صورت زروان یاد شده است.
همین ایزدی که در کتیبه های کهن بابلی به نام زروان و در منابع آرامی به عنوان خدای تقدیر آمده، می تواند معادل همان خدای آسمان بابلی ها یعنی آنو (خدای تقدیر) باشد. در این حالت وی با دایائوس خدای آسمان آریائیان هندی مطابقت می کند بنا بر این مطابقت شدن زروان با کرونوس امری ثانوی است. زروان در خود ایران با آنزو (سیمرغ باستانی بومیان ایران) مطابقت داده میشده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)