چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

آیا منصور حلاج به آیین مانوی بوده است؟

دلایلی استواری برای آن وجود دارد:
۱- گفته شده است که منصور حلاج پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان و بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیت‌های خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم می‌گشت و با انجام اموری خارق‌العاده آن‌ها را به عقاید خویش دعوت می‌کرد و به آنان این طور می‌گفت که مهدی موعود از طالقان (تالاب-کان) ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است.
۲- اناالحق گویی و تأکید بر موعود بودن منصور حلاج با مانی (تسلی دهنده، فارقلیط) مشترک است. عنوان حلاج او در نطقه مقابل صورت هَلاج به معنی گوینده اخبار غیر متعارف و غیر مورد اعتماد بوده است که نشان از اعتقاد التقاطی مانوی وی دارد، به او داده شده است.
۳- نام اصلی منصور حلاج را ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر آورده اند. لذا عنوان حسین منصور وی می تواند از مانی صور حسین یعنی مانی دارای نقاشیهای زیبا به عاریت گرفته باشد. هیئت یونانی کورپیکوس لقب مانی و همچنین کَرپن اوستا به معنی پیکره کش و نقاش منسوب به مانی و مانویان می باشند.
۴- نحوۀ اعدام شدن با پوست کنده شان در راه آرمان ادعای موعودگری مشابه است که می تواند شرح مشترک آن به سبب مرید و مرادی بودن آنان عاید شده باشد:
ابن ندیم و بیرونی و اکتاارکلای شرح اعدام مانی را می‌دهند. مرگ او را با کندن پوست یا بریدن سر وی ذکر می‌کنند. اطلاعات از دوران آخر زندگی او، فقط محدود به چند روز آخر است. مانی را بهرام اول در حدود ۲۷۳ میلادی دستگیر کرد. بهرام دستور می‌دهد مانی را بکشند و پوست او را به کاه انباشته کنند و بر یکی از دروازه‌های شهر گندی‌شاپور آویزان کنند و همچنین دستور می‌دهد پیروان او را از ایرانشهر برانند.
زاندرمان با رد نظریه اعدام، مثله‌کردن پیکر مانی را تأیید می‌کند و می‌نویسد که این کار برای آن انجام شد تا مرگ مانی به‌صورت اعدام در نظر بیاید. سپس سر از تن او جدا کردند و سر جداشده را به دروازهٔ شهر آویختند. اثیمار یکی از حواریون مانی، کالبد تکه‌تکه را در خانه‌اش نگهداری می‌کرد و سپس باقیماندهٔ جسد را در تیسفون به خاک سپردند. متقابلاً در شرح اعدام منصور حلاج گفته شده است:
رفتار شطح‌گونه و رفتار عجیب و خارق‌العاده حلاج باعث شد که معتزلیان او را به حیله‌گری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیری‌های ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در بغداد دستگیر و نزد برخی از قضات و روحانیون معروف و سرشناس، بازجویی شد. پس از گفت و شنودهایی در آن مجلس، علما و قضات آن عصر، از جمله «قاضی ابوعمرو» فتوا به حلیت خونش داده و وی را مهدورالدم اعلام کردند. آن گاه، وی را به زندان افکنده و منتظر فرمان مقتدر عباسی ماندند. مقتدر، در پاسخ شان گفت: اگر علما، فتوا به ریختن خونش دادند، وی را به جلاد بسپارید تا هزار تازیانه بر او بزند و اگر هلاک نشد، هزار تازیانه دیگر بزند و سپس او را گردن زنند. حامد بن عباس، وی را به محمد بن عبدالصمد، رئیس شهربانی وقت سپرد تا در تاریکی شب، در کنار رود دجله و در داخل محوطه شهربانی، وی را هزار تازیانه زدند و سپس دست‌ها و پاهایش را قطع و آن‌گاه، سرش را از بدن جدا نمودند و تن بی‌جانش را در آتش سوزانیدند و خاکسترش را در دجله ریخته و سرش را پس از مدتی آویختن بر روی پل بغداد به خراسان (مرکز اصلی پیروان حلاج) فرستادند، تا درس عبرتی برای پیروانش باشد.
۵- مطابق منابع شیعی در مقالۀ تشیع و اتهام زندقه (حمید رضا مطهری محمدعلی چلونگر) یکی از بزرگان صوفیه که متهم به زندقه (مانیگری) شده، ابوعبداللّه حسین بن منصور حلّاج (309-224)‌ است. او اصالتی ایرانی داشت، و نزد افرادی همچون سهل بن عبداللّه تستری، عمرو مکی و ابوالقاسم جنید بغدادی شاگردی کرده بود. (بغدادی، [بی‌تا]، ج8، ص112) وی در سال 270‌ق پس از بازگشت از حج به تبلیغ در میان مردم پرداخت و در پی بروز اختلاف میان او و عمرو مکی و به‌عنوان اعتراض به او، خرقه از تن به‌‌درآورد و به سفر پرداخت و ضمن سفر به نقاط
مختلفی چون خراسان، طالقان، بصره، واسط، و شوشتر، مردم را به‌سوی خدا دعوت می‏کرد. (همان، ص113) حلاج به دلیل بروز افکار و افعال سِحرگونه متهم به کفر و زندقه شد و پس از دستگیری و محاکمه او را هزار ضربه شلاق زدند و در روز سه‏ شنبه 24 ذیقعده سال 309ق به ‌دار آویختند.
(سلمی، 1406ق، ص308) اگرچه حلاج به‌اتهام زندقه دستگیر و اعدام شد، اما نظر علما و دانشمندان دربارة او مختلف است. افرادی از اهل‌سنت مانند ابن‏ تیمیه در زندیق بودن او تردید نکرده و بر قتل او به این اتهام تصریح کرده است. وی منکران سزای او را نادان و منافق معرفی کرده و گفته است: هر کسی بگوید قتل حلاج ناروا بوده، یا منافق ملحد است یا نادان گمراه. (ابن تیمیه، 1418ق، ج35، ص69) همو در جای دیگر گفته است: شیخ ابویعقوب نهر جوری، دختر خود را به ازدواج حلاج درآورد؛ اما هنگامی که از زندیق بودن او مطلع شد، او را از وی جدا کرد. (همان، ص70) ابن‌حجر
عسقلانی هم از او با عنوان زندیق یاد کرده و کشته شدن او را بر اثر زندقه دانسته است. (عسقلانی‌، 1414ق، ج2، ص314) نظر بزرگان شیعه نیز درباره او مختلف است. برخی نظیر شیخ صدوق (م 381ق)، حلاج و طرف‌دارانش را ملحد و زندیق می‏دانست؛ چنان‏که پدرش نیز حلاج را لعنت کرد و از مجلس خود
بیرون راند. (طوسی، 1411ق، ص246-247) شیخ طوسی (م 460ق) هم ضمن ردّ افکار و عقاید حلاج او را لعنت و تکفیر کرده ‏است. (همان، ص264) برخی دیگر مانند قاضی نوراللّه شوشتری او را شیعه، ولی از مذمومین دانسته و گفته‌ است: مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور را شیعی‌مذهب می‏دانند؛ اما به‌واسطۀ غلو و مانند آن که
از او صادر شده است، او را داخل در مذمومان نوشته‏ اند. (شوشتری، 1377، ج2، ص38) بزرگان صوفیه هم دربارۀ حلاج اختلاف دارند. بسیاری از آنها برضد او موضع گرفته‌اند و ضمن طرد وی از صوفیه، کردارش را به شعبده، و عقایدش را به زندقه نسبت داده‌اند. (بغدادی، [بی‌تا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص307) برخی دیگر، او را قبول داشته و ضمن ثناگویی و تعریف و تمجید از حلاج، او را عالم ربانی ‏دانسته‏ اند. (بغدادی، [بی‌تا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص308) برخی نیز حتی او را تالی‌تلو پیامبران دانسته‏ اند؛ چنان‌که ابن‏ جوزی از ابراهیم بن محمد نصرآبادی نقل می‏کند که دربارۀ حلاج گفته ‏است: اگر بعد از پیامبران و صدیقین موحدی باشد، همان حلاج است. (ابن‌جوزی، 1421ق، ص176).

هیچ نظری موجود نیست: