چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۱

منظور از اصحاب الرسّ قرآن، پارتهای مهر پرست بوده اند

نظر به این که مسکن پیامبر ملکوتی این قوم گرامی دارندهٔ درخت [سرو کاشمر]، چاه (رسّ، غار) به شمار رفته است و ایزد مهر پارتیان ساکن غار شمرده می شده است؛ لذا منظور از اصحاب الرسّ همان پارتها بوده اند که آتشکدهٔ بزرگشان در پارت به نام ایزد مهر، آذر برزین مهر خوانده می‌شده است.
نام پیامبر اصحاب الرسّ در احادیث اسلامی یعنی حنظله (در اساس هنجله، محترم، مقدس) بن صفوان (تخته سنگ) هم متعلق به ایزد مهر نظر می رسد. چون گفته می‌شود ایرانیان شب چله یا یلدا را شب تولد ایزد مهر (میتره) خدای روشنایی می‌دانند. در این شب میتره از دل سنگی درون غاری به دنیا می آید:
अञ्जलि m. [h]anjali reverence
مطابق احادیث اسلامی روایت معروف مربوط به اصحاب الرسّ از این قرار است:
قوم رَسّ پس از عصر سلیمان بن داود می زیستند و ۱٢ قریه داشتند که در کنار رود ارس در بلاد مشرق واقع بود که گواراترین آب را داشت و همه ۱٢ قریه آز آن نهر سیراب می شدند و سرزمینی سبز و خرم بود اسامی ۱٢ قریه عبارتند از: آبان ،آذر، دی، بهمن، اسفند، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور.
بزرگترین شهر آن ها که مرکز و پایتخت این شهرها بود شهر اسفندیار بود. در این پایتخت پادشاهی به نام ترکوذ بن عابود می زیست قوم رس قومی بودند که درخت صنوبر را می پرستیدند و آن را شاه درخت می نامیدند این دخت را یافث بن نوح در کنار نهر روشاب (روشن آب) کاشت و رشد کرد و پس از طوفان مورد احترام و استفاده مردم قرار گرفت.
چشمه آب رس و درخت صنوبر در همین قریه بود و از شاخه های همین درخت در سایر قرا غرس شد و بهشتی به وجود آورده بودند. به قدری به آن احترام می گذاشتند که هیچ فردی از انسان و حیوان حق نداشت از آب چشمه ای که کنا ر درخت بود بیاشامد و یا از شاخ و برگ آن و میوه آن بخورد یا جدا کند و هر انسان یا حیوانی که چنین می کرد او را می کشتند و می گفتند این آب زندگی ربّ النوع ما می باشد و هیچکس حق ندارد حیات او را به خطر اندازد و وقتی آب از درخت عبور می کرد مردم از آن استفاده می کردند.
در هر شهر و قریه یک روز از سال را عید می گرفتند و اطراف آن درخت اجتماع می کردند و از پارچه های حریر که بر روی آن صور و نقوش گوناگون رسم می شد بر شاخه های درخت می بستند و گوسفند و گاو بر پای آن قربانی می کردند و آنگاه آتش می افروختند و چون شعله می کشید، قربانی ها را به درون آتش می افکندند و به طرف درخت سجده کرده و تضرع و گریه و زاری می نمودند. تا از آنان راضی شود. در این حال با کمک شیطان نیز از شاخه های این درخت صدائی شبیه صدای کودکان برمی خاست و برگ های آن تکان می خورد و مردم وقتی این صدا را می شنیدند سر از سجده برداشته و می گفتند دلمان خنک و دیده مان روشن شد و سپس به شکرانه رضایت ربّ النوع خود شراب می نوشیدند و دف و دست می زدند. و یک روز یا یک شب جشن و شادمانی می کردند و بعد به شهرهای خود برمی گشتند.
عجم به افتخار این ایام و این امکنه اسامی ماه های خود را مأخوذ از آن شهرها کرد. همچنین در هریک از ماه ها روز عید مخصوص به یکی از شهر ها بود مثلاً شهریور ماه عید اهالی قریه شهریور بود. و چون اسفند می رسید جشن عمومی بود و در آن اهالی تمام قریه های ۱٢ گانه در پایتخت گرد می آمدند. و اطراف درخت خیمه های بزرگ از دیبا و حریر منقوش به صور گوناگون بر پا کرده و ۱٢ درب مخصوص ۱٢ قریه قرار می دادند و نام هر یک بر بالای آن نصب می شد تا هر یک از باب مخصوص خود وارد و خارج شوند. قربانی ها در این روز چندین برابر اعیاد مخصوص سایر قبائل بود و آنگاه پس از شنیدن و دیدن تکان و اصواتی که به واسطهٔ شیطان از درخت بر می خاست همه سر از سجده بر داشته و از فرط مسرت و نشاط به نوشیدن مشروب و زدن دف پایکوبی می پرداختند و به عدد شهر های ۱٢ گانه ۱٢ روز این جشن ادامه داشت و سپس به شهر های خود بر می گشتند.
خداوند متعال پیامبری از بنی اسرائیل مبعوث کرد بنام حنظله بن صفوان از اولاد یهودا بن یعقوب. او مدت ها در میان این قوم بود و مردم را به دین داری و خدا پرستی دعوت کرد ولی اثری نبخشید و دعوت او را نپذیرفتند تا اینکه روزی از ایام عید بزرگ که همه مردم قریه ها در اطراف درخت جمع بودند آن پیامبر گرامی دست به دعا برداشت و عرض کرد، الهی تو می دانی که من مدتی است این قوم را به توحید و صلاح و سعادت دعوت می کنم. ابا می کنند و کفر می ورزند و مرا تکذیب می کنند و برای پرستش درخت و لهو و لعب جمع می شوند. درختی را می پرستند که نه نفع دارد و نه ضرر خدایا این درخت را خشک گردان تا آنان مأیوس گردند. دعای پیامبر مستجاب شد و چون صبح روز عید بزرگ همه آن قوم از خواب بیدار شدند دیدند درخت یک جا خشک شده است به طوری که انگار این درخت سال هاست خشک بوده با اینکه شب آن روز درخت سرسبز و خرم بود. مردم هر یک سخنی گفتند.
گروهی گفتند خدای آسمان و زمین درخت را خشکاند تا به او متوجه شویم. و دسته دیگر گفتند این پیامبر که ما را به ترک پرستش درخت و دعوت به خداپرستی می کرد سحر کرده و درخت را خشکانده است پس بر پیامبر غضب کرده و همه تصمیم بر قتل او گرفتند. جعبه ای آهنین ساختند با دهانه گشاد و پایین تنگ و از او خواستند یا سحر خود را باطل کند و درخت دوباره سبز شود یا در جعبه آهنین خواهی ماند. پس او را در درون جعبه گذاشته و بر آب انداختند و بر جعبه می کوبیدند تا اینکه در آن جعبه آهنین در گذشت. او در لحظات آخرعمر عرض کرد پروردگارا تو شاهد حال من هستی و جای تنگ و سخت مرا ببین و حال تباه و ضعف مرا نگاه کن، روح مرا قبض کن که دیگر طاقت ندارم و تو خود از این قوم کیفر بگیر. دعای آن حضرت مستجاب و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.

هیچ نظری موجود نیست: