جمعه، مهر ۰۷، ۱۴۰۲
معنی نام گل نسترن (نسرین)
نسترن به آذری گُل تیغ (گلدیک) معنی گُل دارای خار آسیب رساننده است:
नाष्ट्रा f. nASTrA destruction
نسرین یعنی نام عربی نسترن هم به معنی گل ناسور زننده (زخم زننده) است.
اتیمولوژی واژۀ سیما
سیما ریشه هندواروپایی دارد و با واژه های فارسی دیم (چهره) و دیدن هم ریشه است.
هندواروپایی: dheye (دیدن).
> یونانی: sema (چیزهای دیده شده، نشانه ها)
>> عربی: سیما (نشانه، سنبل)
>>> فارسی: سیما (چهره)
منبع: مسیر اشتقاق لغات فارسی به قلم دکتر علی نورایی.
معنی نام سرزمین توله Thule
نام سرزمین توله را که با کشورهای شمالی Norden (اسکاندیناوی و ایسلند) مطابقت می دهند با واژهٔ شمال برابر می نهند ولی گواهی لغوی برای آن در زبانهای اروپایی نیافته اند. می تواند تلخیص ترکیب tele (توِله، دور) و ile (جزیره) باشد که به وضوح اشاره به جزیرهٔ دوردست ایسلند است.
نامهای توله و اولتیما توله (جزیرهٔ بسیار دوردست) معادل نامهای یونانی و لاتین بوریه (شمال) و هیپر بوریه (بالای شمال) بوده که اینها خود به اسکاندیناوی و نروژ (شمالِ دور)- ایسلند اطلاق می شده اند.
اتیمولوژی بیلاخ (بیلَخ)
معنی و شکل جزء دوم یعنی اَخ (بَد) مشخص است.
اَخ. [اَ] (صوت) اَه. آه. صوتی است نمودن نفرت و کراهت را. از اَک (بَد) اوستایی و پهلوی اَخذ شده است.
و جزء بیلا خلاصه شدهٔ اصطلاح «بی لا و نعم» یعنی بدون گفتن نه و آری (بی گفتگو) به نظر می رسد. بنابراین بیلاخ در مجموع یعنی بدون گفتگو و چون و چرا بَد:
بی لا و نعم. [وُ ن َع َ] (ق مرکب ) (از: بی + لا [به معنی نه]+ نعم [به معنی آری]) در مجموع بدون گفتن نه یا آری. لا و نعم نگفتن. || بدون کوچکترین اعتراض. (یادداشت مؤلف). کنایه از بی گفتگو است. هیچ نگفتن. و رجوع به لا و نعم شود.
اتیمولوژی بالش (بالِشت)
بالِش (بالِشت) ترکیب بالا (والا، بلند) و ایش/ایشتَ (به اوستایی یعنی دارای) به نظر می رسد. در مجموع یعنی دارای برجستگی:
वलय n. valaya multitude
ईश adj. isha owning
इष्ट m. ishta husband, owner
دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۲
معنی یک بیت شاهنامه
اگر تندبادی برآید ز کُنج/ به خاک افکند نارسیده تُرنج.
اگر گِرد باد تندی از نقب هوایی برآید/ میوهٔ تُرنج نارسیده را بر خاک می افکند
कुञ्ज m. kunja bower, arbour, enclose
کُنج|| نقبی را نیز گویند که در زمین خانه کنده باشند. (برهان). نقبی که مانند خانه در زیر زمین کنند. (ناظم الاطباء). نقب. خندق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بزدم بر سر دیوار تو هر خاری
کنجکی گرد تو همچو دهن غاری.
منوچهری (از یادداشت ایضاً).
مطابقت چغلوندی با شاپورخاست باستانی
چغلوندی به لغت سنسکریت به معنی محل دارندگان بُز، یاد آور نام دژ دزبُز کنار شاپورخاست قدیم است که خود این به صورت شوبور کوست به معنی محل دارای بُز است. بنابراین شهر چغلوندی با توجه به توصیفات جغرافیایی مکان آن در سر راههای الشتر و بروجرد در جای همان شهر شاپورخاست باستانی (محل دارای بُز) است:
छागल m. chAgala goat
Vat/vant/vand (वत्).—a.
1) An affix added to nouns to show 'possession'
शुभ m. shubha he-goat
रै m. (f.) rai possessions
कोष्ठ n. koSTha any enclosed space or area
شاپورخواست . [خوا / خا] (اِخ) یکی از شهرهای لِر کوچک. (نزهة القلوب ص 171و 172) (تاریخ گزیده ص 557). در فارسنامه ٔ ابن البلخی بنای آن به شاپوربن اردشیر نسبت داده شده و آمده است که این شاپورخواست پهلوی الاشتر است. (فارسنامه چ لیسترنج و نیکلسون ص 63). و ایضاً رجوع به همین کتاب ص 116 شود. نام شهری است از ولایتی واقع در بین خوزستان و اصفهان، در بیست فرسخی نهاوند و شهر لوز بین این شهر و خوزستان است. (مراصد الاطلاع ص 208 ذیل سابورخواست). شاپورخواست، که جغرافی نویسان عرب آن را سابور خواست نوشته اند، نیز از زمان ابن حوقل به سبب خرماهای خود معروف بوده است. در قرن چهارم شاپورخواست و بروجرد و نهاوند تحت سلطه ٔ حسنویه، پیشوای کرد که دولت خود را در دینور مستقر ساخته بود درآمد. بدر، پسر حسنویه، اموال خود را که در سال 404 هَ. ق. به دست دیالمه افتاد، در قلعه ٔ شاپورخواست که دزبز نام داشت و از حیث استحکام با قلعه ٔ معروف سرماج برابر بود نگاه میداشت. در قرن پنجم نام شاپورخواست در تواریخ اعمال سلجوقیان مکرر بمیان آمده و در سال 499 اتابک منکربرس این شهر و همچنین نهاوند و الیشتر را متصرف گردید. در اوایل قرن هشتم حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده چنین ذکر نموده که در لر کوچک سه شهر معمور بود: بروجرد و خرم آباد و شاپورخواست و این شهر آخری اگرچه زمانی شهری بزرگ و بسیار آباد و مرکز دولت بوده و طوایف مختلف در آنجا مسکن داشته اند اما در این زمان بحال خراب افتاده به صورت شهر ساده ای در آمده است و در خصوص محل آن گوید که آن طرف (جنوب) بروجرد راه (که از نهاوند می آید و به اصفهان میرود) دو شعبه می شود: شعبه ٔ راست به شاپورخواست و شعبه ٔ چپ که جاده اصلی است، به سمت مشرق بکرج ابودلف میرود. این گفته با قول ابن حوقل و مقدسی نیز مطابقت دارد زیرا ابن حوقل گوید از نهاوند تا الاشتر ده فرسخ (به طرف جنوب) و از الاشتر تا شاپورخواست دوازده فرسخ و از آنجا تا لُر (بزرگ) یعنی تا صحرایی که در شمال دزفول است سی فرسخ است. مقدسی اضافه کرده است که از شاپورخواست تا کرج ابودلف چهار منزل و از شاپورخواست تا لُر نیز چهار منزل است. (سرزمینهای خلافت شرقی صص 217 - 218). و رجوع به تاریخ گزیده ص 552 و 553 و مجمل التواریخ و القصص صص 64، 399 - 401 و شابرخواست و سابرخواست و سابور خواست شود.
مطابقت نمرود با مردوک
یکی از القاب مردوک نامرو بوده است که شکلی از آن به معنی پلنگ بوده و در ترکیب نمرو-ادی به معنی همراه پلنگ. پلنگ-ماری که سمبل مردوک بوده است:
Akkadian dictionary
nemru , annamru , nimru : [Animals] leopard
nemru : [Animals → Wild] a panther , a leopard
adi: together with, including, plus
خود نام مردوک هم در زبانهای هندوایرانی به معنی دارندهٔ سمبل مار افعی (اژی دهاک) درک میشده است. موشهوشو (مار افعی) سمبل مردوک، ترکیب مار و پلنگ تصور میشده است:
मार m. mAra Evil One (snake)
दाहक adj. dAhaka burning
شنبه، مهر ۰۱، ۱۴۰۲
مکان سه شهر الیپی
نام شهر نیسابی به وضوح یادآور نیسایه (محل استراحت کاروان ها، نهاوند) و نام ماروبیشتی (دشت با شکوه، نیستاه) مطابق ماهیدشت و هوباهنا یادآور بیت همبان (محل غارها، کرمانشاه) است.
نام ساگارتی های کهن این نواحی هم به معنی غارنشین است:
स adverb sa possession
गर्त m. garta cave
गर्त m. garta hollow
خود نام الیپی مترادف با گوران به معنی محل اشراف به نظر می رسد:
अलेप adj. alepa pure, clean, noble
गुर adj. gura foremost
गुरु m. guru master
محل این سه شهر در روی نقشه تقریبی است.
معنی نام شهرهای باستانی سیروان و سیمره در استان ایلام
نام شهر سیروان که کنار رود بوده است به معنی محل کنار رود است. بنابراین نام روستای سراب کلان کنونی و نام کهنتر ماسبذان (مَس-آپ-ذان، محل آب بزرگ) آنجا با آن مرتبط است:
सिरा f. sirA stream
वन n. vana abode
نام سیمره و نامهای کهن آن ماداکتو (مازَ-کتو) و مهرجان کذگ (مهتر-گان-کذگ) را میشود به معنی محل بزرگ و منبسط گرفت:
स्मेर adj. smera expanded
نام رود سیمره هم به معنی رود گسترده به نظر می رسد:
و این مطابق نام قدیمی آن خواسپ (خو-وس-اپ، دارای آب بسیار) است و با نام قسمت سفلای خود یعنی رود کرخه (عالی) هم همخوانی دارد:
कर्क adj. karka excellent
دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۲
معنی کاشغر و کاشان (کارکاشی، ساگ بیت، بیت کاری)
نظر به واژهٔ کُردی کَر (سنگی) و کلمۀ کاش در کُردی و زبانهای ایرانی شرقی به معنی صخره و سنگ و کلمۀ غَر که در کُردی و کَرَ در ختنی که به معنی پیرامون است، لذا نام شهر کاشغر به معنی محل دارای حصار سنگی است و کار کاشی یعنی نام کهن کاشان به معنی شهر و کلنی سنگی می باشد. چون دو نام باستانی آن بیت کاری و ساگ بیت نیز به همین معنی شهر دارای خانه های سنگی هستند.
کاسپی به معنی سگپرست (سگسار) و کاسی (کاشّی) به معنی پرستندهٔ ایزد نباتات و کاشی به معنی محل خانه های سنگی است. آنهاییکه این ها را به ظاهرشان مطابقت داده اند، از ترکیب تاریخ مدون و تاریخ اساطیری و لغت شناسی استفاده نکرده اند.
شنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۲
ماجرای قتل بردیه ها
(The story of two Bardias murder)
کوروش دو پسر به نامهای کمبوجیه و وهیزداته بردیه از کاساندان و دو پسر خوانده به نامهای مگابرن ویشتاسپ (فرورتیش) و گائوماته بردیه از آمیتیس داشت. گائوماته بردیه (سپنتداته) و وهیزداته بردیه در غیاب کمبوجیه مملکت را اداره میکردند. چون شایعهٔ مرگ کمبوجیه در مصر (پیش از خبر مرگ او در سوریه) به ایشان رسید در پئیشیااووادا (اَبَرَج) در پارس همدیگر را ملاقات کردند و نه خود وهیزداته بردیه بلکه گائوماته بردیه نوادهٔ دختری آستیاگ همچنان مسئول ادارهٔ کلّ کشور شد و وهیزداته به عنوان حکمران پارس و نیمه شرقی امپراطوری باقیماند و این برای سران پارس ناخوشایند بود که قدرت دوباره به دست مادها بیفتد. لذا داریوش این دو را به عنوان بردیه های دروغین و همچنین مگابرن ویشتاسپ (فرورتیش) را به قتل رساند. این رشته قتل می رساند که به احتمال زیاد کمبوجیه نیز توسط وی و کسانش ترور شده بود. یعنی داریوش نه تنها دو پسر کوروش بلکه دو پسر خواندهٔ وی را نیز به قتل رسانده است.
داریوش به خاطر اینکه قضیه را به پوشاند داستان دروغی بودن وهیزداته بردیه (حاکم پارس و نیمه شرقی امپراطوری هخامنشی) و گائوماته بردیه پسر ملکه آمیتیس را شایع کرده و در کتیبه بیستون نویسانده است. در حالی که خودش با پارمیس دختر گائوماته بردیه ازدواج کرده بوده است. هرودوت نیز از زبان کوروش به ویشتاسپ می گوید که «پسر تو داریوش مشغول توطئه علیه خاندان من است» و در این باب خوابی را که کوروش دیده است، بیان می کند:
«کورش نخستین شبی که پس از گذشتن از رود در خاک دشمن بخفت، داریوش بزرگترین پسر شاهزاده ویشتاسپ و نوادهٔ ارشام هخامنشی را به خواب دید.
از شانه های داریوش بال هائی برآمده بود که یکی بر آسیا سایه افکنده بود و دیگری بر اروپا. داریوش در آن هنگام تازه پا به بیست سالگی میگذاشت و هنوز به سپاه وارد نشده بود و از این جهت در پارس مانده بود. کورش چون از خواب برخاست آن رؤیا را در مغز خود سبک سنگین کرد و نگران شد و اندیشید که باید توطئه ای علیه وی و خاندانش در کار باشد.
بنا براین شاهزاده ویشتاسپ را به گوشه ای فرا خواند و او را گفت، ویشتاسپ بر من آشکار شده است که پسرت داریوش علیه من و تخت و تاجم توطئه ای چیده. اکنون به تو میگویم که چگونه این امر را حتمی میدانم.
ایزدان تندرستی مرا پاسبانی می کنند ؛ و از هرگونه خطری پیشاپیش هشدارم می دهند دیشب پسر بزرگت را در خواب دیدم در حالیکه بال هائی از شانه هایش بر امده بود که یکی آسیا را با سایه خود فرا پوشانیده بود و دیگری اروپا را از رویا بدون هیچگونه شکی اطمینان میتوان داشت که او سر توطئه بر علیه من را دارد بی درنگ به پارس برگرد تا پس از آنکه پیروزمندانه از کشور ماساگتها برگشتم پسرت را پیش من آوری تا اورا بیازمایم.
چنان بود گفتار کورش که می پنداشت از سوی داریوش خطری متوجه وی است ام نتوانست دریابد که معنی حقیقی آن رؤیا چیز دیگری بود. هشداری که خداوند بوسیله خواب به وی فرستاد می بایست بدو فهمانده باشد که وی در همان روزها و در همان سرزمین کشته خواهد شد و پادشاهیش از خاندان او سلب شده و به داریوش خواهد رسید.
ویشتاسپ در پاسخ کورش چنین گفت: شاهنشاها مبادا آنکه یک پارسی زنده باشد و بخواهد علیه تو توطئه بچیند امیدوارم اگر چنان کسی هست مرگی تیزچنگال او را دریابد. پیش از تو پارسیان فرمانبردار دیگران بودند تو آنان را آزاد ساختی و بر ایشان باجگزاران بیشمار فراهم آوردی و آنان را سرور همگان ساختی.
اگر رویائی تو را هشدار داده است که پسر من بر تو دل چرکین کرده من خود بی درنگ او را بدستت میسپارم تا هرچه خواهی با او بکنی ویشتاسپ چون این بگفت اجازه گرفت و به سوی پارس شتافت تا مواظب کارهای پسرش باشد.»
وقتی سرگذشت بردیه ها را در نوشته های کتسیاس می خوانیم. معلوم میشود که وهیزداته بردیه همان بردیه پسر کوچک کوروش است چون هم، نام/لقب شان بردیه است و هم حاکم نیمهٔ شرقی امپراطوری هخامنشیان بوده اند. مطابق کتیبهٔ بیستون لشکریان وهیزداته بردیه در آغاز قیام داریوش مشغول خواباندن شورش کاپیشا در سمت کابل بوده اند. و در مورد گائوماته بردیه هم معلوم میشود، او پسر ملکه آمیتیس همسر کوروش ابتدا حاکم بلخ و ناظر درهٔ سند، بعد نائب السلطنهٔ کمبوجیه و بردیه بوده است و لذا جایی برای بردیه های دروغین بودن ایشان باقی نمی ماند.
آن چه در باب نام بردیه (تنومند) باعث سوء تفاهم شده است. غالباً تصور شده است بردیه یک فرد بوده، ولی بردیه در خانوادهٔ کوروش دو تن بوده است: وهیزداته بردیه پسر کوچک کوروش و گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) پسرخوانده و داماد کوروش که در غیاب کمبوجیه حکومت می کرده است. آنکه روشنفکر و وزیر بوده است همین پسر خواندهٔ کوروش بوده است که هاروی کرافت وی را همان گوتمه بودا می داند و هرتسفلد وی را همان زرتشت سپیتمان.
این موضوع که وهیزداته بردیه در پئیشیااووادا با حضور خود اختیار اداره مملکت را به برادر خواندهٔ خود گائوماته بردیه واگذار کرده بود، بدین سبب به قول اشیل تراژدی نویس یونانی او در نزد پارسیان ننگ خاندان به شمار می رفت. او به پیروی از کامبوجیه این کار را انجام داده بود چون کمبوجیه نیز این برادر خواندهٔ خویش را در غیاب سفر جنگی خویش به مصر، نائب السلطنهٔ خویش قرار داده بود. فرق تصمیم شان در این بود که وهیزداته بردیه با وجود حضور خویش ادارهٔ مملکت را به گائوماته بردیه تفویض نموده بود. کتسیاس وهیزداته بردیه را هم پسر آمیتیس دختر آستیاگ معرفی نموده است ولی داریوش برای رفع این خبر شایع در کتیبهٔ بیستون تصریح می کند که کمبوجیه و بردیه از یک پدر و مادر بودند. این شایعه می تواند از آنجا ناشی شده باشد که آمیتیس در پرورش وهیزداته بردیه سهیم بوده است. نام وهیزداته مترادف بردیه به معنی مخلوق تنومند بوده است. عنوان بردیه و سمردیس (دارای نیروی سه مرد) در مورد گائوماته بردیه لقبی به خاطر قامت بلند وی بوده است. چون در نقش دخمهٔ او در سکاوند هرسین، قد او ١٨٨ سانتیمتر و قد خدمه آتش کنار او نزدیک نیم متر رسم شده است. در کتیبهٔ بیستون نیز برای اینکه قد او جلب توجه نکند. او را به زیر پای داریوش نقش نموده اند. به قول هرودوت مردم آسیا به غیر از پارسیان از شنیدن خبر مرگ گائوماتای مغ دریغ خوردند:
विहायस् vihAyas adj. vigorous
विहायस् vihAyas adj. mighty
भारसह adj. bhArasaha very strong or powerful
نام پئیشیاووادا (محل وهیزداته بردیه و جای انتخاب شدن گائوماته بردیه به حاکمیت) با اَبَرَج پارس همخوانی دارد:
معنی نام پَئیشیااووادا و کوه آن آرکادریش
نام پَئیشیااووادا به معنی دژ دارای دیده بانی و نام کوه مجاور آن آرکادریش به معنی دارای نمای با شکوه بوده است. اینجا با ابَرَج (جایگاه بلند) که حاوی دژ کوهستانی طبیعی است همخوانی دارد. بعد از شنیدن شایعهٔ مرگ کمبوجیه در مصر پارس ناامن بوده و برادرخواندگان وهیزداته بردیه و گائوماته بردیه در این دژ کوهستانی همدیگر را ملاقات نموده و برای ادارهٔ کشور تصمیم گرفته اند:
Paśya (पश्य) refers to “what sees or looks on”
paśya (पश्य).—a S Looking, seeming, appearing
Paśya (पश्य) refers to “behold”.
uvada (upada): fortress with high position
अर्क m. arka flash of lightning, splendorous
दृश m. dRsha look
दृशा f. dRshA eye
दृश m. dRsha appearance
چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۴۰۲
معادل آشوری و بابلی ایزد هوم و درخت هوم سفید
این ایزد و درخت کاخ آشورناصیرپال با ایزد هوم و درخت هوم سپید ایرانی همخوانی دارند. از ایزدان بابلی نین گیش زیدا (فرمانروای درخت خوب) با آن قابل قیاس است. ولی نین گیش زیدای بابلی دارای سمبل مار است که ظاهراً در این تصویر غایب است. لذا احتمال دارد منظور نینازو (سرور شفابخش) پدر نین گیش زیدا باشد که او هم خدای گیاهان به شمار می آمده است.
معنی و اصل نام قومهای افغانستان
(The meaning and origin of the names of Afghanistan tribes)
توتمهای تخاران و هپتالان و سکائیان زابلستان و اعقاب کنونی آنها:
نقش توتم گراز هپتالان
هپتالان (غلزاییها) دارای توتم و سمبل گراز بوده اند. در تبر زرین بلخ، هپتالان با نقش گراز و تخاران (یوئه جیها) با نقش کرکس دو سر- مرد و سکائیان زابلستان و بلوچستان با نقش ببر بالدار (سیمرغ) نشان داده شده اند.
گروه خیون (منسوبین به گراز) در درون اتحادیهٔ قبایل هپتالان، نیاکان خُلج ها/غلزایی ها به نظر می رسند:
आखु m. Akhu (khu, khi) hog
कोल m. kola hog
घृष्वि m. ghRSvi (ghlzai) hog
معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی:
یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان، نیاکان هندواروپایی غرجها، نیاکان هندوایرانی هزاره ها) است که با مهاجرین مغول ترکیب شده و هزاره ها را تشکیل اند، تخاران نیز از همان سمت ترکستان چین آمده و از لحاظ نژادی آمیخته بوده اند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread
युज m. yuja connectors
गृध्र m. gRdhra (garja) vulture
or
गृह n. gRha home
आज m. Aja vulture
hazara: mongol
जटायु m. jaTAyu bearded vulture
در تبر زرین بلخ نام یوئه جی با توتم کرکس دو سر ایشان ربط داده شده است:
युङ्क्ते{युज्} verb yunkte[yuj] unite
आज m. Aja vulture
معنی نام هزاره جات و مغول و خیان بی
این هر سه نام به سنسکریت و مغولی به معنی آتش جاودانی آسمانی به نظر می رسند:
अजर adj. ajara ageless
अजर adj. ajara ever young
आशर m. Azara fire
जातवेदस् m. jAta[vedas] fire
mongol (monkhe-al): eternal sky fire
हायन hayana(h) years
हायन m. hAyana flame
Bhū (भू) refers to “heaven”
مطابقت سکائیان آسیانی با بلوچان
مطابق علی اکبر مظاهری در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم، سکائیانی که به سمت توران سمت غربی درهٔ سند یعنی بلوچستان رفتند، پرستندهٔ سگ بالدار آسمانی (بسلوچ، بهلوچ، بلوچ) بوده اند. بارتولد نام گروه ایشان را که پیشاپیش تخاران (مه-یوئه چی ها)، به این ناحیه رسیدند، آسیانی ذکر کرده است. این نام به صورت آس-سئنی معنی منسوبین به سیمرغ را می دهد. لابد همین توتم قومی این مردم بوده است که در شاهنامه به صورت سیمرغ سمت سیستان و زابلستان معرفی شده است:
As (अस्): to belong to, be in the possession of
श्येन m. syena eagle
معنی تات و تاجیک
سرزمین اساطیری تِتالیا در منابع کهن ارامنه می تواند به معنی سرزمین تاتها باشد:
گفته میشود مورخین ارمنی از تِتالیا (سرزمین شراب هوم) کشور باختر (بلخ، در سرزمین دربیکان/دریها) و حوالی آن را در نظر داشته اند ولی در خبر موسی خورنی آن جزء متصرفات واقارشاک پادشاه ارمنستان در سمت آذربایجان و بحر خزر یاد شده است. این می رساند که منظور از این تِتالیان، تاتهای دروپیک/دربیک/دری تبار (گرامی دارندگان شراب هوم، سکائیان برگ هئومه) بوده است. منابع یونانی و رومی از وجود دربیکان در سمت مصب رود قیزیل اوزن و گیلان خبر داده اند که مطابق تاتها هستند:
तत्त्व n. tatt[va] essence or substance of any thing.
आलय m. Alaya place
نامهای سکا و دربیک (دروپیک) آنها را هم می توان به معنی گیاه هوم و شراب هوم گرفت:
शाक m. n. sAka vegetable
द्रव m. drava liquid
هرودوت دروپیکیان را از شمار قبایل پارسی و داریوش نام آنها را سکاییان برگ هئومه آورده است. نظر به خاستگاه شمالی پارسیان خود پارسی ها مهاجرینی از سمت ایشان بوده اند.
بر این اساس نام تاجیک نیز به معنی دارندگان شراب هوم است:
तत्त्व n. tatt[va] essence
तेजस् n. teja[s] essence
نام دیگر آنها (یا گروهی از آنها) یعنی سار-ت (سار-ها) نیز به همین معنی است:
सार m. n. sAra[t] essence[s]
مطابقت ابدالیها (مردان خیّر و بخشنده) با مردم باستانی دادیک (بخشندگان):
یونانیها در سمت آراخوزیا (رخج) از مردمی به نامهای اِوِرگِت (خیّر) و دادیک (بخشنده، عادل) یاد کرده اند که بر خلاف ظاهر آن ربطی با نام تاجیکان ندارد، بلکه مطابق نام ابدالی ها(مردم خیّر و بخشنده یا قوم با شکوه) است که از ترجمۀ نام دادیک یا آلان (هفتالان، هفت ایل باشکوه) عاید شده است:
چون به نظر می رسد قبیلهٔ بزرگی از هپتالان (هفت ایل آلان) تحت عنوان اِبُدالو (گروه با شکوه، آلان) با دادیکها (عادلها) مخلوط شده و نام ابدالی خود را به آنان داده باشند:
आभा f. AbhA splendor
दल n. dala part
अल n. ala excellent
حسن پیرنیا در جلد دوم تاریخ ایران باستان، زیر عنوان اسکندر در آگریاسپ، رُخّج، پارپامیزاد و باختر، در صفحات ۱۶۸۳ و ۱۶۸۴ از روی منابع یونانی نام مردم دادیک (عادل و بخشنده و خیّر) را تحت نام یونانی اِوِرگِت (خیّر) و نام ایرانی آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) را در سمت رُخج (قندهار) و شمال گدروسیا (بلوچستان) چنین معرفی میکند:
" اسکندر پادشاه مقدونی پس از آنکه به کارهای زرنگ (سیستان بعدی) تمشیتی داد و یک نفر والی برای هرات معین کرد، به طرف مردمی راند که موافق نوشته های مورخین یونانی اِوِرگِت (خیّر= دادیک) نام داشت. دیودور گوید (کتاب 17، بند 81): این مردم وقتی معروف به آریماسپ (آرام کننده اسبان، یا دارای اسبان رام) بودند و حالا ایشان را به نام یونانی اورگت (خیّر) نامند. وجه تسمیه از این جاست که کورش در موقع لشکرکشی در صحرایی بی آب و علف دُچار قحطی شد. به طوری که سربازان او یکدیگر را می خوردند. در این وقت این طایفه با سه هزار ارابه که مملو از آذوقه بود، به کمک کورش شتافت و در ازای این همراهی غیر مترقب، کورش این مردم را از دادن مالیات معفو داشت و هدایای زیاد به آنها داده، اسم طایفه را به اورگت (=دادیک) تبدیل کرد. اسکندر هم که بدین محل رسید، مردم با آغوش باز او را پذیرفتند و او هدایای زیاد به آنها داد. اهالی گدروسیا (بلوچستان پاکستان و ایران) نیز -که در همسایگی مردم آریماسپ سکنی دارند – اسکندر را خوب پذیرفتند. این روایت گفته های هرودوت را راجع به لشکرکشی کورش به مشرق ایران، تأیید می کند ولی زمان این کشورگشایی ها محققاً معلوم نیست.
کنت کورث در این باب چنین گوید (کتاب7، بند 3): این مردم را در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) می نامیدند. ولی، چون کورش در اینجا به واسطه وفور آذوقه و سخاوت مردم از خطرات قحطی و سرما برست. از این زمان آنها را اِوِرگِت نامیدند...
روایت آریان هم نوشته های دیودور و کنت کورث را تأیید میکند. او گوید (کتاب 3، فصل 9،بند 3) که اسم این مردم در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) بود و چون در سفر جنگی کورش بر ضد سکاها به او کمک کردند، از آن زمان به اِوِرگِت (منظور دادیک=بخشنده و عادل) معروف گشتند. بعد مورخ مزبور از این مردم تمجید کرده، گوید که این ها به سایر خارجی ها شبیه نیستند، مانند یونانیها متمدن زندگانی میکنند و با عدالت آشنا هستند. اسکندر به آنها آزادی داد هر قدر زمین می خواهید، انتخاب کنید، ولی آنها زمین کمی انتخاب کردند.
ژوستن هم از مردم اِوِرگِت ذکری کرده است. مطابق تروگ پمپه اسم سابق این مردم آداسپ (بخشندۀ اسبان) بوده است."
معنی نام پشتونها و نامهای کهن ایشان
معنی نام پشتون به معنی مردم کناری و پشتی است. چون نامهای کهن ایشان یعنی مردم پارادان، آپاریتی، پتان، پسیانی و اوَگانه (افغان) نیز به همین معنی هستند:
ava (अव).—ind S A preposition and prefix to words; corresponding to from, down from, away.
गण m. gaNa gang
عنوان پتان افغانها در نزد هندوان را هم می توان از پئیتی اوستایی (پت، پشت) به همان معنی مردم پشتی یا از کلمهٔ پتنَ سنسکریت به معنی بیرون افتاده و کناری گرفت. اپاریتی نیز به همین معنی است:
patana, (nt. adj.) (fr. patati) falling, falling out
अपार m. apAra beside
इत adj. ita going and comig (living)
دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۴۰۲
مطابقت یزیدیها با هوری-میتانیها
احتمال دارد نامهای زوج قوم هندوایرانی میتانی و هوری کهن یعنی سوبارتو و سو به ترتیب به معنی ایل مارپرست حاکم و ایل مارپرست بوده اند:
स m. sa snake, शयु m. shayu boa snake
भर्ता m. bhartA husband, owner
सुरा f. surA (huri) snake
نام گروه هندوایرانی میتانی درون هوریان به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی و مترادف تور و سکا و کُرد به نظر می رسد:
mit: to love
एण , एनी m. f. eNa , eni Gazelle
بر این پایۀ هوریان اسلاف یزیدیان هستند که نقش مار بر دیوار معابدشان رسم می کنند: نظر به سنت مار پرستی یزیدیان، می توان نام داسنی یزیدیان را از دَسَ سنسکریت (دَه اوستایی، به معنی گزیدن و نیش زدن) دانست. در مجموع دهه-یسنی یعنی مارپرست: نام یزیدی (در اصل اِزی-ایتی یا اِزیدی) را هم میشود به معنی دارندهٔ سنت مار پرستی گرفت.
بررسی نام و نشان دو سپنتداته (اسفندیار) مخاصم و معاصر هم
معنی سپنتداته و داریوش یکی است:
سپنت-داته به معنی دارای ملک شخصی است. معنی نام داریوش (داریَ-وهو-اوش) نیز همین است. بنابراین سپنتداته پسر ویشتاسپ روایات ملی همان داریوش پسر ویشتاسپ است. یکی از القاب گائوماته (اوروپاست) فرمانروای بلخ و درهٔ سند و برادر مگابرن ویشتاسپ نیز سپنتداته بوده است. از اینجاست که نام این قاتل و مقتول در روایات ملی یکی شده است. شکلی از عنوان بودای گائوماته/گوتمه را هم می توان با لقب سپنتداته وی مترادف گرفت:
स्वान्त m. svAnta own territory or domain or province
दात adj. dAta given
धर adj. dhara possessing
वह् adj. vah[u] holding
ईश m. isha master
गोमत् adj. gomat rich in cattle
Urupast: rich in the bull
Bhū (भू) refers to “earth”.
ध adj. dha possessing
गोता f. gotA cow
-ama: very
गो f. go cow
तम ind. tama much, many
هاروی کرافت و هرتسفلد به درستی گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) پسر ملکه آمیتیس دختر آستیاگ و داماد و پسر خواندهٔ کوروش را با گوتمه بودا و زرتشت سپیتمان یکی گرفته اند. لذا عنوان سیدارتهٔ بودا را هم میشود به معنی ثروتمند گرفت. در این صورت خود نام بودا (منور) در اصل معادل زرتوشترا (در معنی ستارهٔ زرین) است:
Siddha (सिद्ध).—p. p.Gained, obtained, acquired
Artha (अर्थ, “wealth”)
बुद्ध m. buddha enlightened
این سؤال و جواب هم در رابطه با این سپنتداته ها (اسفندیارها) است:
سؤال: ابوعلی عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی مولف اثر مفقوده همدان یا همدان نامه در مورد بنای شهر همدان در یک بیت به شعر پهلوی می سراید:
سارو جم كرد، بهمن كمر بست
دارا دارا، گرد هم آورد
معنی این دو مصرع چیست؟
حواب: فکر میکنم سارو به معنی گنج و ثروت و مکان اصلی است:
सार adj. sAra wealth
सार m. sAra main point
بنابر این میشود جم (لهراسب، داماد اژدهاک/آستیاگ) گنج و پایتخت همدان را ساخت. بهمن (خشایارشا) دور آن را کمر کشید (اطراف تپه را به صورت قائم در آورد) و دارای دارایان (داریوش سوم) برای آن بارو کشید.
جم/جمشید تاریخی همان یرواند (لهراسب، سپیتمه) داماد اژدهاک (آستیاگ) است که همزمان با او در قفقاز و شرق آسیای صغیر حکومت میکرده است. نام جمشید وی به معنی صاحب جام درخشان است که صاحب خنجر زرین (زرتو-اَشترا) هم معرفی شده است.
پسران او مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (سپنتداته، گائوماته) ابتدا فرمانروی ری و ارمنستان بعد در عهد کوروش فرمانروی گرگان و دربیکان سمت بلخ بوده اند.
قوم وی ترر/توگرمه (دارندگان شمشیر عالی) از کیمریان بوده اند. عناوین زریادر و زرتوشترای پسر کوچک او سپیتاک (سپنتداته) می تواند اشاره به نام همین قوم دارای سلاح شمشیر وی باشند:
zaraya: golden
धर m. dhara sword
zaratu: golden
ashtra: sword, dagger
तेज m. teja having sharpness, sword
रमा f. ramA splendour
द्रू f. drU (tre) gold/golden
आरी f. Ari small sword
کنگ دژی که فرود سیاوش و کیخسرو تصرف کردند، همدان (کیشه سو) بوده است. سارو همان گنج همدان (هگمتانه، محل تجمع هفت دژ تو در تو) واقع در تپه مصلای همدان بوده است.
واژهٔ کمر در کتابهای پهلوی نیز در مورد کنگ دژ به کار رفته است. آنجا گفته شده است کنگ دژ بر کمرهٔ دیوان ساخته شده بود. اشاره به بلندی اطراف تپه به صورت تراشیدن و شکل قائم در آوردن دامنهٔ تپه برای دفاع طبیعی بوده است.
اسفندیار (ثروتمند) پسر ویشتاسپ در روایات ملی همان داریوش اول (ثروتمند) است. داراب همان داریوش دوم، دارای دارایان همان داریوش سوم.
معنی نام زئیری وئیری و پسرش بست وئیری
استاد پورداود این اسامی را «زرین در بر» و «بسته در بر» آورده است. از هئیت زریادر (دارای شمشیر زرین) نام زئیری وئیری (زرین در بر) بر می آید که منظور از آنها در بردارندهٔ سلاح شمشیر زرین و جوشن است:
zairya: golden
धारा f. dhArA blade, sword
دَهره: شمشیری کوچک و دو دمه و سر آن مانند سر سنان باریک و تیز. (ناظم الاطباء) (از غیاث):
گل چاک زد جامه کنون قد بنفشه سرنگون
آلوده دارد رخ به خون چون دهرهٔ فخر عجم.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
چون روز کشید دهرهٔ عدل
شب زهرهٔ خون فشان برافکند.
خاقانی.
یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۴۰۲
معنی نام شهر زاوَر و روستای موغار در اصفهان
نام شهر زاوَر به صورت اوستایی زو-وَرَ (اَوَرَ در سنسکریت) به معنی پناهگاه نیرومند است.
نام قدیمی موغار یعنی لیلاز به صورت سنسکریتی و اوستایی لیلا-از به معنی دارای زیبایی و شکوه است. بر این پایه خود نام موغار هم خلاصه شدهٔ موغذ-ار (برخوردار از زیبایی) است.
लीला f. lilA grace, beauty
मुग्ध adj. mugdha beautiful
کلمهٔ معرّب مغذی نیز با موغذَ (جذاب) مرتبط می نماید:
मुग्ध adj. mugdha attractive or charming
اتیمولوژی مینا
مینا در معنی بندر (محل آرام و قرار گرفتن کشتیها) با واژهٔ اوستایی میث-ناو/میه-ناو (محل کشتیها) یا واژهٔ سنسکریتی میه-نئو به معنی [محل] متشکل از کشتی ها مرتبط می نماید.
मय maya consisting of
नौ f. nau boat
در زبانهای سامی برای بندر واژه های متفاوت به کار رفته است. میناء عربی را از لمینا/لیمان یونانی (تالاب، دریاچه، بندر) می دانند. در برخی لغت نامه ها میناء را ایرانی دانسته اند. نام شهر میناب (میناو) می تواند به معنی بندر باشد. نامهای بحرین و هرمز هم می توانند به معنی محل حمل کالا (بندر) باشند:
भारिन् adj. bhArin porter
हार m. hAra porter, maetha: place
مینا به معنی آبگینه (اَو-وینه، آیینه، نگهدارندهٔ دیدن) ترکیب میه (حاوی) و وینَ اوستایی (دیدن) به نظر می رسد.
جاکش (جارکش) و قلتبان مترادف هستند
جاکش. [ک َ / ک ِ] (نف مرکب) آنکه مردان را بازنان آشنائی دهد. قرطبان. قلتبان.
جارکش. [ک َ / ک ِ] (نف مرکب) جارکشنده. کسی که جار میزند. جارزننده. آنکه ندا دردهد. کسی که به آوازبلند مردم را به امری دعوت کند.
जार m. jAra lover
जरा f. jarA invocation
کُس کِش. قواد. دلّال محبت. (لغات عامیانه به قلم محمد علی جمالزاده). دیّوث. قلتبان. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جاکِش. (ناظم الاطباء).
قلطبان. [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی رشک. || آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد زن جلب. (منتهی الارب). قلتبان:
गुल m. gula (gaula) glans penis
Ṭa (ट).—m.(-ṭaḥ) Sound. a particuiar sound,
पणन n. paNana selling
واژه های مرتبط اینها نیز معانی مشابهی دارند: قوّاد (جَه واد، دارای ذات بی بند و بار). دیوث (زن فروش سریانی), قورومساق (رابطه ساز ترکی).
معنی سپنتداته و داریوش یکی است
سپنت-داته به معنی دارای ملک شخصی است. معنی نام داریوش (داریَ-وهو-اوش) نیز همین است. بنابراین سپنتداته پسر ویشتاسپ روایات ملی همان داریوش پسر ویشتاسپ است. یکی از القاب گائوماته (اوروپاست) فرمانروای بلخ و درهٔ سند و برادر مگابرن ویشتاسپ نیز سپنتداته بوده است. از اینجاست که نام این قاتل و مقتول در روایات ملی یکی شده است. شکلی از عنوان بودای گائوماته/گوتمه را هم می توان با لقب سپنتداته وی مترادف گرفت:
स्वान्त m. svAnta own territory or domain or province
दात adj. dAta given
धर adj. dhara possessing
वह् adj. vah[u] holding
ईश m. isha master
गोमत् adj. gomat rich in cattle
Urupast: rich in the bull
Bhū (भू) refers to “earth”.
ध adj. dha possessing
गोता f. gotA cow
-ama: very
गो f. go cow
तम ind. tama much, many
عنوان سیدارتهٔ بودا را هم میشود به معنی ثروتمند گرفت. در این صورت خود نام بودا (منور) در اصل معادل زرتوشترا (ستارهٔ زرین) است:
Siddha (सिद्ध).—p. p.Gained, obtained, acquired
Artha (अर्थ, “wealth”)
बुद्ध m. buddha enlightened
چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۴۰۲
اتیمولوژی تاج (تیاگ، تیاج) و تیاره
تاج (تیاج) و تیاره (تیج-اره) به معنی برخوردار از تیزی و محکمی و استواری و شکوه بوده اند:
तितिक्षते{तिज्} verb caus. titikSate[tij] bear with firmness
तितिक्षते{तिज्} verb Desid. titikSate[tij] desire to become sharp or firm
तेज m. teja sharpness
तेजस् n. teja[s] vital power
तेजस् n. teja[s] venerable or dignified person
तेजस् n. teja[s] splendour
आर्य m. Arya owner
تاج را به شکل تاگ/تاک به معنی پوشاننده گرفته اند.
اتیمولوژی آخور
آخور به شکل اوستایی اَوَ-خوَر به معنی محل گود و پایین برای خوردن است. در آخور بیشتر علوفه برای خوردن چارپایان می ریزند تا آب. لذا اَوَ (آ) به معنی اوستایی گود و پایین و زیر است.
معنی خورسان اران و خوراسگان و اورامان
خورسان شمال ارس را با توجه به اراضی پست گود آن می توان برگرفته از خور(خوار) -اَسنَ به معنی محل گود گرفت.
نام خوراسگان را می توان ترکیب خوراس (خوار و خورش) و پسوند گان گرفت. واژهٔ خوراس بدین شکل در نام میمون آدمخواری به نام مرتی خوراس (آدمخوار) در خبر کتسیاس دیده میشود که هندیها به دربار هخامنشی فرستاده بوده اند. معنی خوراسگان باید محل خوردن شراب (خورآپات، خورآباد، خرابات) بوده باشد. چون نام کهن تر آن را رَشورجی آورده اند که به صورت رَئه- شور-جی معنی جای شراب شکوهمند را می دهد.
نام اورامان را در سنسکریت می توان به صورت اور-رامان به معنی چراگاه آهوان گرفت. چون نام کهن تر آنجا یعنی کارالا نیز در سنسکریت به معنی محل آهوان است.
دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۴۰۲
ریشهٔ نام آهنگ ابوعطا
ابوعطا را که ابوایتام عربی ریشه یابی کرده اند، به طور منطقی می تواند برگرفته از اَوَئِتات اوستایی به معنی غم آور باشد که علی القاعده حرف «ت» ساکن آخر آن افتاده است.
مطابق دایرة المعارف ایرانیکا: آواز ابوعطا غمانگیز و سوزناک توصیف شدهاست و احساس آن با دستگاه شور نزدیکی دارد. بخشی از موسیقی مذهبی ایران نظیر اذان و قرائت قرآن معمولاً در گوشهٔ حجاز اجرا میشود و این گوشه دارای حال و هوای «عربی» توصیف شدهاست.
نام سارنج را هم که برای ابوعطا آورده اند می توان به معنی سایندهٔ رنج و غم گرفت.
کلمات طبخ و مطبخ (مود بغ خورزوقی) دارای ریشهٔ هندوایرانی به نظر می رسند
شاهد این واژه ها در زبانهای سامی را، تَوَخَ (سلاخی) در زبان عبری آورده اند که مفهومی جواری و دور است. بعلاوه، اینها در قاموس قرآن تبیان هم دیده نمیشوند:
तापक m. tApaka cooking stove, heating
मोद{मुद्} m. moda[mud] delight, sweet meat
पाक m. pAka cooking
معانی نام سه مغ شرقی که گویا پیشاپیش به دیدار مسیح نوزاد شتافته بودند
معانی سامی ملخیور، گسپار و بالتسار را در زبانهای سامی به ترتیب شاه شهر، سرور گنج و خدا شاهی داده است، آورده اند.
متقابلاً در منابع زرتشتی چهار امشاسپند شهریور (در معنی شاه شهر) و بهمن (در معنی سرور دارایی) و خرداد (در معنی شکوهمندی داده شده) و مرداد در هنگام زاده شدن زرتشت حضور دارند.
صحبت از سه مغ شرقی و ستاره زرین در انجیلها نشانگر آن است که مسیحیان روایت منسوب به زرتشت را به عیسی مسیح نسبت داده اند. در اساس این نام و نشان زرتشت (زرتوشترا، ستارهٔ زرین) و مادر او است که با ستاره و امشاسپندان پیوند داشته است.
جمعه، شهریور ۱۰، ۱۴۰۲
نام و نشان کی لهراسب در اساطیر و تواریخ
نام کی لهراسب به صورت کی لَهَرَ سَوَ به معنی پادشاه دارای مشروب مناسب (شراب هوم) [یا دارای اسب مناسب است]. به این سبب است که نام وی در رابطه با دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) در کنار دریاچهٔ چئچست (ارومیه)، هوم عابد سرور آمده است:
lahara (लहर).—f A wave. A fit, a whimsey.
शव n. sava water
نام یرواند/لهراسب در مقام داماد آستیاگ و پدر مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک به صورت سپیتمه/سپیتمان (سوی-آتمه، دارای شراب سودمند) ذکر شده است:
शुभ adj. subha (spa) useful
Ātman (आत्मन्). Essence
بنابراین منگ گشتاسبی در اساس متعلق به پدر مگابرن گشتاسب (ویشتاسپ) یعنی لهراسب بوده است:
چون در کتاب «ارداویرافنامه» که احتمالاً در زمان انوشیروان نگاشته شده و شرح معراج ارداویراف مؤبد به بهشت و دوزخ است آمده است: «پس دستوران دین سه جام زرین می و منگ گشتاسبی پر کردند .... ، به ویراز/ویراف فرا دادند» (آموزگار، 1386: 184). منگ گشتاسبی نیز همان شراب هوم بوده که «مشروبی سکرآور که از گیاهی به عمل میآوردند» (گیرشمن، 1383: 184) و با منگ که نوعی ماده مخدر بوده ترکیب میکردند و نیز همان نوشیدنی مقدّسی است که هرودوت اشاره کرده مغان در مراسم مذهبی خود از آن استفاده میکردهاند.
حتّی نام جمشید (دارای جام درخشان) نیز که مقدم و معاصر آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) حکومت کرده است، به سپیتمه لهراسب مربوط است که در عهد کیاخسار و آستیاگ در شمال غربی متصرفات آنها فرمانروایی نموده و داماد و ولیعهد آستیاگ بوده است.
معنی نامهای ویشتاسپ و پوروشسپ:
این دو نام را در ترکیب ویشتَ-اسپ و پورو[ش]-اسپ به معنی دارای اسب سرکش و دارای اسبان فراوان گرفته اند ولی آنها در ترکیب ویشتَ-سپَ (درندهٔ وحشی، ببر/پلنگ) و پورو-شَسپ (دارای مراتع فراوان) مفهوم منطقی تری دارند. پوروشسپ تحت نام جمشید دارای مراتع و رمه های فراوان توصیف شده است.
این دو (ویشتاسپ کیانی، پوروشسپ) القاب/نامهای برادر و پدر زریادر سپیتاک (سپنتداته) به شمار رفته اند. نام ویشتاسپ کیانی (مگابرن تیگران) و ویشتاسپ نوذری (هخامنشی) که معاصر و معاند هم بوده اند در روایات ملی یکی شده و فرد واحدی گمان شده اند.
معنی توگرمه و تکفور و ترِر:
نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر عالی با کیمریان سمت ارمنستان کوچک (سمت کپادوکیه، کیلیکیه) مطابقت دارد:
तेज m. teja (tigra) having sharpness, sword
आम adj. Ama fine, strong
از سوی دیگر گفته شده است که تکفور (و تکور و تقفور به معنی دارندهٔ شمشیر عالی) نام یا لقب بعضی امرای محلی ارمنستان صغیر (کپادوکیه، کیلیکیه) است:
टङ्क m. TaGka sword
वर adj. vara excellent
نام ترری (دارندگان شمشیر عالی) نیز متعلق به این گروه به نظر می رسد که استرابون نام رهبر معروف آنها را کوبا (دارای جام زرین، جمشید) آورده است. بر این پایه قصر زیر زمینی ورجمکرد می تواند همان درینکویی کپادوکیه و متعلق به وی باشد:
धर m. dhara sword
आर्य adj. Arya excellent
कुम्भ m. kumbha golden jar
نام ابزار های جمشیدی سُورا (دارای آواز بلند، شیپور) و اَشترا (شمشیر) هم اشاره به نامهای گروههای کیمری ستروخات (ریفات تورات، بلند آواز، زازاک) و توگرمه می باشند:
स्वरति{स्वृ} verb svarati[svR] utter a sound
असिधारा f. asidhArA (ashtra) edge of a sword (sword)
रिफति{रिफ्} verb riphati[riph] speak or boast
यम n. yama pitch of the voice
نامهای هایکاک (دارای اسب افتخار امیز) و پیتراسب (دارای اسب یورش برنده) به عنوان پدر یرواند (لهراسب) با نام توشپا (دارای اسب نیرومند)، فرمانروای معروف کیمریان کپادوکیه همخوانی دارند.
نامهای یرواند و اوروت اسپَ (اوروَتَ-سپَ) منسوب به لهراسب (سپیتمه) به معنی دارندهٔ شمشیر تیز و دارندهٔ افشرهٔ تند یا اسب تند به نظر می رسند:
जीर m. jira sword, sharp
vant: possession
نام سپیتمهٔ لهراسب در معنی دارای جام با شکوه (سپیت یامَ) ، او را با کوبای ترری (جمشید، دارای جام طلایی) مطابق می سازد.
در شاهنامه و کتب پهلوی ارتباط درست آژدهاک (آستیاگ پسر کیاخسار/کیخسرو) با دامادش لهراسب درست ترسیم نشده و جانشین کیاخسار نه پسرش آژدهاک (آستیاگ) بلکه همان متحدش کی لهراسب (سپیتمه جمشید) فرمانروای ولایات شمال غربی متصرفات ماد معرفی شده است. تقسیم بندی هخامنشیان به فرتریان (حاکمان پیشین، پیشدادیان) و نوذریان (حاکمان نو) باعث شده است که جایگاه تازیخی کوروش (فریدون) و آستیاگ (اژدهاک) و سپیتمه (جمشید) در روایات ملی به عهد ما قبل مادها (کیانیان) برده شوند:
مطابق شاهنامه گفته شده است: «کیخسرو چون از کار افراسیاب و توران فارغ گشته بود، سالها بر نیمی از آسیا فرمان راند تا به سن شصتسالگی رسید. دغدغهٔ کیخسرو یک چیز بود که آن را نمیتوانست بین سران و نامداران افشا کند؛ به همین سبب میخواست از عالم غیب به او الهام گردد، که عاقبت بهواسطهٔ سروش راه به او نشان داده شد. کیخسرو بعد از پنج هفته دعا و نیایش شبانهروزی، در کاخ را گشود و نامآوران از جمله زال، رستم، توس، گودرز و دیگران را در جلسهای مهم گرد هم آورد تا وصیت او را بشنوند. هر گوشهای از کشور بزرگ ایران به نام سرداری ثبت و لاکومهر شد تا اینکه نوبت به ایران و تاج و تختاش رسید که بسیار حساسیت برانگیز بود. آنگاه کیخسرو فردی نه چندان نامآور به نام لهراسپ را احضار و در حضور جمع تاج و تخت ایران را به او تفویض نمود. این امر با اعتراض حضار مواجه شد. زال پیر، سخنگو و نمایندهٔ جمع، برخاست و چنین گفت:
چنین گفت کای شهریار بلند سزد گر کنی خاک را ارجمند
سر بخت آنکس پُر از خاک باد روان ورا خاک تریاک باد
که لهراسپ را شاه خواند به داد ز بیداد هرگز نگیریم یاد
به ایران چو آمد بهنزد زرسپ فرومایهای دیدمش با یک اسپ
…
نژادش ندانم ندیدم هنر ازین گونه نشنیدهام تاجور
در ظاهر، کیخسرو با ادله و براهین، همه را قانع نمود تا پادشاهی لهراسپ بر ایرانزمین را بپذیرند. زال که عادت داشت شاهان ایران به دست او تفویض گردند تلویحاً موضوع را پذیرفت. اما در ادامهٔ ماجرا در شاهنامه، زال و رستم دشمن شماره یک لهراسپ، گشتاسپ و اسفندیار هستند. فرجام کار ایران و زابل همان نبرد معروف میان رستم و اسفندیار است. در نبرد این دو پهلوان عاقبت اسفندیار مقتول و رستم مجروح میشود.
لهراسپ را باید یکی از چهرههای دینی و مؤمن به باورهای ایرانی تلقی کرد. برخی از محققانِ بزرگ معتقدند زرتشت تحت حمایت گشتاسپ، فرزند لهراسپ، موفق به تبلیغ دین خویش گشت و حتی بعضی را اعتقاد بر این است که زرتشت او را بسیار ستودهاست. گاهی نیز اظهار شده که زرتشت از مردم بلخ بوده و از آنجا به تبلیغ کیش خود پرداختهاست. ابیات زیر مؤید علاقهٔ لهراسپ و ارزانیان به آداب و رسومِ زرتشتی است. راز کیخسرو این بود که چه کسی را جانشین خود نماید که آماده و مقیّد به باورهای ایرانی باشد. لهراسپ چنین شخصیتی است؛ چنانکه فردوسی در بخش «پادشاهی دارای داراب» در اشاره به آیینهای کهن ایرانی و پاسداری از رسومی همچون جشنهای سده و مهرگان از عبارت «آیین لهراسپی» استفاده میکند.
بیاراید این آتش زردَهُشت بگیرد همی زنْد و استا به مشت
نگه دارد این فالجشن سده همان فرِّ نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسپی بماند پی (کیی) کیش گشتاسپی
فردوسی در شاهنامه برپایی آذربرزین (آتشکدهٔ آذربرزینمهر؟) را به لهراسپ نسبت میدهد.
لهراسپ، همچون فریدون، در روز مهرگان تاج شاهی را بر سر نهاد. برای درک تاریخ این بخش از شاهنامه آگاهی از این تغییر و تحول یا انتقال قدرت موضوع کلیدی به نظر میرسد. خصوصاً پایان کار لهراسپیان در شاهنامه ارتباط مییابد با آغاز کار هخامنشیان در تاریخ؛ بنابراین تعمق در این قسمت از شاهنامه بسیار مهم است.
در روایت شاهنامه، لهراسپ پس از تاجگذاری، به اطراف و اکناف، بهویژه برای سران کشورها و قبایل روم، چین و هند نامه نوشت و پیام فرستاد و از همه خواست به حضورش در پارس شرفیاب شوند تا از دانش او بهرهمند گردند. یکی از مشکلات اساسی لهراسپ در دوران حکومت، انتظارات پسرش گشتاسپ بود که از پدر میخواست منصب شایستهای، یعنی مقام جانشینی، را به او تفویض کند. ولی لهراسپ او را شایسته نمیدید و میگفت تو هنوز جوان و خام هستی و بلندپروازی میکنی. بگومگوهای پدر و پسر سرانجام باعث شد گشتاسپ با سیصد سوار، شبانه با خشم و ناراحتی پایتخت را ترک کند و به جانب هندوان راهی گردد. وقتی پگاه لهراسپ از ماجرا آگاه شد، گستهم را به جانب روم، گرازه را به جانب چین و زریر را به طرف هندوستان روانه ساخت تا گشتاسپ را از میانهٔ راه برگردانند.
گشتاسپ با گردانش پس از عیش و نوش، خسته در بیشهزاری در حال استراحت بودند که زریر با هزار سوار بهتاخت نزدیک میشود و گشتاسپ از شیههٔ اسب زریر او را میشناسد. لحظاتی بعد دو برادر یکدیگر را در آغوش میگیرند و زریر پیام لهراسپ را به گشتاسپ میرساند و فرجام کار بازگشت گشتاسپ به وطن است.»
اشتراک در:
پستها (Atom)