چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۰
یوتاب صرفاً خواهر آریوبرزن دوم بوده است نه معاصر اسکندر مقدونی
یوتاپ (یوتاب) به معنی همیشه تابنده است. آریوبرزن معاصر اسکندر خواهری به نام یوتاپ نداشته است. این از کم معلوماتی و بی حوصله خوانی معاصرین تاریخ دوست؟ حاصل شده است. چه آن صرفاً آریوبرزن دوم پادشاه محلی آذربایجان و ارمنستان در آغاز میلاد بوده است که خواهری به نام یوتاب داشته است که آنتونیوس سردار رومی وی را برای پسرش آلکساندر گرفت، پسری که وی را از کلئوپاتر ملکه مصری داشت. نام این آریوبرزن دوم و آلکساندر را به خطایی فاحش با آریوبرزن سردار داریوش سوم و مخاصمش اسکندر مقدونی یکی گرفته و برای این یکی آریوبرزن هم خواهری به نام یوتاپ که وجود خارجی نداشته است خلق کرده و در موردش افسانه سرایی نموده اند.در تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا فقط اسم یک یوتاپ (یوتاپا) ذکر شده است آن هم همین یوتاپ عهد اشکانی، در آغاز میلاد است.
ریشهً سانسکریتی و اوستایی کلمه کاسه
کلمه کاسه در زبان فارسی و عربی ریشهً اوستایی و سانسکریتی دارد و از واژه کاچه به معنی شیشه، آبگینه، آیینه، لیوان، جام و کریستال اخذ شده است. این واژه چنانکه در کلمه پهلوی کاسوک (کاسه پشت، لاکپشت) دیده میشود، به همین صورت کاسه در ایران پیش از اسلام رایج بوده است.به احتمال زیاد اعراب نام کاسه را از تجار هندی فرا گرفته بوده اند. آرامی های شبه عرب جام شراب را مانمن و سومریان و اکدیان جام را بور و خود اعراب کاسه و جام را ناجود و قدح می گفته اند.
دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۰
نام نواحی کهن ولایت مراغه
حمدالله مستوفی در نزهته القلوب خود در ذکر دیار آذربایجان می نویسد: "مراغه از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات فب ع (152 درجه) و عرض از خط استوا لزک (57درجه). شهری بزرگ است و در ماقبل دارالملک آذربایجان بود. هوایش معتدل است به عفونت مایل جهت آن که کوه سهند شمالش را مانع است و باغستان بسیار دارد و آبش از رود صافی (ار-ریخشان=یعنی رسا درخشان یا آو-رخشان یعنی آب درخشان) است که از کوه سهند بر می خیزد و در بحیره چیچست ریزد. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد. اکثر اوقات آنجا ارزانی باشد. ولایتش شش ناحیت است سراجون (سراجو، سریس، سریش)، بناجون (بناب)، دزجرود (در حومه عجبشیر)، گاودول (محل نطفه جنگاوران، قره آغاج)، هشترود (منطقه رود قرانقوی سراسکند)، بهستان (بی-او-ستان=دورود، میاندوآب)، انگوران (ملکان) و لاوران (لیلان) از توابع است. مردمش سفیدچهره و ترک وش می باشند و بیشتر بر مذهب حنفی می باشند. و زبانشان پهلوی معرب است. حقوق دیوانیش به تمغا مقرّر است. مبلغ هفتاد هزار دینار ضمانی آنجاست. و از آن ولایتش صد و هشتاد و پنج هزار دینار است. بر ظاهر مراغه حکیم خواجه نصیرالدین طوسی به فرمان هولاگوخان رصدی بسته است و اکنون خراب است. بسوی (پسوی، اپخشیر، عجبشیر) شهری کوچک است و آبش از کوههای آن بر می خیزد و در بحیره چئچست میرود. حاصلش غله و انگور و اندک میوه باشد و حقوق دیوانیش بیست و پنج هزار دینار است..."
مسلم به نظر می رسد افرازه روذ (افراشته رستنی ها=مرغیانه یا دارای رود روشن و صاف) نام خود شهر مراغه در حوضهً صافی رود بوده است. اما روستاهای حومه خود شهر مراغه سراجون (سراجین یعنی نواحی مربوط به سرا ی مرکزی) خوانده میشده است. اکنون هم نام سراجو (سراجون) به دهستانی از مراغه که در میان مراغه و هشترود قرار گرفته اطلاق میشود. نام مشابهه سراجو یعنی ده خراجو (دارای نهر بزرگ) ربطی با این نام ندارد.
در مورد خود نامهای قدیمی رود صافی باید افزود. در کتاب دینکرد در مورد این رود می خوانیم: " هنگامی که زرتشت به چهارمین شاخه رود دائیتی (داوری و پر دد، یعنی شاخه ای از موردی چای حالیه) رسید که نامش آریخشان (رسا-رخشان، یا آب درخشان و صاف) است رسید برای انجام تشریفات هوم از آن آب بر داشت." رود آریخشان (صاف و درخشان) که مترادف با رود صافی است، به وضوح با آن مطابقت دارد. چه خود نام قدیمی دیگر مراغه یعنی افرازه رود (افروزه رود، دارای رود صاف و روشن و درخشان) به روشنی بیانگر آن است. جالب است که رود صافی از نظر تقدس دینی زرتشتی همپای رود موازی خود در همسایگی شرقش یعنی موردی چای (دائیتی اوستا و کتب پهلوی) نیست که چهار همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در آن و متعلقاتش صورت گرفته است. طبق کتاب پهلوی زادسپرم نخستین همپرسگی زرتشت با هفت امشاسپند، کنار رود دائیتی با اهورامزدا بوده است. دوم با وهومن بر کوه هوگرو آسیند (سبلان درخشان). سوم با ارتاوهیشتا (اردیبهشت) بر آب توجان (اوجان نیرومند، شاخه تلخه رود از کوه سهند). چهارم با شتویر (شهریور) در سرای (سراب) که روستایی است در میوان (مهربان). پنجم با سپندارمذ در چشمه خانیک (شاه بلاغی) که از اسنونت (سهند) جاری است. ششم با خرداد در کوه اسنونت (سهند)، هفتم با امرداد بر زمین بر آمده و پهن رود دارجه (رود مغانجیق، شاخه موردی چای) صورت گرفت -یعنی جائی که در اوستا و کتب پهلوی زادگاه زرتشت به شمار رفته است.
مسلم به نظر می رسد افرازه روذ (افراشته رستنی ها=مرغیانه یا دارای رود روشن و صاف) نام خود شهر مراغه در حوضهً صافی رود بوده است. اما روستاهای حومه خود شهر مراغه سراجون (سراجین یعنی نواحی مربوط به سرا ی مرکزی) خوانده میشده است. اکنون هم نام سراجو (سراجون) به دهستانی از مراغه که در میان مراغه و هشترود قرار گرفته اطلاق میشود. نام مشابهه سراجو یعنی ده خراجو (دارای نهر بزرگ) ربطی با این نام ندارد.
در مورد خود نامهای قدیمی رود صافی باید افزود. در کتاب دینکرد در مورد این رود می خوانیم: " هنگامی که زرتشت به چهارمین شاخه رود دائیتی (داوری و پر دد، یعنی شاخه ای از موردی چای حالیه) رسید که نامش آریخشان (رسا-رخشان، یا آب درخشان و صاف) است رسید برای انجام تشریفات هوم از آن آب بر داشت." رود آریخشان (صاف و درخشان) که مترادف با رود صافی است، به وضوح با آن مطابقت دارد. چه خود نام قدیمی دیگر مراغه یعنی افرازه رود (افروزه رود، دارای رود صاف و روشن و درخشان) به روشنی بیانگر آن است. جالب است که رود صافی از نظر تقدس دینی زرتشتی همپای رود موازی خود در همسایگی شرقش یعنی موردی چای (دائیتی اوستا و کتب پهلوی) نیست که چهار همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در آن و متعلقاتش صورت گرفته است. طبق کتاب پهلوی زادسپرم نخستین همپرسگی زرتشت با هفت امشاسپند، کنار رود دائیتی با اهورامزدا بوده است. دوم با وهومن بر کوه هوگرو آسیند (سبلان درخشان). سوم با ارتاوهیشتا (اردیبهشت) بر آب توجان (اوجان نیرومند، شاخه تلخه رود از کوه سهند). چهارم با شتویر (شهریور) در سرای (سراب) که روستایی است در میوان (مهربان). پنجم با سپندارمذ در چشمه خانیک (شاه بلاغی) که از اسنونت (سهند) جاری است. ششم با خرداد در کوه اسنونت (سهند)، هفتم با امرداد بر زمین بر آمده و پهن رود دارجه (رود مغانجیق، شاخه موردی چای) صورت گرفت -یعنی جائی که در اوستا و کتب پهلوی زادگاه زرتشت به شمار رفته است.
یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۰
معنی اردبیل و سبلان
در روایات شاهنامه نام دژ بهمن (خانه خوب و مقدس) هم که به عنوان مقر دیوان با اردبیل (شهر پر نعمت) مطابقت داده شده است همانا در اساس منظور شهر نینوا (شهر پر نعمت) پایتخت دولت آشور بوده است که به دست کی خشثرو (کی خسرو، هوخشتره) سقوط کرد. از اینجا متوجه معنی لفظی اصلی شهر اردبیل یعنی شهر پر نعمت میشویم که به سهو ارت بیل یعنی شهر مقدس تصور شده است. معنی نامهای کوه بزرگ آن یعنی سبلان (سو-لان یعنی لانه سود) و هوکر (کوه نیکو دهش) نیز گواه همان مفهوم شهر پر نعمت و سود بودن نام اردبیل است. نام قدیمی تر اردبیل در کتیبه اوراتویی رازلیق سراب روتومنی آمده است که این هم باز به معنی خانه برکت است.از اینجا معلوم میشود نامی هم که به صورت باذان فیروز (دژ-پی روذ) یا رام پیروز به اردبیل اطلاق شده است در اساس به معنی دژ دارای غذای سرشار از ماهی رودخانه بوده است. بی جهت نیست که نام رودخانه آنجا اکنون هم رود پر ماهی (بالیقلو چای) خوانده میشود.
معنی نام شهر اهر
کلمه اوستایی هورا (از ریشه هو یعنی شیره شراب هوم) به معنی مستی آور، نوشیدنی مست کننده و آشامیدنی مستی آور است. از آن جاییکه مؤلف کتاب حدود العالم نام قدیمی دیگر شهر اهر را میمند (شهر دارای "می") آورده است لذا معلوم میشود نام اهر در اصل آوهر یعنی دارای مایع سکرآور (شراب هوم) بوده است. آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی بین سالهای 713 تا 685 پیش از میلاد پسر رؤسای اول در کتیبه خود در رازلیق سراب از اهر به عنوان آرهو (دارای "می هوم رسا") نام برده و میگوید: "به حول و قوه خالدی آرگیشتی روساهینی میگوید من به سرزمین "آرهو" (اهر) لشکرکشیدم...."
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۰
نظری بر معانی نام شهرها و مناطق کهن اران
پیله سوار (پیل سوار)، برزند (محل کشاورزی)، بیلقان (پایتاکاران، محل واقع در کنار رود)، بردع (برزه، واقع در بلندی)، باجروان (محل دارای بازار)، شیر وان (محل دارای شیر یا شاه)، گشتاسفی (وهیشت سپی، دارای بهترین سگان)، باکویه (شهر دارای آتشکده خدایگانی، باگوان)، شماخی (چشمه آب سرد)، قبله (کباله، محل تهیه لباس از پوستین بزرگ گوسفندان)، شابران (محل شادی)/کامبیسن (محل کامرانی)، شّکی (محل سکاها) و شمکور (آشامنده آب رود صاف و پاک).
قصبهً هشجین همان پانزیش باستانی است
در لشکرکشی سارگون دوم آشوری از سمت ماد به اورارتو که در حدود سال 714 پیش از میلاد صورت گرفت در قلعه ماننایی به نام پانزیش که با ذیکرتو (ناحیه میانه) و آندیا (دره قزل اوزن سفلی) هم مرز بوده، مرکز آذوقه این لشکرکشی برای سپاه آشور تأسیس گشته بود. این دژ به وضوح مطابق قصبه هشجین (جایگاه دوست) جنوب خلخال است، چه این نام با نام پانزیش (پناهگاه دوستانه) مترادف است.گویا مسیر لشکرکشی سارگون در این سمت درست تصویر نگردیده است و پانزیش را باید در سمت روستای قلعه جوق دهستان گاودول مراغه جستجو کرد.
پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰
معنی نام اصلان دوز
نظر به نام کهن اصلان دوز یعنی اولتان دز (دژ جایگاه شایسته) آن باید از تحریف و تصحیف همین نام اولتان دز عاید شده باشد:
در کتاب « منم تیمور جهان گشا» در باب وجه اشتقاق عامیانه نام آن آمده است: تیمور با دویست وپنجاه هزار نفر از لشکریان خود در دشت مغان فرود آمد که لشکریان استراحت کنند واسبها فربه شوند،در این دشت دژ بزرگی به نام اولتان وجود داشت،این دژ به قدری وسعت داشت که طویله و آخور برای اسبان و جایگاه خواب واستراحت برای لشکریان آماده بود و تمام قشون در آن به استراحت می پرداختند. یک روز تیمور برای شکار به دشت رفت،شیری پیش آمد،تیمور با تیری او را برافکند و آن محل به اصلاندوز (دشت شیر) معروف گردید.
در کتاب « منم تیمور جهان گشا» در باب وجه اشتقاق عامیانه نام آن آمده است: تیمور با دویست وپنجاه هزار نفر از لشکریان خود در دشت مغان فرود آمد که لشکریان استراحت کنند واسبها فربه شوند،در این دشت دژ بزرگی به نام اولتان وجود داشت،این دژ به قدری وسعت داشت که طویله و آخور برای اسبان و جایگاه خواب واستراحت برای لشکریان آماده بود و تمام قشون در آن به استراحت می پرداختند. یک روز تیمور برای شکار به دشت رفت،شیری پیش آمد،تیمور با تیری او را برافکند و آن محل به اصلاندوز (دشت شیر) معروف گردید.
معنی نام شهرهای سراب، پیشکین و خیاو
سراب باید در اصل سارا-آب (سره آب) باشد یعنی دارای آب خالص و آب چشمه. چون خیاو (خی-آو) هم به همین معنی است. لذاآنها در نگاه اول نام شهر واحدی به نظر میرسند: خی از ریشه اوستایی خا به معنی چشمه و کان آب است. در کلمه خیابان جزء خی به همین معنی کان آب است که به سبب راه آبه های کنار خیابان (به آذری کاناو-ها) بدان داده شده است. جزء خی همچنین در نام خیار (به معنی بر خوردار از مایع و آب پاک) دیده میشود. نام سرآلو - که گویا هیئت دیگری است که برای نام سراب ذکر شده- همان سراو با پسوند دارندگی ترکی یعنی "لو" است. ولی یکی گرفتن سراب و خیاو حتی مشکین شهر و خیاو از اشتباهات بارزی است که در عهد ما صورت گرفته است. چه حمدالله مستوفی در نزهته القلوب در ذکر شهرهای اطراف سبلان هر سه نام پیشکین و سراب و خیاو را به همراه ارجاق (قصبه ارجق حالیه) و اناد (قصبه انار حالیه)ذکر کرده است. افزون بر این خیاو چای هم که نام رودخانه مشکین شهر است نشان می دهد خیاو (آب خالص) نام قدیمی شهرکی در کنار مشکین شهر (پیشکین= شهر مقابل چشمه)بوده است که این شهر اکنون آقبلاغ (قصبه چشمه سفید) نام دارد و لذاآن نام خود پیشکین (مشکین شهر) نبوده است و به سهو علمای علم جغرافیا نام دیگر مشکین شهر تصور گردیده است.در لغت نامه دهخدا چنین اطلاعاتی در باب پیشکین (=وراوی، برِ آب)جمع آوری شده است:"پیشکین . (اِخ ) تومانی به آذربایجان : حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: تومان پیشکین ؛ درین تومان هفت شهرست : پیشکین و خیاو و انار و ارجاق ۞ و اهر و تکلفه و کلیبر ۞ ، پیشکین از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «فب ک » و عرض از خط استوار «لزم »و در اول وراوی میخواندند چون پیشکین گرجی حاکم آنجا شد بدو معروف گشت . هوایش بعفونت مایل جهت آنکه شمالش را کوه سبلان مانع است و آبش از کوه سبلان می آید و غله و میوه بسیار باشد و اهل آنجا شافعی مذهب اند و بعضی حنفی و بعضی شیعه . حقوق دیوانیش پنجهزار و دویست دینارست ، و ولایتش به اقطاع لشکر مقرر است کمابیش پنج تومان مقرری دارد. (نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 82 و 83) و نیز رجوع به تاریخ غازان ص 88 و 96 شود.اما کلمه ٔ پیشکین محرف مشگین است . رجوع به مشگین (باختری و خاوری ) در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود."
حمدالله مستوفی در مورد مکان خیاو (آقبلاغ)نسبت به کوه سبلان دچار خطا شده و مکان آن را به سهو در جنوب کوه سبلان ذکر کرده است. در حالی که آن در شمال کوه سبلان واقع است.وی در باب قصبه خیاو می آورد: "خیاو قصبه ای است در قبلی کوه سبلان افتاده چون سبلان در شمال اوست هوایش به گرمی مایل است و آبش از آن کوه جاری است باغستان اندک دارد. حاصلش غله بیشتر بود و مردمش موزه دوز و چوخاگر باشد.حقوق دیوانیش دو هزار دینار است." نظر نو: گفتاری در بارۀ محل شهر خیاو طبق کتاب پهلوی زادسپرم "چهارمین همپرسگی زرتشت با مشاسپندان با امشاسپند شتویر (شهریور) در سرای (سراب) که روستایی است در میوان (مهربان حالیه)، صورت گرفت". از سوی دیگر نام شهری به صورت خیاو (میمند) را حمدالله مستوفی جنوب کوه سبلان ذکر می کند که می تواند همان میوان (مهربان) باشد. ولی ویکیپدیا به نقل از کتاب زینت المجالس و نزهة القلوب می گوید: مولف کتاب زینت المجالس این منطقه را ملوک پیشگین خوانده و در وجه تسمیه آن می نویسد: "چون محمد بن پیشگین گرجی در زمان اتابکان آذربایجان حاکم اینجا بوده به نام او معروف گشته و در نتیجه کثرت استعمال، پیشگین به مشگین تبدیل گشته که امروزه به دو نام خیاو و مشگین شهر شهرت دارد". حمدالله مستوفی در کتاب نزهة القلوب آورده که "پیشگین در اصل «وراوی» نامیده می شد و دارای هفت شهر بوده و جزء تومان پیشگین بودند، شامل: پیشگین، خیاو، انار، ارجاق، اهر، تکلفه و کلیبر است." تناقض گفتار کتاب زینت المجالس و نزهة القلوب در مورد جای یکی بودن و یکی نبودن خیاو و پیشگین و خیاو (در شمال و جنوب کوه سبلان واقع بودن) را چگونه باید حل کرد. ظاهراَ حمدالله مستوفی هم در جنوب سبلان واقع بودن خیاو اشتباه نمی کند چون نام میمند متعلق به خیاو نیز با میوان کتاب پهلوی زادسپرم یعنی میوان (مهربان حالیه) مطابقت دارد. بنابراین می توان تصور کرد خیاو (دارای چشمه آب خوب) نام و عنوان مشترکی بر پیشگین (وراوی= شهر کنار آب) و میوان (محل آب خوب) بوده است. چنانکه نام مشابه آن را در نام شهر خیوۀ خوارزم نیز در می یابیم.
حمدالله مستوفی در مورد مکان خیاو (آقبلاغ)نسبت به کوه سبلان دچار خطا شده و مکان آن را به سهو در جنوب کوه سبلان ذکر کرده است. در حالی که آن در شمال کوه سبلان واقع است.وی در باب قصبه خیاو می آورد: "خیاو قصبه ای است در قبلی کوه سبلان افتاده چون سبلان در شمال اوست هوایش به گرمی مایل است و آبش از آن کوه جاری است باغستان اندک دارد. حاصلش غله بیشتر بود و مردمش موزه دوز و چوخاگر باشد.حقوق دیوانیش دو هزار دینار است." نظر نو: گفتاری در بارۀ محل شهر خیاو طبق کتاب پهلوی زادسپرم "چهارمین همپرسگی زرتشت با مشاسپندان با امشاسپند شتویر (شهریور) در سرای (سراب) که روستایی است در میوان (مهربان حالیه)، صورت گرفت". از سوی دیگر نام شهری به صورت خیاو (میمند) را حمدالله مستوفی جنوب کوه سبلان ذکر می کند که می تواند همان میوان (مهربان) باشد. ولی ویکیپدیا به نقل از کتاب زینت المجالس و نزهة القلوب می گوید: مولف کتاب زینت المجالس این منطقه را ملوک پیشگین خوانده و در وجه تسمیه آن می نویسد: "چون محمد بن پیشگین گرجی در زمان اتابکان آذربایجان حاکم اینجا بوده به نام او معروف گشته و در نتیجه کثرت استعمال، پیشگین به مشگین تبدیل گشته که امروزه به دو نام خیاو و مشگین شهر شهرت دارد". حمدالله مستوفی در کتاب نزهة القلوب آورده که "پیشگین در اصل «وراوی» نامیده می شد و دارای هفت شهر بوده و جزء تومان پیشگین بودند، شامل: پیشگین، خیاو، انار، ارجاق، اهر، تکلفه و کلیبر است." تناقض گفتار کتاب زینت المجالس و نزهة القلوب در مورد جای یکی بودن و یکی نبودن خیاو و پیشگین و خیاو (در شمال و جنوب کوه سبلان واقع بودن) را چگونه باید حل کرد. ظاهراَ حمدالله مستوفی هم در جنوب سبلان واقع بودن خیاو اشتباه نمی کند چون نام میمند متعلق به خیاو نیز با میوان کتاب پهلوی زادسپرم یعنی میوان (مهربان حالیه) مطابقت دارد. بنابراین می توان تصور کرد خیاو (دارای چشمه آب خوب) نام و عنوان مشترکی بر پیشگین (وراوی= شهر کنار آب) و میوان (محل آب خوب) بوده است. چنانکه نام مشابه آن را در نام شهر خیوۀ خوارزم نیز در می یابیم.
معنی نام تکاب (انچرود)
واژه تکاب در اصل به معنی آب باریک است و زمینی که آب اندک و باریکی در آن جاری باشد. چون نام قدیمی کهن آن منطقه را حمدالله مستوفی در نزهته القلوب انجرود آورده است که این خود هم به معنی محل رود باریک است. از ریشه اوستایی انچ-رود (یعنی رود روان و جاری). بنابراین نام ترکی تیکان تپه (تپه خار) ثانوی بوده و قدمت دیرینه ای نداشته است.نام تیکان تپه را لابد از ترجمه نام پهلوی انجرود (در هیئت انجرو-ته) به تپه گزنه سوزان نتیجه گرفته بوده اند.
چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۰
نودشه به معنی سراشیبی خوش منظر است
به نظر میرسد نودشه در اصل نی دشه بوده است به زبان پهلوی و کردی یعنی دارای سراشیبی خوش منظر. واژهً دش در لفظ اوستایی به معنی شایسته است. می دانیم که خانه های این شهرک به طور پلکانی در دامنه سرسبز و پر درخت کوه قرار گرفته است.معنی ظاهری نودشه در مفهوم دژ نو برای آن صرفاً نظری گمراه کننده است.
دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۰
معانی نام شاهنامه ای ریونیز
ریونیز به عنوان اسم فرد تاریخی به معنی دارای نیزه با شکوه است و به عنوان نامی بر شهر نیشابور (پر از نیسا=پر کاروانسرا) یا مکانی در حومه آن به معنی شهر نیسای با شکوه است. از این که ریونیز (دارنده نیزه با شکوه) از اولاد کیکاوس (خشثریتی سومین پادشاه ماد) به شمار رفته است، معلوم میگردد از وی همانا خود ایشتی ویکو (ارشتی ویکو، نیزه انداز) آخرین پادشاه ماد مراد بوده است. چنانکه در شاهنامه نام داماد و ولیعهد وی یعنی سپیتمه جمشید (پدر سپیتاک زرتشت، گائوماته بردیه) را نیز از جمله به صورت رُهّام (رئو هئوم= یعنی دارای "می" با شکوه) و گودرز کشوادگان (سرود دان شیوا سخن) پیدا می کنیم.در فرهنگنامه دهخدا چنین اطلاعاتی از ریونیز جمع آوری شده است:
ریونیز. [ وْ ] (اِخ ) ۞ ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس . (از آنندراج ) (از برهان ). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان ). توضیح : بعضی اصل کلمه را «ریو» دانند و «نیز» را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند:
«نگهبان ایشان همی بود ریو
که بودی دلیر و هشیوار و نیو»
«به گاه نبرد ار بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس »
جهانگیری این نام را ذیل «ریو» آورده و برهان هم «ریو» و هم «ریونیز»را یاد کرده ، ولی فردوسی در جای دیگر گفته است:
جز از «ریونیز» آن گو تاجدار
سزد گر نباشد یک اندر شمار.
و دراینجا «نیز» را به معنی همچنین نمی توان گرفت . در فهرست شاهنامه ٔ ولف هم در ماده ٔ «ریوتیز» آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در «ریونیز» گوید: «پسر کیکاوس ...». یوستی هم در نامنامه ٔ ایران ص 261 آرد: «ریونیز» پسر شاوران ، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب . یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین ) :
میان را ببست اندر آن ریونیز
همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی .
که جفت است با خواهرش ریونیز
به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی .
چنین داد پاسخ مر او را تخوار
که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی .
چو بهرام و شهپور و چون ریونیز
کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی .
|| راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطه ٔ نیشابور. || لغت به معنی حیله . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود.
ریونیز. [ وْ ] (اِخ ) ۞ ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس . (از آنندراج ) (از برهان ). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان ). توضیح : بعضی اصل کلمه را «ریو» دانند و «نیز» را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند:
«نگهبان ایشان همی بود ریو
که بودی دلیر و هشیوار و نیو»
«به گاه نبرد ار بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس »
جهانگیری این نام را ذیل «ریو» آورده و برهان هم «ریو» و هم «ریونیز»را یاد کرده ، ولی فردوسی در جای دیگر گفته است:
جز از «ریونیز» آن گو تاجدار
سزد گر نباشد یک اندر شمار.
و دراینجا «نیز» را به معنی همچنین نمی توان گرفت . در فهرست شاهنامه ٔ ولف هم در ماده ٔ «ریوتیز» آمده و ارجاع به ریونیز کرده و در «ریونیز» گوید: «پسر کیکاوس ...». یوستی هم در نامنامه ٔ ایران ص 261 آرد: «ریونیز» پسر شاوران ، برادر زنگه پسر کیکاوس پسر زراسب پسر لهراسب . یوستی نام ریو را مخفف ریونیز می نویسد. (از فرهنگ فارسی معین ) :
میان را ببست اندر آن ریونیز
همی زآن نبردش پر آمد قفیز. فردوسی .
که جفت است با خواهرش ریونیز
به کین آمدست این جهانجوی نیز. فردوسی .
چنین داد پاسخ مر او را تخوار
که این ریونیز است و گرد سوار. فردوسی .
چو بهرام و شهپور و چون ریونیز
کسی کاو سرافراز بودند نیز. فردوسی .
|| راونیز (ریونیز) نام موضعی است درناحیت ارغیان در حیطه ٔ نیشابور. || لغت به معنی حیله . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ریو ومجمل التواریخ و القصص ص 29 و 91 شود.
یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰
معنی نامهای کهن محلات
وقتی نامهای تیمره و محلات (رستاق انار)را که نامهای معروف منطقه بوده اند، بر مبنای نام قدیم دیگر آنجا یعنی انار بار بسنجیم، در این صورت جزء تی و ت به معنی اوستایی آن مخفی و پوشیده (منظور دانه های پوشیده انار) را خواهد داد و تیمره (منسوب به فراوان دانه پوشیده=انار-یه) و محلات (محل دانه های پوشیده= مرکز انار) معنی خواهند شد.حتی نامهای ساوه (ساو-وه)و طبس (تاو-بس یا تی-بس) به معنی شهر منسوب به انار و پر انار می باشند.اما از توضیح لغت نامه دهخدا معلوم میگردد که تیمره نه به معنی انار (دانه پوشیده) بلکه محل پوشیده از آب مُرداب معنی می داده است:تیمرة. [ ت َ م ُ رَ ] (اِخ ) تیمرةالکبری و تیمرةالصغری ، دو ده است به اصفهان . (منتهی الارب ). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرةالکبری و تیمرةالصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است . (از معجم البلدان ). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست ) نام برده می شود ۞ و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیه ٔ تیمره ٔ صغری و تیمره ٔ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره ٔ وسعت اصفهان میدهد: «... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود.»... بنابراین وجود تیمره ٔ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت : شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین ... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمره ٔ کبری ، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمره ٔ صغری ، به تیمر اصغربن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است ... (تاریخ قم ص 73).
بنابراین در مجموع تیمره در اصل به شکل تیه/مراو به معنی محل پوشیده از مُرداب (مَر-آو) بوده است.
جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۰
زعفران و کرکم در اصل کلماتی فارسی هستند
در زبان عربی کلمه زعفر خود ریشه در زعفران دارد یعنی ریشه خاصی ندارد. و با عربی محسوب داشتن لغت زعفران معادل ایرانیی برای زعفران در موطن زعفران موجود نیست. از سوی دیگر در زبانهای سامی عربی و عبری و آرامی کرکوم (کورکومه) واژهً واحدی برای برای زعفران است. اما اگر در لغت نامه ها دنبال معادل فارسی کرکم بگردیم جز خود زعفران پیدا نمی کنیم. ریشه فارسی این کلمه بی شک مرکب از زَفَرِ (دهان) و ان (علامت نسبت) است. یعنی آن چه از دهان گلبرگها گرفته میشود. منظور خامه و کلاله گل زعفران است که خشک شده آن تبدیل به محصول زعفران میگردد. تفسیر ثانوی آن هم "زا" (زَ، به معنی زایایی) و "فر-ان" ( منسوب به فراوانی و شکوهمندی و خجستگی) می تواند باشد. شاید از همین روست که آشوریان شهر زعفران خیز قدیم ایران یعنی قم را کاربیتو (یعنی شهر مبارک) آورده اند. خود نام قم از تصحیف کرکُم (زعفران) به کار-قُم=کلنی قم عاید شده است. ثعالبی در کتاب اخبار الملوک الفرس در باب معروفیت زعفران قم می آورد:" خسرو از غلام خویش که موسوم به زیرک یا زیدک بوده سؤال میکند که بوی بهشت را در کجا می توان یافت و غلام در پاسخ میگوید:اگر بوی شراب خسروانی و سیب شامی و گل فارسی... و بنفشه اصفهانی و زعفران قمی و.. را گرد هم آوری در مجموع آن بوی بهشت را خواهی یافت." در فرهنگ لغات پهلوی دکتر بهرام فرو وشی به سبب مصطلح بودن نام به ظاهر سامی کرکم در نزد ایرانیان به سهو کرکم لغتی پهلوی و بر عکس زعفران لغتی سامی تصور شده است. در حالی که هر دو لغت ریشه ایرانی دارند. ریشه ایرانی کلمه کرکم از بررسی نام زعفران در زبان سانسکریت یعنی کساره عاید میگردد: در لغت سانسکریت کِساره در اساس به معنی موی (ابرو) رشته یا لیفه یا لیف گل نیلوفر یا هر گیاه دیگر از جمله لیف میوهً درخت امبه است. از اینجا به وضوح معلوم میگردد ریشهً واژه کرکم همان کُرک فارسی بعلاوه پسوند نسبت "اوم" است. یعنی علاوه بر خود زعفران واژه کرکُم نیز ریشهً ایرانی دارد که علاوه بر زبانهای سامی به زبان لاتین نیز راه یافته است.
در لغت نامه دهخدا مطابق اطلاعات ناقص زمانه زعفران لغتی عربی به شمار رفته و چنین معلوماتی از آن به دست داده شده است:
زعفران . [ زَ ف َ ] (ع اِ) ۞ گیاهی است پایا و بصلی از تیره ٔ زنبقها، دارای ساقه ٔ زیرزمینی که از دو پیاز خارج می شوند. پیازهای آن سخت و مدور و گوشتدار و پوشیده از غشأهای نازک و قهوه ای رنگ است . از وسط پیازکه در واقع قاعده ٔ ساقه ٔ زیر زمینی است ، ساقه ٔ زیرزمینی قائمی خارج می گردد و از ساقه ٔ زیرزمینی تعدادی برگهای باریک و دراز با رنگ سبز بیرون می آید. از وسطبرگهای مذکور ساقه ٔ مولد گل ظاهر می شود که در انتهابه یک یا دو و گاهی سه غنچه ٔ مولد گل منتهی می گردد.گلهای آن منظم و شامل لوله ای دراز، منتهی به سه گلبرگ و سه کاسبرگ به رنگ گلبرگ می باشد. گلبرگها بنفش یا گلی یا ارغوانی است . قسمت مورد استفاده ٔ این گیاه ناحیه ٔ انتهایی خامه و کلاله ٔ آن است که بنام زعفران خرید و فروش می شود. بوی زعفران قوی و معطر، و طعمش تلخ و کمی تند است . جساد. جادی . صفران . (فرهنگ فارسی معین ). به هندی کیسراست مفرح و مقوی حواس ، مصلح عفونت خلط بلغمی ، مدر بول ، محرک باء، مقوی جوهر روح حیوانی ، جگر، احشا، آلات تنفس ، مورث نشاط و ضحک و مادامی که در خانه ای باشد چلپاسه در آن خانه درنیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و طلا از تشبیهات اوست . گویند زعفران در خانه ای که باشد سام ابرص که نوعی از چلپاسه است در آن خانه نرود. گرم است در دویم و خشک است در اول . (برهان ). عربی صحیح است . (از المعرب جوالیقی ص 173). گیاه زعفران ، گیاهی است پیازدار و دارای گلهای بنفش روشن و در مناطق معتدل کاشته شود. پایین ساقه ٔ آن برجستگی می یابد این برجستگی همان پیاز زعفران می باشد و کلاله ٔ سرشاخه ٔ آن نارنجی رنگ مایل به سرخی و معطر است و همین رشته هاست که بنام زعفران بمصرف می رسد.(حاشیه ٔ برهان چ معین ). مأخوذ از تازی ، گیاه بصلی از طایفه ٔ زنبق و دارای گلهای زرد، معطر و گل نخ های میانه ٔ گل آن گیاه را نیز گویند. (ناظم الاطباء). جادی . ایقهان جاد. کُرکُم ۞ . جادی . جاذی . ایدع . مردغوش . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رستنیی است رنگی در قاینات و کرمان بعمل می آید. زعفران قاینات درجه ٔ اول و زعفران کرمان در درجه ٔ دوم واقع است . این گیاه مصرف طبی و غیرطبی دارد.
طرز کاشتن زعفران - در خرداد ماه پیاز زعفران را از زمین بیرون می آورند و تا شهریور ماه در محلی که آفتاب نداشته باشد، نگاه می دارند. دراول شهریور پیازها را در زمینی که 25 سانتیمتر عمق شیار داشته باشد، به فاصله های ده سانتیمتر می نشانند (از اول شهریور تا نیمه ٔ آبان موقع زعفران است ). در آذر ماه به زمین کود می دهند و شروع به آبیاری می نمایند و تا اول فروردین سال دوم سه مرتبه آبیاری کفایت می کند. از اول فروردین سال دوم تا اول مهر ماه برای زمین مزروع آب و کودی لازم نیست و فقط باید در مهر سال دوم مقداری کود و بعد آب بدان دهند، پس از آبیاری زمین را مجدداً بقسمی شیار دهند که زیانی به پیازهای کاشته شده وارد نگردد. در بیستم مهر ماه سال دوم مقدار قلیلی گل میدهد و آبیاری در این سال تا اول فروردین هر دوازده روز یک مرتبه و در سالهای بعد طرز شیار و کود و آبیاری تا ده سال مانند سال دوم است. در بعضی از زمین ها تا 15 سال هم عمل می کنند. برداشت محصول زعفران از سال چهارم تا سال دهم است و از آن به بعد محصول آن روی به نقصان می نهد. در سال پانزدهم پیازرا از زمین خارج کرده و به ترتیب نخست در زمین دیگرانتقال می دهند. برداشت محصول - چیدن گل زعفران بایدقبل از طلوع آفتاب تمام شود و در هر سال قریب بیست روز، از پانزدهم مهر تا پنجم آبان همه روزه چیدن گل زعفران در سحرگاهان شروع و پیش از برآمدن خورشید ختم می شود:
خم و خنبه پر، ز انده ۞ دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی
رودکی
زمین سربسر کشته و خسته شد
و یا لاله و زعفران رسته شد
فردوسی
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران
همی پیش بودند تا باد و بوی
چو آید ز هر سو رساند بدوی
فردوسی
دگر سله ٔ زعفران بد هزار
ز دیبا و از جامه ٔ بی شمار
فردوسی
تنش پرنگار از کران تا کران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
فردوسی
........
در لغت نامه دهخدا مطابق اطلاعات ناقص زمانه زعفران لغتی عربی به شمار رفته و چنین معلوماتی از آن به دست داده شده است:
زعفران . [ زَ ف َ ] (ع اِ) ۞ گیاهی است پایا و بصلی از تیره ٔ زنبقها، دارای ساقه ٔ زیرزمینی که از دو پیاز خارج می شوند. پیازهای آن سخت و مدور و گوشتدار و پوشیده از غشأهای نازک و قهوه ای رنگ است . از وسط پیازکه در واقع قاعده ٔ ساقه ٔ زیر زمینی است ، ساقه ٔ زیرزمینی قائمی خارج می گردد و از ساقه ٔ زیرزمینی تعدادی برگهای باریک و دراز با رنگ سبز بیرون می آید. از وسطبرگهای مذکور ساقه ٔ مولد گل ظاهر می شود که در انتهابه یک یا دو و گاهی سه غنچه ٔ مولد گل منتهی می گردد.گلهای آن منظم و شامل لوله ای دراز، منتهی به سه گلبرگ و سه کاسبرگ به رنگ گلبرگ می باشد. گلبرگها بنفش یا گلی یا ارغوانی است . قسمت مورد استفاده ٔ این گیاه ناحیه ٔ انتهایی خامه و کلاله ٔ آن است که بنام زعفران خرید و فروش می شود. بوی زعفران قوی و معطر، و طعمش تلخ و کمی تند است . جساد. جادی . صفران . (فرهنگ فارسی معین ). به هندی کیسراست مفرح و مقوی حواس ، مصلح عفونت خلط بلغمی ، مدر بول ، محرک باء، مقوی جوهر روح حیوانی ، جگر، احشا، آلات تنفس ، مورث نشاط و ضحک و مادامی که در خانه ای باشد چلپاسه در آن خانه درنیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و طلا از تشبیهات اوست . گویند زعفران در خانه ای که باشد سام ابرص که نوعی از چلپاسه است در آن خانه نرود. گرم است در دویم و خشک است در اول . (برهان ). عربی صحیح است . (از المعرب جوالیقی ص 173). گیاه زعفران ، گیاهی است پیازدار و دارای گلهای بنفش روشن و در مناطق معتدل کاشته شود. پایین ساقه ٔ آن برجستگی می یابد این برجستگی همان پیاز زعفران می باشد و کلاله ٔ سرشاخه ٔ آن نارنجی رنگ مایل به سرخی و معطر است و همین رشته هاست که بنام زعفران بمصرف می رسد.(حاشیه ٔ برهان چ معین ). مأخوذ از تازی ، گیاه بصلی از طایفه ٔ زنبق و دارای گلهای زرد، معطر و گل نخ های میانه ٔ گل آن گیاه را نیز گویند. (ناظم الاطباء). جادی . ایقهان جاد. کُرکُم ۞ . جادی . جاذی . ایدع . مردغوش . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رستنیی است رنگی در قاینات و کرمان بعمل می آید. زعفران قاینات درجه ٔ اول و زعفران کرمان در درجه ٔ دوم واقع است . این گیاه مصرف طبی و غیرطبی دارد.
طرز کاشتن زعفران - در خرداد ماه پیاز زعفران را از زمین بیرون می آورند و تا شهریور ماه در محلی که آفتاب نداشته باشد، نگاه می دارند. دراول شهریور پیازها را در زمینی که 25 سانتیمتر عمق شیار داشته باشد، به فاصله های ده سانتیمتر می نشانند (از اول شهریور تا نیمه ٔ آبان موقع زعفران است ). در آذر ماه به زمین کود می دهند و شروع به آبیاری می نمایند و تا اول فروردین سال دوم سه مرتبه آبیاری کفایت می کند. از اول فروردین سال دوم تا اول مهر ماه برای زمین مزروع آب و کودی لازم نیست و فقط باید در مهر سال دوم مقداری کود و بعد آب بدان دهند، پس از آبیاری زمین را مجدداً بقسمی شیار دهند که زیانی به پیازهای کاشته شده وارد نگردد. در بیستم مهر ماه سال دوم مقدار قلیلی گل میدهد و آبیاری در این سال تا اول فروردین هر دوازده روز یک مرتبه و در سالهای بعد طرز شیار و کود و آبیاری تا ده سال مانند سال دوم است. در بعضی از زمین ها تا 15 سال هم عمل می کنند. برداشت محصول زعفران از سال چهارم تا سال دهم است و از آن به بعد محصول آن روی به نقصان می نهد. در سال پانزدهم پیازرا از زمین خارج کرده و به ترتیب نخست در زمین دیگرانتقال می دهند. برداشت محصول - چیدن گل زعفران بایدقبل از طلوع آفتاب تمام شود و در هر سال قریب بیست روز، از پانزدهم مهر تا پنجم آبان همه روزه چیدن گل زعفران در سحرگاهان شروع و پیش از برآمدن خورشید ختم می شود:
خم و خنبه پر، ز انده ۞ دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی
رودکی
زمین سربسر کشته و خسته شد
و یا لاله و زعفران رسته شد
فردوسی
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران
همی پیش بودند تا باد و بوی
چو آید ز هر سو رساند بدوی
فردوسی
دگر سله ٔ زعفران بد هزار
ز دیبا و از جامه ٔ بی شمار
فردوسی
تنش پرنگار از کران تا کران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
فردوسی
........
پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۰
منشأ نام شهر قم
در کتیبه های آشوری نام قم به صورت کاربیتو (مقدس و مبارک) آمده است.لابد این نام به جهت پرستش ایشتار (ناهید، یعنی باکره و مقدس)بوده است که اکنون با حضرت معصومه جایگزین شده است. به نظر میرسد نام کنونی آن از نام زعفران معروف ناحیه یعنی کرکم گرفته شده است. چه این نام به صورت "کار کم" شهر و کولونی قم معنی می داده است. نامهای کمندان و میجان که به دو بخش آن اطلاق میشده است. به معنی بخش کوچک و بخش بزرگ بوده اند. لذا نام قم (کرکم، کار قم) مقدم بر کمندان است و از آن اخذ نشده است.می دانیم چنانکه ثعالبی در کتاب اخبارالملوک الفرس در عهد ساسانی و همچنین دوره تسلط اعراب، زعفران قم معروفترین و مرغوبترین بوده است.
معنی نام قمصر
می دانیم خُم (خُنب، خُمب) ظرف سفالین بزرگی است که در آن آب و شراب و مانند آن ریزند. و نیز می دانیم در زبان فارسی تبدیل حرف "خ" به "غ"،"ک" و "ق" اتفاق می افتد. بنابراین خُم سار (محل خُمهای فراوان) یا خُمسر علی القاعده همان قمصر به معنی محل ظروف سفالینی بوده است که با آنها از گل سرخ، گلاب می گرفته اند. می دانیم گلاب قمصر کاشان اکنون نیز بسیار معروف است.
معنی نامهای کهن شهر یزد
اسامی منتسب به این شهر یعنی کثه (شهر دارای کتس=قنات)، فرافر (دژ بالایی)، هرفت (دژ نگهبانی)، ایساتیس (شهر دارای چشمه پوشیده نیرومند یا قنات نیرومند)، ایستیخای خبر بطلمیوس در صحرای کرمان ("ایس- تی-خا" به همان معنی ایساتیس) و یزد (شهر دارای چشمه پوشیده=قنات) نشانگر اهمیت دیرین و بزرگی این شهر کویری باستانی می باشند. وجه اشتقاق خود نامهای فارسی قنات یعنی کاریز (کا- ریز) و کتس (کت- اوس) هم چشمه ریزان و خانه چشمه است. آثار این قنات نیرومند تاریخی دورتر از خود شهر یزد در بین کوههای شیرکوه و مهریز باقی مانده است.
چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۰
معنی آسپاس و کینه ورس
این دو روستای ابهر نام پهلوی دارند: به ظاهر به معنی ناسپاس و کینه ورز هستند ولی در اساس آسپاس صورتی از اسپست به معنی یونجه و یونجه زار است و کینه ورس به معنی محلی که دارای چشمه باریک [به باریکی مو]می باشد.
سهشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۰
معنی نامهای سنندج و یاسوج
در کنیبه های آشوری نام سنندج به صورت سیگریس (سی-گئیری-اوس) یعنی گسترده در بالای کوه یا شهر واقع در فلات ذکر شده است. این نام بعداًدر خبر ابن خردادبه، قدامه و یاقوت به صورت سی سر (گسترده در سر و بالای[کوه]) یاد گردیده و سرانجام از جزء اول نام کهن آن یعنی "سی" (گسترده) با افزودن پسوند نسبت اینه یا انه نام سینه یا سنه (به معنی گسترده در سینه کوه) ساخته شده است. در نام سنندج (سنن دژ) علامت نسبت "ان" به نام اصلی وی یعنی سنه (سینه)اضافه شده است. در سمت جنوب غربی سیگریس از محلی به نام سی پیر من (دارای پیرامون گسترده) اسم برده شده است که با قصبه سپریز پاوه همخوانی دارد. کتیبه آشورناسیراپال میگوید که ساکنین آنجا که مانند زنان تته پته می کنند (به زبانی نامفهوم و بیگانه سخن میگویند) هدایایی ارسال نمودند.
نام یاسوج را می توان در اصل ترکیبی از جیا (طبق قاعده تبدیل "ی" پارسی به "ج" پهلوی همان ییا یعنی جا) و سوک (سوچ) به شمار آورد یعنی محل گرم و روشن یا همان جای آفتابگیر و رو به جنوب.
"خود یاسوجیها بدین شهر خود یاسیز میگویند". بر این پایه یعنی یاسیز بودن تلفظ یاسوج، اسم این شهر مرکب از دو اوستایی یَئوش (یَئُژ/ یَئُس= پاک) و اَاُذَ (آب بسیار) میگردد و این شهر بدین صفت معروف بوده و هست. به تذکر خانم مینو دهقان، کلمۀ کُردی و لُری یا-سوچ (جای سوزناک از سرما) هم، آلترناتیو بسیار جالبی به نظر می رسد. بر این پایه حتی تفسیر ترکی "بدون گرمای تابستان (یای-سیز)" نیز برای آن محتمل میگردد.
نام یاسوج را می توان در اصل ترکیبی از جیا (طبق قاعده تبدیل "ی" پارسی به "ج" پهلوی همان ییا یعنی جا) و سوک (سوچ) به شمار آورد یعنی محل گرم و روشن یا همان جای آفتابگیر و رو به جنوب.
"خود یاسوجیها بدین شهر خود یاسیز میگویند". بر این پایه یعنی یاسیز بودن تلفظ یاسوج، اسم این شهر مرکب از دو اوستایی یَئوش (یَئُژ/ یَئُس= پاک) و اَاُذَ (آب بسیار) میگردد و این شهر بدین صفت معروف بوده و هست. به تذکر خانم مینو دهقان، کلمۀ کُردی و لُری یا-سوچ (جای سوزناک از سرما) هم، آلترناتیو بسیار جالبی به نظر می رسد. بر این پایه حتی تفسیر ترکی "بدون گرمای تابستان (یای-سیز)" نیز برای آن محتمل میگردد.
یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰
سوگواری مردم دوستانه !
نكوهش مكن چرخ نيلوفری را
برون كن ز سر باد و خيرهسری را
. . .
چو تو خود كنی اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اختری را (ناصر خسرو)
با درود فراوان، خسرو نازنین!
نامه ی سوگواری تو را درباره ی علیرضا پهلوی خواندم و به مردم دوستی ات آفرین گفتم. انشاء خوبی نوشته بودی و احساسات صمیمانه ات را درباره ی یک جوان دانشمند و یک مادر ایرانی داغدار ستایش کردم. من جان و روان ایرانی تو را می شناسم و درک می کنم، هنگامی که می نویسی: « . . . تمام وجودم پر از اندوه می شود . دلم بدرد می آید . اگر چه اشکی از چشمانم جاری نمی شود ولی اشک دلم همانند رودخانه ای به خروش آمده . مادری که . . . » می دانم که تو دلت بر ستمدیدگانی می سوزد که گرچه خود روزی در آن سوی خط بودند اما امروز از مکافات روزگار رنج می برند. هر بار که به تارنمای پوشه سر می زنم این نوشته ات و آن عکس های آنچنانی چشمانم را سوزن سوزن می سوزاند و دلم را نیز. چون من و بسیاری از هم میهنان من مانند م. امید در تاریخ امروزی میهنم : " از این تصویر بر دیوار" همیشه "ترسان " بودیم و سیلی خوردیم و زندان و شکنجه و اعدام دیدیم : " بسیار گل کز کف من برده است باد ، اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمی کنم، من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم/ سیاوش کسرایی".
می دانم تو می دانی که همه ی دستاوردهای انقلاب مشروطیت و همه ی روشنایی های دوران روشنگری را رضاخان ، پدر بزرگ همین شاهزاده ی ناکام "پهلوی" نابود ساخت. مرگ نا بهنگام این شاهزاده و همه ی ناکامی های مردم ما را همان ژنرال آیرونساید فرمانده ی نیروهای انگلیسی در شمال، برنامه ریزی کرد و سرنوشت یک کشور بزرگ و باستانی را دگرگون ساخت. او با دستیاری اردشیر ریپورتر که به عنوان رئیس سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران تا زمان کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲در ایران اقامت داشت، قزاق های زیر فرماندهی خود را به کودتا واداشت. در بین قزاق ها فرماندهان دانش آموخته و آگاه نیز کم نبودند، اما آیرون ساید رضا خان کم دانش که خواندن و نوشتن را هم نمی دانست، شایسته ی انجام برنامه های خود دانست. رضا خانی که زیر فرماندهی فرمانده پیشین خود؛ لیاخوف ، مجلس را به توپ بسته بود. کسی که از فرماندهانش و محمدعلی شاه آموخته بود تا دشمنِ مشروطه و آزادیخواهی باشد. او پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، آزادی های مردم را از مردم گرفت، تا می توانست بیداد و چپاول و کشتار کرد. نام خانوادگی "پهلوی" را از خانواده ی محمود محمود نویسنده ی ایرانی به زور به یغما برد و سرافرازی و افتخارات شاهان باستانی و پهلوانان ایران زمین را به ننگ میهن فروشی، مردم فروشی و نفت فروشی ارزان ، آلوده کرد. میهن دوستانی چون میرزاده ی عشقی، فرخی یزدی، میرزا رضا واعظ قزوینی ( کیوانی ) روزنامه نگار بیدار و هوشیار و بسیاری دیگر را کشت . دکتر محمد مصدق ، کمال الملک ، تقی ارانی ( که در زندان کشته شد) و بسیاری از اندیشمندان را زندانی و تبعید و شمار فراوانی را نیز خانه نشین ساخت.
شاید کودتای ۲۸ مرداد ( نه امرداد) را تو هم به یاد داشته باشی و یا از بزرگ ترها فراوان شنیده و یا خوانده باشی؟ کارگردان این کودتا همان سازمان جاسوسی اینتلیجنس سرویس انگلیس ، با سرکردگی شاپور ریپورتر رئیس شبکه سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا (پس از جنگ دوم جهانی) و شبکه بدامن ، در ایران بود. البته ژنرال کرمیت روزولت آمریکایی در این کودتا نقش نمادین داشت. نقش بنیادین را شبکه ی جاسوسی انگلستان یعنی رییس بخش خاورمیانه ی سازمان ام. آی. ۶ ، جرج کندی یانگ (http://en.wikipedia.org/wiki/George_Kennedy_Young ) و مأمور این سازمان در تهران کریستفر مونتاگ وودهاوس (Christopher Montague Woodhouse ) (http://en.wikipedia.org/wiki/Montague_Woodhouse,_5th_Baron_Terrington )،
آخوندهایی که از موقوفات اود ( عود) پول دریافت می کردند و ارتشی های خود فروخته و شاپور ریپورتر انجام دادند. این شاپور ریپورتر فرزند همان اردشیر ریپورتر نامبرده در بالا است . بیشتر رویدادها ی دوران بیداد و خفقان پهلوی دوم را تو خود به چشم دیده ای. تو دیده ای که محمد حنیف نژاد، کاظم ذوالانوار و دو برادری که سپهری نام داشتند را از دانشکده ای که تو و من در آن درس می خواندیم به مسلخ بردند و کشتند. تو گزارش عفو بین الملل را به یاد داری که در سال ۱۳۵۴ از به رگباربستن ۹ زندانی ( بیژن جزنی ، مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار ، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی. ) توسط ساواک (در تپه های اوین) خبر داد . آن ها جوانان میهن دوستی بودند که هر کدامشان با فداکاری خود می توانستند از ایران یک بهشت در روی زمین بسازند. تو میدانی که امیرمختار کریمپور شیرازی، شاعر، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران را، در لشکر دو زرهی، زنده زنده سوزاندند. به یاد داری که دکتر حسین فاطمی را دوبار ترور کردند و سرانجام بدون محاکمه و دادگاه ، تن تب دار او را به چوبه ی اعدام بستند و تیربارانش کردند. تو خوب بیاد داری که در اول بهمن ۱۳۴۱ گارد ویژه ی شاه ، آن قوم غوغایی، در دانشگاه تهران با دانشجویان و دانشگاهیان و دانشگاه چه کرد . تو به یاد داری که دوستان میهن دوست ما را تنها به جرم میهن دوستی زندانی کردند و شکنجه دادند و کشتند. همه ی کسانی را که در دوران پهلوی ها کشتند فرزندان میهن دوست ایران بودند و همه، خانواده و مادر و پدر و فرزند و خواهر و برادر داشتند و این کشتارها دل همه ی مردمان مردم دوست را به درد آورده است: " من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم!
از نگاه من قتل های زنجیره ای در کشور ما از هنگامی آغاز شده است که جاسوسان انگلیس پا به کشور ما نهاده اند. آن ها دریافته اند که زنده ماندن هر ایرانی خردمند مانند امیرکبیر و دکتر فاطمی، به معنای پایان یافتن چپاول آنان است. دشمن و شگردهای او را باید شناخت تا بتوان چاره ی شاه مات کردن او را پیدا کرد. دکتر مصدق که در همه ی آوردگاه های درونی در کشور و بیرونی در پهنه ی جهان، ترفندهای چرچیل را به سختی پاسخ داده بود در جنگی و ناوردی نابرابر و ناجوانمردانه به دام جهانخواران افتاد. او در دادگاه نظامی فرمایشی و بیدادگرانه ای که به فرمان آمریکا و انگلیس و به گماشتگی فرماندهان ارتش خود فروخته برپا شده بود چنین گفت: "…آری تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ منافع اقتصادی عظیم ترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف ترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی در افکنده ام . . . »
میهن دوستی ترا می شناسم اما هر چه در میهن ما هست یا رخ می دهد می تواند برای ما و یا به سود ما نباشد. گرچه خوب و بدِ همه را به گونه ای به پای ما می گذارند. حتا اگر آن سرنوشت را، نیروهای آسمانی برتر از ما و یا بهتر بگویم، الله و جهانخواران، بدون خواست ما برایمان برنامه ریزی کرده باشند. از قدرت همین نیروها است که بسیاری از مردم ما ناخواسته و به شکل انبوه مسلمان شیعه و متعصب می شوند و به گـﱢله ی پیروان ولایت فقیه می پیوندند، ناخواسته تبعید می گردند و در همین "غربت بی پیر" که تو از آن می نالی می میرند و یا خودکشی می کنند. مردم ما، با آن که کشوری پهناور و ثروتمند دارند ناخواسته به زیر خط فقر می غلتند و دچار هرویین و ایدز و هزاران بیماری کشنده می شوند. این بلاها گرچه گاهی آسمانی به شمار می آیند و مردم خرافی برای فرار از نقش خود آن ها را به گردن آسمان آویزان می کنند اما ما باید به راستی بپذیریم که بی خردی ریشه ی همه ی نابسانی های مردم ما است. بی خردی دردی است که مردم را از راهِ باورها و آموزش های گروهی به آن آلوده می کنند.
آنچه امروز از بدبختی و نابسامانی و درد و رنج و شکنجه برمردم ما می رود برای آن است که از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با نیروی آتش گلوله و سرنیزه و زندان جلو آزادی مردم ما را گرفته اند. هم میهنان ما صد سال است که با از جان گذشتگی و دلیری در برابر همه ی بیدادگری ها ایستاده اند اما هرگز به انتخابات آزاد دست نیافته اند و وزیران آموزش و پرورش و نخست وزیران و رییس جمهورهای خود را با رأی آزاد و اراده ی خود انتخاب نکرده اند. ما تربیت یافته ی مکتب استعماریم و فرهیختگان ما نقشی بنیادین و راستین در پرورش و اندیشه ی ما نداشته اند. اگر فرهیختگان و خردمندان میهن ما را شاه های پهلوی نمی کشتند و شکنجه و زندانی نمی کردند و به آن ها راه می دادند تا کشور خود را بسازند و آبادان کنند امروز چه بسا شاه و شاهزاده ها و شاه بانوهای کشور ما هم مانند مردمان دیگر کشورهای آباد در آسایش به سر می بردند، اخترشان تابناک بود و می توانستند بر خود و برخردمندی مردم میهن خودشان ببالند. شور بختانه از گزند آن کودتا ها و همان آخوندهای خودفروخته و خون آشام هنوز زندان های سراسر ایران پر از جوانانی است که راه رهایی را در جانفشانی می بینند و با چنگ و دندان تا پای جان ایستاده اند. می بینیم که هر شب ستاره های فراوانی را می کشند و این آسمان غم زده به گفته ی سیاوش کسرایی؛ "همچنان غرق ستاره ها است". باشد خرد را به نگهبانی جان ها بگماریم و در سایه ی خردمندی هم میهنان مان راه رهایی کشورمان را بیابیم.
فزون از خرد نیست اندر جهان
فروزنده ی کهتران و مهان (فردوسی)
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ تیرماه ۱۳۹۰ خورشیدی برابر با ژوئیه ۲۰۱۱ میلادی
شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۰
نظری به نام و نشان خدایان کاسی (اسلاف لران)
کاشو (کاسی) و کاشیتو (کاسیتو) ایزد و الهه قبیله ای کاسیان ایزدان شراب به شمار می رفتند. قصر شیرین به نام الهه کاسیتو بیت ماتی (خانه شراب) نامیده می شد. نامهای ماد، لُر و کاسی جملگی به معنی شراب و دُرد شراب هستند. قصر شیرین در واقع قصر شراوین یعنی شهر الهه شراب معنی می داده است. در هندوستان ماد (شراب) نام دیگر الهه وارونی است. لذا کاسی و کاسیتو همانند وارونا و وارونی ایزدان آسمان نیز بوده اند. شیمالی الهه قلل کوهستان و گامزن بر قلل برفی بود. کلمهً شمال (سرزمین سرما) از نام وی اخذ شده است. نام دیگر وی شیبارو (رونده بر شیب و بلندی) است. شوکامون (با شکوه درخشان) یا شومو (منسوب به شمع) خدای آتش زیر زمینی و حامی سلاله شاهی بوده است. سمبلهای وی یک شمع و شیر درنده بوده است. نام دیگر وی ایمیریا (ایزد دانای مرگ و میر خاندان شاهی) بوده است. در نزد هندوان و پارسیان وی یمه یا ییمه (یعنی همزاد،جم، جمشید) نام داشت. همانکه تخت جمشید به نام وی خوانده شده است. هرودوت میگوید آمس تریس زن خشایارشا برای وی چندین بچه قربانی نمود تا بر طول عمرش بیفزاید. همزاد وی باید همان الهه سر سبزی و جهان زیرین یعنی میریزیر بوده باشد که نزد ارامنه و پارسیان ساسانی ساندرامت و سپنت آرمئیتی نامیده شده است. هاربه (کامل) و شیخو یا شیپاک (مار افعی) از خدایان بسیار معزز و محترم بودند و با خدایان بابلی انلیل (سلطان خدایان) و خدای هوا و مردوک خدای دولت بابل یکسان بودند. مطابق اعتقادات ارامنه هاروت (هاربه کوهستان) و ماروت (مار کوهستان=شیخو/شیپاک کوهستان) ابرها را برای الهه ساندرامت (میریزیر) بر کوه آرارات رهنمون میشدند. خدای خورشید ساخ (دوستی= مهر) یا شوریاش (سوریاش= خورشید) نام داشت. هوتها (هود قرآن رهبر قوم عاد= انجمنی و دور دست) و اوبریاش (بالایی) نامهای خدای رعد و باران می باشند. گیدار (کشنده، ایندره هندوان، بهرام) و ماراتاش (جنگاور درخشان) نامهای خدای جنگ بوده اند. دونیاش خدای زمین بخش بوده است همانکه در اوستا هئوشینگه (یعنی فراهم آورنده زمین خوب) شده است. دور ایزد فراوانی و فراخی است. سرانجام کامولّ اهورامزدای کاسیان اسلاف لُران و ائای سومریان است: در زبان لُری کا به معنی سرور و مولا به معنی دانا و تحصیل کرده است. بنابراین کامولّ ایزد دانای کاسیان که با اِئای سومری ایزد دانای زمین و سرور معبد آبهای ژرف مطابقت داده می شده است؛ همان است که بعداً نزد پارسیان به شکل اهورا مزدا (یعنی سرور دانا) مورد پرستش قرار گرفته است.
مسلم به نظر می رسد نام دیگر کامول (ایزد چشمه آبهای نیرومند یا سرور دانا) همان دونیاش بوده است که تصور میشد به شکل اژدهای نیرومندی بر اریکه حکومت زمین نشسته است. این نام را خدای زمین بخشنده معنی نموده اند. چنین می نماید مأخذ کلمهً عربی دنیا (در اصل زمین و آبها) نام همین خدای کاسی است. چنانکه شیمالیا (الهه گامزن بر قلل کوههای پر برف) منشأ نام شمال در زبان عربی است. از سوی دیگر دونیاش-کامول معادل همان هوشنگ اساطیر ایرانی است که در اوستا هم به معنی فراهم آورنده زمینهای خوب است و هم به معنی داناست چه در پیدایی جشن سده وی را نیز در رابطه با مار می بینیم. خدای معادل دونیاش در بابل یعنی ائا نیز غالباً ماروش تجسم می شده است. همان که مار خردمند بهشت عدن و فریب دهنده آدم/آداپا و حوا به شمار رفته است. در اساطیر کاسی نام تهمورث را معادل هاربه (ایزد کامل، ایزد هوا) می بینیم و جمشید را معادل کاشّو (کاسی) ایزد جام شراب در می یابیم. پس در اساطیر ملی ایران اسامی پادشاهان پیشدادی خونیرث (=سرزمین ارابه های درخشان، منظور واشوکانی پایتخت آریائیان میتانی در شمال سوریه) با نام خدایان آریائیان کاسی در آمیخته است. جالب است که مطابق روایات اوستایی نیز حکومت پیشدادیان به دست ضحاک (خندان= آَشّور، خدای ملی آشوریان) منقرض شده است. در واقع اژی دهاک (دونیاش و مردوک=ضحاک ماردوش) و ضحاک (آشّور) نام سه خدای مختلف بوده اند که در اوستا یکی شده اند. از این جاست که مکان اژی دهاک کاسی شهر کرند و مکان اژی دهاک بابلی شهر بابل به شمار آمده است. در مجموع معلوم میشود که مادها هم چنانکه از اوستا بر می آید از خدا-پادشاهان آریائیان میتانی و کاسی خبر داشته اند و حکومت ایشان را مقدمه تاریخ خود (کیانیان) قرار داده بوده اند.
جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰
معنی نام الشتر و آلاشت
نام الیشتر از نام کهن آن یعنی دژ اوروخش (=اوروخش تر) گرفته شده است چه این نام در پهلوی می توانست الوشتر تلفظ گردد که صورتی از نام الشتر است: طبق قاعده حرف "ر" به "ل" و "خش" به "ش" تبدیل گردیده است. حمدالله مستوفی در نزهت القلوب میگوید: "الیشتر شهری وسط است. جای نزه (خوشی) و در او آتش خانه اروخش نام (به لغت اوستایی یعنی شادی و شادکامی) بوده است.نام جغرافیایی مشابهً الشتر یعنی آلاشت را می توان مأخوذ از آله شئیتی یعنی آشیانه عقاب یا آلِشت به معنی محل مبادله کالا گرفت.
کامول اهورامزدای کاسیان اسلاف لُران
در زبان لُری کا به معنی سرور و مولا به معنی دانا و تحصیل کرده است. بنابراین کامول یا کامولا ایزد دانای کاسیان که با اِآی سومری ایزد دانای زمین و سرور معبد آبهای ژرف مطابقت داده می شده است؛ همان است که بعداً نزد پارسیان به شکل اهورا مزدا (یعنی سرور دانا) مورد پرستش قرار گرفته است. احتمال آن هم وجود دارد که کامول به معنی ایزد چشمه شراب بوده باشد یعنی مرکب از کا=چشمه و مول=شراب.
پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۰
معنی نامهای کهن کرمانشاه (کرمانشان)
بیت همبان یا کامبادنه به معنی دژ کامیابی است. خود کرمانشاه (در اساس کرمان شان) به معنی محل خانه های سنگی است. نام اول فراموش شده است. در مورد نام دوم نیز سوء تفاهم روی داده است و ترکیب آنرا به غلط کرمان شاه تصور نموده اند.
معنی نام شهر سومار
در کتیبه های آشوری نام شهر سومار به شکل دیرین آن یعنی سومورزو ذکر شده است این کلمه را به لغت اوستایی می توان به معنی زمین چمنزاری گرفت. می دانیم که این شهر مکان قشلاقی ایلات منطقه بوده است.
معنی نام اسفراین
جزء اول این نام را به درستی با سپر (دور کننده و دفاع کننده) مطابقت داده اند. اما جزء دوم یون به معنی محل است نه آیین (سنت) چنانکه به ظاهر به چشم می خورد. اگر جزء اول را صورتی از اسوار(سوار و سپاهی)بگیریم در این صورت به معنی محل سوارگان و سپاهیان خواهد بود. به هر حال این نام نشانگر محل دفاعی بودن اسفراین بوده است.
چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰
صورت قدیمی نامهای کنگاور، سقز،سنقر و هرسین
در کتیبه های آشوری به جای نامهای کنونی کنگاور (کنگوبار، دژ دارای گنج)، سقز، سنقر(سنگ ور=دژ سنگی) و هرسین (خروس- شین=جایگاه خروس)اسامی کار کارخوندیر (دژ معبد درخشان)، ساکسوکنو (محل پوشیده از سنگ)، بیت سانگی (دژ سنگی) و کشور خروسان (مات تارلوگاله) دیده میشود.
سهشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۰
ریشه فارسی کلمهً شِراب
نظر به کلمه شیره و شیرین معلوم میشود که ایرانیان آب انگور را شیرآو و شیراب می نامیده اند و این کلمات علی القاعده می توانستند شِراو و شِراب به کسر حرف شین تلفظ گردند. از این جاست که در فارسی شراب به معنی باده و می گرفته میشود و چون در زبان عرب شَراب (به فتح شین) صرفاً به معنی اعم نوشیدنی است لذا این دو کلمه فارسی و عربی با هم در آمیخته و باعث تصور عربی بودن کلمه شراب شده است. این تصور عربی بودن در لغت نامه دهخدا در باب کلمه فارسی شرو (شیراو) هم که در زبان آذری بر جای مانده به عمل آمده است. در حالی که در خود لغت نامه های عربی بدان بر نمی خوریم:" شرو. [ ش َرْوْ / ش ِرْوْ ] (ع اِ) شهد. (منتهی الارب ). شهد و عسل . (ناظم الاطباء). عسل . (اقرب الموارد). از اینجاست که قصر شیرین شهر الهه شراب کاسیان کاشیتو به نام شیرین (بیت ماتی کتیبه های آشوری=خانه شراب) نامیده شده است. در توضیح نام شراب یعنی خمر در زبان عرب گفته شده است:
در زبان فارسی، شراب به نوعی نوشیدنی الکلی اطلاق می شود که از تخمیر عصاره انگور به دست می آید و در شعر قدیم فارسی مراد از می و باده همان بوده است. ولی در زبان عربی، واژه شراب به معنی نوشیدنی و شربت است و هرگاه مقصود شراب مسکر و مستی آور باشد آن را غالبا خمر (با فتح اول و سکون دوم و سوم) می نامند. احتمالا کلمات تخمیر، مخمر، خمیر، خمره، مخمور، خمار (با ضم اول) و خمار (با فتح اول و تشدید دوم به معنی باده فروش) با خمر هم ریشه هستند.
نامهای فارسی دیگر شراب باده (از ریشه اوستایی بود یعنی خوشبختی و خوش وقتی) است و ریشه نام دیگر کاسیان (=مردم شراب، نیاکان لُران) یعنی بودینان در زبان مادها بوده است. جالب است که نام کنونی لُر نیز در اساس به معنی دُرد شراب است. از سوی دیگر خود نام ماد نیز از ریشه میذو (می) بوده و در زبان سانسکریت به معنی شراب و نامی بر الههً شراب وارونی است. در واقع شراب هوم مادها همان شراب انگور بوده است که به رسم خراج به آشوریان پرداخت میشده است.
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
چه نسبت است به رندى صلاح و تقوى را سماع وعظ كجا نغمه رباب كجا
مبين به سيب زنخدان كه چاه در راهست كجا همى روى اى دل بدين شتاب كجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ء سالوس كجاست ديرمغان و شراب ناب كجا
ز روى دوست دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
بشد كه ياد خوشش باد روزگار وصال خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا
چو كحل بينش ما خاك آستان شماست كجا رويم بفرما ازين جناب كجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اى دوست
قرار چيست صبورى كدام و خواب كجا
در زبان فارسی، شراب به نوعی نوشیدنی الکلی اطلاق می شود که از تخمیر عصاره انگور به دست می آید و در شعر قدیم فارسی مراد از می و باده همان بوده است. ولی در زبان عربی، واژه شراب به معنی نوشیدنی و شربت است و هرگاه مقصود شراب مسکر و مستی آور باشد آن را غالبا خمر (با فتح اول و سکون دوم و سوم) می نامند. احتمالا کلمات تخمیر، مخمر، خمیر، خمره، مخمور، خمار (با ضم اول) و خمار (با فتح اول و تشدید دوم به معنی باده فروش) با خمر هم ریشه هستند.
نامهای فارسی دیگر شراب باده (از ریشه اوستایی بود یعنی خوشبختی و خوش وقتی) است و ریشه نام دیگر کاسیان (=مردم شراب، نیاکان لُران) یعنی بودینان در زبان مادها بوده است. جالب است که نام کنونی لُر نیز در اساس به معنی دُرد شراب است. از سوی دیگر خود نام ماد نیز از ریشه میذو (می) بوده و در زبان سانسکریت به معنی شراب و نامی بر الههً شراب وارونی است. در واقع شراب هوم مادها همان شراب انگور بوده است که به رسم خراج به آشوریان پرداخت میشده است.
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
چه نسبت است به رندى صلاح و تقوى را سماع وعظ كجا نغمه رباب كجا
مبين به سيب زنخدان كه چاه در راهست كجا همى روى اى دل بدين شتاب كجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ء سالوس كجاست ديرمغان و شراب ناب كجا
ز روى دوست دل دشمنان چه دريابد چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
بشد كه ياد خوشش باد روزگار وصال خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا
چو كحل بينش ما خاك آستان شماست كجا رويم بفرما ازين جناب كجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اى دوست
قرار چيست صبورى كدام و خواب كجا
دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۰
نام و نشان کهن قصر شیرین
حمدالله مستوفی در کتابش نزهته القلوب میگوید: "قصر شیرین از اقلیم سیم است. خسرو پرویز ساخت جهت منکوهه اش شیرین.قصر شیرین هوایی بغایت بد دارد و در اکثر اوقات تابستان باد سموم آید. آنجا قلعه ای بزرگ بوده است از سنگ لاشه و گچ دورش دو هزار گام است و در جهت در غربی برای خسرو پرویز باجگاهی ساخته بودند و رباطی سخت عالی جهت آینده و رونده و از آن رباط اندکی معمور است. آب حلوان از آن میگذرد... جویی که گویند شیر از او میرفت جهت باجگاه ساخته اند که بر بلندی است تا آب روان بر باجگاه باشد و یمکن که خیک شیر در آن جوی افکنده باشند تا به باجگاه و قلعه برد. اما آنجا که فم (دهن) جوی است زیراکه زهر گیاه است و چراگاه گله نیست." لذا افسانه خسرو و شیرین قصرشیرین را به جهت بد آب و هوایی آنجا باید از گفتار حمدالله مستوفی و دیگران کنار گذاشت. این گفته ها نشانگر آن است که اینجا محل الههً بومی منطقه بوده است. این الهه در نزد کاسیان (اسلاف لران) کاشیتو (الههً شراب) نام داشته است و با الهه شراب و مستی و دشت گشتی نانای بابلی همسر نین گیش زیدا (ایزد سر سبزی و درخت خوب) معادل گرفته میشده است و قصر شیرین به نام این الهه شهر کاشیتو نامیده می شده است. در حمله اسکندر به ایران در سمت قصر شیرین حالیه از قصباتی به نام کارس (جایگاه سنگی) نام برده شده است که به نظر می رسد اسم ایرانی کهن روستاهای ایلام بوده باشد.در جنوب شرقی قصرشیرین شهرهایی به اسامی هالوس (حلوان) و آرتامیتا (قزل رباط) قرار داشته است که در دومی ضرابخانه وجود داشته است و در زمان مهرداد چهارم در این ضرابخانه سکه هایی ضرب گردیده است. از جمله سکه ای به آرامی است به نام میتردت ملکا (مهردادشاه) که به مهرداد چهارم نسبت می دهند. مطابق گفتهً دیودور، اسکندر در مسیر شوش تا کرمانشاه از دهاتی موسوم کارِس (دهات سنگی ایلام ) گذشته از آنجا پس از چهار روز به ستیا (شهر سفت و سنگی، حصین آباد=ایلام) و از این محل به سامبانا (کامبادن= دژ کامیابی یعنی کرمانشاه) رفته است.
اگر به جای کلمه قصر در نام قصر شیرین کلمه اوستایی خشثره (شهر و ناحیه) را جایگزین سازیم؛ معلوم میشود نام داستان خسرو و شیرین از نام این شهر کهن گرفته شده است. در کتیبه های آشوری در سمت قصر شیرین از شهری به نام بیت ماتی (خانه شراب) نام برده شده است. در عهد حمدالله مستوفی سنت پر کردن خیک شراب در قصر شیرین با پر کردن شیر جایگزین شده بوده است. استاد پورداود به خطا ریشه کلمه شیرین را به جای شیره مأخوذ از شیر دانسته است. در کتیبه های آشوری نام بیت ماتی به همراه بیت همبان (کرمانشاه) و سومورزو (سومار) ذکر گردیده است.
اگر به جای کلمه قصر در نام قصر شیرین کلمه اوستایی خشثره (شهر و ناحیه) را جایگزین سازیم؛ معلوم میشود نام داستان خسرو و شیرین از نام این شهر کهن گرفته شده است. در کتیبه های آشوری در سمت قصر شیرین از شهری به نام بیت ماتی (خانه شراب) نام برده شده است. در عهد حمدالله مستوفی سنت پر کردن خیک شراب در قصر شیرین با پر کردن شیر جایگزین شده بوده است. استاد پورداود به خطا ریشه کلمه شیرین را به جای شیره مأخوذ از شیر دانسته است. در کتیبه های آشوری نام بیت ماتی به همراه بیت همبان (کرمانشاه) و سومورزو (سومار) ذکر گردیده است.
ارشتیانا نام باستانی هشترود
در کتیبه های آشوری در شمار ولایات ماننا از ارشتیانا (محل نیزه وران) و آرسیانشی (محل جنگجویان) نام برده شده است که اولی مطابق هشترود (هشتری) و دومی مطابق ناحیه مراغه است. چه در شرق و جنوب شرقی مراغه در محل آتشکده آذرگشنسب (آتشکده رزم آوران) منطقه ای است که اکنون نیز کاراجیک (محل جنگجویان) نامیده میشود که در کنار روستای کوچک علمدار است. در واقع نام هشترود (هشتری، ارشتیانا) متعلق به قصبه بزرگ قره آغاج (جنگجویان چوب نیزه به دست) است که در عهد اعراب کولسره (سرای منطقه) نامیده میشده است. مرکز دیگر منطقه یعنی سراسکند (سرزکند به تلفظ محلی، شهر واقع در دامنه دره آفتاب قرانقو) مطابق پاردو (قصبه پهلویی) است. نام باستانی منطقه سراسکند با توجه به نام باستانی رودخانه قرانقو (غران) اوئیش دیش (دارای آبهای تیز روان) بوده است. اما خود منطقه ارشتیانا (قره آغاج= نیزه وران) در خبر حمدالله مستوفی گاودول (از تبار پهلوانان و جنگاوران) آمده است که اکنون نیز به ترکی چار اویماق (قبیله جنگاور) و چاردولی (از تبار جنگاوران) نامیده میشود.
نام هشترود را می توان در صورت ایشت ائوره (رود پایینی) مأخوذ از نام رودخانه آیدوغموشِ (زاده ماه) قره آغاج یا خود رود قرانقو شمرد. آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی در کتیبه رازلیق در آن نواحی رودی را به نام مونا (ماه یا میانه) ذکر کرده است.مطابق باور اهل محل رود قرانقو در دره عمیقی روان است و به درد کشاورزی نمی خورد. از این جا معلوم میشود نام هشترود مرکب از هِشتِ(رها کرده و ترک کرده ) و رود می باشد.
نام هشترود را می توان در صورت ایشت ائوره (رود پایینی) مأخوذ از نام رودخانه آیدوغموشِ (زاده ماه) قره آغاج یا خود رود قرانقو شمرد. آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی در کتیبه رازلیق در آن نواحی رودی را به نام مونا (ماه یا میانه) ذکر کرده است.مطابق باور اهل محل رود قرانقو در دره عمیقی روان است و به درد کشاورزی نمی خورد. از این جا معلوم میشود نام هشترود مرکب از هِشتِ(رها کرده و ترک کرده ) و رود می باشد.
یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۰
نقدی بر مقالهً مکان یابی در داستان فرود
در مقاله احمد تدین در باب مکان یابی در داستان فرود که وی این مکانها را در فارس (به دور از مرز توران) می انگارداشتباهاتی جغرافیایی اساسی موجود است. در حالی که کلات و جرم در خراسان سمت مرز توران بوده اند که حمدالله مستوفی در نزهت القلوب آنها را در رابطه هم آورده است:
"کلات و جرم :کلات قلعه ای است در غایت محکمی چنانکه در او زرع و کشت توان کرد و آب فراوان دارد و جرم قصبه ای است در پای آن قلعه و چند پاره دیه است که از توابع آن است.".
دهی به نام میم و سفید کوه هم در سمت بیرجند خراسان و دامغان هستند. صرفاً تشابه اسامی ایشان را به خطا انداخته است. همانطور که در عهد خود فردوسی جایگاه سکائیان تورانی نه سمت قفقاز بلکه خراسان به شمار می آمده است. فرود همان فرائورت فرمانروای ماد پدر کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) است که در شهر گنجه اران (گنج دژ سیاوش) بدست مادیای اسکیتی به قتل رسید. فرود و سیاوش هر دو نام اساطیری فرائورت (متدین) پسر خشثریتی (کیکاوس) هستند. در واقع فرود سیاوش نام مرکبی با ترکیب صفت و موصوف است و دارای ترکیبی از نوع اضافه بنوت نبوده؛ چنانکه در شاهنامه تصور شده است.تور مترادف با سکا به معنی بزکوهی است که اکنون نیز در قفقازبه همان نام تور خوانده میشود و نوعی از آن به صورت اهلی است با نام محلی اش نام برخی از ملل قفقاز است.توتم باستانی ایشان بوده است.
"کلات و جرم :کلات قلعه ای است در غایت محکمی چنانکه در او زرع و کشت توان کرد و آب فراوان دارد و جرم قصبه ای است در پای آن قلعه و چند پاره دیه است که از توابع آن است.".
دهی به نام میم و سفید کوه هم در سمت بیرجند خراسان و دامغان هستند. صرفاً تشابه اسامی ایشان را به خطا انداخته است. همانطور که در عهد خود فردوسی جایگاه سکائیان تورانی نه سمت قفقاز بلکه خراسان به شمار می آمده است. فرود همان فرائورت فرمانروای ماد پدر کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) است که در شهر گنجه اران (گنج دژ سیاوش) بدست مادیای اسکیتی به قتل رسید. فرود و سیاوش هر دو نام اساطیری فرائورت (متدین) پسر خشثریتی (کیکاوس) هستند. در واقع فرود سیاوش نام مرکبی با ترکیب صفت و موصوف است و دارای ترکیبی از نوع اضافه بنوت نبوده؛ چنانکه در شاهنامه تصور شده است.تور مترادف با سکا به معنی بزکوهی است که اکنون نیز در قفقازبه همان نام تور خوانده میشود و نوعی از آن به صورت اهلی است با نام محلی اش نام برخی از ملل قفقاز است.توتم باستانی ایشان بوده است.
شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۰
معنی نامهای کهن میاندوآب و رودهای آن جغاتی و تاتائو
حمدالله مستوفی نام میاندوآب را به صورت بهستان (بی آو ستان=محل دو رود) ذکر نموده و آن را متعلق به منطقه مراغه می شمارد. نام تاتائو به معنی رود خرد دارای جریان تند است و نام جغاتی(ویتنگوهئیتی اوستا، علی القاعده جیتنغوتی پهلوی) به معنی رود گسترده (نه تنگ رود) است. در اوستا ویستئورو نوذری (گستهم، آریارمن هخامنشی) در تعقیب تورانیان به کمک الهه اردویسور ناهید از آن عبور می نماید.
جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۰
معنی نامهای ابیورد و توس
نام آپاورتکان (اپ-ورد-کان، یعنی درگز کنونی)ابیورد عهد اعراب به معنی دژ پشتی و شمالی است. نام توس که در منابع یونانی مربوط به لشکرکشی اسکندر به صورت سوسیا آمده است که به معنی دارای چشمه سودمند است که بعداً به توس یعنی دارای چشمه نیرومند تغییر یافته است.
آروس نام کهن ساری
در روایات ساخته شدن ساری (سارویه= دژ ساخته از ساروج یا واقع در بلندی یا دارای رودخانه کوچک همواره جاری از ریشه سَرِیّ) از نام او-هر (آب جاری) آن نام برده شده است. از سوی دیگر در روایات یونانی مربوط به آمدن اسکندر به مازندران از زادراکرت (ستراکرد=نیرومند ساخته، استراباد) و آروس (هر-او-س= دارای رودخانه جاری) نام برده شده است که این دومی به وضوح یادآور نام رودهای هراز (رود بزرگ) به ویژه تجن (رود جاری) در منطقه ساری است. بر این پایه ساری نام عربی اوهر (آرو-س باستانی) است چه لغت سَرِیّ در زبان عربی به معنی آب جاری و رود کوچک است و مطابق نام رودخانه ساری یعنی تجن (تچین اوستایی) است که به معنی دارای جریان و جریان تند است. منابع یونانی عهد اسکندر نامهای رود هراز را زیوبریس (رود زبر و ستبر) و ستی بوئه تس (رود نیرومند) ذکر میکنند و می گویند که حاکم تپوریان را در شهر آروس به حضور اسکندر آوردند. در نقشه های بطلمیوسی نام رودهای هراز و اترک (او-ترک) به صورت چرنداز (اندازنده عبور کننده) و سکندا (زخم زننده) آمده است.نظر به نامهای کهن و کنونی رود هراز نام شهر آمل کنار آن را در اصل می توان مرکب از آمو (آب فراوان) و علامت نسبت ئول به معنی شهر دارای رود بزرگ گرفت. این معنی بر مفهوم ایرانی دیگر آن یعنی محل نگهداری دامها مرجح است.در مجموع یعنی نام هرو (آرو-س، ساری= شهر دارای "رود جاری خرد،تجن") در مقابل نام آمل (شهر دارای "رود نیرومند=هراز") قرار داشته است.
شاهرود همان چخره وندیداد است
در فرگرد اول کتاب وندیداد در شمار بهترین شهرهای اهورامزدا آفریده در سمت بین ری و خراسان و در مقام سیزدهم شهر چخره قرار گرفته است که سرزمین پهلوانان و گروندگان اشه معرفی گردیده است و ایرادش سوزاندن مردگانشان ذکر شده است. برخی به درستی آن را با شهر شاهرود مطابقت داده اند. بر این اساس شاهرود عهد باستان همان راسمینا (رس مئن=میهن ارابه سازان) و چخره (چاخرو-ایتی= شهر چرخ سازان) بوده است.
معنی نام طالش
نظر جدید: مطابق وبلاگ عنبران طالش هم به همین معنی محل مه آلود است: طالش به لهجۀ شيرين تالشي اراضي باتلاق و گل و هواي مرطوب و باراني و مه آلود را گويند بدين طريق« طول» يعني گِل و باتلاق «اش» يعني ابر و مه مخلوط با باران ريز. (نعمت الهی ، بهروز، تاریخ جامع حکام آستارا و نمین، ص 13).
این نظر جالب مربوط به تالش را میتوان چنین اصلاح کرد تال=تار و اش= مه آلود یعنی در مجموع یعنی محل پوشیده از مه تیره و غلیظ.
نظر قدیمی: نام طوالش را می توان از کلمه تالش (طیلسان، تالشان، جامۀ گشاد و بلند) گرفت چه گفته میشود: "در نخستین لشکرکشی شیخ حیدر به داغستان، بخش مهمی از سپاه او را تالشان تشکیل میدادند. در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است (مینورسکی، 243- 244).
ازآنجاییکه دهوسره در سانسکریت به معنی کبود و دوساق/دوساگ در مازندرانی به معنی تاریک و رنگ توسی فارسی تقریباَ کبود رنگ است. لذا احتمال دارد نام کا-دوسیان (اسلاف طالشی ها) به معنی دوست دارندگان رنگ کبود بوده باشد.
سرانجام نامهای طالش و طالقان به صور تالَ-شی و تال-گان می توانند به معنی محل واقع در گودی باشند:
तल adj. tala lower part
پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۰
معنی نام شهرک گیلانی لیسار
لیسار به معنی محل درخت لی (نارون و ...) است و ربطی با نام پادشاهان آشور ندارد. مراجعه شود به لغت نامه دهخدا لغت "لی" و سار (=زار، منطقه و محل).
لی . (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری به کار رود. قسمی نارون . نامی که در رامسر و دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج . شلدار. قره آقاج . لروت . سمد. سمت . له . و رجوع به اوجا و نارون شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210).
نام شهرک لوندویل گیلان به معنی محل درخت لونگا و نام شهرک لوشان به معنی محل خاک سفید است. از آنجاییکه حمدالله مستوفی در این سمت از شهری به نام نِیسَر (نیسار) یاد می کند لذا درست این نام در اصل لی سار نبوده است بلکه نی سار بوده است. در آذربایجان نیز نام شهرک باستانی نیلان (مکان نی) امروزه به صورت لی-لان در آمده است.
لی . (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری به کار رود. قسمی نارون . نامی که در رامسر و دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج . شلدار. قره آقاج . لروت . سمد. سمت . له . و رجوع به اوجا و نارون شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210).
نام شهرک لوندویل گیلان به معنی محل درخت لونگا و نام شهرک لوشان به معنی محل خاک سفید است. از آنجاییکه حمدالله مستوفی در این سمت از شهری به نام نِیسَر (نیسار) یاد می کند لذا درست این نام در اصل لی سار نبوده است بلکه نی سار بوده است. در آذربایجان نیز نام شهرک باستانی نیلان (مکان نی) امروزه به صورت لی-لان در آمده است.
چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۰
معنی نیسیر و جودی
اکنون که بعد سالها دوباره به بررسی موضوع هاروت و ماروت در رابطه با طوفان نوح پرداختم به نتایج جدیدی رسیدم که آنها را در اینجا ضمیمه می نمایم:
کوه نیسیر که در کتیبه ای آشوری محل فرو نشستن کشتی اوتناپیشتیم (نوح) بر روی خاک به شمار رفته است در زبان سومری به معنی مار مهیب است و در زبانهای ایرانی محل سرازیر شدن آبها است. نام محلی لولوبیایی آن کی نی پا یعنی کوه شاهمار و همچنین به معنی محل سرچشمه آبها(کانی آپه) است. مردم منطقه پرستنده ایزد ماروشی به نام شیخو یا شیپاک (مار سمی) بودند. این کوه اکنون به نام شیخان نامیده میشود و در یکی از سرچشمه های زاب کوچک در جنوب پیرانشهر واقع است. سرچشمه کوه جودی سوریه به زبان عربی به معنی کوه ممتاز و خوب است و آن ربطی با این کوه اساطیری طوفان نوح ندارد. امّا همین مفهوم جودی در باره کوه بزرگ و آزاد آرارات (کوه کشور رودخانه ها) در تورات مناسب می افتد یعنی همان کوهی که تورات آن را محل فرو نشستن کشتی نوح معرفی می نماید. مطابق منابع کهن ارمنی کوه آرارات محل ایزدان ماروت (یعنی مار کوهستان، ماروتاش کاسی= ایزد ماروش منظور شیخو یا شیپاک کاسی، معادل مردوک بابلی) و هاروت (یعنی ایزد کامل کوهستان، همان هاربه کاسی، معادل انلیل ملقب به ایزد کوه بزرگ) بوده است.
کوه نیسیر که در کتیبه ای آشوری محل فرو نشستن کشتی اوتناپیشتیم (نوح) بر روی خاک به شمار رفته است در زبان سومری به معنی مار مهیب است و در زبانهای ایرانی محل سرازیر شدن آبها است. نام محلی لولوبیایی آن کی نی پا یعنی کوه شاهمار و همچنین به معنی محل سرچشمه آبها(کانی آپه) است. مردم منطقه پرستنده ایزد ماروشی به نام شیخو یا شیپاک (مار سمی) بودند. این کوه اکنون به نام شیخان نامیده میشود و در یکی از سرچشمه های زاب کوچک در جنوب پیرانشهر واقع است. سرچشمه کوه جودی سوریه به زبان عربی به معنی کوه ممتاز و خوب است و آن ربطی با این کوه اساطیری طوفان نوح ندارد. امّا همین مفهوم جودی در باره کوه بزرگ و آزاد آرارات (کوه کشور رودخانه ها) در تورات مناسب می افتد یعنی همان کوهی که تورات آن را محل فرو نشستن کشتی نوح معرفی می نماید. مطابق منابع کهن ارمنی کوه آرارات محل ایزدان ماروت (یعنی مار کوهستان، ماروتاش کاسی= ایزد ماروش منظور شیخو یا شیپاک کاسی، معادل مردوک بابلی) و هاروت (یعنی ایزد کامل کوهستان، همان هاربه کاسی، معادل انلیل ملقب به ایزد کوه بزرگ) بوده است.
در باره وقایع لیبی
چند سالی است همسایه ای دارم که بهمراه همسرش هر دو برای تحصیل در مقطع دکترا از لیبی به سوئد آمده اند. دوستی ما سالهاست و او یک سال دیگر نیز مهمان این کشور است. تا چندی پیش خوش و خرم بود و به مسائل سیاسی فکر نمیکرد ولی بعد از شروع درگیریها او نیز مانند سایرین به این مسئله مشغول شد. دو سه ماه پیش پرسیدم وضع مالی شما چه میشود گفت فعلاً سفیر گفته میتواند برای چند ماه دیگر هزینه ما را حتی از بودجه خودش بپردازد ولی برای بیشتر از آن محلی ندارد.
او میگفت با قذافی مشکل خاصی نداشته ولی حالا که میبیند مردم خودش را قتل عام میکند از او متنفر شده است.
یکبار دیگر حدوداً 2-3 ماه پیش در صحبتها گفت وضع ما بهتر از مصر و سایرین خواهد شد زیرا ما توانسته ایم از همین حالا دولت و برنامه هائی تهیه بکنیم.
تا اینکه هفته پیش همدیگر را دیدیم و دوباره صحبت مختصری را جع به مسائل ردو بدل شد.
گفتم: حضور آمریکا و ناتو در لیبی در خطرناک است و ضربات زیادی به لیبی خواهد زد.
با دلخوری گفت: آنها به کمک مردم آمدند و اگر نیامده بودند بسیاری از مردم کشته میشدند . شما نمیدانید در مصراته چه کشتاری براه افتاد. نگاهی به اینترنت بیانداز.
گفتم: حق با شماست. راستش با این اخبار نیز آشنا هستم. اما صحبت بر سر این است که اکنون حدود 5 ماه از جنگ داخلی میگذرد و بدین شکل که ماجرا پیش میرود بنظر نمیرسد جنگ باین زودی ها تمام بشود یا بخواهند آن را تمام بکنند. چنانچه این جنگ چند ماه دیگر و حداکثر یکسال دیگر بدرازا بکشد آنگاه نه تنها قربانیان جنگ بسیار بیشتر از مصراته خواهند بود بلکه تمام صنایع و زیربناهای اقتصادی کشور نیز از بین خواهند رفت. تمام ارتش و سلاح ها نابود خواهند شد. تجارت و تمامی روابط بین المللی ووو بهم خواهد ریخت و کشور بسیار فقیر خواهد شد. حتی تمام سرمایه داران شما بی پول وفقیر و بی چیز خواهند شد و شما هیچ چیز نخواهید داشت. در نتیجه باید دست بدامن آمریکا و اروپا و در اساس یهودیان صهیونیست بشوید و در آنصورت مستعمره خواهید شد ولاغیر. تا همین لحظه نیز بسیاری از صنایع، بنادر، ارتش و سلاح ها، اقتصاد ووو از میان رفته است. از همه مهمتر نظم کشور بهم ریخته و تا دوباره نظمی بر کشور حاکم بشود زمان بسیار درازی لازم است.
تازه متوجه ماجرا شد. رنگ از رخسارش پرید. تائید کرد که حرف من صحیح است و گفت بدین ترتیب حتی ممکن است وضعیتی شبیه سومالی پیدا کنیم.
گفتم: سومالی کردن بعضی کشورها طرحی است که از مدتها پیش ریخته شده است. در این صورت کدام را ترجیح میدهی؛ قذافی یا استعمار را.
گفت: بدون تردید قذافی را.
گفتم: قذافی برای ابد زنده نخواهد بود بلکه چند سال دیگر بیشتر زنده نیست. شما میخواهید با انقلاب او و خانواده اش را به اعدام بکشانید و بطور طبیعی برایش راهی بغیر آنچه درجریان است باقی نمیگذارید. پس بهتر است بجای انقلاب مسلحانه و اینگونه تفکرات وارداتی غرب که نسخه هائی برای تخریب و نابودی کشورها هستند باشید، بفکر این باشید که مسائل را با مصالحه و رفرم حل کنید.
صحبت های ما در همین جا به اتمام رسید. ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود اینستکه همین ماجرا میتواند در سایر کشورها و در ایران نیز پیاده بشود، هرچند تفاوت بسیار است از جمله اینکه در ایران کنونی حکومت فردی نیست و همین نکته جنگ داخلی در ایران را بسیار طولانی مدت تر خواهد کرد، ولیکن صحبت بر سر شیوه یا روش حل مشکلات است. بعنوان شخصی که از سالهای بسیار پیش از انقلاب بفکر اسلحه و فعالیتهای چریکی و انقلاب مسلحانه بودم و اینکار را هم کردم اکنون معتقدم که جامعه جهانی و مخصوصاً ایران ابداً نیازی باین روش های خشونت آمیز( انقلاب مسلحانه و جنگ داخلی) ندارد و باید از آن پرهیز نمود و در این دام نیفتاد. باید هشیار بود که هیچ کشوری برای دیگری بیشتر از خودش دل نمیسوزاند؛ و در این مقطع از تاریخ بشر کشورهای قدرتمند غربی هر حرکتی بکنند فقط در جهت منافع خودشان است نه صلاح آن کشورها.
غرب نمیخواهد جنگ داخلی لیبی باین سادگی ها و با سرعت بنفع قذافی یا مخالفین او تمام بشود تا اینکه همه چیز کشور فنا گردد و آنها بتوانند با خیال راحت همه چیز کشور را در اختیار بگیرند؛ بهمین دلیل آسمان را در اختیار دارند و با حملات هوائی توازنی از قوا برقرار میکنند و حتی دیده شده هرگاه مخالفین قذافی به مرحله پایان دادن به کار رسیدند آنها نیز مورد تهاجم قرار گرفتند تا نتوانند به نتیجه برسند و توازن قوا باقی بماند و در پاسخ باین بسنده شد که یک اشتباه هوائی بوده است.
چگونه ممکن است این تجهیزات عریض و طویل چنین اشتباهات ابتدائی بکند؟
آیا واقعاً اینقدر ضعیف هستند و آنهمه ادعاها همه کاذب میباشند؟
خیر چنین نیست؛ این روش در خصوص جنگ ایران و عراق نیز بکار برده شد و غرب برای اینکه جنگ طولانی مدت شده و تمام زیر بناها و حتی اساس اقتدار حکومتهای مرکزی فرو بریزد هر زمان که یکی در حال پیروزی بود بدیگری اسلحه و کمکهائی میداد تا توازن قوا به جنگ باز گردد.
آنها حتی به ایران نیز اسلحه دادند که بعنوان افتضاح ایران – کنترا معروف است.
در آخرین مرحله که ایران با فتح فاو، عراق را از دستیابی به خلیج پارس و دریاهای آزاد محروم کرد و میتوانست پایانی بر جنگ با پیروزی ایران باشد، به صدام سلاح شیمیائی و در واقع بهمراه آن اجازه استفاده از آن را هم دادند. بنابراین در اساس صدام حسین نبود که بواسطه استفاده از سلاح شیمیائی باید محکوم و مجازات میشد بلکه این غرب و سرمایه داران و یا حاکمان اصلی بر غرب بودند که چنین کردند و باید محاکمه میشدند. پس عاملان اصلی در غرب برای اینکه این ماجرا دست و پایشان را نگیرد فوراً اجازه اعدام صدام را دادند تا همه چیز خفه بشود و صدام آنها را در این افتضاح گیر نیاندازد.
شیوه حفظ توازن قوا در میان دشمنان و تضعیف کردن آنها بواسطه جنگهای طولانی مدت و فرسایشی قدیمی است و هرکس تاریخ را باندازه کافی خوانده باشد نمونه های بسیاری از آنها را خواهد یافت.
اینکه در همین روزها فرانسه مقداری از پولهای لیبی را در اختیار مخالفین مسلح قذافی قرار میدهد در همین راستا است تا با این آب باریکه آنها بتوانند به جنگ و در نتیجه نابود شدن کشور ادامه بدهند زیرا جنگجویان در هرکجای جهان، بدون جیره و پول نمیتوانند بجنگ ادامه بدهند. حتی در چنین شرایطی (مثلاً سومالی) وضع جنگجویان و در نتیجه خانواده های آنها از سایرین بهتر است و بهمین دلیل انگیزه شرکت در جنگ در میان مردم ایجاد میشود.
حاصل این گونه دخالتهای غرب و ایجاد جنگ داخلی در کشورها اگر همانند سومالی نباشد در بهترین حالت ممکن است مانند افغانستان و یا عراق بشود.
حال ببینیم در سومالی چه میگذرد: در حالیکه سومالی در قحطی و گرسنگی غرق است اما اسلحه و گلوله برای کشتار و ناامنی و عدم ثبات کشور، از نان فراوان تر است و ارزان تر و راحت تر بدست میاید. اینهمه از کجا میآید که چنین آسان وارد میشود ولی برای ارسال نان و نجات جان حداقل یک سوم از انسان های ساکن آن کشور( مردمی که آنها نیز باید حقوق بشر در حق اشان رعایت بشود) نمیتوانند راه و چاره پیدا بکنند؟ آیا این معنی حقوق بشر و انسان دوستی است؟
تمامی سومالیائی هائی را که شخصاً میشناسم و اکثراً از تحصیلات بسیار بالای دانشگاهی برخوردارند آرزوی داشتن یک دولت و حکومت را دارند حال هرچه که باشد.
باید متوجه بود که بهر حال بعضی ظرفیتهای جنگ داخلی و حتی تجزیه ایران وجود دارد که غرب و یهودیان صهیونیست نه بخاطر رعایت حال آن اقوام و یا ملل در ایران؛ بلکه برای کوچک کردن کشور و تسلط براین کشورهای کوچک شده و ضعیف، از این جنبش ها حمایت کرده و یا حتی براه میاندازند.
اگرچنین اتفاقی در ایران رخ بدهد بمعنی سالهای بسیار طولانی جنگ داخلی، فقر، فلاکت، فحشاء، ناامنی، بی ثباتی و نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و... و بعد تجزیه به چند کشور فقیر و بینوا خواهد بود.
پس باید عاقلانه و صبورانه عمل کرد، راه های رفرمیستی را یاد گرفت و بدان عمل نمود.
12 تیر 1390 3 آگست 2011
حسن بایگان – اپسالا- سوئد
او میگفت با قذافی مشکل خاصی نداشته ولی حالا که میبیند مردم خودش را قتل عام میکند از او متنفر شده است.
یکبار دیگر حدوداً 2-3 ماه پیش در صحبتها گفت وضع ما بهتر از مصر و سایرین خواهد شد زیرا ما توانسته ایم از همین حالا دولت و برنامه هائی تهیه بکنیم.
تا اینکه هفته پیش همدیگر را دیدیم و دوباره صحبت مختصری را جع به مسائل ردو بدل شد.
گفتم: حضور آمریکا و ناتو در لیبی در خطرناک است و ضربات زیادی به لیبی خواهد زد.
با دلخوری گفت: آنها به کمک مردم آمدند و اگر نیامده بودند بسیاری از مردم کشته میشدند . شما نمیدانید در مصراته چه کشتاری براه افتاد. نگاهی به اینترنت بیانداز.
گفتم: حق با شماست. راستش با این اخبار نیز آشنا هستم. اما صحبت بر سر این است که اکنون حدود 5 ماه از جنگ داخلی میگذرد و بدین شکل که ماجرا پیش میرود بنظر نمیرسد جنگ باین زودی ها تمام بشود یا بخواهند آن را تمام بکنند. چنانچه این جنگ چند ماه دیگر و حداکثر یکسال دیگر بدرازا بکشد آنگاه نه تنها قربانیان جنگ بسیار بیشتر از مصراته خواهند بود بلکه تمام صنایع و زیربناهای اقتصادی کشور نیز از بین خواهند رفت. تمام ارتش و سلاح ها نابود خواهند شد. تجارت و تمامی روابط بین المللی ووو بهم خواهد ریخت و کشور بسیار فقیر خواهد شد. حتی تمام سرمایه داران شما بی پول وفقیر و بی چیز خواهند شد و شما هیچ چیز نخواهید داشت. در نتیجه باید دست بدامن آمریکا و اروپا و در اساس یهودیان صهیونیست بشوید و در آنصورت مستعمره خواهید شد ولاغیر. تا همین لحظه نیز بسیاری از صنایع، بنادر، ارتش و سلاح ها، اقتصاد ووو از میان رفته است. از همه مهمتر نظم کشور بهم ریخته و تا دوباره نظمی بر کشور حاکم بشود زمان بسیار درازی لازم است.
تازه متوجه ماجرا شد. رنگ از رخسارش پرید. تائید کرد که حرف من صحیح است و گفت بدین ترتیب حتی ممکن است وضعیتی شبیه سومالی پیدا کنیم.
گفتم: سومالی کردن بعضی کشورها طرحی است که از مدتها پیش ریخته شده است. در این صورت کدام را ترجیح میدهی؛ قذافی یا استعمار را.
گفت: بدون تردید قذافی را.
گفتم: قذافی برای ابد زنده نخواهد بود بلکه چند سال دیگر بیشتر زنده نیست. شما میخواهید با انقلاب او و خانواده اش را به اعدام بکشانید و بطور طبیعی برایش راهی بغیر آنچه درجریان است باقی نمیگذارید. پس بهتر است بجای انقلاب مسلحانه و اینگونه تفکرات وارداتی غرب که نسخه هائی برای تخریب و نابودی کشورها هستند باشید، بفکر این باشید که مسائل را با مصالحه و رفرم حل کنید.
صحبت های ما در همین جا به اتمام رسید. ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود اینستکه همین ماجرا میتواند در سایر کشورها و در ایران نیز پیاده بشود، هرچند تفاوت بسیار است از جمله اینکه در ایران کنونی حکومت فردی نیست و همین نکته جنگ داخلی در ایران را بسیار طولانی مدت تر خواهد کرد، ولیکن صحبت بر سر شیوه یا روش حل مشکلات است. بعنوان شخصی که از سالهای بسیار پیش از انقلاب بفکر اسلحه و فعالیتهای چریکی و انقلاب مسلحانه بودم و اینکار را هم کردم اکنون معتقدم که جامعه جهانی و مخصوصاً ایران ابداً نیازی باین روش های خشونت آمیز( انقلاب مسلحانه و جنگ داخلی) ندارد و باید از آن پرهیز نمود و در این دام نیفتاد. باید هشیار بود که هیچ کشوری برای دیگری بیشتر از خودش دل نمیسوزاند؛ و در این مقطع از تاریخ بشر کشورهای قدرتمند غربی هر حرکتی بکنند فقط در جهت منافع خودشان است نه صلاح آن کشورها.
غرب نمیخواهد جنگ داخلی لیبی باین سادگی ها و با سرعت بنفع قذافی یا مخالفین او تمام بشود تا اینکه همه چیز کشور فنا گردد و آنها بتوانند با خیال راحت همه چیز کشور را در اختیار بگیرند؛ بهمین دلیل آسمان را در اختیار دارند و با حملات هوائی توازنی از قوا برقرار میکنند و حتی دیده شده هرگاه مخالفین قذافی به مرحله پایان دادن به کار رسیدند آنها نیز مورد تهاجم قرار گرفتند تا نتوانند به نتیجه برسند و توازن قوا باقی بماند و در پاسخ باین بسنده شد که یک اشتباه هوائی بوده است.
چگونه ممکن است این تجهیزات عریض و طویل چنین اشتباهات ابتدائی بکند؟
آیا واقعاً اینقدر ضعیف هستند و آنهمه ادعاها همه کاذب میباشند؟
خیر چنین نیست؛ این روش در خصوص جنگ ایران و عراق نیز بکار برده شد و غرب برای اینکه جنگ طولانی مدت شده و تمام زیر بناها و حتی اساس اقتدار حکومتهای مرکزی فرو بریزد هر زمان که یکی در حال پیروزی بود بدیگری اسلحه و کمکهائی میداد تا توازن قوا به جنگ باز گردد.
آنها حتی به ایران نیز اسلحه دادند که بعنوان افتضاح ایران – کنترا معروف است.
در آخرین مرحله که ایران با فتح فاو، عراق را از دستیابی به خلیج پارس و دریاهای آزاد محروم کرد و میتوانست پایانی بر جنگ با پیروزی ایران باشد، به صدام سلاح شیمیائی و در واقع بهمراه آن اجازه استفاده از آن را هم دادند. بنابراین در اساس صدام حسین نبود که بواسطه استفاده از سلاح شیمیائی باید محکوم و مجازات میشد بلکه این غرب و سرمایه داران و یا حاکمان اصلی بر غرب بودند که چنین کردند و باید محاکمه میشدند. پس عاملان اصلی در غرب برای اینکه این ماجرا دست و پایشان را نگیرد فوراً اجازه اعدام صدام را دادند تا همه چیز خفه بشود و صدام آنها را در این افتضاح گیر نیاندازد.
شیوه حفظ توازن قوا در میان دشمنان و تضعیف کردن آنها بواسطه جنگهای طولانی مدت و فرسایشی قدیمی است و هرکس تاریخ را باندازه کافی خوانده باشد نمونه های بسیاری از آنها را خواهد یافت.
اینکه در همین روزها فرانسه مقداری از پولهای لیبی را در اختیار مخالفین مسلح قذافی قرار میدهد در همین راستا است تا با این آب باریکه آنها بتوانند به جنگ و در نتیجه نابود شدن کشور ادامه بدهند زیرا جنگجویان در هرکجای جهان، بدون جیره و پول نمیتوانند بجنگ ادامه بدهند. حتی در چنین شرایطی (مثلاً سومالی) وضع جنگجویان و در نتیجه خانواده های آنها از سایرین بهتر است و بهمین دلیل انگیزه شرکت در جنگ در میان مردم ایجاد میشود.
حاصل این گونه دخالتهای غرب و ایجاد جنگ داخلی در کشورها اگر همانند سومالی نباشد در بهترین حالت ممکن است مانند افغانستان و یا عراق بشود.
حال ببینیم در سومالی چه میگذرد: در حالیکه سومالی در قحطی و گرسنگی غرق است اما اسلحه و گلوله برای کشتار و ناامنی و عدم ثبات کشور، از نان فراوان تر است و ارزان تر و راحت تر بدست میاید. اینهمه از کجا میآید که چنین آسان وارد میشود ولی برای ارسال نان و نجات جان حداقل یک سوم از انسان های ساکن آن کشور( مردمی که آنها نیز باید حقوق بشر در حق اشان رعایت بشود) نمیتوانند راه و چاره پیدا بکنند؟ آیا این معنی حقوق بشر و انسان دوستی است؟
تمامی سومالیائی هائی را که شخصاً میشناسم و اکثراً از تحصیلات بسیار بالای دانشگاهی برخوردارند آرزوی داشتن یک دولت و حکومت را دارند حال هرچه که باشد.
باید متوجه بود که بهر حال بعضی ظرفیتهای جنگ داخلی و حتی تجزیه ایران وجود دارد که غرب و یهودیان صهیونیست نه بخاطر رعایت حال آن اقوام و یا ملل در ایران؛ بلکه برای کوچک کردن کشور و تسلط براین کشورهای کوچک شده و ضعیف، از این جنبش ها حمایت کرده و یا حتی براه میاندازند.
اگرچنین اتفاقی در ایران رخ بدهد بمعنی سالهای بسیار طولانی جنگ داخلی، فقر، فلاکت، فحشاء، ناامنی، بی ثباتی و نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و... و بعد تجزیه به چند کشور فقیر و بینوا خواهد بود.
پس باید عاقلانه و صبورانه عمل کرد، راه های رفرمیستی را یاد گرفت و بدان عمل نمود.
12 تیر 1390 3 آگست 2011
حسن بایگان – اپسالا- سوئد
دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۰
تی تی نام سومری و بومی دریای مازندران (دریای مصب رودخانه های آشوریان)
در متون بازمانده از دوره پادشاهان آشوری همچون سارگون دوم و آدادنیراری سوم آشوریان دریای مازندران را دریای تی تی می نامیده اند. سارگون دوم در سال 710پیش از میلاد گزارش می دهد: "... اِآاوپری شاه دیلمون (کیش) پیشکشهایی فرستاد. همچنین هفت پادشاه پاتنانه (شهر دارای 99 نگهبان، هکاتم پیلس یعنی شهر صد پلیس دروازه، دامغان) که اقامتگاه دور دست آنان هفت روز تا دریای تی تی فاصله دارد."
تی تی در لغت سومری به معنی محل عمر جاودانه است. دریای مازندران نزد مردم بین النهرین مسکن اوتناپیشتیم (مرد دارای حیات جاودانه) محسوب میشد. مطابق اساطیر بابلی گیلگامش برای رفتن نزد اوتناپیشتیم در دریای مصب رودخانه ها و کسب گیاه جوانی و جاودانگی از کوه مشو (میشو=مرگ در نزدیک مرند) عبور کرده بود. تی تی در گیلان به معنی شکوفه است. لذا اگر منظور از این شکوفه را شکوفه نیلوفر آبی منظور بداریم که به خصوص مرداب انزلی آکنده از آن است؛ در این صورت دریای تی تی در اصل نام محلی گیلانی و مازندرانی دریای مازندران بوده است. بنابراین باور به وجود گیاه جاودانگی و جوانی در دریای تی تی نزد سومریان، از معنی سومری نام محلی نیلوفر آبی سواحل دریای مازندران اخذ شده بوده است.
تی تی در لغت سومری به معنی محل عمر جاودانه است. دریای مازندران نزد مردم بین النهرین مسکن اوتناپیشتیم (مرد دارای حیات جاودانه) محسوب میشد. مطابق اساطیر بابلی گیلگامش برای رفتن نزد اوتناپیشتیم در دریای مصب رودخانه ها و کسب گیاه جوانی و جاودانگی از کوه مشو (میشو=مرگ در نزدیک مرند) عبور کرده بود. تی تی در گیلان به معنی شکوفه است. لذا اگر منظور از این شکوفه را شکوفه نیلوفر آبی منظور بداریم که به خصوص مرداب انزلی آکنده از آن است؛ در این صورت دریای تی تی در اصل نام محلی گیلانی و مازندرانی دریای مازندران بوده است. بنابراین باور به وجود گیاه جاودانگی و جوانی در دریای تی تی نزد سومریان، از معنی سومری نام محلی نیلوفر آبی سواحل دریای مازندران اخذ شده بوده است.
معنی نام رشت
سال 90 در این باب به دو نظر متفاوت رسیده بودم، هنوز هم در اینکه درست تر کدام است تردید دارم: آنها گفته میشود رشت ابتدا قصبه ای بود كه در ميان دو رودخانه گوهررود و سياهرود قرار داشت و از اين جهت نيز قدمت ديرينه دارد. ولی از جهت سابقه شهری، اولين بار نویسنده حدود العالم و سپس حمدالله مستوفی، در قرن هشتم هجری، از اين شهر نام برده و ابریشم را ازتولیدات آن دانسته است. نام قديمی رشت دارالمرز يا دارالامان بوده كه قبل از اين دو، به آن بيه یا بیه پس می گفته اند. بيه در لغت نامه ها، رود و يا مصب بين دو رودخانه معنی شده است چون در لغت اوستا و پارسی بی-آوه به معنی منسوب به دو آب است. لذا چنين به نظر می رسد كه دليل اين نامگذاری، قرار گرفتن آن در ميان دو رودخانه است كه به مثابه حفاظ و ديوار شهر محسوب می گرديد. در این صورت اصل رشت باید رود-شت (به مازندرانی رو-شت)یعنی محل واقع در بین رود یا رودها بوده باشد. ولی نام بیه پس متعلق به ناحیه ابریشم پرور رشت در اصل به معنی محل پسین تهیه ابریشم است که در مقابل بیه پیش (لاهیجان=محل پیشین تهیه ابریشم) قرار داشته است. بیه از همان ریشه بو (ابریشم) و بویه (ابریشم کار؟) است. بنابراین اگر خود نام رشت را هم در رابطه با همین ویژگی این شهر یعنی رشتن ابریشم معنی نمائیم راهی منطقی پیموده ایم. رَشتَ در اوستایی به معنی درخشیدن و آراستن هم اشاره به محل تار ابریشم بودن رشت دارد. در عهد مسلمین شهری به نام رشت در کنار جیحون در سمت تاجیکستان وجود داشته و دارد که به احتمال زیاد مفهوم آن هم همان شهر واقع میان نهر یا محل ریسندگی و بافندگی بوده است.
حالا بعد از چند روز به آلترناتیو سوم می رسم: از قرار معلوم چنانکه در کلمه رَش کُردی به معنی جوشیدن و پاشیدن و در رشت فارسی به معنی لجن و آبزار شاهد هستیم کلمه رَش در زبانهای ایرانی نیز نظیر زبان عربی به معنی آب چشمه و باران به کار می رفته است، بنابراین رشت (رش-شت) به معنی محل آبزاری و چشمه ساری بوده است. در تأیید این نظر گفتنی است استخر عینک یا مرداب عینک رشت یک آبگیر طبیعی است که در دل شهر رشت و در بخش غربی، مسیر جاده رشت به فومن و در بلوار شهید افتخاری واقع است.
به نظر میرسد خود نام مرداب عینک/اینک در اصل آوناک/آبناک بوده باشد یعنی آبدار٬ پرآب و آب آلود.
معنی لفظی فومن، علی آباد (قائم شهر)، تولم (مرجغل) و گسکر
فومن (پیومن)در لغت اوستائی به معنی محل تهیه لبنیات (شیر و پنیر) یا محل تهیه ابریشم است. علی آباد به معنی قصبه دارای آلووگاه (آتشکده) است (آنجا در قدیم زیارتگاه مردم محلی بوده است). تولم به معنی منسوب به توره (=توله، شغال) است چه نام دیگر آن یعنی مرجغل نیز به معنی محل شغالهای فراوان است و سرانجام نام شهرک قدیمی گسکر (گاس کار) به معنی محل جنگجویان و سپاهیان می باشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)