در ارتباط ناحیه وفس با بزچلوها گفته میشود: "بُزچلو(بوزچلو) یکی از طوایف و ایلات آذربایجان بود که در اوایل سلطنت صفویه (حدود 500 سال قبل) به منطقه وفس کوچانده شد. به دلیل قدرت و شجاعتی که این ایل در جنگ¬های صفوی، نادری و قاجار از خود نشان داد، آن منطقه به نام بلوک بزچلو معروف شده و در تاریخ در کنار اسامی سایر بلوکات عراق عجم همچون وفس، آشتیان، تفرش، کزاز و شراء ذکر گردید."
اما حمدالله مستوفی جغرافی نویس عهد مغول در نزهة القلوب نام همین منطقه وفس را به صورت بوسین (یعنی منطقه مربوط به بُزان) آورده است بنابراین بزچلوها نام خود را از نام همین منطقه وفس (دارای چشمه خوب) گرفته بوده اند. حمدالله مستوفی در ذکر نواحی ساوه از این منطقه چنین یاد می کند: "چهارم ناحیه بوسین در او چهل و دو پاره دیه است: راودان (جایگاه خوب، قصبه رکین)، ازناوه (آفتابگیر، قصبه ازناو)، سمیرم (جایگاه سرما، قصبه سمقاور)، مرق (مرگ خرابه)، وفس (دارای دامهای خوب) و خیجین (محل چشمه، قصبه خنجین) معظم قرای آن. مستوفی نامهای میلادجرد (میلاجرد)، کمجان (کمیجان) و فامره (فامرین) را در شمار قصبات همدان یاد کرده است. این جانب قبلاً بیت کاپسی را به سبب تشابه اسمی با وفس ربط می دادم ولی اکنون متوجه شدم آن با توجه به معنی محل قرابه های بزرگ برای کاپسی آن با ناحیه ملایر (محل انگور) مطابقت دارد.
بنابراین از مادهای بوسین خبر هرودوت نه کُردان (دارندگان توتم بزکوهی) یا سکائیان کردوخی بلکه مردم مادی نواحی ولایات همدان و ساوه مراد بوده است. چه کردها در خبر هرودوت صرفاً تحت نام ستروخاتیان (دارندگان خانه های سفت و سنگی=کرمانجها) یاد شده اند. این جانب قبلاً در نوشته های خود بوسیان را با کردان (سکائیان، دارندگان توتم بزکوهی) مقابله می نمودم که اکنون این نظر را مخدوش می بینم.نام مردمان برچلو و بُزچلوی وفس مرکب از الفاظ بُز و بره بعلاوه پسوند نسبت پهلوی "چ" بعلاوه پسوند نسبت ترکی "لو" می باشد. به نظر می رسد نام برچلو بعداً به قیاس از نام بُزچلو در منطقه وفس پدید آمده است.در فرهنگنامه های اوستایی و فارسی و کُردی نام کمیجان به دو معنی است یا محل بزرگ و عمده و توده و انبار است یا محل خمیده.اگر این قصبه خمیدگی بارزی نداشته باشد مفهوم اولی درست به نظر می رسد.
جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۹۰
پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۰
قصبات مهم اطراف تبریز در خبر نزهة القلوب حمدالله مستوفی
توضیحات از سوی این جانب در داخل پرانتزها آورده میشود: "... و تبریز را هفت ناحیه است. اول مهرانرود و به طرف شرقی شهر است. از در شهر تا آنجا پنج فرسنگ و کندرود (کندر، کندوان) و اسفنج (اسفنجان) و سعد آباد (سعید آباد، سیدآوا) از معظمات آن است. دوم ناحیه سردرود و صحرا به طرف جنوبی مایل به غرب به یک فرسنگی شهر افتاده استو دیههای سردرود و باغات شهر متصل است و اکثر باغستان آن موضع با هم پیوسته است. چنانکه فرق نتوان کرد از توابع کدام دیه است و میوه های خوب دارد و سردست (؟) و دوشت (؟) و جولاندرق (آخولا؟) و الغانبدر (القابندر، ایلخچی؟) و کجاباد و لاکدرج (سرین دیزج؟) از معظمات آن ناحیه صحرا. غله روست آب سراو رود بر زراعت آنجا نشیند. سیم ناحیه باویل رود مشهور است و در زاویه غرب و جنوب است و بر چهار فرسنگی شهر افتاده است و ولایتی سخت نزه است و به حقیقت همچون یک باغ و ناسخ نسخه سغد سمرقند و غوطه دمشق و رشک شعب بوان و ماشان رود همدان است و بیست و پنج دیه است و باویل و خور شاه (خسروشاه)، میلان (بیلان، بایرام) و اسکونه (اسکویه) از معظمات آن ناحیه است. چهارم ناحیه ارونق بر غرب شهر است آغازش سه فرسنگی شهر است تا پانزده فرسنگی و عرضش پنج فرسنگ باشد و حاصل نکو باشد و از غله و انگور و میوه مدار تبریز بر ارتفاعات آنجا بشد و سی پاره دیه است و اکثرش معظم که هر یک قصبه است چون سنر (شند آباد) و سنست (بنیس یا سیس) و سلسورد (شبستر) و دابغان (وایغان، وایقان) و کوزه کنان و صوفیان و غیره. پنجم ناحیه رود قاب در پس کوه سرخاب بر شمال بر یک فرسنگی تا چهار فرسنگ شهر است و غله روی تمام دارد. آنجا ده من آرد و شانزده من نان کند و قریب چهل پاره ده است و رودهند (؟) و سارو (ساران) و النجق (آلانق) و اوفرید (اروتد، اربطان) از معظمات آن. ششم ناحیه خانم رود (خواجه؟) و هفتم ناحیه بدوستان هم بر شمال شهر است خلف رود قاب. سی پاره ده است و مادرگاو (باورگا، بابا باغی) و اوریشاق (=محل خانواده های بیگاری دهنده، ینگی اسیران) از معظمات آن. حقوق دیوانی این نواحی صد هزار دینار و کسری است.
چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰
سلدوز (نقده) همان شوردیره باستانی است
در تاریخ ماد دیاکونوف در منطقه نقده (سلدوز)حالیه نام شوردیره دیده میشود. جزء دوز (نمک)یادآور جزء شور در نام شوردیره است. بر این اساس نقده از تلخیص نمک ده عاید شده است. در باب وجه اشتقاق سلدوز گفته شده است که آن مرکب از سیل (به ترکی سل) و دوز (به ترکی یعنی نمک)است. نام شوردیره را به پهلوی میشود دارای شورهً وسیع و پایا گرفت.
معنی نام مردمان کُرد زخوران (زعفرانلو)
گفته میشود که ایل زخوران (زعفرانلو) که در زمان سلجوقیان در ترکیه و عراق بسر میبردند، در آنجا با نام چمشگزک شناخته میشده اند.
ظاهراً ارتباطی بین نام چمشگزک (به ترکی یعنی کوچ نشین و گردنده) و زخورانی (زعفرانلو) وجود دارد. در این صورت اساس نام زخوران باید زرخوران ("دارندگان دامهای چراگاهی= دارندگان خورندگان سبزی و علف") به لغت اوستایی باشد.
ظاهراً ارتباطی بین نام چمشگزک (به ترکی یعنی کوچ نشین و گردنده) و زخورانی (زعفرانلو) وجود دارد. در این صورت اساس نام زخوران باید زرخوران ("دارندگان دامهای چراگاهی= دارندگان خورندگان سبزی و علف") به لغت اوستایی باشد.
معنی دهخوارگان (آذرشهر)
نام دهخوارگان را به صورت داخرقان و دخرقان هم ذکر کرده اند. این نام مرکب از جزء اوستایی دا (ذا) یعنی ساختن و دادن و پیشکش کردن و آماده کردن آیین دینی است و جزء خور (خوار) که در لفظ می خواری و شرابخواری (شرابخوری) به کار رفته است و علامت گان که پسوند نسبت یا به معنی مکان است. نام آذری توفارگان به معنی محل منسوب به تفاله انگور است (که لابد بعد از تهیه آب انگور) بدست می آمده است. آذرشهر دارای باغهای انگور فراوانی است. نام نخیرخان (محل شکار) که آن را به دهخوارگان نسبت می دهند متعلق به قصبه مجاور آن قاضی جهان (گاسی گیان= منطقه پر گیاه) بوده است. به نظر می رسد قصبه هایی که در ایران به نام خوارگان معروف بوده و هستند، محل تهیه شراب انگور بوده اند.
نامهای باستانی آجیدی (آو-جیتی= محل گرفتن شیره[انگور]) در کتیبه های سارگون دوم ذکر شده و ماتوستانا (محل شراب) در نقشه های بطلمیوسی هم متعلق به دهخوارگان به نظر می رسند.
سهشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۰
جستاری در بارهً حروف مقطعهً قرآن
به نظر این جانب جواد مفرد کهلان محقق تاریخ ادیان، چون محمد و خدایش اهل سحرو جادو نبوده اند، لذا کاتبین قرآن یا خود محمد یا خدای وی آنها را به عمد یا به سهو معماگونه مطرح ساخته اند. به عبارتی دیگر پشت این کلمات معنی و مفهومی در رابطه با شکل ظاهری این الفاظ وهمچنین القاب محمد و پیامهایش مستتر میباشند. پس روش درست تحقیق در این باب پیداکردن کلماتی مناسب شکل ظاهری آنها و همچنین مناسب با متن قرآنی مربوط بدانهاست.چون این کلمات جملگی درآغاز عبارات قرار گرفته اند پس می توان حدس زد که در حالت خطابی هستند. فی المثل یاسین که من آنرا به معنی ای دانا میگیرم. برای من تعجب آور است که فقهای لغت شیعه و سنی و حتی علمای شرقشناس غرب با چنین بینشی علمی و واقعگرایانه بدین کلمات نگاه نکرده اند: رمز این کلمات وقتی آشکار میشود که به حدیث نبوی معروف "علم را به جویید حتی اگر در سین باشد" توجه کافی مبذول گردد: در اینجا علمای فقه اللغت سین را اصیل ندانسته و آنرا صورت عربی نام سرزنین چین تصور کرده اند.گرچه چین سرزمین دوردستی است و ازاین لحاظ در این جمله مصداق پیدا میکند، ولی چین در خاورمیانه به عنوان سرزمین علم شناخته شده نبود و خود چینیان هم مراکز علم را در هند و روم ( یا به قول خود چینیها تاتسین یعنی چین بزرگ دوردست) می جسته اند.بنابراین باید سین را در حدیث نبوی فوق اصیل دانست به عبارتی روشنتر این خود کلمه سین است که با علم مربوط است. می دانیم که درعربی از این ریشه کلمات سنّ (روشنگری) و سّنت (آیین) را در دست داریم یعنی سین به معنی دانایی بوده که ظاهراٌ لغتی مهجور و ناماًلوف بوده و کمتر کاربرد داشته است.اصلاٌ مسلّم می نماید این کلمه بدین معنی از ریشه کلمهً اوستایی سینگهه (سین ، به معنی معلم ودانا ) باشد واز همینجاست که در فرهنگ ایرانی سین هم به معنی دانای علوم وهم به معنی دیگر آن یعنی عقاب(سئنه اوستایی) گرفته شده و سین مُرو (سیمرغ) پرنده ای اسطوره ای بسیار دانا به شمار رفته است. از اینجا رمز نام سورهً یاسین که خود نام یکی ازحروف مقطعهً قرآن است معلوم میشود. پس یاسین به معنی ای دانای دین و آیین است. دو حرف مقطعهً قرآنی در این رابطه کلمات طاسین و طاها می باشند که به ترتیب معانی ای استاد فرزانه و ای استاد را می دهند. در حلقهً متصل بدینها حرف مقطعهً طاسم (طسم) قراردارد که آن را می توان ای استاد محض و صمیمی معنی نمود. چون به نظر میرسد در این جا "س" به جای "ص" قرار گرفته است. حرف مقطعهً صاد را می توان از ریشهً الصدّ گرفت و آن را ای پیشگیری کننده و دوری نماینده معنی نمود.حرف مقطعهً قاف را باید از ریشهً قفا گرفت و آن را در مجموع ای از پس پیغمبران دیگر فرستاده شده معنی کرد. حامیم (از ریشهً حمیم) معنی ای مهربان، خونگرم و دوست را می دهد. الم را باید به معنی ای ریاضت کش گرفت. الرا یعنی ای جهانبین. المص (المس ) به معنی ای پیامرسان (ای پیامبر) می باشد. المر به معنی ای انسان است. کهیعص (کایَسهُ) به معنی ای دانا و با کیاست است. سر انجام حرف مقطعهً عین سق (عسق) به زبان عربی / سریانی/ عبری به معنی ای بسیار بینا است.
اصلاحیه ای بر تبدیل حروف در سبک شناسی
در کتاب سبک شناسی ملک الشعرای بهار که برای دکترای ادبیات تدوین شده است در تبدیل حروف اوستایی به پهلوی و پهلوی به دری برخی نتیجه گیریهای نسبتاً ناصحیح از تحقیقات ایرانشناسان استخراج شده است که در اینجا بدانها اشاره میگردد: نمونه تبدیل حرف "ث" به "ف" نه از تبدیل روی قاعده حروف بلکه از مقابله دو لقب اوستایی و پهلوی و شاهنامه ای کورش سوم یعنی ثراتئونه (یعنی سومین فرد دارنده این عنوان در سلسله نسب) و فریدون (فری-ایتون، منسوب به دوست منش= هخامنشی) عاید شده است. فریدون در واقع ترجمهً عنوان خانوادگی کورش سوم یعنی هخامنشی است.
مورد دوم تبدیل حرف "ذ" اوستایی به "ت" پهلوی است که مثالی برای آن ذکر نشده است. ولی بر عکس آن درست است چنانکه در تبدیل کلمات اوستایی آثرو (آتهرو) به آتش (آذر) و تبدیل هورخشئته به خورشیذ (خورشید) شاهد آن هستیم.
در واقع در نمونه ارائه شده برای قاعده تبدیل "ها" ی اوستایی به "ل" پهلوی یعنی تبدیل مهرگوش (مرگ آور) به ملکوش این صرفاً حرف "ر" اوستایی است که به "ل" تبدیل شده است نه "ها" (ه) به "ل".
در نمونه مثال تبدیل "ر" به "م" و "ژ" یعنی تبدیل کلمات پهلوی کتارَ به کدام فارسی دری و تبدیل تور به توژ و یا بر عکس تبدیل توژ پهلوی به تور فارسی دری در واقع تبدیل روی قاعده تبدیل حروف اتفاق نیفتاده بلکه تغییرات انجام گرفته بر اساس بنیاد مشترک و حذف و اضافه پسوندهای متفاوت آنها است.
تبدیل "ت" به "ک" و بر عکس آن هم بر اساس قاعده تبدیل حروف نبوده بلکه نتیجه تلخیص انجام گرفته در این باب است. چنانکه تکئش با حذف شدن "ت" تبدیل کیش و توخشاک با حذف شدن جزء "تو" و تبدیل "خ" به "ک" به کوشاک (کوشا) مبدل شده است.
مثال تبدیل شدن هئو سَروه (نیکنام) اوستایی به خسرو (شهریار) فارسی دری خطاست گرچه حرف "ه" به "خ" تبدیل میشود. ولی نام خسرو علی الاصول از تلخیص واژهً خشثرو (شهریار) عاید گردیده است. این دو نام القاب متفاوت هوخشثره (کی خشثرو، کیاکسار خبر هرودوت و گزنفون) پادشاه معروف ماد (کیانی) بوده اند.
تبدیل فراسیاک پهلوی (بسیار تبهکار) به فراسیاب فارسی دری (افراسیاب، پر آسیب) یا در واقع بر عکس آن نتیجه ایجاد نام یا لقب مترادف است. عنوان اوستایی این فرد (مادیای اسکیتی) یعنی فرنگرسین (فر-انگره- سو-ین) به همان معنی شخص بسیار بد آسیب رسان است.
نمونه مثال تبدیل شدن "خ" به "ف" یعنی تبدیل خوره (درخشندگی) به فره (شکوه و جلال) خطاست. چه این دو صرفاً در معنی شکوه و درخشندگی مترادف و معادل هستند نه مبدل همدیگر.
نام اوستایی سپنداته (سپندیات پهلوی یعنی مخلوق مقدس) از روی قاعده تبدیل حروف اوستایی و پهلوی به فارسی دری تبدیل به اسفندیار (یاری شدهً مقدس) نشده است. بلکه این دو در تاریخ اساطیری ایران عناوین شخص واحدی بوده اند که همانا نام اصلی وی سپیتاک (فرد سفید) پسر سپیتمه (سفید رخسار) بوده است که داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده و در بلخ و شمال هندوستان حکومت میکرده است. این فرد صاحب در تاریخ ادیان صاحب عناوین مختلفی از جمله گوتمه بودای بلخ ، زریر (زریادر، زرین تن)، گائوماته بردیه، صالح دارنده شتر زرین و زرتشت (زرین اندام) بوده است.
مورد دوم تبدیل حرف "ذ" اوستایی به "ت" پهلوی است که مثالی برای آن ذکر نشده است. ولی بر عکس آن درست است چنانکه در تبدیل کلمات اوستایی آثرو (آتهرو) به آتش (آذر) و تبدیل هورخشئته به خورشیذ (خورشید) شاهد آن هستیم.
در واقع در نمونه ارائه شده برای قاعده تبدیل "ها" ی اوستایی به "ل" پهلوی یعنی تبدیل مهرگوش (مرگ آور) به ملکوش این صرفاً حرف "ر" اوستایی است که به "ل" تبدیل شده است نه "ها" (ه) به "ل".
در نمونه مثال تبدیل "ر" به "م" و "ژ" یعنی تبدیل کلمات پهلوی کتارَ به کدام فارسی دری و تبدیل تور به توژ و یا بر عکس تبدیل توژ پهلوی به تور فارسی دری در واقع تبدیل روی قاعده تبدیل حروف اتفاق نیفتاده بلکه تغییرات انجام گرفته بر اساس بنیاد مشترک و حذف و اضافه پسوندهای متفاوت آنها است.
تبدیل "ت" به "ک" و بر عکس آن هم بر اساس قاعده تبدیل حروف نبوده بلکه نتیجه تلخیص انجام گرفته در این باب است. چنانکه تکئش با حذف شدن "ت" تبدیل کیش و توخشاک با حذف شدن جزء "تو" و تبدیل "خ" به "ک" به کوشاک (کوشا) مبدل شده است.
مثال تبدیل شدن هئو سَروه (نیکنام) اوستایی به خسرو (شهریار) فارسی دری خطاست گرچه حرف "ه" به "خ" تبدیل میشود. ولی نام خسرو علی الاصول از تلخیص واژهً خشثرو (شهریار) عاید گردیده است. این دو نام القاب متفاوت هوخشثره (کی خشثرو، کیاکسار خبر هرودوت و گزنفون) پادشاه معروف ماد (کیانی) بوده اند.
تبدیل فراسیاک پهلوی (بسیار تبهکار) به فراسیاب فارسی دری (افراسیاب، پر آسیب) یا در واقع بر عکس آن نتیجه ایجاد نام یا لقب مترادف است. عنوان اوستایی این فرد (مادیای اسکیتی) یعنی فرنگرسین (فر-انگره- سو-ین) به همان معنی شخص بسیار بد آسیب رسان است.
نمونه مثال تبدیل شدن "خ" به "ف" یعنی تبدیل خوره (درخشندگی) به فره (شکوه و جلال) خطاست. چه این دو صرفاً در معنی شکوه و درخشندگی مترادف و معادل هستند نه مبدل همدیگر.
نام اوستایی سپنداته (سپندیات پهلوی یعنی مخلوق مقدس) از روی قاعده تبدیل حروف اوستایی و پهلوی به فارسی دری تبدیل به اسفندیار (یاری شدهً مقدس) نشده است. بلکه این دو در تاریخ اساطیری ایران عناوین شخص واحدی بوده اند که همانا نام اصلی وی سپیتاک (فرد سفید) پسر سپیتمه (سفید رخسار) بوده است که داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده و در بلخ و شمال هندوستان حکومت میکرده است. این فرد صاحب در تاریخ ادیان صاحب عناوین مختلفی از جمله گوتمه بودای بلخ ، زریر (زریادر، زرین تن)، گائوماته بردیه، صالح دارنده شتر زرین و زرتشت (زرین اندام) بوده است.
ارگان (ارجمان) همان چرام (تل گرد) حالیه است
حمدالله مستوفی در نزهة القلوب از شهری به نام ارجمان (خانه پرارج، ارجان، ارگان) نام می برد که در سمت اقلید قرار داشته است. بنا به نوشتهً جغرافی دانان قدیم این شهر به فاصله شصت فرسنگ از شیراز و شصت فرسنگ از سوق الاهواز قرار گرفته بوده و نخل و زیتون و آب فراوان داشته است. این شهر به وضوح با چرام (گرامی) یا تل گُرد حالیه در شرق دهدشت کهگیلویه مطابقت دارد.
معنی نام اقلید
به علت تغییر و تبدیلات حروف فارسی در طول تاریخ ریشه نام اقلید ناشناخته مانده به طوری گروهی برای خالی نبودن عریضه نام اقلید را با توجه به برخی فرهنگنامه نامه های قدیمی از جمله جهان نامه با کلمه کلید مطابق دانسته اند. در صورتی صور قدیمی نام اقلید به شکل آزرگارتا (چراگاه آباد، با حذف حرف "ر" ساکن همان آزرگاتا) یا آزارگاتا (آزرگاتا، یعنی محل کشتزار و چراگاه) برای ما مشخص است و نام کهن اقلید یعنی آزارگاتا با تغییر و تبدیل حروف "ذ" (ز) به "گ" (ق)، "ر" به "ل" و "گ" به "ی" تبدیل به آگلیات و اقلید شده است. اگر به فارسنامه های ابن بلخی و ناصری و نیز نزهة القلوب حمدالله مستوفی نیز نظر کنیم شهر اقلید صرفاً به کشاورزی و باغداری و سر سبزی و سردسیری و اعتدال معرفی شده است گفته شده است همین شهر آزارگاتا (آزرکات یعنی محل کشتزار و چراگاه) در عهد کورش بوده و محل چراگاه اسبان کورش به شمار می رفته است. چنانکه از گفتار ابن بطوطه بر می آید به سبب دشواری تلفظ اکلیات (اگلیات) و اقلید از آن لفظ کلیل (سست و کند و درمانده شده) را با توجه با قابل تبدیل بودن "د" (ذ) به "ل" در زبان پهلوی برای این شهر ساخته بوده اند. توضیحات ویکپیپدیا در گفتار جغرافی نویسان قدیم راجع بدین شهر به خوبی ما را در اثبات وجه اشتقاق مذکور اقلید یاری می نماید. گرچه در ابتدا ریشه پیشنهادی آن برای اقلید بسیار ناشیانه وعامیانه است:
"اقلید اولین شهر بزرگ از نظر جمعیت در شمال فارس است. درباره واژه اقلید گمانهایی چند وجود دارد اما گمانی که بیشتر تاریخ نویسان نسبت به آن اتفاق نظر دارند، این واژه همانا عربی شده واژه کلید است. در گویش مردم نیز به صورت کلید و کلیل هنوز به کار میرود که گونهای از واژه اکلیل (تاج) است.
اقلید کلمهای عربی و به معنی کلید و احتمالا کلید یک کلمه یونانی میباشد. این شهر به دروازه و کلید گشایش و فتح فارس مشهور بوده و در گذشته یکی از بلاد مهم به شمار میرفتهاست. کلید به مرور زمان به کلیل و بعد به اقلید تغییر نام پیدا نمود و هنوز هم عدهای به آن کلیل میگویند و مفهوم مجازی آن، کلید گشایش سرزمین فارس است. به این معنی که هرکس میخواسته فارس را فتح کند، اول بایستی اقلید را فتح کند. اقلید شهر کهنسالی است و در دورانهای پیش از اسلام منطقه آبادی بودهاست. هم اکنون از دوران ساسانیان چند اثر ارزنده در اقلید و پیرامون آن وجود دارد که حوض دختر گبر با سنگنوشته پهلویاش یکی از آن هاست.
در فارسنامه ابن بلخی درباره اقلید چنین نوشته شدهاست: «اقلید شهرکی کوچک است و حصاری دارد و جامع و منبر دارد و هوای آن در سردسیر معتدل است و درست، آب آن خوش است و روان، [و در آن] میوه باشد از هر نوعی ... ». هم چنین در فارسنامه ناصری نیز درباره اقلید چنین میخوانیم : « [اقلید در لغت عرب معنی کلید است که آن را مفتاح گویند. یعنی آن بلوک، کلید گشودن مملکت فارس است و هر که آن را فتح نمود گویا فارس را فتح نموده است.] اقلید در دامنه کوهای زاگرس قرار دارد. رودخانه از میان آن جاری است در دو جانب این رودخانه باغهای پر از درختان سردسیری است مکانی با صفا و نزهت گاهی دلگشا است... "
حمدالله مستوفی در نزهة القلوب در باره این شهر می آورد: "اقلید شهری کوچک است و حصاری دارد و هوایش معتدل است و آب روان دارد و در او از همه نوع میوه است و غله بوم."
و در لغت نامه دهخدا در باب آن می خوانیم: "اقلید. [ اِ ] (اِخ ) بلوکی است از فارس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پنج فرسنگی جنوبی آباده در دامنه ٔ کوه افتاده شهری است در استخر فارس و دارای ولایت و مزارع است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). شهرکی کوچک است و حصاری دارد و دارای جامع و منبر و هوایی سردسیری و معتدل است و آبی خوش و روان دارد. محصول آن انواع میوه جات و غله . (نزهة القلوب حمدالله مستوفی[به نقل از فارسنامه ابن بلخی چنانکه در لغت نامه دهخدا آمده]). اقلید السرمق .(صورالاقالیم اصطخری ). به پارسی آن هر دو کلمه را کلید و سرمه خوانند. (جهان نامه)."
در واقع اقلید السرمق صورالاقالیم اصطخری چنانکه از توضیح ابن بلخی بر می آید در اساس اقلید و السُرمق به معنی اقلید و سُرمق (سئورمک= دارای رمه های سودمند، قصبه سورمق حالیه در شمال شرقی اقلید) است نه چیز دیگر.
"اقلید اولین شهر بزرگ از نظر جمعیت در شمال فارس است. درباره واژه اقلید گمانهایی چند وجود دارد اما گمانی که بیشتر تاریخ نویسان نسبت به آن اتفاق نظر دارند، این واژه همانا عربی شده واژه کلید است. در گویش مردم نیز به صورت کلید و کلیل هنوز به کار میرود که گونهای از واژه اکلیل (تاج) است.
اقلید کلمهای عربی و به معنی کلید و احتمالا کلید یک کلمه یونانی میباشد. این شهر به دروازه و کلید گشایش و فتح فارس مشهور بوده و در گذشته یکی از بلاد مهم به شمار میرفتهاست. کلید به مرور زمان به کلیل و بعد به اقلید تغییر نام پیدا نمود و هنوز هم عدهای به آن کلیل میگویند و مفهوم مجازی آن، کلید گشایش سرزمین فارس است. به این معنی که هرکس میخواسته فارس را فتح کند، اول بایستی اقلید را فتح کند. اقلید شهر کهنسالی است و در دورانهای پیش از اسلام منطقه آبادی بودهاست. هم اکنون از دوران ساسانیان چند اثر ارزنده در اقلید و پیرامون آن وجود دارد که حوض دختر گبر با سنگنوشته پهلویاش یکی از آن هاست.
در فارسنامه ابن بلخی درباره اقلید چنین نوشته شدهاست: «اقلید شهرکی کوچک است و حصاری دارد و جامع و منبر دارد و هوای آن در سردسیر معتدل است و درست، آب آن خوش است و روان، [و در آن] میوه باشد از هر نوعی ... ». هم چنین در فارسنامه ناصری نیز درباره اقلید چنین میخوانیم : « [اقلید در لغت عرب معنی کلید است که آن را مفتاح گویند. یعنی آن بلوک، کلید گشودن مملکت فارس است و هر که آن را فتح نمود گویا فارس را فتح نموده است.] اقلید در دامنه کوهای زاگرس قرار دارد. رودخانه از میان آن جاری است در دو جانب این رودخانه باغهای پر از درختان سردسیری است مکانی با صفا و نزهت گاهی دلگشا است... "
حمدالله مستوفی در نزهة القلوب در باره این شهر می آورد: "اقلید شهری کوچک است و حصاری دارد و هوایش معتدل است و آب روان دارد و در او از همه نوع میوه است و غله بوم."
و در لغت نامه دهخدا در باب آن می خوانیم: "اقلید. [ اِ ] (اِخ ) بلوکی است از فارس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پنج فرسنگی جنوبی آباده در دامنه ٔ کوه افتاده شهری است در استخر فارس و دارای ولایت و مزارع است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). شهرکی کوچک است و حصاری دارد و دارای جامع و منبر و هوایی سردسیری و معتدل است و آبی خوش و روان دارد. محصول آن انواع میوه جات و غله . (نزهة القلوب حمدالله مستوفی[به نقل از فارسنامه ابن بلخی چنانکه در لغت نامه دهخدا آمده]). اقلید السرمق .(صورالاقالیم اصطخری ). به پارسی آن هر دو کلمه را کلید و سرمه خوانند. (جهان نامه)."
در واقع اقلید السرمق صورالاقالیم اصطخری چنانکه از توضیح ابن بلخی بر می آید در اساس اقلید و السُرمق به معنی اقلید و سُرمق (سئورمک= دارای رمه های سودمند، قصبه سورمق حالیه در شمال شرقی اقلید) است نه چیز دیگر.
دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰
معنی طرقبه، بوزجان و زاوه
طرقبه شهرستان مشهد در پهلوی تُرغبذ نامیده شده است که به معنی محل نگهداری اسب کهر است. زاوه (زه-آوه، نام سابق تربت حیدریه) به معنی محل زهکشی شده است. بوزجان (نام سابق تربت جام) و بوژجان به معنی محل نگهداری بُز یا محل آزاد است.
یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰
معنی ورزقان، خوروانک، کورودشت، قولان، هراز و دوزال
ورزقان به وضوح ریشه اوستایی و پهلوی دارد و مرکب است از ورز (کشاورزی) و قان (کان). یعنی محل کشاورزی.احتمال ریشه مرکب از ورذ (حصار گرد) و کان برای آن کمتر محتمل است.دو قصبه به این نام در غرب و شمال غرب اهر وجود دارند. نام خور وانک این ناحیه که حمدالله مستوفی در نزهته القلوب از آن نام برده است، به معنی محل درختان پست قامت است. مستوفی در این ناحیه که موسوم به دزمار (دارای دژ فراوان) بوده است از قصبه کوردشت (کورو دشت= دشت بزان کوهی یا دژ سنگی) نام برده است که مترادف نام قصبه کرنگان (کوی رنگان= منسوب به محل بزان کوهی یا محل سنگی) است. وی در آنجا همچنین از قولان (لانهً قو یا محل تالاب) و هراز (هریس= آب نیرومند، یکی از سه بخش اوشتبین= قصبه سه تابعه) و دوزال (به ترکی یعنی با دست چیده شده، دستجرد حالیه) اسم برده است.
نام رود هراز مازندران را هرهز گمان می کنند که بدین هیئت نیز معنی آب سیلابی و نیرومند را میدهد. هر=جاری، هز=سیلابی و نیرومند.
معنی نام آستارا (استاوریا)
پلینیوس در کنار دریای مازندران از مردمی به نام استاوریان (دارای دژ پایدار و استوار و ستبر) یاد میکند که نامش از سویی یاد آور استرآباد منطقه گرگان (ستراکرت= استوار ساخته) و از سوی دیگر یادآور نام آستارا است. از آنجاییکه وی در کنار این نام جداگانه از گرگانیان و تپوریان و اناریان (غیر آریائیان آلبانی)نام برده است؛ لذا از استاوریان در اینجا همانا مردم استارا مراد گردیده است.
نام ستراکرت (استرآباد= شهر نیرومند، شهر گرگان کنونی) در ایرانشهر مارکوارت بر اساس جغرافیای بطلمیوس- خورنی، دربیکه آمده است که به شکل درو-ایکه drvo-ikeبه همان معنی شهر نیرومند و پایدار و استوار است. نام رودخانه این شهر سرارور ( به معنی با پیچ و تاب جاری شونده = رود گرگان)آمده است
شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰
معنی نام ملکه های هخامنشی و اشکانی آمستریس، استاتیرا، سی سی گامبیس، رکسانا و یوتاپ
امستریس را میشود مرکب گرفت از "ام" (نیرومند) و "ستر" (ستاره) و "ایس" (پسوند اسمی یونانی). استاتیرا معادل "ستَ- اُتر" اوستایی به معنی ستایشگر و نیایشگر است.
اگر نامهای برسین و استاتیرا را از barej-in اوستایی (درخشان) یا همان braz-in پهلوی (درخشان) و sitatara سنسکریت (بسیار درخشان و سفید) بگیریم به رئُخشنَ (درخشنده و روشن) یا همان روکسانا می رسیم. یعنی این سه نام مترادف بوده اند.
سی سی گامبیس معادل "سی سکمب" اوستایی (گسترش دهنده پشتیبانی) به علاوه پسوند اسمی یونانی "ایس" است. رکسانا صورت یونانی رخشانا (یعنی رخشنده و درخشنده و روشن) است همانکه در اساطیر ایرانی نام همسر اسکندر و به صورت روشنک آمده و دختر دارا (داریوش سوم) تصور شده است. در حالی که وی دختر یکی از امرای سغدی بوده است. دختر داریوش سوم اساتیرا (ستایشگر) نام داشته است. یوتاپ (یَوَ- تاپ اوستایی) به معنی همیشه تابنده است.یوتاپ نام خواهر آریوبرزن دوم فرمانروای آذربایجان و ارمنستان در آغاز میلاد (از سال 20قبل از میلاد تا سال 2میلادی) بوده است که آنتونیوس امپراطور و سردار رومی وی را برای پسرش الکساندر (اسکندر) به همسری در آورد. آنتونیوس این پسر خود را از کلئوپاترا ملکه مصری داشت. در فرهنگنامه های انترنتی یک فردی ادعای دروغینی راه انداخته و اورا خواهر آریوبرزن مخاصم ایرانی اسکندر مقدونی معرفی کرده است. و یک عده هم در وبلاگها و ویکیپدیا و حتی ملحقات لغت نامه دهخدا بدون تحقیق این دروغ را منتشر ساخته اند.
جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰
معنی نام درختان نارون و شمشاد
درخت مقدس نارون که در کنار زیارتگاههای ایران زیاد دیده میشود و در آذربایجان آن را قره آغاج یعنی درخت سیاه میگویند لفظاً به معنی در خت دارای "ناله" (به مازندرانی "ناره")است (طبق قاعده قابل تبدیل حرف "ر" اوستایی به "ل"پهلوی).چون از شکافهای درختان نارون قدیمی ترشحاتی که بیشتر شبیه اشک درخت هستند، تراوش میگردد. نام شمشاد را می توان تلخیص واژه اوستایی و پهلوی شِمَن شاد یعنی نشانه شادی گرفت. در قدیم از چوب این درخت شانه آرایش موی سر می ساخته اند.
نام اصلی محمد بن یعقوب کلینی اسحاق بن یعقوب کلینی است
در سایت اندیشه قم تحت عنوان حكومت یا ولایت فقها در عصر غیبت به مطلبی اشاره میشود که معلوم میگردد چون نام اصلی محمد بن یعقوب به صورت اسحاق بن یعقوب کاملاً توراتی بوده است وی مجبور به انتخاب نام محمد برای خویش شده است:
"علامه طوسی, شیخ بزرگوار ما رضوان الله علیه آن را در كتاب الغیبه روایت و چنین نقل كرده است: جماعتی از جعفربن محمدبن قولویه,ابی غالا زراری و دیگران برایم از محمد بن یعقوب كلینی ازاسحاق بن یعقوب نقل كرده اند كه گفت : از محمد بن عثمان عمری ـ رحمه_ الله علیه ـ خواستم تا نامه ای را كه در آن مسائلی را كه بر من دشوار شده بود, نوشته بودم, به امام برساند. پس توقیعی به خط مولایمان صاحب الزمان _ علیه السلام _ به دستم رسید و در آن فرموده بود:
و اما درباره حوادث رخ داده, به راویان حدیث ما رجوع كنید, كه آنان حجت من بـر شمایند و مـن حجت خـدا(بر ایشان ) هستم.
تا آن جا كه فرمود:
ای اسحاق بن یعقوب, درود بر تو و هر آن كه پیرو هدایت باشد.[2]"
"علامه طوسی, شیخ بزرگوار ما رضوان الله علیه آن را در كتاب الغیبه روایت و چنین نقل كرده است: جماعتی از جعفربن محمدبن قولویه,ابی غالا زراری و دیگران برایم از محمد بن یعقوب كلینی ازاسحاق بن یعقوب نقل كرده اند كه گفت : از محمد بن عثمان عمری ـ رحمه_ الله علیه ـ خواستم تا نامه ای را كه در آن مسائلی را كه بر من دشوار شده بود, نوشته بودم, به امام برساند. پس توقیعی به خط مولایمان صاحب الزمان _ علیه السلام _ به دستم رسید و در آن فرموده بود:
و اما درباره حوادث رخ داده, به راویان حدیث ما رجوع كنید, كه آنان حجت من بـر شمایند و مـن حجت خـدا(بر ایشان ) هستم.
تا آن جا كه فرمود:
ای اسحاق بن یعقوب, درود بر تو و هر آن كه پیرو هدایت باشد.[2]"
پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۰
معنی نام قرچک و فیروزآباد ری
قرچک به معنی ساختمان واقع در روی بر تپه (کوه کوچک) یا به معنی محل پست و گود (خوارجاک) است. از این میان با توجه به سرراستی قرچک معنی دوم برای آن مناسب می افتد. از سوی دیگر چنان ساختمانی واقع بر روی تپه کهنی به نام تپه میل در منطقه بین فیروز آباد و قرچک وجود داشته و دارد.اگر این ساختمان شبیه دو تاق نصرت کنار هم را تاق نصرت بشماریم. در این صورت آن منشأ نام فیروز آباد خواهد بود که به طور قطع چنین به نظر میرسد. حمدالله مستوفی به عوض این نام از فیروز رام (فیروزبران) در ناحیه فشابویه (پیش رودخانه)نام برده است که در سمت مقابل و قرینه فیروز آباد نسبت به شهر ری یعنی غرب شهر ری واقع شده است. مستوفی در فشابویه همچنین از روستاهای کیلین (کُلین، منطقه زالزاک) و جرام (جایگاه آرامش) و قوچ آغاز (قوچ آگاذ، منطقه آکنده از قوچ)نام برده است.
احتمال غرچک (جای اشرار و زندانیان) بودن یا غار-جاک (محل غار) بودن یا گریوه-جاک (جای تنگ و باریک)بودن قرچک هم بسیار محتمل است.
سهشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۰
قهرمان مسیب نامه در اساس شخصیتی تاریخی بوده است
کتاب مسیب نامه ابوطاهر طرطوسی (پیش از 724ق) در واقع بیانگر جنبه اساطیری همان روایات مربوط به مسیب بن نجبه از هواخواهان و خونخواهان امام حسین بن علی می باشد. این جانب از مختار نامه یا مسیب نامه ترکی دوران کلاسهای ابتداییم نام مسیب بن بخته را به یاد می آورم که نامش تصحیفی از نام همین مسیب بن نجبه است. ولی در مسیب نامه فارسی این نام به صورت مسیب بن قعقاع خزایی آورده شده است. اما در همین مسیب نامه فارسی هم اسطوره ربوده شدن مسیب از فراز نیزه ها اشاره به همان عنوان فرازی نام مسیب بن نجبه فرازی (یا فزاری) می باشد. احتمال خزاعی بودن مسیب بن نجبه زیاد است. چه رهبر مقدم توابین یعنی سلیمان بن صرد نیز از خزاعیان بوده است. این عنوان را به صورت قزاری و خزاری نیز ثبت کرده اند. لابد عنوان فزاری (شکافته شده) یا فرازی (بر فراز نیزه ها شده) از واقعه قتل او بر فراز نیزه ها عاید شده است. به قول مسیب نامه از آنجا به آسمان برده شد.به احتمال زیاد نجیبه (نجبه) اسم مادر او و قعقاع (چکاچاک اسلحه) اسم پدر وی بوده است. به هر حال عنوان فزاری یا فرازی مسیب بن نجبه از قدیم به راویان متأخر احادیث دینی از جمله طرسوسی رسیده بوده است.
در سایت اعلام طهور در باب مسیب بن نجبه می خوانیم: "مسیب بن نجبه از یاران برجسته امیرالمومنین علی علیه السلام و از رهبران و بزرگان شیعه در کوفه و از سردمداران قیام توابین درخونخواهی امام حسین (امام سوم شیعیان)، وی مردی خداپرست و پارسا و از طایفه «مضرالحمراء» است. نام او در تاریخ به انواع مختلفی نوشته شده است. مسیب بن نجیبه، مسیب بن نجیه، مسیب نجبه، مسیب بن نجبه فرازی!!
سال 60 هجری قمری، در زمان حکومت یزید بن معاویه (حاکم بنی امیه در شام)، که حسین بن علی علیه السلام با او بیعت نکرد و به مخالفت برخاست عده ای از بزرگان کوفه به امام (ع) نامه هایی نوشته و از آن حضرت برای رفتن به شهر کوفه دعوت کردند. اولین نامه را مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد خزاعی و حبیب بن مظاهر و ... نوشتند. متن نامه چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم. نامه ای است از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و... به شیعیان شما. بعد از سلام و حمد و ثنای الهی، سپاس خدایی را که دشمن ترا نابود ساخت (مقصود معاویه است) آنکه زمام کار این امت را به زور، به دست گرفت و بیت المال مسلمین را غاصبانه تصرف کرد و .... الی آخر. اکنون ما جز تو، امام و پیشوایی نداریم. به سوی ما بیا، تا خداوند به وسیله تو ما را به هدایت و حق، همراه کند.
البته نامه، مطالبی دیگر نیز دارد! این نامه توسط قاصدانی در رمضان سال 60 به دست امام (ع) رسید. او در قیام حسین بن علی (ع) در واقعه سال 61 هجری قمری در کربلا بار دیگر بعد از حادثه کربلا سال 65 هجری قمری که 4 سال از شهادت حسین بن علی (ع) و یارانش گذشته بود، مسیب، در کنار سلیمان بن صرد خزاعی و بعضی بزرگان کوفه، از اینکه در قیام سیدالشهداء (حسین بن علی علیه السلام)، شرکت نکرده و توفیق شهادت در رکاب حضرت را نیافته بودند به شدت ناراحت و از اینکه با رسیدن نامه و پیک امام (ع)، از فداکاری در راهش مضایقه کرده بودند، خودشان را ملامت می کردند، لذا در آن سال 65 هجری قمری به خونخواهی حسین بن علی بپا خاستند تا ظلمی را که در حق امام حسین (ع) و اهل بیت پیامبر کرده و آنها را تنها گذاشته بودند، جبران کنند. مسیب بن نجبه و چند نفر دیگر، کار سازماندهی جنبشی با نام توابین را بر عهده گرفت، جلساتی تشکیل و سخنرانی هایی انجام شد تا اینکه با جمعیت 4000 نفری قیام کرده و به مقابله با دشمنان حسین بن علی و سپاه شام و حکام بنی امیه رفتند و با قاتلین آنحضرت و یارانش جنگ کردند. مسیب در این جنگ، فرماندهی چهارصد نفر را به عهده داشت. در حمله اول، او بسیاری را کشت و غنائم زیادی گرفت و شامیان را فراری داد و نزد سپاهان برگشتند. در حملات بعدی جنگ، بعد از کشته شدن سلیمان بن صرد، (رهبر توابین)، مسیب، پرچم جنگ را بدست گرفت و فرمانده شد و شجاعانه جنگید و در حالی که عده ای از سپاه دشمن را کشته بود، خود نیز به شهادت رسید. این واقعه سال 65 هـ.ق، در منطقه «عین الورده» بود. او به هنگام جنگ این رجز می خواند:
قدعلمت سیاله الذوائب *** واضحه الکبات و الترائب
انی غداة الروع و التغالب***اشجع من دی لبد مواتب
قطاع اقران مخوف الجانب"
در سایت اعلام طهور در باب مسیب بن نجبه می خوانیم: "مسیب بن نجبه از یاران برجسته امیرالمومنین علی علیه السلام و از رهبران و بزرگان شیعه در کوفه و از سردمداران قیام توابین درخونخواهی امام حسین (امام سوم شیعیان)، وی مردی خداپرست و پارسا و از طایفه «مضرالحمراء» است. نام او در تاریخ به انواع مختلفی نوشته شده است. مسیب بن نجیبه، مسیب بن نجیه، مسیب نجبه، مسیب بن نجبه فرازی!!
سال 60 هجری قمری، در زمان حکومت یزید بن معاویه (حاکم بنی امیه در شام)، که حسین بن علی علیه السلام با او بیعت نکرد و به مخالفت برخاست عده ای از بزرگان کوفه به امام (ع) نامه هایی نوشته و از آن حضرت برای رفتن به شهر کوفه دعوت کردند. اولین نامه را مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد خزاعی و حبیب بن مظاهر و ... نوشتند. متن نامه چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم. نامه ای است از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و... به شیعیان شما. بعد از سلام و حمد و ثنای الهی، سپاس خدایی را که دشمن ترا نابود ساخت (مقصود معاویه است) آنکه زمام کار این امت را به زور، به دست گرفت و بیت المال مسلمین را غاصبانه تصرف کرد و .... الی آخر. اکنون ما جز تو، امام و پیشوایی نداریم. به سوی ما بیا، تا خداوند به وسیله تو ما را به هدایت و حق، همراه کند.
البته نامه، مطالبی دیگر نیز دارد! این نامه توسط قاصدانی در رمضان سال 60 به دست امام (ع) رسید. او در قیام حسین بن علی (ع) در واقعه سال 61 هجری قمری در کربلا بار دیگر بعد از حادثه کربلا سال 65 هجری قمری که 4 سال از شهادت حسین بن علی (ع) و یارانش گذشته بود، مسیب، در کنار سلیمان بن صرد خزاعی و بعضی بزرگان کوفه، از اینکه در قیام سیدالشهداء (حسین بن علی علیه السلام)، شرکت نکرده و توفیق شهادت در رکاب حضرت را نیافته بودند به شدت ناراحت و از اینکه با رسیدن نامه و پیک امام (ع)، از فداکاری در راهش مضایقه کرده بودند، خودشان را ملامت می کردند، لذا در آن سال 65 هجری قمری به خونخواهی حسین بن علی بپا خاستند تا ظلمی را که در حق امام حسین (ع) و اهل بیت پیامبر کرده و آنها را تنها گذاشته بودند، جبران کنند. مسیب بن نجبه و چند نفر دیگر، کار سازماندهی جنبشی با نام توابین را بر عهده گرفت، جلساتی تشکیل و سخنرانی هایی انجام شد تا اینکه با جمعیت 4000 نفری قیام کرده و به مقابله با دشمنان حسین بن علی و سپاه شام و حکام بنی امیه رفتند و با قاتلین آنحضرت و یارانش جنگ کردند. مسیب در این جنگ، فرماندهی چهارصد نفر را به عهده داشت. در حمله اول، او بسیاری را کشت و غنائم زیادی گرفت و شامیان را فراری داد و نزد سپاهان برگشتند. در حملات بعدی جنگ، بعد از کشته شدن سلیمان بن صرد، (رهبر توابین)، مسیب، پرچم جنگ را بدست گرفت و فرمانده شد و شجاعانه جنگید و در حالی که عده ای از سپاه دشمن را کشته بود، خود نیز به شهادت رسید. این واقعه سال 65 هـ.ق، در منطقه «عین الورده» بود. او به هنگام جنگ این رجز می خواند:
قدعلمت سیاله الذوائب *** واضحه الکبات و الترائب
انی غداة الروع و التغالب***اشجع من دی لبد مواتب
قطاع اقران مخوف الجانب"
دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰
معنی نام اِوَز و گراش لارستان
در لغت اوستایی اِ-وَذ یا اَ-وَذ مرکب از حرف نفی "اَ" و "وذ" (تری و آب بسیار)، به معنی جایی است که رطوبت و تری و آب بسیار در بر ندارد و این با شرایط اقلیمی و جغرافیایی اوز منطقه لار که در گذشته از آب آب انبارها می آشامیدند، همخوانی دارد. اَاُذَ در اوستا به معنی آب بسیار است.احتمال بسیار دارد در اصل اَو-وَذ به معنی" [محل] آب جاری" بوده باشد. اَوَز (در معنی موجود حرکت کننده در آب) در مفهوم مرغابی معرب از همین واژه به نظر می رسد. در آن حوالی نام شهرک گراش مرکب به نظر می رسد از گئیره (کوه)و شی (جا). در مجموع یعنی مکان کوهی یا مکان سنگ کوهستانی (به اصطلاح محلی گرشه).
یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۰
معنی نام قائن (کاین کتاب پهلوی شهرستانهای ایران) و قنات
کلمهً اوستایی کا-یئونه به معنی جایگاه چشمه و قنات علی الاصول می تواند ریشه اصلی نام قائن و قائنات (کاین کتاب پهلوی شهرستانهای ایران) بوده باشد. چه یکی از محلات بزرگ و اصلی شهر اکنون هم کنو (منسوب به چشمه آب و قنات) نام دارد. برای ریشه مفرد خود قنات نیز دو واژهً مرکب رسای اوستایی کانَ-تیه (مخزن و چشمه پنهانی و پوشیده) و کَنَ-تیه (رمزی و پنهانی و پوشیده کنده شده) موجود است که جمع عربی مکسر آنها قنوات شده است. ریشهً دوم را از مصدر کَن (کندن) قبلاً در یافته اند ولی در وجه اشتقاق آن ریشه و معنی جزء دوم یعنی "ت" (تلخیص واژهً اوستایی تیه یعنی پوشیده و پنهان و رمزی) یا ریشه "کن-گات" (علی القاعده کن-یات، یعنی محل حفاری شده) برایشان ناشناخته و نامفهوم مانده است. مفهوم نام فارسی دیگر قنات یعنی کاریز (چشمهً ریزنده) که در آذربایجان به صورت کهریز تلفظ میشود عاری از توصیف پوشیده و پنهانی بودن قنات است. نامهای پهلوی قنات یعنی کاناکیه (کانا-کائیه، محل چشمه)، کاتس یا کهس (کات-اوس، محل چشمه) و نیکون آپ (نگون و سراشیب آب) می باشند. هیئت پهلوی اولی یعنی کاناکیه شباهت زیادی به نام کاناتیه (قنات) دارد و در پهلوی تبدیل حرف "ت" به "ک" اتفاق می افتد همچنانکه تکئش اوستایی در پهلوی به کیش تبدیل شده است. به هر حال با توجه بدین نامها جزء "ت" در قنات نمی تواند مأخوذ از ته (به معنی کوه) بوده باشد.
جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۰
معنی نام گناباد و بیرجند
گناباد یا جنابذ (جینابذ) کتاب نزهة القلوب حمدالله مستوفی مرکب است از کلمات پهلوی جینا یعنی جا و پاد (پذ) یعنی دژ و محل نگهبانی. در مجموع یعنی محلی که دژ منطقه در آن قرار گرفته است.در حوالی گناباد نام بیلند را میشود علی القاعده (قاعده تبدیل حرف "ر" به "ل") شکل پهلوی کلمه اوستایی بروند (محل محافظین و نگهدارندگان) شمرد. نام بیرجند (بئیر کند) هم از همین ریشه بئیر (محافظ و بارو) به معنی شهر دارای بارو و دژ است. بیدخت به معنی محل و خطه درختان بید است و بجستان به معنی محل بغ (جای بهره و باج) می باشد.
جُنابه به معنی دو گلو نیز در مورد جنابذ قابل توجه است. با این حساب گناباد به معنی محل زوج دژ بوده است. نام گناباد در هیئت جین-آب-پاد در معنی محل نگهداری آب می تواند اشاره به قنات 2700 سالۀ آن باشد.
پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۰
معنی نام نراق
در فرهنگنامه ویکیپدیا در باب نراق مطالبی نوشته شده است که اندکی دقت در آنها ما را به پیدایی ریشه اوستایی و پارسی نام نراق رهنمون میگردد. این نام در اساس مرکب است از اجزاء اوستایی نی (پایین) و رَغ (پهن و آسان و سبک و دلشاد) چون تنها سمت پایینی و غربی این قریه است که به گشادگی و دلگشایی متصف شده است. مطابق فرهنگنامه ویکیپدیا "نراق از شهرهای قدیمی و تاریخی کشور ایران به شمار میرود. ابن بطوطه قدمت این شهر را به ۷۰۰ سال گفتهاست. صاحب «بستان السیاحه» یکصد و ده سال پیش درباره این شهر گفت: نراق بر وزن عراق قریهای است قصبه مانند و محلی است خاطرپسند از توابع کاشان، آبش کم و باغاتش فراوان. آن قریه در دامن کوه اتفاق افتاد و سه طرفش فی الجمله گرفته و سمت مغربش به غایت گشادهاست. قرب هزار باب خانه در اوست و چند مزرعه مضافات اوست و مردمش شیعی مذهب و... مولانا مهدی صاحب تصانیف مفیده از آنجا بودهاست."
سهشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۰
ریشه روسی کلمه نعلبکی
نظر به اینکه سماور (خود جوش) و استکان (پیاله، جام) کلماتی روسی هستند لذا همنشین دیگر آنها نیز روسی است. چون نام استکان غالباً با نعلبکی همراه است. بعید است از زبان دیگری باشد چون در این صورت ریشه آن مشخص میشد. ظاهراً این کلمه زودتر از دو همنشینش به ایران رسیده است. بماند که ریشه روسی نعبلکی خود چه سرگذشتی داشته است.کلمه روسی نالیون یعنی مخصوص حمل مایعات بعلاوه لفط روسی باکی (مخزن، ظرف) می تواند ریشه کلمه نعلبکی باشد. چه با در نظر گرفتن تبدیل حرف "و" به "ب" و تلخیص این نام مرکب، این کلمه می توانست در ایران به صورت نالیبنگی و نعلبکی تلفظ گردد. در تأیید صحت این نظر گفتنی است که در آذربایجان ترجمه همین واژهً روسی یعنی ظرف مخصوص حمل مایعات را به صورت "زیر" برای نعلبکی بکار می برند و استکان، نعلبکی را غالباً استکان، زیر می گویند.
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰
بررسی نام نیاکان منسوب به زرتشت در کتاب هفتم دینکرد
کتاب هفتم دینکرد از کتب معتبر پهلوی گفتاری در باب شرح شگفتیهای که پیش از زادن زرتشت روی داده، دارد که ضمن آن از نیاکان مادری و پدری زرتشت یاد می کند که در واقع جز پدر و دو جد مادری زرتشت نیستند. این کتاب از فرود آمدن فر و شکوهی که به خانه فراهیم روانازوایش (فراهم آورنده آرزوی دارایی فراوان) که جد مادری زرتشت است می پردازد و از زائیده شدن دوک تا اوباگ (دخت بغ و سرور، شاهدخت) مادر زرتشت بحث می کند و گوید که هنگام تولد آن زن کاویس (کاهن، حکیم) و کرپس (مرتاض) که دو تن از دیوان ناپاک بودند به رشگ و خشم آمده و مردم روستایی را که آن کودک در آنجا زاده شده بود، مجبور به اخراج و تبعید مادرش و فرستادن وی به بلدهً آلاک ( نه رک، ما-رغه) کردند که در ناحیه حکمرانی سپیتمان (مرد سفید رخسار) بود. بر اثر این فشار و سخت گیری کودکی که بعدها مادر زرتشت گردید در بلدهً مذکور به خانه پاتیراگ تاراسپو (سرور رغه که صاحب اسبان برتر است) نشو و نما یافت و در همانجا بعدها با پوروشسپ (دارنده اسبان شایسته فراوان) پسر وی از دواج کرد شت زرتشت (زرتشت شادمان) پدید آمد و چنانکه در این کتاب تصریح شده است به چهل و پنج پشت به کیومرث می رسد (با صرف نظر از توضیحات داخل پرانتزها، بر گرفته از کتاب گفتاری در باره دینکرد، نگارش محمد جواد مشکور).
در واقع در اینجا چهار یا پنج نام تاریخی ذکر میشود: فراهیم روانازوایش (فراهم آورنده آرزوی دارایی فراوان) که همان آستیاگ (ایشتی وگو، ثروتمند) آخرین فرمانروای ماد است. دوک تا اوباگ (دخت بغ و سرور، شاهدخت) اشاره به آمی تیدا (دانای خانه و آشیانه) دختر آستیاگ است که با سپیتمه (سفید رخسار) پدر سپیتاک زرتشت (سفید زرین اندام) ازدواج نمود و از وی مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زرتشت را به دنیا آورد. کتسیاس گوید که آستیاگ در مقابل رهایی این دو نواده دختری خویش خود را در همدان تسلیم کوروش سوم نمود. نامهای پاتیراگ تاراسپو (سرور رغه که صاحب اسبان برتر است) و پوروشسپ (دارنده اسبان شایسته فراوان) در واقع القاب اوستایی و پهلوی خود سپیتمه بوده اند نه نیاکان وی. القاب شاهنامه ای سپیتمه همانا جمشید سازنده ورجمکرد (دژ شوشی قره باغ)، گودرز کشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای دینی با ارزش) و هوم عابد بوده است. این شاه موبد در مقابل همکاری با کی خشثرو (هوخشتره، کی خسرو) در دستگیری ولی نعمت خود مادیای اسکیتی (افراسیاب)-قاتل فرائورت/سیاوش پدر کی خشثرو- در جنوب شهر مراغه از سوی کی خشثرو (کی خسرو) به مقام دامادی آستیاگ (شوهری آمی تیدا) و ولیعهدی وی انتخاب شده بود. عنوان حاکم رغه (پاتی راگ) بین کی خشثرو حاکم رغه (راک، رئو-خا= صاحب چشمه با شکوه منظور چشمه علی شهر ری یا چشمه فین کاشان) و سپیتمه حاکم مراغه (م- راغه=مرغزار، یا همان آ –لاک = آ- راک، نه رغه) به سبب ظاهر نامها مشترک بوده است. به نظر می رسد پایتخت کی خشثرو به احتمال زیاد پیش از تصرف دژ کیشه سو (همدان) همین شهر ری و به احتمال کمتر شهر کاشان بوده است. کی خشثرو برای نابودی آشور نیز از ازدواج سیاسی نواده پسری دیگر خود آموخا (دانا و تحصیل کرده) یعنی دختر دیگر آستیاگ با بخت النصر (نبوکدنصر) شاهزاده بابل استفاده نمود. همان دختری که باغهای معلق بابل به نام وی ابداع و احداث گردید. در شاهنامه و اوستا و تورات این دو دختر آستیاگ و نوادگان کی خشثرو تحت نام شهرناز (سنگهواک) و ارنواز (ارنواک) و همچنین عاده (انجمنی) و ظّله (دلخوشی) معروف جهانیان شده اند.
در واقع در اینجا چهار یا پنج نام تاریخی ذکر میشود: فراهیم روانازوایش (فراهم آورنده آرزوی دارایی فراوان) که همان آستیاگ (ایشتی وگو، ثروتمند) آخرین فرمانروای ماد است. دوک تا اوباگ (دخت بغ و سرور، شاهدخت) اشاره به آمی تیدا (دانای خانه و آشیانه) دختر آستیاگ است که با سپیتمه (سفید رخسار) پدر سپیتاک زرتشت (سفید زرین اندام) ازدواج نمود و از وی مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زرتشت را به دنیا آورد. کتسیاس گوید که آستیاگ در مقابل رهایی این دو نواده دختری خویش خود را در همدان تسلیم کوروش سوم نمود. نامهای پاتیراگ تاراسپو (سرور رغه که صاحب اسبان برتر است) و پوروشسپ (دارنده اسبان شایسته فراوان) در واقع القاب اوستایی و پهلوی خود سپیتمه بوده اند نه نیاکان وی. القاب شاهنامه ای سپیتمه همانا جمشید سازنده ورجمکرد (دژ شوشی قره باغ)، گودرز کشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای دینی با ارزش) و هوم عابد بوده است. این شاه موبد در مقابل همکاری با کی خشثرو (هوخشتره، کی خسرو) در دستگیری ولی نعمت خود مادیای اسکیتی (افراسیاب)-قاتل فرائورت/سیاوش پدر کی خشثرو- در جنوب شهر مراغه از سوی کی خشثرو (کی خسرو) به مقام دامادی آستیاگ (شوهری آمی تیدا) و ولیعهدی وی انتخاب شده بود. عنوان حاکم رغه (پاتی راگ) بین کی خشثرو حاکم رغه (راک، رئو-خا= صاحب چشمه با شکوه منظور چشمه علی شهر ری یا چشمه فین کاشان) و سپیتمه حاکم مراغه (م- راغه=مرغزار، یا همان آ –لاک = آ- راک، نه رغه) به سبب ظاهر نامها مشترک بوده است. به نظر می رسد پایتخت کی خشثرو به احتمال زیاد پیش از تصرف دژ کیشه سو (همدان) همین شهر ری و به احتمال کمتر شهر کاشان بوده است. کی خشثرو برای نابودی آشور نیز از ازدواج سیاسی نواده پسری دیگر خود آموخا (دانا و تحصیل کرده) یعنی دختر دیگر آستیاگ با بخت النصر (نبوکدنصر) شاهزاده بابل استفاده نمود. همان دختری که باغهای معلق بابل به نام وی ابداع و احداث گردید. در شاهنامه و اوستا و تورات این دو دختر آستیاگ و نوادگان کی خشثرو تحت نام شهرناز (سنگهواک) و ارنواز (ارنواک) و همچنین عاده (انجمنی) و ظّله (دلخوشی) معروف جهانیان شده اند.
شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۰
معنی نام اشنویه
اشنویه یا اشنه به صورت ائو-شَنَ-ویه در لغت اوستایی و پارسی به معنی منسوب به جایگاه خوب و سودمند است. نظر به قابل تبدیل بودن حرف "م" به "ب" که غالباً به وساطت حرف "و" صورت میگیرد خود نام کردان هذبانیه اشنویه را هم در زبانهای ایرانی قدیم می توان به صورت هئو زمینیه (دارندگان زمین خوب) باز سازی کرد.این مطلب از گفته جغرافی نویسان کهن اسلامی از جمله ابن حوقل در باب این شهر نیز پیداست:
ابوالقاسم محمدبنحوقل بغدادی سیاح معروف و جغرافیدان عرب در سال 331 هجری قمری (941 میلادی) به منظور مطالعه در مورد کشورها و ملتهای مختلف و به منظور تجارت سفر مشهور خود را از بغداد شروع کرده و کشورهای اسلامی را از شرق تا غرب پیموده و در کتاب معروف خود «صورةالأرض» در مورد اشنویه مینویسد: "چنانچه مراغه در سمت شرق و ارومیه در سمت مغرب این شهر است. روستاهای پهناور و نواحی فراخ ، نعمت آن شهر است. اشنه شهری پردرخت و سبز و خرم و دارای میوهها و فراخی نعمت، انگورها و آبهای جاری است. اشنه هم، محصولات ارومیه و مراغه را بطور فراوانی دارد زیرا زمین آن مساعد است.
اکراد هذبانیه در آنجا سکونت دارند ییلاقشان همین شهر است و در آنجا به چرانیدن احشام خود میپردازند و هم دارایی و اندوخته ایشان در همین جاست.
در اشنه در اوقات معینی از سال بازارهایی برای تجارت تشکیل میشود که بسیار سودمند میباشد و فروش و منابع فراوانی دارد از این شهر و حومه آن گوسفند، چارپا، عسل، بادام و گردو و مانند آنها از امتعه تجارتی را به نواحی موصل و تازهشهر، جزیره و سایر نواحی میبرند."
ابوالقاسم محمدبنحوقل بغدادی سیاح معروف و جغرافیدان عرب در سال 331 هجری قمری (941 میلادی) به منظور مطالعه در مورد کشورها و ملتهای مختلف و به منظور تجارت سفر مشهور خود را از بغداد شروع کرده و کشورهای اسلامی را از شرق تا غرب پیموده و در کتاب معروف خود «صورةالأرض» در مورد اشنویه مینویسد: "چنانچه مراغه در سمت شرق و ارومیه در سمت مغرب این شهر است. روستاهای پهناور و نواحی فراخ ، نعمت آن شهر است. اشنه شهری پردرخت و سبز و خرم و دارای میوهها و فراخی نعمت، انگورها و آبهای جاری است. اشنه هم، محصولات ارومیه و مراغه را بطور فراوانی دارد زیرا زمین آن مساعد است.
اکراد هذبانیه در آنجا سکونت دارند ییلاقشان همین شهر است و در آنجا به چرانیدن احشام خود میپردازند و هم دارایی و اندوخته ایشان در همین جاست.
در اشنه در اوقات معینی از سال بازارهایی برای تجارت تشکیل میشود که بسیار سودمند میباشد و فروش و منابع فراوانی دارد از این شهر و حومه آن گوسفند، چارپا، عسل، بادام و گردو و مانند آنها از امتعه تجارتی را به نواحی موصل و تازهشهر، جزیره و سایر نواحی میبرند."
جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۰
بررسی معنی نامهای قدیمی شهرک خامنه
در مورد تاریخچه شهر خامنه در سایتهای "شهرداری خامنه" و "خامنه خاستگاه فرهنگ و ادب" گفته شده است :"با توجه به كتاب وقفنامه رشیدی كه به دستور وزیر با كفایت غازان خان نگاشته شده است و هم اینك در كتابخانه مركزی تبریز نگهداری می شود چند نام برای شهر خامنه ذكر شده است كه در ذیل به آنها اشاره می شود در صفحه 363 نام ((دیده كده)) در تعیین محدوده شرقی قریه كوزه كنان برای شهر خامنه ذكر شده است و این نام یعنی دیده كده قدیمی ترین نامی است كه از متون تاریخی برای شهر خامنه بدست آمده است همچنین در صفحه 376 وقف نامه رشیدی نام ((غیاث آباد)) در تعیین محدوده جنوبی قریه دارایان برای شهر خامنه ذكر شده است و بعد از آن رابر اسنادی که در سازمان اسناد شمالغرب کشور موجود است نام ((باغ خوبان)) برای شهر خامنه ذکر شده است و در ادامه آنچه در زمان صفویان ودر زمانی که شاه اسمعیل صفوی بنیانگذار سلسله صفویه اولین وزیرش ((شیخ نم الدین گیلانی)) را در اثر بیماری در خامنه به خاک سپرد نام ((خامنه)) برای خامنه در تاریخ ثبت شده است و بعد از آن نیز به همین نام خوانده شده است."
از اسامی ذکر شده برای خامنه دو نام "دیده کده" (محل دیدبانی) و "غیاث آباد" (محل فریاد رسی) به ظاهر اشاره به دژ و موقعیت نظامی خامنه داشته اند. اما خامنه به معنی محل دژ نظامی نبوده است و این اسامی ریشه اوستایی و پهلوی خالص دیگری دارند: دو نام "دیده کده" (محل دیز یعنی باغ حصار دار) و "غیاث آباد" (گئیثیه آباد، محل باغ و گیاه) بی شک اشاره به باغهای حصار دار خامنه داشته اند. اما نام سوم یعنی باغ خوبان (باغ خوبان، دارای باغهای خوب) در واقع اشاره به همان نامهای قدیمی آن و همچنین نام کنونی آن یعنی خامنه بوده است که این خود از سویی با توجه به معنی نامهای قدیمی آن، به معنی جایگاه باغهای خوب است و از سوی دیگر با توجه به صنعت قدیمی ریسندگی آن مرکب است از خاو (به آذری خامه یعنی پشم، کرک) و مانه (خانه، جایگاه زیست). در واقع کلمه آذری خامه و کلمهً فارسی خواب که به معنی خاو (خاو-ه، پشم و کرک پشم) بکار میروند، علی القاعده نظیر تبدیل پسوند "وند" به "مند" و کلمه "وهمن" به "بهمن" از تبدیل حرف "و" به حروف "م" و "ب" حادث شده اند.
از اسامی ذکر شده برای خامنه دو نام "دیده کده" (محل دیدبانی) و "غیاث آباد" (محل فریاد رسی) به ظاهر اشاره به دژ و موقعیت نظامی خامنه داشته اند. اما خامنه به معنی محل دژ نظامی نبوده است و این اسامی ریشه اوستایی و پهلوی خالص دیگری دارند: دو نام "دیده کده" (محل دیز یعنی باغ حصار دار) و "غیاث آباد" (گئیثیه آباد، محل باغ و گیاه) بی شک اشاره به باغهای حصار دار خامنه داشته اند. اما نام سوم یعنی باغ خوبان (باغ خوبان، دارای باغهای خوب) در واقع اشاره به همان نامهای قدیمی آن و همچنین نام کنونی آن یعنی خامنه بوده است که این خود از سویی با توجه به معنی نامهای قدیمی آن، به معنی جایگاه باغهای خوب است و از سوی دیگر با توجه به صنعت قدیمی ریسندگی آن مرکب است از خاو (به آذری خامه یعنی پشم، کرک) و مانه (خانه، جایگاه زیست). در واقع کلمه آذری خامه و کلمهً فارسی خواب که به معنی خاو (خاو-ه، پشم و کرک پشم) بکار میروند، علی القاعده نظیر تبدیل پسوند "وند" به "مند" و کلمه "وهمن" به "بهمن" از تبدیل حرف "و" به حروف "م" و "ب" حادث شده اند.
چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۰
معنی سناباد و نوقان
برای روستایی که مشهد امام رضا امام هشتم شیعیان و هارون بوده است، دو نام ذکر شده است. نوقان (نی-غن= پایین آسودن، مَئث-هَد) مترادف نام مَئث-هد (مشهد) است و سناباد که به لغت اوستایی به معنی مکان شستشو کردن، سر و تن شستن، دست نماز گرفتن یا سرو تن شستن، محل غسل و غسل میت دادن است. بنابراین قصبه نوغان از وقتی که مشهد و مدفن هارون و امام رضا گردیده است نامهای دوم و سوم یعنی سناباد و مشهد را هم بر خود گرفته است.
سهشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۰
معنی نامهای خوی، خوئین، خمین و خامنه
خوی در زبان مادی به معنی شهر ثروت بوده است چه نامهای قدیم آنجا یعنی اولخوی (صاحب ثروت شایان)، خوی وه؟ (منسوب به ثروتمندی) و هیر (ثروت و رفاه) بیانگر همین معنی هستند. آشوریان اولخوی را شهر بسیار ثروتمند و دارای باغهای شکوفان و تاکستان و مرتع سر سبز ذکر کرده اند، لذا معنی کُردی شهر نمک برای این شهر منطقی نمی نماید گرچه کان نمک نیز در حوالی آن موجود است. ولی نمک فراوان دریاچه اورمیه نمی گذاشته است که کان نمک نزدیک اولخوی تبدیل به ثروت اساسی آن گردد. اما نام خوئین را در کلمه اوستایی خوئینی یعنی زیبا و درخشان و با شکوه می توان به وضوح دید. خمین (در اصل خوم –میهن=جایگاه هوم) به ظاهر مرکب به نظر میرسد از خو (خوب) و مئن (میهن و جایگاه) اما با توجه به محصول انگور آنجا و روایات اساطیری مربوطه باید مرکب باشد از خوم-یئونه یا هوم-یئونه اوستایی یعنی منطقه دارای شراب هوم (می خوب) چه در باب ریشه نام این شهردر سنت کهن نیز گفته شده است:"خُمین را برخی عربیشده هُمایون (هوم-یئونه) میدانند. بر پایهٔ اسطورههای ایرانی این شهر به دست همای (=دارای می خوب) دختر بهمن ساخته شد." یعنی آن در مجموع جز به معنی جایگاه می خوب (هوم) یا همان خوم-میهن (خوم-مَئن) نمی باشد. اما نام خامنه نیز همانند خمین به معنی خان و مان خوب نبوده است بلکه به معنی محل پارچه و پشم بوده است که این قصبه از قدیم به تولید آنها معروف بوده است. چه لغت خاو در فرهنگنامه دهخدا به معنی "پرز. زغب . کرک . || پرز مخمل . (از ناظم الاطباء)" آمده است.
در کتاب آثار تاریخی خمین تألیف محمد ناصری فرد چنین توضیحات جالبی در مورد نام و نشان خمین آمده است:
نقل است که به دستور هما یا خمانی (610 پ.م ) در دشت حاصلخیز خمین دو قلعه ساخته می شود یکی در سمت جنوب شرقی شهر فعلی خمین نزدیک ساحل رودخانه ، تقربیاً درجنوب محله سبزی کار فعلی با دیواره های آجری تقربیاً به ابعاد حدوداً 40×40 که در حفاری ها و ساخت و ساز های جدید در عمق 5 متر ی زیر زمین برای احداث حمام بدست آمده اند و ستون های سنگی که قسمت اعظم این قلعه هم اکنون در زیر خاک مدفون است و قلعه دوم در نزدیکی محل فعلی قلعه سالار محتشم ساخته شده است ( حدوداً در محل اندرونی خانه پژمان و حواشی دروازه قبله) که آن هم بعلت عوامل طبیعی و… تخریب شده وآثارباقی مانده ازآن در زیر زمین دفن است که ماموفق به کشف دوستون سنگی ازآن شدیم. (تصویر بالا)
این دو قلعه، به قلعه های هما یا خمانی یا حمهین1. معروف بودند (این شهر درحمله اسکندر به ایران ویران شد). ساسانیان چون خود را منتسب به کیانیان می دانستند اهتمام به باز سازی و نگهداری از آنها کردند و در دوره قباد اول ساسانی آبادانی آنها به اوج خود رسیده است . ( نوشته دینوری و گفته حمزه اصفهانی به نقل از تاریخ قم،)
در اوایل شکست ایرانیان از اعراب و حمله آنها به ایران (19 هجری) آن قلعه ها بویژه آتشکده و معبد صحرای شهریارآسیب جدی دیدند.( کتاب تاریخ پیامبران 350ه.ق حمله اسکندر را مسبب تخریب می داند ) لازم به ذکر است که در صحرای شهریار خمین فعلی مقابل قلعه اول، آتشکده و معبدی برای برگزاری عبادات آیین زرتشتی وجود داشته که در حمله اعراب یا اسکندر1 به ایران ویران می شود و طی تلاش های زیاد موفق به کشف پله ها و تکه سنگ های ساختمان آن شدیم که شما یک نمونه از آن را مشاهده می کنید.(تصویر فوقانی صفحه 17)
در دوران تسلط اعراب برایران قلعه های هما یا خمانی یا خمای Xomaay) ) با لفظ عربی هماین یا خماین بیان می شده و طی گذشت ایام این لفظ هماین یا خماین تا زمان صفویه ادامه داشته تا در زمان صفویه به خمابین تبدیل می شود که حدود قرن یازدهم (ه ق) در کتاب زینت المجالس از کمره بنام (( خمابین )) نیز نام برده شده است2 و سپس طی گذشت زمان کلمه خمابین به خمین تبدیل می شود و بدین طریق نام خمین بر این دیار ماندگار می گردد.
از بزرگان وریش سفیدان خمین نقل است که هما دوسردار شجاع و غیور بنام های شاهین و شهریارداشته که در جنگ با یونانیان از خود جوانمردی ها و رشادت های بسیار نشان می دهند و به پاس قدر دانی از زحمات آنها ،نیاکان ما نام دومحله از خمین را بنام آنها یعنی شاهین و شهریار نام گذاری کرده اند که هنوز آن محله ها باهمان نام یاد می شود و شیرهای سنگی بزرگی ساخته بودند و برفراز قبرآنان قرار داده بودند که تا 40 سال گذشته باقی بودند. (توضیح اینکه در ایران باستان بر فراز قبر بزرگان یا سرداران جنگی که در جنگ با دشمنان کشته می شدند ، شیرهای سنگی قرار می دادند.)
درکتاب نزهه القلوب مربوط به قرن هشتم هجری از ویژگی های ناحیه خمین یا کمره سخن به میان آمده و نشان از این دارد که نام خمین در دوره ای از تاریخ تیمره بوده و در زمان تالیف به ((کمره )) تبدیل شده است .
کمره، نام سرزمینی از عراق عجم بوده که در آثار نخستین ایران به نام تیمره یا تیمره کبری یا تیمره صغری یا تیمرتین خوانده شده است. ابن مقفع بنای تیمره کبری را به تیمر اکبر بن خراسان و تیمر صغری را به تیمر اصغر بن خراسان نسبت داده است. گویند این دو تیمره جای گرد آمدن آبها بوده است.
روایت ابن مقفع به وجود دو محل جمع شدن آب ( دو دریاچه )یا دو سد اشاره دارد که همانند این روایت در بین مردم روستاهای خمین و گلپایگان نیز وجود دارد. بنابراین نامهایی چون تیمره، تنگ آب، دربند آب و ... به وجود چنین دریاچههایی بستگی دارد.
ابراهیم دهگان ریشه واژه کمره را از «کیمر» از تیرههای آریایی دانسته که در دنیا پراکنده شدند و دولتها تشکیل دادند.
آن حکومتها همه از میان رفتند ولی نام کمره بر ناحیهای از عراق عجم تاکنون برجای است. این گفته را درباره ریشه واژه کمره نمیتوان پذیرفت زیرا تاکنون هیچ مدرک درستی در دست نیست که کیمران روزگاری ساکنان اصلی نواحی کرانه شمالی دریای سیاه بودهاند.
اما درباره نام شناختی کمره، شاید درستتر این است که بگوییم از روزگاران کهن، نام کمره نیز همانند بسیاری از نامهای دیگر بنا بر اصول و قاعدههای زبان شناختی دگرگون شده است و از آنجا که بر پایه همین قاعدهها «ت» و «ک» و «ت و ث» و «د» به یکدیگر قابل تبدیلاند، میتوان گفت نامهای کیمره، تیمره، دیمره، ثیمره و گاه «کن مره / گیمره» نامی یگانهاند. در نامهای جغرافیایی تاریخی، نامهایی همانند شهر کمره وجود داشته است. در این زمان نیز کمره نام برخی از آبادیها و مکانهای ایران است. مانند کمره و کمره غربی در شاهآباد، کمره در همدان، کمره و کمره سیاه در خرمآباد و ... .
از این ناحیه به نام «کمی ری»، «ری کمره» نیز یاد شده است. میگویند زمانی که ابن زیاد از سوی یزید، حاکم کوفه شد، فرمان حکومت ری را به ابن سعد داد. ابن سعد را مامور میکند که به کربلا برود و از امام حسین بیعت بگیرد یا سر او را بیاورد. ابن سعد گفت: «مرا از این ماموریت معاف کن.» ابن زیاد میگوید: «حکومت ری پاداش این کار است.» ابن سعد گفت: «این عمل بزرگتر از این پاداش است.» ابن زیاد پاسخ میدهد: «ولایتی که به همدان نزدیک است و آن هم برای جبران کمی ری.» از آن زمان ولایت کمره را به نام «کمیری» نامیدهاند. ولی در اصل سیمره و سپس کمره نامیده شد.
در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان که هزار سال پیش، نگاشته شده (350 ه.ق)، برای نخستین بار از حمهین (خمین) یاد شده است. حمزه اصفهانی در شرح زندگانی همای چهرآزاد، از طبقه دوم پادشاهان ایرانی، یعنی کیانیان، مینویسد: «در روستای موسوم به تیمره شهری زیبا و شگفتآور ساخت و آن را حمهین نامید. این شهر به دست اسکندر ویران شد.»
نویسنده کتاب مجملالتواریخ و القصص، به جای حمهین، «خهین» آورده و آن را یکی از سه بنای همای چهرآزاد شمرده است.
حسن بن محمد بن حسن قمی، نویسنده کتاب تاریخ قم (378 ه.ق) زیر عنوان فهمین، میگوید: «موبد موبدان بدین دیه باغی که آن را باغ موبد گویند بنا نهاده است و چنین گویند که در این باغ هزار خانه و باغ رز بوده است و موبد با اهل و عیال وتبع خود در آن فرود آمده بود و پس از مدتی دخترآن، شهربانو نام، خمهین را بنا کرد و مهریار بن موبد درآن جا ساکن شد.»
واژه خمین یا خمهین از دو پاره «خو» دگرگون شده «هو» به معنی خوب، درست و مناسب که در جلوی بسیاری از واژگان دیده میشود. مانند هو آموخت به معنی خوب آموخته و هودام، به معنی دام خوب و «میهن» به معنی جایگاه و مکان تشکیل شده است که به معنی جایگاه خوب و سرزمین مقدس است. پورداود در گفتاری درباره واژه «مئثن» یا میهن، مینویسد:
«از اوستا و پهلوی گذشته باز از میهن در جاهای دیگر نام و نشانی به جاست.»
یاقوت حموی در معجمالبلدان از دو شهر ایران زمین نام میبرد که در آنها واژه اوستایی مئثن بهتر به جا مانده است. بدین معنی که «تهـ» اوستایی به «ث» تبدیل شده است. یکی از آن شهرها «خشمثین» و دیگری «ارثخمیثن» است. از ترکیب این دو نام پیداست که اولی خوش میهن و دومی ارتخشیر یا اردشیر میهن است.
با توجه به آن که گفتیم میهن به معنی جایگاه و خان و مان است، بسیاری از شهرهای ایران زمین با آن ترکیب شده، چنان که امروز آباد یا آباده در بسیاری از نامهای مرکب شهرها و آبادی ها دیده میشود که از آنها خمیهن است که به گفته حمزه اصفهانی شهری زیبا و شگفتانگیز در ناحیه تیمره اصفهان است.
در کتاب زینت المجالس که در قرن یازدهم (ه.ق) به رشته تحریر در آمده ، نخستین کتابی است که از کمره و مرکزآن ((خمابین)) نام می برد و کمره را ولایتی وسیع ، پررونق ، باسی قریه و چهارصد مزرعه معرفی می کند که غله ، انگور، و پنبه از محصولات عمده آن است 12
جمعیت خمین درسال 1867 میلادی مطابق 1256 شمسی فقط 2450 نفر یا 390 خانوار بوده است4
تبدیل خمین از قصبه خمابین به شهر خمین مرهون به وجود آمدن قصبات متعدد از زمان صفوی بواسطه کوچ و انتقال هموطنان ارمنی از جلفا به کمره است.1 (قورچی باشی “ داود آباد“ لیلان “ فیض حسن “ چهارچشمه “ جوادیه ، فرج آباد ، خورزن ، نصر آباد3 ) اوج رشد خمین از زمان رضا خان با تاسیس اداره ارزاق“صلحیه“رسومات و احصائیه شروع می شود که تبعات آن توسعه مشاغل و شکل گیری طبقات متعدد اجتماعی در خمین شد.(1300تا 1320)
خمین با اوصاف فوق سرزمینى تاریخى با قدمتى طولانى است که در برخى مقاطع, شکوه و عظمت درخورى را تجربه کرده است .از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى این ناحیه همراه با گلپایگان و خوانسار تحت امر حاکمى درآمد که چنین روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال همراه با محلات شهرستان واحدى را تشکیل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان یک شهرستان مستقل در تقسیمات کشورى ثبت و از توابع استان مرکزى به مرکزیت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مرکزى (به مرکزیت اراک) درآمد4 وبا شرایط فعلی که در قیاس باشرایط کل ایران وضعیت مطلوبی نیست به حیات خود ادامه داده است.
فهر ست آثار تاریخی خمین تهیه شده توسط محمد ناصری فرد . زمستان 86
کد نام آثار تاریخی دوره تاریخی تعداد کمی وضعیت کیفی ملاحظات
1 سنگ نگاره های محوطه های 26 گانه خمین قبل از تاریخ 21000 ضعیف
2 امامزاده و بقعه های متبرکه اسلامی 36 خیلی خوب
3 مساجد ( 218 مورد) قاجاریه 1 خوب
4 خانه های تاریخی قاجاریه 4 ضعیف بیت امام خمینی در حال باز سازی است
5 کبوتر خانه های خمین صفویه،قاجاریه ،پهلوی اول 65 بسیار ضعیف
6 قلعه های تدافعی صفویه، قاجاریه 112 بسیار ضعیف
7 حمام های تاریخی خمین قاجاریه 1 خوب
8 پل های تاریخی صفویه، قاجاریه 3 متوسط
9 شهر و روستاهای زیر زمینی مغول ها تا قاجاریه 5 -------- شهرتهیق و روستاهای شمس آباد ، ورآباد ، آشناخور ، کندها، طیب آباد
10 گوردخمه ودخمه های زیر زمینی نیایش ماقبل تاریخ 2 متوسط
11 کاروانسراهای تاریخی قاجاریه 1 بسیار ضعیف
نخل روزعاشورا قاجاریه 1 خوب
12 کتیبه های خط عربی متعلق به 741 قمری 684 سال قبل دوره سلامی 2 خوب کوه های جنوب شرقی مزاین .خمین
13 کتیبه با خط ارمنی به تاریخ 1860 میلادی 146سال قبل قاجاریه 1 متوسط کوه های ورچه ، جاده قدیم اراک به خمین
13 سنگ نوشته های آیات قران با خط کوفی سلجوقیان 7 بسیار ضعیف
جمع کل آثارتاریخی خمین 21241 مورد
شهر خمین در 50 درجه و 5 دقیقه طول شرقی و 33 درجه و 43 دقیقه عرض شمالی و ارتفاع 1815 متری از سطح دریا و مساحت کل خمین 2267کیلومتر مربع است.
http://www.homayen.com
http://www.iranrockart.com/
www.petroglyph.ir
با احترام- محمد ناصری فرد
برگرفته از کتاب آثار تاریخی خمین. اثر نگارنده
تابستان 1390
در کتاب آثار تاریخی خمین تألیف محمد ناصری فرد چنین توضیحات جالبی در مورد نام و نشان خمین آمده است:
نقل است که به دستور هما یا خمانی (610 پ.م ) در دشت حاصلخیز خمین دو قلعه ساخته می شود یکی در سمت جنوب شرقی شهر فعلی خمین نزدیک ساحل رودخانه ، تقربیاً درجنوب محله سبزی کار فعلی با دیواره های آجری تقربیاً به ابعاد حدوداً 40×40 که در حفاری ها و ساخت و ساز های جدید در عمق 5 متر ی زیر زمین برای احداث حمام بدست آمده اند و ستون های سنگی که قسمت اعظم این قلعه هم اکنون در زیر خاک مدفون است و قلعه دوم در نزدیکی محل فعلی قلعه سالار محتشم ساخته شده است ( حدوداً در محل اندرونی خانه پژمان و حواشی دروازه قبله) که آن هم بعلت عوامل طبیعی و… تخریب شده وآثارباقی مانده ازآن در زیر زمین دفن است که ماموفق به کشف دوستون سنگی ازآن شدیم. (تصویر بالا)
این دو قلعه، به قلعه های هما یا خمانی یا حمهین1. معروف بودند (این شهر درحمله اسکندر به ایران ویران شد). ساسانیان چون خود را منتسب به کیانیان می دانستند اهتمام به باز سازی و نگهداری از آنها کردند و در دوره قباد اول ساسانی آبادانی آنها به اوج خود رسیده است . ( نوشته دینوری و گفته حمزه اصفهانی به نقل از تاریخ قم،)
در اوایل شکست ایرانیان از اعراب و حمله آنها به ایران (19 هجری) آن قلعه ها بویژه آتشکده و معبد صحرای شهریارآسیب جدی دیدند.( کتاب تاریخ پیامبران 350ه.ق حمله اسکندر را مسبب تخریب می داند ) لازم به ذکر است که در صحرای شهریار خمین فعلی مقابل قلعه اول، آتشکده و معبدی برای برگزاری عبادات آیین زرتشتی وجود داشته که در حمله اعراب یا اسکندر1 به ایران ویران می شود و طی تلاش های زیاد موفق به کشف پله ها و تکه سنگ های ساختمان آن شدیم که شما یک نمونه از آن را مشاهده می کنید.(تصویر فوقانی صفحه 17)
در دوران تسلط اعراب برایران قلعه های هما یا خمانی یا خمای Xomaay) ) با لفظ عربی هماین یا خماین بیان می شده و طی گذشت ایام این لفظ هماین یا خماین تا زمان صفویه ادامه داشته تا در زمان صفویه به خمابین تبدیل می شود که حدود قرن یازدهم (ه ق) در کتاب زینت المجالس از کمره بنام (( خمابین )) نیز نام برده شده است2 و سپس طی گذشت زمان کلمه خمابین به خمین تبدیل می شود و بدین طریق نام خمین بر این دیار ماندگار می گردد.
از بزرگان وریش سفیدان خمین نقل است که هما دوسردار شجاع و غیور بنام های شاهین و شهریارداشته که در جنگ با یونانیان از خود جوانمردی ها و رشادت های بسیار نشان می دهند و به پاس قدر دانی از زحمات آنها ،نیاکان ما نام دومحله از خمین را بنام آنها یعنی شاهین و شهریار نام گذاری کرده اند که هنوز آن محله ها باهمان نام یاد می شود و شیرهای سنگی بزرگی ساخته بودند و برفراز قبرآنان قرار داده بودند که تا 40 سال گذشته باقی بودند. (توضیح اینکه در ایران باستان بر فراز قبر بزرگان یا سرداران جنگی که در جنگ با دشمنان کشته می شدند ، شیرهای سنگی قرار می دادند.)
درکتاب نزهه القلوب مربوط به قرن هشتم هجری از ویژگی های ناحیه خمین یا کمره سخن به میان آمده و نشان از این دارد که نام خمین در دوره ای از تاریخ تیمره بوده و در زمان تالیف به ((کمره )) تبدیل شده است .
کمره، نام سرزمینی از عراق عجم بوده که در آثار نخستین ایران به نام تیمره یا تیمره کبری یا تیمره صغری یا تیمرتین خوانده شده است. ابن مقفع بنای تیمره کبری را به تیمر اکبر بن خراسان و تیمر صغری را به تیمر اصغر بن خراسان نسبت داده است. گویند این دو تیمره جای گرد آمدن آبها بوده است.
روایت ابن مقفع به وجود دو محل جمع شدن آب ( دو دریاچه )یا دو سد اشاره دارد که همانند این روایت در بین مردم روستاهای خمین و گلپایگان نیز وجود دارد. بنابراین نامهایی چون تیمره، تنگ آب، دربند آب و ... به وجود چنین دریاچههایی بستگی دارد.
ابراهیم دهگان ریشه واژه کمره را از «کیمر» از تیرههای آریایی دانسته که در دنیا پراکنده شدند و دولتها تشکیل دادند.
آن حکومتها همه از میان رفتند ولی نام کمره بر ناحیهای از عراق عجم تاکنون برجای است. این گفته را درباره ریشه واژه کمره نمیتوان پذیرفت زیرا تاکنون هیچ مدرک درستی در دست نیست که کیمران روزگاری ساکنان اصلی نواحی کرانه شمالی دریای سیاه بودهاند.
اما درباره نام شناختی کمره، شاید درستتر این است که بگوییم از روزگاران کهن، نام کمره نیز همانند بسیاری از نامهای دیگر بنا بر اصول و قاعدههای زبان شناختی دگرگون شده است و از آنجا که بر پایه همین قاعدهها «ت» و «ک» و «ت و ث» و «د» به یکدیگر قابل تبدیلاند، میتوان گفت نامهای کیمره، تیمره، دیمره، ثیمره و گاه «کن مره / گیمره» نامی یگانهاند. در نامهای جغرافیایی تاریخی، نامهایی همانند شهر کمره وجود داشته است. در این زمان نیز کمره نام برخی از آبادیها و مکانهای ایران است. مانند کمره و کمره غربی در شاهآباد، کمره در همدان، کمره و کمره سیاه در خرمآباد و ... .
از این ناحیه به نام «کمی ری»، «ری کمره» نیز یاد شده است. میگویند زمانی که ابن زیاد از سوی یزید، حاکم کوفه شد، فرمان حکومت ری را به ابن سعد داد. ابن سعد را مامور میکند که به کربلا برود و از امام حسین بیعت بگیرد یا سر او را بیاورد. ابن سعد گفت: «مرا از این ماموریت معاف کن.» ابن زیاد میگوید: «حکومت ری پاداش این کار است.» ابن سعد گفت: «این عمل بزرگتر از این پاداش است.» ابن زیاد پاسخ میدهد: «ولایتی که به همدان نزدیک است و آن هم برای جبران کمی ری.» از آن زمان ولایت کمره را به نام «کمیری» نامیدهاند. ولی در اصل سیمره و سپس کمره نامیده شد.
در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان که هزار سال پیش، نگاشته شده (350 ه.ق)، برای نخستین بار از حمهین (خمین) یاد شده است. حمزه اصفهانی در شرح زندگانی همای چهرآزاد، از طبقه دوم پادشاهان ایرانی، یعنی کیانیان، مینویسد: «در روستای موسوم به تیمره شهری زیبا و شگفتآور ساخت و آن را حمهین نامید. این شهر به دست اسکندر ویران شد.»
نویسنده کتاب مجملالتواریخ و القصص، به جای حمهین، «خهین» آورده و آن را یکی از سه بنای همای چهرآزاد شمرده است.
حسن بن محمد بن حسن قمی، نویسنده کتاب تاریخ قم (378 ه.ق) زیر عنوان فهمین، میگوید: «موبد موبدان بدین دیه باغی که آن را باغ موبد گویند بنا نهاده است و چنین گویند که در این باغ هزار خانه و باغ رز بوده است و موبد با اهل و عیال وتبع خود در آن فرود آمده بود و پس از مدتی دخترآن، شهربانو نام، خمهین را بنا کرد و مهریار بن موبد درآن جا ساکن شد.»
واژه خمین یا خمهین از دو پاره «خو» دگرگون شده «هو» به معنی خوب، درست و مناسب که در جلوی بسیاری از واژگان دیده میشود. مانند هو آموخت به معنی خوب آموخته و هودام، به معنی دام خوب و «میهن» به معنی جایگاه و مکان تشکیل شده است که به معنی جایگاه خوب و سرزمین مقدس است. پورداود در گفتاری درباره واژه «مئثن» یا میهن، مینویسد:
«از اوستا و پهلوی گذشته باز از میهن در جاهای دیگر نام و نشانی به جاست.»
یاقوت حموی در معجمالبلدان از دو شهر ایران زمین نام میبرد که در آنها واژه اوستایی مئثن بهتر به جا مانده است. بدین معنی که «تهـ» اوستایی به «ث» تبدیل شده است. یکی از آن شهرها «خشمثین» و دیگری «ارثخمیثن» است. از ترکیب این دو نام پیداست که اولی خوش میهن و دومی ارتخشیر یا اردشیر میهن است.
با توجه به آن که گفتیم میهن به معنی جایگاه و خان و مان است، بسیاری از شهرهای ایران زمین با آن ترکیب شده، چنان که امروز آباد یا آباده در بسیاری از نامهای مرکب شهرها و آبادی ها دیده میشود که از آنها خمیهن است که به گفته حمزه اصفهانی شهری زیبا و شگفتانگیز در ناحیه تیمره اصفهان است.
در کتاب زینت المجالس که در قرن یازدهم (ه.ق) به رشته تحریر در آمده ، نخستین کتابی است که از کمره و مرکزآن ((خمابین)) نام می برد و کمره را ولایتی وسیع ، پررونق ، باسی قریه و چهارصد مزرعه معرفی می کند که غله ، انگور، و پنبه از محصولات عمده آن است 12
جمعیت خمین درسال 1867 میلادی مطابق 1256 شمسی فقط 2450 نفر یا 390 خانوار بوده است4
تبدیل خمین از قصبه خمابین به شهر خمین مرهون به وجود آمدن قصبات متعدد از زمان صفوی بواسطه کوچ و انتقال هموطنان ارمنی از جلفا به کمره است.1 (قورچی باشی “ داود آباد“ لیلان “ فیض حسن “ چهارچشمه “ جوادیه ، فرج آباد ، خورزن ، نصر آباد3 ) اوج رشد خمین از زمان رضا خان با تاسیس اداره ارزاق“صلحیه“رسومات و احصائیه شروع می شود که تبعات آن توسعه مشاغل و شکل گیری طبقات متعدد اجتماعی در خمین شد.(1300تا 1320)
خمین با اوصاف فوق سرزمینى تاریخى با قدمتى طولانى است که در برخى مقاطع, شکوه و عظمت درخورى را تجربه کرده است .از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى این ناحیه همراه با گلپایگان و خوانسار تحت امر حاکمى درآمد که چنین روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال همراه با محلات شهرستان واحدى را تشکیل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان یک شهرستان مستقل در تقسیمات کشورى ثبت و از توابع استان مرکزى به مرکزیت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مرکزى (به مرکزیت اراک) درآمد4 وبا شرایط فعلی که در قیاس باشرایط کل ایران وضعیت مطلوبی نیست به حیات خود ادامه داده است.
فهر ست آثار تاریخی خمین تهیه شده توسط محمد ناصری فرد . زمستان 86
کد نام آثار تاریخی دوره تاریخی تعداد کمی وضعیت کیفی ملاحظات
1 سنگ نگاره های محوطه های 26 گانه خمین قبل از تاریخ 21000 ضعیف
2 امامزاده و بقعه های متبرکه اسلامی 36 خیلی خوب
3 مساجد ( 218 مورد) قاجاریه 1 خوب
4 خانه های تاریخی قاجاریه 4 ضعیف بیت امام خمینی در حال باز سازی است
5 کبوتر خانه های خمین صفویه،قاجاریه ،پهلوی اول 65 بسیار ضعیف
6 قلعه های تدافعی صفویه، قاجاریه 112 بسیار ضعیف
7 حمام های تاریخی خمین قاجاریه 1 خوب
8 پل های تاریخی صفویه، قاجاریه 3 متوسط
9 شهر و روستاهای زیر زمینی مغول ها تا قاجاریه 5 -------- شهرتهیق و روستاهای شمس آباد ، ورآباد ، آشناخور ، کندها، طیب آباد
10 گوردخمه ودخمه های زیر زمینی نیایش ماقبل تاریخ 2 متوسط
11 کاروانسراهای تاریخی قاجاریه 1 بسیار ضعیف
نخل روزعاشورا قاجاریه 1 خوب
12 کتیبه های خط عربی متعلق به 741 قمری 684 سال قبل دوره سلامی 2 خوب کوه های جنوب شرقی مزاین .خمین
13 کتیبه با خط ارمنی به تاریخ 1860 میلادی 146سال قبل قاجاریه 1 متوسط کوه های ورچه ، جاده قدیم اراک به خمین
13 سنگ نوشته های آیات قران با خط کوفی سلجوقیان 7 بسیار ضعیف
جمع کل آثارتاریخی خمین 21241 مورد
شهر خمین در 50 درجه و 5 دقیقه طول شرقی و 33 درجه و 43 دقیقه عرض شمالی و ارتفاع 1815 متری از سطح دریا و مساحت کل خمین 2267کیلومتر مربع است.
http://www.homayen.com
http://www.iranrockart.com/
www.petroglyph.ir
با احترام- محمد ناصری فرد
برگرفته از کتاب آثار تاریخی خمین. اثر نگارنده
تابستان 1390
یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۰
فریدون همان کورش سوم است
1-فریدون به هیئت اوستایی خود فریه ایتون به معنی دوست منش است یعنی مترادف هخامنش. نام اوستایی وی ثراِتئونه (=سه این چنین، به ترجمه و بیان فریدون جنیدی) مطابق گفته هرودوت هم اشاره به سومین کورش بودن کورش در خاندان خود است.
2-نام پادشاه مخاصم کورش سوم یعنی آستیاگ (ثروتمند) را موسی خورنی اژدیاک (ثروتمند) ذکر کرده است که وی از سوی دیگر مطابق اوستا مخاصم فریدون است.
3-داستان کودکی فریدون و کورش سوم بسیار متشابه است. کورش سوم را دایه ای به نام سپاکو (سگ) پرورش میدهد و نام مادر فریدون یعنی فرانک به معنی سیاهگوش است. در فرهنگ کهن ایران گربه سانان بزرگ را نیز از سگسانان به شمار می آوردند.
4- فریدون همانند کورش بنیانگذار نامآور سلسله ای است. هرودوت سلسله مادها را فرتریان (فراترها، پیشینیان) آورده است که در نقطه مقابل نام نوذریان (نئوتریان، سلسله نو) است که در اوستا هوتئوسا (آتوسا،دختر کورش سوم) و تئوسه (کورش دوم، سردار کی آخسارو/کیخسرو) و برادرش ویستئورو (گستهم، آریارمنه) از همین خاندان نوذری به شمار آمده اند.
2-نام پادشاه مخاصم کورش سوم یعنی آستیاگ (ثروتمند) را موسی خورنی اژدیاک (ثروتمند) ذکر کرده است که وی از سوی دیگر مطابق اوستا مخاصم فریدون است.
3-داستان کودکی فریدون و کورش سوم بسیار متشابه است. کورش سوم را دایه ای به نام سپاکو (سگ) پرورش میدهد و نام مادر فریدون یعنی فرانک به معنی سیاهگوش است. در فرهنگ کهن ایران گربه سانان بزرگ را نیز از سگسانان به شمار می آوردند.
4- فریدون همانند کورش بنیانگذار نامآور سلسله ای است. هرودوت سلسله مادها را فرتریان (فراترها، پیشینیان) آورده است که در نقطه مقابل نام نوذریان (نئوتریان، سلسله نو) است که در اوستا هوتئوسا (آتوسا،دختر کورش سوم) و تئوسه (کورش دوم، سردار کی آخسارو/کیخسرو) و برادرش ویستئورو (گستهم، آریارمنه) از همین خاندان نوذری به شمار آمده اند.
شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۰
نجف آباد همان هفشوبه کهن است
حمدالله مستوفی در نزهته القلوب در حومه اصفهان از شهری به نام هفشوبه (هفت جوبه) نام می برد که باید همان نجف آباد منظور باشد. چه نام خود نجف آباد باید از تلخیص نُه جوب آباد عاید شده باشد. لابد با بزرگتر شدن شهر تعداد جوب ها هم رو به افزایش رفته است به طوری که اکنون نجف آباد را به پنج جوبه و شش جوبه تقسیم می نمایند. مستوفی در ذکر شهرهای اطراف اصفهان همچنین از فیروزان نام می برد که همان فلاورجان حالیه است. چه خود این نام علی القاعده از تلخیص فیروز-ور-گان (فیلو[ز]-ور-جان یعنی محل دژ فیروز)عاید شده است.نام منطقه کهن لنجان (محل درخت سدر) هم در نام قصبه خولنجان (محل سدر خوب) باقی مانده است.
جمعه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۰
نگاهی اجمالی به جغرافیای تاریخی ناحیه اصفهان
حمدالله مستوفی در نزهته القلوب شرح مفصلی از جغرافیای تاریخی اصفهان آورده است که ظاهراً تا کنون مورد بحث و کنکاش قرار نگرفته است. برای مثال در آن نامهای کهن نجف آباد و قمشه (شهرضا) شناسایی نشده اند. در کتاب نصف جهان فی تعریف الاصفهان، تألیف محمد مهدی بن محمدرضا الاصفهانی به تصحیح و تحشیه دکتر منوچهر ستوده، در فصل ششم در ذکر بلوکات اصفهان توضیحاتی آمده است که کمکی به شناسایی جغرافیای ناحیه اصفهان در نزهته القلوب می رساند. ما بخشی از گفتار حمدالله مستوفی در نزهته القلوب را با توضیحاتی مقدور خود در داخل پرانتزها در این جا می آوریم: وی تومانین اصفهان را شامل سه شهر اصفهان، فیروزان (فلاورجان، فیروز-ور-کان) و فارفاآن (قصبه فارفائان رویدشت) آورده و بنای اصفهان را به تهمورث پیشدادی (ایزد شیر-اژدهاوش نین گیرسو، دجال، آژی دهاک) می رساند. بعد شرح توصیفی مفصلی در باب شهر اصفهان در باب این ایزد و آتشکده وی می افزاید: "... اول ناحیت جی (به زبان پارتی ارمنی یعنی محل اسبان=اسپدانا/اصفهان) در نواحی شهر باشد. هفتاد و پنج پاره دیه و طهران (تیران) و ماربانان (؟) و جادوان (یهودیه) و شهرستان که آن را شهر نو اصفهان خوانده اند و اسکندر رومی ساخته است و فیروز ساسانی تجدید عمارت کرده معظم قرآی آن است. دوم ناحیت ماربین پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان، قرطان و رنان و اندوآن معظم قرآی آن و به حقیقت همچو باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها با هم متصل و در این معنی گفته اند، شعر: مار بینی که نسخه ارم است آفتاب اندر او درم درمست. و در این ناحیت قلعه بوده است که طهمورث دیوبند ساخته است. آن را آتشگاه گفته اند و در او بهمن بن اسفندیار (خشایارشا پسر داریوش) آتش خانه ساخته بود. سیوم ناحیت کرارج (جمع کرج به سیاق عربی، کوهپایه) سی و سه پاره دیه است دشته، اشکاوند و فیزادان از معظم قرای این ناحیت است و نیز همچون باغی است از پیوستگی اشجار دیهها با هم. چهارم ناحیت قهاب چهل پاره دیه است هفشوبه (هفت جوبه، نجف آباد= نُه جوب آباد، پنج جوبه-شش جوبه حالیه)، راز نان (ریز، زرین شهر) قهجارستان (قرطمان، خمینی شهر حالیه) معظم ترین قرای این ناحیت است و آب کاریز می خورند و بدان سبب قهاب می خوانند. پنجم ناحیت برخوار(=پهلوی جای پست، مورچه خورد/برکه خرد) است سی و دو پاره دیه است. دیه جز معظم قرآی آن و این ناحیت را نیز آب از کاریز است و دیگر نواحی را آب از زنده رود و بدین ناحیت بدیه جز بهمن بن اسفندیار آتش خانه ساخته بود. ششم ناحیت لنجان بیست پاره دیه است گونان و قهدریجان و گلیشاد (گلشهر) معظم قرآی آن. هفتم ناحیت براآن هشتاد پاره دیه است و اسکشان و برسیان و رنین و سمنارت (یا همسارت، دشتی؟) و جوزدان و فساران و کومان و کاخ و دادمان معظم قرآی آن. هشتم ناحیت رودشت شصت پاره دیه است فارفاآن قصبه آن و قولطان (قورتان) و ورزنه (محل ور=دژ) و اسکران (سیان؟) و کمندان (کمندان کنار زاینده رود، نه قمشه، شهرضا[کمین دان، گم-شه=پنهانگاه شکارچی]) معظم قرآی آن و این دیهها را که معظم قرآی می خوانند از آن ها است که در ولایت دیگر شهر خوانند. زیرا که در هر یک از آن دیهها کمابیش هزار خانه باشد و بازار و مساجد و مدارس و خانقاه هست حمامات دارد.حقوق دیوانی آن ولایت اصفهان پنجاه تومان است و از اکابر شیخ علی سهل اصفهانی را تربت آنجا است.
از مطابقت و ترادف نام گابه (گای-وه، جی) با اصفهان (اسپدانا، جایگاه اسبان) نتیجه میشود نام آتشکده آذرگشنسب (آتش اسب نر) که به صورت کایین گابه در شرق مراغه باقی مانده است به معنی آتشکده اسب شاه کیانی (آتش اسب کیخسرو-هوخشثره) است. به نظر می رسد ریشه کلمه گابه (به معنی اسب) "گیا-به(جی-وه)" یعنی موجود خوب و نجیب است.
از مطابقت و ترادف نام گابه (گای-وه، جی) با اصفهان (اسپدانا، جایگاه اسبان) نتیجه میشود نام آتشکده آذرگشنسب (آتش اسب نر) که به صورت کایین گابه در شرق مراغه باقی مانده است به معنی آتشکده اسب شاه کیانی (آتش اسب کیخسرو-هوخشثره) است. به نظر می رسد ریشه کلمه گابه (به معنی اسب) "گیا-به(جی-وه)" یعنی موجود خوب و نجیب است.
اشتراک در:
پستها (Atom)