جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱
معنی لفظی نام اِوَز و کهنه اوز
کهنه در نام کهنه اوز را می توان دو گونه معنی کرد:تلخیص کهین= کوچک، کوه نی= پایین کوه. ولی خود اوز به شکل اَوَئِزَ در لغت اوستایی به معنی ساده و بی آلایش و کوچک است. لذا هم کهنه و هم اِوَز هر دو به معنی قصبه خرد و ساده بوده است.
اَاُذَ در اوستا به معنی آب بسیار است.احتمال بسیار دارد در اصل اَو-وَذ به معنی" [محل] آب جاری" بوده باشد. اَوَز (در معنی موجود حرکت کننده در آب) در مفهوم مرغابی معرب از همین واژه به نظر می رسد.
یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۱
چرا سرزمین ماگان (سیستان و بلوچستان باستانی) سرزمین دیرین مغان بوده است؟
منابع مسیحی قدیم اصرار دارند که گندوفارس یا همان گندآور (19-49ق.م) از خاندان پهلوها (پهلوانان) یا پرتو سورها توسط سنت توماس از قدیسین و مبلغین مسیحی آیین مسیحی را پذیرفت. آشکار است او که در عهد پیش از میلاد زیسته نمی توانسته است مسیحی بوده باشد. این گفته مسیحیان در واقع به سبب محبوبیت وی و دارا بودن عناوین منجی (سئوشیانت) و شاهنشاه بزرگ زرتشتی بوده که بر اثر کشور گشایی های او در سمت شرق فلات ایران پدید آمده بوده است. وی آخرین امیر باختری و یونانی کابل یعنی هرمایوس شکست داده و حکومت او را منقرض نموده است.
علاقه مسیحیان اولیه به حکومت گندوفارس به احتمال زیاد به واسطه عنوان منجی وی صورت گرفته است. این علاقه به حکومت و سرزمین او و اخلافش در داستان سه مغ شرقی بیشتر آشکار میگردد. انجیل متی به صراحت از سه مغ شرقی سخن می راند که منابع کهن مسیحی نامهای ایشان گاسپار (کناری)، ملخیور (ماهیخوار) و بالتازار (پرتو- سور= پهلوانان نیرومند) که به وضوح نشانگر پریکانیان، ایختوفاقهای منابع یونانی (ماهیخواران) و پهلوها (پرتو سوره ها، نیاکان اصلی بلوچان) می باشند. در این عهد مغان در اطراف دریاچه هامون سکنی داشته اند و نیروی نظامی بزرگ محسوب نمی شدند ولی آن قدر مهم و پر تعداد بوده اند که باور ایشان راجع به نگهداری شدن نطفه های زرتشت در دریاچه هامون که بعداً تبدیل به باور سه سئوشیانت در آئین زرتشتی شده بود.
علاوه بر این باورهای زرتشتی کهن از جمله تقدیس خارپشت تنها در نزد مردم سیستان دیر پائیده بود. چون یاقوت حموی در طی سخن از سجستان (سیستان) از ابن الفقیه نقل کرده، می نویسد: " در هنگام گشایش سجستان به دست عربها، مردمان آنجا می گفتند که نباید خارپشت ها را کشت و نه آنها را راند زیرا که آنها مارها را می کشند. سجستان پر است از مار در هر خانۀ آن دیار یک خار پشت نگاه می دارند. متقابلاً پلوتارخوس نویسنده یونانی 46-120 میلادی می گوید: "مغان پیروان زرتشت، خارپشت را بسیار گرامی می دارند". از آنجایی که در فرگرد سیزده وندیداد و در بندهشن فصل 14، فقره 19 خارپشت را از جنس سگ شمرده اند لذا معلوم میشود بر خلاف تصور رایج سیستان نه به معنی سرزمین سکاها بلکه به همین معنی سرزمین خارپشت بوده است. در فرگرد اول وندیداد این نظر قویاً تأیید می گردد: " هفتمین بخش از بهترین بخشهای اسه و شوئیثره که اهورامزدا آفرید وئکرته (بادخیز) است آنجا که خارپشت لانه دارد. آفت این سرزمین که انگره مینیو آفرید زن جادو (پئیریکا)ی خنن ثئیتی است که به کرساسپ (در هم شکننده راهزنان) پیوسته بود". دو نام کهن دیگر سیستان یعنی گدروسیا (گت- رئُژیا) و نیمروز (نمه- رئُژ) را هم می توان "محل بزرگداشت رئُژ (روباه، منظور خارپشت)" گرفت.
از منابع کهن یونانی و اسلامی معلوم میشود که قبایل مغان غالباً در مناطقی به صورت کلنی هایی می زیسته اند. از این جاست که در آذربایجان روستاهایی به نام مغانجیق (جایگاه مغان) خوانده شدند. به ظاهر به نظر می رسد نام دشت مغان از تلخیص آموکان (محل رود نیرومند) در عهد ساسانی عاید شده است و ربطی با نام مغان ندارد. اما چنانکه دکتر عنایت الله رضا در کتاب خود آذربایجان و اران می آورد:"هکاتیوس میلتی، مورخ یونانی سدۀ ششم و اوایل سدۀ پنجم پیش از میلاد، ضمن بحث پیرامون قبایل ساکن آلبانیا (اران) از قیبله ای به نام میک یاد کرده است که در دشتهای کرانۀ رود ارس سکنی داشته اند. هرودوت، مورخ مشهور عهد باستان نیز از قبیله مذکور نام برده است. برخی از محققان به درستی نام مغ و دشت مغان را پدید آمده از نام این قبیله دانسته اند." جالب است که هکاته میلتی و هرودوت هم نامِ این قبیله باستانی سمت دشت مغان و هم ساکنین باستانی سمت سیستان را تحت همان نام واحد میکها (مُغها) بیان نموده اند. تحت رشید یاسمی در کتاب خود "کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او" می آورد: "استرابون با استناد به اراتستن از مغان پارس نام می برد و می گوید که قومی بسیار متعصب و پرهیزکار و حافظ اصول اخلاقی هستند."
بنابراین هیچیک از کلنی های مغان در فلات ایران به بزرگی سرزمین سیستان و بلوچستان باستانی یعنی مکران (محل مکها) یا مکوران (محل مغان) نبوده است که در عهد سومریان (بیش از دو هزار سال پیش از میلاد) به نام ماگان (سرزمین منسوب به مغها) نامیده می شده است و بین آراتتا (جیرفت کرمان) و ملوخا (مه لوکا= سرزمین بزرگ، هند) قرار داشته است. دلیل قاطع این همانی سرزمین ماگان با مغان از تحقیقات بسیار جالب دوستمان پیام سیستانی بر می آید که با دلایلی متقن از راه بررسیهای زبانشناسی زبان سیستانی و مقابله آن با زبان گاثایی (از لحاظ آواشناسی و ریشه لغات) به طور قطع اثبات می نماید که لهجه سیستانی و مصطلحات آن یادگار و ادامه زبان گاثایی مغان باستانی این منطقه می باشد. چون زبان گاثایی مغان چنین ارتباط نزدیک را با هیچیک از دیگر لهجه های ایرانی ندارد.
بر این پایه معلوم میگردد که شهر سوختۀ سیستان از شهرهای باستانی مغ نشین بوده است. احتمال دارد نام این شهر در اصل به معنی محل پر سود (سئو- کته) بوده و با نام سئوشیانتِ (سود رسانِ) دریاچۀ هامون ارتباط داشته است. بودایی های عهد ساسانی هم در هنگام سفر هسوآن تسانگ به بلخ و هندوستان در حوالی فلات ایران از شهر سوخته و ویران شده ای به نام جایگاه مقدس و مرتفع سومرو نامبرده اند که بعید است از این شهر اساطیری شهرسوخته سیستان (سئو-کته) منظور بوده باشد. چه نام این شهر یا ولایت بلند معبد به وضوح یادآور سرزمین باستانی سومر و زیگوراتهای بلند آن در جنوب بین النهرین است که می دانیم نامش تا عهد هخامنشیان زنده بوده است.
علاقه مسیحیان اولیه به حکومت گندوفارس به احتمال زیاد به واسطه عنوان منجی وی صورت گرفته است. این علاقه به حکومت و سرزمین او و اخلافش در داستان سه مغ شرقی بیشتر آشکار میگردد. انجیل متی به صراحت از سه مغ شرقی سخن می راند که منابع کهن مسیحی نامهای ایشان گاسپار (کناری)، ملخیور (ماهیخوار) و بالتازار (پرتو- سور= پهلوانان نیرومند) که به وضوح نشانگر پریکانیان، ایختوفاقهای منابع یونانی (ماهیخواران) و پهلوها (پرتو سوره ها، نیاکان اصلی بلوچان) می باشند. در این عهد مغان در اطراف دریاچه هامون سکنی داشته اند و نیروی نظامی بزرگ محسوب نمی شدند ولی آن قدر مهم و پر تعداد بوده اند که باور ایشان راجع به نگهداری شدن نطفه های زرتشت در دریاچه هامون که بعداً تبدیل به باور سه سئوشیانت در آئین زرتشتی شده بود.
علاوه بر این باورهای زرتشتی کهن از جمله تقدیس خارپشت تنها در نزد مردم سیستان دیر پائیده بود. چون یاقوت حموی در طی سخن از سجستان (سیستان) از ابن الفقیه نقل کرده، می نویسد: " در هنگام گشایش سجستان به دست عربها، مردمان آنجا می گفتند که نباید خارپشت ها را کشت و نه آنها را راند زیرا که آنها مارها را می کشند. سجستان پر است از مار در هر خانۀ آن دیار یک خار پشت نگاه می دارند. متقابلاً پلوتارخوس نویسنده یونانی 46-120 میلادی می گوید: "مغان پیروان زرتشت، خارپشت را بسیار گرامی می دارند". از آنجایی که در فرگرد سیزده وندیداد و در بندهشن فصل 14، فقره 19 خارپشت را از جنس سگ شمرده اند لذا معلوم میشود بر خلاف تصور رایج سیستان نه به معنی سرزمین سکاها بلکه به همین معنی سرزمین خارپشت بوده است. در فرگرد اول وندیداد این نظر قویاً تأیید می گردد: " هفتمین بخش از بهترین بخشهای اسه و شوئیثره که اهورامزدا آفرید وئکرته (بادخیز) است آنجا که خارپشت لانه دارد. آفت این سرزمین که انگره مینیو آفرید زن جادو (پئیریکا)ی خنن ثئیتی است که به کرساسپ (در هم شکننده راهزنان) پیوسته بود". دو نام کهن دیگر سیستان یعنی گدروسیا (گت- رئُژیا) و نیمروز (نمه- رئُژ) را هم می توان "محل بزرگداشت رئُژ (روباه، منظور خارپشت)" گرفت.
از منابع کهن یونانی و اسلامی معلوم میشود که قبایل مغان غالباً در مناطقی به صورت کلنی هایی می زیسته اند. از این جاست که در آذربایجان روستاهایی به نام مغانجیق (جایگاه مغان) خوانده شدند. به ظاهر به نظر می رسد نام دشت مغان از تلخیص آموکان (محل رود نیرومند) در عهد ساسانی عاید شده است و ربطی با نام مغان ندارد. اما چنانکه دکتر عنایت الله رضا در کتاب خود آذربایجان و اران می آورد:"هکاتیوس میلتی، مورخ یونانی سدۀ ششم و اوایل سدۀ پنجم پیش از میلاد، ضمن بحث پیرامون قبایل ساکن آلبانیا (اران) از قیبله ای به نام میک یاد کرده است که در دشتهای کرانۀ رود ارس سکنی داشته اند. هرودوت، مورخ مشهور عهد باستان نیز از قبیله مذکور نام برده است. برخی از محققان به درستی نام مغ و دشت مغان را پدید آمده از نام این قبیله دانسته اند." جالب است که هکاته میلتی و هرودوت هم نامِ این قبیله باستانی سمت دشت مغان و هم ساکنین باستانی سمت سیستان را تحت همان نام واحد میکها (مُغها) بیان نموده اند. تحت رشید یاسمی در کتاب خود "کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او" می آورد: "استرابون با استناد به اراتستن از مغان پارس نام می برد و می گوید که قومی بسیار متعصب و پرهیزکار و حافظ اصول اخلاقی هستند."
بنابراین هیچیک از کلنی های مغان در فلات ایران به بزرگی سرزمین سیستان و بلوچستان باستانی یعنی مکران (محل مکها) یا مکوران (محل مغان) نبوده است که در عهد سومریان (بیش از دو هزار سال پیش از میلاد) به نام ماگان (سرزمین منسوب به مغها) نامیده می شده است و بین آراتتا (جیرفت کرمان) و ملوخا (مه لوکا= سرزمین بزرگ، هند) قرار داشته است. دلیل قاطع این همانی سرزمین ماگان با مغان از تحقیقات بسیار جالب دوستمان پیام سیستانی بر می آید که با دلایلی متقن از راه بررسیهای زبانشناسی زبان سیستانی و مقابله آن با زبان گاثایی (از لحاظ آواشناسی و ریشه لغات) به طور قطع اثبات می نماید که لهجه سیستانی و مصطلحات آن یادگار و ادامه زبان گاثایی مغان باستانی این منطقه می باشد. چون زبان گاثایی مغان چنین ارتباط نزدیک را با هیچیک از دیگر لهجه های ایرانی ندارد.
بر این پایه معلوم میگردد که شهر سوختۀ سیستان از شهرهای باستانی مغ نشین بوده است. احتمال دارد نام این شهر در اصل به معنی محل پر سود (سئو- کته) بوده و با نام سئوشیانتِ (سود رسانِ) دریاچۀ هامون ارتباط داشته است. بودایی های عهد ساسانی هم در هنگام سفر هسوآن تسانگ به بلخ و هندوستان در حوالی فلات ایران از شهر سوخته و ویران شده ای به نام جایگاه مقدس و مرتفع سومرو نامبرده اند که بعید است از این شهر اساطیری شهرسوخته سیستان (سئو-کته) منظور بوده باشد. چه نام این شهر یا ولایت بلند معبد به وضوح یادآور سرزمین باستانی سومر و زیگوراتهای بلند آن در جنوب بین النهرین است که می دانیم نامش تا عهد هخامنشیان زنده بوده است.
پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۱
ریشۀ تاریخی جشن کهن ایرانی سکائیه
استاد پرویز رجبی در باب جشن سکائیه می آورد: "بابلی بودن جشن سکایه، همان طوری که از نام این جشن برمی آید، به طور قطع نمی تواند درست باشد. وقتی سردار ایرانی کاپادوکیه موفق به نافرجام گذاشتن هجوم سکاها به ارمنستان و آسیای صغیر شد، دستور داد، تا محلی را خاکریز کرده و در آنجا یک معبد آناهیتا بسازند. در این معبد هر سال جشنی به نام سکایه برگزار میشده است. «استرابون» در کتاب 5 خود،[25]↓ بی ذکر منبع می نویسد؛ برخی می گویند، هنگامی که کورش سکاها را شکست داد، روز پیروزیش را به الاههی میهنش تخصیص داد؛ هر جا معبد آناهیتا وجود دارد این جشن برگزار می شود. در این جشن مردان لباس سکایی به تن کرده و پس از میگساری با یکدیگر و زنان همراهشان به زد و خورد میپرداختند. این مراسم یادآور خوردن ِشکستی از سکاها بوده است، که در آن به حیله، آن ها را مست کرده و در حال خواب و مستی و رقص از پای درآورده بودند [که مطابق خبر هرودوت مبنی بر پیروزی کی آخسارو بر سکاهای شمال دریای سیاه در سمت دریاچه ارومیه است]. «ویندیشمن»[26]↓ معتقد است که این آیین بایستی مربوط به زمانی از پیش از کورش بوده باشد. «اشپیگل»[27]↓ در ایرانی بودن آیین سکائیه تردید دارد و با تکیه بر گزارش «بروسوس» که این جشن در بابل نیز گرفته میشده است، احتمال میدهد که نام جشن از واژه ی صائبی شاقا [28]↓(آشامیدن) برگرفته شده باشد.[29]↓".
ولی چنانکه هرودوت میگوید مورد سرمستی و غفلت بزرگ سکائیان پادشاهی (اسکیتان) از ایرانیان مادی و پارسی در عهد کی آخسارو (کیخسرو) روی دارد که منجر به کشتار شدن سکاها در سمت آذربایجان گردید. در شاهنامه و اوستا به صراحت از این پیروزی بزرگ ایرانیان نوذری (اولاد چیش پیش دوم هخامنشی) بر لشکریان افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در عهد فرمانروایی کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی) سخن به میان آمده است. این بزرگترین پیروزی تاریخی ایرانیان بر سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه بوده است. لذا استرابون اشتباه کرده است که مناسبت این جشن را پیروزی کوروش سوم بر سکاها پنداشته است. در واقع بر عکس، کوروش سوم (فریدون= هخامنشی) پیروزمند جنگ با سکاها نبود و در پیکار با آنها جان خود را هم باخت. لذا در واقع این جشن بزرگ سکائیه ایرانیان باید جشن پیروزی شکوهمند کوروش دوم (توس نوذری) و برادرش آریارمنه (گستهم نوذری) سرداران سپاه کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) بر سکاها در کنار دریاچه چئچست در سمت شهر مراغه بوده باشد. احتمال دارد سنت بر نشستن کوسه در ایام نوروزی در اصل اشاره به همین جشن ایرانیان باستان و شکست و کشتار سکائیان کم ریش لشکر مادیای اسکیتی و دستگیری و قتل خود وی بوده است که بعداً به وداع زمستان تفسیر شده است.
این پیروزی بزرگ ایرانیان مادی و پارسی یکی از زمینه هایی بود که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید. فردوسی از زبان گستهم نوذری میگوید که شب هنگام مادیا و سپاه مخوف وی را در آنجا غافلگیر نموده اند:
بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه به نگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سُرون و سرست زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که گویا ابتدا از مهلکه میگریزد ولی به دست کسان سپیتمه هوم (گودرز کشوادگان) حاکم محل دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی، نیوکار مادس (مادیای جادوگر) را در حالی که میخی به پیشانیش کوفته بودند بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
ولی چنانکه هرودوت میگوید مورد سرمستی و غفلت بزرگ سکائیان پادشاهی (اسکیتان) از ایرانیان مادی و پارسی در عهد کی آخسارو (کیخسرو) روی دارد که منجر به کشتار شدن سکاها در سمت آذربایجان گردید. در شاهنامه و اوستا به صراحت از این پیروزی بزرگ ایرانیان نوذری (اولاد چیش پیش دوم هخامنشی) بر لشکریان افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در عهد فرمانروایی کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی) سخن به میان آمده است. این بزرگترین پیروزی تاریخی ایرانیان بر سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه بوده است. لذا استرابون اشتباه کرده است که مناسبت این جشن را پیروزی کوروش سوم بر سکاها پنداشته است. در واقع بر عکس، کوروش سوم (فریدون= هخامنشی) پیروزمند جنگ با سکاها نبود و در پیکار با آنها جان خود را هم باخت. لذا در واقع این جشن بزرگ سکائیه ایرانیان باید جشن پیروزی شکوهمند کوروش دوم (توس نوذری) و برادرش آریارمنه (گستهم نوذری) سرداران سپاه کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) بر سکاها در کنار دریاچه چئچست در سمت شهر مراغه بوده باشد. احتمال دارد سنت بر نشستن کوسه در ایام نوروزی در اصل اشاره به همین جشن ایرانیان باستان و شکست و کشتار سکائیان کم ریش لشکر مادیای اسکیتی و دستگیری و قتل خود وی بوده است که بعداً به وداع زمستان تفسیر شده است.
این پیروزی بزرگ ایرانیان مادی و پارسی یکی از زمینه هایی بود که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید. فردوسی از زبان گستهم نوذری میگوید که شب هنگام مادیا و سپاه مخوف وی را در آنجا غافلگیر نموده اند:
بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه به نگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سُرون و سرست زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که گویا ابتدا از مهلکه میگریزد ولی به دست کسان سپیتمه هوم (گودرز کشوادگان) حاکم محل دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی، نیوکار مادس (مادیای جادوگر) را در حالی که میخی به پیشانیش کوفته بودند بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
سهشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۱
اسطورۀ اصحاب فیل، نبرد وهرز دیلمی و مسروق ابرهانی به حالت به استعاره است
طیر ابابیل قرآن که به معنی مرغان پراکنده گرفته شده است در اساس همان لشکر وهرز تیر انداز دیلمی است که توسط انوشیروان از تیسفون بابل برای مقابله با فیل سواران حبشی به یمن فرستاده شده بوده است:
محمد جواد مشکور در کتاب خود ایران در عهد باستان می آورد: "در آغاز قرن ششم میلادی حبشی های مسیحی به عربستان حمله برده و یمن را به تصرف در آوردند. سردار حبشی که یمن را فتح کرد، ابرهه نام داشت. وی کلیسایی به نام قلیس در صنعا پایتخت یمن بنا نهاد، و آن را خواست مرکز حج عرب قرار دهد و برای خراب کردن خانه ی کعبه به مکه روی آورد. ولی چنانکه در تواریخ مسطور است موفق نشد و به علت طاعون [منظور سنگریزان اساطیری] در سال 542 میلادی از نیمه راه باز گشت."
اینکه ابرهه خیال تصرف مکه را داشته می تواند حقیقت داشته باشد ولی اینکه صرفاً برای ویران کردن معبد کعبه دست به چنین اقدامی ناموفق زده باشد، منطقی به نظر نمی رسد؛ چون در آن عهد خانه کعبه برای کل مردم شبه جزیره عربستان، از جمله یمن، معبد مرکزی مهمی به شمار نمی رفته است که احساس دینی مسیحی متقابل ابرهه را بر انگیخته باشد. ثانیاً چنانکه تصور شده عهد وی با ولادت محمد تقارن نداشته است. لذا این گفته از ساخته های پسینیان در عهد اسلامی است و در این رابطه موضوع دیگری که آن را معجزه عهد ولادت پیامبر اسلام شمرده اند، مّد نظر بوده است. چه از سوی دیگر با اندکی دقت معلوم میگردد داستان ابابیل و اصحاب فیل مربوط به لشکر ایرانی وهریز می باشد که در حدود سال 570 میلادی (عهد تولد محمد پیامبر اسلام) با لشکری به تعداد 800 نفر در 8 کشتی از راه خلیج فارس به یمن رسید. دو کشتی وی در راه غرق شد، و شش کشتی با 600 تن به سواحل حضرموت رسیدند. یمنی ها از آمدن لشکریان ایران شاد شده بر حبشی ها بشوریدند و مسروق آخرین امیر خاندان ابرهه با تیر وهریز که بر پیشانی او اصابت کرد، کشته شد و سلطه حبشی ها در یمن بر چیده شد. ایرانیان حبشی ها را از یمن بیرون راندند و وهریز از جانب خسرو انوشیروان به فرمانروایی آن کشور گمارده شد.
دلیل این گفته سوای تقارن عهد تولد پیامبر با واقعۀ اصحاب فیل و آمدن وهریز، وجود نام ابابیل به عنوان مخاصمین در کنار نام اصحاب فیل است که در عربی به معنی دسته های پراکنده و نیز به معنی دسته پرندگان است که حالت مفرد اصلی ایرانی آن یعنی از از ابابیل همانطور که گفته شد سپاه ارسالی انوشیروان از شهر تیسفون سرزمین بابل است یعنی در اصل سپاه وهرز منظور است که از راه دریا برای نبرد با آل ابرهه به یمن رسیده بودند.
لابد نام ایرانی وهرز یا وهریز (به ظاهر یعنی خوب آراینده صفوف لشکر) در نزد اعراب یمنی به صور فریز و فرِز هم تلفظ میشده است که بدین هیئت اخیر به معنی نشانه رفتن و تخته سنگ مجزا شده آمده است. لابد موضوع سنگریزی ابابیل بر سر فیلان لشکر حبشی آل ابرهه از همین معانی وهرز (وهریز) و سپاهیان دریانورد وی (ابابیل) بر خاسته است.
در اینجا داستان اصحاب فیل را به عینه از سایت مجازی قرآن نقل می کنیم:
داستان اصحاب فيل و هلاكتشان در قرآن
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِأَصحَبِ الْفِيلِ(1)
أَ لَمْ يجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضلِيلٍ(2)
وَ أَرْسلَ عَلَيهِمْ طيراً أَبَابِيلَ(3)
تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ(4)
فجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأْكولِ(5)
به نام الله رحمان و رحيم
1. آيا نديدى پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد؟
2. آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟
3. آرى، پروردگارت مرغانى را كه دسته دسته بودند، به بالاى سرشان فرستاد.
4. تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند.
5. و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند.
(سوره مباركه فيل)
در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند، كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، و خداى تعالى با فرستادن مرغ ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاكشان كردند، و به صورت گوشت جويده شان كردند. و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهى است ، كه كسى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته، و شعراى دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند اين سوره از سوره هاى مكى است.
((الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل))
منظور از ((رؤ يت)) معناى لغوى آن يعنى ديدن به چشم نيست، بلكه علمى است كه به مانند احساس با حواس ظاهرى ظاهر و روشن است. و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه مگر علم يقينى پيدا نكردى كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد، و اين قصه در سال ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) واقع شد.
((الم يجعل كيدهم فى تضليل))
مراد از كيد آنان سوء قصدى است كه در باره مكه داشتند و مى خواستند بيت الحرام را تخريب كنند، و كلمه ((تضليل)) و ((اضلال))هر دو به يك معنا است، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن ، به معناى آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته، زحماتشان را بى نتيجه سازد، آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه تضليل الهى، خودشان هلاك شدند.
((و ارسل عليهم طيرا ابابيل))
كلمه ((ابابيل)) - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت هايى متفرق و دسته دسته است ، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى جماعت هاى متفرقى از مرغان را بر بالاى سر آنان فرستاد. و اين آيه، و آيه بعديش عطف تفسير است بر آيه ((الم يجعل كيدهم فى تضليل)).
((ترميهم بحجاره من سجيل))
يعنى آن ابابيل مرغان اصحاب فيل را با سنگ هايى كلوخين هدف گرفتند. و معناى كلمه ((سجيل)) در قصص قوم لوط گذشت .
((فجعلهم كعصف ماكول))
كلمه ((عصف)) به معناى برگ زراعت است، و عصف ماكول به معناى برگ زراعتى - مثلا گندم - است كه دانه هايش را خورده باشند، و نيز به معناى پوست زراعتى است مانند غلاف نخود و لوبيا، كه دانه اش را خورده باشند، و منظور آيه اين است كه اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل به صورت جسدهايى بى روح در آمدند، و يا اين است كه سنگ ريزه ها (به درون دل اصحاب فيل فرو رفته ) اندرونشان را سوزانيد.
بعضى هم گفته اند: مراد از ((عصف ماكول)) برگ زراعتى است كه آكال در آن افتاده باشد، يعنى شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد. و آيه شريفه به وجوه ديگرى نيز معنا شده كه مناسب با ادب قرآن نيست.
دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۱
معنی نام قره آغاج، مرکز چاراویماق (چاردولی)
سهشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۱
معنی نام شهر بابل مازندران
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۱
مهمترین نتایجی که طی 35 سال تحقیق در زمینه تاریخ اساطیری بدانها رسیده ام، از این قرار می باشند:
چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۱
معنی نامهای کهن شهر اردبیل
اشتراک در:
پستها (Atom)