پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۲
وَهروت و اَرنگ همان رودهای فرات و دجله هستند
در ولایت مرکز حکومتی امپراطوری ساسانی دو رود فرات و دجله جاری بوده است که کتب پهلوی از اینان تحت نام وهروت و ارنگ (رنگها) نامبرده اند ولی ایرانشناسان در تعیین محل وهروت (رود نیک و دارای آب صاف) و اَرنگ (یعنی آب سیلابی) با هم اختلاف دارند گروهی به سمت سیحون و جیحون و گروهی به سمت سند و هیرمند و گروهی به سمت ولگا و گروهی به سمت ارس و سر انجام دارمستتر به سمت دجله متوجه شده است. از این میان طرفداران سیحون (سیر دریا) و جیحون (آمودریا) بودن وهروت و ارنگ بیشتر هستند گرچه مندرجات کتب پهلوی به وضوح بیشتر اشاره به فُرات و دِجله دارند.
استاد پورداود در جلد اول یشتها در مقاله رنگها= ارنگ گوید: "در اوستا رَنگها اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده است . به واسطه ٔ قاصر بودن عبارات اوستا و درهم و برهم بودن مندرجات کتب پهلوی راجع به آن مستشرقین هر یک رود معروفی را حدس زده اند، وندیشمان گمان میکند که در اوستا از رود رنگها، سند مقصود باشد. هارلز مینویسد که آمودریا (جیحون) از آن اراده شده است . اشپیگل و یوستی و گایگر به سیردریا حدس زده اند. دُلاگارد بسیار دور رفته و آن را رود معروف روسیه وُلگا پنداشته است. دارمستتر بکلی از مشرق منحرف گشته آن رادر مغرب عبارت از دجله دانسته است. مارکوارت می نویسد از بندهشن که ذکرش بیاید مفهوم میشود که رنگها (ارنگ) رود زرافشان باشد در سغد. بارتولومه و وست آنرا رود داستانی و افسانه ونیم افسانه تصور کرده اند. بی شک در عهد اوستا رنگها اسم رود مخصوص معروفی بوده است و بعدها به مرور زمان ازتعیین محل آن قاصر آمده اند تا آنکه در عهد تدوین کتب پهلوی که حالا در دست داریم این رود رنگ و روی رود معنوی گرفته یا به قول برخی از مستشرقین مثل رود افسانه ای شده است. در میان احتمالات مذکوره سِند و وُلگا کمتر جالب دقت است مندرجات اوستا نیز تا به یک اندازه بر خلاف این است که رنگها در مغرب و از آن دجله مقصود باشد. در بندهش بسا کلمه ٔ اَرَگ یا ارنگ بجای رنگهای اوستا استعمال شده است...
فصل بیستم کتاب بندهش می گوید:
دو رود از شمال (اپاختر، لفظاً یعنی سمت پشتی) البرز (هربورچ) یکی به سوی مغرب (خوروران) جاری است و موسوم است به اَرنگ و دیگری به سوی مشرق (خوراسان) جاری است و موسوم است به وهروت".
در اینجا اپاختر البرز (یعنی سمت پشتی البرز) با کوهستانهای شمال عراق و ارنگ با شاخه های شرقی رود دجله (که به سمت جنوب غربی جاری هستند) و وهروت با فرات (که در جهت جنوب شرقی جاری است) مطابق می باشند."
بارتولومه کلمه ای اوستایی به شکل رنگه را به معنی سرکش و سرپیچی کننده و طغیانگر گرفته است. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که نام رود رنگها به معنی رودخانه سیلابی و طغیانگر بوده است و این معنی طغیانگر بودن با مضمون مصرع معروف خاقانی "در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان" و معنی ایرانی نام ایرانی تیگریسِ (تیز) و اروند (تیز) و معنی سومری آن ادیگنا (رود تیز) همخوانی دارد و در واقع این نامهای ایرانی آن ترجمه ای از این نام سومری هستند. اما در مورد نام وَهروت (به معنی رود نیک و دارای آب صاف) به نظر می رسد که آن را از ترجمه نام توراتی آن یعنی ایوفرات (پرثمر و پرسود) و نیز با توجه به ظاهر خود نام رود فرات (قابلیت تبدیل "ف" به "و"، "آ" به "اُ" یا "او") و با مّد نظر داشتن اهمیت این رودخانه در نزد صحرانشینان شمال شبه جزیره عربستان ساخته اند.
در فرگرد اول وندیداد در باره رود رنگها (ارنگ) می خوانیم: "شانزدهمین جا و مسکن قبیله ای که اهورامزدا بیافرید اوپه اوذئشو رنگها یعنی سرزمین کنار امواج یا سر چشمه رود سیلابی دجله است. ساکنین آنجا سر و بزرگ ندارند. اهریمن در آنجا زمستان دیو داده پدید آورد و تئوژیه را در آنجا مسلط نمود."
در اینجا بی تردید با قوم تئوژیه با قبیله کُرد توژیک ناحیه کوههای درسیم در سرچشمه شمالی فرات سر و کار داریم که تا قرن پیش قدرت نظامی مهمی به شمار می رفته اند و مطابق نوشته و. نیکیتین در کتاب کرد و کردستان ایشان تا سالهای پنجاه قرن نوزدهم مستقل بودند می توانستند سی تا چهل هزار مرد جنگی خود را برای نبرد مسلح کنند. معلوم میشود توژیک (تئوژیه) در گذشته های دور نامی معادل کُرد بوده و آن به مردم کُرد سرچشمه های رودهای دجله و فرات اطلاق میشده است ولی بعد ها به تدریج از دامنه کاربرد این نام دیرین کاسته شده است چه واژۀ توژیک در زبان کُردی به معنی خنجر کش و قداره بند است و این همچنین معنی لفطی نام کرداک (کر-داک یا کارد-اک، کردوک، یعنی شخص بُرنده)، کورتی (کیرتی، کِرِتی، یعنی بُرنده)، کرمانج (کر-مان-ج، یعنی خانوار بُرنده) و نام کُردان سورانی (سور-ان-ی یعنی منسوب شمشیر و خنجر) است.
اگر اندکی در مندرجات کتاب پهلوی بندهش و بهمن یشت دقت کنیم به وضوح منظور از رودهای وهروت و ارنگ را همان فرات و دجله در خواهیم یافت. قسمتی از نوشتار استاد پور داود در جلد اول یشتها در مقاله رنگها= ارنگ را در این باب آورده و توضیحات خود را در داخل پرانتز بر آنها می افزائیم:
"مطابق فصل بیستم کتاب بندهش هیجده رود دیگر که از سرچشمه ارنگ و وهروت بر می خیزد دو باره به ارنگ و وهروت می ریزند. ارنگ و وهروت به اقصی حدود زمین (منظور سمت آبادان که گفته میشده است ورای آن عمارت نیست، مطابق حمدالله مستوفی در نزهتة القلوب لیس قریة وراء عبادان) میروند و به دریا ریخته میشوند. تمام کشورهای از آنها سیراب می گردند. هر دو باز در دریای فراخکرت (خلیج فارس و دریای عمان) به هم میرسند... پس از شرحی از این قبیل باز در فقره هشت همین فصل بندهش آمده است: "من دوباره متذکر میشوم که ارنگ رودی است در خصوص آن گفته میشود که آن از البرز (امتداد البرز به سمت غرب) می آید و به مملکت سوراک (آسور، آشور) می رود و در اینجا آن را آمی (آمو یعنی آب نیرومند، شّط) می نامند... بندهش در متمّم فقره مذکور ارنگ را تا به مملکت مصر سوق در آنجا بدان اسم نیو (نیل؟) می دهد (در واقع این آشفته گویی به دلیل موقعیت جغرافیایی دجله=ارنگ بوده که بین ایران و مصر واقع شده است).
بسا در کتب پهلوی اروند به جای ارنگ آمده است... چه از بعضی کتب به وضوح بر می آید که اروند در پهلوی اسم دجله است. از این قبیل در فصل سوم از بهمن یشت در فقره 5 از اروند و فرات و آسورستان اسم برده شده است. در فقرات 21 و 38 باز اسم اروند دیده میشود. بهمن یشت که به خصوصه از آخرالزمان صبحت می دارد یکی از علایم ظهور سوشیانس را جنگی که در عراق واقع خواهد شد، بر می شمارد. بنابراین اروند در آنجا کلیة ً به معنی دجله است. در فقره 2 از فصل 92 دادستان دینیک آمده است: آبی که از اردویسور ناهید (ارس) بر می خیزد به اندازه تمام آبهایی است که در جهان جاری است به استثنای اروند... محل اردویسور ناهید در سپهر (شمال) است. اشپیگل اروند را همان همان ارنگ بندهش و رنگهای اوستا دانسته است [ولی] مثل انکتیل دُپرون آن را با سیر دریا یکی می داند. چنانکه ملاحظه میشود در کتب پهلوی اروند هم برای دجله استعمال شده است چنانکه فردوسی به صراحتاً می گوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان به تازی تو اروند را دجله خوان
می توان گفت که متأخرین کلمه اروند را در پهلوی به جای اَرَک یا ارنگ استعمال کرده اند چه زادسپرم به عینه مثل فقره اول از فصل بیستم بندهش از این دو رود اوستایی اسم برده گوید از شمال کوه البرز دو رود بیرون می آید ولی به جای آن که مثل بندهش به یکی از این دو رود ارنگ و به دیگری وهروت اسم بدهد اولی را "اروند" و دومی را "وه" می نامد...."
ولی استاد پورداود در ادامه صحبتهای خود به پیروی از مارکوارت و برخی ایرانشناسان دیگر اصرار دارد که بایستی به طور حتم رود رنگها (ارنگ) را باید مشرق ایران جستجو کرد و از غرب به ویژه رود دجله صرف نظر کرد.
چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۲
نسبی بودن صحت ایدئولوژی ها
تورات می گوید خداوند گفت نور شود و نور پدید آمد، قرآن می گوید خداوند نور سماوات و الارض است. مندرجات اوستا می گوید نور و تاریکی در نبردی دائمی هستند و سرانجام برخی از علمای فیزیک می گویند که نور از فضای اولیه (فضای گراویتونی) زاده شد. در مجموع بدین ترتیب بدین نتیجه می رسیم همانطوریکه صوفیان معتقدند موجودات جزئی از خالق هستند و ما خود را نباید در چهارچوب تنگ ایدئولوژیهای کهن و نو محبوس سازیم.
سهشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۲
ریشه کلمات یاری و یاوری و یارستن
ریشه اوستایی کلمه یاری و یاوری، اَوَرِ (کمک، یاری) و ریشۀ پهلوی آن اَیاریه یا خود همان یاری است. اما بر خلاف هیئت ظاهری یارستن (توانستن، نیرو داشتن و جرأت کردن) ربطی با واژۀ یاری و یاوری ندارد و از ترکیب اوستایی "ایرَ"= نیرو و زور و "استَ" (هستن، اَستن) ساخته شده است. لذا به نظر می رسد وجه اشتقاق فرهنگ معین از این کلمه که آن را ترکیبی از مصدر فرضی "یارِس" و پسوند "تن" به حساب آورده اشتباه بوده باشد.
ریشه اوستایی کلمه فارسی درست
جناب جنیدی ریشه جزء دوم کلمه فارسی درست را با میانوند مبهم س توجیه می کند. ولی بهتر بود خود کلمه درست را مرکب از دروَ (استواری و پابرجایی) و استَ (است) می گرفت. چه جزء است (ست) در ترکیباتی نظیر دانست (از ریشه دانستن) و توانست (از ریشه توانستن) هم دیده میشود.
یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۲
azərilər, əsasən həmən utilər (aranilər/əraniler) dir
Bir Araşdırma və Tədqiqat Aran adı haqinda və onun Məşhur Də Də Qurqud və
Koroğlu mifologiyalərində
Aranin (əranin) müxtəlif adlari yəni Aran (ar - an kürd dili və skif dilində Odlar yurdu dimək), Ardan (”ar – dan” kürd və fars dillərində, Odlar yurdu), Utya (Odlar yurdu turkcə), Alwan (=Albaniya, ”alav – van/an”, Farsca, yanğı yurdu), Agvan (Odlar yurdu kürd və skifcə və Sanskritcə). İran eski Pəhləvi kitabi ”Iran şəhərestanlarinda” gələn Aranin adi yəni Atorpatkan şəhərestani (müqəddəs odlar yurdun velayəti), hər alti adin hamisi, müqəddəs ocagin otini sevən ailələr mənasina gəlmişlər.
Strabona görə sakalər (skiflər) Madlar dövründən Aranda yerləşmişlər. Herodot skiflər haqqında dimiş ki skiflər birimci mərtəbədə od ilahəsi Tabiti-ni (parlag-i) ibadət edələr.
"Azərbaycanda Azəri dilində hələdə ziyarətgahlara ocag sölənir. Öyleyse Azəri dili utilərin (aranlarin) adnin farsca tərcomanidor. Aran Sakalərinin böyük və mühüm bir qrupi və hissəsi uti turkləri olmuşlar.
Yagot Həməvi Azəri dilinə (Strabon-on xəbərindəki Uti dilinə, Azəri türkcəsinə, aran dilinə) görə söləmiş "özlərindən başka bir adam azəri dilini anlamaz (yəni, onların irani qonşuları bu dili anlamazlar)." Üstünlük Əli bin Hüseyn əl-Məsudi söləmiş Azərbaycan tərəfinidə üç müxtəlif dil vardir: Azəri və pahləvi və dəri (farsi). . Əhməd Kəsrəvi yanlişliqla Azəri dilini həmən pahləvi dili anlamiş. əmma Əli bin Hüseyn əl-Məsudi onlari dəri elə üç müxtəlif dil bilmiş. Əhməd Kəsrəvi Azəri dilinin adini Azərbaycan (Atropatkan) anlamina bilmiş, əmma Azəri dili Uti (Arani, Agvani və Alvani)nin farsca tərcümanidor.
Utilərin (Azərilərin) başka bira adi Bayatlar (bəyləri müqəddəs od /ut olanlar) olmuş. Bu Bayatlardan Də Də Qurqud kitabi bizə yadigar galmiş. Də Də Qurqud adi vahşi hayvalar də də si (vahşi hayvalari koruyan) mənasina gəlmiş. Bu ad Alanlarin əvesti (vahşi hayvalari koruyan tanrisi) adinan alinmiş. əsasən Bayatlar əvesti adini əvesta (Zərtoştin kitbi) yerinə gətorob və onu Azəricə Də Də Qurqud tərcüman edmişlər. Buna göra Də Də Qurqud kitbinda gələn adlarin çoxi əvesta kitbinda gələn adlarin tərcümanidor:
Iç Oğuz və Diş Oğuz həmən Madlar (ortadakilar) və parslar (yandakilar) dir. Ghazan Xan (Keixosro, kuaksar), Iç Öğuzin böyük hökmdarı (Mad hökmdarı) dir, Şoklo mələk (kral cinayətkar, ikinci Əfrasiyab / Madyaye skiti) Ghazankhanin düşməni dir. Basat (atları çox=Frasp) həmən Işpakai (Fraspa, birinci Əfrasiyab) dir ki Təpə gözi yəni ikimci Sarqon, məşhur Asur kralini /Avestadəki Zayinigoni ki onon gözündə zəhər varmiş və İraqdən gəlmiş, qalai Kolomyandə (Təxte Süleymandə) öldurmiş.
Qaziliq Qoja və oğlu Bəg Yegenək (xanlari yendirən) həmən Sritə / Zal və oğlu Garşasp/ Rüstəm dir. Dirsə xan (xane Pars = uzaq yerin xani) Çish II və oğlu Syrus II nin əvəzinə dir. Bayindirxan (Syrus III/ Fereidon), Iç Oğuzon (=Madin) və Diş Oğuzon (Parsin) xanidir və atası Gam xan həmən Cambyses II dir. Karacik çoban (döyüşçülər torpaqin çobani, Syrus II) və qardaşı Qaban Gocu (böyük güclu, Gostahm/ Aryaramnə) dir. Boğac xan camışi məğlub edən üçüncü Syrus (vəhşi qoç, camış minən Fereidon) dir. Orozxan (Əlahəzrət, murad Astyages ya Darius, Bərdiyə / Zərdüşton qateli və Diş Oğuzin= Parsin hökmdarı), ki Uzun məsafət öz ata-baba torpaqlarından sürgün edilən Bamsi Beirək (Ağ bədənli) həmən Gaomatə Bərdiyə (Zəryader, Zərdüşt) dir. Bu uçomci syrusin oğoluğo və kürəkəni olmuş. O Syrus tərəfindən Bəlxə sürgün edilmiş dir. Geri gələnən sonra Darius tərəfindən öldrulmiş dir.
Bamsi Beirəkin atasi Bəy Bora (Al-rənkli bəy) həmən Spitəmə cəmşid Mad hökmdarı Astyagin kürəkəni və vəliəhdi olmuş.
Imran (gürcülərin Amirani, İmran = ölumsiz) Bəgil oğlu həmən əbədi gunəş tanrisi Mithra dir.
Koroğlu mifologiyasinin köki
Babək Khoramdin (ki Onun əsl adı Həsən edi) Tanbor çalmış və əsgərləri üçün Koro (Syrus) və Ərdəşir Babakan haqqında epik mahnılar ifa edərmiş. Özini olarin adina Koro-oğlu və Babək təxəllus etmiş. Bu iki tarixi hökmdarlərin epikləri Babək Khoramdin zamaninda çox məşhur olmuşdor: Ketesias deyir ki ”Kadosiali (Aranli və Gilanli) Koro[ş] (syrus) ki Oybarin (mehtərin) ya Atradatin (otdan yaranmişin, əlowin) oğlu idi”. Bu şəxs Koroi (syrusi) Madin əlihinə inqilab etməke təşviq edən kişidi. Bu mif Koroğlunin qiyam ilə çox oxşari var. Biz bilirik ki Koroğlu özünü goçaq oğlu goç (Koro[ş]-oğlu koro[ş]) ünvanlamişdir. Digər mifdən Koroğlo və Negar mifi çox Ərdəşir Babakan və Golnar nağılna bəzəri var.
Koroğlunin çanli beli (çəmli dağ beli) həmən Babək qalası (Bəz) dir. Abudolaf və Yaqut Bəzi (Pazi, qorunan dağ qalasini) buludlu və dumanlı (çəmli) tosif edmişlər.
Babəkin Bəz qalası (çəmli bel)
جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲
ایرانیان باستان در کدام مناطق با قوم سلم (سئورومات) برخورد داشته اند؟
هرودوت قوم ماساگت (پرستندگان توتم گوزن) را با کمی تردید از سکاها (پرستندگان توتم بزکوهی) شمرده است. آمیانوس مارسلینوس می گوید که "آلانها روزگاری به ماساگت معروف بوده اند". از آنجا که خود نام آلان را میشود از ریشه آسی "یلن" یعنی گوزن گرفت لذا این گفته درست می نماید. از سوی دیگر تادئوتس سولیمیرسکی از وزرای سابق لهستان در کتاب سرمتهای خود از روی اسناد تاریخی و باستانشناسی آلانها را از تبار سرمتها (سئوروماتها) شمرده است. بر این پایه ایرانیان باستان در سمت خوارزم و نیز ناحیه ماسگتین در کنار رود سمور اران با قبایل این قوم بر خورد داشته اند که در ناحیه اول به کشته شدن کوروش (ایرج فریدون= نجیب هخامنشی) به دست ایشان و در ناحیه دوم به پیروزی شاهپور اول ساسانی در مقابل شاخه کوچکی از آنان انجامیده است.
به نظر می رسد رکسولانها همان ماساگتهای سمت خوارزم بوده اند که در آغاز قرن دوم میلادی به کرواسین کنونی رسیده بودند و آئلیوس راسپاراگانوس پادشاه ایشان و سرمتهای یازیگ از خود دو کتیبه در کرواسین برجای گذاشته است. رکسولانها (آلانهای درخشان) اسلاف کرواتها و یازیگها اسلاف صربها بوده اند.
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۲
اصلاحیۀ رساله زادگاه زرتشت تألیف مودی
رساله زادبوم زرتشت تألیف مودی که توسط رشید شهمردان ترجمه شده و از طریق مجله بررسیهای تاریخی منتشر شده است در دو شماره در مجله تخصصی نور قابل دسترسی است. من سالهای طولانی در ادامه راه مودی در روی این رساله تلاش کرده ام و انحرافی که مودی در تعیین زادگاه مرتکب شده در این می بینم که وی برای تعیین زادگاه زرتشت کوهی به نام اسنوند و شهر و روستاهایی را در دست داشته است با نام آمل (پرآب)، دارجه زبره (پیچ رود دارجه، رودی که از پای اسنوند جاری است)، هروم (محل نگهبانی یا هراک که در عهد اسلامی با ارومیه مشتبه شده)، برزه (محل واقع در بلندی، همان هروم)، شیز، گزنا (جزنق در جوار مراغه که آتشکده آذرگشنسب در آن قرار داشته). وی در یکی بودن کوه اسنوند با سهند تردید کرده و جای کوه اسنوند را در سمت ارومیه جستجو می نماید که در نهایت به نتیجه نمی رسد و در عهد رضا شاه سر راه خود از انگلیس به هند از آذربایجان بدون نتیجه درست می گذرد. شهر آمل (پر آب) همان افراهروذ (دارای رود فراخ، مراغه) و گزنا (جزنق، محل جنگجویان) همان روستای علمدار مراغه، شیز (تخت سلیمان از توابع معروف مراغه) و هروم (هراک) یا برزه که با ارومیه مشتبه شده همان روستای هرق است که دژ دفاعی شهر جزنق- برزه در تپه طاقدیسی کنار آن قرار گرفته بوده است. و سرانجام روستای دارجه زبره (روستای واقع در پیچ دارجه) مطابق روستای مغانجیق (مغان-جیک یعنی جایگاه مغان) است که غار های کهن گیرک کهلر (در واقع غار گرگان زادگاه زرتشت کتب پهلوی) در کنار آن قرار گرفته است.
دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۲
Croats are Roxolans descendants
The two runes are from Aelius Rasparaganus roxlans king in Croatia shows that roxlanes have been ancestors of the Croats. Roxlans (the radiant Alans) was a sarmatiskt and skytiskt tribe who lived until the Aral Sea, the royal group of Alans (deer people). Where called Herodotus them under the name masaget (those deer for their totem animals). They used chain mail for themselves and their horses. This people with their Queen (Tomiris, Semiramis, samoramet) has killed the famous Persians king Cyrus the major. Hrovat (Haorovat) means they completely covered in ringbrinja on ancient Iranian languages and croat in Latin means those using chain mail. Their mythicals name was Amazon(they they completely covered in ringbrinja). They had two languages according Herodotus, Scythian (Iranian) and Sarmatian (sauromaterska, Slavic).
The jazikiska sarmats (isedons according Herodotus) who were in serbia were the Serbs. Since jazik in Hungarian and Sarb and saurowa in Sanskrit and isedon on old Iranian means archery. They did not use chain mail. They first lived north of the Caspian Sea near masagets (Roxolans, Amazons).
شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۲
ریشه رومی-ایرانی نام سئوشیانت
در یادداشتهایی که حدود بیست سال پیش از یک کتاب اساطیر یونانی برداشته ام کلمه ای به شکل سئو sao را که حاوی ریشه کلمه لاتینی saviour (منجی) است، در زبان لاتین یا یونانی به معنی نجات دهنده یادداشت نموده ام. این نشانگر آن است که جزء سئو در نام سئوشیانت که به سود ترجمه میشود در واقع به همان معنی نجات دهنده از زبانهای لاتین و یونانی مأخوذ بوده و نام سئوشیانت در واقع به معنی منجی جهان بوده است.جزء اوستایی شیانت (شَینت) در این نام به معنی جا و زمین و جهان است.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۲
قلّه اساطیری مِرو یا سومرو بودائیان در اساس اشاره به برج بابل است
نامهای قلّه اساطیری مِرو و سومرو در اساطیر هندی و بودایی به وضوح یادآور برج مرتفع نود متری منسوب به ایزد بابلی مردوک و خود نام باستانی سرزمین سومر (سرزمین محروسه) در سرزمین بابل در بین النهرین می باشند. محققین در تعیین معنی نام مردوک به توافقی نرسیده اند. اما نظر به نامهای اوستایی قرین همِ جمشید زیبا (در معنی جام شاه زیبای درخشان) و اژی دهاک (ماروش، منظور مردوک دارندۀ سمبل مار موش هوشو) که هر دو فرد اساطیری معمری در رابطه با کوروش (فریدون) می باشند، نام مردوک باید از تلخیص نام بابلی میر- دوگ (فرمانروای جنگاور و زیبای صاحب جام خورشیدی) عاید شده باشد. افزون بر اینکه جمشید و مردوک در ورجمشیدی و برج بابل مردوک نیز به هم می رسند، به هر حال از این شواهد و قرائن مسلم به نظر می رسد، نام قلۀ اساطیری مِرو (سومرو) هندوان باستان به تلخیص از همان نامهای مَردوک و سومر اخذ شده است.
برای آشنایی و مقابله مرو– سومروِ اساطیری هندوان با برج تاریخی بابل که توسط تورات شهره جهانیان شده است، مطالبی را در این باب از دو مقالۀ "اسطورۀ کوه مرو (Mêrou)، جایگاه خدایان هندو" و "اسطورۀ برج بابل" آقای ارنست دیز که توسط جلال ستاری ترجمه شده اند، در اینجا می آوریم:
برج بابل و کیهان شناسی بابلی، الهام بخش تمدن سومری - بابلی طی هزار سال تکاملش بودند و در همه ی تمدن های کره ی زمین، اثر گذاشتند و در هند و تمدن های هند و بودایی خاور دور، پایه و مبنای نظام هایی به شمار می روند که تمدن هندو را حتی در کوچک ترین جزئیات و دقائقش، تعیین بخشیدند و در معماری، صورت بیان و زبان حالی عظیم و شکوهمند یافتند.
کوه مِرو یا سومِرو: در نقشه ی جغرافیایی بابلیان از زمین، زمین قرص شناوری در اقیانوس است که رشته کوه هایی، آن (زمین) را در میان گرفته اند و در مرکزش، کوه جهانی که سر به آسمان می ساید، واقع است. در کیهان شناسی بودایی نیز کوه کیهانی - به نام مرو (Mêrou) - در مرکز کیهان، قد بر افراشته و محور و مدار عالم محسوب است. این کوه را هفت کوه مستدیر و زرین در میان گرفته اند که بلندی شان از درون به بیرون، به تدریج کاهش می یابد و هفت دریایی مدور، آنها را از هم جدا می کند. در پیرامون این کوه ها، اقیانوس عالم گسترده است که در چهار جهت اصلی اش، چهار قاره ی مسکون قرار دارند که قاره ی جنوبی، به نام جامبودویپا (Djamboudvipa)، جهان آدمیان است. زمین به سدی سنگی و سخت به نام کاکراوالا (Cacravala) ختم می شود و همان جا پایان می گیرد. در قله ی کوه مرو، آسمان جایگاه سی و سه خدا (Trayastrimsha) واقع است که ایندرا بر آن فرمان می راند و شهر مینوی سودارکانا (Suddharcana) بر فراز آن آسمان جای، بنا شده است. در زیر آن آسمان، شانزده آسمان دیگر گسترده است. کیهان شناسی دین بزرگ دیگر هندی یعنی برهمانیسم نیز بینشی کاملاً همانند با کیهان شناسی بودایی است، به نحوی که رمزپردازی شهری که بر حسب یکی از آن دو نظام بنا شده باشد، برای نحله ی دیگر هم دریافتنی است.
به موجب روایات اساطیری هندو، شهری قلعه مانند با دژ و حصار که خندقی پر آب در میانش گرفته بود و در مرکزش، کاخ شاهی قرار داشت، سر به آسمان می سائید. این شهر که حصاری از کوه ها آن را در برگرفته بودند و چون جزیره ای در میان اقیانوس واقع بود، جامبودویپا (Djmaboudvipa) نام داشت.
اسطورۀ برج بابل: در آغاز، بابل، بازار مکاره اریدو(Eridou) و اور (our)، دو مرکز بزرگ تجاری سومر در مصب رود فرات بود، اما از آنها و همه دیگر شهرهای میان رودان، پیش افتاد و چنان شهرتی یافت که نامش تا کنون زنده مانده است. در آن زمان دوردست، حتی انتخاب نام بابل نیز نشانگر آن بود که آینده اش درخشان است زیرا باب ـ ایلی (IliـBab) به معنای « دروازه خدا» است! و بابل توانست به نیروی تمدن خویش بر دشمنانش و جهانگشایان و اقوام جنگجوی کوهستانها، آشوریان و کاسیان (Kassite) و هوریان (Hourrite) و هیتیان(Hittite) چیره شود و آنان را در راه مجدو عظمت و افتخارش، به همکاری وادارد.بابل همواره سرکش بود و بی شکیب برای برافکندن یوغ وحشیان و بیگانگان و تاوان اینکار را نیز با خون خویش و ویرانی اش، پرداخت، چه شاهان آشوری: توکولتی ـ اینورتا Toukoulti - Inourta و سارگن و سناخریب و آشوربانیپال و نیز خشیارشا، شهریار ایران، مجازاتش کردند: هر یک از آنان، به نوبه خود، برج مقدس خدای بزرگ و پشتیبان بابل، مردوک را که در شکست و پیروزی، شریک شهر بود، ویران ساخت؛ زیرا همچنان که شاهان زمین، مقام و قدرت شاهان شکست خورده را غصب می کردند، خدایان فاتح نیز حوزه های نفوذ خدایان مغلوب را به تصرف و تملک خویش در می آوردند و اینچنین مردوک، قدرت آنو(Anou) شاه خدایان و الیل(Ellil) «سرور زاد و بوم» و بعل (Bel)، شهریار قلمرو هوا را متصرف شد:
نامت، همه جا، در دهان مردمان، فرخنده است.
مردوک، شاه بزرگ، امید که بتوانم به برکت فرمانت که از آسمان آمده
تندرست باشم و خدائیت را بستایم،
امید که آرزویم براورده شود.
حقیقت را در دهانم بگذار،
و اندیشه های نیک را در دلم جای ده...
مردوک، شاه بزرگ، به من زندگی عطا کن!
ای زندگانی جان و روانم، فرمان بده!
پرستشگاه آبی فام و طلایی مردوک، در دشت فرات، بالای برج چند طبقه، از دور، می درخشید. در حقیقت این پرستشگاه، بنای با شکوه فخرفروشی بود که شاهان آشوری آسرحدودن، آشور بانیپال و شاه اکدی نبوپولاسار ساخته بودند و به راستی در خورآنکه جایگاه مردوک باشد. قاعده برج، چهارگوش بود و هر ضلعش نود متر درازا داشت و ارتفاعش نیز به 90 متر می رسید. طبقه اول، سی و سه متر ارتفاع داشت و طبقه دوم، 18 متر و طبقات سوم و چهارم و پنجم و ششم، هر یک، شش متر، و پرستشگاه خدا مردوک به ارتفاع پانزده متر، بر آخرین طبقه، بنا شده بود و آجرهای آبی نمای بنا و بام طلایی اش، می درخشیدند و خدا مردوک، در آن بلند جای، آرمیده بر بستری زرین، غذاهایی را که به عنوان نذورات و قربانی به وی پیشکش می کردند، می خورد. چنین بود اتمنانکی (Etemenanki) برترین پرستشگاه و «اقامتگاه شالوده آسمان و زمین» که پرستشگاه فروتر اساژیل (Estagil) که خود معبدی بلند بالا بود، در برابرش حقیر می نمود. در معابدی که پیرامون صحن داخلی، بنا شده بودند، خدایان دیگر که میهمان مردوک بودند، یعنی نبو(Nebou) و تاشمتوم (Tashmêtoum) و اِآ(Ea) و نوسکو (Nouskou) و آنو(Anou) و سین(sin)، اقامت داشتند. بخت نصر بر الواحی گلی که کارنامه دوران سلطنتش را نقل می کنند از جمله نوشته است: «من بسیاری اقوام را که از سرزمین های گوناگون آمده اند و به همین ملت ها تعلق دارند، برای ساخت بنای اتمنانکی، به کار گرفته ام». بنابراین هیچ شگفت نیست که اسکندر جهانگشا، نتوانست این زیگورات عظیم را که آخرین بار به دست خشیارشا ویران شد، از دل ویرانه هایش بیرون آورد، گرچه ده هزار مرد به مدت دو ماه و سرانجام همه لشکریانش، بر این کار گماشته شده بودند. مرگ به وی مجال نداد که به نقشه بازسازی معبد، جامه عمل بپوشاند و بنایی که جانشینانش بر آوردند، فقط سایه ای از بنای باشکوه پیشین بود.
در طول سال، مراسم و تشریفاتی در معابد مختلف برپا می شد. تاثیری که این مراسم و تشریفات در اعیاد مذهبی مسیحی داشته اند، بی تردید از شرح جشن سال نوی بابل، مهمترین جشن بابل، به نام اکیتو (Aktiou) که به هنگام اعتدال ربیعی، در نخستین روزهای ماه نیسان، برگزار می شده، آشکار می گردد. پیش از طلوع فجر، کاهن اعظم معبد اساژیل (Estagil)، تنها، به معبد مردوک می رفت و پرده ای را که در برابر پیکره مردوک آویخته بودند، کنار می زد و به درگاه بت دعایی سری به نام «سراساژیل» می خواند، بدینقرار:
ای خدایی که درخشم بی مانندی،
ای که در نیکی از همه برتری و بر همه سری و خداوند سرزمینی!
ای که خدایان قدرتمند را تو خوشبخت کرده ای.
ای خدایی که قدرتمنان از دیدنت به زانو در می آیند!
ای سرور شاهان و روشنایی مردمان که سرنوشت هر کس را تو رقم زده ای؛
خدایا، بابل، عرش توست و بورسیپا(Borsippa)، تاجت، و آسمان های فراخ، شکمت!
ای خدا که با چشمانت به جهان می نگری...
و با دستانت، زورمندان را به بند می کشی....
و با نگاهت، به آنان امان می دهی و مرحمت می کنی،
بگذار آنان روشنایی را ببینند تا قدرت نمایی هایت را به همه بگویند؛
ای سرور سرزمین ها و روشنایی ایژیژیها(Igigi) که کلامت، تبرک است، چه کسی قدرت نمایی ات را اعلام نمی دارد.
و از جاه و جلالت، سخن نمی گوید و شهریاریت را نمی ستاید؟
ای سرور سرزمین ها و ساکن E - oud -oul که با دستت افتاده را بلند می کنی، بر شهر بابل رحمت فرما.
رو به سوی اساژیل، پرستشگاهت.کن،
و به ساکنان بابل، که در کنف حمایت تواند، آزادی ارزانی دار!
کاهن اعظم هر صبحگاه، دعای دیگری به درگاه مردوک می خواند و در سومین روز، از همسر مردوک،زارپانیت(Zarpanit)، «خاتون»(madone) بخشاینده و مهربان، چنین یاد می کرد:
نیرومند و مینویی و برترین زن ایزد اوست،
زارپانیت، درخشنده ترین ستاره که در اِ ـ اود ـ اول، مقام دارد.
تابناک ترین زن ایزد است با جامه ای از نور،
زارپانیت که نشستگاهش در بلندترین جای آسمان است!
خاتون من فروزان است و والا جاه و بلند پایگاه.
و در میان زن ایزدان، بی مانند!
خاتونی که بر (گنهکار) تهمت می نهد و به دفاع (از بیگناه) همت می گمارد،
توانگر را درویش می کند و درویش را توانگر،
دشمنی را که از الوهیتش نمی هراسد به زانو می افکند،
اسیر را رها می سازد و با دستش افتاده را از زمین برمی خیزاند!
بربنده ای تفضل کن که نامت را تبرک می کند.
تقدیرشاهی را رقم زن که از تو بیم دارد.
به ساکنان بابل که پشتیبانشان تویی، زندگانی بخش؛
و در برابر شاه خدایان، مردوک، مدافعشان باش،
تا مجد و عظمتت را اعلام دارند، و سروری ات را بزرگ بشمارند،
کارهایت را همه جا بگویند و نامت را بستایند!
(از من)، خدمتگزاری که تبرکت می کند، لطف و مرحمت دریغ مدار،
و در نیازمندی و خطر، دستگیرش باش.
و در بیماری و درد، به وی زندگانی بخش!
تا همواره در شادی وشعف، گام بردارد.
و کارهایت را همه جا به مردمان بگوید!
سپس کاهن اعظم، به صحن اصلی معبد می رفت و به آسمان که ستارگانش می درخشیدند می نگریست و خطاب به صورت (فلکی) حمل، سه بار می گفت: «حمل، نقش آسمان و زمین!» در واقع، این صورت فلکی پس از دیرزمانی ناپیدایی، در آن موقع سال، در آسمان بابل، دوباره پدیدار می شد و هر روز، اندکی زودتر از روز پیش و بنابراین هر روز، بیشتر به چشم می آمد و ازینرو آنرا، به عنوان نماد جشن سال نو و بهار، می پرستیدند. شبانگاه همان روز، کاهن اعظم، در برابر پیکره مردوک، منظومه آفرینش را می خواند که چنین آغاز می شود:
هنگامی که بالای مان، آسمان، هنوز نام نداشت.
و نیز در زیرمان، زمین.
هنگامی که آپسو(Apsou)، خدای نخستین، آفریدگار آسمان و زمین.
و تیامات(Tiamat) مادر همه کس و همه چیز.
آبهای آسمان و زمین را به هم آمیختند...
این حماسه، پیدایش جهان خدایان و نزاع مرگبار میان نخستین خدایان و نسل دوم ایزدان را که همانند پیکار خدایان یونان باستان با تیتان (Titan) هاست، شرح می دهد. از آپسو و تیامات، نسل های خدایان زاده می شوند، و میان والدین و خدایان جدید: اِآ(Ea) وهمسرش دامکینا (Damkina) که فرزند شگرف شان بعداً بر قوای هاویه چیره می شود و جهان امروزین را می سازد، نزاعی در می گیرد. تیامات برای انتقام جویی، یازده هیولای هراس انگیز می زاید که گویا در آینده بعضاً الگوهای علامات منطقه البروج می شود، چون عبارتند از: انسان ـ عقرب، انسان ـ ماهی، مار، اژدها و سمندر. خدایان مستاصل، از مردوک که در این میان بزرگ شده، درخواست می کنند که با نخستین خدایان و آفریدگانشان، برزمد. مردوک می پذیرد، اما به شرطی که پس از پیروزی، خدایان برتریش را به عنوان شهریار خدایان، به دیده قبول بنگرند و خدایان در ضیافتی که شرحش، از پیش، وصف همر از ضیافت های خدایان در المپ را تصویر می کند، بدان شرط گردن می نهند:
همه خدایان بزرگ که رهبران جهان اند،
آمدند و به حضور انشار(Anshar) رسیدند و تالار از ایشان پر شد،
همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و انجمن کردند،
و رای زدند و برای غذا خوردن بر خوان نشستند.
نان خوردند و شراب نوشیدند.
و روحشان از آن باده نوشین سرمست شد...
مخمور ومدهوش شدند و قلبشان به وجد آمد،
و رهبری جهان را به منجی شان مردوک، سپردند.
آیا شاهد دلپذیرتری از این، دال بر مداومت و استمرار رفتار انسان در طول قرون و اعصار و در میان اقوام گوناگون هست؟ خدایان در عالم مستی و مخموری که دنیای شنگولی و سراندازی است، از سر بی احتیاطی، به مردوک، قدرت فائقه اعطا می کنند:
از همه خدایان بزرگ گرامی تر باش
که سرنوشتت بی مثال بود و اراده ات بس نیرومند!
و از این لحظه، فرمانت، بیچون و چرا باشد،
قدرت برکشیدن و خوار کردن در دست توست!
ای مردوک اینکه که می خواهی انتقامجوی مان باشی،
شهریاری جهان را به تو می سپارم!
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۲
what does Unger and Magyar means?
Neurer with them those howling wolf (wolf transforming) tradition, in the north of the Black Sea as Herodotus told about them are the wolf howling Hungarians in war that Saints Cyril Slavers famous priest told:
Unger or Turkish Öngör means predictor.
Magyar on Scythian means magician and predictor.
Neur on Scythian means predictor.
اشتراک در:
پستها (Atom)