دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۳
معنی لفظی محتمل زار بلاغ، ساوجبلاغ و قره بلاغ
نام محل باستانی اطراف قم یعنی زار بلاغ یا زال بلاغ را نیمه فارسی و نیمه ترکی به معنی چشمه زرین (ساری بُلاغ) گرفته اند؛ ولی به نظر من معنی تمام فارسی زر- بل-اک یا زال-بل-اک علی القاعده از ریشه زَرَ -وَرَ-اک "پناهگاه قدیمی" بیشتر محتمل است. گر چه احتمال ریشه بُلاغ از ریشه بیلا-ک سانسکریت به معنی دارای غار و سوراخ هم جای تأمل دارد. ولی چیزی از دور و از نزدیک آن دیده میشود همان "پناهگاه قدیمی" است. جزء بل مربوط به بلاغ در نام اساطیری قلعه بذ خرمدینان (محل نگهبانی) یعنی چملی بل کوراوغلو(دژ مه آلود) دیده میشود.
از اینجا به یک نتیجه مهمی می رسیم و آن اینکه شهرها و روستاهای ساوجبلاغ و قره بلاغ نام ایران ترکی شده نامهای پهلوی ساوگ-ور-اک (ساوج-بل-اخ، یعنی دژ محل خراج) و کارا-ور-اک (کارا-بل-اخ، یعنی دژ سترگ) هستند.
در لغت نامه دهخدا حدود 30 روستای قره بلاغ نام نواحی غرب ایران اسم برده شده است که کثرت آنها اشاره به معنی پهلوی "دژ سترگ" باستانی آنها دارد. ولی از این میان نام قره بلاغ عزیز من (روستای مادریم در شرق شهرستان مراغه) از قلم افتاده است.
شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۳
معنی داهه و داکیا
از آنجایی که گفته میشود پارتهای مرده سوز به قول استرابون از قبیلۀ پَرنی قوم داهه در شرق دریای مازندران بوده اند، لذا نام قوم داهه را به سادگی می توان به معنی سانسکریتی آن یعنی مرده سوز گرفت. خود نام پَرنی و پارت به سانسکریت به معنی تیرانداز و جنگاور هستند.
اما نام داکیای (داسیای) باستانی در شمال غرب دریای سیاه به صورت داسیا در زبان سانسکریت (که قرابت نزدیکی با زبان سکائیان شمال دریای سیاه داشته) به معنی سرزمین برده ها (اسلاوها) است. این معنی با توجه به سابقه برده پروری این ناحیه از مفهوم گالیایی آن یعنی منطقه جنوبی منطقی تر به نظر می رسد.
جمعه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۳
معنی لفظی نامهای سمرقند و بُخارا
نگارنده از مدتها پیش با مقایسه نامهای سمرقند و مرکند با نام سمردیس (کسی که تنش به اندازه سه فرد است) و با در نظر اعداد شمارشی دو مَر (دو واحد شمارشی) و سه مَر (سه واحد شمارشی) بدین نتیجه رسیده بودم که سمرقند و مرکند به معنی شهر سه بخشی و شهر چند بخشی هستند. ولی تلاشهای گذشته ام در مورد نام بُخارا حاصلی نداشته است تا اینکه امروز از مقایسۀ آن با نام خوارزم (دارای زمستان خارا و سترگ) بدین نتیجه رسیدم که نام شهر بزرگ بُخارا می تواند از ترکیب بو (بودن) و خارا (سترگ) عاید شده باشد. در مجموع یعنی شهر سترگ و بزرگ. واژه های فارسی خارا و خر از ریشۀ اوستایی خرو (سخت و خشن و ترسناک) هستند.
اگر نامهای پوخارا و نموجکث و ریامیثن شهر بخارا را به هیئت پایوخارا (پایگاه سترگ) و نموذ-کث (محل با نمود و شکوه و پر رونق) و رئو-میثن (جایگاه با شکوه) بازسازی کنیم، تأییدی در مفهوم مورد نظر من از بخارا (در معنی شهر سترگ) خواهند بود.
چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۳
معنی لفظی قُم و قَمصر
نظر به فراوانی آب انبارهای قدیمی در قم و اطراف آن می توان نام قَم را با واژۀ کُردی گوم (ژرف آب راکد) یعنی آب انبار سنجید. لابد نام قدیمی قم یعنی کَمندان به معنی محل آب انبارها بوده است. بر این پایه نام قمصر را هم که حدس میزنند به معنی محل چاه و قنات باشد، می توان به معنی محل تالابها و آب انبارها گرفت.
در هفت نامه ی امرداد نام قدیمی قم را ترمینکا آورده اند. جالب است که این نام را میشود محل چشمه برتر گرفت و این با مفهوم آب انبار پر آب قم و همچنین نام ری (رئو-کا= محل چشمه با شکوه)همخوانی دارد.ترمینکا به شکل ثرَ-مئین-کا (پناه-خانه-چشمه) همان مفهوم محل آب انبار را می دهد که ریشه کُردی نام قُم آن را نشان میدهد.
سهشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۳
وجه اشتقاق واژه های پدر و مادر و برادر و خواهر
پدر را به درستی به معانی پاینده و غذا آورنده و مادر را به معنی غذا دهنده و پرورش دهنده یا بارور شونده گرفته اند ولی در منابعی که من دیده ام وجه اشتقاقهای عامیانه ای برای برادر و خواهر آورده یا اصلاَ معنی آنها را نیاورده اند. ریشه های سانسکریتی و ژرمنی آنها مقابله کردم معانی عضو مذکر و برتر خانواده و عضو مؤنث خانواده برای آنها مناسب می افتد. پسر (پوسرَ، پوترَ) به معنی آنکه برخوردار از نیروی جنگی است و دختر به معنی آنکه می دوشد.
به بیان دیگر به نظر میرسد کلمه برادر فارسی، براتر اوستایی همریشه با واژۀ اوستایی برثری بوده باشد که می توان آن را به معنی زادۀ برتر گرفت. در این رابطه نامهای خواهر و پدر و مادر هم به ترتیب می توان به معنی "عضو دلپذیر خانواده" و "پاینده و غذا آورنده" و "بزرگ کننده یا بارور شونده" دانست. پسر (پوسرَ، پوترَ) به معنی آنکه برخوردار از نیروی جنگی است و دختر به معنی آنکه می دوشد.
احتمالاً خواهر به معنی خود دلپذیر یا خویشاوند دلپذیر است یعنی جزء اول آن با خود و خویش ارتباط دارد:
.कव adj. kava selfish, हार adj. hAra delightful
یا با توجه به واژۀ شوهر (خشوهر) پایندۀ خانه، خواهر یعنی پایندۀ خودی و خویشی.
دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۳
ریشۀ احتمالی واژۀ بهمن (در مفهوم تودۀ برف سرازیر شونده)
با توجه به قاعده قابل تبدیل بودن "و" به "ب" و "خ" به "ه" به نظر می رسد واژۀ اوستایی "ویاخمن" (انجمن) در مقام انجمن مواد طبیعی می تواند ریشۀ نام بهمن در معنی تودۀ برف سقوط کننده باشد.
ولی ترکیب سانسکریتی بهو-هیمَ-ن (برف جست و خیز کننده) و ترکیب کُردی باو-هیمی-اَن (ماده مرطوب به شدت حرکت کننده) مفهوم منطقی تری بدست می دهند. نام مملکت سردسیری شاهنامه همیران (که با حمیران یمن مشتبه) شده و همچنین واژۀ فارسی هیمه (چوب سوخت زمستانی) نشانگر آنند که واژۀ هیمای سانسکریت به معنی برف و سرما در ایران باستان نیز مصطلح بوده است.
یکشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۳
ارتباط نام قدیمی عیلام یعنی هل تمپت با اهورامزدا
ارتباط نام قدیمی عیلام یعنی هل تمپت با اهورامزدا
مطابق نظر والتر هینتس "نام قدیمی عیلام (به عبری یعنی سرزمین سّری) یعنی هل تمپت (سرزمین سرور فرزانه)، هل تمت (سرزمین خدای بخشنده) هم خوانده میشود". معنی تمپت (سرور فرزانه) مناسبت تامّی با نام اِئا (سرور آبهای ژرف و خرد) و همچنین اهورامزدا (خداوند دانا) پیدا می کند.
دو دلیل بر منشأ کنعانی قبیلۀ قریش
١- نگارنده قبلاَ نام اِسماعیل (اسم خدا) نیای اساطیری قریش را با خدای بابلی نابو (نامیده شده)/ نینورتا (خدای بنیادهای سالم) مطابقت می دادم. اکنون می بینم که حلقه واسط آنها به شکل اِشمون (خدای مربوط به نام) در نزد فینیقی ها (کنعانی ها) وجود دارد که خدای ناجی و شفا دهنده به شمار می آمده است.
٢- از سوی دیگر قریش به معنی قبیله تجّار عنوان عربی مناسبی برای مردم تجارت پیشه و دریانورد و مهاجر فینیقی می توانست باشد. لابد این مکی های فینیقی تبار فرضی نیز نظیر قبایل عرب یهودی تبار مدینه که در کار کاسبی بودند از سمت فلسطین و لبنان بدین سمت کوچ نموده بوده اند.
پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۲
ریشۀ نام ترک
نام مغولی و چینی ترکان، آشینا (گرگ نجیب) و نام ترکی ایشان، بوزقورت (گرگ خاکستری) بوده است. نگارنده با توجه به کلمات ایرانی تور (وحشی) و توره (تور کوچک، شغال) بر این باورم که نام ترک (تورک) به معنی گرگ از سوی ایرانی زبانان آسیای میانه بر همین مردم آشینا/بزقورت اطلاق شده است. چون خود واژۀ تُرک هم به هیئت تور- کَ به زبانهای قدیم ایرانی معنی موجود وحشی (=گرگ) را می دهد. معانی عصبانی و یله واژه توری زبان کُردی را استاد پورداود اساس معنی تور در جلد اول یسنا قرار داده است. تور در قفقاز نام نوعی بزکوهی اهلی شده است. تورَ در سانسکریت به معنی با شتاب گریزنده و رمنده است. تصور من بر این است تور (شکا) به معنی "دارنده توتم بزکوهی" عنوان سکاها بوده و آن به غیر از تُرک (دارنده توتم گرگ) است.
در وبلاگ آشینا در مورد ریشۀ نام آشینا می خوانیم:
"خاندان آشینا به یکی از قبایل ساکن در شمال چین که از امتزاج قبایل مختلف بوجود آمده بود، گفته میشود. در قرن پنجم میلادی قبایل و اردوهایی که با اقوام آشینا درهم آمیختند، نام «ترک» بر خود نهادند.
چینیان اتباع خانهای آشینا را به این نام نمینامیدند، بلکه آنان را «تو-کیو» میگفتند. این نکته را باید متذکر شد که چینیان در زبان خود مخرج «ر» ندارند. این نام بعدها از سوی دانشمند فرانسوی به صورت «تورکیوت» خوانده شد که در واقع تلفظ درست تر واژهٔ «تو-کیو» است که با مخرج «ر» همراه شدهاست. واژهٔ آشینا را برخی به معنای گرگ دانستهاند. در زبان مغولی گرگ را «شینو» می نامند. پیشوند «آ» که پیش از «شینو» آمدهاست، در زبان چینی نشانهٔ احترام است. بدین روال واژهٔ آشینو یا آشینا به معنی گرگ محترم و نجیب است."
نوروز بابلی، زگموک با نوروز ایرانی مرتبط بوده است
در بابل باستان در بین النهرین آغاز سال نو را در اول بهار تحت نام زگموک به طور مفصل جشن میگرفته اند و آن جشن را با ایزد مخصوص بابل یعنی مردوک (گوسالۀ زیبای رب النوع آفتاب) و پادشاهان بابلی مربوط می دانستند و جشن را به مدت ١٢ روز ادامه می دادند و آن از جمله با درست کردن سمنو از سبزیهای این جشن همراه میشد. سبزیهایی که برای آزمایش محصول در ظرفهایی کشت می شده است. در اوستا در این رابطه معادل مردوک، جمشید زیبا (یمه خشئته سریرَ) یعنی جام همزاد درخشان (خورشید) است که برادر یمی (الهه ماه) است و جشن نوروز ایرانی به همین جمشید زیبا منتسب بوده است. در مقالۀ نوروز آرتورکریستن سن در کتاب نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان جشن نوروز بابلی در ارتباط با جشن نوروز ایرانی به تفصیل شرح داده شده است.
دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۲
محل و معنی دژ پئیشیا اوادا و کوه آرکادریش پارس
داریوش در کتیبه بیستون محلی به نام پئیشیا اوادا در پارس را با هر دو بردیه (وه یزداته بردیه و گائوماته بردیه) مربوط دانسته و در کنار آن از کوهی به نام آرکادریش (به لغت سانسکریت یعنی محل پدیدار شدن پرتو خورشید) یاد کرده است. کنت در دستور پارسی باستان لغت پئیشیا را به معنی نوشتن و اوادا (هووادا) را به معنی خانه و منزل می داند و در مجموع آن را به معنی کتابخانه میگیرد. اما از آنجائیکه متن آرامی کتیبه بیستون نام پئیشیا اوادا را با لغت برته (قلعه) به کار برده است، لذا لفظ پئیشیا را در اینجا می توان از ریشۀ سانسکریتی پَشیا یعنی دیده بانی کردن گرفت و نام پئیشیا اوادا را "محلی که دیده بانی میشود" معنی نمود. نگارنده از دو دهه پیش معتقدم که این محل همان آبادۀ کنونی فارس است و کوه آرکادریش هم همان کوه واقع در شمال آن یعنی ول (محتملاَ از ریشۀ اوستایی وُئی، مربوط به نشان و رمز) می باشد.
جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۲
Hemligheten bakom myten om Asken Yggdrasil
Erichethonios är den ursprungliga Asken Yggdrasil
Asken Yggdrasil i betydelsen det fruktansvärda trasslet kommit med den grekiska guden Erichethonios (ull-jord) till Norden. Han som spädbarn hade varit ormlindad i den fruktansvärda flätade korgen (asken, lådan). Enligt Homeros ”var den människa -orm skepnad Erichethonios ynglingaskarors god” och dessa ynglingaskaror sammanfaller med Nordens ynglingar (svenskar) som var det unga krigarståndet i Norden dvs. svenner. Uppsala och Stockholm område tilldelades hans kult i Norden. Detta skrev jag ner i Datorteket i Linköping 1996:
Uppsala templet var hemorten till Asken Yggdrasil och Stockholms område var fötter på Asken Yggdrasil. Norr om Lidingö (Lindingö?) har legat ett berömt bebyggt området undernamnet Askrike. Askrikefjärden skiljer detta från Lidingö. Naturligtvis kunde Askrike benämnas Askgård, och det här namnet själv kunde lätt resultera i Asgårdens namn.
I nordvästra och väst och söder om Lidingö ligger fjärdarna Stora Värtan och Lilla Värtan. Deras namn och läge påminner väl om nornorna särskilt Verdandi.
Ormingelandet, som ligger sydöst om Lidingö, med avståndet Halvkakssundets bredd, visar sig vara platsen (ståndet) för den mytiska orm-draken Nidhögg (nedhuggande).
Edsviken och Brunnsviken som ligger i väster om fjärdarna Stora Värtan och Lilla Värtan, är väl jämförbara med Vishetens källa.
De historiska namnen Thule, Yngling/ingevon är synonym med svensk
Så skriver Tacitus i sin bok ”Germania” från år 98 efter Kristus:
”Hos Suiones (svenskar) står rikedomen i ära, de styrs av en enda man med obetingade krav på lydnad. Det är ej hos dem, som andra germaner, var mans rätt att bära vapen utan dessa förvaras, vaktade av en träl.”
I den här punkten ligger mysteriet bakom svenskarnas namn: De trälar som Tacitus talar om är själva svearnas kungar/präster, det vill säga de mytiska och historiska ynglingarna (ingevonerna). Enligt min mening härleds svenskarnas namn säkerligen ur ordet ”sven” som betyder ung tjänare, eftersom namnen Yngling och Tule (Thule) har samma betydelse, vilket är svearnas och Sveriges och Skandinaviens äldre namn.
Följaktligen härstammar svearnas namn ur ordet sven ([guden Frejs] tjänare) som har sin rot i morfemet ”sve” (den egna). Namnet Sven har bevarats väl i ordet svensk.
En kinesisk källa från första år hundradet nämner svenskarnas land vid namn Teaole (tula som kunde tolkas till teo-ulle= guden Ull/Frej). Namnet betyder egentligen det unga krigarståndets land, men hos kelterna och liverna betytt Thule i tur och ordning norden och eldgudens land.
Ull och hans andra aspekt Tjalve har liksom Erichethonios (eldguden Hefaistos son) har anknytning med elden, eftersom Grimnismal säger: ”Ulls gunst äger alla gudars den först mig frälsar ur flamman.” och Enligt Gutasagan var Tjelvar (Tjalve) den första som landsteg på Gotland. Han förde med sig elden till ön som därigenom slutade att på dagen sjunka i havet.
Ull har ett vist förhållande med Uppsala templets helige Idegran eftersom han bor i Ydalir (idegransdalar) enligt myter. Det verkar att Ulls namn härstammar av Erichethonios namn (Ull-jord). Vid Erichethonion (Erichethonios helgedom) stod Athens vårdträd, den heliga oliven, som Athena lät växa upp då hon vann attikas land, och som nedbränns av perserna men dagen därpå skjutit ett alnslångt skott.
دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۲
معانی نامهای آمیتیدا (آمیتیس)، سمیرامیس و زرتشت
سؤال و جوابی که با جناب محمد مهدی جوکار داشتیم به سرانجام به نتایج تازه ای در باب این نامها منجر شد:
محمدمهدی جوکار
جناب مفرد گرامی؛ بگمان من یکی دانستن صالح قرانی و زرتشتی ایرانی بغایت شگفت انگیز است خاصه اینکه صالح پیامبر عربی و قوم ثمود است ثمودیان اسم و رسم شناخته شده ای دارند و درتاریخ یک اسطوره و افسانه نیستند که بتوان بدین سان هر تنگنایی در تاریخ را بدنها چسباند همه مورخان اسلامی براینند که ثمودیان از عربهای عاربه بوده اند با اینهمه برخی مورخان غربی به پشتوانه برخی کتیبه ها جایگاه انان را در شمال شبه جزیره عرب گفته اند سارگن دوم شاه اشور 705-722پ.م. پس از ذکر جنگ با برخی قبایل از برخی انان به نام تامودی =ثمودی = tamudi= thamudi یاد کرده و از راندن انها به مناطقی دیگر خبرداده . همچنین در کتیبه های دیگری نیز که به کتیبه های سبایی معروفند نام انان امده و از خدای انان بنام صنم یاد شده کتیبه های در زمان پادشاهی نبونید شاه بابل! حتی مورخان فرنگی به مورخان رومی چون آگاثرچیدس Agatharchiedes و پلینیوس استناد کرده اند که انها جایگاه ثمودیان که در کناره دریای سرخ گفته اند حتی پلینی بزرگ (جلدهای 2ص 57- 456 + 6/32) شهرهای انان را نام برده: دوماتا Domata هگرا =حجر؟ =heagra بداتاتا یا بچانزا؟ bedanata برخی هگرا را با شهر عربی العلا و برخی دوماتا را همان دومه الجندل یکی دانسته اند گویند پیامبر اسلام به هنگام رفتن به غزوه تبوک از دومه الجندل میگذشت شاه انجا را به جزیه دادن وا داشت درراه برمناطقی ازانجا گذشت و به یاران خود گفت که بدانجا نروند و اب شهر را نخورند و بلندای کوهی را نشان داد که صالح و شترش درانجا رفت و امد کرده اند ! ترجمه تاریخ طبری 1/171 این موضوع در صحیح ترین کتابهای مسلمین امده چون صحیح بخاری و مسلم تفاسیری چون تفسیر قرطبی! عادیان نیز چنین داستانی دارند و قومی مجهول نیستند و در تاریخ بطلمیوس از انها بانام oditae و همراه ارم adramite یاد شده! و مورخان فرنگی جایگاهشان را شمال غرب شبه جزیره گفته اند!
Javad Mofrad
با درود، به نظر من این گروه ثمود عربی شده همان مغان معدوم توسط داریوش است. در اینجا صرفاً اشاره ای به موضوع نمودم. وقایع اسطوره ساز باستان از جمله ساقط کردن آشور و بابل و و مغکشی داریوش و وقایع اساطیری طوفان سرمای جمشیدی (باد سرد برگماشته بر قوم عاد)در سمت ایران بوده اند، نه در عربستان عهد باستان . راجع به منشأ ایرانی اسطوره های عاد (انجمنی=مغان) و ثمود (مغان معدوم) مطالب مفصلی در 10 جلد تاریخ اساطیری تطبیقی ایران آورده ام. اگر مطلب قابل رد کردن بود، پیش از آنکه دیگران بکنند، خود این کار را انجام میدادم. تاریخ ایران پیش از اسلام پر از حماسه ها و اسطوره های معروفی بوده است که به هند و نزد اقوام سامی و ملل قفقاز رفته و شکل بومی آن مناطق را گرفته است.بعداَ در مقاله گائوماته، نام ثمود را نه معدومین بلکه در اساس از ریشه سمود یعنی سرود گویان گرفته ام. خود این مقاله مربوط به حدود 12 سال پیش است.
محمدمهدی جوکار
درباره ثمودیان و عادیان همانگونه که بالاتر عرض کردم با یافته های مشخص تاریخی "بگمان من"یکی کردن نام مغان و ثمودیان یا سرود حائز توجه نیست در کتیبه سارگون امده در سده 7 پ.م. امده که با قبایل ثمودی جنگیده و انهارا تا سامرای امروزی رانده! اگر قرار است مغ کشی داریوش با ثمودیان یکی دانسته شود سارکن دوم چنین میگوید :« من به فرمان وحی راستین از خدای اشور بر قبیله های تامود مرسیمانوا خیابا ""عربهایی که در دوردست صحرا میزیستند""" تاختم اسیرشان کردم و به سامرا کوچشان دادم» ایا نباید سرمای جمشیدی را با همان طوفان بزرگ طوفان X مقایسه کنیم تا اینگونه رویدادها پس و پیش نشوند؟
بنده پس مطالعه ارا گوناگون درباره ظهور زرتشت این نظر استاد پورداود و هاشم رضی که زمان زرتشت را باید درهزاره ی اول پیش از میلاد جستجو کرد می پسندم اما از شما در اینباره چند سئوال دارم وجود واژگان تقریبا اوستایی در روزگار مادها در کتیبه ی بین النهرینی مثل سلمه نسر سوم که در سده 9 پ.م میزیسته نشانه چیست کلماتی چون : arta-sari یا arta- sariru که با واژه ای اوستایی راته- سریر نزدیک است + kushtashpi یا گشتاسب یا ویشتاسب اوستایی که به جنگ توران سلم و سائیتی و داهی در شمال شرق ایران که گفته شده زرتشت هم بدست یک تورانی کشته میشود یا bagdatti یا خداداد + یادر سده 8 پ.م. aurparana یا اوستایی ان اهورفرنه یا+ در الواح اشوربانیپال سده7 پ.م asar -mazash یا همان اسوره مزدا یا اهورا مزدا یا نامهایی چون فرورتی پادشاه ماد که همانند اوستایی ان فرورانه این وازگان نشان چیست؟ نشان امیختکی فرهنگ اریایی و اشوری ، نشان قدمت ایین زرتشتی یا مغانی ، یا صرفا فرهنک قومی است که بعدا در ادبیات دینی جلوه گر شده است .
سئوال دیگر اینکه بنظر شما گاثها نیز محصول دوره گئومات است؟ اگرچنین است چرا کمترین نشانه ای از یکی بودن رویدادهای دوره داریوش با ان نمیتوان یافت یا اینکه زرتشت در هات 44 بندهای 15 به بعد از سرانجام نبرد میان دوسپاه از مزدا می پرسد و خدایان رقیبانش را در بند 20 دیو میخواند اگر گئومات زرتشت است و زرتشت بدست داریوش کشته شده و نهضتش شکست خورده چکونه خدای زرتشت و اموزه های او در هخامنشیان بازمانده ؟ ایا جواب ایسوال بسادگی این میشود که داریوش با نام و نشان مزدا خدای گئومات ! ویرا به دروغ متهم کرده و کشته؟
یا اینکه زرتشت پاداش خود را ده مادیان و نر و یک شتر میخواند هات44بند18 و این موضوع در بند 41-44 فرگرد7 وندیداد برای پاداش پزشکان ذکر شده است " مزد درمان خانخدا کم ارزش ترین اسب مزد درمان ده خدا یک اسب" و.... اینکه دستمزدها گاو و گوسفندو اسب و استر است و از ابزار اهنی خبری نیست ایا نشان از قدمت این قسمتها نیست قدمتی حداقل پیش از دوره داریوش و کوروش که پاداشها به شکل مسکوکات یا ابزارالات طلا و نقره دیگر ملل بوده آنچنانکه هرودوت از پاداشهای داریوش به 7 خاندان پارسی سخن گفته است.
Javad Mofrad نام قبیله تامود در اینجا قابل توجه است، به قول دوستمان سعید، "سؤال و جوابهای کوتاه به ز متن های بلند" که ما قدیمی ها به آن عادت کرده ایم. می روم نام تامود را مورد بررسی قرار دهم. Javad Mofrad ریشه کلمه تامود هم همانند سمود عربی (سرود گویان) به صور تامیتو/تانیتو در لغت اکدی به معنی سرود دینی و گزارش به خدا است. تصورم این است در منظور از قوم ثمود قرآن نه آن قوم دیرین سامی کوچک کوچ داده شده بلکه قوم بزرگ و معروف دعا و زمزمه دینی مغان عهد مادها و هخامنشیان بوده اند چه شتر مقدس صالح پیامبر قوم مغضوب اشاره به خود نام زرتشت است که در عهد ساسانی به معنی دارنده شتر زرین درک میشده است. اگر گائوماته بردیه مغ را همان زرتشت سپیتمان بدانیم این نتیجه به سادگی قابل حصول است. اگر این نتیجه گیری را قبول نداشته باشیم در این صورت نه. محمدمهدی جوکار مسئله ثمود را میگذاریم و میگذریم سئوالی دیگر درباره زرتشت! میدانیم که خسانتوس اولین کسی است که به نام و نشان زرتشت اشاره کرده است و کسانی چون افلاطون و دینو وکتزیاس در قرون 5 و 4 پیش از میلادو و بعدها پلینیوس و دیگران نیز همگی زمان زرتشت را بسیار دور برده اند یا در ان اختلاف بسیار کرده اند بگمان شما این خود نشانی اشکار براین نیست که زمان زرتشت زمانی دور بوده است و برای انان مسئله ای جدید و شناخته شده نبوده؟ Javad Mofrad آن طوری که من نام زرتوشترا را از لغات سانسکریت و کُردی در می یابم این نام به معنی دانای سرودهای دینی کهن بوده است و در پهلوی کسی که سرودهای دینی را بهتر از همه حفظ میکرده زرتوشتومه می گفتند. بنابراین زرتشت ها پیش از زرتشت و بعد از زرتشت زیاد بوده اند ولی زرتشت سپیتمان یعنی "زرتشت" پسر "سپیتمه" شخص تاریخی مشخصی است. و آنها همانطور که هرتسفلد دریافته سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ و سپیتاک داماد و پسر خوانده کوروش بوده اند. ولی هرتسفلد ارتباط گائوماته بردیه و سپیتاک را که هر دو حاکم بلخ و فرزند آمیتیس دختر آستیاگ در عهد کوروش بودند، مشخص نمی نماید. لابد یکی از زرتشت ها (دانایان سرودهای دینی) معروف خود گائوماته بردیه مغ بوده است. محمدمهدی جوکار چند نکته درباره این نظر حائز توجه است : اینکه بسیاری زرتشت را بمعنای دارنده ی شتر زرد یا فرزند ستاره گفته اند! طبق دیدگاه شما زرتشت سپیتمان احتمالا همان گئومات است نتیجتا باید گاثه ها نیز سرودهای او یا کسی در روزگار او باشد چون در این سرودها زرتشت گاها با نام خانوادگی مورد خطاب واقع شده و از انجاکه گاثه ها برعکس سایر قسمتهای اوستا متنی منسجم است و زبان ان متفاوت است و از نظر مغان هم بسیار قابل احترام بوده بطوریکه برای از برکردن این قسمت کرفه فروان قائل شده اند نمیتوان بسادگی براین نظر شد که گاثه ها سروده های چندین نفر در چندین نسل بوده است از این رهگذر و باتوجه به عدم همخوانی اطلاعات ان متن با دوره ی مورد نظر حضرتعالی نمیتوان این دوره را معقول دانست! البته طبق نظر کتزیاس زرتشتی دیگر نیز وجود داشته که او شاه بلخ بوده و وی در روزگار نینوس شاه اشور میزیسته از این منظر بایستی زمان زرتشت را در هزاره نخست پیش از میلاد برد یا تاریخی چون 600 سال پیش از حمله خشایار شا نزدیک است با توجه به اینکه نینوس را برخی هم عصر ابراهیم دانسته اند و اورا همان نمرود توراتی برشمرده اند چرا زرتشت را به جای صالح عربی و ثمودی با ابراهیم مقایسه نکنیم و اندورا یکی نشماریم؟! گرچه این رای نیز پرایراد و اشکال است بهرحال دراینباره جای بحث بسیار است. Javad Mofrad یک مقاله در مورد نینوس تهیه کرده بودم و در آن نینوس را به معنی فاتح نینوا گرفته بودم. منظور از فاتح نینوا می تواند هم کیاخسار (هوخشتره) و هم کوروش باشد. چون کیاخسار آنجا را فتح کرد ولی به بابلیها تحویل داد ولی کوروش دوباره با فتح بابل به نینوا دست یافت. کوروش فرمانروایی بلخ را خود به سپیتاک پسر سپیتمه واگذار کرده بود در واقع منابع یونانی و برخی منابع ایرانی محل فرمانروایی زرتشت را بلخ دانسته اند. کتسیاس گائوماته بردیه مغ پسر آمیتیس را تحت نام سپنداته حاکم بلخ در پیش دریافت مقام نائب السلطنه کمبوجیه معرفی میکند. در رابطه با زریادر (زئیری وئیری) و برادرش ویشتاسپ (مگابرن) که اسطوره شان به عهد آستیاگ مربوط است، مکان فرمانروایی ایشان آذربایجان و اران و کشور سفلی (اورارتو) ذکر شده است. اینان به تصور من همان برادران سپیتاک و مگابرن هستند که کوروش محل ساتراپی آنها را به بلخ و گرگان تعویض کرده بود. از اینجا است که می گویند زرتشت تاریخی زاده آذربایجان ولی حاکم بلخ بود. فرمانروایان آشوری از حدود گرمسار به طرف شرق گذر نکرده اند. من شخصا اسطوره شاهزاده ابراهیم ادهم (پدر بور امتهای بسیار) را در اساس متعلق به سپیتاک (بودا و زرتشت) می دانم که تاریخ آن را بنا به مصالح سیاسی فرهنگی به دوره اسلامی کشانده اند. یعنی نام زرتشت از عهد دیرین با نام ابراهیم پیوند داشته است. ولی ابراهیم معاصر حمورابی (امُرافل) را ایبال پی ال دوم پادشاه فراری اشنونه به فلسطین می دانم. محمدمهدی جوکار طبق گفته ی استاد پورداود در مقدمه یسنا برخی مورخان رومی زمان نینوس را 1300سال پیش از بنای شهر رم دور برده اند یعنی نزدیک به روزگار ابراهیم! اما همه ی اینها جز گمان و داستان نیست و بقول استاد پورداود تنها مشخصه "تاریخی" داستان نینوس که نامش در تواریخ و الواح بابلی یافت نشده تنها سمورمت یا سمیرامیس زن نینوس است که در سده نهم پیش از میلاد زن پادشاه اشاور رمان نیراری بوده است! و از اینجهت نیز با کوروش و انچه فرمودید فاصله بسیار است البته از باب تاریخی وگرنه از باب اسطوره شناسی جای بحث بسیار است اما درباره ابراهیم گرچه بسیاری از پژوهشگراندر وجود وی تشکیک کرده اند اما برخی هم کوشیده اند وی را با حمورابی پیوند دهند که طبق داستان پیدایش باب 14 ابراهیم با امرافل پادشاه شنعار برای نجات لوط جنگیده! و گفته اند امرافل توراتی همان امرابل پدر حمورابی است و برخی هردورا یکی پنداشتند گرچه برخی هم ابراهیم را با "دمقی الیشو" یکی دانسته اند که در 19قرن پیش از میلاد درجنوب عراق پادشاهی داشته است. Javad Mofrad نینوس در معنی هم فاتح نینوا و هم فاتح بلخ می تواند صرفاً کوروش باشد، سمیرامیش تاریخی صرفاً دو نبرد با مینوآ پادشاه اورارتویی داشته است و از مرز ماننا و ماد دورتر نرفته است. در خبر کتسیاس نام مینوآ در رابطه با سمیرامیس به صورت مینونس آمده است. کتسیاس همه روایات معروف مربوط به فاتحین داخلی و خارجی نینوا را تحت نام نینوس یکی کرده و تحت نام واحد نینوس بیان کرده است. یکی از این فاتحان نینوا خود شمشی اداد بود که آن جا را از دست برادرش آشور آدنین پال گرفت و سپس تا دریای بر آمدن خورشید (مازندران) لشکر کشید. در بررسی این روایات در رابطه با ماد و بلخ رد پای کوروش و کیاخسار به وضوح مشهود است. در مقاله ای که چند سال پیش در این باره داشتم، بدین نکات اشاره کرده ام. نام شوهر سمیرامیس را استاد پورداود رمان نیراری آورده ولی بیشتر منابع آن را شمشی اداد پنجم آورده اند. احتمالاً خوانش این نام در عهد استاد پورداود سهو داشته است. Javad Mofrad در مورد نینوس (در مقام کوروش)، آمیتیس (آمیتیدا) مادر سپیتاک (حاکم دربیکان بلخ) و همسر مسّن کوروش را با سمیرامیس (سمورامت، سمیرامید) و سپیتمه مغ مینوی (شوهر سابق آمیتیس و جانشین آستیاگ) را با مینونس (طبق اسطوره همسر سابق سمیرامیس، در واقع معاند او مینوآی اورارتویی) معادل گرفته اند. لابد پای آمیتیس (سمیرامیس سمت بلخ) با کوروش و سپیتاک (فاتحین بلخ) به ناحیه بلخ کشیده شده است. یعنی سمیرامیسی که به تسخیر بلخ رفته همانا مادر سپیتاک سپیتمان (زرتشت تاریخی) بوده است. به نظر می رسد آمیتیس (آمیتیدا، یعنی بی اندازه دانا= معادل نام مایا مادر بودا) در آغاز نامش عنوانی نظیر سارَ (سرور) را با خود داشته است که نام وی را بسیار شبیه سمیرامیس (سمورامت) می ساخته است. معنی نام سمیرامیس به تحقیق روشن نشده است و برای آن معانی دارنده نام بسیار بلند و معروف و آسمانی، هدیه دریا و دوستدار کبوتران را آورده اند که به آخرین معنی در اسطوره خبر کتسیاس هم به صورت پرورش یافتن وی با کبوتران اشاره شده است. سرانجام به نظر من زن بور معنی نام سمیرامیس (سامورامت) در زبانهای سامی بوده است: چه به احتمال زیاد سمو-رامو-ت اکدی ریشه این لقب و نام سمورامت و عنوان مشترک آمیتیس و سمورامت (سمیرامیس)، به معنی زن بور بوده است. از اینجا همچنین می توان چنین نتیجه گرفت که خود عناوین زرتشت (زرتو-ائشتَ) و زریادر متعلق به سپیتاک (فرد سفید اندام) به معنی زرین تن بوده اند؛ ولی عنوان زرتوشترا به معنی دارندۀ سرودهای دینی کهن عنوان مؤبدی وی بوده است.
چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۲
معنی نام روستاهای ارقون و علیوان (علویان) شهرستان مراغه
نام ارقون به وضوح نشانگر ئارگا-اون کُردی یعنی محل منسوب به آتشگاه یا آتشگون است. بعلاوه یاد آور ارغون فارسی به معنی اسب تند و تیز از ریشۀ اوستایی– پهلوی اَروند (تیز) است (طبق قاعده تبدیل "و" به "گ"). آلترناتیو آنها ارگ-ون از ریشۀ "اَرگیا"ی سانسکریت و اَرِج اوستایی و ارج پهلوی به معنی محل با ارزش و محترم است. مفاهیم دیگر نظیر منسوب به ارگ (برج بزرگ) نیز ممکن است. فکر می کنم معنی آن بیان یک ویژگی بوده که این روستا داشته است و آن چه بوده است، سؤال است. اگر صورت اصلی نام روستای آرقون را آغئون ترکی بدانیم در این صورت برای آن ترکیب Agh-ön یعنی جایی که پیشاپیش آن دامنه ای سفید قرار گرفته، به دست می آید. نام علیوان را می توان از ریشه آلو گرفت چه ویکیپدیا در مورد محصولات این روستا می آورد: "آلوچه که این محصول زبانزد مردم اطراف و اکناف بوده و اکثر مردم این روستا را به خاطر آلوچه مرغوبش میشناسند."
سهشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۲
ریشه سانسکریتی آرنج و زانو
اَرَنَ در سانسکریت به معانی پناهگاه و بست و فاصله ریشه آرنج به نظر می رسد. و دهانَdhana به معنی "[محل] تجمع" در سانسکریت ریشه زانو و زنگون (زانو) و زنگیجه (ساعد) می نماید. حرف اَنگ زبانهای قدیم ایرانی گاهی به "اَ" و گاهی به "ن" تبدیل گردیده و گاهی هم به همان صورت انگ باقی مانده است.
یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۲
ریشه کلمات ناخن و استخوان و انگشت
در لغت نامه دهخدا آمده است: "در پهلوی، ناخن، در اوستا، نخ و در سنسکریت، نکهه (نخ) بوده است. اصل معنیش بی سوراخ [است]، چه در ناخن مسامات نیست و ریشه ٔ آن کهَن، به معنی کندن است، پس ناخن و کندن از یک ریشه است."
ولی این معنی در مورد ناخن درست نیست و در این گفته واژه های سانسکریتی نکهه (چنگ) و کهه (سوراخ) با هم مغشوش شده است: چه ریشۀ سانسکریتی ناخن یعنی نکهه به معنی چنگ و چنگال و پنجه است. در فرهنگ لغات سانسکریت آن چه به معنی کندن و سوراخ کردن است، کهَن (از ریشه کهه یعنی سوراخ) است و بعید است که کهه/کهن سانسکریت ریشۀ واژۀ خوان در استخوان در فارسی بوده باشد چه در این صورت کلمه استخوان به معنی دارای هسته سوراخ خواهد بود. ولی اگر در اینجا خوان از ریشۀ اوستایی خا (خان، کان) گرفته شود، استخوان به معنی کان هسته خواهد بود. گرچه هیات اصلی سانسکریتی استخوان یعنی استهی و استهیکه نشانگر آن هستند که پسونداستخوان نه کان بلکه صرفاَ "انِ" نسبت است.
واژۀ انگوشت را هم آریا فربود در بحثی گروهی "گروه پارسی را پاس بداریم" به درستی به مرکب از انگ (خم کردن) و اوست (استخوان) آورد. یعنی در مجموع یعنی "عضو استخوانی قابل خم شدن". به احتمال زیاد اَنگ-و-اَستَ بوده است که در اَوستا تبدیل به اَنگوشتَ شده است. به قول دوستمان مهدی فاطمی "نیاز به بررسی و نیز تأیید استادان فن دارد".
ریشۀ کلمۀ پیروزی
در فرهنگ فارسی معین ریشه اوستایی کلمه پیروزی را پئیتی رئوچَ یعنی آتش روشن کردن گرفته اند، در حالی که کلمات پهلوی پِروچ، پِروج و اَپروَچ پهلوی به وضوح ریشه در واژۀ سانسکریتی پَری-اَس یعنی سرنگون کردن و واژگون کردن دارند. پس شکل اَوستایی مشابۀ آن به ما نرسیده است.
جناب مهدی فاطمی در این باب شکل اشکانی پَریوژ را مطرح نمودند که این شکل و معنی صورت اشکانی پریوژ (پَر-یوز) به معنی "شکست دادن در جنگ" از شکل و معنی واژۀ سانسکریتی مطرح شده منطقی تر است.
شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۲
معنی لفظی دیجویجین شهرستان اردبیل و روستای گون دوشمین آن
نام دیجویجین شهرستان اردبیل به طور ساده دو-جوی-جین است که در زبان پهلوی آذربایجان به معنی "محلی است که دارای دو جوی است". بعید است که در دیجویجین جزء دی به معنی ده بوده باشد. چون جین (به معنی جا) خود معادل دِه است. ولی در مقابل به سادگی می شود این نام را با نام نجف آباد مقایسه کرد که در واقع "نه جوب آباد" بوده است و در عهد مغول هفشوبه (هفت جوی آبه) نامیده می شده است.
در منطقه دیجوجین روستایی است به نام گون دوشمین که به ترکی معنی جای آفتاب نگیر می دهد. در ترکی اصیل بودن آن جای تردید است چه اصطلاح جای آفتابگیر در ترکی "گوزِی" است. در شهرستان میانه نیز روستایی است به نام ترکی گون دوغدو یعنی زاده خورشید که آن هم جای تردید دارد که چنین نامی به روستایی اطلاق شده باشد. لذا احتمال دارد این دو نام ترکی اخیر جایگزین نامهای پهلوی مشابهی شده باشند. در این صورت می توان برای گون دوشمین هیئت گون-دژ-میان (دهکده واقع در میان دژ) و برای گون دوغدو صورت گون- دک- دو یعنی دهکده دارای دیوار مستحکم را پیشنهاد نمود. گون به زبان کُردی که ارتباط نزدیکی با پهلوی آذربایجان داشته است به معنی دهکده است. به نظر می رسد این واژه با همان واژه جین (جیناک پهلوی) در آخر نام برخی روستاهای ایران مثل دیجویجین و خنه جین (محل چشمه) مربوط بوده باشد.
مساعدت فکری جناب کردستانی که توضیح داد گوند در کُردی در مورد نام این روستاها مصداق دارد معلومم شد که اجزاء دوم بدون "د" آغازین مفهوم منطقی تری می دهند و صورت پهلوی اصلی آنها عبارت بوده اند از: گوند-و-شمیان به معنی روستای سردسیری و گوند-و-گتو به معنی روستای سترگ.
اشتراک در:
پستها (Atom)