دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۴۰۲
نامهای کوروش، فریدون و ثرَاِتَئونَ مترادف هستند:
توصیف فریدون (کوروش) از زبان فردوسی:
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
بداد و به بخشش گرفت این جهان
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
فروزان شد آثار تاریخ اوی
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
نام شاهنامه ای فریدون (فریتون پهلوی) به اوستایی به صورت فرائیتی-اون به معنی منسوب به رودخانهٔ روان است. بنا به دیودور سیسیلی، پارسها، کوروش را پدر می خوانند و در سنت ایرانی هم پدر ملی ایرانیان همان فریدون بوده است.
نام اوستایی ثرَاِتَئونَ وی نیز بر گرفته از ثرَاُتَ (رود آب) است:
स्रोतस् n. srota[s] (thrauta) river
خود نام کوروش و رودهای کورا و کُر نیز به سنسکریت و بلوچی به معنی رود پُر آب هستند. بی جهت نیست که کوروش در رؤیای آستیاگ به سان سیلاب جهانگیر ظاهر میگردد:
कर्षू f. karsh-U (kaurush-u) river.
Breton karr from PIE *krsos, from root *kers- "to run."
اتیمولوژی محتمل نفیر
اتیمولوژی نام آلت موسیقی نفیر و تعلق زبانی آن را مشخص نکرده اند. در زبانهای اوستایی و سنسکریت میشود برای آن ترکیب "نَوَ- ویر" (وسیلهٔ دم زدن آواز فریاد فغان) را ارائه کرد:
(نوا: نغمه. آهنگ. آواز. (برهان قاطع
فیر. (اِمص) تأسف و افسوس. || (برهان).
विरौति{विरु} verb virauti[viru] yell
نفیر. [ ن َ ] (اِ) ۞ کرنای کوچک. (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). کرنا. (غیاث اللغات). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام). نای روئین گاودم. (اوبهی):
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر.
مولوی .
|| نام آوازی است از دستگاه همایون. (از فرهنگ نظام). || بانگ بلندنای. (ناظم الاطباء). || فریاد. (غیاث اللغات) (دهار) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فغان. (آنندراج). ناله. آواز. (غیاث اللغات) (آنندراج). بانگ. خروش. داد. آه و فغان:
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ.
منجیک.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند.
مولوی.
مطابقت شهر کیِف با سزاریای نقشه های بطلمیوسی و گِلون باستانی:
بودین و گلون نام روسها و اوکرائینیها در خبر هرودوت
نام شهر کیِف پایتخت اوکراین که آن را به پادشاهی اساطیری به نام کِی منتسب کرده اند، با سزاریای نقشه های بطلمیوسی به معنی محل فرمانروا مطابقت می نماید. بر این پایه نام شهر کیف از کلمۀ کَوی-وه (منسوب به شاه) در زبان سکاها و سرمتهای ایرانی باستانی ایرانی زبان به یادگار مانده است و آنجا مقر حکومتی ایشان بوده است. در شمال غربی آن نام شهری به صورت Ophlones (به سنسکریت یعنی شهر سنگی) دیده میشود که قابل تطبیق با Korosten حالیه (به سوئدی یعنی دژ سنگی) است:
उपल m. upala stone
به نظر می رسد خود سزاریای نقشه های بطلمیوسی (پایتخت، کیف) به جای شهر گِلون باستانی (شهر ابزار گرد، چرخ) شهر آرپوکسائیس اساطیری (شاه سرزمین چرخ) است. شهر چوبی که داریوش در سرزمین بودینها آتش زده است مطابق همین شهر گلون (کیف) به نظر می آید:
ग्लौ f. glau (gola) globe, round
from PIE *kw(e)-kwl-o- "wheel, circle," suffixed, reduplicated form of root *kwel-
نام بودینها/تراسپیان جنگلی باستانی، خورندگان میوهٔ کاج این سمت با روسها (مردم بیشه ها) مطابقت می کند:
भूय n. bhUya (bo) being
दव m. dava[n] forest
त्रस n. trasa wood
pi: to nourish
نام بودی های ماد در سمت شهرزور (محل جنگلی) و مَزنی دئوَ (مردم جنگل خوشی) در شمال ایران با واژهٔ دی/دین در بو-دین مرتبط هستند:
معنی نامهای کادوسی/دیلم و مَزَنی دئوَ و وَرِنی دروجَ و گیلان (جنگل)
نام کادوسیان/دیلمان می تواند به معنی دارندگان دیلم و نیزه و نام مَزنی دَئوَ و وَرِنی دروجَ به مردم جنگلی محل خوشی می باشند که مغان به معنی دیوان مازندران و دروغپرستان وَرِنه گرفته اند:
दारुमय adj. dArumaya (deylama) wooden
कदुष्ण adj. kaduSNa sharp
कदुष्ण adj. kaduSNa harsh
दिव n. diva wood
दव m. dava forest
दारुज adj. dAruja wooden
گی-لان (گیه-لان): جنگل
Gylan: forest
معنی نامهای کادوسی/دیلم و مَزَنی دئوَ و وَرِنی دروجَ و گیلان (جنگل)
نام کادوسیان/دیلمان می تواند به معنی دارندگان دیلم و نیزه و نام مَزنی دَئوَ و وَرِنی دروجَ به مردم جنگلی محل خوشی می باشند که مغان به معنی دیوان مازندران و دروغپرستان وَرِنه گرفته اند:
दारुमय adj. dArumaya (deylama) wooden
कदुष्ण adj. kaduSNa sharp
कदुष्ण adj. kaduSNa harsh
दिव n. diva wood
दव m. dava forest
दारुज adj. dAruja wooden
گی-لان (گیه-لان): جنگل
Gylan: forest
شنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۲
معنی ماریا (مریم)
«نزدیک صلیب عیسی، مادر او (مریم) و خواهر مادرش، و نیز مریم زنِ کلوپاس و مریم مجدلیه ایستاده بودند» (یوحنا ۱۹:۲۵).
این نشانگر آن است که نام ماریا (مریم) به معنی آرامی آن، قدیسه در نظر گرفته میشده است.
دلیل سه ماریا/مریم نامیده شدن این زنان بر پای صلیب عیسی آن است که این نام آرامی به معنی قدیسه گرفته میشده است. زبانی که عیسی مسیح نیز گاهی بدان تکلم میکرد. ماریا/مریم به لغت عبری نبوده است که در آن به معنی تلخ است. چون در اساس اسطورهٔ اصلی دو بعلات (الهه)، اینانا (الههٔ آسمانی) و گشتی نانا (الههٔ سرسبزی) نهفته اند که هنگام به قتل رسیدن ایزد میرنده و بازگشت کننده تموز/آدونیس حضور دارند.
معنی کاوی هندوایرانی و کاهن سامی
کاوی هندوایرانی به معنی پیامبر و پیشگو و کاهن بوده است:
कवि m. kavi prophet
कवि m. kavi seer
Etymology of kahen:
Derived from the active participle of كَهَنَ (kahana, “to predict the future”), from the root ك ه ن (k-h-n). Compare Biblical Hebrew כֹּהֵן (kōhḗn), Ugaritic 𐎋𐎅𐎐 (khn), Aramaic כָּהֲנָא (kāhănā) and Phoenician 𐤊𐤄𐤍 (khn), Ge'ez ካህን (kahn), Classical Syriac ܟܗܢܐ.
کاهن. [ هَِ ] (ع ص، اِ) کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب الموارد):
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
کاهن عنوانی بود که به روحانیون مصریان باستان و بابلیان داده میشد. این جایگاه از دل جادوگری بیرون آمد. یعنی جادوگران برای یافتن اعتباری دائمی و مقدس در میان مردم، رفته رفته موجودات موهوم غیبی را که تنها خودشان میدیدند، به شکل تندیس ساختند تا مردم هم آنان را ببینند و به آنان احترام بگذارند. سپس برای احترام گذاشتن به آنان قوانینی ساختند و به گونهای برنامهریزی کردند و به مردم فهماندند که ارتباط با آن بت ها تنها کار کاهنان است و نه دیگران؛ و تنها آنان قوانین دینی را می¬فهمند و مردم باید آن گونه که کاهنان می خواهند بت ها را پرستش کنند و گرنه گرفتار عذاب خدایان می شوند.
جمعه، آبان ۰۵، ۱۴۰۲
اتیمولوژی کُلوخ و قْلمبه
واژهٔ کُلوخ مرکب از کُ (آن چه) و لوخ/لوگ (خشت)، رُخ لغت نامه های فارسی، شکسته و پاره به نظر می آید:
लोग m. loga clod
و واژهٔ قُلمبه ترکیب کُ (آن چه) و لُمبه (گرد و مدور) است، به نظر می رسد.
چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۴۰۲
تَچَر و آیدنه و هدیش می توانند به معنی زیارتگاه و معبد قربانگاهی و قصر مطلوب باشند:
نظر به واژهٔ اوستایی تَچَرِ (روان شدن و گردش کردن در مدار گرد) و اینکه واژهٔ تچر هم در ارمنی، هم گرجی هم پارسی میانه، به معنی معبد آمده است می تواند در اصل به معنی زیارتگاه باشد. خود واژهٔ زیارت در اوَستایی به صورت زَئُیارِت به معنی به جلو جهیدن هنگام نیایش (رفتن به نیایش، گردیدن با نیایش) است.
منطقی است که تصور شود، گائوماتهٔ مغ، آیدنه ها (به معنی معابد قربانگاهی) را ویران می کرده است:
आयतन n. Ayatana altar
در یشتهای اوستا بزرگان باستانی ایران برای پیروزی بر دشمن صدها اسب و گاو و گوسفند قربانی نذر می کنند (برای تغذیهٔ سپاه). خود واژهٔ قربانی کردن را با واژهٔ اوستایی کرپن مربوط دانسته اند:
कल्पन n. kalpana (karpana) cutting
در اوستا از قربانی کنندگان [کودکان و گاوان (همراه با شکنجه)] با نامهای کرپن (با خنجر برندگان) و کاوی (نبی، کاهن) نام برده شده که به نظر می رسد از غیر ایرانیان مادی و پارسی بوده اند:
कार्पाण n. kArpANa sword-fight
कल्पन n. kalpana (karpana) cutting
कवि m. kavi prophet
कवि m. kavi seer
اتیمولوژی هَدیش:
هَدیش پارسی کهن به صورت اوستایی هَد-ایش به معنی قصر مطلوب و آرزو شده است:
साद m. sAda (hada) sitting
इष्ट adj. ishTa (ish) wished
مطابقت تارگیتای با فرواک، سیامک و گیه مرتن (کیومرث)
فرَواک اساطیر ایرانی از ترجمهٔ نام سکایی تارگیتای (پدر مردم گیتی) در معنی پدر آواز خوان پدید آمده است:
tAr: father
गीता f. gitA song
نام گیه مرتن (کیومرث) نیز به معنی مرد آواز خوان است که به معنی مرد میرا هم گرفته شده است:
गायका f. gAya[kA] sing[er]
मर्त m. marta[n] man
تارگیتای حتی به معنی مرد جهان تاریک نیز مفهوم میشده است که این هم معنی نام سامگ/سیامک اساطیر ایرانی است و هم نام پدر سویاتوگور اسلاوها (آرپوکسائیس اساطیر سکاها، تخموروپه، تهمورث اساطیر ایرانی) است.
وجه اشتراک پدر الهه اروپا و پدر ایفی ژن در اسطورهٔ نام اروپا
نام پدر اروپا (آگنور=قهرمان) و پدر ایفی ژن (آگاممنون، بسیار پایدار) وجه اشتراک دارند و یاد آور نامهای آرپوکسائیس و تخموروپه و تهمورث (پهلوان "سرزمین ارابه" [اروپا]) و سویاتوگور (پهلوان بزرگ و برتر) هستند. پدر سویاتوگور سیاه و از جهان تاریک به شمار رفته است که ترجمه ای از نام تارگیتای اسکیتان (سامک/سیامک، سیاه پیشدادی در اساطیر ایرانی) پدر آرپوکسائیس (تخموروپه، تهمورث) است.
The name of Iphigenia's father (Agamemnon) and Europa's father (Agenor) have something in common:
In Greek mythology, Iphigenia was a daughter of King Agamemnon and Queen Clytemnestra.
(*Agamémnōn) from ἄγαν (Agan), "very much".
Μέμνων means 'resolute'.
His name in Greek, Ἀγαμέμνων, means "very steadfast"
Agenor (/əˈdʒiːnɔːr/; Ancient Greek: Ἀγήνωρ or Αγήνορας Agēnor; English translation: "hero".
Agenor (father of the goddess of Europe) in the sense of hero, is reminiscent of Svyatogor (great hero) and Takhmorope (hero of the Land of Chariots) and Arpoxais, (king of the land of chariots):
स्फीत adj. sphita (svyato) hero, big
गुर adj. gura foremost
घोर adj. ghora sublime
برخی نامهای باستانی ثبت شده در تورات
مطابق داستانهای تورات چهار پادشاه یعنی امرافل پادشاه بابل (شِنعار)، اریوک پادشاه الاسار، كدرلاعمر پادشاه عیلام و تدعال ملک امتها، رفتند تا با پنج پادشاه دیگر در سمت بحرالمیت جنگ کنند.
تدعال پادشاه امتها در تورات همان توتهال از پادشاهان هیتی است. آریوک پادشاه الاسار همان اریک دَن ایلی از پادشاهان آشور و امرافل پادشاه شِنعار (سومر و اکد) همان حمورابی و کدرلاعمر پادشاه عیلام همان کودورکوکومل کشور گشای عیلامی عهد دیرین است.
همینقدر که نامهای مهمی از دولتهای اقوام مهم غرب خاورمیانهٔ باستان را ثبت کرده اند، ارزشمند است.
اتیمولوژی کوفله (هواکش زیر زمینی تنور) در آذری
اتیمولوژی کوفله (هواکش زیر زمینی تنور) در آذری
कूप m. kUpa hole
लय m. laya lying down
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۲
معنی نام نیاسر
نام کهن نیان متعلق به نیاسر بدین شکل خود به معنی محل پایین چشمه (نی-یئون اوستایی) است:
योनि m.f. yoni fountain
و نیاستر یعنی نام قدیمی دیگر نیاسر می تواند به معنی محل واقع در پای آب چشمه باشد (نی- آو-ایستر). خود نیاسر به صورت نی- آو-سار نیز به همین معنی محل پای چشمهٔ آب است.
به نظر می رسد روستاهایی که در کردستان به اسم نوه سار هستند به همین معنی محل پای آب چشمه (نی آوَ سار) باشند. توضیحات کتاب تاریخ قم هم مؤید این نظر است:
”چون اردشیر بابکان به چشمه نیاستر رسید آن چشمه را دید که آب از سر آن کوه می جوشید و به دامن آن فرو می ریخت پس چون بسیاری از آن آب پدید آمد و آن موضع را بغایت خوش یافت بفرمود تا بدان موضع نزول کردند.“
محل کوه هوگروآسیند (کوه خوب محل آبتنی شفا دهنده، سَوَلان)
अवस्नात n. avasnAta bath water
بنا به مندرجات کتابهای پهلوی دینکرد و زادسپرم دومین همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در کوهی به نام هوگرو آسیند (هوکئیریه اوسنائیتی= محل آبتنی خوب کننده) با امشاسپند وهومن (بهمن) بوده است که مطابق مندرجات یشتهای اوستا این چشمه کوه هوکئیریه همان سرئین (چشمهٔ زیبا) چشمهٔ منسوب به الهه اردویسور اناهیتَ (ناهید) بوده است که آبهای دنیا را پاک و تصفیه می کرده و متصف به زیبایی بوده است:
او به صورتی در اوستا یاد شده که گمان میشود مجسمههای موجود در معابد او را توصیف کردهاند. آناهیتا بانویی «زیبا، شکوهمند، خوشاندام، فرهمند، کمربند بر میان بسته، دارای موزههایی که تا قوزک پایش با بندهای زرین، همه آراسته، درخشان و با بالاپوشی پوشیده، آراسته، پرچین و زرین، سپید بازو، آراسته به زیورهای زیبا از جمله گوشوارههای چهار گوش زرین و گردنبند پَنام زرین، گردن زیبا و مقدس، تاج زرین هشت پر بر سر، آراسته به گوهرهایی همچون ستارگان درخشان، روشنایی دارای همه گونه آسانی، آراسته به صد ستارهٔ زرین هشت پاره، گردونه شکل، آراسته با نوارها، زیبا، دارای پنبری برجسته، نیکو ساخته، پوشانده در جامههایی ببرین است.»
محل چهارمین همپرسگی نیز در آن سمت با امشاسپند شهریور در سرای (سراب) بوده که روستایی است در میوان (مهربان).
بقیهٔ پنج همپرسگی در کنار کوه سهند بوده است که محل زادگاهی زرتشت بوده است: نخستین همپرسگی کنار رود دائیتی (موردی چایِ) کوه اسنوند (سهند) با اهورا مزدا و سومین همپرسگی با اردیبهشت در توجان (اوجان)، پنجمین با امشاسپند سپندارمذ بر چشمهٔ خانیک (شاه بلاغی)، ششمین با خرداد در کوه اسنوند (کوه سهند) و هفتمین با امشاسپند امرداد بر دارجه زبره (پیچ کنار رود دارجه= مغانجیق) در کنار رود دائیتی (موردی چای).
شنبه، مهر ۲۹، ۱۴۰۲
اروپا نام باستانی اوکراین بوده است
معنی نام اروپا بنا به منابع هندوایرانی و یونانی:
نام اروپا به لغت سنسکریت و یونانی به معنی محل ارابه و محل دارندهٔ گشتاور خوب (ایو-روپه، ارابه) است. نام آنجا در نامهای اوستایی خونیرث (محل ارابه های با شکوه) و تخموروپه (آرپوکسائیس سکاها، تهمورث، پهلوان سرزمین ارابه) نیز مستتر است:
आरोप्य indecl. Aropya having made to mount [horse, chariot, bus, etc]
सु- prefix su- (hau, eu) good.
आरोप m. Aropa (arbά, Ροπή) rhetorical figure super-imposition
نام اروپا را در ترکیب eury-ope به معنی دارای پیشانی بلند نام ملکه ای فینیقی شمرده اند. ولی این نام در ترکیب eu-rope به معنی گشتاور نیک (ارابۀ خوب) است که با واژۀ ارابۀ فارسی (آ-رَئوه اوستایی یعنی بسیار آسان رانده شونده) همخوانی دارد و به نظر می رسد نامی بر منطقۀ تاورهای کهن و کُل اوکراین (روتِن های کنونی اوکراین) بوده است که نامهایش معنی گردنده و چرخنده (چرخ و ارابه) را می دهند. در اساطیر سکایی تبر زرین سمبل تاورها از تبار روتن ها آمده است.
نام فینیقیه که موطن الهه اوروپا (ایفی ژنی) به شمار آمده در اساس فونیکیه بوده است به معنی سرزمین قربانی کردن که مترادف معنی اوستایی تَئوروَ (تائور) به معنی آسیب رساندن است که ریشهٔ نام تَوَر (تبر) هم است که در اساطیر سکایی به همراه گاو آهن و قید و پیاله، ابزار زرین آسمانی سکاها به شمار رفته است. چون هرودوت در مورد خشونت در نزد تائورها می نویسد: «عادات تائورها چنین است: ربّة النوعی را می پرستند که به عقیدهٔ آنها لمس نشده است و او را ایفی ژنی (زن نیرومند آبها) دختر آگاممنون می دانند و هر یونانی را که در دریا اسیر کنند، یا کشتی او بشکند و خود او به ساحل افتد، برای این ربّة النوع قربانی می کنند، بدین ترتیب، که چماقی سر او می کوبند. و بعد سر او را از بدن جدا کرده و جسدش را از کوه به زیر افکنده، سرش به نوک میخ چوبین می زنند. هر دشمن که به چنگ آنها بیفتد، سرش را ریز ریز می کنند، بعد هر یک از آنها قطعه ای را به خانهٔ خود برده، به دودکش بخاری خانه اش نصب می کند و عقیده دارد که این قطعه در هوا خانه را محفوظ می دارد. گذران تائورها از غارت و جنگ است.»
ولی تائور در زبان سکاها که با زبان سنسکریت قرابت نزدیک داشته معنی شتابنده (چرخ و گاری) نیز می داده است که این هیئت مترادف نام روتِن و هیئت اصلی نام اوکراین است:
त्वरा f. tvarA hurry
त्वरा f. tvarA speed
بر این اساس نام اوستایی سرزمین سکاهای اروپایی یعنی توران به معنی سرزمین چرخ و ارابه بوده است. حتی نظر به واژهٔ اوستایی سَچ (روان شدن، سَک- در آذری) نام سکائیه نیز معنی سرزمین چرخ و ارابه را می داده است. قبلاً هم واژهٔ فارسی سکا (saka) را، مشتق از ریشه باستانی sak*، به معنی «رفتن، گشتن، گردیدن» گرفته اند. از سوی دیگر پارتهای سکایی تبار فلات ایران را به معنی نام موطن سابق خود (توران، اروپا) خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان) نامیده اند که در اوستا ثبت شده است.
نظر به معنی نام الههٔ تائوری ایفی ژن (الههٔ نیرومند آبها) او با اردویسور اناهیتَ (الههٔ نیرومند و پاک آبهای بالنده) و اوروپه (اورو-آپه، در معنی اوستایی [الههٔ] آبهای گسترده) یکی است. مطابق اساطیر یونانی اوروپه از راه دریا با مرکب گاونر سواریش (تور) ربوده شد:
अप्य adj. apya coming from water
जनी f. jani woman
"Iphigenia" means "strong-born," (strong-woman)
ریشهٔ هندواروپایی نام روتِن (سرزمین چرخ، اوکراین)
نامهای اوکراین و روتن در اصل مترادف نام تائوریه به معنی سرزمین چرخ و گاری بوده اند:
ریشهٔ سکایی اصلی اوکراین:
वाहिक m. vAhika (uika) car or vehicle drawn by oxen
लयन n. layana (rayana) place of rest
rayon: area
نام اوکراین (اویکراین) بعداً در زبانهای اسلاوی تلخیص یافته و بدین صورت در آمده و به معنی سرزمین کناری گرفته شده است. چون آنجا در نزد وایکینگها اوت گورد (باغ بیرونی) خوانده شده است. در مقابل آسه گورد (باغ خدایان، روسیه) که محل استقرار خود وایکینگهای سوئدی بوده است.
ریشهٔ اصلی نام روتِن:
rotary (adj.)
1731, from Medieval Latin rotarius "pertaining to wheels," from Latin rota "a wheel, a potter's wheel; wheel for torture," from PIE root *ret- "to run, to turn, to roll" (source also of Sanskrit rathah "car, chariot;" Avestan ratho; Lithuanian ratas "wheel," ritu "I roll;" Old Irish roth, Welsh rhod "carriage wheel"). The root also forms the common West Germanic word for "wheel" (originally "spoked wheel"): Old High German rad, German Rad, Dutch rad, Old Frisian reth, Old Saxon rath.
بنابراین از آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) اساطیری سکاها که نامش در اوستا تخموروپه (پهلوان سرزمین ارابه، تهمورث) آمده و بر مردم تراسپی (اسب پرور، روس) و کاتیار (شمشیرزن، مجار) فرمان می رانده است، پادشاه مردم سکایی اوکراین منظور بوده است که هرودوت ضمن اسطورهٔ سکایی دیگر نام وی را گلْن (دارای دژ مدور) آورده که با نام شهر کیف (پایتخت) مطابق میگردد:
काय m. kAya capital, king
Slavic possessive suffix -ev (meaning belonging to)
نامهای برادر کوچک وی کولاکسائیس (پادشاه قبایل) و اسکیث (اسکولاو، جام) آمده و پادشاه تمامی سکاها به شمار رفته است.
نامهای برادر بزرگتر لیپوکسائیس (پادشاه مردم خالکوبی شده) و آگاتیرسی (که سنت خالکوبی داشته اند) و در سمت ملداوی و رومانی بوده اند و مردم تحت فرمان او ائوکاتها (کسانی که خانه های خوب دارند= بوهمیان) و ابزار طلایی او یوغ طلایی (نماد لهستانی ها) و طناب (نماد تراکیائیها) بوده اند.
लेप m. lepa spot
लिप m. lipa smearing
khshais: king
अङ्क m. aGka spot
तृषा f. tRSA strong desire
جمعه، مهر ۲۸، ۱۴۰۲
معنی نام اروپا بنا به منابع هندوایرانی و یونانی
نام اروپا به لغت سنسکریت و یونانی به معنی محل ارابه و محل دارندهٔ گشتاور خوب (ایو-روپه، ارابه) است. نام آنجا در نامهای اوستایی خونیرث (محل ارابه های با شکوه) و تخموروپه (آرپوکسائیس سکاها، تهمورث، پهلوان سرزمین ارابه) نیز مستتر است:
आरोप्य indecl. Aropya having made to mount [horse, chariot, bus, etc]
सु- prefix su- (hau, eu) good.
आरोप m. Aropa (arbά, Ροπή) rhetorical figure super-imposition
نام اروپا را در ترکیب eury-ope به معنی دارای پیشانی بلند نام ملکه ای فینیقی شمرده اند. ولی این نام در ترکیب eu-rope به معنی گشتاور نیک (ارابۀ خوب) است که با واژۀ ارابۀ فارسی (آ-رَئوه اوستایی یعنی بسیار آسان رانده شونده) همخوانی دارد و به نظر می رسد در اصل نامی بر منطقۀ تاورهای کهن روسیه و اوکراین (روتِن های کنونی اوکراین؟) بوده است که نامهایش معنی گردنده و چرخنده (چرخ و ارابه) را می دهد.
معضل نام های ستروخاتیان و بودیان و بوسیانِ اتحادیهٔ قبایل ماد
مشخص کردن معنی و نام و نشان این سه قبیله کار ساده ای نیست و معانی لغوی اوستایی و سنسکریتی آنان نتایج متفاوتی را به بار می آورد. از این میان به نظر می رسد منظور از ستروخاتیان (دارندگان کلاهخود بلند یا بلند سخن گویندگان) قبایل سکایی، به ویژه کیمریان نواحی کُرد نشین باشند که هم دارندگان کلاهخود دراز بوده و هم به قول تورات همراه با آواز خود طغیان می کرده اند و منظور از بودیان (به ظاهر یعنی دانایان یا دارندگان سگان) مُرَکب از مردم ساگارتی (استادان کنده کاری، گوران) و کوتی (لَک، کُرد) باشند.
نام بودیان در اساس می تواند به معنی مردم منطقهٔ جنگلی باشد چون نام بودیان مادی را با نام ناحیهٔ بودائوا (محل جنگلی) ربط داده اند که با نام نواحی شهرزور (شیه-رزوره، منطقهٔ جنگلی= حلوان) همخوانی دارد و در اوستا تحت نامهای جنگل آریائیان و جنگل سپید محل نبرد کیخسرو (کیاخسار مادی) و اَئوروَ سارَ (ساراک پادشاه آشور) یاد شده است:
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
दव m. dava forest
و نام بوسیان (در معنی دارندگان توتم گراز) متعلق به کاسیان (منسوبین به گراز) به نظر می آید:
बहुसु m. bahusu hog
kasi: associated with hog
نام قوم باستانی دیگر این مناطق یعنی لولوبی (لولو-پی) در معنی پرورش دهندگان گاومیش مترادف قوم کُرد کَلهُر (کَل-هَئورو) حالیه است:
लुलाय m. lulAya buffalo
पयते {पी} verb 1 payate {pi} increase
به نظر می رسد نام گوتیان (مردم دارندهٔ گاومیش) که با کوتیان (مردم دارندهٔ سگ) مشتبه و یکی گرفته شده است، در اساس متعلق به لولوبیان (نیاکان کلهرها) بوده است:
घोटकारि m. ghoTakAri buffalo
गोता f. gotA cow
आकर adj. Akara excellent
गो f. go cow
महिष m. mahisha buffalo
महिष adj. mahisha great
कलुष m. kalusha buffalo
कल्य adj. kalya strong
ईश adj. isha owning
سهشنبه، مهر ۲۵، ۱۴۰۲
معنی نام مقبرهٔ حبقوق در تویسرکان
زیر زمین معبد حبقوق دخمه و غار مردگان است. هَپ-کوک هم در منطقه به معنی معبد رها کردن [مردگان] بوده است. لذا نام آنجا شباهتی با حبقوق نبی پیدا کرده و بدو نسبت داده اند.
مطابقت پریکانیان جنوب قفقاز با آمازونها (گرجیها)
بارتولومه parika را صورت مؤنث پنداشته و آن را «زن بیگانه و غریبه» معنی کرده است. ولی آن در سنسکریت به معنی زنان زیبا است و نام پریکانیان به صورت پری در فرهنگ ایرانی به مفهوم زنان زیبا به کار رفته است و این یاد آور نام آمازون به معنی زنان زیبا است که مترادف نام گرجیان (ورژن عهد ساسانی، زنان زیبا) است:
प्रिय adj. priya loved
कन्या f. kanyA girl
आम adj. Ama fine
जनि f. jani (zon) woman
مطابق دیاکونوف در شمال شرقی ارمنستان و مجاورت آلبانیا ولایت ماتینا قرار داشته است که در آن ماتینائیان (میتانیان مهرپرست، ماننائیها) و ساسپیریان (زنان زیبای حاکم) و آلارودیان (هوریتیان، اورارتوئیان) قرار داشته اند.
هرودوت در جای دیگر پریکانیان (زنان زیبا) و سکاهای تیزخود (اوتیان/اودینان اران، دارندگان کلاهخود بلند) را جزء ایالت ماد (در اساس ماد کوچک، آذربایجان) به شمار آورده است. یعنی گرجستان شرقی (ایبری) جزء ماد و گرجستان غربی (کلخید) را جزء ماتینا (ماننا) آورده است. آریان از تسلط آتروپات فرمانروای ماد کوچک (آذربایجان) بر آمازونها (پریکانیان) سخن می راند که وی سوارانی از زنان آمازون را به پیش اسکندر آورده بوده است.
نام اوتی (اودی) در اران (سرزمین آتش) با سنت پرستش آتش اجاق خانوادگی سکاییان تیزخود آنجا همخوانی دارد:
हर m. hara (Ara) fire
उद्दाह m. uddAha fire
معنی سودیان/تساودیاتسیها، پاوسیکیان/ارانیها، کنگرلوها، گرگرها، گاردمانها و سیلوها در اران
نام سودیان مترادف نام هوتخشان شاهنامه (صنعتگران، استادکاران) است که یاد آور نام استاجلوهای اران (استاذلو) و تساودیاتسی خبر موسی خورنی است:
सुधी adj. sudhi wise
نام تساودیاتسی را هم می توان به معنی استادکاران معنی نمود:
tashaya: to produce
ध्यात adj. dhyAta thought of
اوسیکیان در معنی پایندگان آتش، قبیلهٔ مؤبدان در نزد خود ارانیها (منسوبین آتش، اودیها/اوتیها) بوده اند. به نظر می رسد ایل پازوکی در ایران و آذربایجان و ترکیه بازماندگانی از ایشان باشند:
पा adj. pA(y) protecting
शिखिन् m. sikhin having flame
शिखा f. sikhA flame
हर m. hara (Ara) fire
उद्दाह m. uddAha fire
نامهای کنگرلو و گرگر به معانی شخم زنان (نسودی های شاهنامه) و دارندگان جام (اسکیث) به نظر می رسند:
गर्गरी f. gargari water-jar
نام گاردمان به صورت گرِذَ-مان به معنی غارنشین یاد آور نام داریتیان منابع یونانی است:
दरी f. dari cave
iti: live
نام سیلوها در معنی مردان نیزه دار مطابق نیساریان شاهنامه (نیزه وران) است:
शल्य n. salya spear
Ava (अव).—Favour
نام کادوسیان و موخها (مغهای اران) هم در شاهنامه با کاتوزیان عابد کوه نشین جایگزین گردیده اند.
یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۲
مارافیان و ماسپیان اتحادیهٔ قبایل پارس
این دو گروه را که محققان از سمت عیلام می دانند، می توانند کاسیان-کوتیان، دارندگان توتمهای گراز و سگ وحشی (شیر) و عیلامیان (مارافیان) دارای توتم گاو و مار بوده باشند:
मार adj. mAra killing (killer)
मारव adj. mArava relating to a wilderness
به نظر می رسد این دو جنگاور گاوسر (گاو سرور, عیلامی) و گراز سر (گراز سرور، کاسی) دارند در حضور الهه ای گیاه بدست و کلاه شاخدار (کاشیتو)، ایزد خورشید را پرستش می کنند. نام کاسی (منسوب به نیاکان لُران) به معنی منسوبین به گراز و نام متحدان ایشان کوتیان جنوبی به معنی دارندهٔ توتم سگ بوده است که به ترتیب اسلاف لرها و لک ها به نظر می رسند. کاسی ها (بوسیان) در شمار اتحادیهٔ قبایل ماد و کوتیان جنوبی (ماسپیان، الیپی ها) در عهد هخامنشیان در شمار اتحادیهٔ قبایل پارس بوده اند:
گرزهٔ گاوسر (در اساس یعنی جنگاور دارای کلاهخود سر گاو) و مرتبط با مار، در شاهنامه اشاره به این هیئت جنگاور خدایگانی عیلامی است. به نظر می رسد مار توتم مردم جنوب عیلام (سمت اهواز، محل مار شکنج) و گاو توتم عیلامیهای شمالی بوده است. فریدون (کوروش) زادهٔ وَرِنه (عیلام و پارس) که می توانست در پیش پسرانش در نقش اژدها ظاهر شود، متصّف به گرز گاو سر (جنگاور دارای کلاهخود سر گاو) است:
घोराशय adj. ghorAzaya having a cruel feeling towards
پس مار و گاو توتمهای عیلامیان (مارافیان) و گراز و شیر توتمهای کوتیان جنوبی (ماسپیان، دارندگان سگان بزرگ) بوده اند. مطابق کتاب دانیال نبی تورات اوگبارو (داریوش مادی) فرمانروای کوتیان در بابل دارای دو تا شیر بوده است. نام داریوش مادی (ثروتمند مادی) که پیش از کوروش حکومت کرده در اساس متعلق به آستیاگ (ثروتمند) است ولی نام اوگبارو (هو-گئو-بارو) هم به معنی دارای اموال فراوان (ثروتمند) است:
hva: possessor
gao: cow
वार m. vAra (baru) multitude
نام گراز به صورت بهوسو (یادآور بوسیان مادی) و کیتی (یادآور کوتی) در منطقهٔ کوتیان و کاسیان نام های خدایگانی بوده است. بعداً هم تصور میشد ایزد بهرام به شکل گراز ظاهر میشود:
बहुसु m. bahusu hog
किटि m. kiTi hog
نام کوتی به معنی پرستندهٔ سگ و سگ وحشی (شیر) علاوه بر لک ها، یاد آور کرت (یکی از اشکال نام کُرد) است. بی جهت نیست برخی کوتیان با نام کُرد مطابقت داده اند:
कुट्टाक adj. kuTT[Aka] cutting
Kuti: dog
लगति{लग्} verb lagati[lag] cut
कर्तति{कृत्} kartati[kRt] cut
نظر به این که منطقه لکها در عهد باستان کاسی-کوتی نشین بوده است. لذا نام لک می تواند مترادف کوتی باشد. و نامهای لک و کوتی در معانی صد هزار و کثیر به هم میرسند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
کوتیان را در اصل از اقوام قفقازی و برخی مرتبط با هندواروپاییان دانسته اند. واژهٔ سغدی گاپ (شاهزاده) در نام پادشاه کوتی سارلاگاپ دیده میشود. کوتیان در عهد هخامنشیان به خاطر اتحاد با پارسها تحت نام ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ) از جمله قبایل پارسی به شمار آمدند، به نظر می رسد لک ها اولاد کوتیان (ماسپیان) و کلهرها اولاد لولوبی ها و گورانها اولاد بودیان مادی (ساگارتیان) باشند که با اقوام سکایی مهاجر از شمال قفقاز (ستروخاتیان اتحادیهٔ قبایل ماد، کلاهخود درازان) در آمیخته تشکیل قومیت کُرد را داده اند.
امکان داونلود تصاویر مربوطه فراهم نیست.
مطالب افسانه و اساطیر و فرهنگ و اندیشه در این آدرس تلگرامی قبل دسترسی است
مطالب افسانه و اساطیر و فرهنگ و اندیشه در این آدرس تلگرامی قبل دسترسی است:
https://t.me/FarhangAndAndisheh
شنبه، مهر ۲۲، ۱۴۰۲
روش تطبیقی تاریخ اساطیری با تاریخ - باستانشناسی مدون آن
فريدون جنيدی در گفتوگو با خبرگزاری كتاب ايران(ايبنا) افزوده است: با تمام ارزشهايی كه تصحيح خالقی مطلق از شاهنامه دارد؛ اما به دليل اينكه اين اثر در معيارهای ويرايش نمی گنجد و در حقيقت يك مقابله است، گرهكار شاهنامهخوانی را نمی گشايد.
بر این گفتهٔ جنیدی افزودنی است:
در اعماق اساطیر شاهنامه خود گره اساطیر عهد زرین کیانی و نوذری با تطبیق متون نسخه های شاهنامه و تنها خود شاهنامه ها پیدا نمیشود. بلکه تلفیق مندرجات شاهنامه با تاریخ اساطیری اوستا به روایت کریستن سن و پورداود و تاریخ باستانی مدون به روایت هرودوت و کتسیاس و باستانشناسی ماد و پارس به روایت دیاکونوف و جمشید جی مودی و هرتسفلد و با استفاده منابع لغوی سنسکریت و اوستایی و پهلوی پیدا میشود.
معنی نام روستای یِنی اسپیران تبریز
نام روستای یِنی اسپیران در سمت تبریز به معنی محل چشمهٔ مطبوع به نظر می رسد:
योनि m.f. yoni (yaoni) fountain
स्पृहणीय adj. spRhaNiya desirable
ارتباط نامهای آن-شار، آش-شور و اهورا مزدا (آسورا مزدا) و یهوه و الله
نام خدای سومری آن-شار را به معنی تمامی آسمان در نظر گرفته اند و گروهی آن را مأخذ نام آش-شور و آسورا (اهورا) دانسته اند.
نام خدای ملی آشوریان آش-شور را می توان به اکدی به معنی آفریدگار موجودات زنده شمار آورد. صورت آشور این نام را به عبری به معنی خندان (ضحّاک) گرفته اند.
با توجه به نام آش-شور (خالق موجودات زنده)، جزء اهو-را (آسو-را) در نام اهورامزدا را می توان به معنی آفریدگار دانست. جزء مزدا در نام اهورا مزدا را می توان بزرگ، شاد و دانا معنی نمود چون که او هر سهٔ این صفات را داراست. صورتهای آش-شور و آشور را به عبری معانی ممنوع و شاد و خندان می دهند که اولی مترادف آ-سورَ (بی تصویر) در سنسکریت و نیز یهوه در عبری (جاودانی دارای نام ممنوعه) است و الله (آن که دیده نمیشود) در عربی است. از این رو است که فردوسی بابل (کنگ دژ هودجش، دارای دژ گرداگرد نیک نشان) و بیت المقدس را در هم آمیخته و آنجا را مقرّ ضحّاک (آشّور، مردوک دارای اژدهای موشهوشو) شمرده است:
بر آن باد پایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیتالمقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
همی کنگ دژهودجش خواندند
به تازی کنون خانهٔ پاک دان
برآورده ایوان ضحاک دان
معنی نام دریاچهٔ ارومیه (اورومیه)
در اوستا و کتب پهلوی نام دریاچهٔ چیچست (کبودرنگ) با صفت های اورو-یاپه (گسترده حرکت) و اورو-میه (گسترده جنبش و موج) آمده است و این دومی نام شهر ارومیه (اورومیه، اورمیاته باستانی) شده است:
उरु adj. uru wide
यापक adj. yApa[ka] causing to go or come
mu (mav, miv): move
ऊर्मि f. Urmi wave
ya: place
نام پارسی مصر (محل سِیرِ آب) یعنی مو-درایا (دریای روان) هم در این رابطه است. به نظر می رسد واژهٔ پارسی مو (مَو، جنبیدن) با اضافه شدن پسوند حالت اسمی «اَگ» تبدیل مو-اگ و موج گردیده که عربی تصور شده در حالی که در قرآن به کار نرفته است.
جمعه، مهر ۲۱، ۱۴۰۲
معنی گُناباد، وان، اورمیه و واژه های معرّب قصبه و قنات
نظر به واژهٔ فارسی کَن-آو (محل کنده شده برای آب، به آذری قَناو، راه آبه)، همچنین واژه های سنسکریتی گَن/گم (رفتن) و وِنی (نهر، آب جاری) که در پهلوی می توانست به صورت گِنی (گنا) در آید، نام گُناباد می تواند بر گرفته از نام قنات قصبهٔ معروف آن باشد:
ganga(gan/gam): the goer, stream.
वेणी f. veNi stream
نام «قصبهٔ» قنات گناباد هم به صورت گاس-آبه که دقیقاً معنی آپَ-ده (محل آب، آبادی) دارد، معرّب به قصبه شده است که این خود در قاموس قرآن نیامده است. و واژهٔ قنات (کهَناتَ) به معنی جای حفاری شده است:
खनातक adj. khanAta[ka] dug up or unearthed
نام دریاچهٔ وان هم در این رابطه به معنی جای آب (دریاچه) است:
पानीय n. pAniya (van) water
ya: place
نام دریاچهٔ اُرومیه (اورمیه) دریاچهٔ موّاج به نظر می رسد:
ऊर्मि f. Urmi wave
ya: place
معنی نامهای کهن شهر اورمیه یعنی اورمیاته و آر-مائیت:
ऊर्मि f. Urmi wave
जात ppp. jAta (yata) become
ar: become
mait: wave
منطقه دریاچهٔ ارومیه میتانی نشین و مادی نشین بوده است نه سامی نشین که بسیاری نام آن را سامی فرض کرده اند. شهر ارومیه نام کهنش اورمیاته/آرمائیت (محل آمدن موج) بوده است.
چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۲
معانی محتمل نام برخی شهرهای فارس که مبهم به نظر می رسند
استهبان (محل دارندهٔ نیرومندی)، فسا (پشیای کهن به معنی محل پل و گذرگاه)، بیرم (به شکل بَرم، محل برکه)، جهرم (جای بسیار گرم)، وراوی (کنار آب)، جویم (دارای آب ژرف)، نی ریز (محل ریخته گری)، فدامی (محل نگهداری دامها)، مزایجان (محل بزرگ)، کوپن (محل مرطوب)، سرمق (محل میوه های خوب، زردآلو و...)، خانیمن (محل چشمه)، رونیز (ثروتمند)، افزر (محل پدیدار شدن آب)، توجردی (ده واقع در شکاف و دره)، پاسخن (محل چشمهٔ حفاظتی)، دوزه (سیمکان، محل سردسیری)، خنج (جای سفید و درخشان)، دهرم (ده آرامش)، ایج (پناهگاه)، بوانات (محل خوش آب و هوا)، کوار (پناهگاه)، زرقان (جای سرسبز)، گراش (جای گرم)، اِوَز (محل آب انبار)، ارسنجان (محل ارزن)، اردکان (محل ثروت)، صغاد (محل واقع در روی تپه)، لپویی (رپویی، محل خشنودی و شادی)، اقلید (دارای حصار و قلعه)، خرامه (سخت نیرومند) و یزد خواست به معنی محل دارای استواری ستوده است (یزد= ستوده، خوَ=دارای، ستَ= استواری).
معنی نام کوههای دِنا و دینار
نام کوه دِنا را با شهر باستانی دِهنار که در دامنهٔ آن قرار داشته ربط داده اند. نامهای دِنا و دِهنار یاد آور واژهٔ اوستایی دواننر به معنی مه آلود هستند. نام دینار کوه هم از این واژه گرفته شده است:
حرف ساکن «ر» در آخر دِنا (دِهنار) ساقط شده و در تبدیل حرف «و» به «ه» و «اِ» (ء) و «ی» گفتنی است:
«و» گاه به «ه» بدل شود:
شناو = شناه.
اشناو = اشناه.
«و» گاه بدل از همزهٔ ساکن آید:
جزء = جزو.
جزئی = جزوی:
حجتی بپذیر برهانی ز من زیرا که نیست
آن دبیرستان کلی را جز این جزوی گوا.
ناصرخسرو.
«و» گاه به «ی» بدل شود:
انگور = انگیر. (آنندراج).
انگول = انگیل، (حلقهٔ تکمه و گوی گریبان و انگل مخفف آن).
چربو = چربی.
رهاوی = رهائی. (مقامی از موسیقی).
شنودن = شنیدن.
هنوز = هنیز.
کوتیان، دارندگان توتمهای گراز و سگ وحشی (شیر) بوده اند
به نظر می رسد این دو جنگاور گاوسر (گاو سرور, عیلامی) و گراز سر (گراز سرور، کوتی) دارند در حضور کاهنه ای گیاه بدست و کلاه شاخدار، ایزد خورشید را پرستش می کنند:
مار و گاو توتمهای عیلامیان و گراز و شیر توتمهای کوتیان (ماسپیان) بوده اند. مطابق کتاب دانیال نبی تورات اوگبارو (داریوش مادی) فرمانروای کوتیان در بابل دارای دو تا شیر بوده است. نام داریوش مادی (ثروتمند مادی) که پیش از کوروش حکومت کرده در اساس متعلق به آستیاگ (ثروتمند) است ولی نام اوگبارو (هو-گئو-بارو) هم به معنی دارای اموال فراوان (ثروتمند) است:
hva: possessor
gao: cow
वार m. vAra (baru) multitude
چون نام گراز به صورت کیری در منطقه کوتیان و لولوبیان نام خدایگانی بوده است:
किरि m. kiri hog
و نام کوتی معنی پرستندهٔ سگ و سگ وحشی (شیر) و نیز معنی کثیر می داده است:
Kuti: dog
نظر به این که منطقه لکها در عهد باستان کوتی نشین بوده است. لذا نام لک می تواند مترادف کوتی باشد. و نامهای لک و کوتی در معانی صد هزار و کثیر به هم میرسند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
کوتیان را در اصل از اقوام قفقازی و برخی مرتبط با هندواروپاییان دانسته اند. واژهٔ سغدی گاپ (شاهزاده) در نام پادشاه کوتی سارلاگاپ دیده میشود. کوتیان در عهد مادها به خاطر نزدیکی زبان تحت نام ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ) از جمله قبایل پارسی به شمار آمدند، به نظر می رسد لک ها اولاد کوتیان (ماسپیان) و کلهرها اولاد لولوبی ها و گورانها اولاد بودیان (ساگارتیان) باشند.
https://www.facebook.com/photo/?fbid=122124139934034161&set=a.122098612124034161&__cft__[0]=AZXEjd7cS5QeOfaxeeCAggJesJ12dZBAJGckkBS9qdi83wFG3O2KOgccFIcn6VT5mxhov7RzWkGOr7ZpULljgmptQhkdn5m5eybCBFyeCTK88sIUk_zSKJlyMzFBS1-Irsvcd8SmDlqp-MP5bvVeelm_IvyPwxcM2PpvxLQLMY3PK_dgrlBf1MeTYi7YKv5UJCU&__tn__=EH-y-R
دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۲
مطابقت اوشنر اساطیری اوستا و بلعم باعورای تورات با زانسان (بسیار ماهر) فرمانروای اصفهان
Correspondence of Oshnar in Avesta and Balaam in Torah with Zansan (very skillful) ruler of Isfahan
در اساطیر ایرانی اوشنر (بسیار دانا) وزیر خردمند کیکاوس (پادشاه پارتاکّی، سرزمین کنار چشمه ها، کاشان) پسر کی اپیوه (گرامی) است که در تاریخ معادل خشتریتی پادشاه کارکاشی (کاشان) پسر اوپیته (اوپیس) است که از مقابل اسرحدون پادشاه آشور به شهر آمُل پناه برد ولی بعد سپاهیان آشوری مهاجم به شهر آمُل (دیوان مازندران) را در آغاز حکومت آشوربانیپال شکست داد و ماد مستقل شد. در عهد او و پدرش اوپیته (اوپیس) متحد مقتدر آنها در منطقه زانسان (فوق العاده ماهر) فرمانروای پارتوکّی (کنار رودخانه، اصفهان) بوده است که با اوشنر دانای اساطیری قابل تطبیق است.
दंसन n. dansana (dhansana) marvellous power or skill
لذا منظور از کاوهٔ اساطیری ناحیهٔ اصفهان همین زانسان (اوشنر) به نظر می رسد:
कवि m. kavi intelligent man
"از شخصیت هایی که پیوستگی نزدیکی با پادشاهی کیکاوس دارد «اوشنر» می باشد که در فروردین یشت از فره وشی او یاد شده و در آفرین زرتشت نیز از او به عنوان گزیده ی خرد نام رفته است.
در ادبیات پهلوی وی با کیکاوس پیوستگی دارد. به روایت کتاب هفتم دینکرت، اوشنر فره ایزدی که جمشید را ترک گفته بود، نصیب برد.
اوشنر رایزن و وزیر اعظم (فرمذار) کاوس بود و هفت کشور جهان را از سوی او اداره می کرد. اوشنر حتی در زهدان مادر نیروی شگفت آوری از خود نشان داد و همین که زاده شد به اهریمن حمله برد.
وی در جدال با مخاصمین پیروز می شود و به کشورهای آریایی پندهای خردمندانه می دهد. به روایت بندهشن، اوشنر با دسیسه هایی که دیوان می کنند به امر کیکاوس از پای در می آید."
شخصیت بلعم باعورا (پیر صاحب الاغ در بین مردمان) در تورات ترکیبی از شخصیتهای اوستایی ثریت (سریت، پیر، زال) و اوشنر (پئوروجیرَ، بسیار دانا) به نظر می رسد که در تورات او را با موسی و یوشع و سرزمین اسرائیل ربط داده و بومی آنجا نموده اند:
بَلعَم باعورا یا بَلعَمبن باعور (به عبری: בלעם בן בעור) شخصیتی در داستانها و روایتهای یهودی و اسلامی است. او را دانندهٔ اسم اعظم دانستهاند که از این دانش خود سوء استفاده کرد. برخی او را با بلعام بن بعور که داستان آن در فصل ۲۲ سفر اعداد آمدهاست یکی دانستهاند.
مطابق تورات بلعم باعورا در زمان موسی نبی میزیست و خداوند او را به مقام مستجابالدعوه رساند تا بتواند با بنی اسرائیل به فلسطین غلبه کند اما در اثر نافرمانی دچار عذاب الهی شدند.
داستان بلعم باعورا در تورات: "او از علمای بنیاسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که اسم اعظم میدانست و دعایش به استجابت میرسید. روایت شده: موسی با جمعیتی از بنیاسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیتالمقدس و شام) حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالیق خارج سازند. وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی را میدانی، در مورد موسی و بنیاسرائیل نفرین کن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»
آنها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین کند. بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود. الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حرکت نمیکرد، بَلْعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم کجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه میشد بهطوریکه قوم دشمن را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل دعا مینمود.
به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: «خداوند بر ارادهٔ من غالب شدهاست و زبانم را زیر و رو میکند.» در این هنگام بَلْعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نماندهاست. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنیاسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.» آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنیاسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی آورد و گفت: «گمان میکنم که میگویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمیکنم.»
آنگاه آن زن را به خیمهٔ خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنیاسرائیل آمد و همهٔ آنها در خطر مرگ قرار گرفتند. در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوهٔ برادر موسی که رادمردی قویپنجه از امرای لشکر موسی بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید. در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی را کشت. موسی بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند."
ارتباط نام و نشان بلعم باعورا (پیر بین مردم) با ثریت (سریت، پیر، زال) که او هم مانند اوشنر همکار و معاصر کیکاوس (خشتریتی) بوده است:
जरठ adj. jaraTha (zarita, thrita) old
در فارسی ج، ز، س، ث گاهی بدل هم آمده اند.
اسطورۀ مشابه آنها:
مطابق تورات و روایات اسلامی زمانی که بلعم (پیر میان مردم) خواست برای نفرین حضرت موسی و قومش برود، الاغ او از حرکت باز ایستاد. بلعم او را کتک زد و این عمل، سه مرتبه تکرار شد. سپس حیوان به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت که ملائکه را میبیند که جلوی او را میگیرند. ولی با وجود این بلعم مرتکب گناه شد. گناهی که مطابق روایات اسلامی او را در رابطه با سگان هار قرار داد.
متقابلاً به روایت کتاب پهلوی دینکرد "تورانیان روان کاوُس را تباه کردند و او به ثریت (پیر) فرمان داد که گاو مرز یاب بین ایران و توران را بکشد. گاو به زبان آدمیان با او سخن گفتن آغاز کرد که اگر به این گناه مبادرت کنی دچار ملامت و سرزنش وجدان خواهی شد و.... سرانجام سگان وحشی در جنگل او را دریدند."
موسی (برگرفته از آب) و یوشع (منجی) در این اسطورهٔ توراتی به جای کی قباد (پدر اپیوه، اوپیس) و کیکاوس (خشتریتی) هستند که اولی داستان کودک در گهواره به آب رها شدهٔ مشابهی با موسی دارد و دومی به یاری آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب، رستم هفتخوان مازندران) پسر ثریته آشوریان مهاجم به مازندران به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو را در زیر حصار شهر آمل شکست داد و ماد را برای نخستین بار در تاریخ مستقل نمود.
یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۴۰۲
معنی نام شهر دارابگرد (داراب قدیم)
نظر به اینکه گرداگرد حصار بلند شهر دارابگرد خندق آب عمیقی کنده بوده اند، بنابراین دار-آب-گِرد/گَرد به معنی شهر دارای خندق آب گرداگرد بوده است:
در فاصله ۶ کیلومتری شهرستان داراب آثار شهر کهن دارابگرد نخستین پایتخت سلسله ساسانیان و یکی از قدیمیترین شهرهای ایران باستان قرار دارد. این شهر که قدمت آن به عصر هخامنشیان میرسد. پیرامون شهر حصار مخروطی عظیمی از گل رس و سنگ و ملات آهک ساخته شده که ارتفاع آن به بیش از ۱۰ متر میرسد این دیوار در طول زمان دچار فرسایش شده و ارتفاع آن اکنون به حدود ۷ متر میرسد وجود ماده چسبندهای درمیان ملاط و گل به کار رفته در دیوار سبب شده با گذشت بیش از ۲۶۰۰ سال این دیوار با تخریب کم پابرجا و استوار باقی بماند. پشت دیوار خندق بزرگی برای حفاظت بیشتر از شهر ایجاد نموده بودند که دسترسی به شهر را در مواقع خطر بسیار مشکل میکردهاست. عمق این خندق بیش از ۱۰ متر و عرض آن حدود ۵۰ متر بودهاست که این قسمت نیز دچار فرسایش شدهاست این خندق پیوسته مملو از آب بوده و به گفته مورخین متقدم در آن گیاهانی بوده که به دور پای افرادی که وارد خندق میشدهاند میپیچیده و مانع از شنا کردن آنها میشدهاست. آب مورد نیاز خندق از رودخانههای اطراف از جمله رود بال تأمین میشدهاست.
در رابطه با ارتباط لفظی نام شهر داراب با داراب شاه کیانی (در اصل نوذری) گفتنی است:
نام داراب شاهنامه از دارَیَ وَهو (در اصل دارای ثروت) گرفته شده است. ولی در شاهنامه جزء اول آن "دار" به معنی چوب (صندوق چوبی) و جزء دوم آن به صورت بِ (بی، باشنده) و نیز آب تصور شده است و از آن اسطورهٔ نوزاد رها شده در صندوق چوبی در آب رودخانه پدید آمده است. داراب شاهنامه مطابق داریوش دوم سلف دارای دارایان (داریوش سوم) است:
धर adj. dhara possessing
वसु n. vasu (vahu) riches
معنی نام لامرد و لار
نام لامرد را با لامردون بختیاری یعنی چادر دامداران سنجیده اند. نام قدیمی احشام لامردون آن گواه درستی این نظر است.
نام لار را میشود با واژه های لَر به معانی جوی سیلاب و کنار فارسی و لیر به معنی مسکن و لَر (لار) به معنی تخته سنگ در زبان بختیاری سنجید در مجموع معنی مسکن کنار نهر سیلابی فصلی، به ویژه معنی مساکن واقع بر تخته سنگها برای آن مناسب می اُفتد. چون در این رابطه نام قصبهٔ خُلار فارس را می توان محل صدور تخته سنگ و سنگ آسیاب خوب معنی کرد که بدان معروف است.
معنی نامهای شیراز و پارس (پاسارگاد) The meaning of the names of Shiraz and Pars (Pasargad)
مطابقت شیراز با آربوای نقشه های بطلمیوسی:
نظر به یکی بودن محل و معنی آنها، این دو، نامهای محل واحدی بوده اند: چون واژهٔ هاربهورای سنسکریت (محصول لذیذ، انگور) می توانست به آربوا تلخیص یابد یا مترادف آن باشد. و خود نام شیراز را نیز می توان به معنی محل بارور شدن رز (تاک) گرفت:
हारभूरा f. hArabhUrA grape
हार adj. hAra delightful
bhura: product
हार adj. hAra delightful
भव m. bhava prosperity, product
भावुक adj. bhAvuka productive
نام پارس نیز به معنی سرزمین انگور خیز به نظر می رسد:
نظر به اینکه کوروش در خواب آستیاگ به سان تاک جهانگیری ظاهر میگردد که از بطن ماندانا روییده بود، لذا نام پارس با توجه به شواهد سنسکریتی آن می تواند به معنی محل انگور خیز باشد. مطابق منابع یونانی در کاخ هخامنشیان تاک زرینی که بر کاجی پیچیده بود، نگهداری میشد:
पर्ष m. parSa bundle, cluster
परिसर् f. parisar grape.
به نظر می رسد نامهای شیراز (آربوا)، پارس و پاسارگاد در این رابطه باشند: اجزاء پارس و پاسار در نام پاسارگاد با واژه های سنسکریتی پَرشَ (خوشه)، پَریسار (انگور) و جزء کاد با واژهٔ اوستایی گَئِثَ (جا) و واژهٔ فارسی کَت (کَد، جا) قیاس هستند.
نام الههٔ دانهٔ میوه های یونانی یعنی پرسفاته (پرسفونه) را هم که در زبانهای هندوایرانی جسته اند، در این زبانها می توان به معنی الههٔ خوشهٔ انگور گرفت:
Cicero calls Persephatta the seed of the fruits of the fields.
نام بابلی این الهه، گِشتی نانا (الههٔ تاک) و نام اوستایی آن سپنت آرمئیتی (الههٔ میوهٔ لذیذ) بوده است:
स्वन्त adj. svanta auspicious
आरमति{आरम्} verb Aramati[Aram] take pleasure
आरमति{आरम्} verb Aramati[Aram] delight in
نامهای مردوک (خدای جشن نوروز بابلی) و آشّور (خندان و شاد) و اهورامزدا و وارونا نیز در زبانهای هندوایرانی با شراب و شادی مرتبط هستند:
मार्द्वीक adj. mArdvika made of grapes
मार्द्वीक n. mArdvika wine
आशय m. Ashaya pleasure
आशय m. Ashaya soul
सुरा f. surA wine
نام اهورامزدا در هیئت اهورا مَذ دا (سرور خالق خوشی) با معانی فوق مرتبط میگردد. نام وَرِنه اوستایی (خوشی) نیز نام وارونای وداها (معادل اهورامزدا) را با شادی و خوشی و بهترین خدای شادی مربوط می سازد:
माद m. mAda (madha) exhilaration
मद m. mada (madha) excitement
dyu: sky, god
varena (varuna): pleasure
یعنی آسورا وارونا در معنی اوستائی خدای شادی و خوشی و اهورا مزدا در معنی خالق شادی و خوشی به هم می رسند: افزون بر این نام سرزمین اقامتگاهی وارونا یعنی سوخا (سوکها) به معنی شادمانی است و مطابق وندیداد، اهورا مزدا سرزمین خاص خویش ایرانویج را بسیار شادیبخش بیافرید:
Varuna inhabits the kingdom of Sukha, referring to "happiness".
सुख n. sukha happiness
مناسبت روز هرمز (اهورامزدا) با شراب و شادی:
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
جمعه، مهر ۱۴، ۱۴۰۲
معنی نام شهر تیران اصفهان
نام تیران را با تهران سنجیده اند و خود تهران به صورت اوستایی تهرایی-ان به معنی محل منسوب به پناهگاههای زیر زمینی است که در سفرنامه های قدیمی از آنها یاد شده است. جالب است که در شهرستان تیران دو شهرک زیر زمینی کشف گردیده است.
کلمهٔ تهرایی (پناهگاه) در اوستا حاوی رمز نام تهران است. اکثر محققین موقع بررسی نام تهران به کتابهای فرهنگ واژه های اوستا و یادداشتهای گاثاها مراجعه نکرده اند تا آن را در یابند. شهرهای تبریز (تورز، محل مخفیگاههای نیرومند) و سامن (محل آرامش، کارخوندیر) هم دارای مخفی گاههای زیر زمینی گسترده بوده اند:
Śamana (शमन, “the settler”)
kar: stone
अधस्तात्खनति{खन्} verb 1 adhastAtkhanati[khan] cave
धीर adj. dhira firm
معنی نام شهرهای قمشه، فلاورجان، نطنز، اردستان و سمیرُم و نجف آباد اصفهان
نام قمشه (شهرضا) با توجه به سابقهٔ وجود آب انبار در آن مرکب از واژه های قُم (کوم، آب انبار) و شه (شی، جا) به نظر می رسد. نام قمشه در نزهة القلوب حمدالله مستوفی، کُمندان آمده است یعنی محل دارای آب انبار.
فلاورجان از تلخیص نام قدیمی آن یعنی فیروزان (فیروز ور جان، فلُورجان، محل دژ پیروز) پدید آمده است که در کتب جغرافیایی قدیم از آن یاد گردیده است.
نطنز (به لفظ اوستایی نه تنج، نه نیرومند و بزرگ) به همان معنی بلیده (شهر کوچک) است که کتب جغرافیایی قدیم در مورد آن به کار رفته است.
نام اردستان که در کتیبه های آشوری به صورت سرزمین طلا آمده است به معنی محل ثروت است:
अर्थ m. artha wealth
نام سمیرُم می تواند به معنی شهر گسترده باشد:
स्मेर adj. smera expanded
उम m. uma town, city
نام نجف آباد که در عهد حمدالله مستوفی هفشوبه (هفت جوبه/جویه) نامیده میشده است با اضافه شدن دو جوب دیگر تبدیل به «نُه جوب آباد» (نُجف آباد/نَجف آباد) شده است.
چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۲
اتیمولوژی زنبق (چمپک) و بنفشه و یاسمین و سوسن
زنبق در زبانهای هندوایرانی به معنی دارای بوی مطبوع به نظر می رسد:
चनस् n. chana[s] satisfaction
boyak: smell
زنبق ایرانی گل بومی ایران است که در بهار نمایان میشود. گیاه زنبق با گلی معطر و دوست داشتنی، گرامی نزد ایرانیان است.
اتیمولوژی بنفشه
بنفشه به پهلوی ونفشک ترکیب ونَ (گیاه)، فَشک (وَشَک، عطر افشان) به نظر می رسد:
vana: plant
वासक adj. vAsaka perfuming
گفته شده، گلهای بنفشه منفرد، زیبا و به رنگ بنفش، بهندرت سفید یا گلی و معطر است.
اتیمولوژی یاسمین
نام گل بسیار معطر یاسمین به معنی گل معطر است:
यश m. yasa fame
सौमन m.f. saumana flower
اتیمولوژی نام گل سوسن
نام گل سوسن به صورت اوستایی و سنسکریتی سوچ-چنَ به معنی گل مطبوع روشن و سفید است:
शुचि adj. suchi white
चनस् n. chana[s] satisfaction
معنی واژهٔ آژیر
واژهٔ آژیر که در شاهنامه و لغت نامه ها به معانی هوشیاری و بانگ خطر آمده است در اساس به صورت سنسکریتی اَجیرا به معنی حسّ است:
अजिरा n. ajirA any object of sense
یکی نغز پولاد زنجیر داشت
نهان کرده از جادو آژیر داشت
به پستان چنین خشک شد شیر از اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر از اوی
دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۴۰۲
ریشهٔ اوستایی واژه های ناز و نازک و نازنین و نغز
واژهٔ اوستایی نَئِزَ naeza به معنی بی زوری و شوخی در گفتار مأخذ واژه های ناز و نازک و نازنین و نغز در فارسی به نظر می رسد. واژۀ روسی نیژ-نی یعنی نازک و لطیف نیز از این ریشه است.
معنی نام شهر مَرو (مارگیانه، مرغیانه)
نام این شهر را به ظاهر می توان با واژه های مرغ (مُرغ، پرنده) و مَرغ (چمنزار) و مَرغ (کُشنده) سنجید. و حمدالله مستوفی در نزهة القلوب می آورد: «هوای مرو متعفن است و در او بیماری بسیار بود و به تخصیص علت آبش از مرو رود است و قنوات زمینش شورناک». هیئت اوستایی مئورو آن را هم می توان به معنی کشنده گرفت. بر این اساس نام پارسی کهن مرو یعنی مرگوش (مرگ-اوش) را هم می توان به معنی محل دارای مرگ و میر دانست.
این معنی از توصیف نام مرو (مئورو) در سرزمینهای آفریدهٔ اهورامزدا در کتاب اوستایی وندیداد محسوس است: "سومین از جاها و شهرهای بهترین که من اهورا مزدا بیافریدم مرو (مئورو) است با مردم دلیر و اشه گرا (راستی گرا). آنگاه انگره مینو برای آن آفت را فراز آفرید: خونریزی و سرکشی و نافرمانی را."
ولی با توجه به معنی سنسکریتی آن معانی فوق ظاهری به نظر می رسد و نام مرو در اصل به معنی محل سدّ مخزنی بوده است:
نظر به توصیفات جغرافی نویسان عهد اعراب از سدهای آب پر نگهبان رود مرو آبِ (مرغاب) شهر مرو بزرگ و کوچک، نام مرگوش کهن، مرو قرون وسطی، به معنی محل دارای سد مخزنی آب (جای انبار کردن آب) بوده است:
मर्वति {मर्व्} verb marvati {marv} fill
घोष m. ghosha of water
بر این اساس نام گئوش اوروَن اوستایی مترادف اِئا (ایزد معبد آبهای ژرف) سومری است:
gava-udha: deep water
aora: lower, nether
वन n. vana abode, place
اشتراک در:
پستها (Atom)