یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹
من در مقام طاعون خانواده
از بس که نحس شوم بودم. زمانی که خانواده فقیرمان نیاز به کمک من داشت. درس و مشق را ول نکردم و با طفیلی بازی فقر و امراض یکسره به دانشگاه فکر کردم. بعد از مدتی هم که به چماق کفر از دانشگاه اخراج شده با دو ریسک نگیر و بگیر از مرز گذشتم و بعد از چند ماه سر از سوئد در آوردم و با شور و شعف به بررسی و انطباق تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران و مطالبی حاشیه ای ولی مستقل از آنها در رابطه با تاریخ و تکوین پرداختم. ولی استقبال چندانی نه در داخل ایران بود و نه خارج. ظاهراً فکر میکنم سفارش کتاب با جلد بهتر از سوی آلمانی ها به ناشر کتاب در استکهلم کار دستم داد..... از عوارضش در باب خانواده ام در ایران این بود که موقع صدور شناسنامه های جدید جمهوری اسلامی فامیلی بچه های سابق خانواده از این قرار شد:مغزر کهلان؛ منفرد کهلان (که به عنوان مفرد کهلان سابق هم پذیرفته شد. در مورد برادرم و بچه هایش) و معزز کهلان (در دوره خاتمی با دستکاری آشکار من به عنوان مفرد کهلان پذیرفته شد و پاسپورت موقت بعد از چهارده سال برای دیدار خانواده صادر گردید) و سرانجام فامیلی خواهر کوچکم معرر کهلان گردید که نظیر فامیلی صادر شده به خواهر بزرگم اصلاً در فرهنگ لغت هیچ زبانی پیدا نمیشود. فکر میکنم ثبت احوال مرکزی تبریز با مراغه ناخود آگاه از منشأیی آسمانی تاریخ بازی و ریشه یابی های مرا به خانواده ام ربط داده بود. از قرار معلوم دستور مقامات بالای حکومتی نبود.فکر میکنم معامله سودمند اقتصادی بوده است. حال داور سوت پایان بازی را کشیده لطفاً در صدور شناسنامه ها شوخی پولی نفرمائید. حالا بماند چول و پلاس ارسالی مرا به شهر مراغه به اجبار در پست شهر تبریز به بهایی گزاف به دو داماد خانواده مان تحویل داده بودند. ضمناً آرزومندم دانشگاه تبریز خوابهای من دوباره به خود آید که دانشگاه و مراکز علمی مراکز پان بازی نیست.
پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹
آهی یوا سرزمین خاستگاهی آخائیان در پیش از عهد حماسی ایشان
مطابق مندرجات کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت: "در یک نوشتهی مصری که به حدود ۱۲۲۱ قم تعلق دارد، از قومی به نام «آکایواشا » (آخایی) یاد شده است که به سایر «اقوام دریا» پیوست. در کتیبههای ختی آمده است که آتاریسیاس (دارای ذات و تقدیر بی باک) در قرن سیزدهم قم -بر سرزمینی با نام هیتی- آهی یاوا سلطنت میکرد. میتوان گفت که این آتاریسیاس همان آترئوس، شاه قوم آخایایی، است. در داستانهای یونانی، زئوس پدر تانتالوس، شاه فروگیا، است، تانتالوس پدر پلویس (ایزد باران و باد) پدر آترئوس (نترس)؛ و آترئوس پدر آگاممنون (رهبر ثابت قدم اتحادیه) است."(همراه با اضافاتی بر گرفته از دایره المعرف طهور، مقالهً فرهنگ و تمدن یونانیان عصر پهلوانی، تمدن آخایایی،1).
مطابق بررسیهای تاریخی و باستانشناسی سرزمین آهی یوا همان ناحیه تراکیه بوده است. لغت نامه هیتی کمک بزرگی به شناسایی اصل ماجرای داستان تروا و حماسهً ایلیاد می نماید. در این فرهنگنامه مختصر هیتی که در انترنت قابل دسترسی است. نام آهی یوا در این زبان به یاری ریشه های سانسکریتی اوستایی به معنی سرزمین بادگیر مفهوم میگردد و این معنی نام یونانی ایلیاد هم هست. از سوی دیگر نام ترویا و تراکیا در زبان هیتی به معنی سرزمین تهیه چوب و نجاری است و از نام یونانی آخائیان نیز چنین مفهومی مستفاد میگردد. بنابراین اسب تروا سمبل آخائیان بوده است که مصریان ایشان اقوام دریایی (در واقع اقوام دریایی اصلی) خوانده اند. چون مصریان به سهو فراریان آسیای صغیر غربی را نیز که به فلسطین و یهودیه و مرزهای مصر رسیده بودند، به نام اقوام دریایی خوانده اند. شاید بر این پایه به موضوع شبه جزیره بودن آسیای صغیر واقف بوده اند. به نظر میرسد در پیدایی سمبل اسب چوبی تروا نام آسیای صغیر اصلی واقع در غرب آسیای صغیر دخیل بوده است.
مطابق بررسیهای تاریخی و باستانشناسی سرزمین آهی یوا همان ناحیه تراکیه بوده است. لغت نامه هیتی کمک بزرگی به شناسایی اصل ماجرای داستان تروا و حماسهً ایلیاد می نماید. در این فرهنگنامه مختصر هیتی که در انترنت قابل دسترسی است. نام آهی یوا در این زبان به یاری ریشه های سانسکریتی اوستایی به معنی سرزمین بادگیر مفهوم میگردد و این معنی نام یونانی ایلیاد هم هست. از سوی دیگر نام ترویا و تراکیا در زبان هیتی به معنی سرزمین تهیه چوب و نجاری است و از نام یونانی آخائیان نیز چنین مفهومی مستفاد میگردد. بنابراین اسب تروا سمبل آخائیان بوده است که مصریان ایشان اقوام دریایی (در واقع اقوام دریایی اصلی) خوانده اند. چون مصریان به سهو فراریان آسیای صغیر غربی را نیز که به فلسطین و یهودیه و مرزهای مصر رسیده بودند، به نام اقوام دریایی خوانده اند. شاید بر این پایه به موضوع شبه جزیره بودن آسیای صغیر واقف بوده اند. به نظر میرسد در پیدایی سمبل اسب چوبی تروا نام آسیای صغیر اصلی واقع در غرب آسیای صغیر دخیل بوده است.
چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹
نظری بر وجه اشتقاق نام برخی از کوههای آذربایجان شرقی و غربی که شکلی مبهم دارند
کتابی به نام کوههای آذربایجان توسط هموطنان آذری ایوب زینالی فرید و حسن انداچه تدوین شده که با کروکی شکل کوهها و توضیحاتی مربوط به موقعیت جغرافیایی و شرایط اقلیمی آنها همراه است. نقیصه ای در زمینه وجه اشتقاق برخی اسامی کهن از زبانهای قدیمی (اوستایی و پهلوی) و زبان جایگزین و جدید یعنی آذری وجود دارد که تا آن جایی که در مجال و حوصله نگارنده می گنجید تلاشی نه چندان کافی و جامع به رفع این کمبود به عمل آمد:
آلما آغاجی (عاری و سترده از درخت)، لولار (ناولار؛ کوه دارای دره های ناو شکل)؛ ماماسلی (ممش لی؛ کوه دارای بر آمدگی ها)، مورو (کوه مرده و بی بر)، پیر موسه (پًر مَشَ، پر مرگ و مرده)، کوه وردین (کوه دارای حصار و دژ)، کی غال (کوه دارای سختی و ستبری و لایه های سنگین و متکاثف)؛ گر نوه (کوه ناوها و شیارها)، قیسیر (کوه بی حاصل و نازا)، قوتور (کوه پر خال و پیسه)، قهن لی (دارای جایگاه نشست و زیست)؛ کئچی قیران (بُز کش، سخت گذر)، کسرا (قله سرور واقع در میان قله های دیگر کوهستان)، قانقا (دارای شکل مخروطی یا چشمه سرخ و معدنی)، شئیور (دارای دژ نیک)، شوند (دارای تندی و سرازیری)؛ ساققا (سیغا؛ دارای چشمه زیبا و نیکو)، سامبران (دارای بر بادگیر و سرد)، سنی کش (سئنه کاش، جایگاه عقاب). دبیلگه (دارای قله دارای بر آمدگی و بر جستگی)، دیلگه (دارای قله تیز)، چرشنبه (چرا-شینگه= محل چراندن دامها)؛ نی هت (در پایین واقع شده)؛ میشو (دارای قله مرده از سرمای شدید)، چیر داغ (کوه چراگاهی)، جاوجار (گاو سار)، جله داغی (کوه دارای چاله)، مارات (مارا-تی=کوه ماران)؛ پیغال (محل دارای پی و گودال بزرگ)؛ پیلو (محل سخت گذر با پای پیاده)؛ اولیان (اور-یان= کوه نیکو و شایسته)، آوارشین (هوورشین، دارای بیشه خوب)؛ انگی (کوه با قلل مجتمع یا دارای چانه)، آلیرد (ده سر سبز و پر درخت)، اربت (کوه نوک تیز و پرتگاهی)، ارگنه (کوه سخت گذر)؛ ائینالی (کوه بی محصول و گیاه)، اوزو (آبزا)، بهلول (طبق قاعده تبدیل"ر" به "ل" همان بهره ور). قهنلی (کوهان دار)، سیغین دیل (کوه محل دوشیدن دامها، یا زیبا قله)، گومتدی (گومبتی، کوه دارای شکل گنبدی)، زیغانو (کوه پر گل و لای و چشمه زاری)، پینه (کوه دارای پینه یا محل پایگاهی)، [اورین= محل نشستن ابرها]، میر داغی (کوه ماران کشنده)، ارسین لی (اورسین لی= کوه درختان اورس)، ارشق (کوه سخت صعود)، اوو داغ (اووخ داغ، کوه سائیده شده[از پهلوها])، قانقالی (دارای شکل مخروطی یا دارای چشمه)، کوه قیزلار قله سی (گاس لای کوه= محل پناهگاهی واقع در اوج و میان کوهستان).
آلما آغاجی (عاری و سترده از درخت)، لولار (ناولار؛ کوه دارای دره های ناو شکل)؛ ماماسلی (ممش لی؛ کوه دارای بر آمدگی ها)، مورو (کوه مرده و بی بر)، پیر موسه (پًر مَشَ، پر مرگ و مرده)، کوه وردین (کوه دارای حصار و دژ)، کی غال (کوه دارای سختی و ستبری و لایه های سنگین و متکاثف)؛ گر نوه (کوه ناوها و شیارها)، قیسیر (کوه بی حاصل و نازا)، قوتور (کوه پر خال و پیسه)، قهن لی (دارای جایگاه نشست و زیست)؛ کئچی قیران (بُز کش، سخت گذر)، کسرا (قله سرور واقع در میان قله های دیگر کوهستان)، قانقا (دارای شکل مخروطی یا چشمه سرخ و معدنی)، شئیور (دارای دژ نیک)، شوند (دارای تندی و سرازیری)؛ ساققا (سیغا؛ دارای چشمه زیبا و نیکو)، سامبران (دارای بر بادگیر و سرد)، سنی کش (سئنه کاش، جایگاه عقاب). دبیلگه (دارای قله دارای بر آمدگی و بر جستگی)، دیلگه (دارای قله تیز)، چرشنبه (چرا-شینگه= محل چراندن دامها)؛ نی هت (در پایین واقع شده)؛ میشو (دارای قله مرده از سرمای شدید)، چیر داغ (کوه چراگاهی)، جاوجار (گاو سار)، جله داغی (کوه دارای چاله)، مارات (مارا-تی=کوه ماران)؛ پیغال (محل دارای پی و گودال بزرگ)؛ پیلو (محل سخت گذر با پای پیاده)؛ اولیان (اور-یان= کوه نیکو و شایسته)، آوارشین (هوورشین، دارای بیشه خوب)؛ انگی (کوه با قلل مجتمع یا دارای چانه)، آلیرد (ده سر سبز و پر درخت)، اربت (کوه نوک تیز و پرتگاهی)، ارگنه (کوه سخت گذر)؛ ائینالی (کوه بی محصول و گیاه)، اوزو (آبزا)، بهلول (طبق قاعده تبدیل"ر" به "ل" همان بهره ور). قهنلی (کوهان دار)، سیغین دیل (کوه محل دوشیدن دامها، یا زیبا قله)، گومتدی (گومبتی، کوه دارای شکل گنبدی)، زیغانو (کوه پر گل و لای و چشمه زاری)، پینه (کوه دارای پینه یا محل پایگاهی)، [اورین= محل نشستن ابرها]، میر داغی (کوه ماران کشنده)، ارسین لی (اورسین لی= کوه درختان اورس)، ارشق (کوه سخت صعود)، اوو داغ (اووخ داغ، کوه سائیده شده[از پهلوها])، قانقالی (دارای شکل مخروطی یا دارای چشمه)، کوه قیزلار قله سی (گاس لای کوه= محل پناهگاهی واقع در اوج و میان کوهستان).
سهشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹
توضیحاتی در باب آشفته نمودن بحث برخی افراد تاریخی و اساطیری عهد باستان
در عرصهً روایات تاریخی دو نوع آن قابل توجه است. یکی رمانهای تاریخی است و دیگری اساطیر به معنی اخص کلمه است. از رمانهای تاریخی می توان امیر ارسلان نامه، حسین کرد شبستری، بهمن نامه، بانوگشنسب نامه نام برد. حتی شاهنامه فردوسی در قسمت رزمهای حماسی رستم بدین سنت میگراید گرچه هسته اساطیری خود را به نحوی حفظ میکند. این افراد نه اینکه در تاریخ نبوده و فرد مهمی نبوده باشند بلکه روایات منسوب بدیشان بر پایه افسانه گسترش یافته اند. در اینجا در شاهنامه و ملحقات بعدی مثلاً به نامهای الکوس (ارخوش؛ تصحیف اورواخشیه= شادیبخش اوستا، زواره شاهنامه= یاری دهنده) بر میخوریم که برای نجات زواره به دست رستم کشته میشود. یا بیدرفش (دارای درفش= علمدار) را داریم که قاتل زریر (گائوماته زرتشت؛ سپنداته- اسفندیار اصلی) است که به دست اسفندیار (سپنداته ساختگی؛ منظور داریوش اول) کشته میشود. برای اثبات و تأیید یکی بودن بیدرفش با داریوش اول کافی است بدانیم که وی علمدار و نیزه دار کمبوجیه سوم در مصر بوده است و در طی کودتایی کمبوجیه و بردیه و گائوماته را در سه مرحله از سر راه خود بر داشته است. در بانو گشنسب نامه صحبت از نامی به شکل فرطوس طوش است که به ظاهر جمع اسامی اوستایی برادران گستهم (گسترده پهلوانی) و توس (توانا) است که سرداران سپاه ایران عهد تشکیل امپراطوری بزرگ مادها در عهد کی خشثرو (کیخسرو، هوخشثره) بوده اند. این دو از نظر تاریخی همان آریارمنه و برادر بزرگترش کورش دوم (قهرمان کورشنامه گزنفون) بوده اند.منوچهر جمالی اصطلاحاتی با تعابیر و تفاسیر عجیب و غریبی از همین رمانهای تاریخی بهمن نامه و آذرگشنسب نامه وارد فرهنگ فارسی می نماید که در صورت رواج بعداً همان مشکل لغات بی اساس دساتیر را پیدا می کند. از این کتابها به اصطلاحاتی نظیر بیدخت (زاده نشده یا بی دختر)دست می یازد و با افسونی از زاور اختراعی خود زهره درست کرده و آن را معادل بیدخت می سازد. معلوم ما نشد که استاد جمالی لغت شناس است یا فیلسوف و یا پروفسور در کدام رشته علمی. تا آن جایی که نقد اجازه میدهد منطق را در هیچ یک از این موارد رعایت نمی کند. اگر منظورش آزمودن خردورزی یا عدم خردورزی ایرانیان است؛ می توان موضوع را مسکوت گذاشت. ولی این پریشان گویی های غیر آخوندی سر مستانه مثل ویروسی وارد فرهنگ فارسی میشوند.اسامی اساطیری رمانهای تاریخی مذکور از جمله بانو گشنسب (به تفسیری شیر بانوی درخشان) دختر بور اسب (ببر سپ= شکست دهنده ببر یا ببر مغلوب کننده ببر)، در مقام مقابله با ببر بیان (ببر درخشان) یاد آور ایزد-الهه یک چهارم تنه ببر/پلنگ، یک چهارم انسان، یک چهارم عقاب و یک چهرم اژدهاست که در ظرف زرین مکشوفه از تپه مارلیک مجسم است.
در رابطه با آشفتگی تاریخ و در این مورد خاص آشفته کردن تاریخ یک استاد دانشگاه آزاد وبلاگها به ویروس یوتاپ گرفتار کرده است. در واقع یوتاپ به معنی همواره تابناک است درست است که خواهر اریوبرزن (به معنی لفظی سردار نجیب محل، در واقع لقب) بوده است. اما این اریوبرزن ربطی به اریوبرزن سر راه اسکندر در سمت در بند کوهستان های سر راه پارس نداشته است. همین اریوبرزن مورد نظر از سال 20قبل از میلاد تا 2 میلادی در آذربایجان حکومت می نموده است. آنتونیوس سردار-قیصر روم خواهر وی یوتاپ را به ازدواج پسر خود الکساندر در آورد که از ملکه معروف کلئوپاترا به دنیا آمده بود. این استاد عملاً اهل تباهی علم تاریخ عامدانه و یا به سهو این اریوبرزن را با اریوبرزن سردار داریوش سوم در آمیخته و خلط مبحث نموده است.
در رابطه با آشفتگی تاریخ و در این مورد خاص آشفته کردن تاریخ یک استاد دانشگاه آزاد وبلاگها به ویروس یوتاپ گرفتار کرده است. در واقع یوتاپ به معنی همواره تابناک است درست است که خواهر اریوبرزن (به معنی لفظی سردار نجیب محل، در واقع لقب) بوده است. اما این اریوبرزن ربطی به اریوبرزن سر راه اسکندر در سمت در بند کوهستان های سر راه پارس نداشته است. همین اریوبرزن مورد نظر از سال 20قبل از میلاد تا 2 میلادی در آذربایجان حکومت می نموده است. آنتونیوس سردار-قیصر روم خواهر وی یوتاپ را به ازدواج پسر خود الکساندر در آورد که از ملکه معروف کلئوپاترا به دنیا آمده بود. این استاد عملاً اهل تباهی علم تاریخ عامدانه و یا به سهو این اریوبرزن را با اریوبرزن سردار داریوش سوم در آمیخته و خلط مبحث نموده است.
شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹
نکته ای در باب ریشه جشن تیرگان و تیر آرش
رودره شیوا همان آداد ایزد رعد بابلی است. نام رودره هندی و مربوط به ایندره ایزد رعد آریائیان هندو است ولی نام شیوا (=بد منش، اره، اهریمن) ایزد شرارت و ویرانی و طاعون متعلق به همان آداد ویرانگر است که در ایران به شکل ایزد تیر ظاهر میشود و در مراسمش در سمت شمال بین النهرین ویرانی و قربانی کودکان بر گزار میشده است. در مراسم وی در ایران به شکستن ظروف اکتفا میشده است و تیر بلا دور کن آرش (ارِ- خش=اریایی نیرومند) در مقابل افراسیاب (پر آسیب) و لشکر وی و نام ماه چهارم منحوس تیر و روز 13منحوس ماهها و جشن تیرگان چهار شنبه ماه تیر یادگار باور بدین ایزد ناخوشایند بوده است. تثلیث برهما و ویشنو و شیوا در اصل بر گرفته از همان تثلیث بابلی ائا/انکی (برهما، اهورامزدا)، مردوک (مهر) و آداد (ویشنو-اهریمن)می باشند.
جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹
لوث و تخطئه فلسفه علمی با هایدگر گرایی
در اینجا منظور نقد کلی نظریات هایدگر و هایدگر گرایی نیست ولی مواردی را از نظریات منسوب به وی را مورد بررسی قرار می دهیم که نشانگر پاتک علیه دانش و فلسفه با ابزار سفسطه و بازی با کلمات است. نقدها به اختصار در پرانتزهایی مقابل گفتارهای وی به ضمیمه آورده میشوند.
1- زمان در بودن خود و وجود در حضور خود (یعنی در زمان حال) به جای یکدیگر می نشینند. (مغشوش نمودن بُعد زمان با وجود چهار بُعدی).
2- ارتباط بین انسان، وجود و زمان به گونهای است که هیچ یک به تنهایی نمیتواند ابتدا به ساکن پاسخ باشد (انسان یک وجود و زمان بُعدی از وی است. ارتباط پاسخ در این باب پاسخ باشد جواب کدام سؤال است؟). این هر سه خود پرسشاند (چه پرسشی یا کدام پرسشها؟). حتی زبان هم نمیتواند بیانگر رابطه هیچ یک با دیگری باشد (زبان منطق و منطق ریاضی گرچه کامل نیست ولی سلاح شناخت است؛ تخطئه آن لوس کردن دانش و فلسفه علمی است) .
3- سرشت حقیقت همانا رهائی است (حقیقت معیار شناخت است، سرشت حقیقت چه ربطی به قانون اجتماعی و اخلاقی رهایی دارد؟).
4- در کتاب هستی و زمان هایدگر درک بودن را مقید به زیستنده (دازاین) میداند. هایدگر خود را از سوژه محوری دازاین می رهاند و بودن رااز قید هر بودنیای آزاد میکند و آن را در تجلی اش می بیند. (اگر منظورش حرکت و شدن ماده به جای ماده در حال سکون است؛ صحبت از امری است درست؛ اصالت اونتیسم). هایدگر با به کارگیری دو مفهوم حضور و زمان که یکی تجلی داشتن و دیگری تمایز از گذشته و آینده است به قرابت معنای بودن و زمان میرسد (بودنی استاتیک، ساکن در کار نیست، در طبیعت شدن اصل است).
5- تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست (تخطئه دانش تکنیک وتنزل آن به مقام ارتباط ساده با اشیاء و اجسام؛ حذف جنبه عقل و درایت بشر از آن).
6- هایدگر در رسالهای به نام نامهای در باب اومانیسم سعی در ارائه نگرشی متفاوت در مورد انسان دارد. وی نگرشهای متافیزیکی رایج مسیحی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی را مورد نقد قرار میدهد. او آنها را در فهم سرشت انسان دچار خطا میداند. وی در این راستا به رابطه مابین اندیشیدن بودن و سرشت انسان اشاره میکند. اندیشیدن همانا اندیشه بودن است. بودن است که اندیشیدن را ممکن میکند. اندیشیدن که همانا رابطه انسان با بودن است محیط در بودن است. اما زبان که سرای بودن است آنگاه که تسلیم میل انسان برای سلطه ورزی بر چیزها شد خطری برای سرشت انسان است. (تخطئه اومانیسم =انسانگرایی با سفسطه بازی کلامی).
7- اما روشنی به نوبه خود مبتنی است بر چیزی که در عیان است، چیزی وارسته که میتوان آن را در اینجا و آنجا، اکنون و بعد به روشنی دید. در آنجا که یک موجود با موجودی دیگر مواجه میشود، عیان است که غلبه دارد. این عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند. در عیان هر چیز همانگونه که هست بروز میکند (عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند؛ دیگر چه صیغه ای است؛ جز اغتشاش مبحث ماهیت و نمود پدیده ها با هم).
1- زمان در بودن خود و وجود در حضور خود (یعنی در زمان حال) به جای یکدیگر می نشینند. (مغشوش نمودن بُعد زمان با وجود چهار بُعدی).
2- ارتباط بین انسان، وجود و زمان به گونهای است که هیچ یک به تنهایی نمیتواند ابتدا به ساکن پاسخ باشد (انسان یک وجود و زمان بُعدی از وی است. ارتباط پاسخ در این باب پاسخ باشد جواب کدام سؤال است؟). این هر سه خود پرسشاند (چه پرسشی یا کدام پرسشها؟). حتی زبان هم نمیتواند بیانگر رابطه هیچ یک با دیگری باشد (زبان منطق و منطق ریاضی گرچه کامل نیست ولی سلاح شناخت است؛ تخطئه آن لوس کردن دانش و فلسفه علمی است) .
3- سرشت حقیقت همانا رهائی است (حقیقت معیار شناخت است، سرشت حقیقت چه ربطی به قانون اجتماعی و اخلاقی رهایی دارد؟).
4- در کتاب هستی و زمان هایدگر درک بودن را مقید به زیستنده (دازاین) میداند. هایدگر خود را از سوژه محوری دازاین می رهاند و بودن رااز قید هر بودنیای آزاد میکند و آن را در تجلی اش می بیند. (اگر منظورش حرکت و شدن ماده به جای ماده در حال سکون است؛ صحبت از امری است درست؛ اصالت اونتیسم). هایدگر با به کارگیری دو مفهوم حضور و زمان که یکی تجلی داشتن و دیگری تمایز از گذشته و آینده است به قرابت معنای بودن و زمان میرسد (بودنی استاتیک، ساکن در کار نیست، در طبیعت شدن اصل است).
5- تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست (تخطئه دانش تکنیک وتنزل آن به مقام ارتباط ساده با اشیاء و اجسام؛ حذف جنبه عقل و درایت بشر از آن).
6- هایدگر در رسالهای به نام نامهای در باب اومانیسم سعی در ارائه نگرشی متفاوت در مورد انسان دارد. وی نگرشهای متافیزیکی رایج مسیحی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی را مورد نقد قرار میدهد. او آنها را در فهم سرشت انسان دچار خطا میداند. وی در این راستا به رابطه مابین اندیشیدن بودن و سرشت انسان اشاره میکند. اندیشیدن همانا اندیشه بودن است. بودن است که اندیشیدن را ممکن میکند. اندیشیدن که همانا رابطه انسان با بودن است محیط در بودن است. اما زبان که سرای بودن است آنگاه که تسلیم میل انسان برای سلطه ورزی بر چیزها شد خطری برای سرشت انسان است. (تخطئه اومانیسم =انسانگرایی با سفسطه بازی کلامی).
7- اما روشنی به نوبه خود مبتنی است بر چیزی که در عیان است، چیزی وارسته که میتوان آن را در اینجا و آنجا، اکنون و بعد به روشنی دید. در آنجا که یک موجود با موجودی دیگر مواجه میشود، عیان است که غلبه دارد. این عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند. در عیان هر چیز همانگونه که هست بروز میکند (عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند؛ دیگر چه صیغه ای است؛ جز اغتشاش مبحث ماهیت و نمود پدیده ها با هم).
خبط طراحان سؤال های زبان و ادبيات فارسي
5 – معني مصرع دوم بيت «نباشي بس این[ايمن] به بازوي خويش/ خورد گاو نادان ز پهلوي خويش» كدام است؟
1. به پهلوي گاو ضربه مي زنند
2. فربهي گاو و باعث هلاك گاو مي شود
3. گاو از نيرو قدرت خود مي خورد
4. گاو هر چه را كه پهلويش باشد مي خورد
به نظر ما روستائیان که همه نوع دامها و انسانهای دیوانه و عاقل دیده ایم. این گاو دیوانه شده و از تن خود میخورده و نمی دانسته است چه کار میکند. خود آزاریش هم از سر شعور غریزی اش نبوده است. در مجموع معنی این بیت این است: تو توان این کار را نداری و کارت شبیه عمل گاو دیوانهً خود زخم زن می باشد.
از قبیل همین نوع بررسی های ناشیانه این نوع طراحان نه چندان حاذق است که بررسی عالمانه و نقادانه علمی احمد کسروی از حافظ شاعر شاعران، به سخریه گرفته میشود.احمد کسروی، حافظ این شاعر اوج احساس عاطفی انسانی در عرصه هنر شعر را به روش علمی مورد بررسی قرار داده است. در حالی که شناخت عقلی و شناخت عاطفی -احساسی دو شاخه متفاوت هستند.از اولی علم و از دومی هنر پدید می آید. کسروی جرمی مرتکب نشده و نقدعلمی (و نه هنری) درست و صحیح نموده است. باید آریان پور نویسنده کتاب مقدمات جامعه شناسی در چهار دهه پیش از وی دفاع میکرد.کدام کارمان درست بوده که این یکی هم بوده باشد.
1. به پهلوي گاو ضربه مي زنند
2. فربهي گاو و باعث هلاك گاو مي شود
3. گاو از نيرو قدرت خود مي خورد
4. گاو هر چه را كه پهلويش باشد مي خورد
به نظر ما روستائیان که همه نوع دامها و انسانهای دیوانه و عاقل دیده ایم. این گاو دیوانه شده و از تن خود میخورده و نمی دانسته است چه کار میکند. خود آزاریش هم از سر شعور غریزی اش نبوده است. در مجموع معنی این بیت این است: تو توان این کار را نداری و کارت شبیه عمل گاو دیوانهً خود زخم زن می باشد.
از قبیل همین نوع بررسی های ناشیانه این نوع طراحان نه چندان حاذق است که بررسی عالمانه و نقادانه علمی احمد کسروی از حافظ شاعر شاعران، به سخریه گرفته میشود.احمد کسروی، حافظ این شاعر اوج احساس عاطفی انسانی در عرصه هنر شعر را به روش علمی مورد بررسی قرار داده است. در حالی که شناخت عقلی و شناخت عاطفی -احساسی دو شاخه متفاوت هستند.از اولی علم و از دومی هنر پدید می آید. کسروی جرمی مرتکب نشده و نقدعلمی (و نه هنری) درست و صحیح نموده است. باید آریان پور نویسنده کتاب مقدمات جامعه شناسی در چهار دهه پیش از وی دفاع میکرد.کدام کارمان درست بوده که این یکی هم بوده باشد.
چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹
پرت و پلاگویی در باب برگزاری جشنهای نوروز و مهرگان نزد خلفای عرب
خانمی ایرانی به نام نوشین شاهرخی دارنده وبلاگ نوف که خود را نماینده ی خبرگزاری دویچه وله معرفی نموده با استاد خود و غیر خود ساخته تاریخ اساطیری و فرهنگ کهن ایران به نام جلال خالقی مطلق (گویا استاد باز نشسته مؤسسه ایرانشناسی دانشگاه هامبورگ در اوایل سالهای بعد از جنگ دوم) به مصاحبه نشسته است. یعنی با مردی به گفتگو و مصاحبه پرداخته است که در مقام استاد دانشگاه و همه فن حریف یکسره و به سلیقه ای ویرانگر خود به پیرایش و ویرایش شاهنامه پرداخته است و ابیاتی را به دلخواه از نسخه ها بر داشته و ابیات دیگری را (گویا از نسخه ناقص و معیوب فلورانس؟) -با منطق ابیات مشکل پسند -جای آنها نشانده است. نمونهً این سؤال و جواب در این مصاحبه را در زیر ملاحظه بفرمائید. در حالی که می دانیم هیچ خلیفه اموی وعباسی رسمی حتی غیر رسمی به برگزاری نوروز و مهرگان نپرداخته است. ایشان رسماً بدون هیچ مدرک و سندی آن را پذیرفته و مطرح ساخته است: گرچه ممکن است صرفاً جلال خالقی مطلق با ساز این سؤال رقصیده یا بر عکس خود همکار و حتی طراح آن بوده، در صورت عدم درستی سؤال باید آن را اصلاح میکرد. خیلی ساده فرموده اند که: "[خلفای عباسی] در نتیجه از میان جشنها این دو جشن [مهرگان و نوروز] را گرفتند."
نوشین شاهرخی: [استاد]خلفای عباسی دو جشن نوروز و مهرگان را بزرگ برپامیداشتند. چرا تنها این دو جشن برای آنان اهمیت داشت؟
من فکر میکنم ما باید بین دلیلی که پادشاهان ایران و خلفای عباسی داشتند و آنچه مردم داشتند، تفاوت بگذاریم. در مورد خلفای عباسی و بعد پادشاهان و فرمانروایان ایران، اصولاً گرفتن این جشنها تقیلد از ساسانیان بوده. یعنی اهمیت بزرگی که جشن نوروز و جشن مهرگان داشته. سده چون جشن آتش بوده و جنبهی غیراسلامی داشته، چندان رواج نداشته است. ولی نوروز و مهرگان جنبه غیراسلامی نداشته اند. ساسانیان این دو جشن را خیلی بزرگ میگرفتند و در این روز هدایای بسیاری برای پادشاه میآمد و در عین حال پادشاه هم هدایای بسیاری میداد. عباسیان هم چون میخواستند نظام فرمانروایی پادشاهان ساسانی را تقلید کنند، در نتیجه از میان جشنها این دو جشن را گرفتند. ولی برای تودهی مردم این دو جشن خیلی جنبهی ملی داشته و آداب و رسومش در مردم رواج پیدا کرده بود.
در جای دیگر در باب منشأ بابلی نوروز [و جشن ایرانی مهرگان] که استاد آرتورکریستن سن با دلیل و مدرک به اثبات آن پرداخته است. شروع به کلی گویی کرده بدون اینکه نظر لطفی به ترجمهً کتاب پیشدادیان وی داشته باشد که توسط احمد تفضلی و ژاله آموزگار ترجمه شده و مقاله منشأ نوروز در آن ضمیمه است:
[استاد]قدمت جشن مهرگان حدوداً به چه دورانی بازمیگردد؟
"نه برای نوروز میشود آغازی را تعیین کرد و نه برای مهرگان. احتمال هست که هر دو جشن ـ البته بیشتر نوروز ـ برگردد به دورهی پیش از این که ایرانیان به ایران بیایند و حتی به زمان هند و ایرانی و حتی به زمان هند و اروپایی. به این معنا که ما بین نوروز و بعضی مراسم نوروز و بعضی از مراسم عید اُسترن در غرب تشابهاتی میبینیم مثل برافروختن آتش و تخم مرغ رنگ کردن. بنابراین، ممکن است اصلا جشن نوروز حداقل یک جشن هند و اروپایی باشد. ولی جشن مهرگان هم یک جشن بسیار قدیمی است. آیین مهری پیش از زرتشت بوده و این خودش قدمت این جشن را نشان میدهد."
نوشین شاهرخی: [استاد]خلفای عباسی دو جشن نوروز و مهرگان را بزرگ برپامیداشتند. چرا تنها این دو جشن برای آنان اهمیت داشت؟
من فکر میکنم ما باید بین دلیلی که پادشاهان ایران و خلفای عباسی داشتند و آنچه مردم داشتند، تفاوت بگذاریم. در مورد خلفای عباسی و بعد پادشاهان و فرمانروایان ایران، اصولاً گرفتن این جشنها تقیلد از ساسانیان بوده. یعنی اهمیت بزرگی که جشن نوروز و جشن مهرگان داشته. سده چون جشن آتش بوده و جنبهی غیراسلامی داشته، چندان رواج نداشته است. ولی نوروز و مهرگان جنبه غیراسلامی نداشته اند. ساسانیان این دو جشن را خیلی بزرگ میگرفتند و در این روز هدایای بسیاری برای پادشاه میآمد و در عین حال پادشاه هم هدایای بسیاری میداد. عباسیان هم چون میخواستند نظام فرمانروایی پادشاهان ساسانی را تقلید کنند، در نتیجه از میان جشنها این دو جشن را گرفتند. ولی برای تودهی مردم این دو جشن خیلی جنبهی ملی داشته و آداب و رسومش در مردم رواج پیدا کرده بود.
در جای دیگر در باب منشأ بابلی نوروز [و جشن ایرانی مهرگان] که استاد آرتورکریستن سن با دلیل و مدرک به اثبات آن پرداخته است. شروع به کلی گویی کرده بدون اینکه نظر لطفی به ترجمهً کتاب پیشدادیان وی داشته باشد که توسط احمد تفضلی و ژاله آموزگار ترجمه شده و مقاله منشأ نوروز در آن ضمیمه است:
[استاد]قدمت جشن مهرگان حدوداً به چه دورانی بازمیگردد؟
"نه برای نوروز میشود آغازی را تعیین کرد و نه برای مهرگان. احتمال هست که هر دو جشن ـ البته بیشتر نوروز ـ برگردد به دورهی پیش از این که ایرانیان به ایران بیایند و حتی به زمان هند و ایرانی و حتی به زمان هند و اروپایی. به این معنا که ما بین نوروز و بعضی مراسم نوروز و بعضی از مراسم عید اُسترن در غرب تشابهاتی میبینیم مثل برافروختن آتش و تخم مرغ رنگ کردن. بنابراین، ممکن است اصلا جشن نوروز حداقل یک جشن هند و اروپایی باشد. ولی جشن مهرگان هم یک جشن بسیار قدیمی است. آیین مهری پیش از زرتشت بوده و این خودش قدمت این جشن را نشان میدهد."
یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹
آزادی که نباشد نه استقلال هست و نه عدالت !
با سلام فراوان خواهش دارم به انتشارو پخش مقاله پیوست اقدام فرمایید.
پیروز و سرسبزباشید
منوچهر تقوی بیات
ملتی که آزادی ندارد نه فرهنگ دارد، نه مذهب دارد، نه تاریخ دارد، نه ملیت دارد و نه استقلال. با نبودن آزادی، همه ی تحلیل ها و برنامه ها ی سیاسی و اجتماعی نقش بر آب است و ملت ما نود سال است که راه برون رفت از این بیچارگی را نیافته است.
قرارداد ۱۹۱۹ که بین وثوق الدوله و پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران نوشته شد با مقاومت مردم ایران روبرو گردید. این قرارداد دست انگلستان را در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران باز می گذاشت. دکتر مصدق به ژنو رفت و با نوشتن نامه ها و مقاله های فراوان صدای اعتراض مردم ایران را درباره ی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ به گوش جهانیان رسانید. اما یک سال پس از شکست این قرارداد ، ژنرال آیرون ساید انگلیسی فرمانده ی قزاق ها، به کمک رضاخان قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی و اردشیر ریپورتر و دیگر جاسوسان و کارگزاران انگلیسی در ایران کودتای آوریل ۱۹۲۰ میلادی( سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی) را انجام داد تا انگلستان بتواند به شیوه ای دیگر و کاملا آزادانه در امور ایران دخالت کند.
در نخستین روز کودتا، به امضاء یک کسی به نام " رضا " اعلامیه ای به در و دیوار شهر تهران چسباندند که بر بالای آن نوشته شده بود " حکم میکنم " ! بخش های مهم این حکم حکومتی را که ژنرال ادموند آیرونساید با امضاء "رضا" به مردم ما تحمیل کرد در اینجا می آورم. این حکم همچنان تا به امروز برقرار است ولی این روزها آن را ، حکم حکومتی ولی فقیه می نامند. در آن اعلامیه آمده بود:
حکم می کنم
. . .
. . .
۳ـ كساني كه از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
۴- تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت بكلي موقوف و بر حسب حكم و اجازهاي كه بعداً داده خواهد شد، بايد منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق و جلب خواهند شد.
. . . [ بعدا هم هر کس برابر قانون کاری کرد، دستگیر، زندانی و کشته شد]
۸ـ كساني كه در اطاعت از موارد فوق سرپيچي نمايند، به محكمه نظامي جلب و به سختترين مجازات خواهند رسيد.
بر پایه چنین حکمی از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز ملت ایران از همه ی حقوق شهروندی و انجام خواست های خود محروم گردیده است. پس از فرار رضا شاه از ایران، استالین و چرچیل و روزولت به تهران آمدند و دور از چشم مردم و پنهانی، حاکمیت سه گانه ی خود را به گماشتگان خود تفهیم کردند. پس از فرار محمد رضا شاه در مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها با کمک شاپور ریپورتر( فرزند همان جاسوس انگلیسی) و آخوندها، شاه فراری را به ایران باز گرداندند. محمد رضاشاه پس از پیروزی کودتا، به کرمیت روزولت فرمانده کودتای ۲۸ مرداد گفت: «من تاج و تخت خود را به خدا [ انگلیس و آمریکا ]، مردم كشورم [ آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی، برادران رشیدی و شعبان بی مخ و . . . ] ، ارتشم [ نصیری ، زاهدی و باتمانقلیج . . .] و به شما مديونم».
بنا به همان حکم حکومتی نود سال است که ملت ما آزادی ندارد و تشکیل حکومت ملی آرزویی دست نیافتنی شده است. چون آزادی « اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف » است، چون « تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه » آزاد نیست، چون در این نود سالی که مردم نمی بایست« از موارد فوق سرپيچي نمايند »، هیچ حکومتی با رأی آزاد مردم برپا نشده است. مردم چون آزادی ندارند، در نتیجه به سرنوشت خود، دارایی های خود و سرزمین خود مسلط نیستند، پس استقلال نیز ندارند......
پیروز و سرسبزباشید
منوچهر تقوی بیات
ملتی که آزادی ندارد نه فرهنگ دارد، نه مذهب دارد، نه تاریخ دارد، نه ملیت دارد و نه استقلال. با نبودن آزادی، همه ی تحلیل ها و برنامه ها ی سیاسی و اجتماعی نقش بر آب است و ملت ما نود سال است که راه برون رفت از این بیچارگی را نیافته است.
قرارداد ۱۹۱۹ که بین وثوق الدوله و پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران نوشته شد با مقاومت مردم ایران روبرو گردید. این قرارداد دست انگلستان را در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران باز می گذاشت. دکتر مصدق به ژنو رفت و با نوشتن نامه ها و مقاله های فراوان صدای اعتراض مردم ایران را درباره ی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ به گوش جهانیان رسانید. اما یک سال پس از شکست این قرارداد ، ژنرال آیرون ساید انگلیسی فرمانده ی قزاق ها، به کمک رضاخان قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی و اردشیر ریپورتر و دیگر جاسوسان و کارگزاران انگلیسی در ایران کودتای آوریل ۱۹۲۰ میلادی( سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی) را انجام داد تا انگلستان بتواند به شیوه ای دیگر و کاملا آزادانه در امور ایران دخالت کند.
در نخستین روز کودتا، به امضاء یک کسی به نام " رضا " اعلامیه ای به در و دیوار شهر تهران چسباندند که بر بالای آن نوشته شده بود " حکم میکنم " ! بخش های مهم این حکم حکومتی را که ژنرال ادموند آیرونساید با امضاء "رضا" به مردم ما تحمیل کرد در اینجا می آورم. این حکم همچنان تا به امروز برقرار است ولی این روزها آن را ، حکم حکومتی ولی فقیه می نامند. در آن اعلامیه آمده بود:
حکم می کنم
. . .
. . .
۳ـ كساني كه از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
۴- تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت بكلي موقوف و بر حسب حكم و اجازهاي كه بعداً داده خواهد شد، بايد منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق و جلب خواهند شد.
. . . [ بعدا هم هر کس برابر قانون کاری کرد، دستگیر، زندانی و کشته شد]
۸ـ كساني كه در اطاعت از موارد فوق سرپيچي نمايند، به محكمه نظامي جلب و به سختترين مجازات خواهند رسيد.
بر پایه چنین حکمی از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز ملت ایران از همه ی حقوق شهروندی و انجام خواست های خود محروم گردیده است. پس از فرار رضا شاه از ایران، استالین و چرچیل و روزولت به تهران آمدند و دور از چشم مردم و پنهانی، حاکمیت سه گانه ی خود را به گماشتگان خود تفهیم کردند. پس از فرار محمد رضا شاه در مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها با کمک شاپور ریپورتر( فرزند همان جاسوس انگلیسی) و آخوندها، شاه فراری را به ایران باز گرداندند. محمد رضاشاه پس از پیروزی کودتا، به کرمیت روزولت فرمانده کودتای ۲۸ مرداد گفت: «من تاج و تخت خود را به خدا [ انگلیس و آمریکا ]، مردم كشورم [ آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی، برادران رشیدی و شعبان بی مخ و . . . ] ، ارتشم [ نصیری ، زاهدی و باتمانقلیج . . .] و به شما مديونم».
بنا به همان حکم حکومتی نود سال است که ملت ما آزادی ندارد و تشکیل حکومت ملی آرزویی دست نیافتنی شده است. چون آزادی « اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف » است، چون « تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه » آزاد نیست، چون در این نود سالی که مردم نمی بایست« از موارد فوق سرپيچي نمايند »، هیچ حکومتی با رأی آزاد مردم برپا نشده است. مردم چون آزادی ندارند، در نتیجه به سرنوشت خود، دارایی های خود و سرزمین خود مسلط نیستند، پس استقلال نیز ندارند......
شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹
در تطابق مانی و حاتم
در اینکه آیین مانوی در بین النهرین و شبه جزیره عربستان تبدیل به دین گسترده ای در میان آرامیان شبه عرب و اعراب شده بوده است، تردیدی نیست. یکی از مظاهر اسلامی شده مانی، حاتم طایی است که اسطوره اش با تغییر و تبدیلاتی تعدیل شده و وارد احادیث اسلامی شده است. اسارت دختر افسانه ای و پیر وی توسط علی بن ابی طالب و روایت منسوب به پسر افسانه ای او و آزادی و حرمت گذاری بدیشان توسط پیامبر اسلام یعنی سفانه و عدی حاوی اطلاعاتی در این باب هستند. نامهای این فرزندان اساطیری از اسامی و القاب مانی-حاتم یعنی ابا-اسفانه (پدر تأسف و حزن، مشخصه آیین مانوی) و ابا عدی (پدر مایحتاج معنوی-مادی)برخاسته اند. در ویکیپدیا حاتم پدر آیین سوگواری (اباسفیانه) را نظیر مانی آرامیان جنوب بین النهرین در نقش شاعر عربی و آرامی می یابیم:
حاتم طایی (به عربی: حَاتم الّطائی) فرزند عبدالله (? - ۶۰۵) م. از بزرگان عرب، مردی سخیّ و بلندنظر در دورهٔ پیش از اسلام، جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند. او یکی از سخاوتمندترین مردان آن دوران بود که هنوز آوازه کرم و سخاوتمندی وی در تمام أمصار دنیا پیچیدهاست. نام کامل وی «حاتم بن عبد الله بن سعد بن الحشرج بن أمریء القیس»، مشهور به «حَاتم الّطائی» بود. او از قبیلهٔ طی یکی از قبائل مشهور شبه جزیره عربستان بود. همچنین وی یکی از شعراء فحول عصر جاهلیت بود، کنیهٔ وی «أباسفانه» و «أباعدی» بود. و دارای دیوان شعری مطبوع به نام «دیوان حَاتم الّطائی» میباشد. حاتم در بارهٔ کرم و سخاوتمندی چنین میسراید:
أماویّ إن المالَ غادٍ ورائحٌ وَیبَقَی مِنَ المال ِ الأحادیثُ والذکر
أماویّ إنی لا أقولُ لسائلٍ إذا جاء یوماً: حلَّ فی مالنا نَذرُ
أماویّ إمّا مانعٌ فَمُبَیّن و إما عطاءٌ لا یُنهَنِْهُهُ الزَّجرُ
أماویّ ما یُغنی الثراءُ عن الفتی إذا حَشْرَجَتْ یوماً وَضَاقَ بها الصَدرُ
أماویّ إن یُصبحْ صدایَ بقفرةٍ من الأرض لا ماءٌ لدیَّ ولا خَمرُ
تَرَی أنَّ ما أنفقتُ لم یکُ ضَرَّنی وَ أن یدی مما بخلتُ له به صِفرُ
وقد علم الأقوامُ لو أنَّ «حاتماً» أرادَ ثراءَ المالِ کانَ لَهُ وَفرُ
حاتم طایی (به عربی: حَاتم الّطائی) فرزند عبدالله (? - ۶۰۵) م. از بزرگان عرب، مردی سخیّ و بلندنظر در دورهٔ پیش از اسلام، جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند. او یکی از سخاوتمندترین مردان آن دوران بود که هنوز آوازه کرم و سخاوتمندی وی در تمام أمصار دنیا پیچیدهاست. نام کامل وی «حاتم بن عبد الله بن سعد بن الحشرج بن أمریء القیس»، مشهور به «حَاتم الّطائی» بود. او از قبیلهٔ طی یکی از قبائل مشهور شبه جزیره عربستان بود. همچنین وی یکی از شعراء فحول عصر جاهلیت بود، کنیهٔ وی «أباسفانه» و «أباعدی» بود. و دارای دیوان شعری مطبوع به نام «دیوان حَاتم الّطائی» میباشد. حاتم در بارهٔ کرم و سخاوتمندی چنین میسراید:
أماویّ إن المالَ غادٍ ورائحٌ وَیبَقَی مِنَ المال ِ الأحادیثُ والذکر
أماویّ إنی لا أقولُ لسائلٍ إذا جاء یوماً: حلَّ فی مالنا نَذرُ
أماویّ إمّا مانعٌ فَمُبَیّن و إما عطاءٌ لا یُنهَنِْهُهُ الزَّجرُ
أماویّ ما یُغنی الثراءُ عن الفتی إذا حَشْرَجَتْ یوماً وَضَاقَ بها الصَدرُ
أماویّ إن یُصبحْ صدایَ بقفرةٍ من الأرض لا ماءٌ لدیَّ ولا خَمرُ
تَرَی أنَّ ما أنفقتُ لم یکُ ضَرَّنی وَ أن یدی مما بخلتُ له به صِفرُ
وقد علم الأقوامُ لو أنَّ «حاتماً» أرادَ ثراءَ المالِ کانَ لَهُ وَفرُ
یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹
درد دل نیما یوشیج
مي تراود مهتاب
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي ابله از راه دور
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي ابله از راه دور
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
سهشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹
داغ شقایق حافظ
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه
که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه
که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
اشتراک در:
پستها (Atom)