یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۳
ریشه واژه رعنای ایرانی
ممکن است رعنای ایرانی به غیر از رعنای عربی به معنی احمق بوده و به معنی زیبا از رَئه اوستایی به معنی با شکوه و درخشان گرفته شده و معرب گردیده باشد.
Mohammad Hossein Rizvandy
در ایلام به زیبا می گیم: رئیین. شاید به معنای رنگین بوده باشد.
Javad Mofrad
شاید یک پسوند کهن فارسی"نه" (نا) به رئه اوستایی به معنی باشکوه و درخشان اضافه شده و این واژۀ ایلامی و رعنای فارسی از آن عاید شده است.
عیلام و افسانه ممنن
عیلام و افسانه ممنن «1» از صفحه 65 تاریخ ایران، جلد 1 تألیف سرپرسی سایکس، ترجمه داعی گیلانی
ایلام علاوه بر جلگه رسوبى حاصلخیز، نواحى كوهستانى نیز دارد كه در شمال و مشرق واقع است و در آنجاها ظاهرا
نژاد سیاه نبوده است، بنابراین لااقل دو قوم مختلف در ایلام سكنى داشته اند یكى سیاهان در جلگه و دیگرى سفیدان در
كوهستان «2» و بنظر میآید كه یونانیها «3» هم اجمالا این مسئله را دانسته بودند چنانكه در افسانه هاى خود نقل كرده اند
كه ممنن كه بكمك ترووا «4» آمد فرزند یكنفر زن كوهستانى كیسیا «5» نام و یك مرد سیاه موسوم به تیتونوز «6» بود و
لشكرى از اهل شوش و اتیوپى بكمك پیریام كه عم او بود برده بدست اشیل كشته شد، همر شاعر نیز اشارت مختصر به
ممنن دارد و ظاهر است كه او را شخص مهمى میداند زیرا كه در كتاب ادیس سى «7» وقتیكه اولیس از پسر ممنن با
ممنن گفتگو میكند میگوید «دلیرى عالى نسبتر به ترووا نیامده و اگر نسبى عالیتر ازو بخواهى جز نسب تو نیست» و در
جاى دیگر در وصف او میگوید تیره رنگ «8» است و از نكات قابل توجه این است كه در این افسانه ها كه نویسندگان
یونانى ضبط كرده اند اسمى از بابل و نینوا نیست و اگر افسانه هاى مزبور اساس تاریخى ندارد از نظر معرفة الامم و ذكر
قبائل و نژادها بى اعتبار نیست. یونانیان وقتیكه اقوام سیاهى در ایلام دیدند طبیعة آنها را با اتیوپى هائی كه بوسیله مصریان
شناخته بودند در یك ردیف قرار دادند و همین سبب گردید كه تیتونوز مذكور را بایران منسوب دارند.
توضیحات: شماره 3. رجوع شود به استرابو، 2 ،3 ،15. و نیز به هردوت، 54 ،5. در آنجائیكه شوش شهر ممنن نامیده شده است. هسیود او را پادشاه سیاهان خوانده است. «مؤلف»
شماره 5. کیسیا به سومری به معنی پایینی نامی بر عیلام جنوبی بوده است.
شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۳
ریشه و معنی نام بلوچ
Mehdi Fatemi
بشکوچ/بسلوص
در کتاب روایت پهلوی و متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی در ارتباط با دیو تب از موجودی اسطوره ای و نا آشنا بنام "بشکوچ" paskuc - basluc/j _ paskus سخن آمده. برخی آنرا "شیردال" یا پرنده ای مافوق طبیعی دانسته اند. در متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی با آوانگاری Paskuc از آن نام برده شده است: " عناصر.. روشنی ها جاودان زندگی کناد. افسون بر ضد تب و روح (تب؟) و ایدرا خوانده شود و او را سه پیکر است و پرش چونان بشکوچ". بررسی های "هنینگ" Henning نشان داده در میان اقوام مختلف این جاندار به اشکال کرکس، عقاب، کلاغ، همای، دیو بالدار و گریفین وجود داشته است. "مری بویس" در بررسی متون مانوی اما توضیحی در این مورد نمی دهد. "کاملیا نرور" این موجود را بصورت سگ بالدار حماسه قوم "اوستی" تصور کرده و آنرا همان" "paskuj-""paskundzi اوستی و در اوکراین موسوم به"paskuda" دانسته است. در ادبیات "تلمودی" pusgansa و pasgunsa معمولأ به ماده کلاغ ترجمه شده است و مفسران تلمودی آنرا "کلاغ غول پیکر" دانسته اند. در دادستان مینوی خرد گرگ کبودی که بدست گرشاسب کشته میشود با نام pasgunj و psgwnj نام برده شده و شاید گرگی پردار بوده است. در ارمنی و قفقاز سیمرغ شریکی بنام paskuc و نام هایی به این تلفظ داشته است. در گرجی p'ask'uji و p'askunji معادلی برای سیمرغ بوده و به گفته " اوبرلیان" obrlian پیکر شیر و سر ومنقار و بال و پای عقاب داشته است و موجودی عظیم الجثه و پردار است. در برخی روایات اوستی pakindzi موجودی بالدار با هفت سر است.
Javad Mofrad
هیئت بسلوص/ج basluc/j در رابطه با نام بلوچ بسیار قابل توجه است چه مطابق منابع یونانی در عهد اشکانیان سکائیان آسیانی (پرستندگان پرنده آسمانی) که مطابق منابع هندی پرستنده سگ بالدار آسمانی بودند، در سمت بلوچستان سکنی گرفتند. هیئت یونانی دیگر نام آنها یعنی پاسیانی به یاد آور نام پاسکوس paskuc است. خصوصاً نام آسیانی های (آسمانی های) که همراه نام پاسیانی ذکر شده است یاد آور نام بلوچ و بسلوچ است. اما ممکن نام پسیانی متعلق به پشتونها (اپاریتی ها= مردم ناحیه پشتی، افغانها بوده باشد.
اگر نام بلوچ را همان طور که گفته میشود به معنی تاج خروس بگیریم پسکوچ و پسکونج را هم میشود همان تاج خروس گرفت. مرکب از پس/فش و کونج/کُنج و این لابد اشاره به تاج خروسی گریفون بالدار ایشان داشته است که بعداَ شکل آن در شکل دستار تاج خروسی بلوچان مرعی گردیده است.
یعنی در مجموع نام بلوچ از ترکیب بهاسَ (سگ آسمانی-سگ/کرکس) و لوچ (از تبار)/کوچ (منسوب به) گرفته شده است. اگر لوچ را صورتی از لوک سانسکریت (فضا) و کوچ را صورتی از قوش ترکی (پرنده) بدانیم، باز بهاسَ-لوچ/کوچ به معنی سگ پرنده و آسمانی خواهد بود.
بنا به علی مظاهری در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم، سگ آسمانی شعار سکاییانی بوده است که از پیش یوئه چی ها به سمت هند (پاکستان) رفته بودند.
جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۳
معنی مازندران و کاسپیانه در رابطه با نام ناحیه کاسپاتیریان در نواحی پشتو نشین
تاریخنامه چینی تانگ شو در رابطه با نام تبرستان میگوید: "یک تو-پا-سه-تان (محل آرامش موجود درنده/ببر) هم آنجا وجود دارد که آن را تو-پا-سا-تان (تبرستان) نیز می نامند." از گفته این تاریخنامه معلوم میشود تبرستان (مازندرانی) دیگری نیز وجود داشته است که به غیر از این تبرستان بوده است. نام مشابه با نام قدیمی مازندران یعنی کاسپیان (گرامی دارندگان سگان) را در نام شهر کاسپاتیر در نواحی پاکتیک ها (پختو/پشتو ها) می یابیم که نامش را می توان به معنی محل گرامی دارندگان سگ وحشی و آسیب رسان گرفت که به نظر میرسد همان شهر کنونی تیراه پاکستان در نزدیکی مرز افغانستان بوده باشد. مطابق هرودوت سگان وحشی (گرگان سرخ) در این ناحیه هند- که در جوار شهر پاکتیک نشین کاسپاتیر بوده- در روی معادن طلا کنام داشته اند و هندی ها تصور میکرده اند که طلای این نواحی را نوعی مورچه تولید می کند و ایشان برای بدست آوردن طلا باید از سد این سگان وحشی و مورچه های پدید آورنده طلاها که هرودوت آنها را در هم آمیخته بگذرند. برای این کار با گاریی که به یک شتر ماده دارای بچه شیرخوار و دو شتر نر دو سوی آن می بستند و طلا ها را بر داشته و به سرعت از آنجا دور میشدند تا گرفتار سگان وحشی درنده- مورچه ها نگردند. هرودوت به صراحت اضافه میکند که "شاه منطقه از این حیوانات چند رأس دارد." از این گفته هرودوت معلوم میشود که سگان وحشی یا گرگان سرخ سمت هند مقدم مقام توتمی و تقدس داشته اند.
بنابراین معلوم میشود نام مازندران هم در اصل مزن-درَ-ان بوده است یعنی محل درنده بزرگ (ببر). از آنجاییکه مطابق روایت کتاب پهلوی زادسپرم در مورد مقتول شدن ثریت توسط سگان وحشی ایرانیان باستان، ببر (درنده) را سگ وحشی می گفته اند، نام و نشان سرزمین کاسپاتیریان سمت هند-پاکستان و افغانستان با کاسپیانه مازندران در هم آمیخته است.
زنده یاد حسین کریمان می آورد: "در شاه نامه، مازندران بر دو محل ناظر است: يكی در مغرب در عربستان و حدود يمن و مصر و شام و ديگری در مشرق در لاهور و مولتان و كشمير و حدود بدخشان و فلات پامير. " ولی وی از مازندران اصلی که همین مازندران ایران است صرف نظر میکند.
اطلاق نام دیوان مازنی و دیوان دژ بهمن به مردم سمت نواحی امپراطوری آشور از آنجا عاید شده است که لشکریان آشوری تحت رهبری رئیس رئیسان شانابوشو در آغاز عهد آشوربانیپال برای تسلیم خشثریتی (سومین فرمانروای ماد، کیکاوس شاهنامه) که از سمت کاشان (کارکاشی) به شهر آمل مازندران پناه برده بود، رفتند و در آن منطقه از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب/رستم) و مادها شکست خورده و قتل عام شدند و نام و نشان اساطیری آشوریان در روایات دینی به عنوان دیوان مازندران و دیوان دژ بهمن (نینوا) ثبت شد.
دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۳
بررسی ریشۀ ایرانی محتمل واژه های عروس و لِباس
واژۀ وَس در سانسکریت و واسترَ در اوستایی به معنی جامه و لباس هستند. بر این پایه "اورو- وَس" uru-vas به معنی لباس گسترده یا به احتمال بیشتر "اَئیری-وَس" (دارنده جامۀ نجیب) می تواند ریشۀ هندوایرانی واژۀ معّرب عروس در معنی دارنده لباس دراز و یا جامۀ نجیب بوده باشد.
امّا در مورد خود واژۀ لِباس (لِواس لُری) نیز به نظر می رسد واژۀ سانسکریتی و اوستایی وَس/واس (جامه، لباس) دخیل بوده باشد. جزء "لِ" یا "لِو" در لباس می تواند علی القاعده از تبدیل رَئه (رَئِوَ) اوستایی (به معنی با شکوه) عاید شده باشد یعنی لِباس در زبانهای ایرانی به معنی جامۀ با شکوه و زیبا بوده است. به نظر میرسد رئه (رَئِوَ) اوستایی در کُردی تبدیل به لاو (زیبا) شده است.
معهذا در قرآن ریشۀ کلمۀ لباس به صورت لُبس (پوشاندن) موجود است، ولی عروس یا کلمه ای هم ریشه با آن دیده نمیشود.
از کمکهای فکری دوستان در مجموع معلوم میشود عروس در زبانهای ایرانی از همان اروس پهلوی و آلوس بختیاری به معنی سفید و درخشان و زیبا است. با پیدا شدن ریشه عربی برای لباس و ریشه اکدی ērišuبرای داماد/عروس، مأخذ سانسکریتی وَس (جامه) برای این کلمات منتفی میشود.
واژۀ سانسکریتی نی-وَس (لباس)علی القاعده می توانست در فارسی به لیواس/لباس تبدیل یابد لذا ریشه ای ایرانی برای لباس محتمل است.
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۳
محل شهرهای قدیمی هزار و مایین در فارس
روستایی به نام هزار در سمت غرب مرودشت واقع است. گویا کوشک هزار هم گفته میشود. در نیمه راه مایین (روستای ممو) به شیراز بوده و به ازار شاپور (هزار شاپور؟) و نیشابور (دارای کاروانسراهای زیاد) هم معروف بوده است. مطابق جغرافیای تاریخی لسترنج ص.301 : مقدسی گوید خود آن شهر کوچک است ولی روستایی بزرگ دارد. آبش از قنات است و اولین منزلگاه چاپار از شیراز از راه تابستانی، یعنی راه کوهستانی شیراز به اصفهان است.
از آن جایی که مقدسی مایین را شهری آباد و پر میوه آورده لذا می توان آن را محل بهره و میوه (مای-یون یا مای-ین) گرفت. بر این اساس نام کنونی آنجا یعنی ممو نیز در اصل باید میهمو بوده باشد یعنی محل میوه یا درخت مَو/تاک.
شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۳
دلیلی بر مطابقت زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان
محمد مهدی جوکار در وبلاگ خود "ناگفته های ایران باستان" مینویسد: "نگارنده ی وبلاگ پژواک یونان در مقاله ای یکسویه از سر تنگ نظری و دشمنی با فرهنگ ایرانیان باستان آدم خواری را رسمی ایرانی خوانده است . دقت در منابع و رفرنس های ارائه شده توسط ایشان نشان میدهد که نتیجه گیری و ادعاهای او بسیار سست و ساده انگارانه است از همین رو تعفنِ تعصب و تعبد و تعرب وی از هرسوی نوشتارهای ایشان هویداست بی آنکه ذره ای حرمت عقل و انصاف را نگاه دارد!
نویسنده از قول پلینیوس مینویسد : «استانس Ostanes یا Osthanes جادوگری بود که این رفتار را اختراع و باب کرد ، تو ای استانس تمام قوانین مرسوم و استاندارد بشر را پایمال و نقض کردی ، تو مخترع و مبدع این وحشیگری و هیولا صفتی هستی که انسانها اعضای بدن یکدیگر را بخورند ! یقین داشته باش که بی شک بشر نام تو را بخاطر این بدعت کثیف از یاد نخواهد برد ، براستی چه چیزی او را بدین مقصود رهنمون ساخت ؟ ». ظاهراَ نام اوستانس به سانسکریتی به معنی زمزمه گر و جادوگر است"
اوستانس به اوستایی یعنی والامقام به احتمال زیاد یکی ازالقاب زرتشت باشد. چون زرتشت
مورد نظر هرتسفلد یعنی سپیتاک سپیتمان در عهد کوروش بر دربیکان سمت بلخ فرمان میرانده و این مردم مطابق جغرافیای استرابون، کتاب 11، فصل هشتم، پیر مردان خود را که سن شان از هفتاد میگذشت، کشته و می خورده اند. لذا این سنتی نیست که اوستانس تاریخی (سپیتاک سپیتمان) بر جای گذاشته باشد بلکه سنت توتمی خود قوم دربیکان (دروپیکیان، دری ها) بوده است.
جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۳
ریشۀ کلمۀ وحی
کلمۀ وحی عربی را از ریشه اوحی/اوهی میدانند که در اکدی برای شکل مشابه آن معنی سخن و دستور آمده است:
awû (vb. u/u)
G. to speak Gt. (atwû, atmû) to speak ; to discuss ; to order (to do sth.) ; išti/itti X atwû to negotiate with X ; ana X atwû to speak to X Št1. to reflect on sth., debate with oneself.
این ریشه و معنی وحی نشانگر آن است که این خود با وخش (سخن) اوستایی نه همریشه بلکه مترادف می باشد.
پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳
معنی گونسپان
نام گون سپان یا پا تپه ملایر به ظاهر ترکی به معنی محل پخش شدن نور آفتاب (گون سَپَن) است، ولی گون سپان در زبان کُردی به معنی "دهکده سپاهیان" یا "محل سپاهیان" مفهوم منطقی تری دارد، چه نام دیگر آنجا یعنی پاتپه را هم میشود "تپه محل پاییدن" گرفت.
سهشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۳
معنی محتمل کاسپی و کادوسی
بارتولد عقیده دارد که "نام کاسپی جمع واژهٔ کاس است و پسوند «پی» علامت جمع عیلامی است. بنابر این کاسپیان همان کاسیان هستند، به عبارت دیگر کاسپیان تیرهای از کاسیها هستند که کرانههای دریای خزر را به کوهستانهای غرب ایران و زاگرس مرکزی ترجیح دادند و به همراه سایر تیرههای این قوم به غرب کوچ نکردند". کاشّو و کاشیتو ایزد و الهۀ گیاه مستی آور (هوم) بوده اند.
نظر شخصی من با توجه به اینکه والری فلاک، کاسپیان را سگپرست نامیده این است که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "کا" (دوست داشتن) و "سپه" (سگ) است. در مقابل نام کادوسیان (کاتوزیان شاهنامه) مرکب از "کا" (دوس داشتن) و "توزی/توژی" (کوه زی/ بزکوهی) است. آئلین، هرکانیان و استرابون، آلبانیان را نیز سگپرست معرفی نموده اند. ولی از نویسندگان قدیم کسی کادوسیان را سگپرست معرفی نکرده است. نظر به معنی لفظی سکا (شاک کُردی و شُکای مازندرانی به معنی بزکوهی) کادوسیان را می توان از مهاجرین سکایی شمرد.
راجع به ریشه و معنی واژه توژی (کوه زی) گفتنی است، کسروی معتقد است پسوند "تی" (تو) در نام کوههای آذربایجان به معنی کوه بوده است. تهه سانسکریت و تاو قفقازی و تبر مازندرانی به معنی کوه و تپه فارسی (تَپ/تَو کوچک) درستی این نظر را تأیید می کنند. به نظر می رسد کوتی مازندرانی به معنی تپه در اصل کوه کوچک ( کِه-و- تی) بوده باشد.
احتمال اینکه توژی در اصل تو- ژی یعنی مار نیرومند هم درک میشده است، زیاد است چه هم در سمت نواحی کردنشین و هم سمت گیلان و هم سمت خراسان و بلخ با تقدیس اژدها مواجه میشویم: موسی خورنی ازویشاپازوننر ها (اژدها نژادان) سمت کوه آرارات - منظور کُردان- سخن گفته و در بلخ سکه ای با تصویر اژدها کشف شده و کوه البرز در اساطیر با آژی دهاک تازی پیوند خورده و نقش اژدها بر درفش پارتیان سمت خراسان نقش بسته بوده است. مطابق هرودوت، اسکیتان، الهۀ مادر زمین خود را به صورت نیمه زن و نیمه مار تجسم می نمودند. لذا بی جهت نیست که یونانیان نام کیمریان سکایی را به شکل شیمِریا به صورت بزکوهی-شیر-مار به تصویر کشیده اند.
نظری در باب معنی هون و تاجیک و تازی
هون را درزبان مغولی به معنی شخص [سرور] گرفته اند. هیه در ختنی به معنی مالک و صاحب و هو درسغدی به معنی پیشوا وسرور و نجیب آمده است. ولی احتمال دارد معنی اصلی هیون چنانکه در سانسکریت محفوظ مانده از ریشه هه به معنی ترسناک بوده باشد. چه نام چینی ایشان یعنی هسیونگ نو در زبان چینی بردگان هراس انگیز و نام ترکی ایشان قرخیز (قورخی ایز) به معنی ترسناک ها بوده است.
با توجه به فرم کهن تاژیک نام تاجیکان که محمود کاشغری در لغات الترک به کار برده است. می توان با مقایسه نامهای کاتوزی (پرستنده توزی= موجود کوه زی/بزکوهی) و توژیک (منسوبین به بزکوهی، ازعشایرقدیمی و بزرگ کُرد) آن را به معنی سکایی (دارندگان توتم بزکوهی) گرفت. در عهد باستان نیز سکائیان پارسی دربیک/ دروپیک/ دری که سکائیان برگ هئومه نیزخوانده میشدند در این نواحی می زیسته اند. شاید اطلاق عنوان تاژی (تازی در زبان کُردی) به سگ شکاری به سبب شکار بزکوهی توسط آنها بوده است.
در این رابطه گفتنی است از قرار معلوم طایفه سگوند جنوب غرب ایران- که بنا به آزمایشهای دکتر امین کیخا بومی و از بنی کلب هستند- بازمانده همان ماسپیان (بزرگ دارندگان سگان) از اتحادیه قبایل پارس بوده اند که به قول برخی ایرانشناسان تبار عیلامی داشته اند. به نظر می رسد نام طایفه بنی کعب خوزستان در همین رابطه در اصل بنی کلب (سگپرست) بوده است و ترجمه نام همین قبیله خوزستانی سبب تعمیم و اطلاق نام ایرانی تازی به اعراب گردیده است.
جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۹۳
معنی احتمالی نامهای توگدامۀ کیمری و پسرش سانداخشثرو و نام شاهنامه ای فرامرز
نام توگدامۀ کیمری و پسرش سنداخشثرو (سانداکشاترو) را- که در سالهای دور گذشته با اغریرث تورانی و پسرش گوپت شاه نیمه انسان و نیمه گاو پادشاه سئوکستان (آسیای صغیر یا سرزمین سکائیان سمت آسیای صغیر) مقایسه نموده ام- میشود به صورت توکو-دهامه و سندا خشثرو به ترتیب به معنی تخمه عجیب و بدوی مافوق طبیعی و دارای شهریاری ارزانی شده و رضایت بخش است. از اینجاست که آشور بانیپال در کتیبه اش توگدامۀ کیمری را تخمه تیامات (تخمه مخلوق عجیب و بدوی مافوق طبیعی) نامیده است. نام پسر او سانداخشثرو را یوستی به معنی دارنده حکومت رضایت بخش گرفته و برخی دیگر به معنی حکومت خدای ساندون آورده اند. ولی به برداشت سندا خشثرو (دارای شهریاری ارزانی شده و رضایت بخش) در بندهش اشاره شده و گفته شده است که در مقابل اعمال نیک اغریرث (توگدامۀ کیمری) پسری چون گوپت شاه (سانداخشثرو) به او ارزانی شد.
نام شاهنامه ای فرامرز در معنی اوستایی و سانسکریتی آن یعنی بسیار ضربه زننده در مقام پسر رستم (پهلوان خارق العاده) یادآور کشتار دشمنان سام گرشاسب نریمان در کنار دریای فراخکرت است. یوستی نام فرامرز را به معنی "[بسیار] آمرزنده [دشمن]" گرفته است که خود اساطیر مربوط به فرامرز جنگاور به چنین ویژگی وی اشاره نکرده اند. ولی مرزmrz در سانسکریت به معنی کوبیده شدن و ضربه خوردن و یا کوبیدن و ضربه زدن و مَرِذا در اوستایی به معنی خونریزی و چپاول باید ریشه کلمات فارسی مرز و آ-مرز-ش (نکوبیدن و خونریزی نکردن) هم بوده باشند. واژه سانسکریتی مرز در حالت مفعولی یادآور مندرجات غرر ثعالبی در مورد مرگ فرامرز است که میگوید: "بهمن امر داد تا فرامرز را بر دار آویخته آن قدر تیر بر او زنند تا گوشت و استخوان و مغزش ریز ریز بر زمین افتد (شاهنامه ثعالبی صفحه 178)". معنی بسیار آمرزندۀ فرامرز که یوستی بدان اشاره کرده او را با اورواخشیه (شادکامی و خوشبختی دهنده و مهربانی کننده) برادر مقتول سام گرشاسپ نریمان قابل قیاس میگرداند که به دست هیتاسپ زرین تاج کشته شده و سام گرشاسپ نریمان با قتل هیتاسپ زرین تاج خون ستانی برادر کرد. بهمن در شاهنامه، خصوصاً در آذربرزین نامه علاوه بر بهمن اسفندیار (خشایارشا) به جای فرمانروای نینوا پایتخت آشور (دیو دژ بهمن شاهنامه) است. از سپاه بهمن در رابطه با فرامرز (اورواخشیۀ اوستا) و [در واقع برادرش] آذربرزین (آتردات پیشوای مردان/ سام گرشاسب نریمان اوستا) همین آشوریان مهاجم به مازندران در عهد خشثریتی (کیکاوس) منظور است که در تعقیب خشثریتی فرمانروای شورشی ماد به شهر آمل مازندران لشکرکشی نموده بودند. نام این آذربرزین در شاهنامه نیامده است ولی در مجمع التواریخ نیز نظیر آذربرزین نامه آن نام پسر فرامرز پسر رستم و سرانجام سپهسالار بهمن به شمار آمده است. لشکرکشی بهمن به سیستان (سگیستان) سوای لشکرکشی آشوریان به سرزمین مردم کاسپی (سگپرست) در مازندران یادآور لشکرکشی بزرگ خشایارشا (بهمن اسفندیار) به سوی بالکان سکاهای غربی و یونان است. مارکوارت معتقد است رستم شاهنامه همان سام گرشاسپ نریمان اوستا می باشد: این دو نام را به ترتیب به صور رُت-ستهم و کرسا-سپ به ترتیب می توان ریشه کن کننده ستمگران و برافکننده اشرار و راهزنان معنی نمود که با هم مترادف هستند.
?Vad betyder Sandra och Emma
Sandras namn jämförs ofta med Alexandra (hon som försvarar), men i sanskrit och avesta betyder Sandra ”fast stark”. I partians tid har några Mellan östiska konungar hettit ”Sandr[a]-ok” vilket betyder han som är fast stark.
Inhemsk Europeisk Sandra kan härstamma från latinska ordet candor-a som betyder vit, rent och glänsande. Det låter att Alexandras namnform påverkat detta namns form för att bytas från Candora till Sandra.
Man jämför namn med Ermin, men det låter att ursprungligen vara "[h]emma" dvs. "den husliga".
چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۳
سهشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۳
سه واقعه مهم تاریخ ماد که یاد آور اساطیر ملی عهد کیانی هستند
١- شانابوشو سردار آشوری برای مذاکره صلح و تسلیم خشثریتی به سوی شهر آمول رهسپار میشود.
٢- فرائورت در سمت گنجه اران به دست مادیای اسکیتی (داماد آشوربانیپال) کشته میشود.
٣- مادیای اسکیتی در سمت آذربایجان غافلگیرانه توسط کیاخسار (هوخشتره) به قتل می رسد.
خشثریتی با کیکاوس، فرائورت با فرود-سیاوش، کیاخسار با کیخسرو و مادیای اسکیتی با افراسیاب قابل قیاس هستند.
معادل اساطیری و حماسی این وقایع ازاین قرار است:
1- آسمان پیمایی کیکاوس با عقابانش با شکست مواجه میشود و وی در شهر آمل مازندران فرود می آید و به اسارت دیوان مازندران می افتد. تا رستم سگیستانی دیوان مازندران را در هفتخوان خود شکست میدهد و کیکاوس و همراهانش را آزاد می سازد.
2- فرود پسر سیاوش و سیاوش (درواقع فرود سیاوش) در سمت کنگ دژ سیاوش به دست سپاه افراسیاب تورانی کشته میشود.
3- کیخسرو توسط سردارش گستهم نوذری شبانه بر سپاه افراسیاب شبیخون میزند و افراسیاب کنار دریاچه چیچست توسط هوم عابد/گودرزکشوادگان دستگیر و اعدام میگردد. لقب اوستایی مادیا-افراسیاب یعنی فرنگرسین به شکل فرَ-انگرَ- اَرِثین (بسیار بد کردار) مطابق عنوان نیوکار مادس (مادیای "نابکار/نا-بِه-کار/نی-وه-کار") است که موسی خورنی برای مادیای اسکیتی ذکر کرده است.
یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳
معنی هارون آوا (اسلام آباد) و کرماشان
معنی هارون آوا (هارین آوا) یعنی نام اصلی اسلام آباد (شاه آباد غرب) را با توجه به واژه "هَر" اوستایی یعنی روان و جاری به سادگی می توان به معنی محل آب روان گرفت.
در کتیبه های تیگلات پیلسر سوم در سمت آریا اوروه (تپه گیان نهاوند) در سمت کرماشان (جایگاه سنگی) حالیه از محلی به نام ساکسوکنو اسم برده شده است که می توان آن را به معنی محل خانه های سنگی گرفت که یادآور خود نام کرماشان (قرمیسین) است.
به نظر می رسد در این سمت شاپورخواست (به کُردی یعنی محل برخاستن شیون، چغلوندی حالیه) همان مات تارلوگاله (کشور خروسان) در خبر کتیبه تیگلت پیلسر سوم بوده باشد. لابد خروس (خروش) بعداَ به گریه و زاری تفسیر شده است. نام هرسین که حمدالله مستوفی در نزهة القلوب آن را نام دژ آنجا دانسته است مرکب به نظر میرسد از هر (دژ، نگهبانی) و سین (سنگی) یا شین (جا). یعنی آن در مجموع به معنی محل دژ نگهبانی سنگی دربوده است. ولی احتمال دارد از مات تارلوگاله کتیبه های آشوری یعنی کشور خروسان همان هرسین (در هیئت خروس شَیَن/هروس-شَیَن) منظور بوده باشد. در این صورت هرسین در اصل به معنی محل خروسان بوده است.
شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۳
معنی احتمالی کرند
با توجه به صنعت چاقوسازی کَرند می توان نام این شهر را از کرِنت اوستایی به معنی بریدن و شکافتن گرفت. استاد پورداود نام شهر اوستایی کویریَنت را متعلق به کرند می داند. در عهد کاسیان آنجا را کرینتاش می نامیده اند.
چهارشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۳
ریشه و معنی واژۀ قارچ (هکار،هکل،اکال) و سماروخ
هَکِرِتَ در اوستایی به یکباره معنی میدهد. بنابراین منظور از هکار (هکل،اکال) ناگهانی روینده است. خود واژه قارچ هم میتواند از حذف هَ در هَکار /هکرت و اضافه شدن حرف چ (به جای ت) بدان عاید شده باشد.
کَ-هَکار-ک در زبانهای ایران قدیم و کغارک بلوچی به معنی قارچ، می توانست "به طور یکباره روینده" معنی دهد که وجه تسمیه بسیار مناسبی برای قارچ است. سما-رو-ک
sama-ro-k
فارسی به معنی قارچ را هم میشود یک مرتبه روینده معنی کرد:
सम sama adj. same.
सम् sam adverb along with.
सम् sam adverb altogether.
करक n. karaka mushroom, कारक adj. kAraka intending to act or do.
دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۳
معنی نام قصبه فراشبند فارس
با توجه به اینکه اشاره شده: "دراصل بنای کوچک گنبددار متعلق به عهد اشکانیان مأخذ نام فراشبند است"، معلوم میشود که آن در اصل فراز بند بوده است. یعنی چیزی که در فراز به هم بند آمده است و این میرساند این لفط اصیل ایرانی به جای لفظ به ظاهر آرامی و سریانی گنبد بوده است. حرف "ز" می تواند به "ش" بدل گردد. نظیر : دندان ابریز = دندان اپریش ، دندان فریش
لغزیدن = لخشیدن
زنگله = شنگله
زلو = شلو، شلوک ، شلکه ، شلکا
دریوز = دریوش
احتمال زیاد دارد گومبت/گنبد اساس ایرانی داشته و دراصل گوم/گون-بند بوده است یعنی دارای شکل به هم بند آمده که با آن شکل مفروض فرازبند ما همخوانی دارد. علی القاعده در کلمه مرکب گون-بند "ن" ساکن دوم در تلفظ حذف شده است. معهذا گنبد به شکل کُن-پت درزبان یونانی به معنی "با هم به شکل مخروط در آمده" و به شکل کُن فَس به لاتین به معنی به شکل مخروط است.
ریشه شَنب یا شُنب به معنی گنبد نیز جای تحقیق دارد. احتمال دارد تلخیص شن بند (جای به هم بند آمده) بوده باشد.
معنی محتمل نامهای زرتشت و اَوستا
نامهای زرتشت به صور زرتو-اَشتَ و زرتو-اَشترا در لغت اوستایی و سانسکریت به ترتیب به معنی پیامبر عهد کهن و دانای سرود دعاهای دینی کهن میدهند. لفظ اَشترا در کُردی نیز به معنی سرود کهن باقی مانده است.
سه هیئت نام اَوِستا به صور اَفد-ستا و اَوِپِستا (اَپستاک٬ از ریشه اَوَپَستی= نازل شدن) و اوپَسَتا در اوستایی و سانسکریت به ترتیب به معنی ستایش شگرف دینی و متن نازل شده و ستایش می باشند. خود اَوِستا به صورت اَوَس-ستا در سانسکریت و اوستایی به معنی ستایش نازل شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)