دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۰

معانی نامهای قره باغ

بنا به استرابون، سکاها در ارمنستان بهترین سرزمین ها را تصرف کردند و به نام خویش سکاشنه (سرزمین زیستن سکاییان) خواندند. دیاکونوف معتقد است که این سکاها همان سکاییان تیزخود خبر هرودوت بوده اند که اینان مطابق بونترکان و خایلندورکان منابع کهن ارامنه می باشند:
भूना ind. bhUnA plentifully, heigh
त्राण n. trANa (tarka) helmet
खर adj. khara (khayla[n]) sharp-edged
त्राण n. trANa (tarka) helmet
نامهای آرتساخ، سودی، سیساکان، سیونیک و حتی قره باغ (در معنی خره باک، دارای موجود تیز دندان = سگ) به معنی محل سکاها (سکا-شنه خبر استرابون) می باشند:
आर्थ adj. Artha advantageous, profit
sak (saka)
श्वा f. svA dog, धाय adj. dhAya possessing
shi: property, earth
sak (saka)
sionik: sion (dog, sak)-ik (ratio extension)
श्वान m. svAna dog
खर adj. khara sharp-edged
भग m.f. bhaga prosperity, property
saka shayana: sakaeyans´ place

معنی نام شهر تون (فردوس)

با توجه به کارگاههای بافندگی فراوان شهر تون در قدیم، نام آن از واژۀ تنیدن گرفته شده است:
तनुते {तन्} verb tanute {tan} weave
ناصرخسرو قبادیانی، در سدهٔ پنجم هجری، خبر از وجود چهارصد کارگاه زیلوبافی در شهر تون داده‌است:
«شهر تون شهر بزرگ بوده‌است اما در آن وقت که من دیدم اغلب خراب بود و بر صحرایی نهاده‌است و آب روان و کاریز دارد و بر جانب شرقی باغ‌های بسیار بود و حصاری محکم داشت. گفتند در این شهر چهارصد کارگاه بوده‌است که زیلو بافتندی و در شهر درخت پسته بسیار بود در سرای‌ها و مردم بلخ و تخارستان پندارند که پسته جز بر کوه نروید و نباشد.»

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۰

معنی نام ولایت و شهر توس

نام باستانی توس منابع یونانی و در نقشه های بطلمیوسی جدید گاهی سووس/سوفس (محل چشمه سودمند) آورده شده است که این از نام چشمه سوز/سو (سو-اوس، چشمه سودمند) و کوه آن، توس (توَ- اوس= محل چشمۀ نیرومند) در ولایت آنجا اخذ شده بوده است. نام توس نوذری اوستا و شاهنامه (کوروش نیای کوروش تاریخی) هم می تواند به همین معنی چشمۀ نیرومند باشد. چون نام کوروش به بلوچی به معنی مرد سیلاب مانند (مترادف ثراتئونۀ اوستا) است و آستیاگ در رؤیایش کوروش بزرگ را به سان سیلاب جهانگیر دیده است:
तवस् adj. tava[s] strong
सु adj. su good
उत्स m. u[t]sa fountain
تا قرن پنجم هجری نام منطقۀ طوس به شهر نوغان (محل چشمۀ خوب) اطلاق می‌شده است، بعد تابران (محل نیرومند) را مرکز ولایت توس می دانسته اند:
नय adj. naya right, good
खा f. khA[na] fountain
در نقشۀ بطلمیوسی روم, سال ۱۴۹۰ میلادی، نام شهری در شمال میسیا (نیشابور) به صورت سوفثَ suphtha یاد شده است که می توان به معنی محل دارای راه خوب منظور نمود و مطابق رادکان (در هیئت راس-کان، محل راه) گرفت و آن بدین معنی ارتباطی با نام سرزمین پارت/پرتو ( جایگاه راه و گذرگاه) پیدا می کند:
सुपथ m.n. supatha good road
نام توس در منابع کهن عهد اعراب:
حدودالعالم در کتاب «حدودالعالم» از شهر توس یاد شده‌است: صاحب حدود العالم ولایت توس را توصیف کرده و می‌نویسد:
«توس ناحیتی است و اندر وی شهرکهاست چون توران، نوقان، بروغون، رایکان، بنوازه و اندر میان کوه‌هاست و اندر کوه‌های وی معدن پیروزه و معدن مس و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ خان و شلواربند و جوراب خیزد، و به نوقان مرقد مبارک علی بن موسی الرضاست و آن جا مردمان به زیارت شوند و هم آن جا گور هارون الرشید است و از وی دیگ سنگی خیزد».
نزهةالقلوب در کتاب «نزهةالقلوب» از توس چنین یاد شده‌است:
«چند شهری است اندر ایران مرتفع‌تر از همه بهتر و سازنده‌تر از خوشی آب و هوا گنجهٔ پر گنج در اران، صفاهان در عراق در خراسان، مرو و توس در روم باشد اقسرا. توس از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات «صب لب» و عرض از خط استوا «لز». جمشید پیشدادی آن را ساخت، بعد از خرابیش، توس نوذر آن را تجدید عمارتش کرده و به نام خود منسوب گردانید و از مزار علی بن موسی در دیه (ده) سناباد به چهار فرسنگی توس است و قبر هارون الرشید، خلیفهٔ عباسی در مشهد آن حضرت است و مشهد توس از مشاهیر مزارات است و آن موضع اکنون شهر چه شده و از مشهد تا زاوهٔ سنجان پانزده فرسنگ است… و در جانب قبلی توس دروازه‌ای است که سه‌هزار ولی ابوبکر نام در مزارات این دروازه رودبار آسوده‌اند و در جانب شرقی او قبر محمد غزالی و احمد غزالی و مزار فردوسی و معشوق توسی هم آن‌جا است. مردم توس، نیکو سیرت و پاک اعتقاد و غریب دوست باشند و از میوه‌های آن‌جا انگور و انجیر و بسیار شیرین باشد و در حوالی توس مرغزاری است آن را مرغزار رایکان گویند. گروهی از بزرگان چون جابر ابن حیان، پدر شیمی، فردوسی، خواجه نظام‌الملک، محمد ابن اسلم، محمد غزالی، خواجه نصیرالدین توسی از آن‌جا باشند.»
معجم‌البلدان یاقوت حموی در نیمه اول قرن هفتم هجری از توس چنین یاد کرده:
«توس شهری است در خراسان که فاصله میان آن و نیشابور ده فرسخ می‌باشد و مشتمل است بر دو شهر (طابران و نوقان)، نوقان یکی از آن دو شهر است که دارالملک توس را تشکیل می‌داده‌است و برای این دو شهر بیشتر از هزار قریه هست و طوس در زمان عثمان بن عفان فتح شده و در این شهر است قبر علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید».
مسعر ابن مهلهل از شهر توس در کتاب «مسعر ابن مهلهل» چنین یاد شده‌است: «توس چهار شهر است که دو شهر آن بزرگ و دو کوچک اند و در آن آثار بناهای اسلامی مهمی وجود دارد، هم‌چنین خانهٔ حمید ابن قحطبه در آن شهر است که مساحت آن یک میل در یک میل است و آرامگاه علی بن موسی الرضا و قبر هارون در برخی از بوستانهای آن خانه‌است و میان توس و نیشابور قصر با شکوه عظیمی است که آن را بنیانی بس استوار است و من به بلندی دیوارها و استواری بنیان آن قصری ندیده‌ام و در داخل آن کاخ مقصوره‌هایی است که زیبایی آن‌ها مایهٔ حیرت و شگفتی است.
هم‌چنین در درون قصر مزبور نوعی عمارت طولانی و دراز و رواقها و گنجینه‌ها و خلوتخانه‌هاست. من از چگونگی آن کاخ پرسیدم و دیدم مردم شهر به اجماع معتقدند که بنای مزبور یادگار یکی از تبابعه‌است که از یمن به قصد تسخیر کشور چین حرکت کرده‌است و چون بدین جایگاه رسیده‌است بر آن شده‌است که حرمسرا و گنجینه‌ها و ذخایر خود را در محلی بگذارد و خود سبک‌تر به سیر خود ادامه دهد بدین منظور این کاخ را بنیان نهاده و نهر بزرگی در آن جاری ساخته‌است که آثار آن نمودار است، آن‌گاه گنجها و ذخایر و حرمسرای خود را در آن‌جا گذارده و خود به چین رهسپار شده و پس از رسیدن به مقصود خود بدین جایگاه بازگشته‌است و آن‌گاه برخی از ذخایری را که در کاخ به ودیعت سپرده‌است با خود به یمن برده و بسیاری از آن‌ها را هم در همان کاخ باقی گذارده‌است ولی جایگاه گنجها و ذخایر مزبور را از نظرها نهان ساخته و صفات مواضع آن‌ها را با آن‌ها نوشته‌است و در زیر خاک مدفون ساخته‌است و این وضع بر این کیفیت هم‌چنان باقی بوده‌است، کاروانها و مسافران بدان کاخ فرود می‌آمده‌اند و از ذخایر و گنجینه‌های نهفته در آن به هیچ رو آگاه نبوده‌اند تا سرانجام این راز آشکار می‌شود و اسعد ابن ابی‌یعفر، صاحب کحلان در روزگار ما این گنجینه‌ها را بیرون می‌آورد، چه وی از صفات گنجینه‌ها آگاه می‌شود و بی‌درنگ گروهی را برای بیرون آوردن آن‌ها بدان سوی گسیل می‌دارد و آن‌ها گنجینه‌ها را به یمن نزد وی می‌برند.»
معنی نام باژ منطقۀ توس:
افتخار ناحیۀ طوس به فردوسی طوسی بزرگ است که به نظر می رسد عنوان فردوسی خود را از روستای زادگاهش خویش، باژ (باغ یا باغ-ژه) در منطقۀ توس گرفته است:
از آنجاییکه عنوان فردوسی را می توان به معنی منسوب به باغ بهشتی گرفت و نام باژ را هم می توان علی القاعده تلخیص یافته باغ-ژه (باغ مطلوب در پهلوی) به شمار آورد. لذا ابوالقاسم فردوسی، عنوان فردوسی را مترادف با باژی برای تخلص خود انتخاب نموده بوده است: در تبدیل باغ-ژه به باژ می توان تصور کرد حرف غِ ساکن در وسط نام مرکب ساقط شده یا علی القاعده به ژِ تبدیل شده و در ژِ بعدی ادغام گشته است. نمونۀ تبدیل غ به ژ در لغت نامۀ دهخدا: استاغیرا=استاژیرا. در غرب خود فردوس (پردیس) را لغتی سنسکریت/ایرانی به معنی جایگاه عالی گرفته اند. مرکب از پرَ بسیار و دیشیه به معنی ناحیه و منطقۀ عالی که در فرهنگ لغات سنسکریت موجود هستند. لابد هیئت دیش سنسکریت ارتباطی هم با واژۀ دشت فارسی دارد. پرَ به معنی برتر در اوستا نیز به کار رفته است. این وجه اشتقاق سنسکریتی و ایرانی اخیر با فردوس در معنی بهترین جای در بهشت، همخوانی اساسی دارد.
بر این اساس خود واژۀ بهشت (بهترین) با فردوس (بهترین جایگاه) مترادف است:
पर adj. para highest
देश्य adj. deshya excellent in its kind
देश m. desha province
از سوی دیگر باغ (باگ پهلوی) و وَئِذَ اوستایی (پاژ، باژ) مترادف با هم در معنی سود و بهره و باغ به هم میرسند.
در تاریخ‌نگاریی که نظامی عروضی سمرقندی انجام داده‌است به این موضوع اشاره شده‌است که: «ابوالقاسم فردوسی از دهقانان توس بود و از دیهی (دهی) که آن دیه (روستا) را پاژ خوانند و از ناحیت (ناحیه) تابران (توس) است؛ آن ده، بزرگ است و از وی هزار مرد بیرون آید. فردوسی در آن دیه (روستا)، شوکتی تمام داشت.»
वाट m. vATa (pAdha, pAzha) garden

معنی نام سُودیهای اران

سُوده (به سنسکریت گرامی دارندگان سگان) در خبر استرابون می تواند همان کاسپیان قفقاز (گرامی دارندگان سگان) در خبر دیگر مورخان یونانی و رومی باشد. نام سودابه که در رابطه با فرود سیاوش (فرائورت که در گنجه اران کشته شده) است، می تواند اشاره به این مردم باشد.
در این رابطه اگر کاتوزیان و نسودیان شاهنامه را همان کادوسیان (گرامی دارندگان سگان نیرومند) و کاسپیان قفقاز بگیریم، نام نسودی به معنی نیکو دارندگان سگان خواهد بود:
नय adj. naya prope
श्वा f. svA dog
धाय adj. dhAya possessing

معنی نامهای قدیم تربت حیدریه و بایک

نام قدیم تربت حیدریه یعنی زاوه به معنی محل زعفران به نظر می رسد. تربت حیدریه (شهر زاوه) و قصبۀ زاوۀ آن از قدیم به زعفرانشان معروف هستند: نام بطلمیوسی شهر کهن آن نواحی تستاچه (دارای محصول رنگ کننده) اشاره به محصول روناس ولایت خواف/رُخ به مرکزیت بیشک (محل با صلابت، بایک کنونی) دارد که در نزهة القلوب محل تهیۀ روناس ذکر شده است:
जवा f. javA saffron
तष्ट adj. tashTa produced
छाया f. chAyA color
भीषा ind. bhishA through fear of
रेक m. reka (ruka) fear
भय n. bhaya(ka) fear

جمعه، آذر ۰۵، ۱۴۰۰

ریشۀ واژۀ گروپ (گروه)

احتمالاً گروپ بلوچی (گروه) از ترکیب واژه های زیر عاید شده است:
गोल n.f. gola circle
उपाय m. upAya joining in or accompanying

چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۰

خَلسۀ کاهنان و پیامبران

خَلسه:
خَلسه حالت خاصی از آگاهی که بدن در وضعیت آرامش یا تن‌آرامی (ریلکسیشن) بوده و ذهن کاملاً آگاه و بیدار باشد. در این حالت امواج ذهنی در شرایط آلفا قرار می‌گیرند و تلقین پذیری انسان افزایش می‌یابد.
این حالت توأم با احساس وانهادگی، رهایی و آرامش خاصی است که با فعال شدن اعصاب پاراسمپاتیک و نرمال کردن کنش‌های بیولوژیکی که دارای یک آستانه است و با تمرکز و تلقین ناخودآگاه هم می‌تواند همراه باشد.
خلسه در حالت‌های تن‌آرامی، هیپنوتیزمی، مراقبه، مدیتیشن، نیایش و ورزش‌هایی با تمرکز ذهن و تجارب روحی متعالی عرفانی و… همراه است. این خلسه متعارف را خلسه مثبت می‌گویند که همراه با آرامش، نفس‌های عمیق و شمرده و ضربان قلب آرام است.
حالت ترانس خلسه منفی می‌باشد که با تحریک شدید اعصاب بخصوص اعصاب سمپاتیک و انقباض عضلانی و اضطراب همراه هست. مواردی چون حالت‌های افیونی و رقص‌های تند دراویش و دانش‌های مدرن ترانس وجود دارد. ترانس همراه با اضطراب، تنفس سطحی و تند، ضربان قلب تند و سریع، خشک شدن دهان، بعضاً سیخ شدن موهای پوست و انقباض مثانه همراه می‌باشد.
در هر دو حالت خلسه فاصله از -آگاهی- وجود دارد. در خلسه فراهوشیاری و در ترانس اختلال در خودآگاهی است. خلسه مثبت بسیار مفید بوده، با تکنیک‌های متافیزیک نیز قابل حصول است و استفاده‌های فراوان دارد. خلسه منفی بسیار مضر بوده به‌صورت ارادی توسط شخص یا در بیشتر موارد به‌صورت ناخواسته توسط دیگران برای شخص ایجاد می‌شود و آسیب‌های فراوان به‌دنبال دارد. شبها وقتی انسان می‌خوابد حالت انتقالی که از بیداری به خواب دارد و صبح‌ها که از خواب به بیداری دارد حالت نیمه‌خودآگاهی از خلسه یا نیمه خلسه طبیعی است.
حالتهای نیمه خلسه
تجارب و حالتهای نیمه خلسه:
در حال استراحت
حالات خیلی خوشحال یا خیلی ناراحت
لحظاتی قبل از این که به خواب بروید.
بلافاصله بعد از بیدار شدن.
تفریح و قرار گرفتن در مکانهایی قابل توجه
در موقع بیماری، حوادث
)در حال عبادت یا فعالیت هنری یا مواجه شدن با آثار هنری (خصوصاً گوش دادن به موسیقی آرام بخش مورد علاقه
انواع خلسه
طبیعی
در رؤیا، رؤیای شفاف، سرخوشی مفرط، وجد، سایکوز، تجربه خروج از بدن، آینده بینی، بینازیستی حالت خلسه ممکن است رخ دهد.
فعالیت جسمی و ذهنی
خلسه می‌تواند بر اثر ورزش‌های سنگین یا یوگا و مدیتیشن نیز تجربه شود.
عرفانی
در عرفان [عملی] اسلامی حالت جذبه یا خلسه وجود دارد و خلسه لطیفه‌ای است که بر اثر انصراف از نشئهٔ طبیعت (حاصل رهایی انسان از من محدود و رسیدن به من حقیقی[۱]) به سالک روی
می‌آورد و در این حالت تمثلات روحانی آنسوئی برای نفس مستعد حاصل می‌گردد.[۲] در صوفیسم نیز ممکن است حالات عرفانی و خلسه تجربه شود.
ماده سایکو اکتیو
وضعیت خلسه می‌تواند بر اثر مصرف سایکو اکتیوها و به‌خصوص انواع روان‌گردان ایجاد شود، مانند: ال‌اس‌دی، دی‌ام‌تی، اکستازی، کانابیس، کتامین، قارچ سیلوسایبین، کاکتوس پیوت.

معنی نام نیشابور

سبئوس مورخ ارمنی ابر شهر را کنار نیشابور ذکر کرده است لذا اَبَر شهر (شهر عالی) مطابق قصبۀ ریوند (با شکوه) کنار نیشابور است که این دو در سکه های ساسانی-عرب و نوشته های بطلمیوس به صورت اپرشه (محل عالی) و میسیا (محل استراحت) یاد شده اند. لذا نیشابور و اَبَر شهر (اَپَرشه، جایگاه عالی) پیشتر از ساسانیان هم وجود داشته اند. بنا بر این در اساس انتساب نیشابور به شاپورهای ساسانی درست نیست. نامهای پرتو نیسایه در خبر پلینی (دارای نیسای پرتوان یا نیسای سرزمین راه) و سمنگور نیسایه (دارای نیسای کامل) در خبر یاقوت حموی که متعلق به نیشابور (نیسابور) هستند، نشان میدهند که آن در اصل نیسا- بوئیری (دارای محل پُر استراحتگاه، دارای کاروانسرای پر مسافر) بوده است. نی-سای به قول استاد پورداود به معنی محل پایین آسودن (محل دارای استراحتگاه) نام شهرهای باستانی چندی از جمله نهاوند (نیهاوند= نیساوند) بوده است. به نظر می رسد شکل نیشاپور آن را به تأسّی از نام شاپور ساسانی از هیئت اوستایی نیسا- بوئیری پدید آورده و رسمیت داده اند:
शय्या f. shayyA bed, place
समङ्ग adj. samanga complete
هیئت دندی شاپور شهر نیشابور هم که درمنابع عهد اسلامی یاد شده مترادف با معنی متداول نیشابور به معنی شهر زیبای ساختۀ شاپور(همراهی کنندۀ شهروندان) است:
नयति {नी} verb nayati {ni} bring [into any state or condition]
सपौर adj. sapaura accompanied by citizens
दान्त m. dAnta giving, giver
सपौर adj. sapaura accompanied by citizens
दण्ड m. daNDa fine
सपौर adj. sapaura accompanied by citizens
نام نیشابور در نقشه های بطلمیوسی به شکل میسیا آمده است که می توان آن را به شکل اوستایی میثیا به معنی محل دارای اقامتگاه و استراحتگاه، از واژۀ میث (اقامت کردن) گرفت. واژۀ میهمان نیز بر گرفته از این کلمه به نظر می رسد. در آغاز کتاب تاریخ نیشابور تألیف ابوعبدالله حاکم شیرازی نیز نیشابور و نیسا ضمن روایتی مطابقت یافته اند. و نام ابرشهر در سکه های عهد ساسانی-اعراب به صورت اپرشه آمده است که مترادف با ریوند به معنی جایگاه عالی می باشد.

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۰

مطابقت کیرتیارا با کونارا در اقلیم کردستان

در منابع آشوری در ناحیۀ لولوبی نشین زاموآ (میان کردستان ایران و عراق) از ناحیۀ کیرتیارا و مرکز آن دژ لاربوسا و دژ مستحکم دور لولومه (دژ لولوبیها) یاد شده است. کیرتیارا- لاربوسا مطابق خود شهر کونارا و ویرانه شهر لولوبی مکشوفه در سمت کونارا مطابق دور لولومه به نظر می رسد.
کیرتیارا و کونارا مترادف هم به معنی محل سخت گذر به نظر می آیند.

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۴۰۰

معنی نامهای دو قوم سکایی بزرگ اران (گرگر و کاسپی)

Saka-sana:location of the Scythians (Sakas, Gargars)
गर्गरी f. Gargari (Scyth, water-jar)
نقشه های گرافیکی از رود کر در قفقاز جنوبی، کاسپی ها ساکنین شمال یا جنوب رود کر بودند. سکاهای اران پرستندۀ الهۀ آتش اجاق خانوادگی تابیتی (آذر) بوده اند و نامهای اران (آر-ان)، آگوان (آگ-وان) و آلوانی (آلوو-وان) با نام این الهۀ گرگر ها (اسکیتان) مرتبط به نظر می رسند.
اگر نام بیاتهای قفقاز را بَی ایت (گرامی دارندگان سگان) در نظر بگیریم، آن مترادف نام کاسپی های مازندران و گیلان خواهد بود. بنا به خبر پلینی مردم آلبانیای قفقاز (کاسپیان) سگ را گرامی می داشته اند و سوغاتشان به اسکندر دو سگ بزرگ جنگی بوده است که هر یک شیر را مغلوب می نموده اند.
بر این اساس به نظر می‌رسد نام قشقایی از کا- سگایی (گرامی دارندۀ سگان) گرفته شده و آن هیئت دیگر نام کا-سپی (گرامی دارندۀ سگ) و ترجمۀ نام بیاتهای قفقاز (بَی-ایت ها) بوده است.

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۰

معنی نام موجودات اساطیری ورگوش (برگوش) و ورچشم (بر چشم)

این موجودات اساطیری متصف به پر پشم و پهن گوش و بزرگ چشم که در کتب پهلوی و کتابهای نویسندگان عهد اسلامی یاد شده اند در اساس منظور اورانگوتان [انسان جنگلی] پهن صورت (شبیه پهن گوش) و میمونهای کوچک و گوشتخوار بزرگ چشم جنوب شرق آسیا بوده اند. ور (بر) در اینجا خلاصه شدۀ واژۀ اوستایی وُئورو (گسترده و بزرگ) به نظر می رسد.
بر روی هوا گلیم گوشان بینی
دلها ز نوای مرغ، جوشان بینی.
منوچهری

معنی توس باغه، قورباغه و چرچان باغه در آذری

در آذری به لاکپشت و غورباغه و خرچنگ به ترتیب توس باغه (باکویی تیس باغه)، غور باغه و چِیچان باغه (باکویی چرچان باغه) می گوییم. باید معانی ملموسی داشته باشند: باغه می تواند باگَ اوستایی به معنی دارایی باشد. به ویژه در مورد توس-باغه (تاس باغه، دارای کاسه) مناسب می افتد. قورباغه (غورباغه) می تواند به معنی دارای صدای غرنده باشد. چرچان باغه هم به معنی دارای چنگ برنده. با تشکر از دوستمان مهدی فاطمی.

مطابقت پرهشی با پارس و مرودشت

جناب عبدالمجید ارفعی در گفتارش اشاره کرده است که جمشید می تواند پادشاهی پارسی پیش از هخامنشیان باشد. در تأیید این نظر گفتنی است بسیار دورتر از هخامنشیان در پارس (پرهشی، مرهشی= نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی) پادشاهی به نام ابالگاماش (شاه همزاد، جمشید) می زیسته که از ریموش (مار افعی، اَژی دهاک) پادشاه بابل شکست سختی خورده بود. به نظر می رسد که خود واژۀ پارس از نام باستانی پرهشی (شادی بخش) اخذ شده باشد. می دانیم که در وندیداد و کتیبه های هخامنشی روی شادی و شادمانی ایران - پارس تأکید شده است.
برگردان سرود بنیادین جهان‌بینی خانواده داریوش هخامنشی به ‌فارسی این است:
۱.
بَغ بزرگ است اهوره مزدا
۲.
همین که بزرگترین خدا نام دارد
۳.
همین که این زمین ما را داد
۴.
همین که آن آسمان ما را داد
۵.
همین که مردمان ما را داد
۶.
همین که شادی ما را داد
۷. و برای مردم همان را (شادی را) داد.
بر این پایه نامهای پارس و پرهشی مترادف هم بر گرفته از این واژه ها هستند:
पाति {पा} verb pAti {pA} follow
हर्ष m. harsha happiness
पर adj. para following
हास्य m. hAsya happiness, laughing
در سایت ایران بوم سورنا فیروزی در نقد آرا و نظریات دکتر کامیار عبدی، در مقالۀ «معمای آریائیها»، گرچه به سهو جای پرهشی را در شمال شرقی عیلام می پندارد ولی به ارتباط مبهمی بین نام پارس و پرهشی معتقد است:
"مورد بعدی سرزمین «مرحشی» یا «پرحشی» است. ایشان (دکتر کامیار عبدی) میان «پرحشی» و «پارس» هیچ‌گونه پیوند و پیوستگی قائل نمی‌شود. جدای از این‌که دوباره هیچ بازگشتی (:ارجاعی) برای ادعای زبان شناسانه‌ی نویسنده دیده نشده، مشکل دیگر پنداشتنِ جایگاه «پرحشی» یا «مرحشی» در خاورِ «شوش» و «انشان» (واقع در پارس) است. در صورتی که کتیبه‌ها جایگاه این سرزمین را در شمال باختر فلات ایران نشانی می‌دهند.
نخست واژه‌ی این نام را در ریخت‌‌ها‌و بن‌نامه (:رفرنس‌های) گوناگون ببینیم. «پرهشی Parashi- Parhashi»(درخشانی، 1383: ج3 314-299) و گویه‌های دیگر چون «پرحشوم«Parahshum (کرتیس 1389: 50). «براهشه«Barahshe (بهمنش 1369: 57. کامرون 1365: 26)، «باراخشه «Barakhsh (نقل در نگهبان1372: 529). «مرهشی«Marhashi (کامرون 1365: 22. پاتس 1390: 220) و «ورهشی «Warhashi (هینتس 1388: 61). آن چه دیده می‌شود. ریخت‌‌های گوناگون خط‌شناسان و پژوهشگران از چگونگی خوانش نشانه‌های میخی اکِدی بوده است. یکی تشخیص داده این علامت «ه» خوانده شود، دیگری «ح» و آن یکی «خ». و آن علامت «پ» خوانده شود یا «ب». و یا «آ» خوانده شود یا «اَ». به طور کلی، هنگامی یک نام خاص در زبانی دیگر تلفظ می‌شود."
نامهای ورنۀ اوستا (پارس، عیلام) و شهر شوش عیلام نیز به معنی محل شادی بوده اند.

جمعه، آبان ۲۸، ۱۴۰۰

در رابطه با واژۀ خله (پارو) و خلبان

خد فارسی به معنی چوب و پارو در سنسکریت خات-رَ (کهاترَ) آمده است:
खात्र n. khAtra shovel
بنابراین تبدیل خَد به خَله بعید به نظر می رسد. خَله می تواند از معنی سنسکریتی چوب زرد با شکوه اخذ شده باشد:
कालेय n. kAleya (khala) yellow fragrant wood

نام و نشان کهن برخی شهرها و نواحی کهن شرق مازندران

حمدالله مستوفی در نزهة القلوب کنار شهرها و نواحی مهم غرب مازندران از این نواحی یاد می کند که به نظر می‌رسد جملگی در شرق مازندران واقع شده اند: شهرآباد (که جایش نزدیک شبه جزیرۀ میانکاله یاد شده)، روغد (رئو-کت، محل با شکوه)، ورموسنان (محل غرقابی، آشوراده) و سیاه رستاق به ترتیب مطابق امیر آباد بهشهر، اشرف (بهشهر)، میانکاله و تمیشه (بیشۀ سیاه) هستند.

پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۴۰۰

معنی نام شهر تولم گیلان

نام این شهر به معنی محل دارای رمۀ نیرومند (تو-رمه) به نظر می رسد:
حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری از تولم به نام شهری متوسط که محصول عمدۀ آن غلات، پنبه و مرکبات بوده است، یاد کرده است.
نام کنونی این شهر مرجقل (محل گله ها) گویای همان معنی محل پر رمۀ آن است.
مطابق لغت نامۀ دهخدا: «مرج. [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی) (جهانگیری). زمین. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه. مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری). معرب مَرغ است. مَرغ. چمن. (یادداشت مؤلف). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد):
از برای این قدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش.
مولوی.
تا به هم در مرجها بازی کنیم
ما در این دعوت امین و محسنیم.
مولوی.»
نام شهرهای قدیمی نیسر و کرجیان در گیلان یادآور قصبات ناوسر لنگرود و کوره جان ماسال می باشند.

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۰

معنی رود و شهر آستارا (استراب) و هشتپر

نامهای آستاره و ویستاره در زبانهای هندو ایرانی به معنی گسترده و بزرگ و نیرومند بوده اند. به نظر می رسد در اساس از معنی گستردگی این نام، فراخی رود آستارا بوده است:
आस्तार m. AstAra spreading
विस्तार m. vistAra spreading
نام شهر اسپهبد (حاکم نشین) خبر حمدالله مستوفی که برخی آن را با آستارا مقایسه کرده اند، مطابق شهر حاکم نشین قدیمی غرب گیلان یعنی شهر هشتپر است که نامش به صورت اوستایی هست پاتر معنی مسکن سرور حاکم را می دهد.

معنی واژۀ اسلاوی ماکسامت که در ایران تصحیف به ماسکامت شده است

در زبانهای اسلاو واژه ای به صورت ماكسامت به معنی حداکثر است و  منظور زیادی آن کالا در بازار است نه بنجولی آن کالا. جنسهای دورۀ تزاری نامرغوب نبوده اند. اگر انگلیسی بود مد (مت) اول می آمد:
Made in Moscow
و ساخت مسکو به روسی:
Сделано в Москве
Sdelano v Moskve

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۴۰۰

معنی نامهای استرآباد (گرگان)

نامهای استرآباد و زادراکرت این شهر به صور ستَرَ-آپات و زاودرا- کرت به معنی محل گسترده و ستبر و نیرومند به نظر می رسند:
بر این اساس از آستاوریان (ستاوریان، مردم محل نیرومند) که استرابون در بین اناریان (تپوریان) و هیرکانیان یاد کرده همین مردم ناحیۀ استرآباد مراد بوده اند.
گفته شده است شهر گرگان و مناطق اطراف آن به دلیل آب و هوای مرطوب و پر بارش، مهد چشمه ها و تالابها و رود های بسیاری می باشد و مسکن مردمانی بسیار بوده است.

دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۰

محل بندر و جزیره آبسکون

گفته میشود روستای خواجه نفس (محل اصلی پشت ناوها) مکان بندر آبسکون (محل پشت آب) و جزیره آشوراده (جزیرۀ غرقابی) محل جزیرۀ آبسکون بوده است.

یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۰

مطابقت شهر باستانی گوش با کردکوی (محل چوپانان)

نام شهر باستانی گوش را که پایتخت پیشدادیان به شمار رفته است، می توان مترادف کردکوی گرفت:
घोष m. ghosha station of herdsmen
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد/نشست اندران نامور بیشه کرد
کجا در جهان گوش خوانی همی/جز این نیز نامش ندانی همی
نام تمیشه در سمت کردکوی (گوش) سمت گرگان را در معنی محل بیشۀ سیاه در آمل بیشه شیما (سیاه) گویند:
श्याम adj. shyAma dark blue
نام اوستایی پادشاه اساطیری کیانی مازندران یعنی کاوُس (کی اوس، پادشاه نیرومند) بر گرفته از کلمه اوس (نیرومند) یا چشمه، چون نام اصلی‌ و تاریخی وی خشثریته (نیرومند) و مقر اصلی وی سرزمین پارتوکا (کنار چشمه، ناحیۀ کاشان) است. او به یاری آترادات پیشوای آماردان، سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو را در زیر حصار شهر آمل شکست داده بود.

شنبه، آبان ۲۲، ۱۴۰۰

معنی نام نماز زرتشتی اَهونه وَئیری

این نام به معنی اشتیاق فرا خواندن خدا (حیّ علی الصلاة) به نظر می رسد:
आह्वान n. AhvAna invocation of a deity
vairi: desire, wish
نماز اهونه وئیری:
همانگونه که سردار دنیوی، (فرمانروا، شاه) به ارادهٔ خود (فرمانروایی می‌کند) به همان گونه نیز یک رد یا رهبر روحانی در پرتو راستی و پاکی نیرومند است. بخشش اندیشهٔ نیک بهرهٔ کسی است که کار را به نام و به خواست مزدا انجام دهد. نیروی خدایی و کشور اهورایی از آن کسی است که درویشان را دستگیری کند.
نام دیگر این نماز یعنی یَتا اهو وئیریو را می توان اشتیاق شتافتن به سوی سروری (حیّ علی الفلاح) گرفت.
نام نماز اَشِم وُهو (راستی بهترین نیکی است) با حیّ علی خیر العمل و گواهی دادن به پیامبری زرتشت در نمازهای زرتشتی (باور دارم به دین مزدا پرستی که آورده زرتشت است) با اشهد انَّ محمّد رسول اللّه همخوانی دارد.

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۰

معنی مُلا و آخوند

به نظر می رسد آخوند و مُلا از سنسکریت زبانان بودایی ختنی است و با سغدیان و ترکان و مغولان به ایران آمده اند: در سمت ختن حرف «آ» نشانۀ کثرت و سروری و خوند (هوند) به معنی مرد حکیم بوده است[در آمدی به زبان ختنی، مهشید میر فخرایی]. علی اکبر مظاهری واژۀ آخوند را در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم در زبان مغولی به معنی پیر دیر گرفته است که نشانگر منشأ دینی ختنی آن است .واژۀ آخوند را می توان در سنسکریت به صورت آهو[ن]ته به معنی نیایشگر و دعا کننده گرفت:
अहुत m. ahu[n]ta prayer, invoked
[A]khvanta: singer, evocative
مُلا نیز به سنسکریت به معنی مرجع است و در فرهنگ بودایی مصطلح بوده است:
मूल n. mUla source
मूल n. mUla root
मूल n. mUla origin
मूल n. mUla base
मूल adj. mUla original
مولانا به معنی مرجع اخلاق و رفتار و مرجع سرور و مولوی به معنی مرجع بوده است
: नय m. naya ethics [law]
नय m. naya behaviour
नय m. naya principle
नाय m. nAya leader
व -va (-vi) possession
مطابق اسلام کوئیست نت، "مولانا: این واژه، یک ترکیب اضافی است (یعنی به صورت مضاف و مضاف ‌الیه است). این اصطلاح را بیشتر برای افراد فاضل و بزرگ‌مرتبه به کار می‌برند. رتبه مولانا، از مولوی بالاتر است: لغت نامه دهخدا. ابن بطوطه می‌گوید: در کاروان ما یک حاجی هندی بود. به این دلیل که او قرآن را حفظ بود و نوشتن را به خوبی می‌دانست، به او مولانا می‌گفتند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و واژۀ «مولوی»، در بخش‌های شرقی ایران و نیز کشورهای شرق ایران، مورد استفاده قرار می‌گیرد. این اصطلاح، برای کسانی که در علوم دینی، به درجات بالا رسیده‌اند، استفاده می‌شود: گفته شده که در دار العلوم دیوبند هند این طور رتبه‌بندی انجام شده: ۱- مولوی عالم، تقریباً معادل لیسانس. ۲- مولوی فاضل، معادل فوق لیسانس. ۳- مولوی کامل، معادل دکترا."
اگر واژۀ مُلّا بر گرفته از مولای عربی بود در میان اعراب هم مصطلح می بود و سابقه اش به پیش از مغولان می رسید که چنین نیست. ایرانیان و همسایگان در گفتن مولا مشکل نداشته اند که مولایم و مولا علی را تصحیف کرده و مُلّایم و مُلّا علی تلفظ نمایند. آلترناتیو شرقی را که صورت و معنی نزدیکتر دارد، ندیده اند.
بر این اساس به نظر می رسد مغولان و ترکان به خواجه نصیرالدین حاضر جواب، ملانصیرالدین می گفته اند: ملانصیرالدین (ملانصرالدین) عالم معروف شوخ طبعی بوده است که پیرایه های فکاهی بر او بسته اند. الاغ معروفش هم در اساس هولاکو (به معنی مغولی منسوب به اسب) بوده است. نام هلاکو را در طنز با هلاغ (اُلاغ) جایگزین نموده اند. چون در زبان کُردی هول- [اکو] به کرۀ الاغ و اسب گفته شده است.
واژه های مولا و مولوی و ملّا در قرآن به کار نرفته اند، واژۀ ولی که با اینها ربط داده شده است در قاموس قرآن تبیان چنین توضیح داده است:
وَلْى (بروزن فلس) نزديك و قرب. چنانكه در صحاح و مصباح و قاموس گفته است گويند: «تَباعَدْنا بَعْدَوَلْىٍ» پس از نزديكى دور شديم. راغب مى‏گويد: وَلاء توالى آن است كه دوچيز چنان باشند كه ميانشان چيزديگرى نباشد و بطور استعاره به نزديكى وَلاء و تَوالى گويند خواه در مكان باشد يا صداقت يا نصرت يا اعتقاد. * [توبه:123]. اى اهل ايمان با كفاريكه در ديار به شما نزديك اند بجنگيد. ظهور آيه آن است كه مسلمانان بايد اول به جهاد كفار نزديك بشتابند بعد به جهاد كفار ديگر بروند و آن در صورت عملى بودن سبب گسترش و عالمگير بودن اسلام است. تَوْلِيَة: اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى روكردن و اگر با دو حرف مذكور متعدى به مفعول ثانى باشد به معنى برگرداندن و متوجه كردن آيد. و در صورت تعدى به دو مفعول به معنى سرپرست كردن و غيره آيد اينك شواهدى از آيات : [لقمان:7]. چون آيات ما بر او خوانده شود از آنها بحالت تكبر اعراض كند گويى كه آنها را نشنيده است، تقديرش «وَلَّى عَنْها» است [احقاف:29]. چون خواندن قرآن تمام شد رو كردند و برگشتند به سوى قوم خويش براى انذار. [بقره:142]. سفيهان از مردم گويند چه چيز آنها را از قبله شان كه در آن بودند برگردانيد. [فتح:22]. آن تقدير «لَوَلَّوااِلَيْكُمْ‏الْاَدْبارَ» است يعنى اگر كفار با شما مى‏جنگيدند حتما به شما پشت مى‏كردند و مى گريختند. * [انعام:129]. و همينطور بعضى از ظالمان را در اثر اعمالشان به بعض ديگر ولى امر و سرپرست قرار مى دهيم. *** تَوَ ّلى: از باب تفعل به معنى اعراض و دوست اخذ كردن و سرپرست آيدمثل [آل عمران:82]. هركه پس از اخذ ميثاق، از قبول حق اعراض كند آنها فاسقانند. [حج:4]. بر شيطان حتمى است هر كه او را دوست بدارد اضلالش مى‏كند. [مائده:51]. هر كه از شما آنها را دوست اخذ كند از آنهاست. * [محمّد:23]. ظاهرا تولى در آيه به معنى اعراض است يعنى آيا اميد است از شما در صورت اعراض از امر خدا و امر جهاد، اينكه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد. يعنى در صورت اعراض از جهادو ماندن در شهر جز اين نخواهيدكرد. به قولى مراد از آن حكومت و سرپرستى است يعنى شايد شما اگر به حكومت رسيديد... در آيه [بقره:205]. ظاهرا مراد حكومت و سرپرستى است و احتمال دارد كه به معنى اعراض باشد. * [نساء:115]. يعنى: هر كه بعد از روشن شدن هدايت با رسول خدا مخالفت كند و از غير طريق مؤمنين پيروى نمايد تا از حق اعراض مى‏كند به اعراض وادارش مى‏كنيم و او را به جهنم وارد مى‏نماييم، آن بدجايگاهى است ظاهرا آيه در مضمون [توبه:127]. است. ولى: سرپرست و اداره كننده امر. و نيز به معنى دوست و يارى كننده و غيره آيد. طبرسى در ذيل [بقره:257]. فرموده: ولّى از «ولى»است به معنى نزديكى بدون فاصله و او كسى است كه به تدبير امور ازديگرى احق و سزاوارتر است. به رئيس قوم والى گويند كه به تدبير و امر ونهى امور نزديك و مباشر است. به آقا مولى گويند كه به امر بنده سرپرستى و مباشرت مى‏كند به بنده مولى گويند كه با اطاعت مباشر امر مولى است و از آن است ولى يتيم كه مباشر مال يتيم و اداره اوست. در مصباح از ابن فارس نقل كرده: هر كه كار كسى را اداره كند ولى آن كار است. [بقره:257]. خدا يار كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از تاريكيها به سوى نور ايمان خارج مى‏كند. [بقره:107]. شما را جز خدا سرپرست ويارى نيست. از نصير روشن مى‏شود كه «وَلِىّ» به معنى متولى امر است [بقره:282]. يا اگر نمى‏تواند مطلب را املال كند و توضيح دهد ولى او املاء نمايد. جمع ولى اولياء است به معانى فوق كه گفته شد [انفال:72]. آنانكه در نزد خود جا دارند و يارى كردند آنها بعضى اولياء بعضى اند [آل عمران:28]. مؤمنان كافران را در جاى برادران مؤمن خود دوست و يار نگيرند. *** * [مائده:55]. يعنى سرپرست و مدير شما فقط خدا و رسول و آنانندكه نماز مى‏خوانند و درحال ركوع زكوة مى‏دهند قيد «وَهُمْ راكِعُونَ» «اَلذَّينَ يُقيمُونَ...» را مقيد كرده است يعنى هر نمازگزار و زكوة بده ولى شما نيست بلكه نمازگزارانيكه زكوة را در حال ركوع مى‏دهند. از طرف ديگر بايد آيه راجع به يك قضيه واقع شده باشد وگرنه هر كس مى‏تواند در حال ركوع احسانى بكند و بگويد ولى مسلمين هستم. وانگهى بايد مراد از «وَلِيُّكُمْ» مدير امور و سرپرست باشد وگرنه همه نمازخوانان و زكوة دهندگان يار و دوست مسلمانان اند و احتياج به قيد «وَهُمْ راكِعُونَ» ندارد. از اينجا است كه اهل انصاف از خود آيه خواهند دانست كه آن عموم نيست بلكه حكايت از يك واقعه خصوصى دارد و لفظ «اِنَّما» ولايت غيرخدا و رسول «وَالّذينَ...» را نفى مى‏كند زيرا «اِنَّما» نص در تخصيص است. در مجمع البيان نقل فرموده: روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته و به لفظ «قالَ رَسُولُ اللهِ «صلى الله عليه واله» به مردم حديث مى‏خواند. مردى كه روى خود را پوشيده بود در آنجا حاضر شد هر چه ابن عباس مى‏گفت «قالَ رَسُولُ اللهِ» مى‏گفت آن مرد نيز مى‏گفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ مرد صورت خويش را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گرنه خودم را معرفى مى‏كنم، من جندب بن جناده بدرى ابوذرغفارى هستم، با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم وگرنه كر شوند و با اين دو چشم ديدم و گرنه كور باشند مى‏فرمود:«عَلِىٌ قائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قاتِلُ الْكَفَرَةِ وَمَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ وَ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ». بدانيد روزى با رسول خدا«صلى الله عليه واله» نماز ظهر خواندم سائلى در مسجد چيزى خواست به او چيزى ندادند، دست به آسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول خدا اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على «عليه السلام» آنوقت در ركوع نماز بود با انگشت كوچك دست راست كه به ان انگشتر مى‏كرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على «عليه السلام» گرفت، رسول خدا «صلى الله عليه وآله» در نماز اين عمل را ميديد، چون از نماز فارغ شد سر به آسمان كرد و گفت:« رَبِ اشْرَحْ لى صَدْرى وَ يَسِرْ لى أَمْرى... وَ اجْعَلْ لى وَزيراً مِنْ أَهْلى هارُونَ أَخى أُشْدَدْ بِهِ أَزْرى وَ أَشْرِكهُ فى اَمْرى» در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودى كه:«سَنَشُدٌ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلايَصِلُونَ اِلَيْكُما» خدايا منهم برگزيده و پيامبر تو محمد، سينه مرا فراخ گردان. كارم راآسان كن. براى من وزيرى و يارى از اهل من معين كن على برادرم را، با او مرا تقويت فرما. ابوذر گويد: بخدا قسم رسول خدا«صلى الله عليه واله» سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا...» سپس طبرسى فرموده: اين خبر را ثعلبى با اين سند به عينه نقل كرده و ابوبكر رازى در كتاب احكام القرآن نه نقل مغربى و رمانى و طبرسى روايت كرده‏اند: اين آيه در حق على «عليه السلام» نازل شد آنگاه كه در حال ركوع انگشتر خويش را به سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفته‏اند و آن ازامام باقر و امام صادق عليهماالسلام و جميع علماء اهل بيت عليهماالسلام نقل شده است. نگارنده گويد: علامه امينى رحمه الله در جلد دوم الغدير ص 53-52 آن را از تفسير ثعلبى، تفسيرطبرى، اسباب النزول واحدى، تفسيرفخر رازى، تفسيرخازن، تفسيرنيشابورى، فصول المهمه ابن صباغ، صواعق ابن حجر، نورالابصار شبلنجى و ده دوازده كتاب ديگر كه همه از كتب مشهور اهل سنت اند نقل كرده است طالبان تفصيل به آنجا رجوع كنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدين عاملى آن را بطور تفصيل از منابع اصيل نقل كرده و عبدالمجيد سليم رئيس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است. اطلاق جمع بر مفرد اگر گويند: در اينصورت چرا لفظ «وَالَّذينَ آمَنُوا...» به لفظ جمع آمده لازم بود «وَالَّذى آمَنَ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكوةَ وَ هُوَ راكِعٌ» آيد كه مفرد و منطبق بر امام «عليه السلام» باشد؟ گوييم: طبرسى در مجمع فرموده: اين آيه از واضحترين دلائل بر صحت امامت بلافصل على «عليه السلام» است وچون ثابت شود كه لفظ «وَلِيُّكُم» افاده مى‏كند كسى را كه مدير امور و واجب الاطاعة است و ثابت شود كه مراد از اَلَّذين آمَنُوا على «عليه السلام»است، نص بر امامت آن حضرت ثابت مى شود. رجوع به لغت ثابت مى‏كند كه ولى به معنى سرپرست و مديرامور است لفظ «اِنَّما» در مفيد اختصاص است ولذا نمى‏شود ولى را به معنى دوستى در دين و محبت حمل كرد زيرا آن در باره همه مومنان است چنانكه فرموده: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» و از طرف ديگر عامه وخاصه نقل كرده‏اند كه آيه در باره على «عليه السلام» نازل شد آنگاه كه خاتم خويش را در ركوع صدقه داد. تا فرموده كسى نمى‏تواند بگويد لفظ «اَلَّذينَ آمَنُوا» جمع است وبر مفرد اطلاق نمى‏شود زيرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظيم و تفخيم به لفظ جمع تعبير مى‏آورند واين در كلامشان مشهورتر از آن است كه احتياج به استدلال داشته باشد. زمخشرى در كشاف پس از تصديق به اينكه آيه در باره على «عليه السلام» نازل شده، گويد اَلَّذين آمَنُوا به لفظ جمع آمده با آن‏كه مراد يكفرد است تا اينكه مردم به اين كار ترغيب شوند و به ثوابى مانند ثواب آن برسند و تا روشن شود كه بايد عادت مومنان بر كسب نيكوكارى تا آن حد باشد كه كار نيك را تاتمام شدن نماز به تأخير نياندازند. در المراجعات: مراجعه چهل و دوم درجواب اين اشكال فرموده: عرب به جهتى از مفرد به لفظ جمع تعبير مى‏آورد شاهد آن قول خداوند است در سوره [آل عمران:173]. مراد از «اَلنّاسُ» در «قالَ لَهُمُ النَّاسُ» به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعى است كه ابوسفيان ده شتر بوى داد تا مسلمانان را از مشركان بترساند و متزلزل كند و كردو گفت:« اِنَ النَّاسَ قَدْجَنَعُوالَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ» اهل مكه بر عليه شما لشكريان جمع كرده‏اند بترسيد، در نتيجه بسيارى از مسلمانان ترسيدند و به جنگ بيرون نشدند و رسول خدا «صلى الله عليه واله» فقط با هفتادنفر خارج شدند. در اطلاق لفظ ناس بر مفرد نكته شريفى است زيرا مدح آن هفتادنفر در صورتى كامل‏تر است كه لفظ ناس آيد از آنكه گفته شود يكنفر خبرداد يعنى از خبر دادن چندين نفر هم از ايمان و پيروى پيغمبر برنمى گردند. ايضا آيه [مائده:11]. مراد از «قَوْم» يك نفر بود بنام غورث و به قولى عمربن جحاش از يهود بنى نضير كه شمشير كشيد و خواست رسول خدا«صلى الله عليه واله» را بزند خداوند او را منع كرد حكايتش را محدثان ،مفسران و اهل تاريخ نقل كرده‏اند، ابن هشام در جزء 3 سيره خود در غزوه ذات الرقاع آن را آورده است. خدا لفظ جمع را در آيه بر مفرد اطلاق فرموده به جهت تعظيم نعمتش بر مسلمانان در سلامت و زنده ماندن پيامبرشان «صلى الله عليه واله» از شر دشمن. و در آيه مباهله لفظ ابناء و نساء و انفس با آنكه حقيقت در عموم اند بر حسنين و فاطمه و على عليهم السلام اطلاق گرديده چنانكه همه گفته‏اند و اين اطلاق براى تعظيم آنهاست. شرف الدين رحمه الله پس از نقل آيات، قول طبرسى و زمخشرى را كه در بالا نقل كرديم نقل فرموده و در پايان وجه ديگرى گفته كه خلاصه‏اش اين است: اگر آيه به لفظ مفرد مى‏آمد ديگر مجالى نمى‏ماند كه دشمنان على و بنى هاشم و منافقان و اهل حسد فكر مردم را آشفته كنند و بدين جهت خطرى بر اسلام متوجه‏مى شد يعنى يا آيه را از قرآن حذف مى‏كردند و يا رسول خدا را در اين باره متهم مى‏نمودند كه نعوذبالله با خواهش نفس خود سخن گفته و آن لطمه‏اى بر اصل دين مى‏شد (از نگارنده). ولى آيه به لفظ جمع آمده به آنكه مفرد مراد بود سپس نصوص پى درپى آمدند و ولايت آنحضرت آفتابى گرديد. *** مولى‏: سرپرست. مالك عبد. صديق. غلام. [انفال:40]. بدانيد خدا تدبير كننده امور شماست بهتر مدير و بهتر يار است. [نحل:76]. يكى از آن دو لال مادر زاد است، به چيزى قادر نيست و بر آقاى خود بار و سنگينى است. * [دخان:41]. روزيكه دوستى از دوستى چيزى را كفايت نمى‏كند. وجه اطلاق مولى بر اين معانى در لفظ «ولى» از مجمع نقل گرديد كه بر انسان نزديك و اولى اند و مباشرت امر مى‏كنند به چند آيه توجه كنيد: * [حديد:15]. مولى شايد در اينجا به معنى دوست و رفيق باشدمانند «اَصْحابُ النَّار» كه به معنى ياران آتش است با ملاحظه اين آيه روشن مى‏شود كه بدكاران رفيق آتش و آتش رفيق آنهاست و آيه چنانكه گفته‏اند براى تهكم است، شايد مولى به معنى متولى امر باشد يعنى كارگردان و مدبر امر شما آتش است. و شايد به معنى اولى (سزاوارتر) باشد كه از معانى مولى است و از تفسير قمى نقل شده است. * [مريم:5]. در مجمع فرموده: عموزاده را مولى گويند كه در نسب به انسان نزديك است مراد از موالى در آيه عموها و عموزاده‏ها اند چنانكه از حضرت باقر«عليه السلام» منقول است: يعنى من از عموها و عموزاده‏ها پس از خودم مى‏ترسم و زنم نازا است بمن فرزندى عنايت فرما. * [نساء:33]. در مجمع فرموده از جمله معانى مولى ورثه است كه اولى واحق است به ميراث ميت (ظاهرا آن در اثر نزديكى است) يعنى براى هر آنچه پدران و مادران و خويشان ترك كرده‏اند وارثانى قرار داده‏ايم. آيه ربطى به عصبه ندارد چنانكه در «ورث - ارث» گذشت و آن خلاصه آيات ارث مى‏باشد. در مجمع ذيل آيه فوق و آيه «وَاِنى خِفْتُ الْمَوالِىَ» تصريح كرده كه اولى (سزاوارتر) يكى از معانى مولى است ممكن است موالى در آيه بدان معنى باشد يعنى براى تركه پدران و مادران واقرباء سزاوارترها قرار داده‏ايم كه از ديگران در بردن ارث سزاوارترند. *** اولى‏: نزديكتر. سزاوارتر. [آل عمران:68]. نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه از وى پيروى كردند و اين پيامبر و پيروان اوست. [احزاب:6]. به حكم اين آيه پيغمبر«صلى الله عليه واله» نسبت به مومنان از نفس خودشان نزديكتر و سزاوارتر است وزنان او و مادران مؤمنين اند، محترم اند و نكاحشان بعد از پيامبر بر مومنان حرام مى‏باشد. پس مقام پيغمبر و اهميت وجود پيغمبر بر مسلمانان از نفس خويش بالاتر است و اگر در كارى از كارها اعم از خير ياشر امر دائر باشد ميان پيغمبر و نفس مومن، پيغمبر ارجح و بالاتر است. آيه مطلق است و اولويت آن حضرت را از هر جهت مى‏رساند. [احزاب:6]. گويند با اين آيه ارث بردن غير اولى الارحام كه در اوائل هجرت بود نسخ شده است يعنى اقربا بعضى به بعضى در ارث بردن از مومنان و مهاجران سزاوارترند. *** وَلاية: (به فتح اول) [كهف:44]. ولاية را در آيه با كسر و فتح واو خوانده‏اند، راغب گويد: ولايت به كسر واو به معنى نصرت و به فتح واو به معنى تولى امر است و به قولى هردو يكى و حقيقتش تولى امر است قاموس نيز در اول هر دو را يكى گرفته است در صحاح از ابن سكيت نقل كرده ولايت به كسر واو به معنى تسلط و به فتح و كسر واو به معنى نصرت و يارى است. نگارنده گويد: ظاهر آن است كه هر دو به معنى قرابت است چنانكه در اقرب الموارد گفته و مطابق با معناى اولى است و مراد از آن در آيه تسلط و تدبير است. آيه بعد از آياتى آمده كه راجع به مباحثه، يك مشرك و مؤمن است كه بالاخره اميد مشرك مبدل به يأس شده و محصوليكه در مقابل خدا به آن دل بسته بود از بين مى‏رود و تسلط خدا و اينكه همه چيز با تدبير خدا است روشن مى‏شود يعنى: آنجا تسلط و تدبير حق براى خداست او بهتر است از حيث ثواب و عاقبت نه آنچه مشرك به آن اميدوار بود. * [انفال:72]. اين آيه ولايت و قرابت و آثار آن را كه ميان مهاجران و انصار بود از كسانيكه ايمان آورده و هجرت نكرده بودند نفى مى‏كند مگر ولايت نصرت را در ذيل آيه فرموده «وَاِنِ اسْتَنْصَرُو كُمْ فِى الّدينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ» پس مراد از ولايت ،ولايت ارث و ولايت امان دادن و غيره است.

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۰

اتیمولوژی دستور (دارندۀ قانون و دستور) و دستان (لقب زال، دانا)

در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی واژۀ دَستَ به مصدر اوستایی دا (انجام دادن، دانستن) ارجاع داده شده است، بنابراین عضو دست به معنی انجام دهنده و دستور به معنی دانای انجام کار خواهد بود که با این واژه های سنسکریت مطابق به نظر می رسند:
शास्ति f. zAsti order
शिष्ट m. ziSTa courtier
शिष्ट m. ziSTa counsellor
शिष्ट m. ziSTa chief
शिष्ट adj. ziSTa wise
शिष्ट adj. ziSTa superior
शिष्ट adj. ziSTa residual
शिष्ट adj. ziSTa ordered
शिष्ट adj. ziSTa learned

یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۰

The name Georgia

The name Georgia and Amazonia in Indo-Iranian languages mean the land of beautiful women:
Gorj in Kurdish and gorch-ak in Azari mean nice woman. Gurj is derived from Avestan varecha (nice).
आम adj. Ama fine, जनि f. jani woman.
गौर gaura adj. beautiful. गौर gaura adj. white. गौर gaura adj. brilliant. जाया jAyA f. woman. गय gaya m. family.
Georgeous: from French gorgias "elegant, fashionable," a word of unknown origin;

شنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۰

معنی محتمل شهر هیتیتی ویلوشا (ایلیاد، تروا)

این نام می تواند به معنی شهر دلپذیر باشد:
विलास m. vilAsa luxury
τερπνός: luxury
elation: satisfaction

گرگان سرزمین گراز یا گرگ یا بهره؟

هر دو واژۀ وَراه‍ه (گراز)، وریکه (گرگ) می توانستند، منشأ نام گرگان باشند؛ ولی دو گواه اهریمنی بودن گرگ و هیئت هیرکانه (منسوب به گراز) ظاهراً در تأیید معنی محل گراز آن هستند:
वराह m. varAha wild boar
वृक m. vRka wolf
किरि m. khiri (hira) boar
ولی اگر نام باستانی رود گرگان یعنی سرارور را به صورت سرئیرور در نظر بگیریم آن به معنی رود زیبا خواهد بود و نامهای قدیم شهر و ناحیۀ گرگان قدیم (گنبد کاووس) یعنی وهرکانه و هیرکانه محل بهره و ثروت معنی خواهند داد.
بر اساس ترجمۀ نام رود سرارور (زیبا) نام شهر گرگان قدیم (جُرجان) کنار آن از کلمۀ گُرج کُردی و گُرچک آذری به معنی زیبا گرفته شده است. نام گرجی ها، آمازونهای باستانی (زنان زیبا) و اساطیری هم به معنی زیبا است. هیئت پهلوی وَرژن (ورژان، جُرژان)ِ گرجستان هم به اوستایی به صورت وَرِچان معنی سرزمین با شکوه و درخشان و زیبا را می دهد. واژۀ وَرِچ صورت اصلی واژۀ گُرج (زیبا) به نظر می رسد:
आम adj. Ama fine, जनि f. jani woman.
गौर gaura adj. beautiful. गौर gaura adj. white. गौर gaura adj. brilliant. जाया jAyA f. woman. गय gaya m. family.
Georgeous: from French gorgias "elegant, fashionable," a word of unknown origin;

اتیمولوژی چشمه

به ظاهر واژۀ چشمه (چشمگ پهلوی) ربطی با واژۀ چشم دارد و ایرانیان نظیر اعراب چشمه را به قیاس از چشم (عین) گرفته اند؛ ولی اگر جزء شمۀ آن را به معنی اوستایی آن آشامیدن و آشامیدنی‌ بگیریم، جزء اول آن یعنی «چَ» (افزایش یابنده) هم، تلخیص چاه (چات اوستایی) خواهد بود:
चय m. chaya amount by which each term increases

معنی نام سُلغُریان و ارتباط محتمل آن با نام سئورومات

نام سُلغُریان (اتابکان فارس) را با نام ایل سالور (شمشیرزن) مرتبط می دانند. بر این اساس نام سُلغُریان تلخیص نام مرکب سالور گور (ایل شمشیرزن) به نظر می رسد. در این رابطه نام سئورومات ها معضلی است: با توجه به نام آمازون (تمام سلاح)ِ ایشان، آن را می توان شمشیرزن، همچنین تیرانداز، جوشن پوش و مارپرست معنی کرد. معنی شمشیر آن را می توان از واژۀ سورَ در اوستایی یعنی شمشیر گرفت که در سنسکریت به صورت شیرَ آمده است. بنابر این شمشیر یعنی سورَ (شیرَ)ِ آبدیده؛ این واژۀ اوستایی می توانست به صورت سئورَ در آید که به معنی دستۀ خنجر و شمشیر آمده است و می تواند طبق قاعدۀ تبدیل حرف «و» به «م» و نیز «ر» به «ل» به صورت سامور و سالور در آید. نام سالور (سئورو-وَر= دارای شمشیر) در جهت معنی شمشیرزن سئورومات است.
sword (n.)
Old English sweord, swyrd (West Saxon), sword (Northumbrian) "sword," from Proto-Germanic *swerdam (source also of Old Saxon, Old Frisian swerd, Old Norse sverð, Swedish svärd, Middle Dutch swaert, Dutch zwaard, Old High German swert, German Schwert "a sword"), related to Old High German sweran "to hurt," from *swertha-, literally "the cutting weapon," from PIE root *swer- (3) "to cut, pierce."
मति f. mati prescience

معنی نام چیش پیش

نام چیش پیش در معنی « کشندۀ اشرار» با نام شاهنامه ای گرشاسب (کرسا- سپَ، در هم شکنندۀ ستمگران) در شمار پیشدادیان شاهنامه، همخوانی دارد:
Chash (छष्).—1 U. (chaṣati-te) To hurt, injure, kill.
पीयु m. piyu (pisha) injurious
با توجه به واژۀ اوستایی پِشَ (جنگیدن و گلاویز شدن) واژه های پَشه و پَشنگ نیز به معنی آسیب رسان و گلاویز شونده به نظر می رسند.

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۴۰۰

اتیمولوژی نام بدخشان

نام بدخشان را از کلمۀ پاتخش-ان (یعنی منسوب به فرمانروا) گرفته اند، نظر به مطابقت شهر فیض اباد (آبادی کرسی حکومتی) با شهر بدخشان باستانی، آن بدین معنی درک میشده است:
पीठ n. pITha seat
ولی با توجه به معادن لعل و لاجورد معروف آنجا نام بدخشان می توانست مرکب از پَت (سرور)، اخش (اخشیگ، عنصر) و ان (علامت نسبت) نیز درک گردد. در مجموع یعنی محل عنصر سرور (لعل و لاجورد).
نام شهر خاروغ آن به معنی دارندۀ رود سیلابی سترگ است:
खर adj. khara rough
ओघ m. ogha flood
بر این اساس شهر خاروغ با شهر کلاوقان (کل آو گان، محل آب سترگ) در عهد اعراب مطابق است. نام شهر کشم باستانی آنجا به صورت کت-زم (جایگاه سرور) با همان شهر مشهد (مس-شت، جایگاه بزرگ و سرور) در آن سمت همخوانی دارد.