سهشنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۰
معنی مُلا و آخوند
به نظر می رسد آخوند و مُلا از سنسکریت زبانان بودایی ختنی است و با سغدیان و ترکان و مغولان به ایران آمده اند: در سمت ختن حرف «آ» نشانۀ کثرت و سروری و خوند (هوند) به معنی مرد حکیم بوده است[در آمدی به زبان ختنی، مهشید میر فخرایی]. علی اکبر مظاهری واژۀ آخوند را در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم در زبان مغولی به معنی پیر دیر گرفته است که نشانگر منشأ دینی ختنی آن است .واژۀ آخوند را می توان در سنسکریت به صورت آهو[ن]ته به معنی نیایشگر و دعا کننده گرفت:
अहुत m. ahu[n]ta prayer, invoked
[A]khvanta: singer, evocative
مُلا نیز به سنسکریت به معنی مرجع است و در فرهنگ بودایی مصطلح بوده است:
मूल n. mUla source
मूल n. mUla root
मूल n. mUla origin
मूल n. mUla base
मूल adj. mUla original
مولانا به معنی مرجع اخلاق و رفتار و مرجع سرور و مولوی به معنی مرجع بوده است
:
नय m. naya ethics [law]
नय m. naya behaviour
नय m. naya principle
नाय m. nAya leader
व -va (-vi) possession
مطابق اسلام کوئیست نت، "مولانا: این واژه، یک ترکیب اضافی است (یعنی به صورت مضاف و مضاف الیه است). این اصطلاح را بیشتر برای افراد فاضل و بزرگمرتبه به کار میبرند. رتبه مولانا، از مولوی بالاتر است: لغت نامه دهخدا. ابن بطوطه میگوید: در کاروان ما یک حاجی هندی بود. به این دلیل که او قرآن را حفظ بود و نوشتن را به خوبی میدانست، به او مولانا میگفتند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و واژۀ «مولوی»، در بخشهای شرقی ایران و نیز کشورهای شرق ایران، مورد استفاده قرار میگیرد. این اصطلاح، برای کسانی که در علوم دینی، به درجات بالا رسیدهاند، استفاده میشود: گفته شده که در دار العلوم دیوبند هند این طور رتبهبندی انجام شده: ۱- مولوی عالم، تقریباً معادل لیسانس. ۲- مولوی فاضل، معادل فوق لیسانس. ۳- مولوی کامل، معادل دکترا."
اگر واژۀ مُلّا بر گرفته از مولای عربی بود در میان اعراب هم مصطلح می بود و سابقه اش به پیش از مغولان می رسید که چنین نیست. ایرانیان و همسایگان در گفتن مولا مشکل نداشته اند که مولایم و مولا علی را تصحیف کرده و مُلّایم و مُلّا علی تلفظ نمایند. آلترناتیو شرقی را که صورت و معنی نزدیکتر دارد، ندیده اند.
بر این اساس به نظر می رسد مغولان و ترکان به خواجه نصیرالدین حاضر جواب، ملانصیرالدین می گفته اند: ملانصیرالدین (ملانصرالدین) عالم معروف شوخ طبعی بوده است که پیرایه های فکاهی بر او بسته اند. الاغ معروفش هم در اساس هولاکو (به معنی مغولی منسوب به اسب) بوده است. نام هلاکو را در طنز با هلاغ (اُلاغ) جایگزین نموده اند. چون در زبان کُردی هول- [اکو] به کرۀ الاغ و اسب گفته شده است.
واژه های مولا و مولوی و ملّا در قرآن به کار نرفته اند، واژۀ ولی که با اینها ربط داده شده است در قاموس قرآن تبیان چنین توضیح داده است:
وَلْى
(بروزن فلس) نزديك و قرب. چنانكه در صحاح و مصباح و قاموس گفته است گويند: «تَباعَدْنا بَعْدَوَلْىٍ» پس از نزديكى دور شديم. راغب مىگويد: وَلاء توالى آن است كه دوچيز چنان باشند كه ميانشان چيزديگرى نباشد و بطور استعاره به نزديكى وَلاء و تَوالى گويند خواه در مكان باشد يا صداقت يا نصرت يا اعتقاد. * [توبه:123]. اى اهل ايمان با كفاريكه در ديار به شما نزديك اند بجنگيد. ظهور آيه آن است كه مسلمانان بايد اول به جهاد كفار نزديك بشتابند بعد به جهاد كفار ديگر بروند و آن در صورت عملى بودن سبب گسترش و عالمگير بودن اسلام است. تَوْلِيَة: اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى روكردن و اگر با دو حرف مذكور متعدى به مفعول ثانى باشد به معنى برگرداندن و متوجه كردن آيد. و در صورت تعدى به دو مفعول به معنى سرپرست كردن و غيره آيد اينك شواهدى از آيات : [لقمان:7]. چون آيات ما بر او خوانده شود از آنها بحالت تكبر اعراض كند گويى كه آنها را نشنيده است، تقديرش «وَلَّى عَنْها» است [احقاف:29]. چون خواندن قرآن تمام شد رو كردند و برگشتند به سوى قوم خويش براى انذار. [بقره:142]. سفيهان از مردم گويند چه چيز آنها را از قبله شان كه در آن بودند برگردانيد. [فتح:22]. آن تقدير «لَوَلَّوااِلَيْكُمْالْاَدْبارَ» است يعنى اگر كفار با شما مىجنگيدند حتما به شما پشت مىكردند و مى گريختند. * [انعام:129]. و همينطور بعضى از ظالمان را در اثر اعمالشان به بعض ديگر ولى امر و سرپرست قرار مى دهيم. *** تَوَ ّلى: از باب تفعل به معنى اعراض و دوست اخذ كردن و سرپرست آيدمثل [آل عمران:82]. هركه پس از اخذ ميثاق، از قبول حق اعراض كند آنها فاسقانند. [حج:4]. بر شيطان حتمى است هر كه او را دوست بدارد اضلالش مىكند. [مائده:51]. هر كه از شما آنها را دوست اخذ كند از آنهاست. * [محمّد:23]. ظاهرا تولى در آيه به معنى اعراض است يعنى آيا اميد است از شما در صورت اعراض از امر خدا و امر جهاد، اينكه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد. يعنى در صورت اعراض از جهادو ماندن در شهر جز اين نخواهيدكرد. به قولى مراد از آن حكومت و سرپرستى است يعنى شايد شما اگر به حكومت رسيديد... در آيه [بقره:205]. ظاهرا مراد حكومت و سرپرستى است و احتمال دارد كه به معنى اعراض باشد. * [نساء:115]. يعنى: هر كه بعد از روشن شدن هدايت با رسول خدا مخالفت كند و از غير طريق مؤمنين پيروى نمايد تا از حق اعراض مىكند به اعراض وادارش مىكنيم و او را به جهنم وارد مىنماييم، آن بدجايگاهى است ظاهرا آيه در مضمون [توبه:127]. است. ولى: سرپرست و اداره كننده امر. و نيز به معنى دوست و يارى كننده و غيره آيد. طبرسى در ذيل [بقره:257]. فرموده: ولّى از «ولى»است به معنى نزديكى بدون فاصله و او كسى است كه به تدبير امور ازديگرى احق و سزاوارتر است. به رئيس قوم والى گويند كه به تدبير و امر ونهى امور نزديك و مباشر است. به آقا مولى گويند كه به امر بنده سرپرستى و مباشرت مىكند به بنده مولى گويند كه با اطاعت مباشر امر مولى است و از آن است ولى يتيم كه مباشر مال يتيم و اداره اوست. در مصباح از ابن فارس نقل كرده: هر كه كار كسى را اداره كند ولى آن كار است. [بقره:257]. خدا يار كسانى است كه ايمان آوردهاند، آنها را از تاريكيها به سوى نور ايمان خارج مىكند. [بقره:107]. شما را جز خدا سرپرست ويارى نيست. از نصير روشن مىشود كه «وَلِىّ» به معنى متولى امر است [بقره:282]. يا اگر نمىتواند مطلب را املال كند و توضيح دهد ولى او املاء نمايد. جمع ولى اولياء است به معانى فوق كه گفته شد [انفال:72]. آنانكه در نزد خود جا دارند و يارى كردند آنها بعضى اولياء بعضى اند [آل عمران:28]. مؤمنان كافران را در جاى برادران مؤمن خود دوست و يار نگيرند. *** * [مائده:55]. يعنى سرپرست و مدير شما فقط خدا و رسول و آنانندكه نماز مىخوانند و درحال ركوع زكوة مىدهند قيد «وَهُمْ راكِعُونَ» «اَلذَّينَ يُقيمُونَ...» را مقيد كرده است يعنى هر نمازگزار و زكوة بده ولى شما نيست بلكه نمازگزارانيكه زكوة را در حال ركوع مىدهند. از طرف ديگر بايد آيه راجع به يك قضيه واقع شده باشد وگرنه هر كس مىتواند در حال ركوع احسانى بكند و بگويد ولى مسلمين هستم. وانگهى بايد مراد از «وَلِيُّكُمْ» مدير امور و سرپرست باشد وگرنه همه نمازخوانان و زكوة دهندگان يار و دوست مسلمانان اند و احتياج به قيد «وَهُمْ راكِعُونَ» ندارد. از اينجا است كه اهل انصاف از خود آيه خواهند دانست كه آن عموم نيست بلكه حكايت از يك واقعه خصوصى دارد و لفظ «اِنَّما» ولايت غيرخدا و رسول «وَالّذينَ...» را نفى مىكند زيرا «اِنَّما» نص در تخصيص است. در مجمع البيان نقل فرموده: روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته و به لفظ «قالَ رَسُولُ اللهِ «صلى الله عليه واله» به مردم حديث مىخواند. مردى كه روى خود را پوشيده بود در آنجا حاضر شد هر چه ابن عباس مىگفت «قالَ رَسُولُ اللهِ» مىگفت آن مرد نيز مىگفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ مرد صورت خويش را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گرنه خودم را معرفى مىكنم، من جندب بن جناده بدرى ابوذرغفارى هستم، با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم وگرنه كر شوند و با اين دو چشم ديدم و گرنه كور باشند مىفرمود:«عَلِىٌ قائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قاتِلُ الْكَفَرَةِ وَمَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ وَ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ». بدانيد روزى با رسول خدا«صلى الله عليه واله» نماز ظهر خواندم سائلى در مسجد چيزى خواست به او چيزى ندادند، دست به آسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول خدا اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على «عليه السلام» آنوقت در ركوع نماز بود با انگشت كوچك دست راست كه به ان انگشتر مىكرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على «عليه السلام» گرفت، رسول خدا «صلى الله عليه وآله» در نماز اين عمل را ميديد، چون از نماز فارغ شد سر به آسمان كرد و گفت:« رَبِ اشْرَحْ لى صَدْرى وَ يَسِرْ لى أَمْرى... وَ اجْعَلْ لى وَزيراً مِنْ أَهْلى هارُونَ أَخى أُشْدَدْ بِهِ أَزْرى وَ أَشْرِكهُ فى اَمْرى» در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودى كه:«سَنَشُدٌ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلايَصِلُونَ اِلَيْكُما» خدايا منهم برگزيده و پيامبر تو محمد، سينه مرا فراخ گردان. كارم راآسان كن. براى من وزيرى و يارى از اهل من معين كن على برادرم را، با او مرا تقويت فرما. ابوذر گويد: بخدا قسم رسول خدا«صلى الله عليه واله» سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا...» سپس طبرسى فرموده: اين خبر را ثعلبى با اين سند به عينه نقل كرده و ابوبكر رازى در كتاب احكام القرآن نه نقل مغربى و رمانى و طبرسى روايت كردهاند: اين آيه در حق على «عليه السلام» نازل شد آنگاه كه در حال ركوع انگشتر خويش را به سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفتهاند و آن ازامام باقر و امام صادق عليهماالسلام و جميع علماء اهل بيت عليهماالسلام نقل شده است. نگارنده گويد: علامه امينى رحمه الله در جلد دوم الغدير ص 53-52 آن را از تفسير ثعلبى، تفسيرطبرى، اسباب النزول واحدى، تفسيرفخر رازى، تفسيرخازن، تفسيرنيشابورى، فصول المهمه ابن صباغ، صواعق ابن حجر، نورالابصار شبلنجى و ده دوازده كتاب ديگر كه همه از كتب مشهور اهل سنت اند نقل كرده است طالبان تفصيل به آنجا رجوع كنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدين عاملى آن را بطور تفصيل از منابع اصيل نقل كرده و عبدالمجيد سليم رئيس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است. اطلاق جمع بر مفرد اگر گويند: در اينصورت چرا لفظ «وَالَّذينَ آمَنُوا...» به لفظ جمع آمده لازم بود «وَالَّذى آمَنَ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّكوةَ وَ هُوَ راكِعٌ» آيد كه مفرد و منطبق بر امام «عليه السلام» باشد؟ گوييم: طبرسى در مجمع فرموده: اين آيه از واضحترين دلائل بر صحت امامت بلافصل على «عليه السلام» است وچون ثابت شود كه لفظ «وَلِيُّكُم» افاده مىكند كسى را كه مدير امور و واجب الاطاعة است و ثابت شود كه مراد از اَلَّذين آمَنُوا على «عليه السلام»است، نص بر امامت آن حضرت ثابت مى شود. رجوع به لغت ثابت مىكند كه ولى به معنى سرپرست و مديرامور است لفظ «اِنَّما» در مفيد اختصاص است ولذا نمىشود ولى را به معنى دوستى در دين و محبت حمل كرد زيرا آن در باره همه مومنان است چنانكه فرموده: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» و از طرف ديگر عامه وخاصه نقل كردهاند كه آيه در باره على «عليه السلام» نازل شد آنگاه كه خاتم خويش را در ركوع صدقه داد. تا فرموده كسى نمىتواند بگويد لفظ «اَلَّذينَ آمَنُوا» جمع است وبر مفرد اطلاق نمىشود زيرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظيم و تفخيم به لفظ جمع تعبير مىآورند واين در كلامشان مشهورتر از آن است كه احتياج به استدلال داشته باشد. زمخشرى در كشاف پس از تصديق به اينكه آيه در باره على «عليه السلام» نازل شده، گويد اَلَّذين آمَنُوا به لفظ جمع آمده با آنكه مراد يكفرد است تا اينكه مردم به اين كار ترغيب شوند و به ثوابى مانند ثواب آن برسند و تا روشن شود كه بايد عادت مومنان بر كسب نيكوكارى تا آن حد باشد كه كار نيك را تاتمام شدن نماز به تأخير نياندازند. در المراجعات: مراجعه چهل و دوم درجواب اين اشكال فرموده: عرب به جهتى از مفرد به لفظ جمع تعبير مىآورد شاهد آن قول خداوند است در سوره [آل عمران:173]. مراد از «اَلنّاسُ» در «قالَ لَهُمُ النَّاسُ» به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعى است كه ابوسفيان ده شتر بوى داد تا مسلمانان را از مشركان بترساند و متزلزل كند و كردو گفت:« اِنَ النَّاسَ قَدْجَنَعُوالَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ» اهل مكه بر عليه شما لشكريان جمع كردهاند بترسيد، در نتيجه بسيارى از مسلمانان ترسيدند و به جنگ بيرون نشدند و رسول خدا «صلى الله عليه واله» فقط با هفتادنفر خارج شدند. در اطلاق لفظ ناس بر مفرد نكته شريفى است زيرا مدح آن هفتادنفر در صورتى كاملتر است كه لفظ ناس آيد از آنكه گفته شود يكنفر خبرداد يعنى از خبر دادن چندين نفر هم از ايمان و پيروى پيغمبر برنمى گردند. ايضا آيه [مائده:11]. مراد از «قَوْم» يك نفر بود بنام غورث و به قولى عمربن جحاش از يهود بنى نضير كه شمشير كشيد و خواست رسول خدا«صلى الله عليه واله» را بزند خداوند او را منع كرد حكايتش را محدثان ،مفسران و اهل تاريخ نقل كردهاند، ابن هشام در جزء 3 سيره خود در غزوه ذات الرقاع آن را آورده است. خدا لفظ جمع را در آيه بر مفرد اطلاق فرموده به جهت تعظيم نعمتش بر مسلمانان در سلامت و زنده ماندن پيامبرشان «صلى الله عليه واله» از شر دشمن. و در آيه مباهله لفظ ابناء و نساء و انفس با آنكه حقيقت در عموم اند بر حسنين و فاطمه و على عليهم السلام اطلاق گرديده چنانكه همه گفتهاند و اين اطلاق براى تعظيم آنهاست. شرف الدين رحمه الله پس از نقل آيات، قول طبرسى و زمخشرى را كه در بالا نقل كرديم نقل فرموده و در پايان وجه ديگرى گفته كه خلاصهاش اين است: اگر آيه به لفظ مفرد مىآمد ديگر مجالى نمىماند كه دشمنان على و بنى هاشم و منافقان و اهل حسد فكر مردم را آشفته كنند و بدين جهت خطرى بر اسلام متوجهمى شد يعنى يا آيه را از قرآن حذف مىكردند و يا رسول خدا را در اين باره متهم مىنمودند كه نعوذبالله با خواهش نفس خود سخن گفته و آن لطمهاى بر اصل دين مىشد (از نگارنده). ولى آيه به لفظ جمع آمده به آنكه مفرد مراد بود سپس نصوص پى درپى آمدند و ولايت آنحضرت آفتابى گرديد. *** مولى: سرپرست. مالك عبد. صديق. غلام. [انفال:40]. بدانيد خدا تدبير كننده امور شماست بهتر مدير و بهتر يار است. [نحل:76]. يكى از آن دو لال مادر زاد است، به چيزى قادر نيست و بر آقاى خود بار و سنگينى است. * [دخان:41]. روزيكه دوستى از دوستى چيزى را كفايت نمىكند. وجه اطلاق مولى بر اين معانى در لفظ «ولى» از مجمع نقل گرديد كه بر انسان نزديك و اولى اند و مباشرت امر مىكنند به چند آيه توجه كنيد: * [حديد:15]. مولى شايد در اينجا به معنى دوست و رفيق باشدمانند «اَصْحابُ النَّار» كه به معنى ياران آتش است با ملاحظه اين آيه روشن مىشود كه بدكاران رفيق آتش و آتش رفيق آنهاست و آيه چنانكه گفتهاند براى تهكم است، شايد مولى به معنى متولى امر باشد يعنى كارگردان و مدبر امر شما آتش است. و شايد به معنى اولى (سزاوارتر) باشد كه از معانى مولى است و از تفسير قمى نقل شده است. * [مريم:5]. در مجمع فرموده: عموزاده را مولى گويند كه در نسب به انسان نزديك است مراد از موالى در آيه عموها و عموزادهها اند چنانكه از حضرت باقر«عليه السلام» منقول است: يعنى من از عموها و عموزادهها پس از خودم مىترسم و زنم نازا است بمن فرزندى عنايت فرما. * [نساء:33]. در مجمع فرموده از جمله معانى مولى ورثه است كه اولى واحق است به ميراث ميت (ظاهرا آن در اثر نزديكى است) يعنى براى هر آنچه پدران و مادران و خويشان ترك كردهاند وارثانى قرار دادهايم. آيه ربطى به عصبه ندارد چنانكه در «ورث - ارث» گذشت و آن خلاصه آيات ارث مىباشد. در مجمع ذيل آيه فوق و آيه «وَاِنى خِفْتُ الْمَوالِىَ» تصريح كرده كه اولى (سزاوارتر) يكى از معانى مولى است ممكن است موالى در آيه بدان معنى باشد يعنى براى تركه پدران و مادران واقرباء سزاوارترها قرار دادهايم كه از ديگران در بردن ارث سزاوارترند. *** اولى: نزديكتر. سزاوارتر. [آل عمران:68]. نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه از وى پيروى كردند و اين پيامبر و پيروان اوست. [احزاب:6]. به حكم اين آيه پيغمبر«صلى الله عليه واله» نسبت به مومنان از نفس خودشان نزديكتر و سزاوارتر است وزنان او و مادران مؤمنين اند، محترم اند و نكاحشان بعد از پيامبر بر مومنان حرام مىباشد. پس مقام پيغمبر و اهميت وجود پيغمبر بر مسلمانان از نفس خويش بالاتر است و اگر در كارى از كارها اعم از خير ياشر امر دائر باشد ميان پيغمبر و نفس مومن، پيغمبر ارجح و بالاتر است. آيه مطلق است و اولويت آن حضرت را از هر جهت مىرساند. [احزاب:6]. گويند با اين آيه ارث بردن غير اولى الارحام كه در اوائل هجرت بود نسخ شده است يعنى اقربا بعضى به بعضى در ارث بردن از مومنان و مهاجران سزاوارترند. *** وَلاية: (به فتح اول) [كهف:44]. ولاية را در آيه با كسر و فتح واو خواندهاند، راغب گويد: ولايت به كسر واو به معنى نصرت و به فتح واو به معنى تولى امر است و به قولى هردو يكى و حقيقتش تولى امر است قاموس نيز در اول هر دو را يكى گرفته است در صحاح از ابن سكيت نقل كرده ولايت به كسر واو به معنى تسلط و به فتح و كسر واو به معنى نصرت و يارى است. نگارنده گويد: ظاهر آن است كه هر دو به معنى قرابت است چنانكه در اقرب الموارد گفته و مطابق با معناى اولى است و مراد از آن در آيه تسلط و تدبير است. آيه بعد از آياتى آمده كه راجع به مباحثه، يك مشرك و مؤمن است كه بالاخره اميد مشرك مبدل به يأس شده و محصوليكه در مقابل خدا به آن دل بسته بود از بين مىرود و تسلط خدا و اينكه همه چيز با تدبير خدا است روشن مىشود يعنى: آنجا تسلط و تدبير حق براى خداست او بهتر است از حيث ثواب و عاقبت نه آنچه مشرك به آن اميدوار بود. * [انفال:72]. اين آيه ولايت و قرابت و آثار آن را كه ميان مهاجران و انصار بود از كسانيكه ايمان آورده و هجرت نكرده بودند نفى مىكند مگر ولايت نصرت را در ذيل آيه فرموده «وَاِنِ اسْتَنْصَرُو كُمْ فِى الّدينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ» پس مراد از ولايت ،ولايت ارث و ولايت امان دادن و غيره است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر