چهارشنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۳

معنی نام مصر (مصرایم تورات)

گفته شده است نام مصر به معنی «دو تنگه» است و به جدایی میان دو دودمان بخش‌های شمالی و جنوبی مصر اشاره دارد. ولی معنی درست مصر سرزمین حد فاصل میان دو دریا (دریاهای سرخ و مدیترانه) است. نامی سامی که اشاره به حوالی کانال سوئز کنونی داشته است.
چون نظر به نام پارسی مصر یعنی مودرایا (سرزمین میان دریاها) و مو-صور اکدی به معنی محل محصور بین دریاها، مصرایم به صورت مصرَ-یَم به معنی محل سرزمین محصور میان دو دریا به نظر می رسد:
Mu-ṣur (akkadian): mizra
mû (1) : 1) water
išru(m) (2) : an enclosed village, land
مصر. [م ِ] (ع اِ) پرده و حاجز میان دو چیز. || حد میان دو چیز. (غیاث). حد میان دو زمین [یا دو دریا].
یَم: دریا माध्य adj. mAdhya (medhyu) middle
draya: seas

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۴۰۳

ریشهٔ هندواروپایی واژهٔ فارسی نزد (نزدیک)

निकटे indecl. nikaTe near
nigh (adv.)
"near, nearby, close together, adjacent," Middle English neigh, from Old English neah (West Saxon, Kentish), neh (Anglian), from Proto-Germanic *naehwa- (source also of Old Saxon nah, Old Frisian nei, Middle Dutch, Dutch na, Old High German nah, German nah, Gothic nehwa),

اتیمولوژی واژهٔ پهلوی شادوروان (فرش بزرگ)

شادوروان مرکب از واژه های اوستایی شَتَ (انداخته) و اوروَ[ن] (گسترده) به نظر می رسد. در مجموع یعنی زیر اندازی که گسترده است.
شادوروان ربطی به چادر (پوشاننده) ندارد:
छद adj. chada covering
این است همان صفّه کز هیبتِ او بردی
بر شیرِ فلک حمله، شیرِ تنِ شادروان (خاقانی قصیدهٔ ایوان مدائن)
فرش کف تالار ایوان مدائن (فرش بهارستان) دارای نقش شیر بوده که با شیر فلک مقایسه شده است. همان فرش با ارزشی که اعراب قطعه قطعه کرده و بین خود تقسیم نمودند.

ترکیب چندر غاز (چیز کم ارزش)

این اصطلاح به ظاهر اشاره به واحد پول زمخت و بی ارزش غاز داشته است:
چندر. [چ ِ دِ] (اِ) قسمتی از اعضای گوسفند که نه گوشت خالص است بلکه به رگها و عصبها پیوسته و به پختن نرم نشود و از این رو جویدن آن ممکن نباشد. پاره ٔ گوشت پررگ و پی که جویده نشود. فضول گوشت. الیاف گوشت که نپزد و سخت ماند. (یادداشت مؤلف، دهخدا).
غاز هم می تواند همان واحد پول کم ارزش قاجاری غاز باشد.
هیئت شندر متعلق به چندر هم به معنی دارای ستبری و زمختی است:
शीन adj. shina thick
धारक m. dhAra[ka] container

خزر به معنی پرستندهٔ آتش اُجاق خانوادگی

درباره مفهوم واژه خزر نظر واحدی وجود ندارد. برخی آن را به معنای صحراگرد یا کوچ‌نشین و برگرفته از ریشه ترکی گَز «گردیدن، گردش کردن» دانسته‌اند و برخی دیگر واژه مجاری هوسار و روسی قزاق، به معنای سواره‌نظام، را مشتق از کلمه خزر ذکر کرده‌اند:
Etymology of husar
Borrowed from French hussard, from German Husar, from Hungarian huszár (“cavalryman”), from Serbo-Croatian gusar (“corsair”); ultimately from Latin cursārius (“corsair”). Doublet of corsario.
ولی با توجه به تقدیس آتش نزد خاقان خزر که ابن فضلان گزارش کرده است، هیئت کوزار (کوز-اَر) نام خزر به معنی پرستندهٔ زغال برافروخته اجاق مقدس به نظر می رسد. حتی هیئت خزر و نام قزاق نیز در این رابطه قابل بررسی هستند:
چون نظیر خزرها، آتش اجاق خانوادگی (تابیتی سکاها) نزد قزاق ها نیز به نام الههٔ مادر تقدیس میشده است. بر این پایه نام قزاقها را نیز می توان به معنی بر افروزندهٔ آتش و درخشندگی (کوز-اک) گرفت:
काशते{काश्} verb 1 kAshate[kAz] shine

شنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۳

معانی محتمل نام ابالگامش

نام ابالگامش شاه مرهشی (پارس) که از پادشاه بابلی ریموش (مار افعی، اژی دهاک) شکست سختی خورد، در معنی اکدی دارای جام بلورین یادآور جمشید (دارای جام درخشان) در اساطیر ایرانی است:
abalu:
pottery
gamēsu:
crystal
معنی هندوایرانی ابالگامش، دارای چهارپان بسیار سودرسان بوده است که یاد آور لقب اوستایی هوَثوَ/هورمه جمشید به معنی دارندهٔ رمهٔ خوب است.
अफल्गु adj. aphalgu profitable
अफल्गु adj. aphalgu productive
mesh: flock

سه وجه اشتراک گیلگامش و ایزد مهر

١- اشتراک آنان در داشتن لقب قهرمان:
ایزد مهر در لقب ویرَ (قهرمان) با گیلگامش/بیلگامش (نیایی که قهرمان است) مشترک است. جزء مش (مس) در نام گیلگامش هم به سومری به معنی قهرمان است.
٢- اشتراک آنان در کشتن گاو مقدس و آسمانی:
نرگاو آسمان (نماد صورت فلکی گاو) موجودی اسطوره‌ای در بین‌النهرین باستان است که گیلگمش با آن مبارزه می‌کند. داستان نرگاو آسمان دارای دو روایت اصلی متفاوت است: یک روایت در شعر سومری پیشین آمده و روایت جدیدتر در حماسهٔ گیلگمش به اکدیِ معیار. افزون بر این، در روایت‌های هیتی و هوری حماسه نیز حضور دارد. در نخستین متن‌های بازمانده از بین‌النهرین، نام گیلگمش به صورت «بیلگمس» ثبت شده‌است. پنج شعر سومری دربارهٔ وی وجود دارد. یکی از وام‌گیری‌های آشکار در حماسه، تأثیر روشنِ بیلگمس و نرگاو آسمان بر لوح VI است. نام دیگر این شعر «قهرمان در نبرد» است. گیلگمش (قهرمان داستان که پادشاه شهر اوروک است) و همکارش انکیدو موفق می‌شوند آن را شکست دهند.
٣- هر دو در ارتباط با ورزاو هستند:
در اساطیر بابلی گیلگامش همسان ورزاو نشان انکیدو خود را دارد. در اساطیر ایرانی گیومرث (کشندهٔ گاو، در مقام ایزد مهر) همزمان با گاو نخستین (اِوَکدات) خلق میشود و مشیه/مهر (قهرمان بزرگ) و مشیانه/مهریانه ادامهٔ او هستند:
महिष adj. mahisha powerful, great
بر این اساس ایرانیان تبار خود را به ایزد مهر ربط می داده اند.
سیامک/سامک (همسان) مقتول به دست دیو خزروان (زیبا) مطابق انکیدو همسان گیلگامش و مغضوب ایشتار (زیبا) است. نام خنه ثئیتی پری (پری هوسرانی) نیز که در روایات زرتشتی به گرشاسب قهرمان پیوسته است یاد آور ایشتار است.

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۴۰۳

محل محتمل نواحی باستانی زابشالی و مشیمه (پشیمه)

با توجه به اینکه باستانشنان محل آنها را به ترتیب در شمال و جنوب غربی متصرفات عیلام می دانند. زابشالی (به ظاهر به معنی محل انبار غله) یاد آور نام ذهاب (سرپل ذهاب) بوده و مشیمه (پشیمه) مطابق اندیمشک (دژ میشک) به نظر می رسد.

منشأ هفت سین

چنانکه قزوینی در عجایب المخلوقات و جاحظ (یا بیهقی) در کتاب المحاسن و الاضداد اشاره کرده اند، هفت سین در ابتدا هفت تا سینی بوده است که در دورهٔ ساسانی به پیروی از سنت بابلیان کهن سمت تیسفون در آغاز سال، در ایام جشن نوروز برای امتحان کشت در سال پیشرو، در آنها غلات سبز می کرده اند:
مطابق مقالۀ نوروز آرتور کریستن سن، عنوان حاجی فیروز در کتاب های عجایب المخلوقات قزوینی و المحاسن و الاضداد جاحظ (یا بیهقی) به صورت مبارک منصور (خجسته پیروز) نام آن مرد خوش سیمایی (در اساس خوش یمن و خجسته) بوده که در روز ششم نوروز (نوروز بزرگ) در مراسم نوروزی به پیش شاه آمده و به عنوان همراهی کنندۀ ایام نوروز برای شاه نیکبخت سعادت و آرامش آرزو می کرد. او می نشست، اندکی بعد مردی وارد میشد که طبقی سیمین در دست داشت و بر آن گندم و جو، نخود و جُلبان (نوعی گاودانه)، کنجد و برنج، از هر نوع هفت خوشه و هفت دانه، قند و دینار و درهمی نو قرار داشت..."

معنی نام شهرهای چاچ (چاچ-کند) و کاشغر

نظر به نام ایرانی دیگر چاچ یعنی پناکث (دژ سنگی) و نام ترکی بعدی آن یعنی تاشکند (شهر سنگی)، نام چاچ (چاچ کند) به معنی دژ انبوه سنگی بوده است.
chāyā (छाया). Shelter, skreen, cover, lit.: shelter, defence, protection,
आचय m. Achaya plenty
आचय m. Achaya collection
कान्त m. kAnta stone, city
पान n. pAna protection
Kāṭha (काठ).—A rock, stone.
ولی برج سنگی خبر بطلمیوس میان اراضی یونانیان بلخ (سمت سمرقند) و چین که با تاشکند (شهر سنگی) و تاشقرغان (دژ سنگی) مقایسه شده، بیشتر مطابق کاشغر (برج سنگی) در محل به هم پیوستن راههای جادهٔ ابریشم به نظر می رسد.
काचक m. kAch[aka] stone
आगार n. AgAra covered place
بر این پایه نام شهر کهن کوچا (کوشی) که در سر راه جادهٔ ابریشم بوده، یاد آور صورتی از نام شهر دیرین کاشی (سنگی) است که در سمت شرقی کاشغر واقع گردیده که با کاشغر مشتبه شده است. و بئتین (شهر بزرگ) پایتخت تابستانی کانگجو (سغد) که با تاشکند مقایسه شده همان سمرقند/مرکند (متروپولیس) به نظر می رسد:
पेट adj. peTa multitude
yen (yaon): place

گاتها لفظ درستی بر گاثاها نیست

گاثاها، گاتاها و گاهان (در حالت جمع) هر سه نامهای درستی بر سرودهای کهن اوستایی هستند ولی نه گاتها (در حالت جمع):
गाथ m. gAtha song
سید احمدرضا قائم مقامی در این باره می گوید: این لفظ مجعول گاتها به جای گاهان است که ظاهراً جاعل آن مرحوم استاد پورداود است. استاد پورداود بعداً از اشتباه خود بازگشته، اما میراث‌بران خودخواندهٔ او که کتابهای او را به اسم او یا خودشان (مثلاً اوستا: گزارش و پژوهش فلان کس) چاپ کرده‌اند همان اشتباه پیشین را تکرار نموده‌اند. در هر حال از به کار بردن این لفظ باید پرهیز کرد. در مورد تلفظ نام اهورا مزدا نیز سهوی گرفته و صورت اصلی آن اهورَ مَزدا است.

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۴۰۳

زرتشت و ابراهیم (از سایت راسخون)

همه کسانی که کم و بیش با دین اسلام و دین زرتشتی آشنایی دارند، همگونی هایی که در این دو دین دیده می شود، را در می یابند. این همگونی ها هم در باورها و هم در آیین ها بسیار به چشم می خورد. در آیین ها کمتر، اما در باورها، به همگونی های زیادی بر می خوریم.
بارزترین همگونی هایی که در آیین ها دیده می شود، نماز است؛ در آیین زرتشتی نمـاز رسمی ترین راه پیوند با اهورامزدا و یکی از راههای سپاسگزاری از بخشش های بی کران خداوندی است. در آیین اسلام هم مسلمانان پنج نوبت در روز به نیایش پروردگار می پردازند و او را ستایش می کنند؛ ارزش نماز در اسلام به اندازه ای است که ستون دین اسلام می باشد. همگونی هایی که در باورهای این دو دین دیده می شود، بسیار زیاد می باشند که می توان به باور آمدن یک رهاننده در پایان جهان، باور به رستاخیز تن در جهان دیگر، گذشتن از پلی در آن جهان برای ارزش یابی کردار و ... پرداخت.
آیا ابراهیم همان زرتشت است؟
حال که به همگونی ها در باورها و در آیین های این دو دین پرداخته شد، پرسشی که به میان می آید این است که آیا همگونی بین شخصیت های تاریخی – استوره ای این دو دین دیده می شود یا نه؟
یا اگر بخواهیم روشن تر بیان کنیم، آیا همگونی بین ابراهیم و زرتشت، دو شخصیت برجسته این دو دین دیده می شود یا نه؟ ابتدا از لغت نامه های قدیمی شروع می کنیم و کم کم می آییم جلو.
اسدی توسی، لغت فرس:
مغ: گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم وستا: تفسیر زند است و زند، صحف ابراهیم بود.
سرورودی، مجمع الفرس:
زردشت: در نسخه حسین وفایی مسطور است که این لفظ به روایتی نام حضرت ابراهیم است به زبان سریانی. این است که زردشت و زرادشت و زردهشت که هر 3 یکیست، و برزین امامان ملت ابراهیم اند.
جمال الدین انجو، فرهنگ جهانگیری:
زردشت بزرگ و زروان بزرگ و زرهون: این نام از اسماء مبارک حضرت ابراهیم خلیل است... و این اسماء پهلویست.
محمد حسین بن خلف تبریزی، برهان قاطع:
ابستا: تفسیر کتاب زند است و زند، کتاب ابراهیم زرتشت آتش پرست است در دین زردشتی. و بعضی گویند نام صحف ابراهیم علیه السلام است و معرب آن ابستاق باشد.
زند: نام کتابی است که ابراهیم زردشت دعوی می کرد که: از آسمان برای من نازل شده است.
عبدالرشید، فرهنگ رشیدی:
اپراهام: نامیست پارسی باستان. و به حذف همزه(پراهام) نیز آمده. ابراهیم: معرب آن.
زرتشت: ... زعم فردوسی آنست که او ابراهیم یا از نسل ابراهیم علیه السلام است و نامش ابراهام و زردشت: لقب او... چنانچه می گوید:
نهم گفت زردشت پیشین بد اوی
براهیم پیغمبر راستگوی
در فرهنگ فارسی به خط فارسی که مولف آن شناخته شده نیست و در دوران زندیه تالیف شده نیز آمده:
و محققین مجوس گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم خلیل علیه السلام که کعبه معظم را او بنا نهاد و آتشکده ساخت و قرنهای دراز، اعظم آتشکده های عالم بوده است و به این سبب در گفتن و نوشتن تعظیم کنند.
ترکه اصفهانی، ترجمه ملل و نحل شهرستانی:
مجوس و اصحاب اثنین و مانویه و سایر فرق مجوس گویند دین بزرگ و ملت عظما، ملت ابراهیم خلیل است... ملوک عجم تمام بر ملت ابراهیم بودند و تمام رعایا بر دین ملوک بودند. و ملوک ایشان مرجعی بود که در جمیع وقایع، به حبل متین دانش او اعتضادی نمودند و او را موبد موبدان گفتندی... و مجوس را سبب تعظیم آتش چند امر بود: یکی آن که جوهری شریف علویست و دیگر آن که خلیل علی نبینا و علیه السلام را به احراق تعرض نرساند.
ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه:
بعضی از علمای آگاه به انساب گمان کرده اند که پادشاهان ایران از اولاد ابراهیم هم بوده اند.
ح.نوبخت:
به گفته ابوالقاسم اصفهانی: نُمرو به ضم نن، و نام اصلی او نوما رود از اهالی استخر و بزرگ حکمدار بود. و او بود که ابراهیم را به آدرازن افکند و آدرازن یعنی آتشگاه.
... عصری که بر حسب بیان مورخین، آیین برهما در ایران یا هند پدید آمده است، مقارن با همان عصری است که یهود برای ابراهیم قائل شده اند. خاصه فرائضی که به گفته ایشان ابراهیم آورده است، اکثراً همان سننی است که در آیین برهما به کار رفته و هنوز هم به کار می رود. و ازین جمله موضوع حج است و در نامه ای از دانشمند هلندی، کلمانی مسرا، به علامه هبت الدین شهرستانی نوشته است، این معنا را متذکر گردیده که:
در آیین برهما مصرح است که توانگران می باید هر سال به بنارس که شهری است مقدس، سفر کنند و مراسم حج را به جا بیاورند. یکی موسوم به سوفیا و دیگری موسوم به مورات که هر دو هزار گام با یکدیگر فاصله دارند.چنانکه در جوار مکه 2 محل است: یکی موسوم به صفا و آن دگری موسوم به مروه و همچنان در قانون حج اسلامی رسم است که حاجیان میان صفا و مروه هفت بار
هروله می کنند.یعنی مانند شتر دویده و مراجعت کنند. و هندوها نیز میان سوفا و مورات باید هفت بار هروله کنند. (دیوان دین،279 و 283) صدیق صفی زاده:
در نامه زلال زلال ابراهیم نمودار زرتشت یاد شده و در بند دیگر نیز شاه ابراهیم ایوت و بابا یادگار مظهر زرتشت و ابراهیم یاد شده اند که در روز رستاخیز مانند مرغ سحرخیز در بهشت نواخوانی می کنند.
پ.سایکس از طایفه ای به نام ابراهیمی یاد کرده که سادات شهرک عقدا(در 73 کیلومتری نایین و 45 کیلومتری اردکان در یزد) بودند و پارسی را اقوام خود می دانستند. (ده هزار میل در
ایران،186) اربلوHerbelot نیز اشاره می کند که:
ایرانیان قدیم برآنند که زرتشت از موسا قدیمتر بوده و مغانی هستند که او را با ابراهیم، یکی می پندارند و غالباً او را ابراهیم زرتشت می نامند. (زرتشت و جهان غرب،26) در یکی از نامه های اسقف شهر سزاریه به نام بازیل که در سال 377 میلادی نگاشته شده درباره مهاجران ایرانی به کاپادوکیه آمده:
مهاجرینی هستند که در گذشته های دوردست، از سرزمین بابل به اینجا مهاجرت کرده اند. رسم ها و عادات ویژه خود را دارند و با دیگر مردمان نمی آمیزند. آتش را چون خدا پرستش می کنند.خود را از نسل ابراهیم می دانند و می گویند زروانوسzarnuas
بنیانگذار نژاد آنان بوده است. (تاریخ کیش زرتشت، جلد 3، 357) {مطابق لغت نامهٔ دهخدا: زردشت بزرگ. [ زَ دُ ت ِ ب ُ زُ ] (اِخ) زروان بزرگ. زرهون. این سه نام از نامهای حضرت ابراهیم ... باشد و این اسامی پهلوی است (جهانگیری). به زبان پهلوی نام حضرت ابراهیم علیه السلام و بعضی گویند به زبان سریانی . (برهان).}
حال متوجه می شویم چرا در لغت نامه های قدیمی، ابراهیم با زروان در ارتباط بوده و ابراهیم نماد زرتشت به حساب می آمده.
جالب تر این است که در یادگار زریران نام دبیر دیوان مهست نیز ابراهیم آورده شده.
کوهی نیز در سیستان وجود دارد زرتشتیان معتقدند مردمان آن کوه دختران خود را کانفسه(هامون) می فرستادند تا از نطفه زرتشت آبستن شوند و یکی از 3 منجی را به دنیا آورند. نام این کوه در اوستا اوشی بام یا اوشی دام به معنای سرای سپیده دم است. مردمان سیستان اکنون این کوه را تحت عنوان سرای ابراهیمی گرامی می دارند.

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۴۰۳

معانی نامهای گاو مقدس ایران باستان

١- هدیوش یعنی همراه با پاکی (مقدس، گاو قربانی ایزد مهر؟).
٢- سری-شوک یعنی فراهم کنندهٔ شادی.
٣- سر-سوک یعنی دارای سر روشن (پیشانی سفید).
۴- اوکدات (گاو نخستین): به موجب وندیداد از گاو نخستین (اوکدات) با عنوان «گاو مقدس» با صفات بخشنده و نیکوکار یاد و ستوده شده است. در گزارش پهلوی وندیداد گاو بخشنده یا افزودنی دهنده gáv-awazuni ترجمه شده است.

مطابقت وهجرگا/ویتی ریسا با رؤسای اوّل پادشاه اورارتویی

یکی از گاوهای اساطیر ایرانی، گاو وهجرگا (vahjargā) است. داستان وهجرگا چنین است: فرِّ فریدون در ریشه‌ی نیی در کنار دریای «وئوروکش» روییده بود. وهجرگا برای انتقال فر به نسل خود، دست به نیرنگی زد. او مدت سه سال ماده گاوی را بر آن داشت که آبی را که از ساقه‌ی نی تراوش می‌کرد بنوشد. بر اثر این نیرنگ، فر فریدون به بدن گاو داخل شد (مقایسه کنید با شیوه‌ی انتقال فرّ از راه گیاهی مقدس به گاو و از شیر گاو به پدر زرتشت؛ یعنی پوروشسپ و از نطفه‌ی وی به رحم دغدو مادر زرتشت و زاییده شدن زرتشت با آن فر (جلد دوم، تاریخ مطالعات دینهای ایرانی، زرتشت نامه). وهجرگا شیر گاو را به پسر خود خورانید ولی با تمام کوشش‌هایی که در این باره کرد نتیجه نگرفت و فرّ به دخترش فرانگ رسید. وهجرگا چون از این حال آگاه شد کوشید تا با دخترش آمیزش کند. اما فرانک از او گریخت و نذر کرد که نخستین پسر خود را به او اوشبام دهد. اوشبام او را از چنگ پدر رهایی بخشید و فرانک نیز نخستین پسر خود را بدو داد و او کی اَپیوه بود.
در این اسطوره نام وهجرگا (دارای گلهٔ خوب) یا همان ویتی ریسا (دارای گاو خوب) مطابق رؤسای اوّل پادشاه اورارتویی است که حامی دیاکو (کیقباد/اوشبام، دارای هوش درخشان) بوده است و دیاکو، پسر خویش اوپیته (اپیوهٔ اوستا) را پیش وی به گروگان فرستاده بود. بعد از تبعید شدن دیاکو توسط سارگون دوم آشوری به هامات سوریه، در سال ٧١۵ پیش از میلاد، اوپیته (اپیوه) با چهار پسرش از اورارتو به ماد برگشت و ابتدا در ناحیهٔ میانه سکنی گرفت چون آنجا نا امن شد به ناحیهٔ کارکاشی (کاشان) رفت.

گواهی بر اصل ایرانی واژهٔ خلیج

محمد حیدری ملایری بیشتر تأکید روی پسوند ایرانی ایج/ایگ واژهٔ خلیج داشت. اگر این واژه در سمت تنگه هرمز ساخته شده باشد، چنین مأخذی دارد:
खल्ल m. khalla canal
ij(ig): ratio suffix
खेय adj. kheya to be dug out
लय m. laya house, place
محمد حیدری ملایری برای جزء خَل (خال، رود و کانال وصل به دریاچه و تالاب) نام رودها و مردابهای چمخاله، سیاه خاله، آشوخاله، زادخاله، [نوخاله، تراب خاله و هِندوخاله] را از زبان گیلکی گواه می آورد و می گوید که فرهنگ برهان قاطع واژهٔ خلیج را فارسی می داند.
این می رساند واژۀ خلیج در ایران کهن به صورت خالیگ/خلیگ کار برد داشته است و خلیج صورت معرّب آن است.
واژهٔ خلج (بیرون کشیدن و در آوردن) در عربی که در قرآن نیامده است معنی مشابهی با خلیدن فارسی در جهت معکوس آن دارد می توانست به صورت خلیج به بیرون کشیده شده و در آورده شده معنی دهد. این واژه تنها باعث جا افتادن صورت معرّب واژهٔ خلیگ (شاخابه، آبکَند، آبگیر) در عربی شده است.
سر انجام چنانکه دوستی (محمد تبریزی)، گفتند: "خلیج اگر کلمه عربی باشه باید حداقل ی جمع مکسر یا جمع سالم تو زبان عربی براش باشه در حالی که چنین چیزی تو زبان دیده نمیشه .مثلا کسی تا بحال ندیده بنویسن خلایج یا خلیجات ..خلیجین.. پس این کلمه کاملا پارسی هست."

سندی کهن که ابراهیم خلیل الله را در نزد زرتشتیان معادل زرتشت سپیتمان آورده است

در یکی از نامه های اسقف شهر سزاریه به نام بازیل که در سال ٣٧٧ میلادی نگاشته شده دربارهٔ مهاجران ایرانی به کاپادوکیه گفته شده است:
مهاجرینی هستند که در گذشته های دوردست، از سرزمین بابل به اینجا مهاجرت کرده اند. رسم ها و عادات ویژهٔ خود را دارند و با دیگر مردمان نمی آمیزند. آتش را چون خدا پرستش می کنند. خود را از نسل ابراهیم می دانند و می گویند zarnuas (زرین نیایش، زرتشت) بنیانگذار نژاد آنان بوده است.(تاریخ کیش زرتشت،جلد 3، 357)

دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۳

مآخذ واژه های درودگر (نجار) و درود (تندرست بودن) و سپاس (برکت و موهبت)

درودگر ساخته شده از دروت (درود، چوب، درخت) و پسوند فاعلی گر به معنی نجار درست است، هیئت دروگر آن بیشتر به معنی درو کننده می باشد:
द्रुत m. druta tree
द्रु m. dru tree
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: درودگر. [دُ گ َ] (ص مرکب) نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان). اسکاف. دُعمیّ. فَیتَق. فَیتَن. (از منتهی الارب). کتکار. لتگر. (از برهان). نهام [ ن َ / ن ِ / ن ُ]. نهامی [ن َ / ن ِ / ن]. (از منتهی الارب): درودگر بازرسید. (کلیله ودمنه). بوزینه ای درودگری را دید. (کلیله و دمنه).
کرسیی کش درودگر سازد
هرچه پستر لطیف تر سازد.
امیرخسرو دهلوی.
درود به معانی ستایش، ثنا، سلام، آفرین، ابراز احترام بر گرفته از واژهٔ اوستایی دروتَ (druta) به معنی پابرجا و استوار و تندرست بودن است.
سپاس (سپَ-اَس، برکت و موهبت): [س ِ] (اِ) پهلوی «سپاس»۞، ارمنی «سپاس - ام» ۞ (خدمت). (حاشیه ٔ برهان قاطع معین). حمد و شکر و نعمت. (برهان) (غیاث). حمد. (دهار):
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی بدین بر دری ره شناس.
دقیقی.
स्वस्ति f. svasti blessing

مطابقت نام گیه مرتن (انسان میرا، کیومرث) و سیامکَ/سامک (همسان) با گیلگامش و قرینه اش انکیدو

सम adj. sama same
نظر به فراوانی تندیسهای باستانی پیدا شده گیلگامش و گاو-مرد (انکیدو) در ایران، به نظر می رسد بخش اول پیشدادیان منشأ بومی و بابلی داشته باشند:
مطابق اساطیر کهن ایرانی کیومرث (گیه مرتن) و گاو نخستین در سمت راست و چپ رود دائیتی آفریده شدند. گیلگامش نیز انسان میرا است بعد از مرگ قرینه اش گاو-انسان انکیدو به دنبال گیاه جاودانگی بر می آید به مشرق و مغرب عالم و ظلمات می رود و سرانجام ماری گیاه جاودانگی وی را می رباید و او در این سفر ناکام مانده و گرفتار مرگ میگردد. گیه مرتن در هیئت مشیه و مشیانه (انسان میرا) نیز در رابطه با گیاه زندگی است:
نام گیلگامش/بیلگامس را در سومری به معنی «خویشاوند یک قهرمان است»، گرفته اند. به نظر می رسد در بابل معنی «قهرمان یک خویش/نظیر دارد»، از آن مستفاد میشده است و این معنی ذوالقرنین در مفهوم دارای قرینه است. می دانیم که انکیدو دوست و قرینهٔ گیلگامش بوده است و آنها در تصاویر شاخدار مجسم نشده اند. بنابراین از دو معنی صاحب قرینه و صاحب دو شاخ معنی اولی اصالت داشته و قدیمی تر است:
Gilgamesh/Bilgames:
"the kinsman is a hero".
ولی در ادامهٔ شجره نامهٔ پیشدادیان نام فرواک (واعظ) فرزند سامک/سیامک و اولاد سه گانهٔ وی (هوشنگ، تهمورث، جمشید) با تارگیتای پارالاتهای سکایی (پدر واعظ پیشدادی) و اولاد وی (لیپوکسائیس، آرپوکسائیس، کولاکسائیس) همخوانی دارند:
प्रवाक m. pravAka proclaimer
tar: father
गीत n. gita song

یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۳

زبان ١ یافته های بودایی ترکستان چین

برخی زبان‌شناسان با پیش کشیدن برخی نظریه‌ها، مایه شگفت‌زدگی برخی دیگر از زبان‌شناسان می‌شوند؛ برای نمونه، گئورگی استارُستِن، زبان‌شناس روس که پژوهش‌های گسترده‌ای در زمینه زبان‌شناسی تاریخی و تطبیقی انجام داده، بر این باور است که PIE (زبان هند واروپایی آغازین) حتی در زمانی که شاخه‌های گوناگون زبانی از آن جدا شده بودند، دارای گویشور بوده است.
با این فرض آن زبان ١ یافته های بودایی ترکستان چین که گفته میشود در ناحیهٔ قوچی گویشور داشته است، قابل توجه میگردد: زبان هندواروپایی ناشناخته ای که از بسیاری جهات به زبانهای اروپایی نزدیکتر بوده است تا به السنهٔ آسیایی دستهٔ هندواروپایی.

معنی نامهای قومی کهن گیلان و مازندران

ارتباط نامهای دیلم و آمارد و گیل و کادوسی:
نام دیلم به صورت دَهی-لم در معنی دوستدار افعی یادآور آماردان (کشندگان، دارندگان توتم مار)ِ در درهٔ سفید رود است:
दाह m. dAha burning, snake
लमक m. lama[ka] lover
و رستم تور گیلی (رستم سکایی مارستان) در آذربرزین نامه مطابق آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) است که آشوریان را در پای حصار شهر آمل شکست داده و خشتریتی مادی (کیکاوس) را آزاد نموده بود.
نام گیل (بلعنده) هم اشاره به توتم مار/اژدها (اژدهای هفتخوان رستم در مازندران) و نقش الههٔ پلنگ - اژدهاوش جام زرین مارلیک دارد:
गिल adj. gila swallowing
نام پهلوی ماریندک کتاب بندهش نیز در این رابطه است:
"مار-ایندک (پرستندۀ مارسمّی= دارندهٔ نواحی سمت تپه مارلیک) پادشاهی پتشخوارگر (نواحی کوهستانی البرز در شمال ری و قزوین) داده شد."
گفته شده است مارها در چرخه زیستی نقش مهمی را ایفا می کنند. فرهنگ مردم گیلان به گونه ای است که از کشتن مار پرهیز می کنند و این فرهنگ زیبا از قدیم الایام در استان گیلان حفظ شده است.
بر این اساس نام کهن کادوسی (کاتوزی) مردم گیلان را نیز می توان به صورت کائیتو-اژی به معنی گرامی دارندگان مار گرفت.
پیشوند آ علامت شدت و کثرت و پیشوند اَ/آ علامت نفی است. در مورد آمارد آن به معنی اولی است. در مورد اَمردی های عیلامی هم همین معنی می تواند درست باشد چون در عیلام نیز سنت مارپرستی رایج بوده است. نامهای کا-سپی (گرامی دارندهٔ سگ) و تپوری/تبری (گرامی دارندهٔ بُز/بزکوهی) نیز نامهای توتمی هستند.
نام مشترک وَرِنه (خطرناک) برای گیلان و عیلام نیز می تواند اشاره به تقدیس مار باشد:
वारण adj. vAraNa dangerous
گنجهای تپه مارلیک هم متعلق به سکاهای غارتگر و مهاجم عهد مادها (دیلمیان بعدی) به نظر می رسند:
نظر به روایات اساطیری متعلق به حضور افراسیاب (مادیای اسکیتی یا اسلاف وی) در منطقهٔ رویان (ناحیه ای که تپه مارلیک در آن واقع است) و ابزار زرین و ارزشمند تپه مارلیک، نظیر گنجهای زیویه در پارسوا (که متعلق به مادیای اسکیتی و همراهانش بوده)، در همین عهد توسط سکاها (تورانیان) از نقاط غارت شدهٔ دوردست بدانجا آورده شده اند.
با توجه به اینکه خود رستم سگیستانیِ (سکایی) هفتخوان مازندران با آترادات پیشوای آماردان (آذربرزین از خاندان سام) مطابقت دارد لذا معلوم میشود سکاهای این نواحی همان آماردان بوده اند که خشتریتی مادی (کیکاوس) آشوریان را توسط آنان در پای حصار شهر آمل شکست داده بود. خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز مراثی هایِ (مردها/آماردان) تحت رهبری اُمارتس (آماردی خوب) را سکایی معرفی کرده است.
معنی نام کاسپیان:
باور عامیانه در مورد گوهر تپهٔ بهشهر این است که در اعیادی مانند عید‌ قربان اسبی از یکی از حفره‌های آن بیرون می‌آید و به سمت دریا می‌رود تا آب بنوشد، اگر کسی این اسب را ببیند و با گل به آن بزند، می‌بیند که اسب به طلا تبدیل می‌شود!
از آنجائیکه در برخی لهجه ها مثل کاشانی و افغانی و تالشی «اسبه» و «اسپه» و «سپی» و «سپه» به معنی سگ است در باور بالا اسب با اسبه (سگ) مشتبه شده است. چون مطابق نوشته های یونانی و رومی، کاسپیان گرامی دارندهٔ سگ و سگپرست بوده اند و خود نام کاسپی در ترکیب کا-سپی به معنی گرامی دارندهٔ سگ و دارای توتم سگ بوده است.
در این رابطه گفته شده به تازگی اسکلت سه هزار سال‍ۀ مرد و سگی که به صورت خمره‌ای دفن شده بودند در گوهر تپه از حوالی بهشهر مازندران کشف شده است. زیور آلات و وسایل دفن شده کنار این اسکلت نشان از ثروتمند بودن مرد متوفی دارد. این نخستین باری است که تدفین خمره‌ای سگ دیده شده است (ظهوری، 1385 [آنلاین]) و احتمالا نشان‌دهندۀ اهمیت سگ نزد طبقه ثروتمند جامعهٔ آن دوران است.
معنی نامهای تَبری (تپوری) و مازنی:
این نامها اشاره به توتم قومی بُز آنان به نظر می رسد: در افسانه های مازندرانی از بُز دیوها (بُز خدایان) صحبت میشود که به طور گروهی زندگی میکنند و دارای نظام زن سالار هستند که این مطابق استرابون ویژگی تپوری ها (تبری) ها است:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
بر این اساس خود نام مزنی دیوهای اوستا هم مترادف با تبری ها به معنی بُز خدایگان (دارای توتم خدایگانی بز دار شاخدار، دیو) به نظر می رسد:
मेध्य m. medhya goat
نظر به جام باستانی موسوم به افسانهٔ زندگی بزکوهی تپه مارلیک که در آن زندگی بزکوهی از آغاز تا پایان به تصویر کشیده شده، منظور از بُز خدایگانی این نواحی بزکوهی و بز شاخدار بوده است. هرودوت از ارخالق پوست بز کاسپیان (کاسپیان، تپوریان) سخن می راند که اشاره به تقدیس بز در پیش این مردمان است.

معنی مزدجان و فردغان

نظر به وجود آتشکده های فراوان مزدجان قم (ممجان) و آتشکدهٔ معروف فردجان فراهان، جزء اول نام آنها مرکب مَز و فرَ به معانی بزرگ و بسیار و فراوان و جزء دوم آنها یعنی دجان و دَغان به معنی سوزان است. در مجموع آنها به معنی محل آتشکده های فراوان و اتشکدهٔ بسیار سوزان هستند. در تاریخ قم از آتشکده های فراوان ناحیهٔ مزدجان و قم یاد شده است. حسن قمی در تاریخ قم نام آتشکدهٔ مزدجان را به جای آتشکدهٔ فردغان آورده است. این نشانگر آن است که نام مزدجان که نام قسمت ممجان شهر قم بوده برای فردغان فراهان هم به کار می رفته است.

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۳

گنجهای تپه مارلیک هم متعلق به سکاهای غارتگر عهد مادها به نظر می رسند

نظر به روایات اساطیری متعلق به حضور افراسیاب (مادیای اسکیتی یا اسلاف وی) در منطقهٔ رویان (ناحیه ای که تپه مارلیک در آن واقع است) و ابزار زرین و ارزشمند تپه مارلیک، نظیر گنجهای زیویه در پارسوا (که متعلق به مادیای اسکیتی و همراهانش بوده)، در همین عهد توسط سکاها (تورانیان) از نقاط غارت شدهٔ دوردست بدانجا آورده شده اند.
با توجه به اینکه خود رستم سگیستانیِ (سکایی) هفتخوان مازندران با آترادات پیشوای آماردان (آذربرزین از خاندان سام) مطابقت دارد لذا معلوم میشود سکاهای این نواحی همان آماردان بوده اند که خشتریتی مادی (کیکاوس) آشوریان را توسط آنان در پای حصار شهر آمل شکست داده بود. خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز مراثی ها (مردها/آماردان) را سکایی معرفی کرده است. اسطورهٔ افراسیاب تورانی در رویان:
مطابق روایات اساطیری منوچهر (مامیتیارشو مادی) در مانهیر رستمدار مازندران دژی ساخت تا در مقابل افراسیاب از خود دفاع کند. بعد از دوازده سال افراسیاب از دستگیری منوچهر مأیوس شد و دو پادشاه توافق کردند که با تیری مرز میان دو کشور را معلوم کنند. که این تیر توسط آرش پرتاپ شد (ظهیرالدین مرعشی 1363: 16-17). البته جایی که آرش تیر خود را از آن‌جا پرتاب کرد، در کتاب اوستا کوه «اَیریو خَشوثه» (تپه آرس آتن در زمان خشایارشا که ایرانیان از آنجا تیرهای آتشین به ارگ آتن [خوانونت] انداخته و آن را بسوختند) است که جای آن‌را به درستی نتوانسته اند تعیین کنند. در مآخذ اسلامی چند مبدأ متفاوت برای افکنده شدن تیر ذکر شده است. از جمله: جغرافیدانان و مورخینی چون طبری، ثعالبی مرغنی، مقدسی و ابن‌اثیر تیر از ((طبرستان))؛ بنا بر بیرونی و گردیزدی از ((کوه رویان))؛ و بنا بر نوشته مجمل‌التواریخ از ((قلعۀ آمل))، بنا بر بلعمی از ((کوه دماوند)) و همچنین فخرالدین اسعد گرگانی از ((ساری)) به عنوان محل پرتاپ تیر ذکر می کند. پس از پرتاب تیر، خداوند باد را فرمان داد تا تیر آرش را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان، میان فرغانه و طبرستان برساند.

معنی نام کاسپیان

باور عامیانه در مورد گوهر تپهٔ بهشهر این است که در اعیادی مانند عید‌ قربان اسبی از یکی از حفره‌های آن بیرون می‌آید و به سمت دریا می‌رود تا آب بنوشد، اگر کسی این اسب را ببیند و با گل به آن بزند، می‌بیند که اسب به طلا تبدیل می‌شود!
از آنجائیکه در برخی لهجه ها مثل کاشانی و افغانی و تالشی «اسبه» و «اسپه» و «سپی» و «سپه» به معنی سگ است در باور بالا اسب با اسبه (سگ) مشتبه شده است. چون مطابق نوشته های یونانی و رومی، کاسپیان گرامی دارندهٔ سگ و سگپرست بوده اند و خود نام کاسپی در ترکیب کا-سپی به معنی گرامی دارندهٔ سگ و دارای توتم سگ بوده است.
در این رابطه گفته شده به تازگی اسکلت سه هزار سال‍ۀ مرد و سگی که به صورت خمره‌ای دفن شده بودند در گوهر تپه از حوالی بهشهر مازندران کشف شده است. زیور آلات و وسایل دفن شده کنار این اسکلت نشان از ثروتمند بودن مرد متوفی دارد. این نخستین باری است که تدفین خمره‌ای سگ دیده شده است (ظهوری، 1385 [آنلاین]) و احتمالا نشان‌دهندۀ اهمیت سگ نزد طبقه ثروتمند جامعهٔ آن دوران است.

معنی نام دریاچهٔ اُرومیه (اورمیه)

در کتیبه های آشوری نام دریاچه ای در جهت شمال شرق آشور دریای موّاج نامیده شده است و این مطابق معنی سنسکریتی نام دریاچهٔ اُرومیه (اورمیه) است:
ऊर्मि f. Urmi wave
نام اوستایی چئچست آن به لغت سنسکریت به معنی دارای رنگ کبود (کبودان) است:
छाय n. chhAya colour
चाष m. chASa-eta blue
نام اُرومیه بر خلاف تصور رایج، آشوری نیست. آشوریها در عهد کهن هیچوقت کنار دریاچه اُرومیه سکنی نداشتند. وقتی هم آمدند برای غارت آمدند. از جمله ایزیرتو (تپه حسنلو) پایتخت ماننا در کنار دژهای اورمیانه (شهر اورمیه) و اوزوبیا (زیوه، نه زیویه) را که مردمی میتانی-سنسکریت زبان داشت سوختند و بر گشتند.