استاد بهمن سرکاراتی میگوید: ایرانشناسان در باب کیانیان به سه گروه تقسیم میشوند:1- آنانکه پادشاهان کیانی را افسانه میدانند. 2-آنانکه مثل کریستن سن معتقد به وجود سلسله تاریخی کیانی در قرون نهم و هشتم پیش از میلاد در سمت سیستان و بلخ و خوارزم هستند. بالاخره گروه سوم از جمله هرتل و هرتسفلد معتقد به وجود کیانیان در عهد آغاز سلسله هخامنشی می باشند. از جمله اینکه معتقدند که ویشتاسپ حامی زرتشت همان ویشتاسپ هخامنشی (پدر داریوش اول) می باشد.
اینجانب جواد مفرد کهلان بر طبق مطابقت افراد تاریخی تاریخ ماد با کیانیان اوستا معتقد شده ام که کیانیان همان پادشاهان ماد می باشند ولی ویشتاسپ کیانی حامی زرتشت نه ویشتاسپ هخامنشی بلکه برادر بزرگ خود وی مگابرن ویشتاسپ حاکم ماد سفلی در عهد پدر بزرگ مادریش آستیاگ و حاکم گرگان در عهد پدرخوانده یا برادرخوانده اش کورش سوم و رقیب ویشتاسپ هخامنشی (حاکم پارت) بوده است. گرچه هرتسفلد برادر کوچک مگابرن ویشتاسپ یعنی سپیتاک را به درستی همان زرتشت سپیتمان حاکم دربیکان سمت بلخ تشخیص داده است، ولی در تطبیق افراد تاریخی و اساطیری دیگر در این باب به خطا رفته است مثلا کیخسرو را به جای کی آخسارو (هوخشتر) با کورش (در واقع فریدون اساطیری) و سپنداته را به جای سپیتاک زرتشت یا همان گائوماته بردیه با داریوش مقابله نموده است و از مطابقت آشکار نام آستیاگ (اژیدهاک خبر موسی خورنی) با اژی دهاک اوستا و مطابقت داماد وی سپیتمه (پدر مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک) با جمشید-هوم عابد صرف نظر نموده است. به نظر میرسد ایشان وقت چندان زیادی برای صرف در این مطابقت ها مبذول نکرده و افزون بر آن منابع کافی اساسی در تاریخ ماد و کیانیان یعنی تاریخ ماد دیاکونوف و کیانیان کریستن سن را که بعداً تألیف شدند- در دسترس نداشته است. برای نگارنده بیش از سی سال است که در امر تطبیق پادشاهان کیانی و مادی هستم و این همانی همه ایشان را تعیین نموده ام. ولی هنوز این تحقیقات در مجامع علمی و فرهنگی مورد توجه خاصی قرار نگرفته اند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.
خلاصه مقاله «بنيان اساطيري حماسه ملي ايران» بهمن سرکاراتي
حماسه ي ملي ايران (شاهنامه فردوسي) آميزه اي است از اسطوره و تاريخ. افسانه هاي کهن که بيشتر اساطيري اند به شيوه اي نو و به شيوه ي حماسي بازگو شده اند. در تبديل تدريجي اسطوره به حماسه، اندک اندک از جلوه هاي شگفت و نامعقول آن کاسته شده و جنبه ي عقلاني و اين جهاني به خود گرفته است.
از طرفي در دوران هاي متاخر به روايات اساطيري باستاني، چهره تاريخي داده شده و زمان اساطيري با تدبيري زيرکانه به زمان تاريخي پيوسته است. در زمينه مطالعات ايراني تعيين مرز اسطوره و حماسه يکي از مشکلات تحقيق به شمار مي رود.
در شاهنامه که يک اثر حماسي است، از تاريخ به معناي گزارش راستين وقايع نشاني نيست. ولي تاريخ سنتي در مفهوم مشتي اخبار کژ و راست درباره شخصيت هاي واقعي از دوره ساساني آغاز مي شود، که آن هم با افسانه آميخته است.
اما تعين اين که اسطوره در حماسه از کجا آغاز شده و به کجا مي انجامد، کار بسيار دشواري است. آنها که به پيروي برتلس شاهنامه را به سه بخش اساطيري، پهلواني و تاريخي تقسيم کرده اند به تحليلي توصيفي بسنده کرده اند و مشخص نکرده اند که بالاخره بخش پهلواني مبناي اساطيري دارد يا اصل تاريخي.
در مورد پيشداديان همه معتقدند که اساطيري هستند اما در مورد کيانيان، ويندشمن (Fr.Windischmann) اشپيگل (F.Spiegel) و دار مستتر (J.Darmesteter) در گذشته و لومل (H.Lommel) و ويکندر (S.Wikander) و دومزيل (G.Dumezil) در زمان ما معتقدند کيانيان يا دست کم برخي از شاهان اين سلسله اسطوره اي هستند. در مقابل بسياري محققان آنها را تاريخي انگاشته اند. هوزينگ (G.Husing) و هرتل(J.Hertel) و هرتسفلد (E.Herzfeld) و هوپت (L.Hupt) گشتاسپ کياني را با گشتاسپ پدر داريوش و کيانيان بعدي را با آخرين پادشاهان هخامنشي يکسان گرفته اند.
عده اي ديگر که در راس آنان کريستين سن (A.Christensen) و برخي شاگردان هنينگ (W.B.Henning) قرار دارند آنان را پادشاهان شرق ايران پيش از هخامنشيان مي دانند. و سستي آراي هرتل و هرتسفلد را کريستين سن و به نيکوترين وجهي پرفوسور هنينگ باز نموده اند. لذا به بررسي انتقادي نظريه کريستين سن و پيروان او خواهيم پرداخت.
نخست بايد گفت که تاکيد بر سابقه تاريخي سروده هاي پهلواني (با سرشتي ضد اسطوره اي) نتيجه گرايش ذهني معيني است که در دهه هاي نخستين قرن بيستم پديد آمد و تا امروز هم دوام دارد. به اين ترتيب سعي شد براي روايات اساطيري و حماسي مبناي تاريخي بيابند يا بتراشند (در مقابل افراط کساني که در قرن نوزدهم براي همه ي چيزها مبناي اسطوره اي مي يافتند).
به اين ترتيب به اين نتيجه رسيدند که حماسه تاريخي آشفته و آميخته با افسانه است که اگر عناصر افسانه اي آن را که به خاطر خارق العاده بودن به آساني قابل تشخيص است از آن جدا کنيم به تاريخ مي رسيم. اين يک پندار غلط است. اولا بايد در نظر داشت پيشينه تاريخي نه بر ارزش حماسه مي افزايد نه از آن مي کاهد. اگر تاريخي بودن، معيار ارزش اثر حماسي بود، مي بايست ظفرنامه حمد الله موستوفي و شهنشاه نامه ي صبا جاي شاهنامه فردوسی را مي گرفت يا آثار افسانه اي همچون گيل گمش يا اسطوره هاي هندي بي اعتبار مي شد.
ثانيا اسطوره از لحاظ سرشت و ماهيت با تاريخ تفاوت بنيادي دارد و بيان کننده واقعيت هايي بي زمان و جهان است که در ذهن گروهي نسل هاي بشري و بر مبناي ارزش هاي خاص اجتماعي آنان در يل و پهلواني تجسم پيدا مي کند.
تشخيص عناصر تاريخي حماسه تنها وقتي ممکن است که گزارش تاريخي مستقل و موثقي در دسترس باشد. تا وقتي گواهي هاي معتبر ديگر و قراين خارجي مستقل، تاريخي بودن عناصر و افراد حماسي را در يک داستان پهلواني ثابت نکرده نمي توان بر مبناي شواهد داخلي، که فقط از خود حماسه استخراج شده اند، در پي اثبات اصل تاريخي حماسه بود.
اخبار کيانيان جز در سنت هاي حماسي ايران در هيچ منبع مستقل ديگر مذکور نيست. گواهي هاي اوستايي و روايات زردشتي و همچنين گزارشهاي مورخين اسلامي و... همه بر مبناي روايات حماسي پرداخته شده اند و هيچ کدام را نمي توان مدرک مستقل به حساب آورد. اما در مورد دلايلي که کريستين سن در کتاب کيانيان براي اثبات تاريخي بودن سلسله کيانيان ياد کرده، همانگونه که دومزيل به خوبي نشان داده است هيچ يک از قراين براي اثبات تاريخي بودن کيانيان بسنده نيست.
- اولا برخلاف ادعاي کريستين سن، کتاب اوستا سلسله اي به نام کيان يا کيانيان نمي شناسد. اين مطلب را سال ها پيش هرتل ثابت کرده است. روايت اوستا جز کيکاوس و کيخسرو درباره شش کوي ديگري که نام برده چيزي به جز نام ذکر نمي کند و شرقي بودن لقب کوي هم دليل تاريخي بودن کيانيان نيست؛ بلکه مي تواند اسطوره اي پرداخته شده در شرق ايران باشد.
- ثانيا اينکه اسم پادشاهان کياني اسم اصيل ايراني است دليلي بر تاريخي بودن آنان نمي شود.
- ثالثا اينکه پادشاهان کياني داراي ترتيب سنتي هستند، به همان اندازه که مي تواند دليل تاريخي بودن آنان تلقي شود مي تواند دليلي بر اسطوره اي و ساختگي بودن اين سلسله هم باشد.
همچنين اينکه کيانيان بر خلاف پيشداديان پهلواني هاي کاملا معمولي داشته اند؛ ادعايي بيش نيست و اگر تنها بر مبناي متون اوستايي اظهار نظر کنيم نيز کيکاوس و کيخسرو به همان اندازه اساطيري هستند که مثلا هوشنگ و تهمورث.
علاوه بر اين توجه به شخصيت و کردار دشمنان و پهلوانان معاصر کيانيان نيز از اعتبار تاريخي کيانيان مي کاهد. مثلا افراسياب توراني که از نيروي جادو برخوردار است و در بن درياي چيچست پنهان مي شود. پهلوانان دوره کياني نيز هيچ يک از لحاظ تاريخي، معاصر واقعي پادشاهان اين سلسله نمي توانند باشند.
رستم و زال، سگزيند و اگر افسانه اي نباشند به سنت هاي حماسي سَکايي تعلق دارند. گيو و گودرز و گرگين و بيژن قهرمانان دوره اشکانيند و جدا از اين لااقل با اطمينان مي توان گفت يکتن از شاهان اين سلسله يعني کيکاوس يک شخصيت اساطيري هند و ايراني است. اين خود در واقع بنياد تاريخي اين سلسله را به هم مي ريزد. بدين ترتيب برخلاف گمان کريستين سن و خانم پرفسور بويس (M.Boyce) نمي توان تاريخي بودن را دست کم در همه افراد اين سلسله امري مسلم تلقي کرد.
ويکندر (S.Wikander) نيز در بررسي اسطوره هاي ديرين هند و اروپايي در چند مورد به شباهت بين شاهنامه فردوسی و مهابهارتا مي رسد و با اظهار ترديد درباره صحت نظر دارمستتر مبني بر تاثير حماسه هاي ايراني بر داستان هاي پهلواني هندي، براي اثبات اصل مشترک آنان بيشترين هم خود را صرف اثبات فرضيه اسطوره اي بودن کيانيان مي کند. که با توجه به جميع دلايلي که اين محقق عاليقدر سوئدي ابراز مي دارد و همچنين اشکالاتي که بر دلايل ارايه شده از سوي او وارد است بايد اسطوره اي بودن کيانيان را هم امري فرضي و ثابت نشده تلقي کرد.
از اين رو به بيان نظر خود درباره بنيان اساطيري حماسه ملي ايران مي پردازم. که البته کاملا جنبه پيشنهادي و فرضي دارد.
بر خلاف پندار رايج ويژگي اصلي اسطوره "غير واقعي" بودن آن نيست. آنچه در وهله ي نخستين واقعيت اساطيري را از يک واقعيت تاريخي مشخص مي کند، نوعي بودن، مثالي بودن و بي زمان بودن آن است. به عبارت ديگر "اساطيري" چيزي يا کسي است که در جريان تحقق وجودي خود در بطن نا آگاه ذهن همگاني به صورت مظهر و تجسم يک نقش اجتماعي يا آئيني محسوب مي شود.
با توجه به توضيح بالا، حماسه ملي ايران از آغاز تا پايان پادشاهي کيخسرو بنياد اساطيري دارد و پادشاهان اين دوره همگي شخصيت هاي اسطوره اي اند و هيچ گونه دليلي براي اثبات واقعيت تاريخي آنان يافت نمي شود. اما حماسه ملي ايران داستان هاي پراکنده و از هم گسيخته اي که فقط بر مبناي يک ترتيب تاريخي ساختگي دنبال هم آمده اند نيست بلکه بر مبناي طرحي از پيش پرداخته و از روي تمهيدي آگاهانه و براي بيان انديشه و قصد معيني به وجود آمده است و داراي آغاز و پاياني است و همه اجزاي به ظاهر پراکنده آن را در بر مي گيرد و از روي برداشت ذهني خاص ايرانيان باستان طرح ريزي شده و بر اساس جهان بيني مذهبي و آئيني آنها استوار است و در مجموع تصويري حماسي از باورها و معتقدات ديرين ايراني را درباره مردم و گيتي ارائه مي کند.
شالوده اين جهان بيني بر دو اصل استوار است:
يک اعتقاد به دو بن آغازين قديم و متضاد خير و شر که همواره در حال ستيز و کارزارند و گيتي و زمينه زندگي آدمي عرصه اين نبرد است.
دوم، اعتقاد به محدوديت زماني اين ستيزه گيهاني و کران مندي عمر جهان که در تعداد معيني از هزاره ها تجديد شده است. که عمر گيتي در روايات (زرواني) نه هزار سال و (روايات مزدايي) دوازده هزار سال حساب شده است و چنانکه مدت ها پيش رايزن اشتاين(R.Reizenstein) ياد آوري کرده بود و بعدها تحقيقات بنونيست(E.Benveniste) به طور دقيق نشان داد سنت نه هزار ساله زرواني باستاني تر و اصيل تر است. اين دهر دراز نه هزار ساله به سه دوره سه هزار ساله تقسيم شده است. در گزارش مزدايي از اين دورانهاي سه گانه، دوران اول يعني سه هزار سال نخست به کام اهرمزد، دوران مياني، اختلاط نيکي و بدي و سه هزار سال فرجامين در پايان کارزار اهريمن بي نيرو خواهد شد. اين گزارش آشکارا تحريفي است از عقيده زرواني که در آن تناقضاتي به چشم مي خورد و توازن منطقي رعايت نشده است، به اين معني که در مقابل سه هزار سال اول که دوران شهرياري مطلق اهرمزد است براي اهريمن که رقيب و همال اوست چنين دوراني در نظر گرفته نشده است. علاوه بر اين سه هزار سال سوم هم تمايزي با دومين ندارد و فقط در پايانش اهريمن نابود مي شود.
اما در گزارش زرواني که باستاني ترين روايت آن به قرن چهارم قبل از ميلاد مي رسد و بي گمان قديمي تر از مزدايي است چنين تناقضي به چشم نمي خورد. مطابق اين گزارش "براي سه هزار سال به نوبت يکي از اين دو ايزد (اهرمزد و اهريمن) فرمانروايي مي کند و ديگري فرمان مي برد و در سه هزار سال آخر به ستيزه مي پردازند و در فرجام اهريمن بشکند و مردمان شاد شوند و بي نياز از خورش باشند و بي سايه" به عقيده من اين جهان بيني کلي ايراني در تکوين اساطير ايراني تاثير داشته است و بر مبناي اين باورهاي کهن اساطيري شکل گرفته و سامان پذيرفته است.
همچنين دواليسم و ثنويت دير پاي جهان بيني ايراني که علاوه بر شالوده مذهبي به احتمال زياد مبناي اجتماعي نيز دارد بر سنتهاي حماسي ايران تاثير گذاشته و در آن منعکس شده است. تقابل و ستيزه دو بن قديم خير و شر به صورت تقابل دو گروه نژادي متخاصم تظاهر پيدا کرده که در اوستا با نام هاي "ايراني و انيراني" و در شاهنامه به عنوان "ايراني و توراني" ياد شده است.
ستيزه موروثي و دشمني مداوم بين اين دو قوم در واقع زمينه اصلي حماسه ملي ايران محسوب مي شود. سرتاسر شاهنامه رويارويي ايرانيان و انيرانيان است که مطابق برداشت ثنوي، از اين دو يکي همه نيک و خجسته و اهورايي و ديگري نکوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است و ستيزه اين دو گروه انعکاس ستيزه نيکي و بدي در اساطير ديني است و مانند اسطوره هاي ديني که فيروزي در پايان با اهورامزدا است در شاهنامه نيز اين جنگ سرانجام به پيروزي شهريار ايران يعني کيخسرو مي انجامد.
از سوي ديگر در مورد اعتقاد به هزاره ها هم طول دوران اساطيري در حماسه ملي ايران – از پادشاهي کيومرث تا پادشاهي گشتاسپ و دين آوري زرتشت - نيز سه هزار سال است که خود يک سال بزرگ کيهاني است که در ضمن آن وقايع جهان از آغاز آفرينش تا رستاخيز به صورت حماسي بازگو شده است و به سه بخش کاملا مشخص هزار ساله تقسيم شده است.
سه هزار سال اهرمزد که در آن دوران به آفرينش گيتي و مرد نخستين و... مي پردازد و دوره آرامش و آشتي است با هزار سال سلطنت پيشدادي - از کيومرث تا جمشيد – منطبق است که مهمترين پادشاه آن -جمشيد- يادگار عهد آريايي و باستاني ترين پادشاهان است و بنابر روايات کهن اوستايي او خود به تنهايي هزار سال سلطنت کرده است.
در اين دوران مرگ وجود نداشت و خوردني و آشاميدني زوال ناپذير بود و آبها و گياهان تباه ناشدني.
چنين سال سيصد، همي رفت کار
نديدند مـــــــــرگ اندر آن روزگار
ز رنـج و ز بـدشــــــان نـبـد آگـهـي
مــيان بسته ديوان به سان رهي
به فـرمـان مـردم نــــهاده دو گوش
ز رامش جـــــــهان پر ز آوار نوش
مي توان گفت دوران فرمانروايي سه هزار ساله اهرمزد در ملکوت به صورت شهرياري هزار ساله جمشيد در گيتي نمودار شده است. در حماسه ملي ايران دوران سه هزار ساله شهرياري اهريمن با دژ پادشاهي هزار ساله ضحاک ماردوش منطبق است که بي ترديد مظهر اين جهاني اهريمن است که دوره ظلم و بيداد و آشوب و ويراني است.
هنر خوار شــــد جادويي ارجمند
نـهـان راســـــــتي، آشـکارا گزند
شده بر بدي دســــت ديوان دراز
به نيکي نـــــــــرفتي سخن جز به راز
با پايان هزاره اهريمني ضحاک نيروهاي اهورايي به مصاف با او مي شتابند. در شاهنامه، فريدون که نمونه کامل پهلوانان اژدهاکش و به احتمال زياد تجسم حماسي ايزد بهرام است ظهور کرده و بر ضحاک چيره مي شود و بر مبناي الگوي ديرين اساطيري او را نمي کشد بلکه در کوه دماوند به بند مي کشد.
دوران سه هزار ساله فرجامين مطابق افسانه هاي مذهبي قديم و بويژه روايات زرواني، عصر اختلاط و آميختگي خير و شر است که آفرينش اهورايي با اهريمني مي جنگد و در پايان با آمدن سوشيانس پيکار نهايي صورت مي گيرد و به نابودي هميشگي اهريمن مي انجامد.
اين دوران در حماسه ملي ايران نيز هزار سال -از پادشاهي فريدون تا کيخسرو - به طول مي انجامد و سرشت مختلط آن از همان آغاز با تقسيم جهان بين سلم و تور از يک سو و ايرج از سوي ديگر مشخص شده است. در سرتاسر اين دوره بر نيمي از جهان تورانيان دژ چهره چيره اند و بر نيمي از جهان ايرانيان آزاده و جنگ آنان بي وقفه ادامه دارد.
همه چيز در اين بخش در حماسه ملي ايران آميغي است از نيکي و بدي؛ روشنا و تاريکي. کاوس کياني خود شخصيتي است دوگانه و متضاد، نيميش نيک و نيميش بد. همچنانکه در گيتي روشني با تاريکي آميخته است ايرانيان با انيرانيان مي آميزند. کيکاوس با سودابه ديوزاد همسري مي کند، سياوش دختر افراسياب تور را به زني مي گيرد، سپه سالار ايران طوس درشت خوي و پرخاشجوي و خيره سر است، گرگين پر رشگ و جبون، سهراب مادرش توراني است و حتي نژاد رستم از يک سو به ضحاک مي رسد.
اين هزاره هزاره جنگ و آشوب است. مظهر شر، افراسياب تور اژدهافش که آشکارا تجسمي است دوباره از اهريمن و همچنين ضحاک و تجسم حماسي نيروهاي اهورايي در روي زمين کيخسرو محسوب مي شود و وظايف سوشيانت را برعهده دارد. چنانکه در آيين زرتشتي هم از جاودانان شمرده شده است.
جنگ بزرگ کيخسرو نبرد نهايي همه نيروهاي نيک و بد و مصاف عظيم همه مظاهر خير و شر است. کيخسرو سرتاسر پهنه زمين را زير پا مي گذارد تا سر انجام به ياري نيروهاي ايزدينه بر او دست مي يابد و از بن درياي چيچست بيرون مي کشد و به خنجر ميانش را به دونيم مي کند.
با پايان اين هزاره مردمان جاودانه و انوشه و بي مرگ و بي زمان مي شوند. کيخسرو به داد و دهش مي پردازد و کام مردمان بر مي آورد. اينچنين کار شاه پايان يافته است و بغي که به گونه مردمان از کوه سرازير شده بود، اينک بايد دوباره از کوه بالا رود و به ملکوت سپهر باز گردد.
تخليص و باز نويسي:anobanini
منبع:شاهنامه شناسي، ش1، بنياد شاهنامه فردوسي، 1357
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر