مطابق روایات تاریخی مقبرۀ علی عمادالدوله و برادرش حسن رکن الدوله در شیراز، سمت حرم منسوب به "علی بن حمزة بن موسی کاظمِ" چوب فروش (در واقع منتسب به علی بن ابی حمزه بطائنی= ثوب فروش، رهبر شیعیان واقفی) قرار داشته است و گمان می برند که اثری از مقابر ایشان بر جای نمانده است در حالی که شواهد امر دال بر آن هستند که خود مقبرۀ شاهچراغ (منسوب به احمد بن موسی الکاظم) و برادرش علاء الدین حسین در واقع به ترتیب متعلق به علی عمادالدوله و حسن رکن الدوله می باشند که در اینجا نام علی عمادالدوله با برادرکوچکترش احمد معزالدوله و احمد بن موسی الکاظم (ساکن بغداد، مقتول در اسفراین؟) جایگزین شده است. جنگهایی که در این شهر شیراز به شاهچراغ نسبت داده میشود به وضوح یاد آور نبردهای علی عمادواله با رقیبش یاقوت حاکم اصفهان در سمت شهر شیراز می باشد. نام قتلغ اساطیری (تصحیف "یا- قوت ملک") مخاصم شاهچراغ در واقع اسم ترکی زنانه به معنی خجسته و مبارک است. جالب است که بانی عمارت مقبره شاهچراغ به صراحت عضدالدوله دیلمی ذکر شده است.
چون خاندان شیعی آل بویه (علی عمادالدوله و عضد الدوله و دیگران) با صاحبان ادیان و مذاهب از جمله زرتشتیان و سنی ها با مسامحه و مصالحه رفتار میکردند، از این روی نام زرتشتی و ملی شاهچراغ به مقبره علی عمادالدوله بزرگ خاندان بویه در شیراز اطلاق شده که لابد عضدالدوله دیلمی این مقبرۀ عمو و سلف خود را عمارت نموده بود؛ بدین ترتیب این عمارت تحت عنوان مستتر شاهچراغ به تدریج نزد مردم شیرازحالت احترام آمیز فراتر رفته و صورت قداست بر خود گرفته است تا اینکه در عهد اتابکان فارس به صورت زیارتگاه رسمی بزرگی در آمده است که ابن بطوطه جهانگرد مراکشی که در سال ۷۴۸ (ه. ق) برای بار دوم به شیراز سفر کرده، در سفرنامه خود درباره اقدامات ملکه تاشی خاتون و توصیف آرامگاه، چنین نوشتهاست:
"این آرامگاه در نظر شیرازیها احترام تمام دارد و مردم برای تبرک و توسل به زیارتش میروند. تاشی خاتون، مادر شاه ابواسحاق، در جوار این بقعه بزرگ، مدرسه و زاویهای ساختهاست که در آن به اطعام مسافران میپردازند و عدهای از قاریان پیوسته بر سر تربت امامزاده، قرآن میخوانند شبهای دوشنبه، خاتون به زیارت آرامگاه میآید و در آن شب قضات و فقها و سادات شیراز نیز حاضر میشوند. این جمعیت در بقعه جمع میشوند و با آهنگ خوش به قرائت قرآن مشغول میشوند. خوراک و میوه به مردم داده میشود و پس از صرف طعام، واعظ، بالای منبر میرود و تمام این کارها در بین نماز عصر و شام انجام میگیرد. خاتون در غرفه مشبکی که مشرف به مسجد است، مینشیند. در آخر هم (به احترام این بقعه) همانند سرای پادشاهان طبل و شیپور و بوق مینوازند."
در سایت سبحان تحت عنوان چرا شاهچراغ بدین نام خوانده میشود، روایات افسانه ای مربوط به وی را می خوانیم:
"فضایل و شخصیت حضرت احمد بن موسی(ع)
حضرت سید امیر احمد علیه السلام ملقب به شاهچراغ(ع) و سید السادات الاعاظم فرزند بزرگوار امام موسی بن جعفر(ع) و برادر امام علی بن موسی الرضا(ع) است. در میان فرزندان حضرت موسی الکاظم احمد به کرم و جلالت و شجاعت و عبادت از همه امتیاز داشت .شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب خود به نام "ارشاد" می نویسد: «حضرت احمد بن موسی (ع) جلیل القدر، کریم و پرهیزکار بود و حضرت موسی بن جعفر(ع) او را دوست و مقدم می داشت و مزرعه خود که معروف به "یسیره" بود به او بخشید. می گویند حضرت احمد بن موسی(ع) هزار بنده خرید و همگی را آزاد کرد.
بصیرت بی نقص و ولایت پذیری مطلق
علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار جلد1، با توجه عظمت مقام و شخصیت ممتاز حضرت احمد بن موسی(ع) می نویسد:« پس از اشاعه خبر شهادت امام موسی بن جعفر (ع) مردم به خاطر جلالت و وفور عبادت، نشر شریعت و کرامات حضرت احمد بن موسی (ع) برای بیعت با او به عنوان امام هشتم اجتماع کردند، حضرت احمد بن موسی به منبر رفته و خطبه ای در کمال فصاحت و بلاغت بیان فرمودند سپس اظهار داشت:" پس از پدرم، برادرم رضا امام هشتم شیعیان و خلیفه به حق و ولی خداست و اطاعت او از جانب خدا و رسولش به من و شما واجب است پس از آن حضرت احمد بن موسی(ع) از فضایل و کمالات برادرش امام رضا (ع) سخن گفت، آنگاه شیعیان در حالیکه حضرت احمد بن موسی(ع) پیشاپیش آنها حرکت می کرد خدمت حضرت ثامن الائمه علیه السلام رسیدند و با آن حضرت بیعت کردند. امام رضا علیه السلام در حق برادرش احمد دعا نمودند و اظها رداشتند:" همچنان که حق را پنهان نداشته و ضایع نکردی خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگرداند."
شیراز از برکتش دارالعلم و دارالامان است و از وجود تابناکش طناز و بر فلک سرافراز است. شخصیت والای این امیر بزرگوار در احادیث معتبر شیعیان چون خورشیدی فروزان جلوه گر است و انوار قدسی وجود مبارکش چون آفتاب، تابان است جایگاه منورش مظهر عشق و ایمان و شهادت است. شیعیان و محبان اهل بیت رسالت پس از حضور با برکت امام هشتم علیه السلام در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، به سوی ایران حرکت می کنند.حضرت احمد بن موسی (ع) نیز در همین سنوات (198-203 ه.ق) با جناب سید امیر محمد عابد و سید علاءالدین حسین(برادران ایشان) و جمع کثیری از برادرزادگان و محبان اهل بیت، به قصد زیارت حضرت رضا(ع) از مدینه حرکت می نمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق می شوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت. لذا امریه ای صادر نمود تا تمام حکام بلاد مانع حرکت قافله بنی هاشم شوند.
ورود به سرزمین فارس و شهادت:
چون کاروان اهل بــــیت عصمت و طـهــارت و شیعیانشان به سرزمین فــــــارس می رسنــد، مـــأموران خبــر ورود آن حــضرت را بــــه « قتلغ» حاکم فارس می رسانند.
قتلغ که از دست نشاندگان مأمون عباسی بود لشکــری انبوه و کارآزموده را تجـهیز نمود و در هشت فرسنگی شـــیراز و در محــــلی به نام « خانه زنیان» راه را بر آن کاروان بست. حضرت سید امیر احمد(ع) چون گروه کفار را که برای کار زار صف آرایی کرده مشاهده نمودند به همراهان خویش فرمودند:« این قوم ظالم به قصد ریختن خون فرزندان علی(ع) آمده اند، هرکس میل بازگشت به مدینه را داشته باشد و یا راه گریز از این مهلکه بداند، مختار است.» برادران، برادرزادگان و یاران که حضرت را در جهاد مصمم دیدند وفاداری خود را نسبت به ایشان ابراز داشتند.
بر اساس آنچه مورخان نوشته اند جنگ در چند نوبت در گرفت که بر اثر رشادت و شجاعت بی مانند سید احمد بن موسی(ع) و تهور یارانشان هر بار لشکر اشرار شکست خورده و عقب نشینی می کردند و جمــــعی از امامزادگان و شیعـــیان آن حضرت مجروح یا شهید می گشتند. ســپاهیان قتلغ که یـــارای مقـــاومت در خود ندیـــدند به مکر و خدعه پنـــاه آورده و شایـــعه وفات حــــضرت علی بن موسی الرضا(ع) را در میان یاران حضرت پراکندند و عده کمی را به مقابله فرستاده و افراد بسیار و کارآزموده را در پناهگاه های شهر پنهان و آماده نبرد ساختند. شیعیان که از خبر شهادت امام رضا(ع) دلشکسته بودند بی مهابا بر مزدوران قتلغ حمله بردند و آنان را تار و مار ساختند و با تصور پیروزی وارد شهر شدند. اماستمگران که از قبل آماده و در کمین بودند بر آنان تاختند و هرکدام را به وضعی به شهادت رساندند. حضرت احــــمد بن موسی(ع) با آن که ضربتـــی بر فرق مـــــبارکش خورده بود و زخم های کاری بر بدن داشتند همچنان با شــــجاعت مـــــی جنگیدند و از دشمن می کشتند تا به این مکان که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسیدند و از شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند.
جسد مطهر حضرت بعد از شهادت برای حفظ از تطاول دشمن به مشیت الهی از نظرها غایب گردید و بر مدفن آن حضرت کسی واقف نبود تا زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی، که اهل ایمان مکرراً از حوالی محل شهادت مشاهده نور می نمودند به اطلاع حاکم شهر رساندند که چراغی در نهایت روشنایی در بالای تلی از خاک می درخشد و تا طلوع صبح نورافشانی می کند.
او پــــس از مشورت با علما و مشایــخ زمان دستور داد محــل مــــزبور را شکافتنــد تا بر لوحی از سنگ یشـم رسیدنــد که بر آن نوشته بود« السید امیر احمد بن موسی الکاظم». چون سنگ را برداشتند سردابی عمیق آشکار گشت، مشهور است که شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف معروف به شیخ کبیر که در تقوی و پرهیزگاری سرآمد عصر خود بود به سرداب مشرف شد. جسد مطهر آن حضرت صحیح و سالم و بدون تغییر و تبدیل در حالی که نوری بس شگفت از آن ساطع بود مشاهده نمودند و انگشتری در دست راست حضرتش یافتند که بر نگین آن منقوش بود«العزه لله احمد بن موسی». سپس عضدالدوله دستور داد تا بنایی شایسته بر مرقد مبارکش مرتب سازند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر