سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۴

اصول آزادی و عدالت اجتماعی در ایران باستان و اسلام شیعی

Principles of freedom and social justice in ancient Iran and Shiite Islam
عدالت که اصل اول قوانین اجتماعی و اخلاقی به شمار می رود به نامهای ارت و اشَ (راستی و درستی) و رشن (عدالت) در ایران باستان شناخته شده و معروف بوده اند و برای وی فرشته هایی با همین نامها قائل بوده اند. در آیین شیعی هم اصل عدالت به اصول دین افزوده شده است ولی آن به معنی عدالت اجتماعی و اخلاقی نیست و تفسیر جالبی ندارد (خدا عادل است و ظالم نیست). چون اگر عدالت را به عدالت اجتماعی تسّری دهند با تضاد اسلام و کفر متناقض می گردد. اگر این تناقض به نفع آزادی و عدالت اجتماعی حلّ میشد اسلام شیعی با مدرنیته سازگار می گردید. ولی واژهٔ آزادی در قاموس اوستایی مغان هم مورد توجه قرار نگرفته است گرچه در دورهٔ اشکانی و ساسانی آزادگان نام طبقه ای اجتماعی بوده است:
अदिति f. aditi freedom
به جای این رفع تناقض در موضوع "عدالت" و "اسلام و کفر" به نفع آزادی و عدالت اجتماعی با توجیهاتی ناروا و سفسطی برای فریب خلق به مسخ معنی عدالت پرداخته اند:
این فقیهان قیاس شوند با ابوحنیفه که او را یکی از فقهای اصلاحگر می‌دانند. وی در راه استخراج احکام فقهی روشی غیر از دیگر فقها در پیش گرفت. نقل است که می‌گفت: «اگر رسول‌الله در زمان ما می‌زیست همین‌ها را می‌گفت که من می‌گویم». پیروان ابوحنیفه، مذهب و روش او را اهل رأی می‌نامند زیرا ابوحنیفه قائل به رأی است چنان که بعد از صدور هر فتوایی و حکمی عنوان می‌کرد «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته‌ایم، پس هر که بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک‌تر است».
سفسطه های مذهبی مرتضی مطهری در مورد عدالت:
«از نظر ما ریشهٔ اصلی و ریشهٔ ریشه ‎های طرحهای علمی و عملی مسأله عدل را در جامعه اسلامی، در درجهٔ اول، در خود قرآن کریم باید جستجو کرد. قرآن است که بذر اندیشهٔ عدل را در دلها کاشت و آبیاری کرد و دغدغهٔ آن را چه از نظر فکری و فلسفی و چه از نظر عملی و اجتماعی در روحها ایجاد کرد.»
«عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط می‎شود به نگرش انسان به هستی و آفرینش شکل خاصی می‎دهد و به عبارت دیگر نوعی «جهان‎بینی» است. آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط می‎شود یک «مقیاس» و «معیار» قانون‎شناسی است. به عبارت دیگر جای پایی است برای عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آید. آنجا که به امامت و رهبری مربوط می‎شود یک «شایستگی» است، آنجا که پای اخلاق به میان می‎آید آرمانی انسانی است، و آنجا که به اجتماع کشیده می‎شود یک «مسئولیت» است».
«بحث جبر و اختیار خود به خود بحث «عدل» را به میان می آورد، زیرا رابطة مستقیمی است میان اختیار و عدل از یک طرف و جبر و نفی عدل از طرف دیگر، یعنی تنها در صورت اختیار است که تکلیف و پاداش و کیفر عادلانه مفهوم و معنی پیدا می کند.»
«دسته ای که طرفدار عدل و اختیار شدند، معتزله و دستهٔ دیگر که طرفدار جبر و اضطرار گردیدند اشاعره نام گرفتند. هر کدام از این دو دسته، عدل الهی را به گونه ای خاص تفسیر کردند و این شروع ماجرا بود.»:
«اشاعره معتقد بودند معنی عادل بودن ذات حق، این نیست که او از قوانین قبلی به نام قوانین عدل پیروی نمی کند بلکه این است که او سر منشأ عدل است، آنچه او می کند عدل است نه اینکه آنچه عدل است او می کند. عدل و ظلم، متأخر و منتزع از فعل پروردگار است. فعل پروردگار مقیاس عدل است.»
اما به اعتقاد معتزله «عدل، خود حقیقتی است و پروردگار به حکم اینکه حکیم و عادل است طرحهای خود را با معیار و مقیاس عدل انجام می دهد.»
دامنهٔ این مسأله خواه نا خواه گسترش یافت و به بحث حسن و قبح ذاتی و عقلی افعال رسید. آیا بطورکلی کارها دارای صفت ذاتی حسن و یا صفت ذاتی قبح می باشند؟ یا این همه قراردادی و اعتباری است؟ و چون سخن از صفات ذاتی افعال به میان آمد قهراً پای عقل و استدلال عقل در اکتشاف این صفات به میان آمد. این بحث به این صورت مطرح شد که آیا عقل در ادراک اشیاء، «استقلال» دارد و به تنهایی قادر به درک و تشخیص آنهاست یا به کمک و راهنمایی مرجعی مانند شرع نیاز است؟ اینجا نیز اختلاف دو گروه متکلمین دنبال شد؛ یک دسته طرفدار حسن و قبح عقلی شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعی اشیاء است و دستة دیگر منکر حسن و قبح شدند و گفتند حسن و قبح اشیاء تابع دستور شرع است:
«دربارهٔ عدل و ظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و یک موضوع اجتماعی است، این حساب پیش آمد مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفس ‎الامر حقّی است وذی حقّی و ذی حق بودن و ذی حق نبودن خودش یک واقعیتی است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقی و ذی حقی بود، یکی به حق واقعی خود می رسد و یکی محروم می ماند، اسلام آمد و دستورهای خود را طوری تنظیم کرد که هر حقی به ذی حق خود برسد، اسلام دستورهای خود را مطابق حق و عدالت تنظیم کرد… حق و عدالت امری است که اگر اسلام هم دستور نمی داد باز حقیقتی بود و حقیقت بودنش طوری نمی شد.»
مطابق نظر دستهٔ دوم «حق و ذی حق بودن و نبودن و همچنین عدل و ظلم حقیقت ندارد و تابع این است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند.»

شنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۴

همای چهرزاد همان پروشات هخامنشی است

دارای دارایان (دارا) که از اسکندر شکست خورده و کشته میشود همان داریوش سوم است.
داراب همان داریوش دوم و همایه (ثروتمند) همان همسر وی پروشات (بسیار ثروتمند) خواهر ناتنی او است که دختر اردشیر دراز دست (اردشیر بهمن) و زن پر نفوذی در دربار داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم بوده است. او در روایات با آمستریس (ملکهٔ نیرومند) همسر پر نفوذ خشایارشا (بهمن اسفندیار) مشتبه شده است:
پروشات، پری‌شاد یا پری‌زاد (پارسی باستان: Parušyātiš؛ سده ۵ پیش از میلاد) یکی از ملکه های قدرتمند و پرآوازهٔ دوران هخامنشیان، همسر داریوش دوم و مادر اردشیر دوم هخامنشی بود. او در زمان پادشاهی همسر و پسرش نفوذ بسیاری در دربار داشت. پروشات به سیاست‌پردازی، کاردانی، سخت‌دلی و خشونت با دشمنانش معروف است. او در طول دوره فرمانروایی شوهرش داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم تا زمان مرگش برای چهل سال نفوذ به شدت زیاد و بزرگی داشت و نقش مشاور سیاسی را برای هر دو شاهنشاه بر عهده داشت. طبق گفته‌های تاریخنگاران، نقش نیرومند پروشات یکی از علل اصلی نابودی شاهنشاهی هخامنشی بوده‌است.

معنی لب شِکر

ی نظر به طبیعی و مادرزادی بودن لب شِکری آن ترکیبی اوستایی از شی (جای گرفتن) و کَری (بریدگی) به نظر می رسد.

چرا نام کوروش و هخامنشی در اوستا و شاهنامه بدین هیئت خود نیامده اند؟

فریدون شاهنامه به معنی دوست منش مترادف هخامنشی، ثراتئونه اوستا به معنی مرد سیلابی مترادف خود کوروش است. اوستا را مغان ماد نوشته و نامهای پارسی کوروش و هخامنشی را به زبان خود ترجمه کرده اند.
هرودوت نام هخامنشیان شاخهٔ کوروش را فرتریان (پیشدادیان) و اوستا و شاهنامه نام شاخهٔ داریوش را نوذریان (فرمانروایان نو) از اعقاب فریدون آورده اند. کیانیان معاصر و پیشتر از ایشان، یعنی خاندان کیاخسار (کیخسرو) هم همان پادشاهان ماد بوده اند.
مطابق گاتاها، زبان اوستایی زبان مسمغان رغه (ری) بوده است.
زبان دینی و اصطلاحاتی مغان با زبان عادی تفاوت داشته است. حتی به جای نام خود پادشاهان ماد معادل اوستایی آنها را آورده اند. مثل لقبهای اسدالله غالب و مولای متقیان آخوندها که ما هم می فهمیم منظور کیست.

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۴

شهر ویران شدهٔ جزنق همان منطقهٔ روستاهای چیکان، هرق و علمدار در شرق و جنوب شرق شهر مراغه است

یاقوت حموی از آتشکده و قصرساسانی شهر جزنق (محل جنگجویان) در جوار مراغه یاد کرده است که آثار ویرانهٔ آنها تا مدتی پیش از انقلاب در بین این روستاها نزدیک علمدار، در منطقهٔ کاراجیک (محل جنگجویان) دیده میشد. نظر به مندرجات کتابهای پهلوی این همان آتشکدهٔ باستانی آذرگشنسب جنگجویان در کوهپایه سهند بوده است که آتش آن در عهد خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز به شیز (تخت سلیمان نقل) شده بود.
تپهٔ تاقدیسی بلند هرق (هاراک، محل نگهبانی، برزه) محل دژ دفاعی شهر و روستای چیکان (چی-کان، محل قضاوت و داوری دینی) قسمت مرکزی جزنق بوده است که بنا به کتاب پهلوی دینکرد اوستای عهد ساسانی در آن که تحت نام شیچیکان (محل قضاوت کردن) آمده نگهداری میشده است. در سال 1348 دو مُهر اوستایی به سنگ رستی سفید از زیر بنای مسجد چیکان پیدا شد که حروف اوستایی در قاعدهٔ آنها حک شده که دوباره با ملات آهکی به زیر بنای قسمت جدید مسجد برگردانده شد. نگارنده در کودکی شاهد این فرآیند بوده است.
تصویر روستای چیکان مراغه حدود بیش از ٨٠ سال پیش. از کشتی گیر سنگین وزن معروف مراغه، محمود صدیق زاده.

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۴۰۴

Sveriges namn har anknytning med sol-ljus-eld guden Ull-Frej

Sammanfattning:
Vad har guden Frej gemensamt med guden Ull i Sveriges namn i nordiska mytologin:
1- de forntida grekerna visade Hyperborea (Norden) som sol-ljus guden vinters hemvist och han påminner mest sol-ljus guden Ull (glans, härlighet). Från andra sidan har Sveriges speciella gud varit Frej med binamnet Skirner (den strålande). Frej i betydelsen vän är från andra sidan synonym med östliga sol-ljus guden Mithra (vän).
2- Ull är skidåkare och Frej är ägaren av redskapet skidbladner, som kan vecklas ihop och stoppas i en pung. De här visar att de här varit identiska i början.
3- Det låter att svearnas namn har anknytning med både gudar Ull och Frej. Med andra ord Ull kan vara en aspekt av Frej, eftersom både slaviska sol-ljus -och eld gudar Svarog och Svarogich har varit identiska med Ull:
Enligt nordiska mytologin har Ull (Ollerus) från vaner varit högste gud före asadyrkan. Detta stämmer även om den unge guden Frej som stamfader på ynglingar (svener, svenskar), men namnen sweden och firaesi(svears namn hos Ptolemaios) i betydelsen eld gud dyrkarna hör till sol-eldguden Ull, med andra ord förenar gudarna Ull och Frej sig i svenskarnas olika gamla namn.
Nordiska sol-ljus guden Ull har även varit eldens gud och nordiska kremering tradition hör till hans kult:
Enligt Grimnismal:
”Ulls gunst äger alla gudars, den först mig frälsar ur flamman.”
Grundläggande källorna: Åke Ohlmarks -och Åke Hultkrantz skrifter.
Varifrån kommer namnen Sverige och Sweden?
Gåtan har en enkel lösning: Eftersom svenskar dyrkade sol-eldens gud, fick de namnet sve[d]ar.
Svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist (2 sveda):
Nyligen har jag sett varianter av ordet sveda/ sve[d]a (bränna) i svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist, som löser gåtan av både namnen Sweden och Sverige, dvs. ordet sveda, som uttalades även svea ligger i grunden av dem.
I så fall betyder de här två namnen "landet av folk som dyrkar sol-eldguden Ull (glans)":
Oden säger: “Ulls gunst äger alla gudars den först mig frälsar ur flamman.” (Grímnismál 42)
Nordiska sol-eldgudens senare namn dvs. Ull (glans) son av gudinnan Siv är ett annat namn till gamla Sveda-/Svea-. Saxo nämner att Ollerus (Ull) ersatte Oden som högste gud.
I ett kväde omtalas man avlägger ed vid Ulls "ring" (symbol till solguden):
Wulthus ett ord i silverbibeln som betyder gudomlig strålglans är härlett ur Ull. Ull anses vara en kvarleva av bronsålderns ljus-eld gud. Valborgsmässa är kristeniserade festen av ljus-eld-skogsguden Wulthus (Phul, Ull):
Vul-kan (phul-kana, bål-kana): brandspray, कण m. kaNa spray
Otto Sjögren skriver i Sveriges historia, häfte 7 att "ljusets och livets modergudinna hette hos venederna Siva (Siv), vars namn betyder den ljusa eller vita."
Han skriver i häfte 9 att "Folket kallade sig svear, vilket namn redan den gamla prosakrönikan och efter henne Laurentius Petri härledde av svedjandet (sveda)."
Götarnas asadyrkan har ersatt den gamla svearnas sol-eldsdyrkan.
Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (eldgud dyrkare), fauonai (fä-unnai, renskötare) och finnoi (finländare, sumpmarkfolket).
Namnet Ull har även haft liknande berydelse som samernas under eldstaden boende, Sarakka (lapp/trassel gudinnan) som var främst de havande kvinnornas eldgudinna. Både män och kvinnor offrade till henne. Samerna hade henne “alltid på tungan och i hjärtat”. Vars namn kommer av sarrat, fläka sönder senor till trådämnen. Samerna har inspirerats sin gudinnas namn av svenskarnas eldguds (Ulls) namn. Etymologin av Asken Yggdrasill
Jag tror att den korrekta etymologin av detta namn är:
Ygg: huge, द्रु m. dru tree, शिला f. shilA (syll) top of the pillar supporting a house.
tree (n.): "perennial plant growing from the ground with a self-supporting stem or trunk from which branches grow," Middle English tre, from Old English treo, treow "tree," also "timber, wood, beam, log, stake;" from Proto-Germanic *trewam (source also of Old Frisian tre, Old Saxon trio, Old Norse tre, Gothic triu "tree"), from PIE *drew-o-, suffixed variant form of root *deru- "be firm, solid, steadfast," with specialized senses "wood, tree" and derivatives referring to objects made of wood.
sill (n.): Middle English sille, from Old English syll "beam, threshold, large timber serving as a foundation of a wall," from Proto-Germanic *suljo (source also of Old Norse svill, Swedish syll, Danish syld "framework of a building," Middle Low German sull, Old High German swelli, German Schwelle "sill"), perhaps from PIE root *swel- (3) "post, board" (source also of Greek selma "beam"). Man har redan trott: yggdrasill betyder "idegranpelare", som härleder yggia från *igwja (som betyder "idegransträd") och drasill från *dher- (som betyder "stöd").
Idegranen som blev symbol till eld-skog guden Ull (Ask). Ask (aska, egentligen glödande kol) syftar på sol-eldguden Ull: Ask (Ull) och Embla (Jumala/Jubmel) som räknades förfäder till svenskar och samer/finskar.
About roten of svea (sven):
The name svea itself had the meanings light and fire in ancient times:
Shivini (Urartian: 𒀭𒅆𒄿𒌑𒄿𒉌, romanized: dši-i-u2-i-ni), also known as Siuini, Artinis, Ardinis, was a solar god in the mythology of the Iron Age kingdom of Urartu in the Armenian Highlands.[a] He is the third god in a triad with Khaldi and Theispas. The Assyrian god Shamash is a counterpart to Shivini. He was depicted as a man on his knees, holding up a solar disc. His wife was most likely a goddess called Tushpuea who is listed as the third goddess on the Mheri-Dur inscription.
Armen Petrosyan and other scholars argue that his name derives from a Hittite source, and is, therefore, of the same Indo-European origin as the names of Ancient Greek Zeus and Roman Jupiter.
Zeus: supreme god of the ancient Greeks and master of the others, 1706, from Greek, from PIE *dewos- "god" (source also of Latin deus "god," Old Persian daiva- "demon, evil god," Old Church Slavonic deivai, Sanskrit deva-), from root *dyeu- "to shine," in derivatives "sky, heaven, god." The god-sense is originally "shining," but "whether as originally sun-god or as lightener" is not now clear. Norse sun-fire god Ull (shine) and his mother Siv (light) are equivalents to these gods and They are another names for Sveda-/Svea-: In Hittite:
siu-, siuna- (c., §73): god
In Slavonic:
Svarog: *Skvara, Old Russian: Skvara (skvara), Old Church Slavonic Skvara (skvara) (fire, flame, sacrifice, smoke, vapors). In Sanskrit:
Svar (स्वर्).—i. e. sū + an (with r for n), I. n. ([Rigveda.] i. 105, 3), The sun.
In avesta:
Khvan (svan): shining
Hvara (khvara, svara): shiner
In Persian:
Su- (sva-): light
In German:
sun (n.)
"the sun as a heavenly body or planet; daylight; the rays of the sun, sunlight," also the sun as a god or object of worship; Middle English sonne, from Old English sunne "the sun," from Proto-Germanic *sunno (source also of Old Norse, Old Saxon, Old High German sunna, Middle Dutch sonne, Dutch zon, German Sonne, Gothic sunno "the sun"), from PIE *s(u)wen-, an alternative form of root *sawel- (svar-) "the sun."
Shivini, a drawing based on an image on an object (a belt) from the History Museum of Armenia
Svearnas namn I förhållande guden Frej
Det låter att man har tolkat Frejs svenskar till ”de med galthjälm”, som har varit en senare uppfattning:
Torslunda helmet: Two warriors with boars upon their helmets (Frejs svener, ynglingar).
Namnet Frej i avestaiska betydelsen “vän” syftar väl på hans guda släkte namn “van” (vän) även på den östliga sol-ljus guden Mithra och Arya:
मित्र n. mitra friend
मित्र m. mitra sun
अर्यमन् m. aryaman bosom friend
अर्यमन् m. aryaman sun
Arya (अर्य). A friend
Enligt Otto von Friesen är svear ett adjektiv med betydelsen «de besläktade» alltså «släkten, fränderna (friends), stam förvanterna».
Nordiska folkstammar hos Ptolemaios
Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (eldgudsdyrkarna, väringar, svenskar), fauonai (fä-unnai, renskötarna, samer) och finnoi (finländarna, sumpmarkfolket, finländare).
De andra nordiska folkstammarna hos Ptolemaios:
Om chaideinoi (avigt folk) och levoni (samlare):
Enligt Ptolemaios bodde de i nordväst och central av Skandinavien. De har varit norrmän och finnvedingar (smålänningar): Chaideinoi har fått även namnen hill-evioner och hyperbore'er.
Hill-evioni (avioni): de som är i avig sidan av berget.
Hyperbore'er (de övernordliga) har varit norr-avigner: norrmän.
Om dauciones och gutae som enligt Ptolemaios bodde i södra Skandinavien:
Dauciones (daner) låter att betyda de som har haft skräckinjagande krigshundar.
Gutae (götar) kan betyda häst skötare:
घोट m. ghoTa horse
Skandinavien enligt Ptolemaios:
”Västra delen” bebos av (1) Chaedini
”Östra delen” bebos av (2) Favonae och (3) Firaesoi
”Norra delen” bebos av (4) Finni
”Södra delen” bebos av (5) Gutae och (6) Dauciones
"Mellersta delen" bebos av (7) Levoni

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۴۰۴

اتیمولوژی ماش، لوبیا و باقالی

به نظر می رسد که هر سه نام ریشهٔ هندواروپایی دارند: ماش به معنی حبهٔ رسا و تندرستی بخش به دانهٔ غالباً سبز آن گفته شده است. لوبیا در زبانهای هندواروپایی به معنی حبهٔ سفید است و باقالی (پاخلا) ظاهراً به معنی دانهٔ راحت پزنده است و آن درشت تر از لوبیا است.

ریشهُ هندواروپائی واژه های پول و تومان و ریال و رأی

واژهٔ پول را با اوبولوس یونانی (افلُس/فُلُس که در عربی آن را جمع فَلس گرفته اند) و پوند لاتین سنجیده اند، معهذا واژهٔ سنسکریتی پولَ به معنی معیار و میزان نیز مفهومی منطقی برای آن است:
पुल n. pula size
ریشهٔ تخاری هندوایرانی واژهٔ تومان:
در زبان ترکی-مغولی واژهٔ تومان به معنی ده هزاراست. بنا به اتیمولوگ های ترکیه آن در اصل از واژهٔ مرکب تخاری هندوایرانی تو-مانه به معنی به اندازهٔ بسیار زیاد گرفته شده است:
तवस् adj. tavas (tu) strong.
मान n. mAna measure.
واژهٔ اوستایی بئور (بیور) به معنی ده هزار بزرگترین عدد اوستایی به معنی بی حدّ در رابطه با این معنی تومان (به اندازهٔ بسیار زیاد، ده هزار) است:
वी vī (bi). 1) To go away, depart.
वाराही f. vArAhi (vara) measure.
ریشهٔ واژه های ریال و رأی:
واژه «ریال» از واژهٔ اسپانیایی و پرتغالیِ «رِئال» (real) گرفته شده است که به معنای «شاهی» یا «شاهوار» و همچنین نام سکهٔ نقرهٔ رایج در آن کشورها بود. ریشهٔ این واژه به کلمهٔ لاتین «رِگالیس» (regalis) به معنی «شاهنشاهی» برمی‌گردد که صفتی از کلمهٔ «رِکس» (rex) به معنی «شاه» است. از این ریشه‌ است واژهٔ اوستائی و سنسکریتی رَجی به معنی شاه: کلمهٔ «رای» (به صورت راج یا راجه) به معنی پادشاه یا حاکم در زبان فارسی کهن، به خصوص در مورد فرمانروایان هند، به کار می‌رفته است. برای مثال، در ابیاتی از شاعران فارسی‌زبان مانند «عنصری» و «فردوسی»، رای به این معنی دیده می‌شود. واژهٔ عربی یا معرب رأی که بدین شکل خود در قرآن ذکر نشده، معرب از آن در معنی نظر و حکم و قصد مستقیم به نظر می رسد: گفته میشود واژهٔ «رأی» (نظر، اندیشه) در پارسی میانه (پهلوی) که در آن راج (شاه) و رای/راذ (داوری) به هم رسیده و یکی شده به صورت «رای» به کار می‌رفته و به معنای شکوه، جلال، دولت، و ثروت و همچنین به معانی سامان‌دهی و راهنمایی و قصد و خواست و داوری بوده است:
rex(n.)
"a king," 1610s, from Latin rex (genitive regis) "a king," related to regere "to keep straight, guide, lead, rule" (from PIE root *reg- "move in a straight line," with derivatives meaning "to direct in a straight line," thus "to lead, rule;" source also of Sanskrit raj- "king;" Old Irish ri "king," genitive rig).
از سوی دیگر مسلّم به نظر می رسد به ویژه واژۀ رای فارسی (داوری) با واژۀ رأی عربی (دیدن) مشتبه شده است:
نظر به تبدیل پذیری حرف "ز" اوستایی به وساطت حرف ذ به حرف ی (نظیر راذ: رای) واژۀ اوستایی رَز (رَاذ، داوری درست کردن به) همانست که امروز رای گوییم و در شاهنامه به کرّات آمده است. اصلاً در پهلوی راذ/رای به معانی رای و فهم و هوش و عقل و نیز به معانی شکوه و جلال و راهنمایی و رهبری آمده است. ولی کلمۀ رأی در عربی به معنی دیدن و دانستن و نگاه کردن است.
پسوند آل هم در کلمات فارسی گودال و دنبال کاربرد مشابهی با پسوند نسبت آل در ریال (پادشاهی) دارد.
در مورد ریشهٔ ایرانی رأی مطلب زیر بسیار جالب است که در آن مرحوم ابوالفضل خطیبی (در فرهنگستان زبان و ادب فارسی) رای و رأی را دارای شکل و معنی مشابه و اولی را فارسی و دومی را عربی می داند و به واسط های هندواروپایی آنها به نفع اصالت ایرانی آن پی نبرده و می گوید:
"در متون منظوم و منثور فارسی دو واژۀ «رای» و «رأی» فراوان به‌کار رفته­ اند. «رأی» در عربی یعنی «نظر» و «عقیده» و «تدبیر» و «بصیرت» و «مشاوره» و «حُکم» و «فتوا»، و همین معنی‌ها وارد زبان فارسی نیز شده‌است. «رای» نیز معنی‌هاي متعددی دارد، بدین شرح: «نظر»، «عقیده»، «تدبیر»، «مصلحت»، «قصد» و «آهنگ»، «منظور» و «مقصود»، «هوش»، «خِرَد»، «خواست» و «اراده»، «شیوه» و «روش»، «رسم» و «آیین» و «فرمان». «رای»، چنان‌که در ادامهٔ بحث معلوم خواهد شد، اصالتاً فارسی است، ولی چون «رأی» هم، باز به شرحی که خواهد آمد، بدون همزه تلفظ می‌شده، همیشه به‌دقت نمی­توان گفت کدام‌یک از این معانی فارسی است و کدام عربی. چند فعل مرکّب هم هست که با «رای» ساخته شده‌است، مانند «رای آوردن» به معنی «قصد کردن»، «رای انداختن» به معنی «چاره­ جویی کردن»، «رای جستن» به همان معنی، «رای زدن» به معنی‌های مختلف و جز آن‌ها. با «رای» چند ترکیب نیز ساخته شده‌است که از آن جمله است: «رای آمدن به چیزی»، به معنی «قصد آن چیز کردن» و «رای چیزی (کاری) داشتن»، به معنی «قصد انجام دادن چیزی یا کاری داشتن» (برای معنی‌های مختلف «رای»، ← دهخدا، ذیل همین مدخل). پس گذشته از شباهت ظاهری «رای» و «رأی» به لحاظ خط و داشتن معنی‌های نزدیک به یکدیگر، عامل مهم دیگری نیز سبب شده‌است تا این دو واژه در زبان فارسی با یکدیگر خَلط شوند و آن اینکه مطابق یک قاعدۀ آوایی، آن دسته از واژه­ های عربی که در پایان آن‌ها همزه است، هنگامی که وارد زبان فارسی شده­ اند، همزهٔ پايانی شان معمولاً حذف شده‌است؛ مثلاً «املاء» و «انشاء» به «املا» و «انشا» تبدیل شده­ اند. به‌علاوه، شاهدهايی هست که گاهی همزه در میان واژه نیز حذف شده؛ مثلاً در برخی متون «مسله» به‌جای «مسئله» و «شان» به‌جای «شأن» به‌کار رفته‌است. از این رو، «رأی» عربی پس از ورود به زبان فارسی، همزۀ میانی‌اش افتاده و «رای» تلفظ شده و با «رای» فارسی درآمیخته‌است."
اهل رأی و امام آن:
ابوحنیفه یا ابوحنیفه النعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان (۸۰ - ۱۵۰ هجری قمری/۶۹۹-۷۶۷ میلادی) فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایه‌گذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت و ایرانی الاصل است. اهل سنت او را «امام اعظم» و «سراج الائمه» لقب داده‌اند.
ابوحنیفه را یکی از فقهای اصلاحگر می‌دانند. وی در راه استخراج احکام فقهی روشی غیر از دیگر فقها در پیش گرفت. نقل است که می‌گفت: «اگر رسول‌الله در زمان ما می‌زیست همین‌ها را می‌گفت که من می‌گویم». پیروان ابوحنیفه، مذهب و روش او را اهل رأی می‌نامند زیرا ابوحنیفه قائل به رأی است چنان که بعد از صدور هر فتوایی و حکمی عنوان می‌کرد «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته‌ایم، پس هر که بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک‌تر است».
منابع عمده:
١- تومان، واژه‌ای با ریشهٔ ایرانی (تُخاری). از مهرداد ایرانمهر.
٢- مقالهٔ رای و رأی از ابوالفضل خطیبی (در فرهنگستان زبان و ادب فارسی).
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ لغات پهلوی به فارسی، تألیف بهرام فره وشی.
۵- AI.
۶-Online etymology dictionary.
٧- فرهنگ واژه های اوستایی، تألیف احسان بهرامی.

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۴

اَوَگانه (افغان) به معنی سرزمین و مردم کناری یا مردم نجیب و آریایی

معلوم میشود نام افغان ها به معنی مردم کناری بوده است و عنوان اَبَگان که لقب بوده به معنی شخص نجیب و محترم بوده است.
अवगण adj. avagaNa separated from one's companions
आभग m. Abhaga one who is to be honoured by a share
نام پارادان (پَرَ-دان) در کتیبه های ساسانی یا همان ناحیۀ اپاریتی های کهن (پسیانی های اردوی تخاران) در معنی سرزمین کناری مطابق سرزمین پشتونها (مردم پشتی و کناری) است.

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۴۰۴

معنی ایرانویج (ائیرینه وئجه، مراتع عالی خالی از سکنه) و توران

ایرانویج دارای زمستان بسیار طولانی و سرد و دارای مار در وندیداد به سرزمین سرد داهه های دارای توتم مار در سمت خوارزم شبیه است:
چون خود نام خوارزم را هم می توان سرزمین مار و سرمای سترگ معنی نمود که در فرگرد اول وندیداد در توصیف ائیرینه وئجه آمده اند:
ह्वार m. hvAra serpent
zam: ground
ولی کتابهای پهلوی به صراحت اطراف کوه اسنوند (سهند) را ایرانویج معرفی می نمایند. دلیل نامگذاری این دو سرزمین به ائیرینه وئجه (مراتع عالی خالی از سکنه) در مورد سرزمین داهه ها (منسوبین به افعی= سئورومات/سرپ، خویشاوندان و متحدین ماساگتها/روکسولانهای کرُوات) دشتهای سرد و استپی کم جمعیت و در مورد اطراف کوه سهند مراتع خالی از سکنه اطراف کوه سهند (اسنَونت= دارای مراتع خالی از سکنه) به سبب زمستان سرد و طولانی و پر برف آن است. آریاورتهٔ هندوان (سرزمین مراتع آریایی) در نوشته های کهن هندوان نیز چنین سرزمینی است که بنا به محمد جواد مشکور در مورد آن آمده است: "در آریاورته صد زمستان و صد خزان روی داده است":
इरिण n. iriNa barren soil
इरण n. iraNa barren
विजय m. vijaya superiority
आर्य adj. Arya suitable
Vārtā (वार्ता, “agriculture”) refers to animal husbandry, field, grassland
در فرگرد یکم وندیداد، بند ۳و۴ آمده است:
»بهترین ناحیه‌ای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما پتیاره آن زمستان دیوآفریده، ده‌ماهه و انواع مار جهنده است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد می‌گوید اگر سرزمینهای دیگر را دارای خوشی نمی‌آفرید، همهٔ مردم به ایرانویج می‌رفتند و جایی برای سکونت باقی نماند«.
در اساطیر ایرانی زمین به هفت پاره یا اقلیم بخش شد. اقلیم میانی خونیرَس (سرزمین ارابه های درخشان، خاستگاه پارتیان) نام دارد که به اندازهٔ آن شش اقلیم دیگر است. ایرانویج در خونیرَس قرار دارد. اورمزد در ایرانویج چیزهای زیادی را آفرید. رودهای زادگاهی زرتشت سپیتمان یعنی رود وه‌دائیتی (موردی چای)، رود دارجه (رودخانهٔ مغانجیق، شاخهٔ موردی چای)، گاو اِیوداد یا یکتا آفریده، گیومرث، کوه‌های هوگر و اوسِندام و رأس پل افسانه‌ای چینود در آنجاست. نخستین حیوانات که دو گاو نر و ماده بودند و همهٔ انواع گیاهان در ایرانویج آفریده شدند. ایرانویج امن‌ترین جای خونیرَس است به طوری که وَرِجَمکَرد در آنجا ساخته شده است. سرور ایرانویج یکی از بی‌مرگان، یعنی ون‌جدبیش، است. زردشت در ایرانویج ظهور کرد. طبق روایات متاخر ایرانویج در آذربایجان است. می‌گویند خورشیده به اندازهٔ ایرانویج است. در اعتقادات ایرانی، ایرانویج آرمانشهر ایرانیان است. در مینوی خرد، مشخصات این آرمانشهر بدین شرح آمده است و پیداست که اورمزد ایرانویج را از دیگر جایها و روستاها بهتر آفرید و نیکیش این است که زندگی مردم در آنجا سیصد سال است و زندگی گاوان و گوسفندان صد و پنجاه سال و درد و بیماری کم دارند و دروغ نمی‌گویند و شیون و مویه نمی‌کنند و دیو آز به تن آنان کمتر مسلط است و ده مرد از نانی که می‌خورند سیر می‌شوند و به هر چهل سال از زنی و مردی فرزندی زاده شود و قانونشان بهی و دینشان پوریوتکِشی است و چون بمیرند پارسایند و رد (سرور) آنان گوبدشاه (توگدامه کیمری یا پسرش سانداخشترو) است و از ایزدان سرور و پادشاهشان سروش است.
معنی نامهای تور و توران
واژهٔ تور که در اوستایی و سنسکریت به معنی رمندهٔ نیرومند است در روسی به معنی بُزکوهی (توتم سکاها) است. خود واژهٔ سکا هم با توجه به شواهد و قرائن در سنسکریت و زبانهای ایرانی به همین معنی به نظر می رسد. بنابراین توران یعنی سرزمین مردم دارندهٔ توتم بزکوهی و تور ایزد رعد اساطیر اسکاندیناوی همان تور نیای اساطیری تورانیان (سکاها) می باشد چون حیوان توتمی وی بزکوهی است. کلاهخود شبیه شاخ بلند سکاها و کلاهخود شاخدار رستم سیستانی و کلاهخود شاخدار وایکینگهای پرستندهٔ تور گواه این نظر هستند: معنی نامهای سکا و تور و اسکیث و اسکلوت:
واژهٔ سکا که در فارسی باستان به صورت -saka آمده، از مشتقات ریشه باستانی sak* به معنی «رفتن، گشتن، گردیدن» و به معنی تند و روان گردنده است. در اصل منظور از آن توتم بزکوهی سکاها بوده است که به روسی تور یعنی نام دیگر سکاها می‌شود. بر این پایه نام اسکیث به صورت سکا-ایث به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی بوده است. نظر به واژهٔ اسکول (بزکوهی) در زبان های سکایی بلوچی و کُردی نام کهن اسکلوت آنان نیز به همین معنی است که به صورت اسکلاو (صقلاو، صقلاب) مأخذ نام ملل اسلاو شده است.
این گفتار بیانگر این است که سرزمین توران در ابتدا و اصل بیشتر به سرزمین سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه اطلاق میشده است. واژهٔ اسکیث نیز که در مورد آنان به کار رفته است به صورت سکا- ایس به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی است. به خصوص واژهٔ روسی- سکایی تور (بزکوهی) مؤید این نظر است؛ علاوه بر اینکه افراسیاب تورانی که از قفقاز به غرب آسیا هجوم آورده و در کنار دریاچهٔ چیچست (ارومیه) توسط کیخسرو (کیاخسار) دستگیر و اعدام شده بود مطابق مادیای اسکیتی کشورگشای سکاهای سلطنتی شمال دریای سیاه است که توسط کیاخسار (کیخسرو) در کنار دریاچهٔ ارومیه غافلگیر شده و به قتل رسیده است:
محتوای شرح واقعۀ دستگیری و قتل مادیای اسکیتی (افراسیاب) مطابق خبر هرودوت از این قرار است:
»مادیای اسکیتی از دروازه دربند قفقاز گذشته و فرائورت (فرود سیاوش) را در شهر گنجه شکست داده و به قتل رساند. او به مدت بیست و هشت سال در آسیای مقدم به قتل و غارت و ویرانی پرداخت و از مقّرش در ماننا به دور دستها رفت و در کیلیکیه توگدامۀ کیمری (اغریرث) را شکست داده و بکشت و از مرز مصر با هدایای فرعون پسامتیخ بازگشت و آشوربانیپال پادشاه آشور یکی از شاهدختهای آشوری را به ازدواج‌ وی در آورد. ولی سرانجام مادیای اسکیتی توسط کیاخسار (در واقع متحد وی در ماد کوچک) به میهمانی خوانده شد و در یک شبیخون کیاخسار شکست خورده و به قتل رسید«.
اوستا و شاهنامه داستان دستگیری و مقتول شدن مادیای اسکیتی را به دو صورت دستگیر شدن افراسیاب توسط هوم عابد و شکست قراخان توسط گستهم نوذری ضمن یک شبیخون شرح داده اند که از مجموع آنها چنین معلوم میشود که میهمانی و جشن با شراب و شادی که بعداً به جشن سکائیه معروف شد، توسط سپیتمه لهراسب (یرواند، هوم عابد) برای اسکیتان و مادیای اسکیتی (افراسیاب) ترتیب داده شد و سردار مهاجم شبیخون زنندۀ کیاخسار (کیخسرو)، آریارمنه (احتمالاً خواهر زادۀ کیاخسار، گستهم نوذری) بوده است که مادیا و سران سپاهش را در آن میهمانی غافلگیر می کند و مادیا (نیوکار مادس خبر موسی خورنی، مادیای تبهکار)/ فارنوس خبر کتسیاس (نفرین شده)، دستگیر و میخ بر پیشانیش کوبیده شده و بر دیوار برجی مصلوب میگردد. خود کیاخسار (کیخسرو) همزمان بدین محل در نزدیکی آتشکدۀ قدیمی آذرگشنسب در کوهپایۀ سهند رسیده بود و در این واقعه حضور داشته است. مکان این واقعه طبق اشارات اوستا محل به هم نزدیک شدن و تلاقی سه رودخانه اوژدان وَن (صافی)، اپَ غژارَ (سیل چایی چیکان) و ونگهزدا (موردی چای) در کنار شهر مراغه و معبد مهری ورجوی مراغه (هنگ افراسیاب) بوده است که در شاهنامه به جای معبد مهری مراغه غار هامپهول مراغه منظور گردیده است.
لذا گنج ناحیهٔ "زیویه" (پایگاه سکاها در پارسوای ماد) باجهایی بوده است که مادیای اسکیتی (افراسیاب) از نواحی غربی خاورمیانه ستانده بوده است.
کیاخسار (کیخسرو) بعد از فارغ شدن از کار سکاها به نبرد با آشوریان (دیوان دژ بهمن) در گیر با بابلیان پرداخت و مطابق اوستا ائوروَ ساره (ساراک) را در بین حلوان (جنگل آریائیان) و شهرزور (جنگل سفید) شکست داد. در شاهنامه شرح این واقعه نیامده و به جای آن به ویرانی دژ بهمن (نینوا) توسط کیخسرو (کیاخسار) پرداخته شده است.
معنی نامهای کوزاک، قزاق و کوزر (خزر)
نام کوزاک را در زبانهای اسلاو می توان به معنی بزوحشی (بزکوهی) یعنی مترادف سکا و تور و اسکیث و اسکلاو گرفت ولی نام قزاق چنانکه از سفرنامه ابن فضلان در بارهٔ ساکنین قزاقستان بر می آید به سبب پرستش توتم غاز وحشی آنان بوده است. در پردهٔ نمدین پازیریک نقش انسان-پلنگ-گوزنی (توتم ماساگتها/آلانها/روکسولانها) در حال نبرد با غاز وحشی (توتم قزاقها) به تصویر کشیده شده است.
به نظر می رسد نام کوزر (خزر) ربطی با نامهای کوزاک و قزاق ندارد و به سبب تقدیس زغال برافروخته (کوز) در نزد خزرها و خاقان خزرها که یاقوت حموی یاد کرده، عاید شده است.
در باب نام قوم سائینی (سواران شمشیرزن) در اوستا
در شاهنامه ایرج (آریا) و تور (سکا) سلم (سئورومات) برادر به شمار رفته اند که از یشتهای اوستا گرفته شده اند که در آن به پاکدینان اقوام آریایی (ایرانیان)، تور (سکاها)، سئیریمه (سئورومات)، دائی (داهه) و سائینی (سواران شمشیرزن) درود فرستاده شده اَست:
सायिन् m. sAyin horseman
از این میان تنها نام سائینی ناشناخته است که ظاهراْ یادآور نام قوم شمالی سَوار (سابیر) است که نامش به اشکال مختلف زیر یاد شده است و معنی اسب سوار یا شمشیرزن می دهد و با آتّاسیهای سمت خوارزم (به معنی دارندگان اسبان نیرومند یا دارندگان شمشیر نیرومند) در خبر استرابون همخوانی دارند.
Säbir / Sabïr / Sabar / Säβir / Sävir / Savar / Sävär / Sawār / Säwēr
सबार [sabāra].—n. rider; 1. a person who is riding or who can ride a horse.
saber: sword.
با توجه اینکه در منابع تاریخی از شرکت زنان سابیر در جنگها سخن به میان آمده و آنان از لحاظ زبان با سکاها متفاوت و از تیره های مجاری-سئوروماتی بوده اند، این ویژگی‌ها آنان را با آمازونهای باستانی مطابق نشان میدهند.
به نظر می رسد این یکجا و برادر نامیده شدن پنج قوم آریایی آسیای میانه در اوستا سابقهٔ دیرینه ای در فرهنگ ایران باستان داشته است.
منابع عمده:
١- وندیداد اوستا ترجمه و تألیف هاشم رضی.
٢- تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- یشتهای اوستا ترجمه و تألیف ابراهیم پورداود.
۴- مقدمه ای بر دین ایران باستان، تألیف ماندالا ویلیام، ترجمهٔ خسرو قلی زاده.
۵- رسالهٔ زادبوم زرتشت، تألیف دکتر جیوانجی جمشیدجی مودی، ترجمهٔ رشید شهمردان.
۶- گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران، تألیف جواد مفرد کهلان.
٧- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین

در باب نام قوم سائینی (سواران) در اوستا

در شاهنامه ایرج (آریا) و تور (سکا) سلم (سئورومات) برادر به شمار رفته اند که از یشتهای اوستا گرفته شده اند که در آن به پاکدینان اقوام آریایی (ایرانیان)، تور (سکاها)، سئیریمه (سئورومات)، دائی (داهه) و سائینی (سواران) درود فرستاده شده اَست:
सायिन् m. sAyin horseman
از این میان تنها نام سائینی ناشناخته است که ظاهراْ یادآور نام قوم شمالی سَوار (سابیر) است که نامش به اشکال مختلف زیر یاد شده است و معنی اسب سوار می دهد و با آتّاسیهای سمت خوارزم (به معنی دارندگان اسبان نیرومند) در خبر استرابون همخوانی دارند.
Säbir / Sabïr / Sabar / Säβir / Sävir / Savar / Sävär / Sawār / Säwēr
सबार [sabāra].—n. rider; 1. a person who is riding or who can ride a horse.
به نظر می رسد این یکجا و برادر نامیده شدن پنج قوم آریایی آسیای میانه در اوستا سابقهٔ دیرینه ای در فرهنگ ایران باستان داشته است.

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۴۰۴

معنی نامهای سکا و تور و اسکیث و اسکلوت

واژهٔ سکا که در فارسی باستان به صورت -saka آمده، از مشتقات ریشه باستانی sak* به معنی «رفتن، گشتن، گردیدن» و به معنی تند و روان گردنده است. در اصل منظور از آن توتم بزکوهی سکاها بوده است که به روسی تور یعنی نام دیگر سکاها می‌شود. بر این پایه نام اسکیث به صورت سکا-ایث به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی بوده است. نظر به واژهٔ اسکول (بزکوهی) در زبان های سکایی بلوچی و کُردی نام کهن اسکلوت آنان نیز به همین معنی است که به صورت اسکلاو (صقلاو، صقلاب) مأخذ نام ملل اسلاو شده است.

آيا واژهٔ عربی جِنّ ریشهٔ هندوایرانی در جئینی اوستایی (جِنّ) دارد؟

گفته میشود واژهٔ جنّ در عربی مشتق از ریشهٔ «ج ن ن» به معنای پوشش و استتار است و برخی معتقدند معنای اصلی پوشش و استتار در بیشتر مشتقات این ریشه وجود دارد مانند جَنین که در رحم مادر پنهان است. بنابر نظر برخی محققان، جنّ در اعتقادات ایرانی برگرفته از فرهنگ اسلامی و عربی است و عده‌ای دیگر احتمال می‌دهند باورهای خرافی مربوط به جنّ در میان ایرانیان، بازتاب موجوداتی در اعتقاد ایرانیانِ قبل از اسلام است که بعداً به جنّ تغییر نام داده‌اند و با اعتقادات عرب‌ها درباره جنّ، که پس از اسلام به ایران وارد گردیده، آمیخته شده‌اند.
از سوی دیگر واژهٔ جِنّ به صورت وینیه (گینیه) در سنسکریت مطابق معنی عربی آن به معنی پوشیده و مخفی و سرّی و به صورت جَئینی در اوستا و سنسکریت به معنی ایرانی آن جِنّ است. جیم (پنهان) در تداول عامیانه با آن مرتبط به نظر می رسد:
विनय adj. vinaya (ginaya) secret
گفته میشود، جن ها قدرت خود بر انسانها را معمولاً با تسخیر آنان نشان می دهند: بسیاری از مردان و زنان با نیرنگ جنها تسخیر و حتی جادو میشوند و عقل و گاهی جان خود را از دست می دهند. تصور میشد که صرع و جنون در انسانها برآمده از طلسم است. مردان و زنانی که محبوب جنها میشدند عقل و قضاوت خود را از دست می دادند و عاشقان بیگانه کاملاً آنها را تسخیر می کردند. این باور با معنی هندوایرانی دیگر جِن به معنی تسخیر همخوانی دارد:
जयिन् adj. jayin conquering

معنی نام روستای سعد وقاص

با توجه به اینکه سعد وقاص به حدود روستای کوچک به ظاهر موسوم به سعد وقاص نیامده است، نام این روستا می تواند از ستَو گاس پهلوی به معنی روستای ضعیف و خرد معرب شده باشد.

اتیمولوژی دوزخ و برزخ

واژهٔ «دوزخ» پارسی است و از واژهٔ پهلوی «دُژ-اَخو» (زندگی بد) گرفته شده است که در واقع «جهان زشت» یا «دژنگه» (دنیای زشت) است و در مقابل «وهیشت اخو» (بهشت یا محل نیکوترین زندگی) قرار می‌گیرد. بر این پایه برزخ به صورت ورِچَ-اَخو به معنی زندگی میانی (زندگی محل تقسیم بندی) خواهد بود:
वर्ध m. vardha dividing

یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۴۰۴

مطابقت ابدالیها (مردم برگزیده) با اِورگِتها (خیّرها)

Correspondence of the Abdali (Chosen People) with the Euergetes (Good Ones)
در منابع یونانی کهن در افغانسـتان از مردمی به نامهای آگریاسپ (پیشکشی کنندهٔ اسب)، آداسپ (بخشندهٔ اسب) و آریماسپ (دارای اسبان آرام) و به یونانی اِوِرگِت (خیّر) نام برده شده اند که به کوروش و اسکندر کمک کرده اند. این مردم مطابق قبیلهٔ پشتون ابدالیها (مردم بر گزیده) به نظر می رسند.
الان در فیسبوک این مطلب را دیدم که در سالهای قبل در این باب نو‌شته ام و فراموش کرده بودم:
مطابقت ابدالیها (مردان خیّر و بخشنده) با مردم باستانی دادیک (بخشندگان)
یونانیها در سمت آراخوزیا (رخج) از مردمی به نامهای اِوِرگِت (خیّر) و دادیک (بخشنده، عادل) یاد کرده اند که بر خلاف ظاهر آن ربطی با نام تاجیکان ندارد، بلکه مطابق نام عربی ابدالی ها(مردم خیّر و بخشنده) است که از ترجمۀ نام دادیک عاید شده است و این نام ابدالی به نوبۀ خود بر خلاف ظاهرش ربطی با نام هپتالیان ندارد:
حسن پیرنیا در جلد دوم تاریخ ایران باستان، زیر عنوان اسکندر در آگریاسپ، رُخّج، پارپامیزاد و باختر، در صفحات ۱۶۸۳ و ۱۶۸۴ از روی منابع یونانی نام مردم دادیک (عادل و بخشنده و خیّر) را تحت نام یونانی اِوِرگِت (خیّر) و نام ایرانی آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) را در سمت رُخج (قندهار) و شمال گدروسیا (بلوچستان) چنین معرفی میکند:
" اسکندر پادشاه مقدونی پس از آنکه به کارهای زرنگ (سیستان بعدی) تمشیتی داد و یک نفر والی برای هرات معین کرد، به طرف مردمی راند که موافق نوشته های مورخین یونانی اِوِرگِت (خیّر= دادیک) نام داشت. دیودور گوید (کتاب 17، بند 81): این مردم وقتی معروف به آریماسپ (آرام کننده اسبان، یا دارای اسبان رام) بودند و حالا ایشان را به نام یونانی اورگت (خیّر) نامند. وجه تسمیه از این جاست که کورش در موقع لشکرکشی در صحرایی بی آب و علف دُچار قحطی شد. به طوری که سربازان او یکدیگر را می خوردند. در این وقت این طایفه با سه هزار ارابه که مملو از آذوقه بود، به کمک کورش شتافت و در ازای این همراهی غیر مترقب، کورش این مردم را از دادن مالیات معفو داشت و هدایای زیاد به آنها داده، اسم طایفه را به اورگت (=دادیک) تبدیل کرد. اسکندر هم که بدین محل رسید، مردم با آغوش باز او را پذیرفتند و او هدایای زیاد به آنها داد. اهالی گدروسیا (بلوچستان پاکستان و ایران) نیز -که در همسایگی مردم آریماسپ سکنی دارند – اسکندر را خوب پذیرفتند. این روایت گفته های هرودوت را راجع به لشکرکشی کورش به مشرق ایران، تأیید می کند ولی زمان این کشورگشایی ها محققاً معلوم نیست.
کنت کورث در این باب چنین گوید (کتاب7، بند 3): این مردم را در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) می نامیدند. ولی، چون کورش در اینجا به واسطه وفور آذوقه و سخاوت مردم از خطرات قحطی و سرما برست. از این زمان آنها را اِوِرگِت نامیدند...
روایت آریان هم نوشته های دیودور و کنت کورث را تأیید میکند. او گوید (کتاب 3، فصل 9،بند 3) که اسم این مردم در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) بود و چون در سفر جنگی کورش بر ضد سکاها به او کمک کردند، از آن زمان به اِوِرگِت (منظور دادیک=بخشنده و عادل) معروف گشتند. بعد مورخ مزبور از این مردم تمجید کرده، گوید که این ها به سایر خارجی ها شبیه نیستند، مانند یونانیها متمدن زندگانی میکنند و با عدالت آشنا هستند. اسکندر به آنها آزادی داد هر قدر زمین می خواهید، انتخاب کنید، ولی آنها زمین کمی انتخاب کردند.
ژوستن هم از مردم اِوِرگِت ذکری کرده است. مطابق تروگ پمپه اسم سابق این مردم آداسپ (بخشندۀ اسبان) بوده است."

جمعه، شهریور ۱۴، ۱۴۰۴

اتیمولوژی بِرکه و بیل (چشمهٔ بزرگ)

گفته شده است: "واژهٔ فارسی «برکه» در معنی تالاب ریشه‌ای ایرانی دارد و به معنی "مخزن یا تالاب" است. ریشهٔ این کلمه به هندواروپایی باستان نمی‌رسد، بلکه متعلق به زبان‌های فارسی و ایرانی باستان است."
این کلمه در ترکیب بِر-کا (وَر-کا، بیل کا) به معنی محل دریاچه و حوض و چشمهٔ بزرگ است. نامهای اردبیل (شهر دارای چشمهٔ مقدس) و شورابیل (حوض و دریاچهٔ شور) گواه آن هستند. از این ریشهٔ برکه است واژهٔ فارسی برغ (ورغ، بند آب):
برغ. [ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب. (برهان). سدّ. (شرفنامه ٔ منیری). برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه). ورغ.
نام چشمهٔ قرآنی بهشتی سلسبیل هم می تواند در این رابطه بوده باشد:
सरस adj. sarasa (salasa) fresh, beautiful, juicy, powerful.
बिल n. bila opening, fountain.

چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۴

معنی نامهای کتایون و برمایون، برادران فریدون (کوروش)

این نامهای به ترتیب به معنی جوان کامیاب مملکت (=کمبوجیه) و جوان تنومند (=بردیه) متعلق به پسران کوروش، کمبوجیه و بردیه، همچنین متعلق به پسرخواندگان/برادر خواندگان کوروش یعنی مگابرن ویشتاسپ و گائوماته بردیه به نظر می رسند:
Katyayuna: successful young
Barmayuna: huge young man

ترادف لک با کوتی و کلهر با لولوبی

نظر به این که منطقه لکها در عهد باستان کوتی نشین بوده است. لذا نام لک می تواند مترادف کوتی باشد. و نامهای لک و کوتی در معانی صد هزار و کثیر به هم میرسند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
کلهرها (دارندگان "کل= گاومیش") با لولوبیان مطابقت دارند:
लुलाप m. lulApa buffalo

دوشنبه، شهریور ۱۰، ۱۴۰۴

بته جغه نماد بوتهٔ شکوفای درخت مقدس انار است

(The paisley is a symbol of the flowering plant of the sacred pomegranate tree)
بته جغه، آن نگاره پیچیده و گیرا که از اعماق تاریخ ایران زمین سر برآورده، نمادی از سرزندگی، باروری و جاودانگی است. این نقش اصیل، با ریشه‌هایی کهن در فرهنگ و هنر ایرانی، در گستره‌ای وسیع از هنرهای سنتی، از قالی‌بافی و پارچه‌بافی تا نقاشی و گلیم‌بافی، خودنمایی می‌کند.
جغه از واژهٔ اوستایی جغائورو یعنی بیدار و نگهبان گرفته شده است در مجموع بته جغه یعنی بوته ای که همواره نگهبان است (بوتۀ همواره سرسبز درخت مقدس انار). واژهٔ جگر فارسی نیز بر گرفته از آن به نظر میرسد که اگر حرف «ر» صامت آن در آخر بیافتد تبدیل به جگه (جغه) می گردد.
نام ترمه، یعنی پارچهٔ نفیس با نقش و نگار آیینی در رابطه با بته جغه است:
धर्म m. dharma mark
धर्म m. dharma attribute
धर्म m. dharma religious abstraction
بته جغه می تواند اشاره به بوتهٔ همواره سرسبز درخت مقدس انار باشد که گُل آن در دست داریوش در سنگ نگارهٔ تخت جمشید دیده میشود:
چون خود نام درخت انار را می توان به صورت ا-ناره به معنی همیشگی (بی مرگ، همواره سر سبز) معنی نمود:
नार adj. nAra (a-nAra) mortal (im-mortal).
لغت انار در هند همچنین به معنی خدایگانی و نیز نام درخت انار است. اناری که در ايران سمبل رویین تنی به شمار می آمده است: چون دینکرد هفتم در بارهٔ رویین‌تنی شاهزاده اسفندیار می‌نویسد که او با اناری که از دست زرتشت پیامبر خورد، رویین‌تن شد:
Anara (ಅನರ):—[noun] a deity, being different from human being.
anāra (अनार).—n m ( H) The pomegranate-tree, Punica granatum. 2 n The fruit. 3 A grenade.
انار در فرهنگها و ادیان ایرانی:
از کانال زرتشت و مزدیسنان
گزینش و نگرش موبد کورش نیکنام «انار در فرهنگها و ادیان مختلف نماد نور، برکت، زایش، باروری، فرزند آوری، سرسبزی و خرمی و ... است. نگرش بشر به گل تا اندازهای اهمیت دارد که برخی ملتها از گل به عنوان علامت کشور خود استفاده کرده اند. نماد پرچم کشور اسپانیا، درخت انار است. از زمانهای بسیار کهن، مردم درخت و میوه انار را دارای نیرویى جادویى و رمزگونه می انگاشته اند و از شاخه انار و میوه آن در شماری از آیینها و مراسم دینى - مذهبى خود استفاده می کرده اند.
به ویژه انار در آئین مزدیسنا از درختان مینوی و از نمادهای مقدس و خجسته به شمار می رود و زرتشتیان شاخه (به عنوان ترکهٔ برسم) و میوه آن را در مناسک و آیینهای ملی- دینى خود به کار می برند. زرتشتیان معمولاً درخت انار را در منازل و نیایشگاه های خود می کاشتند و تکثیر می کردند.
زرتشتیان در آیین پیوند همسری دختران و پسرانشان، به نیت و آرزوی باروری وداشتن ثروت فراوان به آنان انار پیشکش می کردند و در سفره جشنهایشان سه انار به نشانه اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک قرار می دادند.
بسیاری باور دارند که هر کس دانه انار بخورد، به بهشت خواهد رفت. خراسانیها باور دارند اگر کسى اناری را در شب آدینه بخورد و دانه ای از آن بر زمین نیفتد تا۴٠ روز شیطان به او نزدیک نخواهد شد و پس از مردن، به بهشت خواهد رفت. مردم لرستان و ایلام خوردن انار را ثواب می دانند و در شبهای آدینه انار برای درگذشتگانشان خیرات می کنند.
ساختن و نواختن سوتک اناری در کرمان کُفکو و یا سوتنار نوعی سوتک است که از میوه انار توخالی و خشک شده ساخته میشود و یکی از سازهای بومی و رایج در مناطق عشایرنشین جیرفت، جِبالِ بارِز و عَنبَرآباد استان کرمان است. این ساز دارای پنج سوراخ، یک سوراخ برای دمیدن و چهار تای آن برای انگشت گذاری است و تولید صوت درآن برخلاف سوتکهای گِلی همانند فلوت میباشد نتیجه اینکه:
ایرانیان از هزاره های دور با کاشت انار آشنایی داشتند و دیر زمانی است که در فرهنگ این مرز و بوم درخت انار به دلیل رنگ سبز تند برگهایش و نیز رنگ سرخ آتشین گل و شکل کاسه گل آن که شبیه به مجمر یا آتشدان است، تقدس داشته و از جایگاهی مینوی برخوردار بوده است. ایرانیان با این باور که انار پُردانه در سال نو، برکت و روزی فراوان برای خانواده به همراه خواهد داشت به هنگام نوروز کاسه ای پر از آب با برگهای خشک آویشن و یک انار در درون آب شناوربود به نشانه نور، روشنی و باروری بر سفره هفت سین می گذارند. بارزترین ویژگی درخت انار، پایداری و سرسختی آن است که موجب شده در کویر داغ و تف دیده کویر مرکزی ایران و کوهپایه های دشوار البرز مرکزی به رشد و بالندگی برسد. دربرابر خشونت ِ زاستاری (:طبیعی) کوهستان و کویر، در برخی از روستاهای ایران به ویژه روستاهای زرتشتی نشین، رودبار، قزوین، گیلان، کردستان، اصفهان، بخش بادرود و روستای انبوه و... در پائیز با برگزاری جشنهای پائیزی و هنگام برداشت میوه، با برگزاری جشن انار، این میوه استوره ای را گرامی داشته و ارج می گذارند.»
منابع عمده:
١- کانال زرتشت و مزدیسنان، کوروش نیکنام.
٢– وبلاگ نمناک.
٣- فرهنگ سنسکریت آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی.

معنی نامهای تور و توران

واژهٔ تور که در اوستایی و سنسکریت به معنی رمندهٔ نیرومند است در روسی به معنی بُزکوهی (توتم سکاها) است. خود واژهٔ سکا هم با توجه به شواهد و قرائن در سنسکریت و زبانهای ایرانی به همین معنی به نظر می رسد. بنابراین توران یعنی سرزمین مردم دارندهٔ توتم بزکوهی و تور ایزد رعد اساطیر اسکاندیناوی همان تور نیای اساطیری تورانیان (سکاها) می باشد چون حیوان توتمی وی بزکوهی است. کلاهخود شبیه شاخ بلند سکاها و کلاهخود شاخدار رستم سیستانی و کلاهخود شاخدار وایکینگهای پرستندهٔ تور گواه این نظر هستند.
این گفتار بیانگر این است که سرزمین توران در ابتدا و اصل بیشتر به سرزمین سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه اطلاق میشده است. واژهٔ اسکیث نیز که در مورد آنان به کار رفته است به صورت سکا- ایس به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی است. به خصوص واژهٔ روسی- سکایی تور (بزکوهی) مؤید این نظر است؛ علاوه بر اینکه افراسیاب تورانی که از قفقاز به غرب آسیا هجوم آورده و در کنار دریاچهٔ چیچست (ارومیه) توسط کیخسرو (کیاخسار) دستگیر و اعدام شده بود مطابق مادیای اسکیتی کشورگشای سکاهای سلطنتی شمال دریای سیاه است که توسط کیاخسار (کیخسرو) در کنار دریاچهٔ ارومیه غافلگیر شده و به قتل رسیده است:
محتوای شرح واقعۀ دستگیری و قتل مادیای اسکیتی (افراسیاب) مطابق خبر هرودوت از این قرار است:
»مادیای اسکیتی از دروازه دربند قفقاز گذشته و فرائورت (فرود سیاوش) را در شهر گنجه شکست داده و به قتل رساند. او به مدت بیست و هشت سال در آسیای مقدم به قتل و غارت و ویرانی پرداخت و از مقّرش در ماننا به دور دستها رفت و در کیلیکیه توگدامۀ کیمری (اغریرث) را شکست داده و بکشت و از مرز مصر با هدایای فرعون پسامتیخ بازگشت و آشوربانیپال پادشاه آشور یکی از شاهدختهای آشوری را به ازدواج‌ وی در آورد. ولی سرانجام مادیای اسکیتی توسط کیاخسار (در واقع متحد وی در ماد کوچک) به میهمانی خوانده شد و در یک شبیخون کیاخسار شکست خورده و به قتل رسید«.
اوستا و شاهنامه داستان دستگیری و مقتول شدن مادیای اسکیتی را به دو صورت دستگیر شدن افراسیاب توسط هوم عابد و شکست قراخان توسط گستهم نوذری ضمن یک شبیخون شرح داده اند که از مجموع آنها چنین معلوم میشود که میهمانی و جشن با شراب و شادی که بعداً به جشن سکائیه معروف شد، توسط سپیتمه لهراسب (یرواند، هوم عابد) برای اسکیتان و مادیای اسکیتی (افراسیاب) ترتیب داده شد و سردار مهاجم شبیخون زنندۀ کیاخسار (کیخسرو)، آریارمنه (احتمالاً خواهر زادۀ کیاخسار، گستهم نوذری) بوده است که مادیا و سران سپاهش را در آن میهمانی غافلگیر می کند و مادیا (نیوکار مادس خبر موسی خورنی، مادیای تبهکار)/ فارنوس خبر کتسیاس (نفرین شده)، دستگیر و میخ بر پیشانیش کوبیده شده و بر دیوار برجی مصلوب میگردد. خود کیاخسار (کیخسرو) همزمان بدین محل در نزدیکی آتشکدۀ قدیمی آذرگشنسب در کوهپایۀ سهند رسیده بود و در این واقعه حضور داشته است. مکان این واقعه طبق اشارات اوستا محل به هم نزدیک شدن و تلاقی سه رودخانه اوژدان وَن (صافی)، اپَ غژارَ (سیل چایی چیکان) و ونگهزدا (موردی چای) در کنار شهر مراغه و معبد مهری ورجوی مراغه (هنگ افراسیاب) بوده است که در شاهنامه به جای معبد مهری مراغه غار هامپهول مراغه منظور گردیده است.
لذا گنج ناحیهٔ "زیویه" (پایگاه سکاها در پارسوای ماد) باجهایی بوده است که مادیای اسکیتی (افراسیاب) از نواحی غربی خاورمیانه ستانده بوده است.
کیاخسار (کیخسرو) بعد از فارغ شدن از کار سکاها به نبرد با آشوریان (دیوان دژ بهمن) در گیر با بابلیان پرداخت و مطابق اوستا ائوروَ ساره (ساراک) را در بین حلوان (جنگل آریائیان) و شهرزور (جنگل سفید) شکست داد. در شاهنامه شرح این واقعه نیامده و به جای آن به ویرانی دژ بهمن (نینوا) توسط کیخسرو (کیاخسار) پرداخته شده است.