در میان قیامهای مهم علویان قیام بزرگ یحیی بن عمر در کوفه با قیام مهدی موعود پیوند اساسی دارد چون معنی نام یحیی یعنی کسی که زنده می ماند و یا جاوانی فرزند عمر (به معنی رهبر معمر و آبادگر= مهدی منجی معمر) همراه با عنوان مهدی وی و کنیه اش یعنی ابوالحسن (پدر حسن که می توانست در نزد ایرانیان کسی که پدرش حسن است مفهوم گردد) در حالت تفسیر معکوس ایرانی آن ((پسر حسن)) نشان میدهد که نام و نشان و قیام حماسی و مردمی وی در پیدایی باور اسطوره ای مهدی موعود اساسی ترین نقش تاریخی را داشته است. این امام مهدی تاریخی مقتول به عهد تولد حسن عسکری، ملقب به ابوالحسن از شاخه دیگر خاندان حسین بوده است و قیام مردمی نیرومندی در کوفه را به عمل آورده بود که از قیام اشرافی ناموفق حسین به مراتب با ارزش تر بوده است. در واقع شیون و زاری به گزافی که ایرانیان همه ساله برای کشته شدگان کربلا (قادسیه= شهر مقدس) کرده و می کنند در اساس به یاد حادثه ناگوار شکست و اسارت تاریخی خودشان توسط اعراب در این منطقه بوده است. ولی همین واقعیت واقعه کشته شدن یحیی نیز نزذ شیعیان به نحو ناهنجاری قلب شده است و این فرد تاریخی با واژگون شدن کنیه ابوالحسن وی تبدیل به کودک در چاه حسن عسکری شده است. منظور از چاه همان منطقه شاهی (سرزمین چاه) در نزدیکی قادسیه است که یحیی در آنجا به قتل رسید. منابع کهن در این منطقه از شهری به نام بانقیا (محل بیرون کشیده شدن [فرزند از چاه] =شاوی) به عنوان موطن ابراهیم یاد می کنند. ابوالفرج اصفهانی به صراحت آنجا را محل قتل یحیی ذکر کرده و بدین سبب او را قتیل شاهی می نامد: "يحيى راه كوفه را پيش گرفت و به قصد كوفه به راه افتاد، وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختى با او كرد ولى در برابر يحيى تاب نياورد گريخت ولى يحيى او را تعقيب نكرد. وجه فلس همچنان برفت تا به شاهى (سرزمین چاه) رسيد و در آنجا به حسين ابن اسماعيل برخورد و با هم در آنجا به استراحت و عيش و نوش پرداختند و از دو لشكر آنها كه به هم رسيده بود، سپاهى نيرومند تشكيل شد.
از آن سو ياران يحيى بن عمر او را وادار كردند تا هر چه زودتر به جنگ حسين بن اسماعيل برود. در ميان آنها مردى به نام هيضم بن علاء عجلى بود كه با گروهى از خويشان و فاميل خود به يارى يحيى آمده بود ولى پيادگان و اسبان آنها به علت اينكه راه زيادى پيموده ، خسته بودند، و هنگامى كه جنگ شروع شد نخستين كسانى كه فرار كرد همين هيضم و همراهان او بودند.
و گفته اند: حسين بن اسماعيل اين نقشه را كشيده بود و قبلا با هيضم قرار گذارده بود كه چون جنگ آغاز شد او و همراهان وى فرار كنند (تا ديگران نيز فرار نمايند.) ولى دسته ديگرى گفته اند: فرار آنها به خاطر همان خستگى و رنجى بود كه در راه ديده بودند.
و على بن سليمان كوفى از پدرش روايت كرده كه (پس از قتل يحيى ) روزى من با هيضم در جايى بوديم ، سخن از جريان كار يحيى بن عمر به ميان آمد، هيضم سوگند به طلاق همسرش خورد كه فرار من طبق نقشه و دسيسه اى نبود، بلكه يحيى در جنگ مردى بى باك و متهور بود به طورى كه يكه و تنها حمله مى كرد و ميان لشكر دشمن مى رفت و دوباره بازمى گشت ، و من او را از اين كار نهى كردم ولى نپذيرفت تا اينكه يك بار يك تنه حمله كرد و من نگاه كردم ديدم در ميان لشكر دشمن به زمين افتاد و چون ديدم كه او كشته شد با همراهان خود از ميدان بازگشتيم. ابن عمار - راوى حديث - گويد: همين كه يحيى مشاهده كرد هيضم از ميدان گريخت در جاى خود ايستاد و جنگيد تا به قتل رسيد، و سعد ضبابى سرش را جدا كرده به نزد حسين بن اسماعيل آورد، و در چهره اش به قدرى اثر شمشير و زخم بود كه شناخته نمى شد."
از سوی دیگر اساس این واقعه کشته شدن یحیی در شاهی (سرزمین چاه) با محل سئوشیانت ایرانیان یعنی دریای کانس اویه (چاه آب، دریای کیش، خلیج فارس) مطابق میشده است که بنا به اعتقادات زرتشتی نطفه زرتشت که تبدیل به سئوشیانت خواهد شد در آن نگهداری میشود. این سئوشیانت (منجی و سودرسان) به نوبه خود اشاره به بردیه پسر کورش محبوب امپراطوری هخامنشیان بوده است که مقر حکومت مردمگرایانه اش بندر طاهری در ساحل خلیج فارس(دریای گود و پست) بوده است. قابل توجه است که در نامهای کارون (رود چاه) و شاخه مهمی از آن شاهو یا چاهو ، اسامی عربی و فارسی شاهو (شاوی) و چاهو در همین معنی چاه به هم می رسند:
مطابق نویسندگان پورتال راسخون، قيام ((يحيى بن عمر))(بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ): كنيه او ((ابوالحسن)) بود. او در سال (250 ه) یعنی عهد تولد حسن عسکری در ايام خلافت ((مستعين )) در ((كوفه )) قيام كرد و مردى زاهد، متقى ، عابد، عالم (159) ، بسيار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوى بود (160) . او قبل از زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه كرد و آنگاه داخل ((كوفه )) شد و قيام خود را علنى كرد(161) .
برخى از مورخان علت قيام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب ((متوكل )) و ((ترك ها)) به وى رسيده بود(162) . در حالى كه ((ابو الفرج اصفهانى )) در ((مقاتل الطالبيين ))خبرى را از او نقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان ، قيام كرده و جز آن هدفى نداشته است (163) . او در ((كوفه )) مردم را به ((رضاى آل محمد)) (صلوات الله عليهم ) دعوت مى كرد، عده زيادى به او پيوستند و به او بسيار علاقه مند بودند. توده مردم ((بغداد)) او را به عنوان ((ولى )) برگزيدند، در حالى كه سابقه ندارد مردم ((بغداد))غير او، كس ديگرى را به ولايت قبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ((كوفه )) كه خردمند و با تدبير بودند، با او بيعت كردند.
((حسين بن اسماعيل )) با او جنگيد و اين مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به ((سامرا)) براى ((مستعين)) فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ((بغداد)) فرستاد، تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنين كارى صورت نگرفت (164) .
مردم در اثر عشق و علاقه اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچك برايش اشك ريختند و در مصيبت او اشعار زيادى سرودند (165) تا آنجا كه ((ابو الفرج اصفهانى )) مى گويد: ((من نشنيده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و يا بيش از آن اندازه كه شعر در مصيبت او سروده شد درباره ديگرى سروده شده باشد(166) .)) (منبع عصر غیبت (6) قیام های علویان از پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم، پورتال راسخون)
مطابق کتاب مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی، على بن محمد بن جعفر علوى در رثاء يحيى بن عمر گويد:
تضوع مسكا جانب القبر ان ثوى
و ما كان لو لا شلوه يتضوع
مصارع اقوام كرام اعزه
ابيح الخير فى القوم مصرع
1. قبر يحيى بوى مشك مى دهد چون او در آن آرميده ، و اگر بدن او در آن قبر نبود بوى مشك نمى داد.
2. آرامگاه مردانى بزرگوار و عزيز در ميان آنها آرامگاه يحيى آشكار است . و نيز در رثا او گويد:
فان يك يحيى ادرك الحتف يومه
فما مات و هو كريم
و مامات حتى قال طلاب نفسه :
سقى الله يحيى انه لصميم
فتى آنست بالروع و الباس نفسه
و ليس كمن لاقاه و هو سنوم
فتى غرة لليوم و هو بهيم
و وجه لوجه الجمع و هو عظيم
لعمرى ابنة الطيار اذنتجت به
له شيم لا تجتوى و نسيم
لقد بيضت وجه الزمان بوجهه
و سرت به الاسلام و هو كظيم
فما انتجت من مثله هاشمية
و لا قبلته الكف و هو فطيم
1. اگر مرگ در آن روز به سراغ يحيى آمد و در حال بزرگوارى از اين جهان رفت .
2. و از اين جهان نرفت تا وقتى كه حتى دشمنانش گفتند: خدا يحيى را سيراب كند كه مردى پاك و بزرگوار بود.
3.جوانمردى كه جانش به سختى و هراس مانوس گشته بود و مانند مردان حيله گر نبود.
4. جوانمردى كه روشنى روزهاى تار مى بود و نيز بزرگ هر انجمن و شخص بزرگوارى بود.
5. قسم به جان خودم كه مادرش فرزند جعفر طيار، هنگام كه او را در شكم داشت داراى خصالى بود و بوى خوشى داشت كه ناخوش داشت در آنجا باشد.
6. راستى كه چهره روزگار را مادرش به چهره او روشن كرد و اسلام را به وجود او خشنود نمود و فرزند او خشم خود فرو برنده بود.
7. هيچ زن هاشمى مانند او را نزاييد، و هيچ دستى مانند او را پرستارى نكرد تا از شير بازگرفته شد. (منبع تارنگار غدیر ، دوران)
بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: " او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=استوت ارته زرتشتیان یعنی استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد." یحیی (قتیل شاهی) هم مثل حسن بن زید در تهیه خروج خویش دعوت به »الرضا من آل محمد« کرده بود و همچون وی در بیعت, غیر از الزام تمسک به کتاب و سنت:
• اقامه عدل،
• اعانت مستضعفان و
• نصرت اهل بیت را
در اینجا مطالب کاملی را در باب یحیی بن عمر از سایت پژوهشکده باقر العلوم به عینه نقل می نمائیم:
عنوان : قيام يحيي بن عمر
نویسنده : سعيده سلطاني مقدم
كلمات كليدي : تاريخ، يحيي بن عمر، عمر بن فرج، كوفه، زيديه، مستعين خليفه عباسي، متوكل
"يحيي بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب"، که کنیه او "ابوالحسن" بود.[1] در سال 249 ه.ق. در کوفه قیام و ظهور کرد.[2]
یحیی در زمان "متوکل" در خراسان خروج کرد. "عبدالله بن طاهر"، حاکم خراسان او را دستگیر کرد. متوکل دستور داد او را به "عمر بن فرج" حاکم مدینه بسپارند؛[3] زیرا "عمر بن فرج" حاکم مدینه و سرپرست کارهای بنی¬هاشم نیز بود.[4]
يحيي اوضاع مالی مناسبی نداشت، از عمر درخواست پول كرد؛ اما عمر با او با درشتي صحبت كرد.[5] یحیی نیز پاسخش را داده و به او دشنام داد. عمر جریان را برای متوکل نوشت، متوکل دستور داد، او را در خانه "یحیی بن خاقان" (وزیر خود) زندانی کنند.[6] مدتی در آنجا ماند، تا آزاد شد و به «سامرا» رفت. در آنجا با "وصيف" كارگزار سامرا ديدار و از او تقاضا كرد كه مقرري براي وي تعيين كند؛ اما او نيز با يحيي با درشتي رفتار كرد.[7]
آشکار کردن قیام:
وقتی که يحيي تصمیم به قیام گرفت، نخست به زیارت قبر "امام حسین(ع)" آمد و برای زواری که در آنجا بودند، تصمیم خود را آشکار کرد و گفت من اکنون می¬خواهم، برای احقاق حق برخیزم، هر کس که با من قصد همکاری دارد، آماده شود. جمعي از زائران دعوت او را پذيرفتند و اطرافش را گرفتند.[8]
تصرف کوفه
یحیی با همراهان خود شبانه وارد کوفه شدند. همراهانش فریاد می¬زدند، ای مردم داعی حق را پاسخ دهید و دعوت او را بپذیرید. یحیی عده¬ای از مردم کوفه را با "شعار الرضا من آل محمد" به دور خود جمع کرد. سپس براي تأمين هزينه نهضت، بيت¬المال كوفه را به تصرف خود درآورد.[9] درب زندانها را باز كرد و زندانيان را رها كرد و كارگزاران كوفه را از آنجا بيرون كرد.[10]
آنگاه به نزد صرافاني كه پول¬هاي حكومتي، نزد آنان بود، رفت و آن پولها را گرفت. سپس به محله «بني¬حمان» که خانواده¬اش در آنجا بود، رفت[11] و در اين هنگام خبر به "محمد بن عبدالله بن طاهر" والي بغداد رسید. او نیز به عامل خود "عبدالله بن محمود سرخسی" در «سواد» کوفه فرماني نوشت و او را به جنگ با يحيي بن عمر فرستاد؛[12] اما "عبدالله بن محمود" شكست خورد و سپاهيان يحيي چارپايان و اموال او را گرفتند.
يحيي به سوي حومه كوفه رفت و گروهي از «زيديه» نيز از او پيروي كردند.[13]
دستگاه خلافت و قيام يحيي بن عمر
چون خبر قیام یحیی بن عمر به بغداد رسید و "محمد بن عبدالله بن طاهر" والي بغداد عموزادهاش "حسين بن اسماعيل" را به سوي يحيي فرستاد و گروهی از سرلشگران خود را نیز با او همراه کرد که از آنجمله "خالد بن عمران،" "ابوالسناء غنوی"، "وجه فلس" و[14].... که آنها از روی کراهت پذیرفتند. چون مردم در دل متمایل به يحيي بن عمر بودند. هرگز سابقه نداشت كه بغداديان جز او به كس ديگري از اين خاندان (خاندان ابوطالب) گرايش پيدا كنند. به هر حال افراد مزبور به "حسین بن اسماعیل" پیوستند. حسین به دنبال ماموریت خود به کوفه آمد و چند روزی در آنجا ماند. آنگاه به قصد جنگ با یحیی حرکت کرد، تا به او رسید. چندی لشگریان حسین بن اسماعیل با یحیی روبه روی هم قرار داشتند؛ اما با هم جنگ نکردند. تا آن که یحیی به قصد «قسین » از آنجا کوچ کرد و هم¬چنان تا قریه¬ای به نام «بحریه» پیش رفت، در آن ناحیه متصدی امور مالیات "احمد بن اسکافی" بود. احمد اموال دولتی را برداشت و فرار کرد؛ اما فرمانده سپاه آن ناحیه که شخصی به نام "احمد بن فرج" بود به جنگ یحیی آمد؛ اما پس از مختصر جنگی تاب مقاومت نیاورد و فرار کرد.[15]
سرانجام یحیی
یحیی پس از جنگ با احمد بن فرج راه کوفه را پیش گرفت و به قصد کوفه به راه افتاد. وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختی با او کرد؛ ولی بلاخره از یحیی شکست خورد و گریخت. وجه فلس به «شاهی»[16] رفت و در آنجا به "حسین بن اسماعیل" که اردو داشت برخورد. با او در آنجا به استراحت پرداخت. حسین بن اسماعیل آن قدر در آنجا ماند که سپاه و اسبانش تجدید قوا کردند. از دو لشگری که به هم رسیده بود، سپاهی نیرومند تشکیل شد.[17] در شاهی نبرد سختی میان یحیی و سپاهیان اسماعیل و وجه فلس در گرفت. ياران يحيي وي را تنها گذاشتند و فرار كردند و يحيي در معركه، كشته شد و سرش نزد "محمد بن عبدالله بن طاهر" برده شد. محمد به اين مناسبت جشني بر پا كرد و مردم دسته دسته براي تهنيت نزد او آمدند، محمد نيز سر او را به درگاه "مستعین" فرستاد.[18]
ابن اثير علت شكست يحيي را چنين ذكر كرده است: گروهي از «زيديه» كه با جنگ و ستيز ناآشنا بودند، از يحيي خواستند كه در جنگ كردن شتاب كند و بر اين خواسته خود پا فشاري كردند "هيضم عجلي"(از شیعیان و بزرگان) و جماعت دیگر و عده¬ای پیاده از اهل کوفه که نه مرد نبرد بودند و نه دلیر با او همراه بودند و شبانه به سمت لشگریان حسین بن اسماعیل لشگر کشیدند. صبح به نزد حسين بن اسماعيل كه استراحت كرده بود، رسيدند، ياران حسين برخاستند و سپاه يحيي را از پاي درآوردند، هيصم عجلي نخستين كسي بود كه دستگير شد. پيادگان كوفه بدون هيچ جنگ افزاري فرار كردند. سواران حسین هم آنها را زیر سم ستوران گرفتند و نابود کردند.[19]
خبر قتل یحیی بن عمر در کوفه و بغداد
مردم کوفه که قتل یحیی را باور نمی¬کردند، حسین بن اسماعیل، "ابوجعفر حسنی" معروف به «ادرع» را به نزد مردم کوفه فرستاد که خبر قتل یحیی را به آنها بدهد؛ ولی هنگامی ادرع به میان آنان آمد و خبر مزبور را داد. مردم یکسره او را دشنام دادند و سخنان ناهنجاری به او گفتند و به قصد جنگ با او برخواستند؛ تا جائیکه یکی از غلامان او را نیز کشتند. ادرع که چنین دید، یکی از برادران مادری یحیی را به نام "علی بن محمد صوفی" که از فرزندان علی بن ابی¬طالب بود، را به نزد مردم کوفه فرستاد. او خبر قتل یحیی را به مردم رسانید و مردم کوفه با دیدن او یقین به قتل یحیی کردند و صداها را به گریه و شیون بلند کردند و به سوی شهر بازگشتند.
ولی هنگامی که سر یحیی وارد بغداد شد، مردم به نزد "محمد بن عبدالله طاهر" رفته و او را در این فتحی که نصیبش شده، تبریک گفتند و از جمله کسانی که در ظاهر برای تبریک به نزد "محمد بن عبدالله" آمد، "ابوهاشم داود بن قاسم بن جعفر" بود، که مردی صریح اللهجه و در اظهار عقیده¬اش باکی از مامورین حکومتی نداشت؛ به محمد بن عبدالله گفت ای امیر من آمده¬ام تا درباره چیزی به تو تبریک گویم که اگر رسول¬خدا زنده بود، آن حضرت را بدان تسلیت می¬دادند. محمد سخن وی را شنید؛ ولی هیچ پاسخی به او نداد.
محمد بن عبدالله پس از این واقعه به خواهر خود و زنانش دستور داد، به سوی خراسان حرکت کنند؛ زیرا سر یحیی به این شهر آمده است و تجربه ثابت کرده است، هر سری که از این خاندان به خانه¬ای آورده شود، خداوند نعمت و برکت را از آن خانه و خاندان سلب خواهد کرد.[20]
سرانجام اسیران لشگر یحی بن عمر
پس از ورود حسین بن اسماعیل به بغداد، اسیران اصحاب یحیی را وارد بغداد کردند. تا به آن روز هیچ اسیری را بدان وضع رقت¬بار به شهر بغداد نیاورده بودند؛ زیرا آنها را با پای برهنه می¬دوانیدند و هر کدام عقب می¬ماندند، گردنش را می¬زدند. تا اینکه نامه "مستعین" که حاوی فرمان آزادی آنها بود، رسید و به دستور وی همه را آزاد کردند، جز مردی به نام "اسحاق بن جناح" که رئیس پلیس یحیی بود، را به زندان انداختند و در همان زندان از دنیا رفت.
[1]. ابن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، به تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، بی تا، ج 11، ص 292.
[2]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، تهران، موسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی، 1364، چاپ اول، ج 2، ص 441.
[3]. اصفهانی، ابوالفرج؛ فرزندان ابوطالب، ترجمه فاضل، تهران، کتاب فروشی و چاپخانه علی اکبر علمی، 1329، ج 3ص 36.
[4]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 441.
[5]. طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ج14، ص 6129.
[6]. اصفهاني، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبين، مترجم، سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، كتابفروشي صدوق، 1347، ص 529.
[7]. الکامل، پیشین، ص 292.
[8]. مقاتل الطالبين، پیشین، ص530.
[9]. طبری، پیشین، ص 6129.
[10]. محمد بن علي بن طباطبا (ابن طقطقي)، تاريخ فخري، ترجمه وحيد گلپايگاني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1367، ص 332.
[11]. فرزندان ابو طالب، پیشین، ٌص 37.
[12]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 441.
[13]. ابن اثير، الكامل، ترجمه حميد آژير، تهران، انتشارات اساطير، چاپ اول، 1381، ج 10، ص 4191.
[14]. فرزندان ابوطالب، پیشین، ص 40.
[15]. طبری، پیشین، ص 6131.
[16]. شاهي نام جايي است كه در نزديكي قادسيه. معجم البلدان، ص 478.
[17]. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص 531.
[18]. احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 1331،ج 2، ص 530.
[19]. الکامل، پیشین، ص294.
[20] .فرزندان ابوطالب، پیشین، ص 42.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر