شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰
معنی نام توراتی خشایارشا یعنی احشوویروش
احشوویروش را که نامی توراتی بر خشایارشا یا پدر وی داریوش (قاتل گائوماته بردیه) بوده می توان صورت عبری کلمه پارسی اخشو ویروش یعنی نیرومند یلان گرفت چه خود نام خشایارشا به صورت خش ارِش به معنی فرمانروای دلیر می باشد. گرچه مغان معنی فرمانروای درستکردار (خشَ ارش) را از نام خشایارشا برداشت نموده و آن را با وهومن (بهمن، نیک کردار) جایگزین کرده اند و خشایارشا را وهومن سپنداتان یعنی بهمن پسر اسفندیار نامیده اند. اسفندیار (سپنداته) در واقع لقب سپیتاک پسر سپیتمه (گائوماته بردیه) داماد و پسرخوانده کورش سوم بود که به دست داریوش (سپنداته جعلی) ترور شد و همین داریوش همسر او آتوسا (دختر کورش) ملقب به ایشتار را به زوجیت خویش انتخاب نمود و خشایارشا از این ازدواج دوم آتوسا که با داریوش صورت گرفت، زاده شد. داستان استر و مُردخای (یعنی شاه کش، در اساس خواجه سرا میتردات، قاتل خشایارشا) بر اساس روایات کودتای درباری داریوش علیه گائوماته بردیه در واقعه مغ کشی و همچنین حادثه ویرانی معبد مردوک بابل و سرکوب قیام بابلی ها توسط خشایارشا پدید آمده است. استر (ایشتار، یعنی مستوره و باکره) در این روایت توراتی در واقع لقب آتوسا (دختر کورش) بوده است.
جمعه، دی ۰۹، ۱۳۹۰
ماننائیان اعقاب میتانیان شرقی بوده اند
حدس استاد امیرحسین خنجی در باب اینکه قبیله مغان با ماننائیان یا همان میتانیان میثره پرست پیوند دارد درست به نظر میرسد چون دیاکونوف سرزمین ماننا را جایی به اسم کشور هوریان و میتانیان آورده است و جای دیگر آن را با نام مهرانو یا مهری آورده و مرکز آن را در همان نواحی اورمیه و زیوه اورمیه دانسته است. مرکز قدیمی میتانی ها یعنی واشوکانی یعنی سرزمین ارابه مطابق خونیرث اوستا (دارای ارابه های درخشان) یعنی مقر پیشدادیان اوستا است و در نواحی کردنشین سوریه حالیه قرار داشته است. نام نخستین پادشاه میتانی یعنی پراترنه معادل پیشداد اوستاست. در اوستا پیشدادیان با دیوان (آشوریان) در پیکار هستند. از دیوان مازنی (مئذنی= بهشتی) در اوستا همانا آشوریان مراد شده اند و از مزن (بهشت) همانا خود شهر نینوا (یعنی شهر ثروت و برکت) منظور گردیده است که در شاهنامه به صورت دژ بهمن (وهو-مان= یعنی خانه خوب) ذکر شده است که سرانجام توسط کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره) در حدود سال 612 پیش از میلاد نابود و ویران شده است. بعد ها از مزن (بهشت)، مازندران و هندوستان بهشتی نیز ارائه میشده است که این نام به واسطه لشکرکشی آشوریان به شهر آمل مازندران که حدود سال 630 قبل از میلاد اتفاق افتاده است بر روی آنجا رسمیت پیدا نموده است. در این واقعه خشثریتی (کاوس= پادشاه سرزمین چشمه ها یعنی پادشاه کاشان) سومین پادشاه ماد که از مقرش کاشان و دژ سیلخازی (تپه سیلک کاشان) به شهر آمل پناه آورده بود، در این شهر در محاصره سپاه آشور به رهبری شانابوشو قرار میگیرد ولی در آنجا آترادات پیشوای آماردان (رستم و گرشاسپ هفتخوان مازندران) سپاه آشوری را تار و مار کرده و خشثریتی و سران دیگر ماد را رهایی می بخشد و ایران مادی برای نخستین بار در تاریخ مستقل شده و شکل میگیرد.
در اوستا و شاهنامه از ایرانزو پادشاه معروف ماننایی تحت عناوین اوزو (یاریگر) و زو پسر تهماسپ در شمار آخرین پادشاهان پیشدادی یاد شده است.
در اوستا و شاهنامه از ایرانزو پادشاه معروف ماننایی تحت عناوین اوزو (یاریگر) و زو پسر تهماسپ در شمار آخرین پادشاهان پیشدادی یاد شده است.
سهشنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۰
معنی نام جنید
در مازندران در شهرستانهای قائمشهر و بابلسر دو روستا به نام جنید و در شهرستان قوچان روستایی به نام جنید آباد است. بعید است که ریشه اسامی این روستاها از کلمه جند (معرب گند پهلوی) به معنی لشکری بوده باشد. به نظر میرسد اساس این نامها کلمه پهلوی مرکب جین-وید یعنی محل درختان بید بوده باشد که آن بر اثر تکرار تلفظ تلخیص یافته و حرف "ی" تبدیل به " اُ" و حرف "و" حذف شده و نتیجتاً تبدیل به جُنید گردیده است.
یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۰
به سه دلیل دین نمیتواند پایه دمکراسی باشد
مهدی مظفری
اول اینکه نقش دین ایجاد دموکراسی نیست. هیچ دینی وجود ندارد که رسالت خود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسط آن اعلام کرده باشد. آیا کسی دینی میشناسد که پیامبرش وعده دمکراسی به پیروانش داده باشد؟ اگر چنین نیست، بنا بر این اصولاً بحث دین و دمکراسی و به طور مشخصتر اسلام و دمکراسی که این همه کتاب و مقاله راجع به آن نوشته میشود اصولاً موضوعیت ندارد. یعنی بحثیاست بدون معنی و عاری از موضوع.
بحث جنبی مرتبط با این بحث، مسئله تضاد یا همسانی اسلام با دموکراسی است. این بحث هم به جایی نمیرسد چون نتیجه بحث موکول به تعریف خود اسلام است. اگر اسلام را قرآن و سنت پیامبر و حکومت مدینه و تاریخ اسلام بگیریم، از دل هیچ کدام از اینها، نه دمکراسی بیرون میآید و نه تطابق اسلام با دموکراسی. [برخی از هواداران دموکراسی دینی] اصل شورا را پیش میکشند. نه شورای زمان پیامبر مرکب از عشره مبشره، نه سقیفه بنی ساعده و نه شوراهای بعد، کوچکترین ربطی به پارلمانتاریسم دمکراتیک ندارد. به همین دلیل ساده که پارلمانتاریسم دمکراتیک، تقنینی است و شورای محمدی، در بهترین وجه، مشورتی است.
دوم اینکه، دین اساسش بر اعتقاد نهاده شده و دمکراسی بر قرارداد. رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، در حالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند...
بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد.
ارسطو به عکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه به خواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا!
این اساس تفاوت ماهوی دین و دمکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آن است که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد.
از این روست که پهنه دمکراسی از پهنه دینی گستردهتر است. پهنه گسترده دموکراسی، هم روشنگران اسلامی و هم حکمرانان جمهوری اسلامی را که هر دو از «مردمسالاری دینی» سخن میگویند بر انگیخته تا به تسخیر آن پهنه بکوشند. نه برای ایجاد دموکراسی لیبرال متعارف، بلکه برای غصب دمکراسی به سود دین. یعنی به زنجیر کشیدن فکر بنیادین دمکراسی و سجود آن در برابر حجر الاسود.
سوّم آنکه، واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان امّت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. در دمکراسی همه از حقوق یکسان برخوردارند، خواه مؤمن باشند یا کافر یا هر چه دیگر. این اصل است و حال آنکه اصل در دین، تبعیض است. فکر میکنم این مطلب آنقدر واضح است که بسط آن، اتلاف وقت خواننده میشود.
اینجا اگر ادامه بحث را فقط به ادیان ابراهیمی محدود کنیم، باید بگوییم که هیچیک از این ادیان نه زاینده دموکراسی است و نه منطبق با دموکراسی. زیادهخواهی هم نمیتوان کرد. نه موسی، نه عیسی و نه محمد، هیچیک وعده دموکراسی ندادهاند که حالا بعضی میخواهند به تولیت محمد، پیامبر اسلام، دمکراسی اسلامی برقرار کنند. یهودیان و مسیحیان چنین ادعایی ندارند. جریان دموکراسی در اروپا و جریان پروتستانتیسم، جدای از هم عمل کردهاند. در اروپا، رنسانس کردند. یعنی، دین را کنار گذاشتند و به اصل دموکراسی در یونان باستان روی آوردند. موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچی اصلاحطلب ما از «بیم موج» وحشت کرده بود!
از این گذشته، در درون مسیحیت مفاهیمی نهفته بود که رفرماسیون را یاری داد. دو اصل: یکی تئوری معروف به «ثنویت سیاسی» یا «دو شمشیر».
مسیح گفت: آنچه از آن قیصر است، به او ده و آنچه از آن خداست به خدا.
اصل دوّم: اصل تثلیث است. خدا با سه رویه. نه آن خدای قهار یهودی و نه آن خدایی که در قرآن به صورت «جبّار و رحیم و منتقم و مکار» از او یاد شدهاست. این بود که بین اصل تثلیث مسیحی و «تثلیث سیاسی» منتسکیو اصطکاک ایجاد نشد. به عکس، وحدانیت سه بعدی مسیحی با وحدانیت سهگانه سیاسی جور شد. مقننه، مجریه و قضاییه با هم اما جدای از هم. این گونه همیاریهای مفهومی در اسلام وجود ندارد و کار تطابق اسلام و دموکراسی را دشوار بلکه محال میسازد.
در واقع، مسئله اساسی، نقطه عزیمت است. آیا اسلام و مسلمانی را باید اصل قرار داد یا شهروندی، آزادی و برابری تمام شهروندان را؟
موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچی اصلاحطلب ما از «بیم موج» وحشت کرده بود.
آشکار است که اولی به دموکراسی نمیرسد. در بهترین وجه به نجات «اسلام عزیز» میانجامد که هنوز هیچ کس نتوانسته به ما بگوید، این غریق به ساحل کشیده شده چگونه موجودیتی خواهد بود. حتماً باز ما را به فرمان علی به مالک اشتر ارجاع میدهند! برخیاز طلایهداران نواندیشی اسلامی استدلال میکنند از این رو اسلام و مسلمانی را نقطه عزیمت تئوریک قرار دادهاند که اکثریت مردم ایران مسلمانند. از اینرو حکومت ایران ناگزیر اسلامی خواهد بود.
این استدلال به آن میماند که بگوییم چون قریب هفتاد درصد یا بیشتر فرانسویان کاتولیک هستند، پس باید رئیس جمهور فرانسه پاپ باشد! حال آنکه درست بر عکس، فرانسه لائیکترین کشور دنیا است. فرانسویها و دیگر مردمان دمکرات بنا را بر شهروندی نهادهاند که پسوند آن میتواند کاتولیک بودن یا هر چیز دیگر بنا بر انتخاب آزاد خود شهروند باشد. نواندیشان اسلامی میخواهند پسوند را به پیشوند تبدیل کنند. اسب را در عقب درشکه بستهاند. نقطه عزیمت قرار دادن مسلمانی به شهروندی نمیانجامد. باز به مسلمانی برمیگردد.
از مسلمانی دموکراسی برنمیخیزد، ولی در دموکراسی، شهروند آزاد میتواند مسلمان هم باشد. بنا بر این، اگر هدف نواندیشان اسلامی وصول به دموکراسی است، اینان باید نقطه عزیمت تئوریک خود را از مسلمانی به شهروندی تغییر دهند. البته اصلاح اسلام حق مسلم ایشان است. هر اصلاحی میخواهند در اسلام انجام بدهند، بدهند. ولی نمیتوانند دموکراسی را آنقدر تحریف کنند و بچرخانند تا بلکه آن دموکراسی مثله شده با چند روایت و شعر حافظ و مولانا به کالبد دگرگون شده اسلام چسبانده شود.
در این نوشته کوتاه، استدلال شد که نمیتوان از ادیان به طور عام و اسلام به طور خاص انتظار ایجاد دموکراسی داشت. هیچ دینی چنین ادعایی نکردهاست. اما میتوان بر اساس دین، حکومت ایجاد کرد. هم حکومت مسیحی درازمدت و هم حکومتهای چندرنگ اسلامی داشتهایم. از حکومت پیامبر اسلام گرفته تا خلفای راشدین و خلافتهای چندگانه.
حالا هم که در پرتو انقلاب، حکومت اسلامی در کشور ما برقرار است. پس حکومت دینی جلوه خارجی تاریخی و واقعی دارد. منتهی، حرف این است که حکومت دینیِ دمکراتیک، نه وجود خارجی و تاریخی پیدا کرده و نه میتواند پیدا کند. به عبارت روشنتر، اگر خواستار دموکراسی هستیم، نه میتوانیم اعتقاد دینی را نقطه آغازین قرار دهیم و نه میتوانیم دو نقطه حرکت توأماً داشته باشیم، یعنی هم مسلمانی و هم شهروندی.
انتزاع و انتخاب جوهر مدرنیته است. لاجرم باید انتخاب کرد. یا این یا آن. اما نه هر دو و نه با هم.
--------
*پروفسور مهدی مظفری، رئیس مرکز مطالعات اسلامگرایی و افراطیگری (CIR)، در بخش علوم سیاسی دانشگاه آرهوس دانمارک است.
اول اینکه نقش دین ایجاد دموکراسی نیست. هیچ دینی وجود ندارد که رسالت خود را ایجاد دموکراسی یا حتی بسط آن اعلام کرده باشد. آیا کسی دینی میشناسد که پیامبرش وعده دمکراسی به پیروانش داده باشد؟ اگر چنین نیست، بنا بر این اصولاً بحث دین و دمکراسی و به طور مشخصتر اسلام و دمکراسی که این همه کتاب و مقاله راجع به آن نوشته میشود اصولاً موضوعیت ندارد. یعنی بحثیاست بدون معنی و عاری از موضوع.
بحث جنبی مرتبط با این بحث، مسئله تضاد یا همسانی اسلام با دموکراسی است. این بحث هم به جایی نمیرسد چون نتیجه بحث موکول به تعریف خود اسلام است. اگر اسلام را قرآن و سنت پیامبر و حکومت مدینه و تاریخ اسلام بگیریم، از دل هیچ کدام از اینها، نه دمکراسی بیرون میآید و نه تطابق اسلام با دموکراسی. [برخی از هواداران دموکراسی دینی] اصل شورا را پیش میکشند. نه شورای زمان پیامبر مرکب از عشره مبشره، نه سقیفه بنی ساعده و نه شوراهای بعد، کوچکترین ربطی به پارلمانتاریسم دمکراتیک ندارد. به همین دلیل ساده که پارلمانتاریسم دمکراتیک، تقنینی است و شورای محمدی، در بهترین وجه، مشورتی است.
دوم اینکه، دین اساسش بر اعتقاد نهاده شده و دمکراسی بر قرارداد. رابطه دین رابطه عمودی است، رابطه فرد است با موجودی فرا-انسانی، در حالیکه رابطه دمکراتیک، رابطهای است افقی، یعنی رابطه انسان با انسان. یا به عبارت دقیقتر، رابطه شهروند با شهروند. این تفاوت ماهوی بین روابط، از حوزه ادیان هم بالاتر رفته و اختلاف اساسی بین افلاطون و ارسطو هم هست.
واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان امت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند...
بهترین و سادهترین جلوه این اختلاف در نقاشی معروف رافائل از فلاسفه نقش بستهاست. آنجا میبینیم که افلاطون کتابی را به طور عمودی در دست گرفته و دست دیگر را بالا برده و با انگشت چیزی را در آسمان نشان میدهد. این چیز، همان مثل معروف افلاطونی است. یعنی جامعه بشری باید خود را با اصولی که در جاییکه بالاتر از اوست تطبیق دهد.
ارسطو به عکس، کتابی را افقی در دست گرفته و دست دیگر را نیز افقی دراز کرده. آنهم بیآنکه با انگشت سبابه به خواهد چیزی را نشان دهد. ارسطو میگوید، مثلی خارج از اجتماع بشری وجود ندارد و انسانها باید خودشان مثل خود را بسازند. به عبارت دیگر، انسان خود باید قانون دلخواه خود را وضع کند، نهخدا!
این اساس تفاوت ماهوی دین و دمکراسی هم هست. نتیجه منطقی این فرضیه آن است که اعتقاد و قرارداد را نمیتوان هم عرض یکدیگر قرار داد. برای آنکه ما قرارداد دمکراتیک ببندیم، نیازی به اعتقاد دینی یا هر اعتقاد دیگر نیست. اما هر معتقدی میتواند به قرارداد دمکراتیک بپیوندد.
از این روست که پهنه دمکراسی از پهنه دینی گستردهتر است. پهنه گسترده دموکراسی، هم روشنگران اسلامی و هم حکمرانان جمهوری اسلامی را که هر دو از «مردمسالاری دینی» سخن میگویند بر انگیخته تا به تسخیر آن پهنه بکوشند. نه برای ایجاد دموکراسی لیبرال متعارف، بلکه برای غصب دمکراسی به سود دین. یعنی به زنجیر کشیدن فکر بنیادین دمکراسی و سجود آن در برابر حجر الاسود.
سوّم آنکه، واحد دین، مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند. دین شهروند نمیشناسند. مؤمنان امّت دینند. اینان از حقوقی برخوردارند که دیگران از آن محرومند. در دمکراسی همه از حقوق یکسان برخوردارند، خواه مؤمن باشند یا کافر یا هر چه دیگر. این اصل است و حال آنکه اصل در دین، تبعیض است. فکر میکنم این مطلب آنقدر واضح است که بسط آن، اتلاف وقت خواننده میشود.
اینجا اگر ادامه بحث را فقط به ادیان ابراهیمی محدود کنیم، باید بگوییم که هیچیک از این ادیان نه زاینده دموکراسی است و نه منطبق با دموکراسی. زیادهخواهی هم نمیتوان کرد. نه موسی، نه عیسی و نه محمد، هیچیک وعده دموکراسی ندادهاند که حالا بعضی میخواهند به تولیت محمد، پیامبر اسلام، دمکراسی اسلامی برقرار کنند. یهودیان و مسیحیان چنین ادعایی ندارند. جریان دموکراسی در اروپا و جریان پروتستانتیسم، جدای از هم عمل کردهاند. در اروپا، رنسانس کردند. یعنی، دین را کنار گذاشتند و به اصل دموکراسی در یونان باستان روی آوردند. موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچی اصلاحطلب ما از «بیم موج» وحشت کرده بود!
از این گذشته، در درون مسیحیت مفاهیمی نهفته بود که رفرماسیون را یاری داد. دو اصل: یکی تئوری معروف به «ثنویت سیاسی» یا «دو شمشیر».
مسیح گفت: آنچه از آن قیصر است، به او ده و آنچه از آن خداست به خدا.
اصل دوّم: اصل تثلیث است. خدا با سه رویه. نه آن خدای قهار یهودی و نه آن خدایی که در قرآن به صورت «جبّار و رحیم و منتقم و مکار» از او یاد شدهاست. این بود که بین اصل تثلیث مسیحی و «تثلیث سیاسی» منتسکیو اصطکاک ایجاد نشد. به عکس، وحدانیت سه بعدی مسیحی با وحدانیت سهگانه سیاسی جور شد. مقننه، مجریه و قضاییه با هم اما جدای از هم. این گونه همیاریهای مفهومی در اسلام وجود ندارد و کار تطابق اسلام و دموکراسی را دشوار بلکه محال میسازد.
در واقع، مسئله اساسی، نقطه عزیمت است. آیا اسلام و مسلمانی را باید اصل قرار داد یا شهروندی، آزادی و برابری تمام شهروندان را؟
موج سکولاریسم آنقدر بالا گرفت که مسیحیت ناچار شد سر فرو آورد و برای ابقا خود با این موج همراه شد. آنان از این موج بیم نکردند، چنانکه آن تدارکاتچی اصلاحطلب ما از «بیم موج» وحشت کرده بود.
آشکار است که اولی به دموکراسی نمیرسد. در بهترین وجه به نجات «اسلام عزیز» میانجامد که هنوز هیچ کس نتوانسته به ما بگوید، این غریق به ساحل کشیده شده چگونه موجودیتی خواهد بود. حتماً باز ما را به فرمان علی به مالک اشتر ارجاع میدهند! برخیاز طلایهداران نواندیشی اسلامی استدلال میکنند از این رو اسلام و مسلمانی را نقطه عزیمت تئوریک قرار دادهاند که اکثریت مردم ایران مسلمانند. از اینرو حکومت ایران ناگزیر اسلامی خواهد بود.
این استدلال به آن میماند که بگوییم چون قریب هفتاد درصد یا بیشتر فرانسویان کاتولیک هستند، پس باید رئیس جمهور فرانسه پاپ باشد! حال آنکه درست بر عکس، فرانسه لائیکترین کشور دنیا است. فرانسویها و دیگر مردمان دمکرات بنا را بر شهروندی نهادهاند که پسوند آن میتواند کاتولیک بودن یا هر چیز دیگر بنا بر انتخاب آزاد خود شهروند باشد. نواندیشان اسلامی میخواهند پسوند را به پیشوند تبدیل کنند. اسب را در عقب درشکه بستهاند. نقطه عزیمت قرار دادن مسلمانی به شهروندی نمیانجامد. باز به مسلمانی برمیگردد.
از مسلمانی دموکراسی برنمیخیزد، ولی در دموکراسی، شهروند آزاد میتواند مسلمان هم باشد. بنا بر این، اگر هدف نواندیشان اسلامی وصول به دموکراسی است، اینان باید نقطه عزیمت تئوریک خود را از مسلمانی به شهروندی تغییر دهند. البته اصلاح اسلام حق مسلم ایشان است. هر اصلاحی میخواهند در اسلام انجام بدهند، بدهند. ولی نمیتوانند دموکراسی را آنقدر تحریف کنند و بچرخانند تا بلکه آن دموکراسی مثله شده با چند روایت و شعر حافظ و مولانا به کالبد دگرگون شده اسلام چسبانده شود.
در این نوشته کوتاه، استدلال شد که نمیتوان از ادیان به طور عام و اسلام به طور خاص انتظار ایجاد دموکراسی داشت. هیچ دینی چنین ادعایی نکردهاست. اما میتوان بر اساس دین، حکومت ایجاد کرد. هم حکومت مسیحی درازمدت و هم حکومتهای چندرنگ اسلامی داشتهایم. از حکومت پیامبر اسلام گرفته تا خلفای راشدین و خلافتهای چندگانه.
حالا هم که در پرتو انقلاب، حکومت اسلامی در کشور ما برقرار است. پس حکومت دینی جلوه خارجی تاریخی و واقعی دارد. منتهی، حرف این است که حکومت دینیِ دمکراتیک، نه وجود خارجی و تاریخی پیدا کرده و نه میتواند پیدا کند. به عبارت روشنتر، اگر خواستار دموکراسی هستیم، نه میتوانیم اعتقاد دینی را نقطه آغازین قرار دهیم و نه میتوانیم دو نقطه حرکت توأماً داشته باشیم، یعنی هم مسلمانی و هم شهروندی.
انتزاع و انتخاب جوهر مدرنیته است. لاجرم باید انتخاب کرد. یا این یا آن. اما نه هر دو و نه با هم.
--------
*پروفسور مهدی مظفری، رئیس مرکز مطالعات اسلامگرایی و افراطیگری (CIR)، در بخش علوم سیاسی دانشگاه آرهوس دانمارک است.
در باب ارتباط شب یلدا با ایزد مهر
نام شب یلدا به طریق زبانهای مختلف با نام مهر ایزد خورشید و گرما گره خورده است: یلدا در زبان سریانی به معنی زایش ایزد خورشید (مهر) است. اگر یاریلودا را ریشه نام یلدا بگیریم در این صورت آن به معنی شب آفرینش ایزد بهار و تابستان یاریلو (ایزد مهر در نزد اسلاوها) میگردد. معادل ایرانی-اسلاوی دیگر آن میلادا یعنی شب آفرینش میر (میل، مهر) میباشد. آلترناتیو ایرانی یلدا طبق قاعده تبدیل حرف "ر" به "ل" در پهلوی همان یار-دا یعنی تقسیم سال است. نامهای اسلاوی بوگومیل (خدا دوست یا پرستنده خدای دوستی) و تشابه آن با مهرپرستی نشانگر آن است که ایزد مهر با نامهای میر (ایزد صلح) و میل (ایزد دوستی) و بیلوبوگ (ایزد سفید و روشن) نزد اسلاوها معروف بوده است. بوگومیلهای بوسنی اعقاب مهرپرستان سئورومتی بوده اند.
نام لاتینی ژرمنی یول (یولا) را به معنی پسر خدا گرفته اند. از آنجایی که این روز مصادف همان یلدای ایرانی است و یلدا در لغت سریانی به معنی میلاد[ایزد خورشید] است لذا می توان تصور کرد ایرانیان بر آن نام "یائیری دا" موسم آفرینش [ایزد مهر] را اطلاق میکرده اند که با تجسم طفولیت خورشید آن هنگام یعنی کوتاهترین روز سال همخوانی دارد. یائیری دا می توانست در زبانهای ایرانی میانه به صورت یالدا و یلدا تلفظ گردد.
پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۰
معنی نام کافرستان (کاپره، نورستان)
اهالی این ایالت کهن افغانستان به واسطه رنگ لباس به سیاهپوش هم معروف هستند؛ بر این اساس نام کاپره (کاپری) باید بر گرفته از کپی رنگ باشد یعنی دارندگان لباس به رنگ کبود. ولی ایشان خود را بلور می نامند. شاید لباس سیاه اشاره به ایزد جهان زیرین ایشان یعنی ایمرو (یمه) بوده است. مطابق گفته بارتولد طبق نگارشهای محمد حیدر که از نویسندگان قرن شانزدهم است کلمه بلور و بلورستان به تمام مملکتی که از وادی کابل به طرف شمال شرق تا کشمیر و یارکند و کاشغر کشیده شده است اطلاق میگردد. به قول محمد حیدر در تمام بلورستان جلگه ای که اقلاً یک فرسخ باشد پیدا نمیشود. از گفته وی میشود نام بلورستان را مرکب از بل=پُر و اورو=بلندی و ستبری یعنی سرزمین بلندیهای فراوان یا مرکب از بو (بی، باشنده) و لور (کوهستان بی درخت و کم درخت)گرفت روی هم رفته یعنی مردم کوهستانی. لذا بر این اساس می توان اصل کاپری را هم مرکب از کاپ (کوه) و ایری (گروه و جمعیت) گرفت در مجموع یعنی مردم کوهستانی.
در آن سمت نام شهر و منطقه چیترال در سانسکریت به معنی جایگاه آفتابگیر است. مفهوم این نام شباهتی با معنی نامهای کهن هندوستان یعنی مها-بها-راته (سرزمین بزرگ منور و آرزوشده و مطلوب) و ملوخا (سرزمین بزرگ) و اندهیا (درخشان) دارد.
در آن سمت نام شهر و منطقه چیترال در سانسکریت به معنی جایگاه آفتابگیر است. مفهوم این نام شباهتی با معنی نامهای کهن هندوستان یعنی مها-بها-راته (سرزمین بزرگ منور و آرزوشده و مطلوب) و ملوخا (سرزمین بزرگ) و اندهیا (درخشان) دارد.
سهشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۰
شبه جزیره وقواق همان سرزمین سومالی است
وقواق نام سرزمینی شبه جزیره ای که دارای درختانی جنگلی است که در سمت شاخ آفریقا که در آنها میمونهای ترسو و وراج (=وقواقها) سکنی دارند، باید همان منطقه موزخیز سومالی در جوار باب المندب، در شاخ آفریقا بوده باشد. لغت نامه دهخدا چنین معلوماتی از آن جمع آوری نموده است:
وقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان از طلا کنند و بوزینه و میمون در آنجا بسیار است و آنها را خانه جاروب کردن و هیزم از جنگل آوردن و کارهای دیگر تعلیم دهند و در آن کوه درختی است که بار و میوه ٔ آن به صورت آدمی و حیوانات دیگر نیز میباشد و از آن صورت ها صداهای عجیب و غریب برمی آید و سخن می کنند و جواب میدهند و چون از درخت بیفتند یا بچینند دیگر آواز ندهند و سخن نگویند و آن درخت را نیز وقواق گویند، و بعضی دیگر گفته اند نام درختی است در هندوستان که هر صباح برگ آرد و بهار کند و شام خزان شود و برگ بریزد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات):
همچون درخت وقواق او را طیور گویا
بر فتح شاه کرده الحمدللَّه از بر
خاقانی
وقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان از طلا کنند و بوزینه و میمون در آنجا بسیار است و آنها را خانه جاروب کردن و هیزم از جنگل آوردن و کارهای دیگر تعلیم دهند و در آن کوه درختی است که بار و میوه ٔ آن به صورت آدمی و حیوانات دیگر نیز میباشد و از آن صورت ها صداهای عجیب و غریب برمی آید و سخن می کنند و جواب میدهند و چون از درخت بیفتند یا بچینند دیگر آواز ندهند و سخن نگویند و آن درخت را نیز وقواق گویند، و بعضی دیگر گفته اند نام درختی است در هندوستان که هر صباح برگ آرد و بهار کند و شام خزان شود و برگ بریزد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات):
همچون درخت وقواق او را طیور گویا
بر فتح شاه کرده الحمدللَّه از بر
خاقانی
یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۰
پشوتن اساطیری همان پیسوتن ساتراپ لیدیه در عهد اردشیر اول و داریوش دوم بوده است
پیسوتن (یعنی جنگاور و ستیزگر) ساتراپ جنگاور ایرانی که در عهد داریوش دوم در لیدیه علیه وی یاغی شده بود به شرط حفظ جانش خود را تسلیم تیسافرن (تیشَ فرنه، به معنی لفظی دارای فر ایزدی فروزان) سردار سپاه داریوش دوم نمود ولی داریوش دوم دستور داد که وی را در خاکستر خفه نمایند. با کشته شدن پیسوتن قضیه او خاتمه نیافت؛ زیرا چندی بعد پسر او آمُرگ (بیمرگ) در کاریه یاغی شد و مدتی در مقابل سپاه تیسافرن پا فشرد و آتنی ها به وی کمک میکردند. بلاخره پلوپونسی ها او را در یاسوس یکی از شهرهای ایونی گرفته تسلیم تیسافرن نمودند، تا اگر صلاح بداند او را نزد شاه بفرستد. یوستی پیسوتن را نوه خشایارشای اول و پسر ویشتاسپ دوم که والی باختر بود دانسته است. این گفته یوستی درست به نظر میرسد چون پشوتن (پیشی شیئُثن اوستا یعنی کوبنده و زخم زن) هم که با پیسوتن (علی القاعده همان صورت یونانی پیشوتن) مطابقت دارد پسر ویشتاسپ معرفی شده است ولی در کتب پهلوی و شاهنامه به سهو این ویشتاسپ دوم هخامنشی را با ویشتاسپ اول هخامنشی پدر داریوش اول (اسفندیار فرعی) یکی گرفته اند و پشوتن را پسر ویشتاسپ اول هخامنشی گمان نموده اند. یک دلیل دیگر این امر مطابقت لقب بیمرگِ پشوتن با نام پسر پیسوتن یعنی آمُرگ است که به معنی بیمرگ می باشد. در روایات ملی خود ویشتاسپ اول هخامنشی و پسرش داریوش با مگابرن ویشتاسپ کیانی (تیگران) و برادرش سپنداته گائوماته (اسفندیار اصلی) مشتبه شده و به جای این ها هم به کار رفته اند.
در ویکیپدیای فارسی چنین اطلاعاتی در باره پشوتن جمع آوری شده است:
پشوتن پسر بزرگ گشتاسب و برادر اسفندیار بود. در روایتی آئینی در مورد پشوتن گفته شدهاست که وی با خوردن شیر و نان ِ درون (یعنی غذایی که بر آن دعا خوانند) از دست زرتشت، جاودان میشود.
پشوتن در روایات آئینی از جاودانانی است که بر گنگ دژ فرمان میراند و در آخرین دههٔ هزارهٔ آخر، همراه با یکصد و پنجاه هزار تن از یارانش و با ده هزار درفش، به فرماندهی خورشیدچهر که فرزند زرتشت است، به یاری سوشیانت برمی خیزد.
در شاهنامه، پشوتن پهلوانی بزرگ است و در هفت خوان رستم همراه اوست و در نقش پهلوانی فرزانه و دوراندیش نمایان میشود.
پشوتن یکی از شخصیتهایی است که در متنهای مربوط به آئین زرتشت که در قرنهای نهم تا دوازدهم نوشته شدهاند [از جمله در شاهنامه فردوسی ]، مورد اشاره قرار گرفتهاست. وی یکی از جاودانان زرتشتی است و دستیار سوشیانث، به شمار میآید که در آینده ظهور خواهد کرد و نیکی را به ارمغان میآورد و به بازسازی نهایی جهان خواهد پرداخت.
در شجره نامه موجود از سلسله افسانهای کیانیان، پشوتن پسر گشتاسبشاه (گشتاسب یا ویشتاسب)، حامی زرتشت، میباشد و برادر او اسپندادات یا اسپنتوداتا یا همان اسفندیار میباشد.
منبع اصلی دانستههای ما دربارهٔ وقایع فاجعه آمیز آخرالزمان به روایت کیش زرتشت، وهمن یسنا میباشد که گاهی با عنوان وهومن یشت یا بهمن یشت هم شناخته میشود. وهمن یسن، علیرغم نام ظاهریش، نه بخشی از یسناست و نه قسمتی از یشتهای اوستا، بلکه متنی است تفسیرگونه از اوستا به زبان فارسی میانه.
به روایت دینکرد، پشوتن یکی از هفت حاکم جاودانه ایست که در قهندز یا کهندژ که محل ناشناختهای میباشد، به همراه ۱۵۰ نفر از پیروان خویش زندگی میکند.آنطور که در وهمن یسن شرح داده شدهاست، وی در پایان هزارهٔ یازدهم به عنوان محافظت کننده از مذهب برمی خیزد و به احیای ایمان میپردازد و این زمانی ست که دوران هزارسالهٔ حکومت دیوها طی شدهاست.
هنگامیکه زمان ظهور فرا رسید، پشوتن از قلعهٔ خویش پایین خواهد آمد و به جنگ با ارتش دیوها و شیاطین خواهد پرداخت تا ایران و مذهب آن را نجات دهد. وی در مبارزه، میان مهر (به زبان اوستایی: میترا) با دیو خشم (به زبان اوستایی : آئشما) به نفع مهر مداخله میکند و نیروهای شر را به عالم نابودی میفرستد.
سرانجام در لغت نامه دهخدا در باب پشوتن می خوانیم:
پشوتن . [ پ َ ت َ ] (اِخ ) در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن (پشوتنو) ۞ برمی خوریم آنهم در ویشتاسپ یشت که معمولاً در جزو اوستای حالیه نوشته نشده است در فرگرد اول یشت مذکور در فقره ٔ 4 زرتشت به کی گشتاسب دعا کرده گوید: «بکند که تو از ناخوشی و مرگ ایمن بشوی چنانکه پشوتن شد». این پشوتن بزرگترین پسر کی گشتاسب است در سنت که زرتشت او را شیر و درون (نان مقدس ) بداد و او را فناناپذیر و جاویدانی کرد. در فصل 32 در فقره ٔ 5 از بندهشن آمده است «اروتدنر کشاورزی بوده و در (ور) جمشید که در زیرزمین است رئیس و بزرگ میباشد خورشیدچهر جنگ آوری بوده اینک سپهبد لشکر پشوتن پسر ویشتاسب میباشد در گنگ دیز بسر میبرد» ... ریاست باغ جمشید (ورجمگرد) با اروتدنر پسرزرتشت است اینک در اینجا می بینیم که ریاست لشکر پشوتن در گنگ با سومین پسر زرتشت خورشیدچهر میباشد که بنا به سنت نخستین رزمی است . بهمن یشت که بخصوصه از آینده و از ظهور سوشیانسها و آخرالزمان صحبت میدارد مکرراً از ظهور پشوتن در آخر دهمین هزاره با صدوپنجاه تن از یارانش از گنگ دیز یاد کرده است . در فصل 3 در فقرات 25-29 گوید «در انجام دهمین هزاره اهورامزدا دوپیک خود سروش و نریوسنگ را به گنگ دیز که سیاوخش ساخت خواهد فرستاد آنان خروش برآورده گویند ای پشوتن نامدار ای پسر کی گشتاسب ای افتخار کیانیان تو ای پاک و استوار سازنده ٔ دین از این کشور ایران برخیز آنگاه پشوتن با صدوپنجاه تن از یاورانش که از پوست سمور سیاه لباس پوشیده اند برخیزند» ۞ . در کتاب نهم دینکرد در فصل 15 در فقره ٔ 11 نیز آمده است «پشوتن پسر ویشتاسپ (گشتاسب ) با صدوپنجاه تن از یاورانش که پوست سمور سیاه در بر دارند از گنگ دیز صد کندک (خندق ) و ده هزار درفش (دارنده ) بدرآیند». از این فقرات اخیر معلوم میشود که پشوتن و یاورانش از مملکت بسیار سردی می آیند چه پوست سمور در بر دارند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 صص 220-221). در بهمن یشت فصل 2 فقره ٔ 1 آمده زرتشت از اهورامزدا خواست که گوپت شاه و گشت فریان و چتروک میان پسر گشتاسب را که پشوتن باشد فناناپذیر کند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 ص 269). پشوتن در سنت از یاوران جاودانی سوشیانت است و با یاوران جاودانی دیگر کیخسرو و گیو و گودرز و طوس و گرشاسب سام نریمان و نرسی واغریرث در روز واپسین برخاسته رستخیز خواهند برانگیخت و سوشیانت را در کار نو کردن جهان و تازه ساختن گیتی یاری خواهند کرد و از پرتو فر ایزدی که با آنان است دروغ رخت بربسته زندگی راستی جاودانی و مینوی روی خواهد کرد، در بندهش فصل 30 فقره ٔ 17 پانزده تن مرد و پانزده تن زن از یاران سوشیانت شمرده شده اند که اسامی برخی از آنان ذکر شد. (ترجمه و تفسیر یشتها ازپورداود ج 2 ص 101 و 261 و 274 و 349):
سپه را همه با پشوتن دهم
ورا تاج شاهی بسر برنهم.
دقیقی.
پشوتن دگر گُرد شمشیرزن
شه نامبردار لشکرشکن
دقیقی.
پشوتن همی رفت گریان براه ۞
پس پشت تابوت و اسب سیاه
فردوسی.
در ویکیپدیای فارسی چنین اطلاعاتی در باره پشوتن جمع آوری شده است:
پشوتن پسر بزرگ گشتاسب و برادر اسفندیار بود. در روایتی آئینی در مورد پشوتن گفته شدهاست که وی با خوردن شیر و نان ِ درون (یعنی غذایی که بر آن دعا خوانند) از دست زرتشت، جاودان میشود.
پشوتن در روایات آئینی از جاودانانی است که بر گنگ دژ فرمان میراند و در آخرین دههٔ هزارهٔ آخر، همراه با یکصد و پنجاه هزار تن از یارانش و با ده هزار درفش، به فرماندهی خورشیدچهر که فرزند زرتشت است، به یاری سوشیانت برمی خیزد.
در شاهنامه، پشوتن پهلوانی بزرگ است و در هفت خوان رستم همراه اوست و در نقش پهلوانی فرزانه و دوراندیش نمایان میشود.
پشوتن یکی از شخصیتهایی است که در متنهای مربوط به آئین زرتشت که در قرنهای نهم تا دوازدهم نوشته شدهاند [از جمله در شاهنامه فردوسی ]، مورد اشاره قرار گرفتهاست. وی یکی از جاودانان زرتشتی است و دستیار سوشیانث، به شمار میآید که در آینده ظهور خواهد کرد و نیکی را به ارمغان میآورد و به بازسازی نهایی جهان خواهد پرداخت.
در شجره نامه موجود از سلسله افسانهای کیانیان، پشوتن پسر گشتاسبشاه (گشتاسب یا ویشتاسب)، حامی زرتشت، میباشد و برادر او اسپندادات یا اسپنتوداتا یا همان اسفندیار میباشد.
منبع اصلی دانستههای ما دربارهٔ وقایع فاجعه آمیز آخرالزمان به روایت کیش زرتشت، وهمن یسنا میباشد که گاهی با عنوان وهومن یشت یا بهمن یشت هم شناخته میشود. وهمن یسن، علیرغم نام ظاهریش، نه بخشی از یسناست و نه قسمتی از یشتهای اوستا، بلکه متنی است تفسیرگونه از اوستا به زبان فارسی میانه.
به روایت دینکرد، پشوتن یکی از هفت حاکم جاودانه ایست که در قهندز یا کهندژ که محل ناشناختهای میباشد، به همراه ۱۵۰ نفر از پیروان خویش زندگی میکند.آنطور که در وهمن یسن شرح داده شدهاست، وی در پایان هزارهٔ یازدهم به عنوان محافظت کننده از مذهب برمی خیزد و به احیای ایمان میپردازد و این زمانی ست که دوران هزارسالهٔ حکومت دیوها طی شدهاست.
هنگامیکه زمان ظهور فرا رسید، پشوتن از قلعهٔ خویش پایین خواهد آمد و به جنگ با ارتش دیوها و شیاطین خواهد پرداخت تا ایران و مذهب آن را نجات دهد. وی در مبارزه، میان مهر (به زبان اوستایی: میترا) با دیو خشم (به زبان اوستایی : آئشما) به نفع مهر مداخله میکند و نیروهای شر را به عالم نابودی میفرستد.
سرانجام در لغت نامه دهخدا در باب پشوتن می خوانیم:
پشوتن . [ پ َ ت َ ] (اِخ ) در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن (پشوتنو) ۞ برمی خوریم آنهم در ویشتاسپ یشت که معمولاً در جزو اوستای حالیه نوشته نشده است در فرگرد اول یشت مذکور در فقره ٔ 4 زرتشت به کی گشتاسب دعا کرده گوید: «بکند که تو از ناخوشی و مرگ ایمن بشوی چنانکه پشوتن شد». این پشوتن بزرگترین پسر کی گشتاسب است در سنت که زرتشت او را شیر و درون (نان مقدس ) بداد و او را فناناپذیر و جاویدانی کرد. در فصل 32 در فقره ٔ 5 از بندهشن آمده است «اروتدنر کشاورزی بوده و در (ور) جمشید که در زیرزمین است رئیس و بزرگ میباشد خورشیدچهر جنگ آوری بوده اینک سپهبد لشکر پشوتن پسر ویشتاسب میباشد در گنگ دیز بسر میبرد» ... ریاست باغ جمشید (ورجمگرد) با اروتدنر پسرزرتشت است اینک در اینجا می بینیم که ریاست لشکر پشوتن در گنگ با سومین پسر زرتشت خورشیدچهر میباشد که بنا به سنت نخستین رزمی است . بهمن یشت که بخصوصه از آینده و از ظهور سوشیانسها و آخرالزمان صحبت میدارد مکرراً از ظهور پشوتن در آخر دهمین هزاره با صدوپنجاه تن از یارانش از گنگ دیز یاد کرده است . در فصل 3 در فقرات 25-29 گوید «در انجام دهمین هزاره اهورامزدا دوپیک خود سروش و نریوسنگ را به گنگ دیز که سیاوخش ساخت خواهد فرستاد آنان خروش برآورده گویند ای پشوتن نامدار ای پسر کی گشتاسب ای افتخار کیانیان تو ای پاک و استوار سازنده ٔ دین از این کشور ایران برخیز آنگاه پشوتن با صدوپنجاه تن از یاورانش که از پوست سمور سیاه لباس پوشیده اند برخیزند» ۞ . در کتاب نهم دینکرد در فصل 15 در فقره ٔ 11 نیز آمده است «پشوتن پسر ویشتاسپ (گشتاسب ) با صدوپنجاه تن از یاورانش که پوست سمور سیاه در بر دارند از گنگ دیز صد کندک (خندق ) و ده هزار درفش (دارنده ) بدرآیند». از این فقرات اخیر معلوم میشود که پشوتن و یاورانش از مملکت بسیار سردی می آیند چه پوست سمور در بر دارند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 صص 220-221). در بهمن یشت فصل 2 فقره ٔ 1 آمده زرتشت از اهورامزدا خواست که گوپت شاه و گشت فریان و چتروک میان پسر گشتاسب را که پشوتن باشد فناناپذیر کند. (ترجمه و تفسیر یشتها از پورداود ج 1 ص 269). پشوتن در سنت از یاوران جاودانی سوشیانت است و با یاوران جاودانی دیگر کیخسرو و گیو و گودرز و طوس و گرشاسب سام نریمان و نرسی واغریرث در روز واپسین برخاسته رستخیز خواهند برانگیخت و سوشیانت را در کار نو کردن جهان و تازه ساختن گیتی یاری خواهند کرد و از پرتو فر ایزدی که با آنان است دروغ رخت بربسته زندگی راستی جاودانی و مینوی روی خواهد کرد، در بندهش فصل 30 فقره ٔ 17 پانزده تن مرد و پانزده تن زن از یاران سوشیانت شمرده شده اند که اسامی برخی از آنان ذکر شد. (ترجمه و تفسیر یشتها ازپورداود ج 2 ص 101 و 261 و 274 و 349):
سپه را همه با پشوتن دهم
ورا تاج شاهی بسر برنهم.
دقیقی.
پشوتن دگر گُرد شمشیرزن
شه نامبردار لشکرشکن
دقیقی.
پشوتن همی رفت گریان براه ۞
پس پشت تابوت و اسب سیاه
فردوسی.
پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۰
تاریخچهً زمان حکومت پادشاهان ماد (کیانی) و دو تَن از قلم افتاده های ایشان
مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال715 قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد. مطابق هرودوت وی 53سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال 768 پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال 705 پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال 672 - 673 پیش از میلاد که ایشپاکای و با پسرش پارتاتوا باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال 625 میلادی که مادیای اسکیتی پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال 597 پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ 557- 715 یعنی 158سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با 22 سال حکومت)، کی آخسار (با 40 سال حکومت) و آستیاگ (با 35سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کورش، 30 سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و خشثریته پادشاه کارکاشی (کلنی سرزمین چشمه ها= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریته را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریته. خشثریته در جریان قیام مادها در سال 673 پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال 667 پیش از میلاد که در تعقیب خشثریته به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریته مکان فرمانروایی خویش را در سال 673 پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان= محل چشمه) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریته سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای706- 714 به سارگون دوم عنوان شده است: "نامه هابل.129: ... راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار شدم) به راماتی نامه نوشتم که :« کسان خود را بفرست.»"
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل 129 بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (681- 705 پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (669-680 پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کلنی کاشان= سرزمین چشمه ها) محل فرمانروایی خشثریته همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی محل دژ واقع در بلندی) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-ایشتی-ان= ایستاده در بلندی [کوه یزدان]) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ واقع در بلندی) ذکر شده است.
ترتیب و توالی پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که بیشتر تحت القاب مربوطه مهم خودشان معرفی شده اند. که ما نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا-پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کورش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ 557- 715 یعنی 158سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با 22 سال حکومت)، کی آخسار (با 40 سال حکومت) و آستیاگ (با 35سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کورش، 30 سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و خشثریته پادشاه کارکاشی (کلنی سرزمین چشمه ها= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریته را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریته. خشثریته در جریان قیام مادها در سال 673 پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال 667 پیش از میلاد که در تعقیب خشثریته به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریته مکان فرمانروایی خویش را در سال 673 پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان= محل چشمه) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریته سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای706- 714 به سارگون دوم عنوان شده است: "نامه هابل.129: ... راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار شدم) به راماتی نامه نوشتم که :« کسان خود را بفرست.»"
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل 129 بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (681- 705 پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (669-680 پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کلنی کاشان= سرزمین چشمه ها) محل فرمانروایی خشثریته همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی محل دژ واقع در بلندی) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-ایشتی-ان= ایستاده در بلندی [کوه یزدان]) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ واقع در بلندی) ذکر شده است.
ترتیب و توالی پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که بیشتر تحت القاب مربوطه مهم خودشان معرفی شده اند. که ما نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا-پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کورش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
برداشت جدیدی برای معنی نامهای مازندران و کاسپی
نگارنده قبلاً مطابق لغات اوستایی ریشهً مازندران مزن (مز زن=زن بزرگ سالار) یا مئذن (جایگاه خوشی) و مئثن- دارَ (میهن درختان، بهشت) گرفته است چه طبق کتب پهلوی و اوستا و شاهنامه فردوسی در داستان اسطوره ای سفر کیکاوس (خشثریتی سومین پادشاه ماد) از سمت کوه کرکس (ارزیفیه اوستا) در ناحیه کاشان به مازندران آن را بیشتر به معنی مئذن (بهشت و جنگل و باغ بهشتی) می گرفته اند و شهر قزوین را به مناسبت واقع بودن بر سر راه مازندران و گیلان دروازه بهشت می نامیده اند. جالب است که نام اوستایی گیلان و مازندران یعنی ورنِ هم معنی سرزمین خوشگذرانی و افزار خوشگذرانی و پوشیده از جنگل را می دهد. لذا دو اصطلاح اوستایی دروگونت های ورنه و دئوه های مزنی را در اصل می توان به معانی سرزمین جنگلی خوشگذرانی گرفت یعنی صفات اوستایی دروگونت و دئو (به ظاهر فریبکار، دیو) را در این باب از تحریف دائورو یعنی درخت نتیجه گرفتند. گرچه کلمه دیو بدین شکل آن را در این باب می توان در اساس یادگار لشکرکشی آشوریان به شهر آمل مازندران و همچنین شکل وحشتناک الهه بومی ببر/ پلنگ وش گراز خوار ایشان (=کاسپی) شمرد که تصویرش بر روی جام زرین معروف مارلیک دیده میشود. بر پایه این فرض دوم نام مازنی- دئوه- ان یا مازنی-دئوه-ران به معنی سرزمین الهه بزرگ دیو شکل خواهد بود. همین بر داشت اخیر مرا به نتیجه گیری جدیدی در این باب رهنمون میگردد:
و آن نتیجه گیری جدید این است که منظور از کاسپی یعنی گراز خوار، نه خود مردم این منطقه بلکه ببرهای گراز خوار این ناحیه بوده اند یعنی کاسپی نام بومی ببر در مازندران بوده است و از کاسپییانه معنی سرزمین ببران گراز خوار اراده می شده است.
چنانکه گفته شد نام مزن به صور مئذن و مئثن به معنی جایگاه خوشی و جایگاه جنگلی را می داده است. بنابراین در مجموع از مازندران مفهوم این معنی کلمهً مئذنه در مورد خود آشوریان با مفهوم نام پایتخت آنان یعنی نینوا (یعنی شهر رفاه و آسایش) مطابق میشده است. بنابراین وجه اشتراکی در معنی نام مازندران و شهر نینوای آشوریان وجود داشته است که از زمان لشکرکشی آشوریان حدود سال 668 پیش از میلاد به مازندران این دو معنی به هم رسیده اند: لشکریان آشوری به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) که پایتختش را در مقابل تهاجم آشور از کاشان بدان سوی البرز به شهر آمل انتقال داده بود، حمله ور شده بودند. اما در زیر حصار شهر آمل مازندران گرفتار حمله ببر مازندران آترادات پیشوای مردان (سکائیان آماردی) یا همان گرشاسپ/ رستم (هر دو به معنی بر افکننده ستمگران) و سپاهیان آماردیش واقع شده و قتل عام گردیدند و ابر قدرت برده داران آشوری اولین شکست بزرگ تاریخی و بسیار تلخ خود را از دست آماردان (تپوریان/ مازنها= جنگجویان) و مادها تجربه نمودند و مردم ایران اولین پیروزی بزرگ خود و تشکیل اولین دولت نیرومند خود در فلات ایران را در تاریخ تجربه نمودند. لابد این معنی کلمه مئذنه به همراه سنت مادرسالاری طبریان (مز-زنی) و سگپرستی کادوسیان (ماز- سونی) نام مازندران و مزنی/مزنه (مز-زنه) اوستا را پدید آورده است. چنانکه می دانیم فردوسی در شاهنامه به هنگام شرح حماسه پیروزی بزرگ ایرانیان (مادها و آماردان) بر دیوان مازندران (آشوریان مهاجم به مازندران) از مازندران بسان بهشت روی زمینی یاد کرده است. نظر به روایت استرابون از سنت زن سالاری تپوریان و مجسمه های الهه بزرگ که از مازندران و گیلان به دست آمده است اصل همچنین با مفهوم مز زن یعنی پرستنده الهه بزرگ و زن سالار بوده است. برای نام کاسپی نیز می توان دو وجه اشتقاق قائل شد: کاس-پیا یعنی یعنی سرزمین گراز خوار (سرزمین ببر) و کا- سپی یعنی سگپرست که از این میان کاس-پی گراز خوار با توجه به نام وهرکانه (گرگان، در اصل به معنی محل گراز=وهرز به هر حال همچنین محل گرگ=وهرک) اصیل می نماید. گرچه به ظاهر به نظر می رسد کاسپی بعداً به معنی سگپرست و نیز به معنی کبود جامه (کاس- پو[ش]) هم گرفته میشده است که این دومی در عهد اسلامی نام ولایت سمت بین بهشهر و گنبد کاوس یعنی سرزمین کاسپیان قدیم بوده است چون نویسندگان یونان باستان خبر از سگپرستی مردمان جنوب دریای خزر داده اند. ولی در این باب نام کاتوزیان گیلان مرکب از کات-اوژی سگپرست بیشتر محق داشتن این معنی است. قسمتی از اسطورهً وسوسه شدن کیکاوس برای رفتن به مازندران؛ در واقع فرار کیکاووس (خشثریتی، سومین فرمانروای ماد) از دست آشوریان به شهر آمل مازندران و سرانجام نجاتش توسط رستم (آترادات پیشوای آماردان):
چو کاووس بگرفت گاه پدر مرا او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پردهدار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر همه نامداران به زرین کمر
چو کاووس بشنید از او این سخن یکی تازه اندیشه افگند بن
دل رزمجویش ببست اندران که لشکر کشد سوی مازندران
و آن نتیجه گیری جدید این است که منظور از کاسپی یعنی گراز خوار، نه خود مردم این منطقه بلکه ببرهای گراز خوار این ناحیه بوده اند یعنی کاسپی نام بومی ببر در مازندران بوده است و از کاسپییانه معنی سرزمین ببران گراز خوار اراده می شده است.
چنانکه گفته شد نام مزن به صور مئذن و مئثن به معنی جایگاه خوشی و جایگاه جنگلی را می داده است. بنابراین در مجموع از مازندران مفهوم این معنی کلمهً مئذنه در مورد خود آشوریان با مفهوم نام پایتخت آنان یعنی نینوا (یعنی شهر رفاه و آسایش) مطابق میشده است. بنابراین وجه اشتراکی در معنی نام مازندران و شهر نینوای آشوریان وجود داشته است که از زمان لشکرکشی آشوریان حدود سال 668 پیش از میلاد به مازندران این دو معنی به هم رسیده اند: لشکریان آشوری به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) که پایتختش را در مقابل تهاجم آشور از کاشان بدان سوی البرز به شهر آمل انتقال داده بود، حمله ور شده بودند. اما در زیر حصار شهر آمل مازندران گرفتار حمله ببر مازندران آترادات پیشوای مردان (سکائیان آماردی) یا همان گرشاسپ/ رستم (هر دو به معنی بر افکننده ستمگران) و سپاهیان آماردیش واقع شده و قتل عام گردیدند و ابر قدرت برده داران آشوری اولین شکست بزرگ تاریخی و بسیار تلخ خود را از دست آماردان (تپوریان/ مازنها= جنگجویان) و مادها تجربه نمودند و مردم ایران اولین پیروزی بزرگ خود و تشکیل اولین دولت نیرومند خود در فلات ایران را در تاریخ تجربه نمودند. لابد این معنی کلمه مئذنه به همراه سنت مادرسالاری طبریان (مز-زنی) و سگپرستی کادوسیان (ماز- سونی) نام مازندران و مزنی/مزنه (مز-زنه) اوستا را پدید آورده است. چنانکه می دانیم فردوسی در شاهنامه به هنگام شرح حماسه پیروزی بزرگ ایرانیان (مادها و آماردان) بر دیوان مازندران (آشوریان مهاجم به مازندران) از مازندران بسان بهشت روی زمینی یاد کرده است. نظر به روایت استرابون از سنت زن سالاری تپوریان و مجسمه های الهه بزرگ که از مازندران و گیلان به دست آمده است اصل همچنین با مفهوم مز زن یعنی پرستنده الهه بزرگ و زن سالار بوده است. برای نام کاسپی نیز می توان دو وجه اشتقاق قائل شد: کاس-پیا یعنی یعنی سرزمین گراز خوار (سرزمین ببر) و کا- سپی یعنی سگپرست که از این میان کاس-پی گراز خوار با توجه به نام وهرکانه (گرگان، در اصل به معنی محل گراز=وهرز به هر حال همچنین محل گرگ=وهرک) اصیل می نماید. گرچه به ظاهر به نظر می رسد کاسپی بعداً به معنی سگپرست و نیز به معنی کبود جامه (کاس- پو[ش]) هم گرفته میشده است که این دومی در عهد اسلامی نام ولایت سمت بین بهشهر و گنبد کاوس یعنی سرزمین کاسپیان قدیم بوده است چون نویسندگان یونان باستان خبر از سگپرستی مردمان جنوب دریای خزر داده اند. ولی در این باب نام کاتوزیان گیلان مرکب از کات-اوژی سگپرست بیشتر محق داشتن این معنی است. قسمتی از اسطورهً وسوسه شدن کیکاوس برای رفتن به مازندران؛ در واقع فرار کیکاووس (خشثریتی، سومین فرمانروای ماد) از دست آشوریان به شهر آمل مازندران و سرانجام نجاتش توسط رستم (آترادات پیشوای آماردان):
چو کاووس بگرفت گاه پدر مرا او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پردهدار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر همه نامداران به زرین کمر
چو کاووس بشنید از او این سخن یکی تازه اندیشه افگند بن
دل رزمجویش ببست اندران که لشکر کشد سوی مازندران
ریشه ایرانی واژۀ بَگماز
کلمۀ بگماز به وضوح ریشه ایرانی دارد و مرکب است از بگ (سرور، خدا) و مذ (مِی و آب انگور) یعنی سرور نوشیدنی ها و شِرابها. وجود جزء ماز (در واقع مَذ یعنی شِراب مربوط به زبان ایرانیان ماوراء النهری قدیم) در این نام این تصور را به وجود آورده است که آن شاید پسوند ترکی ماز (حرف نفی) بوده باشد که منتفی است زیرا در این صورت برای جزء اول بگماز یا بگمز (پِکمز در لفظ عثمانی به معنی آب انگور، شیره انگور) فعل مناسبی در زبان ترکی جستجو کرد که حاوی مفهومی منطقی باشد که موجود نیست و بدین ترتیب گفته شده است که ریشه ترکی این کلمه معلوم نشده است. در لغتنامه دهخدا هم با توجه به شکل ظاهری ناشناخته در زبان فارسی آن با کمی تردید این کلمه ترکی انگاشته شده است در حالی کثرت استعمال آن در فرهنگ زبان فارسی کهن و ریشه آشکار ایرانی آن جز این را می گوید. در لغت نامه دهخدا در باب این کلمه چنین توضیحاتی داده شده است:
بگماز. [ب ِ /ب َ] (ترکی ، اِ) به معنی شراب باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ بود. (لغت فرس اسدی). شراب. (رشیدی) (اوبهی).
: باده. می
ازین پس همه نوبت ماست رزم
ترا جای تختست و بگماز و بزم
فردوسی
دو هفته بر آن گونه بودند شاد
ز بگماز وز بزم کردند یاد
فردوسی
خوش بود بر نوای بلبل و گل
دل سپردن به رامش و بگماز
فرخی
برافتاد بر طرف دیوار من
ز بگمازها نور مهتابها
منوچهری
به همه خلق ببند و بهمه خلق گشای
درهای حدثان و خمهای بگماز
منوچهری
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس آنگه به بگماز بردند دست
اسدی
ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو
ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز
مسعودسعد
میل طبع ملکان سوی نشاط است و طرب
اندرین فصل سوی خوردن بگماز چو زنگ
مسعودسعد
بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بگماز
سوزنی
آن را که بدست خویش بگماز دهی
اقبال گذشته را به او بازدهی
معزی نیشابوری (از حاشیه ٔ برهان)
|| شراب خوردن باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). شراب خوری. (ناظم الاطباء). پیاله زدن. (از جهانگیری). باده گساری باده گساردن:
برآمد ابر پیریت از بن گوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز
کسایی (از لغت فرس اسدی ) (از صحاح الفرس)
به بگماز بنشست بِمْیان باغ
بخورد و به یاران او شد نفاغ
ابوشکور (از اشعار پراکنده ص 102)
به بگماز بنشست یک روز شاه
همیدون بزرگان ایران سپاه
فردوسی (از لغت فرس اسدی ) (از صحاح الفرس)
به بگماز کوتاه کردند شب
بیاد سپهبد گشاده دو لب
فردوسی
امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
آتشی چون گل و بگمار ببستان بگماز
فرخی
هوا ابر بست از بخور عبیر
بخندید بم ّ و بنالید زیر
هم اندر بر کله ٔ زرنگار
به بگماز و رامش گرفتند کار
اسدی (از انجمن آرا)
به بگماز یک روز نزدیک خویش
مرا هردو مهتر نشاندند پیش
اسدی
نوازان نوازنده در چنگ ، چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ ، زنگ
اسدی (ص 38)
|| پیاله ٔ شراب. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج): بگماز چند؛ یعنی شراب چند که عبارت از پیاله ٔ چند باشد. (رشیدی):
تو بااین سواران بیا ارجمند
بیارای دل را ببگماز چند
فردوسی
آن را که بدست خویش بگماز دهی
اقبال گذشته را بدو بازدهی
امیرمعزی (از جهانگیری ) (از انجمن آرا)
|| به معنی مهمانی هم آمده است مطلقاً. (برهان ). و بدین معنی ترکی است. «جغتایی 159». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). مهمانی و ضیافت. (ناظم الاطباء). عشرت. (حاشیه فرهنگ اسدی ). عیش. سور. بزم. || غم و اندوه. (برهان ). و بدین معنی ترکی است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). غم و اندوه. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از سروری).
بگماز. [ب ِ /ب َ] (ترکی ، اِ) به معنی شراب باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ بود. (لغت فرس اسدی). شراب. (رشیدی) (اوبهی).
: باده. می
ازین پس همه نوبت ماست رزم
ترا جای تختست و بگماز و بزم
فردوسی
دو هفته بر آن گونه بودند شاد
ز بگماز وز بزم کردند یاد
فردوسی
خوش بود بر نوای بلبل و گل
دل سپردن به رامش و بگماز
فرخی
برافتاد بر طرف دیوار من
ز بگمازها نور مهتابها
منوچهری
به همه خلق ببند و بهمه خلق گشای
درهای حدثان و خمهای بگماز
منوچهری
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس آنگه به بگماز بردند دست
اسدی
ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو
ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز
مسعودسعد
میل طبع ملکان سوی نشاط است و طرب
اندرین فصل سوی خوردن بگماز چو زنگ
مسعودسعد
بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بگماز
سوزنی
آن را که بدست خویش بگماز دهی
اقبال گذشته را به او بازدهی
معزی نیشابوری (از حاشیه ٔ برهان)
|| شراب خوردن باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). شراب خوری. (ناظم الاطباء). پیاله زدن. (از جهانگیری). باده گساری باده گساردن:
برآمد ابر پیریت از بن گوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز
کسایی (از لغت فرس اسدی ) (از صحاح الفرس)
به بگماز بنشست بِمْیان باغ
بخورد و به یاران او شد نفاغ
ابوشکور (از اشعار پراکنده ص 102)
به بگماز بنشست یک روز شاه
همیدون بزرگان ایران سپاه
فردوسی (از لغت فرس اسدی ) (از صحاح الفرس)
به بگماز کوتاه کردند شب
بیاد سپهبد گشاده دو لب
فردوسی
امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
آتشی چون گل و بگمار ببستان بگماز
فرخی
هوا ابر بست از بخور عبیر
بخندید بم ّ و بنالید زیر
هم اندر بر کله ٔ زرنگار
به بگماز و رامش گرفتند کار
اسدی (از انجمن آرا)
به بگماز یک روز نزدیک خویش
مرا هردو مهتر نشاندند پیش
اسدی
نوازان نوازنده در چنگ ، چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ ، زنگ
اسدی (ص 38)
|| پیاله ٔ شراب. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج): بگماز چند؛ یعنی شراب چند که عبارت از پیاله ٔ چند باشد. (رشیدی):
تو بااین سواران بیا ارجمند
بیارای دل را ببگماز چند
فردوسی
آن را که بدست خویش بگماز دهی
اقبال گذشته را بدو بازدهی
امیرمعزی (از جهانگیری ) (از انجمن آرا)
|| به معنی مهمانی هم آمده است مطلقاً. (برهان ). و بدین معنی ترکی است. «جغتایی 159». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). مهمانی و ضیافت. (ناظم الاطباء). عشرت. (حاشیه فرهنگ اسدی ). عیش. سور. بزم. || غم و اندوه. (برهان ). و بدین معنی ترکی است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). غم و اندوه. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از سروری).
چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۰
معنی نام آشتیان
نام آشتیان به صورت اشت- یئون به معنی هشت محل است و نام وره (دژ )ِ آن، آنرا با ورکس پرنه (اوراکازابرنه) عهد ماد (محل دژهای با شکوه) مطابق می گرداند.
نظریات قدیمی من از این قرار بود:
دو نام کهن آشتیان یعنی وره و ابرشتیجان مترادف هم به معنی محل واقع در بلندی هستند یعنی وره به معنی محل واقع در بلندی (بر، بلندی و بالایی) است و این همچنین معنی ابر-ایشتی-جان یعنی ایستاده در بلندی(به قول تاریخ قم واقع در دامنه کوه یزدان) نیز می باشد. بنابراین نباید تردید کرد که آشتیان همان ابر ایشتی گان است که تلخیص یافته و تبدیل به آشتیان شده است. در تاریخ قم از مناطق سرفت، جبل، کشویه و اسفرآباد و مزدجان بین آشتیان (ابرشتیجان) و جمکران یاد گردیده است که به ترتیب همان سلفچگان، دیزیجان، کوشکک و زواریان و موجان حالیه هستند.
پیشینة تاریخی: ناحیهای که امروز شهرستان آشتیان به شمار میآید، تقریباً همان سرزمینی است که در متون کهن «وَرَه» (وَرَّه) نامیده شده است. البلدان یعقوبی (کهنترین مأخذ در این باب، حدود 280ق/893م) در ذیل «قم و مضافات آن» نوشته است: «... و سپس به کوههای آن میرسد، که از آنهاست کوهی معروف به روستای سرداب و کوهی معروف به مَلاحه و آن را دوازده روستاست: ... و روستای فراهان و روستای وَرَه و روستای طبرس ...» (ص 49، 50). مؤلف تاریخ قم از کتاب اصفهان نقل کرده است که: «تکویر قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان ... رستاقهای چهارگانة اصفهانی ]کذا[، رستاق کمیدان، رستاق اناربار، رستاق ورَّه ...» (قمی، 57) وی میافزاید: «عدد دیههای این رساتیق چهارگانه به قم بر وجهی که مثبت است در کتاب ریوع و در دیوان فارسی و در دستورات قدیمه سیصد و چهل و سه دیهاند و بیست و سه طسوج: ... رستاق ورَّه پنج طسوج ]و[ هفتاد و نه قریه» است (صص 57، 58). در فصل سوم از باب دوم، پس از بحث مفصل در باب خراج قم، به ذکر اسامی «ضَیْعتها و دیههای» رساتیق، «مجرد از مال و خراج» آنها پرداخته و 36 موضع و دیه رستاق وره را برشمرده است (صص 122، 135، 138). مؤلف تاریخ اراک کوشیده تا نام آبادیهای ناحیة آشتیان امروز را با نام 35 موضع و دیه مذکور در تاریخ قم تطبیق دهد. وی 23 آبادی موجود را همان «مواضع و دیههای» رستاق وره دانسته که از آن میان اشتجان است (دهگان، 142، 143؛ نیز نکـ آشتیان، شهر).
این ناحیه در گذشتههای دور جزء سرزمین کوهستانی پهناوری بوده است که یونانیان آن را مِدیا (لسترنج، 200؛ افضلالملک، افضلالتواریخ، 299) و جغرافینویسان اسلامی، الجبال (ابنحوقل، 304)، ناحیت جبال (حدودالعالم، 139)، اقلیمالجبال (مقدسی، 384)، قهستان عراق (بکران، 56)، جبال و عراق (یاقوت، 2/99)، کوهستان (اصطخری، 161) و ولایت عراق عجم (مستوفی، 51) نامیدهاند. یاقوت به کار بردن نام «عراق» را برای سرزمین جبال غلط و اصطلاحی نو میداند و مینویسد وجه تسمیة آن معلوم نیست و آنگاه به حدس، وجهی برای این نامگذاری بیان میکند (2/99).
باتوجه به روایات مربوط به آتشکدههای واقع در رستاق وره و فراهان و جز آن (ابنفقیه، 75، 77؛ قمی، 88-90؛ دهگان، تاریخ اراک، 11، 14)، میتوان حدس زد که این ناحیه در دورة پیش از اسلام از اهمیتی مذهبی برخوردار بوده است و با آنکه این ناحیه و نواحی مجاور آن: قم، کاشان، اصفهان، قزوین، زنجان و ری در سالهای 21 تا 24ق/642 تا 645م به تصرف مسلمانان درآمد (ابناثیر، 3/18-24؛ بلاذری، 308)، آتشکدة قریة فردجان «تا آنگاه که بیرون ]ابنفقیه: برون[ ترکی امیر قم بدین دیه رسید ... و آن را در سنة ثمان و ثمانین و مأتین ]288ق/901؛ ابنفقیه: 282ق/895م[ گرفت ... و آتشکده را زیر و زبر گردانید و آتش را بنشاند» به جای بوده است (قمی، 89؛ ابنفقیه، 77).
اجمالاً این قدر میدانیم که فتح وره، طبرس و فراهان در 23 و 24ق/644 و 645م، در روزگار خلافت عمربنخطاب انجام گرفته. ولی تعیین تاریخ دقیق و نیز نام سرداری که نخستینبار به این سرزمین گام نهاد، مشکل است، زیرا متون در این نکته که آیا این ناحیه با فتح قم، اصفهان یا همدان به صرف مسلمانان درآمده، خموشاند. قم را ابوموسی عبداللهبنقیس اشعری در 23ق/644م گشود. اصفهان در همین سال توسط عبداللهبن بُدَیْلبن وَرْقاء خُزاعی فتح شد و همدان در 23 یا 24ق/644 یا 645م به دست جریربنعبدالله بَجْلی گشوده شد (بلاذری، 306، 308؛ ابناثیر، 3/18-24). تاریخ قم اندکی دقیقتر در اینباره سخن گفته: «ملک ]مالک[بنعامر اشعری با پسرعمّ خود ابیموسی اشعری از کوفه به ناحیت بصره و اهواز و اصفهان آمده بود و او با ابوموسی اشعری آن نواحی را فتح کرد. بعد از ابوموسی او را به ناحیت جبل فرستاد و ملک ]مالک[ بعضی از ناحیت جبل آنچ فرا پیش ساوه بود فتح کرد» (صص 260، 261). باتوجه به برخی قراین نظیر رواج تاریخ هلاک شدن یزدگرد به عنوان مبدأ تقویم تا اواخر سدة 2ق/اوایل سدة 9م (که بنا بر گفتة بیرونی «بیشترین گبرکان و مغان تاریخ از هلاک شدن یزدگرد دارند»)، به جای ماندن آتشکدههایی فروزان تا اواخر سدة 3ق/اواخر سدة 9م، بقایای دخمهها و قبور سفالین، تداوم برخی سنتهای زردشتی (قمی، 28، 89؛ بیرونی، 238؛ اعتمادالسلطنه، مرآه، 546؛ سیفی، 15، 18، 89؛ قریب، 24)، میتوان احتمال داد که پذیرش و گسترش اسلام در این سرزمین به کندی صورت گرفته باشد، ولی به نظر میرسد که از همان آغازِ گسترش اسلام در ناحیة وره، احتمالاً به علت مجاورت و ارتباط با قم، تشیع بدانجا راه یافته باشد، زیرا آشتیان پیوسته از سرزمینهای شیعهنشین به شمار میآمده است (راوندی، 395؛ مستوفی، 75، 76). در 189ق/805م، به فرمان هارونالرشید، وره و رستاقهای مجاور، همراه با قم از اصفهان جدا گردید (قمی، 28-31). یعقوبی نیز قم و مضافات آن (مشتمل بر دوازده رستاق و از آن میان وره) را جدا از اصفهان و دیگر بلاد آورده است (صص 49، 51). ابنفقیه (د 290ق/903م) در گفتگو از بخشهای قم که جدا از اصفهان بدان پرداخته، سختی از وره به میان نیاورده، ولی نام برخی از رساتیق مجاور آشتیان چون فراهان را جزء 24 رستاق همدان ذکر کرده است (صص 66، 98-100). از زمان تألیف تاریخ قم (378ق/988م) تا روزگار قاجار (1193-1344ق/1779-1925م) دیگر به ندرت نامی از وره یا آشتیان در کتب تاریخی و جغرافیایی به میان آمده (سیفی، 19-32) ولی در برخی از متون از رساتیق مجاور وره خاصه تفرش (طبرش، طبرس)، فراهان و ساروق سخن رفته است. در راحهالصدور (تألیف 599ق/1203م) از قم، کاشان، آبه، طبرش، فراهان و مصلحگاه به عنوان نجای باطنیان» و رافضیان نام برده شده است (ص 395). یاقوت از ساروق واقع در ولایت فراهان یاد کرده و آن را از توابع همدان دانسته است (3/170). مستوفی پس از گفتوگو در باب تفرش دربارة فراهان نوشته: «ولایتی است و درو دیههای معتبر بُوَد و دیه ساروق دارالملکآنجاست»؛ سپس راجع به نمکزار فراهان میافزاید: «در آن ولایت بحیرهای است که آن را مغول ناوور خوانند» (ص 75). از این سخن میتوان احتمال داد که مغولان به این نواحی نیز راه یافته و بر اثر اقامت ممتد در پیرامون این نمکزار آن را به این نام خواندهاند. امیناحمد رازی پس از توصیف تفرش، بیآنکه بگوید جزء کدام ولایت است، دربارة فراهان نوشته: «ولایتی آبادان است و در زمان سابق از مثوبات ]مضافات[ قم بوده، الحال سر خود است» (2/488، 490). از این عبارات نمیتوان چیزی در باب وره دریافت. در کتاب خلاصهالبلدان که باب چهارم آن «در ذکر احوال دارالمؤمنین قم» است (و اين باب هم بيشتر گزیده و تلخیص شدة تاریخ قم است)، ذکری از اشتجان یا آشتیان در میان نیست و ذیل «رستاق وره و اروندجرد» نیز نام هیچیک از دیههای وره نیامده است (حسینی قمی، 202-211). پیش از آنکه سلطانآباد (عراق یا اراک فعلی) در روزگار فتحعلیشاه قاجار توسط یوسفخانگرجی در 1240ق/1825م بنا و آباد گردد، ناحیة تفرش «در تحت حکومت قم بود و از کوهستان آن ولایت محسوب میشد» (سیفی، 33-35، به نقل از میرزازینالعابدین شیرازی، مقدمة دیوان سرخوش؛ معین، ذیل اراک). در سالهای 1313-1317ق/1893-1899م آشتیان، تفرش، گرکان، فراهان و سلطانآباد از اعمال حکومت عراق به شمار میآمده است (افضلالملک، 298). نیامدن نام وره، آشتیان و دیگر بهبهان این شهرستان در این مدتدراز در متون تاریخی و جغرافیایی، میتواند حاکی از عدم اهمیت این ناحیه باشد. در سالهای حدود 1311ش سلطانآباد و حومه، فراهان، کشزاز، سربند، آشتیان و گَرَکان و تفرش، رودبار، بُزچَلّو و وَفس، شَراه و مشکآباد و لاخور از تقسیمات حکومتی عراق (اراک) بوده است (کیهان، 2/386). در 1316ش که ایران به 10 استان تقسیم گردید. سلطانآبادِ عراق با شمول بر 4 بخش سربند، طَرخوران (مشتمل بر دهستانهای آشتیان، تفرش، رودبار)، فَرمَهین و کُمیجان، شهرستان اراک را نشکیل داد (فرهنگ جغرافیایی ایران، 15). چندی نیز بخش آشتیان با بخشهای حومه، خلجستان و فراهان جزء شهرستان تفرش، از استان مرکزی (به مرکزیت تهران) گردید (معین، 5/393؛ سیفی، 45-46). در 8 اسفند 1356ش با تصویب هیأت وزیران، اراک مرکز استان مرکزی گشت و بخشهای آشتیان و خلجستان مشتمل بر دهستانهای آشتیان، دستگرد، راهجرد و قاهان به شهرستان آشتیان بدل گردید. سرانجام با تصویب شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران، در 22 دی 1358ش بخش خلجستان به مرکزیت دستجرد غربی بجز دهستان راهجرد غربی از شهرستان آشتیان جدا شد و به شهرستان قم الحاق گردید و دهستان راهجرد غربی نیز به بخش مرکزی شهرستان آشتیان پیوست (سیفی، 46، 47، 76).
پیشینة تاریخی: ناحیهای که امروز شهرستان آشتیان به شمار میآید، تقریباً همان سرزمینی است که در متون کهن «وَرَه» (وَرَّه) نامیده شده است. البلدان یعقوبی (کهنترین مأخذ در این باب، حدود 280ق/893م) در ذیل «قم و مضافات آن» نوشته است: «... و سپس به کوههای آن میرسد، که از آنهاست کوهی معروف به روستای سرداب و کوهی معروف به مَلاحه و آن را دوازده روستاست: ... و روستای فراهان و روستای وَرَه و روستای طبرس ...» (ص 49، 50). مؤلف تاریخ قم از کتاب اصفهان نقل کرده است که: «تکویر قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان ... رستاقهای چهارگانة اصفهانی ]کذا[، رستاق کمیدان، رستاق اناربار، رستاق ورَّه ...» (قمی، 57) وی میافزاید: «عدد دیههای این رساتیق چهارگانه به قم بر وجهی که مثبت است در کتاب ریوع و در دیوان فارسی و در دستورات قدیمه سیصد و چهل و سه دیهاند و بیست و سه طسوج: ... رستاق ورَّه پنج طسوج ]و[ هفتاد و نه قریه» است (صص 57، 58). در فصل سوم از باب دوم، پس از بحث مفصل در باب خراج قم، به ذکر اسامی «ضَیْعتها و دیههای» رساتیق، «مجرد از مال و خراج» آنها پرداخته و 36 موضع و دیه رستاق وره را برشمرده است (صص 122، 135، 138). مؤلف تاریخ اراک کوشیده تا نام آبادیهای ناحیة آشتیان امروز را با نام 35 موضع و دیه مذکور در تاریخ قم تطبیق دهد. وی 23 آبادی موجود را همان «مواضع و دیههای» رستاق وره دانسته که از آن میان اشتجان است (دهگان، 142، 143؛ نیز نکـ آشتیان، شهر).
این ناحیه در گذشتههای دور جزء سرزمین کوهستانی پهناوری بوده است که یونانیان آن را مِدیا (لسترنج، 200؛ افضلالملک، افضلالتواریخ، 299) و جغرافینویسان اسلامی، الجبال (ابنحوقل، 304)، ناحیت جبال (حدودالعالم، 139)، اقلیمالجبال (مقدسی، 384)، قهستان عراق (بکران، 56)، جبال و عراق (یاقوت، 2/99)، کوهستان (اصطخری، 161) و ولایت عراق عجم (مستوفی، 51) نامیدهاند. یاقوت به کار بردن نام «عراق» را برای سرزمین جبال غلط و اصطلاحی نو میداند و مینویسد وجه تسمیة آن معلوم نیست و آنگاه به حدس، وجهی برای این نامگذاری بیان میکند (2/99).
باتوجه به روایات مربوط به آتشکدههای واقع در رستاق وره و فراهان و جز آن (ابنفقیه، 75، 77؛ قمی، 88-90؛ دهگان، تاریخ اراک، 11، 14)، میتوان حدس زد که این ناحیه در دورة پیش از اسلام از اهمیتی مذهبی برخوردار بوده است و با آنکه این ناحیه و نواحی مجاور آن: قم، کاشان، اصفهان، قزوین، زنجان و ری در سالهای 21 تا 24ق/642 تا 645م به تصرف مسلمانان درآمد (ابناثیر، 3/18-24؛ بلاذری، 308)، آتشکدة قریة فردجان «تا آنگاه که بیرون ]ابنفقیه: برون[ ترکی امیر قم بدین دیه رسید ... و آن را در سنة ثمان و ثمانین و مأتین ]288ق/901؛ ابنفقیه: 282ق/895م[ گرفت ... و آتشکده را زیر و زبر گردانید و آتش را بنشاند» به جای بوده است (قمی، 89؛ ابنفقیه، 77).
اجمالاً این قدر میدانیم که فتح وره، طبرس و فراهان در 23 و 24ق/644 و 645م، در روزگار خلافت عمربنخطاب انجام گرفته. ولی تعیین تاریخ دقیق و نیز نام سرداری که نخستینبار به این سرزمین گام نهاد، مشکل است، زیرا متون در این نکته که آیا این ناحیه با فتح قم، اصفهان یا همدان به صرف مسلمانان درآمده، خموشاند. قم را ابوموسی عبداللهبنقیس اشعری در 23ق/644م گشود. اصفهان در همین سال توسط عبداللهبن بُدَیْلبن وَرْقاء خُزاعی فتح شد و همدان در 23 یا 24ق/644 یا 645م به دست جریربنعبدالله بَجْلی گشوده شد (بلاذری، 306، 308؛ ابناثیر، 3/18-24). تاریخ قم اندکی دقیقتر در اینباره سخن گفته: «ملک ]مالک[بنعامر اشعری با پسرعمّ خود ابیموسی اشعری از کوفه به ناحیت بصره و اهواز و اصفهان آمده بود و او با ابوموسی اشعری آن نواحی را فتح کرد. بعد از ابوموسی او را به ناحیت جبل فرستاد و ملک ]مالک[ بعضی از ناحیت جبل آنچ فرا پیش ساوه بود فتح کرد» (صص 260، 261). باتوجه به برخی قراین نظیر رواج تاریخ هلاک شدن یزدگرد به عنوان مبدأ تقویم تا اواخر سدة 2ق/اوایل سدة 9م (که بنا بر گفتة بیرونی «بیشترین گبرکان و مغان تاریخ از هلاک شدن یزدگرد دارند»)، به جای ماندن آتشکدههایی فروزان تا اواخر سدة 3ق/اواخر سدة 9م، بقایای دخمهها و قبور سفالین، تداوم برخی سنتهای زردشتی (قمی، 28، 89؛ بیرونی، 238؛ اعتمادالسلطنه، مرآه، 546؛ سیفی، 15، 18، 89؛ قریب، 24)، میتوان احتمال داد که پذیرش و گسترش اسلام در این سرزمین به کندی صورت گرفته باشد، ولی به نظر میرسد که از همان آغازِ گسترش اسلام در ناحیة وره، احتمالاً به علت مجاورت و ارتباط با قم، تشیع بدانجا راه یافته باشد، زیرا آشتیان پیوسته از سرزمینهای شیعهنشین به شمار میآمده است (راوندی، 395؛ مستوفی، 75، 76). در 189ق/805م، به فرمان هارونالرشید، وره و رستاقهای مجاور، همراه با قم از اصفهان جدا گردید (قمی، 28-31). یعقوبی نیز قم و مضافات آن (مشتمل بر دوازده رستاق و از آن میان وره) را جدا از اصفهان و دیگر بلاد آورده است (صص 49، 51). ابنفقیه (د 290ق/903م) در گفتگو از بخشهای قم که جدا از اصفهان بدان پرداخته، سختی از وره به میان نیاورده، ولی نام برخی از رساتیق مجاور آشتیان چون فراهان را جزء 24 رستاق همدان ذکر کرده است (صص 66، 98-100). از زمان تألیف تاریخ قم (378ق/988م) تا روزگار قاجار (1193-1344ق/1779-1925م) دیگر به ندرت نامی از وره یا آشتیان در کتب تاریخی و جغرافیایی به میان آمده (سیفی، 19-32) ولی در برخی از متون از رساتیق مجاور وره خاصه تفرش (طبرش، طبرس)، فراهان و ساروق سخن رفته است. در راحهالصدور (تألیف 599ق/1203م) از قم، کاشان، آبه، طبرش، فراهان و مصلحگاه به عنوان نجای باطنیان» و رافضیان نام برده شده است (ص 395). یاقوت از ساروق واقع در ولایت فراهان یاد کرده و آن را از توابع همدان دانسته است (3/170). مستوفی پس از گفتوگو در باب تفرش دربارة فراهان نوشته: «ولایتی است و درو دیههای معتبر بُوَد و دیه ساروق دارالملکآنجاست»؛ سپس راجع به نمکزار فراهان میافزاید: «در آن ولایت بحیرهای است که آن را مغول ناوور خوانند» (ص 75). از این سخن میتوان احتمال داد که مغولان به این نواحی نیز راه یافته و بر اثر اقامت ممتد در پیرامون این نمکزار آن را به این نام خواندهاند. امیناحمد رازی پس از توصیف تفرش، بیآنکه بگوید جزء کدام ولایت است، دربارة فراهان نوشته: «ولایتی آبادان است و در زمان سابق از مثوبات ]مضافات[ قم بوده، الحال سر خود است» (2/488، 490). از این عبارات نمیتوان چیزی در باب وره دریافت. در کتاب خلاصهالبلدان که باب چهارم آن «در ذکر احوال دارالمؤمنین قم» است (و اين باب هم بيشتر گزیده و تلخیص شدة تاریخ قم است)، ذکری از اشتجان یا آشتیان در میان نیست و ذیل «رستاق وره و اروندجرد» نیز نام هیچیک از دیههای وره نیامده است (حسینی قمی، 202-211). پیش از آنکه سلطانآباد (عراق یا اراک فعلی) در روزگار فتحعلیشاه قاجار توسط یوسفخانگرجی در 1240ق/1825م بنا و آباد گردد، ناحیة تفرش «در تحت حکومت قم بود و از کوهستان آن ولایت محسوب میشد» (سیفی، 33-35، به نقل از میرزازینالعابدین شیرازی، مقدمة دیوان سرخوش؛ معین، ذیل اراک). در سالهای 1313-1317ق/1893-1899م آشتیان، تفرش، گرکان، فراهان و سلطانآباد از اعمال حکومت عراق به شمار میآمده است (افضلالملک، 298). نیامدن نام وره، آشتیان و دیگر بهبهان این شهرستان در این مدتدراز در متون تاریخی و جغرافیایی، میتواند حاکی از عدم اهمیت این ناحیه باشد. در سالهای حدود 1311ش سلطانآباد و حومه، فراهان، کشزاز، سربند، آشتیان و گَرَکان و تفرش، رودبار، بُزچَلّو و وَفس، شَراه و مشکآباد و لاخور از تقسیمات حکومتی عراق (اراک) بوده است (کیهان، 2/386). در 1316ش که ایران به 10 استان تقسیم گردید. سلطانآبادِ عراق با شمول بر 4 بخش سربند، طَرخوران (مشتمل بر دهستانهای آشتیان، تفرش، رودبار)، فَرمَهین و کُمیجان، شهرستان اراک را نشکیل داد (فرهنگ جغرافیایی ایران، 15). چندی نیز بخش آشتیان با بخشهای حومه، خلجستان و فراهان جزء شهرستان تفرش، از استان مرکزی (به مرکزیت تهران) گردید (معین، 5/393؛ سیفی، 45-46). در 8 اسفند 1356ش با تصویب هیأت وزیران، اراک مرکز استان مرکزی گشت و بخشهای آشتیان و خلجستان مشتمل بر دهستانهای آشتیان، دستگرد، راهجرد و قاهان به شهرستان آشتیان بدل گردید. سرانجام با تصویب شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران، در 22 دی 1358ش بخش خلجستان به مرکزیت دستجرد غربی بجز دهستان راهجرد غربی از شهرستان آشتیان جدا شد و به شهرستان قم الحاق گردید و دهستان راهجرد غربی نیز به بخش مرکزی شهرستان آشتیان پیوست (سیفی، 46، 47، 76).
دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۰
اهورامزدا در اصل خدای شراب و شادی بوده است
در شاهنامه بیتی وجود دارد که اهورامزدا و شب یلدا با شراب و شادی ربط می دهد:
شب اورمزد است از ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می
اورمزد که میدانیم نام روز اول ماه در ایران کهن است.
دی هم که میشود روز ماه اول زمستان که در واقع میشود در همان شب چله.اما با نگاهی به یکی از پندهای اندرزنامه اذرباد مهراسپندان موبدان موبد ساسانی که در تصویر زیر آمده میبینیم که گفته شده است:
" اورمزد روز می خور و خرم باش "
میدانیم که روز اول ماه که به نام خداوند اورمزد نام دارد جشن اورمزد محسوب میشده و در ایران کهن مِی نوشیدن در این روز و شاد بودن اصلا مرسوم بوده است.
در بیت دیگری از شاعر دیگری آمده است:
امروز اورمزد است ای یار می گسار
برخیز تازگی کن و جام باده آر
اشاره فردوسی هم تنها به همین سنت می خوردن و شاد بودن در روز اورمزد است. مطابق کتیبه داریوش بزرگ در بیستون اهورامزدا شادی آفرید....
(بر گرفته از نوشتۀ افتخار روحی فر)
این صفت ایزد می و شادی اهورامزدا او را با اَسَّرَمَزَش (اسورا مزش، ایزد شراب و شادی) و آشور (خدای خندان) مرتبط می سازد. نظر به اینکه وارونا و وارونی (مادَ، الهۀ شراب) هم با شراب و شادی مرتبط هستند، لذا اهورا مزدا از سویی جایگزین آشّور و از سوی دیگر جایگزین وارونا (اَسَّرَمَزَش؟) شده است:
در وداها مادَ (شراب، نام سرزمین ماد) عنوان الهه شراب، وارونی همزاد وارونا است. خود نامهای وارونا و وارونی را می توان از ریشهً اوستایی وَرِننگه (=ورنه) به معنی خوشگذرانی و چیزهای افزار خوشگذرانی گرفت. نامهای ایزد و الهه قبیله ای همزاد کاسیان (اسلاف لُران) یعنی کاشّو (کاسی) و کاشیتو هم به معنی ایزد و الهه جام و کاسه شراب است چه در بابل عهد کاسیان الهه کاسیتو با الهه شراب و انگور سومری یعنی گِشتی نانا معادل گرفته میشده است. خود نام لُر را نیز می توان به معنی درد شراب و فشرده شیره انگور گرفت. جالب است که در وداها ایزد وارونا در مقام فرمانروای خدایان از افشره هئومه (مِی خوب و دانش دهنده و شادیبخش) می نوشد و این او را با جمشید (شاه صاحب جام و باده خوشی) مطابق نشان میدهد. همان جمشیدی که در مقام خدای ملی پارس نام خود را به تخت جمشید داده است. ما از سوی دیگر از روی کتیبه داریوش در بیستون می دانیم که خدای بزرگ پارسیان به جز اهورامزدا نبوده است. در ایران بعد عهد هخامنشی به تدریج الهه ها وارونی، کاشیتو و یمی (الهه های شراب) یعنی همزادان ماده ایزدان وارونا و کاشّو و یمه با اهریمن (بد ذات) جایگزین گردیده و بازشناسی اهورامزدا را دچار دشواری نموده است.بدین ترتیب لازم می آید که جزء مزدا در نام خدایگانی اهورامزدا را با کلمه پارسی و اوستایی مَذ (ریشهً نام سرزمین ماد) مقابله نمائیم که خدای قبیله ای ایشان به اسامی هئومه (مِی خوب و دانش خوب) و جمشید (شاه موبد صاحب جام سرخوشی) نامیده شده است و ایشان این عنوان خدایگانی را به سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ، پدر زرتشت سپیتمان) و فرمانروای ولایات جنوب قفقاز (از دریای خزر تا رود هالیس یعنی قیزیل ایرماق) نسبت داده اند که در شاهنامه سوای عناوین گودرز کشوادگان (سرود دان زیباسخن) و هوم عابد و جمشید، تحت القاب هجیر سرمست (زیبا چهر دائم الخمر) و میلاد (مِی داد= مخلوق مِی) یاد شده است که به عنوان فرمانروای آذربایجان و ارمنستان در دستگیری و قتل مادیای اسکیتی یعنی همان افراسیاب تورانی (یعنی تورانی پر آسیب) در کنار دریاچه اورمیه رُل اساسی داشته و بدین سبب محبوب ایرانیان گردیده و به مقام دامادی کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و ازدواج با آمیتیدا (نواده کی آخسارو، دختر آستیاگ) نائل شده بوده است. از ازدواج این دو ویشتاسپ کیانی (تیگران اول ارمنستان، فرمانروای محبوب ارامنه) و زریادر (سپیتاک زرتشت پیامبر ایرانیان و فرمانروای آذربایجان و بلخ) به دنیا آمده بودند. که از میان القاب وی هوم عابد و جمشید و میلاد به وضوح در رابطه با خدای ملی مادها یعنی مَذ دا (خالق شراب و فرزانگی) پدید آمده بوده است. می دانیم در نوروزنامه منسوب به خیام جشن نوروز و کشف مِی با جمشید و کسان وی ربط داده شده است. نوروز نامه میگوید که کاشف شراب پادشاهی بود به نام شاه شمیران (شاه سرزمین سرما) از خویشان جمشید و در هرا (هروم، از نامهای کهن سرزمین انگور خیز مراغه) حکومت میکرد. خود نام شمیران (سرزمین سرما) با نام کهن دیگر مراغه یعنی فرااُته (پر سرما) مطابقت می نماید که یکی از مقر حکومتی سپیتمه جمشید (ملقب به پادشاه سرزمین برف و کولاک) بوده است. محل حکومتی دیگر وی دژ شوشی قراباغ (ورجمکرد اوستا) بوده است. در اوستا و شاهنامه کوهی که هوم عابد به هنگام پرستش در آن در جوار مراغه (برزه، هروم) افراسیاب (مادیای اسکیتی) را دیده و دستگیر می نماید هرا برزئیتی (محل نگهبانی بلند) خوانده شده است که همان کوه ارزیش (راست بر افراشته، زّیش حالیه) است. به هر روی با توجه به کلمات مَذَ (خرد) و مذو (در پَهلَوی مَذ ، مِی تندرستی بخش) معلوم میگردد که اهورامزدا در اساس خدای دانایی و شراب و شادی بشمار می رفته است که در آئین زرتشتی حالیه وجه خدای شراب و شادی (شاید بیشتر به سبب فشار اجانب) از وی بر گرفته شده است. چنانکه با کمی دقت معلوم میشود کلمه فارسی میزد (میزاد) نیز ربطی با نام همین خدای ملی خرد و شراب و شادی ایرانیها داشته است:
در لغت نامه دهخدا کلمهً میزاد و مخفف آن یعنی میزد را به درستی به معنی سرور و شادی و مجلس عیش و عشرت گرفته اند (مأخذ شعوری ج 2 ورق 363). این کلمه مرکب از اجزاء اوستایی "مذو" به معانی مِی و انگبین و مِی نیرو دهنده و تندرستی بخش و "اد" به معنی خوردن است. ولی از توضیح کلمه میزد دیگر معلوم میشود که در آئین زرتشتی مفهوم آن را بیشتر به مواد خوردنی غیر مایع گرفته و مفهوم مجلس و بزم می و شراب را از آن بر گرفته اند. بنابر لغت نامه دهخدا مفهوم این میزد از این قرار است:
میزد. [ م َ ی َ ] (اِ) ۞ در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره. (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... در فقره ٔ اول از ها 3 میزد ۞ ذکر شده که عبارت است از نذورات و خیرات غیر مایع مثل نان و گوشت و میوه و غیره در مقابل زَوْر که از نذورات مایع است ... (یسنا ج 1ص 28 و 29). || مجلس شراب و جشن میزاد و جشن عروسی و مهمانی و خرسندی و خوشگذرانی و عیش و عشرت و شادمانی و بزم . (ناظم الاطباء) ۞ . مجلس شراب و عیش و عشرت بود و آن را بزم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). بزم عشرت و مجلس صحبت را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 347). مجلس مهمانی شراب باشد. (لغت فرس اسدی ). بزم . مجلس عیش و نوش. بزم باده و ساز. (یادداشت مؤلف ). مجلس شراب و عشرت و بزم را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جای مجلس و مهمانی و عیش و طرب بود. (فرهنگ اوبهی):
اندر میزد حاتم طائی توئی به جود
و اندر نبرد رستم دستان روزگار. فرخی.
ای به میزد اندرون هزار فریدون
وی به نبرد اندرون هزار تهمتن. فرخی.
اندر میزد با هنر دانش
و ندر نبرد با هنر بازو. فرخی.
نشستند از آن پس میان فرزد
به می برگرفتند کام ۞ از میزد. اسدی (گرشاسب نامه).
گه خروشان چو در نبرد تو نای
گاه نالان چو در میزد تو چنگ. سنائی.
در پایان جالب است که بگوئیم که یکی از معانی خود کلمه مُغ در زبان های ایرانی و ژرمنی (به هیئات مَغ- و موگ) مترادف با اسکیث و اسکول (نامهای دینی سکائیان) به معنی جام مِی هوم بوده است. از ویژگیهای چشمان درخشان هوم عابد و سپیتمه جمشید زیبا و عناوین زریادر زرتشت بلند قامت و دارای اندام زرین (=زرت- ائشت) و مگابرن ویشتاسپ-تیگران زیبا و بور و زیباچشم (برادر زرتشت) و همچنین خورشید چهر (بهرام سرخگون، پسر کوچک زرتشت) در خانواده زرتشت معلوم میشود که ایشان به مغان اسکیتی و سئورمتی (اسلوونی، صربوکرواتی) در شمال کوهستان قفقاز و شمال دریای سیاه تعلق داشته اند و با مادیای اسکیتی (افراسیاب) یا پدر و جد وی یعنی پارتاتوا و ایشپاکای (فراسپ کشندهً سارگون دوم) برای اداره ماد کوچک به جنوب قفقاز مهاجرت نموده بوده اند. سرزمین برف و کولاک بی سابقه جمشیدی در فرگرد دوم وندیداد اوستا گواه صادق این امر است. در واقع سیرت زیبای این خانواده و تبار کیانی (مادی) مادری ایشان و اصلاحات عمیق اجتماعی و اخلاقی سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) از جمله بخشیدن سه ساله مالیاتهای امپراطوری هخامنشی و اصلاحات ارضی و کمک پدرش سپیتمه هوم به انقلاب مادها بوده که این خانواده را محبوب ایرانیان از جمله کورش سوم (فریدون) نموده بوده است که دختر خود آتوسا (هووی= نیک تبار) را به همسری سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) در آورده و وی را حاکم بلخ و دربیکان تعیین نموده و ناظر امور متصرفات هندوستانی خویش قرار داده بود.
در رسالهً نوروز نامه منسوب به حكیم عمر خیام در رابطه نوروز و جام جمشیدی آن می خوانیم آیین ملوك عجم از گاه كیخسرو تا بروزگار یزدجرد شهریار كه آخر ملوك عجم بود چنان بوده است كه روز نوروز موبد موبدان پیش ملك آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یك دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیرو كمانی و دوات و قلم و اسپی و بازی و غلامی خوب روی و ستایش نمودی و نیایش كردی او را بزبان پارسی بعبارت ایشان، چون آفرین موبد موبدان پایان یافت بزرگان دولت در آمدندی و هدایا پیش آوردندی. آفرین موبد موبدان بدین عبارت است:
شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور به جام جمشید، و رسم نیاكان در همت بلند و نیكو كاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسپت گامگار و پیروز ، و تیغت روشن و كاری به دشمن، و بازت گیرا و خجسته به شكار، و كارت راست چون تیر ، پیشت دانا گرامی و درم خوار و سرایت آباد و زندگانی ات بسیار. ...
راجع به جغرافیای تاریخی منطقه ای که در مطلب مورد بحث فوق بیشتر از آن یاد شد، باید اضافه نمایم:
در کتاب البلدان یعقوبی آمده است که آذرگشنسب (آتش اسب نر) به موضع برزه آذربایجان بود اما انوشیروان آن را به شیز (تخت سلیمان) منتقل ساخته است. یعنی این برزه (بلند و واقع بر روی بلندی) که آتشکده آذرگشنسب در آن واقع بوده است مطابق کتب پهلوی باید کنار کوه سهند و شهر مراغه و دریاچه چیچست روی تپه طاقدیسی قرار داشته باشد (من روی این طاقدیس آثار بر جای مانده از آجرها و سنگهای رستی سفید بنایی به وضوح مشاهده کرده ام). نگارنده مکان این آتشکده آذرگشنسب در محل معبد کائین گبه (آتشکده اسب کیانی) و شهر آن یعنی برزه را یک سال پیش از انقلاب حالیه به همراه خبر محل شی چیکان یعنی جای نگهداری اوستای عهد ساسانی در آن حوالی (سه متری خانه زادگاهی نگارنده، در جوار مسجد کنونی روستای چیکان) شناسایی نموده و برای وزارت فرهنگ و هنر وقت گزارش کرده بود. این گزارش هم در واقع در ادامهً 33 ساله همان گزارش است. در کتاب معجم البلدان یاقوت حموی گفته شده است که در موقع دستگیر شدن افراسیاب، کیخسرو در آتشکدهً آذرگشنسب شهر برزه (بردعه) مشغول عبادت بود، همانجا که هوم عابد در کوه بلند کنار آن افراسیاب تورانی را دستگیر نمود. این شهر را به نامهای اوئیش دیش (شهر آب درخشان)، افرازه رود (دارای رود درخشان)، گزنا (محل گزنده)، مارگیانه (محل مار، مراغه) و فرااُته (پر سرما) و هروم (محل نگهبانی، قصبه هِره مراغه) و رغهً زرتشتی (دشت واقع در دامنه و بلندی) نیز نامیده اند. دلیل کثرت نامهای شهر مراغه به سبب آغاز انقلاب بزرگ مادها به رهبری کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره) و سردارانش توس نوذری (کورش دوم هخامنشی) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) با پیروزی بر مادیای اسکیتی در محل شهر مراغه بوده است که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید. فردوسی از زبان گستهم نوذری میگوید که شب هنگام مادیا و سپاه مخوف وی را در آنجا غافلگیر نموده اند:
بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه بهنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سرون و سرست زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که ابتدا از مهلکه میگریزد ولی به دست کسان سپیتمه هوم (گودرز کشوادگان) حاکم محل دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی وی نیوکار مادس (مادیای جادوگر) را در حالی که میخی به پیشانی او کوفته بودند بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
اکنون در کنار محل همین آتشکده یعنی منطقه کاراجیک (محل جنگجویان) روستایی است که به نشانه تعلق آتشکده آذرگشنسب به طبقه جنگجویان، علمدار نامیده میشود. مطابق گفته جغرافی نویسان عهد اسلامی در اواخر عهد ساسانی آتش این آتشکده آذرگشنسب به دژ مستحکم شیز (تخت سلیمان) حمل گردیده بود. طبق فرگرد اول وندیداد موبدان منطقه شهرستان مراغه این ناحیه را به سبب آتشکده آن و زادگاه زرتشت به شمار رفتنش، ایرانویج (ایران اصلی) خوانده و آفت آنجا را داشتن مارهای بزرگ و سرمای زیاد (یعنی مفهوم سه تا از نامهای کهن شهر مراغه) ذکر نموده اند. در رابطه با ارتباط نام هروم با برزه (بردع آذربایجان، نه بردعه اران) مطلب زیر از لغت نامه دهخدا گواه صادقی است.
هروم . [ هََ ] (اِخ ) نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش . (برهان):
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار. نظامی
بنا به مندرجات اوستا همین نبرد نوذریان و تورانیان که از آن یاد شد، حادثه ای بوده که به هنگام کودکی سپیتاک زرتشت در حدود سال 595 قبل از میلاد در سمت شهر مراغه در کنار دریاچه چیچست روی داده بود. یعنی سپیتاک زرتشت در حدود سال 600 قبل از میلاد متولد شده بوده است. فقرات 55 و 56 ارت یشت اوستا گواه صادق آن است:
55- در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند، من خود را به زیر گاو نر تنومندی پنهان کردم. آن گاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند. 56- در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند من خود را به زیر گلوی یک میش گشن، از یک گله مرکب از صد (گوسفند و بز) پنهان کردم. آنگاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند، در آن هنگامی که تورانیان و نوذریان دارندهً اسبهای تند مرا برمانیدند. استاد پرویز رجبی در باب جشن سکائیه می آورد: "بابلی بودن جشن سکایه، همان طوری که از نام این جشن برمی آید، به طور قطع نمی تواند درست باشد. وقتی سردار ایرانی کاپادوکیه موفق به نافرجام گذاشتن هجوم سکاها به ارمنستان و آسیای صغیر شد، دستور داد، تا محلی را خاکریز کرده و در آنجا یک معبد آناهیتا بسازند. در این معبد هر سال جشنی به نام سکایه برگزار میشده است. «استرابون» در کتاب ۵ خود،[۲۵]↓ بی ذکر منبع می نویسد؛ برخی می گویند، هنگامی که کورش سکاها را شکست داد، روز پیروزیش را به الاههی میهنش تخصیص داد؛ هر جا معبد آناهیتا وجود دارد این جشن برگزار می شود. در این جشن مردان لباس سکایی به تن کرده و پس از میگساری با یکدیگر و زنان همراهشان به زد و خورد میپرداختند. این مراسم یادآور خوردن ِشکستی از سکاها بوده است، که در آن به حیله، آن ها را مست کرده و در حال خواب و مستی و رقص از پای درآورده بودند [که مطابق خبر هرودوت مبنی بر پیروزی کی آخسارو بر سکاهای شمال دریای سیاه در سمت دریاچه ارومیه است]. «ویندیشمن»[۲۶]↓ معتقد است که این آیین بایستی مربوط به زمانی از پیش از کورش بوده باشد. «اشپیگل»[۲۷]↓ در ایرانی بودن آیین سکائیه تردید دارد و با تکیه بر گزارش «بروسوس» که این جشن در بابل نیز گرفته میشده است، احتمال میدهد که نام جشن از واژه ی صائبی شاقا [۲۸]↓(آشامیدن) برگرفته شده باشد.[۲۹]↓". ولی چنانکه هرودوت میگوید مورد سرمستی و غفلت بزرگ سکائیان پادشاهی (اسکیتان) از ایرانیان مادی و پارسی در عهد کی آخسارو (کیخسرو) روی دارد که منجر به کشتار شدن سکاها در سمت آذربایجان گردید. در شاهنامه و اوستا به صراحت از این پیروزی بزرگ ایرانیان نوذری (اولاد چیش پیش دوم هخامنشی) بر لشکریان افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در عهد فرمانروایی کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی) سخن به میان آمده است. این بزرگترین پیروزی تاریخی ایرانیان بر سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه بوده است. لذا استرابون اشتباه کرده است که مناسبت این جشن را پیروزی کوروش سوم بر سکاها پنداشته است. در واقع بر عکس، کوروش سوم (فریدون= هخامنشی) پیروزمند جنگ با سکاها نبود و در پیکار با آنها جان خود را هم باخت. لذا در واقع این جشن بزرگ سکائیه ایرانیان باید جشن پیروزی شکوهمند کوروش دوم (توس نوذری) و برادرش آریارمنه (گستهم نوذری) سرداران سپاه کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) بر سکاها در کنار دریاچه چئچست در سمت شهر مراغه بوده باشد. احتمال دارد سنت بر نشستن کوسه در ایام نوروزی در اصل اشاره به همین جشن ایرانیان باستان و شکست و کشتار سکائیان کم ریش لشکر مادیای اسکیتی و دستگیری و قتل خود وی بوده است که بعداً به وداع زمستان تفسیر شده است. این پیروزی بزرگ ایرانیان مادی و پارسی یکی از زمینه هایی بود که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید.
در لغت نامه دهخدا کلمهً میزاد و مخفف آن یعنی میزد را به درستی به معنی سرور و شادی و مجلس عیش و عشرت گرفته اند (مأخذ شعوری ج 2 ورق 363). این کلمه مرکب از اجزاء اوستایی "مذو" به معانی مِی و انگبین و مِی نیرو دهنده و تندرستی بخش و "اد" به معنی خوردن است. ولی از توضیح کلمه میزد دیگر معلوم میشود که در آئین زرتشتی مفهوم آن را بیشتر به مواد خوردنی غیر مایع گرفته و مفهوم مجلس و بزم می و شراب را از آن بر گرفته اند. بنابر لغت نامه دهخدا مفهوم این میزد از این قرار است:
میزد. [ م َ ی َ ] (اِ) ۞ در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره. (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... در فقره ٔ اول از ها 3 میزد ۞ ذکر شده که عبارت است از نذورات و خیرات غیر مایع مثل نان و گوشت و میوه و غیره در مقابل زَوْر که از نذورات مایع است ... (یسنا ج 1ص 28 و 29). || مجلس شراب و جشن میزاد و جشن عروسی و مهمانی و خرسندی و خوشگذرانی و عیش و عشرت و شادمانی و بزم . (ناظم الاطباء) ۞ . مجلس شراب و عیش و عشرت بود و آن را بزم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). بزم عشرت و مجلس صحبت را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 347). مجلس مهمانی شراب باشد. (لغت فرس اسدی ). بزم . مجلس عیش و نوش. بزم باده و ساز. (یادداشت مؤلف ). مجلس شراب و عشرت و بزم را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جای مجلس و مهمانی و عیش و طرب بود. (فرهنگ اوبهی):
اندر میزد حاتم طائی توئی به جود
و اندر نبرد رستم دستان روزگار. فرخی.
ای به میزد اندرون هزار فریدون
وی به نبرد اندرون هزار تهمتن. فرخی.
اندر میزد با هنر دانش
و ندر نبرد با هنر بازو. فرخی.
نشستند از آن پس میان فرزد
به می برگرفتند کام ۞ از میزد. اسدی (گرشاسب نامه).
گه خروشان چو در نبرد تو نای
گاه نالان چو در میزد تو چنگ. سنائی.
در پایان جالب است که بگوئیم که یکی از معانی خود کلمه مُغ در زبان های ایرانی و ژرمنی (به هیئات مَغ- و موگ) مترادف با اسکیث و اسکول (نامهای دینی سکائیان) به معنی جام مِی هوم بوده است. از ویژگیهای چشمان درخشان هوم عابد و سپیتمه جمشید زیبا و عناوین زریادر زرتشت بلند قامت و دارای اندام زرین (=زرت- ائشت) و مگابرن ویشتاسپ-تیگران زیبا و بور و زیباچشم (برادر زرتشت) و همچنین خورشید چهر (بهرام سرخگون، پسر کوچک زرتشت) در خانواده زرتشت معلوم میشود که ایشان به مغان اسکیتی و سئورمتی (اسلوونی، صربوکرواتی) در شمال کوهستان قفقاز و شمال دریای سیاه تعلق داشته اند و با مادیای اسکیتی (افراسیاب) یا پدر و جد وی یعنی پارتاتوا و ایشپاکای (فراسپ کشندهً سارگون دوم) برای اداره ماد کوچک به جنوب قفقاز مهاجرت نموده بوده اند. سرزمین برف و کولاک بی سابقه جمشیدی در فرگرد دوم وندیداد اوستا گواه صادق این امر است. در واقع سیرت زیبای این خانواده و تبار کیانی (مادی) مادری ایشان و اصلاحات عمیق اجتماعی و اخلاقی سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) از جمله بخشیدن سه ساله مالیاتهای امپراطوری هخامنشی و اصلاحات ارضی و کمک پدرش سپیتمه هوم به انقلاب مادها بوده که این خانواده را محبوب ایرانیان از جمله کورش سوم (فریدون) نموده بوده است که دختر خود آتوسا (هووی= نیک تبار) را به همسری سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) در آورده و وی را حاکم بلخ و دربیکان تعیین نموده و ناظر امور متصرفات هندوستانی خویش قرار داده بود.
در رسالهً نوروز نامه منسوب به حكیم عمر خیام در رابطه نوروز و جام جمشیدی آن می خوانیم آیین ملوك عجم از گاه كیخسرو تا بروزگار یزدجرد شهریار كه آخر ملوك عجم بود چنان بوده است كه روز نوروز موبد موبدان پیش ملك آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یك دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیرو كمانی و دوات و قلم و اسپی و بازی و غلامی خوب روی و ستایش نمودی و نیایش كردی او را بزبان پارسی بعبارت ایشان، چون آفرین موبد موبدان پایان یافت بزرگان دولت در آمدندی و هدایا پیش آوردندی. آفرین موبد موبدان بدین عبارت است:
شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور به جام جمشید، و رسم نیاكان در همت بلند و نیكو كاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسپت گامگار و پیروز ، و تیغت روشن و كاری به دشمن، و بازت گیرا و خجسته به شكار، و كارت راست چون تیر ، پیشت دانا گرامی و درم خوار و سرایت آباد و زندگانی ات بسیار. ...
راجع به جغرافیای تاریخی منطقه ای که در مطلب مورد بحث فوق بیشتر از آن یاد شد، باید اضافه نمایم:
در کتاب البلدان یعقوبی آمده است که آذرگشنسب (آتش اسب نر) به موضع برزه آذربایجان بود اما انوشیروان آن را به شیز (تخت سلیمان) منتقل ساخته است. یعنی این برزه (بلند و واقع بر روی بلندی) که آتشکده آذرگشنسب در آن واقع بوده است مطابق کتب پهلوی باید کنار کوه سهند و شهر مراغه و دریاچه چیچست روی تپه طاقدیسی قرار داشته باشد (من روی این طاقدیس آثار بر جای مانده از آجرها و سنگهای رستی سفید بنایی به وضوح مشاهده کرده ام). نگارنده مکان این آتشکده آذرگشنسب در محل معبد کائین گبه (آتشکده اسب کیانی) و شهر آن یعنی برزه را یک سال پیش از انقلاب حالیه به همراه خبر محل شی چیکان یعنی جای نگهداری اوستای عهد ساسانی در آن حوالی (سه متری خانه زادگاهی نگارنده، در جوار مسجد کنونی روستای چیکان) شناسایی نموده و برای وزارت فرهنگ و هنر وقت گزارش کرده بود. این گزارش هم در واقع در ادامهً 33 ساله همان گزارش است. در کتاب معجم البلدان یاقوت حموی گفته شده است که در موقع دستگیر شدن افراسیاب، کیخسرو در آتشکدهً آذرگشنسب شهر برزه (بردعه) مشغول عبادت بود، همانجا که هوم عابد در کوه بلند کنار آن افراسیاب تورانی را دستگیر نمود. این شهر را به نامهای اوئیش دیش (شهر آب درخشان)، افرازه رود (دارای رود درخشان)، گزنا (محل گزنده)، مارگیانه (محل مار، مراغه) و فرااُته (پر سرما) و هروم (محل نگهبانی، قصبه هِره مراغه) و رغهً زرتشتی (دشت واقع در دامنه و بلندی) نیز نامیده اند. دلیل کثرت نامهای شهر مراغه به سبب آغاز انقلاب بزرگ مادها به رهبری کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره) و سردارانش توس نوذری (کورش دوم هخامنشی) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) با پیروزی بر مادیای اسکیتی در محل شهر مراغه بوده است که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید. فردوسی از زبان گستهم نوذری میگوید که شب هنگام مادیا و سپاه مخوف وی را در آنجا غافلگیر نموده اند:
بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه بهنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سرون و سرست زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که ابتدا از مهلکه میگریزد ولی به دست کسان سپیتمه هوم (گودرز کشوادگان) حاکم محل دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی وی نیوکار مادس (مادیای جادوگر) را در حالی که میخی به پیشانی او کوفته بودند بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
اکنون در کنار محل همین آتشکده یعنی منطقه کاراجیک (محل جنگجویان) روستایی است که به نشانه تعلق آتشکده آذرگشنسب به طبقه جنگجویان، علمدار نامیده میشود. مطابق گفته جغرافی نویسان عهد اسلامی در اواخر عهد ساسانی آتش این آتشکده آذرگشنسب به دژ مستحکم شیز (تخت سلیمان) حمل گردیده بود. طبق فرگرد اول وندیداد موبدان منطقه شهرستان مراغه این ناحیه را به سبب آتشکده آن و زادگاه زرتشت به شمار رفتنش، ایرانویج (ایران اصلی) خوانده و آفت آنجا را داشتن مارهای بزرگ و سرمای زیاد (یعنی مفهوم سه تا از نامهای کهن شهر مراغه) ذکر نموده اند. در رابطه با ارتباط نام هروم با برزه (بردع آذربایجان، نه بردعه اران) مطلب زیر از لغت نامه دهخدا گواه صادقی است.
هروم . [ هََ ] (اِخ ) نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش . (برهان):
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار. نظامی
بنا به مندرجات اوستا همین نبرد نوذریان و تورانیان که از آن یاد شد، حادثه ای بوده که به هنگام کودکی سپیتاک زرتشت در حدود سال 595 قبل از میلاد در سمت شهر مراغه در کنار دریاچه چیچست روی داده بود. یعنی سپیتاک زرتشت در حدود سال 600 قبل از میلاد متولد شده بوده است. فقرات 55 و 56 ارت یشت اوستا گواه صادق آن است:
55- در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند، من خود را به زیر گاو نر تنومندی پنهان کردم. آن گاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند. 56- در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند من خود را به زیر گلوی یک میش گشن، از یک گله مرکب از صد (گوسفند و بز) پنهان کردم. آنگاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند، در آن هنگامی که تورانیان و نوذریان دارندهً اسبهای تند مرا برمانیدند. استاد پرویز رجبی در باب جشن سکائیه می آورد: "بابلی بودن جشن سکایه، همان طوری که از نام این جشن برمی آید، به طور قطع نمی تواند درست باشد. وقتی سردار ایرانی کاپادوکیه موفق به نافرجام گذاشتن هجوم سکاها به ارمنستان و آسیای صغیر شد، دستور داد، تا محلی را خاکریز کرده و در آنجا یک معبد آناهیتا بسازند. در این معبد هر سال جشنی به نام سکایه برگزار میشده است. «استرابون» در کتاب ۵ خود،[۲۵]↓ بی ذکر منبع می نویسد؛ برخی می گویند، هنگامی که کورش سکاها را شکست داد، روز پیروزیش را به الاههی میهنش تخصیص داد؛ هر جا معبد آناهیتا وجود دارد این جشن برگزار می شود. در این جشن مردان لباس سکایی به تن کرده و پس از میگساری با یکدیگر و زنان همراهشان به زد و خورد میپرداختند. این مراسم یادآور خوردن ِشکستی از سکاها بوده است، که در آن به حیله، آن ها را مست کرده و در حال خواب و مستی و رقص از پای درآورده بودند [که مطابق خبر هرودوت مبنی بر پیروزی کی آخسارو بر سکاهای شمال دریای سیاه در سمت دریاچه ارومیه است]. «ویندیشمن»[۲۶]↓ معتقد است که این آیین بایستی مربوط به زمانی از پیش از کورش بوده باشد. «اشپیگل»[۲۷]↓ در ایرانی بودن آیین سکائیه تردید دارد و با تکیه بر گزارش «بروسوس» که این جشن در بابل نیز گرفته میشده است، احتمال میدهد که نام جشن از واژه ی صائبی شاقا [۲۸]↓(آشامیدن) برگرفته شده باشد.[۲۹]↓". ولی چنانکه هرودوت میگوید مورد سرمستی و غفلت بزرگ سکائیان پادشاهی (اسکیتان) از ایرانیان مادی و پارسی در عهد کی آخسارو (کیخسرو) روی دارد که منجر به کشتار شدن سکاها در سمت آذربایجان گردید. در شاهنامه و اوستا به صراحت از این پیروزی بزرگ ایرانیان نوذری (اولاد چیش پیش دوم هخامنشی) بر لشکریان افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در عهد فرمانروایی کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی) سخن به میان آمده است. این بزرگترین پیروزی تاریخی ایرانیان بر سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه بوده است. لذا استرابون اشتباه کرده است که مناسبت این جشن را پیروزی کوروش سوم بر سکاها پنداشته است. در واقع بر عکس، کوروش سوم (فریدون= هخامنشی) پیروزمند جنگ با سکاها نبود و در پیکار با آنها جان خود را هم باخت. لذا در واقع این جشن بزرگ سکائیه ایرانیان باید جشن پیروزی شکوهمند کوروش دوم (توس نوذری) و برادرش آریارمنه (گستهم نوذری) سرداران سپاه کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) بر سکاها در کنار دریاچه چئچست در سمت شهر مراغه بوده باشد. احتمال دارد سنت بر نشستن کوسه در ایام نوروزی در اصل اشاره به همین جشن ایرانیان باستان و شکست و کشتار سکائیان کم ریش لشکر مادیای اسکیتی و دستگیری و قتل خود وی بوده است که بعداً به وداع زمستان تفسیر شده است. این پیروزی بزرگ ایرانیان مادی و پارسی یکی از زمینه هایی بود که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید.
یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰
تیگران اول ارمنستان همان ویشتاسپ کیانی بوده است
دیشب که مروری دوباره بر تاریخ کورشنامه گزنفون در باب فرمانروایان ارمنستان در عهد آستیاگ و کورش داشتم به ناگاه مطلبی را متوجه شدم که قبلاً بدان توجه کافی مبذول نداشته بودم آن این بود که گزنفون تیگران را پسر بزرگ پادشاه ارمنستان ذکر کرده است. این بدان معنی است که وی همان مگابرن ویشتاسپ برادر خوانده کورش پسر بزرگ سپیتمه جمشید است. در حالی این جانب پیشتر وی را با پسر کوچک زریادر سپیتاک پسر کوچک سپیتمه جمشید مطابقت داده بدین ترتیب نگارنده در تطبیق شخصیتهای سلسله پادشاهی ارمنستان در کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی با فرمانروایان کیانی (مادی) به راه خطا رفته بودم که حال باید بر گردم در هر نه جلد تاریخ اساطیری تطبیقی ایران باستان آنها را اصلاح کنم که کاری طولانی خواهد بود. ولی جنبه خوش این پیشامد این است که از این طریق از جمله نام واقعی پسران زریادر سپیتاک (زرتشت، گائوماته بردیه) از کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی به خوبی آشکار میگردند.
خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران از اسطوره عاشقانه ای در ماد صحبت می نماید که قهرمانان آن زریادر (یعنی زرین تن، زریر اوستا و شاهنامه) و آتوسا (دختر پادشاه آماردان، منظور کورش سوم) است. و بزرگان ماد دیوار قصرهای خویش را به تصویر ایشان می آراستند. به گفته وی زریادر در ماد کوچک و اران تا دروازه دربند داغستان حکومت داشت. او برادر بزرگتری داشت به نام ویشتاسپ (سگ وحشی= ببر، در همان مفهوم سگان وحشی اساطیری که ثریته را در جنگلهای مازندران دریده بودند). این ویشتاسپ در ماد سفلی (منظور بین آذربایجان و تا رود هالیس = قیزیل ایرماق یعنی ارمنستان و کپادوکیه) فرمانروایی میکرد. یعنی بر خلاف اوستا و شاهنامه این ویشتاسپ کیانی نبود که همسر آتوسا (هوتس) بوده است بلکه شوهر آتوسا دختر کورش برادر کوچک وی زریادر است.
کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی و آخری هخامنشی در کتاب خود پرسیکا از این دو برادر تحت اسامی مگابرن (بی باک بُرنده) و سپیتاک (فرد سفید اندام) یاد میکند و میگوید که این دو فرزندان سپیتمه (فرد سفید رخسار) داماد و ولیعهد آستیاگ و شوهر آمیتیدا دختر آستیاگ بود و مگابرن و سپیتاک نواده های دختری آستیاگ بودند. می افزاید چون این دو به دست سپاه کورش دستگیر شدند. آستیاگ (یعنی تاجدار یا ثروتمند) که در همدان (پایتخت ماد) قایم شده بود برای رهایی ایشان خود را تحویل سپاه کورش کرد. اما از خبر گزنفون بر می آید که منظور از آستیاگ در اینجا سپیتمه فرمانروای نواحی واقع بین دریای خزر تا رود هالیس است و منظور از پایتخت دژ شوشی که مقر حکومت سپیتمه (به قول گزنفون آبرادات، مخلوق نگونسار). به قول کتسیاس آستیاگ و داماد و ولیعهد او سپیتمه به قتل رسیدند و کورش، آمیتیدای پیر را به عنوان ملکه دربار خود برد و پسرانش مگابرن و سپیتاک را از حکومت ارمنستان و کپادوکیه و اران و آذربایجان خلع نمود و به ترتیب به حکومت گرگان و حکومت دربیکان سمت بلخ (منظور سکائیان پارسی دروپیکی، سکائیان برگ هئومه) بر گماشت تا از سرزمین اصلی خود به دور باشند.
بدین ترتیب مگابرن (ویشتاسپ) و سپیتاک (زریادر) تبدیل به پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش شدند و خود وی در تاریخ اساطیری و دینی ملقب فریدون=هخامنشی، فرشوشتر= شهریار جوان، نوذر= فرمانروی نو گردید. هرتسفلد ایرانشناس نامی آلمانی بر این عقیده بود که سپیتاک پسر سپیتمه حاکم دربیکان بلخ همان زرتشت سپیتمان است. وی توجه نکرده است که کتسیاس و گزنفون در همین عهد آستیاگ و کورش فرمانروایان سمت ارمنستان و بلخ را بردیه (منظور گائوماته بردیه، شوهر آتوسا دختر کورش) معرفی نموده اند که از اینجا به این همانی گائوماته بردیه، زرتشت سپیتمان (هر دو همزمان هم حاکم آذربایجان و هم بلخ در دو برهه زمانی متفاوت با هم) و زریادر سپیتاک پسر سپیتمه می رسیم.
موسی خورنی نام-لقب پدر تیگران (ویشتاسپ) یعنی سپیتمه را یرواند (ائورونت= تیز) آورده است که مطابق نام اوستایی ائوروت اسپ (تیز اسب) یعنی لهراسب کیانی پدر ویشتاسپ کیانی (گشتاسپ) است. گزنفون در این رابطه نام وی را ذکر نمی کند و صرفاً اشاره میکند که فیلسوف-مغ دانای ارمنستان (منظور سپیتمه، آبرادات) به دستور فرمانروای ارمنستان (در اساس منظور کورش) به قتل رسید.
در اینجا خلاصه ای از مطالب مربوط به تیگران را از کتاب ارمنستان موسی خورنی مورخ ارمنی عهد فیروز و بلاش و قباد ساسانی نقل می نمائیم. گفتار وی با افسانه های روایات شفاهی گذشته در آمیخته چنانکه وی از طریق این روایات به خطا تیگران (ویشتاسپ) را متحد کورش سوم و مخاصم پدر بزرگ مادریش آستیاگ معرفی می نماید که از برای اتحاد جلب اعتماد و دوستی خواهر خود تیگرانوهی را به زنی به او داده است. وی از نسبت خانوادگی درست تیگران با آستیاگ (به قول وی آژدهاک= ثروتمند) خبر نداشته است. بر خلاف وی در واقع کورش سوم نواده دختری آستیاگ نبود. ولی به احتمال زیاد کورش دوم پسر چیش پیش دوم نواده دختری فرائورت (فرود-سیاوش) چهارمین پادشاه ماد بوده است. ضمناً موسی خورنی عنوان شامیرام (شاهکش) را به جای نامهای سمیرامیس ملکه آشور ، تومیریس ملکه ماساگتها قاتل کورش (آرا= نجیب)، کورش قاتل سپیتمه (آرا= نجیب) و داریوش اول قاتل زریادر سپیتاک (آرا آرایان، نجیب فرزند نجیب، گائوماته زرتشت) و همه ایشان را فرد واحدی به شمار می آورد. موسی خورنی عنوان جانشین آرا آرایان را انوشاوان (یعنی بیمرگ) آورده است چون فرزند کوچک زریادر سپیتاک (گائوماته بردیه، زرتشت) که در اوستا و کتب پهلوی با عنوان خورشید چهر و بستور (جوشن بسته) ذکر شده است بعد از نبردهای طولانی با داریوش در ارمنستان سر انجام متواری شد و دست داریوش به وی نرسید تا تصویر و شرح قتلش را در کتیبه بیستون ردیف نماید. عموی وی یعنی مگابرن (ویشتاسپ) نیز که در این زمان در گرگان حکومت می نمود سرانجام بعد از نبرد با ویشتاسپ هخامنشی و پسرش داریوش چون تاب مقاومت در خود ندید به سوی شمال نزد چادر نشینان استپها متواری گردید. در شاهنامه هم قهرمانیهای گشتاسپ (ویشتاسپ کیانی) همانند واریانت ارمنی و یونانی خود تیگران در سمت آسیای صغیر صورت میگیرد.
موسی خورنی تحت عنوان "نسل و تبار تیگران و اقوامی که از او منشعب شدند" چنین میگوید:
"همانطور که برای من روایتگر حکایت کردن روایات موثق از تیگران اول بنیانگذار ما و خدمات او خوشایند است همان قسم هم برای تو خواننده لذت بخش است که سخنی از تیگران فرزند یرواند بشنوی که چگونه رجلی بود و چه حماسه ها و شجاعتها از او سرزد و شرح حال او چگونه است؟ لذا من دوست دارم بر حسب شجاعت آنها را به ترتیب زیر بنامم: هایک (عقاب، نیای اساطیری ارامنه)، آرام (آرامو، نخستین فرمانروای اورارتو) و تیگران (ببر، مگابرن ویشتاسپ کیانی) زیرا به عقیده من اولاد دلیران نیز دلیرند. غیر اینها را بگذار هر کس به هر ترتیبی که مایل باشد بنامد. لیکن از لحاظ میتولوژی هم که باشد گفتهً ما محقق است. آرامازد (اورمزد، اهورامزدا) اصلاً وجود ندارد لیکن فقط برای کسانی که مایلند آرامازد باشد، چهار آرامازد وجود دارد که یکی از آنها کوند آرامازد (اهورامزدای تاس) است. بسیارند کسانی که نامشان تیگران است اما از نژاد هایک این یکی و یگانه؛ و آن کسی است که اژدهاک (اژدها) به قتل رساند و خاندان او و آنوش (بیمرگ) اُم ویشاپها (مادر اژدها نژادان) را به اسارت برد و با یاری کورش و حسن نیت و موافقت او حکومت مادها را غصب کرد. باب (بوپ، دارنده لباس نفیس)، تیران (دارنده اوج و رسایی و بزرگی) و واهاگن (کشنده دشمن) پسران او (تیگران، ویشتاسپ) هستند. که در باره مولود آخری (واهاگن،همنام خدای جنگ و رعد ایرانیان، خورشیدچهر کتب پهلوی) در افسانه های ما چنین آمده است:
«آسمان در مخاض (درد زایمان) بود و در مخاض زمین
به درد زایمان افتاده بود بحر ارغوانین
نی سرخ فام در نیستان بحر بیکران
تشنج دار همی بودی از درد زایمان
از درون ساقه نی همی دود شد روان
شعله آتش نیز از ساقه نی بود دوان
بیرون شدی از میان شعله از آن
یکی گیسو طلایی جوان
دوان بود یکی گیسو طلایی نوجوان
داشت او آذرین گونه زلفان
او داشت ریشی چون شعله درخشان
بودش دو چشمانش دو خورشید درخشان»
ما به گوش خود شنیدیم چگونه این ترانه را به همنوازی طنبور ترنم میکردند. سپس در بارهً جنگ واهاگن (در مقام ایزد جنگ) با اژدها ها و پیروزی او بر آنها سروده میشود و چیزهای بسیاری متشابه به دلاوریهای هراکلس در باره او می سرودند و نیز گویند او را تألیه و پرستش و در گرجستان به قامت او مجسمه بر پا کرده و با ذبح قربانی ستایش می نمودند (اشاره شاهنامه به بیژن= دور درخشنده در سرزمین گرازان سمت ارمنستان نشانگر همین موضوع است). واهونیهای ارمنستان (تیره نجبا) از نسل واهاگن هستند."
از آن جایی که کورش بعد از ساقط کردن آستیاگ و ولیعهدش سپیتمه (یرواند قصیر السلطنه) مکان فرمانروایی مگابرن (تیگران) از ارمنستان و کپادوکیه و ماد سفلی به گرگان منتقل ساخته بود لذا معلوم میگردد که آن ناحیه در عهد نائب السلطنه کمبوجیه در ایران یعنی عهد گائوماته بردیه (زریادر سپیتاک) به فرزند کوچک او واهاگن (یعنی کشنده دشمن، خورشید چهر سرور جنگجویان) محول شده بود. چنانکه در اوایل کودتای داریوش بر ضد گائوماته بردیه و وه یزداته بردیه (پسر کوچک سنگین وزن کورش) وی حاکمی ارمنی به نام ارخه پسر هلدیته از جانب خود به حکومت بابل منسوب نموده بود. یعنی باب (بوپ، دارنده جامه نفیس)، تیران (دارنده اوج و رسایی و بزرگی) و واهاگن (یعنی زننده دشمن معادل بهرام= وهر- رم یعنی زننده دشمن) همان سه پسر گائوماته بردیه (زرتشت، زریادر سپیتاک) که نامهایشان به ترتیب ایسدواستر (دارنده جامه نفیس و مطلوب)، اورتدنر (یل بزرگ و رسا) و خورشیدچهر (درخشان چهره) قید شده اند. مطابق اشاره کتسیاس پادشاه دربیکان عهد کورش (سپیتاک پسر سپیتمه) و دو پسر بزرگ و میانی وی که در سپاهشان فیلان و سواران هندی وجود داشتند (یعنی بر امور هندوستان نظارت می نمودند) همزمان [لابد در زمان کودتای داریوش و جریان مُغ کشی) کشته شدند. این می رساند فرمانروای ارمنستان که در آغاز حکومت داریوش مدتی طولانی با سپاه داریوش نبرد کرد و سرانجام همانند عموی خود مگابرن (تیگران) حاکم گرگان به سوی قبایل شمالی گریخت، همان واهاگن (خورشیدچهر) بوده است.
در روایات ملی ایرانی که به طور شفاهی حفظ شده است. ویشتاسپ کیانی (مگابرن، تیگران) با فرمانروای مخاصمش ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش و حاکم پارت در آمیخته و یکی شده است. در این رابطه نام ویشتاسپ کیانی با عنوان ارجاسپ (دارنده اسب با ارج یا در اصل ارزَسپ= سگ جنگی/ببر) جایگزین شده است و عنوان سپنداته (مخلوق مقدس) یا اسفندیار (یاری شده مقدس) که کتسیاس به درستی آن را متعلق به گائوماته بردیه (زریادر سپیتاک) می داند به قاتل او داریوش تعلق پذیرفته است. بدین ترتیب آخرین کیانیان با پادشاهان هخامنشی نسل ویشتاسپ در آمیخته اند و نامهای وهومن سپنداتان و ارتخشتر وهومن به خشایارشا (یعنی پادشاه نیک کردار= بهمن) و اردشیر دراز دست تعلق گرفته است. بنابراین پادشاهان کیانی (مادی) به ترتیب عبارت بوده اند: از کی قباد (دایائوکو)، کی اپیوه (اوپیس/اوپیته)، کیکاوس (خشثریتی)، فرائورت (فرود/سیاوش)، کی خسرو ( کی آخسارو، هوخشتره)، آژدیاک (آستیاگ)[که به واسطه شباهت نامش با اژیدهاک=پادشاه ماروش یعنی مردوک خدای بابلیها از رده پادشاهان وجیه المله کیانی خارج شده است]، لهراسپ (سپیتمه جمشید، داماد و ولیعهد آستیاگ)، گشتاسپ (ویشتاسپ کیانی) و سرانجام سپنداته (اسفندیار، زریادر سپیتاک) که خود مبلغ آیین زرتشتی و بنیانگذار آن یعنی زرتشت سپیتمان است.
خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران از اسطوره عاشقانه ای در ماد صحبت می نماید که قهرمانان آن زریادر (یعنی زرین تن، زریر اوستا و شاهنامه) و آتوسا (دختر پادشاه آماردان، منظور کورش سوم) است. و بزرگان ماد دیوار قصرهای خویش را به تصویر ایشان می آراستند. به گفته وی زریادر در ماد کوچک و اران تا دروازه دربند داغستان حکومت داشت. او برادر بزرگتری داشت به نام ویشتاسپ (سگ وحشی= ببر، در همان مفهوم سگان وحشی اساطیری که ثریته را در جنگلهای مازندران دریده بودند). این ویشتاسپ در ماد سفلی (منظور بین آذربایجان و تا رود هالیس = قیزیل ایرماق یعنی ارمنستان و کپادوکیه) فرمانروایی میکرد. یعنی بر خلاف اوستا و شاهنامه این ویشتاسپ کیانی نبود که همسر آتوسا (هوتس) بوده است بلکه شوهر آتوسا دختر کورش برادر کوچک وی زریادر است.
کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی و آخری هخامنشی در کتاب خود پرسیکا از این دو برادر تحت اسامی مگابرن (بی باک بُرنده) و سپیتاک (فرد سفید اندام) یاد میکند و میگوید که این دو فرزندان سپیتمه (فرد سفید رخسار) داماد و ولیعهد آستیاگ و شوهر آمیتیدا دختر آستیاگ بود و مگابرن و سپیتاک نواده های دختری آستیاگ بودند. می افزاید چون این دو به دست سپاه کورش دستگیر شدند. آستیاگ (یعنی تاجدار یا ثروتمند) که در همدان (پایتخت ماد) قایم شده بود برای رهایی ایشان خود را تحویل سپاه کورش کرد. اما از خبر گزنفون بر می آید که منظور از آستیاگ در اینجا سپیتمه فرمانروای نواحی واقع بین دریای خزر تا رود هالیس است و منظور از پایتخت دژ شوشی که مقر حکومت سپیتمه (به قول گزنفون آبرادات، مخلوق نگونسار). به قول کتسیاس آستیاگ و داماد و ولیعهد او سپیتمه به قتل رسیدند و کورش، آمیتیدای پیر را به عنوان ملکه دربار خود برد و پسرانش مگابرن و سپیتاک را از حکومت ارمنستان و کپادوکیه و اران و آذربایجان خلع نمود و به ترتیب به حکومت گرگان و حکومت دربیکان سمت بلخ (منظور سکائیان پارسی دروپیکی، سکائیان برگ هئومه) بر گماشت تا از سرزمین اصلی خود به دور باشند.
بدین ترتیب مگابرن (ویشتاسپ) و سپیتاک (زریادر) تبدیل به پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش شدند و خود وی در تاریخ اساطیری و دینی ملقب فریدون=هخامنشی، فرشوشتر= شهریار جوان، نوذر= فرمانروی نو گردید. هرتسفلد ایرانشناس نامی آلمانی بر این عقیده بود که سپیتاک پسر سپیتمه حاکم دربیکان بلخ همان زرتشت سپیتمان است. وی توجه نکرده است که کتسیاس و گزنفون در همین عهد آستیاگ و کورش فرمانروایان سمت ارمنستان و بلخ را بردیه (منظور گائوماته بردیه، شوهر آتوسا دختر کورش) معرفی نموده اند که از اینجا به این همانی گائوماته بردیه، زرتشت سپیتمان (هر دو همزمان هم حاکم آذربایجان و هم بلخ در دو برهه زمانی متفاوت با هم) و زریادر سپیتاک پسر سپیتمه می رسیم.
موسی خورنی نام-لقب پدر تیگران (ویشتاسپ) یعنی سپیتمه را یرواند (ائورونت= تیز) آورده است که مطابق نام اوستایی ائوروت اسپ (تیز اسب) یعنی لهراسب کیانی پدر ویشتاسپ کیانی (گشتاسپ) است. گزنفون در این رابطه نام وی را ذکر نمی کند و صرفاً اشاره میکند که فیلسوف-مغ دانای ارمنستان (منظور سپیتمه، آبرادات) به دستور فرمانروای ارمنستان (در اساس منظور کورش) به قتل رسید.
در اینجا خلاصه ای از مطالب مربوط به تیگران را از کتاب ارمنستان موسی خورنی مورخ ارمنی عهد فیروز و بلاش و قباد ساسانی نقل می نمائیم. گفتار وی با افسانه های روایات شفاهی گذشته در آمیخته چنانکه وی از طریق این روایات به خطا تیگران (ویشتاسپ) را متحد کورش سوم و مخاصم پدر بزرگ مادریش آستیاگ معرفی می نماید که از برای اتحاد جلب اعتماد و دوستی خواهر خود تیگرانوهی را به زنی به او داده است. وی از نسبت خانوادگی درست تیگران با آستیاگ (به قول وی آژدهاک= ثروتمند) خبر نداشته است. بر خلاف وی در واقع کورش سوم نواده دختری آستیاگ نبود. ولی به احتمال زیاد کورش دوم پسر چیش پیش دوم نواده دختری فرائورت (فرود-سیاوش) چهارمین پادشاه ماد بوده است. ضمناً موسی خورنی عنوان شامیرام (شاهکش) را به جای نامهای سمیرامیس ملکه آشور ، تومیریس ملکه ماساگتها قاتل کورش (آرا= نجیب)، کورش قاتل سپیتمه (آرا= نجیب) و داریوش اول قاتل زریادر سپیتاک (آرا آرایان، نجیب فرزند نجیب، گائوماته زرتشت) و همه ایشان را فرد واحدی به شمار می آورد. موسی خورنی عنوان جانشین آرا آرایان را انوشاوان (یعنی بیمرگ) آورده است چون فرزند کوچک زریادر سپیتاک (گائوماته بردیه، زرتشت) که در اوستا و کتب پهلوی با عنوان خورشید چهر و بستور (جوشن بسته) ذکر شده است بعد از نبردهای طولانی با داریوش در ارمنستان سر انجام متواری شد و دست داریوش به وی نرسید تا تصویر و شرح قتلش را در کتیبه بیستون ردیف نماید. عموی وی یعنی مگابرن (ویشتاسپ) نیز که در این زمان در گرگان حکومت می نمود سرانجام بعد از نبرد با ویشتاسپ هخامنشی و پسرش داریوش چون تاب مقاومت در خود ندید به سوی شمال نزد چادر نشینان استپها متواری گردید. در شاهنامه هم قهرمانیهای گشتاسپ (ویشتاسپ کیانی) همانند واریانت ارمنی و یونانی خود تیگران در سمت آسیای صغیر صورت میگیرد.
موسی خورنی تحت عنوان "نسل و تبار تیگران و اقوامی که از او منشعب شدند" چنین میگوید:
"همانطور که برای من روایتگر حکایت کردن روایات موثق از تیگران اول بنیانگذار ما و خدمات او خوشایند است همان قسم هم برای تو خواننده لذت بخش است که سخنی از تیگران فرزند یرواند بشنوی که چگونه رجلی بود و چه حماسه ها و شجاعتها از او سرزد و شرح حال او چگونه است؟ لذا من دوست دارم بر حسب شجاعت آنها را به ترتیب زیر بنامم: هایک (عقاب، نیای اساطیری ارامنه)، آرام (آرامو، نخستین فرمانروای اورارتو) و تیگران (ببر، مگابرن ویشتاسپ کیانی) زیرا به عقیده من اولاد دلیران نیز دلیرند. غیر اینها را بگذار هر کس به هر ترتیبی که مایل باشد بنامد. لیکن از لحاظ میتولوژی هم که باشد گفتهً ما محقق است. آرامازد (اورمزد، اهورامزدا) اصلاً وجود ندارد لیکن فقط برای کسانی که مایلند آرامازد باشد، چهار آرامازد وجود دارد که یکی از آنها کوند آرامازد (اهورامزدای تاس) است. بسیارند کسانی که نامشان تیگران است اما از نژاد هایک این یکی و یگانه؛ و آن کسی است که اژدهاک (اژدها) به قتل رساند و خاندان او و آنوش (بیمرگ) اُم ویشاپها (مادر اژدها نژادان) را به اسارت برد و با یاری کورش و حسن نیت و موافقت او حکومت مادها را غصب کرد. باب (بوپ، دارنده لباس نفیس)، تیران (دارنده اوج و رسایی و بزرگی) و واهاگن (کشنده دشمن) پسران او (تیگران، ویشتاسپ) هستند. که در باره مولود آخری (واهاگن،همنام خدای جنگ و رعد ایرانیان، خورشیدچهر کتب پهلوی) در افسانه های ما چنین آمده است:
«آسمان در مخاض (درد زایمان) بود و در مخاض زمین
به درد زایمان افتاده بود بحر ارغوانین
نی سرخ فام در نیستان بحر بیکران
تشنج دار همی بودی از درد زایمان
از درون ساقه نی همی دود شد روان
شعله آتش نیز از ساقه نی بود دوان
بیرون شدی از میان شعله از آن
یکی گیسو طلایی جوان
دوان بود یکی گیسو طلایی نوجوان
داشت او آذرین گونه زلفان
او داشت ریشی چون شعله درخشان
بودش دو چشمانش دو خورشید درخشان»
ما به گوش خود شنیدیم چگونه این ترانه را به همنوازی طنبور ترنم میکردند. سپس در بارهً جنگ واهاگن (در مقام ایزد جنگ) با اژدها ها و پیروزی او بر آنها سروده میشود و چیزهای بسیاری متشابه به دلاوریهای هراکلس در باره او می سرودند و نیز گویند او را تألیه و پرستش و در گرجستان به قامت او مجسمه بر پا کرده و با ذبح قربانی ستایش می نمودند (اشاره شاهنامه به بیژن= دور درخشنده در سرزمین گرازان سمت ارمنستان نشانگر همین موضوع است). واهونیهای ارمنستان (تیره نجبا) از نسل واهاگن هستند."
از آن جایی که کورش بعد از ساقط کردن آستیاگ و ولیعهدش سپیتمه (یرواند قصیر السلطنه) مکان فرمانروایی مگابرن (تیگران) از ارمنستان و کپادوکیه و ماد سفلی به گرگان منتقل ساخته بود لذا معلوم میگردد که آن ناحیه در عهد نائب السلطنه کمبوجیه در ایران یعنی عهد گائوماته بردیه (زریادر سپیتاک) به فرزند کوچک او واهاگن (یعنی کشنده دشمن، خورشید چهر سرور جنگجویان) محول شده بود. چنانکه در اوایل کودتای داریوش بر ضد گائوماته بردیه و وه یزداته بردیه (پسر کوچک سنگین وزن کورش) وی حاکمی ارمنی به نام ارخه پسر هلدیته از جانب خود به حکومت بابل منسوب نموده بود. یعنی باب (بوپ، دارنده جامه نفیس)، تیران (دارنده اوج و رسایی و بزرگی) و واهاگن (یعنی زننده دشمن معادل بهرام= وهر- رم یعنی زننده دشمن) همان سه پسر گائوماته بردیه (زرتشت، زریادر سپیتاک) که نامهایشان به ترتیب ایسدواستر (دارنده جامه نفیس و مطلوب)، اورتدنر (یل بزرگ و رسا) و خورشیدچهر (درخشان چهره) قید شده اند. مطابق اشاره کتسیاس پادشاه دربیکان عهد کورش (سپیتاک پسر سپیتمه) و دو پسر بزرگ و میانی وی که در سپاهشان فیلان و سواران هندی وجود داشتند (یعنی بر امور هندوستان نظارت می نمودند) همزمان [لابد در زمان کودتای داریوش و جریان مُغ کشی) کشته شدند. این می رساند فرمانروای ارمنستان که در آغاز حکومت داریوش مدتی طولانی با سپاه داریوش نبرد کرد و سرانجام همانند عموی خود مگابرن (تیگران) حاکم گرگان به سوی قبایل شمالی گریخت، همان واهاگن (خورشیدچهر) بوده است.
در روایات ملی ایرانی که به طور شفاهی حفظ شده است. ویشتاسپ کیانی (مگابرن، تیگران) با فرمانروای مخاصمش ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش و حاکم پارت در آمیخته و یکی شده است. در این رابطه نام ویشتاسپ کیانی با عنوان ارجاسپ (دارنده اسب با ارج یا در اصل ارزَسپ= سگ جنگی/ببر) جایگزین شده است و عنوان سپنداته (مخلوق مقدس) یا اسفندیار (یاری شده مقدس) که کتسیاس به درستی آن را متعلق به گائوماته بردیه (زریادر سپیتاک) می داند به قاتل او داریوش تعلق پذیرفته است. بدین ترتیب آخرین کیانیان با پادشاهان هخامنشی نسل ویشتاسپ در آمیخته اند و نامهای وهومن سپنداتان و ارتخشتر وهومن به خشایارشا (یعنی پادشاه نیک کردار= بهمن) و اردشیر دراز دست تعلق گرفته است. بنابراین پادشاهان کیانی (مادی) به ترتیب عبارت بوده اند: از کی قباد (دایائوکو)، کی اپیوه (اوپیس/اوپیته)، کیکاوس (خشثریتی)، فرائورت (فرود/سیاوش)، کی خسرو ( کی آخسارو، هوخشتره)، آژدیاک (آستیاگ)[که به واسطه شباهت نامش با اژیدهاک=پادشاه ماروش یعنی مردوک خدای بابلیها از رده پادشاهان وجیه المله کیانی خارج شده است]، لهراسپ (سپیتمه جمشید، داماد و ولیعهد آستیاگ)، گشتاسپ (ویشتاسپ کیانی) و سرانجام سپنداته (اسفندیار، زریادر سپیتاک) که خود مبلغ آیین زرتشتی و بنیانگذار آن یعنی زرتشت سپیتمان است.
شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۰
معنی نام کرُوات
مطابق بررسیهای میلان هوستیچ نویسنده کتاب از هرخوائیتیا تا کرواتیا لغات بسیاری در زبان کرواسی قدیم ریشه ایرانی دارند و از اینجا بدین نتیجه رسیده است که کرواتها در اساس ایرانی تبارند و از هرخوائتیا (سرسوتی= سرزمین پُر آب، آراخوزی، رخج) یعنی ناحیه آواکانا (=افغان، محل آب) به کرواسی نقل مکان نموده اند. اما تادئوتس سولیمیرسکی از وزرای فرهنگ سابق لهستان در کتاب سرمتها به درستی کرواتها را از قبایل سئورومات معرفی می نماید که از اقوام آریایی شمال قفقاز بوده اند و به قول هرودوت دو زبانی بودند (لابد ایرانی و اسلاوی). ایرانشناسان به درستی سئورومتها را همان قوم سلم شاهنامه (سئیریمه اوستا) می دانند که مطابق نویسندگان رومی و کتب اوستا و پهلوی و شاهنامه ایرانیان (مادها و پارسها) خود را از خویشاوندان نزدیک ایشان می شمردند. نام سئورومات (تمام پوشیده [از جوش]) یا طبق قاعده تبدیل حروف "س" و "م" به "ه" و "و" هئورواتیه (تمام پوشیده [از جوشن]) به جز شاخه یازیگ ایشان (صربها) خود و اسب خود را در جنگ تمام جوشن پوش می نموده اند. یازیگ (تیرانداز) نام مجاری (نئوری) صربها (به سانسکریت سئوروَ ها یعنی تیر اندازان) بوده است. نام سئورومتی کهن دیگر ایشان ایسدون (ایشو زون= یعنی دارندگان سلاح تیر یا تیراندازان) بوده است. گروه آنتای سئورومتها (یعنی کناریها) همان بوسنی ها (= کناری های امروزی) هستند. نام آمازون (همه سلاح= تمام پوشیده از سلاح) که آن را به شاخه ای از سئوروماتها اطلاق می نموده اند، مطابق خود نام سئوروماتها (کرواتها) است. مسلم به نظر میرسد هیئت بومی نام کرواتها یعنی هرُوات به همان معنی تمام و کامل پوشیده از جوشن است یعنی معادل هئورواتیه اوستایی و نام کروات از همین هیئت عاید گردیده است. استاد محمد مقدم بدون اطلاع از ریشه ایرانی نام کروات بحثی بر سر ریشه ایرانی نام کراوات نموده و آن را به وساطت هیئت کوئیرِت بر گرفته از کلمه کوئیریس اوستایی به معنی گریوبان، گردنبند و سینه بند یا جوشن و زره گرفته است. کوئیریس در یشتهای اوستا و کتاب پهلوی بندهش نام کوهی در ایرانویج (شهرستان مراغه) است که اکنون در محل به هیئت کیلگزی تلفظ میگردد. جالب است که هیئت لاتینی نام سینه بند (زره و جوشن) یعنی کوراتیا نیز به نام کراوات شبیه است. بی جهت نیست که کراوات در کرواسی به عنوان سمبل کرواتها پذیرفته شده بوده است.
شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰
معنی نام دانسفهان
در وبلاگ تات نشینان گفته شده است: "نام روستای قديمی و شهر نو پا “دانسفهان“ در كتابها به صورت “ زدانسقان“، “دان اصفهان“، “دانسپهان“، “اسفقنان“ و به لهجه اهالی “ دُنسبُن“ آمده است."
به نظر می رسد صور مختلف این نام مرکب باشند از دان (محل) و سپان (منسوب به سپه یعنی سگ) یا مرکب از زی دان (محل زیست) و سگان یا مرکب از اسپه (سگ) و کانان (منسوب به محل). یعنی در مجموع نام این روستا به معنی محل محافظت و نگهداری سگان است. این معنی نشان از قدمت باستانی این روستا دارد. در نزد مغان سگ موجودی ستودنی و مقدس به شمار می رفته است. نزد کادوسیان گیلان (کات- اوزیان= سگپرستان) سنت سگپرستی رایج بوده است. نام بومیان دیرین آذربایجان یعنی کوتیان نیز به مفهوم سگپرستان است. به نظر می رسد ایشان نیاکان کادوسیان بوده باشند.
اما نام اصفهان یعنی اسپدانا با توجه به نام پارتی- ارمنی آنجا یعنی جی (منسوب به اسب) نه از ریشه سپه (سگ) بلکه از ریشه اسپ یعنی اسب می باشد.
به نظر می رسد صور مختلف این نام مرکب باشند از دان (محل) و سپان (منسوب به سپه یعنی سگ) یا مرکب از زی دان (محل زیست) و سگان یا مرکب از اسپه (سگ) و کانان (منسوب به محل). یعنی در مجموع نام این روستا به معنی محل محافظت و نگهداری سگان است. این معنی نشان از قدمت باستانی این روستا دارد. در نزد مغان سگ موجودی ستودنی و مقدس به شمار می رفته است. نزد کادوسیان گیلان (کات- اوزیان= سگپرستان) سنت سگپرستی رایج بوده است. نام بومیان دیرین آذربایجان یعنی کوتیان نیز به مفهوم سگپرستان است. به نظر می رسد ایشان نیاکان کادوسیان بوده باشند.
اما نام اصفهان یعنی اسپدانا با توجه به نام پارتی- ارمنی آنجا یعنی جی (منسوب به اسب) نه از ریشه سپه (سگ) بلکه از ریشه اسپ یعنی اسب می باشد.
معنی بوئین زهرا
نام بوئین زهرا را میشود به صورت بو-یئون زئیره یعنی منطقه معطر سرسبز و زرین باز سازی کرد. نام ناحیه باستانی دستبی (دشتبی، یعنی دشت آبی و سرسبز) با نام بوئین زهرا مطابقت می نماید. نام ایزد آباد (یزد آباد) هم که در منابع قدیمی در سمت آن ذکر گردیده است مطابق قصبه عصمت آباد حالیه است.
پیشینه : بوئین زهرا منطقه ای قدیمی است . بنابر منابع ، در دوره ساسانیان بستام با سپاهی مرکب از صد هزار مرد برای جنگ با خسرو از دشت آبی عبور کرد (نولدکه، ص 724). این ناحیه در مغرب تهران کنونی است و ایزدآباد[احتمالاً یزدآباد] به این ناحیه تعلق داشته است (همان، ص 733). به نوشته حمدالله مستوفی (1366ش الف، ص 777)هنگامی که موسی بن بوقا (موسی بن بغا کبیر)، پس از هارون الرشید (حک : 170ـ193) حاکم ولایت قزوین شد، ناحیه زهرا از ری جدا و جزو قزوین گردید.
از نواحی قدیمی بوئین، یزدآباد(محل کنونی آن دقیقاً مشخص نیست)از دهستان دشت آبی، سگزآباد (حدود هفده کیلومتری مغرب بوئین) و ابراهیم آباد (حدود هجده کیلومتری بوئین و پنج کیلومتری شمال غرب سگزآباد) است .
در قرن چهارم ، کسی که از ری به زنجان (زنگان) جز از راه قزوین می رفت، از دهی به نام یزدآباد از توابع دَستبی می گذشت (اصطخری، ص 214). در زمان خلفای اموی، دستوا (منظور دستبی) مرکز ضرابخانه بود و این ، در ناحیه ای بود که مهمترین قریه آن یزدآباد نام داشت (لسترنج، ص 238). در همین زمان ، قسمتی از دستوا تابع ری و قسمتی دیگر تابع همدان بود و راه مستقیم ری به آذربایجان از آن می گذشت . در زمان خلفای عباسی ، دستوا (دستبی)تابع قزوین گردید.
به نوشته حمدالله مستوفی در قرن هشتم ، شال و سگزآباد از دیههای معتبر قزوین بودند (1362ش ب، ص 59) و آثار به دست آمده (ظروف سفالی ) در «قره تپه » سگزآباد نیز مشهور است (ورجاوند، ص 34). در دوره صفویه، ابراهیم آباد ده بزرگ و پر محصولی بوده است (همان، ص 264). در دورة قاجاریه در 1248 به نوشته شیروانی (ص 262، زهرا بلوکی از قزوین بود و حدود سی دِه آباد داشت . آبش از قنات و هوایش نیکو بود. سکنه آن بیشتر ترک و مابقی تاجیک [=تات] بودند و همه آبادیهای آن در زمین هموار قرار داشت . در 1310ش، بلوک زهرا از لحاظ تقسیمات حکومتی جزو قزوین شمرده می شد و از جنوب به زرند و از مشرق به ساوجبلاغ تهران محدود بود. مرکز آن، عصمت آباد(حدود نُه کیلومتری بوئین و سرجاده شاه عباسی، معروف به جاده اصفهان ) بود (کیهان، ج 2، ص 369، 371).
پیشینه : بوئین زهرا منطقه ای قدیمی است . بنابر منابع ، در دوره ساسانیان بستام با سپاهی مرکب از صد هزار مرد برای جنگ با خسرو از دشت آبی عبور کرد (نولدکه، ص 724). این ناحیه در مغرب تهران کنونی است و ایزدآباد[احتمالاً یزدآباد] به این ناحیه تعلق داشته است (همان، ص 733). به نوشته حمدالله مستوفی (1366ش الف، ص 777)هنگامی که موسی بن بوقا (موسی بن بغا کبیر)، پس از هارون الرشید (حک : 170ـ193) حاکم ولایت قزوین شد، ناحیه زهرا از ری جدا و جزو قزوین گردید.
از نواحی قدیمی بوئین، یزدآباد(محل کنونی آن دقیقاً مشخص نیست)از دهستان دشت آبی، سگزآباد (حدود هفده کیلومتری مغرب بوئین) و ابراهیم آباد (حدود هجده کیلومتری بوئین و پنج کیلومتری شمال غرب سگزآباد) است .
در قرن چهارم ، کسی که از ری به زنجان (زنگان) جز از راه قزوین می رفت، از دهی به نام یزدآباد از توابع دَستبی می گذشت (اصطخری، ص 214). در زمان خلفای اموی، دستوا (منظور دستبی) مرکز ضرابخانه بود و این ، در ناحیه ای بود که مهمترین قریه آن یزدآباد نام داشت (لسترنج، ص 238). در همین زمان ، قسمتی از دستوا تابع ری و قسمتی دیگر تابع همدان بود و راه مستقیم ری به آذربایجان از آن می گذشت . در زمان خلفای عباسی ، دستوا (دستبی)تابع قزوین گردید.
به نوشته حمدالله مستوفی در قرن هشتم ، شال و سگزآباد از دیههای معتبر قزوین بودند (1362ش ب، ص 59) و آثار به دست آمده (ظروف سفالی ) در «قره تپه » سگزآباد نیز مشهور است (ورجاوند، ص 34). در دوره صفویه، ابراهیم آباد ده بزرگ و پر محصولی بوده است (همان، ص 264). در دورة قاجاریه در 1248 به نوشته شیروانی (ص 262، زهرا بلوکی از قزوین بود و حدود سی دِه آباد داشت . آبش از قنات و هوایش نیکو بود. سکنه آن بیشتر ترک و مابقی تاجیک [=تات] بودند و همه آبادیهای آن در زمین هموار قرار داشت . در 1310ش، بلوک زهرا از لحاظ تقسیمات حکومتی جزو قزوین شمرده می شد و از جنوب به زرند و از مشرق به ساوجبلاغ تهران محدود بود. مرکز آن، عصمت آباد(حدود نُه کیلومتری بوئین و سرجاده شاه عباسی، معروف به جاده اصفهان ) بود (کیهان، ج 2، ص 369، 371).
جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۹۰
معنی برخی از روستاهای بسطام
مجن (محل چاله و مغاک)، نکارمن (محل مراقبت)، ابرسج (سنگ بزرگ)، قهج (محل کوهی)، میقان (محل واقع در گودی یا ابری)،گرمن (محل کوهی)، خیج (محل گراز یا محل خوب)، مزج (محل بزرگ یا محل می)،جیلان (محل گیاه)، خرقان (محل گود یا محل مِی خواری یا محل بزرگ).
اشتراک در:
پستها (Atom)