چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۱
ریشهٔ واژه های کلند (کلنگ) و النگ
نظر به اینکه واژهٔ اوستایی کَرِنت (بریدن) می توانست در پهلوی به صورت کلِنت در بیاید، لذا واژه های کلند و کلنگ (کلنت-انگ، برندهٔ خمیده) از این واژه گرفته شده اند.
कर्तन n. kartana (karent) cutting
النگ به معنی وسیله، دیوار یا خندقی است که جایی را مصون از تعرض می سازد:
अलङ्घ्य adj. alanghya inviolable
اتیمولوژی کاروان و کالا و ساربان
کالا و سارت به معنی متاع، و کارَ در کاروان (دارای متاع) صورتی از واژهٔ کالا است. در واژهٔ سارتبان علی القاعده تِ ساکن وسط کلمه افتاده و تبدیل به ساربان شده است.
خود کالا به معنی [متاع] آماده شده برای [عرضه] به نظر می رسد:
कल्य adj. kalya prepared for
Sarban borrowed from either Parthian 𐫘𐫀𐫡𐫤 (sʾrt /sārt/, “caravan”) or Sogdian (sʾrth /sārt/, “caravan”).
اتیمولوژی واژهٔ قهرمان
واژهٔ معرّب قهرمان به صورت گراهیه مانو در سنسکریت به همین معنی مرد انتخاب گشته و به حساب آورده شده است. از این ریشه واژهٔ اوستایی گَر به معنی بزرگداشت است:
ग्राह्य adj. grAhya to be chosen or taken account of
मनु m. manu man
واژهٔ مان در فرهنگنامه های فارسی در معنی آقا و سرور و شخص بزرگ، مرکب از ما (مه، بزرگ) و نا (کس) به نظر می رسد. بنابراین قهرمان یعنی شخص محترم برگزیده و بزرگداشت شده.
سهشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۱
بررسی مقدماتی نام ماههای سیستانی کهن
نام ماههای تقویم سیستانی در خبر ابوریحان از این قرار است:
کواذ، رهو، اوسال، تیرکیانوا، سریروا، مریروا، ترزن، هرانوا، ارکیاژو، کویشت، کدشن، ساروا.
معنی نام ماههای سیستانی فصل بهار یعنی کواذ و رهو و اوسال:
سه ماه اول ماههای سیستانی که ابوریحان بیرونی یاد کرده است و مطابق فروردین، اردیبهشت و خرداد هستند؛ یعنی کواذ، رهو و اوسال را می توان به لغت سنسکریت و اوستایی به معنی آغاز و با شکوه و کامل گرفت.
تیرکیانوا، سریروا (بیمرگی) و مریروا (وریروا) ماههای تابستان مطابق تیر، مرداد و شهریور به نظر می رسند.
نام ماههای پائیز یعنی ترزن (جنگاور برتر)، هرانوا (محافظ آبها) و آرکیاژو (حرارت) همان مهر، آبان و آذر هستند.
نام ماههای زمستان یعنی کویشت (داناترین)، کدشن (مهربان و شادمان) و ساروا (تمام) مطابق دی، بهمن و اسفند می باشند.
بر این اساس نام ماههای ایرانی فروردین و اسفند (سپنت) در اساس به معنی آغاز و پایان خوب بوده اند:
fra: forward
वर्तन adj. vartana causing to live or be
स्वन्त adj. svanta (spanta) having a good end
معنی نام قصبهٔ ماوراء النهری مایمرغ
مایمرغ به معنی محل دارای مرغزار به نظر می رسد:
मय maya consisting of
margh: meadow
معنی اسب خنگ
اسب خنگ را در فرهنگنامه ها به معنی اسب سفید و روشن گرفته اند. لذا معلوم میشود خِنگ در اینجا مخفف خوِنگ اوستایی به معنی درخشان و روشن و خورشیدی است.
معنی گندهاره و قندهار
نام سرزمین باستانی گندهاره در شمال غربی هند و قندهار افغانستان را می توان به معنی دارای ثروت عالی گرفت:
गण्ड m. gaNDa excellent
हार m. hAra garland of pearls, wealth
सार adj. sAra (hAra) wealth
دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۱
Dravida and Tamil are synonyms
Possible meaning of Tamil and Dravida in sanskrit:
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
Dravida and Tamil introductory etymology:
The origin of the Sanskrit word drāviḍa is Tamil. In Prakrit, words such as "Damela", "Dameda", "Dhamila" and "Damila", which later evolved from "Tamila", could have been used to denote an ethnic identity. In the Sanskrit tradition the word drāviḍa was also used to denote the geographical region of South India. Epigraphic evidence of an ethnic group termed as such is found in ancient India where a number of inscriptions have come to light datable from the 6th to the 5th century BCE mentioning Damela or Dameda persons. The Hathigumpha inscription of the Kalinga ruler Kharavela refers to a T(ra)mira samghata (Confederacy of Tamil rulers) dated to 150 BCE. It also mentions that the league of Tamil kingdoms had been in existence for 113 years by that time.[29] In Amaravati in present-day Andhra Pradesh there is an inscription referring to a Dhamila-vaniya (Tamil trader) datable to the 3rd century CE.[29] Another inscription of about the same time in Nagarjunakonda seems to refer to a Damila. A third inscription in Kanheri Caves refers to a Dhamila-gharini (Tamil house-holder). In the Buddhist Jataka story known as Akiti Jataka there is a mention to Damila-rattha (Tamil dynasty).
While the English word Dravidian was first employed by Robert Caldwell in his book of comparative Dravidian grammar based on the usage of the Sanskrit word drāviḍa in the work Tantravārttika by Kumārila Bhaṭṭa, the word drāviḍa in Sanskrit has been historically used to denote geographical regions of southern India as whole. Some theories concern the direction of derivation between tamiẓ and drāviḍa; such linguists as Zvelebil assert that the direction is from tamiẓ to drāviḍa.
0 kommentarer
Javad Mofrad
1 tim
·
اتیمولوژی کنگره
کنگره به معنی دارای کنجها بالایی به نظر می رسد:
कोण m. koNa corner
गृह्णाति{ग्रह्} verb 9 gRhNAti[grah] place upon
0 kommentarer
Javad Mofrad
9 tim ·
واژهٔ خطر به معنی احساس ترس، معرّب از هندوایرانی است:
نظر به این که واژهٔ خطر در قرآن به کار نرفته است، آن بر گرفته از زبانهای هندوایرانی به میرسد. ترکیب ایرانی جا افتادهٔ خطر- ناک آن نیز گواه این امر است:
कातर adj. kAtara afrid of … Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
14 tim ·
معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی (تایوئه جیک، تاجیک)
یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان) است:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread… Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
15 tim
·
معنی نام باکتریا (باختر)
باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper… Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
1 d
·
معنی نام شهر ایبک (سمنگان)
نام شهر اَیبک به صورت آیبک به معنی محل بت ماه (سومن) و معادل معبد سومنات هندوان بوده است. به نظر می رسد که نام سمنگان و محل کروی شکل تخت رستم سمنگان (آیبک) نیز در رابطه با همین ایزد ماه بوده اند.
सोमन् m. soman moon… Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
2 d
·
hoseinvash@gmail.com
0 kommentarer
Javad Mofrad
2 d
·
معنی نام ناحیهٔ غور افغانستان
واژهٔ غور در زبانهای هندوایرانی (پشتو و غیره) برعکس غَور عربی (گود) به معنی مرتفع و بلند و کوه است. نام دیگر آن جا یعنی غرجستان (غُرَ-ج-ستان، کوهستان) گواه آن است، که در واقع هم همان غورستان است:
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] raise … Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
2 d
·
معنی نام قصبه بیارجمند استان سمنان
به نظر می رسد این نام ترکیبی باشد از بیارج (بَیاره، بوته خربزه، هندوانه، کدو و خیار) و پسوند دارندگی مند. در مجموع یعنی محل پالیزها. به نظر می رسد نام قصبه بیاره کردستان عراق و روستای بیاره سی سخت کهگیلیویه نیز به همین معنی بوده باشند.
جناب محمد حسینی گفتند در روستاهای خراسان بیاره به صورت "بیا[ر]ج" مصطلح است.
0 kommentarer
Javad Mofrad
3 d
·
नाना indecl. nAnA many
गिरि m. giri (gar) mountain
hAra:complete
0 kommentarer
Javad Mofrad
3 d
·
مطابقت پاراما کمبوجه با ننگرهار
نام پاراما کمبوجه (سرزمین بلندترین گردنه ها) در منابع کهن هندی و ننگرهار (پر از قلّل کوهستانی رسا) مترادف و مطابق به نظر می رسند:
परम adj. parama highest… Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
4 d
·
آیا واژهٔ ملی و ملت منشأ در زبانهای هندوایرانی دارد یا عربی یا در هردو؟
واژهٔ میل و میلَتی چنانکه در نام تامیل (تم-میل، مردم سیاه) مشهود است در سنسکریت به معنی انجمن و مردم متحد (ملّت) هستند:
मीलति{मील्} verb milati[mil] assemble, people… Visa mer
0 kommentarer
Javad Mofrad
4 d
·
info@heritage-india.com
admin@heritage-india.com
0 kommentarer
Om
این کشور ما باید خرم شود باید بالنده شود - اوستا، فروردین یشت، بخش 22
نشانی صفحه ی آریابوم در فیس بوک… Visa mer
Privat
Bara medlemmar kan se vilka som är med i gruppen och vad de publicerar.
Synlig
Alla kan hitta den här gruppen.
Senaste medier
اتیمولوژی کنگره
کنگره به معنی دارای کنجها بالایی به نظر می رسد:
कोण m. koNa corner
गृह्णाति{ग्रह्} verb 9 gRhNAti[grah] place upon
معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی (تایوئه جیک، تاجیک)
یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان) است:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread
युज m. yuja connectors
در تبر زرین بلخ نام یوئه جی با توتم کرکس دو سر ایشان ربط داده شده است:
युङ्क्ते{युज्} verb yunkte[yuj] unite
आज m. Aja vulture
در این تبر آیینی، هپتالیان با توتم گراز و سکائیان بلوچستان با توتم ببر بالدار در دو سوی یوئه جی ها نشان داده شده اند.
معنی نام باکتریا (باختر)
باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper
ya (yu): house
یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۱
معنی نام شهر ایبک (سمنگان)
نام شهر اَیبک به صورت آیبک به معنی محل بت ماه (سومن) و معادل معبد سومنات هندوان بوده است. به نظر می رسد که نام سمنگان و محل کروی شکل تخت رستم سمنگان (آیبک) نیز در رابطه با همین ایزد ماه بوده اند.
सोमन् m. soman moon
नाथ m. nAtha lord
شنبه، آذر ۰۵، ۱۴۰۱
معنی نام ناحیهٔ غور افغانستان
واژهٔ غور در زبانهای هندوایرانی (پشتو و غیره) برعکس غَور عربی (گود) به معنی مرتفع و بلند و کوه است. نام دیگر آن جا یعنی غرجستان (غُرَ-ج-ستان، کوهستان) گواه آن است، که در واقع هم همان غورستان است:
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] raise
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] lift up
جمعه، آذر ۰۴، ۱۴۰۱
مطابقت پاراما کمبوجه با ننگرهار
نام پاراما کمبوجه (سرزمین بلندترین گردنه ها) در منابع کهن هندی و ننگرهار (پر از قلّل کوهستانی رسا) مترادف و مطابق به نظر می رسند:
परम adj. parama highest
कम्बु m. kambu neck
ज्या f. jyA earth
नाना indecl. nAnA many
गिरि m. giri (gar) mountain
hAra:complete
در آن سمت نام منطقهٔ پنجشیر به معنی محل پر گوهر است:
पिञ्ज adj. pinja full of
हीर m. hira(shira) diamond, emerald
نام بومی کچکن متعلق به پنجشیر هم به معنی محل معادن درخشان است:
कचा f. kachA brilliancy
kana: mine
پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۱
معنی کوشان و تخار و یوئه چی و هون
معمای کرکس دو سر گنجینه آمودریا:
شئی باستانی به شکل تبر، مکشوفه از گنجینه آمودریا مربوط به هزارۀ سوم یا دوم پیش از میلاد ظاهراً کرکس دو سر با تن انسانی را به عنوان نیای توتمی یوئه چیها/تخاران نشان میدهد که میان دو همسایه با توتم گراز (خیونان= منسوبین به گراز، هپتالان) و ببر بالدار (حیوان توتمی سکاروکها= دارندگان سگان با شکوه با سمبل سگ بالدار که شعار سکائیان مهاجر به سمت سیستان و هند بوده) در حال نبرد است. ببر سفید در نزد چینیان نماد باختر بوده است و دو سر بودن کرکس نشانه دو شاخه یوئه چی ها یعنی یوئه چی بزرگ (مه یوئه چی، مأجوج) و یوئه چی کوچک (یوئه چژی، یأجوج) به نظر می رسد. نام یوئه چی را به صورت یَئو-اَجی در سنسکریت می توان حمایت شده توسط زوج کرکس معنی نمود.
جهانشاه درخشانی در میان واژه های تاریخی قیاسی فراوان خود در دانشنامه کاشان، کوشان را از ریشه کوچه روسی به معنی انبوه آورده که جالب است چه این با تخار در زبان کُردی (توَ-خارا) به معنی لنگه بزرگ و اکثریت همخوانی دارد. چینی ها هم نام ایشان را تا- یوئه چی (=مه یوئه چی، یعنی یوئه چی بزرگ) آورده اند. اما درخشانی مشخص نکرده است آیا کوشان در زبانهای هندوایرانی نیز معنی انبوه میدهد یا نه. ولی این معنی کوشان را در سنسکریت می توان یافت (kosha:mass). لابد همین نامهای مه یوئه چی (یوئه چی بزرگ) و یوئه چژی (یوئه چی چه= یوئه چی کوچک) بوده اند که در قرآن تبدیل مأجوج و یأجوج شده اند. خود نام یوئه چی به معنی زوج قوم دارندهٔ توتم کرکس است که در تبر آئینی بلخ مجسم شده است. در تبر خیونان (دارندگان توتم گراز، هپتالان) و سکاهای سکوراکه (دارندگان توتم سگ با شکوه، نیاکان سکایی بلوچان) نیز دیده میشوند. نام مه یوئه چی به صورت تایوئه جیک (یوئه چی بزرگ) منشأ نام تاجیک و جایگزین نام دربیک (پارسیان دروپیکی، دری، دارندگان گیاه دارویی) شده است.
نام عمومی صحراگردان اسب پرور شمال شرقی استپهای آسیایی یعنی خیون (چیون)/هون در مغولی به گرگ است. ولی نام چینی هسینگ نو را که با هون و هیون معادل می دانند به معنی بندگان هراس انگیز گرفته اند.
Possible meaning of Tamil and Dravidian
Possible meaning of Tamil and Dravidian
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
مطابقت قره گوزلو ها با قره قویونلوها
نام قره گوزلو های همدان به صورت قره گوزولوها به معنی دارندگان بره های سیاه با قره قویونلوها به معنی دارندگان گوسفند سیاه مترادف است. چون گفته میشود بخشی از بهارلوها (بولالّو، ایل پُر کثرت یا پُر ثروت) که جزو اتحادیهٔ قره قویونلوها بودند و در همدان ماندگار شدند به رهبری حسن بیگ شکر اوغلی (نبیره علی شکر بیگ بهارلو) ابتدا با آققویونلوها توافق نمودند و حسن بیگ جزء رجال دربار آققویونلو شد.
معنی نام مردم براهویی بلوچستان
نام قوم قدبلند براهویی بلوچستان به معنی مردم بلند قامت به نظر می رسد:
पर adj. para (bara) high, higher, highest
हय m. haya man of a particular class
گفته میشود، براهوییها را بازماندهٔ اقوام اولیهٔ ساکن ایران و هند، پیش از آریاییها دانستهاند که در هندوستان به دراویدیان شهرت یافتند تقریباً همهٔ محققان، بنابر ویژگیهای ظاهری و اندامی براهوییها، آنها را غیر بلوچ میدانند. براهوییها قامتی بلند و صورتی گرد و فربه دارند، در صورتی که بلوچها کوتاه و لاغر اندام و باریک صورتند. مو و ریش عدهای از براهوییها خرمایی، و برخی دیگر سیاه و مجعد است.
معنی محتمل تامیل و دراویدی
نام مردم تامیل (دامیل) می تواند به معنی مردم سرزمین گرم بوده باشد:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
نام دراوید ایشان هم می تواند به معنی مردم سرزمین گرم بوده باشد:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
Possible meaning of Tamil and Dravidian
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۱
اتیمولوژی روسپی و رُسوا
روسپی و رسوای فارسی مرکب از واژه های اوستایی رو (ری، ناپاک بودن) و سپی (سپا، ولگرد و رانده شده) است. در مجموع یعنی مطرود و ولگرد ناپاک.
اتیمولوژی یاس، سمن، یاسمن و سمندر
سمن به معنی گل و یاسمن به معنی گل معطر است:
यश m. yasha fame
सौमन m.f. saumana flower
در مورد عطر گل یاس (یاسمن) گفته شده است آن گونههای مختلفی دارد که با رایحه مسحورکننده و زیبایی چشمگیرشان، مورد پسند همه افراد است.
یاسمن. [س َم َ] (اِ) ۞ درختچه ای از تیرهٔ زیتونیان ۞ که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است. گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد.
واژهٔ سمندر (سمّ-اندر) به سبب سمّی بودن گوشت آن جاندار به معنی اندر سمّ (اندر زهر) است و سالاماندر یونانی (سورام-اندر، اندر زهر)، مأخذ نام سمندر را، از زبانهای هندوایرانی دانسته اند.
اتیمولوژی واژهٔ معرّب نقش
گفته میشود واژهٔ نقش معرّب نگشن (نگش) سغدی، از نگاشتن است و این خود بر گرفته از نی - کش اوستایی یعنی روی زمین یا چیزی کشیدن و نگاشتن است. نقش در قاموس قرآن یاد نشده است.
دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۱
مطابقت نام و نشان ابراهیم ادهم با بودا و زرتشت بلخ
مطابق تحقیق دانشگاهی عالیه وصال شریفلو: «ابواسحاق ابراهیم بن ادهم یکی از اکابر زهاد نیمه اول قرن دوم هجری (هشتم میلادی) و بنیانگذار نخستین مکتب عرفانی به شمار رفته است. گرایش وی به گونه ای ویژه به زهد و فقر، از او چهره ای ممتاز در ادب و عرفان فارسی پدید آورد که بعدها منشأ ایجاد سلسله ای مستقل با نام ادهمیه گشت. وجود شباهت های فراوان میان وی و بودا و وجود اندیشه های زهدآمیز و عارفانه پیش از اسلام و نیز تأثیر آن بر تصوف، ما را بر آن داشت تا ضمن بیان پیشینه بودیسم و بوداییان در بلخ، وجوه اشتراک و تمایز میان آن دو را بررسی نماییم؛ چه جریان تصوف از جهت اشتراک جغرافیایی با بودیسم نمیتوانست از تأثیرات آن برکنار بوده باشد. در این زمینه اشاره های هم به تحقیقات ابوریحان بیرونی و داراشکوه خواهیم کرد؛ چرا که هر دوی آنان در پی یافتن وجوه اشتراک میان عقاید و افکار ایرانیان و هندیان بوده اند و در این زمینه تحقیقات گسترده ای دارند؛ بر اساس این تحلیل به این نتیجه خواهیم رسید که به احتمال نزدیک به یقین شخصیت ابراهیم ادهم همان بوداست که در گذر زمان رنگی اسلامی و ایرانی پذیرفته است.»
نام ابراهیم ادهم را که زندگی مشابه گوتمه بودا (سرود دینی دان منور و مقدس= سپنتداته گئوماته) دارد و در زبان عبری معنی پدر امتهای فراوان (فرمانروای ملتهای فراوان و پدر عالی) را می دهد، در زبانهای هندوایرانی کهن می توان «برتر از همه» گرفت که یادآور نام زرتشت (زرتوشترا، دارای آیین دینی زرین) حاکم باستانی بزرگ بلخ و درهٔ سند است:
abara: excellent
सम adj. sama (hama) whole
zartu: golden
इष्ट n. ishTa sacrament
-ra (possesive sign)
معنی عناوین زریادرس و زئیری وئیریِ متعلق به سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان)
خارس میتیلنی در مورد زریادرس می گوید که «مردم برای وی تبار خدایگانی قائل بودند» و این معنی نام زریادرس است:
धर adj. dhara possessing
यदार्षेय adj. yadArSeya of which divine descent
عنوان اوستایی وی یعنی زئیری وئیری را می توان دارای بهترین محبوبیت معنی نمود که سپیتاک سپیتمان (گئوماته بردیه) آن را داشته است. مطابق هرودوت مردم آسیا از مرگ او دریغ خوردند و متأسف شدند:
धर adj. dhara (dhaira) possessing
वर adj. vara (vaira) best, agreeable
نام زریادر را در منابع کهن ارمنی به صورت دسریادرس نوشته اند که می توان آن را به معنی دارای تن با شکوه و نیرومند معنی کرد که معنی القاب تنائوکسار و بردیه و سمردیس وی بوده است:
दशरथ n. dasharatha body
रय m. raya vehemence, splendid
نام یا لقب زریادر (زریر) فرمانروای رغه (ناحیه بین دروازه کاسپی و دروازه تنائیس) همچنین در سنسکریت به معنی دارای صاحب نیروی بدنی (تنومند) مترادف سپیتاک (تنومند) و گائوماته و گوتمه است. زرتشتی که بنا به روایات زرتشتی تن خود را پل عابران قرار داد:
शरीर n. zarira bodily strength, धर adj. dhara possessing
واژۀ سنسکریتی گئوتمه که نام بودا (در معنی بزرگ تن) است همچنین مترادف با نام های بردیه و سپیتاک به معنی چاق و تنومند است. کوروش محل فرمانروایی سپیتاک را از رغه به پیش دربیکان سمت بلخ تغییر داده بود:
बुद्ध adj. buddha expanded
भृश adj. bhRza greatly
गौतम n. gautama fat
स्फीत adj. sphita big
هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، پسر خواندۀ کوروش و حاکم بلخ) را همان زرتشت سپیتمان و هاروی کرافت وی را همان گوتمه بودای بلخ می داند.
ترکیب نام گئوتمه در سنسکریت در معنی پُر و چاق می تواند مرکب از گَیه (جان، تن) و تمه (زیاد، بزرگ) بوده باشد. حتی نام گائوماته هم در ترکیب گیه (جان، تن) و مَهته در پارسی باستان (بزرگ) به همین معنی است:
gaya: life, body
महत् adj. mahat big
قد گائوماته بردیه در تصویر دخمه سکاوند تقریباً دو برابر خدمۀ آتش است. در کتیبه بیستون، گائوماته به عمد زیر پا انداخته شده تصویر شده تا برتری قد وی مشخص نگردد.
روایت جلال الدین محمد مولوی
مولانا «مثنوی معنوی » دفتر دوم
بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا
هم ز ابراهیم ادهم آمدست
کو ز راهی بر لب دریا نشست
دلق خود میدوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
شکل دیگر گشته خلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف
بر گزید آن فقر بس باریکحرف
ترک کرد او ملک هفت اقلیم را
میزند بر دلق سوزن چون گدا
شیخ واقف گشت از اندیشهاش
شیخ چون شیرست و دلها بیشهاش
چون رجا و خوف در دلها روان
نیست مخفی بر وی اسرار جهان
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
پیش اهل دل ادب بر باطنست
زانک دلشان بر سرایر فاطنست
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا
پیش بینایان حدث در روی مال
ناز میکن با چنین گندیده حال
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا بباطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
بر نمیداری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
گفت یوسف ابن یعقوب نبی
بهر بو القوا علی وجه ابی
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلوة
پنج حس با همدگر پیوستهاند
رسته این هر پنج از اصلی بلند
قوت یک قوت باقی شود
ما بقی را هر یکی ساقی شود
دیدن دیده فزاید عشق را
عشق در دیده فزاید صدق را
صدق بیداری هر حس میشود
حسها را ذوق مونس میشود
یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۱
در بارهٔ معمای دقوقی عارف در مثنوی معنوی
وجه اشتراک دقوقی با زرتشت سپیتمان
حکایت هفت شمع و هفت مرد نورانی منسوب به دقوقی در مثنوی یاد آور شمع و آتشهای زرتشت و ملاقات او با هفت امشاسپند در آذربایجان است. در تصویر سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) در دخمه اش در سکاوند هرسین، کنار آتشدان، شمع بزرگی هم وجود دارد:
مطابقت هفت امشاسپند ایرانی با هفت آپکالّو بابلی (مردان دانا)
अंश m. aMsha part, group of men
span (to be wise)-da/ta (to protect)
مطابق منابع بودایی، بودا ده (یا هفت) ریشی را نام می برد، آنها را «حکیم اولیه» و سازندگان آیات باستانی می نامد که در عصر او جمع آوری و خوانده شده اند، و در میان این ده یا هفت ریشی، کساپا (املای پالی کاشیاپا در سنسکریت) است. او یکی از سپتاریشی ها (هفت شعاع نور)، هفت حکیم باستانی ریگودا است.
بودا (بیدار) لقب هندی سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، حاکم دربیکان بلخ و دره سند) بوده و با دقوقی مترادف است. بنابراین مولانا نام و نشان دقوقی را از زادگاه خود بلخ به قونیه آورده است:
बुद्ध adj. buddha awake
ऋषि m. RSi ray of light
بنا به ارنست هرتسفلد و هاروی کرافت، زرتشت سپیتمان و گوتمه بودا در وجود سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) به هم می رسند.
هفت امشاسپند ایرانی یاوران خردمند خدای دانا، اهورامزدا به شمار می آیند. متقابلاً هفت آپکالّو (مردان دانا) در بابل خردمندان در حلقهٔ یاوری خدای دریا و خرد، اِئا بوده اند.
بر این پایه می توان گفت اسطورهٔ دقوقی (منسوب به بیداری و دانایی و فریاد کمک) در گفتار مولانا ریشه در فرهنگ بابلی و ایرانی و هندی کهن داشته و بعید است مولانا آن را به عبدالمنعم دقوقی عارف معاصر خود نسبت داده باشد:
حکایت دقوقی و کراماتش
(از سایت دیدار جان)
دقوقی، عارفی بلند مرتبه و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر، کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند. در تقوی و وارستگی، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر، صائب بود و راست رأی. امّا با این همه، در جستجویِ اولیای خاصِ خدا بود و در این طریق، طلبی آتشین داشت. از این رو سالیانی چند در پهنۀ زمین می گشت تا به مطلوبِ خود رسد. و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ ها می نهاد و با گرمی تام و اشتیاقِ تمام همه جا را می جُست. باشد که اولیای خاصِ خدا نقابِ غیبت از رخسار برگیرند و بدو رُخ بنمایند. سرانجام پس از سال ها تحملِ رنج و مشقّت و سختی و مرارت به ساحلی می رسد و با منظره ای بس شگفت انگیز روبرو می شود. در اینجا بهتر است ماجرا را از زبانِ خودِ تو بشنویم.
ناگهان از دور بر کرانۀ دریا هفت شمعِ فروزان دیدم که انواری بس حیرت آور داشت. شعلۀ آن شمع ها به اوجِ افلاک سَر می کشید. با حیرت تمام، پیشِ خود گفتم: این شمع ها دیگر چیست ؟ سرچشمۀ پرتوِ آنها کجاست؟ چرا مردم، این درخشش فوق العاده را نمی بینند؟ در همین حال دیدم که آن هفت شمع، به یک شمع مبدّل شد و روشنایی آن نیز افزون تر، دوباره دیدم که آن یک شمع، هفت شمع شد. و ناگهان هفت شمع به هفت مردِ نورانی درآمد که نورشان به اوجِ آسمان سر برمی آورد. حیرتم افزون و افزونتر شد. اندکی پیش رفتم، وقتی درست دقّت کردم. با منظرۀ عجیب تری روبرو شدم، دیدم که هر یک از آن مردان به صورت تک درختی نمایان شدند. هفت درختِ گشَن و انبوه در پیشِ روی من بود با شاخه های پُر برگ و آکنده از میوه های شاداب، با تعجّبِ تمام از خود می پرسیدم. چرا هر روز هزاران تن از مردمان از کنارِ این درختان می گذرند و آنها را مشاهده نمی کنند؟ باز جلوتر رفتم و دیدم که آن هفت درخت به یک درخت مبدّل شد و آنگاه دوباره دیدم که آن درختان صف کشیده اند و یکی شان جلوتر از همه ایستاده، گویی که می خواستند نمازِ جماعت بر پا دارند. عجیب تر اینکه آن درختان، قیام و رکوع و سجود نیز داشتند. طولی نکشید که آن هفت درخت به هفت مرد مبدّل شد. آنها دورِ هم مجمعی تشکیل دادند. از تحیّر چشمانم را می مالیدم و به دقت می نگریستم تا بدانم که آن هفت مردِ بزرگ کیانند؟ نزدیکتر رفتم و به آنها سلام کردم. جوابِ سلامم را دادند و مرا به نام صدا کردند. مبهوت ماندم که اینان مرا از کجا می شناسند و نامم را چگونه می دانند؟ در همین فکر بودم که آنها گویی اندیشۀ قلبی ام را خواندند و در پاسخم گفتند: چرا تعجب می کنی؟ مگر نمی دانی که عارفانِ روشن بین، ضمیرِ اشخاص را می خوانند و از اسرار و رموزِ عالَم آگاهند؟ سپس به من گفتند که دوست داریم که با تو نمازی به جماعت اقامه کنیم و تو به امامت ایستی و من قبول کردم.
نماز جماعت در کرانۀ دریا آغاز شد . در اثنای نماز، چشمِ دقوقی به پهنۀ متلاطمِ دریا افتاد و دید که یک کشتی در ورطۀ امواج گرفتار آمده. تندباد نیز امواجی کوه آسا پدید آورده و بر هم می کوبد و همچون بُومِ شُوم، بانگِ مرگ و نیستی برمی کشد. ساکنان کشتی در این هنگامۀ هولناک، روحیه خود را به کُلّی باخته بودند. فریاد و شیون شان به عرش می رسید. به راستی که قیامتی برپا شده بود. دقوقی که در اثنای نماز، شاهدِ این منظره رقّت بار بود دلش به رحم آمد و از صمیمِ دل برای نجاتِ بلا زدگان لب به دعا گشود و با زاری و تضرّع از درگاهِ الهی استدعا کرد که آنان را از آن ورطۀ مهیب نجات دهد . دعای دقوقی، مقبول افتاد و آن کشتی، به سلامت به ساحل رسید و نمازِ آنان نیز در همان زمان پایان یافت.
در این حال آن هفت نفر آهسته به نجوا پرداختند و از یکدیگر می پرسیدند: این چه کسی بود که در کارِ خدا فضولی کرد؟ هر یک از آنها گفت: من که چنین دعایی نکرده ام. بالاخره یکی از آن میان گفت: این دعا کارِ دقوقی است.
دقوقی می گوید: همینکه سرم را به عقب برگرداندم تا ببینم آنها چه می گویند، دیدم هیچکس پشتِ سرم نیست و گویی جملگی شان به آسمان رفته بودند و اینک سال هاست که من در آرزوی یافتن آنان به سر می برم و هنوز این فراق به وصال، نپیوسته است.
حکایت دقوقی از مفصل ترین حکایات مثنوی است که حدوداََ چهارصد بیت را به خود اختصاص داده است. امّا این دقوقی کیست؟ و مولانا این شخصیت را از کجا یافته و قهرمان حکایت خود کرده است؟
بطورِ کلی در کُتبِ تراجم و رجال، سه تن به نامِ دقوقی به چشم می خورد. دو تن از آنان به اوائل و اواسط قرن هشتم هجری تعلّق دارند و بدیهی است که نمی توانند موردِ اشاره مولانا باشند. می ماند یک دقوقی که از نظرِ زمانی تناسبِ کاملی با زمان مولانا دارد آن هم به نام ابوعبدالمنعم بن محمد بن محمد بن ابی المُضادِ دَقوقی است و به احتمالِ قوی مولانا در این حکایت به او نظر داشته است.
مرحوم استاد فروزانفر در بارۀ اینکه دقوقی موردِ نظرِ مولانا کیست می نویسد: با فحص و تتّبعِ بسیار در بارۀ دقوقی و اینکه او چه کسی است و در کدام عصر بوده است، اطلاع صحیح و دقیقی بدست نیاورده و حکایت مذکور را نیز در هیچ موضعی نیافته ام اِلّا آنچه علامه استاد مرحوم محمد قزوینی در نامه یی که از پاریس نوشته اند (مأخذِ قصص و تمثیلاتِ مثنوی، ص 107 تا 110).
سپس استاد نامه نسبتاََ مفصلِ علامه را عیناََ نقل می کند که مضمون آن اینست: به احتمالِ قوی دقوقی موردِ نظرِ مولانا، عبدالمنعم بن محمد بن محمد بن ابی المضاد دقوقی است که در سال 640 هجری قمری در قید حیات بوده و در حَماة ( شهری در مغرب سوریه) اقامت داشته است. یعنی محلِ اقامت او در نزدیکی آسیای صغیر و شهر قونیه (اقامتگاه مولانا) بوده است. از اینرو به احتمالِ قوی، همو مقصودِ مولانا بوده است. البته این سخن بدان معنی نیست که عین وقایع و مشاهدات و مکاشفات که مولانا در این حکایت به دقوقی نسبت می دهد واقعاََ از او باشد، چرا که شیوه مولانا در نقلِ حکایات اینست که از حکایتی ساده که شاید در کتب گذشتگان نیز آمده با نبوغِ حیرت آور خود، چنان تصویری از آن می سازد که انصافاََ افهام و عقول را مات می کند. او همچون نقاشِ ماهری است که به قولِ مسعودِ سعد: عنقا ندیده، صورت عنقا کند همی. ولیکن جا دارد سؤال شود که چرا مولانا قهرمانِ داستان خود را از مشاهیر و عرفا و معاریفِ صوفیه نظیر بایزید، جُنید و حلاج برنگزیده است؟ پاسخ اینست که اگر این حکایت اسرار آمیز را به یکی از مشاهیر عرفا نسبت می داد. خُرده گیران ظاهر بین، زبان به طعنِ او می گشودند و می گفتند: بایزید و جنید و حلاج، کجا چنین مکاشفاتی داشته اند؟ اصلاََ این مطالب و ماجراها در کدام مأخذ و در کدام صفحه آمده است؟ و امثالِ این موشکافی های بوالفضولانه. از این رو مولانا گشته و گشته و به قولِ معروف از میانِ همۀ پیغمبران، جرجیس را انتخاب کرده تا خرده گیران متصلّب، فرصتی نیارند و زبان به طعن و تَسخُر او نگشایند. چرا که دقوقی در زمرۀ مَجاهیل و خاملانی است که شرح حالی از او در هیچیک از مأخذ و تذکره ها نیامده است. استاد فروزانفر، صحتِ قولِ علامه قزوینی را محتمل می داند و می گوید: ممکن است مولانا در مسافرتی که جهتِ تکمیل علومِ ظاهره به حلب و شام (629 تا 638) کرده با دقوقی مذکور ملاقات نموده باشد.
می توان گفت که دقوقی، کسی نیست جز خودِ مولانا و هموست که مکاشفات و واقعیاتِ روحانی خود را از زبانِ دقوقی بیان کرده است و این شیوه بیانی در مثنوی، امری معهود و محمود است. مولانا در این حکایتِ تمثیلی و پُر راز و رمز اهم مباحث عرفان و تصوف از قبیلِ وحدت وجود، اتحادِ نوری اولیاء، تجسّدِ روح در قوالب مثالی و اَبدانِ هَوَر قلیایی، ظهور حق در کسوتِ خلق به نحوِ تجلّی، و مکاشفات و واقعات و غیره را با کلامی فخیم و ماهرانه به نظم کشیده است . فهمِ بسیاری از ابیات این فصل از مثنوی واقعاََ دشوار و بلکه ممتنع است.
***
معنی محتمل اشکبوس
نام اشکبوس می تواند مترادف نام کانیشکا (مشتاق جمع آوری، از پادشاهان بودایی هندوسکایی) به معنی مشتاق ثروت باشد:
आचके{आका} verb Achake[AkA] desire
बुस n. busa wealth
काम m. kAma (kA) desire
निचय m. nichaya[ka] heaping up
نظر به همراهی نام اشکبوس با کاموس کشانی (کوجولا کدفیس کوشانی) وی همان کانیشکا از ایشکاها (پادشاهان هندوسکایی مشتاق آیین بودایی) به نظر می رسد، لذا جزء دوم نام اشکبوس یعنی بوس همچنین می تواند اشاره به نام Budha (بودا) بوده باشد، یعنی مشتاق بودا (مشتاق مرد منور و دانا).
شنبه، آبان ۲۸، ۱۴۰۱
مطابقت آرغش فرهادان با سورنا
در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم علی اکبر مظاهری، صفحۀ 328 بدون ذکر منبع آمده است: "آرغش فرهادان که در جنگ اورفه 53 قبل از میلاد بر کراسوس پیروز شد."
این نشانگر آن است که آرغش فرهادان همان سردار سورنا (دارندهٔ شراب شادیبخش یا شخص پهلوان) است. چون نام آرغش به صورت آر-خشَ به معنی رسا نیرومند (رستم) است. در دایرة المعارفها ارخش نام پدر سورنا به شمار رفته است. سورنا در معنی دارای شراب هوم مطابق هوم عابد (فرهادان/وهادان، بسیار دیندار و زاهد) است که در اوستا براندازندهٔ کرسانی (کراسوس) ذکر شده است.
نام پادشاه مخدوم سورنا یعنی اُرُد پسر گودرز در روایات ملی مطابق کتاب حبیب السیر، بیژن (زنندهٔ دشمن، فاتح) پسر گودرز آمده است.
جمعه، آبان ۲۷، ۱۴۰۱
پنج اصل اخلاقی علمی و کرامت والای انسانی که جامعه شناسان نتیجه گرفته اند
1- عدالت و انصاف
2- درک واقعیت و کشف حقیقت
3- عشق و محبت
4- آزادی و رهایی
5- حرمت و حیثیت
جوامعی که اینها را مراعات و اجراء نمی کنند، انسانی و پیشرفته نیستند. قرائت سنتی متحجرانه از دین، ضد کرامت انسانی است که معتقد است:
باید چشمان را به خاطر اولیای دین بست و حق و خون و مال غیر خودیها را پایمال کرد.
پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۱
مطابقت نامهای هوگَو، پاتیش هووَریش و پاسارگادی
به نظر می رسد هوگَو های اوستا (دارای چهارپایان خوب)، پاتیش هووریش (صاحب گلهٔ خوب) و پاسارگادیان (صاحب رمه های عالی) نامهای قبیلهٔ حکمرانی پارسها بوده اند:
पति m. pati master
ह्वार्य m. hvArya horse, good herd
पशु pazu m. cattle
अर्चति {अर्च्} arcati {arc} verb 1 brilliant
دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۱
معانی اصلی سیاوش (سیاورشن اوستا)
بسیار محتمل است سیاوش در اصل به خاطر ناکامی وی به معانی سیاه بخت و سیاه تخت باشد. چون در اوستا به اسب سیاه وی اشاره نمیشود. نام اصلی وی می تواند فرود سیاوش (فرود سیاه بخت، فرائورت سیاوش) بوده باشد. چون سرنوشت فرود سیاوش تکرار سرنوشت وی است:
saya: dark
व्यथा f. vyathA ill-luck
वरासन n. varAsana throne
برداشت دیگر: نام سیاوش در اوستا به صورت سیاورشن نوشته شده که می توان آن را سیاه پوش معنی کرد و در کتابهای پهلوی است که آن به صورت سیاوخش (سیاه برکت و خوشبختی آور) در آمده است. لابد چنانکه مهرداد بهار دریافته فلسفهٔ حاجی فیروز (خجستهٔ پیروزی و خوشبختی آور) از نام و نشان سیاوخش گرفته شده است. واژهٔ سیاوکَ در سنسکریت به معنی با لاک رنگ شده است:
सयावक adj. sayAvaka dyed with lac
معنی عناوین زریادرس و زئیری وئیریِ متعلق به سپیتاک سپیتمان
خارس میتیلنی در مورد زریادرس می گوید که «مردم برای وی تبار خدایگانی قائل بودند» و این معنی نام زریادرس است:
धर adj. dhara possessing
यदार्षेय adj. yadArSeya of which divine descent
عنوان اوستایی وی یعنی زئیری وئیری را می توان دارای بهترین محبوبیت معنی نمود که سپیتاک سپیتمان آن را داشته است. مطابق هرودوت مردم آسیا از مرگ او دریغ خوردند و متأسف شدند:
धर adj. dhara (dhaira) possessing
वर adj. vara (vaira) best, agreeable
یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۴۰۱
ارتباط نام الیاس جاودانی تورات با الیسیوم یونانی و رومی (سرزمین مردگان جاوید)
الیسیوم (به یونانی: Ἠλύσια πεδία) یا الیسیون، سرزمین مردگان جاوید، مکانی بود که مردگان جاویدان در آن به آرامش میرسیدند. نقطهٔ مقابل هادس و جایگاه خوشبختی بود.
کشتزار «الیسیوم (سعادت و خوشبختی)» و جزایر خجستگان نیز خوانده میشد. افرادی که وارد الیسیوم میشدند، میتوانستند به درخواست خود سه بار دیگر زنده شوند و در هر سه زندگی دوباره قهرمان باشند و پس از مرگ اخر وارد ویژه ترین مکان الیسیوم شوند.
متقابلاً در روایات توراتی و قرآنی ایلیاس نام پیامبری جاودانه به شمار رفته است:
الیاس در زمان پادشاهی آحاب از پادشاهان بنیاسرائیل به پیامبری مبعوث شد. آحاب و همسرش ایزابل، مردم را به بتپرستی سوق میداند. الیاس به مبارزه با آنان پرداخت و بنیاسرائیل را از بتپرستی نهی میکرد. پس از آنکه وی سالها با اصرار قوم خود بر بتپرستی مواجه شد، آنان را به خشکسالی نفرین کرد و پس از آن مردم در قحطی گرفتار شدند.
با گذشت زمان، خشکسالی فراگیر شد و جان تعداد زیادی را گرفت. آنان وقتی خود را گرفتار دیدند، از اعمال خود پشیمان شدند و به الیاس روی آوردند و دعوت او را پذیرفتند. پس از آن با دعای الیاس باران شدیدی بارید و همه جا سیراب شد؛ اما پس از مدتی مردم عهد خویش را با خدا فراموش کردند و به بتپرستی بازگشتند. زمانی که الیاس این را دید، از خدا طلب مرگ کرد؛ اما خداوند مرکبی آتشین به وی داد و او به آسمان رفت (جاودانه شد).
زرتشت کیمیاگران
کیمیاگران اروپایی قرون وسطی چنین تصویر معمایی از زرتشت رسم کرده اند. در خبر موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانی نیز زرتشت (زریادر سپیتاک) سوار بر اژدها به سوی پدر بزرگ مادری خود آژدهاک (آستیاگ) روان است.
زریادر سپیتاک (برمایه) و برادرش مگابرن ویشتاسپ (کتایه، تیگران) نوادگان دختری آستیاگ (آژدهاک) برادر خواندگان کوروش (فریدون) به شمار می رفته اند.
شنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۱
معنی نام رودهای گاماسیاب و سیمره و کرخه
نام های قدیم و کنونی این رود یعنی اوکنی و گاماسیاب را در قیاس با هم می توان به ترتیب به معنی رود نیرومند (ائوکه-اِنی) و رود تیز روان (گام-آسی-آب) گرفت:
औघ m. augha flood
इन adj. ina powerful
गम adj. gama going
आशु adverb Ashu (Asu) quickly
आपया f. ApayA river
نام رود سیمره به معنی رود گسترده به نظر می رسد:
स्मेर adj. smera expanded
و این مطابق نام قدیمی آن خواسپ (خو-وس-اپ، دارای آب بسیار) است و با نام قسمت سفلای خود یعنی رود کرخه (عالی) هم همخوانی دارد:
कर्क adj. karka excellent
مطابقت نام فریدون با هخامنشی (کوروش هخامنشی)
نام هخامنش (دوست منش) و عنوان هخامنشی کوروش در شاهنامه با فریدون (فریتون، منسوب به دوست منش) جایگزین گردیده است. لقب اوستایی وی ثراتئونه (مربوط به رودخانه) ترجمهٔ خود نام کوروش (مرد سیلابی) است. از اینجاست که بنا به هرودوت، آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) در رؤیایش کوروش را به سان رود سیلابی می بیند:
सखि m. sakhi (hakha) friend
मन n. mana belief
प्रीति f. priti (friti) friendship
कर्षू f. karshU (kaurush) river
स्रोतस् n. srota[s] (thrauta) river
مطابق موسی خورنی، آژدهاک (آستیاگ) در رؤیای سرنگونی خود کوروش (فریدون) و برادرانش/برادر خواندگانش کتایه (مگابرن، تیگران) و برمایه (زریادر سپیتاک) را به ترتیب شیر سوار (سمبل پارس) و پلنگ سوار و اژدها سوار می بیند.
سابقهٔ ذوالقرنین به شمار رفتن کوروش (فریدون) در عهد اسلامی
در کتاب روح المعانی چنین آمدهاست که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. از سوی دیگر در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده. و وجه تسمیهاش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» میشود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، و یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که در روضة الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، و یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحتالشعاع قرار داد.
به نظر می رسد در رابطه با ذوالقرنین (در معنی صاحب دو شاخ) است که فریدون (کوروش) شاهنامه با گرزهٔ گاورنگ مرتبط شده است:
مطابقت گرزۀ گاورنگ با خود فریدون (کوروش)
نام ذوالقرنین در تورات به عبری لوقرانیم (قوچ دو شاخ) آمده است. نام کوروش هم به صورت کوروشک در پهلوی به معنی قوچ وحشی است. در روایات ملی نیز نام فریدون (کوروش) با گرزهٔ گاورنگ همراه است که در اساس نه گرز وی بلکه خود همان کوروش، قوچ دو شاخ (ذوالقرنین) شاخزن به مغرب و شمال و جنوب در رؤیای دانیال نبی، در تورات فصل هشتم کتاب دانیال است:
घोराशय adj. ghorAzaya having a cruel feeling towards
بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاورنگ (فردوسی: ۲/۱۸۰).
در اساس منظور از نام گرزۀ گاورنگ (قوچ وحشی حمله ور) خود فریدون (کوروش) بوده است:
कुरङ्ग m. kuránga antelope
مطابقت گاو برمایه (در اساس یعنی دارای گاوان با شکوه) با گئوبروه (دارای گاوان با شکوه) سردار کوروش:
gau: cow
भारूप adj. bhArUpa (baruva) brilliant
جمعه، آبان ۲۰، ۱۴۰۱
معنی شنبه (شنبت)
شنبه (شنبت)، معادل «خشن-به» (شن-به)، در زبانهای هندوایرانی به معنی یک هنگام درخشیدن (روز) است:
क्षण n. kshaNa(shana) a while
भात adj. bhAta (bhA, bA) shining
چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۱
مطابقت ذوالقرنین با گیلگمش
نکات مشترک:
١- ذوالقرنین همانند گیلگمش به مشرق و مغرب عالم رسید. به همین سبب بعداّ ذوالقرنین را با کشورگشای بزرگ ایرانی کوروش (فریدون) و اسکندر مقدونی مطابقت می داده اند. تندیس های باستانی فراوان گیلگمش در فلات ایران نشانگر آن است که گیلگمش در فلات ایران هم بومی بوده است.
٢- برای پیداکردن مادهٔ جاودانگی (گیاه اعماق دریا، آب حیات) به پیش اوتناپیشتیم (خضر جاودانی) می روند و ناکام بر میگردند.
٣- هردو در رابطه با جهان زیرین- ظلمات هستند.
۴- نام ذوالقرنین در معنی دارای قرینه یاد آور قرینهٔ انکیدوی مقابل گیلگمش است.
ذوالقرنین مرکب از دو كلمه است:
الف- "ذو" كه در لغت به معني صاحب است (در حالت نصب آن «ذا» و در حالت جر «ذی«).
ب- "قرْن" كه در لغت به معنی جمع كردن میباشد، اقتران از همين ریشه اجتماع دو چيز يا چيزهاست.
همانطوریکه عنوان منظومهٔ گیلگمش می گوید: گیلگمش «کسی که همه چیز را تا آخرین نقاط جهان دیده است» دو سوم خدا و یک سوم انسان به شمار می آمده است. مردم اوروک از تکبر گیلگمش به آنو (ایزد آسمان) شکایت بردند و آنو به الهه اورورو دستور داد یک گاونر وحشی بیافریند که هماورد گیلگمش باشد و بتواند با او بجنگد و فکرش را از دختر یک مرد جنگی که همسر یک مرد نجیبی است و ظاهراً گیلگمش راحتش نمی گذاشته، منحرف سازد. بدین سان اورورو انکیدو را از گل آفرید که موجودی عظیم الجثه، وحشی و پر پشم بود و در دشت مانند حیوانات وحشی می زیست: با غزالها علف می خورد. با وحوش در آبشخورها سرشاخ میشود. با موجودات بارور قلبش مثل آب زلال روشن میشود. در این هنگام روزی یک شکارچی انکیدو را ار دور دید و فهمید چرا تله هایی که کار می گذاشت هیچ وقت کار نمی کنند و چرا شکارها از دستش میگریزند. او این خبر را به گیلگمش رساند و گیلگمش تله ای به نوعی دیگر برای این مرد وحشی کار گذاشت. یک زن روسپی را با این دستور به میان دشت فرستاد که انکیدو را فریفته خویش سازد و او را به زندگی متمدنانه سوق دهد. زن روسپی در انجام نخستین بخش مأموریت خود با دشواری روبرو نشد. آنگاه دست انکیدو را مثل مادری گرفت و او را به اوروک برد. انکیدو به زودی در شهر استحمام، روغن مالی با روغنهای خوشبو، خوردن نان و زیاده روی در خوردن مشروبات قوی را آموخت. امّا زمانی که در اوروک بود خبردار شد که گیلگمش یکبار دیگر در نظر دارد در میدان عمومی شهر مبارز به طلبد و با جنگ تن به تن نیرومندی خود را به همه ثابت کند. انگی و دلیرانه راه وی را سد کرد. نبرد شدیدی بین آن دو در گرفت که به دوستی دو جانبه و صلح پایان یافت. زیرا گیلگمش دوستی هم زور خود و و انکیدو اربابی یافته بود: «آن دو یکدیگر را بوسیدند و با هم دوست شدند.«
داستان دلاوریهای افسانهایِ گیلگمش در پنج شعر سومریِ بازمانده روایت میشود. قدیمیترین آنها احتمالاً گیلگمش، انکیدو و جهان زیرین است که در آن گیلگمش به یاری ایزدبانو اینانا میآید و موجوداتی که درخت هولوپو او را آلوده کردهاند، فراری میدهد. اینانا به او دو شیء ناشناخته، یک میککو و یک پیککو، میدهد که هر دو را گم میکند. پس از مرگ انکیدو، شبح او به گیلگمش دربارهٔ شرایط تیره و تار جهان زیرین میگوید. شعر گیلگمش و آگا توصیف شورش گیلگمش بر پادشاه کیش به نام «آگا» است. سایر شعرهای سومری، بازگوکنندهٔ شکست هوواوا و نرگاو آسمان به دست گیلگمش هستند؛ شعر پنجم که در وضعیت خوبی باقی نمانده، روایتگر مرگ و بهخاکسپاری وی است.
در دوران بابِلی بعدی، این داستانها در یک روایت بههمتنیده شدند. نسخهٔ مرجع حماسه گیلگمش اکدی توسط کاتبی به نام سین-لقی-اونینی، احتمالاً در دوره بابلی میانه (ح. ۱۶۰۰ تا ح. ۱۱۵۵ پیشا دوران مشترک) و بر اساس منابع بسیار قدیمیتر سروده شد. در حماسه، گیلگمش نیمهخدایی است با نیرویی فرابشری که با مردی وحشی، انکیدو، دوست میشود. آن دو با هم به سفرهای زیادی میروند، مشهورترینش شکست هومبابا (سومری: هوواوا) و نرگاو آسمان است که ایشتار (سومری: اینانا) آن را برای حمله به آنها فرستادهاست (پس از آنکه گیلگمش پیشنهاد او برای همسری را رد کردهاست). پس از مرگ انکیدو، در اثر بیماریای که خدایان برای مجازات دچارش کرده بودند، ترس از مرگ در دل گیلگمش میافتد و برای جاودانه شدن به جستجوی اوتنپیشتیم، دانای بازمانده از طوفان بزرگ، میرود. گیلگمش بارها در آزمونهایی که پیش روی او گذاشته میشود، شکست میخورد و به خانهاش در اوروک برمیگردد، درمییابد که جاودانگی از دسترس او خارج است.
داستان ذوالقرنین در قرآن
داستان ذوالقرنین در سورهٔ کهف آیات ۸۳ تا ۹٩ چنین ذکر شده است:
و از تو (اى رسول) سؤال از ذوالقرنین مى کنند، پاسخ ده که من به زودى حکایتى از او بر شما خواهم خواند.(۸۳) ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشتهای به دست او دادیم.(۸۴) او هم رشتهای را پی گرفت.(۸۵) تا هنگامی که (در سیر خود) به مغرب رسید خورشید را (که در دریای محیط غروب میکرد) چنین یافت که در چشمهٔ آب تیرهای رخ نهان میکند و آنجا قومی را یافت که (چون کافر بودند) به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره این قوم یا قهر و عذاب (اگر ایمان نیاوردند) یا لطف و رحمت (اگر ایمان آرند) به جای آور.(۸۶) ذوالقرنین به آن قوم گفت: اما هر کس (از شما) ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهیم رسانید و سپس هم که (بعد از مرگ) به سوی خدا بازگردد خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد.(۸۷) و اما هر کس به خدا ایمان آورد و نیکو کردار باشد نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم.(۸۸) و باز وسیله و رشته اى را پى گرفت (و سفر را ادامه داد).(۸۹) تا چون به مشرق زمین رسید آنجا دید که خورشید بر قومى مى تابد که ما میان آنها و آفتاب ساترى قرار نداده ایم (یعنى لباس و خیمه و مسکنى که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند).(۹۰) همچنین بود، و البته ما از احوال او کاملا با خبر بودیم.(۹۱) باز وسیله و رشته اى را پى گرفت (و به سمت شمال سفر را ادامه داد).(۹۲) تا چون رسید میان دو سد (دو کوه بین دو کشور در شمال یا جنوب خاک ترکستان) آنجا قومى را یافت که سخنى فهم نمى کردند (و سخت وحشى و زبان نفهم بودند)(۹۳) آنان گفتند: اى ذوالقرنین، قومى به نام یأجوج و مأجوج در این سرزمین (پشت این کوه) فساد (و خونریزى و وحشیگرى) بسیار مى کنند، آیا چنانچه ما خرج آن را به عهده گیریم سدى میان ما و آنها مىبندى (که ما از شر آنان آسوده شویم)؟(۹۴) ذوالقرنین گفت: تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده (از هزینهٔ شما) بهتر است (نیازی به کمک مادی شما ندارم) اما شما با من به قوت بازو کمک کنید (مرد و کارگر از شما، وسایل و هزینهٔ آن با من) تا سدی محکم برای شما بسازم (که به کلی مانع دستبرد آنها شود).(۹۵) برایم قطعات آهن بیاورید. (آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه از سنگ و آهن دیواری بسازند) تا چون میان آن دو کوه را برابر ساخت گفت: در آتش بدمید؛ تا چون آهن را بسان آتش بگداخت، گفت: برایم مس گداخته آورید تا بر آن فرو ریزم.(۹۶) از آن پس آن قوم نه هرگز بر بالای آن سد شدن و نه بر شکستن آن سد و رخنه در آن توانایی یافتند.(۹۷) ذو القرنین گفت که این (قدرت و تمکن بر بستن سد) لطف و رحمتی از خدای من است و آنگاه که وعدهٔ خدای من فرا رسد (که روز قیامت یا روز ظهور حضرت ولی اللّه اعظم است) آن سد را متلاشی و هموار با زمین گرداند و البته وعدهٔ خدای من محقق و راست است.(۹۸) و روز آن وعده که فرا رسد (طایفهٔ یأجوج و مأجوج یا) همهٔ خلایق محشر چون موج مضطرب و سرگردان باشند و در هم آمیزند، و نفخهٔ صور دمیده شود و همه خلق را در صحرای قیامت جمع آریم.(۹۹)
منابع عمده:
١- بین النهرین باستان تألیف ژرژرو. ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
۲- گیلگمش و انکیدو و جهان زیرین (منابع انگلیسی).
٣- داستان ذوالقرنین در قرآن، دانشنامهٔ اسلامی.
سهشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۱
معنی نام آدم در زبانهای سامی و هندوایرانی
نظر به اینکه تبدیل حرف «پ» به «م» در بین النهرین باستان اتفاق می افتاده مانند لولوپی= لولومه، بنابراین نام آداپا (دانا، ادیب) نخستین انسان بابلی در تورات به آدم تبدیل شده است.
نام آدم را حتی میشود در ترکیب آ-دامَ در زبانهای کهن هندوایرانی عهد هخامنشی به معنی بسیار دانا گرفت. معادل آتراهاسیس بابلی (بی نهایت دانا)، مانو هندوان (دانا)، آپکالّو (دانا) و آداپای بابلی (دانا):
धीमत् adj. dhimat (dAma) wise
धीमत् adj. dhimat (dAma) intelligent
Atrahasis ('exceedingly wise')
मनु adj. manu intelligent
मनु adj. manu wise
Apkallu (Akkadian) and Abgal (Sumerian:𒉣𒈨 ) are terms found in cuneiform inscriptions that in general mean either "wise" or "sage".
"adapa" may have also been used as an epithet, meaning "wise". (adab: wisdom, adib: wise)
کودورکوکومل و کدرلاعمر نام دو تن از پادشاهان عیلامی در تورات
در کتاب تورات در مورد دو تن از شاهان عیلام چنین گفته شده است:
"کودورلامر" (کدرلاعمر) شاه عیلام به نزدیکی فلسطین حمله برد. او و متحدانش در سرزمینی به نام سدیم به هم ملحق شدند. 12 سال کودورلامر را بندگی کردند و در سال سیزدهم بر وی شوریدند. در سال چهاردهم کدرولامر (کودور-لاگمر، خادم لگمر) با حاکمانی که وفادارش بودند شورشیان را در مناطق قرنین و هام شکست داد. تمام مرز و بوم اموریان که در تامارسا ساکن بودند را شکست داد.
شاه بعدی که تورات از او به سخن آورده است، شاهی به نام "کودورکوکومل" می باشد که در گذشته ای بسیار دور توانسته است میان رودانی ها را شکست داده و آنجا را غارت کند.
این اسامی که نام برده شد اسامی صحیح شاهان عیلامی نیستند و به صورت عبری شده هستند.
"تاریخ ایلام: پیرآمیه"
اسامی کدرلاعمر (کودور-لاگامر، خادم الهه لگمر) و کودورکوکومل (شاه خادم «خدای طلوع کننده= نهونته») یاد آور کوتیر نهونته (خادم ایزد نهونته) و پدرش شتروک نهونته (حکمران از جانب ایزد نهونته) از پادشاهان معروف و کشورگشای عیلامی هستند. کوتیر نهونته (خادم ایزد نهونته) معبد الهه لگمر در شوش را بازسازی کرده بود، لذا می توانست ملقب به کودور لگمر (خادم الهه لگمر، کدرلاعمر) گردد.
دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۱
اتیمولوژی آزادی (آزاتیه پهلوی) به سنسکریت
آزاد (آزات) در سنسکریت مقابل برده (ورده، اسیر، بنده) است:
अदिति adj. aditi (adhiti) free, freedom
दित adj. dita (dhita) bound
वारयते{वृ} verb caus. vArayate[vR] hold captive
बन्दी f. bandi captive
زد فارسی (زت پهلوی) نیز نظیر ذیت سنسکریت در اصلاح زد و بند به معنی بسته مفهوم میگردد.
یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۱
مقایسهٔ معنی وَرتَک (برده، اسیر) با گرده (دارای نقش، داغ شده)
واژهٔ گرده grda (دارای نقش، داغ شده) را در عهد هخامنشی در بابل و مصر به کارگرانی اطلاق نموده اند که داغشان میکردند و برده بوده اند. ولی این نشانگر آن نیست که واژهٔ پهلوی وَرتَک (اسیر، بنده) شکلی از همان گرده پارسی کهن بوده باشد چون طبق قاعده این حرف «و» است که به «گ» تبدیل میشود نه بر عکس. در خود ایران بردگی شکل مسلّط اجتماعی نشد.
شنبه، آبان ۱۴، ۱۴۰۱
معنی نام رودهای تجن و هراز
نام رود تجن مازندران و تجن هرات (هریرود) را به معنی رود تیز و تازان گرفته اند. نام هریرود (رود تیز) نیز گواه آن است:
खर adj. khara (hara) sharp
تجن به مازندرانی و سنسکریت به معنی نِی نیز می باشد:
तेजन n. tejana reed
معنی نام رود هَراز
هَراز (در شکل اوستایی هَر- ایس یعنی آب نیرومند) یا چنانکه دهخدا آورده است: هراز. (اِ) به زبان مازندرانی یعنی رود و نهر بزرگ. (یادداشت به خط مؤلف).
دکتر منوچهر ستوده نام رود هَراز مازندران را هَرهز آورده است که آن بدین هیئت نیز معنی آب سیلابی و نیرومند را میدهد. در اوستا هَر به معنی جاری و هَز به معنی سیلابی و نیرومند است.
جمعه، آبان ۱۳، ۱۴۰۱
بنیادهای نام ضحّاک
اسطورهٔ ضحّاک شاهنامه ریشه های خدایگانی و تاریخی نسبتاً پیچیده ای در بابل و ایران دارد. اژی دهاک اوستایی (اژدها) به جای خدایان بابلی و آشوری مردوک دارندهٔ سمبل موشهوشو (مار افعی) و نین گیش زیدا (که دو مار بر شانه هایش رسته است) و آشّور (خندان= ضَحّاک) و نیز به جای آستیاگ مادی (آژدهاک خبر موسی خورنی) و پادشاهان بابل است. از این روی در شاهنامه جزء دوم نام اژی دهاک (افعی بزرگ)، یعنی دهاک (افعی) با ضحّاک (آشّور) جایگزین شده است. دهاک (افعی) به عنوان پادشاه بابلی کشتار کننده در پارس (پرهشی) مطابق پادشاهان بابلی به خصوص ریموش (افعی) پسر سارگون اکدی است که سپاهیان پادشاه پرهشی یعنی ابالگامش (همزاد، جمشید) را شکست داده و کشتار نموده بود. پادشاه کاسی بابل آگوم کاک رمه (اژدهای دارندهٔ شمشیر خونین) نیز در اوستا به عنوان اژی دهاک معرفی شده است. چون مراکز حکومت وی یعنی کرند و بابل پایتختهای اژی دهاک معرفی شده است. به سبب فاصله زمانی طولانی ریموش و آگوم کاک رمه و آخرین پادشاه بابل نابونید (ضحاک بابلی معاصر فریدون/کوروش) پادشاهی ضحّاک هزار سال به شمار رفته است.
وجه اشتراک لغوی برهما و اهورامزدا
برهما می تواند معنی خدای خرد را بدهد. این معنی آن، او را با اهورامزدا (در معنی سرور دانا) پیوند میدهد:
बृन्हति{बृह्} verb 1 bRnhati[bRh] increase, divine
माया f. mAyA “unreality”, “magic” or “illusion”, “wisdom”
असुर m. asura (ahura) supreme spirit, divine
मेधा f. medhA wisdom
dA: creating
اتیمولوژی اولغو و دخمه
واژهٔ اولغو را در سمت افغانستان به معنی دخمه گرفته اند در این صورت آن ترکیب اول (سوزاندن) و گیه-ئو (جای منسوب به) در سنسکریت و مترادف دخمه (دغ-هِمه، محل داغ کردن) است:
ओलति{उल्} verb olati[ul] burn
गय m. gaya house
दाह m. dAha (dagha) burning
हेमा f. hemA earth, place
ریشهٔ عنوان گاتورهٔ اصفهانی برای آدمهای پلید و ناپاک
در اوستایی گوثو وَر یعنی آدم غوطه ور در پلیدی است. به نظر می رسد همین واژه بوده باشد که در اصفهان به صورت گاتوره باقی مانده است.
خود پلید فارسی و پینتی آذری (کثیف) از پوئیتی و پوئنتی اوستایی یعنی گندیده و بوی بد دهنده اخذ شده اند. «ل» گاهی بدل «ی» آید:
بُنلاد = بنیاد.
پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۱
اتیمولوژی جنگل
جنگل در سنسکریت به صورت وَنگ-آله به معنی محل درختان است. تبدیل حرف «و» به «گ(ج)» در زبانهای ایرانی اتفاق می افتاده است:
वङ्ग m. vanga tree
आलय m. Alaya place
اتیمولوژی جُلگه
مسلّم به نظر می رسد واژهٔ جلگه از جَور (جَفر اوستایی، جول تبری) -گه به معنی زمین پست و گود و ژرف گرفته شده است.
در آذری به گودی و ژرفی، جولا می گوییم. چالهٔ فارسی هم شکلی از آن به نظر می رسد.
چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۴۰۱
اتیمولوژی اژدها و اژدر
اژدها را می توان صورتی از اژی دهاک اوستایی (گزنده و سوزانندهٔ بزرگ، مار عظیم) گرفت. ولی نظر به جزء در (درنده) در اژدر، آن به معنی درندهٔ بزرگ، مناسب تمساح خواهد بود:
अधिक adj. adhi[ka] superior, huge
दाह m. dAha burning
दाहक adj. dAhaka setting on fire
दृणाति{दॄ} verb dRNAti[dRR] tear
آتش منسوب به دهان اژدر ها در واقع اشاره به زرد رنگی داخل دهان گاندوها (تالابی ها، تمساح های بومی بلوچستان) به نظر می رسد.
جزء اَژ (اَش) در اژدها و اژدر در اوستایی هم به معنی فراخی است.
سهشنبه، آبان ۱۰، ۱۴۰۱
مطابقت آمازونها با گرجی ها
نام آمازونهای کنار جنوب شرقی دریای سیاه که در مجاورت ایالت پونت بوده و بر گارگاریها (اسکیتان دارندۀ جام، گرگرهای اران) مسلط بوده و با آنها در آمیخته بوده اند، به معنی زنان زیبا و مطابق نام گرجیها به معنی زنان بسیار زیبا در زبان کُردی و پهلوی است:
आम adj. Ama fine, जनि f. jani woman.
در شاهنامه شهر زنان (سرزمین زنان) در رابطه با لشکرکشی اسکندر تحت نام هروم (منسوب به زیبا و دلچسب و با شکوه) آمده است:
हार adj. hAra delightful.
اتیمولوژی طوطی
به نظر می رسد نام طوطی به صورت توَتی از اوستایی و سنسکریت به معنی «انجام دهنده مانند تو» (تقلید کننده) اخذ شده است.
اتیمولوژی میلچک آذری یعنی مگس
نظر به نام آذری ساس (شَث اوستایی، زننده، گزنده) یعنی مَله (مَرَ، آزار دهنده، آسیب رساننده)، میلچک به معنی آزار دهندهٔ کوچک به نظر می رسد.
خود مگس (مه-کسو، مه-خشی اوستایی) به معنی دارای اندازهٔ بسیار کوچک یا پرواز کنندهٔ کوچک (مخشه) است:
मक्ष् m.f. maksh fly
اتیمولوژی طاووس
طاووس در زبانهای هندوایرانی به معنی دارای دُم گسترده به نظر می رسد:
त m. ta tail
उच्च adj. ucca elevated
جزء تا در اوستایی به معنی کشیدن، کش دادن، دنباله دادن و دراز کردن و جزء اوس به معنی بر افراشته و افشان است. هندیها واژۀ طاووس را به کار نبرده اند، لذا یونانیان این نام هندوایرانی را از ایرانیان گرفته اند.
نام پهلوی طاووس یعنی فرش-موروْ را هم می توان به معنی مرغ بر افرازندهٔ [پرهای دم] گرفت.
اشتراک در:
پستها (Atom)