یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹

نقد یک عبارتی برداستان تربیت نا اهل را

طایفه ای را کشتار کرده و فرزندی از ایشان را به ناز و نعمت پروردند. می خواستند که این فرزند بی خیال دوستان فقیر خویش که از بی فرهنگی و بی غذایی به راهزنی روی آورده بودند؛ فراموش کرده و بی غیرت و بی خیال گذشته ها و عاصی شاه بد یا یک کمی خوب نگردد؟ عقل سلیم دو راهی میرود. من حکم دوم سعدی را برای این عهد ابداً نمی پسندیدم بلکه همان اولی را می پسندم حتی جرم در حد غیر قابل تصور در مورد وی مرتکب شده باشند. ادامه راه خلاف باعث عصیان شده است:شاه عقلی هم در سر داشته و از نتایج کشتار خویش و از حس انتقام احتمالی جوانک بیمناک بوده است گرچه راه حل نه در کشتار راهزنان شکم خالی بلکه ایجاد سد و چاه آبی برای ایشان بوده است که مزدک بامدادان از نیسای میانی سمت میمنه افغانستان به پیروی از منسیوس وزیر خردمند چینی آن را دریافته بود:
پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نيكان گرفت و مردم شد.

.شما هم می توانید قضاوت خود را داشته باشید


گلستان سعدی : حکایت در عبرت پادشاهان 5
شرح داستان
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى

به نيروى مردى برآيد ز جاى

و گر همچنان روزگارى هلى

به گردونش از بيخ بر نگسلى

سر چشمه شايد گرفتن به بيل

چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد

يونس اندر دهان ماهى شد

دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است

بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد

هرگز از شاخ بيد بر نخورى

با فرومايه روزگار مبر

كز نى بوريا شكر نخورى

وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نيكان گرفت و مردم شد

گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد

چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گرچه با آدمى بزرگ شود

سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟

ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

زمين شوره سنبل بر نياورد

در او تخم و عمل ضايع مگردان

نكويى با بدان كردن چنان است

كه بد كردن بجاى نيكمردان

هیچ نظری موجود نیست: