معنی لغت کاس در فرهنگ دهخدا: "کاس:||خوک . (لغت فرس اسدی ). بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد ۞ . (برهان ). || در عربی کاسه و پیاله را گویند. (برهان ). کأس. رجوع به کأس شود. || (ص ) در اصطلاح بنایان فرورفته، مقابل قوزدار. قوزی. || تیره و به رنگ زاغ. ازرق، کبود: عینک کاس ، شیشه ٔ کاس. || نامی از نامهای مردم گیلان، کاس آقا، کاس گل،غالباً به افراد کبودچشم گفته میشود."
نگارنده قبلاً نام کاسپی را به مفهوم گراز خوار، ماهیخوار و یا سگپرست گرفته است ولی نظر به معنی لفظی شمالی کاس یعنی کبود چشم از میان معانی نام کاس باید همین معنی کبود و کبود چشم را برای نام کاس انتخاب نمود لذا در لفظ کاسپی جزء پی یا بی می ماند. اگر تلفظ یونانی پی را هیئتی از بی (بو، پارچه و یا پارچه ابریشمی در فرهنگ شمالیها) بدانیم در این صورت آن به معنی پوشندگان جامه کبود معنی خواهد داد و می دانیم کبود جامه در مازندران نام منطقهً وسیعی بین بهشهر (روغد) و گنبد کاوس (جرجان) بوده است. این امر می رساند که کاسپی ها ساکنان بومی این منطقه بوده اند. فرهنگ آنندراج دورتر رفته و کبود جامه را ولایتی بین گرگان- استرآباد و خوارزم تصور نموده است. علاوه بر این در گیلان هم نام طالشان (دارندگان جامهً کبود) بر اساس جامه کبود ایشان که بدیشان اطلاق شده است. طالشیها در لشکرکشی شیخ حیدر صفوی به داغستان لباس کبود بر تن داشته اند و در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است (مینورسکی، 243- 244). مسلم به نظر می رسد که کبود جامگان تالشی همان کادوسی ها (کا-توسی ها یعنی سگپرستان) و کبود جامگان مازندرانی همان کاسپی ها (کاس-پو[ش]ها) بوده باشند. هرودوت در فهرست ملل مالیات دهنده هخامنشی ازاقوام جنوب دریای مازندران کاسپی ها با سه قوم دیگر بنام پوسیک ها، پانتی مات ها وداری ها نام برد. پوسیک به معنی مردم آرایش کننده طبری است، چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد." پانتی مات به معنی دانایان و راهنمایان راه (مردم تجارت پیشه، کادوسیان) و داری ها به معنی مردم جنگلی (=گیل ها) است. هرودوت در شرح لباس و اسلحه سپاهیان خشایارشا در هنگام لشکرکشی به یونان می نویسد: "کاسپیان ارخالقی داشتند از پوست بز، تیر کمانی از نی و قمه ای. رئیس ایشان آریومرد برادر آرتی فیوس بود." جالب است که این نام به جای تمامی مردمان جنوب دریای خزر به کار رفته است و این می رساند که کاسپیان در میان ایشان بزرگترین قوم و قبیله بوده اند. هرودوت در میان قبایل پارسی از ماسپیان (ماهیخواران) و پانتالیان (مردم راه) و دروسیان (مردم جنگلی) و مردها (جنگجویان) نام می برد که احتمال دارد از اینان مردمان خطّه مازندران اراده شده باشد. بی جهت نیست که به قول استاد پورداود در اوستا مسقط الرأس (زادگاه) فریدون (کورش سوم هخامنشی) همانا سرزمین چهار گوشهً ورنه (سرزمین پوشیده از جنگل=گیلان) به شمار رفته است. به گفته افسانه وار کتسیاس (طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی هخامنش) کورش (فریدون=هخامنشی) در زمانی که از طرف آستیاگ (ایشتوویکو) به سفارت نزد کادوسیان رفته بود به اویبار مهتر که پیش از آن برده مرد مادی بود برخورد کرد. صاحب اویبار وی را به خاطر خطایی سخت زده بود و اویبار کورش را بر انگیخت که توطئه ای بچیند و قدرت را از دست مادیها در آورد و به پارسیان سپارد.
فرهنگ دهخدا در باب ولایت کبود جامه می آورد: "کبودجامه . [ ک َ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب در ذکر ولایت مازندران آرد: «کبودجامه ولایتی است ، و اکنون چون جرجان خراب است . مجموع ولایت داخل کبود جامه است حاصلش ابریشم و انگور و غله ٔ بسیار می باشد و ولایتی عریض است. (نزهة القلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 160). و در جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی آمده است : ابریشم بسیار از آنجا بدست می آمد و زمینهای غله خیز و تاکستانهای بزرگ داشت و سرزمینی بغایت حاصلخیز بود ولی در نتیجه ٔ لشکرکشیهای امیرتیمور در پایان قرن هشتم ویران گردید. ظاهراً روعد یا روغد که در ضمن جنگهای امیرتیمور از آن نام برده شده و هنگام لشکرکشی در مازندران سر راه او بوده جزء ولایت کبود جامه بوده است . (از ترجمه ٔ جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 401)."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر