یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۵
ارتباط واضح اسطورۀ مانو با اسطورۀ آتراهاسیس بابلی
اسطورۀ مانو: در تاریخ ادب هند آمده: در هنگامی که مانو (مرد دانا، پسر برهما به اعتقاد برهمنان) داشت، دست خود را می شست، ناگهان یک ماهی به دستش آمد که مایه دهشت وی شد، چون ماهی سخن می گفت و از او می خواست که وی را از هلاکت نجات دهد و به او وعده می داد که اگر چنین کند او نیز مانورا در آینده از خطری عظیم نجات می دهد، و آن خطر عظیم و عالم گیر که ماهی (سمبل ائا/انکی) از آن خبر می داد عبارت بود از طوفانی که به زودی همه مخلوقات را هلاک می کند، و بنا بر این شرط، مانو آن ماهی را در مرتبان حفظ کرد.
وقتی ماهی بزرگ شد به مانو از سالی خبر داد که در آن سال طوفان واقع می شود، و سپس راه نجات را نیز به او آموخت و آن این بود که کشتی بزرگی درست کند وهنگام به پا شدن طوفان داخل آن کشتی گردد، و می گفت من تو را از طوفان نجات می دهم، در نتیجه مانو دست به کارساختن کشتی شد، و ماهی آنقدر بزرگ شد که دیگر در مرتبان جای نگرفت و به ناچار مانو آن را به دریا افکند.
چیزی نگذشت که طوفان همانطور که ماهی گفته بود آمد و وقتی مانو داخل کشتی می شد دوباره ماهی نزد او آمد و کشتی مانو را به شاخی که بر سر خود داشت بست و آن را به طرف کوههای شمالی کشید و در آنجا مانو کشتی را به درختی بست و چون آب فروکش نمود و زمین خشک شد مانو تنها ماند. (منبع سایت حوزه)
اسطورۀ بابلی آترا هاسیس ( دارای خرد بیش از حد): این اسطوره به این ترتیب آغاز می شود که خدایان همۀ کارهای سخت را انجام می دهند، به کندن کانال ها و تمیز کردن آنها می پردازند، در حالی که این کار را دوست ندارند. پس از گذشت ۳۶۰۰سال به این نتیجه می رسند که به اندازۀ کافی کار کرده اند و خود را در مقابل انلیل مسلح می کنند. انلیل از اینکه در نیمه های شب تهدید شده است ناخشنود است و چهره اش مانند درخت گز زرد می شود. وی خدایان بزرگ را گرد می آورد تا حرف آنها را بشنود. و آنها تصمیم می گیرند که بیلیت- ایلی ، الهۀ زهدان، میرندگان را بیافریند و از آن پس میرندگان همۀ کارهای سخت را انجام دهند. او اینکار را می کند و هفت مرد و هفت زن را می آفریند. از این گروه کوچک جمعیت عظیمی پدید می آید که از نظر انلیل بیش از حد زیاد است.
برای نابودی آنها انلیل، طاعون، خشکسالی و قحطی را آزمایش می کند، اتره هسیس اطمینان می دهد که آنها عمل نخواهند کرد. پس از گذشت شش سال مردم دختران خود را می خورند و دیگر نمی توانند کارهای سختی که برای آن آفریده شده اند، انجام دهند. انکی و انلیل دربارۀ بهترین روشی که باید در پیش گرفت با هم به منازعه برمی خیزند. انلیل تصمیم می گیرد یک کردار بد انجام دهد ( توفان)، و انکی به اتره هسیس هشدار می دهد و دربارۀ قایقی که باید ساخته شود به او رهنمودهای مشخص می دهد، و به او اطلاع می دهد که توفان به مدت هفت روز ادامه خواهد یافت. متاسفانه در اوج حادثه خلا بزرگی در حدود پنجاه و هشت سطر وجود دارد و داستان در نقطه ای از سر گرفته می شود. این حماسه با یک سرود مذهبی موجز به پایان می رسد که احتمالاً توسط انلیل خوانده می شود.:
ما چگونه توفان نازل کردیم.
اما یک انسان از این فاجعه جان به در برد.
شما رایزن خدایان هستید؛
من در فرامین شما تناقض آفریدم.
بگذار ایگی گی به این آواز گوش دهد
تا شما را ستایش کند
و بگذار آنها از بزرگی شما گویند.
من آواز توفان را بر همۀ مردم خواهم خواند:
گوش کنید! (از مرضیه طباطبایی، سایت تاریخ ما)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر