یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۰

احتمال ایرانی بودن واژۀ ناسور (زخم نا علاج)

برخی حدس زده اند واژۀ ناسور ایرانی باشد. محتمل است که این واژه از زبانهای هندوایرانی وارد زبانهای سامی شده باشد:
ترکیب محتمل آن ناو-سور اوستایی یعنی زخم اساسی است:
ناو، ناف، ناب اشکال یک کلمه اند. ناو به شکل نو در نام نوبهار (معبد اساسی) در بلخ به کار رفته است. سور در اوستایی و سنسکریت به معنی بریدگی و برندگی است. به اشکال شور و سور در زبانهای ایرانی به معنی شمشیر و نیزه و سلاح به کار رفته است. شمشیر در واقع شم- شیر/شور است یعنی سلاح آبدیده.
سور در زبانهای ژرمن نیز به معنی زخم است.

شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۰

احتمال معرّب بودن واژۀ نوسان

واژۀ نوسان که در قاموس قرآن موجود نیست، می تواند از نی-وَزَنَ اوستایی به معنی به سوی پایین به جنبش در آینده گرفته شده باشد.

جمعه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۰

معنی نخشب

به نظر می رسد نام نخشب در اساس به معنی محل واقع در کنار گذر آب بوده است و افسانۀ ماه نخشب المقنع از معنی ظاهری نام شهر نخشب (ماه و روشنائی پرتابی شب) گرفته شده است:
नाक m. nAka sun, rocket of Arjuna
नखति{नख्} verb nakhati[nakh] move
निक्षिपति{निक्षिप्} verb nikshipati[nikship] throw in or upon
क्षपा f. kshapA night
معنی نام شهر نَخشب (معرّب به نسف، قَرشی کنونی)
نظر به نام ترکی قَرشی (روبروی [آب]) کنونی آن، می توان نام نخشب را مرکب از نخش-اَپ (نزدیک گذر آب رودخانه) گرفت:
नक्षति {नक्ष्} verb nakshati {naksh} come near
अप् f. ap water
نخشب شهری است [به ماوراءالنهر]، بسیار نعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم)

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۰

اتیمولوژی تجریش و تفرش

معنی تجریش (تجرشت):
جزء اول این نام تچر فارسی قدیم به معنی کاخ و جزا دوم یعنی شت (شیت) به معانی جا و سنگی است. در مجموع به معانی محل کاخ یا محل کاخ سنگی است چون در قدیم آنجا محل قصران بیرونی بوده است:
هزار سال پیش نام تجریش را طجرشت می‌نوشتند، یکی از روستاهای شهر ری چنان‌که نجم‌الدین راوندی در شرح سلطنت طغرل سلجوقی آورده‌است:
آنگاه سلطان از تبریز به سوی ری رفت تا زفاف به دار الملک باشد. اندک مایه رنج بر وی مستولی شد، به قصران بیرونی، به در ری به دیه طجرشت (تجریش) از جهت خنکی هوا نزول فرمود، چه حرارت هوا به‌غایت بود (به سال ۴۵۵ ق).
نام تفرش از توَرا-ایش یعنی دارای شکارگاه گرفته شده است:
نظر به اینکه تفرش در دورۀ اعراب و صفویه تفریح گاه و شکارگاه بوده است، لذا بسیار محتمل است که نام تفرش از توَرا-ایش (جایگاه صاحب گوشت شکار) گرفته شده باشد. چون واژۀ تایوئیری اوستا را می توان به معنی گوشت شکار گرفت و نخجیر هم به معنی شکار (بزکوهی) می تواند به معنی چرنده در ناخر (مرتع و شکارگاه) یا سهم حرکت سریع بوده باشد:
त्वरा f. tvarA speed (asu, ahu), ईश adj. isha owning
नख m. nakha portion, जीर m. jira quick movement

معنی نام شهر زرنج

نام شهر زرنج (درنگیانا، بنا به استاد پورداود در جلد دوم یشتها یعنی محل کنار آب) مرکز سیستان قدیم با توجه به اینکه در مصب رود هیرمند قرار داشته به معنی شهر کنار دریا بوده است. نام قصبۀ نادعلی کنونی جای آن هم معنی دارای رودخانه عالی را میدهد:
नद m. nada river
आल adj. Ala excellent

معنی نامهای پانته آ و آبرادات

نظر به واژۀ هندو ایرانی پان- توآ (نگهبان سرور نیرومند، معادل خشثره نواز، شهرنواز)، معنی هندوایرانی نگهبان سرور نیرومند آن به معانی یونانی همه گلها یا همه خدایگانی آن ارجحیت دارد چه نام شوهر او آبرادات (مخلوق برتر، معادل یرواند فرمانروای شوشی= با شکوه) نیز مسلماً ایرانی است:
पाय्य n. pA[yya] protection
नाथ m. nAtha lord
उपरि adverb upari (apra) over
दात adj. dAta given

چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۰

نامهای تازی و عرب مترادف هستند

نام تازی هندوایرانی مترادف با عرب زبانهای سامی به معنی بیابان‌گرد به نظر می رسد:
त्यजति {त्यज्} verb 1 tyajati [tyaj] leave a place
त्यजति {त्यज्} verb 1 tyajati [tyaj] go away from
त्यज् adj. tyaj leaving
ریشۀ نام عرب در زبان اکدی-آسوری:
[ḫ]arbu (1) : [Humanities → Geography] deserted ; n. : desert
به طور خلاصه اگر واژۀ تیَج (تَچ، کوچ نشینی) را ریشۀ نام تازی بگیریم آن ترجمۀ ایرانی نام عرب (صحرا گرد) در زبانهای سامی خواهد بود.

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۰

معنی نامهای سمرقند

هر دوی نامهای سمرقند و مرکندۀ کهن این شهر را به ترتیب می توان شهر منبسط و گسترده معنی کرد. مرکب از سمَر (منبسط) و مَر (فراوان و گسترده) و کند که به معنی شهر است:
स्मेर adj. smera (hmera, mera) expanded
कान्त m. kAnta earth, city

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۰

معنی محتمل دی اوس و پوفیوز

واژه های دی اوس و پوفیوز را به ترتیب می توان دیو پرست و بوی بد پرست معنی کرد.

معنی نام میشماهیک

نام ساسانی میشماهیک متعلق به بحرین به صورت میث- مائیک به معنی محل ماده گرانبها (مروارید) است. بر این اساس به نظر می رسد نام بحرین در پیش ایرانیان به صورت بهرین به معنی محل بهره و ثروت مفهوم می‌شده است.

یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۰

ریشۀ هندوایرانی محتمل واژۀ وَهم

نظر به هیئت هرمزگانی خوَهم این واژه و اینکه واژۀ وهم در قاموس قرآن موجود نیست، این واژه برگرفته از زبانهای ایرانی به نظر می رسد:
स्व poss. adj. sva (khvah) own
माया f. mAyA apparition
माया f. mAyA phantom
माया f. mAyA unreality
حرف خ در خوَهم هرمزگانی نشانگر اصالت باستانی آن است. نظیر خشاه که اکنون شاه گفته میشود.
خود واژۀ وَهمَ (وَهمَیه) در اوستایی به معنی خلسه و نماز آمده است.

معنی آفتابه و لولهِنگ

برخی واژه آفتابه با توجه به شکل ظاهری آن با آفتاب ربط داده اند ولی معنی آبتابه (دارای لولۀ پیچ دهندۀ آب) برای آن منطقی تر است. چون نام لولهِنگ آن هم به همین معنی دارای لولۀ پیچ دهنده است. هنگ و گنگ در فرهنگنامه های فارسی به معنی پیچ دار و خمیده آمده اند. ویژگی آفتابه/لولهنگ هم همین داشتن لولۀ پیچ دهنده برای سهولت نظافت و شستشو است.

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۰

معنی نام جزیرۀ سلبوک و آبادان

نام این جزیره (مینو) در زبانهای هندوایرانی به معنی محل نیایش (سلبه-اوک) است. این معنی نام کهن آبادان یعنی گران نقشه های بطلمیوسی و خود آبادان را هم به معنی محل سرودهای دینی نشان میدهد:
शल्भते{शल्भ्} verb salbhate[salbh] praise
ओक m. oka house
ओक m. oka refuge
जरा f. jarA (gara) praise
अभय n. abhaya sacrificial hymn recited to obtain personal security
dAna: place

معنی لفظی برهمن

برهمن به معنی دانای سرود دینی مقدس است:
ब्राह्म adj. brAhma holy, sacred
ना f. nA knowledge
ब्राह्मण m. brAhmaNa one who has divine knowledge

جمعه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۰

مطابقت نام ایرج با کمبوجیه

نام ایرج (نجیب و دارای عشق و دوستی) پسر فریدون (کوروش) با پسر کوروش، کمبوجیه (دوستدار پیروزی یا کامیاب در زندگی) همخوانی دارد.
ولی اسطورۀ کشته شدن ایرج بیشتر شبیه کشته شدن خود کوروش (آرای منابع ارمنی) است. ایرج در مقام کمبوجیه مطابق آرای آرایان است:
इराज m. irAja Kama, god of love
काम m. kAm[b]a love
जय m. jaya triumph, to live
به نظر می رسد در خاندان هخامنشی، آروکو (ایرجی که به هاماوران= آشور فرستاده شد) و کوروش سوم و کمبوجیه سوم در داشتن لقب آرا (ایرج) مشترک بوده اند و در شاهنامه تحت این عنوان یکی شده اند. کوروش دو پسر اصلی (کمبوجیه و بردیه) و دو پسرخوانده (مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک) داشت. یکی از این پسر خوانده ها (سپیتاک) دامادش هم بود که با آن سه پسر داشت. در تاریخ هم معروف بوده است که بین پسران کوروش توطئه صورت گرفته است و یکی کشته شده است. داستان کشته شدن ایرج هم همین است.

ریشۀ هندوایرانی محتمل عجم

واژۀ آگمه (مؤبد دانای سرودهای دینی) در سنسکریت، واژۀ عجم را در حالت معرّب با واژه های برهمن و مُغ (ما-گائو، در معنی دانای سرودهای دینی) مترادف نشان میدهد:
m. Agama brAhmaNa
ब्राह्मण m. brAhmaNa one who has divine knowledge
आगम m. Agama sacred work
आगम m. Agama collection of such doctrines
आगम m. Agama traditional doctrine or precept
आगम m. Agama science
आगम m. Agama acquisition of knowledge
आगम m. Agama studying
आगम m. Agama reading
आगम n. Agama tantra or work inculcating the mystical worship of ziva and zakti
म m. ma magic formula, knowledge
गायति{गै} verb 1 gAyati[gai] praise in song
معنی دانای سرود دینی سحرآمیز مغ، نام اوستا را هم به صورت پهلوی افدستا به معنی ستایش دینی شگفت انگیز نشان می دهد.
نام گَبر (گائور) مُغها را می توان به معنی معلم روحانی گرفت:
गुरु m. guru spiritual teacher

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
در توضیح این بیت حافظ گفته شده است:
غیر از چشمان مستانۀ جانان که خدا نکند چشمِ بَد به آن برسد. در زیر این فلک پیروزه، کسی آسوده و راحت ننشست. یعنی چشم جانان هر کاری که بکند از قبیل ریختن خون عشاق و مجروح ساخت دلِ آنها و سایر ستم هایی که از وی صادر می شود. هیچکس توانایی آن را ندارد که نسبت به عمل جانان اعتراض کند و با این وصف همیشه هم در ذوق و صفاست. اما غیر از او هر کس مکافات عمل خود را می بیند. [مرساد= از مصدر رسانیدن است. در اینجا مراد دعا است به معنی خدا نکند که چشم بد بزنندش. طارم= سقف. فیروزه= اسم سنگی است لاجوردی رنگ. طارم فیروزه= در اینجا مراد، فلک است.]
ظاهراّ منظور از نرگس مستانه، شخص یاور حافظ و آسیب رسان به معاندین و خود خوش نشین به استعاره همان شاه شجاع اتابک مظفری قدرتمند فارس است.

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۰

آیا در پیدایی هفت وادی عشق عطار از هفت مرحله سالکان مهرپرستی الهام گرفته شده است؟

چون میان خود نام وادی مهر و مترادفش وادی عشق پیوندی موجود آست. بعلاوه سی مرغی که وادی عشق را می پیمایند، نشانگر کلاغان (عنوان سالکان مهرپرستی) است.
در منطق الطیر هفت وادی عشق از این قرار است:
۱- طلب
۲- عشق
۳- معرفت
۴- استغنا
۵- توحید
۶- حیرت
۷- فقر و فنا.
در آیین مهرپرستی هفت درجه تشرف وجود دارد که مهرپرستان ملزم به انجام آنها و پیروزی مرحله به مرحله بوده اند:
۱کلاغ
۲ نامزد یا پوشیده
۳ جنگی
۴ شیر
۵ پارسایی
۶ مهر پویا
۷ پدر یا پیر.

معنی نامهای آبادان و خرمشهر (محمره) و دزفول

بنا به دکتر محمد حیدری ملایری «دیسه‌ی ِ کهن ِ آبادان، بنا بر بطلمیوس (Ptolemaeus)، اخترشناس و جغرافیدان نامور سده‌ی دوم میلادی Apphana یا، به نوشته‌ی مرسیان (Marcian)، جغرافیدان سده‌ی چهارم میلادی، Apphadana است. در اینجا نیز مصوت ِ نخستین به «ع» ِ عربی دگرگون شده است. بنا بر پژوهش زنده‌یاد فره‌وشی، دیسه‌ی اصلی نام این جزیره از فارسی ِ باستان ِ -āppā گرفته شده است، از āp به معنای «آب» و -pā «پاییدن، نگهبانی کردن»؛ روی‌هم‌رفته به معنای «پاسگاه ِ (کرانه‌ی ِ) آب» (پاسگاه ِ ساحلی ِ خلیج ِ فارس).»
ولی معنی محل پرستش برای شکل کهن آن یعنی اپهدانا منطقی تر است:
अभय n. abhaya sacrificial hymn recited to obtain personal security
dAna: place
چون نام گران آن هم که در نقشه های بطلمیوسی به جای نام آبادان دیده میشود، در سنسکریت و اوستایی به معنی محل عبادت است:
जरा f. jarA (gara) praise
ولی نام آرپهدانای بطلمیوس (محل گذر) متعلق به خرمشهر (محمره، معبره، بیان) به نظر می رسد:
अर्पयति{ऋ} verb caus. arpayati[R] cause to move
व्ययन n. vyayana going apart
نام تاریانا (محل گذرگاهی) که در نقشه های بطلمیوسی در شمال شوش دیده میشود، متعلق به دزفول (دژ محل پل) به نظر می آید.

چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۴۰۰

معنی لفظی یاسمن و زعفران

نام گیاهان دارویی معطر کهن ایران یاسمن و زعفران (زَفران) به ترتیب به معنی گل محترم و آنچه دارای تأثیر و خاصیت است، به نظر می رسند:
यत् adj. ya[t] associate with
समान adj. samAna possessing honour or esteem
सप्रणय adj. sapraNaya having affection

سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۰

معنی نام زوپیر سردار هخامنشی

این نام در اصل به معنی دارای ثروت فراوان به نظر می رسد:
धाय adj. dhAya possessing
धाय adj. dhAya having
पुरु adj. puru abundant
داستان سردار به خود آسیب زده برای فریب دشمن و تسخیر دژ آنان, از معنی ظاهری نام زوپیر عاید شده است:
दयते{दे} verb Desid. dayate[de] wishing toprotect or defend
फेरव adj. pherava injurious

دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۰

همخوانی والنتاین با مؤبد آئین مهری

قابل توجه است نام والنتاین را به لاتین به معنی نیرومند و سالم و در رابطه با میثاق عشق و دوستی لشکریان جوان با معشوقهای آنان گرفته اند که مفهوم اولی معنی سورَ (پهلوان) لقب ایزد مهر و مفهوم دومی خود معنی نام میثره (ایزد عهد و پیمان و دوستی) است. پیداست عنوان والنتاین (نیرومند، پهلوان) و میثاق بندی عشق و دوستی بیشتر با آیین ایزد جنگاور مهر همخوانی دارد تا آیین عیسوی جایگزین آن.
معلوم میشود جشن والنتاین که مقارن ایام جشن سپندارمذگان است با آیین میترایی به امپراطوری روم رفته است چون ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌است که ایرانیان باستان، روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین و دلدادگان، می‌دانستند.

یکشنبه، بهمن ۲۴، ۱۴۰۰

معنی نامهای کتایه و برمایه

نامهای کتایه و برمایه (برمایون) که متعلق به برادران (در اساس برادر خواندگان و پسر خواندگان) فریدون (کوروش) هستند مترادف و مطابق با نامهای تیگران (مگابرن ویشتاسپ) و زریر پسران سپیتمه لهراسپ (داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرخواندگان/برادرخواندگان کوروش هستند:
काटव n. kATava sharpness
भर्म n. bharma gold

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۴۰۰

اتیمولوژی محتمل سمور و سنجاب و راسو

سمور می تواند معرّب سمِره سنسکریت به معنی منبسط باشد. این به دلیل درازی نسبی بدن آنها است و نیز مشهور است که در موقع دفاع بدن نوعی از آنها (پورسوک) منبسط میشود که خود نام پورسوک (پوسوک) هم گواه بر این است:
स्मेर adj. smera expanded
पोषुक adj. poSuka growing
بر این پایه نام سمرقند (سمر کند) به معنی شهر انبساط یافته و گسترده و نام رود سیمره به معنی رود منبسط می باشد.
و سنجاب در ترکیب اوستایی-سنسکریتی سَن-جَوَ یعنی دارای سرعت را می دهد:
सनति {सन्} verb 8 sanati {san} possess
जव m. java swiftness
نام راسو هم که به سمور اطلاق میگردد به صورت ری- آسو به معنی سریع و شتابنده است:
ऋत {ऋ} ppp. rita {ri} gone
आशु adj. Asu fast

جمعه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۰

اتیمولوژی ساباط

واژۀ ساباط (راهرو سرپوشیده) را معرّب دانسته اند و واژۀ سنسکریتی سبهاتا معنی راهرو سرپوشیده را می دهد. بخش بلاش آباد در مدائن را بدین نام می خوانده اند:
सभा f. sabhA large assembly-room or hall
अटा f. aTA act or habit of roaming or wandering about

زرتشت

همانطور که بودا (منوّر، دانا) در سمت هند عنوانی برای برخی برهمنان والامقام و محبوب بوده است و از آن میان گوتمه بودا شخص تاریخی- اساطیری مشخصی با تبار ایرانی به شمار رفته است، همین طور عنوان زرتوشترا/زرتشت (دارای بشارت زرین) عنوان برخی مسمغان بزرگ باستانی بوده است. چون در ترجمۀ پهلوی وندیداد از عنوان زرتوشتومه (از همه زرین بشارت تر) سخن رفته است و چنانکه ارنست هرتسفلد معتقد است از میان آنها زرتوشترا سپیتمان همان سپیتاک سپیتمان، پسر خواندۀ کوروش و نوادۀ دختری آستیاگ و حاکم دربیکان سمت بلخ و ناظر امور درۀ سند است. ولی هرتسفلد به مطابقت سپیتاک سپیتمان پسر ملکه آمیتیدا (آمیتیس) و حاکم بلخ با سپنتداته گائوماته پسر ملکه آمیتیدا و حاکم بلخ نپرداخته است که به وضوح نشان از این همانی آنان دارد.
ابوریحان بیرونی موّرخ و منجم نامدار ایرانی هم با احتساب تواریخ زرتشتی سال ظهور زرتشت (زرتوشترا) را حدود سال ۵۷۰ پیش از میلاد دانسته است که کمابیش با مندرجات کتابهای پهلوی هماهنگ است.
در کتاب استر تورات نامهای اعضاء خاندان هامان (زمزمه گر سرودهای دینی) که در آغاز واقعۀ مغکشی داریوش (ماگوفونی) ، کشته میشود، مطابق همان خانوادۀ زرتشت سپیتمان است:
قبلاً از روی لقب جمشید متعلق به سپیتمه هوم حدس زده بودم که سپیتمه هوم (پوروشسپ) و آراستی همزاد بوده اند. نام همِداثَ پدر هامان (سپیتاک سپیتمان) به لفظ ایرانی یعنی همزاد گواه آن است:
هم، معنی دادۀ ایزد هوم و هم، معنی همزاد (جم) از نام همداثای کتاب استر تورات عاید میشده است چون که در اوستا و شاهنامه، سپیتمه پدر سپیتاک (گائوماته) ملقب به هوم عابد کنار دریاچۀ چیچست (ارومیه) و جمشید کنار رود دائیتی (موردی چای) و کوه هوکر (سبلان) شده است. صرف نظر از تشابه نام اوستایی هوم (هئومه) لقب سپیتمه پدر سپیتاک سپیتمان که نام همان را منسوب به هوم نشان میدهد، نام هامان (به معنی عبری آن، زمزمه گر سرودهای دینی، همان هامان وزیر فرعون [کمبوجیه] در قرآن) در اصل مترادف با نام گائوماته به معنی دانای سرود دینی بوده است. خود معنی عنوان زرتشت (زرتوشترا) هم در معنی دارندۀ بشارت زرین با این لقب سپیتاک سپیتمان مرتبط است.
بسیار جالب است که در کتاب استر (9:7-9) در شمار فرزندان هامان، معادلهای نام اعضاء خانوادۀ خود زرتشت سپیتمان یاد شده است:
Parshandatha (قانونگذار، خود زرتشت سپیتمان)، Dalphon (طلایی، خورشیدچهر)، Aspatha (صاحب اقتدار، اوروتدنر)، Poratha (پُر ثروت، ایست واستر)، Adalia (صاحب فراوانی، فرنی)، Aridatha (دارای قانون رسا، سریتک)، Parmashta (بسیار دانا، پوروچیستا)، Arisai (رسا مسکن، ارنیج بیردا)، Aridai (رسا داده، اورویج)، Vaizatha (زادۀ شخص برتر، هووی، آتوسا).
چیزی که باعث میشود زمان زرتشت از زمان واقعی خود (۶۰ سال پیش از حملۀ خشایارشا به یونان) عقب تر برده شود، صرف نظر از ده برابر و صد برابر شدن آن در نسخه ها، مشکل بزرگتر سخت بودن موضوع انطباق کیانیان و نوذریان با مادها و هخامنشیان است که به ظاهر اَشکالی ناهمانند دارند. نگارنده در طی بیش از چهل سال در ادامه راهی که هرتل و هرتسفلد شروع کرده بودند به رفع این معضل تطبیق تاریخ اساطیری کیانیان و نوذریان با تاریخ مدون مادها و هخامنشیان پرداخته است و کوچکترین تردیدی در این همانی آنها ندارد. سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان، زریر) به انتهای هر دو شجره نامۀ سلسلۀ کیانیان و نوذریان شاخۀ فریدون (کوروش بزرگ) وصل است.
جدول مطابقتی شجره نامۀ پادشاهان کیانی و نوذری با مادها و هخامنشیان مقایسه وجه اشتراک کیانیان با پادشاهان ماد به زبان ساده:
١-کیقباد (شاه) که زو و ویتیریسا از وی حمایت کردند: متقابلاً دیاکو (شاه) که ایرانزو پادشاه ماننا و رؤسا پادشاه اورارتو حامیانش بودند.
٢- اپیوه دارای چهار پسر که از پیش ویتیریسا به سرزمین خویش باز گشت: در مقابل اوپیته/اوپیس پسر دیاکو که در نزد رؤسا بود با چهار پسرش به منطقه شاپاردا در ناحیه حکومتی دیوک بر گشت و چون منطقه نا امن شد از آنجا به ناحیه پارتوکا/کار کاشی (کاشان) رفت.
٣<- کیکاوس که در منطقه کوه ارزیفیه (کرکس کاشان) قیام کرد و از آنجا با عقابانش (همراهانش) به شهر آمل فرود آمد: متقابلاً خشتریتی که در ناحیه کارکاشی (کاشان) علیه آشوریان قیام کرد ولی بعد از، جدا شدن متحدان سکایی اش از مقابل آشوریان به شهر آمول عقب نشست و سپاهیان آشوری برای مذاکره و تسلیم وی به سمت حصار شهر آمول فرستاده شدند.
٤- فرود/سیاوش که در شهر گنج دژ سیاوش به دست افراسیاب تورانی به قتل رسید: متقابلاً فرائورت پادشاه ماد که به دست مادیای اسکیتی در سمت شهر گنجه اران به قتل رسید.
<
۵- کیخسرو کشنده افراسیاب تورانی کنار دریاچه ارومیه و ویرانگر خانه دیوان دژ بهمن در سرزمین فرمانروایی به نام ائوروَ سارَ است: متقابلاً کیاخسار (هوخشتره) کشنده مادیای اسکیتی در آذربایجان و ویرانگر نینوا در عهد فرمانروایی ساراک است که خود را به درون شعله های کاخ خویش انداخت.
۶- اژی دهاک که توسط فریدون به بند کشیده شد: متقابلاً آستیاگ (اژدهاک خبر موسی خورنی) که توسط کوروش از سلطنت خلع شد (در روایات ملی از شمار سلسله پادشاه وجیه المله کیانی خارج شده است).
۷- لهراسپ (اوروت اسپَ) جانشین خاندان کیانی که پدر ویشتاسپ و زریر (زریادر) است: متقابلاً سپیتمه یرواند داماد و ولیعهد آستیاگ، پدر مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر (سپنتداته) [پسر خواندگان یا برادر خواندگان بعدی کوروش بزرگ] است و هم زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت میکرد.
شجره نامۀ تطبیقی سلسلۀ تاریخی مادها با سلسلۀ اساطیری ملی کیانیان
نام و نشان هخامنشیان در اساطیر ملی
نام و نشان هخامنشیان خبر هرودوت در اساطیر ملی تحت عنوان فریدونیان (کیانیان نوذری، کیانیان نو) مستتر است. فریدون (فری-ایتون) یعنی دوست منش معنی هخامنش (هخا-منش= دوست منش) و هخامنشی است. هخامنش و کوروش اول و کوروش بزرگ را در روایات ملی با این نام (فریدون) معرفی کرده اند و این سه تن را فرد واحدی تصور کرده اند. در مورد کوروش اول عنوان فریدون وی در رابطه با ارسال پسر او آروکّو (آریا، ایرج) به پیش آشوریان در سرزمین آشور (هاماوران، همیران) مشخص میگردد و در مورد مطابقت کوروش دوم و آریارمنه با توس و گستهم نوذری، خبر گزنفون مبنی بر اینکه کوروش دوم سردار و داماد کیاخسار (کیخسرو) و نواده آستیاگ اول (فرائورت) بوده به یاری مان می آید. بنابراین می توان شجره نامه نوذریان را با حذف الحاقیه مشتبه شده کیانیان لهراسبی (سپیتمه و پسرانش مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زریادر[پسر خواندگان یا برادر خواندگان کوروش]) از آن، به قرار زیر در نظر گرفت:
نوذریان (فریدونیان) مطابقت نامهای پدر و مادر زرتشت سپیتمان با والدین سپیتاک سپیتمان:
نامهای اوستایی پدر و مادر زرتشت سپیتمان یعنی پوروشسپ (دارای اسبان فراوان) و دوغدو (دا-اوختو، دانای گفتار) با نامهای پدر و مادر سپیتاک سپیتمان (زریر) یعنی اوروَت اسپَ/ اوروَنت اسپَ (دارای اسبان گسترده، لهراسب، یرواند منابع ارمنی) و سنگهواک اوستا (دانای سخنان موزون دینی) دختر اژدهاک (آستیاگ) مطابق هستند که نامهای دیگری بر همان سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیدا (بی نهایت دانا، دختر آستیاگ) بوده اند.
مطابق کتب پهلوی، زادگاه زرتشت سپیتمان کنار رود دارجۀ کوه سهند، روستای واقع در پیچ دارجه (مغانجیک حالیه) و مطابق کتیبۀ بیستون محل دخمۀ او با تصویر بلند قامت وی در روستای سکاوند هرسین (سیکایا آوائوتی) واقع است که توسط برادر بزرگش فرورتیش (مگابرن ویشتاسپ) ایجاد شده است.

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۰

نکاتی در مطابقت گوتمه بودا با گائوماته بردیه

حدود سی سال پیش این نظر را مطرح کردم، بعد از آن کسان دیگری نظیر هاروی کرافت و راناجیت پال از طرق دیگر (از جمله با اسناد باستانشناسی) بدین نتیجه رسیده اند. گائوماته بردیه (سرود دینی دان تنومند) همان کسی است که ارنست هرتسفلد وی را تحت نام سپیتاک سپیتمان همان زرتشت سپیتمان تاریخی دانسته است.
مطابقت مفهوم نامهای نپال و بلخ در ارتباط با گائوماته بردیه (گوتمه بودا):
نام بلخ (شهر مقدّس) در رابطه با گوتمه بودا (گائوماته بردیه) بعداً با نپال به معنی سرزمین سرور [مقدس] جایگزین شده است:
नेप m. nepa family priest
निप m. nipa lord
लय m. laya house
معنی نامهای کهن بلخ:
نامهای کهن بلخ یعنی بهلیکه (بلهیکه) و باختریا در سنسکریت به معنی محل درخشان و محل درخشان ممتاز بوده اند. چون عنوان اوستایی آن یعنی بامی به معنی درخشان و مشعشع گواه آن است: भा bhA f. lustre, ख kha n.city, तार tAra adj. excellent.
भाल bhAla n. lustre, ख kha n.city.
هیئت کهن بخل (بخر) نام بلخ نیز به همین معنی بوده است:
भा bhA f. lustre, खल khala m. place
نام اوستایی بلخ یعنی بخذی را هم میشود در سنسکریت به معنی محل درخشان مبارک گرفت. به نظر می رسد نام شهر بامیان نزدیک بلخ به معنی محل درخشان و نامهای خود شهر بلخ برای تمایز با آن به معنی محل درخشان ممتاز و مبارک در نظر گرفته شده است:
भा bhA f. lustre, ख kha n.city, शि zi m. auspiciousness.
معنی نام داهیا (تاهیا) که در منابع کهن چینی به عنوان نام بلخ آمده است:
خود نامهای کهن بلخ یعنی بخذی باختریا و بهلیکه (بلهیکه) را می توان از هیآت سنسکریتی بهاک-ذی (محل درخشان)، بهاک-تریا (بسیار درخشان) و "بهالا/بهالّا" (درخشان، با شکوه و فرخنده و مطلوب) – "خه" (شهر) یعنی در مجموع به معنی شهر مقدس و درخشان گرفت. می دانیم که در عهد اسلامی به آن بلخ مشعشع (بلخ بامی) می گفته اند. لذا نام داهیای (تاهیای) آن در منابع چینی به همین معنی درخشان بوده است:
दाह m. dAha glowing
وجه اشتراک و افتراق تعالیم آنها:
وجه اشتراک تعالیم اخلاقی بودا و سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه) کم نیست. از جمله در پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک. برهمنان و مغان سنت ها و محفوظات خویش را تحت عناوین آنان آورده اند. برهمنان تاکید در بال تعالیم اخلاقی و مغان تأکید روی بال تعالیم سنتی و آیینی وی نموده اند.
بحران زندگی گوتمه بودای تاریخی:
کشته شدن سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آستیاگ برای سپیتاک پسر سپیتمان و برادر بزرگترش هم خطر جانی داشت و آنها نیز اسیر بودند ولی کوروش مادر آنها آمیتیدا (بسیار دانا) را به عنوان ملکه دربار برگزید و پسرانش را از حکومت ری و ارمنستان بر داشت و به حکومت بلخ و گرگان بر گماشت. بلخ و نپال هر دو به معنی محل سرور مقدس هستند که با هم مشتبه شده اند. قدیمی ترین و مهمترین معبد بودائیان طبق نقشه ای بودایی همان معبد نوبهار بلخ بوده است.
گائوماته بردیه (گوتمه بودا) در عهد خویش نیز محبوب مردم آسیا بوده است. چنانکه هرودوت پدر تاریخ میگوید مردم آسیا از مرگ گائوماته بردیه دریغ خوردند.
مطابقت نام سوندَرَنَندا (خوش اندام ثروتمند، برادر گوتمه بودا) با فرورتیش/اوروپاست (برادر گائوماته):
در خبر موسی خورنی مگابرن تیگران (ویشتاسپ، برادر بزرگ گائوماته) متصف به خوش اندام و در کتیبه بیستون و منابع یونانی-رومی وی متصف به القاب فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش، صاحب ثروت بسیار) و اوروپاست (دارای گله گسترده) است. نام فرشیدورد برادر سپنتداته (در اساس برادر گائوماته) در معنی دارای دارایی فراوان با فرورتیش مترادف است: सुन्दर adj. sundara handsome
नन्दा f. nandA prosperity
उरु adverb uru widely
पष्ठवह् m. paSThavah bull four years old
مطابقت شودّهودَنه (پدر گوتمه بودا) با سپیتمه هوم (دارای مِی سفید، پدر سپیتاک زرتشت):
शुद्धोदन m.shuddhodana having pure water or food
نام مادر بودا یعنی مایا دئوَ (دانای خدایگانی) هم با آمیتیدا (بی نهایت دانا) یعنی نام مادر سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) مطابقت دارد.
نامهای همسر و پسر گوتمه بودا یعنی یاسودهارا (مشهور) و راهوله (خورشید روی) با آتوسا (همسر گائوماته) و خورشید چهر پسر زرتشت سپیتمان مطابق می باشند.
(ساکیاس)معنی نام قبیلۀ بودا، ساکیا
نام ساکیا (منسوب به گیاه) یا ساکیاس (منسوب به گیاه مقدس) را به درستی با نام سکا سنجیده اند. منظور از این سکاها همان دربیکان (دروپیکیان، سکاییان برگ هئومه، دریها) است که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه که با گوتمه بودا مطابقت داده میشود) در عهد کوروش از مرکز بلخ بر ایشان فرمان می راند:
शाक m. n. sAka vegetable
यशस् adj. yazas venerated
दर्भ m. darbha sacred grass
द्रु m. dru tree, vegetable
पायक adj. pAyaka drinking
مطابقت معنی سیکایا آوائوتی با کوشیناگارا:
معنی سیکایا آوائوتی (جایگاه چشمه آب افشان) محل قتل گائوماته بردیه با معنی کوشیناگارا (چشمه نیرومند آب فشان) محل دفن گوتمه بودا مرتبط است:
शीकायति {शीकाय} verb sikAyati {sikAya} sprinkle
अवटि m. avaTi hole in the ground
कोश m. kosha drinking-vessel
इन adj. ina mighty
गर n. gara sprinkling
معانی القاب زرتوشترا، زریادر و زئیری وئیری (زریر):
این لقب های سپیتاک سپیتمان جملگی به معنی دارندۀ بشارت زرین به نظر می رسند:
शार adj. zAra yellow, golden
तुष्ट ppp. tuSTa pleased
रायति {रै} verb rAyati {rai} roar
यत्त adj. yatta guided
विरौति {विरु} verb virauti {viru} roar aloud
نامها و القاب سپیتاک (فرد سفید و مقدّس) و بودا (منوّر) و جزء زَرَ در نام زرتشت مشترک هستند:
श्वेतक adj. svetaka white
बुद्ध m. buddha enlightened
शार adj. zAra yellow, shining
خود نامهای گوتمه بودا و گائوماته در سنسکریت در معنی دارندۀ سرود دانش دینی مطلوب و دقیق مترادف هستند:
गायति {गै} verb 1 gAyati {gai, gau} praise in song
तम adj. tama most desired
बोधि m.f. bodhi perfect knowledge or wisdom
गायति {गै} verb 1 gAyati {gai, gau} praise in song
माति f. mAti accurate knowledge
مسلم‌ به نظر می رسد که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) از مرکز بلخ و حکومت دربیکان بر متصرفات هخامنشیان در هند (درۀ سند) نظارت داشته است. چون کتسیاس می گوید که در سپاه او فیلان و سواران هندی حضور داشته اند، لذا شاهزاده در هند به شمار رفتن گوتمه بودا مسجّل میگردد.
عنوان سیداراتای گوتمه بودا را به معنی به هدف رسیده گرفته اند. ولی اگر آنرا به معنی حقیقت حس واقعی در نظر بگیریم به سمت خود معنی بودا (منوّر) رهنمون میشویم:
सिद्ध n. siddha fact
अर्थ m. artha true sense
بی جهت نیست که نظامی گنجوی در اسکندرنامۀ خود بلخ را هم محل آتش زرتشت و هم محل معبد نوبهار (معبد اصلی) توصیف نموده است:
به بلخ آمد و آتش زردهشت
به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهار دل افروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی درو چون بهار
صمنخانه هایی چو خرّم بهار
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده به هر گوشه بی دست رنج
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذرگشسب.
नाभ adj. nAbha[nava] navel
वीहार m. vihAra temple
نام آذرگشنسب در اصل می تواند به معنی محل سرودخوانهای آتش مقدس باشد:
गेष्ण m. geshNa singer
स्फायते {स्फाय्} verb sphAyate {sphAy} resound
نام بومی آتشکدۀ قدیمی آذرگشنسب در دامنۀ جنوب غربی کوه سهند یعنی گایین گبه (محل سرودهای دینی) گواه این معنی است:
गायन m. gAyana singer
जप m. japa muttering prayers

چهارشنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۰

مطابقت معنی سیکایا آوائوتی با کوشیناگارا

معنی سیکایا آوائوتی (جایگاه چشمه آب افشان) محل قتل گائوماته بردیه با معنی کوشیناگارا (چشمه نیرومند آب فشان) محل دفن گوتمه بودا مرتبط است:
शीकायति {शीकाय} verb sikAyati {sikAya} sprinkle
अवटि m. avaTi hole in the ground
कोश m. kosha drinking-vessel
इन adj. ina mighty
गर n. gara sprinkling

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۰

مطابقت نام سوندَرَنَندا (خوش اندام ثروتمند، برادر گوتمه بودا) با فرورتیش/اوروپاست (برادر گائوماته)

در خبر موسی خورنی مگابرن تیگران (ویشتاسپ، برادر بزرگ گائوماته) متصف به خوش اندام و در کتیبه بیستون و منابع یونانی-رومی وی متصف به القاب فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش، صاحب ثروت بسیار) و اوروپاست (دارای گله گسترده) است. نام فرشیدورد برادر سپنتداته (در اساس برادر گائوماته) در معنی دارای دارایی فراوان با فرورتیش مترادف است:
सुन्दर adj. sundara handsome
नन्दा f. nandA prosperity
उरु adverb uru widely
पष्ठवह् m. paSThavah bull four years old
مطابقت شودّهودَنه (پدر گوتمه بودا) با سپیتمه هوم (دارای مِی سفید، پدر سپیتاک زرتشت):
शुद्धोदन m.shuddhodana having pure water or food
نام مادر بودا یعنی مایا دئوَ (دانای خدایگانی) هم با آمیتیدا (بی نهایت دانا) یعنی نام مادر سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) مطابقت دارد.
نامهای همسر و پسر گوتمه بودا یعنی یاسودهارا (مشهور) و راهوله (خورشید روی) با آتوسا (همسر گائوماته) و خورشید چهر پسر زرتشت سپیتمان مطابق می باشند.

یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۴۰۰

معنی نام قبیلۀ بودا، ساکیا (ساکیاس)

نام ساکیا (منسوب به گیاه) یا ساکیاس (منسوب به گیاه مقدس) را به درستی با نام سکا سنجیده اند. منظور از این سکاها همان دربیکان (دروپیکیان، سکاییان برگ هئومه، دریها) است که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه که با گوتمه بودا مطابقت داده میشود) در عهد کوروش از مرکز بلخ بر ایشان فرمان می راند:
शाक m. n. sAka vegetable
यशस् adj. yazas venerated
दर्भ m. darbha sacred grass
द्रु m. dru tree, vegetable
पायक adj. pAyaka drinking

معانی القاب زرتوشترا، زریادر و زئیری وئیری (زریر)

این لقب های سپیتاک سپیتمان جملگی به معنی دارندۀ بشارت زرین به نظر می رسند:
शार adj. zAra yellow, golden
तुष्ट ppp. tuSTa pleased
रायति {रै} verb rAyati {rai} roar
यत्त adj. yatta guided
विरौति {विरु} verb virauti {viru} roar aloud

معنی محتمل نام کانیشکا

نام یا عنوان کانیشکای این پادشاه کوشانی معروف و دیندار بودایی می تواند به مشتاق منوّر (دوستدار بودا) بوده باشد:
कनति {कन्} verb kanati {kan} shine
आचके {आका} verb Achake {AkA} love
आचके {आका} verb Achake {AkA} desire
نامهای بودا و زرتشت (زرتوشترا) به معنی منوّر به نظر می رسند:
बुद्ध m. buddha enlightened
शार adj. zAra yellow, shining
त्वाष्ट्र adj. tvAshTra belonging to or coming from

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۰

معنی آبزن و قیف

آبزَن (آبذان، آبدان). [زَ] (اِ مرکب) حوض و خزانۀ حمام، مرادف آبشنگ (آب شَیَنگ، محل آب).
قیف: به نظر می رسد اصل این واژه یعنی گیف از کلمۀ اوستایی گَفَیه (یعنی دارای ژرفا و گودی) گرفته شده است. حرف «اَ» اوّل برای سادگی علی القاعده به اِ/ای تبدیل شده است.همچنین می توان گفت در آن حروف «ف» و «ی» پس و پیش گردیده اند.

معنی اباشۀ فارسی

به صدر صاحب دیوان ایلخان نالم که در اباشۀ ۞ او جور نیست بر مسکین.
چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره از سعدی غیر از اباشۀ عرب (جماعتی آمیخته از هر جنس مردم) و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است:
आभास m. AbhAsa purpose

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۰

ریشۀ واژۀ تباشیر

این واژه شکلی از واژۀ تَوا- شیر یعنی محلول سفید نیرومند به نظر می رسد. نامهای دیگر آن کاش (روشن، درخشان) و نیشکر است.
تباشیر در لغت نامه دهخدا:
تباشیر. [ت َ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو ۞ باشد. (برهان). نام داروی سردمزاج که آنرا به هندی بنسلوخیا ۞ گویند. (شرفنامۀ منیری). و آن دوائی باشد سپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود... و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است. (غیاث اللغات). صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام).

ریشۀ واژۀ ابلوج

این واژه برگرفته از اَئیبی-روچ اوستایی به معنی بسیار روشن به نظر می رسد:
अभि abhi: great, mighty.
लोचयति {लोच्} verb caus. lochayati {loch} shine
ابلوج در لغت نامه دهخدا: ابلوج. [اَ] (معرب، اِ) معرب از فارسی آبلوچ. قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق. آبلوج:
گفت عطار ای جوان ابلوج من
هست نیکو بی تکلف بی سخن.
مولوی.

چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۰

اتیمولوژی زرادخانه

زرادخانه (محل نگهداری اسلحه) ترکیب زَرِتَ اوستایی (آسیب رساننده، سلاح جنگی) و خانه به نظر می رسد.

معنی نام مُغ

نام مُغ (مُغو اوستایی) را می توان به صورت مایو-گائو به معنی دانایان سرود دینی گرفت. ناصر انقطاع معتقد بود که مُغان مؤبدان آیین ایزد نور و خورشید میثره (مهر) بوده اند و در سنسکریت گواهی لغوی برای آن وجود دارد:
मग m. maga priest of the sun
جشن مهرگان هخامنشیان که جشن شراب و شادی بوده و سنن مغان پارس مرتبط با این آیین ایزد مهر بوده اند.

ریشۀ اوستایی واژۀ عشق

در اوستایی واژۀ اَش (اَشَ) به معنی فراوانی و فراخی و واژه کا (کَ) به معنی مهرورزیدن و دوست داشتن است. در مجموع اَش-کا یا اَش-کَ به معنی بسیار دوست داشتن می باشد.
:واژۀ سنسکریتی معادل و مشابه، آچکه است
आचय m. Achaya plenty
आचके {आका} Achake {AkA} verb love.
واژۀ مشابه عشق در زبانهای سامی:
عبری: ،aşaq: راضی بودن،
ن، عبری: ,asaq
آرامی: asaq،
ن، عبری: eseq
سریانی: sq,
آرامی کهن: t, şqni
آرامی نو: t,şq
A Comparative Dictionary of Arabic, Persian and The Semitic Languages,
By: Dr. M. J. Mashkour, vol: 2, 1978, p: 56
ولی معنی اوستایی و سنسکریتی بسیار دوست داشتن، نزدیکتر به عشق است تا راضی بودن سامی. دکتر محمد ملایری ریشه های هندواروپایی عشق را جستجو و جمع آوری کرده و ریشه هندواروپایی آن را در کلمه ایشیکَ/ایشکَ (خواهش و آرزو کننده) دیده است. این مطلب که من آوردم حاوی نظر سومی است. نظر ملایری در مورد نام عاشیق‌های آذری درست می افتد: چون نامهای کهن خوانندگان باستانی اوسان (دعای سلامتی آرزو کننده)، گوسان (گوینده آرزوی دعای سلامتی) است. نام و سنت عاشیقها نزد اعراب مصطلح نیست.

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۴۰۰

مطابقت شیموت عیلامی با ایزد مهر پارسیان

از مهم‌ترین خدایان بی‌شمار عیلام سیموت یا شیموت‏ که نامش شباهتی با نام خدای خورشید هوریان یعنی شیمِگی دارد، برجسته‌تر از همه است و لقب جالب توجه «خدای عیلامیان» را دارد. او را «قاصد نیرومند خدایان» می‌دانستند، و در سراسر منطقه مورد پرستش بود. برای او گاونری قربانی میشد و این امر او را با مِهر میانجی پارسیان، کشندۀ گاونر قابل انطباق می‌گرداند. در این صورت آیین میترائیسم پارسی و رومی می تواند از مناسک مربوط به شیموت عیلامی گرفته شده باشد.
نام شیموت در سنسکریت می توانست به معنی شیر سوار یا شیر ارتقاء یافته گرفته شود:
सिंह, Siṃha “lion”
ऊत adj. Uta promoted