یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۳
مطابقت شهر بیداد با بیکند
در نقشهٔ جغرافیای شاهنامه شهر بیداد (به معنی شهر دو بخشی) در جای شهر بیکند (شهر دو قسمتی) قرار گرفته است. در شاهنامه نام آن را به معنی بیداد در فارسی گرفته و مردم آنجا را زمانی ستمگر و آدمخوار گمان نموده اند.
مطابقت کاسه رود شاهنامه با کشکه رود
کاسه رود شاهنامه که مرز بین ایران و توران به شمار رفته با رود کشکه دریا در جنوب سمرقند مطابقت دارد که شهر کَش (شهر سبز کنونی) در کنار آن قرار داشت.
چون نظر به نام کنونی شهر سبز آن، نام کَش با کاس گیلانی و کَسک کُردی به معنی سبز مرتبط بوده است.
مطابقت نام پشه ای ها و تاجیکان با پاسیانی/پشیانی ها و تایوئه چیک های باستانی
استرابون در ردیف مغلوب کنندگان دولت یونانی باختر (بلخ) از آسیانی ها (نیاکان بلوچها) و پاسیانی ها (پشیانی ها) و تخارها (تایوئه چی ها) و ساکارااوکها (سکائیان برگ هئومه، دروپیکیان، دریها) یاد می کند که از این میان نامهای پاسیانی ها (پشیانی ها، جنگجویان) و تایوئه چیها (تخاران، لنگهٔ بزرگ یوئه چیها) یاد آور پشه ایهای جنوب شرق افغانستان و تاجیکان هستند. یوزف مارکوارت اشاره می نماید که در آغاز نیمهٔ اول قرن پنجم میلادی مسکن تایوئه چی ها در شمال آمو دریا (سرزمین دروپیکیان/دربیکان/دریها) بود، بعد گروههایی از آنها به سمت شرق و جنوب شرقی بلخ یعنی سرزمین تخارستان بعدی رفتند.
اتیمولوژی پاشای عثمانی
پاشا را با کلمهٔ پادشاه سنجیده اند ولی پاشا عنوان رؤسای عثمانی بوده نه عنوان سلاطین. بنابراین پاشا را می توان برگرفته از تلخیص پرَشثای سنسکریت به معنی رئیس دانست.
प्रष्ठ adj. prashtha chief
پاشا (به ترکی استانبولی: paşa) یک مقام بالا در سیستم سیاسی امپراتوری عثمانی بودهاست که معمولاً به فرمانداران، تیمسارها یا دیگر اشخاص بزرگ داده میشد.
The meaning of old Sweden's names
I think the word ed (að, oath) is hidden in various Swedish names:
The starting point is:
væringr: "sworn oath".
I think that they have not only found the meaning of svear, they have also not noticed the endings in Sweden's old name which together have meant "those who swear to the gods".
My views like solving a system of equations:
The old names of the Swedes meant worshipers of the gods.
Ruotsi means asa worshippers, also, Svions, Värings, Svear och Swedes:
rote (n.)
c. 1300, "custom, habit," in phrase bi rote "by heart," a word of unknown origin.
ऋत adj. Rta (rita) true
ऋत n. Rta sacrifice
ऋत n. Rta vow
ऋत n. Rta oath
ऋत n. Rta promise
आशा f. AzA (AsA) space[god]
Asa gods means: gods by which one swears:
Oath: middle English oth, from Old English að "judicial swearing".
शपन n. sapana (sven) oath
væringr: "sworn oath".
Swede (swe[r]-ede): "sworn oath".
(Those who swear oath to gods).
Svear: "sworn oath" (swear):
Sverige: land of those who take oath:
swear (v.)
Middle English sweren, from Old English swerian, swerigean, "take or utter an oath, make a solemn declaration with an appeal to divinity" (class VI strong verb; past tense swor, past participle sworen), from Proto-Germanic *swērjanan (source also of Old Saxon swerian, Old Frisian swera, Old Norse sverja, Danish sverge, Middle Dutch swaren, Old High German swerien, German schwören, Gothic swaren "to swear").
شنبه، مهر ۰۷، ۱۴۰۳
ریشهٔ نام تاجیک
نامهای سکاییان پارسی برگ هئومه، دروپیک (درو-پیک، دارای داروی خوردنی) و دربیک و دری و دادیک و تاجیک مرتبط می نمایند:
दार्भ adj. dArbha made of bunch of grass
द्रु m. dru tree, drug
दाधिक adj. dAdhika made of or mixed or sprinkled with coagulated milk
तेजस् n. teja[s] essence
نزاکت در معنی نگهداری حرمت و دوستی
فرهنگنامه های فارسی نزاکت را جعل شده از نازک فارسی به معنی لطیف بودن گرفته اند. ولی معنی لفظی سنسکریتی و اوستایی نگهداری حرمت و دوستی برای آن قابل توجه است:
निदधाति{नि- धा} verb 3 Par nidadhAti[ni- dhA] keep
केत m. keta desire, friendship, kindness
معنی نام عراق
یک پیشنهاد ریشهشناختی برای نام عراق، ریشهای ایرانی از زبان پهلوی است که به دیسهٔ «ایراگ» یا «اِراگ» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: ērāg) به معنای «سرزمین پست» بوده، [بسنجید با واژه اراک و عراق عجم][۱۷] که از واژه «اِر» یا «ایر» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫، آوانگاری: ēr) به معنای «پایین» و پسوند «ـاگ» (به پارسی میانه: -𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: -āg).
یک دلیل برای این وجه اشتقاق اطلاق نام عراق بر سرزمین خوارزم (خوار-زم) یعنی سرزمین پست و گود است.
دلیل دیگر: گرچه برخی معنی اکدی عراق را سرزمین سر سبز و حاصلخیز گرفته اند. ولی به نظر می رسد معنی ایرانی سرزمین پایینی را از نام شهر باستانی اوروک که دارای خندقهای عمیق بوده اخذ کرده اند که به صورت اَاوروک در زبان اوستایی به همین معنی پایینی است و اصالت و اولویت دارد. در زبانهای سومری و اکدی نیز گواهی بر این نکته موجود است:
Ur/Base
irk[allu] : [Religion] underworld, hell
allû (1): that (one)
هیئت سومری اوروک یعنی اونوگ هم در اکدی با این معنی مرتبط می نماید:
unqu (2)+ : low-lying country;
متن آرامی بابلی یک کاسه سفالین یافت شده از عهد ساسانی در حفریات محوطه باستانی نیپور، متعلق به متن آرامی سطر ششم این کاسه جادویی که در واقع یک طلسم است و در آن نام ایرگ (ایرک، اوروک، عراق) به کار رفته، به قرار زیر است:
אשׁבעית עליכונ רוחי בבל וערב רוחי אירג ומישׁונ רוחי פרת ודגלת נהרה תדיזעונ ʼšbʻyt ʻlykwn rwḥy bbl wʻrb rwḥy ʼyrg wmyšwn rwḥy prt wdglt nhrh tdyzʻwn
من قسم میدهم بر شما، ارواح بابل و عرب ، ارواح ایرگ و میشان، ارواح رودهای فرات و دجله که خاموش شوید ....
ریشهٔ واژهٔ سپنج (آسودن، آسایش)
واژه ای اوستایی به اشکال سپین، سپِن و سپَن و سپَنَنگه به معنی پیشرفت دادن و خوشبختی افزودن و آسایش آمده است. شکل پهلوی آن هَسپین است:
همی خواهم از تو من امشب سپنج
نیارم ز چیزت از آن پس به رنج.
فردوسی.
اگر صد بمانی و گر سی و پنج
ببایَدْت رفتن ز جای سپنج.
فردوسی.
به آغاز گنج است و فرجام رنج
پس از رنج رفتن ز جای سپنج.
فردوسی.
که گیتی سپنج است و جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست.
فردوسی.
سهشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۳
ریشهٔ نام افغان (نظر جدید)
:
به نظر می رسد نام افغان (ابَگانه) و پتهان/بهتون (بختون) مترادف آریان یعنی قوم سرزمین آریانا بوده و جایگزین آن شده است:
आभग m. Abhaga one who is to be honoured by a share
bhaga (bagha): lord
पति m. pati lord
भट्ट adj. bhaTTa venerable
هیئت پشتون هم که با نام سرزمین اوستایی گرشاسب (ایندره خدای آذرخش، کشندهٔ دشمن) یعنی پیشینَنگه (سرزمین نجبا و اشراف) مربوط است به همین معنی بوده است:
पेशन adj. peshana well formed
पेशन adj. peshana beautiful
पेश m. pesh decoration
इष्टु f. ishTu [n] desire, wish, possessing
رود هم به معنی نجیب بوده و بعداً به معنی افغان (ناله و فریاد) گرفته شده است:
रूढ adj. rUDha noble
گفته شده: «اَفغان از نظر تاریخی برای اشاره به قوم پشتون بودهاست و معنی آن روشن نیست. اولین بار در کتیبه شاهپور اول ساسانی به واژه /βɡɒ:n/ اشاره شده است که نام قومی در خاور ایران بزرگ بودهاست. بعدها در زبان فارسی نو واژه /βɡɒ:n/ به «اڤغان» و سپس به «افغان» تغییر کرد که در کتاب حدود العالم نیز بدان اشاره شدهاست. در قرن نوزدهم میلادی، اصطلاح «افغان» نیز توسط نویسندگان مختلف بهعنوان مترادف «پشتون» مورد استفاده قرار گرفت. ستارهشناس هندی قرن ششم میلادی وارا هامی هیرا (Varāha Mihira) در کتاب خود به نام برهات سامهیتا (Bṛhat-saṃhitā) واژهٔ «اَوَگانا» (Avagāṇa) را برای اشاره به این قوم به کار بردهاست.»
ولی نامهای بَگانه و اَبگانه و اَوَگانه را به روشنی می توان به معنی منسوب به سرور یعنی مترادف آريانا گرفت:
भगवत् adj. bhaga[vat] lord[ly]
gana: ratio suffix
अवि m. avi lord
gana: ratio suffix
अर्य m. arya lord
نظر قدیمی:
نام افغان (منسوب به خدای غرنده) در رابطه با ایزد رعد زون (بهرام، رودره، تور) هپتالان است:
گفته میشود در آغاز تنها ابدالی ها (هپتالان، اتحادیهٔ هفت قوم، یتاها) را افغان می نامیدند؛ غلزایی ها به نام خلج (خیون, منسوبین به گراز) یاد میشدند. ولی با گذشت زمان واژهٔ خلج از زبان افتاد و نام افغان همهٔ شهروندان پشتون کشور (مردم کناری) را در بر گرفت:
कोल m. kola hog
نام ناحیهٔ غور هرات به معنی گریهٔ بلند و غُریدن دقیقاً معادل نام افغان (ناله و فریاد شدید) است:
घुरति{घुर्} verb ghurati[ghur] cry frightfully
نامهای اساطیری قیس (در هیئت غیظ، خشم سخت) و ضحّاک (مرتبط با دیو خشم) این سمت نیز از نظر معنی در رابطه با ایزد رعد هپتالان (زون) بوده اند.
در مجموع معلوم میشود در نام افغان معنی نام ناحیهٔ غور (غرنده) و نام ایزد رعد هپتالان، زون (غرنده) و نام باستانی منطقهٔ اپَکانه (سرزمین سدّها، سرزمین پشتونها) به هم رسیده اند:
نامهای کهن سرزمین پشتونها یعنی پختون و اوغان به معنی محل آب بندها بوده است:
पङ्क्ति f. paGkti troop
वेणी f. veNI dam
उगण adj. ugaNa consisting of extended troops [dam]
نامهای هَرَخوَئیتی، هَئتومنت، هلمند (هَر-مند) و اَپَ-کانه آنجا نیز به معنی دارای آب بندها (سدّ ها) بوده اند.
پس معلوم میشود نام اوغان (اَپَکانه، مخازن آب) پشتونها با افغان (غُرّان) سمت هرات و سیستان در معنی پرستندگان ایزد رعد ترکیب شده است.
مطابقت معنی زُنبیل و رُتبیل و افغان:
نامهای خدایگانی زُنبیل و رُتبیل فرمانروایان کهن هپتالی جنوب افغانستان را میشود به معنی پرستندگان خدای رعد (بهرام، رودره، تور) شمرد:
धुन adj. dhuna roaring
bil: lover
रुद् adj. rud crying
bil: lover
Tor: Roaring and angry
بر این اساس نام فرمانروایی شاهنامه ای هپتالی، فغانیش (صاحب سروری) و همچنین نام قومی افغان را می توان با این نامهای فرمانروایی هپتالی زُنبیل و رُتبیل مرتبط دانست:
فغان (افغان): نفیر، بانگ، آواز و ناله.
بنا به استاد پورداود، در بخش دوم یسنا، در نخستین فرگرد وندیداد که شانزده سرزمین ایران بزرگ برشمرده شده و گفته شده که هر یک از آنها را اهورامزدا نیک و نغز بیافرید و اهریمن بدکنش بستیزه در هر یک از آنها آسیبی پدید آورد. از آنها است مرز و بوم هرات (هرئیوه) که در پارهٔ ٨ چنین گفته شده است: «ششمین سرزمین که من اهورا مزدا نیک بیافریدم و اهریمن پر گزند در آنجا آسیب گریه و زاری پدید آورد، هرات (هرئیوه) است و بهلند مردمان در آنجا خان و مان را.» در هرات رسم بر این بود در خانه ای که کسی میمرد، بازماندگان آن را رها نموده و به گزاف شیون و زاری میکردند.
بر اساس برداشت ما از نام های زُنبیل و رُتبیل اینجا سوء تفاهم شده است و در واقع مردم هرات پرستندهٔ رودره (زون) یعنی خدای فغانگر و بانگ زنندهٔ رعد و طوفان بوده اند.
نام "خیون"ِ هپتالان (دارندگان توتم گراز= خی) و سمبل گراز هپتالان (از مظاهر ایزد رعد بهرام، بر کلاهخود خشنوار[= گرازِ کشنده] بر روی سکه) و شرح حال برفی و طوفانی جادوگر هپتالی هم نشانگر پرستش ایزد رعد بهرام (رودره) نزد آنان است: بلعمی در تهدیدات یک جادوگر هپتالی (کید/کندای پرستندهٔ زون) می آورد "ترکی (کذا) یعنی کافری بالا بلند با ریشی زرد و چشمانی کبود بر سر سربازان فیروز ساسانی کولاکی از برف بر انگیخت، چندانکه پادشاه مجبور شد چشم از تخارستان پوشیده و آن را به هیاطله رها کند."
شنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۳
اتیمولوژی مَرزغن و مَرغزن (گورستان)
mardha (marda): dead
ghana (khana): grave
margha (marga): dead
zan (jan): place, grave
مطابقت پارادان با کویته (شالکوت)
پارادان بلوچستان پاکستان (پَرَ-دان) در عهد ساسانی در معنی محل دژ با شکوه می تواند همان کویته (شالکوت= دژ مسکن بزرگ) مرکز بلوچستان پاکستان باشد:
पर adj. para highest
dAn: place
शाला f. zAlA large room
kut: fortress
نامهای کهن سرزمین پشتونها یعنی پختون و اوغان به معنی محل آب بندها بوده است
पङ्क्ति f. paGkti troop
वेणी f. veNI dam
उगण adj. ugaNa consisting of extended troops [dam]
نامهای هَرَخوَئیتی، هَئتومنت، هلمند (هَر-مند) و اَپَ-کانه آنجا نیز به معنی دارای آب بندها (سدّ ها) بوده اند.
پس معلوم میشود نام اوغان (اَپَکانه، مخازن آب) پشتونها با افغان (غُرّان) سمت هرات و سیستان در معنی پرستندگان ایزد رعد ترکیب شده است.
چهارشنبه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۳
ریشه های نام افغان
نام افغان (منسوب به خدای غرنده) در رابطه با ایزد رعد زون (بهرام، رودره، تور) هپتالان است:
گفته میشود در آغاز تنها ابدالی ها (هپتالان، اتحادیهٔ هفت قوم، یتاها) را افغان می نامیدند؛ غلزایی ها به نام خلج (خیون, منسوبین به گراز) یاد میشدند. ولی با گذشت زمان واژهٔ خلج از زبان افتاد و نام افغان همهٔ شهروندان پشتون کشور (مردم کناری) را در بر گرفت:
कोल m. kola hog
نام ناحیهٔ غور هرات به معنی گریهٔ بلند و غُریدن دقیقاً معادل نام افغان (ناله و فریاد شدید) است:
घुरति{घुर्} verb ghurati[ghur] cry frightfully
نامهای اساطیری قیس (در هیئت غیظ، خشم سخت) و ضحّاک (مرتبط با دیو خشم) این سمت نیز از نظر معنی در رابطه با ایزد رعد هپتالان (زون) بوده اند.
در مجموع معلوم میشود در نام افغان معنی نام ناحیهٔ غور (غرنده) و نام ایزد رعد هپتالان، زون (غرنده) و نام باستانی منطقهٔ اپَکانه (سرزمین سدها، سرزمین پشتونها) به هم رسیده اند:
نامهای کهن سرزمین پشتونها یعنی پختون و اوغان به معنی محل آب بندها بوده است:
पङ्क्ति f. paGkti troop
वेणी f. veNI dam
उगण adj. ugaNa consisting of extended troops [dam]
نامهای هَرَخوَئیتی، هَئتومنت، هلمند (هَر-مند) و اَپَ-کانه آنجا نیز به معنی دارای آب بندها (سدّ ها) بوده اند.
پس معلوم میشود نام اوغان (اَپَکانه، مخازن آب) پشتونها با افغان (غُرّان) سمت هرات و سیستان در معنی پرستندگان ایزد رعد ترکیب شده است.
مطابقت معنی زُنبیل و رُتبیل و افغان:
نامهای خدایگانی زُنبیل و رُتبیل فرمانروایان کهن هپتالی جنوب افغانستان را میشود به معنی پرستندگان خدای رعد (بهرام، رودره، تور) شمرد:
धुन adj. dhuna roaring
bil: lover
रुद् adj. rud crying
bil: lover
Tor: Roaring and angry
بر این اساس نام فرمانروایی شاهنامه ای هپتالی، فغانیش (صاحب غرش و ناله) و همچنین نام قومی افغان را می توان با این نامهای فرمانروایی هپتالی زُنبیل و رُتبیل مرتبط دانست:
فغان (افغان): نفیر، بانگ، آواز و ناله.
بنا به استاد پورداود، در بخش دوم یسنا، در نخستین فرگرد وندیداد که شانزده سرزمین ایران بزرگ برشمرده شده و گفته شده که هر یک از آنها را اهورامزدا نیک و نغز بیافرید و اهریمن بدکنش بستیزه در هر یک از آنها آسیبی پدید آورد. از آنها است مرز و بوم هرات (هرئیوه) که در پارهٔ ٨ چنین گفته شده است: «ششمین سرزمین که من اهورا مزدا نیک بیافریدم و اهریمن پر گزند در آنجا آسیب گریه و زاری پدید آورد، هرات (هرئیوه) است و بهلند مردمان در آنجا خان و مان را.» در هرات رسم بر این بود در خانه ای که کسی میمرد، بازماندگان آن را رها نموده و به گزاف شیون و زاری میکردند.
بر اساس برداشت ما از نام های زُنبیل و رُتبیل اینجا سوء تفاهم شده است و در واقع مردم هرات پرستندهٔ رودره (زون) یعنی خدای فغانگر و بانگ زنندهٔ رعد و طوفان بوده اند.
نام "خیون"ِ هپتالان (دارندگان توتم گراز= خی) و سمبل گراز هپتالان (از مظاهر ایزد رعد بهرام، بر کلاهخود خشنوار[= گرازِ کشنده] بر روی سکه) و شرح حال برفی و طوفانی جادوگر هپتالی هم نشانگر پرستش ایزد رعد بهرام (رودره) نزد آنان است: بلعمی در تهدیدات یک جادوگر هپتالی (کید/کندای پرستندهٔ زون) می آورد "ترکی (کذا) یعنی کافری بالا بلند با ریشی زرد و چشمانی کبود بر سر سربازان فیروز ساسانی کولاکی از برف بر انگیخت، چندانکه پادشاه مجبور شد چشم از تخارستان پوشیده و آن را به هیاطله رها کند."
محسن رحمتی در دایرة المعارف بزرگ اسلامی در بارهٔ تاریخچهٔ رُتبيل/ زُنبيل می نویسد:
"رُتبيل/ زُنبيل، عنوان عمومى افراد خاندانى حكومتگر در زمين داور و نواحى شرقى سيستان، در سده هاى نخستين اسلامى. آگاهى ما درباره اين خاندان به منابع اسلامى محدود است. در اين منابع، در بيان چگونگى فتوحات مسلمانان در مشرق سيستان، به درگيريهاى آنها با رتبيلها اشاره شده است، بدون اينكه درباره اوضاع داخلى و محدوده قلمرو آنها آگاهى درخور توجهى داده شود. نام اين خاندان را برخى از مورخان بدون اشاره به حركت گذارى آن، رتبيل نوشته اند (← طبرى، ج 4، ص 181، ج 6، ص 322؛ بَلاذرى، 1407، ص 388)، اما جواليقى (ص 211) آن را رَتبيل ثبت كرده است. پژوهشگران جديد نيز هريك با استناد به شواهد و دلايلى، اين كلمه را به شكلهاى گوناگون چون زُنبيل/ ژُنبيل، زون داتبَر/ زون داذور (سرزمين عدالت بخش) ضبط كرده اند (← تاريخ سيستان، ص 91ـ92، پانويس 2؛ د.اسلام، چاپ اول، ذيل «زون»؛ باسورث[1] ، 1968، ص 34؛ شعبان[2] ، ص 28، 40).محدوده دقيق قلمرو رتبيلها روشن نيست. نويسندگان مسلمان آنها را حكمران سيستان و رُخَّج و زمين داور خوانده اند (← ابن خرداذبه، ص40؛ يعقوبى، البلدان، ص 281؛ جواليقى، همانجا). از سوى ديگر، برخى از مورخان رتبيلها را با كابل شاهان و مَلِك سند يكى گرفته اند (← بلعمى، ص 279، 422؛ گرديزى، ص 246). ازاين رو، به نظر مى رسد بخش اعظم قلمرو آنها نواحى شرقى سيستان بوده و احتمالاً، گاه تا حدود كابل در مشرق و سند و مَكران در جنوب امتداد پيدا مى كرده است.گيب[3] (ص 41) اصل رتبيلها را ترك دانسته است، اما برخى از پژوهشگران، با تكيه بر برخى شواهد، رتبيلها را بازمانده هپتاليان/ هفتاليان (← هياطله*) و ايرانى دانسته اند (← باسورث، 1975، ص 95، 110ـ111؛ شعبان، ص 7ـ8، 13). نخستين اخبار درباره رتبيلها در منابع، مربوط به سال 23 هجرى و حوادث فتح سيستان و نواحى مجاور آن است (← طبرى، ج 4، ص 181؛ مجمل التواريخ و القصص، ص 279، 422). در سال 51، حاكم سيستان، عبيداللّه بن ابى بكره، به بُست و رخّج و كابل لشكر كشيد و رتبيل را به مصالحه و پرداخت دو ميليون درهم خراج وادار كرد. به اين ترتيب، از اين تاريخ رتبيل خراجگزار مسلمانان شد. عبيداللّه وى را به بصره نزد زيادبن ابيه فرستاد و زياد به او احترام گذاشت و خلعت داد (بلاذرى، 1407، ص 385؛ تاريخ سيستان، ص 91، 94). پس از آن، در سراسر دوره امويان، يكى از اقدامات اصلى همه كسانى كه خليفه به عنوان حاكم سيستان برمى گزيد، نبرد با رتبيلها و تلاش براى به اطاعت واداشتن آنها و دريافت باج و خراج از آنها بود (براى نمونه هايى از اين اقدامات ← بلاذرى، 1407، ص 385ـ 386؛ همو، 1417، ج 7، ص 312ـ313، 353؛ طبرى، ج 6، ص 389ـ 391؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص319؛ تاريخ سيستان، ص100ـ 101، 105ـ106، 117). البته در برخى از اين لشكركشيها، حاكمان مسلمان از رتبيلها شكست مى خوردند و گاه به ناچار غرامتهاى سنگين به آنها مى پرداختند (← بلاذرى، 1407، ص 386ـ387؛ ابن اثير، ج 4، ص 368ـ369)؛ براى مثال در سال 78، عبيداللّه بن ابى بكره، كه به قلمرو رتبيلها يورش برده بود، چنان شكست سختى متحمل شد كه سپاه وى را جيش الفناء خواندند (طبرى، ج6، ص322ـ324؛ تاريخ سيستان، ص111). به علاوه، دربار رتبيلها محلى مناسب براى پناهندگى امرا و فرماندهان شورشى مسلمان بود (← بلاذرى، 1417، ج 7، ص 353؛ ابن اثير، ج 5، ص 86). در دهه هاى پايانى خلافت امويان، مشكلات داخلى خلافت و افزايش تحركات خوارج در سيستان موجب شد درگيريهاى ميان مسلمانان و رتبيلها فروكش كند. پس از استقرار خلافت عباسيان و از دوره منصور (حك : 136ـ158)، نبرد ميان رتبيلها با حاكمان عباسى سيستان از سر گرفته شد (براى نمونه ← تاريخ سيستان، ص 127ـ140، 143ـ144، 150ـ 155؛ ابن اثير، ج 6، ص150). در همين دوره، حكمرانان مسلمان با تسلط بر نواحى پيرامون بلخ، باميان و هندوكش، از سمت شمال به كابل نزديك شدند و رتبيلها را تحت فشار قرار دادند. از اين رو، از دوره مهدى (158ـ169)، رتبيلها ناچار به صورت منظم به دربار عباسى خراج مى پرداختند (← بلاذرى، 1407، ص 389؛ ابن اثير، ج 6، ص 115). از همين دوره، حضور بازرگانان مسلمان و فعاليتهاى برخى از خوارج چون حمزه آذرك، موجب نفوذ تدريجى اسلام در قلمرو رتبيلها شد (باسورث، 1968، ص 85ـ87، 91ـ92، 103ـ104). اشاره منابع به نام عربى برخى از اميران و حاكمان رتبيل چون صالح بن حُجْر (پسرعموى رتبيل) و اَفلَح بن محمد (حاكم گَرديز)، در اوايل دوره صفاريان، نشان دهنده نفوذ اسلام در ميان اعضاى خاندان حكومتى رتبيل است (← گرديزى، ص 306؛ تاريخ سيستان، ص 206). پس از تسلط يعقوب ليث صفارى (حك : 247ـ 265) بر سيستان، بخش اعظم قلمرو رتبيلها نيز به تصرف وى درآمد. برخى از اعضاى اين خاندان براى احياى سلسله رتبيلها تلاش كردند و با يعقوب جنگيدند، اما در نهايت او در 258 به مناطق تحت سلطه آنها حمله كرد و پس از قتل رتبيل، به حكومت آنها پايان داد (گرديزى، ص 305ـ306؛ تاريخ سيستان، ص 205ـ 206، 215ـ216؛ ابن خلّكان، ج 6، ص 403ـ 404). بااين حال، ياد اين خاندان از طريق اطلاق نامشان بر آن منطقه و همچنين بقاياى قلعه ها و استحكاماتشان در نزديكى غَزنى (معروف به شارستان رتبيل)، تا دو سده بعد برقرار ماند (گرديزى، ص 422، پانويس 1؛ بيهقى، ص 3). اشاره هاى مورخان مسلمان به معابد بودايى در قلمرو رتبيلها احتمالا نشانه پيروى آنها از اين كيش است (← ابن حوقل، ص 419؛ ابن اثير، ج 7، ص 135، 247). به رغم غلبه اسلام بر نواحى غربى و مركزى زابلستان، تا مدتها (اواسط قرن چهارم) در بخش شرقى آن ناحيه، به ويژه در كابل، بتخانه ها فعال و برقرار بودند (ابن اثير، ج 7، ص 135؛ حدودالعالم، ص 104).سرزمين رتبيلها در حد فاصل ايران و هند قرار داشت و برخى مورخان به صراحت آنها را با عنوان ملوك هندى طبقه بندى و معرفى كرده اند (← مسعودى، ج 1، ص 249، ج 3، ص 337؛ مجمل التواريخ و القصص، ص 422). همچنين، براساس آگاهيهايى كه از مذهب آنها و نام برخى حكمرانانشان دردست است (← گرديزى، ص 306ـ307؛ باسورث، 1975، ص 109ـ111)، اين حكمرانان تحت تأثير هر دو فرهنگ هندى و ايرانى بوده اند.
منابع: ابن اثير؛ ابن حوقل؛ ابن خرداذبه؛ ابن خلّكان؛ بَلاذرى، فتوح البلدان، چاپ عبداللّه انيس طباع و عمر انيس طباع، بيروت 1407/ 1987؛ همو، كتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت 1417/ 1996؛ محمدبن محمد بلعمى، تاريخنامه طبرى، چاپ محمد روشن، تهران 1380ش؛ بيهقى؛ تاريخ سيستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، [1314ش]؛ موهوب بن احمد جواليقى، المعرّب من الكلام الاعجمىّ على حروف المعجم، چاپ احمد محمد شاكر،[قاهره] 1389/1969؛ حدودالعالم؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ عبدالحى بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ مجمل التواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلاله خاور، 1318ش؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ يعقوبى، البلدان؛ همو، تاريخ؛"
یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۳
اتیمولوژی خاویار
این واژهٔ بحث انگیز که با تخم و تخمه ربط داده شده، در معنی "تخمهای نفیس" منطقی تر است:
khav (khag): egg
वार m. vAra anything chosen or choice or exquisite
اتیمولوژی شیر و شیغر
ریشهٔ واژه شیر(جانور) در زبان پارسی:
پارسی میانه :šagr.
پهلوی اشکانی:šarg.
پارسی باستان:šarga*
ریشه باستانی:syarga-جهیدن؛ خیز برداشتن.
فرهنگریشه شناختی زبان فارسی؛ حسن دوست.
केसरी m. kesari (kesha-ri) lion
केश m. kesha mane
र adj. ra possessing
शिरि m. shiri killer, ripper
शीघ्र adj. shighra quick
सर्ग m. sarga rush
معنی نامهای کهن شیراز
نامهای باستانی سمت پارس را که شباهت و ربطی با شیراز دارند با لغات هندوایرانی محک زده به چنین نتایجی رسیده ام:
منیش توزو (٢٢۵۵-٢٢۶٩ پیش از میلاد) پسر سارگون اکدی به همراه انشان از شیریکوم نام می برد که وی آنها را فتح کرده است این نام در معنی محل نیایشگاه یاد آور نام شیراز است:
Shi: place
ऋक्व adj. Rkva(m) praising
تیرازیش و شیراز را هم می توان به همین معنی محل راز و نیاز گرفت:
तिरस् adverb tiras secretly, ईषतिverb ishati {esh} request
shi-raz: place of worship
نام آربوای نقشه های بطلمیوسی هم که در جای شیراز دیده میشود به معنی معبد خدایگانی به نظر می رسد:
आर्भव adj. Arbhava belonging or sacred to the Rbhus
ऋभु m. Rbhu deity
مسجد جامع شیراز می تواند محل این معبد باستانی معروف شیراز کهن بوده باشد.
مطابقت نَرِزَش با زندان سلیمان
بنا به هنکلمن، طبق گل نبشته های هخامنشی آرامگاه کمبوجیه پسر کوروش بزرگ در محلی به نام نَرِزَش (محل روحانی) قرار داشت. لذا آن با زندان سلیمان پاسارگاد همخوانی دارد که محل دخمهٔ کمبوجیه گمان میشود:
بنا به گل نبشته های هخامنشی نَرِزَش، مغ نشین بوده و برایش شراب فرستاده میشده است. بنابراین نام آن می تواند به معنی محل روحانی باشد:
नार adj. nAra spiritual, man
दिशा f. dishA region
نَر در معنی مرد روحانی ایران قدیم معادل گَبر در زبان آرامی است.
سهشنبه، شهریور ۲۰، ۱۴۰۳
تطبیق کیانیان با پادشاهان آشوری و بابلی و پارسی توسط ابوریحان بیرونی
ابوریحان بیرونی پادشاهان ماد را به جز داریوش مادی (آژدهاک، آستیاگ، بهمن= ثروتمند) نشناخته و پادشاهان ماننایی (ایرانزو، زو) و مادی (کیقباد=دیاکو، کیکاوس= خشتریتی، کیخسرو= کیاخسار، یرواند داماد آستیاگ) را با پادشاهان آشوری و بابلی و پارسی، اسرحدون، بخت النصر، کوروش(فریدون)، باز کوروش سنجیده است:
ابوریحان بیرونی در جدول خویش چنین نقل کرده که کیقباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو پسر تهماسب) حکومت کرد و کیکاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کیقباد است؛ کورِش همان کیخسرو است که جانشین کوروش (شناخته شده به عنوان لهراسب) گشته است.
نتیجهٔ تحقیق بیش از چهل سال اینجانب در این باب از این قرار است:
پادشاهان ماد (کیانیان اصلی)
پادشاهان ماد که از 750 پیش از میلاد تا 550 حکومت کرده اند، عبارت بوده اند:
١- دایائوکو (کیقباد).
٢- اوپیته (اپیوه)
٣- خشتریتی (کیکاووس)
-۴فرورتیش (فرود سیاوش)
کیاخسار (کیخسرو۵-)
۶-آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی، آخرورهٔ اوستا)
٧- یرواند (لهراسب، سپیتمه) داماد آستیاگ که همزمان با او در ارمنستان و آذربایجان حکومت میکرد. پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک (زریادر) ابتدا در ارمنستان و رغه بعد در عهد کوروش فرمانروای گرگان و بلخ بودند. یرواند و لهراسب (دارندهٔ اسب جهنده) هردو از اوروت اسپ (ائورونت اسپَ) اوستایی به معنی تیز اسب گرفته شده اند:
लहरि f. lahari billow
تاریخ تولد زرتشت سپیتمان:
ابوریحان بیرونی (عالم تاریخ و تقویم)، هرتسفلد (باستانشناس آلمانی)، تقیزاده (عالم تقویم) و هنینگ (زبانشناس آلمانی) تاریخ تولد زرتشت را حدود 600 قبل از میلاد دانسته اند. هرتسفلد، خود زرتشت سپیتمان را با سپیتاک سپیتمان، حاکم دربیکان سمت بلخ در عهد پدر خوانده/برادر خوانده اش کوروش یکی دانسته است.
کتابهای پهلوی نیز همین تاریخ را برای زرتشت سپیتمان خاطرنشان می کنند. بعضی خاورشناسان، نظیر: فردیناند یوستی، گلدنر، وست، و ویلیامز جکسون این تاریخ را تقریباً نزدیک به تحقیق بدانند.
فرتریان و نوذریان دو شاخهٔ هخامنشیان:
نام هخامنشیان شاخهٔ کوروش (فریدون) و شاخهٔ ویشتاسپ نیز نزد هرودوت و روایات ملی به صورت فرتریان (حاکمان پیشین، پیشدادیان) و نوذریان (حاکمان نو) ذکر شده است. معنی نام فرتریان (پیشدادیان) باعث شده است جایگاه خاندان کوروش (فریدون) در تاریخ اساطیری به ماقبل کیانیان (مادها) برده شوند.
نوذریان (فرمانروایان نو) از خانوادهٔ فریدون (کوروش) از فرتریان (فرمانروایان پیشین) به ترتیب عبارتند از ویشتاسپ نوذری (ویشتاسپ هخامنشی)، سپنتداته (هم لقب داریوش، هم گائوماته)، بهمن (خشایارشا)، اردشیر (اردشیر دراز دست)، داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم).
ریشهٔ سنسکریتی-ایرانی واژهٔ فارسی وَغستن
وغستن در طبقات انصاری به معنای "آشکار کردن" است. مادهٔ مضارع از آن وغند است. این را لااقل از زمان رسالهٔ استاد ایوانف در مجلهٔ انجمن همایونی آسیایی (۱۹۲۳) میدانیم. بعد از آن مصحّحان طبقات نیز از معنای آن یاد کردهاند و در اصل و تلفّظ آن حدسهایی زدهاند ولی این واژه های سنسکریت را ندیده اند:
व्यक्त adj. vyakta evident
भूयस् adverb bhUyas (vuya) again
अक्त adj. akta characterized
भूयस् adverb bhUyas (vuya) again गेषते{गेष्} verb geSate[geS] seek गेषते{गेष्} verb geSate[geS] search بر این اساس ریشهٔ ایرانی وغستن (آشکار کردن)، وا-گِستن (باز جُستن) است.
شنبه، شهریور ۱۷، ۱۴۰۳
نامهایی که به نظر می رسد مغان عهد ساسانی و اشکانی وارد اوستا نموده اند
نام خیون (هونهای سفید) را که در یشتها آمده است، مغان ساسانی می توانستند وارد اوستا کرده باشند. نام خیون به معنی مهاجم و حمله ور می تواند اشاره به توتم گراز (خی مازندرانی) متعلق به هپتالان باشد که در بالای کلاهخود یک شاه هپتالی و در تبر زرین بلخ به عنوان سمبل همسایهٔ شمالی کوشانیها دیده میشود.
حتی نام بِندوَ که در گاثاهای اوستا مخالف آیین زرتشتی آمده است به وضوح یادآور بوندوس معلم مزدکیان است:
نظر به اینکه در اوستای عهد ساسانی نامهای گرهم (رباخوار)، کرپن (نقاش، پیکره کش)، بندو (بُندوس، دانشمند) و کاوی (دانشمند) به ترتیب کلیمیان، مانی و مانویان، مزدک (دانا) و کاهنان بین النهرین منظور شده اند، لذا نام اوسیج (با روغن تدهین شده) مربوط به مسیح/کریستوس (با روغن تدهین شده) و مسیحیان است:
उशिज् m. usij ghee
از دیگر نامهای مشکوک اوستایی کِرِسانی و کِرِسوَزَد (گرشیوز) می باشند که یاد آور نام کراسوس رومی هستند.
دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۳
معنی سکایی محتمل مسکو
(Possible Scythian meaning of Moscow)
اگر نام رود و شهر مسکو از عهد سکاهای هندوایرانی باشد، به معنی دارای انبوهی و کثرت است:
मुष्क m. muSka multitude
نام رود موسکَ-او می تواند به معنی آب انبوه در زبان سکایی باشد. این میانبرترین و نزدیکترین شکل نام رود مسکو است. پسوند او (آب، رود) در نام دونائو (دانوب) هم به کار رفته است.
If the name of the river and the city of Moscow is from the era of Indo-Iranian Scythians, it means having multitude and abundance:
मुष्क m. muSka multitude
The name of the Moska-ow river can mean a large water in the Scythian language. This is the shortest and closest form of the name of the Moscow River. The suffix ou (ow, water, river) is also used in the name Donau (Danube).
معنی نامهای گروه فرمانروایان محلی ساسانی، نهکانبدان و اناهبذان
نام این دو گروه نظامی نهکانبدان و اناهبذان (ناهاپتان، ناخاپتان) را که طبری و ابوریحان بیرونی آورده اند می توان مشترکاً به معنی سروران شریف گرفت:
अनह adj. anaha well, noble
pat: master
یک مسألهٔ لغوی و تاریخی و ذکری از مرحوم استاد زریاب (از یادداشتهای سید احمد رضا قائم مقامی)
چیزی که این جا میپرسیم ممکن است جوابش بر اهل تاریخ روشن باشد. نویسندهٔ این سطور چون پاسخ را نمیداند این جا از اهل تاریخ استمداد میطلبد.
در تاریخ طبری دربارهٔ خاندانهای بزرگ ایران در دوران ساسانی، که بنا بر مدعای کتاب نسب به کسانی در عصر گشتاسپ کیانی میبرند، گفته شده است (مطابق نقل استاد زریاب در مقالهای که نامش خواهد آمد):
فکان ممّن رتّب بشتاسب من المراتب الشریفة و سمّاهم عظماء نهکانند و مسکنه دهستان من ارض جرجان و قارن الفهلویّ و مسکنه ماه نهاوند و سورین الفهلویّ و مسکنه سجستان و اسفندیار الفهلویّ و مسکنه الرّی.
مرحوم استاد زریاب مقالهای کوتاه با عنوان "نام یکی از هفت خاندان بزرگ دورهٔ پارثی و ساسانی" دارد که در بزمآورد او (صص ۵۵-۵۸) چاپ شده است. در آن مقاله بر نظر استاد کریستنسن اشکال کرده که یکی از هفت خاندان بزرگ دوران ساسانی را خاندان شاهی برشمرده و بر نظر استاد مارکوارت اشکال کرده که اناهبذ مذکور در آثار باقیهٔ ابوریحان را مصحّف اسپاهبذ تصوّر کرده و نهکانند (کاملاً بدون نقطه) مذکور در تاریخ طبری را مصحّف صفاهبذ. توضیح این گفته این است که ابوریحان در کتاب خود گفته است که لقب پادشاهان گرگان اناهبذ است و طبری نیز لقب امرای دَهستان را نهکانند (کاملاً بدون نقطه) ذکر کرده. از این جا استاد مارکوارت به این عقیده مایل شده که این دو عنوان یکی است و هر دو تصحیف دو لقب هممعنی است و مقصود از آن خاندان اسپهبدان است. مرحوم استاد زریاب ضعف این نظر را نشان داده است، ولی یکی بودن آن دو لفظ، یعنی اناهبذ و نهکانند (کاملاً بدون نقطه)، را پذیرفته.
مرحوم استاد زریاب همچنین گفته است که آن لقبی که ابوریحان گفته با لقب nahapet در نوشتههای ارمنی یکی است و هم با لقب nhwpty که در کتیبهٔ پایکولی نرسی (سطر ۴۵ پارسی) لقب امیر همان نواحی دهستان است. نیز متوجه شده به اینکه این هر دو با نهبد صول و نهابدهٔ صولیه در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار هم یکی است.
کمی پیش از این، خانم استاد شومون نیز در یادنامهٔ استاد نیبرگ (اکتا ایرانیکا ۴، صص ۱۱۶-۱۱۷) از جهتی دیگر متعرّض مسأله شده و به یکسانی القابی که در کتاب ابوریحان و ابن اسفندیار و منابع ارمنی آمده اشاره کرده است.¹
در شهرستانهای ایرانشهر نیز عبارت مبهمی دربارهٔ کوهیاران، یعنی امیرانی که در نواحی کوهستانی امارت دارند، هست که خواندن عنوانها و القاب آنان دشوار است. آقای رهام اشه در خواندن و ترجمهٔ آن عبارت یک عنوان nahagānbad
را بازساخته و آن را با آن لقب مذکور در تاریخ طبری و کتیبهٔ پایکولی سنجیده است².
اما ظاهراً اشکالی در نظر استادان مارکوارت و زریاب و اشه هست و آن اینکه اناهبذ و نهبد و nahapet همه یکی هستند، ولی آن لفظ که طبری گفته از این سه لفظ دور است و نمیتوان با استاد زریاب موافقت کرد که آن لفظ که طبری نقل کرده "در حقیقت ... صورتِ قدیمترِ اناهبد و نهبد بوده است". چنین چیزی با توجه به اشتقاقی که ما از nahapet ارمنی میدانیم (رجوع شود به همان شرح استاد شروو و مراجعش) ممکن نیست. مقایسهای نیز که آقای اشه میان آن لفظ مبهم رسالهٔ شهرستانهای ایرانشهر و آن لفظ منقول از کتیبهٔ پایکولی کرده به همین اشکال آوایی دچار است و همین اشکال راه ما را بر شناخت لقب منقول در تاریخ طبری بسته است، مگر آنکه بگوییم آن لقب که طبری نقل کرده بکلی مصحّف است. این بود شرح استمداد ما.
——
۱. عنوان مقالهٔ خانم شومون چنین است:
"États vassaux dans l'empire des premiers Sassanides,” in Monumentum H. S. Nyberg I, Acta Iranica 4 (Téhéran - Liège, 1975), pp. 89-156.
از لطف آقای دکتر سلمان علییاری که در این بیکتابی نسخهای از مقالهٔ خانم شومون را برای نویسنده فرستادند بسیار ممنون است. این مقاله ظاهراً در مراجع خانم پورشریعتی در کتابی که دربارهٔ این خاندانها پرداخته نبوده است. به شرح آقای استاد شروو بر بند ۹۳ کتیبهٔ پایکولی نیز رجوع شود.
۲. این رسالهٔ آقای اشه به لطف دوستان تازه به دست نویسنده افتاده. آقای دریایی آن کلمه را āhagān خوانده و با خاندان آهیِ امروزی اهل رودهن سنجیده. ظاهراً نباید التفاتی کرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)