یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸
پازیریک جایگاه ییلاقی دسیم ساها(آلانهای شرقی) بوده است
در عهد باستان در حوالی پازیریک چهار قبیله هون (اسلاف گراز پرست قرقیزها) و کیوشه ها (یوئه چی ها، کوشانها؛ تخاران سیمرغ پرست) و ووسونها (اسلاف سگپرست بلغاران) و سرانجام دسي مساها (ماساگتهای کناری) میزیسته اند و همه چیز دال بر این است که خود پازیریک محل سکونت همین دسی ماساها (یعنی ماساگتهای گوزن پرست کناری) بوده است. مطابق منابع باستانشناسی؛ فرمانروای هونهای حکومتی؛ دسیم ساها را شکست داده و شهر مرکزي حکومتی ایشان را به آب بسته بود (لابد این آب تبدیل به یخ نگهدارنده فرش و اجساد شد). در تصاویر اشیاء باستانی پازیریک مردم هندواروپایي را مشاهده میکنیم و همچنین گوزن-انسانی که سیمرغی را خفه میکند. گوزن- انسان توتم ماساگتها (گوزن بزرگان) و سیمرغ توتم یوئه چی ها (وایوچی ها=پرستندگان پرنده دانا/سیمرغ) بوده اند. کلمه کوشان (کیوشه) هم باید از ریشه قوش (کوش) به ترکی یعنی پرنده اخذ شده باشد. ووسونها یعنی سگپرستان نیاکان سرخ ریش بلغاران در سمت غرب آنجا در اطراف ایسیک گول مي زیسته اند. در مجموع یعنی ساکنین پازيریک همان ماساگتها (اسلاف آلانها؛ اوستي های کنونی) بوده اند که زبانی از ریشه ایرانی داشته و دارند و بعدا در مقابل هجومهای هونها به قفقاز آمده اند و اکنون اوستی (آسی=مردم گوزن پرست) نامیده میشوند. شاخه ای از همین ماساگتها که در سمت دریاچه آرال می زیسته اند کورش را زخم زده و به قتل رسانده اند.به نظر میرسد عنوان ماساگت ایشان هم معنی ماهیخوار و هم "مه سکا (گوزن بزرگ) پرست" را می داده است. چه سوای اینکه در بدن جسد فرمانروایان تصویر ماهی هم نقاشی شده است؛ هرودوت هم ميگوید که "ماساگتها ماهیخوار هستند و پرستنده ایزد آفتاب (با توتم گوزن خدا)". نام دسیم سا (مردم گوزن پرست کناری) در هیئت دسي ماسا حاوی کلمه "ماسا" به معنی ماهی یا "مه سکایی" یعنی گوزن بزرگ است.در مورد دسیم سا (یعنی سکائیان گوزن پرست کناری) یا تسیم سا در شرحهای وقایع سالنامه هان شو اطلاعات جسته و گریخته ای را می توان پیدا کرد. جایی می گوید در سمت کوهستان آلتایی شهر "کین مان" در نزدیکی شهر ما بعد قبیله کیوشه (کوشان) یعنی شهر "دسیم سا" قرار دارد. جای دیگر میگوید "قبیله پسین" دسیم سای در کنار جاده شمالی است و از جانب غرب با رودبار ایله دریا (مکان ووسونها؛ اسلاف بلغاران) ارتباط دارد. از این گفته ها می توان چنین نتیجه گرفت که شهرهای دسیم سا و کین مان به ترتیب مطابق با شهرهای تاتسینگ و کارامای حالیه در شمال ترکستان چین هستند و صحراگردان "دسیم سا" بین این شهر واقع در شمال ترکستان چین و حوضه سرچشمه رود ارتیش ( ینی سئی علیا) یعنی محل پازیریک در حال ییلاق و قشلاق می زیسته اند. خود نام محلی کهن آنجا پازیریک نیز در تأیید همین مطلب است چه آن را به سادگی می توان مرکب از کلمات ترکی پِشی (پسین؛ عقبی و پشتی) و اوروک (ئیرک، یعنی قبیله) به شمار آورد. این نشانگر آن است که چینی ها نامهای مترادف هندوایرانی-سکایی دسیم سا و نام ترکی پازیریک ایشان را در زبان خویش به قبیلهً پسین ترجمه نموده و آن را به عنوان صفت و یا اسم مستقل و خاص در کنار دسیم سا و یا به جای آن به کار برده اند. سنت خالکوبی در مومیایی های گور دخمه های پازیریک که در آن با قرقیزان (اعقاب هونهای حکومتی با توتم گراز) مشترک هستند؛ نشان میدهد که سکائیان آلانی تبار پازیریک به یعنی دسیم ساها در واقع شاخه ای از هونهای حکومتی به شمار می رفته اند و به این موضوع در گزارشهای سالنامه هان شو اشاره شده است: " در سال ششم؛ 119 میلادی پادشاه هونهای شمال با فرمانروای ما بعد کیوشه (کوشان) یعنی دسیم سا را از نو فریب داده و علیه چینیان با او متحد شد و با همراهی وی، به سپهسالار چینی سائوپان و کسانش تاخته و آنان را نابود ساختند. سپس به پادشاه قبیله مقدم یعنی طرفان تاختند و او را راندند." در مورد توتم سیمرغ کیوشه ها (کوشانها) باید افزود که آن نه صرفاً به شکل عقاب بلکه گریفونی با با ترکیب نیمه عقاب و نیمه پلنگ یا یوز پلنگ به شمار میرفته است. چه هندوان نام و نشان سکائیان- کوشانیان هندنشین را همراه با توتم سگبالدار ایشان یاد نموده اند. این توتم همان سیمرغ سیستانی روایات شاهنامه است که با رستم اساطیری سیستان پیوستگی یافته است. بر این اساس نام دیگر کوشانها یعنی یوئه چی را می توان از ریشه اوستایی یئوژی (یعنی یوز؛ جنگی و جهنده) گرفت که در ترکیب نام یوزپلنگ حفظ شده است.دورتر در آن سوی شرق پازیریک هم باز منطقه ای با آثار باستانی فراوان از مردمان غالباً هندواروپایی به نام تاگارسکایا پیدا شده است که برخی از باستانشناسان نام ایشان را با نام تُخاران آن عهد ترکستان چین ربط داده اند. در صورتی که عنوان تخُار (اکثریت) برای مردم یوئه چی در زمان مهاجرت اجباری ایشان از آنجا در نیمه اول قرن دوم پیش از میلاد پدید آمد. می دانیم که این مهاجرت بر اثر فشار هونها صورت گرفت و ایشان در سر راه خود به سمت ماوراء النهر به دو گروه کوچک (اقلیت) و بزرگ (اکثریت= تخار) تقسیم شدند. ولی خود نام تاگار ساکایا به معنی ایرانی و سکایی محل شکارچیان گوزن و بزکوهی و آهو است و ربطی به کلمه تُخار ندارد. گفته میشود این مردم شکارچی غالباً هندواروپایی به صورت ایلی از سمت ترکستان یوئه چی نشین آن عهد یا از سمت فرغانه در ماوراء النهر به سبب کثرت وجود شکار بدان سوی مهاجرت نموده بوده اند.
شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸
حزین حزین
بوداغلاری من گزیرم سَس حزین
گذر ائتدیم داغلار اوستون ائتگین
گوزل گوردیم بو اوبادا من حزین
سوزلر حزین گوزلر حزین آی جبین
"طبیب اولسام یارالارین باغلایام
سینم اوسته دوگونلیوب داغلایام"
لقمان اولسام دا گلایلی آغلایام
سنه حزین حزین حزین آی حزین
قات قات اولدی بولود داغلارا دا گلین
دومان دوشدی توفان اولدی آی حزین
حزین حزین حزین حزین آی حزین
گذر ائتدیم داغلار اوستون ائتگین
گوزل گوردیم بو اوبادا من حزین
سوزلر حزین گوزلر حزین آی جبین
"طبیب اولسام یارالارین باغلایام
سینم اوسته دوگونلیوب داغلایام"
لقمان اولسام دا گلایلی آغلایام
سنه حزین حزین حزین آی حزین
قات قات اولدی بولود داغلارا دا گلین
دومان دوشدی توفان اولدی آی حزین
حزین حزین حزین حزین آی حزین
یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸
نام خلیج فارس در اصل به معانی "دریای بلم رانان" و "دریای سترگ پایینی" بوده است
نگارنده قبلاً دورتر رفته و با توجه به معبد ایزد آبها بودن جزیره خارک آن را از کلمه سومری پارسو به معنی معبد و قربانگاه گرفته بودم. ولی اگر هم چنین برداشتی وجود می داشت؛ پایه اصلی پیدایش این نام نمی بود چه نام خلیج فارس از عهد قدرت گرفتن امپراطوری هخامنشیان بدان اطلاق شده است. اما این بدان معنی نبوده است که هخامنشیان خواسته باشند این خلیج را به نام قوم خود بخوانند؛ مسئله ملی گرایی به شکل کنونی آن در آن برهه وجود نداشت. تنها در نزد داریوش اول ملی گرایی اشرافی نسبتاً برجسته بوده که از به دور دستها رسیدن نیزه مرد پارسی سخن رانده است. در نگاه اول چون کلمهً پارس به صورت "پای (پایگاه، جایگاه)- اَاُر (پایین)- سی(گسترده)" در زبانهای کهن ایرانی به معنی "جایگاه گسترده در پایین" بوده است. بر این پایه به نظر میرسد به مناسبت همین جزء اخیر یعنی "سی" (گسترده) یا هیئت سانسکریتی پرَثو (فراخ و گسترده) بوده است که در اوستا و کتب پهلوی نام خلیج فارس و دریای عمان به صورت فراخکرت (گسترده) ذکر شده است. و بر این اساس ترکیب فارسی کهن "پار- سی" یعنی دریای "بسیار گسترده" برای نام خلیج ارجحیت پیدا می کند. آن چه مسلم است نزد ایرانیان و مردم بین النهرین چنین برداشتهای از نام و نشانهای کهن این خلیج به عمل می آمده است. می دانیم که در بین النهرین باستان نیز عناوین دریای بزرگ سمت جنوب (پایین) و یا دریای سمت برآمدن خورشید به خلیج فارس و دریای عمان داده شده است. در مجموع این مفهوم دریای گسترده جنوبی و پایینی نام خلیج پارس از معنی لفظی خود قوم و سرزمین پارس یعنی کناری و پایینی نیز مستفاد می گردد. دلیل این وجه اشتقاق در مورد نام قوم و سرزمین پارس پرستش خدای جهان زیرین و سر سبزی یعنی جمشید (همزاد درخشان) به عنوان خدای قبیله ای پارسیان می توان شمردهمان ایزد جهان زیرین که شیر سوار (پارسی)به شمار می رفت و به قول هرودوت، به دستور آمس تریس همسر خشایارشا در هنگام کهولت برای افزایش طول عمر خویش و جلب رضایت وی چهارده کودک پارسی را زنده به گور نمودند. تصویر این ایزد از مهری مکشوفه از ناحیه جنوب شرقی دریای سیاه بدست آمده که پادشاهی تاج بر سر پارسی ایستاده به نیایش وی مشغول است و به قول دوستمان دکتر کاوه فرخ نه در موزه ارمیتاژ بلکه در موزه لندن نگهداری میشود. جمشید در سمت هندوستان نیز به عنوان خدای سیه چهرهً جهان زیرین و جنوب با اهمیت فراوان پرستش میشد. نام وی نزد کافرها هنوز هم به عنوان خدای جهان زیرین زنده است. اما در مورد نام خلیج فارس منظور نه این ایزد و نه قوم ویژه وی پارسها است چه آن در واقع ترجمه پارسی نام کهن آنجا پدید آمده که نزد مردم بین النهرین به معنی دریای پایین و زیرین است. این در مقام مقابله موقعیت آن با دریای مدیترانه پیدا گردیده که نزد مردم بین النهرین به دریای بالایی نامگذاری شده بود.
حال که یک روز از عنوان مطلب فوق میگذرد به آلترناتیو فارسی بهتری در اشتقاق این نام رسیده ام که به نتیجه ای قطعی می ماند. و آن اینکه نام خلیج فارس را اساساً باید از نام مرکب فارسی پاروسا (محل با پارو راندن قایقها) یا پارواس (محل قایق نشینان) در مجموع یعنی محل قایقرانان بگیریم چه در عهد باستان ایران و بین النهرین نام سواحل خلیج فارس و دریای عمان غربی، خصوصاً بلوچستان (ماگان باستانی) و سواحل عمان را آموگان یعنی محل قایقرانان (بلم رانان) می نامیدند. جالب است که در اوستا در رابطه با فتح بابل توسط فریدون (کورش سوم) از پائورو (قایقران) اساطیری قادر به پرواز (شناوری) سخن رفته است. نام این فرد اساطیری در شاهنامه به عنوان طلایه دار سپاه فریدون در نبرد با ضحاک (مردوک، خدای ملی بابل) به صورت آوگان یعنی منسوب به آب قید گردیده است. جالب است که اعراب سمت عمان و یمن خدای ماه خود را ماقه می نامیدند و این در بین النهرین باستان به صورت ماگور (قایق) یکی از اسامی معروف ایزد ماه یعنی نانّار بوده است. می همین طور می دانیم نامهای باستانی نواحی استان هرمزگان و سمت بلوچستان یعنی ائوتیا (بادبان بر افراشتگان در آب یا آنانکه در آب آمد و شد دارند ) و مکوران (قایقرانان) و کشور دریایی ماگان (مردم قایقران) بوده است. نام عربی کهن سرزمین عمان یعنی مزون نیز در زبان عربی به معنی سرزمین قایقهای روی امواج دریا است.جالب است که نامهای عُمّان و ماگان به ترتیب در ترکیب فارسی "او-مان" و ترکیب عربی و فارسی "ماء-گان" هم به معنی مردم ساکن آبها هستند. در عهد مسعودی هنوز نام دریای مکران بر خلیج فارس اطلاق میشده است. بنابراین فرض اینکه اساساً این نام خلیج پارس (فارس) را هخامنشیان یا یونانیان به مناسبت مجاورت سرزمین پارس بدین خلیج داده اند منتفی است گرچه این امر مسلماً در به رسمیت افتادن و مصطلح شدن دخیل بوده است.جالب است که بدانیم که در برخی از کشورهای اروپایی ازجمله آراگونی اسپانیا، رومانیایی و پرتقالی هنوز به قایق از ریشه لاتینی آن، بارسو گفته میشود که به وضوح صورتی از کلمهً پارس است و این بدان معنی است که یونانیان و رومیان آگاهانه نام خلیج پارس را جایگزین خلیج ماگان (از ریشه ایرانی مَغ یعنی تنه گود، قایق) نموده اند که هم مترادف نام کهن آن ماگان و هم نشان دهنده امپراطوری پارسیان بوده است. مسلم به نظر میرسد در خود زبان فارسی هم کلمه پارچ که مترادفی بر کلمهً مَغ (میغ، ماگ، موگ، ظرف گود) است از همین ریشه می باشد.
در اینجا قسمتی از مطالب ویکیپدیای فارسی را در باب نام و نشان کهن خلیج فارس به عینه نقل میکنیم. گرچه در آن موضوع ریشه نام اصلی خلیج فارس از نام مردم مکران (مکوران) و ماگان (سرزمین بلم رانان) یعنی باشندگان کهن این خلیج ناگفته مانده است:
دریای آفتاب تابان [یا جنوب]؛ (به عربی: بحر الشروق الکبیر) (به انگلیسی: Sea of the rising sun)؛ جائی که آفتاب طلوع میکند نیز در افسانههای سومری به دیلمون [جزیره کیش] اشاره داشت.
این نام بر زبان آشوریان و بابلیان و دیگر ساکنان میان رودان باستان نیز جاری بود و این دریا حداقل تا قرن هفتم پیش از میلاد به نام آفتابی شهره بود که هر سحرگاه از افق آن بر ساحلنشینان کرانههای باختریاش میتابید. لوحهای گلی که در پیش از میلاد فتوحات سنّاخریب پادشاه آشور[۸] را جاودانه کرده از این نام سود بردهاست، او در توصیف سرزمینی که از پدرش سارگن به ارث برده، مینویسد:
«سنّاخریب، پادشاه بزرگ، پادشاه توانا، پادشاه جهان، پادشاه آشور، پادشاه چارگوشه، چوپان خردمند، محبوبِ خدایان توانا، نگاهبان حق، عاشق عدالت، کسی که پشتیبان همگان است، به یاری بینوایان میشتابد، کردار نیکی دارد، قهرمان بینقص، انسان توانا، برترینِ فرمانروایان، فردِ نیرومندی که گستاخان را از پای در میآورد، تبهکاران را با غرشی ناگهانی نابود میکند؛ خداوندِ- آشور آن کوهستانِ پهناور، سلطنتِ بیهمتایی را به امانت نزد من سپردهاست و بر رویِ سر کاخنشینها جنگافزارهایِ نیرومند مرا قرار دادهاست. از دریای بالا؛ دریایِ غروبِ آفتاب تا دریای پائین؛ دریایِ طلوع آفتاب همه موجودات بشری را در زیر گام هایِ من مطیع کرده است؛ و فرمانروایان نیرومند از هراس رویارویی با من، خانههایشان را رها کرده و همچون سیدیننو پرنده غار به مکانهای دست نیافتنی میگریزند[۹] [۱۰]
میانرودان نوین
دریای بیت یاکین یا (به عربی: بحر بیث - یاقین) یا (به انگلیسی: The Sea of Bit Yakin)
دریای مملکت کلدان یا (به عربی: بحر بلاد الکلدان) یا (به انگلیسی: The Sea of the Land of Chalden)؛ در هزاره اول پیش از میلاد، کلدانیان که جنوب بین النهرین را در اختیار داشتند، از این دو نام استفاده میکردند.
بیت یاکین در ساحلِ فرات، میانِ بصره و ناصریه کنونی قرار داشت و پایتخت یا مهمترین شهر تمدن کلدانی در هزاره اول قبل از میلاد بود. آنان نام پایتخت خود را به حاکم خویش نیز میبخشیدند؛ پادشاه کلدانیان، پادشاه بیت یاکین نامیده میشد. همان طور که بابلیها پادشاهِ خود را پادشاهِ بابل مینامیدند.[۱۱][۱۲]
سنگ نوشتهای که در غاری در کنار رود دجله در کوههایِ کُرها در نزدیکی شهر موصل در استان نینوای در شمال عراق کشف شده، نشان میدهد؛ آشوریان هم از این نام استفاده میکردند. در این کتیبه شلمنسر سوم (پادشاه آشور از ۸۵۸ تا ۸۲۴ ق.م) در توصیف سرزمینهایی که به انقیاد خود درآورده از دریای سرزمین کلده نیز نام میبرد:
«سالمانو آشارد، پادشاهِ بزرگ، پادشاه نیرومند، پادشاه دنیا، پادشاه آشور، پادشاه مردمان بزرگ، کسی که با قدرت گام بر میدارد. یارانش به او کمک میکنند، خدایان بزرگ شاماش و آداد، آنان (خدایانِ بزرگ) تصرف کوه هایِ بلند را بر او روا داشتهاند از طلوع آفتاب تا غروبِ آفتاب؛ پادشاه بی رحم و بی باک.... فاتحِ سرزمینِ میانِ دریایِ سرزمینِ نایری (دریاچه وان) تا دریایِ بزرگِ طلوعِ آفتاب (مدیترانه).....از دریایِ مازاموای داخلی تا دریای سرزمین کلده.»[۱۳]
در سه کتیبه دیگری که از شلمنسر سوم در همین محل وجود دارد، دریای مدیترانه با نام دریای بزرگ غروب خورشید (به انگلیسی: The Great Sea of the setting sun) مشخص شدهاست.[۱۴]
دریای جنوب (به انگلیسی: South Sea) یا بحر الجنوب؛ در نیمه دوم هزاره اول قبل از میلاد از این نام استفاده میشد[۱۵]
دریای پائین یا (به انگلیسی: lower sea)، نویسندگانِ عرب معادلهای متعددی را برای این نام در نظرگرفتهاند. از جمله؛ «البحر الاسفل» أو «البحر السفلی» أو «البحر التحتانی» [۱۶]
این نام توسط آشوریان، بابلیها و اکدیها به کار میرفته و ظاهرا از سویِ آشوریان که در شمال بین النهرین میزیستند رایج شدهاست. و معمولا در برابرِ دریای بالا البحر العُلوي (به انگلیسی: upper sea) قرار میگرفته که نویسندگان امروزی همواره آن را دریای مدیترانه میخوانند.[۱۷] [۱۸] [۱۹]
در کتیبه معروف به منشور آزادی کوروش که به شرح فتوحات کوروش دوم پادشاه هخامنشی میپردازد و در بابل کشف شده، فرمانروای پارسیان نیز این لقب را به دریای سواحل جنوبی سرزمین خویش دادهاست:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان پسرِ کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان، نوه کوروش شاه بزرگ، ......به فرمان مردوک، همه شاهان پیش اورنگ پادشاهی نشستهاند. همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین، همه مردم سرزمینهای دوردست، از چهار گوشه (جهان)، همه پادشاهان اموری و همه کوچ نشینان مرا خراج گذاردند و در بابل به پایم بوسه زدند.»[۲۰] [۲۱]
حال که یک روز از عنوان مطلب فوق میگذرد به آلترناتیو فارسی بهتری در اشتقاق این نام رسیده ام که به نتیجه ای قطعی می ماند. و آن اینکه نام خلیج فارس را اساساً باید از نام مرکب فارسی پاروسا (محل با پارو راندن قایقها) یا پارواس (محل قایق نشینان) در مجموع یعنی محل قایقرانان بگیریم چه در عهد باستان ایران و بین النهرین نام سواحل خلیج فارس و دریای عمان غربی، خصوصاً بلوچستان (ماگان باستانی) و سواحل عمان را آموگان یعنی محل قایقرانان (بلم رانان) می نامیدند. جالب است که در اوستا در رابطه با فتح بابل توسط فریدون (کورش سوم) از پائورو (قایقران) اساطیری قادر به پرواز (شناوری) سخن رفته است. نام این فرد اساطیری در شاهنامه به عنوان طلایه دار سپاه فریدون در نبرد با ضحاک (مردوک، خدای ملی بابل) به صورت آوگان یعنی منسوب به آب قید گردیده است. جالب است که اعراب سمت عمان و یمن خدای ماه خود را ماقه می نامیدند و این در بین النهرین باستان به صورت ماگور (قایق) یکی از اسامی معروف ایزد ماه یعنی نانّار بوده است. می همین طور می دانیم نامهای باستانی نواحی استان هرمزگان و سمت بلوچستان یعنی ائوتیا (بادبان بر افراشتگان در آب یا آنانکه در آب آمد و شد دارند ) و مکوران (قایقرانان) و کشور دریایی ماگان (مردم قایقران) بوده است. نام عربی کهن سرزمین عمان یعنی مزون نیز در زبان عربی به معنی سرزمین قایقهای روی امواج دریا است.جالب است که نامهای عُمّان و ماگان به ترتیب در ترکیب فارسی "او-مان" و ترکیب عربی و فارسی "ماء-گان" هم به معنی مردم ساکن آبها هستند. در عهد مسعودی هنوز نام دریای مکران بر خلیج فارس اطلاق میشده است. بنابراین فرض اینکه اساساً این نام خلیج پارس (فارس) را هخامنشیان یا یونانیان به مناسبت مجاورت سرزمین پارس بدین خلیج داده اند منتفی است گرچه این امر مسلماً در به رسمیت افتادن و مصطلح شدن دخیل بوده است.جالب است که بدانیم که در برخی از کشورهای اروپایی ازجمله آراگونی اسپانیا، رومانیایی و پرتقالی هنوز به قایق از ریشه لاتینی آن، بارسو گفته میشود که به وضوح صورتی از کلمهً پارس است و این بدان معنی است که یونانیان و رومیان آگاهانه نام خلیج پارس را جایگزین خلیج ماگان (از ریشه ایرانی مَغ یعنی تنه گود، قایق) نموده اند که هم مترادف نام کهن آن ماگان و هم نشان دهنده امپراطوری پارسیان بوده است. مسلم به نظر میرسد در خود زبان فارسی هم کلمه پارچ که مترادفی بر کلمهً مَغ (میغ، ماگ، موگ، ظرف گود) است از همین ریشه می باشد.
در اینجا قسمتی از مطالب ویکیپدیای فارسی را در باب نام و نشان کهن خلیج فارس به عینه نقل میکنیم. گرچه در آن موضوع ریشه نام اصلی خلیج فارس از نام مردم مکران (مکوران) و ماگان (سرزمین بلم رانان) یعنی باشندگان کهن این خلیج ناگفته مانده است:
دریای آفتاب تابان [یا جنوب]؛ (به عربی: بحر الشروق الکبیر) (به انگلیسی: Sea of the rising sun)؛ جائی که آفتاب طلوع میکند نیز در افسانههای سومری به دیلمون [جزیره کیش] اشاره داشت.
این نام بر زبان آشوریان و بابلیان و دیگر ساکنان میان رودان باستان نیز جاری بود و این دریا حداقل تا قرن هفتم پیش از میلاد به نام آفتابی شهره بود که هر سحرگاه از افق آن بر ساحلنشینان کرانههای باختریاش میتابید. لوحهای گلی که در پیش از میلاد فتوحات سنّاخریب پادشاه آشور[۸] را جاودانه کرده از این نام سود بردهاست، او در توصیف سرزمینی که از پدرش سارگن به ارث برده، مینویسد:
«سنّاخریب، پادشاه بزرگ، پادشاه توانا، پادشاه جهان، پادشاه آشور، پادشاه چارگوشه، چوپان خردمند، محبوبِ خدایان توانا، نگاهبان حق، عاشق عدالت، کسی که پشتیبان همگان است، به یاری بینوایان میشتابد، کردار نیکی دارد، قهرمان بینقص، انسان توانا، برترینِ فرمانروایان، فردِ نیرومندی که گستاخان را از پای در میآورد، تبهکاران را با غرشی ناگهانی نابود میکند؛ خداوندِ- آشور آن کوهستانِ پهناور، سلطنتِ بیهمتایی را به امانت نزد من سپردهاست و بر رویِ سر کاخنشینها جنگافزارهایِ نیرومند مرا قرار دادهاست. از دریای بالا؛ دریایِ غروبِ آفتاب تا دریای پائین؛ دریایِ طلوع آفتاب همه موجودات بشری را در زیر گام هایِ من مطیع کرده است؛ و فرمانروایان نیرومند از هراس رویارویی با من، خانههایشان را رها کرده و همچون سیدیننو پرنده غار به مکانهای دست نیافتنی میگریزند[۹] [۱۰]
میانرودان نوین
دریای بیت یاکین یا (به عربی: بحر بیث - یاقین) یا (به انگلیسی: The Sea of Bit Yakin)
دریای مملکت کلدان یا (به عربی: بحر بلاد الکلدان) یا (به انگلیسی: The Sea of the Land of Chalden)؛ در هزاره اول پیش از میلاد، کلدانیان که جنوب بین النهرین را در اختیار داشتند، از این دو نام استفاده میکردند.
بیت یاکین در ساحلِ فرات، میانِ بصره و ناصریه کنونی قرار داشت و پایتخت یا مهمترین شهر تمدن کلدانی در هزاره اول قبل از میلاد بود. آنان نام پایتخت خود را به حاکم خویش نیز میبخشیدند؛ پادشاه کلدانیان، پادشاه بیت یاکین نامیده میشد. همان طور که بابلیها پادشاهِ خود را پادشاهِ بابل مینامیدند.[۱۱][۱۲]
سنگ نوشتهای که در غاری در کنار رود دجله در کوههایِ کُرها در نزدیکی شهر موصل در استان نینوای در شمال عراق کشف شده، نشان میدهد؛ آشوریان هم از این نام استفاده میکردند. در این کتیبه شلمنسر سوم (پادشاه آشور از ۸۵۸ تا ۸۲۴ ق.م) در توصیف سرزمینهایی که به انقیاد خود درآورده از دریای سرزمین کلده نیز نام میبرد:
«سالمانو آشارد، پادشاهِ بزرگ، پادشاه نیرومند، پادشاه دنیا، پادشاه آشور، پادشاه مردمان بزرگ، کسی که با قدرت گام بر میدارد. یارانش به او کمک میکنند، خدایان بزرگ شاماش و آداد، آنان (خدایانِ بزرگ) تصرف کوه هایِ بلند را بر او روا داشتهاند از طلوع آفتاب تا غروبِ آفتاب؛ پادشاه بی رحم و بی باک.... فاتحِ سرزمینِ میانِ دریایِ سرزمینِ نایری (دریاچه وان) تا دریایِ بزرگِ طلوعِ آفتاب (مدیترانه).....از دریایِ مازاموای داخلی تا دریای سرزمین کلده.»[۱۳]
در سه کتیبه دیگری که از شلمنسر سوم در همین محل وجود دارد، دریای مدیترانه با نام دریای بزرگ غروب خورشید (به انگلیسی: The Great Sea of the setting sun) مشخص شدهاست.[۱۴]
دریای جنوب (به انگلیسی: South Sea) یا بحر الجنوب؛ در نیمه دوم هزاره اول قبل از میلاد از این نام استفاده میشد[۱۵]
دریای پائین یا (به انگلیسی: lower sea)، نویسندگانِ عرب معادلهای متعددی را برای این نام در نظرگرفتهاند. از جمله؛ «البحر الاسفل» أو «البحر السفلی» أو «البحر التحتانی» [۱۶]
این نام توسط آشوریان، بابلیها و اکدیها به کار میرفته و ظاهرا از سویِ آشوریان که در شمال بین النهرین میزیستند رایج شدهاست. و معمولا در برابرِ دریای بالا البحر العُلوي (به انگلیسی: upper sea) قرار میگرفته که نویسندگان امروزی همواره آن را دریای مدیترانه میخوانند.[۱۷] [۱۸] [۱۹]
در کتیبه معروف به منشور آزادی کوروش که به شرح فتوحات کوروش دوم پادشاه هخامنشی میپردازد و در بابل کشف شده، فرمانروای پارسیان نیز این لقب را به دریای سواحل جنوبی سرزمین خویش دادهاست:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان پسرِ کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان، نوه کوروش شاه بزرگ، ......به فرمان مردوک، همه شاهان پیش اورنگ پادشاهی نشستهاند. همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین، همه مردم سرزمینهای دوردست، از چهار گوشه (جهان)، همه پادشاهان اموری و همه کوچ نشینان مرا خراج گذاردند و در بابل به پایم بوسه زدند.»[۲۰] [۲۱]
جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۸
معنی لفظی کلاردشت
کلمه کلار را به سادگی می توان از ریشهً خیل آر ( بیرون آورنده نیش بلند و کج خلنده؛ فارسی کهن خوهل آور) یعنی جایگاه گرازان یا محل طغیان شدید آب (کُلار دشت به طبری) گرفت. کلمه خئل در زبان آذری به معنی نیش گراز بهتر بر جای مانده است. نگارنده بعد از سالها تفحص نامهای کاسپی و گرگان (وهرزان، وهرگان) به ترتیب به معنی خورندگان گوشت گراز و سرزمین گرازان دریافته است. امروز که در داستان نبرد رستم با شاه مازندران در شاهنامه به نام پهلوان اساطیری مازندرانی کلاهور (علی القاعده صورتی از ریشه خیله خور) بر خورد نمودم؛ به پیگیری این موضوع کشیده شدم: مطابق شاهنامه کلاهور "که مازندران زو پر از شور بود" دست رستم (آترادات پیشوای آماردان؛ آذربرزین؛ الوای) را چنان فشرد که دست رستم از این کردار وی چنان به درد آمد که به رنگ نیل شد. آنگاه نوبت به زور آزمایی خود رستم رسید:
بیفشارد چنگ کلاهور سخت فرو ریخت ناخن چو برگ درخت
کلاهور با دست آویخته پی و پوست و ناخن فرو ریخته
بیاورد و بنمود و با شاه گفت که بر خویشتن درد نتوان نهفت
ترا آشتی بهتر آید ز جنگ فراخی مکن بر دل خویش تنگ
ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست
مسلم است که انطباق کلار یا کلاو یعنی دارای آوای نیرومند (کل[=نیرومند]+آوا+ آر) یا همان غوک (موجود پُر صدا)، قور باغه (به ترکی آذری یعنی دارای فریاد نیرومند) بنیاد درستی ندارد. می دانیم که در ایران باستان موجودی موذی و اهریمنی (خرفستر) به شمار می رفته؛ لذا کلار به معنی غوک در وجه تسمیه کلاردشت صرفاً ساده انگاری و به دنبال ظواهر امر سادهً موجود رفتن است. اما اگر کلار را از ریشه کُل (ستور اهلی و یا وحشی نر و نیرومند) بگیریم باز پای گراز (از اسامی حماسی کهن مردان مبارز خصوصاً در مازندران و یکی از نمودهای ایزد جنگ بهرام) به وسط می آید که به عنوان ستور وحشی و نیرومند که از نظر کثرت توالد و محیط پرورش طبیعی مناسب در این منطقه بیش از گاومیش و گوزن و آهو و بزکوهی مورد توجه قرار میگیرد. نام کلاهور شاهنامه (گراز خوار) به همراه نام ایل کرد کلهُر (کل خور= به احتمال زیاد در این باب منظور گوزن خوار و بزکوهی خوار) نام کلار دشت را به مفهوم دشت محل زیست گرازان و ستوران وحشی نشان می دهد. در این مسیر استدلال، نامهای شاهنامه ای هفتخوان رستم که به صورت اولاد گندی (علی القاعده وراز غنیتی/گندی= گرازخوار یا گراز بزرگ) و ارژنگ دیو (=دیو جنگی و سیاه، در اصل همان وراژنگ= گراز) به نام مازندرانی کهن کلاهور (گراز خوار) که پیشتر از آن در این باب یاد شد؛ به عنصر گراز اصالت می بخشند. چنان که در آغاز گفته شد نامهای "کاس-پیانه" و "وهراگانه" هم که در عهد باستان به منطقه مازندران و گرگان اطلاق شده اند به ترتیب به معنی همین گرازخواران و محل منسوب به گراز می باشند.
کلاردشت (از وبلاگ بهشت گمشده ایران زمین): در گذشته کلار خوانده می شد و کلار نام شهر و قلعه ای باستانی در محدوده کلاردشت امروزی بود . کلمه کلار نیز آنگونه که در فرهنگ فارسی آمده ، و به فتح "ک " به معنی غوک و وزغ می باشد . اینکه چرا نام کلار بر این منطقه نهاده اند ، به احتمال آن است که در قدیم در این دشت زمین های باتلاقی وسیعی وجود داشته است که اصطلاحا "لش " نامیده می شود و این زمین ها محل تجمع و تراکم انواع غوک و وزغ بوده است . چه بسا در گذشته های دور وسعت چنین زمین هایی بیشتر بوده و این محدوده مملو از جانوران مزبور بوده است و نام دشت به این سبب به کلار و بعد ها به کلاردشت شهرت یافته است.
كلاردشت، دشتي بر فراز كوهها، منطقهاي كوهستاني است در غرب مازندران با وسعت 1509 كيلومترمربع، تابع شهرستان چالوس و متشكل از سه دهستان كلاردشت، بيرون بشم و كوهستان كه جمعيت آن در سرشماري سال 1375، 23097 نفر برآورد شده است و البته خدا ميداند كه هماكنون با اين هجومهاي بيرويه چه جمعيتي دارد. كلاردشت از جنوب قله تخت سليمان تا حدود گردنه كندوان به خطالرأس اصلي البرز محدود ميشود و رود چالوس از كنار آن ميگذرد.دهستان كلاردشت با 39 آبادي در دشت كوچكي در دامنه تخت سليمان واقع و مركز آن حسن كيف است.اين منطقه با دو جاده فرعي به راه اصلي كرج - چالوس و ساحل درياي خزر ميپيوندد. جاده نخست از مرزنآباد در فاصله 25 كيلومتري جنوب چالوس منشعب شده و به طول 20 كيلومتر از ميان تپههايي كه بر دامنههايشان گندم و جو كشت ميشود، ميگذرد و دومين جاده، از عباسآباد واقع در جاده كناره، ميان راه چالوس و تنكابن منشعب شده و به طول 25 كيلومتر پس از گذشتن از جنگلهاي متراكم و بسيار زيبا در ناحيه نكارود به غرب دشت ميرسد.وجود بيش از 45 قله بالاي 4000 متر، نمونه كمنظيري از عظمت، صلابت و زيبايي رشتهكوههاي البرز را در كلاردشت به نمايش گذاشته است. علمكوه با ارتفاع 4845 متر از سطح درياي آزاد بلندترين كوه اين دشت است. علمكوه كه در سمت شمال شرقي به ديوارهاي به طول 700 متر و عرض 450 متر منتهي ميشود، يكي از هشت ديواره سخت گذر جهان است. «تخت سليمان» نيز كه در افسانهها از آن به جايگاه ازدواج «سليمان (ع) و بلقيس» ياد ميكنند با ارتفاع 4650 متر يكي از ديدنيهاي اين منطقه به شمار ميرود.در كوههاي مرتفع كلاردشت يخچالهاي طبيعي و دايمي وجود دارد كه پس از گذشت دهها ميليون سال همچنان ناآرامند. اين تودههاي عظيم يخ كه با سنگ و خاك آميخته شدهاند، منابع اصلي آبگيري رودخانه «سرداب رود» (مهمترين رودخانه كلاردشت» هستند و البته چشمههاي ديگر نيز اين رود را ياري ميكنند. آب «سرداب رود» از صافترين و زلالترين آبهاي رودخانههاي شمال ايران است و براي پرورش و تكثير قزلآلا و ماهي آزاد مناسب است.هوا در كلاردشت مه نسبتا دايمي دارد و دماي آن در برخي از روزهاي سرد زمستان به حدود 30 درجه سانتيگراد زير صفر ميرسد. در شبهاي تابستان نيز گاه مردم به استفاده از لباس گرم نياز دارند. درياچه ولشت (سماء)، نگين آبي كلاردشت نيز يكي از درياچههاي آب شيرين ايران است. اين درياچه با وسعتي حدود 20 هكتار در عمق تپههاي شرقي كلاردشت در نزديكي دهكده «سماء» واقع است.طول اين درياچه دايمي 650 متر، عرض آن 300 متر و عمق گودترين نقطه آن 30 متر است.منبع تامين آب ولشت، چشمههاي كف و اطرافند. اين درياچه جزو زيستبومهاي نادر مازندران است و پرندگان مهاجري از قبيل مرغابي و غاز وحشي در اين مكان يافت ميشوند و اما اشياي به دست آمده در منطقه كلاردشت نشان از قدمت 1000 سال قبل از ميلاد دارد.منطقه كلاردشت از لحاظ طول عمر ساكنان آن نيز شهرت دارد كه اين امر به زندگي طبيعي و متعادل و شرايط جغرافيايي مربوط است و البته بهتر است بگوييم مربوط ميشد!تا حدود 30 سال پيش خانههاي چوبي قديمي «داردچي» و پس از آن خانههاي نيمهسنتي در اين منطقه ديده ميشد و حالا جاي آن خانههاي سنتي و نيمهسنتي را كه يكي از جاذبههاي توريستي اين منطقه بود ويلاهاي مدرن گرفته است.عبور از جاده كلاردشت و نگاهي نه چندان ژرف به طبيعت حتي بدون هيچ نظر كارشناسي به وضوح نشان ميدهد كه ساخت و ساز در اين منطقه سالها پيش بايد متوقف ميشد.آلودگي اطراف جاده با زبالههاي غيرقابل جذب نيز وصله ناجور اين طبيعت است اگر چه كلاردشت، هنوز هم همان بهشتي است كه سالها پيش مجله «گردش» از آن ياد كرده بود: «دشتي بر فراز البرز در ارتفاع 1250 تا 1350 متر انباشته از رسوبات عهد سوم زمينشناسي و از همين ارتفاع تا دريا فقط 30 كيلومتر فاصله دارد.»پوشش گياهي جنگلهاي منطقه كلاردشت شامل: سپيدار، افرا، داغداغان، توسكا، تمشك، نمدار، راش، زرشك، گل سرخ وحشي، بلوط سياه، ممرز، ازگيل، ملچ، بلوط، زالزالك، سياهتلو، خوج و ... است.از پستانداران و پرندگان وحشي جنگلهاي كلاردشت نيز ميتوان سنجاب، گوزن، بز، پلنگ، خرس، خرگوش، خوك، شغال، گربه وحشي، جوجه تيغي، گوركن، گرگ، قرقاول، لاشخور، داركوب، دم جنبانك، كبك، قوش، كبوتر، زاغچه، جغد، كوكرك و بلدرچين را نام برد.
بیفشارد چنگ کلاهور سخت فرو ریخت ناخن چو برگ درخت
کلاهور با دست آویخته پی و پوست و ناخن فرو ریخته
بیاورد و بنمود و با شاه گفت که بر خویشتن درد نتوان نهفت
ترا آشتی بهتر آید ز جنگ فراخی مکن بر دل خویش تنگ
ترا با چنین پهلوان تاو نیست اگر رام گردد به از ساو نیست
مسلم است که انطباق کلار یا کلاو یعنی دارای آوای نیرومند (کل[=نیرومند]+آوا+ آر) یا همان غوک (موجود پُر صدا)، قور باغه (به ترکی آذری یعنی دارای فریاد نیرومند) بنیاد درستی ندارد. می دانیم که در ایران باستان موجودی موذی و اهریمنی (خرفستر) به شمار می رفته؛ لذا کلار به معنی غوک در وجه تسمیه کلاردشت صرفاً ساده انگاری و به دنبال ظواهر امر سادهً موجود رفتن است. اما اگر کلار را از ریشه کُل (ستور اهلی و یا وحشی نر و نیرومند) بگیریم باز پای گراز (از اسامی حماسی کهن مردان مبارز خصوصاً در مازندران و یکی از نمودهای ایزد جنگ بهرام) به وسط می آید که به عنوان ستور وحشی و نیرومند که از نظر کثرت توالد و محیط پرورش طبیعی مناسب در این منطقه بیش از گاومیش و گوزن و آهو و بزکوهی مورد توجه قرار میگیرد. نام کلاهور شاهنامه (گراز خوار) به همراه نام ایل کرد کلهُر (کل خور= به احتمال زیاد در این باب منظور گوزن خوار و بزکوهی خوار) نام کلار دشت را به مفهوم دشت محل زیست گرازان و ستوران وحشی نشان می دهد. در این مسیر استدلال، نامهای شاهنامه ای هفتخوان رستم که به صورت اولاد گندی (علی القاعده وراز غنیتی/گندی= گرازخوار یا گراز بزرگ) و ارژنگ دیو (=دیو جنگی و سیاه، در اصل همان وراژنگ= گراز) به نام مازندرانی کهن کلاهور (گراز خوار) که پیشتر از آن در این باب یاد شد؛ به عنصر گراز اصالت می بخشند. چنان که در آغاز گفته شد نامهای "کاس-پیانه" و "وهراگانه" هم که در عهد باستان به منطقه مازندران و گرگان اطلاق شده اند به ترتیب به معنی همین گرازخواران و محل منسوب به گراز می باشند.
کلاردشت (از وبلاگ بهشت گمشده ایران زمین): در گذشته کلار خوانده می شد و کلار نام شهر و قلعه ای باستانی در محدوده کلاردشت امروزی بود . کلمه کلار نیز آنگونه که در فرهنگ فارسی آمده ، و به فتح "ک " به معنی غوک و وزغ می باشد . اینکه چرا نام کلار بر این منطقه نهاده اند ، به احتمال آن است که در قدیم در این دشت زمین های باتلاقی وسیعی وجود داشته است که اصطلاحا "لش " نامیده می شود و این زمین ها محل تجمع و تراکم انواع غوک و وزغ بوده است . چه بسا در گذشته های دور وسعت چنین زمین هایی بیشتر بوده و این محدوده مملو از جانوران مزبور بوده است و نام دشت به این سبب به کلار و بعد ها به کلاردشت شهرت یافته است.
كلاردشت، دشتي بر فراز كوهها، منطقهاي كوهستاني است در غرب مازندران با وسعت 1509 كيلومترمربع، تابع شهرستان چالوس و متشكل از سه دهستان كلاردشت، بيرون بشم و كوهستان كه جمعيت آن در سرشماري سال 1375، 23097 نفر برآورد شده است و البته خدا ميداند كه هماكنون با اين هجومهاي بيرويه چه جمعيتي دارد. كلاردشت از جنوب قله تخت سليمان تا حدود گردنه كندوان به خطالرأس اصلي البرز محدود ميشود و رود چالوس از كنار آن ميگذرد.دهستان كلاردشت با 39 آبادي در دشت كوچكي در دامنه تخت سليمان واقع و مركز آن حسن كيف است.اين منطقه با دو جاده فرعي به راه اصلي كرج - چالوس و ساحل درياي خزر ميپيوندد. جاده نخست از مرزنآباد در فاصله 25 كيلومتري جنوب چالوس منشعب شده و به طول 20 كيلومتر از ميان تپههايي كه بر دامنههايشان گندم و جو كشت ميشود، ميگذرد و دومين جاده، از عباسآباد واقع در جاده كناره، ميان راه چالوس و تنكابن منشعب شده و به طول 25 كيلومتر پس از گذشتن از جنگلهاي متراكم و بسيار زيبا در ناحيه نكارود به غرب دشت ميرسد.وجود بيش از 45 قله بالاي 4000 متر، نمونه كمنظيري از عظمت، صلابت و زيبايي رشتهكوههاي البرز را در كلاردشت به نمايش گذاشته است. علمكوه با ارتفاع 4845 متر از سطح درياي آزاد بلندترين كوه اين دشت است. علمكوه كه در سمت شمال شرقي به ديوارهاي به طول 700 متر و عرض 450 متر منتهي ميشود، يكي از هشت ديواره سخت گذر جهان است. «تخت سليمان» نيز كه در افسانهها از آن به جايگاه ازدواج «سليمان (ع) و بلقيس» ياد ميكنند با ارتفاع 4650 متر يكي از ديدنيهاي اين منطقه به شمار ميرود.در كوههاي مرتفع كلاردشت يخچالهاي طبيعي و دايمي وجود دارد كه پس از گذشت دهها ميليون سال همچنان ناآرامند. اين تودههاي عظيم يخ كه با سنگ و خاك آميخته شدهاند، منابع اصلي آبگيري رودخانه «سرداب رود» (مهمترين رودخانه كلاردشت» هستند و البته چشمههاي ديگر نيز اين رود را ياري ميكنند. آب «سرداب رود» از صافترين و زلالترين آبهاي رودخانههاي شمال ايران است و براي پرورش و تكثير قزلآلا و ماهي آزاد مناسب است.هوا در كلاردشت مه نسبتا دايمي دارد و دماي آن در برخي از روزهاي سرد زمستان به حدود 30 درجه سانتيگراد زير صفر ميرسد. در شبهاي تابستان نيز گاه مردم به استفاده از لباس گرم نياز دارند. درياچه ولشت (سماء)، نگين آبي كلاردشت نيز يكي از درياچههاي آب شيرين ايران است. اين درياچه با وسعتي حدود 20 هكتار در عمق تپههاي شرقي كلاردشت در نزديكي دهكده «سماء» واقع است.طول اين درياچه دايمي 650 متر، عرض آن 300 متر و عمق گودترين نقطه آن 30 متر است.منبع تامين آب ولشت، چشمههاي كف و اطرافند. اين درياچه جزو زيستبومهاي نادر مازندران است و پرندگان مهاجري از قبيل مرغابي و غاز وحشي در اين مكان يافت ميشوند و اما اشياي به دست آمده در منطقه كلاردشت نشان از قدمت 1000 سال قبل از ميلاد دارد.منطقه كلاردشت از لحاظ طول عمر ساكنان آن نيز شهرت دارد كه اين امر به زندگي طبيعي و متعادل و شرايط جغرافيايي مربوط است و البته بهتر است بگوييم مربوط ميشد!تا حدود 30 سال پيش خانههاي چوبي قديمي «داردچي» و پس از آن خانههاي نيمهسنتي در اين منطقه ديده ميشد و حالا جاي آن خانههاي سنتي و نيمهسنتي را كه يكي از جاذبههاي توريستي اين منطقه بود ويلاهاي مدرن گرفته است.عبور از جاده كلاردشت و نگاهي نه چندان ژرف به طبيعت حتي بدون هيچ نظر كارشناسي به وضوح نشان ميدهد كه ساخت و ساز در اين منطقه سالها پيش بايد متوقف ميشد.آلودگي اطراف جاده با زبالههاي غيرقابل جذب نيز وصله ناجور اين طبيعت است اگر چه كلاردشت، هنوز هم همان بهشتي است كه سالها پيش مجله «گردش» از آن ياد كرده بود: «دشتي بر فراز البرز در ارتفاع 1250 تا 1350 متر انباشته از رسوبات عهد سوم زمينشناسي و از همين ارتفاع تا دريا فقط 30 كيلومتر فاصله دارد.»پوشش گياهي جنگلهاي منطقه كلاردشت شامل: سپيدار، افرا، داغداغان، توسكا، تمشك، نمدار، راش، زرشك، گل سرخ وحشي، بلوط سياه، ممرز، ازگيل، ملچ، بلوط، زالزالك، سياهتلو، خوج و ... است.از پستانداران و پرندگان وحشي جنگلهاي كلاردشت نيز ميتوان سنجاب، گوزن، بز، پلنگ، خرس، خرگوش، خوك، شغال، گربه وحشي، جوجه تيغي، گوركن، گرگ، قرقاول، لاشخور، داركوب، دم جنبانك، كبك، قوش، كبوتر، زاغچه، جغد، كوكرك و بلدرچين را نام برد.
دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸
بررسی ریشه های ایرانی و ارمنی جشن زنانهً ناهیدی، مردگیران
در رد و بدل پیام کوتاهی که با دوستمان شاهین سپنتا در باب جشن زن در ایران باستان انجام شد به موضوع به جشن زنانه کهن ایرانی که در رابطه با سنتها و جشنهای ارامنه قابل تشخیص هست؛ کشیده شدم. بنا به اسناد موجود در این باب ایشان و منابعشان با یکی گرفتن سپندارمذ الههً سرسبزی جهان زیرین با الهه زیبایی آستغیک (ناهید، آفرودیت)، موضوع را مغشوش ساخته اند. معلوم است که جشن مردگیران که در ماه سرسبز سال در میانه بهار صورت میگرفته، ربطی به جشن اسفندگان ندارد. اساساً هیئت اصلی نام ماه اسفند، نظر به نام ماه اسفند (سپندارمذ) در زبان کُردی یعنی رئو-شمی (گذر زمستان) باید "سپ-اندر- وث (=مذ)" به معنی ماه شکست سرما باشد نه چیز دیگر.حتی در سالهای اخیر ریشه جشن والنتاین را نیز به سپندارمذ نسبت داده اند که بیراهه رفتن است و نگارنده سال پیش به تفصیل در باب اینکه والنتاین یادگار مهر و مهرپرستی روم باستان است، سخن گفته است. جشن وسط بهار ارامنه یا همان هامبارسوم (به لغت اوستایی هم، ورد، زم یعنی زمان چیدن همگانی گلهای سرخ )، جان گلوم (منسوب به گاه گلها) یا تحت نام دیگرش وردآورد (عید گلابگیری گلسرخ) متعلق به الهه آستغیک (الهه زیبایی) یا همان آناهیتا (ناهید، پاک، باکره) بوده است. می دانیم این الهه که در داخل ایران هم به نام آناهیتا یا ناهید (باکره) پرستش میشد، در بین النهرین تحت اسامی ایشتار و اینانا (هر دو به معنی باکره) معروف بوده است. لذا جشن بهاری ابراز وجود دسته جمعی و حاجت خواهی زنان مربوط به همین الهه زیبایی خاورمیانه بوده است. در کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی و تعلیقات آن چنین توضیحاتی در باب این حاجت خواهی سنتی دختران ارمنستان کهن قید شده است: "در ترانه های سمت گقتن (جلفا) گفته میشود: حسرت خورده، سخت مشتاق، بانو ساتنیک (ملکهً زیبا) دارد اشتیاق، به آرتاخور (تاج گل)، خاوارت (میوه)، خاوارتسی (جوانه، تاک= برسم زرتشتیان) از گیاهان، [تا آن را به دست آورد] از فراز ارگاوان (ارگاوان؛ کوه پر ارج). گئورکی نعلبندیان در حاشیه این مطلب می آورد که بانو ساتنیک (=مخلوق زیبا، الهه آستغیک، آفرودیت) سخت مشتاق و خواستار ریاحین از فراز کوه ارگاوان بود تا بدین وسیله که از اعتقادات خرافه پرستی ارامنه بوده، عشق کسی را که بدان مایل بوده به خود جلب کند". لابد اردیبهشت ماه (ماه بهشت برتر) ماه مخصوص این الهه زیبایی بوده است. نام آبان ماه (در اصل سامی-ایرانی به معنی منسوب به پسر؛ مردوک پسر ائا/انکی) به سهو به معنی ماه مخصوص الهه آبها و زیبایی ناهید گرفته شده است. شواهدی در اساطیر کهن موجود است که خدای خردمند زمین بابلی و یونانی در نقش ورزاوی ( نماد بابلی ماه اریبهشت) الهه زیبایی ناحیه شام (ایشتار، اروپا) را بر پشت خود سوار نموده و می ربایدش. از سوی دیگر اسطوره ای بابلی عدد هشت ماه هشتم سال (آبان ماه) را با مفهوم اردیبهشت پیوند می دهد: "نین خورساگ پرسش خویش از ائا/انکی (خدای زمین و خرد بابلی) را هشت بار تکرار می کند. هر بار انکی یکی از اعضای دردناک بدن را نام می برد، و نین خورساگ تولد خدایی در رابطۀ با آن را اعلام می دارد. سرانجام، به احتمال به در خواست نین خورسَگ، انکی سرنوشت خدایان تازه متولد را رقم زده و آخرین آنها به نام اِنساگ (انساگیل، سرور بهترین منسوجات بهشتی =اردیبهشت) را به مقام خدای حامی "دیلمون(جزیره کیش)" منصوب می کند."
اما جشن بزرگ ماه اسفندگان مربوط به الهه ای ایرانی به نام سپنت آرمئیتی است و در اساس همان جشن نوروز جمشیدی و جمی است که در پایان ماه اسفند برگزار میشود. این الهه که در ارمنستان پرودئیاد ساندرامت (یعنی الهه سود بخش جهان زیرین) نامیده میشده است؛ با اندرون کوه آرارات مربوط میشده و هاروت و ماروت یاوران وی به شمار می رفته اند. کلام موسی خورنی در این باب هنگام قبول مسیحیت از سوی ارامنه چنین است: " ارامنه دیگر از پرودئیاد ساندرامت پیغام نمی خواهند بلکه مشغول فرا گرفتن علوم متنوع از افلاطون نوین یعنی از معلم من می باشند..." این الهه در سنت مطابق یمی (جمی) همسر و همزاد جم (جمشید، ایزد جهان زیرین آریائیان) که خصوصاً نزد پارسها پرستش میشده اند و در واقع ایزد و الهه قبیله ای ایشان به شمار می رفته اند. نام های ارتی (پاک)؛ آری (آرا، نجیب یا شیر) و پارس (به زبان سکایی یعنی پلنگ یا شیر) با این ایزد و الهه مربوط بوده اند و شیر (آره به زبانهای سامی کهن) حیوان توتمی ایشان به شمار می رفته است. چه در مُهری از عهد هخامنشی که در ناحیهً جنوب شرقی دریای سیاه پیدا شده و در موزه لندن موجود است. پادشاهی هخامنشی در حال پرستش همین جمشید سوار بر شیر دیده میشود. اهمیت پرستش این ایزد در نزد پارسیان هخامنشی را از یک گفته هرودوت می توان ملاحظه نمود: نزد ایرانیان از قربانی کودکان به طور اخص پرهیز میشده است. اما در این باب تنها هرودوت یک مورد در باب خشیارشا ذکر میکند: "در هنگام لشکرکشی به طرف یونان پسربچگان و دختربچگان مردم را زنده به خاک میکرد؛ زندگان را به خاک کردن از رسوم ایرانی است زیرا که من شنیده ام وقتی که آمس تریس زن خشایارشا پیر شد چهار ده تن از پسران بزرگان ایران را زنده بر خاک کرد تا اینکه خوشنودی خدایی را که در زیر زمین آرام دارد (جمشید یا جمی= سپنت آرمئیتی) به جای آورده باشد." میدانیم ماه دوازدهم ایرانی متعلق به امشاسپند اسفند (الهه مقدس زمین و جهان زیرین) معادل ماه دوازدهم بابلی است که متعلق به الهه بابلی دابارا (=شخم زن، کشنده گاو آهن، الهه کشاورزی) است. این الهه بیشتر تحت نام نین خورساگ (الهه اراضی کشاورزی سنگلاخی) معروف بوده است. بر این اساس لابد منطقه البروج وی گاو آهن مقدس(=آبسین بابلی) یا خود گاو (ثور) بوده است. ترجمه نام نین خورساگ به صورت حجر و هاجر به اعراب کعبه رسیده است. خود نام سپنت آرمئیتی را می توان مأخوذ از نام سومری الهه مادر جهان زیرین یعنی آرورو مامیتی (الهه مادر همراه با توتم شیر)گرفت.
آیین های جشن اسفندگان (در واقع جشن اردیبهشت گان)، جشن آزادی زنان، نگارش: دکتر شاهين سپنتا
يكي از جشن هاي كهن ايراني كه در سال هاي اخير بيشتر مورد توجه قرار گرفته جشن اسفندگان است. اما از آنجا كه آگاهي هاي كاملي از اين جشن كهن در منابع دست اول به جاي نمانده است، پژوهشگران هر يك از چشم اندازي دلخواه به اين جشن كهن توجه نشان داده و در معرفي آن مي كوشند. ولي يكي از معتبرترين پژوهش هايي كه در اين مورد منتشر شده، نوشتار ارزشمند دكتر جلال خالقي مطلق با عنوان «مردگیران،جشن بهاری زنان» است كه به بررسي دقيق آيين هاي كهن جشن اسفندگان بر بنیان کتاب های «آثارالباقیه» و «التّفهیم» ابوریحان بیرونی، «زینالأخبار» گردیزی، «شرفنامه» نظامی گنجوی و «شاهنامه» فردوسی مي پردازد.
بر بنيان پژوهش هاي دكتر جلال خالقي مطلق آيين هاي جشن اسفندگان را فهرست وار چنين مي توان ياد كرد:
1- جشنی بهاری بوده و در آستانه سال نو در روز اسفند از ماه اسفند (پنجم اسفند) برگزار می شده است.
2- جشنی ویژه زنان بوده است.
3- در این جشن مردان به زنان بخشش می کردند و آن را "مردگیران" می نامیدند، چون زنان از مردان آرزوها می خواستند.
4 – زنان خود را میآراستند و در طول روز در كوی و برزن به پایکوبی و افسانهگویی و شادی میپرداختند.
5- در پایان آن روز، رفتن به آتشکده برای توبه از گناهان کرده یا ناکرده نیز جزو برنامه این جشن بود.
6 – دختران نیز از این جشن سهمی داشتند چون برخی این جشن را ویژه "عروسان نادیدهشوی"، یعنی "دختران شوهرنکرده" دانسته اند. دختران در هر نوبهار جشن می گرفتند و به کام دل شادی می کردند.
7 - در آن روز زنان کوی و بازار را از نظم و قانون هر روزه میانداختند و در واقع زنان در آن روز حاکم بر شهر بودند.
8- دختران و زنان در جشن دسته های گل به دست می گرفتند.
دكتر خالقي مطلق در پايان نوشتار خود تاكيد مي كند: « ... از آنچه رفت، می توان چنین نتیجه گرفت که در ایران کهن یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و به ویژه دختران "دمِ بخت" به همسرگزینی تشویق می شدند و از این رو این جشن را "مردگیران" مینامیدند. سپس تر با نفوذ بیشتر مذهب این جشن نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دسته زنان در آن روز از شوهران خود به پاس یکسال پارسایی و خانهداری و شوهردوستی "مزد" می گرفتند، تا این که همین نیز رفتهرفته فراموش شده است. روز این جشن پنجم اسفند بود. پر بی راه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم کنگرهها و جلسات ویژه مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد ».
در نوشتار يادشده دكتر خالقي مطلق به نكته ديگري نيز درباره تشابه جشن هاي ايراني همچون اسفندگان با آيين هاي ديگر كشورها اشاره مي كند و مي نويسد: « ... همچنان که جشنهای ایرانی با آیینهای پیش از اسلام در ایران ارتباط دارند، این جشنها در غرب مسیحی نیز بازماندههای آیینهای پیش از مسیحیتاند که با مسیحیت کمابیش پیوند خوردهاند. از سوی دیگر، اگر همسانیهایی را که میان آیینهای ایرانی و غرب مسیحی هست، به دلیل کثرت آنها همه را حمل بر اتفاق نکنیم، باید ریشه آنها را در زمانهای بسیار کهن زندگی مشترک این اقوام جستجو کرد... ».
بر اين پايه ميتوان با بهرهگيري از پژوهشهاي مردم شناسي انجام شده در ساير نواحي ايران و همچنين مطالعه در باورهاي ديگر اقوام ايراني يا آريايي كه داراي مشتركات تاريخي و فرهنگي با هم هستند به همانندهايي در آيين هاي كهن همچون برگزاري "جشن ويژه زنان" همزمان با جشن فرخندگي باروري زمين دست يافت كه به نظر مي رسد با اسفندگان هم ريشه اند و كمك مي كنند تا تصوير دقيقتري از شيوه برگزاري اين جشن در دوران كهن ارائه دهيم.
در اين مورد، زنده یاد " آرداک مانوکیان" اسقف پیشین ارمنیان ایران نیز در کتاب ارزشمند «اعیاد کلیسای ارمنی» از جشني مشابه اسفندگان یاد می کند که ویژه زنان و دختران بوده و خانواده های ارمنی آن را گرامی می داشته اند. مانوکیان درباره این جشن نوشته است:
« در زمان های گذشته در روز عید هامبارسوم، دوشیزگان و دخترهای جوان که این عید را از آن خود می دانستند با گل هایی که روز قبل جمع آوری کرده بودند دسته گل های زیبا درست می کردند و بزرگترین دسته گل را که به شکل صلیب در می آوردند، آن را " زاغگامر" یعنی مادر گل ها می نامیدند. پس از فراغت از این کار، کوزه ای تهیه کرده و هر کدام از دختران چیزکی در آن می انداختند و یک یا چند دختر را برای نگهبانی آن می گماردند تا پسران دستبردی به آن نزنند. در ساعت مقرر همه دختران گردهم آمده کوزه و دست گل ها را جلو خود می گذاشتند و هر بار پس از خواندن یکی از اشعار مخصوص "جان گولوم" به دست دختربچه ای که با تور صورت او را پوشانده بودند، یکی از اشیاء درون کوزه را در می آوردند و آن به هریک از دختران تعلق داشت مطلع شعر خوانده شده هم در حقیقت فال وی محسوب می گشت. در پایان مراسم، دسته گل ها را میان خود تقسیم کرده و دسته گل مادر را به کلیسا می بردند.»
آرداک مانوکیان در ادامه با اشاره به این موضوع که جشن "هامبارسوم" یا "جان گولوم" جشنی بهاری بوده، می نویسد: « جالب این که عید هامبارسوم، عید آزادی دختران و زنان نیز بوده زیرا در این روز زنان و دختران آزادانه از خانه بیرون آمده و به دشت و صحرا می رفتند و تمام مراسم وابسته به این عید را به جای می آوردند. این مراسم از زمان های پاکان به یادگار مانده و اشعاری که بیشتر خود زنان سروده بودند، بیان حال حقوق آنان بود.»
اسقف پیشین ارمنیان تاكيد مي كند: « در این روز مردم و بخصوص جوانان و نوخاستگان لباس های رنگارنگ به تن کرده به صحرا می روند تا به عادت دیرینه مراسم فال بینی را انجام دهند».
وي ادامه مي دهد: « در روستاها به این مراسم " جان گولوم " می گویند و علت آن است که تمام اشعاری که برای فالگیری ساخته شده با اصطلاح " جان گلوم " ختم می شوند».
مانوكيان، خوردن « آش ماست » را یکی از سنت های متداول در این جشن می داند و می نویسد: « در یکشنبه هامبارسوم،خوردن آش ماست اجباری بود ».
آرداک مانوکیان به نقل از « قاپانسیان » یکی از پژوهشگران ارمنی می نویسد : « مراسم جان گلوم از بازمانده های پرستش آرا بوده که بعدا توسط کلیسای مسیحی ارمنستان پذیرا گشته است» .
وی یادآور می شود: « در ارمنستان قدیم مردم از چهار طرف کشور برای برگزاری مراسم هامبارسوم به زاغگاوانک که در کنار رود " کاساق " و کوه " آرا " واقع است می رفته اند و در کنار مقبره " گویس وارواره " آیین جان گلوم را برگزار می کرده اند».
گ. قاپانسیان، درباره اعتقاد ارامنه قديم به " آرا " مي نويسد: « آرا مظهر بهار و نشانه تجدید حیات طبیعت و گیاهان است. آرا مجسم کننده نیروهای طبیعی است که به هنگام بهار از جالت خواب زمستانی به در آمده و به تکاپو می افتند ».
ديدگاه هاي پژوهشگر ديگر ارمني به نام " ک. كستانيان" نيز درباره اين كه " آغاز سال ارمنيان باستان هم همچون ايرانيان با فرارسيدن فصل بهار همزمان بوده" نشانه اهميت بهار و جشن هاي بهاري نزد ارمنيان همچون ديگر اقوام ايراني است. البته همخواني هاي بسيار ديگري نيز بين آيين هاي ارمنيان با ديگر ايرانيان مي توان يافت چنان كه "غوکاس کاراپتیان" پژوهشگر ديگر ارمني معتقد است: « ارمنیانی که از هزاران سال به این طرف در ایران زمین و در جوار مردمان این مرز و بوم زندگی می کنند، طبیعی است که سنن و آداب و مراسم همانند و یکسان با دیگر ایرانیان داشته و بر اثر تماس دائم اثرات متقابل به وجود آمده باشد. برای مثال عید " گاقاند" و مراسم آتش بازی یا آب پاشی ارمنیان، بهترین گواه این حقیقت تاریخی می باشد. از سوی دیگر، مراسم چهارشنبه سوری و سفره هفت سین و آتش بازی و آبریزگان ایرانیان تقارن و تشابه فراوان با اعیاد ارمنی دارد».
به اين ترتيب با بررسي مجموع ديدگاه هاي آرداك مانوكيان و ديگر پژوهشگران ارمني مي توان ويژگي هاي جشن كهن هامبارسوم (Hambartsum) نزد ارامنه كهن را فهرست وار چنين برشمرد:
1 جشن هامبارسوم یا جان گولوم جشنی "در آستانه بهار" بوده است.
2- ویژه زنان و دختران بوده و خانواده های ارمنی آن را برگزار می کرده اند.
3 - در این جشن، دسته گلهای زیبا درست می کردند و بزرگترین دسته گل را که به شکل صلیب در میآوردند، آن را " زاغگامر" یعنی " مادر گل ها " می نامیدند.
4 - دسته گل مادر را به نیایشگاه ( کلیسا ) می بردند.
5 - فال کوزه و خواندن شعرهایي با ترجيع بند "جان گولوم" انجام می شده است.
6 – جشنی کهن بوده که از « زمان های پاکان به یادگار مانده » است.
7 - خوردن آش ماست یکی از رسوم ثابت آن بوده است.
البته به تدريج و زير نفوذ باورهاي مسيحي بسياري از باورهاي كهن ارمني رنگ و بوي كاملا مسيحي به خود گرفته است چنان كه امروز ارمنيان جشن هامبارسوم را در روز "21 می" به عنوان عيد عروج حضرت عیسی به آسمان (Ascension Day) برگزار مي كنند اما همچنان برخي از سنت هاي كهن آن را انجام ميدهند و در جشن هامبارسوم، مردم به خصوص جوانان و نوخاستگان لباس هاى رنگارگ به تن کرده و به صحرا می روند تا به عادت ديرينه، مراسم فال بينى را انجام دهند.
از سوي ديگر، جابر عناصری نيز شواهدي از برگزاري جشن زنان را در ديگر نواحي ايران نشان مي دهد و می نویسد: در روستای «افوس» در 38 کیلومتری غرب شهر « داران » در روزهای آخر بهار، جشنی به نام «جشن زنان » برگزار می شود. در این روز همه مردان و پسران، سپیده دم روستا را ترک کرده و زنان ادارۀ ده را برعهده می گیرند، در این روز زنان لباس های رنگین می پوشند و به رامش و شادی می پردازند. بعدازظهر مردان به روستا بازمی گردند و هدایایی را که تهیه کرده اند به زنان خود تقدیم می کنند. همچنين در روستای "جواهرده" ییلاق واقع در 24 کیلومتری رامسر، پس از برداشت محصول (معمولاً امردادماه) جشنی به نام «گُل کار جشن » برگزار می کنند. در این روز همۀ زنان در مکان مقدسِ روستا یعنی " آدینه مسجد" جمع می شوند و دیوارها و کف آن را پاک و سفید کرده و به زیبایی می آرایند. پس از بازگشت زنان از مسجد، مردان هدایایی را که از «بازار گُل کار جشن» تهیه کرده اند، به آنان هدیه می دهند». پس چنان كه از مردم نگاري هاي جابر عناصري درباره اين جشن برمي آيد:
1- جشنی بهاری است.
2- جشني ویژه زنان است.
3 - مردان کارها را به زنان می سپارند.
4- زنان لباس های شاد می پوشند و به شادی می پردازند.
5 - مردان به زنان هدیه می دهند.
6- زنان به نيايش همگاني مي پردازند.
7– در « جواهر ده » نام جشن با گل در ارتباط است.
چنان كه پيداست بين اين آيينها و جشن هاي كهن هامبارسوم و اسفندگان نيز شباهت هاي غير قابل انكاري همچون « اهميت به آزادي زنان »، « هديهدادن به زنان » و « نيايش همگاني » وجود دارد كه به نظر ميرسد به خاطر ريشه مشترك كهن اين آيينهاست. البته روشن است كه تاكيد بيشتر به آزادي زنان در اين روز جنبه اي نمادين دارد و به هيچ روي به معني منع و محدوديت آزادي زنان در ديگر روزهاي سال نبوده و نيست.
يكي ديگر از اين هماننديها پختن " آش اسفندي" در جشني به همين نام در نواحي مركزي ايران است كه نزديكي با سنت پختن " آش ماست" بين ارمنيان كهن دارد. اما چنان كه مشخص است همانندي شاخص تر بين همه اين جشن ها ارتباطي است كه با بهار طبيعت و باروري زمين دارند. اسفندگان در آستانه بهار برگزار مي شود؛ هامبارسوم هم در گذشته جشني در آستانه بهار بوده است؛جشن زنان روستاي افوس در روزهاي آخر بهار برپاست و " گل كار جشن" هم بي ارتباط با زمين بارور نيست؛ اما همگي همزمان در يك تاريخ دقيق برگزار نمي شوند.
فرزانه گشتاسب، پژوهشگر، در اين مورد اعتقاد دارد: « دلیل تفاوت در تاریخ برگزاریِ این جشن در نقاط مختلف ایران، داشتن تقویم های قدیمی و بدون کبیسه است که سبب جابجا شدن روزها و ماه ها میشده است ».
چنان كه پيداست جشن اسفندگان را مي توان «جشن ويژه زنان » يا به سخن ژرف تر «جشن آزادي زنان» براي دستيابي به حقوق خود دانست؛ البته نياز به يادآوري نيست كه مفهوم " آزادي زنان" در انديشه مردمان، در گذر زمان و متناسب با گسترش مدنيت توسعه يافته است. اما چنان كه دكتر جلال خالقي مطلق نيز به درستي اشاره مي كند: «پر بی راه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم کنگرهها و جلسات ویژه مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد ».
خاستگاهان:
1- مردگیران (جشن بهاری زنان )، دكتر جلال خالقي مطلق، 25 فوريه 2007، تارنماي ايران شناخت.
2- اعیاد کلیسای ارمنی، اسقف آرداک مانوکیان، ترجمه: هرایر خالاتیان،چاپ وحید، تهران 1352 خورشیدی.
3- جشن اسفندگان در گوشه و كنار ايران، فرزانه گشتاسب، 28 بهمن ماه 1387، در تارنماي برساد.
4- در گذرگاه نسیم وعدۀ سپندارمذ، جابر عناصری، ماهنامه چیستا، سال دوم، شماره 8 و 7، سال 1362 خورشیدی.
5- نوشتار «جشن هاي كشور ارمنستان » در تارنماي راه سبز ارمنستان.
اما جشن بزرگ ماه اسفندگان مربوط به الهه ای ایرانی به نام سپنت آرمئیتی است و در اساس همان جشن نوروز جمشیدی و جمی است که در پایان ماه اسفند برگزار میشود. این الهه که در ارمنستان پرودئیاد ساندرامت (یعنی الهه سود بخش جهان زیرین) نامیده میشده است؛ با اندرون کوه آرارات مربوط میشده و هاروت و ماروت یاوران وی به شمار می رفته اند. کلام موسی خورنی در این باب هنگام قبول مسیحیت از سوی ارامنه چنین است: " ارامنه دیگر از پرودئیاد ساندرامت پیغام نمی خواهند بلکه مشغول فرا گرفتن علوم متنوع از افلاطون نوین یعنی از معلم من می باشند..." این الهه در سنت مطابق یمی (جمی) همسر و همزاد جم (جمشید، ایزد جهان زیرین آریائیان) که خصوصاً نزد پارسها پرستش میشده اند و در واقع ایزد و الهه قبیله ای ایشان به شمار می رفته اند. نام های ارتی (پاک)؛ آری (آرا، نجیب یا شیر) و پارس (به زبان سکایی یعنی پلنگ یا شیر) با این ایزد و الهه مربوط بوده اند و شیر (آره به زبانهای سامی کهن) حیوان توتمی ایشان به شمار می رفته است. چه در مُهری از عهد هخامنشی که در ناحیهً جنوب شرقی دریای سیاه پیدا شده و در موزه لندن موجود است. پادشاهی هخامنشی در حال پرستش همین جمشید سوار بر شیر دیده میشود. اهمیت پرستش این ایزد در نزد پارسیان هخامنشی را از یک گفته هرودوت می توان ملاحظه نمود: نزد ایرانیان از قربانی کودکان به طور اخص پرهیز میشده است. اما در این باب تنها هرودوت یک مورد در باب خشیارشا ذکر میکند: "در هنگام لشکرکشی به طرف یونان پسربچگان و دختربچگان مردم را زنده به خاک میکرد؛ زندگان را به خاک کردن از رسوم ایرانی است زیرا که من شنیده ام وقتی که آمس تریس زن خشایارشا پیر شد چهار ده تن از پسران بزرگان ایران را زنده بر خاک کرد تا اینکه خوشنودی خدایی را که در زیر زمین آرام دارد (جمشید یا جمی= سپنت آرمئیتی) به جای آورده باشد." میدانیم ماه دوازدهم ایرانی متعلق به امشاسپند اسفند (الهه مقدس زمین و جهان زیرین) معادل ماه دوازدهم بابلی است که متعلق به الهه بابلی دابارا (=شخم زن، کشنده گاو آهن، الهه کشاورزی) است. این الهه بیشتر تحت نام نین خورساگ (الهه اراضی کشاورزی سنگلاخی) معروف بوده است. بر این اساس لابد منطقه البروج وی گاو آهن مقدس(=آبسین بابلی) یا خود گاو (ثور) بوده است. ترجمه نام نین خورساگ به صورت حجر و هاجر به اعراب کعبه رسیده است. خود نام سپنت آرمئیتی را می توان مأخوذ از نام سومری الهه مادر جهان زیرین یعنی آرورو مامیتی (الهه مادر همراه با توتم شیر)گرفت.
آیین های جشن اسفندگان (در واقع جشن اردیبهشت گان)، جشن آزادی زنان، نگارش: دکتر شاهين سپنتا
يكي از جشن هاي كهن ايراني كه در سال هاي اخير بيشتر مورد توجه قرار گرفته جشن اسفندگان است. اما از آنجا كه آگاهي هاي كاملي از اين جشن كهن در منابع دست اول به جاي نمانده است، پژوهشگران هر يك از چشم اندازي دلخواه به اين جشن كهن توجه نشان داده و در معرفي آن مي كوشند. ولي يكي از معتبرترين پژوهش هايي كه در اين مورد منتشر شده، نوشتار ارزشمند دكتر جلال خالقي مطلق با عنوان «مردگیران،جشن بهاری زنان» است كه به بررسي دقيق آيين هاي كهن جشن اسفندگان بر بنیان کتاب های «آثارالباقیه» و «التّفهیم» ابوریحان بیرونی، «زینالأخبار» گردیزی، «شرفنامه» نظامی گنجوی و «شاهنامه» فردوسی مي پردازد.
بر بنيان پژوهش هاي دكتر جلال خالقي مطلق آيين هاي جشن اسفندگان را فهرست وار چنين مي توان ياد كرد:
1- جشنی بهاری بوده و در آستانه سال نو در روز اسفند از ماه اسفند (پنجم اسفند) برگزار می شده است.
2- جشنی ویژه زنان بوده است.
3- در این جشن مردان به زنان بخشش می کردند و آن را "مردگیران" می نامیدند، چون زنان از مردان آرزوها می خواستند.
4 – زنان خود را میآراستند و در طول روز در كوی و برزن به پایکوبی و افسانهگویی و شادی میپرداختند.
5- در پایان آن روز، رفتن به آتشکده برای توبه از گناهان کرده یا ناکرده نیز جزو برنامه این جشن بود.
6 – دختران نیز از این جشن سهمی داشتند چون برخی این جشن را ویژه "عروسان نادیدهشوی"، یعنی "دختران شوهرنکرده" دانسته اند. دختران در هر نوبهار جشن می گرفتند و به کام دل شادی می کردند.
7 - در آن روز زنان کوی و بازار را از نظم و قانون هر روزه میانداختند و در واقع زنان در آن روز حاکم بر شهر بودند.
8- دختران و زنان در جشن دسته های گل به دست می گرفتند.
دكتر خالقي مطلق در پايان نوشتار خود تاكيد مي كند: « ... از آنچه رفت، می توان چنین نتیجه گرفت که در ایران کهن یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و به ویژه دختران "دمِ بخت" به همسرگزینی تشویق می شدند و از این رو این جشن را "مردگیران" مینامیدند. سپس تر با نفوذ بیشتر مذهب این جشن نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دسته زنان در آن روز از شوهران خود به پاس یکسال پارسایی و خانهداری و شوهردوستی "مزد" می گرفتند، تا این که همین نیز رفتهرفته فراموش شده است. روز این جشن پنجم اسفند بود. پر بی راه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم کنگرهها و جلسات ویژه مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد ».
در نوشتار يادشده دكتر خالقي مطلق به نكته ديگري نيز درباره تشابه جشن هاي ايراني همچون اسفندگان با آيين هاي ديگر كشورها اشاره مي كند و مي نويسد: « ... همچنان که جشنهای ایرانی با آیینهای پیش از اسلام در ایران ارتباط دارند، این جشنها در غرب مسیحی نیز بازماندههای آیینهای پیش از مسیحیتاند که با مسیحیت کمابیش پیوند خوردهاند. از سوی دیگر، اگر همسانیهایی را که میان آیینهای ایرانی و غرب مسیحی هست، به دلیل کثرت آنها همه را حمل بر اتفاق نکنیم، باید ریشه آنها را در زمانهای بسیار کهن زندگی مشترک این اقوام جستجو کرد... ».
بر اين پايه ميتوان با بهرهگيري از پژوهشهاي مردم شناسي انجام شده در ساير نواحي ايران و همچنين مطالعه در باورهاي ديگر اقوام ايراني يا آريايي كه داراي مشتركات تاريخي و فرهنگي با هم هستند به همانندهايي در آيين هاي كهن همچون برگزاري "جشن ويژه زنان" همزمان با جشن فرخندگي باروري زمين دست يافت كه به نظر مي رسد با اسفندگان هم ريشه اند و كمك مي كنند تا تصوير دقيقتري از شيوه برگزاري اين جشن در دوران كهن ارائه دهيم.
در اين مورد، زنده یاد " آرداک مانوکیان" اسقف پیشین ارمنیان ایران نیز در کتاب ارزشمند «اعیاد کلیسای ارمنی» از جشني مشابه اسفندگان یاد می کند که ویژه زنان و دختران بوده و خانواده های ارمنی آن را گرامی می داشته اند. مانوکیان درباره این جشن نوشته است:
« در زمان های گذشته در روز عید هامبارسوم، دوشیزگان و دخترهای جوان که این عید را از آن خود می دانستند با گل هایی که روز قبل جمع آوری کرده بودند دسته گل های زیبا درست می کردند و بزرگترین دسته گل را که به شکل صلیب در می آوردند، آن را " زاغگامر" یعنی مادر گل ها می نامیدند. پس از فراغت از این کار، کوزه ای تهیه کرده و هر کدام از دختران چیزکی در آن می انداختند و یک یا چند دختر را برای نگهبانی آن می گماردند تا پسران دستبردی به آن نزنند. در ساعت مقرر همه دختران گردهم آمده کوزه و دست گل ها را جلو خود می گذاشتند و هر بار پس از خواندن یکی از اشعار مخصوص "جان گولوم" به دست دختربچه ای که با تور صورت او را پوشانده بودند، یکی از اشیاء درون کوزه را در می آوردند و آن به هریک از دختران تعلق داشت مطلع شعر خوانده شده هم در حقیقت فال وی محسوب می گشت. در پایان مراسم، دسته گل ها را میان خود تقسیم کرده و دسته گل مادر را به کلیسا می بردند.»
آرداک مانوکیان در ادامه با اشاره به این موضوع که جشن "هامبارسوم" یا "جان گولوم" جشنی بهاری بوده، می نویسد: « جالب این که عید هامبارسوم، عید آزادی دختران و زنان نیز بوده زیرا در این روز زنان و دختران آزادانه از خانه بیرون آمده و به دشت و صحرا می رفتند و تمام مراسم وابسته به این عید را به جای می آوردند. این مراسم از زمان های پاکان به یادگار مانده و اشعاری که بیشتر خود زنان سروده بودند، بیان حال حقوق آنان بود.»
اسقف پیشین ارمنیان تاكيد مي كند: « در این روز مردم و بخصوص جوانان و نوخاستگان لباس های رنگارنگ به تن کرده به صحرا می روند تا به عادت دیرینه مراسم فال بینی را انجام دهند».
وي ادامه مي دهد: « در روستاها به این مراسم " جان گولوم " می گویند و علت آن است که تمام اشعاری که برای فالگیری ساخته شده با اصطلاح " جان گلوم " ختم می شوند».
مانوكيان، خوردن « آش ماست » را یکی از سنت های متداول در این جشن می داند و می نویسد: « در یکشنبه هامبارسوم،خوردن آش ماست اجباری بود ».
آرداک مانوکیان به نقل از « قاپانسیان » یکی از پژوهشگران ارمنی می نویسد : « مراسم جان گلوم از بازمانده های پرستش آرا بوده که بعدا توسط کلیسای مسیحی ارمنستان پذیرا گشته است» .
وی یادآور می شود: « در ارمنستان قدیم مردم از چهار طرف کشور برای برگزاری مراسم هامبارسوم به زاغگاوانک که در کنار رود " کاساق " و کوه " آرا " واقع است می رفته اند و در کنار مقبره " گویس وارواره " آیین جان گلوم را برگزار می کرده اند».
گ. قاپانسیان، درباره اعتقاد ارامنه قديم به " آرا " مي نويسد: « آرا مظهر بهار و نشانه تجدید حیات طبیعت و گیاهان است. آرا مجسم کننده نیروهای طبیعی است که به هنگام بهار از جالت خواب زمستانی به در آمده و به تکاپو می افتند ».
ديدگاه هاي پژوهشگر ديگر ارمني به نام " ک. كستانيان" نيز درباره اين كه " آغاز سال ارمنيان باستان هم همچون ايرانيان با فرارسيدن فصل بهار همزمان بوده" نشانه اهميت بهار و جشن هاي بهاري نزد ارمنيان همچون ديگر اقوام ايراني است. البته همخواني هاي بسيار ديگري نيز بين آيين هاي ارمنيان با ديگر ايرانيان مي توان يافت چنان كه "غوکاس کاراپتیان" پژوهشگر ديگر ارمني معتقد است: « ارمنیانی که از هزاران سال به این طرف در ایران زمین و در جوار مردمان این مرز و بوم زندگی می کنند، طبیعی است که سنن و آداب و مراسم همانند و یکسان با دیگر ایرانیان داشته و بر اثر تماس دائم اثرات متقابل به وجود آمده باشد. برای مثال عید " گاقاند" و مراسم آتش بازی یا آب پاشی ارمنیان، بهترین گواه این حقیقت تاریخی می باشد. از سوی دیگر، مراسم چهارشنبه سوری و سفره هفت سین و آتش بازی و آبریزگان ایرانیان تقارن و تشابه فراوان با اعیاد ارمنی دارد».
به اين ترتيب با بررسي مجموع ديدگاه هاي آرداك مانوكيان و ديگر پژوهشگران ارمني مي توان ويژگي هاي جشن كهن هامبارسوم (Hambartsum) نزد ارامنه كهن را فهرست وار چنين برشمرد:
1 جشن هامبارسوم یا جان گولوم جشنی "در آستانه بهار" بوده است.
2- ویژه زنان و دختران بوده و خانواده های ارمنی آن را برگزار می کرده اند.
3 - در این جشن، دسته گلهای زیبا درست می کردند و بزرگترین دسته گل را که به شکل صلیب در میآوردند، آن را " زاغگامر" یعنی " مادر گل ها " می نامیدند.
4 - دسته گل مادر را به نیایشگاه ( کلیسا ) می بردند.
5 - فال کوزه و خواندن شعرهایي با ترجيع بند "جان گولوم" انجام می شده است.
6 – جشنی کهن بوده که از « زمان های پاکان به یادگار مانده » است.
7 - خوردن آش ماست یکی از رسوم ثابت آن بوده است.
البته به تدريج و زير نفوذ باورهاي مسيحي بسياري از باورهاي كهن ارمني رنگ و بوي كاملا مسيحي به خود گرفته است چنان كه امروز ارمنيان جشن هامبارسوم را در روز "21 می" به عنوان عيد عروج حضرت عیسی به آسمان (Ascension Day) برگزار مي كنند اما همچنان برخي از سنت هاي كهن آن را انجام ميدهند و در جشن هامبارسوم، مردم به خصوص جوانان و نوخاستگان لباس هاى رنگارگ به تن کرده و به صحرا می روند تا به عادت ديرينه، مراسم فال بينى را انجام دهند.
از سوي ديگر، جابر عناصری نيز شواهدي از برگزاري جشن زنان را در ديگر نواحي ايران نشان مي دهد و می نویسد: در روستای «افوس» در 38 کیلومتری غرب شهر « داران » در روزهای آخر بهار، جشنی به نام «جشن زنان » برگزار می شود. در این روز همه مردان و پسران، سپیده دم روستا را ترک کرده و زنان ادارۀ ده را برعهده می گیرند، در این روز زنان لباس های رنگین می پوشند و به رامش و شادی می پردازند. بعدازظهر مردان به روستا بازمی گردند و هدایایی را که تهیه کرده اند به زنان خود تقدیم می کنند. همچنين در روستای "جواهرده" ییلاق واقع در 24 کیلومتری رامسر، پس از برداشت محصول (معمولاً امردادماه) جشنی به نام «گُل کار جشن » برگزار می کنند. در این روز همۀ زنان در مکان مقدسِ روستا یعنی " آدینه مسجد" جمع می شوند و دیوارها و کف آن را پاک و سفید کرده و به زیبایی می آرایند. پس از بازگشت زنان از مسجد، مردان هدایایی را که از «بازار گُل کار جشن» تهیه کرده اند، به آنان هدیه می دهند». پس چنان كه از مردم نگاري هاي جابر عناصري درباره اين جشن برمي آيد:
1- جشنی بهاری است.
2- جشني ویژه زنان است.
3 - مردان کارها را به زنان می سپارند.
4- زنان لباس های شاد می پوشند و به شادی می پردازند.
5 - مردان به زنان هدیه می دهند.
6- زنان به نيايش همگاني مي پردازند.
7– در « جواهر ده » نام جشن با گل در ارتباط است.
چنان كه پيداست بين اين آيينها و جشن هاي كهن هامبارسوم و اسفندگان نيز شباهت هاي غير قابل انكاري همچون « اهميت به آزادي زنان »، « هديهدادن به زنان » و « نيايش همگاني » وجود دارد كه به نظر ميرسد به خاطر ريشه مشترك كهن اين آيينهاست. البته روشن است كه تاكيد بيشتر به آزادي زنان در اين روز جنبه اي نمادين دارد و به هيچ روي به معني منع و محدوديت آزادي زنان در ديگر روزهاي سال نبوده و نيست.
يكي ديگر از اين هماننديها پختن " آش اسفندي" در جشني به همين نام در نواحي مركزي ايران است كه نزديكي با سنت پختن " آش ماست" بين ارمنيان كهن دارد. اما چنان كه مشخص است همانندي شاخص تر بين همه اين جشن ها ارتباطي است كه با بهار طبيعت و باروري زمين دارند. اسفندگان در آستانه بهار برگزار مي شود؛ هامبارسوم هم در گذشته جشني در آستانه بهار بوده است؛جشن زنان روستاي افوس در روزهاي آخر بهار برپاست و " گل كار جشن" هم بي ارتباط با زمين بارور نيست؛ اما همگي همزمان در يك تاريخ دقيق برگزار نمي شوند.
فرزانه گشتاسب، پژوهشگر، در اين مورد اعتقاد دارد: « دلیل تفاوت در تاریخ برگزاریِ این جشن در نقاط مختلف ایران، داشتن تقویم های قدیمی و بدون کبیسه است که سبب جابجا شدن روزها و ماه ها میشده است ».
چنان كه پيداست جشن اسفندگان را مي توان «جشن ويژه زنان » يا به سخن ژرف تر «جشن آزادي زنان» براي دستيابي به حقوق خود دانست؛ البته نياز به يادآوري نيست كه مفهوم " آزادي زنان" در انديشه مردمان، در گذر زمان و متناسب با گسترش مدنيت توسعه يافته است. اما چنان كه دكتر جلال خالقي مطلق نيز به درستي اشاره مي كند: «پر بی راه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم کنگرهها و جلسات ویژه مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد ».
خاستگاهان:
1- مردگیران (جشن بهاری زنان )، دكتر جلال خالقي مطلق، 25 فوريه 2007، تارنماي ايران شناخت.
2- اعیاد کلیسای ارمنی، اسقف آرداک مانوکیان، ترجمه: هرایر خالاتیان،چاپ وحید، تهران 1352 خورشیدی.
3- جشن اسفندگان در گوشه و كنار ايران، فرزانه گشتاسب، 28 بهمن ماه 1387، در تارنماي برساد.
4- در گذرگاه نسیم وعدۀ سپندارمذ، جابر عناصری، ماهنامه چیستا، سال دوم، شماره 8 و 7، سال 1362 خورشیدی.
5- نوشتار «جشن هاي كشور ارمنستان » در تارنماي راه سبز ارمنستان.
شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸
توضیح کوتاهی در باب سپیتمه و پسرش زرتشت سپیتمان (سپیتاک؛ گائوماته)
به مناسبت گفتاری در پژوهشهای ایرانشناختی در باب آبرادات (مخلوق سرنگون شده) و همسرش پان ته آ (نقاب پوش) پادشاه و شهبانوی شوش (در حقیقت شوشا) و مخالفین شان کورش و سردارش آراسپ به میان آمده است. نیاز به توضیحاتی در این نکته گرهی تاریخ اساطیری و تاریخ مدون ایران باستان دیدم. پیشنهاد می نمایم که دیگران نیز این مسئله مهم را مورد بحث قرار دهند: نگارنده با معنی لفظی نامهای ایشان دریافته است که اینان از سویی همان هجیر (زیبا) و همرزمش گرد آفرید و از سوی دیگر سپیتمه جمشید زیبا و همسرش آمی تیدا (دختر معروف آستیاگ) بوده اند. در روایات شاهنامه آراسپ از سویی معادل با سهراب و از سوی دیگر به جای مترادفش ارجاسپ مغ کش است. در واقع سپیتمه جمشید پادشاه ولایات جنوب قفقاز (آذربایجان، اران، ارمنستان) بود و مقرش شهر شوشی قراباغ (ورجمکرد) بوده است و رعایای جمشید در شاهنامه یعنی کاتوزیان (کادوسیان)، نیساریان (اناریان، سکائیان بی ریش ترک تبار)؛ نسودی (کشاورزان؛ قراباغیها) و اهنوخوشی (صنعت گران، گرگرها) جماعت تشکیل دهنده اران (بخش مرکزی حکومت سپیتمه جمشید) بوده اند که در شاهنامه طبقات اجتماعی کل ایران تصور شده اند. عنوان جمشید در باب سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) به معنی مغ درخشان است که به دست ارجاسپ/آراسپ/سهراب به قتل رسیده است که ایرانشناسان اشعار فردوسی را در کشتار مغان توسط ارجاسپ در بلخ (به معنی سرزمین پرسود؛ در اینجا منظور شوشای قره باغ) را به کشته شدن زرتشت تفسیر کرده اند. در صورتی بنا بگفته کتسیاس کورش (فریدون) بعد از قتل سپیتمه و از میان برداشتن آستیاگ (آزی دهاک مادی) با آمی تیدا (دختر آستیاگ و همسر سپیتمه) ازدواج نمود و پسرانش مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک را -که پیشتر حکومت ماد سفلی و جنوب قفقاز را داشته اند- به ترتیب به حکومت گرگان و دربیکان سمت بلخ منسوب نمود. هرتسفلد به درستی همین سپیتاک پسر سپیتمه را همان زرتشت سپیتمان می داند؛ ولی متوجه نشده است گائوماته بردیه مغ داماد کورش هم که در آن عهد زمانی در اران و ارمنستان و زمانی در بلخ حکومت کرده خود همین سپیتاک پسر سپیتمه است که به نیابت از سوی برادر خوانده اش وه یزداته بردیه پسر کوچک و سنگین وزن کورش ولایات شرق امپراطوری (یعنی افغانستان و پاکستان و شمال غربی هند) اداره میکرده است. خودتان میتوانید حدس بزنید که این شاهزاده اصلاح طلب و انسان دوست باید همان گوتمه بودای شرق فلات ایران باشد. نامهای گوتمه بودا (حافظ دانای سرودهای دینی) و گائوماته (دانای سرودهای دینی) باید متعلق به فرد واحدی درشت اندام (=لوکمان به زبان افغانی) باشند.
گفتار با شکوه هادی خرسندی
هادی خرسندی در گفتگو با محمد محمدی (کیهان آنلاین)
مذهب نقش ترمزدستی را در فرهنگ ما دارد
س 1: از نظر شما نقطه عطف یا سرآغاز انقلاب 57 چی بود؟
ج: نقطه فرمودید؟ نه. نقطه نبود، خط بود. خطی که از دورها می آمد. از کنار مزار میرزاده عشقی و نعش زمیندارانی که خفهشان کرده بودند و جنازه دولتمردی که چکمه شاه به کمرش خورده بود. خطی که از احمدآباد می گذشت و از کنار کشتههای 28مرداد رد می شد و شلاق استوار ساقی را طی می کرد و به خون کشتهگان تودهای رنگ می شد و چادرهای ابریشمین سران کشورها را در تختجمشید زیارت می کرد و به نور جشن هنر روشن می شد و از دانشیان و خسرو گلسرخی می گذشت و می رفت از حلبیآباد خیز برمی داشت به قلههای برفی کوههای سوئیس و مثل اسکی سر می خورد پائین و می آمد از قزلقلعه و قزلحصار می گذشت و مارپیچ می شد و به موازات اتوبانهائی که قیمت زمینها را بالا می برد می رفت تا شمال تهران و می رسید به هفدهم دیماه 2537 شاهنشاهی و با بدبختی حروف چاپی میشد مینشست توی روزنامه اطلاعات به اسم "احمد رشیدی مطلق"! اینجا بود که موجوداتی کوچکتر از نقطه با مغزهای تکیاختهای در امتداد آن قرار گرفتند و با گندهگوئی ادعا کردند که نقطهاند و نقطه عطفاند. در حالی که از نظر دستوری حرف اضافه بودند…….
ترانه آذری معروفی در شناختی احساسی و عاشقانه این فرضیه "مذهب نقش ترمزدستی را دارد"در فرهنگ دینی کنونی ما را کاملاً قبول ندارد و مسئولیت اصلی را به عهده خود عاشقان به بن بست رسیده مذهب می داند که انصافاً بدین وظیفه شان هم خوب عمل میکنند:
گدون دیون اوزی گلسین اوستمه هئچ دمیین دشمن مه دوست مه گلسین منه بو یارایی آچان یار، آچان یار، آچان یار دئیب دئیب ائل دن اله قاچان یار.
ترجمه:
بگوئید خود یار به بالینم بیاید به هیچ دوست و دشمن دیگر نگویید بیاید آن یاری که این زخم کاری را بر من وارد ساخته است آن یاری که داد سخن داده و دست به دست فرار کرده است.
مذهب نقش ترمزدستی را در فرهنگ ما دارد
س 1: از نظر شما نقطه عطف یا سرآغاز انقلاب 57 چی بود؟
ج: نقطه فرمودید؟ نه. نقطه نبود، خط بود. خطی که از دورها می آمد. از کنار مزار میرزاده عشقی و نعش زمیندارانی که خفهشان کرده بودند و جنازه دولتمردی که چکمه شاه به کمرش خورده بود. خطی که از احمدآباد می گذشت و از کنار کشتههای 28مرداد رد می شد و شلاق استوار ساقی را طی می کرد و به خون کشتهگان تودهای رنگ می شد و چادرهای ابریشمین سران کشورها را در تختجمشید زیارت می کرد و به نور جشن هنر روشن می شد و از دانشیان و خسرو گلسرخی می گذشت و می رفت از حلبیآباد خیز برمی داشت به قلههای برفی کوههای سوئیس و مثل اسکی سر می خورد پائین و می آمد از قزلقلعه و قزلحصار می گذشت و مارپیچ می شد و به موازات اتوبانهائی که قیمت زمینها را بالا می برد می رفت تا شمال تهران و می رسید به هفدهم دیماه 2537 شاهنشاهی و با بدبختی حروف چاپی میشد مینشست توی روزنامه اطلاعات به اسم "احمد رشیدی مطلق"! اینجا بود که موجوداتی کوچکتر از نقطه با مغزهای تکیاختهای در امتداد آن قرار گرفتند و با گندهگوئی ادعا کردند که نقطهاند و نقطه عطفاند. در حالی که از نظر دستوری حرف اضافه بودند…….
ترانه آذری معروفی در شناختی احساسی و عاشقانه این فرضیه "مذهب نقش ترمزدستی را دارد"در فرهنگ دینی کنونی ما را کاملاً قبول ندارد و مسئولیت اصلی را به عهده خود عاشقان به بن بست رسیده مذهب می داند که انصافاً بدین وظیفه شان هم خوب عمل میکنند:
گدون دیون اوزی گلسین اوستمه هئچ دمیین دشمن مه دوست مه گلسین منه بو یارایی آچان یار، آچان یار، آچان یار دئیب دئیب ائل دن اله قاچان یار.
ترجمه:
بگوئید خود یار به بالینم بیاید به هیچ دوست و دشمن دیگر نگویید بیاید آن یاری که این زخم کاری را بر من وارد ساخته است آن یاری که داد سخن داده و دست به دست فرار کرده است.
دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸
دژ تخت ابونصر شیرازهمان مکان آتشکده آذر خوروه (آذر خرداد) است
لغت نامه دهخدا با استناد به نوشته های عهد اعراب به درستی محل آتشکده آذرخوروه یا آذرخرداد (آتشکده منسوب به ایزد خورشید، مهر) را خود جوار شهر شیراز آورده است. ایرانشناسان یک آتشکده مهمتر آن سمت را تحت نام آتشکده آذر فرنبغ اصلی (آتش ایزد دوستی) به درستی در کاریان فارس شناسایی کرده اند. امّا از شناسایی آذرخوروه عاجز مانده اند. ایشان مطالب را در نسخهً ایرانی کتاب پهلوی بندهش خوب در نیافته اند. مطلب دهخدا در باب آذرخروه یا آذرخرداد از این قرار است:
آذر خُرداد (اِخ، به معنی داده خورشید) :نام آتشکده شيراز است و بعضي آن را آتشکده پنجم از هفت آتشکده بزرگ دانسته اند. و نام مَلَکي است که به اعتقاد فارسيان به محافظت اين آتشکده مأمور است(برهان قاطع). اين آتشکده را آذرخرين نيز نامند. (از برهان). رجوع به آذر خرّاد شود:
پدر و مادر سخاوت و جود
هر دو خوانند شاه را داماد
پيش دو دست او سجود کنند
چون مغان پيش آذر خرداد. رودکي .
با رحمت تو دود سقر مروحه نور
با هيبت تو نکهت صبح آذر خرداد. شرف شفروه .
نام يکي از موبدان ودانشمندان که باني آتشکده آذر خرداد است . (از برهان ):
همه بيابان زآن روشنايي آگه شد
چو جان آذر خرداد از آذر خرداد. فرخي .
آذر خراد (اِخ، تصحیف آذر خرداد) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است:
چنان دید در خواب کآتش پرست
سه آتش فروزان ببردی بدست
چو آذرگشسب و چو خراد و مهر
فروزان چو بهرام و ناهید چهر. فردوسی .
دل شاه از اندیشه آزاد گشت
گشت. سوی آذر رام و خراد. فردوسی .
سرانجام اصل مطلب بد ترجمه و تفهیم شده نسخه ایرانی کتاب بندهش در باب آتشکده آذر فرنبغ (آذرخوروه) از این قرار است:
"چنانکه از دین بر می آید در عهد پادشاهی گشتاسپ (ویشتاسپ برادر گائوماته، که حاکم گرگان بوده؛ یا مخاصمش ویشتاسپ پدر داریوش، که حاکم پارت بوده) آتش روحانیان فرنبغ را از خوارزم (کوارزم یعنی سرزمین گود، دشت) به روشن کوه در سرزمین کاریان (یعنی محل جنگجویان ایزد مهر) نشانده شد. چنانکه اکنون نیز آنجا ماندگار است." این بدان معنی است که این باور وجود داشته است که آتش آتشکده فرنبغ کاریان فارس به آذرخرّاد/خوروه شیراز که دارای دژ مستحکم واقع در بلندی قرار داشته حمل شده بوده و این دو اشتراک مکان پیداکرده بودند. به واسطه همین استحکامات بوده که این آتشکده تا قرن چهارم و پنجم هجری دایر بوده و به دست اعراب نیفتاده بود. چنین یگانگی نیز در باب حمل آتش آتشکده آذرگشنسپ دامنه سهند به ماگشنسپ (گشنسب بزرگ در شهر شیز) در دوران نا امن اواخر حکومت ساسانیان ذکر شده است. مسلم می نماید خود نام ابونصر به ترادف از کلمه ابومیثره و از ترجمه خورداد (داده و زاده خورشید= میتردات، مهرداد) عاید شده است. بنابراین ترکیب خرادمهر که در یک مورد در شاهنامه در باب این آتشکده آمده است، اشتباه نیست و درست است:
چو آذرگشسب و چه خرادمهر
فروزان چو ناهید و بهرام و مهر. فردوسی (از آنندراج).
در جوار شهر شیراز دو تپه باستانی موجود است که یکی یعنی تپه باغ قراچه از لحاظ تشابه اسمی و دیگری یعنی تخت ابونصر (پدر پیروزی) یا تخت سلیمان (مرد صلح و سلامتی و امنیت) از لحاظ موقعیت و استواری دژ استوار آن قابل توجه هستند. در فرهنگنامه ها هم مکان آذرخّراد/آذرخوره به صورت دژی واقع در بلندی قید شده است با ویژگیهای تخت ابونصر. ضلع شمالی تپه یک دیوارهی سنگی عمودی است که مانعی طبیعی در برابر مهاجمان به حساب میآید. لذا از این میان کفه ترازو به نفع تخت ابونصر سنگینی می نماید: قصر ابونصر یا تخت سلیمان به صورت بقایای بناها و یک حصار سنگی، دیوارهای آجری، ساختمانهای خشتی و آستانههای سنگی فرو افتاده در شش کیلومتری شرق شیراز، بر بالای یک تپه دیده میشود. بر اساس کاوشهای انجام شده در این محل نمونههای سفال و قطعات ظروف سنگی عهد هخامنشی را با سکهها و آثاری دیگر از عهد سلوکی، اشکانی و ساسانی کشف کردهاند. بر پایه این کشفیات معلوم شد که در عهد اشکانیان بنایی محکم و محصور در آنجا احداث شده و در زمان ساسانیان هم مورد استفاده کامل بودهاست. این محل با نام «تخت سلیمان» در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۱۰ در فهرست آثار تاریخی ایران ثبت شدهاست.
دیوار سنگی که بازماندهی دروازهی ورودی قلعه تخت ابونصر است.
در گوشهای از ضلع شرقی، بخشی دیگر از بقایای دیوار قلعه را میتوان دید
بقایایی از برج دیدهبانی قلعه ابونصر
زمان کاوش دیوارها بلندتر بودهاند
ضلع شمالی تپه یک دیوارهی سنگی عمودی است که مانعی طبیعی در برابر مهاجمان به حساب میآید.
لذا بی تردید روشن کوه کتاب پهلوی بندهش همان کوه "بابا کوهی" (لفظاً یعنی کوه دارای درخشندگی) است تپه بلند تخت ابونصر است و تشابهه نام خوروچ با نامهای قراچه و قاجار ظاهری است و نام تخت قراچه برای قصر محل اصالت دارد. نظر به انتساب این ساختمان معبد دژ کوه ابونصر (تخت سلیمان) به ایزد مهر و کیش مهرپرستی هخامنشیان می توان مسلم دانست که شکل این آتشکده (در واقع مهرابه) بنا به سنت هخامنشیان به شکل مکعب بوده است. چنانکه ساختمان موسوم کعبه زرتشت (آتشکده ابراهیم) و خانه کعبه (محل بت هبل=حب-ال، یعنی ایزد مهر و شفاعت و دوستی). در واقع زرتشتیان قبیله بزرگ عرب بنی تمیم در عربستان پیرو همین زرتشتی گری نوع میترایی آن بودند تا نوع درباری ساسانی. از اینجاست که نام سلمان فارسی (ابوعبدالله سلام، قاضی شریح پدر) و پسرش عبدالله بن سبا (عبدالله پسر شراب، قاضی شریح پسر) در نزد علویان با شراب و جشن شراب و شادی مهرگان گره خورده است. عبدالحسین زرین کوب در صفحه ده کوچه رندان ترکیب مذهبی مردم شرابدوست و باطنی (رندان) شیراز را در عهد حافظ مرکب از شافعی، حنفی-صوفی، شیعی آورده است که به ترتیب ادیان به کسوت اسلامی در آمدهً آیینهای مهری، مانوی و زرتشتیگری هستند. باقیمانده مغان این عهد آنجا نیز در سلک مغان مولد شراب میترایی بودند نه در سلک مغان زرتشتی مولد شراب گیاه هوم. از این رو بوده است که حافظ و مردم شیراز وجود حکومت دینی سختگیر امیر مبارز سنی مذهب را بر نمی تافتند و وی را محتسب می خواندند. اما مهرابه های عهد اشکانی متفاوت با مهرابه های مکعبی هخامنشی، به شکل گنبدی با چهار دروازه در چهار سطح جانبی آن بوده اند که اکنون چارتاقی نام گرفته اند. آتشکده های دوره ساسانی، ساختمانی گنبدی با در ورودی واحدی بوده اند. این هر دو نوع پرستشگاه در عهد هخامنشیان رسمیت داشته است چه از اینجاست که فرورتیش شورشی مادی (فرهاد کوه کن) بعد از ترور شدن گائوماته بردیه (سپیتاک پسر سپیتمه، زرتشت سپیتمان، شروین خرمدینان) در دخمه وی مقابل تصویر او در قصبهً سکاوند هرسین حکاکی شده بلند وی هم نقش شمع بلندی (به نشانهً مهر پرستی و مهرابه ها) کنار هیزمهای آتش بر افروخته (به نشانهً آتشکده ها) رسم نموده است. معلوم است که داستان فرهاد و معبودش شیرین (شروین=شاهزاده) و مخاصمش خسرو اپرویز (شهریار شکست ناپذیر= در اصل منظور داریوش اول) از همین نقش دخمه سکاوند و تصاویر متعلق به گائوماته بردیه (شروین) و فرورتیش در شمار سران مقتول و به اسارت در آمده، در کتیبه بیستون، در مقابل داریوش به یادگار مانده است. به قول هرودوت گائوماته بردیه (سرود دان "درشت اندام= لقمان به زبان افغانی") نه تنها محبوب مادها بلکه محبوب تمام مردم آسیا به جز اشراف پارسی بود که منافع شان را در اصلاحات ارضی و اجتماعی و اخلاقی گائوماته بردیه از دست داده بودند. او در هنگام پدرخوانده و پدر زنش کورش و برادر خوانده اش وه یزداته بردیه، به عنوان شاهزاده دادگر و دانای سرود دینی (=گوتمه بودا) بر نیمه شرقی امپراطوری هخامنشی تا داخل نواحی کشمیر هندوستان حکومت سیاسی و روحانی بر پایه تعالیم اخلاقی داشته و معابد فریب و دروغ تعطیل کرده بود.
آذر خُرداد (اِخ، به معنی داده خورشید) :نام آتشکده شيراز است و بعضي آن را آتشکده پنجم از هفت آتشکده بزرگ دانسته اند. و نام مَلَکي است که به اعتقاد فارسيان به محافظت اين آتشکده مأمور است(برهان قاطع). اين آتشکده را آذرخرين نيز نامند. (از برهان). رجوع به آذر خرّاد شود:
پدر و مادر سخاوت و جود
هر دو خوانند شاه را داماد
پيش دو دست او سجود کنند
چون مغان پيش آذر خرداد. رودکي .
با رحمت تو دود سقر مروحه نور
با هيبت تو نکهت صبح آذر خرداد. شرف شفروه .
نام يکي از موبدان ودانشمندان که باني آتشکده آذر خرداد است . (از برهان ):
همه بيابان زآن روشنايي آگه شد
چو جان آذر خرداد از آذر خرداد. فرخي .
آذر خراد (اِخ، تصحیف آذر خرداد) در چند موضع از فردوسی به نام این آذر برمیخوریم لیکن در فرهنگها ضبط نشده است:
چنان دید در خواب کآتش پرست
سه آتش فروزان ببردی بدست
چو آذرگشسب و چو خراد و مهر
فروزان چو بهرام و ناهید چهر. فردوسی .
دل شاه از اندیشه آزاد گشت
گشت. سوی آذر رام و خراد. فردوسی .
سرانجام اصل مطلب بد ترجمه و تفهیم شده نسخه ایرانی کتاب بندهش در باب آتشکده آذر فرنبغ (آذرخوروه) از این قرار است:
"چنانکه از دین بر می آید در عهد پادشاهی گشتاسپ (ویشتاسپ برادر گائوماته، که حاکم گرگان بوده؛ یا مخاصمش ویشتاسپ پدر داریوش، که حاکم پارت بوده) آتش روحانیان فرنبغ را از خوارزم (کوارزم یعنی سرزمین گود، دشت) به روشن کوه در سرزمین کاریان (یعنی محل جنگجویان ایزد مهر) نشانده شد. چنانکه اکنون نیز آنجا ماندگار است." این بدان معنی است که این باور وجود داشته است که آتش آتشکده فرنبغ کاریان فارس به آذرخرّاد/خوروه شیراز که دارای دژ مستحکم واقع در بلندی قرار داشته حمل شده بوده و این دو اشتراک مکان پیداکرده بودند. به واسطه همین استحکامات بوده که این آتشکده تا قرن چهارم و پنجم هجری دایر بوده و به دست اعراب نیفتاده بود. چنین یگانگی نیز در باب حمل آتش آتشکده آذرگشنسپ دامنه سهند به ماگشنسپ (گشنسب بزرگ در شهر شیز) در دوران نا امن اواخر حکومت ساسانیان ذکر شده است. مسلم می نماید خود نام ابونصر به ترادف از کلمه ابومیثره و از ترجمه خورداد (داده و زاده خورشید= میتردات، مهرداد) عاید شده است. بنابراین ترکیب خرادمهر که در یک مورد در شاهنامه در باب این آتشکده آمده است، اشتباه نیست و درست است:
چو آذرگشسب و چه خرادمهر
فروزان چو ناهید و بهرام و مهر. فردوسی (از آنندراج).
در جوار شهر شیراز دو تپه باستانی موجود است که یکی یعنی تپه باغ قراچه از لحاظ تشابه اسمی و دیگری یعنی تخت ابونصر (پدر پیروزی) یا تخت سلیمان (مرد صلح و سلامتی و امنیت) از لحاظ موقعیت و استواری دژ استوار آن قابل توجه هستند. در فرهنگنامه ها هم مکان آذرخّراد/آذرخوره به صورت دژی واقع در بلندی قید شده است با ویژگیهای تخت ابونصر. ضلع شمالی تپه یک دیوارهی سنگی عمودی است که مانعی طبیعی در برابر مهاجمان به حساب میآید. لذا از این میان کفه ترازو به نفع تخت ابونصر سنگینی می نماید: قصر ابونصر یا تخت سلیمان به صورت بقایای بناها و یک حصار سنگی، دیوارهای آجری، ساختمانهای خشتی و آستانههای سنگی فرو افتاده در شش کیلومتری شرق شیراز، بر بالای یک تپه دیده میشود. بر اساس کاوشهای انجام شده در این محل نمونههای سفال و قطعات ظروف سنگی عهد هخامنشی را با سکهها و آثاری دیگر از عهد سلوکی، اشکانی و ساسانی کشف کردهاند. بر پایه این کشفیات معلوم شد که در عهد اشکانیان بنایی محکم و محصور در آنجا احداث شده و در زمان ساسانیان هم مورد استفاده کامل بودهاست. این محل با نام «تخت سلیمان» در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۱۰ در فهرست آثار تاریخی ایران ثبت شدهاست.
دیوار سنگی که بازماندهی دروازهی ورودی قلعه تخت ابونصر است.
در گوشهای از ضلع شرقی، بخشی دیگر از بقایای دیوار قلعه را میتوان دید
بقایایی از برج دیدهبانی قلعه ابونصر
زمان کاوش دیوارها بلندتر بودهاند
ضلع شمالی تپه یک دیوارهی سنگی عمودی است که مانعی طبیعی در برابر مهاجمان به حساب میآید.
لذا بی تردید روشن کوه کتاب پهلوی بندهش همان کوه "بابا کوهی" (لفظاً یعنی کوه دارای درخشندگی) است تپه بلند تخت ابونصر است و تشابهه نام خوروچ با نامهای قراچه و قاجار ظاهری است و نام تخت قراچه برای قصر محل اصالت دارد. نظر به انتساب این ساختمان معبد دژ کوه ابونصر (تخت سلیمان) به ایزد مهر و کیش مهرپرستی هخامنشیان می توان مسلم دانست که شکل این آتشکده (در واقع مهرابه) بنا به سنت هخامنشیان به شکل مکعب بوده است. چنانکه ساختمان موسوم کعبه زرتشت (آتشکده ابراهیم) و خانه کعبه (محل بت هبل=حب-ال، یعنی ایزد مهر و شفاعت و دوستی). در واقع زرتشتیان قبیله بزرگ عرب بنی تمیم در عربستان پیرو همین زرتشتی گری نوع میترایی آن بودند تا نوع درباری ساسانی. از اینجاست که نام سلمان فارسی (ابوعبدالله سلام، قاضی شریح پدر) و پسرش عبدالله بن سبا (عبدالله پسر شراب، قاضی شریح پسر) در نزد علویان با شراب و جشن شراب و شادی مهرگان گره خورده است. عبدالحسین زرین کوب در صفحه ده کوچه رندان ترکیب مذهبی مردم شرابدوست و باطنی (رندان) شیراز را در عهد حافظ مرکب از شافعی، حنفی-صوفی، شیعی آورده است که به ترتیب ادیان به کسوت اسلامی در آمدهً آیینهای مهری، مانوی و زرتشتیگری هستند. باقیمانده مغان این عهد آنجا نیز در سلک مغان مولد شراب میترایی بودند نه در سلک مغان زرتشتی مولد شراب گیاه هوم. از این رو بوده است که حافظ و مردم شیراز وجود حکومت دینی سختگیر امیر مبارز سنی مذهب را بر نمی تافتند و وی را محتسب می خواندند. اما مهرابه های عهد اشکانی متفاوت با مهرابه های مکعبی هخامنشی، به شکل گنبدی با چهار دروازه در چهار سطح جانبی آن بوده اند که اکنون چارتاقی نام گرفته اند. آتشکده های دوره ساسانی، ساختمانی گنبدی با در ورودی واحدی بوده اند. این هر دو نوع پرستشگاه در عهد هخامنشیان رسمیت داشته است چه از اینجاست که فرورتیش شورشی مادی (فرهاد کوه کن) بعد از ترور شدن گائوماته بردیه (سپیتاک پسر سپیتمه، زرتشت سپیتمان، شروین خرمدینان) در دخمه وی مقابل تصویر او در قصبهً سکاوند هرسین حکاکی شده بلند وی هم نقش شمع بلندی (به نشانهً مهر پرستی و مهرابه ها) کنار هیزمهای آتش بر افروخته (به نشانهً آتشکده ها) رسم نموده است. معلوم است که داستان فرهاد و معبودش شیرین (شروین=شاهزاده) و مخاصمش خسرو اپرویز (شهریار شکست ناپذیر= در اصل منظور داریوش اول) از همین نقش دخمه سکاوند و تصاویر متعلق به گائوماته بردیه (شروین) و فرورتیش در شمار سران مقتول و به اسارت در آمده، در کتیبه بیستون، در مقابل داریوش به یادگار مانده است. به قول هرودوت گائوماته بردیه (سرود دان "درشت اندام= لقمان به زبان افغانی") نه تنها محبوب مادها بلکه محبوب تمام مردم آسیا به جز اشراف پارسی بود که منافع شان را در اصلاحات ارضی و اجتماعی و اخلاقی گائوماته بردیه از دست داده بودند. او در هنگام پدرخوانده و پدر زنش کورش و برادر خوانده اش وه یزداته بردیه، به عنوان شاهزاده دادگر و دانای سرود دینی (=گوتمه بودا) بر نیمه شرقی امپراطوری هخامنشی تا داخل نواحی کشمیر هندوستان حکومت سیاسی و روحانی بر پایه تعالیم اخلاقی داشته و معابد فریب و دروغ تعطیل کرده بود.
شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸
نه دن قویدی گئتدی غربت ائله یاد ائله
بیر هارای چکریم بو غربت ائلدن چشیتلی دودمانلی داغلارین بِلیندن
قات قات اولمیش اوجا داغلار گئچیمز یولوموز اوستونده، ساری سئچیلمز
اوتوز ئیل یاخلاشیر بیز اوزاقدائیک حسرت ائله، قالمیش گوزلر یولدادیر
حیدر، بهرام، گل خندان سوزوندن قیسا سؤال بوئله گَلیَر دیلیمدن
"آنا سنین بیر تک اوغلون واریدی نَدَن قویدی گئتدی غربت ائله یاد ائله؟"
بُویله اوزون سورگین، ندن اولموش قارداشلار، باجیلار اُوز اولکه سیندن؟
جواب گلیرقانلی فلک الیندن انسانی صنمه قربانلیان بولیمدن
چوخ ساده جه، سویله مکلی اولاریم آغلار قالمیش ائوز باجیمین، دیلیندن
"قاچ قارداشیم، اوزاکدا اوبالارا تا قالمایاک یاسلی ، بیز بیر عمر بویو"
محارب آدلانلدی چون عقل سلیم اولمایان صنم چی قدار- قصابا خدیم
اولارلی یادیمدا بابام سئو زلری تبریز ده محکمه قاندیردیغینی
"اوندان ترک اِتمرم من ائلمی، اوبامی قافله قاطیر یتمز آبا سوموکلرینه "
سهند ائتگیندن من اوزولمز دیم چون عزیز دیاریم وطن دیر منیم
گووَرسین گُو آغاج توتسون ایرانی تا آختاریب تاپاق ایتمیش دنیانی
قات قات اولمیش اوجا داغلار گئچیمز یولوموز اوستونده، ساری سئچیلمز
اوتوز ئیل یاخلاشیر بیز اوزاقدائیک حسرت ائله، قالمیش گوزلر یولدادیر
حیدر، بهرام، گل خندان سوزوندن قیسا سؤال بوئله گَلیَر دیلیمدن
"آنا سنین بیر تک اوغلون واریدی نَدَن قویدی گئتدی غربت ائله یاد ائله؟"
بُویله اوزون سورگین، ندن اولموش قارداشلار، باجیلار اُوز اولکه سیندن؟
جواب گلیرقانلی فلک الیندن انسانی صنمه قربانلیان بولیمدن
چوخ ساده جه، سویله مکلی اولاریم آغلار قالمیش ائوز باجیمین، دیلیندن
"قاچ قارداشیم، اوزاکدا اوبالارا تا قالمایاک یاسلی ، بیز بیر عمر بویو"
محارب آدلانلدی چون عقل سلیم اولمایان صنم چی قدار- قصابا خدیم
اولارلی یادیمدا بابام سئو زلری تبریز ده محکمه قاندیردیغینی
"اوندان ترک اِتمرم من ائلمی، اوبامی قافله قاطیر یتمز آبا سوموکلرینه "
سهند ائتگیندن من اوزولمز دیم چون عزیز دیاریم وطن دیر منیم
گووَرسین گُو آغاج توتسون ایرانی تا آختاریب تاپاق ایتمیش دنیانی
جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۸
بررسی نامهای اساطیری گلی و گلینا در آیین تمنای باران در سمت بوشهر
در این مراسم صحبت از ایزدی و الهه ای به نام گلی (به سومری یعنی شاه=نرگال) و گلینا (ملکه= ارش کی گال) و یا همان کوسه (ایزد کاسی کاشّو، ایزد جام شراب) و همسرش کاشیتو (الهه جام شراب) است. دو ایزد و الهه اخیر یعنی کاشّو و کاسیتو خدا و الهه قبیله ای کاسیان (اسلاف لُران=مردم پرستنده شراب مقدس هوم) بوده اند. می دانیم که نام مردم و سرزمین ماد و میتانی نیز به ترتیب در زبانهای سانسکریت و آشوری به معنی مردم شراب و شادی بوده است. نام این ایزد و الهه در اساطیر ایرانی به صورت جمشید (جام درخشان) و جمی (منسوب به جام) بر جای مانده و در موردشان آمده که در روزگارشان همهً انسانها در نوجوانی جاودانی به سر می بردند. افزون بر این جمشید و جمی ایزد و الهه سر سبزی و جهان زیرین به شمار میرفتند یعنی با ایزد سومری-عیلامی نرگال (فرمانروای جهان زیرین، نرگال درخشان) یا گوگالانّا (گاونر ایزد آسمان آنو) و همسرش الهه ارش کی گال (بانوی جایگاه بزرگ) یا لاز (الههً شراب و شادی) یکسان به شمار میرفتند. اسطوره ای عاشقانه ای در باب اینان که در آن صحبت از گذر نرگال از هفت دروازه جهان زیرین (هفتخوان) و رسیدنش ارش کی گال است که این رابطه عاشقانه آنها و جوانی جاودانی نرگال توسط رقیب او ائا (خدای دانایی و نیرنگ زمین) به بهانه بی احترامی به نامتار (وزیر آنو خدای آسمان) تبدیل به پیری جاودانی در جهان زیرین میگردد. مسلم به نظر میرسد پارسیان باستان نیز نظیر عیلامیان با نامهای سومری نرگال و ارش کی گال آشنا بوده اند چه نامهای اوستایی ایزدانی به نام اشا و اشی که هرودوت پارسیان به نام ایشان ارتی نامیده است گواه صادقی بر این نظر است چه کلمات اشا و ارتی و ارش به معانی پاک و عادل و نیکوکار مترادف هم به همان معنی آریا هستند که ریشه نام ایران و ایرانیان است. نماد نرگال، جامهً دارای شکوه وحشت انگیز و یک عصا با سر شیر و نیز گاونر بزرگ و قوی است. این ویژگیها در مورد جمشید درخشان شیرسوار (خدای جهان زیرین پارسیان، خدای تخت جمشید) نیز صادق بوده است. لذا به نظر میرسد در نقش برجسته عیلامی کورانگون همین خدای جهان زیرین و شراب یا معادلی بر وی را ناظر هستیم که خود و الهه –همسرش با جام شرابی در دست آراسته به شاخهای گاوهستند.
نقش برجسته عیلامی کورانگون (از ایرانشناس معروف آلمانی هرتسفلد)
شرح مراسم (وبلاگ مدار 29 درجه، امرالله دهقان)
« قبله دعا رفتن » یا انجام مراسم باران خواهی مردم بوشهر ، به رسوم گذشته ایرانیان پیش از اسلام پیوند می خورد و توان گفت که ... «ظاهرا این رسم بازمانده پرستش «آناهیتا »الهه بارندگی و آبیاری ایرانیان باستان است . که پس از رواج اسلام دگرگونی پذیرفته است .
درفصل پاییز دهاتیان منتظر باران عقربه و بارانی که در برج عقرب می آید هستند . بعضی سال ها باران عقربه به طول می انجامد و بسا می شود که از عقرب گذشته تا برج قوس هم باران نمی آید . دهاتیان مضطرب می شوند . حق هم دارند زیرا عهده دار معاش آنان زمین است که مستلزم باران می باشد . این است که متوسل می شوند به طلسم و افسونی که معمول به آن هاست و تقریبا مستجرب است . بدین معنی که پس از اجرا آن مراسم غالبا اتفاق افتاده که باران آمده است . بدیهی است این مراسم گرچه به صورت ظاهرا بازیچه می نمایند ولی با استدعاهای عمومی توام است که به درگاه خدا استغاثه می نمایند . لذا ممکن است که مقرون به اجابت گردد .
[ دهقان بوشهری ] هر سال ، مخصوصا در دو برج میزان و عقرب دیدگان پیر امید خود را به آسمان می دوخت و در انتظار فرود باران می نشست . چون به تجربه آموخته بود که باد « قوس » ( یا کوس Kows = باد جنوبغربی ) نوید آور ابر باران زا بوده و پایان دادن به محنت ایام را می رساند . به محض وزش باد قوس ، بارقه امید بر دلش می درخشید و با امید واری کامل این جمله ی اسغاثه گونه را بر زبان می آورد :
یا لله قوس ... ، یا لله بارون
کلام دعا گونه وی ، به نوبه خود کودکان را به یاد آن می انداخت تا طبق رسوم هر ساله ، به کوچه بوند و هر آن چه در دل والدین می گذرد ، با فریادی رساتر چنین سر بدهند :
یالله قوس ، یا لله بارون - یالله قوس ، یا لله بارون
مشت جوی داشتیم ، سر تلی کاشتیم ،
یالله تو بزن بارون سی مای عیال دارون
یالله تو بزن بارون سی مای عیال دارون
در عین خوشحالی و انبساط خاطر او از باد « قوس » حتی اگر ابر ، تمام آسمان را فرا گرفته بود و بارانی نداشت ، این بار ، انگار ه درونی خود در مورد نزول رحمت الهی را به گونه دیگر بر ملا ساخته و می گفت : این ابر اوست (ابر خداوند ) ، ببینیم ابرش [ امرش ] چه باشد .
محمد رضا نعمتی زاده ( شاعر خوش قریحه بوشهری ) این انتظار داری پر بیم و امید دهقان بوشهری را چه زیبا به رشته نظم در آورده است :
آسمان پوشیده از ابرسیاهی چون بن تاریک چاهی
رعد می غرد چو دیوی می شکافد قلب صحرا با غریوی
مشعل برق از خلال ابر تیره ، می درخشد خیره
چون چشم پلنگان در سیاهی .
برزگر در کومه خود پشت چاله می کشد قلیان و می گوید به ناله
« ... » وای این ابر سیه باران ندارد کشته ام شد خشک و طفلم نان ندارد
رعد جز طبل تهی وین طبل جز افغان ندارد آسمان اشکی زچشم ابر بر دامان ندارد
آه این محنت مگر پایان ندارد ...
قبله دعا رفتن بدین گونه است که ... اگر «فصل باران » آسمان بر زمین بخیل شود واز ابر رحمت خداوند قطره بارانی نبارد و « برج قوس » یعنی زمان کشت نیز به پایان نیمه دوم نزدیک شود و باز هم از آمدن باران خبری نشود ، به خاطر آن ، دو نفر از زنان محل ( و گاهی مردان ) ، آرد بیزی ( الکی ) را بر می دارند و در حالیکه خود را در چادرشان پوشیده اند ، به در خانه ها می روند و در حیاط خانه ها را به صدا در می آورند . صاحب خانه می آید و می گوید کیست ... ؟ و آن ها تعمدا جواب نمی گویند ، اما به جای آن ، با چند بار زدن آرد بیز خود به آستانه در ، صاحب خانه را متوجه خود می سازند که « آرد بیز تک تکی » هستند و چه می خواهند . صاحب خانه آن چه در توان خود دارد در توبره ی آنان می ریزد . چیزی که به آن ها داده می شود شامل گندم و مقدار کمی چای یا شکر است و برنج و پول کمتر در میان است .
« آرد بیز تک تکی » ها ، تمام خانه های محل را سر می زنند تا همه اهالی از نیت خیر شان با خبر شوند و این کار را معمولا پس از شامگاه انجام می دهند .
... مردم ، چون در گذشته ، با انجام چنین کاری ، تصادفا به نتیجه می رسیده اند وقتی با قیافه « آرد بیز تک تکی » ها مواجه می شوند ، درست مثل آن که با قاصد خوش خبری روبرو شده باشند فورا از آن ها می پرسند : بگو ببینیم چند روز دیگر باران می آید ...؟ آن ها نیز ، این سووال را بی جواب نگذاشته و با زبان اشاره ( یعنی انگشتان دست ) دو، یا سه انگشت خود را بالا می برند و بدین طریق معلوم می دارند ( پیشگویی می کنند ) که حتما ظرف دو ، یا سه روز دیگر باران خواهد آمد . تعجبی نیست که ، مردم قطعا باورشان می شد و باید باور کردنی هم باشد زیرا در دو ماهه ی آذر و دی هر سال ( برابر با دو برج قوس و جدی ) ، اگر باران تندی در کار نباشد ، بالاخره ریزش کمی همراه دارد . بهر تقدیر بعد از آن که « آرد بیز تک تکی » ها ، خانه به خانه ی محل سر زدند ، به خانه ی خود باز می گردند . در شب بعد ، در منزل یکی از آن دو ، آشی ( شله ) از گندم تدارک دیده می شود . مردم و بیشتر کودکان محل به خانه ی آن فرد می روند . حال دیگر معلوم شده است که یکی از « آرد بیز تک تکی » ها که بوده است . اما شناخت فرد دیگر هنوز نامعلوم است .
آش گندم را که به « شله گندمی » معروف است درون چند مجمع ( سینی بزرگ ) می ریزند و چند دانه تسبیح را در هر مجمع می اندازند . کودکان دور سینی شله جمع شده و با حرص به خوردن شله مشغول می شوند . دانه تسبیح به دندان هر کس بخورد ، قرعه فال به نام او افتاده و باید کاری را انجام دهد که همه به خاطر آن جمع آمده اند .
در آخر یا نیمه ی خوردن ، بالاخره دانه تسبیح به دندانی می خورد و دیگران متوجه آن می شوند . در این موقع ، خورنده دانه تسبیح را حاضر کرده و یکی از لنگه های « هاسک » 1 ( آسیاب دستی ) بر گرده اش می نهند و بر گردن اوست که آن را تا ساحل دریا ( کنار آب ) حمل کند . آن گاه از همان منزل بیرون می آیند و به منظور اطلاع و شرکت بقیه افراد محل در انجام مراسم ، همگی با هم می خوانند :
بیین بیشیم قبله دعا بلکی خدا رحمش بیا
بعد از تکرار چندین مرتبه موضوع ، در حالیکه سنگ ( لنگه هاسک ) بر گرده خورنده دانه تسبیح است و دیگران نیز به دنبال او چنین می خوانند :
پیرزن کورو ، لنگ ها سک کولشن
پس از این استغاثه ، دعای دیگری را چنین سر می دهند :
مشکولکم خشکن خدا اوش بده
مرتب و بطور یکنواخت و آهنگین جمله ی دعا گونه ی خود را تکرار می کنند تا به کنار دریا ،یا آب مورد نظر در بیرون محل برسند . آن گاه سنگ آسیاب را بر زمین گذاشته و پس از استراحتی کوتاه و سه مرتبه سنگ هاسک را در آب زدن و در آوردن آن ، در همان موقع ، شخصی ضامن حامل لنگه هاسک می شود و سنگ را از گرده او بر می دارد و بر گرده دیگری می نهد و پس از آن آهنگ بازگشت به محل می کنند و این بار می خوانند :
قبله دعا رفتیم سی ا و خدا رفتیم
با خاتمه این مراسم که آن را« قبله دعا رفتن » می نامند ، چشم به آسمان دوخته و با امید واری زیاد در انتظار آمدن باران می نشینند .
در روایتی دیگر مراسم قبله دعا رفتن با تفاوت هایی نسبت به مراسمی که در قبل به آن اشاره شد ثبت شده است . ... زمستان هایی که باران دیر می کند و خطر خشک سالی احساس می شود ، مردم بوشهر به سرپرستی ریش سفیدان ، شب جمعه ای را انتخاب می کنند اجتماعي تشكيل ميدهند وديگران را با گفتن :
پاش1 تا بریم قبله دعا بلكه خدا رحمش بيا
بيا تا بشيم قبله دعا بلكه خدا رحمش بيا
به جمع شدن دعوت ميكنند جمع كه جور شد،عده بحد كافي راه ميافتند وبسوي محلي بنام (قبله دعا) ودسته جمعي شروع ميكنند به خواندن:
بار باروني Bâr – bâruni شار شاروني Câr – caruni
الله تو بده بارون سي ماي عيال وارون
مشت جوي داشتيم سر تُلُي كاشتيم
بارون زدو در اومد مشتي مو،مشتي تو
مشتي خير باروني
ودم هر خانه اي توقف ميكنند وادامه ميدهند:
تال خيز مي مْشْتَك يه تكه ناني مشتك
يه دسته دوني مشتك
كه قسمت اول را يك عده وكلمه (مشتك) را عده اي ديگر در جواب آنها ميگويند وصاحب خانه هم بسته به وسعش مقداري حبوبات – هيزم – پول ويا چيزهاي ديگر كه بكار فراهم آوردن آش بخصوصي كه خواهند پخت بيايد به آنها ميدهند ونيتي هم ميكنند. در اين هنگام يكي از بزرگترها ميخواند :
بچه دار – جمعیت جواب می دهند آمین
ننه دار - جمعیت جواب می دهند آمین
خونه دار – جمعیت جواب می دهند آمین
بوا دار ( پدر دار ) – جمعیت جواب می دهند آمین
بدین ترتیب دسته راهش را ادامه می دهد و گاهی سر متوجه آسمان کرده می خوانند :
ای بارون مرواری [ مروارید ] تا کی تو نمی باری ؟
و وقتي به محل قبله دعا رسيدند سردسته كه از همه مسن تر است وآش در منزل او پخته خواهد شد ميگويد:
« او انبار ها ، او ندارن »
جمعیت می گوید : [ خدا ]بده بچه ها نون ندارن
جمعیت می گوید: خدا بده بوچیلا دون ندارن
جمعیت می گوید: خدا بده
و باز می گویند :
بار بارونی شار شارونی
الله تو بزن بارون سی مای عیال وارون
و اين مراسم را همينطور تكرار ميكنند تا بارون ببارد – روزي كه باران باريد با استفاده از چيزهاي جمع آوري شده آشي ميپزند ودر ضمن چند سكه هم در آن مياندازند. آش را كاسه كاسه ميان خانههائيكه كمك كرده اند قسمت ميكنند وعقيده دارند كه هر كس در كاسه آشش سكه پيدا كند به مرادش ميرسد. در اولين روز نزول باران در اكثر خانههاي بوشهر معجوني بنام خرما شيره كه پيشاپيش از خرماي بي هسته – شيره خرما – كنجد ومغز گردو درست وآماده كرده اند به يمن باران آمدن ميخورند ودسته جمعي ميخوانند:
بارون تيره،تيره دسا،تو خرما شيره
در دشتستان این رسم استغاثه را « قبلی دعا » - قولی دعا qevlay deaa می گویند . یعنی خدا ستاران و مناجاتگران به قبله ( سوی خانه خدا ) روی آورده و با دعا خوانی والتماس از درگاه خداوند رحمت باران و آبادانی زمین ومکان در پرتو فرو ریزی باران را طلب می کنند . در این رسم ، گروهی از مردم چه پیر یا جوان یا مرد و زن ، پسر و دختر با فراخوانی دیگران ، راهی قبله دعا می شوند . آغاز گر این سرود ه ها از جمله این « فرد » می باشد .
1 - « میخیم بریم قولی دعا بلکم خدا رحمش بیا »
سپس دیگران شعر گونه ها را زمزمه می کنند . مانند :
2- « ای خدا ما گشنمونه لنگ آسک کولمونه »
ابزار همراه عبارتند از یک لنگه دست آس ، دلو آب خوری از پوست چها پا ، مشک خالی و گاه توبره یا چیز دیگر مانند آن و چند شاخه چوب درخت خرما ، مرغ کرچ .
دیگر ترانه ها :
3- الله تو بزه بارون سی مانه عیالدارون
4- « اور ، تو آسمون نیسی گندم تو زمین پیسی
دعای باران در روستا ها به صورت نمایش« گلی » نیز اجرا می شود . که چند نمونه آن در پی خواهد آمد:
گلی نمایشی است که در اواسط پاییز یا اوایل زمستان ، در صورت دیر کرد باران اجرا می شود . بدین صورت که شخصی را لباس مضحک می پوشانند و او را در محل می گردانند و شعر هایی می خوانند که در مناطق مختلف صورت های متفاوتی دارد . یک نمونه آن که در دشتستان اجرا می شود چنین آغازی دارد :
های گلیه - شاخ زریه امشو خونه ی – کاید علیه
های گلیه های گلیه های گلیه های گلیه
نمونه دیگر بدین طریق است که مردی را لباس زشت و مندرس برتن می کنند و صورتش را سیاه کرده و با بستن شاخ وبرگ درخت خرما به لباس وی به دنبالش به راه می افتند و نیز مرد دیگری را به عنوان عیال گلی که « کوسه » نام می گیرد در هییت زنی در می آورند و پشت سر گلی ( شوهرش ) به راه می اندازند و در حالیکه گلی می رقصد و ادا واطوارو لودگی از خود در می آورد و گاهی نیز زن خود را دراز کش میکند که ... ولی انبوه جمعیت او را به جلو می راند و باز گلی به اداهای قبلی خود ادامه می دهد و در کوچه های محل گشت می زند . همراهان گلی برای آن که مردم محل را خبر از آمدن گلی به در خانه هاشان کنند چنین می خوانند :
گلی گلینا ، هو هو شاخ زرینا هو هو
گلی ما چه زشتن بارون تپ درشتن
گلی اومدن در خونه تو سی خاطر جومه کهنه تو
دم در خاریت وراده رسمی سی خود قرار اده
گلی ما مطل نکه توبره خالیش پرو که
گلی مال شاه ... بارون رحمت الله
همراهان در حالیکه گلی پیشتاز آنان است با خواندن ترانه آهنگین فوق خانه به خانه سر می زنند جهت جمع آوری آذوقه « شله گندمی » . به در هر خانه ای که می رسند یکی از افراد آن خانه ، و از پشت بام ، پیاله ای آب را بر روی گلی و همراهان او می پاشد . با پاشیده شدن آب ، آنان بلادرنگ میگویند :
نه اوبی بارون بی
گلی به در هر خانه ای که می رسد ، صاحب خانه بر عهده دارد بر روی وی و همراهان ، آب بپاشد . پاشیدن آب بر روی گلی و همراهانش ، به قرن ها ی دور ودراز گذشته و در اصل به پندار های انسان ابتدایی باز می گردد ...انسان ابتدایی با دست زدن به همین عمل نیز « ظاهرا انجام آن را تقلیدی از کار خداوند می دانست در فرو باریدن آب ، زیرا روش هایی که در ابتدا برای کمک ارواح و پس از آن ، خدایان بکار می رفته « روش تقلیدی » بوده است ؛ به این معنی که هر کاری را که انسان می خواسته خدایان انجام دهند ، نظیر آن را می کرده و ظاهرا می خواسته است خدایان را به تقلید از خود وادار سازد ، مثلا اگر می خواستند باران ببارد ، جادوگر آب بر روی زمین می پاشید و برای آن که بهتر تقلید شده باشد آب را از روی درختی به زمین می ریخت ؛ »
به هر تقدیر پس از رفتن و گشتن درب تمامی خانه ها و فراهم آوردن آذوقه ی « شله » عینا همان شیوه ی « شله خوری » که قبلا به آن اشارت رفت ، در فردا شب همان روز ، و در خانه گلی بکار می گیرند و پس از آن آماده رفتن به کنار آب ( قبله دعا ) می شوند .
صادق هدایت نیز در« کتاب فرهنگ عامیانه مردم ایران» این مراسم را به شرح زیر آورده است :
« ... جوانی را گلی می سازند . ( وجه تسمیه گلی محققا معلوم نیست ولی احتمال می رود از گل که مخفف گله وبه معنی اجتماع و جمعیت است باشد ) دو شاخ و یک دم برای او می سازند . لباسی از گونی کهنه یا نمد کهنه براو می پوشانند . کلاه بسیار بلندی از مقوا بر سرش گذارده و چوب های بزرگ در دست هر یک است . او از جلو و جمعیت از عقب به در یک یک خانه ها می روند و این ابیات را می خوانند :
گلی گلین شاخ زرین هو هو های گلی ما مهبونن هر شو هر شو بارونن
گلی گلین شاخ زرین هو هو الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
های گلی ما چه زشتی بارون اون درشتی مشتی جوی داشتم سر گلی [ تلی ] کاشتم
الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
هر خانه مقداری برنج ، گندم ، چای و غیره به آن ها می دهند . پس از گردش تمام خانه ها آنچه اجناس به غیر از گندم و شکر و چای باشد با گندم مبادله می کنند زیرا « شله » ( آش ) که به شله گلی معروف است فقط از گندم درست می شود . پس از پخته شدن شله مهره ای در دیگ می اندازند و سپس در ظرف بزرگی ریخته همگی به خوردن آن مشغول می شوند . هر کسی اشتباها مهره را خورد یعنی به دهانش داخل شد سنگ بالایی آسیای دستی که به لنگه آسک معروف است به پشت شانه او می دهند او از جلو و دیگران نواخوانان به قبله دعا ( مکان متبرکی ) می روند و در آن جا قدری استراحت کرده پیر مردان دعا کرده و سپس بر می گردند . گویند اتفاق می افتد که گاهی در برگشتن آن ها نزول باران شده و گاهی چند روز بعد و بعضی اوقات هم ممکن است اصلا باران نیاید به این معنی که دعای آن ها به اجابت نرسیده باشد . »
دعاي باران در دشتي ودستشتان
(بروايت ابراهيم جنگجو)
در دشتي ودشتستان هنگاميكه باران دير كرده باشد همه كم وبيش از باران صحبت ميكنند تا سرانجام تصميم ميگيرند كه گٍلْي Geli درست كنند. يكنفر از اهالي ده حاضر ميشود كه (گٍلْي) شود وي را با برگ درختهاي گوناگون منجمله درخت خرما ميپوشانند كلاه كاغذي بسرش ميگذارند بر چوبي سوارش ميكنند وچوبي هم به دستش ميدهند وسپس عده اي از اهالي كوچك وبزرگ وزن ومرد عقب (گٍلْي) راه ميافتند وبه در خانههاي ده رفته وچنين ميخوانند:
گلي،گلي نا – شاخ زرينا،گلي اومده دم خونتون – سي خاطر كَلْ نونتون
بايد توجه داشت كه هر نيم بيتي را دسته اي ميخوانند همينكه دسته اول كارشان تمام شد دسته دوم شروع ميكنند اگر در منزلي باز باشد بدون هيچ پرس وجويي همه وارد آن خانه ميشوند وگلي شروع ميكند حياط را جاروزدن با چوبي كه بر آن سوار است وآن چوب را از چوب درخت نخل انتخاب ميكنند وصاحب خانه موظف است كه چون گلي بخانه اش آمده چيزي باو بدهد هر چيزي كه به گلي بدهند قبول ميكند زيرا چندين نفر كيسه همراه دارند كه چيزهاي بدست آمده را در آن ميريزند. در اينجا اگر صاحب خانه چيزي بآنها داد با هم ميگويند: خونه شاه مشتيش داد،خونه گدا هيچيش نداد – اگر صاحبخانه آب روي گلي ريخت همه باهم ميگويند: نَهْ اُوُ بي بارون بي – اين مراسم ادامه دارد تا همه خانههاي ده را سربزنند بعد چيزهاي بدست آمده را در خانه يكي از ريش سفيدان ده ميگذارند ودر همانجا اعلام ميكنند فردا شب بيائي شُلَّه گلي بخوريد. زيرا ميخواهيم قبله دعا برويم – فردا شب همه جمع ميشوند شُلَّه را ميپزند وآنرا در سيني بزرگي كه معروف به سيني فراشبندي است ميريزند ودور از چشم ديگران مهره اي را زير شله پنهان ميسازند بعد آش را بين اهالي قسمت ميكنند ويكي دو نفر موظبند كه مهره نصيب چه كسي ميشود بمجرد اينكه مهره نصيب كسي شد يك آسك بدوشش ميدهند سپس همه جمع ميشوند يكنفر قرآن روي سر ميگذارد وديگران باتفاق آنمرد آسك بدوش با شادي وهلهله اين ابيات را ميخوانند:
پيرزن كوري تشنشه – لنگ آسك كولشه
قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم
مجدداً همه با هم ميخوانند:
قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم
وباز اينطور ميخوانند:
مْشتي جوي داشتيم – پس تلي كاشتيم – نصفي سي تو – نصفي سي مو – اله تو بزن بارون – سي ماي عيال وارون .
باز ميخوانند:
گلي ما تشنشه – لنگ آسك كولشه – قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم.
در اينجا مردم ولقعاً از روي قلب با خضوع وخشوع بي مانند اين ابيات را ميخوانند آنگاه يكي از ريش سفيدان جلو آمده ضامن ميشود ميگويد اگر تا فلان روز باران آمد كه هيچ وگرنه مجدداً آسك را بدوشش ميدهيم وهر چه سنگ بيابان است به تنش خورد ميكنيم بدين ترتيب دست از سر وي برداشته وبه خانههايشان بر ميگردند تا روز مقرر اگر باران آمد كه هيچ وگرنه دوباره سراغ همان آسك بدوش روز قبل ميروند لنگه آسك را بدوشش ميدهند سپس سوره اي از قرآن ميخوانند ونماز طلب باران ميخوانند تا خداوند آرزويشان را برآورده سازد آنچه در اين مراسم جالب است صفا وپاكي بي مانند آنهاست كه براي ما شهريها اين صفا وپاكي مدتهاست كه مفهوم راستين خود را از دست داده است.
آداب و رسوم طلب باران در روستاي سميه
روستاي (( سميه )) كه در تلفظ محلي (( سميعا Samia )) ناميده ميشود دهي از دهستان شبانكار ه ، بخش برازجان شهرستان بوشهر است . اين ده در 52 كيلومتري شمال باختر برازجان و در سه كيلومتري خاور رودخانه ي شور قرار دارد ، در منطقه اي جلگه اي و گرمسيري . از كنار جاده ي برازجان به بندر گناوه تا روستاي سميه 9 كيلومتر راه فرعي خاكي است .
مردان روستا گردهم مي آيند و شخصي را كه معمولا” مقام و موقعيت لجتماعي برجسته اي ندارد با رضايت خود او بنام (( گلين Galin )) ( عروس ) بر مي گزينند . نخست لباس (( كردك Kordak )) كه همان نمد چوپاني باشد بر تنش مي پوشانند و از پوست و پشم گوسفند ريشي براي او تهيه مي كند و ريسمان بلند بر كمرش مي بندند و كلاهي حصيري بر سرش مي گذارند و دو شاخ از نمد يا از چوب و يا استخوان تهيه كرده و به كلاه حصيري وصل مي كنند و زنگوله اي بر گردنش مي آويزند و به صورتش آرد گندم مي مالند تا سفيد شود . در مجموع (( گلين )) را بشكلي در مي آورند كه جلب توجه كند . آنگاه افساري بر گردنش مي بندند . تا او را كوچه به كوچه و خانه در روستا بگردانند در اين حال مردم ده و خصوصا” جوانان و كودكان به دنبال او راه مي افتند و دسته جمعي مي خوانند :
گلين ما چوزشته خيشي چقدر كشته
بارون تب درشته گل گلينو ، شاخ زرين
عروس ما چقدر زشت است چقدر كشت كرده است
دانه هاي باران درشت است بيا عروس شاخ طلا
و به هر خانه كه مي رسند پس از خواندن اين اشعار از صاحب خانه مقداري گندم و جو و يا تخم مرغ مي گيرند ، گاهي ممكن است صاحب خانه اي براي خوشمزگي ، قبل از ورود (( گلين )) و همراهانش به بالاي بام برود و با سطلي پر از آب در گوشه اي پنهان شود و سطل آب را روي آنها بريزد . آنها نه فقط از اين كار نمي رنجند بلكه خرسند مي شوند و آن را به فال نيك مي گيرند . اما اگر صاحب خانه چيزي به (( گلين )) ندهد دسته جمعي مي خوانند:
حون گدا خير شاندا
باري . . . . (( گلين )) و گروه او كوچه ها حياط خانه هاي روستا را بدينگونه زيرپا مي نهند و هدايائي را كه گرد آورده اند در محلي رويهم مي گذارند . (( گلين )) آنچه را كه گرد آمده است چند قسمت مي كند و دور از چشم همراهان ريگي داخل يكي از قسمتها مي نهد . بعد چند نفر داوطلب مي شوند كه هر يك سهمي از آن بردارد . سهمي كه در آن ريگ باشد نصيب هر كه شود پا بفرار مي گذارد . ديگران او را ظاهرا” به نيت گرفتن و كتك زدن دنبال مي كنند . آن شخص خود را به خانه اي مي رساند و يا در كوچه به كسي بر مي خورد و از او تقاضا مي كند كه براي سه روز يا يك هفته لو را ضمانت كند تا كتكش نزنند در عوض متعهد مي شود كه طي اين مدت باران خواهد باريد . ديگران نيز تعهد و ضمانتش را قبول مي كنند و از كتك زدنش منصرف مي شوند . اگر تا مدت تعيين شده باران نيامد، (( گلين )) و گروه او به سراغ ضامن مي روند و و اگر بار نيز ضامن ضمانتش را تكرار كرد باز هم تأمل مي كنند و گرنه به سراغ شخصي كه فرار كرده مي روند و او را كتك مفصلي مي زنند تا شخص ديگري پيدا شود ضمانت كند ، مردم معتقدند كه با اين مراسم خداوند به آنان ترحم مي كند و بارش آغاز مي شود .
در همين روستا ، بهنگام (( م گابن Magaban ) ماهي كه خيش كردن آغاز مي شود ، اگر بارندگي نشود ، زن و مرد به فكر فرو مي روند و بالاخره تصميم مي گيرند به سوي (( قبله دعا Qeble doa )) بروند تا خداوند بر آن ها رحم كند و باران بيايد . بهنگام عزميمت به سوي (( قبله دعا )) مشك آب خشك را برداشته و ميانش را باد مي كنند و (( آسك asak )) ( آسياب دستي كوچك ) و خروسي با خود بر مي داند و به سوي مغرب ده كه همان (( قبله دعا )) باشد ، حركت مي كنند و در حين رفتن به آنجا مي خوانند :
قبلي دعا بلكه خدا رحمتش بييا برويم قبله ي دعا شايد خدا ترحم كند .
بعد به درختي در سر راهشان مي رسند و مي خوانند :
اي دار سز بلحيا بارون ول كن تا بييا اي درخت سبز باحيا باران را رها كن كه بيايد
و از كنار درخت نيز مي گذرند و دسته جمعي اين شعر را مي خوانند :
آسك م جوايخه مشكولك ا و ايخه
مرغك م دون ايخه آسياب كوچك ما جو مي خواهد
مشك كوچك ما آب مي خواهد مرغك ما دانه مي خواهد
بعد مردان به منظور اعلام درماندگي كلاه از سر بر مي دارند و زنان سينه زني مي كنند ، و از خداوند باران مي طلبند . عده اي نيز خروس را كتك مي زنند و خروس به مشك تك مي زند و مشك را پاره مي كند . به دنبال اين مراسم كودكان روستا نيز مراسمي براي طلب باران برگزار مي كنند . آنها دسته جمعي در كوچه هاي ده براه مي افتند و همه با هم مي خوانند :
لله نگر سي سرپتيم بنگر
سي كم گشنم بنگر سي دل تشنم بنگر
سي پايي پتيم بنگر ا ا نون جو
مشكولكم ا و ايخه آسككم جوايخه
مرغك م دون ايخه
خدايا بنگر به سر برهنه ام بنگر
به شكم گرسنه ام بنگر به دل تشنه ام بنگر
به پاي برهنه ام بنگر آب آب ، نان جو
مشك كوچكم آب مي خواهد آسياي دستي كوچكم جو مي خواهد
مرغكم دانه مي خواهد
و نيز در اين روستا هنگامي كه خشكسالي باشد ، شخصي شب هنگام ، مخفيانه به بيرون روستا مي رود و غفله ” با صداي بلند فرياد مي كشد و بدينگونه مردم را به وحشت مي اندازد ، اهالي براي پي گيري صدا و كمك به آن شخص به جستجو مشغول مي شوند ولي شخص خود را به جاي ديگر مي رساند ، باز صداي وحشت آوري از گلو خارج مي كند باز مردم در پي صدا مي روند و اثري از او نمي يابند ، سرانجام اين شخص دور از چشم اهالي به منزل خود باز مي گردد و بدينطريق با برانگيختن هيجان و اضطراب مردم ، به نوعي ديگر مراسم طلب باران را برگزار مي كند .
ترانه های طلب باران در هر منطقه از استان بوشهر دارای گویش خاصی است ، اما محتوی این ترانه ها به هم نزدیک است و عبارتند از :
الف : ترانه ها بازگوی رنج مزارع ، حیوانات ، زمین و انسان است ، از کمی باران و برخی نمونه های آن چنین است:
اور تو آسمون نیسی گندم تو زمین پیسی
بوچیلا دون ندارن خدا بده
پیرزن کورو تشنشن لنگه هاسک کولشن
ای خدا گشنمونه لنگه هاسک کولمونه
ب : ذکر نام اجرا کنندگان مراسم طلب باران و تمنای باران از آن ها :
با بارونی ، گلی ، شار شارونی
بار بارونی شار شارونی
الله تو بزن بارون سی مای عیال وارون
های گلیه شاخ زریه امشو خونه ی کاید علیه
گلی گلینا هو هو شاخ زرینا هو هو
گلی ما چه زشتن بارون تپ درشتن
و ...
پ : ستایش کسانی که به بازیکنان مراسم طلب باران خوردنی می دهند و نکوهش کسانی که چیزی نمی دهند :
خونه ی شاه مشتیش دا خونه ی گدا هیچش ندا
ت : از خدا بخشش می خواهند و یاری می طلبند تا باران بفرست :
یالله قوس ، یا لله بارون - یالله قوس ، یا لله بارون
الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
مشکولکم خشکن خدا اوش بده
« او انبار ها ، او ندارن »
جمعیت می گوید : [ خدا ]بده
بچه ها نون ندارن
اهالی می گویند : خدا بده
بوچیلا دون ندارن
مردم می گویند : خدا بده
نقش برجسته عیلامی کورانگون (از ایرانشناس معروف آلمانی هرتسفلد)
شرح مراسم (وبلاگ مدار 29 درجه، امرالله دهقان)
« قبله دعا رفتن » یا انجام مراسم باران خواهی مردم بوشهر ، به رسوم گذشته ایرانیان پیش از اسلام پیوند می خورد و توان گفت که ... «ظاهرا این رسم بازمانده پرستش «آناهیتا »الهه بارندگی و آبیاری ایرانیان باستان است . که پس از رواج اسلام دگرگونی پذیرفته است .
درفصل پاییز دهاتیان منتظر باران عقربه و بارانی که در برج عقرب می آید هستند . بعضی سال ها باران عقربه به طول می انجامد و بسا می شود که از عقرب گذشته تا برج قوس هم باران نمی آید . دهاتیان مضطرب می شوند . حق هم دارند زیرا عهده دار معاش آنان زمین است که مستلزم باران می باشد . این است که متوسل می شوند به طلسم و افسونی که معمول به آن هاست و تقریبا مستجرب است . بدین معنی که پس از اجرا آن مراسم غالبا اتفاق افتاده که باران آمده است . بدیهی است این مراسم گرچه به صورت ظاهرا بازیچه می نمایند ولی با استدعاهای عمومی توام است که به درگاه خدا استغاثه می نمایند . لذا ممکن است که مقرون به اجابت گردد .
[ دهقان بوشهری ] هر سال ، مخصوصا در دو برج میزان و عقرب دیدگان پیر امید خود را به آسمان می دوخت و در انتظار فرود باران می نشست . چون به تجربه آموخته بود که باد « قوس » ( یا کوس Kows = باد جنوبغربی ) نوید آور ابر باران زا بوده و پایان دادن به محنت ایام را می رساند . به محض وزش باد قوس ، بارقه امید بر دلش می درخشید و با امید واری کامل این جمله ی اسغاثه گونه را بر زبان می آورد :
یا لله قوس ... ، یا لله بارون
کلام دعا گونه وی ، به نوبه خود کودکان را به یاد آن می انداخت تا طبق رسوم هر ساله ، به کوچه بوند و هر آن چه در دل والدین می گذرد ، با فریادی رساتر چنین سر بدهند :
یالله قوس ، یا لله بارون - یالله قوس ، یا لله بارون
مشت جوی داشتیم ، سر تلی کاشتیم ،
یالله تو بزن بارون سی مای عیال دارون
یالله تو بزن بارون سی مای عیال دارون
در عین خوشحالی و انبساط خاطر او از باد « قوس » حتی اگر ابر ، تمام آسمان را فرا گرفته بود و بارانی نداشت ، این بار ، انگار ه درونی خود در مورد نزول رحمت الهی را به گونه دیگر بر ملا ساخته و می گفت : این ابر اوست (ابر خداوند ) ، ببینیم ابرش [ امرش ] چه باشد .
محمد رضا نعمتی زاده ( شاعر خوش قریحه بوشهری ) این انتظار داری پر بیم و امید دهقان بوشهری را چه زیبا به رشته نظم در آورده است :
آسمان پوشیده از ابرسیاهی چون بن تاریک چاهی
رعد می غرد چو دیوی می شکافد قلب صحرا با غریوی
مشعل برق از خلال ابر تیره ، می درخشد خیره
چون چشم پلنگان در سیاهی .
برزگر در کومه خود پشت چاله می کشد قلیان و می گوید به ناله
« ... » وای این ابر سیه باران ندارد کشته ام شد خشک و طفلم نان ندارد
رعد جز طبل تهی وین طبل جز افغان ندارد آسمان اشکی زچشم ابر بر دامان ندارد
آه این محنت مگر پایان ندارد ...
قبله دعا رفتن بدین گونه است که ... اگر «فصل باران » آسمان بر زمین بخیل شود واز ابر رحمت خداوند قطره بارانی نبارد و « برج قوس » یعنی زمان کشت نیز به پایان نیمه دوم نزدیک شود و باز هم از آمدن باران خبری نشود ، به خاطر آن ، دو نفر از زنان محل ( و گاهی مردان ) ، آرد بیزی ( الکی ) را بر می دارند و در حالیکه خود را در چادرشان پوشیده اند ، به در خانه ها می روند و در حیاط خانه ها را به صدا در می آورند . صاحب خانه می آید و می گوید کیست ... ؟ و آن ها تعمدا جواب نمی گویند ، اما به جای آن ، با چند بار زدن آرد بیز خود به آستانه در ، صاحب خانه را متوجه خود می سازند که « آرد بیز تک تکی » هستند و چه می خواهند . صاحب خانه آن چه در توان خود دارد در توبره ی آنان می ریزد . چیزی که به آن ها داده می شود شامل گندم و مقدار کمی چای یا شکر است و برنج و پول کمتر در میان است .
« آرد بیز تک تکی » ها ، تمام خانه های محل را سر می زنند تا همه اهالی از نیت خیر شان با خبر شوند و این کار را معمولا پس از شامگاه انجام می دهند .
... مردم ، چون در گذشته ، با انجام چنین کاری ، تصادفا به نتیجه می رسیده اند وقتی با قیافه « آرد بیز تک تکی » ها مواجه می شوند ، درست مثل آن که با قاصد خوش خبری روبرو شده باشند فورا از آن ها می پرسند : بگو ببینیم چند روز دیگر باران می آید ...؟ آن ها نیز ، این سووال را بی جواب نگذاشته و با زبان اشاره ( یعنی انگشتان دست ) دو، یا سه انگشت خود را بالا می برند و بدین طریق معلوم می دارند ( پیشگویی می کنند ) که حتما ظرف دو ، یا سه روز دیگر باران خواهد آمد . تعجبی نیست که ، مردم قطعا باورشان می شد و باید باور کردنی هم باشد زیرا در دو ماهه ی آذر و دی هر سال ( برابر با دو برج قوس و جدی ) ، اگر باران تندی در کار نباشد ، بالاخره ریزش کمی همراه دارد . بهر تقدیر بعد از آن که « آرد بیز تک تکی » ها ، خانه به خانه ی محل سر زدند ، به خانه ی خود باز می گردند . در شب بعد ، در منزل یکی از آن دو ، آشی ( شله ) از گندم تدارک دیده می شود . مردم و بیشتر کودکان محل به خانه ی آن فرد می روند . حال دیگر معلوم شده است که یکی از « آرد بیز تک تکی » ها که بوده است . اما شناخت فرد دیگر هنوز نامعلوم است .
آش گندم را که به « شله گندمی » معروف است درون چند مجمع ( سینی بزرگ ) می ریزند و چند دانه تسبیح را در هر مجمع می اندازند . کودکان دور سینی شله جمع شده و با حرص به خوردن شله مشغول می شوند . دانه تسبیح به دندان هر کس بخورد ، قرعه فال به نام او افتاده و باید کاری را انجام دهد که همه به خاطر آن جمع آمده اند .
در آخر یا نیمه ی خوردن ، بالاخره دانه تسبیح به دندانی می خورد و دیگران متوجه آن می شوند . در این موقع ، خورنده دانه تسبیح را حاضر کرده و یکی از لنگه های « هاسک » 1 ( آسیاب دستی ) بر گرده اش می نهند و بر گردن اوست که آن را تا ساحل دریا ( کنار آب ) حمل کند . آن گاه از همان منزل بیرون می آیند و به منظور اطلاع و شرکت بقیه افراد محل در انجام مراسم ، همگی با هم می خوانند :
بیین بیشیم قبله دعا بلکی خدا رحمش بیا
بعد از تکرار چندین مرتبه موضوع ، در حالیکه سنگ ( لنگه هاسک ) بر گرده خورنده دانه تسبیح است و دیگران نیز به دنبال او چنین می خوانند :
پیرزن کورو ، لنگ ها سک کولشن
پس از این استغاثه ، دعای دیگری را چنین سر می دهند :
مشکولکم خشکن خدا اوش بده
مرتب و بطور یکنواخت و آهنگین جمله ی دعا گونه ی خود را تکرار می کنند تا به کنار دریا ،یا آب مورد نظر در بیرون محل برسند . آن گاه سنگ آسیاب را بر زمین گذاشته و پس از استراحتی کوتاه و سه مرتبه سنگ هاسک را در آب زدن و در آوردن آن ، در همان موقع ، شخصی ضامن حامل لنگه هاسک می شود و سنگ را از گرده او بر می دارد و بر گرده دیگری می نهد و پس از آن آهنگ بازگشت به محل می کنند و این بار می خوانند :
قبله دعا رفتیم سی ا و خدا رفتیم
با خاتمه این مراسم که آن را« قبله دعا رفتن » می نامند ، چشم به آسمان دوخته و با امید واری زیاد در انتظار آمدن باران می نشینند .
در روایتی دیگر مراسم قبله دعا رفتن با تفاوت هایی نسبت به مراسمی که در قبل به آن اشاره شد ثبت شده است . ... زمستان هایی که باران دیر می کند و خطر خشک سالی احساس می شود ، مردم بوشهر به سرپرستی ریش سفیدان ، شب جمعه ای را انتخاب می کنند اجتماعي تشكيل ميدهند وديگران را با گفتن :
پاش1 تا بریم قبله دعا بلكه خدا رحمش بيا
بيا تا بشيم قبله دعا بلكه خدا رحمش بيا
به جمع شدن دعوت ميكنند جمع كه جور شد،عده بحد كافي راه ميافتند وبسوي محلي بنام (قبله دعا) ودسته جمعي شروع ميكنند به خواندن:
بار باروني Bâr – bâruni شار شاروني Câr – caruni
الله تو بده بارون سي ماي عيال وارون
مشت جوي داشتيم سر تُلُي كاشتيم
بارون زدو در اومد مشتي مو،مشتي تو
مشتي خير باروني
ودم هر خانه اي توقف ميكنند وادامه ميدهند:
تال خيز مي مْشْتَك يه تكه ناني مشتك
يه دسته دوني مشتك
كه قسمت اول را يك عده وكلمه (مشتك) را عده اي ديگر در جواب آنها ميگويند وصاحب خانه هم بسته به وسعش مقداري حبوبات – هيزم – پول ويا چيزهاي ديگر كه بكار فراهم آوردن آش بخصوصي كه خواهند پخت بيايد به آنها ميدهند ونيتي هم ميكنند. در اين هنگام يكي از بزرگترها ميخواند :
بچه دار – جمعیت جواب می دهند آمین
ننه دار - جمعیت جواب می دهند آمین
خونه دار – جمعیت جواب می دهند آمین
بوا دار ( پدر دار ) – جمعیت جواب می دهند آمین
بدین ترتیب دسته راهش را ادامه می دهد و گاهی سر متوجه آسمان کرده می خوانند :
ای بارون مرواری [ مروارید ] تا کی تو نمی باری ؟
و وقتي به محل قبله دعا رسيدند سردسته كه از همه مسن تر است وآش در منزل او پخته خواهد شد ميگويد:
« او انبار ها ، او ندارن »
جمعیت می گوید : [ خدا ]بده بچه ها نون ندارن
جمعیت می گوید: خدا بده بوچیلا دون ندارن
جمعیت می گوید: خدا بده
و باز می گویند :
بار بارونی شار شارونی
الله تو بزن بارون سی مای عیال وارون
و اين مراسم را همينطور تكرار ميكنند تا بارون ببارد – روزي كه باران باريد با استفاده از چيزهاي جمع آوري شده آشي ميپزند ودر ضمن چند سكه هم در آن مياندازند. آش را كاسه كاسه ميان خانههائيكه كمك كرده اند قسمت ميكنند وعقيده دارند كه هر كس در كاسه آشش سكه پيدا كند به مرادش ميرسد. در اولين روز نزول باران در اكثر خانههاي بوشهر معجوني بنام خرما شيره كه پيشاپيش از خرماي بي هسته – شيره خرما – كنجد ومغز گردو درست وآماده كرده اند به يمن باران آمدن ميخورند ودسته جمعي ميخوانند:
بارون تيره،تيره دسا،تو خرما شيره
در دشتستان این رسم استغاثه را « قبلی دعا » - قولی دعا qevlay deaa می گویند . یعنی خدا ستاران و مناجاتگران به قبله ( سوی خانه خدا ) روی آورده و با دعا خوانی والتماس از درگاه خداوند رحمت باران و آبادانی زمین ومکان در پرتو فرو ریزی باران را طلب می کنند . در این رسم ، گروهی از مردم چه پیر یا جوان یا مرد و زن ، پسر و دختر با فراخوانی دیگران ، راهی قبله دعا می شوند . آغاز گر این سرود ه ها از جمله این « فرد » می باشد .
1 - « میخیم بریم قولی دعا بلکم خدا رحمش بیا »
سپس دیگران شعر گونه ها را زمزمه می کنند . مانند :
2- « ای خدا ما گشنمونه لنگ آسک کولمونه »
ابزار همراه عبارتند از یک لنگه دست آس ، دلو آب خوری از پوست چها پا ، مشک خالی و گاه توبره یا چیز دیگر مانند آن و چند شاخه چوب درخت خرما ، مرغ کرچ .
دیگر ترانه ها :
3- الله تو بزه بارون سی مانه عیالدارون
4- « اور ، تو آسمون نیسی گندم تو زمین پیسی
دعای باران در روستا ها به صورت نمایش« گلی » نیز اجرا می شود . که چند نمونه آن در پی خواهد آمد:
گلی نمایشی است که در اواسط پاییز یا اوایل زمستان ، در صورت دیر کرد باران اجرا می شود . بدین صورت که شخصی را لباس مضحک می پوشانند و او را در محل می گردانند و شعر هایی می خوانند که در مناطق مختلف صورت های متفاوتی دارد . یک نمونه آن که در دشتستان اجرا می شود چنین آغازی دارد :
های گلیه - شاخ زریه امشو خونه ی – کاید علیه
های گلیه های گلیه های گلیه های گلیه
نمونه دیگر بدین طریق است که مردی را لباس زشت و مندرس برتن می کنند و صورتش را سیاه کرده و با بستن شاخ وبرگ درخت خرما به لباس وی به دنبالش به راه می افتند و نیز مرد دیگری را به عنوان عیال گلی که « کوسه » نام می گیرد در هییت زنی در می آورند و پشت سر گلی ( شوهرش ) به راه می اندازند و در حالیکه گلی می رقصد و ادا واطوارو لودگی از خود در می آورد و گاهی نیز زن خود را دراز کش میکند که ... ولی انبوه جمعیت او را به جلو می راند و باز گلی به اداهای قبلی خود ادامه می دهد و در کوچه های محل گشت می زند . همراهان گلی برای آن که مردم محل را خبر از آمدن گلی به در خانه هاشان کنند چنین می خوانند :
گلی گلینا ، هو هو شاخ زرینا هو هو
گلی ما چه زشتن بارون تپ درشتن
گلی اومدن در خونه تو سی خاطر جومه کهنه تو
دم در خاریت وراده رسمی سی خود قرار اده
گلی ما مطل نکه توبره خالیش پرو که
گلی مال شاه ... بارون رحمت الله
همراهان در حالیکه گلی پیشتاز آنان است با خواندن ترانه آهنگین فوق خانه به خانه سر می زنند جهت جمع آوری آذوقه « شله گندمی » . به در هر خانه ای که می رسند یکی از افراد آن خانه ، و از پشت بام ، پیاله ای آب را بر روی گلی و همراهان او می پاشد . با پاشیده شدن آب ، آنان بلادرنگ میگویند :
نه اوبی بارون بی
گلی به در هر خانه ای که می رسد ، صاحب خانه بر عهده دارد بر روی وی و همراهان ، آب بپاشد . پاشیدن آب بر روی گلی و همراهانش ، به قرن ها ی دور ودراز گذشته و در اصل به پندار های انسان ابتدایی باز می گردد ...انسان ابتدایی با دست زدن به همین عمل نیز « ظاهرا انجام آن را تقلیدی از کار خداوند می دانست در فرو باریدن آب ، زیرا روش هایی که در ابتدا برای کمک ارواح و پس از آن ، خدایان بکار می رفته « روش تقلیدی » بوده است ؛ به این معنی که هر کاری را که انسان می خواسته خدایان انجام دهند ، نظیر آن را می کرده و ظاهرا می خواسته است خدایان را به تقلید از خود وادار سازد ، مثلا اگر می خواستند باران ببارد ، جادوگر آب بر روی زمین می پاشید و برای آن که بهتر تقلید شده باشد آب را از روی درختی به زمین می ریخت ؛ »
به هر تقدیر پس از رفتن و گشتن درب تمامی خانه ها و فراهم آوردن آذوقه ی « شله » عینا همان شیوه ی « شله خوری » که قبلا به آن اشارت رفت ، در فردا شب همان روز ، و در خانه گلی بکار می گیرند و پس از آن آماده رفتن به کنار آب ( قبله دعا ) می شوند .
صادق هدایت نیز در« کتاب فرهنگ عامیانه مردم ایران» این مراسم را به شرح زیر آورده است :
« ... جوانی را گلی می سازند . ( وجه تسمیه گلی محققا معلوم نیست ولی احتمال می رود از گل که مخفف گله وبه معنی اجتماع و جمعیت است باشد ) دو شاخ و یک دم برای او می سازند . لباسی از گونی کهنه یا نمد کهنه براو می پوشانند . کلاه بسیار بلندی از مقوا بر سرش گذارده و چوب های بزرگ در دست هر یک است . او از جلو و جمعیت از عقب به در یک یک خانه ها می روند و این ابیات را می خوانند :
گلی گلین شاخ زرین هو هو های گلی ما مهبونن هر شو هر شو بارونن
گلی گلین شاخ زرین هو هو الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
های گلی ما چه زشتی بارون اون درشتی مشتی جوی داشتم سر گلی [ تلی ] کاشتم
الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
هر خانه مقداری برنج ، گندم ، چای و غیره به آن ها می دهند . پس از گردش تمام خانه ها آنچه اجناس به غیر از گندم و شکر و چای باشد با گندم مبادله می کنند زیرا « شله » ( آش ) که به شله گلی معروف است فقط از گندم درست می شود . پس از پخته شدن شله مهره ای در دیگ می اندازند و سپس در ظرف بزرگی ریخته همگی به خوردن آن مشغول می شوند . هر کسی اشتباها مهره را خورد یعنی به دهانش داخل شد سنگ بالایی آسیای دستی که به لنگه آسک معروف است به پشت شانه او می دهند او از جلو و دیگران نواخوانان به قبله دعا ( مکان متبرکی ) می روند و در آن جا قدری استراحت کرده پیر مردان دعا کرده و سپس بر می گردند . گویند اتفاق می افتد که گاهی در برگشتن آن ها نزول باران شده و گاهی چند روز بعد و بعضی اوقات هم ممکن است اصلا باران نیاید به این معنی که دعای آن ها به اجابت نرسیده باشد . »
دعاي باران در دشتي ودستشتان
(بروايت ابراهيم جنگجو)
در دشتي ودشتستان هنگاميكه باران دير كرده باشد همه كم وبيش از باران صحبت ميكنند تا سرانجام تصميم ميگيرند كه گٍلْي Geli درست كنند. يكنفر از اهالي ده حاضر ميشود كه (گٍلْي) شود وي را با برگ درختهاي گوناگون منجمله درخت خرما ميپوشانند كلاه كاغذي بسرش ميگذارند بر چوبي سوارش ميكنند وچوبي هم به دستش ميدهند وسپس عده اي از اهالي كوچك وبزرگ وزن ومرد عقب (گٍلْي) راه ميافتند وبه در خانههاي ده رفته وچنين ميخوانند:
گلي،گلي نا – شاخ زرينا،گلي اومده دم خونتون – سي خاطر كَلْ نونتون
بايد توجه داشت كه هر نيم بيتي را دسته اي ميخوانند همينكه دسته اول كارشان تمام شد دسته دوم شروع ميكنند اگر در منزلي باز باشد بدون هيچ پرس وجويي همه وارد آن خانه ميشوند وگلي شروع ميكند حياط را جاروزدن با چوبي كه بر آن سوار است وآن چوب را از چوب درخت نخل انتخاب ميكنند وصاحب خانه موظف است كه چون گلي بخانه اش آمده چيزي باو بدهد هر چيزي كه به گلي بدهند قبول ميكند زيرا چندين نفر كيسه همراه دارند كه چيزهاي بدست آمده را در آن ميريزند. در اينجا اگر صاحب خانه چيزي بآنها داد با هم ميگويند: خونه شاه مشتيش داد،خونه گدا هيچيش نداد – اگر صاحبخانه آب روي گلي ريخت همه باهم ميگويند: نَهْ اُوُ بي بارون بي – اين مراسم ادامه دارد تا همه خانههاي ده را سربزنند بعد چيزهاي بدست آمده را در خانه يكي از ريش سفيدان ده ميگذارند ودر همانجا اعلام ميكنند فردا شب بيائي شُلَّه گلي بخوريد. زيرا ميخواهيم قبله دعا برويم – فردا شب همه جمع ميشوند شُلَّه را ميپزند وآنرا در سيني بزرگي كه معروف به سيني فراشبندي است ميريزند ودور از چشم ديگران مهره اي را زير شله پنهان ميسازند بعد آش را بين اهالي قسمت ميكنند ويكي دو نفر موظبند كه مهره نصيب چه كسي ميشود بمجرد اينكه مهره نصيب كسي شد يك آسك بدوشش ميدهند سپس همه جمع ميشوند يكنفر قرآن روي سر ميگذارد وديگران باتفاق آنمرد آسك بدوش با شادي وهلهله اين ابيات را ميخوانند:
پيرزن كوري تشنشه – لنگ آسك كولشه
قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم
مجدداً همه با هم ميخوانند:
قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم
وباز اينطور ميخوانند:
مْشتي جوي داشتيم – پس تلي كاشتيم – نصفي سي تو – نصفي سي مو – اله تو بزن بارون – سي ماي عيال وارون .
باز ميخوانند:
گلي ما تشنشه – لنگ آسك كولشه – قبله دعا ميشيم – سي او خدا ميشيم.
در اينجا مردم ولقعاً از روي قلب با خضوع وخشوع بي مانند اين ابيات را ميخوانند آنگاه يكي از ريش سفيدان جلو آمده ضامن ميشود ميگويد اگر تا فلان روز باران آمد كه هيچ وگرنه مجدداً آسك را بدوشش ميدهيم وهر چه سنگ بيابان است به تنش خورد ميكنيم بدين ترتيب دست از سر وي برداشته وبه خانههايشان بر ميگردند تا روز مقرر اگر باران آمد كه هيچ وگرنه دوباره سراغ همان آسك بدوش روز قبل ميروند لنگه آسك را بدوشش ميدهند سپس سوره اي از قرآن ميخوانند ونماز طلب باران ميخوانند تا خداوند آرزويشان را برآورده سازد آنچه در اين مراسم جالب است صفا وپاكي بي مانند آنهاست كه براي ما شهريها اين صفا وپاكي مدتهاست كه مفهوم راستين خود را از دست داده است.
آداب و رسوم طلب باران در روستاي سميه
روستاي (( سميه )) كه در تلفظ محلي (( سميعا Samia )) ناميده ميشود دهي از دهستان شبانكار ه ، بخش برازجان شهرستان بوشهر است . اين ده در 52 كيلومتري شمال باختر برازجان و در سه كيلومتري خاور رودخانه ي شور قرار دارد ، در منطقه اي جلگه اي و گرمسيري . از كنار جاده ي برازجان به بندر گناوه تا روستاي سميه 9 كيلومتر راه فرعي خاكي است .
مردان روستا گردهم مي آيند و شخصي را كه معمولا” مقام و موقعيت لجتماعي برجسته اي ندارد با رضايت خود او بنام (( گلين Galin )) ( عروس ) بر مي گزينند . نخست لباس (( كردك Kordak )) كه همان نمد چوپاني باشد بر تنش مي پوشانند و از پوست و پشم گوسفند ريشي براي او تهيه مي كند و ريسمان بلند بر كمرش مي بندند و كلاهي حصيري بر سرش مي گذارند و دو شاخ از نمد يا از چوب و يا استخوان تهيه كرده و به كلاه حصيري وصل مي كنند و زنگوله اي بر گردنش مي آويزند و به صورتش آرد گندم مي مالند تا سفيد شود . در مجموع (( گلين )) را بشكلي در مي آورند كه جلب توجه كند . آنگاه افساري بر گردنش مي بندند . تا او را كوچه به كوچه و خانه در روستا بگردانند در اين حال مردم ده و خصوصا” جوانان و كودكان به دنبال او راه مي افتند و دسته جمعي مي خوانند :
گلين ما چوزشته خيشي چقدر كشته
بارون تب درشته گل گلينو ، شاخ زرين
عروس ما چقدر زشت است چقدر كشت كرده است
دانه هاي باران درشت است بيا عروس شاخ طلا
و به هر خانه كه مي رسند پس از خواندن اين اشعار از صاحب خانه مقداري گندم و جو و يا تخم مرغ مي گيرند ، گاهي ممكن است صاحب خانه اي براي خوشمزگي ، قبل از ورود (( گلين )) و همراهانش به بالاي بام برود و با سطلي پر از آب در گوشه اي پنهان شود و سطل آب را روي آنها بريزد . آنها نه فقط از اين كار نمي رنجند بلكه خرسند مي شوند و آن را به فال نيك مي گيرند . اما اگر صاحب خانه چيزي به (( گلين )) ندهد دسته جمعي مي خوانند:
حون گدا خير شاندا
باري . . . . (( گلين )) و گروه او كوچه ها حياط خانه هاي روستا را بدينگونه زيرپا مي نهند و هدايائي را كه گرد آورده اند در محلي رويهم مي گذارند . (( گلين )) آنچه را كه گرد آمده است چند قسمت مي كند و دور از چشم همراهان ريگي داخل يكي از قسمتها مي نهد . بعد چند نفر داوطلب مي شوند كه هر يك سهمي از آن بردارد . سهمي كه در آن ريگ باشد نصيب هر كه شود پا بفرار مي گذارد . ديگران او را ظاهرا” به نيت گرفتن و كتك زدن دنبال مي كنند . آن شخص خود را به خانه اي مي رساند و يا در كوچه به كسي بر مي خورد و از او تقاضا مي كند كه براي سه روز يا يك هفته لو را ضمانت كند تا كتكش نزنند در عوض متعهد مي شود كه طي اين مدت باران خواهد باريد . ديگران نيز تعهد و ضمانتش را قبول مي كنند و از كتك زدنش منصرف مي شوند . اگر تا مدت تعيين شده باران نيامد، (( گلين )) و گروه او به سراغ ضامن مي روند و و اگر بار نيز ضامن ضمانتش را تكرار كرد باز هم تأمل مي كنند و گرنه به سراغ شخصي كه فرار كرده مي روند و او را كتك مفصلي مي زنند تا شخص ديگري پيدا شود ضمانت كند ، مردم معتقدند كه با اين مراسم خداوند به آنان ترحم مي كند و بارش آغاز مي شود .
در همين روستا ، بهنگام (( م گابن Magaban ) ماهي كه خيش كردن آغاز مي شود ، اگر بارندگي نشود ، زن و مرد به فكر فرو مي روند و بالاخره تصميم مي گيرند به سوي (( قبله دعا Qeble doa )) بروند تا خداوند بر آن ها رحم كند و باران بيايد . بهنگام عزميمت به سوي (( قبله دعا )) مشك آب خشك را برداشته و ميانش را باد مي كنند و (( آسك asak )) ( آسياب دستي كوچك ) و خروسي با خود بر مي داند و به سوي مغرب ده كه همان (( قبله دعا )) باشد ، حركت مي كنند و در حين رفتن به آنجا مي خوانند :
قبلي دعا بلكه خدا رحمتش بييا برويم قبله ي دعا شايد خدا ترحم كند .
بعد به درختي در سر راهشان مي رسند و مي خوانند :
اي دار سز بلحيا بارون ول كن تا بييا اي درخت سبز باحيا باران را رها كن كه بيايد
و از كنار درخت نيز مي گذرند و دسته جمعي اين شعر را مي خوانند :
آسك م جوايخه مشكولك ا و ايخه
مرغك م دون ايخه آسياب كوچك ما جو مي خواهد
مشك كوچك ما آب مي خواهد مرغك ما دانه مي خواهد
بعد مردان به منظور اعلام درماندگي كلاه از سر بر مي دارند و زنان سينه زني مي كنند ، و از خداوند باران مي طلبند . عده اي نيز خروس را كتك مي زنند و خروس به مشك تك مي زند و مشك را پاره مي كند . به دنبال اين مراسم كودكان روستا نيز مراسمي براي طلب باران برگزار مي كنند . آنها دسته جمعي در كوچه هاي ده براه مي افتند و همه با هم مي خوانند :
لله نگر سي سرپتيم بنگر
سي كم گشنم بنگر سي دل تشنم بنگر
سي پايي پتيم بنگر ا ا نون جو
مشكولكم ا و ايخه آسككم جوايخه
مرغك م دون ايخه
خدايا بنگر به سر برهنه ام بنگر
به شكم گرسنه ام بنگر به دل تشنه ام بنگر
به پاي برهنه ام بنگر آب آب ، نان جو
مشك كوچكم آب مي خواهد آسياي دستي كوچكم جو مي خواهد
مرغكم دانه مي خواهد
و نيز در اين روستا هنگامي كه خشكسالي باشد ، شخصي شب هنگام ، مخفيانه به بيرون روستا مي رود و غفله ” با صداي بلند فرياد مي كشد و بدينگونه مردم را به وحشت مي اندازد ، اهالي براي پي گيري صدا و كمك به آن شخص به جستجو مشغول مي شوند ولي شخص خود را به جاي ديگر مي رساند ، باز صداي وحشت آوري از گلو خارج مي كند باز مردم در پي صدا مي روند و اثري از او نمي يابند ، سرانجام اين شخص دور از چشم اهالي به منزل خود باز مي گردد و بدينطريق با برانگيختن هيجان و اضطراب مردم ، به نوعي ديگر مراسم طلب باران را برگزار مي كند .
ترانه های طلب باران در هر منطقه از استان بوشهر دارای گویش خاصی است ، اما محتوی این ترانه ها به هم نزدیک است و عبارتند از :
الف : ترانه ها بازگوی رنج مزارع ، حیوانات ، زمین و انسان است ، از کمی باران و برخی نمونه های آن چنین است:
اور تو آسمون نیسی گندم تو زمین پیسی
بوچیلا دون ندارن خدا بده
پیرزن کورو تشنشن لنگه هاسک کولشن
ای خدا گشنمونه لنگه هاسک کولمونه
ب : ذکر نام اجرا کنندگان مراسم طلب باران و تمنای باران از آن ها :
با بارونی ، گلی ، شار شارونی
بار بارونی شار شارونی
الله تو بزن بارون سی مای عیال وارون
های گلیه شاخ زریه امشو خونه ی کاید علیه
گلی گلینا هو هو شاخ زرینا هو هو
گلی ما چه زشتن بارون تپ درشتن
و ...
پ : ستایش کسانی که به بازیکنان مراسم طلب باران خوردنی می دهند و نکوهش کسانی که چیزی نمی دهند :
خونه ی شاه مشتیش دا خونه ی گدا هیچش ندا
ت : از خدا بخشش می خواهند و یاری می طلبند تا باران بفرست :
یالله قوس ، یا لله بارون - یالله قوس ، یا لله بارون
الله تو بزن بارون سی مای عیالوارون
مشکولکم خشکن خدا اوش بده
« او انبار ها ، او ندارن »
جمعیت می گوید : [ خدا ]بده
بچه ها نون ندارن
اهالی می گویند : خدا بده
بوچیلا دون ندارن
مردم می گویند : خدا بده
پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۸
اگر کوسهها آدم بودند ...
برتولت برشت
شاعر و نمایشنامهنویس ِ آلمانیی ِ دورهی ِ جنگ ِ دوم ِ جهانی
«دختر كوچولوی صاحبخانه از آقاي ” كي " پرسيد:
اگر كوسهها آدم بودند با ماهيهاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟
آقای كي گفت : البته ! اگر كوسهها آدم بودند
توی دريا براي ماهيها جعبه های محكمي ميساختند
همه جور خوراكي توی آن ميگذاشتند
مواظب بودند كه هميشه پرآب باشد
هوای بهداشت ماهیهای كوچولو را هم داشتند
برای آن كه هيچ وقت دل ماهیكوچولوها نگيرد
گاهگاه مهمانيهای بزرگ بر پا ميكردند
چون كه گوشت ماهيی ِ شاد از ماهيی ِ دلگير لذيذتر است !
برای ماهیها مدرسه ميساختند
وبه آنها ياد ميدادند
كه چه جوری به طرف دهان ِ كوسه شناكنند
درس اصلي ماهيها اخلاق بود
به آنها مي قبولاندند
كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار برای يك ماهي اين است
كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقديم يك كوسه كند
به ماهی كوچولوها ياد ميدادند كه چه طور به كوسهها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای يك آيندهی ِ زيبا مهيا كنند
آينده ای كه فقط از راه اطاعت به دست ميآييد
اگر كوسهها ادم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان كوسه تصاوير زيبا و رنگارنگي مي كشيدند
ته ِ دريا نمايشنامهای به روی صحنه ميآوردند كه در آن ماهي كوچولوهای قهرمان
شاد و شنگول به دهان كوسهها شيرجه ميرفتند
همراه نمايش، آهنگهاي مسحوركنندهای هم مينواختند كه بي اختيار
ماهيهای كوچولو را به طرف دهان كوسهها ميكشاند
در آنجا بي ترديد مذهبی هم وجودداشت
كه به ماهيها میآموخت
“زندگيی ِ واقعي در شكم ِ كوسهها آغاز ميشود”.»
(خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی)
شاعر و نمایشنامهنویس ِ آلمانیی ِ دورهی ِ جنگ ِ دوم ِ جهانی
«دختر كوچولوی صاحبخانه از آقاي ” كي " پرسيد:
اگر كوسهها آدم بودند با ماهيهاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟
آقای كي گفت : البته ! اگر كوسهها آدم بودند
توی دريا براي ماهيها جعبه های محكمي ميساختند
همه جور خوراكي توی آن ميگذاشتند
مواظب بودند كه هميشه پرآب باشد
هوای بهداشت ماهیهای كوچولو را هم داشتند
برای آن كه هيچ وقت دل ماهیكوچولوها نگيرد
گاهگاه مهمانيهای بزرگ بر پا ميكردند
چون كه گوشت ماهيی ِ شاد از ماهيی ِ دلگير لذيذتر است !
برای ماهیها مدرسه ميساختند
وبه آنها ياد ميدادند
كه چه جوری به طرف دهان ِ كوسه شناكنند
درس اصلي ماهيها اخلاق بود
به آنها مي قبولاندند
كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار برای يك ماهي اين است
كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقديم يك كوسه كند
به ماهی كوچولوها ياد ميدادند كه چه طور به كوسهها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای يك آيندهی ِ زيبا مهيا كنند
آينده ای كه فقط از راه اطاعت به دست ميآييد
اگر كوسهها ادم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان كوسه تصاوير زيبا و رنگارنگي مي كشيدند
ته ِ دريا نمايشنامهای به روی صحنه ميآوردند كه در آن ماهي كوچولوهای قهرمان
شاد و شنگول به دهان كوسهها شيرجه ميرفتند
همراه نمايش، آهنگهاي مسحوركنندهای هم مينواختند كه بي اختيار
ماهيهای كوچولو را به طرف دهان كوسهها ميكشاند
در آنجا بي ترديد مذهبی هم وجودداشت
كه به ماهيها میآموخت
“زندگيی ِ واقعي در شكم ِ كوسهها آغاز ميشود”.»
(خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی)
سهشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸
تحقیقی در خاستگاه صوفیگری ایرانی و منشأ ابزارهای نمادین ایشان
زبانشناس و فيلسوف نامدار، توشيهيكو ايزوتسو، استاد فقيد ژاپني در ضمن بحثي درباره سهروردي اشاره كرده است كه نگرش خاص شيخ اشراق به اجسام، تعليمات گنوستيك مانوي را تداعي ميكند؛ اما حقيقت اين است كه نگاه مانويان به جسم كه نگاهي است يكسره منفي (آنها جسم را ذاتا پليد و اهريمني مي پندارند) غلوآمیز است و با آموزشهاي شيخ اشراق تفاوت دارد؛ از همین رو هم هست که سهروردي در آغاز كتاب حكمت الاشراق نسبت انديشه هاي خود با مانويان (و نيز با مجوس) را صريحا نفي نكرده است؟ گروهی براي گذر از اين تنگنا میگویند که بايد برای تصور درستي این ارتباط از طريقه هاي ارتودوكس عرفاني ايران باستان از جمله زروانگرایی اطلاع حاصل كرد. ولی به نظر میرسد نباید دورتر رفت چه منصور حلاج از مراجع و بنیانگذاران صوفی گری درویشان خود مانی پسر فاتک مصلوب است که شکل اسلامی روایت کشته شدن وی و تعالیمش در اسلام بومی شده اند. نگارنده در جای دیگر برای اثبات این گفته به تفصیل سخن گفته است (تاریخ اساطیری تطبیقی ایران جلد هفت)؛ لذا در اینجا وارد این بحث نمیگردد. می دانیم که ماني پس از مطالعه آئين زرتشت خود را مصلح آن شناخت. هند را سياحت کرد و با عقايد بودائي آشنا شد، سپس به ايران بازگشت و به تبليغ دين جديد پرداخت و آن را با اديان زرتشتي و بودائي و مهري و مسيحي مطابقت داد، ولي تحت تعقيب روحانيان زرتشتي قرار گرفت و محکوم گرديد و در سال 276 ميلادي در شصت سالگي مصلوب شد. مانی حدود سال 210 میلادی یعنی پنج سال بعد از فلوطین تولد یافته بود.
سه ابزار آیینی دراویش یعنی کشکول، تبرزین و دست فلزی بر افراشته روی کشکول به وضوح ریشه در آیین مرتاضان و بوداییان هندی دارند:
1- برای نام کشکول ریشه ای پیشنهاد نشده است. نگارنده وجه اشتقاق ترکیب کش (جام شراب مقدس هوم) و کول (کوزه و جام) و همچنین ترکیب کاسهً فارسی (کاته، کاثهً سانسکریت) و کول (در بر حمل کردن) مناسب می یابد. از این میان وجه اشتقاق دوم بسیار آشکارا و واضح استعمال عملی و اقتصادی کهن کشکول را بازگویی می نماید. لابد وجه اشتقاق اول نیز مورد توجه بوده است چه از این خاستگاهها بوده است که در آیین غُلات شیعی علوی شراب و انگور در کنار نام امام علی و سلمان فارسی (قاضی شریح، عبدالله سلام از ایرانیان زرتشتی مهاجر به یمن) تقدیس گردیده است. می دانیم جام آیینی مقدس از قدیم در نزد راهبان بودایی مرسوم بوده و می باشد ولی طرز استعمال آن برای شراب هوم مختص آریائیان ایرانی و سکایی بوده است.
2- تبرزین سمبل ایزد آتش هندو ایرانی آگنی یا آذر است. نگارنده قبلاً در تبدیل اساطیر کهن ایرانی به اسلامی جایگزین شدن نام آلوو (آتش) با امام علی شیعیان را دریافته است. خصوصاً در موضوع جایگزین شدن نام سردار قهرمان اساطیری بی بدیل ایرانیان یعنی آترادات پیشوای مردان (بهرام، گرشاسپ، رستم "سگستانی=کادوسی-آماردی") که معنی لفظی نامش مخلوق آتش از قبیله جنگاور دشمن کش است، با شاه مردان علی ابن مطلب بسیار گویا است.
3- دست بر افراشته در آیین هندوان سمبلی برای شیوا (ایزد بهرام ایرانی) است که بودای خدای گونه از مظاهر وی به شمار میرفته است. احتمال اینکه این سمبل بعداً به نشانه ای اسلامی از جمله پنج اصل اعتقادی علویان پدید آمده باشد زیاد است؛ چون حلقه واسطی در این باب بین سنن شیواگری و بودائیگری و آیین گنوسی با صوفی گری عهد اسلامی دیده نمیشود.مسلم به نظر میرسد عناوین قلندر و قرندل دراویش به ترتیب به معنی "دارای دارایی قلیل" (قلاً-دار) و "صاحب دل" هستند.
کسروی بدون در نظر گرفتن ارتباط ریشه ای فلسفه گنوستیک مانوی با صوفی گری ایرانی مستقیم به سراغ فلوطین (پلوتینیوس، زیسته در میان سالهای 270-205میلادی) رفته است که نظم و نسقی به فلسفه عرفان و صوفی گری اساساً متعلق به فرقه مرتاضان هندوی داده است. می دانیم که یونانیان بعد از عهد اسکندر در منطقه ای شامل بین شرق افغانستان و غرب هندوستان حتی بعد از سقوط سلوکیان دولت یونانی نیرومندی بنیاد کرده با فرهنگ عرفا و مرتاضان هند و آیین بوداییگری(زرتشتیگری بلخی) آشنایی کامل داشتند. یعنی باید خود ریشه فرهنگ گنوستیک یونانی را هم سمت هندوستان شمرد:
کسروی ضمن نقد صوفی گری در باب عقاید فلوطین (پلوتینیوس) که معاصر مانی بوده، مطالبی مفیدی را به اختصار آورده است که برای اطلاع قسمتی از آنها در اینجا ذکر میگردد. به نظر کسروی (در آن عهد که هنوز مطالب چندان زیادی در باب ریشه ایرانی صوفی گری مانوی و بودایی منتشر نشده بوده است) بینانگزار صوفی گری به معنی اخص آن پلوتینوس (فلوطین) از فیلسوفان یونانی-رومی قرن سوم میلادی بود: "پلوتینوس سخنان بسیاری به زبان فلسفه گفته که کوتاه شدهً آن با زبان ساده این است: در جهان آن چه هست همه یک چیز است. خداست و چیزهای دیگر از او جدا شده اند. روان آدمی به این جهان آمده و گرفتار ماده شده، و این است همیشه باید از این جهان و از خوشیهایش گریزان و در آرزوی پیوستن به آن سرچشمه یا میهن خود باشد. او میگوید: در این جهان اگر کسی از خود بیخود گردد به آن سرچشمه هستی- یا بهتر بگوییم: به خدا تواند پیوست. چشم سر را باید بست و دیده دل گشود. آن گاه دیده خواهد شد که آن چه ما می جوییم از ما دور نیست، بلکه در خود ما ست. این جمله ها را از خود پلوتینوس می آورند: ما همگی در خدائیم، از او جدا گشته ایم و به او باز خواهیم پیوست. روان آدمی از یک جهان آزاد و بی آلایشی فرود آمده و در این جهان گرفتار ماده شده و آلودگیها پیدا کرده، لیکن هر کسی که به خواهشهای تن نپردازد و به پرورش روان خیزد آلایش او کمتر خواهد بود، و کسانی که بخواهند از این دامگه باز رهند باید از خوشیهای این جهان رو گردانند و به پارسایی پردازند."
کسروی نقاط ضعف و بدبینی افراطی تعالیم ایشان را از بشریت در خصوصاض در این نوع کلام می بیند:
اهل دنیا از کهین و از مهین لعنت الله علیهم اجمعین.
این شعار ضد بشری بسیار افراطی در نزد دراویش کنونی کارایی و استعمال خود کنار گذاشته شده است. ولی این طرز فکر در حال حاضر به دیدگاه طالبان و القاعده و تندروان جمهوری اسلامی- انجمن حجتیه ای (به کثرت قلیل میکروسکپی در مقیاس جهانی) بسیار نزدیک است که جهان کلان و پیشرفته امروز را در تسخیر کفر و الحاد می پندارند. در حالی که خود نه تنها وجاهتی در جامعه بشری ندارند بلکه در جهل مرکب علمی و تبعضیات ضد انسانی غوطه ورند. مشکل تحصیل کرده هایشان در این راه این بوده است که با شک و تردید علمی به سراغ بررسی دین و آیین شان نرفته و صرفاً سنت عامیانه لباس تقدس پوشیده پدرانشان و مردم عوام کوچه و بازار را با نماز و روزه ها ی روزانه و سالانه در خود صلبیت بخشیده اند. دیکتاتوری دورهً آریامهری با طرح ضد انقلابی استعمارگران به عمد این طرز فکر سنتی را یکه تاز میدان خالی فرهنگ و اندیشه دینی و سیاسی ایران کرده بود. درخت تلخی که اکنون به بار آخرینش نشسته است. کسروی نقاط قوت کلام صوفیان از جمله در شاه بیت مولانا نشان میدهد:
آنها که طلبکار خدایید، خدایید، بیرون ز شما نیست، شمائید، شمائید
چیزی که نکردید گم، از بهر چه جویید و اندر طلب گم نشده، بهر چرایید.
کلّ شعر مولانا در این باب:
آنها که طلبکار خدایید خدایید بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید اندر طلب گم نشده بهر چرایید
اسمید و حروفید و کلامید و کتابید جبریل امینید و رسولان سمایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سوی زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتید گهی عرش و گهی فرش در عین بقایید و منزه ز فنایید
خواهید که بینید رخ اندر رخ معشوق زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید
سه ابزار آیینی دراویش یعنی کشکول، تبرزین و دست فلزی بر افراشته روی کشکول به وضوح ریشه در آیین مرتاضان و بوداییان هندی دارند:
1- برای نام کشکول ریشه ای پیشنهاد نشده است. نگارنده وجه اشتقاق ترکیب کش (جام شراب مقدس هوم) و کول (کوزه و جام) و همچنین ترکیب کاسهً فارسی (کاته، کاثهً سانسکریت) و کول (در بر حمل کردن) مناسب می یابد. از این میان وجه اشتقاق دوم بسیار آشکارا و واضح استعمال عملی و اقتصادی کهن کشکول را بازگویی می نماید. لابد وجه اشتقاق اول نیز مورد توجه بوده است چه از این خاستگاهها بوده است که در آیین غُلات شیعی علوی شراب و انگور در کنار نام امام علی و سلمان فارسی (قاضی شریح، عبدالله سلام از ایرانیان زرتشتی مهاجر به یمن) تقدیس گردیده است. می دانیم جام آیینی مقدس از قدیم در نزد راهبان بودایی مرسوم بوده و می باشد ولی طرز استعمال آن برای شراب هوم مختص آریائیان ایرانی و سکایی بوده است.
2- تبرزین سمبل ایزد آتش هندو ایرانی آگنی یا آذر است. نگارنده قبلاً در تبدیل اساطیر کهن ایرانی به اسلامی جایگزین شدن نام آلوو (آتش) با امام علی شیعیان را دریافته است. خصوصاً در موضوع جایگزین شدن نام سردار قهرمان اساطیری بی بدیل ایرانیان یعنی آترادات پیشوای مردان (بهرام، گرشاسپ، رستم "سگستانی=کادوسی-آماردی") که معنی لفظی نامش مخلوق آتش از قبیله جنگاور دشمن کش است، با شاه مردان علی ابن مطلب بسیار گویا است.
3- دست بر افراشته در آیین هندوان سمبلی برای شیوا (ایزد بهرام ایرانی) است که بودای خدای گونه از مظاهر وی به شمار میرفته است. احتمال اینکه این سمبل بعداً به نشانه ای اسلامی از جمله پنج اصل اعتقادی علویان پدید آمده باشد زیاد است؛ چون حلقه واسطی در این باب بین سنن شیواگری و بودائیگری و آیین گنوسی با صوفی گری عهد اسلامی دیده نمیشود.مسلم به نظر میرسد عناوین قلندر و قرندل دراویش به ترتیب به معنی "دارای دارایی قلیل" (قلاً-دار) و "صاحب دل" هستند.
کسروی بدون در نظر گرفتن ارتباط ریشه ای فلسفه گنوستیک مانوی با صوفی گری ایرانی مستقیم به سراغ فلوطین (پلوتینیوس، زیسته در میان سالهای 270-205میلادی) رفته است که نظم و نسقی به فلسفه عرفان و صوفی گری اساساً متعلق به فرقه مرتاضان هندوی داده است. می دانیم که یونانیان بعد از عهد اسکندر در منطقه ای شامل بین شرق افغانستان و غرب هندوستان حتی بعد از سقوط سلوکیان دولت یونانی نیرومندی بنیاد کرده با فرهنگ عرفا و مرتاضان هند و آیین بوداییگری(زرتشتیگری بلخی) آشنایی کامل داشتند. یعنی باید خود ریشه فرهنگ گنوستیک یونانی را هم سمت هندوستان شمرد:
کسروی ضمن نقد صوفی گری در باب عقاید فلوطین (پلوتینیوس) که معاصر مانی بوده، مطالبی مفیدی را به اختصار آورده است که برای اطلاع قسمتی از آنها در اینجا ذکر میگردد. به نظر کسروی (در آن عهد که هنوز مطالب چندان زیادی در باب ریشه ایرانی صوفی گری مانوی و بودایی منتشر نشده بوده است) بینانگزار صوفی گری به معنی اخص آن پلوتینوس (فلوطین) از فیلسوفان یونانی-رومی قرن سوم میلادی بود: "پلوتینوس سخنان بسیاری به زبان فلسفه گفته که کوتاه شدهً آن با زبان ساده این است: در جهان آن چه هست همه یک چیز است. خداست و چیزهای دیگر از او جدا شده اند. روان آدمی به این جهان آمده و گرفتار ماده شده، و این است همیشه باید از این جهان و از خوشیهایش گریزان و در آرزوی پیوستن به آن سرچشمه یا میهن خود باشد. او میگوید: در این جهان اگر کسی از خود بیخود گردد به آن سرچشمه هستی- یا بهتر بگوییم: به خدا تواند پیوست. چشم سر را باید بست و دیده دل گشود. آن گاه دیده خواهد شد که آن چه ما می جوییم از ما دور نیست، بلکه در خود ما ست. این جمله ها را از خود پلوتینوس می آورند: ما همگی در خدائیم، از او جدا گشته ایم و به او باز خواهیم پیوست. روان آدمی از یک جهان آزاد و بی آلایشی فرود آمده و در این جهان گرفتار ماده شده و آلودگیها پیدا کرده، لیکن هر کسی که به خواهشهای تن نپردازد و به پرورش روان خیزد آلایش او کمتر خواهد بود، و کسانی که بخواهند از این دامگه باز رهند باید از خوشیهای این جهان رو گردانند و به پارسایی پردازند."
کسروی نقاط ضعف و بدبینی افراطی تعالیم ایشان را از بشریت در خصوصاض در این نوع کلام می بیند:
اهل دنیا از کهین و از مهین لعنت الله علیهم اجمعین.
این شعار ضد بشری بسیار افراطی در نزد دراویش کنونی کارایی و استعمال خود کنار گذاشته شده است. ولی این طرز فکر در حال حاضر به دیدگاه طالبان و القاعده و تندروان جمهوری اسلامی- انجمن حجتیه ای (به کثرت قلیل میکروسکپی در مقیاس جهانی) بسیار نزدیک است که جهان کلان و پیشرفته امروز را در تسخیر کفر و الحاد می پندارند. در حالی که خود نه تنها وجاهتی در جامعه بشری ندارند بلکه در جهل مرکب علمی و تبعضیات ضد انسانی غوطه ورند. مشکل تحصیل کرده هایشان در این راه این بوده است که با شک و تردید علمی به سراغ بررسی دین و آیین شان نرفته و صرفاً سنت عامیانه لباس تقدس پوشیده پدرانشان و مردم عوام کوچه و بازار را با نماز و روزه ها ی روزانه و سالانه در خود صلبیت بخشیده اند. دیکتاتوری دورهً آریامهری با طرح ضد انقلابی استعمارگران به عمد این طرز فکر سنتی را یکه تاز میدان خالی فرهنگ و اندیشه دینی و سیاسی ایران کرده بود. درخت تلخی که اکنون به بار آخرینش نشسته است. کسروی نقاط قوت کلام صوفیان از جمله در شاه بیت مولانا نشان میدهد:
آنها که طلبکار خدایید، خدایید، بیرون ز شما نیست، شمائید، شمائید
چیزی که نکردید گم، از بهر چه جویید و اندر طلب گم نشده، بهر چرایید.
کلّ شعر مولانا در این باب:
آنها که طلبکار خدایید خدایید بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید اندر طلب گم نشده بهر چرایید
اسمید و حروفید و کلامید و کتابید جبریل امینید و رسولان سمایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سوی زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتید گهی عرش و گهی فرش در عین بقایید و منزه ز فنایید
خواهید که بینید رخ اندر رخ معشوق زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید
اشتراک در:
پستها (Atom)