یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹
معنی لفظی نامهای تات و کوتی
آگوم کاک رمه (اژدهای شمشیر خونین) پادشاه کاسی اواسط سده شانزدهم پیش از میلاد در کتیبهً خود از کوتیان بی خرد در سمت آذربایجان یاد می کند. بقایای همین مردم بومی کوتیان ساده زیست با جمجمه مدور را می توان در تبار مردم تات (دنباله روها، رعیت ها، تابع ها) در سمت شمال غرب ایران پیدا کرد. خود نام کوتی را هم می توان به معنی سگپرست و هم ساده زیست و پست فرهنگ گرفت.
نامهای کوتی ها و بودیان ماد در کلمات هندوایرانی کوتی (سگ) و بودها (سگ) به هم می رسند.
سهشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹
مرکزیت بلخ و بامیان در نقشهً تبتی کهن
در نقشه جهانی هندوان در سمت شمال شهری به نام سیدذه پورای یعنی شهر رهبر آرمانی و پیروزمند (یعنی مکان گوتمه بودا) خوانده شده است مطابق با ناحیهً بلخ شایگان یعنی شهرهای باستانی سه گلوی بلخ و مزارشریف و بامیان است. معلوم است که مردم هندوستان و تبت در حدود دوران ما بین 500پیش از میلاد تا 500 بعد از میلاد بلخ و بامیان را به سبب مرکزیت آن بر جهان آیین بودایی تقدیس می نموده اند. مردم هندوستان آن را به عنوان شهر رهبر آرمانی در رأس و شمال زمین قرار داده و در تبت آن را به عنوان مکان مرکزی آیین و جهان بودایی در میانهً زمین نشانده اند که به سبب وجود همان معبد نوبهار بلخ (دیر مرکزی بلخ) در آنجا بوده است.در توصیف این مکان مرکزی نقشهً تبتی از باغ صلیب شکسته یا نه طبقه است، اسم برده اند که همان محل مجسمهً های بزرگ بودا در بامیان است که به ارتفاع 50 و 33 متر بوده اند. باغ چرخ که علامت آیین بودایی بزرگ (=ماهایانا) است که در کاپیسی در سمت جنوب شرقی بلخ و بامیان قرار داشته است و باغ لوتوس (محل درختان مقدس سرو) همان بغلان (محل باغ خدایگانی) است. لذا دست آخر از باغ نفیس این نقشه هم جز خود همان معبد نو ویهار بلخ مراد نبوده است. گروهی با علایق ملی گرایانه بدون دلیل خاصی نقشه مرکزی را پاسارگاد دانسته اند. در حالی که در عهد بودایی شدن تبت پاسارگاد شکوه سیاسی خود را از دست داده بود و این نقشه هم نقشه راهبان بودایی تبت بوده است نه عاشقان تبتی امپراطوری اشکانی و یا ساسانی آن هم به مرکزیت تخت جمشید سوخته و دخمه های پاسارگاد و نقش رستم متروک.
یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹
زرتشت زمان آستیاگ و کورش که به عصر حجر برده شده است
به قول دوستمان قاسم طلاوری "ما فیلسوف بنیانگذار مکتب فلسفه ای خاص نداشتیم" حال بدین عنوان شاخدار برمی خوریم ؛ "پیشگامی یونان یا مرده ریگ ایران باستان !؟" (دانش و آموزش و فرهنگ در ایرانِ کهن/ برگرفته از کتاب: آموزش فرهنگ دکتر فریدون جنیدی / سروش سکوت) و این جماعت زرتشت سپیتمان را برای فیلسوف اصیل نمودن اش به عصر حجر می برند. در حالی که هرتسفلد عهد جنگهای به اصلاح جهانی وی را در وجود سپیتاک پسر سپیتمه فرمانروای بلخ و دربیکان شناسایی نموده بود.
Mencius läran
Mencius menar att det är härskarens uppgift att se till att folket har det bra och utvecklas både materiellt och andligt. Den som styr landet ska agera så som en landsfader och med sitt eget goda uppförande vara ett föredöme för folket. På så sätt kommer härskaren mycket längre än genom att styra med hot eller våld. Det är först när härskaren själv agerar föredömligt som han kan förvänta sig att ha folket på sin sida. Hur man styr skiljer kungen från despoten. Enligt Mencius är människan i grund och botten god och om härskaren styr på ett fördömligt sätt kommer folket att följa efter. Om en härskare inte följer sin egen goda natur utan uppför sig som en tyrann och missbrukar sina befogenheter, ja då har folket rätt att avsätta sin härskare eller t.o.m. rätt att döda honom.
En människa kan göra onda saker trots att han av naturen är god, men det sker endast om människan inte har fått den rätta vägledningen och utbildningen. En människa har medfödda goda egenskaper som ingen annan art har och i rätt omgivning och med en god utbildning kan alla utvecklas till att bli goda människor.(Wikipedia)
En människa kan göra onda saker trots att han av naturen är god, men det sker endast om människan inte har fått den rätta vägledningen och utbildningen. En människa har medfödda goda egenskaper som ingen annan art har och i rätt omgivning och med en god utbildning kan alla utvecklas till att bli goda människor.(Wikipedia)
نقد یک عبارتی برداستان تربیت نا اهل را
طایفه ای را کشتار کرده و فرزندی از ایشان را به ناز و نعمت پروردند. می خواستند که این فرزند بی خیال دوستان فقیر خویش که از بی فرهنگی و بی غذایی به راهزنی روی آورده بودند؛ فراموش کرده و بی غیرت و بی خیال گذشته ها و عاصی شاه بد یا یک کمی خوب نگردد؟ عقل سلیم دو راهی میرود. من حکم دوم سعدی را برای این عهد ابداً نمی پسندیدم بلکه همان اولی را می پسندم حتی جرم در حد غیر قابل تصور در مورد وی مرتکب شده باشند. ادامه راه خلاف باعث عصیان شده است:شاه عقلی هم در سر داشته و از نتایج کشتار خویش و از حس انتقام احتمالی جوانک بیمناک بوده است گرچه راه حل نه در کشتار راهزنان شکم خالی بلکه ایجاد سد و چاه آبی برای ایشان بوده است که مزدک بامدادان از نیسای میانی سمت میمنه افغانستان به پیروی از منسیوس وزیر خردمند چینی آن را دریافته بود:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد.
.شما هم می توانید قضاوت خود را داشته باشید
گلستان سعدی : حکایت در عبرت پادشاهان 5
شرح داستان
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد.
.شما هم می توانید قضاوت خود را داشته باشید
گلستان سعدی : حکایت در عبرت پادشاهان 5
شرح داستان
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان
پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹
بیوگرافی - سوسن
سوسن زنی با شخصیت بود و هیچ وقت گذشته خود را فراموش نکرد و همیشه یار مستمندان بود. او در تأسیس چند پرورشگاه سهیم بود. او سرپرستی چندین کودک بی سرپرست را مادرانه بعهده گرفت. او با دیدن هر فقیری اختیارش را از دست می داد و توشه و مزد زحماتش را بین آنان تقسیم می نمود. او درد فقیری و نداری و بی کسی و زندگی پرورشگاهی را چشیده بود. سوسن نامش گل اندام طاهرخانی بود متولد اردیبهشت ماه ۱۳۲۱در قصر شیرین. نام پدرش ابراهیم نام مادرش بلقیس بود. بعد از از دست دادن پدرش در یک حادثه تصادف که خودش هم مجروح گشت به اتفاق مادرش به تهران آمد.
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشین دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بیچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ریز و کم بینش دلسوزی می کردند بیشتر پول می دادند مادر او که در مدیحه سرایی و ذکر علی علی و حسین حسین مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرایی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بیماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در همسایگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعیت سوسن مطلع شد و پس از درگیری کار آنان به کلانتری کشید. آن روز سوسن ۱۲ سال بیشتر نداشت و با توضیح وضعیت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پلیس وقت جدا شد و به یک پرورشگاه در خیابان مولوی سپرده شد .
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه دیگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشید مردای و یار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جمیله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پایش باز شد و تا آنجا پیش رفت که توانست در شکوفه نو یکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جایی برای خود باز کند. آقا رضا سهیلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پایش به رادیو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنین توسط زنده یاد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جمیله باعث شد که جمیله هم بتواند به دربار رفت و آمد نماید. در بیشترین مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در یک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدایایی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زیادی داشت ولی در موقع فرار از ایران قاچاقچیان در ترکیه مقداری از آن را ربودند.سوسن پس از انقلاب توسط یک بازاری مرغدار و سوپر مارکت دار در شمیران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدین ترتیب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گیشا و پس از آن به علت گرانی جا نزدیک به چهار راه سیروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قدیم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگیری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که دیگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طریق کوه به ترکیه و سپس لندن و بعد به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد
مطلب و ترانه ها در این آدرس [لا اقل برای من]قابل دسترسی است:"سوسن آلبوم های جدید آهنگ ها متن ترانه ها - ایران ترانه"
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید ...
www.backupflow.com/person/130.htm - Cached - Similar"
"
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشین دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بیچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ریز و کم بینش دلسوزی می کردند بیشتر پول می دادند مادر او که در مدیحه سرایی و ذکر علی علی و حسین حسین مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرایی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بیماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در همسایگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعیت سوسن مطلع شد و پس از درگیری کار آنان به کلانتری کشید. آن روز سوسن ۱۲ سال بیشتر نداشت و با توضیح وضعیت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پلیس وقت جدا شد و به یک پرورشگاه در خیابان مولوی سپرده شد .
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه دیگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشید مردای و یار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جمیله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پایش باز شد و تا آنجا پیش رفت که توانست در شکوفه نو یکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جایی برای خود باز کند. آقا رضا سهیلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پایش به رادیو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنین توسط زنده یاد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جمیله باعث شد که جمیله هم بتواند به دربار رفت و آمد نماید. در بیشترین مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در یک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدایایی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زیادی داشت ولی در موقع فرار از ایران قاچاقچیان در ترکیه مقداری از آن را ربودند.سوسن پس از انقلاب توسط یک بازاری مرغدار و سوپر مارکت دار در شمیران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدین ترتیب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گیشا و پس از آن به علت گرانی جا نزدیک به چهار راه سیروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قدیم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگیری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که دیگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طریق کوه به ترکیه و سپس لندن و بعد به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد
مطلب و ترانه ها در این آدرس [لا اقل برای من]قابل دسترسی است:"سوسن آلبوم های جدید آهنگ ها متن ترانه ها - ایران ترانه"
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید ...
www.backupflow.com/person/130.htm - Cached - Similar"
"
چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹
ایل بویر احمد همان اتابکان هزار اسبی کهن این منطقه است
بویر احمد (بئور-اکبت اوستایی= یعنی مجمع هزار نفری) که گروه اصلی آن باوی (بئو[ن]ی=هزار نفری) نیز نامیده شده است. از تشکیل دهندگان اتابکان لر بوده اند. چه کهگیلویه (کوهستان جنگلی) و بویر احمد درست همان جایی است که اتابکان بزرگ یا هزار اسبی (هزار سپاهی) در آن می زیسته اند.
گستره حکومت اتابکان لُر
در بسط و توضیح اینکه خود هزار اسپی ها باید همان بویر احمدی ها باشند، گفتنی است: چون نامهای ایلات جاکی (مترادف با زمیگان کهن)، چرام، دشمن زیار و بویر احمد (مترادف با باوی= بئونی اوستا) در چهارمحال بختیاری و بویر احمد به ترتیب به معانی صاحبان زمینهای ییلاقی و قشلاقی، رمه سفید، ستم کننده به دشمن و ده هزار نفری می باشند. یعنی ایل باوی کنونی (بویر احمد، بئور-هم-ئیتی کهن) با تعداد نفرات کثیر بزرگترین ایل منطقه و اعقاب همان اتابکان هزاراسبی لًر بوده است.
گستره حکومت اتابکان لُر
در بسط و توضیح اینکه خود هزار اسپی ها باید همان بویر احمدی ها باشند، گفتنی است: چون نامهای ایلات جاکی (مترادف با زمیگان کهن)، چرام، دشمن زیار و بویر احمد (مترادف با باوی= بئونی اوستا) در چهارمحال بختیاری و بویر احمد به ترتیب به معانی صاحبان زمینهای ییلاقی و قشلاقی، رمه سفید، ستم کننده به دشمن و ده هزار نفری می باشند. یعنی ایل باوی کنونی (بویر احمد، بئور-هم-ئیتی کهن) با تعداد نفرات کثیر بزرگترین ایل منطقه و اعقاب همان اتابکان هزاراسبی لًر بوده است.
سهشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹
تفسیر و بررسی موضوع تیر اسطوره ای آرش کمانگیر
آرش (ائیریو-خشیه= اِره نیرومند یا پهلوان آریایی) مطابق تیر یشت از کوه ائیریوخشوث (محل تجمع آریائیان) به سوی کوه خوانونت (کوه درخشان= بامیان یا سفیدکوه در افغانستان در سرچشمه مرو رود) تیری انداخت." مطابق اخبار عهد اعراب تا که مرز بین ایران و توران را نشان دهد. در حالی که مرزهای نامشخص ایران و توران اساطیری در این حدودها نبوده است. مشکل بر این بوده است که عنوان افراسیاب (پر آسیب) صرفاً لقب مادیای اسکیتی تصور میشده است؛ در حالی که از منوچهر زمان آرش و خصم وی همانا مامیتی- آرش-و فرمانروای مادی سمت قزوین و زنجان همدست (به احتمال زیاد برادر خشثریتی= کیکاوس پادشاه ماد در ناحیه کاشان) و اسرحدون پادشاه قصی القلب آشّور مراد بوده است که بعد از دور شدن همدستان اسکیتی یا همان تورانی مادها به سوی شمال سرزمین ماد را مورد خشم و یرانگری خود قرار داد. هر دو فرمانروای مادی به سوی کوههای البرز پناه بردند. حماسهً اصلی سرانجام از فرود آمدن خشثریتی از البرز به شهر آمل پدید آمد که در عهد جانشین آشور بانیپال واقع شد و امپراطوری ماد با کشتار آشوریان محاصرهً کننده شهر آمل توسط آترادات پیشوای آماردان (گرشاسپ، رستم) در پای حصار شهر آمل [محل هفتخوان رستم] مستقل شد و رو به گسترش رفت. بنا به اسطوره آرش (در واقع مامیتی – آرشو) وی نیز به رشته کوه البرز در سمت رویان پناه برده بود. در اساس این حماسه از قیام همزمان مامیتی آرشو با خشثریتی سخن به میان می آورد. مطابق اخبار آشوریان و نصّ صریح اوستا و کتب پهلوی اوپیته (اپیوه فرمانروای مادی سمت شهر کاشان) چهار پسر داشت که همزمان در نقاط مختلف ایران حکومت نمودند. دو فرزند اولی همین نامبردگان فرزند سوم دوساننی (دوراسرو) و فرزند سوم که در سمت مادهای دوردست (کرمان) حکومت میکرده است. نامش در منابع آشوری ذکر نشده است. اوستا عنوان وی را کوی وی آرش (یعنی کسی که دلیری ننمود، یعنی در قیام ماد شرکت ننمود) ذکر نموده است. در فقرات 37 -38 تیر یشت آمده است: " ستاره رایومند و فرهمند تیشتر (ایزد آهنگری و مسگری و رعد ایرانیان، مطابق هرمس یونانیان در عرصهً علم نجوم کهن یا همان تیر، اره- آداد بابلی ها ایزدان مرگ و رعد) را می ستائیم که چست بدان سوی گراید، چست به سوی دریای فراخکرت (خلیج فارس یا دریای مازندران) تازد؛ مانند آن تیر در هوا پرّان که آرش، بهترین تیر انداز آریایی از کوه ائیریو خشوث به سوی کوه خوانونت انداخت. آنگاه اهورامزدا (ایزد عقاب وش آسمان) به آن تیر جان بدمید. امشاسپندان و مهر از برای آن راه آماده ساخته و از پی آن اشی (فرشتهً توانگری) نیک و بزرگوار و پارندی (فرشتهً پرنده شکل گشایش و بخشایش) به گردونهً سبک و چست بر آمده، از پی آن روان شدند تا اینکه آن تیر به کوه خوانونت فرود آمد."
معلوم است اساس اسطوره حماسی اساس تاریخی درست ندارد و به رقابت و چشم هم چشمی مردم مادی سمت میانه – قزوین (محل حکومت مامیتی آرشو) با مردم مادی و آماردی کاشان- آمل پدید آمده است. فردوسی نیز در اصالت تاریخی این گفته های اساطیری تردید نموده و حتی از آوردن داستان این اسطوره در شاهنامه خود داری نموده است. در این اسطوره صحبت از فرود آمدن تیر آرش بر درخت گردویی (گوزی) در کنار جیحون است که باید ناحیه جوزجان افغانستان مراد باشد. در عهد اعقاب خشثریتی (کی کاوس) یعنی فرائورت (فرود-سیاوش) و پسر فرائورت یعنی کی خشثرو (کیاکسار هرودوت، همان کیخسرو، هوخشثره) بود که امپراطوری ماد از سمت شرق به بلخ و بامیان و جوزجان رسید. یعنی تیر آرش (مامیتی- آرشو) به رهبری برادر زادگانش بدان نواحی رفت نه به یاری خداوندگانی که موبدان ردیف کرده اند.
معلوم است اساس اسطوره حماسی اساس تاریخی درست ندارد و به رقابت و چشم هم چشمی مردم مادی سمت میانه – قزوین (محل حکومت مامیتی آرشو) با مردم مادی و آماردی کاشان- آمل پدید آمده است. فردوسی نیز در اصالت تاریخی این گفته های اساطیری تردید نموده و حتی از آوردن داستان این اسطوره در شاهنامه خود داری نموده است. در این اسطوره صحبت از فرود آمدن تیر آرش بر درخت گردویی (گوزی) در کنار جیحون است که باید ناحیه جوزجان افغانستان مراد باشد. در عهد اعقاب خشثریتی (کی کاوس) یعنی فرائورت (فرود-سیاوش) و پسر فرائورت یعنی کی خشثرو (کیاکسار هرودوت، همان کیخسرو، هوخشثره) بود که امپراطوری ماد از سمت شرق به بلخ و بامیان و جوزجان رسید. یعنی تیر آرش (مامیتی- آرشو) به رهبری برادر زادگانش بدان نواحی رفت نه به یاری خداوندگانی که موبدان ردیف کرده اند.
دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹
بررسی کوتاهی در باب نامهای اساطیری سنگهواک و ارنواک
اکنون که باز بر روی موضوع شامیرام و سمیرامید (سمیرامیس) باز میگردم. برای آنها در زبانهای سامی (عربی، آرامی و غیره) و ایرانی می توان معانی مادر با بصیرت و مادر دانا را در نظر گرفت. با منظور داشتن این معانی نامهای اوستایی سنگهواک (دانا) و ارنواک (نیرومند کردار) به ترتیب اشاره به همان دختران معروف آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) یعنی "آموخه" (آموخته و دانا) و "آم-ایتیدا" (نیرومند کردار) میشود که نگارنده قبلاً برای آنها ترتیب بر عکس انتخاب نموده بود. می دانیم آمیتیدا همان مادر سپیتاک زرتشت است. این آمیتیدا با سپیتمه مغ پادشاه ولایات جنوب قفقاز ازدواج نموده بود و مگابرن ویشتاسپ و برادرش سپیتاک زرتشت (زریر، گائوماته بردیه) حاصل این ازدواج بود. بعد از قتل سپیتمه، آمیتیدا به دربار کورش برده شد و سپیتاک زرتشت به مقام دامادی کورش و ازدواج با آتوسا رسید و محل حکومتش از ولایات جنوب قفقاز به بلخ منتقل شد. خواهر آمیتیدا یعنی آموخا در بابل ملکه با قدرتی شد و دژ حصاری بزرگ بابل به روش مادی به نام باغهای معلق بابل به نام وی ساخته شد (در واقع از ترس پادشاه ماد و سرداران پارسی وی). نام این دو خواهر در تورات به صورت عاده (انجمنی، مغ) و ظّله (دلخوشی) بیان شده و دختران لمک (ثروتمند، نیزه ور= آستیاگ) یاد شده اند. شامیرام (مادر با بصیرت و دانا) در واقع لقب آموخا بوده است. مادر سپیتاک زرتشت نه به دانایی بلکه به شجاعت خود معروف بوده است که مطابق روایات مغان در کتب پهلوی وی زرتشت کودک را از کنام گرگان بیرون کشید و گفت بعد از این اگر رغه (مراغه) و نوتر (سرزمین نوذریان=پارس؛ یا نوهاتر بین النهرین) به هم بپیوندد کودک را به دست کسی نخواهم سپرد. در کورشنامهً گزنفون از وی تحت نام پانته آی نقابدار به عنوان ملکه شوشی قره باغ (ورجمکرت) نام برده شده است که در روایات شاهنامه در اسطورهً گرد آفرید از آن نشان می یابیم.
یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۹
مدرسین و طلاب قم و نجف چه می خواهند بگویند؟
"تقلید از مراجعی که با دیدار خویش از آقای خامنه ای تمامی نصوص صریح اسلامی و مسلمات و ضروریات فقه و شرع را نقض نموده اند باطل و حرام است...
بیانیه شماره ۱۴ مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن)
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (احزاب،۲۳)
از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
ملت مظلوم و ستمدیده ایران!....."
(انقلاب اسلامی).
بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:
« خفتـه را خفتـــه كی كنـــد بیــــدار »
مــــــرد بــــــایـــد كـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،
ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار
صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه
بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتـــم میـــان عـــالم و عــابد چـه فرق بـود،
تا اختیار كـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟
گفت: آن، گلیم خویش به در میبرد ز موج،
وین، جهد میكند كه بگیرد غـــریـق را
(گلستان سعدی، قرآن عجم)
بیانیه شماره ۱۴ مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن)
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (احزاب،۲۳)
از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
ملت مظلوم و ستمدیده ایران!....."
(انقلاب اسلامی).
بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:
« خفتـه را خفتـــه كی كنـــد بیــــدار »
مــــــرد بــــــایـــد كـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،
ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار
صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه
بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتـــم میـــان عـــالم و عــابد چـه فرق بـود،
تا اختیار كـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟
گفت: آن، گلیم خویش به در میبرد ز موج،
وین، جهد میكند كه بگیرد غـــریـق را
(گلستان سعدی، قرآن عجم)
شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹
اصلاحیه ای در آموزه های دوران کودکی (زمینی نمودن اصول دین)
اصول دین چند است؟
پنج است.
اولیم: توحید(یگانگی و وحدت مردم)
ایکیمجی: نبوت (چشم و گوش به بزرگان دانش و دانش بسپارید)
اوچومجی: معاد (رستاخیز به سوی ترقی و تعالی کنید)
دوردومجی: عدل (عدالت اساس قوانین اجتماعی و اخلاقی است)
بشیمجی: امامت (رهبران سیاسی لایق و صلاحیت دار از خودتان انتخاب نمائید).
و فرعیات فینیش
پنج است.
اولیم: توحید(یگانگی و وحدت مردم)
ایکیمجی: نبوت (چشم و گوش به بزرگان دانش و دانش بسپارید)
اوچومجی: معاد (رستاخیز به سوی ترقی و تعالی کنید)
دوردومجی: عدل (عدالت اساس قوانین اجتماعی و اخلاقی است)
بشیمجی: امامت (رهبران سیاسی لایق و صلاحیت دار از خودتان انتخاب نمائید).
و فرعیات فینیش
جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹
در تطابق تاریخی خواجه نصیرالدین و ملانصرالدین
میگویند که وقتی خواجه نصیرالدین طوسی به شهر مراغه رسید، تصمیم گرفت که رصد خانهای بسازد. به هلاکوخان گفت که میخواهم چنین کاری را بکنم و از تو کمک میخواهم.
هلاکو از خواجه پرسید: این کار چه فایدهای دارد؟ خواجه پاسخ داد: فایده رصد خانه آن است که آدمی میداند درآینده کیهان چه واقع میشود.
هلاکو گفت: آگاهی از حوادث آسمان چه فایدهای دارد؟ خواجه گفت: آنچه من میگویم انجام دهید تا معلوم شود چه میگویم. فرمان دهید کسی بر بالای این خانه برود- البته کسی جز من و تو نداند چه میخواهد بشود- آنگاه طشت مسی بزرگی از بالای بام به میان سرا پرتاب کند.
هلاکو قبول کرد. به فرمان او یکی از خدمتگزاران به بالای بام رفت و طشت مسی بزرگی را به پائین پرتاب کرد. همه مردمی که در آن اطراف بودند بسیار وحشت کردند و حتی عدهای به حالت غش افتادند ولی خواجه و هلاکو چون از افتادن طشت با خبر بودند نترسیدند و تغییری در حالشان رخ نداد.
در این هنگام خواجه گفت: منفعت رصدخانه این است که کسانی بدین وسیله از وقوع حوادث پیش از وقت آگاه میشوند و بقیه مردم را آگاه میسازند. در نتیجه هیچ کسی دچار هول و هراس نمیشود. هلاکوخان نظر خواجه نصیرالدین طوسی را قبول کرد و فورا دستور داد وسائل بنای رصد خانه را فراهم کنند و در کنار مراغه در دامنه کوهی که امروزه به رصدداغی معروف است رصد خانه را بسازند (پژوهش وبررسی های منابع انسانی، نوشته : سید علیرضا حجازی.)
هلاکو از خواجه پرسید: این کار چه فایدهای دارد؟ خواجه پاسخ داد: فایده رصد خانه آن است که آدمی میداند درآینده کیهان چه واقع میشود.
هلاکو گفت: آگاهی از حوادث آسمان چه فایدهای دارد؟ خواجه گفت: آنچه من میگویم انجام دهید تا معلوم شود چه میگویم. فرمان دهید کسی بر بالای این خانه برود- البته کسی جز من و تو نداند چه میخواهد بشود- آنگاه طشت مسی بزرگی از بالای بام به میان سرا پرتاب کند.
هلاکو قبول کرد. به فرمان او یکی از خدمتگزاران به بالای بام رفت و طشت مسی بزرگی را به پائین پرتاب کرد. همه مردمی که در آن اطراف بودند بسیار وحشت کردند و حتی عدهای به حالت غش افتادند ولی خواجه و هلاکو چون از افتادن طشت با خبر بودند نترسیدند و تغییری در حالشان رخ نداد.
در این هنگام خواجه گفت: منفعت رصدخانه این است که کسانی بدین وسیله از وقوع حوادث پیش از وقت آگاه میشوند و بقیه مردم را آگاه میسازند. در نتیجه هیچ کسی دچار هول و هراس نمیشود. هلاکوخان نظر خواجه نصیرالدین طوسی را قبول کرد و فورا دستور داد وسائل بنای رصد خانه را فراهم کنند و در کنار مراغه در دامنه کوهی که امروزه به رصدداغی معروف است رصد خانه را بسازند (پژوهش وبررسی های منابع انسانی، نوشته : سید علیرضا حجازی.)
پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹
نقدی بر نقطه نظرات دگماتیسم استالینیستی که تنها نزد نادر گروههایی به حال خود باقی است
در صحبت تلویزیونی دو تن جوانان، برنامه تجربه شورایی شکست خورده شوروی دو باره به عنوان مدل فرا راه حزب کومله عرضه شد. تکیه بر این بود که پیشرفتهایی و اصلاحات بزرگی در عهد استالین در شوروی صورت گرفت. منکر نمی شویم که در عهد سرمایه داری کلاسیک که غول سرمایه در جنین بود؛ پا به پا رفت. بعد شکستش حتمی بود. برتراند راسل که کمونیسم روسیه شوروی و چین را هر دو از نزدیک بازدید کرده بود. تجربه شوروی باری می دید که به مقصد می رسد یا نمی رسد. ولی در مورد چین از سر حالی و نشاط مردم صحبت به میان آورده بود. خود معتقد به سوسیالیسم دموکراتیک بود. یعنی احزاب سیاسی آزاد، غول سرمایه در چرخش. حزب سرمایه و احزاب گروههای متفاوت جامعه در بلانس و رقابت با هم امور جامعه خویش را اداره کنند. در چین هم که راسل آن را با نشاط دیده بود در واقع حزب کمونیست با روشهای ترکیبی شورایی (در انتخاب اعضاء مجلس و حزب) و مالکیت خصوصی و دولتی مملکت را بخوبی و منضبط اداره می نماید. از بین بردن سرمایه داری زدن شاهرگ اقتصادی جامعه است. طرح مالکیت دولتی (عمومی، ملی) انگیزه کشی و رقابت کشی و کشتن سرمایه و فلج کردن چرخ اقتصاد بود. عدالت ممکن در عهد ما به روشهای سوسیال دموکراتیک ممکن است. در کشورهای اسکاندیناوی و آلمان و ژاپن عملاً تحت رهبری احزاب مختلف کشور همین سیستم حفظ میشود. در تک حزبی شوروی با پدید آمدن بوروکراسی و عدم پذیرش نقد و انتقاد صریح و عدم آزادی های سیاسی لازم فردی (که به سبب رقابت جهانی از جانب جهان سرمایه داری هم برایش مانع تراشی میشد) عافت جان سوسیالیسم مطلق گرایانه استالینیستی و روزیونیسم (رفورمیسم خروشچفی) شد. به قول دکتر حسین فاطمی برنامه دولت سوسیالیستی و دموکراتیک نباید از بین بردن ارزش اضافی تولید شده در جامعه باشد، بلکه در آن ارزش اضافی تولید شده را برای عدالت اجتماعی و اداره جامعه در آن سرشکن نمود. به احتمال زیاد اعدامش هم به خاطر همین بود که این فرمول را نباید افشاء میکرد. از صحبتهای لنین هم بر می آید که اگر عمرش کفاف میکرد به جستجوی همین روش میرفت. چون هرج و مرج در تولید و سقط انگیزه ها را مشاهده نموده بود و اصلاً چرا بلشویکها و منشویکها از هم جدا شدند؟
چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹
تحقیقی در معنی لفظی اعداد در زبانهای ترکی، فارسی، عربی و زبان کهن سومری
اعداد ترکی
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= تِشی آذری). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش (پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی جمع شدن). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی زادن). اون (دَه، از ریشه اُون، پیش)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده، مترادف ائن و وان در زبانهای ژرمنی). دو (توو، نیرومند، دو لایه، کوهان دار). سه (ثری، سه شاخه). چهار (چخر، تعداد پره های یک چرغ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن معادل سکس یعنی مادی و جنسی درزبانهای ژرمن). هفت (سفید و نورانی و قدسی). هشت (اشتَ، انبوه و جمع، کلمات ژرمنی اِیت و اوتّا (هشت) هم می توانند از ریشه لاتینی adde یعنی جمع نمودن بوده باشند)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته، معادل و مترادف نیو در زبانهای ژرمن). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش معادل تیّو و تِن در زبانهای ژرمن). صد (سد کردن و بستن بسته شمارش، معادل هوندرا زبانهای ژرمن با دست سد کردن، بستن شمارش). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل معادل تقریبی توسِن به زبانهای ژرمن عدد بزرگ و سرکش انتهایی ).
اعداد عربی
اول (یک، یعنی عدد پایه و شروع). ثانی (دو یعنی تا کردن و دو لایه کردن). ثالث (سه یعنی روان و رام)، رابع (چهار یعنی محدوده به شکل چارچوبه). خمس (پنج یعنی پنجهً دست). سته (شش یعنی جمع آوری و جا دادن کالا و محصول). سبت (هفت یعنی استراحت). ثامن (هشت یعنی روز خرید و فروش). تسع (نه یعنی فراخی و گشادی). عشر (ده یعنی روز معاشرت).
اعداد سومری که بر پایه شمارش پنج تایی (به جای ده تایی) است
اس، دیس (یک ، یعنی ساده، اساس، پایه). سینا (دو، یعنی نماینده تعداد دو شاخه). اِش (سه، یعنی عدد مقدس). لی مو (چهار، یعنی تعداد پاهای چهارپا). ای، یا (پنج، یعنی چربی، روغن). اش (شش یعنی 5+1). ایسینا (5 +2). اوسو (5+3). ایلیمو (5+4). او (5+5).
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= تِشی آذری). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش (پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی جمع شدن). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی زادن). اون (دَه، از ریشه اُون، پیش)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده، مترادف ائن و وان در زبانهای ژرمنی). دو (توو، نیرومند، دو لایه، کوهان دار). سه (ثری، سه شاخه). چهار (چخر، تعداد پره های یک چرغ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن معادل سکس یعنی مادی و جنسی درزبانهای ژرمن). هفت (سفید و نورانی و قدسی). هشت (اشتَ، انبوه و جمع، کلمات ژرمنی اِیت و اوتّا (هشت) هم می توانند از ریشه لاتینی adde یعنی جمع نمودن بوده باشند)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته، معادل و مترادف نیو در زبانهای ژرمن). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش معادل تیّو و تِن در زبانهای ژرمن). صد (سد کردن و بستن بسته شمارش، معادل هوندرا زبانهای ژرمن با دست سد کردن، بستن شمارش). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل معادل تقریبی توسِن به زبانهای ژرمن عدد بزرگ و سرکش انتهایی ).
اعداد عربی
اول (یک، یعنی عدد پایه و شروع). ثانی (دو یعنی تا کردن و دو لایه کردن). ثالث (سه یعنی روان و رام)، رابع (چهار یعنی محدوده به شکل چارچوبه). خمس (پنج یعنی پنجهً دست). سته (شش یعنی جمع آوری و جا دادن کالا و محصول). سبت (هفت یعنی استراحت). ثامن (هشت یعنی روز خرید و فروش). تسع (نه یعنی فراخی و گشادی). عشر (ده یعنی روز معاشرت).
اعداد سومری که بر پایه شمارش پنج تایی (به جای ده تایی) است
اس، دیس (یک ، یعنی ساده، اساس، پایه). سینا (دو، یعنی نماینده تعداد دو شاخه). اِش (سه، یعنی عدد مقدس). لی مو (چهار، یعنی تعداد پاهای چهارپا). ای، یا (پنج، یعنی چربی، روغن). اش (شش یعنی 5+1). ایسینا (5 +2). اوسو (5+3). ایلیمو (5+4). او (5+5).
سهشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹
تحقیقی در معنی لفظی اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده). دو (توو، نیرومند، بالنده، کوهان دار). سه (ثری، پرورش و خوراک). چهار (چخر، تعداد پره یک چرخ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن). هفت (هپ-ئیتی، پروش و پیشرفت کردن). هشت (اشتَ، کامیابی)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش). صد (ست، ستبر). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل).
تحقیقی در معنی لفظی اعداد ترکی
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= به آذری تِشی). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش(پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی گریه و زاری). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی خود را زدن). اون (دَه، از ریشه اوونماک، آرام شدن از گریه و زاری)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببُر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)