طبق احادیث شیعی زینب در مجلس یزید و نزد ابن زیاد سخن رانیهای با شکوهی در مذمت ایشان و دفاع از شرف خاندان علی انجام داده است. از آنجاییکه در آن عهد سنت سخنوری بدین نحو آزادانه برای زنان خصوصاً در دربار و نزد اشراف عرب وجود نداشته است؛ موضوع بسیار مشکوک می نماید. خصوصاً تاریخ نویسان بزرگی چون طبری اشاره ای بدین امر نمی کنند و ابن زیاد در کوفه و یزید در شام در نقش انسانهای بسیار با متانت و دموکرات ظاهر میشوند که اجازه داده اند که دختر علی بن ابی طالب بدون هیچ واهمه و ضیق وقت حرفهای نکوهش آمیز خویش را بی کم و کاست و تمام و کمال بزند. در برخی از این منابع معتبر کهن تنها صحبت از این است که یزید بن معاویه در شام از علی بن حسین دلجویی نمود و ایشان به سوی مدینه روانه نمود. دلیل اصلی چنین گمانی معنی لفظی نام زینب است که به وضوح در زبانهای سامی به صورت زیین (دراز و بلند و صاحب طرف و جانب در زبان آرامی) و نب (به معنی سخنوری و پیشگویی، از ریشه نبی و نبوت) است. در مجموع زینب (در واقع زینّب) به معنی ملکهً صاحب سخنوری و پیشگویی است. چون دو تا حرف "ن" در محل الصاق این دو کلمه به هم رسیده اند یکی شده اند که نویسنده مقاله زینب در سایت مذهبی تبیان بدون اطلاع از این وضعیت آن را به معنی بسیار عامیانهً "زینت بابا" گرفته است. زینب (زینوبیا) در تاریخ کهن نام ملکه معروف تدمر به عنوان زنی زیبا و دانشمند بسیار معروف است که بعد از شوهرش اذینه در سال 264 به سلطنت رسید. این اذینه همان فرمانروای تدمر است که شاهپور اول سرمست از باده پیروزی بر والریانوس را به یاری رومیان شکست داد و نصیبین بگرفت و تیسفون را محاصره نمود و اسیرانی را از آنجا بگرفت و به نزد گالینوس امپراطور روم فرستاد. خشم اذینه از این بود که شاهپور با رد هدایای ارسالی وی او را تحقیر نموده بود. زینب (زینوبیا) همان نام اشرافی بود که به دختر علی بن ابوطالب رسیده بود. پسران آن ملکه آرامی-عرب نامهای وهب اللات و خیران و تیم الله نام داشتند. این ملکه نیرومند که از مرکز آسیای صغیر تا بخشی مصر فرمان می راند، سرانجام در مقام سپهسالار حکومت قدرتمند تدمر از رومیها شکست خورد و در غل و زنجیر به روم برده شد و دولت تدمر بر افتاد.
در وبلاگ محرم بدون ذکر نویسنده مطلب وبلاگ نویس چنین مطالبی را از منابع شیعی- شعوبی در این باب جمع آوری نموده است:
در حادثه کربلا یکی از چهره های خیلی مهم و تعیین کننده که بار سنگین پیام رسانی امام حسین (ع) را بر عهده گرفت و به خوبی هم انجام داد شخصیت و زنی است به نام زینب(س) . این بانوی بزگوار که خواهر امام حسین(ع) و دختر امام علی(ع)است در حادثه کربلا اگر به طور اجمال به زندگی ایشان نگاه کنیم در حادثه کربلا ایشان 54 یا 55 سال داشتند زیرا که ایشان در پنجم ماه جمادی الاول در مدینه متولد شد و در همان زمان او را نزد پدر بزرگوارش امیرمومنان آوردند که نامگذاری کند ولی امام علی فرمود: من در این کار از جدش رسول خدا سبقت نمی گیرم و پیغمبر اکرم (ص)در آنوقت در سفر بودند پس صبر کردند تا رسول خدا از سفر بازگشته و آن کودک را زینب نام نهادند و بنابرروایتی پیامبر بزرگ اسلام فرمود که من به خدواند سبقت نمی گیرم درنامگذاری این کودک دراین زمان بود که جبرئیل به حضور رسول خدا رسیدند و نام زینب را از سوی خدا برای او آوردند.کنیه حضرت زینب ام کلثوم است و پدرش همان گونه که گفتم حضرت علی (ع) و مادرش فاطمه(س) دختر پیامبر بزرگوار اسلام ، جد مادری حضرت زینب (س) رسول خدا بودند و همین گونه از سوی دیگر خدیجه دختر خولیه اولین زن مومن و نزدیکترین و عزیزترین زن پیامبر جده مادری زینب بود، جد پدری زینب(س)ابوطالب فرزند عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم و همینگونه فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبدالمناف نخستین زن هاشمی که مرد هاشمی را همسر شد ، جده مادری حضرت زینب (س) بودند. به این ترتیب حضرت زینب (س) از خانواده بزرگ محمدی ،علوی و هاشمی است .لقب هایی برای حضرت زینب(س) وجود دارد که به سه لقب اشاره می کنم .یکی زینب الکبراء این لقب برای مشخص شدن وی از دیگر خواهرانش است که از دیگر زنان امیرمومنان به دنیا آمده بودند و زینب نام داشتند یعنی چند دختر امام علی (ع) زینب نام داشتند برای اینکه اینها از هم مشخص شوند حضرت زینبی که مشخصات آن ذکر شد او را به نام زینب الکبراء یاد می کردند.لقب دیگر مادر بزرگوار ایشان حضرت زهرا(س) نیز صدیقه بود حضرت زینب (س) را صدیقه صغرا گفته اند و همین گونه لقب دیگر ایشان عقیله بنی هاشم یا عقیله طالبین که منظور جد پدری ایشان است عقیله به معنای بانوی است که در قوم خود از کرامت ویژه ای برخوردار باشد در خانه اش عزت و محبت فوق العاده داشته باشد و لقبهای دیگری نیز برای او ذکر شده مثل: موئقه،عارفه ، عالمه غیر معلمه، عابده آل علی، فاضله و کامله.
حضرت زینب (س) زیر تربیت و آموزش مادر تا چهار سالگی و پس از آن زیرآموزش پدر بزرگوار و برادران ایشان امام حسن مجتبی و امام حسین(ع) رشد نمود و زمانیکه به سن ازدواج رسید او را به ازدواج پسرعمویش عبدالله بن جعفر بن ابی طالب که ما بیشتر او را به نام جعفر طیار می شناسیم که یکی از سرداران بزرگ اسلام بود و نتیجه این ازدواج چهار پسر به نامهای علی ، محمد، عون ،اکبر و دختری بنام ام کلثوم بود زینب (س) در مدینه می زیست و تا وقتی که حادثه کربلا یعنی تا سال 60 هجری 27 رجب در مدینه زندگی می کرد و در آن زمان با کاروان امام حسین(ع) راهی عراق شد و مسایلی که در آن حادثه پیش آمد و من پس از یکی دو مطلب به آن می پردازم و پیش از آن لازم است که قدری به شخصیت زینب (س) اشاره شود.حضرت زینب (س) دارای نبوغ و استعداد فوق العاده ویژه ای بوده است طوریکه گاه امیرمومنان علی (ع) درسهای را می خواست به او بیاموزد ولی در عین درگفتن متوجه می شد که دختر او پیشاپیش مطلب را فهمیده است و آگاهی دارد این نشان می داد که دختر بزرگوار علی (ع) از استعداد ویژه ای برخوردار است به همین دلیل ممکن دلایل دیگری چون زهد و حرمت او نزد پدر و مادر سبب شده بود که حضرت امام حسن و امام حسین(ع) برای خواهر گرامیشان حضرت زینب (س) احترام فوق العاده و ویژه ای قائل شوند.
یکی از مورخان بنام بهرامی در کتاب عوام العلوم می نویسد: که هر گاه حضرت زینب (س) به امام حسین (ع) وارد می شد به آنها احترام خواهر تمام قد می ایستادند وزینب را در جای خود می نشاندند، حتی گفته شده است که در وقت قرآن خواندن هم اگر امام حسین(ع) مشغول قرآن خواندن بود اگر زینب (س) وارد می شد از جا بر می خواست و زینب را در جای خود می نشانید.حضرت زینب کبرا (س) در طول سالهای زندگی خود به حوادث خیلی تلخی روبرو شد و از همین سبب او را ام المصائب یعنی مادر مصیبتها هم می نامند، گرفتاریها و حوادث تلخ زندگی حضرت زینب (س) را بخواهیم به شکل فهرست گونه مرور کنیم برخی از حوادث عبارتند از رحلت جد بزرگوارش پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرت از دست دادن مادر زهرای مرضیه (س) در سال دهم هجرت و با فاصله اندکی از رحلت پیامبر بزرگ اسلام فتنه های جنگ های جمل ، صفین و نهروان در سالهای 35 تا 40 هجرت که به پدرش حضرت علی (ع) روا رفت و زینب شاهد این جنگها و کشتارها بود و شهادت پدر بزرگوارش امیرمومنان علی (ع) در سال چهلم هجرت و مشاهده فرق شکافتة پدرش در این حادثه و مورد دیگر جسارتهای معاویه و پیروانش به امام حسن (ع) و لعن علنی خطیبان درباره پدرش امیرمومنان و به برادرش امام حسین(ع) و همچنین مشاهده شهادت امام حسن(ع) و جریان دفن آن حضرت در بقیع در سال پنجم هجرت در حالیکه می دید بدن امام حسن(ع) را دشمنان سنگباران کرده اند و مانع شده اند که او را در کنار جد بزرگوارش در داخل حرم نبوی دفن و خاکسپاری کنند و همین گونه در مرحله آخر جدایی از همسر و هجرت با امام حسین (ع) از مکه به سوی عراق در سال 60 هجری و در این سال است که فصل جدیدی از زندگی زینب (س) گشوده می شود که همه رنج است یعنی از سال 60 هجری سنگینترین مصیبتهای که نسبت به گرفتاری های گذشته خیلی بزرگ به شمار می آمدند در حادثه کربلا زینب(س) مسئولیت و رسالتهای زیادی را به دوش داشت و انجام داد که اگر کسی غیر از زینب (س) بود چنین رسالت و مسئولیتی را نمی توانست به فرجام برساند این زینب بود که می توانست بار سنگینی را بر دوشت بگیرد زینبی که پیشاپیش جزء چهره های علمی و آماده برای پذیرش چنین مسئولیت بزرگی بود که اگر غیر این بود نمی توانست این رسالت را به عهده بگیرد به هر صورت حضرت زینب (س) در حادثه کربلا چند رسالت را بر عهده داشت یکی پرستاری و دیگری سرپرستی کودکان و حرم بر جا مانده از امام حسین(ع) و دیگر رساندن پیام عاشورا و هدف و رسالت نهضت عاشورا به جهان ،توجه داریم که در آن وقت وسیله ای که خبر کربلا را به دنیا برساند و حقایق نهضت عاشورا را بیان کند وجود نداشت برنامه طوری تهیه شده بود که در بیانانی که در آن روز تقریباً بیابان بود ومنطقه کربلا مسکونی بشمار نمی آمد.یزید و عمر سعد چنان برنامه ریزی کرده بودند که این حادثه باید دور از چشم مردم در منطقه خلوتی اتفاق بیافتد تا مسلمانان شاهد جنایاتی که بر اهل بیت روا می رفت نباشند و قصاوتها را از نزدیک مشاهده نکنند و مظلومیت حادثه کربلا و سخنان امام حسین(ع) را به دنیا و جهان امروز و آیندگان نقل نکنند همه این مسائل سبب شد که این بار سنگین را زینب (س) بر دوش بگیرد و خبر درست واقعه کربلا را به گوش جهانیان برساند و ما اگر تصور کنیم که پس از انکه حادثه عاشورا اتفاق افتاد و در روز دهم محرم سال 61 هجری تمامی مردان به علاوه خود اباعبدالله الحسین (ع) از دم شمشیر گذرانده شد و حرم اهل بیت و امام حسین به اسارت گرفته شد و به بدنهای پاک و مطهر شهیدان کربلا اسب تاخته شد و اهل بیت وقتی به اسارت گرفته شدند هم با طناب دست بسته بر شتران بدون محمل سوار شدند و به سوی کوفه و شام به عنوان اسیرانی که از دین خارج شده اند و اسیران کفار حرکت داده شدند و به توجه به حالت روحی که یک بانو پس از دیدن این ماجرا ها و تلخ کامیها چه حالتی باید داشته باشد زنی اسیر و زن مصیبت دیده که دو فرزندش در کربلا شهید شده اند شش تن از برادرانش شهید شده اند و بهترین فرزندان آل علی (ع) ، آل جعفر ، آل عقیل و آن هاشم در این ماجرا سربریده شدند و بدنهای آنها لگدمال سم اسبان شدند و همین گونه کودکان یتیم و زنان بی سرپرستی که در اطراف زینب (س) ضجه و ناله دارند همه آنها تصویر هولناکی است که بر روح و روان حضرت زینب (س) فشار می آورد و او را شنکنجه می دهد و شدیداً تحت فشار قرار دارد .
از سوی دیگر حضرت زینب (س) به همین وضعیت و حالت شکننده روحی باید سخن و پیام نهضت برادرش حسین را و حقایق ناگفته کربلا را باید به گوش مردم برساند .از اینروست وقتی که کاروان اسیران زیر محاظفت و مراقبت شدید سربازان و نیروهای مسلح یزیدی وارد کوفه می شوند و شهر را می بینند که زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده اند و نظاره گرند که چگونه وارد می شوند و برخی هم که از حقیقت ماجرا آگاه بودند ناراحت و بغض زده و گروهی هم از شدت تاثر اشک می ریختند در این وقت زینب کبرا (س) با همان حالت روحی ومشکلات روانی که به او فشار می آورد رو به مردم کرد و از آنها خواست که سکوت کنند و شجاعت بی نظیر و علی وار به سخنرانی آغاز کرد آنهم از پشت اشتر و با همان حالتی که سرهای شهداء پیشاپیش در حرکت بودند کودکان هم دنبال آن و همچنین حضرت زینب (س) با دستان بسته ، چشمان گریان ومصیبت زده یک زن سخنرانی آغاز کرد و رو به مردم کوفه کرد و صدا زد:
آی مردم کوفه ، آی اهل نیزنگ و فریب گریه می کنید،ای کاش هیچ گاه اشک چشمانتان تمام نمی شد و هرگز ناله هایتان خاموش نشود همانا مثل شما مثل زنی است که رشته خود را پس از خوب بافتن پاره کند شما سوگندهای خود را دستاویز فساد در میان خود قرار دادید حال آگاه باشید چه بد است آن بار گناهی که به دوش گرفته اید ،آری به خدا قسم بسیار گریه کنید و اندک بخندید زیرا هم آغوش ننگ و عار شدید ننگی که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید بشوئید و چگونه می توانید این ننگ را بشوئید که نواده خاتم پیغمبران و معدن رسالت را کشتید ،در حالیکه او مرجع رفع اختلافاهایتان و راهنمای زندگی شما بود و سرور جوانان اهل بهشت ،گناه بس بزرگ و کار شومی مرتکب شدید آیا تعجب می کنید اگر آسمان خون ببارد، اگاه باشید چه بد و زشت بود انکه نفس تان به شما فرمان داد و هم خدا را به شما خشمگین کرد و هم در عذاب جاودانه خواهید بود آیا می دانید کدام جگری را شکافتید چه خونی را ریختید و کدام پرده نشینانی را از پرده بیرون کشیدید کار خیلی زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمانها از هول آن فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها از هم متلاشی گردد ،خطبه طولانی است و من بخشی از آنرا گفتم پس از پایان خطبه راوی که در آن صحنه حضور داشت می گوید: دیدم زنها و مردان کوفه به ضجه و ناله در آمدند و از کردار زشت ابن زیاد پشیمان اند ولی کاری از دست شان بر نمی آید .
حضرت زینب (س) این سخنرانی را در کوفه ایراد کرد ولی این سخنان آخر او نبود نه فقط با مردم کوفه سخن گفت و آنها را به کار زشت شان آگاه کرد بلکه وقتی اسیران را بردند و در دارالعماره ابن زیاد در یک صف مثل اسیران مشرکان آنها را صف کردنند و روبروی ابن زیاد قرار دادند ، ابن زیاد که سرمست پیروزی بود با تکبر و خودخواهی پرسید: که این زن کیست؟ ، به او جواب دادند که این زینب دختر علی (ع) است و شروع کرد به توهین و تحقیر حضرت زینب (س) ولی حضرت زینب (س) این حمله را درجواب ابن زیاد به زبان آورد که نشان می دهد بانو چه قدر از شجاعت بالا برخوردار بوده است که در برابر مرد جلاد و خونریزی که اکنون در اقتدار و به کرسی قدرت نشسته است و او به عنوان اسیر در مقابل وی قرار دارد این جمله را زینب به ابن زیاد فرمودند:
الحمدالله الذی اکرمنا بنبی و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضحل فاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا......
یعنی حمد و سپاس خدای را که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از هر رزق پلیدی و آلودگی پاک و مبرا ساخت و همانا مشخص تبهکار رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید و او غیر از ماست ، مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند مرجانه . عبیداله ابن زیاد در حالیکه از خشم رگهای گردنش پر از خون شده بود با مسخره گفت: چگونه دیدی کار خدا را درباره برادرت و خاندانت و بی بی زینب (س) با همان بی اعتنایی فرمود: هر چه دیدم از خدا زیبایی و خیر بوده است آنها گروهی بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از اینرو به قتلگاه شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یکجا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید تا معلوم حق با کیست ای پسر مرجانه . حضرت زینب (س) پس از آنکه به حضور یزید خلیفه ستمگر و طاغوت آن وقت رسید باز هم در مجلس یزید با سخنان بر حق خود چنان یزید را رسوا کرد و وی را به گریه واداشت که توان پاسخگویی از یزید سلب شد.
حضرت زینب (س) درمجلس شام که همه ارکان و بزرگان خلافت نامشروع یزید جمع بودند و خود یزید سرمست شراب خوری و پیروزی دروغین رقیبش امام حسین (ع) نشسته بود.حضرت زینب (س) خطاب به یزید فرمود: افسوس که ناچار از گفتگو با تو هستم و گرنه من ترا کوچکتر و حقیرتر از آن می دانم که با تو سخن بگویم قسم به خداست که جز او خداترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم هر مکر و خدعه ای که داری بکارگیر و هر تلاشی در این بکن و هر چه می توانی با ما دشمنی نما ولی بدان به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری آنگاه سخنانی بین حضرت زینب (س) و یزید رد و بدل می شود و همه حاضرین از این شجاعت و فصاحت تعجب می کنند و انگاه حضرت زینب (س) خطبه خیلی مهم خود را شروع می کند که بخشی از آن چنین است: ای یزید آیا پنداشتی که چون بر ما سخت گرفتی و اطراف زمین و افاق آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مثل اسیران به این طرف و آنطرف کشاندی اکنون ما درنزد خدا خوار گشته ایم و تو را نزد او قرب و منزلتی است ؟خیر ، بدان که اگر خد به تو مهلتی داده است برای این است که می فرماید: کافران هرگز می پندارند که اگر به آنها مهلتی دادیم به سود آنان است ولی ما به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر گناه کنند و از پس عذاب خوارکننده برای آنها خواهد بود .
حضرت زینب(س) با استدلال با این آیه مبارکه می خواهد کفر یزید را آشکار کند و نشان دهد که این فرصتی که برای تو بدست آمده است آزمون و فرصتی است که خداوند در این آیه مبارکه می فرماید : که ما آنها را مهلت می دهیم تا گناه و کردار زشت بر پرونده آنان افزوده شود . یزید از این سخنان که چون نیزه ای بر قلبش وارد شده بود از وحشت و تاثر بر خود لرزید و توانایی پاسخ گفتن نداشت و ناچار روی از حضرت زینب (س) بگردانید و پس از چندی که حضرت سجاد(ع) نیز سخنانی به او فرمود شروع کرد به ناسزا و لعنت به ابن مرجانه و ابن زیاد چون او سبب شده است تا اهل بیت را به اسارت بگیرند و حادثه کربلا را ایجاد کنند، و تاثیر عملکرد درست حضرت زینب (س) را در رساندن پیام عاشورا به همین زودی آثارش را دیدید و مشاهده کردید که پس از پایان خطبه یزید فوراً پشیمان می شود و تقصیر حادثه کربلا را به گردن والی کوفه ابن زیاد می اندازد و دامن خود را می خواهد از این لکه ننگین تاریخی بشوید و اما تاریخ در پرتو حقیقت طلبی و آگاهی بخشی حضرت زینب (س) و همچنین در پرتو حقیقت طلبی شهیدان کربلا و خون امام حسین (ع) برای همیشه لعن و نفرین خویش را بر یزید و دستگاه غاصبانه یزید می فرستد و از سوی دیگر بر حسین ، یاران و خواهر وی حضرت زینب (س) پیام رسان نهضت عاشورا درود می فرستد به این ترتیب بود که حضرت زینب (س) رسالت سنگین پیام رسانی نهضت عاشورا را به نیکوترین وجه به پایان رسانید و نخستین لرزه هایی که به اندام دستگاه یزیدی افتاد بر اثر خطبه ها و بیانات آتشین و حق مردانه حضرت زینب (س) بود . درود خدا بر شهیدان کربلا و حضرت زینب کبرا (س) رسالت مدار و مبلغ و پیام رسان نهضت حسینی .
دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹
گلُن ها و ویدیمها اسلاف اصلی کازاکها بوده اند
آمیانوس مارسلینوس مورخ بیزانسی قرن چهارم میلادی در معرفی آلانهای شمال دریای سیاه و قبایل زیردست ایشان در مناطق شمال دریای سیاه، از ویدیمها ("ویدیم- [ما]-ت"، سیاه بافته ها) و گلن ها (مردم جنگلی) به عنوان مردمان جنگاور و خونریز منطقه چنین یاد می کند: "اینان عشایر خانه به دوشی که از پوست دشمنانشان- که آن را کنده اند- برای خود رخت و برای اسبانشان زین و برگ میسازند. و قومی سخت جنگاورند. آگاتیرسها (ملداوای ها) مجاور گیلونها هستند. آن بدن و گیسوان خود را به رنگ کبود می آرایند؛ کهتران، با لکه هایی کوچک؛ اما مهتران با لکه هایی پهن تر و فراوان تر."
گلن (مردم جنگلی، آغاچ- ایچریها) و ویدیم (سیاه البسه ها) بی تردید اسلاف مردم جنگاور "کازاک" (به زبان ترکی یعنی جنگجویانی عصبانی) هستند که تا قرون اخیر تحت این نام میزیسته اند. به نظر میرسد نام منطقه چرتوملیک که اشیاء سکایی باستانی فراوانی از گورکانهای سکایی از آن کشف شده است؛ مربوط به همین ویدیمها (به لغت سکایی یعنی سیاه پوشان) بوده است. یک دلیل اضافی بر انطباق این منطقه با منطقه ایشان، همانا توجیه شدن منطقی خود نام چرتوملیک با شکل محرف آن از چرنوملیک (به زبان اسلاوی یعنی ناحیه سیاه کسوتان) می باشد.
گلن (مردم جنگلی، آغاچ- ایچریها) و ویدیم (سیاه البسه ها) بی تردید اسلاف مردم جنگاور "کازاک" (به زبان ترکی یعنی جنگجویانی عصبانی) هستند که تا قرون اخیر تحت این نام میزیسته اند. به نظر میرسد نام منطقه چرتوملیک که اشیاء سکایی باستانی فراوانی از گورکانهای سکایی از آن کشف شده است؛ مربوط به همین ویدیمها (به لغت سکایی یعنی سیاه پوشان) بوده است. یک دلیل اضافی بر انطباق این منطقه با منطقه ایشان، همانا توجیه شدن منطقی خود نام چرتوملیک با شکل محرف آن از چرنوملیک (به زبان اسلاوی یعنی ناحیه سیاه کسوتان) می باشد.
شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۹
Sumpo är ursprung till namnet same
Namnet på det magiska industriella instrumentet sumpo (säcken för att blåsa luft i smidesugn) i finska mytologin bevisar att namnet Sampe (Sámbe, samerna och sameland, även för de forna finnvedingarna) härledder ur detta namn. De Nerthus dyrkade Nuitonerna (nåjder) är ett klart bevis för det. Samma betydelse har namnet på detta magiska instrument haft hos skyther, som ligger kvar hos deras ättlingar i Medien dvs., kurder i form Henbane burine. Enligt den kurdiska gamla tron detta håller i sig all magi.
جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹
ریشهً سومری و ایرانی نام ایران
دوستمان غیاث آبادی مطلبی را در باب جستجوی منشأ سومری نام ایران آورده اند که نگارنده قبلاً در مواردی در ردیابی آن بر آمده بودم. مطلب وی در این خصوص از این قرار است:
"واژههایی که در پیوند با نام ایران/ آریا باشند در متون سومری دیگری نیز شناسایی شدهاند. درخشانی به نقل از گوئتس (Goetze) آورده است که نام «اِرِن» در زبان سومری برای نامیدن «سربازان شرقی» بکار میرفت و در کتیبهای از دوره شاه «اَمَرسین» (Amar-Sin) متعلق به حدود چهار هزار سال پیش، واژه «اِرِن/ اِرین» در پیوند با نامهای جغرافیاییای آورده شده که بیشتر در شرق رود دجله (تیگری) جای داشتهاند. یعنی سرزمینهایی کوهستانی در شرق که جایگاه «اِنلیل» دانسته میشد و خدابانو «اینانا» (نَـنَـه/ آناهید/ ناهید) از آنجا بر میخواست.
سومریان همچنین شهر شوش را با نام «اینانا اِرینکی» ( Inanna-Erinki) میشناختند که بخش آغازین آن در پیوند با نام خدابانو اینانا (ناهید) و بخش واپسین آن ظاهراً در پیوند با نام آرین/ آریا است." (ارین کی در زبان سومری به معانی جایگاه جنگجویان و جایگاه شیران است. الهه اینانا را همراه دو شیر تصویر و پرستش می نموده اند).
در باب آراتتا آن را یک بار به معنی سرزمین راه گرفته و با هاران تورات یعنی سرزمین راه معادل قرار داده بودم. در تورات نام هاران (سرزمین راه) و ناحور (سرزمین گرم) و کشور ابراهیم (یعنی اشنوناک در شمال شرقی بابل) به عنوان سرزمین سه برادر با هم و کنار هم ذکر شده اند. گرچه بعداً با اطراف یهودیه مشتبه شده است. نگارنده در تعیین ناهور با آراتتا (ایران شرقی و مرکزی) راه درست رفته بودم. حال از روی تحقیقات بعدی جای کشور ابراهیم یعنی اشنوناک (اشنونه) را در سمت بین لرستان و بغداد دیده ام چه مردم اشنوناک به رهبری ایبال پیل دوم از مقابل حمورابی در همان مسیر ابراهیم، یعنی ابراهیم معاصر حمورابی به سمت فلسطین رفته اند. بنابراین جای کشور حام (شدت گرما) هم همان بابل در جنوب غربی کشور اشنوناک بوده است. با این پایه نام عبری هاران و نام سومری ایران یعنی آرا یا آراتتا به معنی کشور راه بوده است. اوستا هم که به طور رسمی فلات ایران را کشور خونیرث یعنی کشور راههای خوب معرفی میکند. نامهای خُراسان (در شکل خو- رس-ان) و پارت (پرثوه، راه و پل) به همین معنی می باشند. بنابراین آشوریان که مردم سمت خراسان را آریبی شرق نامیده اند؛ منظورشان باشندگان کشور کنار راه است یعنی همان راهی که بعداً قسمت مرکزی راه ابریشم می بود. ایرانشناسان و به تبعیت از ایشان نگارنده این نام را گاهی منظور اعراب و گاهی آریایی معنی میکردم. تفسیر دومی درست می بود اگر اصل آن از کلمهً سومری ارا یعنی راه گرفته میشد نه آریا که به معنی نجیب است. حتی بزرگوارانی چون حسن پیرنیا، مشیرالدوله برداشت نجیبی و نژادی نموده که گویا بومی ها را تور (وحشی) خوانده اند. در حالی که بر پایه توتم بزکوهی آریائیان/سکائیان صحراگرد هم تور، هم سکا و هم آریا در زبانهای هندوایرانی به معنی توتم بزکوهی است. همان حیوان نجیب سمبل مقاومت و دلیری کوهستانها است و در ردیف درندگان و مهاجمین هم قرار ندارد. گرچه این توتم به طور اخص مقدس نماند. ولی در اساطیر و نامها مثلاً هفتخوان دوم رستم، فرار اردشیر بابکان و نام کوروش (قوچ وحشی، ذوالقرنین) به مقام تقدس آن پی می بریم. کلمهً سامی و سومری ار (ریشه نام عرب و توتم ایشان) هم به معنی شیر (اسد) موجود است ولی نزد ایرانیان محبوبیت خاصی نداشته است. اختلاف آب و هوا و شرایط اقلیمی و طبیعی در این احساسات ملی ایران و عربستان کهن دخیل بوده است. گرچه با تشکیل امپراطوری هخامنشی آن معنی ایرانی دوم نام ایران در کنار اولی رسمیت پیدا کرد. چون کلمات پارس (به سومری یعنی محل معبد و قربانگاه)، ارتین (پاکدین، در خبر هرودوت)، اشون (پیرو راستی)، آریا (خوب و نجیب) و بهدین جملگی بدین معنی اشاره دارند. گرچه در اوستا اولویت با خونیرث یعنی سرزمین راه (سرزمین راههای خوب، خراسان، پارت) است که در عهد یونانیان و اشکانیان نیز همان نواحی به نام سرزمین آریانا خوانده شده است. در اوستا مقر حکومتی اولیه زرتشت یعنی رغهً آذربایجان یعنی مراغه به نام ائیرینه وئجه خوانده شده است که معنی محدود به معنی علفزارها و چمنزارهای خوب دارد و در نام کنونی شهر مراغه (مرغزار) و نامهای کهن آن افرازها-روذ (علفزار گسترده) و گزن (گئثه-ن= محل گیاه) به وضوح دیده میشوند. ابهام در وجه اشتقاق این اسامی باعث سوء تفاهماتی شده است و غالباً این نام را به معنی ایران اصلی شمرده اند.
"واژههایی که در پیوند با نام ایران/ آریا باشند در متون سومری دیگری نیز شناسایی شدهاند. درخشانی به نقل از گوئتس (Goetze) آورده است که نام «اِرِن» در زبان سومری برای نامیدن «سربازان شرقی» بکار میرفت و در کتیبهای از دوره شاه «اَمَرسین» (Amar-Sin) متعلق به حدود چهار هزار سال پیش، واژه «اِرِن/ اِرین» در پیوند با نامهای جغرافیاییای آورده شده که بیشتر در شرق رود دجله (تیگری) جای داشتهاند. یعنی سرزمینهایی کوهستانی در شرق که جایگاه «اِنلیل» دانسته میشد و خدابانو «اینانا» (نَـنَـه/ آناهید/ ناهید) از آنجا بر میخواست.
سومریان همچنین شهر شوش را با نام «اینانا اِرینکی» ( Inanna-Erinki) میشناختند که بخش آغازین آن در پیوند با نام خدابانو اینانا (ناهید) و بخش واپسین آن ظاهراً در پیوند با نام آرین/ آریا است." (ارین کی در زبان سومری به معانی جایگاه جنگجویان و جایگاه شیران است. الهه اینانا را همراه دو شیر تصویر و پرستش می نموده اند).
در باب آراتتا آن را یک بار به معنی سرزمین راه گرفته و با هاران تورات یعنی سرزمین راه معادل قرار داده بودم. در تورات نام هاران (سرزمین راه) و ناحور (سرزمین گرم) و کشور ابراهیم (یعنی اشنوناک در شمال شرقی بابل) به عنوان سرزمین سه برادر با هم و کنار هم ذکر شده اند. گرچه بعداً با اطراف یهودیه مشتبه شده است. نگارنده در تعیین ناهور با آراتتا (ایران شرقی و مرکزی) راه درست رفته بودم. حال از روی تحقیقات بعدی جای کشور ابراهیم یعنی اشنوناک (اشنونه) را در سمت بین لرستان و بغداد دیده ام چه مردم اشنوناک به رهبری ایبال پیل دوم از مقابل حمورابی در همان مسیر ابراهیم، یعنی ابراهیم معاصر حمورابی به سمت فلسطین رفته اند. بنابراین جای کشور حام (شدت گرما) هم همان بابل در جنوب غربی کشور اشنوناک بوده است. با این پایه نام عبری هاران و نام سومری ایران یعنی آرا یا آراتتا به معنی کشور راه بوده است. اوستا هم که به طور رسمی فلات ایران را کشور خونیرث یعنی کشور راههای خوب معرفی میکند. نامهای خُراسان (در شکل خو- رس-ان) و پارت (پرثوه، راه و پل) به همین معنی می باشند. بنابراین آشوریان که مردم سمت خراسان را آریبی شرق نامیده اند؛ منظورشان باشندگان کشور کنار راه است یعنی همان راهی که بعداً قسمت مرکزی راه ابریشم می بود. ایرانشناسان و به تبعیت از ایشان نگارنده این نام را گاهی منظور اعراب و گاهی آریایی معنی میکردم. تفسیر دومی درست می بود اگر اصل آن از کلمهً سومری ارا یعنی راه گرفته میشد نه آریا که به معنی نجیب است. حتی بزرگوارانی چون حسن پیرنیا، مشیرالدوله برداشت نجیبی و نژادی نموده که گویا بومی ها را تور (وحشی) خوانده اند. در حالی که بر پایه توتم بزکوهی آریائیان/سکائیان صحراگرد هم تور، هم سکا و هم آریا در زبانهای هندوایرانی به معنی توتم بزکوهی است. همان حیوان نجیب سمبل مقاومت و دلیری کوهستانها است و در ردیف درندگان و مهاجمین هم قرار ندارد. گرچه این توتم به طور اخص مقدس نماند. ولی در اساطیر و نامها مثلاً هفتخوان دوم رستم، فرار اردشیر بابکان و نام کوروش (قوچ وحشی، ذوالقرنین) به مقام تقدس آن پی می بریم. کلمهً سامی و سومری ار (ریشه نام عرب و توتم ایشان) هم به معنی شیر (اسد) موجود است ولی نزد ایرانیان محبوبیت خاصی نداشته است. اختلاف آب و هوا و شرایط اقلیمی و طبیعی در این احساسات ملی ایران و عربستان کهن دخیل بوده است. گرچه با تشکیل امپراطوری هخامنشی آن معنی ایرانی دوم نام ایران در کنار اولی رسمیت پیدا کرد. چون کلمات پارس (به سومری یعنی محل معبد و قربانگاه)، ارتین (پاکدین، در خبر هرودوت)، اشون (پیرو راستی)، آریا (خوب و نجیب) و بهدین جملگی بدین معنی اشاره دارند. گرچه در اوستا اولویت با خونیرث یعنی سرزمین راه (سرزمین راههای خوب، خراسان، پارت) است که در عهد یونانیان و اشکانیان نیز همان نواحی به نام سرزمین آریانا خوانده شده است. در اوستا مقر حکومتی اولیه زرتشت یعنی رغهً آذربایجان یعنی مراغه به نام ائیرینه وئجه خوانده شده است که معنی محدود به معنی علفزارها و چمنزارهای خوب دارد و در نام کنونی شهر مراغه (مرغزار) و نامهای کهن آن افرازها-روذ (علفزار گسترده) و گزن (گئثه-ن= محل گیاه) به وضوح دیده میشوند. ابهام در وجه اشتقاق این اسامی باعث سوء تفاهماتی شده است و غالباً این نام را به معنی ایران اصلی شمرده اند.
پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹
Grekernas jättar ”Titaner” är egentligen teutonernas gudar
Teuton (folk i celtiska språk) är synonym med alman (alemand, alment, public). Men eftersom deras andra gamla namn är cimbri (Chimeria, grifon-örn), kommer en annan och ursprungliga tolkning fram: namnet till teuton härstammat av ”Tiwaz” (Ti[wa]th) dvs., deras större himmels och krigs gud, som för sitt emblem och skepnad hade totem fågeln, örnen. Den örn, som sitter på toppen av asken Yggdrasil. Även verkar att alla fyra namn alman-er tysk-ar och sveber (ger-man-er, sveb-er, den styrande och ädla stammen av örnfolket) har bestått av ändelsen er (örn). Detta er (ar) blandats så småningom med pluraltecknet er (ar) och har glömts. Här tar vi fram kunskapen som wikipedia har om deras namn för att identifiera [vem är vem] ursprungliga namnen inom germanska gamla gudar:
In Greek mythology, the Titans (Greek: Τιτάν - Ti-tan; plural: Τιτᾶνες - Ti-tânes) were a race of powerful deities, descendants of Gaia and Uranus, that ruled during the legendary Golden Age. In the first generation of twelve[1] Titans the males were Oceanus, Hyperion, Coeus, Cronus, Crius and Iapetus and the females were Mnemosyne, Tethys, Theia, Phoebe, Rhea and Themis. The second generation of Titans consisted of Hyperion's children Eos, Helios, and Selene; Coeus's daughters Leto and Asteria; Iapetus's sons Atlas, Prometheus, Epimetheus, and Menoetius; and Crius's sons Astraeus, Pallas, and Perses.
Uranus: Tiwaz, Buri (himlens god). Oceanus: Neptun (gud till havets navel), Njord, Burr (sonen). Hypperion: Tyr (solens och himlens och krigets gud). Coeus: Wula, romersk Polus. Crius: Ull, Burr (sonen), romersk Venilja (=Yngve), Salacia (bågskytte). Japetus: baltiks Svanovit (heliga uppenbarelsen), Frej. Menmosyne (minnefull): en gudinna från Pamphilien. Tethys: Nerthus, Bestla. Theia: Freja. Phoebe: Fula. Rhea (trakiens jord och flods gudinna): Frigg. Themis: Gerd. Eos: trakisk morgon gudinna. Helos: saxarnas Sunna. Selene: saxarnas sinhtgunt (den vackra månen). Leto: keltisk Leith. Asteria (astoria, örn): Tjas olmai (germansk-samisk). Atlas (den hårda och starka):Tor. Prometheus (den mycken kloke): Oden. Epimetheus: Höner. Menoetius (den mördade hjälten): Balder. Astraeus: Tjatse ienne. Pallas: keltiska Pelles, Bron. Perses: åskans gud Vile, Perun, Perusan (roten till namnet Prussia, Borussia på latin).
Griffin fresco in the "Throne Room", Palace of Knossos, Crete, Bronze Age
In Greek mythology, the Titans (Greek: Τιτάν - Ti-tan; plural: Τιτᾶνες - Ti-tânes) were a race of powerful deities, descendants of Gaia and Uranus, that ruled during the legendary Golden Age. In the first generation of twelve[1] Titans the males were Oceanus, Hyperion, Coeus, Cronus, Crius and Iapetus and the females were Mnemosyne, Tethys, Theia, Phoebe, Rhea and Themis. The second generation of Titans consisted of Hyperion's children Eos, Helios, and Selene; Coeus's daughters Leto and Asteria; Iapetus's sons Atlas, Prometheus, Epimetheus, and Menoetius; and Crius's sons Astraeus, Pallas, and Perses.
Uranus: Tiwaz, Buri (himlens god). Oceanus: Neptun (gud till havets navel), Njord, Burr (sonen). Hypperion: Tyr (solens och himlens och krigets gud). Coeus: Wula, romersk Polus. Crius: Ull, Burr (sonen), romersk Venilja (=Yngve), Salacia (bågskytte). Japetus: baltiks Svanovit (heliga uppenbarelsen), Frej. Menmosyne (minnefull): en gudinna från Pamphilien. Tethys: Nerthus, Bestla. Theia: Freja. Phoebe: Fula. Rhea (trakiens jord och flods gudinna): Frigg. Themis: Gerd. Eos: trakisk morgon gudinna. Helos: saxarnas Sunna. Selene: saxarnas sinhtgunt (den vackra månen). Leto: keltisk Leith. Asteria (astoria, örn): Tjas olmai (germansk-samisk). Atlas (den hårda och starka):Tor. Prometheus (den mycken kloke): Oden. Epimetheus: Höner. Menoetius (den mördade hjälten): Balder. Astraeus: Tjatse ienne. Pallas: keltiska Pelles, Bron. Perses: åskans gud Vile, Perun, Perusan (roten till namnet Prussia, Borussia på latin).
Griffin fresco in the "Throne Room", Palace of Knossos, Crete, Bronze Age
چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹
عنقا شکل نمادین اساطیری نسبتاً در هم آمیخته شتر مرغ و عقاب و همای سعادت
در قفقاز و ایران و بین النهرین باستان ایزد- الهه هایی به عنوان فرمانروایان هوا و توفان و باران و خرد و جنگ و آبها با سر و بال و چنگالی به صورت عقاب تصویر میشدند. آپسو (گریفون ایزد آبهای شیرین) و تیامات (گریفون الهه آبهای شور) در سمت فلات ایران و بین النهرین وآنزو (خدا- الهه حکمت و توفان و باران) که سومریان مکانش را در سمت کوهستان زاگروس تصور میکردند و هایک (هاو-ک، هایاسا، سائینی) ایزد قبیله ای و خرد ارامنه نمونه ای دیگری از آن است که مکانش کوه البروج قفقاز به شمار میرفت. شکنجه پرومته (پُرخرد به زبانهای ایرانی) در محل کوهستان قفقاز به سبب بی احترامی به آتشهای مقدس الهی –که وی آن را برای بشر از درگاه زئوس (ایزد دانایی در معنی هیتی و میتانی آن) ربوده بود و نام اوستایی سرزمین ارمنستان یعنی سائینی (سیمرغ، عقاب) گویای همین نکته اند. نام سرزمین ارمنستان و ارامنه به معنی سرزمین و مردم منسوب به "اره" (آله، عقاب) هستند. اسطوره پرومته نشانگر تضاد قومی دیرین ارامنه (عقابیها) و ارانیها (آذریها، از ریشه کُردی-مادی "ار" یعنی آتش) است.
نام عربی عنقا یعنی گردن دراز به وضوح خود صفت ویژه شتر مرغ این مرغ بزرگ صحرای بزرگ آفریقا است. اینکه در اساطیر به لانه اش آتش می افتد از آنجاست که در بوته زارها و عفزارهای صحراهای سمت جنوب مصر که شتر مرغ در آن زندگی میکرد؛ در تابستان به طور طبیعی از خشکی و گرما و سایش بوته های خشک به همدیگر در اثر وزش باد آتش به لانهً درون بوته های وی می افتاد و وی به احتمال زیاد برای رهایی جوجه هایش خودش را در زبانه آتش قرار میداد و بال و پر می سوخت. غذای شتر مرغ، همانطور در مورد مرغ اساطیری عنقا میگویند یونجه، علف و گیاهان دانهدار و غالباً معطر علفزارهای صحرایی است. شتر مرغ به دلیل سازگاری با محیط زیست و آب و هوای متفاوت (از ۳۰ درجه سانتیگراد زیر صفر تا پنجاه بالای صفر را تحمل میکند. لابد در همان حدودهای گرمای پنجاه درجه، تراژدی لانه سوزان برای جماعت کثیر ولی انفرادی زیِ شتر مرغان صحرا اتفاق می افتاده است. زیرگونه انقراض یافتهای که در گذشته در تعداد بسیار در شبهجزیره عربستان، سوریه و عراق زندگی میکرد و نسل آن در حدود سال ۱۹۶۶ بهکلی نابود شد. لابد تخم بزرگ 4 یا پنج کیلویی همین شتر مرغان سمت بابل (تائوچیه چینیان؛ تئوژیه اوستا، یعنی دیار اژدها/مردوک پرستان، ضحاک تازی پرستان) بوده است که نمایندگان امپراطوری چین در اواسط حکومت اشکانیان از آنها و تخم مرغانشان به حیرت و شگفتی یاد کرده اند.
سیمرغ به عنوان پرندهً سرخ نماد سمت جنوب سرزمین چین و همچنین اشکال متفاوت سیمرغان چین نشانگر پرندگان مرطوب جنگلی (طاووس، شبه طوطیان سرخ پر) و پرندگان مناطق نیمه صحرایی از جمله نوعی جغد بزرگ و با چشمان بزرگ و زیباست. پرنده جنگلی شبه طوطی سرخ فام – که نگارنده تصاویر و در فیلمهای طبیعت مشاهده نموده است- ظاهراً منظور معنی لغوی فوئه نیکس (به زبان یونانی یعنی پرندهً سرخ ارغوانی) هم هست. آن نوع جغد همای خوش رنگ و زیبا ولی (نه به رنگ سرخ) که در روز که به سببی مجبور شود به پرواز در آید؛ کلاغها به غریزه دسته جمعی دورش پرواز نموده و با نوک و جیغهای خود مورد آزار قرار میدهند. در حوالی خانه و باغ انگور نه چندان با شکوه ما، در تپه بلندی که قله اش مرکب از تخته سنگهای بزرگ و کاخ مانند بود و اکنون بعد از سه دهه به غارت رفته اند. نمونه ای از این نوع جغد همای میزیستند و روز به سبب مشکلات بینایی حتی به سوی آدمها و شانه هایشان نزدیک میشدند. در کودکی دو بار آذار و اذیت شدن دائمی ایشان از دست کلاغها را به چشم دیده بودم. این موضوع آزار دیدن هما- سیمرغ از پرندگان مزاحم همان موضوعی است که در در گفتار چینیان هم در باره هما- سیمرغان مقدس چین بدان اشاره رفته است. یک باغدار شهری یکی از ایشان را به قفس خود به شهر مراغه برده بود. چون از قفس در آمده بود با آه و افسوس دوباره در آن نواحی دنبالش میگشت. در باب همای سعادت ایرانیان باستان اختلاف است. گروهی آن را نوعی کرکس رنگی و زیبای میشمارند که ظاهراً این نظر مغان و صحراگردان ایرانی تبار شمالی بوده است که مردگان را به پیش کرکسها می افکنده اند. دیگران از همای همان جغد خوش رنگ و زیبا و درشت چشم را منظور می داشته اند که می توانسته است در روز (به سبب روز کوری) بر روی مردم و شانه های ایشان فرود آید و حتی در داستان بر این شناس خود به تاج و تخت برسد. کلمات بوم و بوف که عربی به شمار رفته اند اساس لغوی روشنی به ترتیب به معانی "مرغ افسوس و فروزان" (بِی- اوم) و "مرغ افسوس" (بِی-اُف) در زبان اوستایی دارند که از سویی به وضوح یاد آور خبر حادثه شوم آوای جغد به شمار می آید (آوای جغد نه تنها دلنواز نیست؛ بلکه تکرار و یکنواختی اش و آزار دهنده هم هست) و این معانی مذکور از سوی دیگر به روشنی گویای غمنامهً ققنوس (عنقا) می باشد.
در فرهنگنامه دهخدا در باب ققنوس و باورهای اسطوره ای مصری و یونانی آن می خوانیم:مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشتهاست، در نوشتهٔ او آمدهاست: «چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه میروند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بودهاند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی میماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد میشود. این پرنده، پرندهای است که آشوریها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوریها یا فنیقیها آن را ققنوس مینامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمیخورد، ولی از عصارهٔ میوهها و از ادویه خوشبوی کمیاب میخورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان میسازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری میسازد و بعد میمیرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر میکند، و داستان چنین ادامه مییابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر میکشد تا آن طور که میگویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در میآورد و سفر به شهر آفتاب را شروع میکند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش میدرخشد.»
Phoenix depicted in the book of mythological creatures by F.J. Bertuch (1747-1822).
نام عربی عنقا یعنی گردن دراز به وضوح خود صفت ویژه شتر مرغ این مرغ بزرگ صحرای بزرگ آفریقا است. اینکه در اساطیر به لانه اش آتش می افتد از آنجاست که در بوته زارها و عفزارهای صحراهای سمت جنوب مصر که شتر مرغ در آن زندگی میکرد؛ در تابستان به طور طبیعی از خشکی و گرما و سایش بوته های خشک به همدیگر در اثر وزش باد آتش به لانهً درون بوته های وی می افتاد و وی به احتمال زیاد برای رهایی جوجه هایش خودش را در زبانه آتش قرار میداد و بال و پر می سوخت. غذای شتر مرغ، همانطور در مورد مرغ اساطیری عنقا میگویند یونجه، علف و گیاهان دانهدار و غالباً معطر علفزارهای صحرایی است. شتر مرغ به دلیل سازگاری با محیط زیست و آب و هوای متفاوت (از ۳۰ درجه سانتیگراد زیر صفر تا پنجاه بالای صفر را تحمل میکند. لابد در همان حدودهای گرمای پنجاه درجه، تراژدی لانه سوزان برای جماعت کثیر ولی انفرادی زیِ شتر مرغان صحرا اتفاق می افتاده است. زیرگونه انقراض یافتهای که در گذشته در تعداد بسیار در شبهجزیره عربستان، سوریه و عراق زندگی میکرد و نسل آن در حدود سال ۱۹۶۶ بهکلی نابود شد. لابد تخم بزرگ 4 یا پنج کیلویی همین شتر مرغان سمت بابل (تائوچیه چینیان؛ تئوژیه اوستا، یعنی دیار اژدها/مردوک پرستان، ضحاک تازی پرستان) بوده است که نمایندگان امپراطوری چین در اواسط حکومت اشکانیان از آنها و تخم مرغانشان به حیرت و شگفتی یاد کرده اند.
سیمرغ به عنوان پرندهً سرخ نماد سمت جنوب سرزمین چین و همچنین اشکال متفاوت سیمرغان چین نشانگر پرندگان مرطوب جنگلی (طاووس، شبه طوطیان سرخ پر) و پرندگان مناطق نیمه صحرایی از جمله نوعی جغد بزرگ و با چشمان بزرگ و زیباست. پرنده جنگلی شبه طوطی سرخ فام – که نگارنده تصاویر و در فیلمهای طبیعت مشاهده نموده است- ظاهراً منظور معنی لغوی فوئه نیکس (به زبان یونانی یعنی پرندهً سرخ ارغوانی) هم هست. آن نوع جغد همای خوش رنگ و زیبا ولی (نه به رنگ سرخ) که در روز که به سببی مجبور شود به پرواز در آید؛ کلاغها به غریزه دسته جمعی دورش پرواز نموده و با نوک و جیغهای خود مورد آزار قرار میدهند. در حوالی خانه و باغ انگور نه چندان با شکوه ما، در تپه بلندی که قله اش مرکب از تخته سنگهای بزرگ و کاخ مانند بود و اکنون بعد از سه دهه به غارت رفته اند. نمونه ای از این نوع جغد همای میزیستند و روز به سبب مشکلات بینایی حتی به سوی آدمها و شانه هایشان نزدیک میشدند. در کودکی دو بار آذار و اذیت شدن دائمی ایشان از دست کلاغها را به چشم دیده بودم. این موضوع آزار دیدن هما- سیمرغ از پرندگان مزاحم همان موضوعی است که در در گفتار چینیان هم در باره هما- سیمرغان مقدس چین بدان اشاره رفته است. یک باغدار شهری یکی از ایشان را به قفس خود به شهر مراغه برده بود. چون از قفس در آمده بود با آه و افسوس دوباره در آن نواحی دنبالش میگشت. در باب همای سعادت ایرانیان باستان اختلاف است. گروهی آن را نوعی کرکس رنگی و زیبای میشمارند که ظاهراً این نظر مغان و صحراگردان ایرانی تبار شمالی بوده است که مردگان را به پیش کرکسها می افکنده اند. دیگران از همای همان جغد خوش رنگ و زیبا و درشت چشم را منظور می داشته اند که می توانسته است در روز (به سبب روز کوری) بر روی مردم و شانه های ایشان فرود آید و حتی در داستان بر این شناس خود به تاج و تخت برسد. کلمات بوم و بوف که عربی به شمار رفته اند اساس لغوی روشنی به ترتیب به معانی "مرغ افسوس و فروزان" (بِی- اوم) و "مرغ افسوس" (بِی-اُف) در زبان اوستایی دارند که از سویی به وضوح یاد آور خبر حادثه شوم آوای جغد به شمار می آید (آوای جغد نه تنها دلنواز نیست؛ بلکه تکرار و یکنواختی اش و آزار دهنده هم هست) و این معانی مذکور از سوی دیگر به روشنی گویای غمنامهً ققنوس (عنقا) می باشد.
در فرهنگنامه دهخدا در باب ققنوس و باورهای اسطوره ای مصری و یونانی آن می خوانیم:مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشتهاست، در نوشتهٔ او آمدهاست: «چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه میروند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بودهاند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی میماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد میشود. این پرنده، پرندهای است که آشوریها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوریها یا فنیقیها آن را ققنوس مینامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمیخورد، ولی از عصارهٔ میوهها و از ادویه خوشبوی کمیاب میخورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان میسازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری میسازد و بعد میمیرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر میکند، و داستان چنین ادامه مییابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر میکشد تا آن طور که میگویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در میآورد و سفر به شهر آفتاب را شروع میکند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش میدرخشد.»
Phoenix depicted in the book of mythological creatures by F.J. Bertuch (1747-1822).
سهشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹
کلمه آریا مترادف با کلمات تور، سکا، گِت به معنی دارندگان توتم بزکوهی است
برای کلمهً آریا در زبانهای مختلف می توان معانی مشترک و متفاوتی پیدا کرد. سرانجام این تحقیق نتیجه ای بود که پیشتر نه به نظر نگارنده و نه ظاهراً به نظر کسی دیگر رسیده است. بُز کوهی که میش گشن وحشی اساطیری خوان دوم هفتخوان رستم و میش وحشی (غُرم) همراهی کننده اردشیر بابکان در هنگام فراری دادن کنیز اردوان، و سرانجام معنی لفظی نام کوروش (کوروش-ک) که در زبان پهلوی قوچ وحشی و بزکوهی، گواه هستند. ولی سند لغوی معتبر از زبان سانسکریت و زبان ایسنلندی بدست می آید که در آنها آرانیا و اَر به ترتیب به معنی حیوان وحشی (معادل تور) و گوسفند است. یعنی قوچ وحشی توتم عمومی آریائیان تورانی (سکایی)؛ گِت (لیتوانیایی) و گوتهای ژرمن است. برای نام اخیر وجه اشتقاق روشنی ارائه نشده است. ولی ساده ترین وجه اشتقاق برای آن در زبانهای ژرمن و کلاً هندواروپایی همان بزکوهی (گو-تی) است که این مفهوم حتی در مورد بُزان اهلی که در کوه پیمایی و چرا در کوهستان مهارت دارند، صادق است. یک دلیل معتبر در اساطیر اسکاندیناوی می توان سراغ گرفت و آن موضوع مهاجرت تیالوِ یا تیالوار (از ریشهً توله یعنی آتش) است که وی و خواهرش روسکوا (پری دریایی) در سواحل دریا رابطه با تور و لوکه (ایزد آتش بالتیکوم، کالوائیتیس، ایزد کورهً آهنگری ) و بزان وحشی ایزد رعد برق تور هستند. او برای سکونت به جزیره گوتلند میرود ولی آب دریا آن را فرا میگیرد. ولی بار دوم که آتش روشن میکند جزیره ثبات پیدا میکند و دیگر هر گز در آب فرو نمی رود. در نزد آریائیان هندو ایرانی و سکایی بُزکوهی (گو-تی) حیوان توتمی مخصوص ایزد آتش آگنی (تاپیتی، تابیتی، یعنی تابنده و درخشان) به شمار میرفته است. ایزد جنگلی فنلاندی تاپیو ارتباطی با همین تاپیتی سکایی و همچنین ئول (درخشان) ایزد جنگلی آتش و روشنایی و شکار اسکاندیناوی دارد. به نظر میرسد دو بُز اساطیری تور اشاره به دوشاخه ویزیگوت و اُسترگوت داشته است. گروه بزرگ دیگر اینها که به دنبال آن دو به کشورگشایی در شمال بالکان پرداختند نامشان گپیدها (بخشنده ها)است. ایشان اسم خود را از یک نام فری الهه بزرگ ژرمنها یعنی گِفیون یا گِفن (بخشنده) گرفته اند. همان الهه ای که طبق اسطورهً "دغلبازی در مقابل گیلفه" که در اِدای منقول از اسنوره ذکر شده، زمینی به اندازه محاط در شخمی برای خویش پدید آورد. وی اجازه کسب آن قطعه زمین را از پادشاه اساطیری سوئد گیلفه (ایزد معبد زرین اوپسالا، منظور فری، ایزد مخصوص سوئد) دریافت کرد که به نحوی که وی بتواند با شخم زدن محدوده در عرض یک روز در آنجا برای خویش پدید آورد. ولی او با چهار فرزند مبدل به ورزاو خویش زمینی با شخم زدن آن برای خود پدید آورد که شاه گیلفه خیالش هم را نکرده بود چه این الهه سریع به سرزمین یِته ها (گتها) که خدای آتش زیرزمینی لوکه در آن میزیست، شتافت و چهار فرزند به وجود آورد و وی این چهار فرزند خدایگانی- غولی خویش را برای شخم مرز زمین جدید گوتها در جنوب سوئد و تصاحب آن تبدیل به ورزاو نمود. در این اسطوره گوت به معنی حالت اسکیتی جمع گو (گاو) گرفته شده است. بر این پایه کلاه خودهای با نشانی شاخ گاو عهد ویکینگها از سنن گوتهای اسکاندیناوی اخذ شده بوده است. در زبان اسکیتان (سکاها) گو به معنی عمومی ستوران هم گاو، هم گوسفند (گاو مقدس) و هم بزکوهی است ولی در باب گوتها منظور همان ورزاو است. منظور از چهار فرزند این الهه کدام قبایل گوت هستند سه تایشان مشخص است ویزیگوت، استرگوت، گوتهای گپیدی. ولی از چهارمی آیا خود ژوتهای گیلند و گروه مهاجر آنها از دانمارک به انگلستان هستند یا واندالها مرادند که گاهی از گوتها به شمار میرفتند ؟ در واقع اسطوره فتح جنوب سوئد توسط گوتها در عهد باستان اتفاق افتاده و در یونان منشأ اسطوره یونانی شده اودیسه (مترادف اودن) شده است. در نزد خود ژرمنها به صورت دو حماسهً سیگورد فافنه بانه و بئو ولف تجلی یافته است. جالب است که در فاصله ای نه چندان دوردست گِتهای شمال تراکیه (اسلاف لیتوانیاییها) نیز پرستندگان توتم بُزکوهی بوده اند نامشان مرکب از کلمه گو (گاو) و تی (به معنی کوهی) می باشد. خدای قبیله ای ایشان تحت نام گِبل ایزیس (حامی دامها؛ ول-س اسلاوها) خوانده میشد. می دانیم ویله (لابد از همان ریشهً وِل-س) نامی بر تور اساطیر اسکاندیناوی است. در قفقاز بُز کوهی اهلی شده را "تور" می نامند که مترادف کلمه ایرانی شکا (سکا) و شکار (سکار) است.
دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۹
قوم نوح اساطیری تورات همان لویان هیتی (لاویان، لودیان) بوده اند
کلمات هیتی "لاوی" به معنی قبیله کوچ نشین و همواره روان است و کلمه منا-هاندای هیتی به معنی دست خالی و بی خانمان مطابق است با مناحیم زبان عبری (به معنی تسلی دهنده) که مترادف با کلمه عبری نوح (تسلی دهنده) است. مردم بیگانه تبار و روحانی مسلک لاوی بی تردید تبار لوویای داشته اند چه منابع تاریخی مصری به صراحت از مهاجرین کثیری از هیتیان سمت ارزوه در یهودیه سخن رانده اند که پادشاهی به نام تارخون دارایوس از ایشان با فرعون مصر مراسله داشته است. هیتیان لووی از مقابل تهاجم مرگبار و ویرانگر اقوام دریایی سمت دریای اژه و تراکیه به آسیای صغیر از آنجا به سمت یهودیه و غرب دریاچه بحرالمیت فرار کرده بودند. این همان منشأ همان قسمت تاریخی داستان توفان نوح (کشتیرانان) است که در واقع با همین حمله توفانی و ویرانگر اقوام دریایی به آسیای صغیر و فرار و پناهجویی مردم خانه بدوش لوویان سرزمین لووی نشین ارزوه (کشور غربی؛ در غرب و جنوب غرب آسیای صغیر) مطابق است. این مردم سپر بلای سر راه رسیدن اقوام دریایی به سرزمین مرکزی هیتیان و مرکز حکومتی ایشان هاتوشا بودند. این توفان نه دریایی خشکی خوار بلکه در واقع حادثه مهلک اجتماعی بوده است که مردمان دریایی از سمت دریا برای غارت و کشتار به کوه و بیابان لوویان ارزه و هیتیان هجوم آورده بودند. به مناسبت انطباق دادن این حادثه با توفان اوتناپیشتیم بابلی (=آن که حیات جاودانه یافت) جای نوح (کشتیران به زبانهای هندواروپایی؛ آدم ثانی) جایگاه تاریخی طوفان نوح از قرن سیزدهم پیش از میلاد به آن سوی مهاجرت مردمان اشنوناک بین النهرین (عبرانیان، قوم ابراهیم) به یهودیه بیش از پنج قرن از نظر تاریخی عقب تر برده شده است. در این راه نام تارخون دارایوس (به زبان میتانی یعنی زبان نیاکان دروزیان و غیره) یعنی پدر دارای مقام عالی= ابرام/ابراهیم) می توانست وسیله و دستاویز هماهنگی و یکدست نمایی قرار گیرد. پر واضح است که این همان حمله تاریخی حماسهً ایلیاد و کشتی نشینان آرگانووت یونانیان است که در یهودیه تأثیرش به صورت داستان ویرانگر توفان نوح متجلی شده است. در این رابطه می توان معلوم نمود که کوه پناه دهنده مورد نظر پناهندگان توفان مردمان دریایی کوه کرمل (یعنی کوه پر از غله و یونجه و گوسفند است) که در تورات تبدیل به ارگ نوح (تسلی دهنده) شده است. در این رابطه گفتنی است که کلمه هور (کوه) همچنین به معنی آزاد بوده است که این نام ارمنی معروف کوه آرارات بوده است. یعنی هور کرمل نزد انبیای نویسنده تورات به سادگی می توانست با کوه آرارات (به زبان هیتی یعنی کوه آزاد دوردستها) جایگزین گردد؛ چه مردم بین النهرین معتقد نبودند که کشتی به قله آرارات رسید بلکه می گفتند به پای کوه نی سیر رسید. این کوه در سرزمین کوتیان بوده و به زبان لولوبی کی نی پا= محل سر چشمه نامیده میشد که با کوه کندی شیخان کردستان ایران (محل جایگاه چشمه) در سرچشمه یکی از شاخه های زاب علیای دجله مطابقت دارد. اسطوره توراتی سرمستی نوح با شراب و تخطی وی نیز به همین معانی کوه کرمل و سنن روابط زناشویی نسبتاً افراطی و بی قید و بند لوویایی دارد: چون کرمل همچنین به معنی باغ انگور خداست و لوویائیهای سمت لیدیه (لوویائیهایی که به مناسبت خدای قبیله ای شان بدین نام خوانده شده اند)، خدایی قبیله ای به نام لود (ایزد شهوت و رستنیها در زبانهای ژرمن) داشته اند و خود در عهد باستان به هرج و مرج در آمیزش معروف. اینکه نوح آدم ثانی و پدر همه نسل دوم بشریت بعد از معدوم شدن نسل اول معروف شده است، از آنجاست که نام لود به زبان عبری معانی نسل و پیدایش را می داده است. نام لود (لوت ایزد هرج و مرج روابط جنسی در تورات) در تثلیث خدایان اسکاندیناوی یعنی اودن (معروف به ایزد نامی و پُر نام)، لود-ر (ایزد عشق و هوسرانی و سر سبزی، معادل فری) و هونر (مرد نیرومند و پر انرژی، تور) به وضوح دیده میشود. به نظر میرسد از انطباق سام (عالی مقام)، حام (دارای گرما و تندی) و یافث (پهن و نیرومند) عاید گردیده است.
خود نامهای اسرائیل (به معنی محوطه و باغ ایمن) و یهودیه (جانپناه موعود) که بعد از این عهد پیدا شده اند؛ نشانگر آنند که از سیل پناهندگان هیتی و لووی فراری، لوویان (ارزویان) که در لبه تیز و آغازین حمله قرار داشته اند، خود را با کثرتی بیشتر و زودتر بدین منطقه رسانده اند. در واقع موسی لاوی (بر گرفته از آبی) که مطابق تورات پناهندگان به یهودیه را از دم شمشیر میگذراند نه همان رهبر فراری هیکسوسی مصر به یهودیه یعنی کا-موسه (روح همنشین ایزد میثه/میثره) بلکه اشاره به رهبری اقوام دریایی است که از لوویان و هیتیان آسیای صغیر پیش از فرار ایشان به سوی بحرالمیت کشتار نموده است. سفر لاویان در ارتباط با خود همان واقعه موسی اقوام دریایی است و حتی خود موضوع توراتی شکافتن دریا و سالم بیرون آمدن قوم موسی (لاویان) از درون آن.
خود نامهای اسرائیل (به معنی محوطه و باغ ایمن) و یهودیه (جانپناه موعود) که بعد از این عهد پیدا شده اند؛ نشانگر آنند که از سیل پناهندگان هیتی و لووی فراری، لوویان (ارزویان) که در لبه تیز و آغازین حمله قرار داشته اند، خود را با کثرتی بیشتر و زودتر بدین منطقه رسانده اند. در واقع موسی لاوی (بر گرفته از آبی) که مطابق تورات پناهندگان به یهودیه را از دم شمشیر میگذراند نه همان رهبر فراری هیکسوسی مصر به یهودیه یعنی کا-موسه (روح همنشین ایزد میثه/میثره) بلکه اشاره به رهبری اقوام دریایی است که از لوویان و هیتیان آسیای صغیر پیش از فرار ایشان به سوی بحرالمیت کشتار نموده است. سفر لاویان در ارتباط با خود همان واقعه موسی اقوام دریایی است و حتی خود موضوع توراتی شکافتن دریا و سالم بیرون آمدن قوم موسی (لاویان) از درون آن.
یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹
الههً آبها و زیبایی مشترک هندوایرانیان باستان
در اساطیر هندو ایرانی کهن که از منابع تاریخی و اساطیری به ما رسیده است؛ معانی اسامی مختلف این الهه ها با هم اشتراک دارند: ارِدوی سوَر اَناهیتَ اوستا (الهه پاک آبهای نیرومند) در چشمه کوه هوکر (سبلان) یعنی سرئین (منسوب به زیبایی) آبتنی می نماید و رود منسوب به وی (کارا چای حالیه) از این کوه به ارس میریزد. در مراسم ایوان کوپاله (الههً درخشان آبتنی کننده) در نزد مردم بالتیکوم مردم آبتنی کرده و آتش روشن می نمایند. الهه زیبایی آریائیان اسکیتی، یعنی آرگیم پسه (توجه کننده به پاکیزگی و نظافت) باید مآخذ نام ایوان کوپاله بوده باشد. در سمت هندوستان آریائیان هندو این الهه آبها و زیبایی را سرسوتی (مراقبت کننده زیبایی و پاکی) می نامیدند. وجه اشتراک معانی و ویژگی و وجه تمایز آنها نزد دیگر ملل گواه مأخذ مشترک آنهاست.
ریشه نامهای زال زر اساطیر ایرانی و تور و اودن اسکاندیناوی در رابطه با خدا- رهبران قبیله ای گِتها
مطابق منابع تاریخی و اساطیری نام اصلی سردار نجات بخش ایرانیان مادی در زیر حصار شهر آمل آترادات و آذر برزین مهر بوده است. نام آترادات به معنی مخلوق آتش یا فرزند آتش است. نام آذربرزین مهر کتاب آذربرزین مهر نامه اشاره اساطیری به همین نام است. در خبر کتسیاس، کورش سوم فرزند همین آترادات پیشوای آماردان یا آگرادات (مخلوق آتش) به شمار رفته است. این معنی از آنجا عاید شده است که عنوان مادی و اوستایی کمبوجیه دوم پدر کورش، آثویه (آسیب دیده) بوده است. به سبب اینکه وی در جریان قیام کورش علیه آستیاگ پادشاه ماد به قتل رسید. اما این کلمه می توانست همچنین از ریشه آث-ر (آسی بلوچی) یعنی آتش گرفته شود. این فقره باعث انتساب نادرست مقام فرزندی کورش نسبت به آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) شده است. اما نامهای پدر آترادات یعنی ثریته و زال از کجا عاید شده اند؟ در پاسخ می توان ثریته را تصحیف آثریته (آتشین) و زال (علی القاعده همان زر) را به معنی زرین (رنگ آتش یعنی همان آتشین) گرفت. جالب است در زبان لیتوانی خدایی به نام ژالتیس در اساس به معنی زرین خدای آتش و اجاق خانوادگی است که به روح ایزد خورشید موصوف است. ظاهر نام ژالتیس به عنوان نگهبان خانه (ایزد آتش خانوادگی) در زبان لیتوانی به معنی مار چمنزار معنی میدهد که خود یادآور پیدایی آتش و جشن سده توسط هوشنگ است که سنگی را بر ماری پرت میکند و چمنهای خشک آنجا آتش میگیرند. گرچه در اساس این نام شکل کهن کلمهً گلتو- ناس (از ریشه زرد-) به معنی رنگ زرد نهفته است. ایرانیان باستان مطابق اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه خویشتن را برادران سلم و تور (سکاها-سرمتها و گِتها) به شمار می آوردند.زبان لیتوانی خویشاوندی بارزی با زبانهای هندوایرانی دارد. اسلاف اینان باید از نواحی واقع در سمت شمال تراکیه بدان سوی رفته باشند. احتمالاً همان گِتهای سمت شمال تراکیه (شرق بالکان در کنار قسمت سفلای رود دانوب) که در حدود اوایل قدرت گیری یونانیان از آن ناحیه ناپدید شده اند. نام گِتها در اساطیر اسلامی در شمار اقوام معدوم جتیس (بز کوهی) قید شده است. در زبان لیتوانیایی جئوتیس به معنی گاو (به لغت عام اوستایی به معنی ستور) می باشد. ریشه نام لیتوانی در زبان خودشان از ریشه لیِت (به معنی باران) است لذا اینان پرستنده ایزدی به نام ثور (تور) در مقام ایزد رعد و برق و دامها بوده اند که در زبانها تراکیایی و آسیای صغیری به معنی گاونر (سمبل نیرومندی) و نیرومند بوده است. نام این خدا به هیئت تور به اسکاندیناوی رسیده است؛ با دو بز کوهی اش و کلاهخود دارای شاخ گاو وی. نامهای خدا -رهبر اساطیری گِتها که هرودوت بیان کرده در ریشه لیتوانیایی آنها سالموکسیس (چرم شاه = پادشاه سرزمین چرم یعنی تراکیه) و گبلِ ایزیس (خدای حامی دامها) است که در رابطه با همان خدای ثور (تور) هستند. این همان خدای ایشان است که هرودوت میگوید وقتی ایشان در حین رعد و برق به طرف آسمان به سوی وی تیر شلیک میکنند و به جز این خدا، خدای دیگری نمی پرستند. این مردم خود را غیر فانی می پنداشتند. اینان برای فرستادن سفیری به نمایندگی به پیش سالموکسیس، با پرتاب کردن او بر روی نیزه ها وی را به پیش این خدایشان می فرستادند. حتی ظاهر نام اودن (ووتان آلمانها) بر گرفته از نام همان خدای دانای گِتها سالموکسیس است؛ چه کلمه اودن در زبان لیتوانی به معنی چرم (=تراکیه، سالمو) است و اساطیر اسکاندیناوی از آمدن آسه ها از سمت آسیا و تراکیه و حتی تروا و همچنین وجود نام گِتها در اسکاندیناوی سخن میرانند و ولی ایشان را غالباً با گوتها معادل میگیرند. در اسطوره گفیون (جیوون-اس= ثور؛ خداوند گاوان و بزان کوهی، گبل ایزیس) و شاه گیفله (پادشاه بخشنده) ملکه گفیون زمینی را به محوطه حصاری با به محدودهً نوار چرم حیوانی به صورت نوار بسیار باریک بریده شده در سمت دانمارک و جزیره شلند از این پادشاه اساطیری سوئد دریافت میدارد. این اشاره به نام گوته بورگ است. اگر اشاره به نام گِتهای بیگانه نمی بود لزومی به این نامگذاری نمی شد. سالموکسیس به قول هرودوت مدتها با پنهان از چشم برای خلسه و کسب نیروی خرد به زیر زمینی به خلوت میرود و بعد از کسب نیروی خارق العاده دانایی برای رهبری و ارشاد گتها و دیگر مردمان تراکیه به میان مردمان خود باز میگردد . این موضوع را به نحوی دیگر در باب اودن شاهد هستیم که آن نیرو خرد را در چشمه میمر (محل کسب دانایی با زمزمه در حالت خلسه) کسب می نماید. جالب است که اساطیر اسکاندیناوی سرزمین اصلی تور را همان تراکیه (شرق بالکان) قید نموده اند. نام ژرمنی بومی تور (ایزد رعد و برق و از نظر لغوی یعنی ایزد نیرومند حامی بزان کوهی؛ بدین معنی آن در قفقاز و تراکیه کهن)، ثونور (ایزد رعد و برق) بوده است.
شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹
En ny tolkning av Yggdrasil askens olika namn
Ygg- ide- rasel (rassel; rascal): ”högtidens allmänna hymns tempel”. Ask träd (as-sk träd; gudars träd) och Idegran är symboler och tecken på det mittenstående ordet ”Ide” (åter, tillbacka kommande i nästa års högtid). Vid sidan är den enkla tolkningen ”hög-träff-sal” eller ”ygg-träff-sal” också mycket logiskt och rymligt (här i mitten sammansatta namnet kunde konsonaten f före konsonaten s på praktiskt sätt glömmas).
Mima- meidr: midvinterhymnens tempel.
Hodd mimer: högtidens hymns tempel.
Laeser [lae (lau-)- ras-r (storma fram)]: folksamlingens tempel.
Sleipner (häpnad slående) och Yggdrasil (häpnad slående hästen) var namnen på Odens häst. Det andra namnet dvs., Yggdrasil hade enklare uttal än Ygg-ide-rasel eller Hög-ide-rasel och ersattes detta svåruttaliga namnen på Uppsala templet.
Från den gamla och första Yggdrasils Ask menades endast Svea riket med Askrike; Lidingö och dess fjärdar, Ormingelandet; Stockholm (sjöholmar gruppen, man har tänkt det att vara levande stock på Yggdrasil Ask), men från den andra senare stora Yggdrasil Ask menades hela jorden och bara dess topp bestod av gamla Yggdrasil Ask. Mycket möjligt var det att denna syn på Yggdrasil Ask uppkom från vikingatiden, som vikingarna åkte runt om värden och hade en bra syn på geografiska kartan över jorden.
Mima- meidr: midvinterhymnens tempel.
Hodd mimer: högtidens hymns tempel.
Laeser [lae (lau-)- ras-r (storma fram)]: folksamlingens tempel.
Sleipner (häpnad slående) och Yggdrasil (häpnad slående hästen) var namnen på Odens häst. Det andra namnet dvs., Yggdrasil hade enklare uttal än Ygg-ide-rasel eller Hög-ide-rasel och ersattes detta svåruttaliga namnen på Uppsala templet.
Från den gamla och första Yggdrasils Ask menades endast Svea riket med Askrike; Lidingö och dess fjärdar, Ormingelandet; Stockholm (sjöholmar gruppen, man har tänkt det att vara levande stock på Yggdrasil Ask), men från den andra senare stora Yggdrasil Ask menades hela jorden och bara dess topp bestod av gamla Yggdrasil Ask. Mycket möjligt var det att denna syn på Yggdrasil Ask uppkom från vikingatiden, som vikingarna åkte runt om värden och hade en bra syn på geografiska kartan över jorden.
جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹
ریشهً اسطورهً هابیل و قابیل در شجرهً نامه فرزندان آدم و صورت بابلی کهن مسخ شدهً آن
در فرهنگ اساطیر شرق باستان تألیف گوِندُلین لِیک، ترجمه دکتر رقیه بهزادی مطلبی مهمی در ریشه یابی اسطوره هابیل و قابیل هست که کمتر نظرها را به خود جلب کرده است. گرچه هیئت بابلی موجود آن خصمانه بر ضد آموریان ویرانگر دونّو (دارندگان دولت دمسکوس، مردم سمت دمشق) ساخته و پرداخته شده و به کتابت در آمده است. در اینجا نام هابیل (به لغت اکدی یعنی دریغ از پسر اصلی[متوفای قبلی]) را به صورت هاراب (شخم) می بینیم و نام قابیل (کاین؛ منسوب به کی) را به هیئت کی (زمین). اگر یک کلمه بیل (شکلی از بِل یا بعل= یعنی خدا) را به آخر آنها اضافه کرده و تلخیص نمائیم به سادگی از آنها نامهای هابیل و قابیل نتیجه میشوند. ظاهراً بابلی ها این اسطوره در رقابت خصومت آمیز با مردم شهر دونّو (سرزمین مردم خونریز آرامی مارتو، امورو در سوریه حالیه) از تحریف اسطوره های ایشان پدید آورده اند که هرج و مرج و کشتار خانوادگی ایزدان نامبرده متن اسطوره گواه آن است. مردم بابل غالباً از سوی دو همسایه عیلامی و آموری مورد تهاجم قرار میگرفتند و از ایشان بدگویی میکردند. خصوصاً در بارهً آموروها (مردم غربی) یا مرتوها (کشتارگران تلخ و ترشروی، قصی القلب) که دولت آموری حمورابی در بابل از میان ایشان بر خاسته بود، همانکه باعث مهاجرت عبرانیان به رهبری ایبال پی ال دوم (ابراهیم) از اشنوناک در شرق بین النهرین به سمت سرزمین اسرائیل بعدی شد. از جمله کتیبه ای بابلی در جایی باب روحیه جنگی و غیر عادی این مردم نیمه بیابانی میگوید: " مارتو که غله را نمی شناسد. مارتو که خانه و شهر نمی شناسد. دهاتیان بیابانی. مارتو که قارچ می چیند... که زانویش را برای کشت خم نمی کند. گوشت خام میخورد. تمام عمرش خانه ندارد.پس از مرگش به خاک سپرده نمیشود." جای دیگری می گویند: " آنان از گندم و گوگونوز (حبوبات) شیرینی ساختند؛ اما یک آموری آن را خورد بی آنکه بداند (اهمیت دهد) درون آن چیست!" در اساس اسطوره کی (زمین) الهه مؤنث صاحب زمین است که در اسطوره توراتی با پدرش شاکان جایگزین شده است و در اصل اسطوره هم این شاکانِ پدر بوده است که به قتل میرسد نه فرزند دیگر وی. شاکان، پدر ایشان ایزد مراتع و دامها است: " شاکّان (مرد شقی و قصی القلب) متصدی اِدین یعنی دشت مرتفع و خدای نیرومندی است که دست انلیل به شمار رفته، فرمانروای جای خوبی می باشد که در آن علف و گیاهان فراوانی وجود دارد و پر از رمه و قوچهای وحشی است". نویسندگان تورات اسطوره ایشان را که در آن ازدواج درون خانوادگی صحبت به میان آمده است؛ کنار زده و آن داستان بسیار دیرین را با توجه به اساطیر مشابه و قرینه اش در مصر و بین النهرین سر و سامانی با معیارهای نوین داده اند. مطلب این فرهنگنامه اساطیر بین النهرین را در اینجا به عینه نقل می نمائیم:
" اسطوره بابلی که بخشی از آن باقی مانده است و شاید تاریخ آن، هزاره دوم پیش از میلاد باشد. این مطلب مربوط به تأسیس دونّو (به زبانهای سامی یعنی سرزمین مردم خونریز و خشن)، یعنی شهری در سمت سرزمین بابل[در اصل در دوردست در سوریه حالیه] و نسب شناسی خدایان است. خدایان سنت ازدواج با محارم و پدر کشی داشتند که به تدریج به صورت عادی در آمد. همچنین مربوط به سننی است که پس از سال کشاورزی با رونق روی میدهد و غالباً حوادث ویژه ای را به جشن فصلی مربوطه منسوب میکنند.
هاراب (شخم) و کی (زمین) نخستین والدین هستند. آنها زمین را شخم میزنند. دونّو را تأسیس میکنند و فرمانروایان محلی یعنی صاحبان گله ها را می آفرینند. زمین (کی) با پسرش ازدواج میکند. هاراب پدرش شاکّان (ایزد دشتهای مرتفع و مراتع) را میکشد و جانشین پدر میشود و سپس او را در دونّو دفن میکند. بعد با خواهر خود تیامات (الهه آبهای شور، مَر الهه شهر ماری؟) ازدواج می نماید که وی هم به نوبهً خود مادر خود (؟) را که همسر سابق شاکّان بود به قتل میرساند. فرزندان ایشان به نوبهً خود با یکدیگر ازدواج می نمایند و مادر خود را میکشند. نسل بعد شامل گائیو (ناله و فریاد)، لاهار و رود- الهه است. آن ها پدر و مادر خود را میکشند و دوباره آنها را در دونّو دفن میکنند.... هارهانوم (قصی القلب، شکافنده، معادل آمورو شوهر بعلت سری)، پسر آنها با بعلت سری "بانوی دشت" دختر آنها ازدواج می نماید. و والدین کشته و به خاک سپرده میشوند. در روز سال نو هایاشوم (شادمان، مترادف اسحق) پسرش با خواهر خود ازدواج میکند و فرمانروایی را بر عهده میگیرد، ولی پدر خود را نمی کشد و فقط او را زندانی میکند."
" اسطوره بابلی که بخشی از آن باقی مانده است و شاید تاریخ آن، هزاره دوم پیش از میلاد باشد. این مطلب مربوط به تأسیس دونّو (به زبانهای سامی یعنی سرزمین مردم خونریز و خشن)، یعنی شهری در سمت سرزمین بابل[در اصل در دوردست در سوریه حالیه] و نسب شناسی خدایان است. خدایان سنت ازدواج با محارم و پدر کشی داشتند که به تدریج به صورت عادی در آمد. همچنین مربوط به سننی است که پس از سال کشاورزی با رونق روی میدهد و غالباً حوادث ویژه ای را به جشن فصلی مربوطه منسوب میکنند.
هاراب (شخم) و کی (زمین) نخستین والدین هستند. آنها زمین را شخم میزنند. دونّو را تأسیس میکنند و فرمانروایان محلی یعنی صاحبان گله ها را می آفرینند. زمین (کی) با پسرش ازدواج میکند. هاراب پدرش شاکّان (ایزد دشتهای مرتفع و مراتع) را میکشد و جانشین پدر میشود و سپس او را در دونّو دفن میکند. بعد با خواهر خود تیامات (الهه آبهای شور، مَر الهه شهر ماری؟) ازدواج می نماید که وی هم به نوبهً خود مادر خود (؟) را که همسر سابق شاکّان بود به قتل میرساند. فرزندان ایشان به نوبهً خود با یکدیگر ازدواج می نمایند و مادر خود را میکشند. نسل بعد شامل گائیو (ناله و فریاد)، لاهار و رود- الهه است. آن ها پدر و مادر خود را میکشند و دوباره آنها را در دونّو دفن میکنند.... هارهانوم (قصی القلب، شکافنده، معادل آمورو شوهر بعلت سری)، پسر آنها با بعلت سری "بانوی دشت" دختر آنها ازدواج می نماید. و والدین کشته و به خاک سپرده میشوند. در روز سال نو هایاشوم (شادمان، مترادف اسحق) پسرش با خواهر خود ازدواج میکند و فرمانروایی را بر عهده میگیرد، ولی پدر خود را نمی کشد و فقط او را زندانی میکند."
پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹
درختان اساطیری زقوم و درخت طوبی قرآن همان زیتون و انار هستند
دو درخت آیینی همواره سر سبز زیتون (روغنی) و انار (سر سبز و بهشتی) که در قرآن آمده است از سوی محققین و پیروان ملکوتی دینی اسلام شناسایی نشده اند. این فرقه اخیر به علاوه به نوبهً حشو و زوایدی بر پایه توهمات خویش بر آنها افزوده اند که خوانندگان قرآن را متوهم تر سازند. در محیط فقیر و کم باغ و آبادانی عربستان درختان آیینی رومی زیتون و انار و همچنین درختان و میوه انار مناطق آباد شمال خاورمیانه (ایران و ارمنستان) جایی برای آرمان پردازی در بهشت برین داشته است که بر زبان محمد جاری شده و پیروان متوهم از کاههای روی زمین کوههای آسمانی خیالی برای آنها پدید آورده اند. زقوم (به عربی تلخ؛ از ریشه زاگ-اوم در زبان پهلوی) و طوبی (تاو-بی= درخت همواره سر سبز در زبان پهلوی) همانا درختان زیتون تلخ (سمبل بیمرگی و سلامتی) و انار (بیمرگی و شادمانی) هستند. درخت زیتون در سمت روم و یونان برای خدایان و الهه ها زئوس، هرا، آتنه و آپولو تقدیس میشده و درخت انار برای الهه ها هرا، سرس، پرسفونه. تصور میشد که از خون دیونیسوس ایزد جوان روییدنی ها رسته است و ازعهد باستان در امپراطوریهای ایران پیش از اسلام درخت و میوه انار بالاترین مقام تقدیس آیینی را داشته است.
درخت زقوم و درخت طوبی، تجسم واقعی روح انسان
منابع مقاله: آشنائی با قرآن جلد پنجم، مطهری ، مرتضی؛
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
ان شجرت الزقوم × طعام الاثیم × کالمهل یغلی فی البطون × کغلی الحمیم × خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم × ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم × ذق انک انت العزیز الکریم × ان هذا ما کنتم به تمترون ×(1- دخان / 43 - 50.)
در سه آیه پیش خواندیم: «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم » . بنا بر این آیات در مورد قیامت است و مثل بسیاری از جاهای دیگر قرآن - که قبلا هم خواندیم - قرآن کریم دو شاخه عذاب و نعیم را در کنار یکدیگر ذکر می کند و به عبارت دیگر آنچه که سعدا به آن می رسند و آنچه که اشقیا.
در قرآن چیزی در بهشت نام برده شده است به نام «طوبی » ، که در آن آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن مآب » (1) ، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام «زقوم » که در دو جای قرآن با کلمه «شجره » نام برده شده است: «شجرت الزقوم » . اینجا هم کلمه «شجره » است: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » ، درخت زقوم. راجع به «طوبی » در خود قرآن من یادم نیست که تعبیر به «شجره » شده باشد، شجره طوبی، ولی در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است. و لهذا الآن هم در ذهن همه ما به عنوان یک درخت تلقی می شود، می گوییم «درخت طوبی » . طوبی از همان ماده «طیب » است که طیب یعنی پاک و پاکیزده. در آن آیه [سوره ابراهیم] بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، اینقدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس » . بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» (2). در آنجا اینچنین تشبیته شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پر میوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد; نه، درختی است که همیشه میوه ده است «توتی اکلها کل حین باذن ربها» . بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند. درباره «مثل » عرض کرده ایم که «مثال » صورت و ترسیم را می گویند. وقتی می خواهند مطلبی را که به صورت خودش برای افراد روشن نشده است مجسم کنند، صورت دیگری برای آن ذکر می کنند، لباس دیگری به آن می پوشانند که با این لباس طرف بتواند آن را بفهمد و درک کند و بشناسد. اصلا تمثیلهایی هم که ما خودمان همیشه می آوریم و تشبیه هایی که می کنیم برای همین است; یعنی اگر خود آن مشبه به و اصل را صاف و ساده ذکر کنیم طرف آن طور که باید درک نمی کند ولی وقتی که آن را در قالب و لباس یک مثال بیان کردیم و در واقع یک رسم برایش کشیدیم، طرف آن را که می بیند به حقیقت نزدیک می شود. اینجا هم که قرآن کریم [مثل] ذکر می کند بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خداوند مثلها را اینچنین برای مردم ذکر می کند. در جاهای دیگر می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (3) یعنی با این تمثیلها می خواهیم مردم حقیقت را آنچنان که هست در یابند.
حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته - یعنی نه مرده که برود آنچا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد - [قابل فهم نیست]. برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند.
پس در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند، و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد; و در این زمینه ما ابار و احادیث زیاد داریم که مثلا که تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه [است]، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است.
از طرف دیگر گفتیم که ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است و بعد این طور بیان کرده اند که طوبی درختی است که تنه اش در خانه علی بن ابی طالب است و شاخه اش در خانه همه مؤمنین در هر جای دنیا تا روز قیامت. معلوم است که ما د رخانه امیر المؤمنین - که الآن جزء مسجد حضرت رسول است - یک درخت جسمانی نداشته ایم، آنهم درختی که شاخه های آن تا همه جای دنیا کشیده شده باشد الی الابد. معلوم است که مقصود این روایات هم این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد.
کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیری ناست، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است. غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است، و آن کسی که کارهای و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد (غذای سمی با افراد چه می کند؟ حرف او وقتی به افراد می رسد، کا یک غذای سمی را می کند) تا در روح او خباثت نباشد، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد، تا افکار و عقایدش این طور نباشد حرفش به این صورت در نمی آید.
مردی بود، الآن هم هست، سابقا - یعنی در دوره های خیلی قبل از ما - طلبه بوده، من چند جلسه ای بیشتر او را ندیم; یکی از اقوامش گفت من این را هیچ وقت در خانه ام راه نمی دهم ( بعد من تجربه کردم، دیدم همین طور است) برای اینکه بر بچه هایم از این می ترسم (چون قومو خویش نزدیک او بود) زیرا این را تجربه کرده ام، او با هر کسی که روبرو می شود کاوش می کند ببیند که او به چه اعتقاد دارد، یک تکیه گاه روحی [یا] فکری برای او پیدا می کند، ببیند او به چه اعتقاد دارد، به چه پایبند است، همین قدر که آن را کشف کرد کوشش می کند او را در همان جهت خراب کند. این دیگر جنس و طبیعتش این طور شده، و خودش یک آدم متزلزل و مردد الذت است، دستش به هیچ جا بند نیست، هر کسی را که ببیند به جایی بند است کانه ناراحت می شود و می خواهد دستش را از آنجا بکند.
پس اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا قوم می شود با دو تفاوت: یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرن و اگر تلخ باشد تلخ; تفاوت دوم این است که انسان [واقعیت] خودش [را] در دنیا [درک نمی کند]. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند. انسان در دنیا [نسبت به آخرت] این دو تفاوت را دارد; یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین ست شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است; یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این بر قرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده، که [در] مساله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله » (4) که در اخبار داریم مقصود شفاعت [است]، شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان [به صورت] درخت پیوند نزده صد در صد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط به دنیا است. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است [بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان] با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آنقدر میوه دارد الی ما شاء الله; و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همیه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده. آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده.
پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت داریم و درختی در جهنم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی در بیاید، ممکن است به صورت یک درخت جهنمی در بیاید. به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی ;نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند.
در چند جای قرآن نام «زقوم » آمده است که در دو جا به تعبیر «شجرة الزقوم » است، یکی در سوره «و الصافات » بود که خواندیم، یکی هم در همین سوره دخان. در سوره «و الصافات » خواندیم: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم » (5) درختی است که در اصل و متن جهنم می روید. آنهایی که اهل به اصطلاح اشاره هستند، در کلمات خودشان این طور بیان کرده اند که جحیم یا جهنم به تعبیر دیگر، تجم طبیعت در این دنیاست، و به عبارت دیگر تجسم ماده پرستی و طبیعت پرستی در ای ندنیاست، که شواهد از خود قرآن کریم در این زمینه زیاد است. در سوره «القارعه » این طور می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم القارعة × و ما ادریک ما القارعة × یوم یکون الناس کالفراش المبثوث × و تکوون الجبال کالعهن المنفوش × فاما من ثقلت موازینه × فهو فی عیشة راضیة × و اما من خفت موازینه × فامه هاویة × و ما ادریک ماهیه × نار حامیة
من مرحوم آقای شاه آبادی (رضوان الله علیه) را خیلی کم دیده بودم، یعنی وقتی ما رفتیم قم ایشان تهران بودند، [ولی] چون از استادان ما (6) خیلی به ایشان ارادت داشتند و تمجید می کردند، گاهی که به تهران می آمدیم، پای منبر ایشان می رفتیم. یک وقت یادم هست که رفته بودم، دیدم ایشان داشت همین آیه را معنی می کرد: «و اما من خفت موازینه » آن که میزانش سبک است. مکرر گفته ایم قرآن نمی گوید میزانی که در قیامت است دو کفه دارد، یک طرف اعمال نیک را می گذارند یک طرف اعمال بد را; یک کفه بیشتر ندارد که اعمال خوب را آنجا می گذارند، مثل ترازوهای جدید، هر کسی که میزانش سنگین است «فهو فی عیشة راضیة » ، آن که سبک است نه. غرضم چیز دیگری است: «فامه هاویة » . «ام » در اصل یعنی مادر، مادر را هم «مادر» می گویند به اعتبار اینکه ما یام الانسان است، یعنی مقصد بچه است. مادر از آن جهت مادر - و «ام » در عربی - گفته می شود که از ماده ام یام است، چون بچه اساسا به هر طرف که برود آخرش بر می گردد به سوی مادر، و مادر مقصد اوست، غایت و هدف و مقصد بچه اوست. آنچا دارد: «فامه هاویة » مادرش هاویه است «و ما ادریک ماهیه » هاویه چیست؟ «نار حامیة » آتشی است داغ. حالا چرا اینجا گفته شده که این ام است، مادر است؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبیر کرده اند؟ برای اینکه این چیزی که امروز به آن رسیده همان مقصدی است که در دنیا داشته; به همان رسیده که در دنیا آن را می خواسته است. به جای دیگر نمی رفته که او را به اینجا آورده باشند; او را به همان جا می برند که به سوی آنجا می رفته است. «فامه هاویة و ما ادریک ماهیه نار حامیة » . اینجا خود آیه کاملا موضوع را مشخص می کند که چگونه افرادی که تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان، تمام آنچه درباره اش فکر می کنند و می اندیشند مادیات زندگی است و از معنویت هیچ خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز دیگری را قصد نمی کنند، یعنی آنچه که در آنجا هست تجسم همین است که اینها در دنیا داشته اند. آن وقت این درخت از کجا رشد می کند؟ از همین حالتی که انسان در متن دنیا قرار می گیرد. این درخت که به نام «درخت زقوم » است، که درختی است که در آن اصل و متن جحیم و در آن عمق جهنم می روید، یعنی تمام وجود انسان یک وجود جهنمی می شود، اصلا خودش جهنم است. این درختی که از آن عمق و ریشه قلب خود این [انسان] رشد و طلوع کرده است، این خود همین آدم است و این [انسان] خودش در اینجا عین جهنم شده، یعنی در آنجا یک پارچه آتش تجسم یافته است. این است که آنجا می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کانه رؤس الشیاطین » . «طلع » آن مایع و نطفه ای را می گویند که در درخت خرمانی نر وجود دارد، از این می گیرند و می پاشند در درختهای خرمای ماده تا میوه بدهد، و یا گاهی گرد اینها را ممکن است باد ببرد و برساند. خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کانه رؤسس الشیاطین » گویا کله های شیطان است. در آیه «و قیضنا لهم قرناء» (7) خواندیم که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشا پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رؤوس شیاطین و سرهای شیاطین; در واقع شیطاین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که اینجا می فرماید: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » . البته مفسرین می گویند اینجا یک «من » در تقدیر است: «ان من شجرة الزقوم طعام الاثیم » غذای این گنهکار از درخت زقوم است، ولی به حکم اینکه خود درخت زقوم هم از اول به صورت غذا به وجود آمده بعید نیست که علت اینکه قرآن «من » را انداخته و گفته «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » این است که گذشته از اینکه میوه های این درخت غذاهای اینها در آنجاست، خود این درخت هم به صورت تغذی به وجود آمده. حالا به این جهت کار نداریم.
«ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » غذای این گنهکاران از ای ندرخت زقوم است. در سوره واقعه این طور خواندیم: «ثم انکم ایها الضلون المکذبون لا کلون من شجر من زقوم فمالؤن منها البطون » (8). مگر در دنیا همین طور نیست؟ در دنیا وقتی انسان از درخت خبیث اخلاق خودش میوه می چیند، در اعمال کثیف فاسد خودش به یکی دو تا قناعت نمی کند، هی تکرار، هی تکرار که خودش را پر می کند; یک نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پیدا می کند. آنجا هم این طور است. «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » درختی زقوم - یا از درخت زقوم - غذای گنهکار است، یعنی از همان میوه هایی که در دنیا کاشته است، در واقع از میوه های وجود خودش، در آنجا می خورد. «کالمهل یغلی فی البطون » . اثرش را بیان می کند: بعد از خوردن، در شکم مانند فلز گداخته می جوشد (و اینها عجیب تعبیرهایی است!). این تا اندازه ای یک امر محسوس است: هر عملی که انسان انجام بدهد که با فطرت انسانی انسان سازگار باشد حکم یک غذای مطبوع را دارد، یعنی به دنبال خودش آرامش و بهجت و لذت می آورد، و هر کار گناه و معصیتی که انسان انجام می دهد اثر آن معصیت نوعی عدم تعادل، ناراحتی و جوشش است و تا ضعف اعصاب هم می کشد. تازه این اثرها در دنیا خیلی کم ظاهر می شود، کاری است بر ضد فطرت اولیه انسان.
امروز این مطلب از نظر روانشناسی تایید و ثابت شده است که کارهای نیک انسان اثرهای مطبوع و سالم و رشد دهنده و آرامش بخش در روح انسان ایجاد می کند و کارهای خلاف و انحرافی و گناه و معصیت درست اثر عکس اینها را دارد. آدم منحصرف از یک طرف حرص و ولعی دارد برای گناه، و از طرف دیگر بعد از مرتکب می شود دغدغه و اضطراب و ناراحتی آن را دارد; ولی باز هم تکرار می کند. می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است؟ خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست. نه، وقتی هم که خوردند تازه مثل این است که آدم مس گداخته خورده باشد: «کالمهل یغلی فی البطون » مانند فلز گداخته د رشکمها غلیان دارد «کغلی الحمیم » آب را که روی آتش بگذارید چگونه غلیان پیدا می کند؟ این طور غلیان دارد.
گفتیم در آن آیه می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم » در همان متن و عمق و وسط جهنم می روید. اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم » به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید، این دیگر زقوم است، در ختش هم آنجا روییده است. «ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم » از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بریزید، که این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست; رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند، و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد. بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم » بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودب عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی. قبلا خواندیم: «و ان لا تعلوا علی الله » (9) علو علی الله داشتی، می خواستی بر خدا تکبر بجویی; چون امر خدا را دون شان دانستن، بر خدا تکبر کردن است و این شنیع ترین اقسام تکبر است.
بعضی از فلسفه های امروز، ایستادن در مقابل خدا را عالی ترین کمال انسان می شمارند. ژان پل سارتر کتابی دارد به نام «خدا و شیطان » بر اساس فکرها و حسابهایی که راجع به مفهوم آزادی انسان دارد و راجع به اینکه اصلا تمام شخصیت انسان آزادی است و لازمه آزادی همان «نه » گفتن و تمرد کردن و تسلیم هیچ چیزی نبودن و در مقابل همه چیز عاصی بودن (عصیان مطلق) و ایستادن در مقابل همه چیز و از آن جمله خداست (حالا به خدا هم چندان اعتقاد ندارد: اگر خدایی باشد). همین دیشب مقاله ای را یکی از همین تیپ افراد روز در روزنامه کیهان نوشته بود راجع به حافظ، و در واقع باید گفت راجع به مسخ حافظ. این بیچاره را هم آنچنان دارند مسخ می کنند که خدا می داند! ظاهرا به مناسبت این شعر (که اصلا این شعرهای حافظ را هم هیچ درک نمی کنند): «جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت » بحث را کشانده بود به مساله شیطان و خدا، که حافظ هم شاید در فلان شعر نظرش به شیطان است، بالاخره شیطان هر چه بود در مقابل او خود نشان داد; این نهایت کمال است برای شیطان و نهایت بدبختی و ذلت است از آدم و از همه فرشتگان که تا خدا گفت سجده کنید، همه فرشتگان گفتند چشم. آن که از خودش شخصیت نشان داد شیطان بود، گفت ابدا، اعتنا ندارم. حرفشان به این شکل است. تکبر، تسلیم نبودن، عصیان کردن ولو در مقابل خدا، کمال انسانیت است. شیطان شدن و «نه » گفتن، سجده نمی کنم، امرت را اطاعت نمی کنم، این کمال است، چون در مقابل او هم باز از خودش خود نشان می دهد، شخصیت نشان می دهد، بی شخصیتی نشان نمی دهد که بگوید بله.
این همان العزیز الکریم است که قرآن دارد می گوید. حالا در قدیم آن العزیز الکریم ها فلسفه نداشتند، امروز اگزیستانسیالیسم دارد فلسفه هم برایش می سازد. داستان معروف آن گریه ای است که یک بابای گربه مزاحمی داشت و هر وقت سفره اش را پهن می کرد این گربه می آمد یک «مو» می گفت. او هم چیزی به او می داد ولی گربه هم که بی حیاست، گوشتهایش را می دزدید. او هم نمی خواست این گربه را ناراحت کند. برای اینکه خودش را از شر او خلاص کند، روزی گربه را داخل جوال کرد و رفت در محله دیگری انداخت و خیال خودش را راحت کرد. سر ظهر که آمد سفره اش را پهن کرد و با خیال راحت نشست، دید گربه آمد سر سفره گفت «مو» . عجب کاری! این از کجا راه را پیدا کرد؟! این دفعه رفت او را در بیرون شهر انداخت، باز به خیال اینکه خیال خودش را راحت کرده. روز دیگر آمد سر فسره نشست، باز این گربه آمد گفت «مو» . خدایا این را چکار بکنم؟ به شر این گرفتار شده ام! آخرش گفت من یک بلایی به سر تو بیاورم که دیگر نتوانی بیایی. رفت تخته ای درست کرد و روی آن را قیر اندود کرد و پای گربه را روی این قیرها محکم کرد و او را برد و رودخانه ای روی آب رها کرد. گربه هم رفت. اتفاقا حاکم وقت در کناری نشسته بود و داشت این رود (نیل) را تماشا می کرد، یک وقت از دور دید یک موجودی دارد به این سو می آید. وقتی نزدیک شد به غواصان گفت ببینید آن چیست، بروید آن را بیاورید. غواصان رفتند نزدیک دیدند یک گربه است، ولی امر بود باید می آوردند، گربه را سالم آوردند تحویل دادند. حدس زدند، گفتند هر که هست مزاحم این کربه شده. پای او را از قیرها باز کردند; بعد برداشت حکمی نوشت و به گردن این گربه انداخت که: «حکم پادشان است، از این ساعت این گربه در هر خانه ای که رفت هیچ کس حق ندارد مزاحمش بشود (به یمن اینک هشاه نجاتش داده)» . بعد از چند روز آن صاحبخانه نشسته بود و سفره را پهن کرده بود، گربه آمد گفت «مو» ، ولی [دید] این دفعه یک چیزی هم به گردنش دارد. چیزی جلوی گربه انداخت و آرام آن نخ را از گردنش باز کرد، دید یک ابلاغ هم دارد، ابلاغ خیلی محکمی; گفت تا حالا که ابلاغ نداشتی ما از عهده تو بر نمی آمدیم، حالا که داری ابلاغ و حکم هم شده ای، ما بعد از این تسلیم جناب شما هستیم! مساله تمرد و ایستادگی در مقابل حق، تا اگزیستانسیالیسم نیامده بود لااقل فلسفه نداشت، حالا دارای فلسفه هم شده است که بله این جور باید بود.
این تکبر بر خدا و ایستادگی در برابر خدا و «نه » گفتن در مقابل ذات حق، ضد انسانی ترین چیزهاست. من در مقالاتی تحت عنوان «سیری در نهج البلاغه » به مناسبتی رسیدم به هیمن جا که اصلا این مساله ترک دنیا و دنیا پرستی در نهج البلاغه بر چه اساسی است; که این بر می گردد به امر کمال انسان و به اینکه اگر انسان نباید در مقابل مادیات تسلیم باشد و نباید بنده مادیات باشد، چه فرق می کند، بنده بودن بنده بودن است، اگر انسان بنده خدا هم باشد بالاخره بندگی بندگی است; در آنجا بحث خوبی شده است.
عزیز کریم واقعی خداست; العزیز اوست و الکریم اوست. کسی در مقابل خدا خودش را عزیز و کریم بداند این همان عصیان در مقابل حق و تکبیر بر ذات پروردگار است; آخرین نتیجه اش همین است که قرآن ذکر می کند: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم ذق انک انت العزیز الکریم » خدا موجودی جدا از انسان نیست که انسان بگوید من خودم را حفظ می کنم در مقابل او; او را طرد می کنم خودم را حفظ می کنم. «خود» انسان با خدا حفظ می شود. در آیات دیگر قرآن خوانده ایم: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم » (10) آدمی که خدا را فراموش کند خودش را فراموش کرده، نه اینکه خودش را در یافته و خدا را فراموش کرده; آن که خدا را از دست بدهد خودش را از دست داده: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم » (11). اشتباه اینها ین است; می گویند انسان خودش را بازیابد و بازیافتن انسان خودش را به این است که همه چیز را طرد کند. پس همه چیز را طرد کند حتی خودش را! خداوند غایت کمال انسان است. یک موجود [اگر] آن غایت کمال خودش را بجوید خودش را جستجو کرده است نه اینکه یک بیگانه از خودش را جستجو کرده است. یک رباعی به شیخ اشراق نسبت می دهند، خیلی رباعی خوبی است:
هان تا سر رشته خرد گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی منزل تو هشدار که راه «خود» به «خود» گم نکنی
خیلی حرف عجیبی است! می گوید آدمی که به سوی خدا می رود در واقع به سوی خود واقعی خودش می رود، در واقع به یک معنا از «ناخود» به «خود» می رود. آن خودی را که باید رها کند آن خود «ناخود» است، خود عوضی است; انسان از آن خود موهوم خیالی به سوی خود واقعی خودش می رود.
آنگاه به این متکبر علی الله، به ای نمدعی خدایی می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم » [بچش]ای کسی که مدعی خدایی بودی (12). «ان هذا ما کنتم به تمترون » این همان چیزی است که شما در دنیا قبولش نداشتید، آنهایی که در دنیا قبول نداشتید حالا واقعیتش را می بینید.
پی نوشتها:
1- رعد / 29.
2- ابراهیم / 24 - 26.
3- حشر / 21.
4- دخان / 41 و 42.
5- الصافات / 64.
6- [مقصود امام خمینی(ره) است.]
7- فصلت / 25.
8- واقعه / 51 - 53.
9- دخان / 19.
10- حشر / 19.
11- زمر / 15.
12- یک مضمونی برای حاج محمد کریم خان رئیس شیخیها نقل می کنند، می گویند همیشه امضا که می کرد [می نوشت] «الثیم محمد کریم » ، یک کسی آمد [امضایی از او گرفت] و بعد در ذیل امضایش نوشت: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم کالمهل یغلی فی البطون ... انک انت العزیز الکریم » .
درخت زقوم و درخت طوبی، تجسم واقعی روح انسان
منابع مقاله: آشنائی با قرآن جلد پنجم، مطهری ، مرتضی؛
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
ان شجرت الزقوم × طعام الاثیم × کالمهل یغلی فی البطون × کغلی الحمیم × خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم × ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم × ذق انک انت العزیز الکریم × ان هذا ما کنتم به تمترون ×(1- دخان / 43 - 50.)
در سه آیه پیش خواندیم: «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم » . بنا بر این آیات در مورد قیامت است و مثل بسیاری از جاهای دیگر قرآن - که قبلا هم خواندیم - قرآن کریم دو شاخه عذاب و نعیم را در کنار یکدیگر ذکر می کند و به عبارت دیگر آنچه که سعدا به آن می رسند و آنچه که اشقیا.
در قرآن چیزی در بهشت نام برده شده است به نام «طوبی » ، که در آن آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن مآب » (1) ، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام «زقوم » که در دو جای قرآن با کلمه «شجره » نام برده شده است: «شجرت الزقوم » . اینجا هم کلمه «شجره » است: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » ، درخت زقوم. راجع به «طوبی » در خود قرآن من یادم نیست که تعبیر به «شجره » شده باشد، شجره طوبی، ولی در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است. و لهذا الآن هم در ذهن همه ما به عنوان یک درخت تلقی می شود، می گوییم «درخت طوبی » . طوبی از همان ماده «طیب » است که طیب یعنی پاک و پاکیزده. در آن آیه [سوره ابراهیم] بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، اینقدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس » . بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» (2). در آنجا اینچنین تشبیته شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پر میوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد; نه، درختی است که همیشه میوه ده است «توتی اکلها کل حین باذن ربها» . بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند. درباره «مثل » عرض کرده ایم که «مثال » صورت و ترسیم را می گویند. وقتی می خواهند مطلبی را که به صورت خودش برای افراد روشن نشده است مجسم کنند، صورت دیگری برای آن ذکر می کنند، لباس دیگری به آن می پوشانند که با این لباس طرف بتواند آن را بفهمد و درک کند و بشناسد. اصلا تمثیلهایی هم که ما خودمان همیشه می آوریم و تشبیه هایی که می کنیم برای همین است; یعنی اگر خود آن مشبه به و اصل را صاف و ساده ذکر کنیم طرف آن طور که باید درک نمی کند ولی وقتی که آن را در قالب و لباس یک مثال بیان کردیم و در واقع یک رسم برایش کشیدیم، طرف آن را که می بیند به حقیقت نزدیک می شود. اینجا هم که قرآن کریم [مثل] ذکر می کند بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس » خداوند مثلها را اینچنین برای مردم ذکر می کند. در جاهای دیگر می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (3) یعنی با این تمثیلها می خواهیم مردم حقیقت را آنچنان که هست در یابند.
حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته - یعنی نه مرده که برود آنچا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد - [قابل فهم نیست]. برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند.
پس در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند، و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد; و در این زمینه ما ابار و احادیث زیاد داریم که مثلا که تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه [است]، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است.
از طرف دیگر گفتیم که ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است و بعد این طور بیان کرده اند که طوبی درختی است که تنه اش در خانه علی بن ابی طالب است و شاخه اش در خانه همه مؤمنین در هر جای دنیا تا روز قیامت. معلوم است که ما د رخانه امیر المؤمنین - که الآن جزء مسجد حضرت رسول است - یک درخت جسمانی نداشته ایم، آنهم درختی که شاخه های آن تا همه جای دنیا کشیده شده باشد الی الابد. معلوم است که مقصود این روایات هم این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد.
کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیری ناست، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است. غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است، و آن کسی که کارهای و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد (غذای سمی با افراد چه می کند؟ حرف او وقتی به افراد می رسد، کا یک غذای سمی را می کند) تا در روح او خباثت نباشد، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد، تا افکار و عقایدش این طور نباشد حرفش به این صورت در نمی آید.
مردی بود، الآن هم هست، سابقا - یعنی در دوره های خیلی قبل از ما - طلبه بوده، من چند جلسه ای بیشتر او را ندیم; یکی از اقوامش گفت من این را هیچ وقت در خانه ام راه نمی دهم ( بعد من تجربه کردم، دیدم همین طور است) برای اینکه بر بچه هایم از این می ترسم (چون قومو خویش نزدیک او بود) زیرا این را تجربه کرده ام، او با هر کسی که روبرو می شود کاوش می کند ببیند که او به چه اعتقاد دارد، یک تکیه گاه روحی [یا] فکری برای او پیدا می کند، ببیند او به چه اعتقاد دارد، به چه پایبند است، همین قدر که آن را کشف کرد کوشش می کند او را در همان جهت خراب کند. این دیگر جنس و طبیعتش این طور شده، و خودش یک آدم متزلزل و مردد الذت است، دستش به هیچ جا بند نیست، هر کسی را که ببیند به جایی بند است کانه ناراحت می شود و می خواهد دستش را از آنجا بکند.
پس اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا قوم می شود با دو تفاوت: یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرن و اگر تلخ باشد تلخ; تفاوت دوم این است که انسان [واقعیت] خودش [را] در دنیا [درک نمی کند]. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند. انسان در دنیا [نسبت به آخرت] این دو تفاوت را دارد; یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین ست شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است; یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این بر قرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده، که [در] مساله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله » (4) که در اخبار داریم مقصود شفاعت [است]، شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان [به صورت] درخت پیوند نزده صد در صد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط به دنیا است. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است [بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان] با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آنقدر میوه دارد الی ما شاء الله; و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همیه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده. آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده.
پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت داریم و درختی در جهنم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی در بیاید، ممکن است به صورت یک درخت جهنمی در بیاید. به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی ;نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند.
در چند جای قرآن نام «زقوم » آمده است که در دو جا به تعبیر «شجرة الزقوم » است، یکی در سوره «و الصافات » بود که خواندیم، یکی هم در همین سوره دخان. در سوره «و الصافات » خواندیم: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم » (5) درختی است که در اصل و متن جهنم می روید. آنهایی که اهل به اصطلاح اشاره هستند، در کلمات خودشان این طور بیان کرده اند که جحیم یا جهنم به تعبیر دیگر، تجم طبیعت در این دنیاست، و به عبارت دیگر تجسم ماده پرستی و طبیعت پرستی در ای ندنیاست، که شواهد از خود قرآن کریم در این زمینه زیاد است. در سوره «القارعه » این طور می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم القارعة × و ما ادریک ما القارعة × یوم یکون الناس کالفراش المبثوث × و تکوون الجبال کالعهن المنفوش × فاما من ثقلت موازینه × فهو فی عیشة راضیة × و اما من خفت موازینه × فامه هاویة × و ما ادریک ماهیه × نار حامیة
من مرحوم آقای شاه آبادی (رضوان الله علیه) را خیلی کم دیده بودم، یعنی وقتی ما رفتیم قم ایشان تهران بودند، [ولی] چون از استادان ما (6) خیلی به ایشان ارادت داشتند و تمجید می کردند، گاهی که به تهران می آمدیم، پای منبر ایشان می رفتیم. یک وقت یادم هست که رفته بودم، دیدم ایشان داشت همین آیه را معنی می کرد: «و اما من خفت موازینه » آن که میزانش سبک است. مکرر گفته ایم قرآن نمی گوید میزانی که در قیامت است دو کفه دارد، یک طرف اعمال نیک را می گذارند یک طرف اعمال بد را; یک کفه بیشتر ندارد که اعمال خوب را آنجا می گذارند، مثل ترازوهای جدید، هر کسی که میزانش سنگین است «فهو فی عیشة راضیة » ، آن که سبک است نه. غرضم چیز دیگری است: «فامه هاویة » . «ام » در اصل یعنی مادر، مادر را هم «مادر» می گویند به اعتبار اینکه ما یام الانسان است، یعنی مقصد بچه است. مادر از آن جهت مادر - و «ام » در عربی - گفته می شود که از ماده ام یام است، چون بچه اساسا به هر طرف که برود آخرش بر می گردد به سوی مادر، و مادر مقصد اوست، غایت و هدف و مقصد بچه اوست. آنچا دارد: «فامه هاویة » مادرش هاویه است «و ما ادریک ماهیه » هاویه چیست؟ «نار حامیة » آتشی است داغ. حالا چرا اینجا گفته شده که این ام است، مادر است؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبیر کرده اند؟ برای اینکه این چیزی که امروز به آن رسیده همان مقصدی است که در دنیا داشته; به همان رسیده که در دنیا آن را می خواسته است. به جای دیگر نمی رفته که او را به اینجا آورده باشند; او را به همان جا می برند که به سوی آنجا می رفته است. «فامه هاویة و ما ادریک ماهیه نار حامیة » . اینجا خود آیه کاملا موضوع را مشخص می کند که چگونه افرادی که تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان، تمام آنچه درباره اش فکر می کنند و می اندیشند مادیات زندگی است و از معنویت هیچ خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز دیگری را قصد نمی کنند، یعنی آنچه که در آنجا هست تجسم همین است که اینها در دنیا داشته اند. آن وقت این درخت از کجا رشد می کند؟ از همین حالتی که انسان در متن دنیا قرار می گیرد. این درخت که به نام «درخت زقوم » است، که درختی است که در آن اصل و متن جحیم و در آن عمق جهنم می روید، یعنی تمام وجود انسان یک وجود جهنمی می شود، اصلا خودش جهنم است. این درختی که از آن عمق و ریشه قلب خود این [انسان] رشد و طلوع کرده است، این خود همین آدم است و این [انسان] خودش در اینجا عین جهنم شده، یعنی در آنجا یک پارچه آتش تجسم یافته است. این است که آنجا می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کانه رؤس الشیاطین » . «طلع » آن مایع و نطفه ای را می گویند که در درخت خرمانی نر وجود دارد، از این می گیرند و می پاشند در درختهای خرمای ماده تا میوه بدهد، و یا گاهی گرد اینها را ممکن است باد ببرد و برساند. خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کانه رؤسس الشیاطین » گویا کله های شیطان است. در آیه «و قیضنا لهم قرناء» (7) خواندیم که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشا پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رؤوس شیاطین و سرهای شیاطین; در واقع شیطاین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که اینجا می فرماید: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » . البته مفسرین می گویند اینجا یک «من » در تقدیر است: «ان من شجرة الزقوم طعام الاثیم » غذای این گنهکار از درخت زقوم است، ولی به حکم اینکه خود درخت زقوم هم از اول به صورت غذا به وجود آمده بعید نیست که علت اینکه قرآن «من » را انداخته و گفته «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » این است که گذشته از اینکه میوه های این درخت غذاهای اینها در آنجاست، خود این درخت هم به صورت تغذی به وجود آمده. حالا به این جهت کار نداریم.
«ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » غذای این گنهکاران از ای ندرخت زقوم است. در سوره واقعه این طور خواندیم: «ثم انکم ایها الضلون المکذبون لا کلون من شجر من زقوم فمالؤن منها البطون » (8). مگر در دنیا همین طور نیست؟ در دنیا وقتی انسان از درخت خبیث اخلاق خودش میوه می چیند، در اعمال کثیف فاسد خودش به یکی دو تا قناعت نمی کند، هی تکرار، هی تکرار که خودش را پر می کند; یک نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پیدا می کند. آنجا هم این طور است. «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم » درختی زقوم - یا از درخت زقوم - غذای گنهکار است، یعنی از همان میوه هایی که در دنیا کاشته است، در واقع از میوه های وجود خودش، در آنجا می خورد. «کالمهل یغلی فی البطون » . اثرش را بیان می کند: بعد از خوردن، در شکم مانند فلز گداخته می جوشد (و اینها عجیب تعبیرهایی است!). این تا اندازه ای یک امر محسوس است: هر عملی که انسان انجام بدهد که با فطرت انسانی انسان سازگار باشد حکم یک غذای مطبوع را دارد، یعنی به دنبال خودش آرامش و بهجت و لذت می آورد، و هر کار گناه و معصیتی که انسان انجام می دهد اثر آن معصیت نوعی عدم تعادل، ناراحتی و جوشش است و تا ضعف اعصاب هم می کشد. تازه این اثرها در دنیا خیلی کم ظاهر می شود، کاری است بر ضد فطرت اولیه انسان.
امروز این مطلب از نظر روانشناسی تایید و ثابت شده است که کارهای نیک انسان اثرهای مطبوع و سالم و رشد دهنده و آرامش بخش در روح انسان ایجاد می کند و کارهای خلاف و انحرافی و گناه و معصیت درست اثر عکس اینها را دارد. آدم منحصرف از یک طرف حرص و ولعی دارد برای گناه، و از طرف دیگر بعد از مرتکب می شود دغدغه و اضطراب و ناراحتی آن را دارد; ولی باز هم تکرار می کند. می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است؟ خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست. نه، وقتی هم که خوردند تازه مثل این است که آدم مس گداخته خورده باشد: «کالمهل یغلی فی البطون » مانند فلز گداخته د رشکمها غلیان دارد «کغلی الحمیم » آب را که روی آتش بگذارید چگونه غلیان پیدا می کند؟ این طور غلیان دارد.
گفتیم در آن آیه می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم » در همان متن و عمق و وسط جهنم می روید. اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم » به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید، این دیگر زقوم است، در ختش هم آنجا روییده است. «ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم » از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بریزید، که این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست; رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند، و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد. بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم » بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودب عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی. قبلا خواندیم: «و ان لا تعلوا علی الله » (9) علو علی الله داشتی، می خواستی بر خدا تکبر بجویی; چون امر خدا را دون شان دانستن، بر خدا تکبر کردن است و این شنیع ترین اقسام تکبر است.
بعضی از فلسفه های امروز، ایستادن در مقابل خدا را عالی ترین کمال انسان می شمارند. ژان پل سارتر کتابی دارد به نام «خدا و شیطان » بر اساس فکرها و حسابهایی که راجع به مفهوم آزادی انسان دارد و راجع به اینکه اصلا تمام شخصیت انسان آزادی است و لازمه آزادی همان «نه » گفتن و تمرد کردن و تسلیم هیچ چیزی نبودن و در مقابل همه چیز عاصی بودن (عصیان مطلق) و ایستادن در مقابل همه چیز و از آن جمله خداست (حالا به خدا هم چندان اعتقاد ندارد: اگر خدایی باشد). همین دیشب مقاله ای را یکی از همین تیپ افراد روز در روزنامه کیهان نوشته بود راجع به حافظ، و در واقع باید گفت راجع به مسخ حافظ. این بیچاره را هم آنچنان دارند مسخ می کنند که خدا می داند! ظاهرا به مناسبت این شعر (که اصلا این شعرهای حافظ را هم هیچ درک نمی کنند): «جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت » بحث را کشانده بود به مساله شیطان و خدا، که حافظ هم شاید در فلان شعر نظرش به شیطان است، بالاخره شیطان هر چه بود در مقابل او خود نشان داد; این نهایت کمال است برای شیطان و نهایت بدبختی و ذلت است از آدم و از همه فرشتگان که تا خدا گفت سجده کنید، همه فرشتگان گفتند چشم. آن که از خودش شخصیت نشان داد شیطان بود، گفت ابدا، اعتنا ندارم. حرفشان به این شکل است. تکبر، تسلیم نبودن، عصیان کردن ولو در مقابل خدا، کمال انسانیت است. شیطان شدن و «نه » گفتن، سجده نمی کنم، امرت را اطاعت نمی کنم، این کمال است، چون در مقابل او هم باز از خودش خود نشان می دهد، شخصیت نشان می دهد، بی شخصیتی نشان نمی دهد که بگوید بله.
این همان العزیز الکریم است که قرآن دارد می گوید. حالا در قدیم آن العزیز الکریم ها فلسفه نداشتند، امروز اگزیستانسیالیسم دارد فلسفه هم برایش می سازد. داستان معروف آن گریه ای است که یک بابای گربه مزاحمی داشت و هر وقت سفره اش را پهن می کرد این گربه می آمد یک «مو» می گفت. او هم چیزی به او می داد ولی گربه هم که بی حیاست، گوشتهایش را می دزدید. او هم نمی خواست این گربه را ناراحت کند. برای اینکه خودش را از شر او خلاص کند، روزی گربه را داخل جوال کرد و رفت در محله دیگری انداخت و خیال خودش را راحت کرد. سر ظهر که آمد سفره اش را پهن کرد و با خیال راحت نشست، دید گربه آمد سر سفره گفت «مو» . عجب کاری! این از کجا راه را پیدا کرد؟! این دفعه رفت او را در بیرون شهر انداخت، باز به خیال اینکه خیال خودش را راحت کرده. روز دیگر آمد سر فسره نشست، باز این گربه آمد گفت «مو» . خدایا این را چکار بکنم؟ به شر این گرفتار شده ام! آخرش گفت من یک بلایی به سر تو بیاورم که دیگر نتوانی بیایی. رفت تخته ای درست کرد و روی آن را قیر اندود کرد و پای گربه را روی این قیرها محکم کرد و او را برد و رودخانه ای روی آب رها کرد. گربه هم رفت. اتفاقا حاکم وقت در کناری نشسته بود و داشت این رود (نیل) را تماشا می کرد، یک وقت از دور دید یک موجودی دارد به این سو می آید. وقتی نزدیک شد به غواصان گفت ببینید آن چیست، بروید آن را بیاورید. غواصان رفتند نزدیک دیدند یک گربه است، ولی امر بود باید می آوردند، گربه را سالم آوردند تحویل دادند. حدس زدند، گفتند هر که هست مزاحم این کربه شده. پای او را از قیرها باز کردند; بعد برداشت حکمی نوشت و به گردن این گربه انداخت که: «حکم پادشان است، از این ساعت این گربه در هر خانه ای که رفت هیچ کس حق ندارد مزاحمش بشود (به یمن اینک هشاه نجاتش داده)» . بعد از چند روز آن صاحبخانه نشسته بود و سفره را پهن کرده بود، گربه آمد گفت «مو» ، ولی [دید] این دفعه یک چیزی هم به گردنش دارد. چیزی جلوی گربه انداخت و آرام آن نخ را از گردنش باز کرد، دید یک ابلاغ هم دارد، ابلاغ خیلی محکمی; گفت تا حالا که ابلاغ نداشتی ما از عهده تو بر نمی آمدیم، حالا که داری ابلاغ و حکم هم شده ای، ما بعد از این تسلیم جناب شما هستیم! مساله تمرد و ایستادگی در مقابل حق، تا اگزیستانسیالیسم نیامده بود لااقل فلسفه نداشت، حالا دارای فلسفه هم شده است که بله این جور باید بود.
این تکبر بر خدا و ایستادگی در برابر خدا و «نه » گفتن در مقابل ذات حق، ضد انسانی ترین چیزهاست. من در مقالاتی تحت عنوان «سیری در نهج البلاغه » به مناسبتی رسیدم به هیمن جا که اصلا این مساله ترک دنیا و دنیا پرستی در نهج البلاغه بر چه اساسی است; که این بر می گردد به امر کمال انسان و به اینکه اگر انسان نباید در مقابل مادیات تسلیم باشد و نباید بنده مادیات باشد، چه فرق می کند، بنده بودن بنده بودن است، اگر انسان بنده خدا هم باشد بالاخره بندگی بندگی است; در آنجا بحث خوبی شده است.
عزیز کریم واقعی خداست; العزیز اوست و الکریم اوست. کسی در مقابل خدا خودش را عزیز و کریم بداند این همان عصیان در مقابل حق و تکبیر بر ذات پروردگار است; آخرین نتیجه اش همین است که قرآن ذکر می کند: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم ذق انک انت العزیز الکریم » خدا موجودی جدا از انسان نیست که انسان بگوید من خودم را حفظ می کنم در مقابل او; او را طرد می کنم خودم را حفظ می کنم. «خود» انسان با خدا حفظ می شود. در آیات دیگر قرآن خوانده ایم: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم » (10) آدمی که خدا را فراموش کند خودش را فراموش کرده، نه اینکه خودش را در یافته و خدا را فراموش کرده; آن که خدا را از دست بدهد خودش را از دست داده: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم » (11). اشتباه اینها ین است; می گویند انسان خودش را بازیابد و بازیافتن انسان خودش را به این است که همه چیز را طرد کند. پس همه چیز را طرد کند حتی خودش را! خداوند غایت کمال انسان است. یک موجود [اگر] آن غایت کمال خودش را بجوید خودش را جستجو کرده است نه اینکه یک بیگانه از خودش را جستجو کرده است. یک رباعی به شیخ اشراق نسبت می دهند، خیلی رباعی خوبی است:
هان تا سر رشته خرد گم نکنی خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی منزل تو هشدار که راه «خود» به «خود» گم نکنی
خیلی حرف عجیبی است! می گوید آدمی که به سوی خدا می رود در واقع به سوی خود واقعی خودش می رود، در واقع به یک معنا از «ناخود» به «خود» می رود. آن خودی را که باید رها کند آن خود «ناخود» است، خود عوضی است; انسان از آن خود موهوم خیالی به سوی خود واقعی خودش می رود.
آنگاه به این متکبر علی الله، به ای نمدعی خدایی می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم » [بچش]ای کسی که مدعی خدایی بودی (12). «ان هذا ما کنتم به تمترون » این همان چیزی است که شما در دنیا قبولش نداشتید، آنهایی که در دنیا قبول نداشتید حالا واقعیتش را می بینید.
پی نوشتها:
1- رعد / 29.
2- ابراهیم / 24 - 26.
3- حشر / 21.
4- دخان / 41 و 42.
5- الصافات / 64.
6- [مقصود امام خمینی(ره) است.]
7- فصلت / 25.
8- واقعه / 51 - 53.
9- دخان / 19.
10- حشر / 19.
11- زمر / 15.
12- یک مضمونی برای حاج محمد کریم خان رئیس شیخیها نقل می کنند، می گویند همیشه امضا که می کرد [می نوشت] «الثیم محمد کریم » ، یک کسی آمد [امضایی از او گرفت] و بعد در ذیل امضایش نوشت: «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم کالمهل یغلی فی البطون ... انک انت العزیز الکریم » .
درخت اساطیری هوم سفید ارمنستان و ایران
درخت هوم سفید یا گوكرن درخت مهم اساطیری دیگری است كه اكسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان به مردمان میبخشد و بر اثر آن، همه مردم جاودانه بیمرگ میشوند. بنابر متن پهلوی بندهشن، این درخت برای بازداشتن پیری بد دم است. اهریمن برای از بین بردن این درخت وزغی را در دریای فراخكرد به وجود میآورد اما در مقابل، اورمزد، دو ماهی مینوی (دو ماسی، دو بزرگوار یا در اصل دو تن منسوب به ایزد ماه) به نام «كَرَ» (جنگی) میآفریند كه مامور نگاهبانی از این درخت میشوند و همواره یكی از این ماهیها وزغ (مخاصم جنبنده)را زیر نظر دارد. خوراک این ماهیان مینوی است. در آغاز آفرینش آدمی نیز درخت به یاری مشی و مشیانه، نخستین زوج بشر، میآید. مشی (همزاد مذکر) و مشیانه (همزاد مؤنس) برای طبخ غذای خود نیازمند آتش بودند و آتش مورد نیاز آنان را دو درخت كنار و شمشاد كه بنابر اساطیر ایران آتش دهندهترند، فراهم كردند.
نظر به تصاویر روی مغفر و تصویر بر روی یک سکه مفرغی که از قرن هشتم پیش از میلاد از اورارتو به دست آمده اند، باور اسطوره ای درخت هوم سفید و سیمرغ آن (بنا بر روایت سیمرغ اسطوره ای نزد روسها) باید از اورارتوئیها به ایرانیان رسیده باشد. در تصویر اول دو فرشته بالدار انسانی به پاسداری و ستایش این درخت ایستاده اند و در تصویر دوم دو فرشته معادل، سرهایی از عقاب و موجودی سگسان را بر خود دارند. در نیرنگستان صادق هدایت به نقل از ینابیع الاسلام مطلبی آمده است که ما را در شناسایی تصاویر یاری می نمایند: "هاروت و ماروت دو بت قدیمی است که در قدیم الایام اهل ارمنستان آنها را پرستش می نمودند، زیرا در تصنیفات مورخین ذکر این دو معبود یافت میشود که به تلفظ ارمنی هوروت و موروت نامیده اند چونکه یکی از مصنفین ارمنی چنین نوشته است: «البته هوروت و موروت دلاوران آغری تاغ و آمینابیغ و شاید هم الههً دیگر نیز که هنوز بر ما معلوم نیست، مددکاران اسپندارمیت آن خدای ماده می بودند- آنها معاونان برومندی و محسنه زمین بودند». در بیان این فقره باید معلوم گردد که اسپاندرامیت آن خدای ماده بوده که در ایام قدیم در ایران نیز پرستیده میشد زیرا زرتشتیان او را روان زمین می انگاشتند و گمان می بردند که او جمیع محصولات نیکو را از زمین می رویاند- و اهل ارمنستان آمینابیغ را خدای تاکستانها میگفتند و هوروت و موروت را مددکاران روان زمین می نامیدند زیرا که آنها را ارواحی می پنداشتند که بر بادها مطلعند و بادها مجبور می سازند که ابرهای آورنده باران را فر اهم آورده و بر سر آن کوه بلند که آغری تاغ میگویند زده، بر زمین باراند... در کتب قدیمه اهل هنود نیز مرتها (ماروتها) اکثر اوقات مذکورند و هنود آنها را خدایان طوفانها و بادهای شدید می انگاشتند..."
بنابراین در تصویر دوم در بالای الهه سیمرغ وش بالای درخت، همان الههً بالدار پرودئیاد ساندرامت ("الههً نخستین زمین" و جهان رستنیها)، همسر هالدی (خدای بزرگ جنگ و خدای ماه اورارتویی) یعنی بگ مشتوم (به زبان میتانی یعنی الهه بزرگ) مطابق با سپندارمذ (همان اسپندارمیت، ساندرامت ارامنه) الهه زمین و حاصلخیزی و جهان زیرین است. به نظر میرسد آروبانی (الهه زیبا، الهه ارمنی آستغیک= الهه زیبا با درفش ستاره کوچک) یعنی همسر خدای بزرگ اورارتو خالدی، خود همین الههً حاصلخیزی و هنر بوده است. لذا هاروت (ایزد حراست کننده منسوب به ایزد ماه) و ماروت (ایزد کشنده مربوط به ایزد باد و باران) نگهبان درخت جاودانگی الهه رستنیها و جهان زیرین، به ترتیب همان ایزد محافظ و جانبخش سگسان آرالزس (بیاض ایت، بیازید، بایزید) و پیاتک (ایزد محافظ گریفون-عقاب شکل) است. اینکه مکان درخت هوم سفید وسط دریا تصور شده است؛ می تواند به سبب شبه جزیره بودن آسیای صغیرعاید شده باشد. گرچه در این باب نام نیای اساطیری ارامنه یعنی هایک (از ریشه هاو=پرنده، عقاب) که در اوستا به صورت سئن (سیمرغ، عقاب) قید گردیده قابل توجه است؛ اما مسلم می نماید "سین" (ماه به زبانهای سامی) نام سامی و سین یعنی عقاب (سیمرغ) به زبان ارمنی و اوستایی به هم رسیده یکی شده اند. از این میان اصالت با سین زبانهای سامی به معنی ماه است. در زبان هوریانی که زبان اورارتویی شاخه ای از آن است کلمه "هور" به معنی ماه است. بنابراین هوروت یا هاروت در اساس به معنی محافظ سرزمین ایزد یا الهه ماه بوده که نامهای مختلف اورارتو نیز در رابطه با آن به معنی سرزمین ماه هستند. ظاهر تصویر اول و اساطیر ایرانی مربوط بدین درخت آن را آتشین و در رابطه با آتش نشان میدهند. لابد از اینجاست که در زبان کُردی نام آگری تاغ (آرارات) در رابطه با این درخت اساطیری و الهه و ایزد مربوطه، به معنی کوه آتشین است.
SACRED TREE WITH ATTENDANTS. Extreme stylization of tree indicates that tradition was already ancient. (Urartian, detail of bronze helmet of King Sarduri II, 760-743 B.C. Hermitage Museum, Leningrad). (Urartu - Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop)
SACRED TREE WITH ATTENDANTS ON LID FROM STEATITE JAR.
(Urartian, 8th Century B.C. Armenian Historical Museum, Erevan).
(Urartu - Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop)
نظر به تصاویر روی مغفر و تصویر بر روی یک سکه مفرغی که از قرن هشتم پیش از میلاد از اورارتو به دست آمده اند، باور اسطوره ای درخت هوم سفید و سیمرغ آن (بنا بر روایت سیمرغ اسطوره ای نزد روسها) باید از اورارتوئیها به ایرانیان رسیده باشد. در تصویر اول دو فرشته بالدار انسانی به پاسداری و ستایش این درخت ایستاده اند و در تصویر دوم دو فرشته معادل، سرهایی از عقاب و موجودی سگسان را بر خود دارند. در نیرنگستان صادق هدایت به نقل از ینابیع الاسلام مطلبی آمده است که ما را در شناسایی تصاویر یاری می نمایند: "هاروت و ماروت دو بت قدیمی است که در قدیم الایام اهل ارمنستان آنها را پرستش می نمودند، زیرا در تصنیفات مورخین ذکر این دو معبود یافت میشود که به تلفظ ارمنی هوروت و موروت نامیده اند چونکه یکی از مصنفین ارمنی چنین نوشته است: «البته هوروت و موروت دلاوران آغری تاغ و آمینابیغ و شاید هم الههً دیگر نیز که هنوز بر ما معلوم نیست، مددکاران اسپندارمیت آن خدای ماده می بودند- آنها معاونان برومندی و محسنه زمین بودند». در بیان این فقره باید معلوم گردد که اسپاندرامیت آن خدای ماده بوده که در ایام قدیم در ایران نیز پرستیده میشد زیرا زرتشتیان او را روان زمین می انگاشتند و گمان می بردند که او جمیع محصولات نیکو را از زمین می رویاند- و اهل ارمنستان آمینابیغ را خدای تاکستانها میگفتند و هوروت و موروت را مددکاران روان زمین می نامیدند زیرا که آنها را ارواحی می پنداشتند که بر بادها مطلعند و بادها مجبور می سازند که ابرهای آورنده باران را فر اهم آورده و بر سر آن کوه بلند که آغری تاغ میگویند زده، بر زمین باراند... در کتب قدیمه اهل هنود نیز مرتها (ماروتها) اکثر اوقات مذکورند و هنود آنها را خدایان طوفانها و بادهای شدید می انگاشتند..."
بنابراین در تصویر دوم در بالای الهه سیمرغ وش بالای درخت، همان الههً بالدار پرودئیاد ساندرامت ("الههً نخستین زمین" و جهان رستنیها)، همسر هالدی (خدای بزرگ جنگ و خدای ماه اورارتویی) یعنی بگ مشتوم (به زبان میتانی یعنی الهه بزرگ) مطابق با سپندارمذ (همان اسپندارمیت، ساندرامت ارامنه) الهه زمین و حاصلخیزی و جهان زیرین است. به نظر میرسد آروبانی (الهه زیبا، الهه ارمنی آستغیک= الهه زیبا با درفش ستاره کوچک) یعنی همسر خدای بزرگ اورارتو خالدی، خود همین الههً حاصلخیزی و هنر بوده است. لذا هاروت (ایزد حراست کننده منسوب به ایزد ماه) و ماروت (ایزد کشنده مربوط به ایزد باد و باران) نگهبان درخت جاودانگی الهه رستنیها و جهان زیرین، به ترتیب همان ایزد محافظ و جانبخش سگسان آرالزس (بیاض ایت، بیازید، بایزید) و پیاتک (ایزد محافظ گریفون-عقاب شکل) است. اینکه مکان درخت هوم سفید وسط دریا تصور شده است؛ می تواند به سبب شبه جزیره بودن آسیای صغیرعاید شده باشد. گرچه در این باب نام نیای اساطیری ارامنه یعنی هایک (از ریشه هاو=پرنده، عقاب) که در اوستا به صورت سئن (سیمرغ، عقاب) قید گردیده قابل توجه است؛ اما مسلم می نماید "سین" (ماه به زبانهای سامی) نام سامی و سین یعنی عقاب (سیمرغ) به زبان ارمنی و اوستایی به هم رسیده یکی شده اند. از این میان اصالت با سین زبانهای سامی به معنی ماه است. در زبان هوریانی که زبان اورارتویی شاخه ای از آن است کلمه "هور" به معنی ماه است. بنابراین هوروت یا هاروت در اساس به معنی محافظ سرزمین ایزد یا الهه ماه بوده که نامهای مختلف اورارتو نیز در رابطه با آن به معنی سرزمین ماه هستند. ظاهر تصویر اول و اساطیر ایرانی مربوط بدین درخت آن را آتشین و در رابطه با آتش نشان میدهند. لابد از اینجاست که در زبان کُردی نام آگری تاغ (آرارات) در رابطه با این درخت اساطیری و الهه و ایزد مربوطه، به معنی کوه آتشین است.
SACRED TREE WITH ATTENDANTS. Extreme stylization of tree indicates that tradition was already ancient. (Urartian, detail of bronze helmet of King Sarduri II, 760-743 B.C. Hermitage Museum, Leningrad). (Urartu - Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop)
SACRED TREE WITH ATTENDANTS ON LID FROM STEATITE JAR.
(Urartian, 8th Century B.C. Armenian Historical Museum, Erevan).
(Urartu - Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop)
چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹
نکات تازهً و قابل بررسی درنام و نشان خدایان ارامنه عهد باستان
در بین اسامی خدایان قدیم ارامنه که بومی یا مأخوذ از ایرانیان و مردمان بین النهرین بوده اند، این اسامی نیاز به بررسی بیشتر دارند: آرامزد (آمانور، یعنی رهبر نیرومند)، تیر (واناتور، تیروتیر عیلامی-بابلی ایزد کتابت و وعظ)؛ گیسانه (الهه مادر پر گیس؛ کیبلهً فریقی)، نانه (نانایا، الهه بابلی)، تسووینار (الهه نیرومند آبها، اردوی سور اناهیت)، واهاگن (ویها-غنه، یعنی تیر انداز و موجد رعد و برق، ورثرغنه، بهرام) و آرالز (سگ نجیب و سفید، بیاض ایت؛ ایزد خاص منطقهً بایزید که نقش اریکه نشینش بر تخته سنگی در آنجا به همراه دو موبد آیینی اش نقر شده است). این باور رواج داشته که آرالز با لیسیدن زخم کشته شدگان ایشان را زنده میکند و شفا می بخشد. نام آرا-مزد بدین صورت خود در زبان اوستایی نه به معنی ایزد دانا بلکه به معنی بس رسا و بزرگ است. در عوض کاتب وی تیر (نویسنده و دبیر) یا همان وانا-تیر (دبیر دانا و برتر) معادل بسیار داناست. این ایزد اصل بابلی دارد و این ایزد در آنجا نبو (شخص اعلام شده و نامی) نامیده میشده است. نبوی بابلی ایزدی محبوب و مورد استمداد در کتیبه های سلطنتی است. همین طور است تیروتیر در کتیبه شوتروک ناخونته دوم. تصور بر این بود که الواح سرنوشت و سرنوشت نوع بشر بدو سپرده شده است. بعداً در حدود سالهای بعد از سقوط آشّور تحت عنوان عیلامی اش تیروتور در عیلام و تحت نام تیر در ایران و ارمنستان معروف گردیده است. وی به غیر از تشتر فرشتهً باران است. ولی در ایران این دو غالباً یکی انگاشته شده است. نانه یا نونه به وضوح همان نانایا الههً جذابیت جنسی بابلی است. چون وی نیز همانند نانایا خواهر اوتو (خورشید، ایزد مهر) دختر ایزد بزرگ آسمان "آنو" (ارامزد) به شمار رفته است. وی در سرودهای مربوط به عشق مورد استمداد است. شباهتهایی با الههً زهره (ایشتار) و الههً ماه (نانّا) پیدا میکرده است. در یک سرود دو زبانه سومری-بابلی این الهه خود را چنین توصیف میکند: "دارای سینه های بزرگ در شهر دادمو و ریشی در بابل". یعنی در نحوه پرستش و مراسم وی تفاوتهای بارزی در نزد مردمان بین النهرین وجود داشته است.
دین ارمنیان ( لغت نامه دهخدا)
دین قدیم : دین قدیم ارمنی مانند شئون دیگر تمدن آن از قبیل : زبان ، عادات و رسوم ، طرز حکومت ودیگر چیزها از تمدن ایران متأثر است و نفوذ ایران در آن کاملاً آشکار است . دین قدیم ارمنی را میتوان به دو دوره ٔ متمایز تقسیم کرد: 1 - دوره ٔ قبل از نفوذ ایران و تمدن ایرانی . 2 - دوره ای که تمدن ایران در آن نفوذ کرد.
1 - دوره ٔ اول را میتوان دوره ٔ طبیعی نامید یعنی دوره ای که قوا و موجودات طبیعی مورد پرستش مردم بوده اند. از آثاری که از این دوره در ایالت گارنی ۞ برجای مانده ، مجسمه هائی است بشکل ماهی ، از اژدهاهائی که در آن روزگاران مورد پرستش ارامنه بوده اند. همچنین بموجب روایات و سنن مذهبی جنگل ((سوسیاتس)) ۞ (واقع در ایالت ایروان ) را می پرستیدند و از جنبش و حرکت برگهای آن پیشگوئی میکردند و آنوشاوان ۞ ((انوشروان )) نامی پسر کاردس ۞ نگاهبان و متولی این جنگل بود. 2 - دوره ٔ نفوذ ایران را میتوان دوره ٔ اساطیری مذهب قدیم ارمنی نامید. مذهب قدیم ارمنی در این دوره شبیه مزدیسناست . ولی چنانکه ینسن ۞ میگوید اگرچه در این دوره ٔ اساطیری ، خدایان دین ارمنی آرامازد ۞ ، آناهیت ۞ ، واهاگن ۞ ، تیر ۞ ، میهر ۞ ، و سپاندرمت ۞ همگی ایرانی اند و تعریف و توصیفی که برای هر یک از آنها میشود درست همان است که برای خدایان ایرانی آمده ، معهذا دین ارمنی در این دوره شکل مستقلی دارد:در دین قدیم ارمنی آرامازد خالق کل است و بهیچوجه خدائی مخالف او بنام اهریمن وجود ندارد و میتوان گفت در این قسمت هیچ تأثیری از دین مزدیسنا در بین نیست فقط در زبان ارمنی مارخارامانی ۞ یادآور معنی اهریمن میباشد. در دین قدیم ارمنی پیغمبری مانند زردشت و کتابی مانند اوستا وجود ندارد. ولی انتظار موعودی سوشیانس ۞ که مردم و گیتی را از بدیها نجات دهد در قصه ٔ آرتاوازد ۞ (داستانی غیرمذهبی ) باقی مانده است . از رستاخیز و تن پسین هم تأثیردر دین ارمنی در این دوره دیده نمیشود. برای آشنائی به عقاید ارمنی ها راجع به آخرت در کتاب جمهوریت ۞ تألیف افلاطون ۞ اطلاعات خوبی مندرج است . در آنجا حکایت یک ارمنی وجود دارد که در جنگی کشته میشود و پس از ده روز او را میبرند که بر خرمنی از آتش افکنده بسوزانند، در این حال او دوباره زنده میشود و آنچه را که در آخرت دیده بود برای مردم حکایت میکند و این کاملاًشبیه است به قصه ٔ ارتویراف مقدس که در پهلوی وجود دارد و نیز شبیه کمدی دیوین ۞ میباشد.
خدایان و پرستش آنان :
1- در بین خدایان ارمنی اَرامازد ۞ خدای بزرگ و خالق کل است و شبیه است به اهورامزدا یا هرمزد ایران . صفاتی که برای او آورده میشود بدین قرار است : شجاع ، بزرگ ، پدر همه ٔ خدایان ، آفریننده ٔ آسمان و زمین و بخشنده ٔ فراوانی و حاصلخیزی . اگرچه خدای میهر ۞ پسر اوست و الهه های آناهیت ۞ و نانه ۞ دخترهای او هستند ولی همگی این فرزندان بدون مادر از آرامازد متولد شده اند. بنابراین آرامازد کاملاًخدای بزرگ ایران ، اهورامزدا را به یاد می آورد. گلتزر ۞ عقیده دارد که خدای بزرگ واناتور ۞ بوده و آرامازدخدای اجنبی است لکن کم کم واناتور فراموش شده و آرامازد جای آنرا گرفته است . واناتور لغتی ارمنی و از دوکلمه مرکب است : وان ۞ = جا، و تور ۞ = دهنده به معنی جای دهنده و پذیرائی کننده و مهمان دوست و مطابق است باکزنی اُس ۞ یونانی . آرامازد را خدای نوروز نیز می نامیدند زیرا وقت پرستش او به نوروز می افتاد و نوروز را بزبان ارمنی ناواسارد ۞ میگویند.
2- آناهیت ۞ نزد ارمنی های قدیم فوق العاده اهمیت داشت و مورد پرستش آنان بود و مسلم است که پرستش آناهیت در دین قدیم ارمنی از دین زردشتی آمده ، اگرچه ایرانیها بت نداشتند و بت پرست نبودند، ولی بقول هرودت : اردشیر باحافظه [ یادگیر ] ۞ (316 - 404 ق . م .) امر کرد که ایرانیها برای آناهیت مجسمه ای برپا کرده آنرا پرستش کنند. آناهیت در برابر ارتمیس ۞ اساطیر یونانی است که الهه ٔ عفاف و پاکدامنی میباشد و این ادعا از کلمات تیردات ۞ پادشاه ارمنستان بخوبی ثابت میشود: ((بانوی بزرگ آناهیت که فر ملت ماست و رزاقی که مادر همه گونه خرد و هوش است و دختر آرامازد بزرگ و دلیر است ۞ )).
معابد مهم آناهیت در شهرهای یریتسا ۞ و آرماویر ۞ و آرتاشات ۞ و آشتی شات بوده است . یکی دیگر از معابد آناهیت معبد سنگ داربنوتس ۞ در ایالت آنزواتسیاتس ۞ بوده است . بعضی ها آناهیت را با آفرُدیت ۞ الهه ٔ شهوت مطابق میدانند. این تطبیق هم درست است زیرا بقول سترابُن ۞ نابکاری و بی عفتی و فحشاء هم در معابد آناهیت وجود داشت . مهمترین و بزرگترین معبد آناهیت که بنابه گفته ٔ سی سِرُ ۞ محبوبترین و ثروتمندترین آنها بود، معبد یریتسا بود. وقتی که لوکولوس ۞ به ارمنستان حمله کرد، مردم بیم داشتند که این معبدو اموال بیشمار آن به تاراج رومیها رود لکن در زمان آنتونیوس ۞ معبد به تاراج سپاهیان رومی رفت و سربازان مجسمه ٔ زرین آناهیت را درهم شکستند و قطعات آنرا میان خود تقسیم کردند. بعدها در ارمنستان بجای مجسمه ٔ ازبین رفته ٔ آناهیت مجسمه ٔدیگری از زر درست کردند که تا زمان گریگور ۞ مقدس اولین خلیفه ٔ بزرگ ارمنی وجود داشت . مجسمه ٔ آناهیت در آشتی شات نیز از زر بود و بهمین جهت آن را وسک میر ۞ یعنی ((مادر زرین )) می نامیدند. آناهیت متمولترین خدایان بود و تمام ایالت یکغیاتس ۞ بنام این الهه ، آناتا ۞ نامیده میشد. گله های بزرگ گاو که مخصوص قربانی آناهیت بودند، همه جا با نشان آناهیت می گشتند و از دیگر گله ها ممتاز و مشخص بودند. در اولین ماه سال نو یعنی ماه ناواسارد (فروردین ) جشنهای بزرگ برپا میکردند. زوار از هر نقطه به معابد روی می آوردند و حاجت میخواستند. در 1884 م . در آسیای صغیر سر یکی از مجسمه های خدایان پیدا شد که سامویل رایناک ۞ آنرا شاهکار بی نظیر می داند و اکنون در بریتیش موزیوم است . بعضی آنرا مجسمه ٔ آناهیت و پاره ای دیگرمجسمه ٔ آستغیک ۞ می دانند.
3- مهر ۞ : درباره ٔ خداوند مهر اطلاعات ما اندک است و اگرچه آگاسانگلس ۞ میگوید که در باگایاریچ ۞ معبدی بنام او بوده است ولی درباره ٔ اینکه چگونه و به چه کیفیت او را می پرستیده اند هیچ نوع اطلاعی در دست نیست . لغات بسیاری از کلمه ٔ مهر مشتق شده است مانند مهیان ۞ = بتکده ، معبد. مه کان ۞ که نخست معنی ماه ۞ و سپس نام مخصوص ماه هفتم سال شده است . اسامی خاص : مهران ۞ ، مهروژان ۞ ، مهرداد ۞ ، مهنداک ۞ ، مهر ۞ که همگی از مهر مشتق شده اند دلیل بر اینند که مهر در میان مردم خیلی محبوب بوده است . مهر از لغات ایرانی و معنی آن آفتاب است (میثرا، ۞ میترا ۞ ، مهر ۞ ). گزنفون ۞ مینویسد:ارامنه اسبها را به مهر می بخشیدند و قربانی میکردندبقول ستراب ُ ۞ در موقع جشن مهرگان از ارمنستان 000،20 اسب برای دربار ایران بعنوان خراج و پیشکش فرستاده میشد. مورخین ارمنی ، یغیشه ۞ و موسی خورنی ۞ حکایت میکنند که ایرانی ها (چنانکه ارمنی ها را نیز این عادت بود) بنام مهر سوگند یاد میکردند، زیرا او حامی و مدافع عهد و پیمان بود. در پهلوی لغتی هست میثرادروج ۞ که پیمان شکن معنی آن است . مهر در مذهب زرتشتی سوشیانس یعنی نجات دهنده شمرده شده است و مأمور است که رستاخیز کند اگرچه ، چنانکه پیش گذشت فرزندان آرامازد همگی بدون مادر از او متولد شده اند، ولی بروایت پاره ای از مورخین ارمنی ، مهر را مادری از افراد نوع بشر بوده است . مهر یزته ۞ (ایزد) وهمکار امشاسپندان بود و در ردیف آنان شمرده میشد.
امشاسپندان بقرار زیر بوده اند: 1- اهورامزدا (هرمزد). ۞ 2- بهمن . ۞ 3- اردیبهشت . ۞ 4- شهریور. ۞ 5- اسفند. ۞ 6- خرداد. ۞ 7- امرداد. ۞ دو تن از امشاسپندان که هرمزد و سپاندارمذ باشند، خدایان ارمنی شده اند. ایزدان ۞ که فرشتگان بودند، سه تن از آنان نیزخدایان ارمنی شمرده شده اند: مهر، آناهیت ، تیر. مهرپرستی تنها عقیده ٔ ایرانی است که مدتها در مغرب رواج داشت و رقیب بزرگ دین عیسی بود، لکن در قرن چهارم میلادی از اهمیت و پرستش آن کاسته شد.
4- تیر ۞ : این خدا، خوابگزار، حامی ادبیات و صنایع بود و قلم آرمازد نامیده میشد. تیر لغتی ایرانی و بدین معنی برابر است با آپُل ُ ۞ یونانی که همواره با تیر و کمان پدیدار میشد. نیز او را با هِرمس ۞ یونانی که خوابگزار بود تطبیق کرده اند. معبد تیر در یرازاموین ۞ بود و آرتاشس دوم مجسمه ٔ اورا از ((آرماویر)) بدانجا برده بود. قشون تیردات ۞ که دین عیسوی پذیرفته بود، بفرمان وی از پایتخت واغارشاپات ۞ بدان معبد روی آورده ، آنرا ویران کرده بسوختند و دیوها ((مغها)) از آنجا فرار کرده به معبد آناهیت آمدند. (آگاثانگلس ). ۞ یکی از نامهای ارمنی بنام تیر ۞ نامیده شده است چنانکه مِه کان ۞ بنام مهر بود. و نیز از نام تیر اسامی خاصی مشتق شده اند مانند ترینکاتار ۞ ، تیروتس ۞ ، تیران ۞ ، تیرداد ۞ و غیره .
5- آستغیک ۞ : دومین الهه است . معبد او در شهر آشتیشات ۞ واقعدر ایالت تارُن ۞ بوده که آنجا را ((حجله ٔ آستغیک )) می نامیدند زیرا آستغیک زن یا معشوقه ٔ واهاگن بود. آستغیک با آفرُدیت ۞ تطبیق میشود، زیرا بفسق معروف بود.معابد آستغیک در جاهای دیگر نیز بوده است ، از جمله بر فراز کوه پاغات در ایالت آنج واتسیاتس ۞ و نیز در کنار دریاچه ٔ وان . احتمال میرود که آستغیک از لغات سامی اقتباس شده باشد، چنانکه هوفمان ۞ نام او را ((ستاره ٔ کوچک )) ترجمه ٔ کوکب ۞ سریانی می داند. گل محبوب آستغیک ((ورد)) (گل سرخ ) و پرنده ٔ محبوب او ((کبوتر)) بود. از نام آستغیک اسامی خاص نیز مشتق شده اند.
6- واهاگن ۞ : واهاگن به خدای اژدهاکش معروف بود، زیرا او مارهائی را که سبب یا نماینده ٔ تاریکی بودند میکشت . در سنن قدیم ارمنی ، سرود باشکوهی درباره ٔ چگونگی متولد شدن واهاگن ضبط شده است : ((آسمان از درد وضع حمل رنج میکشید، زمین و دریای ارغوان نیز همچنین بودند. نی سرخ را نیز در دریا زادن گرفته بود. از ساقه های نی دود بر آسمان میرفت . در میان شعله ها جوانی می دوید. او ریشی آتشین داشت و چشمهایش یک جفت خورشید بودند. این جوان واهاگن بود.)) هنگامی که گریگور ۞ خلیفه ٔ بزرگ ارمنی از قیصریه مراجعت میکرد، شنید که معبد واهه واهیان ۞ (که خود از سه معبد تشکیل میشد) هنوز برجای است و ویران نشده است .پس فرمان داد تا با کلند بناهای معابد را ویران سازند. این بار دیوها (مغها) پایداری کرده و همگی تلف شدند. از معابد دیگر واهاگن یکی در مشرق کوه واراگ ۞ و دیگری در آغ باک ۞ صغیر بود (ایالت جنوب وان ). از پهلوانیها و شجاعت های واهاگن ، یکی دزدیدن کاههای بارشام ۞ بوده (این کاهها بعداً در آسمان پراکنده شده کهکشان را تشکیل دادند). و دیگرغلبه بر مارهای گمراه کننده . واهاگن شکارچی و خود نیز خداوند شکار بود. این خدا در ایران برابر وِرِتراغنا ۞ است که صفات او را برای بهرام گور آورده اند. همین صفات در گرجستان برای واکستانگ گُرگاسلان ۞ پهلوان افسانه ای آورده شده است . واهاگن ، چنانکه نزد زردشتیها، در میان ارامنه نیز نام بیست وهفتم هر ماه بود، همانطوری که آستغیک نام هفتم ، مهر نام هشتم ، آرامازد نام پانزدهم و آناهیت نام نوزدهم هر ماه بود.
7- نانه ۞ : نانه نیز الهه و دختر آرمازد بود و با آتنا ۞ یونانی تطبیق شده است . بنابر روایات ارمنی ، مجسمه ٔ او را آرتاکسیاس ۞ از یونان آورده وتیگران ۞ برای او در قصبه ٔتیل معبدی برپا کرده بود. گریگور مقدس معبد او را ویران ساخت و اموال و ذخایر او را به کلیسا بخشید.
8- بارشامین ۞ : مجسمه ٔ این خداوند را تیگران از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبه ٔ ثُردان ۞ در ایالت دارناغیاتس ۞ معبدی برپا کرده ، وی را پرستش میکردند. مجسمه ٔ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ((سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام ۞ پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
9- گیسانه ۞ و دِمِتر ۞ : اینان دوتن شاهزاده ٔ مشکوک هندی بودند که به ارمنستان پناه آورده و در تارون ۞ دو مجسمه و معبد برای خود برپا کرده بودند. عیسویان معبد گیسانه را ((در دوزخ )) و یا ساندارامت ۞ می نامیدند که از ((دیوها)) پر بود. مجسمه ٔ گیسانه 12 ذراع و ازآن دمتر 5 ذراع بود.
10- ساندرامت ۞ (آرامای تی ۞ سپنتا ۞ ، سپاندارمات ۞ ) ساندرامت یکی از هفت امشاسپندان دین ایران و دختر اهورامزدا و نمونه ٔ زنی با عفت و عصمت و خدای زمین بود. این خدا با دیونیس ۞ یونانی مطابقت دارد و در اساطیر ارمنی خدای مذکر است . غیر از این خدایان ، از پهلوانان داستانها حکایتی است که معروفترین آنها داستان آرتاوازد ۞ میباشد. آرتاوازد پسر آرتاشس ۞ دوم بود و مطابقت میکند با آشاوارد ۞ جاویدانی اوستا که باید بهمراهی سوشیانس برخیزد و در دنیا آئین خوب برپا کند. آرتاوازد در اساطیر ارامنه کار سوشیانس را بخود گرفته است . دیگر از قهرمانان افسانه ای هایک ۞ میباشد که مؤسس افسانه ٔ ملت ارمنی بوده است . (دین قدیم ارمنیان بقلم آبراهامیان در یادنامه ٔ پورداود ج 1 صص 100 - 109).
دین ارمنیان ( لغت نامه دهخدا)
دین قدیم : دین قدیم ارمنی مانند شئون دیگر تمدن آن از قبیل : زبان ، عادات و رسوم ، طرز حکومت ودیگر چیزها از تمدن ایران متأثر است و نفوذ ایران در آن کاملاً آشکار است . دین قدیم ارمنی را میتوان به دو دوره ٔ متمایز تقسیم کرد: 1 - دوره ٔ قبل از نفوذ ایران و تمدن ایرانی . 2 - دوره ای که تمدن ایران در آن نفوذ کرد.
1 - دوره ٔ اول را میتوان دوره ٔ طبیعی نامید یعنی دوره ای که قوا و موجودات طبیعی مورد پرستش مردم بوده اند. از آثاری که از این دوره در ایالت گارنی ۞ برجای مانده ، مجسمه هائی است بشکل ماهی ، از اژدهاهائی که در آن روزگاران مورد پرستش ارامنه بوده اند. همچنین بموجب روایات و سنن مذهبی جنگل ((سوسیاتس)) ۞ (واقع در ایالت ایروان ) را می پرستیدند و از جنبش و حرکت برگهای آن پیشگوئی میکردند و آنوشاوان ۞ ((انوشروان )) نامی پسر کاردس ۞ نگاهبان و متولی این جنگل بود. 2 - دوره ٔ نفوذ ایران را میتوان دوره ٔ اساطیری مذهب قدیم ارمنی نامید. مذهب قدیم ارمنی در این دوره شبیه مزدیسناست . ولی چنانکه ینسن ۞ میگوید اگرچه در این دوره ٔ اساطیری ، خدایان دین ارمنی آرامازد ۞ ، آناهیت ۞ ، واهاگن ۞ ، تیر ۞ ، میهر ۞ ، و سپاندرمت ۞ همگی ایرانی اند و تعریف و توصیفی که برای هر یک از آنها میشود درست همان است که برای خدایان ایرانی آمده ، معهذا دین ارمنی در این دوره شکل مستقلی دارد:در دین قدیم ارمنی آرامازد خالق کل است و بهیچوجه خدائی مخالف او بنام اهریمن وجود ندارد و میتوان گفت در این قسمت هیچ تأثیری از دین مزدیسنا در بین نیست فقط در زبان ارمنی مارخارامانی ۞ یادآور معنی اهریمن میباشد. در دین قدیم ارمنی پیغمبری مانند زردشت و کتابی مانند اوستا وجود ندارد. ولی انتظار موعودی سوشیانس ۞ که مردم و گیتی را از بدیها نجات دهد در قصه ٔ آرتاوازد ۞ (داستانی غیرمذهبی ) باقی مانده است . از رستاخیز و تن پسین هم تأثیردر دین ارمنی در این دوره دیده نمیشود. برای آشنائی به عقاید ارمنی ها راجع به آخرت در کتاب جمهوریت ۞ تألیف افلاطون ۞ اطلاعات خوبی مندرج است . در آنجا حکایت یک ارمنی وجود دارد که در جنگی کشته میشود و پس از ده روز او را میبرند که بر خرمنی از آتش افکنده بسوزانند، در این حال او دوباره زنده میشود و آنچه را که در آخرت دیده بود برای مردم حکایت میکند و این کاملاًشبیه است به قصه ٔ ارتویراف مقدس که در پهلوی وجود دارد و نیز شبیه کمدی دیوین ۞ میباشد.
خدایان و پرستش آنان :
1- در بین خدایان ارمنی اَرامازد ۞ خدای بزرگ و خالق کل است و شبیه است به اهورامزدا یا هرمزد ایران . صفاتی که برای او آورده میشود بدین قرار است : شجاع ، بزرگ ، پدر همه ٔ خدایان ، آفریننده ٔ آسمان و زمین و بخشنده ٔ فراوانی و حاصلخیزی . اگرچه خدای میهر ۞ پسر اوست و الهه های آناهیت ۞ و نانه ۞ دخترهای او هستند ولی همگی این فرزندان بدون مادر از آرامازد متولد شده اند. بنابراین آرامازد کاملاًخدای بزرگ ایران ، اهورامزدا را به یاد می آورد. گلتزر ۞ عقیده دارد که خدای بزرگ واناتور ۞ بوده و آرامازدخدای اجنبی است لکن کم کم واناتور فراموش شده و آرامازد جای آنرا گرفته است . واناتور لغتی ارمنی و از دوکلمه مرکب است : وان ۞ = جا، و تور ۞ = دهنده به معنی جای دهنده و پذیرائی کننده و مهمان دوست و مطابق است باکزنی اُس ۞ یونانی . آرامازد را خدای نوروز نیز می نامیدند زیرا وقت پرستش او به نوروز می افتاد و نوروز را بزبان ارمنی ناواسارد ۞ میگویند.
2- آناهیت ۞ نزد ارمنی های قدیم فوق العاده اهمیت داشت و مورد پرستش آنان بود و مسلم است که پرستش آناهیت در دین قدیم ارمنی از دین زردشتی آمده ، اگرچه ایرانیها بت نداشتند و بت پرست نبودند، ولی بقول هرودت : اردشیر باحافظه [ یادگیر ] ۞ (316 - 404 ق . م .) امر کرد که ایرانیها برای آناهیت مجسمه ای برپا کرده آنرا پرستش کنند. آناهیت در برابر ارتمیس ۞ اساطیر یونانی است که الهه ٔ عفاف و پاکدامنی میباشد و این ادعا از کلمات تیردات ۞ پادشاه ارمنستان بخوبی ثابت میشود: ((بانوی بزرگ آناهیت که فر ملت ماست و رزاقی که مادر همه گونه خرد و هوش است و دختر آرامازد بزرگ و دلیر است ۞ )).
معابد مهم آناهیت در شهرهای یریتسا ۞ و آرماویر ۞ و آرتاشات ۞ و آشتی شات بوده است . یکی دیگر از معابد آناهیت معبد سنگ داربنوتس ۞ در ایالت آنزواتسیاتس ۞ بوده است . بعضی ها آناهیت را با آفرُدیت ۞ الهه ٔ شهوت مطابق میدانند. این تطبیق هم درست است زیرا بقول سترابُن ۞ نابکاری و بی عفتی و فحشاء هم در معابد آناهیت وجود داشت . مهمترین و بزرگترین معبد آناهیت که بنابه گفته ٔ سی سِرُ ۞ محبوبترین و ثروتمندترین آنها بود، معبد یریتسا بود. وقتی که لوکولوس ۞ به ارمنستان حمله کرد، مردم بیم داشتند که این معبدو اموال بیشمار آن به تاراج رومیها رود لکن در زمان آنتونیوس ۞ معبد به تاراج سپاهیان رومی رفت و سربازان مجسمه ٔ زرین آناهیت را درهم شکستند و قطعات آنرا میان خود تقسیم کردند. بعدها در ارمنستان بجای مجسمه ٔ ازبین رفته ٔ آناهیت مجسمه ٔدیگری از زر درست کردند که تا زمان گریگور ۞ مقدس اولین خلیفه ٔ بزرگ ارمنی وجود داشت . مجسمه ٔ آناهیت در آشتی شات نیز از زر بود و بهمین جهت آن را وسک میر ۞ یعنی ((مادر زرین )) می نامیدند. آناهیت متمولترین خدایان بود و تمام ایالت یکغیاتس ۞ بنام این الهه ، آناتا ۞ نامیده میشد. گله های بزرگ گاو که مخصوص قربانی آناهیت بودند، همه جا با نشان آناهیت می گشتند و از دیگر گله ها ممتاز و مشخص بودند. در اولین ماه سال نو یعنی ماه ناواسارد (فروردین ) جشنهای بزرگ برپا میکردند. زوار از هر نقطه به معابد روی می آوردند و حاجت میخواستند. در 1884 م . در آسیای صغیر سر یکی از مجسمه های خدایان پیدا شد که سامویل رایناک ۞ آنرا شاهکار بی نظیر می داند و اکنون در بریتیش موزیوم است . بعضی آنرا مجسمه ٔ آناهیت و پاره ای دیگرمجسمه ٔ آستغیک ۞ می دانند.
3- مهر ۞ : درباره ٔ خداوند مهر اطلاعات ما اندک است و اگرچه آگاسانگلس ۞ میگوید که در باگایاریچ ۞ معبدی بنام او بوده است ولی درباره ٔ اینکه چگونه و به چه کیفیت او را می پرستیده اند هیچ نوع اطلاعی در دست نیست . لغات بسیاری از کلمه ٔ مهر مشتق شده است مانند مهیان ۞ = بتکده ، معبد. مه کان ۞ که نخست معنی ماه ۞ و سپس نام مخصوص ماه هفتم سال شده است . اسامی خاص : مهران ۞ ، مهروژان ۞ ، مهرداد ۞ ، مهنداک ۞ ، مهر ۞ که همگی از مهر مشتق شده اند دلیل بر اینند که مهر در میان مردم خیلی محبوب بوده است . مهر از لغات ایرانی و معنی آن آفتاب است (میثرا، ۞ میترا ۞ ، مهر ۞ ). گزنفون ۞ مینویسد:ارامنه اسبها را به مهر می بخشیدند و قربانی میکردندبقول ستراب ُ ۞ در موقع جشن مهرگان از ارمنستان 000،20 اسب برای دربار ایران بعنوان خراج و پیشکش فرستاده میشد. مورخین ارمنی ، یغیشه ۞ و موسی خورنی ۞ حکایت میکنند که ایرانی ها (چنانکه ارمنی ها را نیز این عادت بود) بنام مهر سوگند یاد میکردند، زیرا او حامی و مدافع عهد و پیمان بود. در پهلوی لغتی هست میثرادروج ۞ که پیمان شکن معنی آن است . مهر در مذهب زرتشتی سوشیانس یعنی نجات دهنده شمرده شده است و مأمور است که رستاخیز کند اگرچه ، چنانکه پیش گذشت فرزندان آرامازد همگی بدون مادر از او متولد شده اند، ولی بروایت پاره ای از مورخین ارمنی ، مهر را مادری از افراد نوع بشر بوده است . مهر یزته ۞ (ایزد) وهمکار امشاسپندان بود و در ردیف آنان شمرده میشد.
امشاسپندان بقرار زیر بوده اند: 1- اهورامزدا (هرمزد). ۞ 2- بهمن . ۞ 3- اردیبهشت . ۞ 4- شهریور. ۞ 5- اسفند. ۞ 6- خرداد. ۞ 7- امرداد. ۞ دو تن از امشاسپندان که هرمزد و سپاندارمذ باشند، خدایان ارمنی شده اند. ایزدان ۞ که فرشتگان بودند، سه تن از آنان نیزخدایان ارمنی شمرده شده اند: مهر، آناهیت ، تیر. مهرپرستی تنها عقیده ٔ ایرانی است که مدتها در مغرب رواج داشت و رقیب بزرگ دین عیسی بود، لکن در قرن چهارم میلادی از اهمیت و پرستش آن کاسته شد.
4- تیر ۞ : این خدا، خوابگزار، حامی ادبیات و صنایع بود و قلم آرمازد نامیده میشد. تیر لغتی ایرانی و بدین معنی برابر است با آپُل ُ ۞ یونانی که همواره با تیر و کمان پدیدار میشد. نیز او را با هِرمس ۞ یونانی که خوابگزار بود تطبیق کرده اند. معبد تیر در یرازاموین ۞ بود و آرتاشس دوم مجسمه ٔ اورا از ((آرماویر)) بدانجا برده بود. قشون تیردات ۞ که دین عیسوی پذیرفته بود، بفرمان وی از پایتخت واغارشاپات ۞ بدان معبد روی آورده ، آنرا ویران کرده بسوختند و دیوها ((مغها)) از آنجا فرار کرده به معبد آناهیت آمدند. (آگاثانگلس ). ۞ یکی از نامهای ارمنی بنام تیر ۞ نامیده شده است چنانکه مِه کان ۞ بنام مهر بود. و نیز از نام تیر اسامی خاصی مشتق شده اند مانند ترینکاتار ۞ ، تیروتس ۞ ، تیران ۞ ، تیرداد ۞ و غیره .
5- آستغیک ۞ : دومین الهه است . معبد او در شهر آشتیشات ۞ واقعدر ایالت تارُن ۞ بوده که آنجا را ((حجله ٔ آستغیک )) می نامیدند زیرا آستغیک زن یا معشوقه ٔ واهاگن بود. آستغیک با آفرُدیت ۞ تطبیق میشود، زیرا بفسق معروف بود.معابد آستغیک در جاهای دیگر نیز بوده است ، از جمله بر فراز کوه پاغات در ایالت آنج واتسیاتس ۞ و نیز در کنار دریاچه ٔ وان . احتمال میرود که آستغیک از لغات سامی اقتباس شده باشد، چنانکه هوفمان ۞ نام او را ((ستاره ٔ کوچک )) ترجمه ٔ کوکب ۞ سریانی می داند. گل محبوب آستغیک ((ورد)) (گل سرخ ) و پرنده ٔ محبوب او ((کبوتر)) بود. از نام آستغیک اسامی خاص نیز مشتق شده اند.
6- واهاگن ۞ : واهاگن به خدای اژدهاکش معروف بود، زیرا او مارهائی را که سبب یا نماینده ٔ تاریکی بودند میکشت . در سنن قدیم ارمنی ، سرود باشکوهی درباره ٔ چگونگی متولد شدن واهاگن ضبط شده است : ((آسمان از درد وضع حمل رنج میکشید، زمین و دریای ارغوان نیز همچنین بودند. نی سرخ را نیز در دریا زادن گرفته بود. از ساقه های نی دود بر آسمان میرفت . در میان شعله ها جوانی می دوید. او ریشی آتشین داشت و چشمهایش یک جفت خورشید بودند. این جوان واهاگن بود.)) هنگامی که گریگور ۞ خلیفه ٔ بزرگ ارمنی از قیصریه مراجعت میکرد، شنید که معبد واهه واهیان ۞ (که خود از سه معبد تشکیل میشد) هنوز برجای است و ویران نشده است .پس فرمان داد تا با کلند بناهای معابد را ویران سازند. این بار دیوها (مغها) پایداری کرده و همگی تلف شدند. از معابد دیگر واهاگن یکی در مشرق کوه واراگ ۞ و دیگری در آغ باک ۞ صغیر بود (ایالت جنوب وان ). از پهلوانیها و شجاعت های واهاگن ، یکی دزدیدن کاههای بارشام ۞ بوده (این کاهها بعداً در آسمان پراکنده شده کهکشان را تشکیل دادند). و دیگرغلبه بر مارهای گمراه کننده . واهاگن شکارچی و خود نیز خداوند شکار بود. این خدا در ایران برابر وِرِتراغنا ۞ است که صفات او را برای بهرام گور آورده اند. همین صفات در گرجستان برای واکستانگ گُرگاسلان ۞ پهلوان افسانه ای آورده شده است . واهاگن ، چنانکه نزد زردشتیها، در میان ارامنه نیز نام بیست وهفتم هر ماه بود، همانطوری که آستغیک نام هفتم ، مهر نام هشتم ، آرامازد نام پانزدهم و آناهیت نام نوزدهم هر ماه بود.
7- نانه ۞ : نانه نیز الهه و دختر آرمازد بود و با آتنا ۞ یونانی تطبیق شده است . بنابر روایات ارمنی ، مجسمه ٔ او را آرتاکسیاس ۞ از یونان آورده وتیگران ۞ برای او در قصبه ٔتیل معبدی برپا کرده بود. گریگور مقدس معبد او را ویران ساخت و اموال و ذخایر او را به کلیسا بخشید.
8- بارشامین ۞ : مجسمه ٔ این خداوند را تیگران از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبه ٔ ثُردان ۞ در ایالت دارناغیاتس ۞ معبدی برپا کرده ، وی را پرستش میکردند. مجسمه ٔ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ((سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام ۞ پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
9- گیسانه ۞ و دِمِتر ۞ : اینان دوتن شاهزاده ٔ مشکوک هندی بودند که به ارمنستان پناه آورده و در تارون ۞ دو مجسمه و معبد برای خود برپا کرده بودند. عیسویان معبد گیسانه را ((در دوزخ )) و یا ساندارامت ۞ می نامیدند که از ((دیوها)) پر بود. مجسمه ٔ گیسانه 12 ذراع و ازآن دمتر 5 ذراع بود.
10- ساندرامت ۞ (آرامای تی ۞ سپنتا ۞ ، سپاندارمات ۞ ) ساندرامت یکی از هفت امشاسپندان دین ایران و دختر اهورامزدا و نمونه ٔ زنی با عفت و عصمت و خدای زمین بود. این خدا با دیونیس ۞ یونانی مطابقت دارد و در اساطیر ارمنی خدای مذکر است . غیر از این خدایان ، از پهلوانان داستانها حکایتی است که معروفترین آنها داستان آرتاوازد ۞ میباشد. آرتاوازد پسر آرتاشس ۞ دوم بود و مطابقت میکند با آشاوارد ۞ جاویدانی اوستا که باید بهمراهی سوشیانس برخیزد و در دنیا آئین خوب برپا کند. آرتاوازد در اساطیر ارامنه کار سوشیانس را بخود گرفته است . دیگر از قهرمانان افسانه ای هایک ۞ میباشد که مؤسس افسانه ٔ ملت ارمنی بوده است . (دین قدیم ارمنیان بقلم آبراهامیان در یادنامه ٔ پورداود ج 1 صص 100 - 109).
سهشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۹
معنی لفظی طبس
نگارنده قبلاً معنی لفظی تبس (طبس) دارای گرمای زیاد (تو-بس) معنی نموده بودم. الان با توجه به محصول میوهً معروف آنجا یعنی انار بدین نتیجه میرسم که منظور از شهر تبس (شهر درختان انار) است. ریشه خود کلمهً انار را اگر کلمه ای عربی به شمار بیاوریم آن معنی درخت تر و شاداب را میدهد که شکل ویژه درخت انار را مشخص می نماید. توجیه صورت پهلوی آن از ریشه اوستایی "انیَ" (اندازه، پیمانه، برابری، همتایی) و "ار" (بر خوردار بودن) یعنی در مجموع پر از دانه های هم اندازه ممکن است. به هر حال ریشه سامی عربی آن منطقی تر و منطقی تر و اصیل تر از آن لفظ سانسکریتی "ا-نار" به معنی همیشه سر سبز و جاودانی است. لذا این سؤال پیش می آید اسم ایرانی این درخت و میوهً آن چه بوده است؟ در سفرنامه مارکوپلو نام شهر زرند کرمان به صورت طبس قید شده است. زرند (زر-وند) به معنی محل درخت زرین و باارزش است. این بیانگر آن است که نام تبس در رابطه با درخت و آن هم درخت انار است. بر این اساس باید برای نام تبس در رابطه با میوه یا درخت انار وجه اشتقاق منطقی موجود باشد. هیئت اوستایی-پارسی مفروض آن مرکب از "تِو" (فشرده) و "بس/وس" نشانگر فشردگی و تراکم دانه های توی میوهً انار و حتی تحت فشار بودن پوست سفت آن است. در ترکیب این دو جزء دو حرف فارسی قابل تبدیل به هم "و" و "ب" به هم رسیده و مبدل به یک حرف "ب" در وسط نام تبس (طبس) شده اند. حتی نام شهر ساوه (دارای دانه های زرین) اشاره به نام دیگر انار دارد. یعنی انار (به لغت سانسکریت یعنی درخت همیشه سر سبز و بهشتی) آن دو را از این درخت آیینی ایرانیان به طور صرف به حاشیه و به نام خاص دو شهر انار خیز کهن رانده است.کلمهً فارسی ساوه ( از ریشه ساو، دانه های خرد با ارزش) باید همریشه با کلمهً سانسکریتی مترادفش "تاو-" بوده باشد. در این صورت ریشهً خود نامهای ساوج (ساو- جی= محل زر بهره) و تاو- وس (تبس، پُر زر) به هم میرسند.
یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹
اصل هیتی الهه ها تتیس و آرتمیس
خاستگاه بسیاری از افراد اساطیری معروف یونانی در ایلیاد مأخوذ از آیینهای اساطیری هیتیان (بنا به نوشته کاتبی هیتی مردم کشور دارنده هزار خدا- الهه) است. چنانکه نامهای الهه های معروف یونانی یعنی آرتمیس و تتیس در زبان هیتی ریشه و مفهومی منطقی و روشنی به ترتیب در معانی گردنده مهاجم (شکارچی) و الهه جاری (الهه آبهای جاری)می یابند. مسلم به نظر میرسد، الهه هیتی معروف دیرین شهر افسوس همین تتیس (الهه رودخانه) بوده است؛ چه نام رودخانه این شهر یعنی میسوگس به زبان یونانی به معنی دارندهً فرزندان فراوان بوده است. و این صفت ویژهً الهه تتیس با فرزندان معروف فراوان آن از جمله آشیل است. بنابراین معلوم میشود الهه شهر افسوس در اصل نه همان الهه شکار بلکه الهه رودخانه بوده است که نامی به ظاهر مشابهه وی به صورت "آرس-ماس" (همواره جاری) داشته است. درمجموع معلوم میشود آرس-ماس و تتیس نامهای الههً معروف شهر افسوس بوده است. معبد الهه آرتمیس این شهر که در حدود عهد میلاد مسیح ساخته شده است از عجایب هفتگانه تاریخ به شمار رفته است.اصل نام الهه ها گورگون (ترسناک) و مدوسا (به ریشه زبانهای هندواروپایی یعنی شریر و جسد خوار) در فرهنگ اساطیری کهن یونان را در زبان هیتی به صورت "کارک-ون" (دشمن؛ کشنده؛ ریشه کلمه وهرک و گرگ زبان فارسی) و "مات-هیوسو-کا" (خورنده آدمهای ضعیف و مریض، ریشه کلمهً ماتوشکای زبان روسی یعنی زن تبهکار) بازسازی کرد.
معنی نام آسیا در زبانهای هندواروپایی کهن سمت غرب آسیای صغیر
در غرب آناتولی سرزمینی به نامهای آسیای صغیر و لیدیه خوانده میشده است. اگر ریشه این اسامی در رابطه با هم بدست آید معمای نام قاره آسیا نیز حل میشود: در باره لیدیه نام اروپایی هیده (پنهان و پوشیده و پشتی) در ایلیاد به کار رفته است. خود نام لیدیه در فرهنگنامه تورات به صورت لوط و در زبان یونانی به صورت لیتیه به همین معانی پنهان و پوشیده و پشتی می باشند. در زبانهای سامی نامی که به صورت سپاردا یا سفاردا به شهر سارد پایتخت لیدیه اطلاق شده معنی جایگاه پشتی را میدهد (به عربی صفحه- اردی). در زبان هیتی لفظ ویلوسا به لیدیه اطلاق شده است که آن را می توان مرکب از "وه" (برگشته) و لوکا (=لوسا یعنی سمت نور) معنی نمود. یعنی سرزمینی که پشت به نور است. در خود کلمه هیتی خود لفظ اسکیسا (با توجه به قابل تبدیل بودن حرف "ک" به "س") به معنی پشتی ریشهً اصلی خود لفظ آسیا را نیز در بر دارد. این معنی همانطور که از کلمه اپاک-تر (اپاختر) فارسی بر می آید هم به معنی شمال و هم به معنی غرب بوده است. لابد یونانیان با توجه به موقعیت جغرافیایی سرزمین شان آن را بیشتر به معنی سرزمین شمالی و پشتی میگرفته اند. ولی چون در شرق لیدیه نامهای مختلف سرزمین اورارتو یعنی بیانیلی، آناتولی و خود اورارتو به معنی سرزمین سمت بر آمدن نور و خورشید (به ریشه ائوس –ایه در زبانهای اروپایی از جمله زبان اوستایی) را میداده است. لذا معنی سرزمین پشتی و شمالی یونانیان با معنی سرزمین شرقی هیتیان جایگزین گردید. چه هیتیان مالکان فرهنگی کهن آسیای صغیر خود بر همان پایهً موقعیت جغرافیایی امپراطوری خویش سرزمینهای واقع در سمت کشور اورارتو ما بعد انقراض امپراطوری خود را ایسوه (یعنی سرزمین شرقی) می نامیده اند که خود معنی اصلی لفظ آسیای مورد نظر هیتیان یعنی سرزمین شرقی را اراده می نموده است.
شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۹
نقدی و شرحی بر تصاویر خدا- الهه گان اورارتویی و سمبلهای ایشان
به نظر میرسد در شمار خدایان و الهه های اورارتویی نقش و مقام برخی از خدایان و الهه ها درست درک نشده است: از این میان هالدی به عنوان خدای بزرگ جنگ و خدای ملی اورارتو ایزد ماه بوده است. از اینجاست که نام شهر مخصوص هالدی، آردینی (خورشید طلوع کننده) یعنی همان شهر منطقه موسی سِر (به میتانی یعنی محل سِیر ایزد خورشید). استرابون هم بر همین اساس پرستش ایزد ماه گفته است که در حوالی بین ارمنستان- گرجستان ماه پرستی رواج داشته است. در اساطیر ارمنی خالدی در مقام همسر ساندرامت تحت نام مروت (کشتارگر؛ جنگی) ظاهر میشود که به همراه هروت (کامل، در واقع عنوان دیگر مروت) ابرها را برای باریدن به کوه الهه ساندرامت یعنی آرارات رهنمون می گردند. در مقابل سیلاردی (به معنی قدیسه) که الههً ماه پنداشته شده مطابق اینانا، ایشتار، اناهیتا و آرتمیس بوده است. پادشاه اورارتویی ساردوری – که به نظر میرسد نامش را به شهرک سردری ("ساردوری خورد" باستانی) در سمت تبریز داده است- در سر آغاز کتیبه خود از ایشتار یاد میکند که مسلم می نماید معادل همین الهه سیلاردی اورارتویی می باشد. همسر هالدی یعنی بگ مشتوم (به زبان میتانی یعنی الهه بزرگ) مطابق با سپندارمذ (ساندرامت ارمنه) الهه زمین و حاصلخیزی و جهان زیرین است. به نظر میرسد آروبانی نام اورارتویی همین الههً حاصلخیزی و هنر بوده است. نام بومی اورارتو (سرزمین سمت برآمدن نور، شرقی) یعنی بیانیلی در زبان کُردی به معنی سرزمین بامدادی مترادف اور- آرتو (سرزمین سمت بر آمدن نور در زبانهای سامی) و آناتولی (سرزمین شرقی در زبان یونانی) است.
در این تصویر مفرغ باستانی اورارتویی مربوط به سده های هشتم تا هفتم پیش از میلاد تصویر نشسته ایزد ماه و جنگ را با بز جنگی (تور) و قرص ماه (سین) و جام شراب مقدسش در مقابل فرمانروایان هدیه نثارکننده مشاهده میکنیم که در دست هر کدامشان درفشی پادشاهی به نشانهً ایزد ماه و جنگ خالدی است.
این هم تصویر و درفش ماه الهه بالدار جوان آروبانی الهه ماه همزاد خورشید است، با بزکوهی خود (تور) که نقش و نگار درفشش اندکی متفاوت با از آنِ ایزد ماه خالدی می نماید ولی در سمبل ماه و بزکوهی به هر حال با همسرش مشترک است.
بررسی نام های مختلف سرزمین اورارتو و ایزد خورشید آن
مسلم به نظر میرسد از نامهای اورارتو (سرزمین سمت برخاستن خورشید )، اوراشتو (سرزمین سوزان، خورشیدی) و نائیری (سرزمین نورانی) و اورو-آتری (به لغت میتانی یعنی سرزمین آتش گسترده و بزرگ) همان سرزمین پرستش ایزد خورشید شیوینی مراد بوده است. همانطور که استرابون آورده است نواحی شمالی تر اورارتو پرستنده ایزد ماه (خالدی) بودند. نام دیگر ایزد خورشید شیوینی به صورت آرتی-نی به معنی الهه طلوع خورشید یا سِیر خورشید است به عبارت دیگر یعنی الهه بامدادی و شرق. نام ناحیه موسی سیر را در جنوب مرزهای اورارتو با توجه به نام میثه (میثره) ایزد هوری-میتانی این ناحیه برگرفته از نام ایزد خورشید جوان بر آینده و طلوع کننده از سمت بامداد یعنی شیوینی و آرتینی و میثه (میثره) مأخوذ دانست. نام میتانی آرتینی در رابطه با پارسیان هخامنشی نیز بسیار جالب است چه هرودوت میگوید: "پارسیان هخامنشی خود را آرتینی می نامند". این بدان معنی است که ایشان اساساً همانند میتانیان، میثره پرست بوده اند نه چیز دیگر. خود نام شیوینی هم در ترکیب اوستایی شو-ویون-ی به معنی بر آمدن و طلوع خورشید دورخشنده است. در وداها ویوسوت معادل همان ویونگهه ونت (خورشید دور درخشنده سمت بامدادی) اوستا پدر همزادان یمه (شیوینی، ایزد خورشید) و یمی (آروبانی؛ نجیب نورانی، الهه ماه) ایزد و الههً جهان زیرین و سر سبزی به شمار رفته است. بنابراین در نفوذ آیین مهر به امپراطوری روم، مردمان اورارتویی و ارامنه و کیمریان سمت کپادوکیه هم همانند کیمریان کردوخی (میتانیان، اسلاف کردان) در شمال بین النهرین سهیم بوده اند.
آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی حدود سالهای 685 تا 713 قبل از میلاد در متن کتیبه زازلیق سراب میگوید که من به سرزمین ارهو (اهر، آب خالص) لشکر کشیدم. سرزمین اوشو (سرزمین نورانی، مهر-بان (مروبان=پرنور) و بوقو (منسوب به باغ، بستان آباد) را تسخیر کردم. تا کنار رود مونا (پرآب، [در محل قوس شمالی قزل اوزن]) رسیدم و از آنجا باز گشتم. [در سمت شمال] گیردو (بیروده؛ یعنی دو رود، فیروزآباد)، گیتوهانی (گیوی، پر گیاه و چمنزاری)، توایشدو (قصبه پُر ثروت) را تسخیر کردم و شهر روتومنی (خانهً ایزد خورشید برآینده از افق شرق) را گرفتم. تویشدو همان خلخال (خار هار یعنی دارای ثروت فراوان) است. نام هرواباد باید از حالت تصغیر "[خار]هار" و نام طوالش (تاو- ارث؛ یعنی پر ثروت) از حالت پهلوی همان نام قدیم خلخال یعنی تویشدو پدید آمده باشد. شهر آخری همان بزرگترین شهر باستانی این مناطق یعنی اردبیل (ارت-ور= دژ ایزد خورشید) است. بنابراین جمشید اساطیری همواره جوان این منطقه باید "جام-شید" (دارنده جام درخشان) بوده باشد. نام زوج کوههای اوشیدم (سمت خورشید صبحگاهان) و اوشیدرنه (سمت خورشید مغرب) به ترتیب مطابق با سبلان و آرارات (هار-ارتوا/ارثو، یعنی کوه ایزد خورشید، حارث عهد اعراب) است.
Shivini, a drawing based on an image on an object
(a belt) from the History Museum of Armenia
در این تصویر مفرغ باستانی اورارتویی مربوط به سده های هشتم تا هفتم پیش از میلاد تصویر نشسته ایزد ماه و جنگ را با بز جنگی (تور) و قرص ماه (سین) و جام شراب مقدسش در مقابل فرمانروایان هدیه نثارکننده مشاهده میکنیم که در دست هر کدامشان درفشی پادشاهی به نشانهً ایزد ماه و جنگ خالدی است.
این هم تصویر و درفش ماه الهه بالدار جوان آروبانی الهه ماه همزاد خورشید است، با بزکوهی خود (تور) که نقش و نگار درفشش اندکی متفاوت با از آنِ ایزد ماه خالدی می نماید ولی در سمبل ماه و بزکوهی به هر حال با همسرش مشترک است.
بررسی نام های مختلف سرزمین اورارتو و ایزد خورشید آن
مسلم به نظر میرسد از نامهای اورارتو (سرزمین سمت برخاستن خورشید )، اوراشتو (سرزمین سوزان، خورشیدی) و نائیری (سرزمین نورانی) و اورو-آتری (به لغت میتانی یعنی سرزمین آتش گسترده و بزرگ) همان سرزمین پرستش ایزد خورشید شیوینی مراد بوده است. همانطور که استرابون آورده است نواحی شمالی تر اورارتو پرستنده ایزد ماه (خالدی) بودند. نام دیگر ایزد خورشید شیوینی به صورت آرتی-نی به معنی الهه طلوع خورشید یا سِیر خورشید است به عبارت دیگر یعنی الهه بامدادی و شرق. نام ناحیه موسی سیر را در جنوب مرزهای اورارتو با توجه به نام میثه (میثره) ایزد هوری-میتانی این ناحیه برگرفته از نام ایزد خورشید جوان بر آینده و طلوع کننده از سمت بامداد یعنی شیوینی و آرتینی و میثه (میثره) مأخوذ دانست. نام میتانی آرتینی در رابطه با پارسیان هخامنشی نیز بسیار جالب است چه هرودوت میگوید: "پارسیان هخامنشی خود را آرتینی می نامند". این بدان معنی است که ایشان اساساً همانند میتانیان، میثره پرست بوده اند نه چیز دیگر. خود نام شیوینی هم در ترکیب اوستایی شو-ویون-ی به معنی بر آمدن و طلوع خورشید دورخشنده است. در وداها ویوسوت معادل همان ویونگهه ونت (خورشید دور درخشنده سمت بامدادی) اوستا پدر همزادان یمه (شیوینی، ایزد خورشید) و یمی (آروبانی؛ نجیب نورانی، الهه ماه) ایزد و الههً جهان زیرین و سر سبزی به شمار رفته است. بنابراین در نفوذ آیین مهر به امپراطوری روم، مردمان اورارتویی و ارامنه و کیمریان سمت کپادوکیه هم همانند کیمریان کردوخی (میتانیان، اسلاف کردان) در شمال بین النهرین سهیم بوده اند.
آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی حدود سالهای 685 تا 713 قبل از میلاد در متن کتیبه زازلیق سراب میگوید که من به سرزمین ارهو (اهر، آب خالص) لشکر کشیدم. سرزمین اوشو (سرزمین نورانی، مهر-بان (مروبان=پرنور) و بوقو (منسوب به باغ، بستان آباد) را تسخیر کردم. تا کنار رود مونا (پرآب، [در محل قوس شمالی قزل اوزن]) رسیدم و از آنجا باز گشتم. [در سمت شمال] گیردو (بیروده؛ یعنی دو رود، فیروزآباد)، گیتوهانی (گیوی، پر گیاه و چمنزاری)، توایشدو (قصبه پُر ثروت) را تسخیر کردم و شهر روتومنی (خانهً ایزد خورشید برآینده از افق شرق) را گرفتم. تویشدو همان خلخال (خار هار یعنی دارای ثروت فراوان) است. نام هرواباد باید از حالت تصغیر "[خار]هار" و نام طوالش (تاو- ارث؛ یعنی پر ثروت) از حالت پهلوی همان نام قدیم خلخال یعنی تویشدو پدید آمده باشد. شهر آخری همان بزرگترین شهر باستانی این مناطق یعنی اردبیل (ارت-ور= دژ ایزد خورشید) است. بنابراین جمشید اساطیری همواره جوان این منطقه باید "جام-شید" (دارنده جام درخشان) بوده باشد. نام زوج کوههای اوشیدم (سمت خورشید صبحگاهان) و اوشیدرنه (سمت خورشید مغرب) به ترتیب مطابق با سبلان و آرارات (هار-ارتوا/ارثو، یعنی کوه ایزد خورشید، حارث عهد اعراب) است.
Shivini, a drawing based on an image on an object
(a belt) from the History Museum of Armenia
ریشه توأم اکدی و سومری جشنهای اسفندگان و نوروز و سیزده بدر
در بابل سه جشن متوالی در آغاز سال نو بر اساس تعیین آغاز با روز اعتدال بهاری سال در بابل سه جشن متوالی در آغاز سال نو بر اساس تعیین آغاز با روز اعتدال بهاری سال (برابری مدت شب و روز در بهار سال) به نام آکیتو (به سومری یعنی امتحان کشت جُو ، به اکدی یعنی جشن) می بوده است که به نظر میرسد اندکی در تعیین زمان آنها بی دقتی شده است. این بی دقتی در انطباق سه جشن آکیتو (سر سال نو) و جشن زَگموک (یعنی خط مرزی بین آینده و گذشته) و تعیین معنی لغوی اکدی و سومری مناسب برای آنها بوده است. در واقع سه آکیتو بوده است با سه نام متفاوت که دو تا به حساب آمده است که در اینجا به شناسایی آنها می پردازیم: معنی نام زگموک (خط مرزی بین آینده و گذشته) مشابهتی با نام جشن یلدا (در اصل یار-دا یعنی تقسیم سال) در درازترین شب و کوتاهترین روز سال دارد؛ آنجا که انقلاب شتوی (زمستانی) با افزایش سرما در آخر آذرماه (اول دی ماه) بعد از چهل روز به جشن سده (جشن شدت سرما؛ جشن چله بزرگ) میرسد. جشن زگموگ (آکیتوی میانی، به اکدی رش- شاتیم؛ جشن سر سال اصلی) همان جشن نوروز ایرانی است. این جشن در بابل به مردوک (اژی دهاک ماردوش) مخاصم تیامات (الهه سرسبزی آبهای زیر زمینی، جمی، سپندارمذ، ساندرامت ارامنه) در ایران به مخاصمین وی یعنی همزادان یمه (جمشید) و یمی (سپندارمذ) نسبت میداده اند. جشن یمی (سپندارمذگان) در روز اسفندگان ماه اسفند یعنی حدود پنجم اسفندماه برگزار میشده است. حدود بیست و پنج روز بعد از آن جشن نوروز اعتدال بهاری بوده است که بابلیان زگموک (به اکدی رش- شاتیم=جشن و شادی اصلی) می نامیده اند. چهل روز از آغاز جشن اسفندگان گذشته به پنجم ماه فروردین منتهی میشده است که جشن نوروز تا بدان روز و تا آخر خمسه مسترقهً آن ادامه داشته است. در واقع دو جشن آکیتوی نوروزی بابلی دیگر در دو سوی پس و پیش نوروز (زگموک، آکیتو رش شاتیم) قرار میگرفته است. آکیتوی اولی یعنی آکیتی سونونوم (به معنی آغاز کشت نمونه دانه های جو در ظرف) حدوداٌ مقارن با جشن اسفندگان می بوده است. سونونوم یعنی جو باید ریشه کلمه سمنوی ایرانی باشد که به ویژه از خرد کردن سبزی سیزده بدر تهیه میشد. معنی آکیتوی سوم یعنی آکیتو شکینکو نیز همین خرد کردن سبزی جو [برای درست کردن سمنو] است که به فاصله دوازده روز از عید رش-شاتیم (جشن و شادی اصلی، زگموک، نوروز اصلی) برگزار میشده است. ایرانیها- شاید به پیروی از سنن بابلی- روز سیزده بدر را در روز ما بعد آن برای رفع نحوست روز سیزدهم با سیزده بدر جشن میگیرند. آمدن این سنتها از بابل به ایران اصلاً استبعادی ندارد شهر بابل نزدیک تیسفون پایتخت فرهنگی امپراطوریهای ایران پیش از اسلام بوده است.
Babylonian Akitu
1.1 First to third Day
1.2 Fourth Day
1.3 Fifth Day
1.4 Sixth Day
1.5 Seventh Day
1.6 Eighth Day
1.7 Ninth Day
1.8 Tenth Day
1.9 Eleventh Day
1.10 Twelfth Day کلمه šununum ریشه نام سمنو به معنی کاشتن است پس سمنو میشود مربوط به کاشته یا سبزی.
Babylonian Akitu
1.1 First to third Day
1.2 Fourth Day
1.3 Fifth Day
1.4 Sixth Day
1.5 Seventh Day
1.6 Eighth Day
1.7 Ninth Day
1.8 Tenth Day
1.9 Eleventh Day
1.10 Twelfth Day کلمه šununum ریشه نام سمنو به معنی کاشتن است پس سمنو میشود مربوط به کاشته یا سبزی.
نام و نشان نواحیی در طالش گیلان
در وبلاگ خاله سرا (تالش شناسی) به اسامیی بر خوردم که توضیحاتی به نظرم رسید و بیان آنها را لازم دیدم:
نام طوالش را می توان به صورت تاو-الشی به معنی محل ثروتمند (خارهار)معنی نمود که باید از صورت قدیمی نام قدیمی خلخال عاید شده باشد. در فرهنگنامه ها دیلمان (=دارو-مان یعنی مکان جنگی= گیه لان) از جمله نواحیی ذکر شده که به درخت و رویش عشقه معروف بوده است. خاله سرا علی القاعده به صورت پهلوی خاره سرا به معنی دارنده سرای بزرگ است (قاعده تبدیل "ر" به "ل"). آلالان محل رویش آلاله معنی میدهد. دییه سرا به صورت دوَ سرا به معنی دارای دوسرای بزرگ و به کُردی به معنی محل انباشت و انبار علوفه زمستانی است. لتین به معنی محل دو تکه است. نام گیسوم (منسوب به گیس) مأخوذ از نام درخت کیش (شمشاد هیرکانی) می نماید که در جنگل گیسوم فراوان است. لومرج (علی القاعده لاو-ور-گ) را می توان روستای دارای خاک سفید (برای سفیدکاری) معنی نمود. نام پیرلاد به معنی خانه و ساختمان پیر و شیخ است. ویش خسه به معنی محل دارای بیشه است (ویشه خوست) کوست= خوست به معنی ناحیه است.
نام طوالش را می توان به صورت تاو-الشی به معنی محل ثروتمند (خارهار)معنی نمود که باید از صورت قدیمی نام قدیمی خلخال عاید شده باشد. در فرهنگنامه ها دیلمان (=دارو-مان یعنی مکان جنگی= گیه لان) از جمله نواحیی ذکر شده که به درخت و رویش عشقه معروف بوده است. خاله سرا علی القاعده به صورت پهلوی خاره سرا به معنی دارنده سرای بزرگ است (قاعده تبدیل "ر" به "ل"). آلالان محل رویش آلاله معنی میدهد. دییه سرا به صورت دوَ سرا به معنی دارای دوسرای بزرگ و به کُردی به معنی محل انباشت و انبار علوفه زمستانی است. لتین به معنی محل دو تکه است. نام گیسوم (منسوب به گیس) مأخوذ از نام درخت کیش (شمشاد هیرکانی) می نماید که در جنگل گیسوم فراوان است. لومرج (علی القاعده لاو-ور-گ) را می توان روستای دارای خاک سفید (برای سفیدکاری) معنی نمود. نام پیرلاد به معنی خانه و ساختمان پیر و شیخ است. ویش خسه به معنی محل دارای بیشه است (ویشه خوست) کوست= خوست به معنی ناحیه است.
جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹
رستم دستان نواده کدام ضحاک به شمار رفته است؟
در گفتار تلویزیونی استاد بهرام مشیری در امروز سرزمین جاوید به بیتی از شاهنامه اشاره شد که در آن رستم خود را نواده ضحاک تازی می شمرد. در متن اسطوره ازدواج زال زر و رودابه هم مهراب شاه کابل و ملکه سیندخت والدین رودابه (همسر زال، مادر رستم) هر دو خود را از تبار ضحاک (آژی دهاک) می شمارند. برای جلوگیری از اطاله کلام باید نتایج تحقیقات را در این باب بگویم: رستم هفتخوان مازندران همان آترادات پیشوای آماردان است که آشوریان را که به محاصره شهر آمل (مقر آن عهد حکومت خشثریتی=کیکاوس) پرداخته بودند در آنجا تار و مار کرده و ایران مادی را تحت نظارت دولت واحد برای نخستین بار در تاریخ مستقل و متحد نموده است. بعدها روایات شفاهی دوره های تاریخی دور و نزدیک در هم آمیخته، از جمله موضوع دلاوری و هنرمندی سهراب (سوخرا) سردار قباد ساسانی در پیش اخشنواز پادشاه هپتالان در سمت سمنگان شخصیتهای مازندرانی و گیلانی (کادوسیانی، سگستانی)عهد مادها را به سمت سیستان انتساب نموده است. سگستان (سرزمین سگپرستان) در اینجا در واقع معنی لفظی نام سرزمین کادوسیان (کات-اوزیان= سگپرستان) بوده است. زال زر (پیر زرین) همان ثریته اوستا (آخری، پایانی) پدر گرشاسپ/ رستم (در هم شکننده راهزنان) است. خود گرشاسپ/رستم هفتخوان مازندران همان آترادات پیشوای آماردان می باشد. مهراب (مهروَ= کشتارگر) اشاره به همان نام تپوریان- آماردان (آدمکشان) است. رودابه (روداوه= منسوب به رود یا رودها) اشاره به شهر دو رودخانه ای رشت (شهر واقع در میان دو رودخانه) است. نام سین دخت اگر در این اسطوره اصالت و قدمتی داشته باشد مرکب از کلمه سون- دخت است (یعنی سگپرست تبار= کادوسی) است نه سیندخت به معنی ماهزاد. شهر کا-بُل (شهر دارای دروازه) در اینجا به جای همان شهر آمل است که لشکریان آشوری در پای حصار آن متوقف شده و از آماردان تحت رهبری آترادت شکست خورده و کشتار شده بودند. سرانجام نام ضحاک تازی (اژی دهاک) به الهام از لفظ تازی که عنوان همراه نام ضحاک (مردوک؛ آَشور) پدید آمده است؛ یعنی از اشتقاق دگرگونه نام کاتوزی که به صورت کا-تئوژی به معنی مار-اژدهاپرست است. ناگفته نماند ایزد عجیب و غریبی در جام زرین مکشوفه از تپه مارلیک در بین مازندران و گیلان دیده میشود که با دو سر پلنگ، تنی انسانی؛ بالها و چنگالهای عقاب (سیمرغ) و دم-پاهای اژدها نقش بسته است. اگر این الههً عجیب و غریب را اژی دهاک (اژدهاوش) به شمار بیاوریم در این صورت این الهه و ایزد معادل آن همان خدای بومی بزرگ مازندران و غرب فلات ایران از جمله اصفهان و سرزمین کاسیان باستان (لرستان) بوده است. نام معروف ایرانی این ایزد ماروتاش است که به سادگی معنی دارای تن ماروش را میدهد.
جام زرین با نقش اژدهای دو سر از آثار کشف شده از گورستان های تپه مارلیک گیلان، forum.parsipeople.net محل نگهداری: موزه لوور فرانسه،
جام زرین با نقش اژدهای دو سر از آثار کشف شده از گورستان های تپه مارلیک گیلان، forum.parsipeople.net محل نگهداری: موزه لوور فرانسه،
اشتراک در:
پستها (Atom)