پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۹
مطابقت ایزد دی با پاپسوکال بابلی
ماه دهم سال در بابل متعلق به ایزد پاپسوکال (وزیری که در مقام برادر بزرگ است) بوده و او محافظ و پیام رسان خدای آسمان آنو به شمار می رفته است. وی معادل ایزد دی (در معنی دایه، نگهبان) در تقویم ایرانیان است. روز هشتم، پانزدهم و بیست و سوم ماه دی برای آنکه نام این روزها با نام ماه یکی شده، اعیاد دانسته میشد. روز پانزدهم دی ماه را دیبگان میگفتند و از خمیر یا از گِل شخصی را به صورت هیکل انسان میساختند و در راهرو و دالان خانه قرار میدادند. در واقع دی به آذر (روز هشتم)، دی به مهر (روز پانزدهم) و دی به دَئنا (روز بیست و سوم) منظور محافظ ایزدان آذر و مهر و الهه دَئنا (وجدان) بوده است.
نام گابریل (جبرئیل) هم در معنی آسوری پیامرسان خدا، یاد آور پاپسوکال است.
معنی اُسروشنه و بونجکث
نام اُسروشنه را می توان به لغت اوستایی به معنی محل جریان آبها گرفت (آو-سرو-شینه). آب رودخانه آن که به شش نهر ده آسیاب گردان تقسیم شده بود و اراضی خارج شهر مرکزی اُشروسنه (بونجکث) را سیراب میکرده، از یکجا سر چشمه می گرفته است. نام شهر مرکزی آن بونجکث هم به صورت بونذ کث به معنی محل آب بندها [و تقسیم آب] بوده است.
معنی نام اخسیکث
نام این شهر باستانی کنار سیردریا (سیحون) می تواند محل ثروت و مالکیت باشد:
आक्षेति {आक्षि} verb 2 AkSeti {AkSi} possess
کَث طبق لغت نامۀ دهخدا: «[کَ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت، غن، جان، کان، گان، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون: اخسیکث، اسبانیکث، اسبکث، بارسکث، بارکث، خرغانکث، بومجکث، کبوذنجکث، بلاکث، تون کث و مانند اینها در آید و ظاهراً معنی شهر یا ده یا قصبه و امثال آن دهد. (از یادداشت مؤلف). در ماورأالنهری مرادف کاث، کت، کذ، کد به صورت پسوند مکان آید. (فرهنگ فارسی معین).»
ولی نظر به کلمات سنسکریت کانتَ (کنت، کند) و کَثَ در سنسکریت به معنی صخره و سنگ آنها به معنی حصار سنگی بوده اند.
در کتب جغرافیایی عهد اعراب از شهری به نام کالِف (سیه آب) در سمت اخسیکث نام برده اند که مطابق شهر قره سو کنونی در قرقیزستان است.
معنی نام فَرغانه
نظر به اینکه نام منطقۀ فرغانه با توجه به مرکز آن اَخسیکث (محل ثروت و فراوانی) نامگذاری شده بوده و همچنین وجود کلمۀ پهلوی فرِه (فراوان)، نام فرغانه به معنی محل ثروت و فراوانی بوده است:
مطابق لغت نامۀ دهخدا: فرغانه. [فَ نَ] (اِخ) ناحیه ای است آبادان و بزرگ، با نعمتهای بسیار و اندر وی کوه بسیار است و دشت و شهرها و آبهای روان. و در ترکستان است. آنجا برده بسیار افتد ترک. و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پادزهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار. و از او طبرخون خیزد و گیاههایی که اندر داروهای عجب به کار شود. و ملوک فرغانه در قدیم از ملوک اطراف بودندی و ایشان را دهقان خواندندی. اخسیکت قصبۀ فرغانه است و مستقر امیر است و عمال. اثکث، تشوخ، طماخس، نامکاخس، سوخ، اوال، بغسکین، خواکند، رشتان،زند، رامش، قبا، اوش، اورست، فرسیاب، اوزگند، ختلام، کشوکث و پاب از شهرهای فرغانه است.(حدود العالم). ولایتی است از ملک ماوراءالنهر مابین سمرقند و چین که آن را اندگان گویند و معرب آن اندجان است. (برهان). شهر و ناحیتی وسیع است به ماوراءالنهر متصل به بلاد ترکستان در زاویتی از ناحیۀ هیطل از سوی مطلع الشمس بر جانب راست کسی که قاصد بلاد ترک بود. بسیارخیر و فراوان رستاق است و گویند در آن چهل منبر (مسجد جامع) بوده است. بین آن و سمرقند پنجاه فرسخ مسافت است و از ولایات آن خجند است... (معجم البلدان):
هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست
از حد فرغانه تا به غزنی و قزدار...
نجیبی.
سپاه سپنجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را...
نظامی.
گفتم ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفتا: من
نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه.
مولوی.
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۹
معنی نام شهر نَخشب (معرّب به نسف، قَرشی کنونی)
نظر به نام ترکی قَرشی (روبروی [آب]) کنونی آن، می توان نام نخشب را مرکب از نخش-اَپ (نزدیک آب رودخانه) گرفت:
नक्षति {नक्ष्} verb nakshati {naksh} come near
अप् f. ap water
نخشب شهری است [به ماوراءالنهر]، بسیار نعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم)
سهشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۹
اتیمولوژی آکیناکِس (شمشیر ایرانیان باستان)
آکیناکِس که هرودوت آن را نام شمشیر پارسیان و کاسپیان و سکاها آورده است، به صورت اَکَنه-کَشَ به معنی بُرندۀ غلاف دار خواهد بود. واژۀ اوستایی اَکَنَ به معنی نیام است:
कष adj. kasha rubbing away
कष adj. kasha scraping
कशति {कश्} verbkashati {kash} kill
معنی نام خجند
در کتابهای جغرافیایی کهن نام خجند به صورت خوا-کند هم ذکر شده است که این در زبانهای کهن ایرانی شهر دارا و ثروتمند معنی می دهد و در فرهنگنامه ها نیز نام خجند به نقل از ناظم الاطباء به معنی شهر سعادتمند آمده است و در لغت نامۀ دهخدا متصف به عروس شهرها شده است:
خجند. [خ ُ ج َ] (اِخ) نام قصبه ای است در ماوراءالنهر که مولد کمال است. (برهان قاطع). نام شهری از بلاد ماوراءالنهر که مولد کمال خجندی از آن شهر است. (شرفنامۀ منیری). قصبه ای است از ماوراءالنهر. (غیاث اللغات). شهری است از اقلیم پنجم به فرغانه بر کنار رود سیحون در پنج فرسنگی شهر اندجان و آنرا عروس دنیا خوانند. (انجمن آرای ناصری).
دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۹
محل شهر باستانی رَخه در پارس
شهر رَخه (رَغَ، محل رامش) که سپاه وهیزداته بردیه در آنجا در نزدیکی شهر پئیشیااوادا (شهرک ابرج) از سپاه داریوش شکست خورد، با شهر رامجرد (شهر رامش و خوشی)/جاشیان (محل پیروزی در جنگ) مطابقت دارد.
نظر به واژۀ اوستایی جیش (پیروز شدن در جنگ) و اینکه واژۀ جِیش (لشکر) در قرآن به کار نرفته است، لذا آن اساس ایرانی دارد.
یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۹
مطابقت ابدالیها (مردان خیّر و بخشنده) با مردم باستانی دادیک (بخشندگان)
یونانیها در سمت آراخوزیا (رخج) از مردمی به نامهای اِوِرگِت (خیّر) و دادیک (بخشنده، عادل) یاد کرده اند که بر خلاف ظاهر آن ربطی با نام تاجیکان ندارد، بلکه مطابق نام عربی ابدالی ها(مردم خیّر و بخشنده) است که از ترجمۀ نام دادیک عاید شده است و این نام ابدالی به نوبۀ خود بر خلاف ظاهرش ربطی با نام هپتالیان ندارد:
حسن پیرنیا در جلد دوم تاریخ ایران باستان، زیر عنوان اسکندر در آگریاسپ، رُخّج، پارپامیزاد و باختر، در صفحات ۱۶۸۳ و ۱۶۸۴ از روی منابع یونانی نام مردم دادیک (عادل و بخشنده و خیّر) را تحت نام یونانی اِوِرگِت (خیّر) و نام ایرانی آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) را در سمت رُخج (قندهار) و شمال گدروسیا (بلوچستان) چنین معرفی میکند:
"اسکندر پادشاه مقدونی پس از آنکه به کارهای زرنگ (سیستان بعدی) تمشیتی داد و یک نفر والی برای هرات معین کرد، به طرف مردمی راند که موافق نوشته های مورخین یونانی اِوِرگِت (خیّر= دادیک) نام داشت. دیودور گوید (کتاب 17، بند 81): این مردم وقتی معروف به آریماسپ (آرام کننده اسبان، یا دارای اسبان رام) بودند و حالا ایشان را به نام یونانی اورگت (خیّر) نامند. وجه تسمیه از این جاست که کورش در موقع لشکرکشی در صحرایی بی آب و علف دُچار قحطی شد. به طوری که سربازان او یکدیگر را می خوردند. در این وقت این طایفه با سه هزار ارابه که مملو از آذوقه بود، به کمک کورش شتافت و در ازای این همراهی غیر مترقب، کورش این مردم را از دادن مالیات معفو داشت و هدایای زیاد به آنها داده، اسم طایفه را به اورگت (=دادیک) تبدیل کرد. اسکندر هم که بدین محل رسید، مردم با آغوش باز او را پذیرفتند و او هدایای زیاد به آنها داد. اهالی گدروسیا (بلوچستان پاکستان و ایران) نیز -که در همسایگی مردم آریماسپ سکنی دارند – اسکندر را خوب پذیرفتند. این روایت گفته های هرودوت را راجع به لشکرکشی کورش به مشرق ایران، تأیید می کند ولی زمان این کشورگشایی ها محققاً معلوم نیست.
کنت کورث در این باب چنین گوید (کتاب7، بند 3): این مردم را در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) می نامیدند. ولی، چون کورش در اینجا به واسطه وفور آذوقه و سخاوت مردم از خطرات قحطی و سرما برست. از این زمان آنها را اِوِرگِت نامیدند...
روایت آریان هم نوشته های دیودور و کنت کورث را تأیید میکند. او گوید (کتاب 3، فصل 9،بند 3) که اسم این مردم در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان برتر) بود و چون در سفر جنگی کورش بر ضد سکاها به او کمک کردند، از آن زمان به اِوِرگِت (منظور دادیک=بخشنده و عادل) معروف گشتند. بعد مورخ مزبور از این مردم تمجید کرده، گوید که این ها به سایر خارجی ها شبیه نیستند، مانند یونانیها متمدن زندگانی میکنند و با عدالت آشنا هستند. اسکندر به آنها آزادی داد هر قدر زمین می خواهید، انتخاب کنید، ولی آنها زمین کمی انتخاب کردند.
ژوستن هم از مردم اِوِرگِت ذکری کرده است. مطابق تروگ پمپه اسم سابق این مردم آداسپ (بخشندۀ اسبان) بوده است."
شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۹
معانی ایرانی و سامی محتمل نام سه مغ شرقی که گویا پیشاپیش به دیدار مسیح نوزاد شتافته بودند
معانی ایرانی نامهای سه مغ شرقی به عنوان عالم و روحانی بر معانی سامی آنها ارجحیت دارد:
مِلخیور به صورت مل-کیور به معنی سازنده شراب مقدس است و گسپار به صورت گاث-پَئُیری به معنی دارای سرودهای برتر و بالتسار به شکل بل-تاس-ار به معنی دارای تاس نجومی با شکوه به نظر می رسد.
معانی سامی ملخیور، گسپار و بالتسار را در زبانهای سامی به ترتیب شاه شهر، سرور گنج و خدا شاهی داده است، آورده اند.
معنی نامهای بُرخوار/خورزوق
نامهای بُرخوار و خورزوق (خور سوک) را که متعلق به ناحیۀ گود منطقه هستند، می توان به معنی منطقۀ پیش گودی و محل سوی گودی گرفت.
در گذشته دریاچه ای کنار منطقۀ گود خورزوق / بُرخوار قرار داشته که گویا به تدریج از بین رفته است:
دانشمندان معرفت الارضی براین عقیده هستند که ۹ الی ۱۰ هزار سال پیش از میلاد مسیح پس از پایان دوره چهارم زمین شناسی معروف به عصر باران، تمام اراضی شهرستان برخوار فعلی و قبلی زیر آب بوده و به صورت دریاچه ای با شیب بسیار کم از غرب به شرق و جنوب شرقی تا اراضی کاشان ادامه داشته است، سپس در اثر تغییرات جوی، دریاچه رو به خشکی نهاده است.
کاوشگران مدعی هستند نزدیک کاشان، سیلک ها 3 هزار سال پیش از میلاد مسیح روی بلندی های همین دریاچه زندگی می کرده اند.
دوکن گیلمن ایران شناس فرانسوی خشک شدن دریاچه را به احتمال زیاد به دلیل وقوع یک آتشفشان شدید توام با زلزله می داند که در چنین وضعیتی، قسمتی از قشر خارجی پوسته زمین شکافته و آب های دریاچه فرو رفته سپس آبگیر و برکه هایی را در اراضی پست از خود بجای گذاشته است.
سهشنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۹
ریشۀ واژ های پرستار و ارتشتار
پرستار از ریشۀ پرستیدن نیست بلکه به معنی پیرامون ایستنده (پَئیری- ایستار) است.
ارتشتار را ترکیب رَثه- ایشتَر (ایستاده بر ارابه) گرفته اند. ولی از آنجاییکه در اوستایی و پهلوی رَثه (ارابه) به صورت اَرَثه دیده نمیشود و تنها اقلیتی در ارتش ارابه سوار بوده اند. لذا آلترناتیو اَرِزَ-ایشتَر یعنی ایستاده به جنگ قابل توجه میگردد که علی القاعده می توانست به اَرِد-ایشترَ و اَرِت-ایشتر تبدیل شود:
अर्दति {अर्द्} verb 1 ardati {ard} kill
اگر ترکیب ارتشتار را اَرِدوش-تَر اوستایی به معنی شکست دهنده و تار و مار کنندۀ دشمنان بگیریم، آن مطابق نام لشکر در معنی کشندۀ [دشمنان] و سپاه (شکست دهنده) از ریشۀ سپا (شکست دادن) خواهد شد.
مطابقت کوه هَئوکئیریه و دریاچۀ اورویش آن با سلطان سبلان و دریاچۀ آن
در اوستا و کتاب پهلوی بندهش کوه هَئوکئیریه (خوب کنش) و دریاچۀ اورویش (سلطان) آن مطابق کوه سوَلان (جایگاه سود) و دریاچۀ سلطان سبلان آن است:
m. urvisha sovereign
موقعیت و مشخصات دریاچۀ سبلان:
دریاچه سبلان بر بالای قلۀ سلطان سبلان که به زبان محلی به آن سلطان ساوالان نیز گفته می شود، قرار گرفته است. دریاچه سبلان، دریاچه ای آتش فشانی به شکل بیضی بوده که عمق تقریبی ۴۰ متر دارد. در نتیجه عمق آن یکی از دلایل منحصر به فرد بودن این دریاچه است. ابعاد دریاچه ۱۴۰ در ۸۰ متر است.
مطابقت دریای ستویس با مدیترانه
در کتاب پهلوی بندهش از دریاهای فراخکرت (اقیانوسها)، ستویس (دارای صد حاکمیت)، دریای جزر و مد خیز پودیک (پوئیتیک، پوسیده، آلوده، خلیج فارس)، دریای کمرود (مازندران)، دریای سیاه بن (دریای سیاه) نام برده شده است که از این میان ستویس (دارای صد حاکمیت) مطابق مدیترانه (دریای میان سرزمین ها) است. ستویس در نجوم کهن ایرانی همان نام کهکشان به نظر می رسد.
دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۹
ریشۀ سه اصطلاح وار (آب)، دیس (روز) و کلتُرور (شاه) در زبان سلی یری کوهستان البرز
वार् n. vAr water
दिवस m. divasa day
کل-تور-ور: شخص بزرگِ دارندۀ اقتدار و نیرومندی (=خشاه، شاه).
یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۹
مطابقت آمیتیدا و آموخا با سنگهواک و ارنواچ اوستا
آمیتیس یا آمیتیدا (اَمیتی-دا) یعنی بی نهایت دانا نام زن سپیتمه و همان سنگهواک اوستا (دانای سخنان دینی) را دیاکونوف به درستی همان زن سپیتمه آورده است در برخی منابع نام خواهر او آموخا (نیرومند در گفتار، اَمَ-وخ[ت])، ملکه بابل و همسر بخت النصر را هم آمیتیس آورده اند. ولی او به جای ارنواچ اوستا (دارای سخنان باشکوه) است. تقدم نامهای آمیتیس و سنگهواک و داشتن دو پسر گواه بر مطابقت آنها با همدیگر و همچنین یکی بودن ایشان با دوغدو (دا-اوختو= دانای سخن) است.
شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۹
نام شب یلدا لغتی پهلوی است
سریانیها خود سنت شب یلدا ندارند، ایرانیها یلدا را به آنان نسبت داده اند. نظیر واژۀ دوگلو (دو حبه) که ترکها خود آن را ندارند و ایرانیها آن را به ایشان نسبت می دهند. یلدا یعنی «موسم زایش»، علی القاعده بر گرفته از یائیری دا در اوستایی است که در پهلوی به صور یَردا و یَلدا در آمده است و ترجمۀ ناتالیس لاتین یعنی موسم زایش خورشید شکست ناپذیر (ایزد مهر) است.
جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۹
مطابقت ماهی کَرَ و کَرکَره
به احتمال زیاد نام ماهی کرکره (درخت) فرزند صرصره (آسیب رساننده) راهنمای مسیر آبهای بزرگ در بحارالانوار از نام دو ماهی کرَ (بُرنده، کوسه ماهی) زرتشتیان گرفته شده است که حافظ هوم سفید، درخت مقدس و بزرگ زرتشتیان در داخل اقیانوس به شمار رفته اند:
कर्कार m. karkAra tree
शर्शरीक adj. zarzarika hurtful
معانی سنسکریتی دیگر نیاکان کرکره بن صرصره:
घर्घर m. gharghara rattling
दर्दर m. dardara ravine
जर्जर adj. jarjara hurt
अरर m. arara fighting
मर्मर adj. marmara rustling
फर्फरायते { फर्फराय } verb pharpharAyate {pharpharAya} dart to and
احتمال زیاد دارد از این باورهای زرتشتی اسلامی شده در ۱۱۰ جلد بحارالانوار کم نبوده باشد. از این نظر بحارالانوار جالب است.
چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۹
معنی نامهای هشتگرد و هشترود
نام هشتگرد/هشتورد به صورت اَشت ورد به معنی محل دژ گرداگرد است. بر این اساس نام هشترود هم به معنی محل رودخانه (رود قرانقو) می باشد.
ساکنین باستانی خراسان و نواحی مجاور شمالی و شرق و غرب آن
بنا به هرودوت چهار طایفهٔ چادرنشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارتند از: دائیها (داهه ها)، مردها (آماردان)، دروپیکها (دربیکان، دری ها)، ساگارتیها (مردم انجمنی، مغها).
این مردمان در کنار مردم شهر و روستانشین پانتالیان (مردم پارت، خراسان) در شمار اتحادیه قبایل پارس ساکنین خراسان و نواحی مجاور آن را از شمال و شرق و غرب تشکیل می داده اند.
به غیر از پانتالیان (مردم سرزمین راه، پارت)، بقیۀ قبایل شهر و روستانشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارت بودند: پاسارگادیان (شبانکاره), مارافیان (مردم مراتع، لرها)، ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ، مردم ناحیۀ ایلام)، دروسیان (مردم درنگیانه، سیستان) و گرمانیان (کرمانیان).
سهشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۹
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها)
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد.
در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۹
معنی نام شهر ساری
نام شهر ساری (سارامنۀ نقشه های بطلمیوسی) می تواند به معنی شهر اصلی و اساسی و مرکزی و محل سرور (حاکم) باشد:
सार m. sAra main point
सार m. sAra real meaning
सार m. n. sAra essence
یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۹
معنی محتمل نام شهرهای گیلانی لوندویل، لیسار، لمبر
لوندلوندویل (رئوونت ویل، دژ دارای شکوهمندی)، لیسار (نیسار، نیزار)، لمبر (محل کناری).
جزء ویل (بیل) که در آخر بعضی نام برخی شهرهای قدیمی مانند اردبیل (اردویل)، سغدبیل و سندابیل دیده میشود نه بر گرفته از پولیس یونانی به معنی شهر بلکه همان ویل سنسکریتی (وَر اوستایی) به معنی دژ است. پسوند مکانی بالیق ترکی در نام شهرهایی چون بئش بالیق (پنج دژ) می تواند از هیئت بیلیگ آن عاید شده باشد که از ریشۀ بَئیر (بَر اوستایی، نگهداشتن) به نظر می رسد از این ریشه است بارو (باروگ) و واژۀ معرب بُرج:
विलति {विल्} verb vilati {vil} cover
वारयति {वृ} verb caus. vArayati {vR} cover
معنی نام اَسالم
با توجه به نام ناورود (ناف رود، سِره رود) این شهر، نام اسالم به معنی دارای آب سالم (آو-سالم) به نظر می رسد.
شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۹
معنی محتمل ماسوله، ماسال و شاندرمن
با توجه به خانه های پلکانی ماسوله نام آن را به صورت مَئث-اوله می توان به معنی محل خانه های بالای هم دانست. ولی نام ماسال (ماس-ال) را می توان به معنی مسکن بزرگ گرفت.
نام شاندرمن را هم با توجه به سابقۀ کهن فراوری عسل آن می توان به معنی مسکن تولید کنندگان عسل (شان) دانست.
جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۹۹
معنی ورنوسفادران ناحیۀ اصفهان
ورنوسفادران (سده، ستایشگاه) به هیئت وَرِنو-سفاد-ران مرکب از وَرِنو (معبد)-سفاد (سفید و درخشان)- ران (لان، جایگاه) است و اشاره به نام معبد ماربین آن است که در اساس وَرِ-وین یعنی معبد درخشان بوده است. احتمال بسیار دارد از همان نوع معبد ماربین یکی هم در خود ورنوسفادران قرار داشته است. چون یکی از محلات آنجا نامش آدریان (آتشکده) است. اینکه این نام طولانی خود را هم در قرون و اعصار نگهداشته به دلیل جنبۀ قدسی آن بوده است. کسانی به سبب وجود جزء سفاد، ورنوسفادران را بن سفاهان گمان کرده اند.
پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۹
محل محتمل دو دژ مادی سیبار و شاپاردا
نظر به معانی لفظی سیبار (محل دلپذیر) و شاپاردا (محل معبد) و حدودشان، آنها با نواحی آغ کند (روستای سفید) و صائین قلعه (دژ محترم و مقدس) در دو سوی شمال غربی و جنوب شرقی ناحیۀ زنجان همخوانی دارند:
शीभर adj. sibhara delightful
सपर्या f. saparyA worship, दाय m. dAya place
مطابقت نام آراکتو با سُهرورد
منابع آشوری از شهری به نام آراکتو (سرخ) در ماد یاد می کنند که یادآور سُهرورد (دارای حصار پیرامونی سرخ) در استان زنجان است:
आरक्त adj. Arakta reddish
ابنحوقل دربارهٔ شهر سهرورد مینویسد: «از جانب سلطان امیر یا عاملی جهت رسیدگی به اموال در آنجا نیست و فراخی معیشت و ارزانی و موقعیت خوب بر اهمیت آن افزوده و شهر پربرکت و حاصلخیز است و بیشتر سکنهٔ آن در سابق از خوارج بودند و سپس از آنجا رفتهاند و گروهی نیز به سبب وطنپرستی، خفت و خواری را پذیرفتهاند و شهری است استوار و دارای حصار».
نام تفرش از توَرا-ایش یعنی دارای شکارگاه گرفته شده است
نظر به اینکه تفرش در دورۀ اعراب و صفویه تفریح گاه و شکارگاه بوده است، لذا بسیار محتمل است که نام تفرش از توَرا-ایش (جایگاه صاحب گوشت شکار) گرفته شده باشد. چون واژۀ تایوئیری اوستا را می توان به معنی گوشت شکار گرفت و نخجیر هم به معنی شکار (بزکوهی) می تواند به معنی چرنده در ناخر (مرتع و شکارگاه) یا سهم حرکت سریع بوده باشد:
त्वरा f. tvarA speed, ईश adj. isha owning
नख m. nakha portion, जीर m. jira quick movement
چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۹
ترادف نام اسگرتی (ساگارتی) با مُغ (انجمنی)
आसङ्ग m. AsaGga association
सङ्घ m. saGgha association
ऋतया ind. RtayA in the right manner
بر این اساس که ساگارتیها (مُغ ها، مادها) و پارسارگادیها (دارندگان رمه های عالی، پارسها) و حتی میتانی های اسب پرور پیش از ایشان ابتدا رمه داران کوچ نشین بوده اند، این نشان آن است که هندوایرانیان مهاجر از سمت شمال بوده اند. نظر به پارادیم بومی نژادی ایرانیان، تودۀ مهاجرین هندوایرانی هم از نظر نژاد غالب به گروه قفقازی و مدیترانه ای تعلق داشته اند.
تصویر سمت چپ، متعلق به یک ساگارتی از تخت جمشید و تصویر سمت راست متعلق به گنجینۀ آمودریا از آنِ یک مغ است:
دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۹
مطابقت دروسیان پارسی با مردم درنگیانا (زرنج)
هرودوت در شمار اتحادیه قبایل پارس از دروسیان (دریو- شیان، مردم کنار دریا) در بین گرمانیان (کرمانیها) و پانتالیان (مردم راه، مردم پرتوَ/پارت) یاد می کند که به وضوح یاد آور نام همریشه و مترادفش درنگیانائیها (مردم کنار دریاچه هامون، زرنجی ها) است.
معنی نام ایران
نام اعضاء اتحادیۀ قبایل حکومتی دورۀ مادها در خبر هرودوت:
بوسیان (ثروتمندان، مادهای حکومتی)، مغها (مردم انجمنی، ساگارتیها، مادها)، پارتاکانیها (مردم کنار رود، اصفهانیها)، ستروخاتها (بلند کلاهخودها، کیمریان، زازاکها)، آریزانتیان (مردم پارسا، پارسها) و بودینها (منسوبین به بزکوهی، سکاها، کُرمانجها).
نامهای بوسیان و آریزانتیان متعلق به مادها و پارسهای حکومتی بوده اند:
هرودوت در آغاز نام اتحادیۀ قبایل ماد نام بوسیان (ثروتمندان) را ذکر کرده است که نظر به نامهای پادشاهان مادی فرائورت (فرورتیش، صاحب ثروت بسیار) و آستیاگ (ایشتیویگو، ثروتمند) پدید آمده بوده است.
هرودوت در ردیف چهارم اتحادیۀ قبایل ماد از آریزانتیان (قبیله پارسا و دیندار) یاد کرده که یاد آور نام آرتیان (درستکاران، پارسایان) است که هرودوت برای پارسها ذکر کرده است. و این یعنی نام پارس با واژۀ پارسا (پایندۀ رسایی) مرتبط بوده است و زیبا و رسا و کامل و اصلی (سرئو، سئورو، هئورو) معنی نام سَرو سمبل پارسها است:
बुस n. busa wealth
अर्य adj. arya true
بر این اساس نام قوم مغان (مادها) و آریزانتیان (پارسها) در اوستا تحت نام واحد آریائیها (دینداران) ظاهر شده و نام سرزمینهای ایشان هم زیر عنوان اوستایی اَئیرینم دهیونم یعنی سرزمینهای مردمان دیندار ذکر شده است و دلیل اینکه خود نامهای ماد و پارس در اوستا بیان نمیشود همین موضوع و نیز این است نام ماد از واژۀ اکدی مادو (انجمنی) گرفته شده است که مترادف واژه های هندو ایرانی مغ و ساگارتی است و نام پارس (پارسا، پایندۀ رسایی، دیندار) مترادف خود واژۀ آریایی است. اگر واژۀ پا-رسا را به معنی پایندۀ عشق و دوستی بگیریم، واژۀ پارسه از نام هخامنش (فریدون، دوست منش) گرفته شده است:
पायु m. pAyu guard, रस m. rasa love
نام اوستایی ایران عهد اشکانی یعنی خونیرث (سرزمین ارابه های خوب) اشاره به موطن سکاهای اروپایی میانی یعنی سرزمین ملت آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه، سرزمین تهمورث/تخموروپه اوستایی) در اساطیر سکایی منقول از سوی هرودوت دارد. او ملتهای این سرزمین اوروپه (سرزمین ارابه های دارای گشتاور خوب)/ خونیرث (سرزمین ارابه های با شکوه) را تراسپیان (اسب پرورها، روسها) و کاتیاریان (شمشیر داران، مجارها) ذکر کرده است. معلوم میشود اشکانیان نام موطن کهن خود در شمال دریای سیاه را فراموش نکرده بوده و توسط مؤبدانشان آن را به متصرفاتشان در فلات ایران هم اطلاق نموده اند. چه ژوستن و تروگ پمپه و استرابون میگویند که پارتهای اشکانی تبعیدیان سکایی شمال دریای آزوف و دریای سیاه بوده اند. لذا صحبت کتاب پهلوی زات اسپرم از مهاجرت ایرانیان در زمان هوشنگ پیشدادی همان لیپوکسائیس پارالاتی سکاها از خونیرث که از طریق میان دریاها صورت گرفته، مربوط به خود پارتهای اشکانی بوده است.
در مورد خود نام ایران لازم به توضیح است که به نوشته گراردو نیولی، ایرانشناس ایتالیایی هم کلمۀ آریایی، بر خلاف تصور برخی ایرانشناسان (مانند مری بویس و ریچارد فرای) در میان غیر ایرانیان نه بار نژادی و تباری و نه بار مکانی و جغرافیایی، بلکه بار دینی دارد. به اعتقاد او، آریایی در زبان هندو-ایرانی به معنی «ایمانآورده [به آئین هندو-ایرانی]» است. سِر جان مَلکُم، به نقل از ملافیروز، موبَد موبَدان زرتشتیان هند در بَمبَئی، آورده است که واژهٔ انیران به معنای بیدینان است. «اِر» واژهای پهلوی است و معنای آن «مؤمن» است. «اِران»، صورت جمع آن است. در پهلوی پیشوند «اَ» و «اَن»، چنان که در یونانی و سنسکریت، پیشوند نفی است. در نتیجه، «اَنِران» یعنی بیدینان. به گفتهٔ او، شاه اِران و انِران یعنی شاه مؤمنان و بیدینان یا شاه پِرژا و ملتهای دیگر. مؤمنان زرتشتیاناند و بیدینان غیرزرتشتیان. تعبیر دینی ایران و انیران در شاهنامه نیز آمدهاست. بر پایهٔ این تعبیر باید بپذیریم که واژهٔ ایران سپس معنای قومی و سرزمینی یافتهاست.
از نگاه نیولی، معنی کلمه ایر ēr که در کتیبه شاپور یکم در کعبهٔ زرتشت و بر روی سکههای بهرام دوم درج شدهاست، به معنی «آزاده، نجیب و شریف» نیست و باید آن را صرفاً «آریایی» معنا کرد. در واقع واژهٔ فارسی میانهٔ کتیبهای (=پهلوی کتیبهای) ēr همان صورت مفرد کلمهٔ ērān است و این نکته البته نه تنها دربارهٔ کلمه yly' در فارسی میانهٔ کتیبهای، بلکه برای واژهٔ ry' در پهلوی اشکانی کتیبهای نیز، که صورت جمع aryān='ry'n است، صدق میکند.
یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۹
مشتبه شدن پَئیتی-دانَ با پَئیتی-دَمَ (پَندام)
در بررسی فرهنگ ایران پیش از اسلام پَئیتی-دانَ (آن چه برای نگهداری [تن یا هوا] است) با پَئیتی-دَمَ (آن چه برای نگهداری نفس کشیدن است، پَندَم) با هم مشتبه شده اند. در حالی یکی جامۀ رزم و آن دیگری دهان پوش است:
ध adj. dha holding
तनु f. tanu body
दानु m. dAnu air
در لغت نامۀ دهخدا پَئیتی دانَ (جامۀ رزم) و پَندام (پَندم، نگهدار دَم) به وساطت پنام (پَنوم، نگهدارنده) با هم مغشوش شده اند:
پنام. [پ َ] (اِ) در اوستا پَئیتی دانَ و در پهلوی پدام و پندام و پنوم گویند. در آبان یشت، کردۀ 29 آن عبارت است از جامه ای که در زیر زره پوشند. در فرگرد 14 از وندیداد در فقرۀ 9 پنام در جزو اسلحه و لوازم یک مرد جنگی شمرده شده است. گذشته از این چند فقرات پنام در اوستا و کتب پهلوی عبارت است از دو قطعه پارچۀ سفید از جنس پنبه که به روی دهان آویخته با دو نوار بپشت سر گره میزنند. زرتشتیان ایران آن را روبند نامند. این پردۀ کوچک که بنا به توضیحات تفسیر پهلوی اوستا باید دو بند انگشت پائین تر ازدهان باشد در وقتی بکار برده میشود که مؤبد در مقابل آذر مقدس اوستا سروده مراسم دینی بجای می آورد. استعمال پنام برای این است که نفس و بخار دهن به عنصر مقدس نرسد. پنام از لوازم اتربانان (موبدان) است از هیچ جای اوستا مفهوم نمیشود که بهدینی هم باید آن رادر مراسم دینی بکار برد. در فرگرد 18 وندیداد در فقرۀ اول آمده است: «چنین گفت اهورا مزدا در میان مردمان هست کسی که پنام بسته اما بندی از دین به میان بسته ندارد و خود را به دروغ اتربان (موبد) مینامد. ای زرتشت پاک تو نباید که چنین کسی را اتربان بخوانی.» در ایران قدیم نیز کسی که به نزد شاه میرفت بایستی برای احترام و ادب پنام بیاویزد این طرز ادب در دربار پادشاهان چین هم معمول بوده است - انتهی ۞. به لغت زند و پازند پارچه ای باشد چهارگوشه که در دو گوشۀ آن دو بند دوزند و متابعان زردشت در وقت خواندن زند و پازند و اوستا آن را بر روی خود بندند. (برهان قاطع). صاحبان فرهنگ رشیدی و جهانگیری گویند: گویا که پارچۀ چهارگوشه را بواسطۀ آنکه روی را پوشیده میدارد پنام نامیده اند (؟) :
بشد بر تخت زر اردای ویراف
پنامی بر رخ و کشتیش بر ناف.
بهرام پژدو (از فرهنگ رشیدی).
شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۹
محل مرعوبیشتو و آکودو و بیت باروآ
سنخریب پسر سارگون دوم آشوری در لشکرکشی سال 702 قبل از میلاد به سوی الیپی (کرمانشاهان) از سه دژ مرعوبیشتو (پُر مسکن)، آکودو (دژ گردو) و بیت باروآ (دژ نیرومند، در سمت خارخار= دیواندره) نام برده است که به ترتیب یادآور ماهیدشت، کوهدشت و قروه هستند.
جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۹
معنی محتمل اُردوباد
نظر به اینکه حمدالله مستوفی اشاره ای به اردوگاه مغول بودن شهر اردوباد نکرده است، بعلاوه وجود پسوند ایرانی باد (پات، به معنی دارای) آن، جزء اول آن نیز می تواند بومی مادی به شکل اُرد-و (اَرِت-و، ثروت) بوده باشد، نظیر تبدیل اَرتی- وهیشت به اُردیبهشت. پس آن در مجموع به معنی شهر ثروتمند بوده است. یعنی هیئتی از شکل اَرت وَت نام اردبیل در منابع کهن ارامنه که به همین معنی شهر ثروت است.
موسی خورنی مورخ ارمنی در سمت نخجوان (نشوی، استراحتگاه) از ناحیۀ انگورخیز گفتن یاد کرده که به صورت گیو-گئثن می تواند به معنی باغستان باشد.
در بارۀ آمیخته بودن اسطورۀ قوم ثمود
داستان قوم ثمود آمیخته ای از سرنوشت قوم ثمود و قوم ماد (مغان) به نظر می رسد. قوم ثمودی که در کوهها برای خود مساکن می کنده و با قبیلۀ بنو صالح مرتبط بوده اند، همان قوم ثمودی است که آشوریان از وجود ایشان در شمال غربی شبه جزیرۀ عربستان یاد کرده اند. ولی معنی سنسکریتی نام ثمود به شکل سمود (انجمنی) که مترادف نامهای اکدی و ایرانی ماد و مغ است و نیز واقعۀ صیحۀ آسمانی (مِگافونی) که قوم ثمود با آن معدوم و از قدرت رانده میشود یادآور حادثۀ ماگوفونی یعنی مغ کشی داریوش است. بعلاوۀ اینکه در عهد ساسانی نام زرتوشترا (زرتشت) به ظاهر به معنی دارندۀ شتر زرین و مقدس درک میشد که به وضوح بیانگر شتر مقدس صالح است.
समूढ adj. samUDha collected
نام عربی ثمود می توانست به معنی سنگ کن و غارنشین گرفته شود که این معنی دیگر نام مردم مادی مغ-ساگارتی است و این خود می توانست موجب آمیختگی قوم ثمود با مغها در روایات شفاهی بین النهرین و عربستان گردد.
پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۹
مطابقت دژ کاریخوندیر باستانی با ازناو
در کتیبه های آشوری از دژی به نام کار کاریخوندیر (کلنی سنگی نیرومند) در اطراف بیت کاپسی (ملایر) نام برده شده است که با قصبۀ ازناو (اسنَ-وَ، دژ سنگی نیرومند) همخوانی دارد:
कुण्डीर adj. kuNDira strong
تعیین زمان زرتشت از روی مهجوریت «گاهان» و «یسن هفتها» اساس درستی نیست
در بارۀ تعلق داشتن یا تعلق نداشتن «گاهان» و «یسن هفتها» به بازه زمانی بین نیمۀ دوم هزارۀ دوم تا هزارۀ اول پیش از میلاد گفتنی است یک لهجۀ مهجور محلی از یک لهجه و زبان مرده می تواند قرنها بعد از آن تاریخی که عهد پایانی آن زبان تصور میشود، زنده بوده باشد. مثل زبان پهلوی خورزوق در روزگار ما. در حالی که ما اطلاعی از زبان و لهجه های مغان جغرافیای بزرگ و کهن ایران از ارومیه تا بلخ مثلاً زبان و لهجۀ مسمغان ری (رغه) که در یسنا ها 19 بند 18 به صراحت از آن یاد شده به غیر از این اطلاعی در دست نداریم و همۀ این لهجه ها-زبانها به یکباره و همزمان تغییر نکرده اند.
مطالعه تاریخ ادیان (از شروین فرید نژاد)
"سه گروه منابع اصلی که مورخان و دین پژوهان عمدتاً از آنها برای
نوشتن تاریخ دین زرتشتی استفاده میکنند، عبارتند از متون اوستایی،
سنگنوشته های فارسی باستان و همینطور متون ادبیات زرتشتی به
زبانهای فارسی میانه زرتشتی (پهلوی) و فارسی نو. این سه گروه متون
نه تنها از زمانهایی بسیار متفاوت سرچشمه میگیرند، بلکه پراکندگی
جغرافیایی و پیش زمینه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنها هم بسیار
گسترده و متفاوت از یکدیگر است. هرچند که تعیین تاریخ دقیق برای
تدوین مجموعه متون باستانی زرتشتی که از آن به عنوان اوستا یاد
میشود، بسیار دشوار است؛ اما دانش زبانشناسی تاریخی (فقه اللغه
ایرانی باستان) این امکان را فراهم میسازد که زبانی که این متون به
آن نوشته شده اند را با تقریبی به نسبت دقیق تاریخگذاری کنیم. به این
ترتیب، کهنترین بخشهای اوستا، یعنی «گاهان» و «یسن هفتها»
در بازۀ زمانی بین نیمه دوم هزاره دوم تا هزاره اول پیش از میلاد و متون
اوستای متأخر یا اوستای نو، بین هزاره اول پیش از میلاد تا اواخر دوره
هخامنشی آفریده شده اند. برخالف متون اوستایی، کتیبه های شاهی
فارسی باستان را میتوان با دقت بیشتری، عمدتاً در بازۀ زمانی بینِ
داریوش و خشیارشا تا اردشیر دوم هخامنشی تاریخگذاری کرد."
چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۹
معنی نام هکاتوم پولیس
نام این شهر باستانی استان سمنان را که با خود سمنان مطابقت می نماید به یونانی به معنی شهر صد دروازه گرفته اند. ولی به احتمال زیاد هکاتوم در اینجا بر گرفته از واژۀ اوستایی هَکَت یعنی پیروی و عبادت است. چون آپیان در این منطقه بین دو ناحیه به نامهای باکتریا (محل پرستندگان) و تاپیران (تبرستان، محل تبرداران) از اعراب یاد کرده و سارگون دوم آشوری نیز که در حمله بدین سوی تا اراضی ایشان پیش رفته بوده است از ایشان با نام آریبی شرق یاد نموده است. معلوم است که منظور از باکتریا (محل پرستندگان) در اینجا بلخ نیست بلکه سمنان است که نامش را به سادگی می توان محل سامن (سرودهای دینی) گرفت. نام شهر دارای گور دخمه های زیر زمینی سامن و نیز نام شهر سمنگان بر گرفته از همین واژۀ سامن به نظر می رسند. ربط داده شدن اژی دهاک (ذهاک) با کوه البرز و اعراب می رساند که این اعراب مهاجر باستانی از قبیلۀ بنی طی بوده اند که توتم مار داشته اند:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper
سهشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۹
نام اعضاء اتحادیۀ قبایل حکومتی دورۀ مادها در خبر هرودوت
بوسیان (ثروتمندان، مادهای حکومتی)، مغها (مردم انجمنی، ساگارتیها، مادها)، پارتاکانیها (مردم کنار رود، اصفهانیها)، ستروخاتها (بلند کلاهخودها، کیمریان، زازاکها)، آریزانتیان (مردم پارسا، پارسها) و بودینها (منسوبین به بزکوهی، سکاها، کُرمانجها).
مطابقت ریفات تورات با ساخوها (سئوکه ها، نیاکان کُردها)
این هر دو نام به معنی منسوب به توتم مار کشندۀ آنها است:
ऋफति { ऋफ् } verb 6 Rphati {Rph} kill
शोक m. soka pain
शोक m. soka anguish
शोक adj. soka burning
نامهای توراتی مرتبط با ریفات یعنی کیمری و اشکناز (ایشکوز) و توگرمه به ترتیب به معنی دارندگان کلاهخود بلند خرطومی، پرستندگان زغال برافروخته (یا دارندگان جام) و دارندگان شمشیر به نظر می رسند.
دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۹
معنی نام وُنن اشکانی
نام پادشاهان وُنن نام اشکانی می تواند از واژۀ اوستایی وَننا به معنی پیروزی گرفته شده باشد. در منابع عهد اعراب از پادشاهی فیروز نام در سلسله اشکانیان یاد شده است.
در شمار جاودانان زرتشتی ایرانویج از وَن جوت بیش یاد شده است که معنی نامش را به معنی درخت رنج زدا گرفته اند، گرچه معنی پیروز رنج زدا هم محتمل است. نظر به معنی و محل هوم عابد دستگیر کننده مادیای اسکیتی (افراسیاب) می تواند منظور وی باشد.
معنی نام خر سه پای اساطیری
نام خر سه پای اساطیری دریاها در طبیعت به معنی تنومند عظیم الجثۀ دریا، منظور وال بوده است. چون طبق کتاب پهلوی بندهشن "عنبر نیز، پیداست که سرگین خر سه پا است". روایت ظهور خر دجّال از چاهی در اصفهان (سپاهان) نیز می رساند عنوان سه پا در اساس sphAy (عظیم الجثه) بوده است. ریشۀ اساطیری خود دَجّال (دروغگو، فریبکار) یا دا-جَلَ (ایزد آب) با صفات ایزد بابلی اِئا (ایزد فریبکار و دانای معبد آبهای ژرف و زمین) همخوانی دارد، همان مانو (دانای سنسکریت) که با ماهی بسیار عظیم الجثه مرتبط است:
स्फायत् adj. sphAyat expanding
स्फायते { स्फाय् } verb sphAyate { sphAy } swell
स्फायते { स्फाय् } verb sphAyate { sphAy } increase
स्फायते { स्फाय् } verb sphAyate { sphAy } grow fat
स्फायते { स्फाय् } verb sphAyate { sphAy } expand
स्फायते { स्फाय् } verb sphAyate { sphAy } become bulky
شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۹
نامهای بوسیان و آریزانتیان متعلق به مادها و پارسهای حکومتی بوده اند
هرودوت در آغاز نام اتحادیۀ قبایل ماد نام بوسیان (ثروتمندان) را ذکر کرده است که نظر به نامهای پادشاهان مادی فرائورت (فرورتیش، صاحب ثروت بسیار) و آستیاگ (ایشتیویگو، ثروتمند) پدید آمده بوده است.
هرودوت در ردیف چهارم اتحادیۀ قبایل ماد از آریزانتیان (قبیله پارسا و دیندار) یاد کرده که یاد آور نام آرتیان (درستکاران، پارسایان) است که هرودوت برای پارسها ذکر کرده است. و این یعنی نام پارس با واژۀ پارسا (پایندۀ رسایی) مرتبط بوده است و زیبا و رسا و کامل و اصلی (سرئو، سئورو، هئورو) معنی نام سَرو سمبل پارسها است:
बुस n. busa wealth
अर्य adj. arya true
جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۹
معنی سُرَگه و سورَتکده
سُرَگه و سورَتکده به معنی بتخانه بوده اند:
सुर m. sura image of deity [idol]
सुरता f. suratA godhead
سُرَگه به معنی بتخانه در این بیت دقیقی در شاهنامه به کار رفته است:
بتان، از سُرَگه، همیسوختند؛ به جایِ بت، آذر بر افروختند
نیمۀ شرقی فلات ایران در رابطه با فرهنگ هند سُرَگه و سورَتکده داشته اند.
نام و نشان پادشاهان و قبایل بزرگ ماننا
نظر به زبان سنسکریتی میتانی های این سمت، نامهای پادشاهان و قبایل ماننا را می توان چنین محک زد:
نام پادشاهان ماننا:
آوالکی (دارای اسبان زیاد، توماسپ اساطیری)، ایرانزو (یاور نجبا، اوزَوَ/زو اساطیری), آخسری (یاور مملکت)، ازا (اژدها)، اولونسو (دارای جامعۀ فاخر)، اوّالی (کماندار) و آریسی نی (بی آسیب).
ह्वार्य m. hvArya (avala) horse, काय m. kAya collection.
نام قبایل بزرگ ماننا:
تئورلی یان (نیرومند سلاح ها، شکاکها)، دالی یان (عسل سازان، بالباسها)، سوبی نیان (مرفه ها، ایل مامش) و کوموردیان (قبیلۀ فرمانروایی، پیران).
پنجشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۹
معنی نام گجستک اَبالیش
نام این فرد مُباحث منسوب به فرقۀ زندیق (بد تفسیر، مانوی) را با ابلیس (به معنی بی خیر و برکت، شیطان) سنجیده اند، ولی آن بدین صورت خود در سنسکریت صاحب عجز و در ماندگی معنی می دهد و در مباحثه بین آذرفرنبغ زرتشتی و ابالیش مانوی در حضور مأمون، ابالیش از سوی نویسنده این رساله بازنده به شمار رفته است. اطلاق لقب گجستک (ملعون) ابالیش (صاحب درماندگی) به وی، نشان از تعصب و هوچیگری و عدم سعۀ صدر نویسندۀ کتاب است:
अबल adj. abala helpless
ईश adj. isha owning
نام ماتیکان گجستک ابالیش را زرتشتیان هند روی این کتاب پهلوی گذاشته اند.
چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۹
معنی نام پادشاهان کاسی گانداش (گاندا) و آگوم (آگو، اژی دهاک کرند)
गण्ड m. gaNDa hero
गण्ड m. gaNDa excellent
गण्ड m. gaNDa chief
अग m. aga snake
نام پادشاه کاسی اورشی گوروماش احتمالاً به معنی خرس نیرومند و با شکوه است.
سهشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۹
معنی محتمل اصلی کعبه
نام گابای که به قم و اصفهان و محل آتشکدۀ قدیمی آذرگشنسب در دامنۀ کوه سهند اطلاق شده است، جملگی به معنی نیایشگاه به نظر می رسند. با توجه به واژۀ کبۀ سومری و اکدی یعنی گپ زدن و زمزمه کردن، نام کعبۀ ابراهیم و کعبۀ زرتشت هم در اصل می تواند به همین معنی باشد. چون نام کعبه به معنی محل گَپ و زمزمه های دینی و عبادتگاه در زبانهای سامی بین النهرین هم دیده میشود، بعلاوه نام ایرانی چاه زمزم گواه آن است که به احتمال زیاد که کعبه و چاه زمزم آن که مترادف هم به نظر می رسند، توسط تبعۀ ایرانی- بابلی دایر شده اند. بی جهت نیست که در روایات آمده است جدّ ساسانیان از آب چاه زمزم نوشیده بوده است:
صورتی از واژۀ کعبه در سومری:
Ka-Ba:Talk/(to/open the/mouth)
صورتی از واژۀ کعبه در اکدی:
qabû: subst. : promise, prayer, speech, instruction
صورتهایی از واژۀ کعبه و گابه در سنسکریت:
कबते { कब् } verb kabate {kab} praise
जप m. japa muttering prayers
مطابقت سیگریسو با قره سو کرمانشاهان
در لشکر کشی سارگون دوم آشوری به ماد در سال ۷۱۳ قبل از میلاد هنگام گذر از بیت هامبان و رفتن به سوی آپساخوتی (اسد آباد) از سرزمین سیگریسو (منطقۀ رود تند گذر) و بائیت عان (خانۀ خدا، بیستون) یاد شده است. نام سیگریسو (رود تند گذر) بعداً به صورت خارا-آسو (نیرومند جاری شونده) در آمده است که اکنون قره سو گویند:
शीघ्रीय adj. sighriya speedy.
دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۹
محلهای مسیر لشکرکشی سارگون دوم آشوری به نواحی شرقی ایالت رغه (ری)
سارگون دوم در لشکرکشی به این سوی که در سال ۷۱۳ پیش از میلاد صورت گرفت، نواحی زیر را بر شمرده است که با محلهای محتمل آنها از این قرار است:
اوریاکی (ایوانکی)، ریمانوتی (گرمسار)، اوپورئی (کیان)، اودائوئه (آتشان)، بوستیس (ارجمند)، آگازی (فیروز کوه)، آمباندا (امیریه)، دانانو (کمند) و سرزمین آریبی شرق (صحرا نشینان شرقی) که بعداً آپیان نویسندۀ رومی از وجود ایشان در سمت سمنان خبر داده است.
مطابقت مریوان با کیت پات باستانی
منابع کهن آشوری از دژی به نام کیت پات (محل نگهداری موجود لولنده، مار) در سمت مرزی پارسوا (اردلان) و آشور خبر داده اند که به وضوح یاد آور مریوان (ماری-وان، محل منسوب به ماران) است. مرحوم علی اکبر دهخدا هم نام مریوان را در ارتباط با مار دیده است:
مریوان. [م َ ری] (اِخ) اصل آن ظاهراً «ماربن» است چه بدانجا مار فراوان است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
कीट m. kiTa worm, snake.
کرم در نام کرمانج (خانوار دارندۀ توتم مار) هم به جای مار است:
سکاهایی که به کردستان آمده بودند یعنی ساخوها نامشان به معنی از تبار الهۀ ماروش بوده اند. حتی پیش از ایشان نیز مار نزد آریاییان میتانی گرامی بوده است. بعداً نام آنها را کُرد (مار جهنده) و کرم-ان-ج خانوارهای منسوب به مار گذاشته اند. نامهای مضر (آسیب رسان)، صعصعه (ترساننده)، مرد (کشنده)، ماری (کشنده)، ویسه (سمّی) و اژی دهاک/ذهاک (مار سمّی) که به نیاکان قبیله ای کردان داده اند، جملگی در رابطه با توتم مار ایشان به نظر می رسند.
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۹
مطابقت بیت گابای با قم
دیاکونوف در تاریخ ماد از روی منابع آشوری در ناحیۀ رودکها (یعنی نواحی قمرود و قره سو در کنار قم) از دژهایی به نامهای کیشّلو، کیندائو، آنزاری (محتملاً گازران) و نیز دژ هایی به نامهای بیت گابای (محل سرودهای دینی) و بیت باگای (خانۀ خدا) یاد می کند که اولی یاد آور خود شهر مذهبی قم و دومی مطابق طراز ناهید است.
نظر به محل طراز ناهید در نزدیکی قم، نام طراز ناهید (بنا به نزهة القلوب طیریز ناهید، پرستشگاه الهۀ پاک) مطابق همان بیت باگای است. لذا حضرت معصومه قم می تواند به سبب سابقۀ ناهید پرستی این نواحی شکوه و جلال گرفته باشد.
در کتیبه های آشوری نام نیپاریا (محل پناهگاه پایینی) یاد آور قصبۀ نوبران استان مرکزی است.
دیاکونوف به همراه این نواحی از دژ کی میّرا در ناحیۀ بیت هامبان (کرمانشاهان) یاد کرده که با کامیاران کنونی همخوانی دارد.
شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۹
مطابقت گُروی زره با افراسیاب تورانی
مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) قاتل فرائورت (فرود سیاوش) ملقب به فرنگرسین (بسیار به ترس اندازنده) بوده است وی در معنی لفظی نامش و در مقام قاتل فرود سیاوش (سیاوش) با گُروی زره یعنی ترسناک زره پوش یا ترسناک سرزمین سمت دریا مشترک است که در اساطیر به صورت دو همکار تورانی مجزا از هم در آمده اند:
घोर adj. ghora scary
مطابقت اشکش شاهنامه با اشک (ارشک) و اشکانیان
در کتاب جاده ابریشم علی اکبر مظاهری صفحۀ 328 در جلد اول بدون ذکر منبع آمده است: "آرغش فرهادان که در جنگ اورفه 53 قبل از میلاد بر کراسوس پیروز شد." این می رساند که وی منسوب به ارشک و اشکانیان بوده است. آرغش به صورت آغس به معنی زاهد و فرهاد به معنی بسیار دیندار است که این معنی یاد آور اسطورۀ افراسیاب و هوم عابد گرفتار کنندۀ وی و نیز نام ارشَک (ارچَک، پرستنده و دیندار) است. در شاهنامه آمده است که کیخسرو «اشکش» (ارشک سرور) را به گرگان و خوارزم (سمت نواحی ارشک اشکانی) فرستاد. این اشکش را طبری «اغص» پسر «بهذان»(بهداذان) ثبت کرده است. در مجمل التـّواریخ «آغُش وهادان» (زاهد خوش باطن) سردار کیخسرو و پادشاه گیلان است. در قابوسنامه عنصرالمعالی به فرزند خود می گوید که نیای او «شمس المعالی»، «نبیره ی آغش وهادان بود و آغش وهادان ملک گیلان بود به روزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او را در شاهنامه آورده است.»
«شهمردان بن ابی الخیر» نیز در کتاب «نزهت نامه ی علائی» از آغش وهادان که او را داماد طوس می نامد یاد کرده و فشرده ای از سرگذشت او را آورده است. بنا به گزارش او، پس از پیروزی آغش بر ترکان در پایان میان او و کیخسرو کار به دشمنی و جنگ می کشد. بنابراین، در حالی که طبری و فردوسی به سرگذشت اشکش یا آغش یا اغص تنها اشاره ای کوتاه کرده اند، این پهلوان در «شاهنامه ی ابوالمؤید» و در مأخذی که شهمردان روایت خود را از آن گرفته است داستانی دراز داشته است.
جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۹
معنی محتمل نامهای لُنبک و بَراهام (بَراهیم)
نام لُنبک به معنی تقسیم کنندۀ سهم و قسمت و نام بَراهام (بَراهیم) به معنی دارندۀ مروارید بسیار به نظر می رسد. در این رابطه در کتابهای پهلوی نام فراهیم روان (دارای ثروت بسیار با شکوه) که شباهتی به نام براهام (براهیم) دارد، به جای نام آستیاگ (ثروتمند) است.
به نظر می رسد اسطورۀ لُنبک آبکش و براهام ثروتمند خسیس در سمت هرمزگان ساخته شده است و نام بهرام گور را به الهام از نام بهرَ-هیمَ وارد اسطورۀ آنها کرده اند.
लून adj. lUna severed, cutting
भाग m. bhAga portion
भर m. bhara large quantity
हिम n. hima pearl
شیر در استپهای اوراسیا
در غار دنیسوا در آلتای اسکلت شیر پیدا شده و نقش شیر در اشیای اسکیتهای استپها زیاد دیده میشود. نظر به وجود شیر در قفقاز و بالکان کهن، در استپهای اوراسیا شیر هم نظیر ببر و پلنگ وجود داشته است.
سکاهای پازیریک از عهد هخامنشی نقش شیرهای این منطقه را در اشیاء خود انعکاس داده اند. از عهد دیرین تا چند قرن پیش شیرهای موسوم به شیر غار در منطقه وجود داشته اند. در شمال دریای سیاه تا قرن 14 میلادی شیر وجود داشته است. در نقشه هایی که از آخرین یخبندان کشیده اند، نیمۀ جنوبی سیبری زیر یخها نرفته بوده است.
پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۹
معنی نام شهر خورزوق ناحیۀ بُرخوار
اگر نام ناحیۀ بُرخوار کهن منطقۀ اصفهان از نام شهر خورزوگ آن گرفته شده باشد، معمای نام خورزوق حل میشود: پَرو خوار یعنی آنجا که پیش گودی است. خور سوگ یعنی آنجا که در سوی گودی است.
خورزوق نسبت به اصفهان سه متر پایین تر است در حالی که در شمال اصفهان و درون فلاتی قرار گرفته است.
معانی محتمل اسامی نواحی کهن بین دربند و لنکُران
تبرساران (محل مردم تبردار)، مسکات (محل ماهیخواران)، خورسان (محل گود)، شکی (محل سکاها)، گنجه (محل دژ گرداگرد، گنج)، بردعه (محل پل و گذرگاه)، شمکور (محل آشامیدن از آب رود کوهستانی)، کوبّا (محل زره سازان)، شاوران (شروان، دژ با شکوه)، شماخی (محل چشمۀ گوارا)، لاهیج (محل بافندگی)، قبله (کوتک-شن، محل دژ)، باکو (محل ایزد/الهۀ آتش)، هیرک (ثروتمند)، بیلقان (پایتاکاران، محل چشمۀ بزرگ)، بلاسگان (بیله سوار، دژ ساختۀ بلاش)، باجروان (محل بازار)، وَرثان (محل دژ)، سیلوان (محل کشاورزان)، بَذ (دژ) و لنکُران (محل نیزاری).
چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۹
مطابقت بیله سوار با بلاسگان باستانی
نام شهر بیله سوار استان اردبیل را با شهر بلاسگان باستانی مطابق می دانند که در مجاورت دشت محل تلاقی رودهای کورا و ارس بوده است. بر این پایه بیله سوار در اصل بلاش ور (دژ ساخته بلاش) بوده است. بالاتر از آن در خاک اَران نامشهر شاماخی در نزد بطلمیوس به صورت کاماخیا (جایگاه چشمۀ گوارا) ذکر شده است. در آن سمت نامهای شهر شروان یعنی شاوران و شروان به معنی محل با شکوه بوده اند.
نسبت قاجارها با شیر درفش
به نظر می رسد که قاجارهای مهاجر از سمت ترکستان چین نام کهن خویش را از هندو ختنی تباران ترکستان چین گرفته بودند که در زبان ایشان به معنی شیر درنده بوده است و شیر به عنوان سمبل قومی نزد ایشان محترم بوده است تا با حکومت رسیدن ایشان در درفش ایران نقش بست. گر چه ظاهراً معنی لفظی قجر (قاجار) برایشان فراموش شده بوده است ولی سمبل قومی شیر همچنان اهمیت داشته است. نام نیای قبیله ای قاراجار را هم که برای قاجارها آورده اند می توان به ترکی معنی درندۀ بزرگ (شیر) قائل شد:
गजारि m. gajAri lion
صرف از قدمت شیر در درفشهای ایرانی، قدیمیترین نشان شیر و خورشید شناختهشده، سکهای است که به مناسبت تاجگذاری آقامحمدخان به سال ۱۷۹۶ ضرب شدهاست. در این سکه در زیر شکم شیر نام علی، امام شیعیان ذکر شدهاست (یا علی) و در بالای نشان شاه وقت خوانده شدهاست (یا محمّد).
سهشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۹
مطابقت هرسین با خارزیانو
در لشکرکشی های آشوریان جایی در سمت هرسین به نام اکدی مات تارلوگاله (کشور خروسان) آمده است. این می تواند ترجمۀ خارزیانو در هیئت خرئوس (خروز)-یانو (منسوب به محل) باشد.
مطابقت گرگریان با ارانیها
هرودوت از اسطوره ای یاد می کند که طبق آن آمازونها (گرجیها، مردم سرزمین زیبا) با اسکیتها در آمیختند و از آنها مردم سئورومات (ماساگت، آلان) به وجود آمد. نظر به جای آمازونها (گرجستان) از اسکیتها و ماساگتهای این اسطوره همان اسکیتهای سمت شکی و شیروان و ماساگتهای کنار رود سمور منظور بوده اند. هرودوت از پرستش الهۀ اجاق خانوادگی تابیتی (تابنده) نزد آنان خبر داده است که این در زبان اسکیتان مهاجر به کردستان ئار (آتش) می شده است. به علاوه هرودوت نام اسکیتان را از کلمۀ اسکیث می گیرد که به معنی جام است و این معنی نام گرگر در سنسکریت هم هست. از اینجا معلوم میشود که ارانیها در اصل همان هندوایرانیان اسکیتی این نواحی بودند که با آمدن ساویرها (بیاتها) و کنگرلوها (استاجلوها) زبانشان به تدریج ترکی شده است:
गर्गरी f. gargari water-jar
گرگر مترادف با ئار در آران (اَران) معنی آتش نیز می داده است:
घर्घर m. gharghara fire of chaff
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۹
معنی نام های قدیمی مناطق کهن كنار رود ارس
نامهای قدیمی پایتاکاران، سیونیک و واسپوراکان متعلق به کنار رود ارس كه از شرق به غرب بوده اند به ترتیب به معنی منطقۀ واقع در گودی، منطقه پرگنج (=زنگزور) و محل حکومت شاهزادگان به نظر می رسند. نام شهر سیساکان متعلق به سیونیک به معنی معدن فلز سرب و غیره است که در عهد قاجار نام معدن را داشته است. احتمالاً نام ارمنی آنجا کپران (محل سرب) بوده است که به کپان تلخیص یافته است.
یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۹
معنی آدینه
نظر به اینکه واژۀ آدینه در هیئت آذینه به معنی منسوب به آرایش می باشد و واژۀ ارانی آرینه از ریشۀ آرا-ستن و در ترکیب خود، آرا- اینه است؛ یعنی منسوب به آرایش؛ این می رساند که در اساس واژۀ آدینه به معنی آذینه بوده است. مقدسی در خصوص ایام هفتۀ ارانی ها می گوید که در بردعه روز گیراگی (بازار) برپا بوده است و در آنجا روزهای هفته را به لهجۀ خود بیان می کردند:
شنبی، گیراگی، دوشنبی، سه شنبی، چارشنبی، پنجشنبی، آرنه.
اگر نام جمعه را ترجمۀ آدینۀ مانوی بدانیم در این صورت آدینه از کلمۀ سامی آدَ (عادَ) به معنی انجمن گرفته شده است که این اساسی به نظر می رسد ولی در زبانهای ایرانی از آن مفاهیم روز آرایش و استراحت منظور می شده است.
معنی نام اران گشنسب (اران گشسب)
در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، نام شهرستان آتورپاتگان (اران) در سمت ولایت آتورپاتگان (آذربایجان) تحت نام بانی افسانه ای آن به صورت اران گشنسب یاد شده که شامل نامهای دو قسمت شرقی کادوسی نشین (تاتی نشین) و ارانی نشین (گرگری نشین، آذری نشین) شمال شرقی ارس می شده است:
نام تاتها به صورت تا-تَوَ (ذا-تَوَ) یعنی دارندگان سگان نیرومند (=گشنسب) با نام کادوسیان/کاتوسیان یعنی گرامی دارندگان سگان برتر و نیرومند (کا-دها-اوسی) همخوانی دارد. نام تالش هم مطابق نام کاسپیان (دوستداران سگ) است که استرابون در این سمت از ایشان یاد کرده است.
ढ m. Dha dog, तवस् n. tava(s) strength.
लषते verb 1 laṣate {laṣ} desire
شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۹
ریشۀ نام کوه عینالی تبریز
رنگ این کوه را سرخ و ارغوانی توصیف کرده اند که یاد آور واژۀ اوستایی اَئیوی (بلندی) و آلی (سرخ) است که در آن حرف و به وساطت حرف م می تواند به ن تبدیل شده باشد. در مجموع به معنی کوه دارای رنگ سرخ است که معادل سرخ در سنسکریت صورت اَروسَ و در اوستایی به شکل اَئورو-وشَ آمده است و به نظر با واژه های آل (سرخ) و آلوو (آتش) پیوند دارد.
احتمال معرّب بودن لقب عسکری امام یازدهم شیعیان
متن پهلوی دعایی که از مسیحیان قدیم قفقاز پیدا شده چنین ترجمه شده است: «پاكیز خودا» پاكیز توانا، پاكیز بیمرگ، اَوَر (برخاچ = صلیب) شدی بهرما، رحمت كن اَوَرَ (بَر) ما».
اما متنی كه مادی و پهلوی نامیده شده است در اصل چنین است: «پاكیژ خودا، پاكیژ زهم، پاكیژ وی (بی) مرگ، كوی هاتی خاچ، اشكر ما، رحمت ما.»
اشکر ما را در این نوشته بهرِ ما ترجمه کرده اند. ولی معنی سنسکریتی معجزه [گر] برای اشکر (اسکر) مناسب تر است:
आश्चर्य n. āścharya miracle
بر این پایه عنوان عسکری نام امام حسن عسکری و پدرش امام هادی را می توان به سبب معجزات فراوانی دانست که به ایشان نسبت داده می شده است.
یکی از ابدالهای ش در فارسی س است. لذا اشکری می توانست به اسکری تبدیل گردد. انگور عسکری را به امام یازدهم نسبت می داده اند ولی اسکری در اساس لقبی به معنی معجزه گر عنوان با شکوهی برای وی بوده است، نه معنی عربی بی دانه یا زندگی کننده در محدودۀ لشکریان که برای این امام جوانمرگ ملالت آور بوده اند؛ در حالی که عناوین دیگر امامان معانی مثبت والایی داشته اند. عنوان مهدی فرزند منسوب به وی را هم از نام والای پدر او هادی ساخته اند. در نزد شیعیان چنین جابجایی در نام و نشان مهدی قائم ابوالحسن یحیی بن عمر علوی قتیل شاهی (چاهی) و غیب شده در آنجا و معاصر امام هادی صورت گرفته است و اسطورۀ امام مهدی موعود که در منطقه چاهی زنده می ماند (=یحیی) از مجموع آنها شکل گرفته است.
جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۹۹
معنی نام های قبیلۀ کهن بونترک/ خایلندورک در اران
نظر به مقایسه نام های قبیله ای کهنی در اران که به اسامی سکایی و ترکی بون ترک (بون-دورک)و خایلندورک (خیلان-دورک) نامیده شده اند و این نامها مترادف با ساویر سکایی و بیات و اونغوندور در زبان ترکی یعنی پر برکت و غنی بوده اند:
भूना ind. bhUnA plentifully
भूना ind. bhUnA abundantly
सवीर्य adj. savīrya mighty
تعداد ساویرها در اواسط سدۀ شش میلادی در حدود شیروان و قبله حدود نیم میلیون نفر بوده است. طایفه ترک دیگر این نواحی کنگرلوها (استاجلوها) بوده اند که نیاکان قشقایی ها (دارندۀ کلاه قاچدار و کنگره دار) به ذهن می رسند. بومیان اران (منسوبین به آتش) همان گرگرها به نظر می رسند:
घर्घर m. gharghara fire of chaff
ظاهراً در خبر موسی خورنی از اوتی ها، گرگرها (سودیها؟)، گاردمانها، تساودیاتسی ها در اران به ترتیب بیاتها، ارانیها، میکها (ساکنین دشت گود اران) و کنگرلوها (استاجلوها) منظور گردیده اند.
نام مشابه بون ترک در سمت ارمنستان نام قهرمان اساطیری بومی این منطقه یعنی تُرک آنگق است: موسی خورنی در سوی ارمنستان از پهلوان اساطیری به نام تُرک آنگق (پهلوان نازیبا) یاد می کند که صخره ها را با دست می شکافت و می توانست صخره های تپه مانند را به سوی کشتی ها در دریای سیاه پرت و آنها را غرق یا دور براند.
پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۹
زبان ارانی (آذری) به عنوان زبان دهقانی نخجوان (به قول اولیا چلبی) و زبان شقی (زبان خشن ترکی دهاتیان آذری)
بارتولد و مینورسکی و مارکوارت کسانی هستند که به غیر ایرانی بودن زبان ارانی اشاره کرده اند. دلیل ناایرانی بودن ارانیها را مورخین روس و برخی از غربیها به استناد موسی خورنی درباره زبان ارانیان اشاره کرده است.
موسی خورنی نوشته است: این زبان حلقی و خشن و غیرتمدنی و ناهنجار بود.
محل دژهای باستانی کاربیتو، کولمان، سیسیرتو و گردنۀ ساندو در کردستان
در منابع آشوری این مناطق یعنی کاربیتو (مبارک)، کولمان و سیسیرتو و گردنۀ ساندو که محل مناقشه بین آشوریان و خشتریتی پادشاه مادی کارکاشی (کاشان) بوده اند به ترتیب مطابق با قروه، سنقر کلیایی، سیسر سنندج و خود منطقه کوهستانی سنندج به نظر می رسند.
چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۹
بومی فلات ایران بودن اصل گیلگامش
نقشها و مجسمه های باستانی گیلگامش در مرکز و غرب ایران زیاد پیدا شده است و او از راه کوه مشو (میشو مرند) به دریای مصب رودخانه ها (مازندران) میرود. احتمالاً متعلق به ایران بوده و بابلی ها آن را مصادره کرده و به جنگ هومبابا (هومبان خدای ملی ایلام) برده اند. نام گیل- گامش را به لغت سنسکریت می توان به معنی «قهرمان اژدهاکش» گرفت. معنی سومری گیلگامش در مقام کشندۀ هومبابای آتشین (هومبان، خدای ایلام) را پیر مرد هنوز جوان آورده اند که معادل ایرانی زالِ سام (پیر همواره شاداب) میگردد:
गिल adj. gila swallowing, गमm. gama removal, ईश m. isha master
सम adj. sama happy. सम adj. sama same, शम m. sama rest
مطابق شاهنامه سام هم نظیر سام گرشاسب اوستا و رستم هفتخوان مازندران اژدهاکش است و اژدهای کشف رود را می کشد. خانوادۀ سام به وساطت نام اوستایی سایوژدری (مجهز به سلاح نیرومند) با دشت پیشانسی (ریز گرد خیز، سیستان یا خوزستان) می پیوندد.
ریشۀ واژه های گیل و گیلان که مطابق جزء اول نام گیل گامش هستند، مشخص نیست. ولی احتمال دارد، واژۀ گیل در معنی مار با نام گیلگامش مربوط باشد، چون از تپه مارلیک (لانۀ مار) تصویر الهۀ اژدهاوشی پیدا شده است.
در فرهنگ پیش از عهد اوستایی آرتته (جیرفت) پهلوانی روی ظروف معرفی شده است که دو اژدها یا دو حیوان قوی و درنده را با دستانش مغلوب کرده است. سام گرشاسب نریمان اوستا هم مغلوب کنندۀ اژدهای سرکش بزرگ است.
بعداً نام سام گرشاسب نریمان، تحت نام رستم سگیستانی (کاسپیانی، منسوب منطقۀ گرامی دارندگان سگان= کاسپیانه) قهرمان هفتخوان دورۀ مادها یعنی آترادات پیشوای آماردان (آذربرزین) در آمد که آشوریان مهاجم به شهر آمل مازندران (دیوان مازنی) را در پای حصار این شهر شکست داده و ایران عهد مادها را برای نخستین بار در تاریخ مستقل نمود.
معنی نامهای شوش و شوشا و شیشوان
این نامها به معنی محل باغ و جنگل بوده اند:
در خط ایلامی نام شوش، پایتخت کشور ایلام، به صورت هزوارش نگاشته می شد، یعنی آن را به زبان سومری می نوشتند و به زبان ایلامی می خواندند و این روش عیناً در زبان اکدی هم بود، یعنی در اکدی هم نام شوش را به سومری می نوشتند و به زبان خود آن را می خواندند. صورت هزاورش نام شوش در ایلامی mus-eren (موس ارن) است، که جزء نخست آن، mus به معنی باغ و جزء دوم آن eren سدر (کنار) می باشد و روی هم به معنی کنارستان یا باغ سدر است. این واژۀ مرکب که در اکدی و ایلامی «شوشن» می خواندند، یعنی شهر شوش.
این همان جنگل سدر است که در روایت گیلگامش جای هومبابا (هومبان خدای ملی ایلام) به شمار رفته است. بنابراین نامهای شوشا و شیشوان نیز به معنی باغستان و جنگل بوده اند. در اوستا نام شوش و ایلام را وَرِنه (وَرِ- اَرِنه، باغ درخت سدر/سرو آزاد) آورده اند که با نام پارس در معنی پایندۀ درخت سرو پیوستگی داشته است. در زبان ارامنه هم شیشوان/شوشوان به معنی محل ترکه و نیزار آمده است:
वेल n.vela (vera) garden, वार m. vAra treasure, वार m. vAra {vR} cover
مطابق لغت نامه دهخدا:
شیش. (اِ) شوش. شوشه. شاخ تر و باریک درخت. ترکه. شوش [ش َ/شُو] (اِ) شاخهای درخت انگور و به عربی قضبان. (برهان) (رشیدی). شاخهای درخت انگور. (انجمن آرا) (آنندراج): قضبان؛ شوش. (السامی فی الاسامی). شاخه. ترکه. شاخ تر باریک. شوشه. شیش. ۞ || شمش. خفچه. شوشه. سوفچه: شوش زر. شوش سیم. (یادداشت مرحوم دهخدا):
یکی سبز خفتان به زر بافته
بر او شوشها بر گهر تافته. فردوسی
معنی اخته زهار در شاهنامه
معنی دندان برنده برکشیده و شمشیر برکشیده برای اخته زهار در مورد شیر درنده و جنگاوران منطقی است:
धारा f.dhArA (dahara) sharp edge
धर m. dhara (dahara)sword
صورت اخته هار (آهخته هار) به ضرورت رعایت آهنگ شعر از تلخیص اخته دهار/زهار عاید شده است:
به كردار گرگان به روز شكار
بران باد پايان اخته زهار
سواران چو شيران اخته زهار
كه باشند پرخشم روز شكار
گزيد از سواران برون از هزار
بران باد پايان آهخته هار
به كردار شيران به روز شكار
بران باد پايان آهخته هار
سهشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۹
منظور از اصطلاح سرو تاج در شاهنامه
نظر به واژۀ اوستایی تَیه (نهان کردن) و واژۀ توَچَ سنسکریت یعنی پوشاندن و واژۀ کیداریس (کی تیاره، تاج شاهی)، واژه های تیاره و تاج (تاگ، تیاگ) به معنی پوشاننده و کلاه بوده اند.
سرو در اینجا می تواند ترکیب وارونۀ اَفسر (اَو-سر= نگهبان سَر) هم باشد. یعنی مرکب از واژه های اوستایی سَر و اَوَنگهه (اَوَ، نگهبان). لذا منظور از سَرو (به معنی شاخ) نیز در اصل همین نگهبان سَر است.
خود سَرو فارسی به عنوان نام درخت بنا به کسروی هَرو هندی می تواند از haurva اوستایی به معنی رسا و کامل باشد. بدین ترتیب سرو تاج یعنی تاج رسا و کامل.
اگر جزء اول را همان سرَئو srao اوستایی به معنی زیبا بدانیم، سرو تاج به معنی تاج زیبا و خالص و اصیل میگردد. چون سرَئو به صورت سره (اصیل و خالص و خوب و زیبا) در فرهنگنامه های فارسی موجود است. بنا بر این سرو تاج، تاج شاهنشاهی اصیل در تمایز با تاج شاهان محلی بوده است.
اصلاً سَرو (هَرو هندی) به معنی رسا و کامل و سرئو اوستایی به معنی زیبا و اصیل و خالص می توانند از یک بُن باشند.
دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۹
مطابقت زیکرتو و وریاکو باستانی و تبرمایس عهد ساسانی با ناحیۀ بروانان میانه
نظر به محل و معنی لفظی نامهای زیکرتو (قلّۀ مستحکم)، وریاکو (محل دژ) و تبرمایس (دژ تپۀ نیرومند) آنها با ناحیۀ باستانی تپه بروانان (دژ جایگاه دارای بلندی) در سمت میانه همخوانی دارند. بنا به تاریخ ماد دیاکونوف به نظر می رسد آنجا مقّر دیاکو (کیقباد) و پسرش اوپیته (اپیوه) بوده است:
शिखर m. zikhara top of a hill
तवस् n. tava[s] strength
مطابقت رود مونا با قرانقو
نام رود مونا (رود ساکت و خاموش) در کتیبۀ اورارتویی رازلیق سراب مطابق همان نام هشترود (هِشته-رود، منطقۀ رود رها و ترک شده) و رود آن، قرانقو (رود پنهان در گودی) است:
मौन n. mauna silence
गह्वर adj. gahvara (ghavr-an) deep
गो m.f. go hide
गो m. go water
یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۹
مطابقت کوه سیچی دَوَ اوستا به قوشا داغ (زوج کوه)
در اوستا نام کوهی در سمت بین کوههای سبلان و سهند به صورت سیچی دَوَ (زوج کوه) آمده است که به وضوح یاد آور نام کوه قوشاداغ (زوج کوه) سمت اَهَر است. نام کوه بعد از آن یعنی اَهورنه (کوه سرور، کسری داغ سبلان) حاوی شباهتی به نام اَهر (محل خرید، بازار) هم است.
सिच् f.sich wings of an army, two borders or boundaries i.e. the horizon
धव m. dhava possessor
आहार adj. AhAra procuring
आहार m. AhAra livelihood
نام سیچی دوَ به صورت کئچی قیران بر روی نام این کوه باقی است.
در کتیبه آرگیشتی دوم پادشاه اورارتویی در رازلیق سراب بعد از آرهو (محل شایسته، اَهر) از اولوشو (محل میوه، بستان آباد) و بوقو (محل غلات، قره چمن) یاد کرده تا به رود مونا (قرانقو) رسیده است.
جمعه، آبان ۱۶، ۱۳۹۹
معنی نام جاماسب حکیم و داریوش
نام جاماسب حکیم (دِ-جاماسب) که استاد پورداود معنی آن را نا معلوم اعلام کرده است، به معانی دوستدار اسب و نیز به معنی زاهد خویشتن دار بوده است همانکه در اوستا و شاهنامه هوم عابد نیز نامیده شده و افراد جدا از هم تصور گردیده است:
यम m. yama self-restraint
यम m. yama self-control forbearance
अस्व adj. asva without possessions.
گزنفون سپیتمه هوم (یرواند، لهراسب) متحد کیاخسار (کیخسرو) را فیلسوف-صوفی سوفسطایی ارمنستان و آذربایجان آورده است.
عنوان یمۀ وی باعث شده است که وی در اوستا جمشید (یمه خشئتۀ) سمت کوه هوکر (سبلان) و رود دائیتی (موردی چای سهند) به شمار آید. و این همان جمشید/سپیتمه است که با اَژدهاک (پدر زنش آستیاگ) و فریدون (کوروش) و زرتشت سپیتمان (سپیتاک پسر سپیتمه) پیوستگی دارد.
توماسپ (دارای اسبان نیرومند) و جاماسب (دوستدار اسب) در اسطورۀ کُردی شاماران یاد آور عنوان یرواند (اورونت، دارای اسبان تیز) و لهراسب (دارای اسبان سالم) متعلق به سپیتمه دستگیر کننده مادیای اسکیتی (افراسیاب) هستند. به قول استاد پورداود آن عنوان و لقب مصطلحی در عهد باستان بوده است.
در اوستا عنوان جاماسب برای داریوش اول هخامنشی داماد سپیتاک پسر سپیتمه به کار رفته است. جالب است نظر به واژۀ سنسکریتی وَهه (اسب) خود نام داریوش به صورت داریه-وَهو-ش به معنی دارای اسب است. این یعنی نام داریوش در روایات ملی همان جاماسب است. در عنوان سپنتداته (اسفندیار) هم با مقتولش گائوماته بردیه مشترک شده است. در مجموع ایرانیان باستان دو جاماسب (صاحب اسب) را گاهی از هم تشخیص می داده اند. یکی جاماسب پیشین بوده است که همان لهراسب حکیم، پدر گائوماته بردیه (سپنتداته) و مگابرن ویشتاسپ بوده است. جاماسب دیگر از خانواده هوگو (پاسارگادیان) بوده است که همان داریوش پسر ویشتاسپ هخامنشی است و داماد گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) که در روایات ملی بیشتر تحت نام سپنتداته آمده است. یعنی در نام سپنتداته قاتل و مقتول مشترک شده اند. در دوره ساسانی دو جاماسب را هم یکی حساب کرده اند. در همان دو خانواده، نام گشتاسپ پدر داریوش و گشتاسپ برادر گائوماته هم مشترک شده است. یعنی نامهای جاماسب و گشتاسپ و سپنتداته در این دو خانواده مادی (کیانی) و هخامنشی (نوذری) یکی شده اند که این باعث یکی گمان شدن ایشان در روایات ملی عهد ساسانیان گردیده است.
داستان به تخت رسیدن داریوش حاوی معنی اصلی نام های داریوش (صاحب اسب) و جاماسب (اسب پرور، دوستدار اسب) او می باشد:
مطابق گفته هرودوت، مدتی بعد هفت ترور کننده گائوماته بردیه گرد هم آمدند تا پادشاهی از ميان خودشان برگزینند. اُتانس كه خواستار حكومت هفت نفری بود پس از مخالفت ديگر اعضا گفت: «نه بر كسی حكومت ميكنم و نه بر زير حكومت كسی ميروم»، اعضاء نيز به خاطر كمك های او درخواستش را پذيرفتند و شش سردار قرار گذاشتند كه برای تعيين پاشاه سپيده دم گرد هم آيند و اسب هركس زودتر شيهه كشيد او پادشاه شود. داريوش مسئله را با مهتر اسبش «اویبارس» در ميان گذاشت و اویبارس گفت: «نگران هيچ مباش كه صبح پادشاه خواهی شد» سپس اسب را به همراه ماديانی در يك اصطبل بست و نزديكی سحر او را به مكانی ديگر برد و خوابانيد سپيده دم كه داريوش بر سر قرار رفت، اسب به ياد خاطره ی شبه گذشته افتاد و شيهه كشيد. در همین وقت ابر برقی زد و آسمان غرید و اين گونه داريوش بر تخت پادشاهی تكيه زد.
از پیر شالیار و دانای سیمیار در اصل همانا توتم مار و مادیا کشور گشای سکایی منظور بوده اند
شالیار به لغت سنسکریت به معنی برخوردار از سّم، مار، توتم و نیای اساطیری سکاییان کردستان است که در اوستا به صورت وَئسه (سَمّی) و در شاهنامه به صور پیران ویسه و پیلسم (پیر سمّی) در سمت گنگ دژ افراسیاب (تخت سلیمان) در مرز خشترو سئوکَ (کشور مار سمّی، کردستان) یاد شده است:
शल्य n. shalya poison
शोक m. soka pain, anguish, burning
در منابع آشوری نام سئوکَ به صورت کشور ساخو و در اوستا همچنین به عنوان سرزمین پسران دلیر ویسه (وئسه) یاد شده است.
امّا نام دانای سیمیار به معنی اوستایی دانای به هراس اندازنده مطابق نام و لقب مادیای اسکیتی (دانای سکایی) ملقب به عنوان اوستایی فرنگرسین یعنی بسیار به هراس اندازنده است که استرابون نام وی را در ردیف کشورگشایان بزرگ عهد باستان آورده است.
نام پیر شالیار و دانای سیمیار تحت عنوان شاماران (شاه ماران) در اسطورۀ معروف کردی شاماران به هم میرسد که در هر دو جاماسپ/توماسپ (سپیتمه هوم عابد، دستگیر کنندۀ مادیای اسکیتی، پدر زرتشت سپیتمان) مشترک است.
از مجموعه مراسم پیرشالیار (چند روز پیش) از استاد فریده معتکف:
پیرشالیار فرزند جاماسب، یکی از رهبران و مُغان آیین زردشت بوده که در اورامان میزیسته است، وی مردی دانا و آگاه با طبعی روان بود. وی کتابی را به نام «مارفهتو پیرشالیار» (معرفت پیرشهریار) به لهجۀ کردی اورامی مشتمل بر امثال و حکم و پند و اندرز با ذکر نکاتی چند از آداب و رسوم آیین باستانی و تأکید و توصیه در جهت حفظ و نگهداری آن به نظم درآورده است. نسخۀ این کتاب اکنون کمیاب است و فقط عبارات و ابیاتی از آن را برخی از مردم آن سامان از بردارند و در مواردی به جای ضرب المثل به کار میبرند. در این کتاب منظوم، بعد از هر دو بیت، بیتی تکرار شده است به این مضمون:
گوشت جه واتهی پیرشالیار بوو هوشت جه كیاستهی زانای سیمیار بوو
(به گفته پیرشهریار گوش بده، و برای درك نوشته زردشت دانا و هوشیار باش)
چند بند از آن منظومه:
داران گیانداران، جهرگ و دل بهرگهن گایی پر بهرگهن گایی بی بهرگهن
كه رهگ جه هیلین، هیلی جه كهرگهن رواس جه رواس ورگهن جه ورگهن
(درختان جان دارند ، جگر و دلشان برگ است، گاهی پر برگ و گاهی بی برگند. مرغ از تحم است، و تخم از مرغ روباه از روباه است و گرگ از گرگ)
وهوری وهوارو ، وهورهوهرینه وریسه ، بریو چوارسه رینه
كهرگی سیاوه هیلیش چهرمینه گوشلی مه مریو دوی درینه
(برفی می باره كه برف خوره است، و رسن كه پاره شود چهارسر پیدا میكند، ماكیان سیاه، تخمش سفید است، دیگچه كه سوراخ شد، دو در پیدا می كند.)
می گویند صاحب كرامات بوده است. از جمله این كرامات عجیبی كه درباره او روایت می كنند ماجرای شفا یافتن «شاه بهار خاتون» دختر شاه بخارا است كه «پیر شالیار» او را شفا می دهد. ماجرا از این قرار بوده است كه «شاه بهار خاتون» كر و لال است و تمام طبیبان از مداوای او عاجز می مانند تا این كه آوازه «پیر شالیار اورامی» به بخارا می رسد. پادشاه بخارا هم شرط كرده است كه هر كسی دخترش را شفا دهد او را به عقد وی درمی آورد؛ بالاخره عموی پادشاه با عده ای از اطرافیان پادشاه به سمت اورامان به راه می افتند تا دختر را به نزد «پیر شالیار» ببرند. وقتی كه نزدیك روستای «اورامان تخت» می رسند، گوش های دختر به طوری آنی شنوا می گردند و وقتی هم به نزدیكی های خانه «پیر شالیار» می رسند، صدای نعره دیوی توجه آنها را جلب می كند و سریع دیو از تنوره ای كه هم اكنون اهالی به آن «تنورۀ دیوها» می گویند و نزدیك خانه «پیر شالیار» هست - بر زمین می افتد و كشته می شود، در این اثناء زبان «شاه بهار خاتون» هم باز می شود و شروع به صحبت كردن می كند.
اقوام قدیم شمالی:
نئورها-کاتیاریان (مجارها)، ایشکوزها- داهه ها (خزرها)، اسکلاوها (اسکیث ها، اسلاوهای اصلی که هندو ایرانی بوده اند)، آمازونها (گرجیها)، آندروفاقها (موردوین ها)، بودینها (ساکنین سمت غازان)، ایسدون-سئورومات (صربوکرواتها که دو زبان هندوایرانی و اسلاوی داشته اند)، ماساگتها (آلانها)، تیساگتها (یاسها)، جیریکها (قبچاقها)، آرگیپاییها (قزاقها، پچنگها)، یوئه چی ها (تخاران)، ووسونها (بلغارها)، هونها (دارندۀ توتم گرگ، ترکها)، تورگیشها (ترکمنها)، تراسپیان (روسها)، دربیکان (دریها) و تاتارها (قرقیزها).
مطابقت کوه ریوند و تپه گشتاسپان با آلاداغ و سملقان
نام کوه ریوند (شکوهمند) با آلاداغ در هیئت اعلی داغ (کوه اعلی) و تپۀ گشتاسپان در هیئت تپه گشتاپان (ویشتاپان، محل واقع در بلندی) با سملقان (سمرگان) مترادف است. این می رساند که معبد اسپاخو در کنار آشخانه (محل پر چشمه) همان آتشکدۀ آذربرزین مهر سمت کوه ریوند و تپه گشتاسپان است.
چهارشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۹
معنی محتمل نام شهر عشق آباد
مقایسۀ واژۀ آرشَ (پاک و مقدس) در سنسکریت با اَشه اوستایی (پاک و مقدس) می تواند اشاره بدان باشد که نام اشکانیان (ارشکانیان) با شهر آساک در هیئت آشاک (محل مقدس) در جوار نیسا (محل آسودن رهبر) پیوند داشته است. ولی نظر به اینکه شهر عشق آباد زیارتگاهی نیست و در قدیم استراحتگاه کاروانهای راهی شهر نیسا بوده، لذا نام آساک (آشَکَ) کهن آن به همین صورت اصلی آن در اساس می تواند به معنی محل چشمه باشد که به احتمال زیاد نام شهر عشق آباد پایتخت ترکمنستان که به داشتن چشمۀ آب اصلاح و انشا شده اش معروف است، از آن عاید شده است:
आशक adj. [A]shaka more water.
واژۀ آشک بدین معنی در نام آشخانه (آشک- انه) خراسان هم که به داشتن چشمه های فراوانش معروف است، به کار رفته است.
شهر آساک (آشَکَ) می تواند همان عشق آباد حالیه باشد؛ چون پایگاههای آساک و نیسای بنیانگذار اشکانیان بعید است که دور از هم بوده باشند.
شهرهای خراسان در نقشه های بطلمیوسی
شهرهای پارت (خراسان) از شمال به جنوب از این قرار یاد شده اند: میسیا (نیسایا، نیشابور، محل پر نیسا/استراحتگاه)، تستاچه (دارای چشمۀ نیرومند، توس)، مریچه (محل مرغزاری، سبزوار)، آرمینه (جایگاه رسا، فریمان)، آپفا (جایگاه پشتی، ترشیز)، رهاگئه (دارای باروی با شکوه، بیرجند) و تبیسنه (جایگاه گرم، طبس).
سهشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۹
نام مناطق رغه (ری) در نقشه های بطلمیوسی
از شمال به سمت جنوب، تراوایا (تهران)، آورادیس (پردیس)، ایوروپوس (ری)، تائوتیکا (گرمسار)، زریما (زاویه، زرندیه)، سیگریانیکا (ساوه)، آباسنه (ابر آشتیان)، کانتها (قم)، ارگروسدکا (آراکتتو، تفرش)، اندریکا (محلات)، کلاواکا (دلیجان) و آرادریفا (کاشان).
نام قدیمی محلات یعنی ورکان (محل چشمه) با اندری-کا ( در آن چشمه است) یکی است. نام مشابه هندو -در در آن سوی می تواند به معنی ثروتمند باشد. فکر می کنم نام تفرش هم تَو-ارک بوده است یعنی دارای ارگ نیرومند. در تبدیل کلاواکا[ن] به دلیجان تنها تبدیل ک اول به د غیر عادی است. کلاواکان در معنی محل ارابه، همان دلیجان میگردد.
معنی نامهای کهن یزد
نام یزد در نقشه های بطلمیوسی به صورت سیمپ سیمیدا (به لغت سنسکریت یعنی دارای سوخت درخشان) آمده است که مترادف نامهای اوستایی آن یعنی ایساتیش (دارای درخشندگی نیرومند) و کَثه (کَسَ، درخشان) است. در این نقشه ها در سمت آن اماکنی نظیر ارتکانه (اردکان)، پشگرتیا (پشگفت)، سیندگه (جندق)، سمینه (محل چوبدستی، چوپانان) و خوئانا (خنج) دیده میشوند.
نام فرافر منسوب به یزد را می توان بسیار درخشان معنی کرد. ولی از نام ایستیخا (صاحب چشمه) در نوشته های یونانی و رومی می تواند همان کاشان یعنی محل چشمه و محل مطلوب مراد باشد. نام آرادریفا (محل خوش آب و هوا) در نقشه های بطلمیوسی در سمت جنوب تائوتیکا (گرمسار) هم می تواند همان کاشان مراد باشد.
علت العلل و ماوراء الطبیعه همان مادۀ تاریک است
در جواب پاسخ اساسی فلسفه من باورم شده است که فوتون ها از انفجار مادۀ تاریک (فضای خالی دارای خاصیت کششی و انقباض و انبساط) عاید شده است. بسط ریاضی تئوری های نظریۀ نسبیت در جهان خُرد را گواه آن می بینم: هر ماده ای که در جهان به مقیاس ما با نیروی بی نهایت به حرکت در بیاید آن تبدیل به ذره فوتون میگردد. در جهان خُرد می توان آن را در ساختار تکوینی چنین تفسیر کرد مادۀ تاریک با نیروی بی نهایت کل مادۀ تاریک از یک نقطه منفجر شده و ذرات نور به وجود آمده است و از برخورد آن ذرات فوتون به هم دیگر ذرات بنیادی دیگر.مادۀ تاریک که اساس ماده است و ۸۵ در صد کاینات را تشکیل می دهد، مسئلۀ علمی-فلسفی کاملاً جدیدی است که هم مادر ماده است و هم خالق ماده و انرژی که تا یکی دو دهۀ اخیر کسی به ذهنش خطور نمی کرد.
دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۹
نام مناطق سمت هکاتوم پیلون (سمنان) در نقشه های بطلمیوسی
در نقشه های بطلمیوسی در غرب هکاتوم پیلون (سمنان) سه شهر به نامهای دوردومانا (دارای قنات دراز)، هاراسیانا (محل سترگ) و آمبروداکس (جایگاه سرد) دیده میشوند که به ترتیب با درجزین، سنگسر و شهمیرزاد مطابقت دارند. مطابقت هکاتوم پیلون (صد دروازه) با سمنان می رساند که نام سمنان در اصل سی-مَئثنه-ان (دارای خانه های فراوان و گسترده) بوده است. هکاتوم پیلون را به سهو غالباً با دامغان (محل پُر بَرّه، پَربَرۀ در نقشه های بطلمیوسی) مقایسه نموده اند.
در نقشه های بطلمیوسی در سمت شرق هکاتوم پیلون نام شهرهای چاری پراچا (منسوب به چرخ)، رهو-ارَ (محل آب انبار با شکوه) و سوفثه (محل پرسود) دیده میشوند که به ترتیب با شاهرود، کومس و بسطام همخوانی دارند.
مطابقت چهارتوقیری و نُه آرسین با تخاران و نُه اوغوز
هر دو گروه چهار «توقیری» (گروه نیرومند و بزرگ) و نُه آرسین (نُه تیر) در ترکستان باستانی چین را با تخاران (لنگۀ بزرگ قوم) سنجیده اند، در صورتی که از این میان نُه آرسین (نُه تیر) به وضوح یادآور نام نُه اوغوز (نُه تیرها) است. استرابون تعداد قبایل تخار را هم چهار عدد و منابع چینی بعداً تعداد ایالتهای آنها را پنج عدد نوشته اند.
شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۹
معنی نام کومان
نامهای قزاق ترکی و تور ایرانی و کومان سکایی و هسینگ نو چینی مترادف هم به معنی عاصی و عصبانی و جنگاور نام جنگجویان هون و سکایی و اسلاوی بوده اند:
कुमनस्adj. kumana[s] angry
اطلاق نام تور به گرگ هم به سبب حالت خشمگینانۀ آن در حالت تهاجم و دفاع است. تور اساطیر ایرانی به عنوان پادشاه تورانی مطابق پارتاتوا است که یونانیان لیکوس (گرگ) می نامیده اند. واژۀ تُرک نیز از همین واژۀ تور (گرگ) یعنی حیوان توتمی شان گرفته شده است.
در خاورمیانه هم نامهای مردم مارتو/ آمورو/ هابیرو در سمت سوریه معنی خشمگین و عصبانی و جنگجو را می داده است که منابع بابلی کهن چنین از ایشان یاد می کنند: «مارتو که غلات را نمی شناسد... مارتو که خانه و شهر را نمی شناسد، دهاتیان بیابانی... مارتو که قارچ نمی چیند... که زانویش را برای کشت خم نمی کند، که گوشت خام می خورد، که تمام عمر خانه ندارد، که پس از مرگش به خاک سپرده نمی شود.»
مطابقت تُرکمنها با تورگیش های باستانی
قبیلۀ بزرگی از ترک زبانان قدیم به نام تورگیش که کثیرالعده بوده و گاهی با ترکان (دارندگان توتم گرگ، اخلاف هونها) و تبتیان و چینیان علیه آن دیگری ائتلاف می کرده است، دست آخر در همسایگی قرقیزها اسکان گرفت. نام تورگیش را به صورت توروک-ایش در زبان ترکی می توان به معنی دارندگان کلاهخود مخروطی گرفت. کلاهخود فلزی و نوک تیز ترکان و مغولان بر روی کلاه پشمی استوار می شد که این کلاه پشمی بزرگ اکنون هم زنده است. نام ترکمن هم به صورت ترک (ترگ)- مان (من) در زبانهای ایرانی به معنی خانوار دارندۀ کلاهخود است. بر این اساس ترکمن ها همان تورگیش های باستانی هستند که ترجمۀ ایرانی نام قدیمی خود را که مشابه آن نام قدیمی هم است، بر خود نگهداشته اند.
جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۹۹
مطابقت اوسیج اوستا با مسیح و مسیحیان
نظر به اینکه در اوستای عهد ساسانی نامهای گرهم (رباخوار)، کرپن (نقاش، پیکره کش) و بندو (بُندوس، دانشمند)/ کاوی (دانشمند) به ترتیب کلیمیان، مانی و مانویان، مزدک (دانا) و مزدکیان منظور شده اند، لذا نام اوسیج (با روغن تدهین شده) مربوط به مسیح/کریستوس (با روغن تدهین شده) و مسیحیان است:
उशिज् m. usij ghee
پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۹
نظری بر اصطلاح آل عباء (آل کساء)
مسلم به نظر می رسد واژۀ عبا در آل عباء بر گرفته از واژۀ فارسی اَبا (همراه) بوده باشد چه واژۀ اَبا، در پهلوی اَپا-ک، در اوستایی اَئیبی به صورت اَبا-هیه در سنسکریت به معنی داخلی و درونی و خویشاوند است. بنابراین آل عباء در اساس بر گرفته از کلمۀ نیمه عربی و نیمه فارسی آل-اَبا (وابستگان همراه و درونی) است:
बाह्य adj.bAhya (vA) outer
अबाह्यadj. abAhya (avA) internal
متقابلاً در آیین زرتشتی پنج نوع آتش درخشان و فرّهمند (پنج آلوو ابا) وجود داشته است:
अलुम m. aluma (aluva) fire
आभा f. AbhA (ba) splendor
مطابق لغت نامۀ دهخدا: آل عباء. [ل ِ ع َ] (اِخ) حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمۀ زهرا و حسن و حسین صلوات اﷲعلیهم. و از این رو به ایشان آل عباء گویند که زمانی در زیر یک عبا خفته بودند و برحسب اخبار جبرئیل نیز بیامد و در زیر آن عباء ششم آن گردید کسب شرف و مرتبت را. و به جای آل عبا، پنج تن و پنج تن آل عبا نیز گویند.
چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹
آیا منصور حلاج به آیین مانوی بوده است؟
دلایلی استواری برای آن وجود دارد:
۱- گفته شده است که منصور حلاج پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان و بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیتهای خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم میگشت و با انجام اموری خارقالعاده آنها را به عقاید خویش دعوت میکرد و به آنان این طور میگفت که مهدی موعود از طالقان (تالاب-کان) ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است.
۲- اناالحق گویی و تأکید بر موعود بودن منصور حلاج با مانی (تسلی دهنده، فارقلیط) مشترک است. عنوان حلاج او در نطقه مقابل صورت هَلاج به معنی گوینده اخبار غیر متعارف و غیر مورد اعتماد بوده است که نشان از اعتقاد التقاطی مانوی وی دارد، به او داده شده است.
۳- نام اصلی منصور حلاج را ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر آورده اند. لذا عنوان حسین منصور وی می تواند از مانی صور حسین یعنی مانی دارای نقاشیهای زیبا به عاریت گرفته باشد. هیئت یونانی کورپیکوس لقب مانی و همچنین کَرپن اوستا به معنی پیکره کش و نقاش منسوب به مانی و مانویان می باشند.
۴- نحوۀ اعدام شدن با پوست کنده شان در راه آرمان ادعای موعودگری مشابه است که می تواند شرح مشترک آن به سبب مرید و مرادی بودن آنان عاید شده باشد:
ابن ندیم و بیرونی و اکتاارکلای شرح اعدام مانی را میدهند. مرگ او را با کندن پوست یا بریدن سر وی ذکر میکنند. اطلاعات از دوران آخر زندگی او، فقط محدود به چند روز آخر است. مانی را بهرام اول در حدود ۲۷۳ میلادی دستگیر کرد. بهرام دستور میدهد مانی را بکشند و پوست او را به کاه انباشته کنند و بر یکی از دروازههای شهر گندیشاپور آویزان کنند و همچنین دستور میدهد پیروان او را از ایرانشهر برانند.
زاندرمان با رد نظریه اعدام، مثلهکردن پیکر مانی را تأیید میکند و مینویسد که این کار برای آن انجام شد تا مرگ مانی بهصورت اعدام در نظر بیاید. سپس سر از تن او جدا کردند و سر جداشده را به دروازهٔ شهر آویختند. اثیمار یکی از حواریون مانی، کالبد تکهتکه را در خانهاش نگهداری میکرد و سپس باقیماندهٔ جسد را در تیسفون به خاک سپردند.
متقابلاً در شرح اعدام منصور حلاج گفته شده است:
رفتار شطحگونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان او را به حیلهگری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در بغداد دستگیر و نزد برخی از قضات و روحانیون معروف و سرشناس، بازجویی شد. پس از گفت و شنودهایی در آن مجلس، علما و قضات آن عصر، از جمله «قاضی ابوعمرو» فتوا به حلیت خونش داده و وی را مهدورالدم اعلام کردند. آن گاه، وی را به زندان افکنده و منتظر فرمان مقتدر عباسی ماندند. مقتدر، در پاسخ شان گفت: اگر علما، فتوا به ریختن خونش دادند، وی را به جلاد بسپارید تا هزار تازیانه بر او بزند و اگر هلاک نشد، هزار تازیانه دیگر بزند و سپس او را گردن زنند. حامد بن عباس، وی را به محمد بن عبدالصمد، رئیس شهربانی وقت سپرد تا در تاریکی شب، در کنار رود دجله و در داخل محوطه شهربانی، وی را هزار تازیانه زدند و سپس دستها و پاهایش را قطع و آنگاه، سرش را از بدن جدا نمودند و تن بیجانش را در آتش سوزانیدند و خاکسترش را در دجله ریخته و سرش را پس از مدتی آویختن بر روی پل بغداد به خراسان (مرکز اصلی پیروان حلاج) فرستادند، تا درس عبرتی برای پیروانش باشد.
۵- مطابق منابع شیعی در مقالۀ تشیع و اتهام زندقه (حمید رضا مطهری محمدعلی چلونگر) یکی از بزرگان صوفیه که متهم به زندقه (مانیگری) شده، ابوعبداللّه حسین بن منصور حلّاج (309-224) است. او اصالتی ایرانی داشت، و نزد افرادی همچون سهل بن عبداللّه تستری، عمرو مکی و ابوالقاسم جنید بغدادی شاگردی کرده بود. (بغدادی، [بیتا]، ج8، ص112) وی در سال 270ق پس از بازگشت از حج به تبلیغ در میان مردم پرداخت و در پی بروز اختلاف میان او و عمرو مکی و بهعنوان اعتراض به او، خرقه از تن بهدرآورد و به سفر پرداخت و ضمن سفر به نقاط مختلفی چون خراسان، طالقان، بصره، واسط، و شوشتر، مردم را بهسوی خدا دعوت میکرد. (همان، ص113)
حلاج به دلیل بروز افکار و افعال سِحرگونه متهم به کفر و زندقه شد و پس از دستگیری و محاکمه او را هزار ضربه شلاق زدند و در روز سه شنبه 24 ذیقعده سال 309ق به دار آویختند. (سلمی، 1406ق، ص308)
اگرچه حلاج بهاتهام زندقه دستگیر و اعدام شد، اما نظر علما و دانشمندان دربارة او مختلف است. افرادی از اهلسنت مانند ابن تیمیه در زندیق بودن او تردید نکرده و بر قتل او به این اتهام تصریح کرده است. وی منکران سزای او را نادان و منافق معرفی کرده و گفته است: هر کسی بگوید قتل حلاج ناروا بوده، یا منافق ملحد است یا نادان گمراه. (ابن تیمیه، 1418ق، ج35، ص69) همو در جای دیگر گفته است: شیخ ابویعقوب نهر جوری، دختر خود را به ازدواج حلاج درآورد؛ اما هنگامی که از زندیق بودن او مطلع شد، او را از وی جدا کرد. (همان، ص70) ابنحجر عسقلانی هم از او با عنوان زندیق یاد کرده و کشته شدن او را بر اثر زندقه دانسته است. (عسقلانی، 1414ق، ج2، ص314)
نظر بزرگان شیعه نیز درباره او مختلف است. برخی نظیر شیخ صدوق (م 381ق)، حلاج و طرفدارانش را ملحد و زندیق میدانست؛ چنانکه پدرش نیز حلاج را لعنت کرد و از مجلس خود بیرون راند. (طوسی، 1411ق، ص246-247) شیخ طوسی (م 460ق) هم ضمن ردّ افکار و عقاید حلاج او را لعنت و تکفیر کرده است. (همان، ص264)
برخی دیگر مانند قاضی نوراللّه شوشتری او را شیعه، ولی از مذمومین دانسته و گفته است: مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور را شیعیمذهب میدانند؛ اما بهواسطۀ غلو و مانند آن که از او صادر شده است، او را داخل در مذمومان نوشته اند. (شوشتری، 1377، ج2، ص38)
بزرگان صوفیه هم دربارۀ حلاج اختلاف دارند. بسیاری از آنها برضد او موضع گرفتهاند و ضمن طرد وی از صوفیه، کردارش را به شعبده، و عقایدش را به زندقه نسبت دادهاند. (بغدادی، [بیتا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص307) برخی دیگر، او را قبول داشته و ضمن ثناگویی و تعریف و تمجید از حلاج، او را عالم ربانی دانسته اند. (بغدادی، [بیتا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص308) برخی نیز حتی او را تالیتلو پیامبران دانسته اند؛ چنانکه ابن جوزی از ابراهیم بن محمد نصرآبادی نقل میکند که دربارۀ حلاج گفته است: اگر بعد از پیامبران و صدیقین موحدی باشد، همان حلاج است. (ابنجوزی، 1421ق، ص176).
سهشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۹
معنی محتمل نام کتاب دیسناد
دیسناد را که نام کتاب مزدک (دانا) یا بُندوس (دوستدار دانش) دانسته اند به سنسکریت و اوستایی می توان به معنی ارمغان متفکر گرفت:
धिष्ण्य adj. dhiSNya mindful
ददाति verb dadAti {dA} give (gift)
بر این اساس نام کاوی (دانشمند) که در اوستا به همراه کرپن (نقاش، مانی) یاد شده مربوط به بُندوس/مزدک می باشد.
به نظر می رسد از نام بِندوَ (فریبکار) که در اوستا معاند زرتشت به شمار رفته و در اواخر ساسانی وارد اوستا شده است همان بُندوس (مزدک، ملقب به کودک دانا) منظور است. چون عنوان دیگر بُندوس یعنی زرتشت خورگان پیش مغان در نقطه مقابل نام زرتشت سپیتمان ظاهر میشده است.
مزدک/بُندوس/زرتشت خورگان (مبشر پیام زرین درخشان) اهل شهر فسا (شهر دارای مانع) به شمار رفته است.
زرتشت خورگان و بندوس القاب خود مزدک بامدادان است. چون اهل فسا بودن و پیامبر مزدکیان بودن و اشتراک معنی نام آنها، آنان را به هم می رساند.
دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۹
Achaeans name means horse owners
Achaean name comes from eku (horse). Achaeans Troja horse suggests this.
نظری به نام آخایی
بسیار محتمل است نام آخاییها/آکایی ها که از سمت کرت آمده و در شمار اقوام دریایی فاتح سرزمین هیتیان و تروا بوده اند، از کلمۀ اِکو (اسب) گرفته شده و با آهو و آسو هندوایرانی به معنی تند و تیز هم ریشه است. لذا اسب چوبین تروا می تواند نشانگر آخاییهای اتحادیه قبایل اقوام دریایی باشد.
در کنار نام پارس به معانی پلنگ و پایندۀ سرو، معنی تاک نیز برای آن بسیار محتمل است
نظر به اینکه کوروش در خواب آستیاگ به سان تاک جهانگیری ظاهر میگردد که بطن ماندانا روییده بود، لذا نام پارس با توجه به شواهد سنسکریتی آن می تواند به معنی انگور باشد. مطابق منابع یونانی در کاخ هخامنشیان تاک زرینی که بر کاجی پیچیده بود، نگهداری میشد:
पर्षते verb parSate {parS} grow wet
परिसर् f. parisar grape.
خود نام کوروش هم به صورت کوروهه (کوروسه) در سنسکریت به معنی درخت است:
कुरुह m. kuruha tree
جاسک به معنی محل ماهیگیران
نامهای قدیمی که برای شهر و مردم جاسک آورده اند، جملگی در سنسکریت محلماهیگیری و محل مردم ماهیگیر معنی می دهند: بدیس (ماهی)، کارپلا (چپله، ماهی)، جاسک (جهشه-که، ماهیگیر)، کفشک (کا-جهشکه، دوستدار ماهیگیری) و شیهو (شِوَ-هو، ماهیگیر). این اسامی یاد آور نام ایختوفاق (ماهیخواران) است که یونانیان باستان برای مردم این سمت اطلاق نموده اند.
در آن سمت نام بندر گواتر با توجه به جنگل بزرگ گواتر و واژۀ سنسکریتی گوترَ (جنگل) به معنی جنگل است.
یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۹
معنی محتمل دشتبی، قاقازان، خرقان، آوج
دشتبی را به معنی دشت آبی (دشت آبیاری شونده) گرفته اند. قاقازان می تواند از وای وزان (محل بادهای سخت) اخذ شده باشد که بدان مشهور بوده است. خرقان می تواند به معنی دارندۀ چشمۀ سترگ باشد. نام آوه/آوج به خاطر دور افتادگی آن از روستاهای مجاور می تواند از اَوَ اوستایی یعنی دور و کناری اخذ شده باشد.
ترکیب سوگند را سئوک-وَنت گرفته اند یعنی دارای درخشندگی و شعله ور سازی که همچنین نام گوگرد بوده است. بنابر این جزء گند بر خلاف ظاهر آن در آن به کار نرفته است. خود گوگرد می تواند از وی-وَ-ارت اوستایی به معنی مادۀ درخشان اخذ شده باشد. جالب است بنا به استاد پورداود واژۀ جیوه هم به معنی جنبنده و روان در اوستا به کار رفته است.
شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۹
معنی نام بندر گناوه (جنابه)
در کتب جغرافیایی کهن نام این بندر را غالباً با توجه به شکل ظاهری آن به معنی دارای آب گند آورده اند که نامگذاریی منطقی به نظر نمی رسد. ولی در کتاب المسالک و الممالک استخری و صور الارض ابن حوقل از یک هور (خور، تالاب) در گناوه سخن به میان آمده که برای کشتیرانی خطرناک بوده است. لذا ترکیب نام گناوه/جنابه، جَن (زننده، کشنده) و آوه (آبه) بوده است. یعنی دارای آب کشنده یا دارای کشتیرانی کشنده و خطرناک. نام اسکاندیناوی در اروپا نیز به خاطر وجود سنگ زیر آبی کشتی شکن آبهای جنوب آن بدان داده شده است.
ترکیب سوگند را سئوک-وَنت گرفته اند یعنی دارای درخشندگی و شعله ور سازی که همچنین نام گوگرد بوده است. بنابر این جزء گند بر خلاف ظاهر آن در آن به کار نرفته است. خود گوگرد می تواند از وی-وَ-ارت اوستایی به معنی مادۀ درخشان اخذ شده باشد. جالب است بنا به استاد پورداود واژۀ جیوه هم به معنی جنبنده و روان در اوستا به کار رفته است.
جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۹۹
مطابقت بندر باستانی نجیرم با قصبۀ دمی گز (گزخون)
محل بندر نجیرم (نجیر-زم= جایگاه گز) را با قصبه های بتانه در سمت کنگان و بی بی خاتون در سمت مصب رود مند سنجیده اند؛ ولی نظر به معنی نجیرم (جایگاه گز)، آن با قصبۀ دمی گز (گزخون، جایگاه گز) در نزدیکی بی بی خاتون (بردخون) مطابق می باشد.
شهر خورسیف (خلیج کناری) در مجاورت نجیرم همان قصبۀ زیارت ساحلی حالیه بوده است. این دو بندر ما بین بنادر سینیز (دارای پارچه) و سیراف (محل کانالهای آب) بوده اند.
مطابقت نام آوان با شوشتر
نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معنی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون در سمت آوان یاد آور نام شهر اندیمشک (اریترین کهن) است. خود نام اندیمشک به معنی منسوب به پل بزرگ در واقع نامی بر شهر دزفول (دژ-پُل) بوده است.
پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۹
این همانی عیسی مسیح و یحیی معتمدان با یهودا پسر زیپورایی و ماتثیاس پسر مارقالوث
مطابق انجیلها عیسی مسیح و یحیی معتمدان دو معلم انقلابی اورشلیم در عهد خانوادۀ هیرودها بودند. مطابق یوسف فلاویوس دو معلم تاریخی انقلابی اورشلیم در عهد هیرود ها یهودا پسر زیپورایی و ماتثیاس فرزند مارقالوث بودند که ماتثیاس نظیر یحیی اعدام شد و یهودا نظیر عیسی مسیح در آن واقعه به دور دست رفت. شاگردان نوجوان ایشان به تشویق این معلمین که گمان میکردند هیرود کبیر از مریضی سختی که داشت مرده است، عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم را از سر در معبد اورشلیم پایین افکنده و خرد کرده بودند که این باعث بر افروختن خشم هیرود کبیر شد و دستور قتل آن نوجوانان و معلمین شان را داد. این موضوع در انجیلها به صورت قتل نوزادان هم زاد روز عیسی مسیح توسط هیرود کبیر بیان شده است.
سهشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹
معنی محتمل نام ایلهای کُرد سنجابی و کلهر
ایل سنجابی (به کُردی : سنجاوی) که یکی از ایلهای کُرد ایران در استان کرمانشاه است، نظر به منشعب شدن آنها از ایل زنگنه و واژۀ سنسکریتی سنگهه (متحد و زنجیره ای) می تواند به معنی اتحادیۀ عشایر باشد. نام ایل کُرد بزرگتر آن نواحی یعنی کلهر را می توان به معنی گرامی دارندۀ بزکوهی شمرد. بزکوهی توتم سکاییان/کیمریان مهاجر به کردستان در عهد مادها بوده است.
یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۹
معانی سواد کوه، گلابی و کولاچی کوه البرز (دماوند)
به نظر می رسد نامهای سَواد کوه، گلابی و کولاچی این کوه به ترتیب به معنی مازندرانی و اوستایی و سنسکریتی کوه دارندۀ قلۀ رسا (سا-واد-کوه)، کوه دارای بلندی رسا (گئیرو-اَئیبی) و کوه دارندۀ شکوهمندی (کوه-رَئوچه) بوده باشند.
شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۹
مطابقت شهرهای کاسی خارتیش (خاریشپی)، کرینتاش و آتیلیل با هارون آباد (اسلام آباد غرب)، کرند و جوانرود
شهری کاسی که به نامهای خارتیش (رسا ساخته) و خاریشپی (دارای دژ باشکوه) نامیده شده با هارون آباد (آبادی رسا ساخته شده) مطابق است و شهر کاسی کرینتاش (محل کارد سازی) همان کرند حالیه است و شهر کاسی آتیلیل (بسیار زیبا) با جوانرود مطابقت می نماید.
معنی پتیش خوار گر و فرشواد گر کوه البرز
نام پتیش خوار گر را غالباً به معنی کوههای پیش ناحیۀ خوار گرفته اند، ولی این با معنی نام دیگر آن یعنی فرشواد گر (فرخشوادگر، کوه دارندۀ بلندی رسا) همخوانی ندارد. بر این اساس نام پتیش خوار گر را می توان به معنی کوه صاحب شکوهمندی گرفت. هرابرزئیتی اوستا (البرز) نیز به معنی کوه بسیار رسا مترادف نام پتیشخوارگر (پاتیش خوار کتیبه های آشوری) و فرخشوادگر است.
مطابقت نام خرم آباد با خیدالوی باستانی
خیدالو، نام باستانی خرم آباد را به معنی دارای رمه های جوان گرفته اند. بر این اساس نام خرم آباد ترکیب خو-رمه-آباد است یعنی محل دارای رمه های زیبا و رسا.
مطابقت گیزیل بوندا با ناحیۀ رشته کوه قافلانتی
نام ناحیۀ گیزیل بوندای عهد ماد که با ناحیۀ رشته کوه قافلانتی (کاپیلان-تی) مطابقت داده میشود، به صورت سنسکریتی گیریجاله بندهیه به معنی کوهستان مجتمع مترادف با کاپیلان-تی (قافلانتی) می باشد.
چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۹
قابل قیاس بودن نام الله با اِللیل
نام الله را غالباً بر گرفته از نام اِل خدای کهن امم سامی همراه با پیشوند تعریف اَل میگیرند که ظاهراً معاندی نداشته است. ولی آن از سوی دیگر همچنین با اِل-لیل (ایزد روح بابلی، انلیل سومریان) خدای تقدیر قابل قیاس است که قدرتش با برادرش انکی محدود می شده است: معنی نام اکدی اِللیل (ایزد روح و آسمان) که نظیر اِل قدرت خدایی (فرّ ایزدی) به خدایان و فرمانروایان دیگر نظیر مردوک و آشّور عطا میکرده به صورت اِلیلو به معنی خوشی و شادمانی یاد آور اهورامزدا خدای شادی و خوشی ایرانیان برادر معاند اهریمن (شیطان) است. نام اهورا نیز به صورت سنسکریتی اش اسورا به معنی روح آمده است. لذا چنین به نظر می رسد که اِللیل در عهد هخامنشی در تقسیم قدرت خدایگانی در نقطه مقابل برادر خود انکی که ایزد زمین و خرد و فریب و دارای سمبل مار بابلی یعنی انکی/ائا (شیطان) تصور میشده است. و موضوع معارضه الله و شیطان، نام الله را هم با اِللیل برادر معاند انکی (دارای سمبل مار) قابل قیاس می سازد. دو جنبۀ متضاد خشم و نابودگری و مهربانی و سعادت دهی آنها نیز مشترک است:
اسم انلیل را در سومری به معنی خدای روح گرفته اند که این معنی الله (خدای پنهان) هم هست: مکتب نحوی بصره با رد ارتباط مستقیم بین دو کلمۀ اله (اِل) و الله، ساخت «الله» را بیواسطه و آنی (مرتجل) یا به شکل «لاه» از ریشه «ل-ی-ه» میداند که حرف تعریف «اَل» یا واژۀ «اِل» (اله، خدا) به آن چسبیده است. «لاه» به معنی «پنهان بودن» یا «برفراز رفتن و علو یافتن» است. پس «الله» به معنی خدایی است که از دید بندگان پنهان میماند یا خدایی که والا و متعالی است.
دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۹
ترادف لک و کوتی
نظر به این که منطقه لکها در عهد باستان کوتی نشین بوده است. لذا نام لک می تواند مترادف کوتی باشد. و نامهای لک و کوتی در معانی صد هزار و کثیر به هم میرسند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
نام همسایگان لولوبی کوتی ها نیز که نیاکان مغها/ساگارتیها بوده اند، در زبان سومری-اکدی در معنی مردم و جماعت معنی مشابهی با کوتی (جمعیت کثیر) دارد. کود و کودۀ فارسی در معنی مجموعه هم با این معنی کوتی مرتبط می نمایند.
به احتمال زیاد عنوان بیوراسپ (دارندۀ ده هزار سگ یا اسب) متعلق به اژی دهاک کرند (آگوم کاک رمۀ کاسی) در رابطه با کوتیان (لک ها) است. چون در عهد حکومت کوتیان و آغاز حکومت کاسیان، اسبان به طور گسترده اهلی نشده بودند. لذا عنوان بیوراسپَ اژی دهاک کرند در اوستا یعنی آگوم کاک رمۀ کاسی در اصل بیورَ-سپَ (دارندۀ ده هزار سگ) بوده است. بیور اوستایی (ده هزار) بالاترین رقم بوده است و می توانست به جای لک (صد هزار) هم به کار رود.
یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۹
اقوام ساکن اران در خبر هرودوت
هرودوت در اران از کاسپیان (گرامی دارندگان سگان، منظور کادوسیان)، داریتیان (مردم منطقه درختان، طالشی ها)، پاوسیکیان (پایندگان آتش، ارانیها) و پانتی ماتیان (ساکنین گذرگاه، پرتوَئیها/بردعه ئیها) یاد کرده است. هرودوت جای دیگر در شمار لشکریان خشایارشا در این منطقه از موخها (مردم ناحیه پست و گود، ساکنین دشت مغان) و اوتیان (آتش پرستان) و پریکانیان (مردم کناری) یاد نموده است که دو قوم اخیر مطابق پاوسیکیان و پانتی ماتیان می باشند.
منابع یونانی و رومی بعدی در اران از جمله لگ ها (لاکهای کوتی تبار)، آریاکها (آریاییها)، اناریاکها (غیر آریاییها، کم ریشان), سکاشنیان (ساکنین سرزمین سکانشین) و سوده ها (سازنده ها) یعنی گرگرها/کنگرلوها نام برده اند.
معنی نام فریدن (داران)
شهرستان فریدن به ناحیۀ شهر داران در استان اصفهان گفته میشود. نظر به نام شهر داران این شهرستان، نام فریدن ترکیبی از فری (پَرو، بسیار) و دَن (ثروت) به نظر می رسد. بنابر این، آن ارتباطی با نام ولایت بزرگ پارتاکانۀ آنجا (به معنی محل کنار جریان رودخانه، استان اصفهان حالیه) ندارد.
شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۹
مطابقت سیماشکی و پاشری با ناحیۀ پارتاکانه (اصفهان)
منابع بابلی در هنگام حمله به جنوب غربی ایران در جوار عیلام از سه ناحیۀ کاشی (لرستان)، سیماشکی و مرهشی (پارس) اسم برده اند که در این میان نام سیماشکی در معنی سنسکریتی سرزمین کنار محل جریان رودخانه همان است که در عهد ماد، پارتاکانه (محل کنار جریان رودخانه) گفته میشده است و آن در مفهوم نام زاینده رود اصفهان زنده مانده است. سوای لغات هندو ایرانی برخی لغات بومیان فلات ایران مانند شین عیلامی به معنی مار نیز در سنسکریت دیده میشوند.
در دورۀ گودآ، دو بار نام عیلام را بر کتیبه های این پادشاه مهم می بینیم. وی یک بار خود را فاتح انشان می خواند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹:۱۸۴» و بار دیگر، روی مُهری مدعی می شود که شوشی ها و ایلامی ها برای تزیین معبد خداوند نین گیرسو، به شهر لاگاش آمدند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹: ۲۱۸» اگر این ادعا درست باشد، باید گفت که در دوران سلسله لاگاش، عیلام دست نشانده ای بیش نبوده است. این دوره همزمان با فرمانروایی پادشاهان عیلامی از سلسلۀ سیماشکی بوده است. در ارتباط با تزیین معبد نین گیرسو در لاگاش توسط عیلامیها گفتنی است: معبد استوانه ای ماربین اصفهان هم، پرستشگاه نین گیرسو (ایزد اژدهاوش کورۀ آتشین) به نظر می رسد. نام منطقۀ اصفهان در منابع آشوری هم تحت عنوان پاشری به لغت سنسکریت به معنی سرزمین کنار جریان رودخانه می باشد.
نام خود اصفهان هم به صورت سپتانه (محل درخشان) می تواند از نام معبد ماربین (مار درخشان، معبد نین گیرسوی درخشان) آن اخذ شده باشد. مطابق اساطیر بابلی نین گیرسو سری شیروش و درخشان مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت. بی جهت نیست که اصفهان در روایات قدیم اسلامی محل هبوط مار از بهشت به شمار رفته است:
वीणा f. viNA lightning
स्फटन n. sphaTana crystal [vb]
پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۹
مطابقت شهر انشان زادگاه کوروش (فریدون) با مرودشت (مرهشی باستانی، دژ خوشی)
نظر به واژۀ سنسکریتی انشه (جشن و میهمانی) شهر انشان زادگاه کوروش همان مرودشت (ورهشی/مرهشی باستانی، دژ خوشی) بوده است:
अंश m. ansha party
आवार m. AvAra (vara) shelter, हास m. hAsa mirth, laugh
بر این پایه خود نام مَرودشت در اساس مُروا (فال نیک، خبر خوش) -دش (دِژ) بوده است. نام اووادی چایا در کتیبۀ بیستون نیز به صورت هَوَئیتی- چایا (پناهگاه شادی و خوشی) متعلق به مرودشت به نظر می رسد:
शेव n. seva (hava) happiness, hava-iti: happiness-method, छाय n. chAya shelter.
جالب است که نام شهر شوش پایتخت عیلام نیز در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون) یاد شده اند.
شهر ایذه که برخی با انشان سنجیده اند با اجاپیر باستانی عیلام مطابقت دارد. تل ملیان را هم که به عنوان انشان معرفی می کنند با شهر عیلامی هوهنور (هونر) که کلید انشان نامیده می شده است، مطابق می نماید.
اتیمولوژی محتمل هندوانه
شومی لری و کردی (یعنی هندوانه) به صورت سومه (آشامیدنی) در سنسکریت به معنی آبدار است. هندوانه هم به صورت اَندهه-وانه به همین معنی است:
सूम m. sUma water
अन्ध n. andha water
ولی نام هندیجان با توجه به واژۀ اَنتَ در اوستا یعنی پایان و کناره می تواند به معنی محل کناری باشد.
شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۹
معنی نام خلج/غلزایی و ابدالی
نام خلج را با غلزایی سنجیده و آنها را شاخه ای از هپتالان (هفت ایل مارپرست) می دانند که این معنی هپتال در رابطه با نام اساطیری کرم هفتواد آنها (اژدهای هفت ایل) انعکاس یافته است. در این صورت غلزایی/خیلزایی به معنی دارندۀ توتم گراز (حیوان دارندۀ خیل/نیش گراز) یعنی توتم دیگر اتحادیه قبایل هپتال خواهد بود. بر این اساس هپتالیان نیاکان ابدالی ها و خیونها (منسوبین به گراز، هونهای سفید) نیاکان غلزایی ها/خلج ها خواهند بود که هر دو گروه در سرزمین پشتونها بومی شده اند و آنها به ترتیب با اقوام مارپرست آلان و سئورومات و قوم گراز پرست خیون (هون سفید) پیوستگی داشته اند.
خویشاوندان کوشانی/تخاری هپتالیان یعنی تایوئه چیها (مه یوئه چی ها، یوئه چیهای بزرگ) نام خود را به تاجیکان (دریهای دربیک تبار) داده اند. نام یوئه چی (یوئه جی) در سنسکریت به معنی دارندۀ توتم کرکس است که بر تبر مشهور مکشوفه از بلخ دیده میشود. در آن توتم خیونان (گراز) و توتم سکائیان سیستان و بلوچستان (ببربالدار) هم قابل مشاهده است.
در بارۀ پسوند یَت (ای یَت)
یت. [ ای ی َ] (ع پسوند) در عربی جزء مؤخر مصدر صناعی اسمی ۞ است یعنی مصدری که با آن یاء نسبت و تاء تأنیث (- یت) آمده باشد، مانند مالکیت، مرغوبیت، انسانیت، معروفیت، حریّت، ماهیت. (از کلمات فارسی نیز مصدر صناعی درست می کنند مانند دوئیت، خوبیت. اما ادبا به کار بردن این کلمات را درست نمی دانند). (لغت نامۀ دهخدا)
جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۹
معانی محتمل نام گروههای کاوی، کرپن، اوسیج، گرهم و بندو در اوستا
کاوی (دانشمند، مطابق کاهنان بابلی)، کرپن (درویش، مطابق صوفی ها)، اوسیج (ترانه سرایان خواهان سلامتی، خنیاگران ماننایی و عیلامی و غیره)، گرهم (رشوه خوار، کاسبان و تجار یهود و غیره) و بندو (تبهکار).
سهشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۹
مطابقت خدایان روز و شب عیلامی با اشوین ها
نام خدای خورشید در میان عیلامیان ناهونته بوده که کلمۀ بومی برای خورشید است، و در آغاز نانهونده بوده که به معنی آفرینده روز است. در عهدنامه ۲۲۸۰ پیش از میلاد، خدای خورشید جای پنجم را بالای اینشوشیناک داراست، و در آن کلمات زیر تکرار میشود: پادشاه نوکر باوفای ناهونته است؛ پادشاه تابع اینشوشیناک است. این امر اهمیت دوگانهٔ این خدایان را که مظهر قانون بودند، مورد تأکید قرار میدهد: تا زمانی که بشر، حتی پادشاهان، در روشنایی زمین راه میروند، باید نسبت به خدای خورشید وفادار بمانند. اما هنگامی که به قلمرو تاریکی رسیدند، تابع اینشوشیناک قاضی مردگان میشوند.
در دین کهن آریاییان هندی و میتانی زوج خدای روشنایی و تاریکی یعنی ناهونته و این شوشی ناک عیلامیان تحت نامهای اشوین ها (خدایان عدالت) و ناستیاها (خدایان خیر و شر) ایزدان روز و شب به شمار رفته اند.
پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۹
مشابهت و مطابقت مرد آزما با لیلیت
مرد آزما بر خلاف دوالپا که افسانه ای شدۀ ماهی مرکب و دارای خاستگاه طبیعی به نظر می رسد، ریشه در باورهای کهن بابلی منسوب به لیلیت دارد که این خود به شکل لولو نیز در فرهنگ عامیانۀ ایران باقی مانده است:
مرد آزما: مردآزما، مرده آزما، مرتزما، مِردِزمال، مندرآزما یا جوان آزما موجودی افسانهای است که از آن در داستانها و افسانههای بخشهای مختلفی از ایران یاد شدهاست.
در افسانههای مردم سیستان مردآزما نام نوعی جن است که اگر کسی از وی نترسد با او دوست میشود و اگر از او بترسند با ترساندن قربانیاش را از پا درمیآورد.
در این افسانهها گفته میشود مردآزما به صورت حیوانی اهلی بر مسافران مرد پدیدار میشود و ناگهانی سخن میگوید یا تغییر شکل میدهد و با این کار میزان دلاوری و مردانگی مسافر را میآزماید. بر پایه افسانه، مردآزما بیشتر در جایهای تاریک و خلوت نمودار میشود ولی به کسی آسیبی نمیزند و به باور گروهی، در برابر افراد ترسو ظاهر نمیشود تا از آنها آسیبی نبیند. گفته میشود این داستان برای این ساخته شده تا به افراد کمجرأت قوت قلب بدهند که اگر به جای تاریک یا خلوتی رفتند کمتر بترسند زیرا به آنها گفته میشد مردآزما به افراد شجاع کاری ندارد.
در خراسان جنوبی مردآزما را «مردهآزما» هم مینامند و او را موجودی زشتروی میدانند که محل زندگیاش گورستانهای خوفناک و گاه آسیابهای کهنهٔ آبی و بادیست. او از نور گریزان است و تقلید صدای آدمی میکند. مرده آزما را بیشتر به قالب زنی زشت روی میدانند که صورتش دراز و چاک دهانش عمودیست و دندانهایش افقی و بُرّان است.
در لرستان به این موجود افسانهای «مرتزما» میگویند و از آن به عنوان موجودی ترسناک یاد میشود.
در داستانهایی دیگر مردآزما در کوچههای تاریک و خلوت از پشت دیوار ظاهر میشود و هر اندازه به او نگاه شود بزرگتر و بزرگتر میشود.
در کتاب کوچهٔ احمد شاملو نیز مردآزما به عنوان نام یکی از جنهایی است که به شکلهای گوناگونی در میآید. برخی دیگر آن را هیولا یا غولی تخیلی دانستهاند که بهصورتِ مویی ظاهر میشود و بزرگ و بزرگتر میگردد یا قدی بسیار بلند به بلندی کوه دارد.
در مناطق کردنشین از این موجود به نام جوان آزما نام برده میشود.
در ادبیات شفاهی روستاهای استان کرمان مردآزما (در گویش محلی «مندرآزما») موجودیست به باریکی دسته بیل و یک وجب قد؛ که کمکم قد میکشد. در صورت پرسش جواب میدهد و آدرس اشیاء گم شده را دقیقاً میگوید. نکته جالب آن است که در اکثر خانوادههای بزرگ (طایفهها) یک نفر که معمولاً مسن است ادعای دیدن "مندرازماً را در سنین جوانی دارد.
در فرهنگ عامه مردم از آن به نام مردوزوان یاد میشود که شبها در صحرا و بیابان ظاهر شده و به شکل مردی لاغر اندام است که به افراد تنها نزدیک میشود. اگر فرد بترسد و فرار کند مردوزوان او را دنبال کرده و رفته رفته قدش بلند و بلندتر میشود اما اگر فرد نترسد مردوزوان نمیتواند به او آسیبی برساند. چنین گفته میشود که مردوزوان دارای پاهایی بلند است که مانند ریسمان میماند و وقتی به فردی که در حال فرار است برسد بر پشتش سوار شده و پاهایش را به دور کمر او گره میزند و آن فرد از آن به بعد اسیر و گرفتار مردوزوان میشود. بیشتر پیرمردها ادعا دارند که در دوران جوانی در بیابانها مردزوان را مشاهده کردهاند. حتی گفته میشود که مردوزوان خود را به صورت بزغالهای که سخن میگوید، یا به صورت تودهای پشم گوسفند که وقتی فرد آن را برداشته در دستش تبدیل به بچه شدهاست نیز به مردم نشان دادهاست.
بنا به افسانههای قدیمی محکم گرفتن بند شلوار یا کمربند موجب ناپدید شدن مردآزما میشود.
لیلیت: لغت عبری لیلیت که معادل اکدی لیلیتو است، صفتی منشعب از ریشه لیل (ل ی ل) به معنای شب در زبان سامی اولیهاست که ترجمه تحتاللفظی آن معادل «موجود یا خداوند مؤنث ظاهر شونده در شب» میباشد. البته در کتیبههای میخی این واژهها به صورت لیلیت و لیلیتو و با معنای «ارواح بادهای بیماریزا» آورده شدهاند. واژه اکدی لیل-ایتو (Lil-itu) به معنای بانوی نسیم (Lady Air) ممکن است اشارهای باشد به الهه سومری نینلیل (Ninlil) که وی نیز به عنوان بانوی نسیم شناخته میشود. وی الهه باد جنوب و همسر انلیل (Enlil) است. در عراق قدیم، باد جنوب با هجوم طوفانهای شنی تابستانه و شیوع بیماریها شناخته میشده است.
نخستین اشاره به لیلیت در حدود ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد و به عنوان عضوی از خدایان طوفانها در اساطیر سومری است که موسوم به لیلیتو بودند. سومریان بر این اعتقاد بودند که خدایان لیلیتو شکارچی زنان و کودکان بوده و با شیرها، طوفانها، بیماریها و بیابانها مرتبطند. نخستین تصاویر ترسیم شده از خدایان لیلیتو آنان در حالتی نشان میدهد که پاها و بالهایی همچون پرندگانی موسوم به زو (Zu) دارند.
آنان تمایلات جنسی شدیدی نسبت به مردان داشتند، ولی قادر نبودند به صورت عادی اعمال جنسی را انجام دهند. چنین تصور میشد که آنان در مکانهای متروک، ویرانه و خالی از سکنه اقامت دارند. چنین تصور میشد که خدای مذکری موسوم به پازوزو (Pazuzu) در مقابل آنان مؤثر باشد.
بر اساس این اسناد لیلیت نام یکی از خدایان طبقه مذکور بودهاست. خدایان و الهههایی دیگر نیز در این ردیف قرار داشتهاند که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛ لیلو (Lilu) که نوعی جن یا بختک بهشمار میرفته، آردت لیلی (Ardat Lili) که مستخدمه لیلیت بهشمار میرفته و چنین تصور میشدهاست که وی در خواب به سراغ مردان رفته و از آنان باردار میشدهاست و همچنین ایردو لیلی (Irdu Lili)، جنی مشابه با آردت لیلی. اینان در اصل خدایان و ارواح بادها و طوفانها بودند، ولی در گذر زمان به عنوان خدایان و شیاطین شب شناخته شدند.
لقب لیلیت "دوشیزه زیبا" بودهاست. در توصیف وی گفته شدهاست که قادر به داشتن فرزند نبوده و شیری در پستانهایش نداشتهاست. در متون بابلی لیلیت به عنوان یکی از فواحش مقدس الهه ایشتار ترسیم شدهاست. در تطبیق با اساطیر بابلی، در اساطیر کهن سومری نیز، لیلیتو را به عنوان خدمتگار ایناننا (Inanna) یا دست ایناننا برشمردهاند. این متون بیان میدارند که ایناننا باکره زیبارو و فاحشگان اغواگر را به میان مردم میفرستاده تا مردان را گمراه سازند" و به همین دلیل است که وی را دست ایناننا نیز خواندهاند.
لیلیت مشابه با لیلیتو در اساطیر بابلی-سومری، آردت لیلی در اساطیر اکدی، و همچنین لا بر تو (La-bar-tu) در اساطیر آشوری، بر فحشای مقدس در معابد نظارت داشتهاست. واژه آردت لغتی است برگرفته از واژه آردتو (Ardatu) که به فواحش ومعبد و زنان جوان ازدواج نکرده اطلاق میشده و به معنای دوشیزه بودهاست. آردت لیلی نیز همچون لیلیت، تجسمی از بیماری و ناپاکی بودهاست.
برخی لیلیت را معادل کی-سیکیل-لیل-لا-که (Ki-sikil-lil-la-ke) دانستهاند که شخصیتی مؤنث در مقدمه حماسه گیلگامش است. وی به عنوان پیشکار و معشوقه لیلا (Lila) نام برده شده و به عنوان بانویی توصیف شدهاست که همه قلبها را شاد کرده و همواره در حال جیغ کشیدن است.
معادل دیگری که برای لیلیت برشمردهاند، کی-سیکیل-اود-دا-کا-را (Ki-sikil-ud-da-ka-ra) است به معنی بانویی که نور و روشنایی را دزدید یا بانویی که روشنایی را تصرف کرد و غالباً خود را به شکل ماه نشان میدهد. لازم است ذکر شود که لغتنامه مرجع انجیل تفسیرهای فوق از هویت لیلیت را مخدوش دانسته و منتفی میداند.
لیلیت را با نمادهای حیوانی بسیاری مرتبط دانستهاند. وی را با پرندگان آنزو (Anzu) (کرامر در ترجمه گیلگامش آنزو را به عنوان جغد ترجمه کردهاست، ولی اغلب آن را به عنوان عقاب، کرکس و کلاً پرندگان شکاری ترجمه میکنند. در برخی از افسانهها این پرندگان دارای سر شیر و به شکل یک عقاب غولپیکر توصیف شدهاند) شیرها، جغدها و مارها در ارتباط دانسته اند. احتمالاً تمثیلات دیگر مبنی بر اینکه لیلیت را ماری در بهشت توصیف کردهاند نیز از همینجا نشات گرفته است.
چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۹
معنی اَفد یا اَپد در سکۀ خسرو اپرویز
واژه ای که به اختصار به صورت افد یا اپد که در سکه خسرو دوم اپرویز (پرویز) به کار رفته است به صورت اَو-پَد (بی شکست و افتادن) به وضوح مطابق به خود همان معنی اَ-پرویز (اَ-پَرو-ایت اوستایی یعنی بی شکست) است.
سهشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۹
ایشتار در مقام منفی فاحشه بابلی مسیحیان
ایشتار الهۀ محبوب باستانی بین النهرین و ایران باستان در مسیحیت در نقش منفی فاحشه بابلی ظاهر شده است. در واقع آن لقب فاحشه بابلی هم که به همسر گائوماته بردیه (هامان) یا همان اِستر تورات اطلاق شده متعلق به ایشتار است که در اینجا منظور آتوسا همسر گائوماته بردیه بوده است که از لحاظ زیبایی با ایشتار مقایسه می شده است:
فاحشه بابل یا روسپی بابل (به انگلیسی: Whore of Babylon) یا بابل کبیر (به انگلیسی: Babylon the Great) یک شخصیت شیطانی در دیدگاه مسیحی است که در مکاشفه یوحنا از او نامبرده شدهاست و با مسائل آخرالزمان مرتبط است. لقب او «بابل کبیر، مادر فاحشگان و گناهان روی زمین» (یونانی: Βαβυλὼν ἡ μεγάλη, ἡ μήτηρ τῶν πορνῶν καὶ τῶν βδελυγμάτων τῆς γῆς) است.
۱ آنگاه از آن هفت فرشته که آن هفت پیاله را در دست داشتند یکی پیشآمد و با من گفت: «بیا تا مجازات آن فاحشهٔ بزرگِ لمیده بر آبهای بسیار را نشانت دهم.
۲ با او بود که پادشاهان زمین زنا کردند و از شرابِ همآغوشیهای او بود که ساکنان زمین مست شدند.»
۳ پس آن فرشته مرا در روح به بیابانی برد. در آنجا زنی دیدم نشسته بر پشت وحشی سرخفام که پیکرش یکسره با نامهای کفرآمیز پوشیده شده بود، و هفت سر و ده شاخ داشت.
۴ و زن جامهٔ سرخ و ارغوانی بر تن داشت و در برقِ طلا و جواهر و مروارید میدرخشید. جامی زرّین به دست داشت سرشار از همهٔ زشتیها و آکنده از ناپاکیِ همآغوشیهایش.
۵ و این نام مرموز بر پیشانی او نوشته شده بود: «بابِل بزرگ، مادر فواحش و زشتیهای زمین.»
۶ و دیدم که زنْ مست از خون مقدّسان است، خون آنان که بار شهادت خود در حق عیسی را بر دوش داشتند.
همین که او را دیدم سخت در شگفت شدم.
۷ فرشته با من گفت: «شگفتی تو از چیست؟ راز آن زن و آن وحش را که هفت سَر و ده شاخ دارد و زن سوار بر اوست، من برایت شرح خواهم داد.
۸ آن وحش که دیدی، زمانی بود، اکنون نیست، و بزودی از هاویه برخواهد آمد و به هلاکت خواهد رسید. از ساکنان زمین آنان که نامشان از بدو آفرینش جهان در دفتر حیات ثبت نشدهاست، از دیدن آن وحش در شگفت خواهند شد، زیرا که زمانی بود، اکنون نیست، و با اینهمه، خواهد آمد.»
۹ «اینهمه را ذهن حکیمی میطلبد تا دریابد. آن هفت سَر، هفت کوهند که آن زن بر آنها قرار دارد. همانها هفت پادشاه نیز هستند.
۱۰ از آنان پنج تن سقوط کردهاند، یکی باقی است و آن آخری هنوز نیامده است؛ امّا وقتی که به واقع بیاید، باید اندک زمانی بپاید.
۱۱ آن وحش که زمانی بود و اکنون نیست، پادشاه هشتم است. او به همان هفت تن تعلق دارد و به هلاکت خود میرسد.»
۱۲«آن ده شاخ که دیدی، دَه پادشاهند که هنوز به پادشاهی نرسیدهاند. امّا در مهلتی یکساعته از قدرت شاهان برخوردار خواهند شد، با آن وحش.
۱۳ آنان همگی یک هدف دارند و زور و قدرت خود را به وحش خواهند سپرد.
۱۴ همگی با آن بره به جنگ برخواهند خاست، امّا بره بر آنان پیروز خواهد شد، زیرا او ربِارباب و شاه شاهان است - و خواندهشدگانِ او با او خواهند بود، و برگزیدگانِ او با او خواهند بود، و پیروانِ وفادار او با او خواهند بود.»
۱۵ آنگاه فرشته با من گفت: «آن آبها که دیدی، که فاحشه بر آنها قرار دارد، همانا ملتها و جماعتها و قومها و زبانها هستند.
۱۶ آن وحش و آن ده شاخ که دیدی، از فاحشه بیزار خواهند شد. او را نابود خواهند کرد و عریان رها خواهند نمود. گوشت او را خواهند خورد و او را در آتش خواهند سوزاند.
۱۷ زیرا که خدا در دل آنها نهاده است که خواست او را برآورند و با رضای خاطرْ عنانِ قدرت و حکومت خود را به دست آن وحش بسپارند، تا آنگاه که کلام خدا بهتمامی تحقق یابد.
۱۸ و آن زن که دیدی همان شهر بزرگ است که بر پادشاهان زمین حکومت میکند.»
اشتراک در:
پستها (Atom)