نگارنده قبلاً با بررسی خدای قبیله ای سرسبزی و جهان زیرین پارسیان باستان بدین نتیجه رسیده بودم که ایزد همراه شیر و یا سوار بر شیر پارسیان باستان که شایع بوده است آمیس تریس همسر خشایارشا برای افزایش طول عمرش برای وی کودکانی را زنده به گور کرده است. نام این ایزد و الهه همزاد آن در نزد آریائیان هندو ایرانی یمه (یمه خشئته= جمشید درخشان) و یمی بوده است. آریائیان کاسی این ایزد را شوکامونا (ایزد آتش زیر زمینی) می نامیده اند و معادل شوگاب- نوسکو سومری بوده است که سمبل وی شمع و حیوان توتمی وی شیر بوده است. تجسم پارسیان از شکل این ایزد شکل پادشاه نشسته بر شیر یا در کنار شیر بوده است. امّا بومیان دیرین منطقه آن را نین گیرسو (ایزد کوره آتش زیر زمینی) نامیده و برایش معابد استوانه ای از نوع پرستشگاه ماربین اصفهان اختصاص می داده اند. لابد عنوان نین (الهه) در ترکیب نام ایزدان مذکر اشاره به بی ریش و جوان بودن و ایزد نباتی به شمار رفتن ایشان می بوده است. این ایزد دارای تن شیر- عقاب- اژدها با نینورتا (ایزد جنگاور کشاورزی صحرایی) و نابو (دارای نام اعلام شده، اسماعیل اعراب و یهود) در نزد بابلیان همان ماروتاش (ایزد ماروش بسیار درخشان) و گیدار (ایزد جنگ و نباتات) کاسیان معادل گرفته میشده است. از سوی دیگر می دانیم نابو/نینورتای شیروش خدای قبیله ای اعراب به شمار میرفته است. این می رساند که نام "آرا-با" از نظر مردم سامی و سومری بین النهرین به معنی قبیله مختص شیر یا منسوب به خدای شیروش بوده است. کثرت کلمات و اسامی معادل شیر در زبان عرب از جمله اسد، حمزه، هرمس خود گواه مقام توتمی شیر در نزد اعراب باستانی می باشد. مسلم به نظر میرسد نام مردم آرا-مو یعنی شاخهً اسکان یافته سامی شبه عرب نیز در نزد سامیان -سومریان به همان معنی مردم منسوب شیر گرفته میشده است. لذا در مجموع اشتراک جزء آرا (آره) در سه نام قبیله ای و قومی آریا؛ آرابو (عرب) و آرامو (آرامی) به سبب همین پرستش توتم ایزد دارای توتم شیر یا شیروش نزد این مردمان خاورمیانه ای بوده است و بس. خود نام پارس (فارس) در زبان سکایی به معنی پلنگ و یوز پلنگ و در زبان عربی به معنی شیر به کار رفته است.
برگه ي فلزی ارزشمندي كه از سده ي چهارم پيش از زايش مسيح (2400 سال پيش) که به قول کاوه فرخ نه در موزه ي آرميتاژ لنين گراد (سن پطرزبورگ) بلکه در موزه انگلیس نگهداري مي شود و از سواحل جنوب شرقی دریای سیاه کشف شده است. در این تصویر ایزد مورد پرستش پادشاهی هخامنشی را در مقابل پادشاهی هخامنشی می بینیم، که تصور شده است این ایزد آناهیتا یا میثره منظور است در حالی که بر اساس منابع اساطیری این تصویر متعلق به ایزد ملی جوان و بی ریش جهان زیرین پارسیان باستانی یعنی جمشید (نرگال- نوسکو درخشان و ملبس به جامهً عظمت وحشت انگیز) است که حیوان توتمی اش شیر بوده است. تاج پارسی سر وی نیز گواه و علامت شاخصی بر خدای ملی پارسیان یعنی جمشید بودن او است که تخت جمشید به نام وی خوانده شده است. لابد نام معبد-کاخ پاسارگاد (جایگاه پشتی) و این ایزد قبیله ای جهان زیرین پارسیان ملازمت و ترادف داشته است که با نام ایزد دیرین پارس جمشید پیشدادی جایگزین شده است. چنانکه خود نام پارس (به معانی توتم پلنگ/یوزپلنگ یا جایگاه کناری و پشتی و پایینی) با نام ایزد پیشدادی برادر تهمورث (تخموروپه، پهلوان سگسان درازدم= پلنگ نیرومند) همخوانی دارد.جالب است که در فرهنگ عرب جهم (تقریباً همان جم=یمه، به معنی ترشرو، اخمو، معادل جیم و جهوهً عبری) و مترادفهایش عابس، عبوس و عباس به معنی شیر درنده و خشمگین به کار رفته است. در فهرست اسامی عربی شیر به کلمات ضبوث و ضباث از ریشه ضب (سمامیس عبری= صباویث) یعنی سوسمار بر می خوریم که به نظر میرسد معنی اصلی آنها سوسمار بزرگ (اژدها، به عبری تسباه) باشد چون میدانیم عبرانیان اشنوناک عهد باستان پیش از مهاجرت بر اثر تهاجم حمورابی پرستنده همین تسباه (تیشپا) بوده اند. این می رساند نام یهوه صبایوت در اصل به معنی ایزد اژدهاوش سمی بوده است. این ایزد معادل ایزد آشوری آشّور (=خندان، اسحق) و مردوک "موش هوشو" (=موسی دارای عصای مار) به شمار میرفته است.
در اینجا مطلبی را ضمیمه می نمایم که در زمینه نفوذ دامنه زبانهای سامی و سومری بین النهرینی کهن در جنوب فلات ایران در عهد باستان است که موضوع آن نتیجه گیری از مطلب مربوطه دیگری در این زمینه می باشد:
معنی لفظی جالب آراتتا و معبد آن ازگین در زبان عبری-سامی
دوستمان رضاغیاث آبادی بااستناد به باستانشناس یوسف مجید زاده در رابطه با این اسامی میگوید: "«اِساگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوك» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد كه در حماسه سومری «اِنمِـركار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است..."
نظر به معنی لفظی نام اساگیلا یعنی معبد سر به فلک کشیده، ریشه عبری –سامی نام نیایشگاه ازگین و نام خود سرزمین آراتتا بسیار قابل توجه میگردد چون این اسامی در این زبانهای سامی به معنی دیوار نیرومند و سرزمین محل زیست گورخران معنی میدهند که با وجود اساگیلای ویرانهای شهر آراتتا در جیرفت و کثرت گورخران (خران وحشی کویری) سمت کرمان مصداق بسیار منطقی پیدا میکنند. بر این اساس بسیار جالب میگردد که نام انشان به عنوان سرزمین هخامنشیان که به همراه نام پارس قید شده است به سومری به معنی سرزمین گورخران نشانگر سرزمین کرمان و نواحی شرقی فارس میگردد.سندی هم در تکمیل این گفته وجود دارد و آن اینکه نام مکران را در زبان اوستایی و سانسکریت می توان تلخیصی مرکب از موک-خران یعنی محل خران گردنده و وحشی گرفت که لابد از ترجمه نام آرامی-سامی آراتتا یعنی سرزمین گورخران عاید گردیده است.
در مورد توتم بودن شیر نزد مردمان عرب- آرامی کثرت این عناوین و اسامی دیگر شیر که در فرهنگنامه دهخدا قید شده است، گواه صادقی است:
ابوالابطال. ابوالاحیاس. ابوالنامور. ابواجر. ابوالاجری. ابوالجرا. ابوحفض. ابوالحذرة. ابورزاح. ابوالزعفران. ابوشبل. ابوالاشبال. ابوالضیغم. ابوعریس. ابوالعرین. ابوفراس. ابوالولید. ابولیث. ابومحراب. ابومحظم. ابوالنخس. ابوالهیضم. ذواللبد (مرصع). ابوالعریف. ابومحراب. ابومحطم. ابوالنحس. ابوالهیصم. ابوالعباس. ابوالابطال. ابوجرد. ابوالاخیاس. ابوالتامور. ابوالحراة. ابوحفص. ابوالحذر. ابورزاح. ابوالزّعفران. ابوشبل. ابولیث. ابولبد (از المزهر سیوطی). ابوالحذر. ابوالحرارة. ابوالحرث. ابوالابیض. ابوالاشهب. ابوالاشبال. ابوفراس. ابوعدی (بچه شیر). ابوالحارث. بوالحارث. اسدة. اسامة. باقر. بیاض. بربار. بهنس. بهینس. متبهنس. بیهس. شاه دد. شاه ددان. سلطان وحوش. مُجَهْجَه ْ. حامی. حلبس. حلبیس. حطام. حطوم. مِحْطَم. حیةالوادی. حیدر. حیدرة. حادر. دلهث. حمارس. حارس. حمزه. دلاهث. دلهاث. ساعدة. ضبارم. ضمزر. ضمزز. طیثار. عنسة. عنترة. عفرنا. متبلل . مبربر. محمی. لبوة. لبوءة (ماده شیر). مبیح. محتصر. متحرب. محرب. مریمة. مبرر. هرماس (یادداشت مؤلف). سرحان (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسورة. لیث. هزبر (دهار). ابولبید. ابولِبَد. اخثم. اخنس. اربد. ارقب. اسجر. اسد. اشجع. اشدخ . اشهب. اصبح. اصحر. اصدع. اصهب. اصید. اضبط. اغثر. اغثی. اغثی. اغلب. افضح. اقدم. الیس. جائب العین. جاهل. جأب. جراض. جرائض. جرئض. جریاض. جرواض. جرهام. جری. جلنبط. جواس. جهضم. جهم. خابس. خبوس. خبعثنة. خباس. خثعم. خبعثن. خیس. خیتعور. خزرج. خشام. خطار. خنابس. خنوس. خنافس. خوان. دبحس. دریاس. دبخس. ذوالزوائد. ذولبیدة. راهب. رئبال. ریبال. رزم. رماحس. زفر. زائف. زباف. زنبر. زهدم. سلاقم. سلقم. سرحان. سوار. سندری. سید. ساری. ساعدة. سبر. شاکی. شجعم. شداقم. شدقم. شدید. شرابت. شرنبث. شریس. شنابث. شنبث. شندخ. شَکِم. شیظم. شیظمی. صارم. صعب. صلام. صلادم. صلقم. صلقام. صیاد. صم. صلهام. صمصام. صمة. صمادحی. صمصم. ضابط. ضبثم. ضیثم. ضموز. ضنبارم. ضنبارمة. ضباث. ضبارک. ضباثم. ضبوث. ضبر. ضبور. ضبث. ضبراک. ضرضم. ضراک. ضیغم. ضیغمی. ضیغنی. ضرغام. ضرغامة. ضرغم . ضرز. ضغز. ضمرز. طحطاح. طحن. طیشار. عادی. عارن. عثمثم. عترس. عَتَرَّس. عجوز. عرس. عذافر. عرزم. عِرْزَم . عَرازِم. عِرازِم. عرندس. عرصم. عِرْصام. عراصم. عرفاس. عفراس. عزام. عَرْهَم. عَرْهَم. عُراهِم. عروة. عسرب. عَسْلَق. عِسْلِق. عَسَلَّق. عسالق. عشارب. عَشْرَب. عَشَرَّب. عشرم. عشارم.عضمر. عطاط. عفرفرة. عفرن. عفرین. عفرناة. عَفَرْنی. عَمَیْثَل. عنابس. عنبس. عائث. عیاث. عیوث. ̍ عوف. عابس. عبوس. عباس. عیار. غثوثر. غادی. غثاغث. غثث. غشرب. غدف. غضب. غَطَمَّش. غضوب. غالی (به لغت یونانی ). غَضَوَّر. غضنفر. غضافر. غیال. فارس. فدوکس. فراسن. فراس. فروس. فصافصة. قائت. قارح. قداحس. قرضاب. قرضابة. قراضب. قرشب. قرثع. قرحان. قساقس. قسقاس. قسقس. قسور. قسورة. قصال. قِصْمِل. قَصْمَل. قُصَمِل. قضقاض. قطوب. قعنب. قعانب. قموص. قفصل. کفأت. کلب. کهمس. کریه. کِرْشَب ّ. کعانب. کعنب. لائث. لابد. لَحِم. لیث. لیث عفرین . متربد. متجبر. متقدی. متناذر. مختلی . متورد. مجالح. مُجَهْجَه. مجتری. مخسف. مختبس. مدرب. مخشف. مخثعم. مخیف. مرزبان الرازة. مرمل. مرثد. مُرَمِّل. مرزم. موهوب. مساری. مستری. مسافع. مستلحم. مِشَب ّ. مُشَرْشِر. مصحر. مصدر. مصطاد. مصمعد. مضبث. مضرج. مِطْحَر. ّ مضطبث. مضطهد. معید. معتزم. مُعْتَلی. معیل. مُغِب. مفاجی. مفترس. مقبقب. مقتمی. مقصمل. مقرنصف. ملبد. ممقر. مِنْهَت. مَنْهَس. منیخ . مودی. مهتصر. مهصار. مهرب. مهراع . مهرع . مهیب. مهصم . مهصیر. مهصر. نَتَّآت. نَتَّآج. نجید. نحام. نهام. نَهّامة. نَهامة. نهد. ناهد. نَهِر. نهوس. نهاس. نهیک. ورد. وهاس. هادی. هاصر. هاضوم. هبرزی. هترک. هدب. هزابر. هزبر. هرّ. هراثم. هرات. هرثمة. هراهر. هَرِت. هرثم. هروت. هریت. هرهار. هَسَد. هشمة. هصار. هصام. هصم. هُصَر. هَصِر. هَصْوَر. هصورة. هضام. هضوم. هصرة. هلقام. همام. هماس. همهم. هموم. همهام. هنبع. هَوّام. هَیْزَم. هیصار. هیصم. هیصور. (منتهی الارب).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر