اصغر غریبه بود
عرب دیگر در جهان نبود
آن پیر قافله،
شیخ سرود ما
گفتم غریبه ام
دیگر در این دیار...
اما دیشب به خواب نو
ما دو برادر،
با آن دو عموزاده هایمان
به دنبال کِشت نو،
در کو ههای دور دست
بار دیگر جمع شدیم
گرچه در حین کِشتمان
تراژدی رخ داد.
منِ نالان مادر مادر گویان
با خونابهً دهان گندمزاران،
رنگین نمودم
سیلابی از خون راه افتاد
این بار از آنِ مادرم نبود.
این من بودم مبدل به آتشفشان خون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر