از آنجاییکه از عهد تاریخ خود زرتشت تا رسمی شدن آیین آن توسط اردشیر بابکان حدود 750سال فاصله افتاده است؛ لذا از اینجاست که سپیتاک زرتشت شاهزاده اصلاح طلب، نواده دختری آستیاگ (آخرین پادشاه مادی/کیانی) و پسر سپیتمه (شاه-موبد ولایات جنوب قفقاز و ولیعهد آستیاگ) تبدیل به موبد درباری ویشتاسپ شده است. واین ویشتاسپی که پادشاه معاصر زرتشت به شمار رفته است،هم نماینده نام ویشتاسپ هخامنشی ساتراپ پارت و هم نماینده مخاصم و هماورد وی نام مگابرن ویشتاسپ، پادشاه گرگان و برادر بزرگ سپیتاک زرتشت (زریادر، زریر) است که خارس میتیلنی این دو برادر را به ترتیب در مقام حاکمین ولایات ماد سفلی و ولایات جنوب قفقاز، پسران آدونیس (جمشید خدای زیبایی و سرسبزی جهان زیرین پارسیان) و آفرودیت (الهه زیبایی، سپنت آرمئیتی، شاهدخت مادی آمیتی دا=دانای پاک) به شمار آورده است. کتسیاس میگوید که آستیاگ در همدان قائم شده بود ولی از برای نجات و جلوگیری از شکنجه شدن نوادگانش ویشتاسپ و سپیتاک خود را تسلیم نمود. ظاهراً این مطلب اصالت ندارد و از زبان یک مادی طرفدار آستیاگ و نوادگان محبوبش ذکر شده است. به سبب همین محبوبیت سپیتاک بوده است که در روایات اساطیری و تاریخی القاب مختلف وی که از طریق روایات مختلف به یادگار مانده اند هر یک غالباً تبدیل به افراد مستقلی شده اند. از جمله سپنتداته (اسفندیار مبلغ آیین زرتشت)، گائوماته (سرود دان)، گوتمه (حافظ سرودهای دینی)، پاتی زیت (حافظ سرودهای نیایش) و زریادر(زریر، دارای تن زرین) که از همین لقب عنوان زرتشت (دارنده تن زرین) نتیجه شده است. برای اینکه درست پی بدین نکته گرهی تاریخ اساطیری ملی و تاریخ مدون ایران باستان ببریم که نخستین بار ارنست هرتسفلد ایرانشناس معروف آلمانی به مطابقت سپیتاک پسر سپیتمه و زرتشت سپیتمان بذل توجه نموده، ولی مطلب را به طور اساسی پیگیری ننموده است. شاید هم زمانه وقت آن را به وی نداده است. نگارنده هم خیلی دیر متوجه این نظر هرتسفلد در حواشی "تاریخ ماد دیاکونوف" گردیدم، کتابی که غالباً روی میز ناهار خوری ام قرار داشته است. در اینجا برای چندمین بار به طرح صورت این مسئله می پردازم و امیدوارم که دیگر مثل نظرخانم ایمیل زن امروزی به جای بررسی و تعقل روی قضیه طرح این مسئله مزخرف گویی قلمداد نشود و لااقل کافی است همین مطلب زیر با دقت و حوصله و تأنی خوانده شود.
ابتدا نام و نشانهای پدر زرتشت سپیتمان (یا همان سپیتاک) یعنی سپیتمه (سرور سفید اندام) معرفی می نمائیم. سپیتمه در اساطیر ایرانی شاهنامه و اوستا تحت سه نام جمشید (پرستنده جام درخشان، شراب مقدس هوم)، هوم عابد و گودرز کشوادگان (شیوا سخن دانای سرودهای دینی) معرفی شده است. وی ظاهراً از سوی مادیا جهانگشای اسکیتی (فرنگرسین=پر آسیب، افراسیاب) به حکومت نواحی جنوب قفقاز منسوب شده بوده است چون در حمله غافلگیرانه کی خشثرو (کیاکسار، کیخسرو، هوخشثره) به مادیای اسکیتی در حوالی شهر مراغه در دریاچه اورمیه به عنوان حکمران منطقه و دستگیر کننده افراسیاب نشان داده میشود. بی شک به خاطر همین خدمت به مادها (کیانیان) بوده است که در مقام فرمانروایی آنجا ابقا شده و به مقام دامادی کی خشثرو یعنی ازدواج با نواده او آمیتیدا (دختر آستیاگ) نائل میگردد. همان آمیتیدای مسّنی که کورش سوم بعد از قتل همسر وی او را به دربار خویش برد و پسرانش مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک را به پسرخواندگی یا برادر خواندگی خویش برگزید. بعد هم در عهد سلطنت آستیاگ به مقام ولیعهدی وی منسوب میگردد. مکان فرمانروایی وی مطابق خبر کورشنامه گزنفون دژ شوشی قراباغ بوده است که در اساطیر کهن ایرانی به نام ور جمکرد (باغ و دژ ساخته جمشید) معروف است. گزنفون نام سپیتمه را آبرادات (مخلوق ساقط شده) و همسرش آمیتیدا را پان ته آ (مستوره و نقابپوش) آورده که به دست آراسپ (ارجاسپ) سردار کورش اسیر و سرانجام به قتل میرسد. این همان اراسپ/ارجاسپی است که در شاهنامه قاتل موبدان آتشکده آذرگشنسپ (یا اران=سرزمین آتش) درعهد ویشتاسپ و اسفندیار معرفی میگردد. جالب است در شاهنامه مکان فرمانروایی جمشید همان منطقه اران و آذربایجان نشان داده شده است چه ملل وی کاتوزیان (کادوسیان، سگپرستان)، نیساریان (جنگجویان ارانی بی ریش)، اهنوخوشی (مادها، ملت شراب و شادی) و نسودیها (کشاورزان منطقه قره باغ) ذکر گردیده است. داستان طوفان برف مربوط به جمشید مسلماً اشاره به برف و برودت زمستانی ولایات اطراف کوهستان قفقاز بزرگ است. شرح این طوفان افسانه ای اوستایی به قرآن رسیده و در آنجا جمشید تحت نام هود (هوتر سانسکریت یعنی موبد آیینی) پیامبر قوم عاد (مردم انجمنی دوردست=مغان قفقاز) معرفی گشته که به خواهش وی از آسمان باد و طوفان سرد برای نابودی قومش نازل میشود. این جمشید که نامش با هوم (شراب مقدس) ایزد قبیله ای مادها (مردم شراب و شادی) در آمیخته است به غیر از آن جمشید خدای قبیله ای شیرسوار جهان زیرین و سر سبزی پارسها است که رقیب مغلوب اژی دهاک (مردوک ایزد مارنشان بابلی) به شمار می رفته است همان ایزدی است که آمیس تریس همسر خشایارشا در سن پیری خود برای طول عمر خویش چهارده کودک پارسی را از برای وی زنده به گور کرد و همان ایزدی هندوایرانی معروف است که تخت جمشید به نام وی خوانده میشود. جالب است که این دو خدای مخاصم پارسی و بابلی هر دو بنیانگذار نوروز به شمار آمده اند. در واقع عنوان تازی (تایوچه چینی ها و تئوژیهً وندیداد اوستا یعنی اژدهای نیرومند= ضحاک ماردوش/مردوک) در اصل نه متعلق به اعراب بلکه متعلق به خویشاوندان بابلی ایشان بوده است که بعد از عهد اسلام به اعراب اختصاص یافته است. در قرآن نام پسر وی سپیتاک زرتشت نیز به صورت صالح (نیکوکار) پیامبر قوم ثمود (معدومین) قید گردیده که به سبب پی کردن شتر مقدس صالح بلای صیحه آسمانی بزرگ (به یونانی مگافونی) گرفتار می آیند. معلوم است که در اینجا نامهای زرتشت و واقعه ماگوفونی (مغ کشی داریوش) به ترتیب به معانی دارنده شتر زرین و مگافونی (صیحه بلند) گرفته شده اند. برای شناسایی زرتشت تاریخی منابع ایرانی و یونانی کنار هم در رابطه با مکان تولد و مکان حکمرانی وی که این منابع مشترکاً آنها را آذربایجان و بلخ معرفی می نمایند، باید به دقت مورد بررسی قرار گیرند چه گره معمای تاریخ اساطیری ایران در همین جا نهفته است:
چنانکه گفته شد ارنست هرتسفلد ایرانشناس و باستانشناس معروف آلمانی به درستی سپیتاک (فرد سفید اندام) پسر سپیتمه را همان زرتشت (زرین اندام) از خاندان سپیتمه دانسته است. ولی وی توجه به مکانهای فرمانروایی گائوماته بردیه (سرود دان تنومند) شوهر آتوسا دختر کورش که بنابر منابع یونانی (کتسیاس و گزنفون) که ابتدا ولایات جنوب قفقاز (آذربایجان و اران و ارمنستان) و بعد بلخ (باکتریا) بوده؛ ننموده است. چون همین دو مکان جای دیگر باز توسط کتسیاس و گزنفون به ترتیب در همان برهه زمانی حکومت کورش سوم (فریدون=هخامنشی) محل فرمانروایی سپیتاک پسر سپیتمه و پسرخوانده کورش سوم (ثراتئونه اوستا= سومین کورش) ذکر میگردد. این بدان معنی است که این سه فرد یعنی سپیتاک پسر سپیتمه و زرتشت سپیتمان و گائوماته بردیه فرد سیاسی و روحانی واحدی بوده اند. از گفتار داریوش در کتیبه بیستون و همچنین منابع یونان باستان معلوم میشود که گائوماته بردیه بلندقامت از سوی برادر خوانده همنام و سنگین وزن خود بر تمامی نیمه شرقی فلات ایران که از سوی کورش و کمبوجیه به بردیه واگذار شده بود وزارت و نظارت داشته است. یعنی حتی بر شمال غربی هندوستان. همینجا مطلب بسیار جالب میگردد چه بنا به منابع چینی در همان زمان (اواسط قرن ششم قبل از میلاد) شاهزاده گوتمه بودا (دانای حافظ سرودهای دینی) از قبیله سکیا (سکا) در همین سمت مناطق هندوستان به تبلیغ آیین خود مشغول بوده است. وقتی این مطلب را کنار آن میگذاریم که مطابق خبر کتسیاس قوم دربیکان (سکائیان برگ هئومه، دریها) بازوی نظامی سپیتاک آمُرگس (به معنی اسفندیار روئین تن یا سپیتاک از قبیله سکائیان هوم ورکه/برگ هومه) در مکان حکومتی وی در بلخ بوده اند به این همانی بودن گائوماته بردیه و گوتمه بودای بامیان و بلخ و سپیتاک زرتشت بلخ می رسیم. نکات مشترک اینان از جمله تعلیم پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک فراوان است که ما جای دیگر به طور مفصل از آنها سخن به میان آورده ایم و در این مجال شرح بیشتر نمی گنجد. اینکه گوتمه بودا بر خلاف مقر پرستش بلخ به نپال منسوب شده است از آنجاست که نام نپال در زبان تپتی معنی سرزمین مقدس را می داده است. در مورد اینکه گائوماته بردیه به دستور کمبوجیه برادر تنی خود وه یزداته بردیه را به قتل رسانده بود از شایعات دروغین سیاسی موفقیت آمیز داریوش و همدستانش در کودتا علیه خانواده کورش بعد ازقتل دو پسر (کمبوجیه و بردیه) و داماد و پسرخوانده وی (گائوماته بردیه) بوده است. به قول هرودوت کورش پیش از لشکرکشی به سوی ماساگتها (آلانهای سمت دریاچه آرال) که به مرگ وی انجامید، خواب کودتای داریوش را دیده و موضوع آن را با ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش به میان نهاده بود. داریوش و همراهان به دروغ دروغی برای مرد صالح و صادق زمان گائوماته بردیه اصلاح طلب (به قول قرآن صالح) تراشیده اند تا جریان کودتا را توجیه کنند. همانطوری که احمد شاملو به عقل سلیم دریافته بود بیشتر قرائن خصوصاً دروغهای بزرگ دامنه دار دال بر آن هستند که جریان مرگ کمبوجیه عمدی به دست همین کودتاگران صورت گرفته بوده است. اعلام رسمی شدن حکومت برادر خوانده های همنام بردیه ها (گائوماته بردیه به نیابت از وه یزداته بردیه) از آنجا عاید شد که به قول خود داریوش شایعه دروغین خبر مرگ کمبوجیه در مصر (لابد به همراه خبر نابودی سپاه وی در صحرای جنوب مصر) به ایران رسید و گائوماته بردیه به عنوان برادرخوانده و شوهر خواهر و نائب السلطنه کمبوجیه با وه یزداته بردیه برادر کوچک کمبوجیه در جنوب فارس (سمت فیروزکوه یا بندرطاهری) ملاقات نمود و در همانجا حکومت خویش به نیابت از وه یزداته بردیه را بر امپراطوری هخامنشی رسماً با بخشش مالیاتها و خدمت سربازی و اصلاحات ارضی و آزادی برده ها اعلام نمود. به سبب همین اصلاحات و تعالیم عالیه انسانی وی بوده است که نامش در تاریخ جاودانه شده است و بی خودی نیست آیین وی که توسط آشوکای بزرگ در عهد سلوکیان در هند تحت نام بوداییگری تأسیس شد، در شرق آسیا دین اخلاقی استوار دنیا شده است.
۳ نظر:
از آنجا که گفته اید ضحاک همان مردوک بابل است ،لطفا روشن کنید چرا کورش /فریدون دشمن ضحاک، در استوانه خود به
مراتب از مردوک ستایش میکند؟
وضمنن چرا او که در نظر قرآن و تورات یکتا پرست بوده خدای بابل ،مردوک را از همه بزرگتر میدارد؟
این یکی از گره های تاریخی است
مسلماً پرستش مردوک نه به خاطر خود مردوک بلکه به خاطر جلب توجه و احترام به خود مردم بابل بوده است چون مسلماً کورش عاقل میدانست که مردم و جلب قلوب آنان توسط باورهای آنان مهم است نه مجسمه های بی جان خدایان ایشان.
من دقیقاً نمی دانم در قلب و ضمیر کورش چه میگذشته است. احتمالاً مطابق سنت پارسها ایزد مهر (معادل مردک) و ایزد جهان زیرین پارسها (جمشید) را بزرگ می داشت. من یکتاپرستی را دوای دردی نمی دانم. کلاً به اخلاق علمی و انسان دوستی اعتقاد دارم. نه به باورهای محلی دینی و بارگاه خدا و خدایانی که اثباتشان هم -جز با توجیهات ناروا- نتوان کرد. یکی در دل میجوید. دیگری در کل طبیعت. آن دیگری در آسمان هفتم. یکی از مضرات این بینش دور شدن از خرد جمعی و دموکراسی و چشم به آسمان دوختن است. در حالی که در سر هر کدام ما مغزی است که می تواند از هر کدام از ما یک ادیسون خادم بشریت یا یک تیر خلاص زن به مغزهای دگر اندیش بسازد.این یک گره گاه بینشی و انسانی است که انسان بشریت و کمر خدمت بدان بندد یا کمر به خدمت خدای صمد و یا غیر صمد آسمانها. زمانی که روی صمد بودن خدا تمرکز کردم. دیدم ما مداح فردی بی نیاز شده ایم.اکنون تأکید برای جامعه اسلامی خودمان این است که حقایق دین و آیین خود را نسبی بگیریم با مطلق گرایی رایج اسلامی جوامع اسلامی به دره جنون نیستی فلاکت می بریم که آن بالا لاشخورهای جهانخوار با بالهای تیر پرواز به انتظار طعمه نشسته اند.این مطلق گرایی عربستانی نعمت بی پایان سفرههای رنگین ایشان است..
به نظر میرسد شما از موضوع بحث خارج شدید یا سعی کردید صورت مساله را پاک کنید
سوال اینجانب مربوط به اصالت یکتاپرستی نبود
چون به هر حال شما نمیتوانید به موضوعی به این مهمی بدون طرح مباحث گسترده بپردازید ویا آن را با چند جمله رد یا اثبات کنید
مساله این است که تاریخ و مذاهب بسیار منحرف شده اند و آنچه که در طول زمان بدست ما رسیده نمیتواند پایه ای برای قضاوت روی اصل وجود یا عدم وجود خدا باشد مگر آنکه ما با توجه و کنار هم گذاردن تمام علایم موجود در جهان ودر هر رشته ای به دنبال حقایق مخفی شده و منحرف شده بگردیم
من با توجه به تحقیقاتی که کرده ام با نظر شما بر مطابقت فریدون و کورش موافقم و معتقدم که شواهد فراوانی برای آن موجود است ،اما این باعث میشود که دیگر نظرات شما مورد تناقظ قرار گیرد
شما ماد ها را کیانیان می نامید در صورتی که فریدون یا کورش از شاهان پیشدادی و قبل از کیانیان است
و کورش بعد از مادها به قدرت میرسد
شما ضحاک را معادل مردوک مینامید در صورتی که مشخصات ضحاک بسیار شبیه آستیاک (اژی دهاک )آخرین پادشاه ماد و قسمتی هم نبونید آخرین حاکم بابل است که هر دو به فاصله یک سال توسط کورش سقوط میکنند
با توجه به خوابی که آستیاک در مورد کورش میبیند و داستان کودکی او و همچنین شورش هایی که بر علیه آستیاک و نبونید واقع میشود و برج سر به فلک کشیده آستیاک و نبونید وعبور کورش از رود دجله برای فتح بابل و غیبت نبونید در هنگام ورود کورش و استقبال مردم بابل وسپاهیان آستیاک از کورش ...
همه و همه مشابه داستان ضحاک و فریدون شاهنامه است
حال شما چرا ضحاک را معادل مردوکی گرفتید که کورش بعد از ورودش به بابل آن را میستاید،بسیار جای تعجب دارد
ارسال یک نظر