سه تا مقاله های اخیر نگارنده که به طور از قبل برنامه ریزی نشده و اتفاقی صرفاً بر اساس سؤالات متبادر شده بر ذهن نگارنده پدید آمدند؛ حاوی اطلاعات و نظریات جدیدی در باب نام و نشان و معنی قبایل کهن ترک و مغول است که در اینجا قسمتهای توضیحی خود در آن مقالات را در سه بند جداگانه نقل می نمایم:
وقتی نامهای شهر آلماآتا یعنی آلماآتا، ورنی و نام کوه آن یعنی آلاتائو را در رابطه با هم مورد بررسی قرار دهیم پرده از راز کهن نام این شهر کنار میرود. مشکل و معضل عدم حل معما در همین بوده است که این اسامی در رابطه با هم مورد بررسی قرار نگرفته اند. در نام کوه این شهر یعنی آلاتائو جزء "تائو" به وضوح با همان کلمه "تی" (به معنی کوه که سید احمد کسروی به شم قوی خود با مقایسه اسامی کوههای سمت غرب دریای خزر آن را دریافته است) به زبان سکایی و سانسکریت به معنی کوه است. ریشه ترکی تاغ (القاعده تلفظی از تاو) و خصوصاً ریشه فارسی و ترکی تپه (طبق قاعده تبدیل "و" به "پ" و بالعکس نظیر آو=آپ، آب) نیز برای آن قابل تصور است. اما جزء آلا هم در نام این کوه در این رابطه بیش از هر مفهوم دیگر نشانگر کلمه فارسی و سکایی آله (عقاب) یعنی پرنده سنتی شکاری صحراگردان این نواحی است. بنابراین نام آلماآتا در اصل زبان سکایی-ایرانی آلوه آتاو (آلوه-تاو، یعنی کوه عقاب) بوده است که علی القاعده به صورت آلما آتا در آمده است. چون می دانیم که حرف "و" در گروه زبانهای ایرانی (از جمله سغدی و خوارزمی) قابل تبدیل به "م" بوده است. چنانکه پسوند "وند" به صورت "مند" هم بیان میگردد. حتی اسم روسی کهن این شهر یعنی وارنی هم در گروه زبانهای ایرانی تلفظ کلمه وارغنی ایرانی (عقاب؛ اوریلو روسی که به صورت اورال نام کوهستان معروف بین شمال آسیا و اروپا است) در لهجه های زبان ترکی بوده است که در آنها حرف "غ" در میان کلمه علی القاعده به صورت "ع" یا "ء" (که در ترکیه آن را "غ" نرم نامیده اند) ادا میگردد. معنی ظاهری ترکی این کوه یعنی پدر سیب مناسبتی با این شهر سردسیری و استپی شمالی ندارد. هرودوت در شرح این نواحی و مردمان آن سمت از چهار قبیلهً کل (=تاس، کالموک)، تیساگت (خورندگان گوشت گوشت ماهی خاویار- خاوارها، خزرهای حکومتی)، جیریک (به ترکی یعنی مردم پرستنده آلت تناسلی=باشگرد یا پرستندگان کراکی-غاز=قازاق) و مردم بُزپا (احتمالاً به معنی تغذیه کننده از بزکوهی) نام می برد. از این میان سه نام اخیر متعلق به نیاکان دو مردم شکارچی ترک تبار قزاقها (به ظاهر به معنی مرد جنگی عصابی، در اصل یعنی دارنده توتم غاز) و پچنگها (به ترکی به همان معنی شکارچیان کمین کننده در پشت درختان، دورسو) می باشند که ظاهراً دو قبیله متفاوت قوم ترک واحدی بوده اند. از گفته هرودوت معلوم میشود که جیرکها در نواحی بیشه ای با کمین کردن با سگ و اسب خویش بر پشت درختان به شکار تیراندازی کرده و آن را تعقیب میکند. این امر بیشتر در مورد شرایط سرزمین پچنگها یعنی شاخه غربی این ترکان شکارچی صدق می کرده است. در واقع عنوان قزاق با آمدن شاخه ای هونها (اسلاف قرقیزان= گرازان جنگی) و قاطی شدنشان با برخی تیساگتهای قدیم (مردم خورنده ماهی خاویار، خاوارها، خزرهای حکومتی و اصلی) بدین سرزمین و مردم رسمیت و عمومیت یافته است. چنانکه میدانیم دشت پهناور قزاقستان هنوز به نام این گروه ایشان دشت قرقیز (در اینجا اساساً کیرک-اوز= پرستنده توتم آلت تناسلی یا پرستنده کراکی- غاز) نامیده میشود. مسلم به نظر میرسد در ریشه اسامی قرقیز (پرستنده قرقی) و هون (خی-ون یعنی قوم سلطنتی قرقیز و تاتار بازیلی یا منسوب به گراز =خی-اوز، خی، خاس/کاس=تونقوز) و قزاق (غازاک؛ پرستنده غاز)؛ نامهای توتمهای ایشان نهفته است. جالب است که در تاریخ جهانگشای عطاءالملک جوینی در وصف کوه محل تولد افراسیاب (پادشاه و نیای اساطیری تورانیان در نزد ایرانیان) میگوید که آن در میان دو درخت به نام قسوق (انبوه و پرپشت، منظور قبچاق/ پچنگ /جیریک) و تور (مربوط به حیوان رمنده و وحشی، منظور تیساگت) واقع بوده است و اضافه میکند: "یکی از شاخه های اویغور و اوغوز خود را از نسل شخصی میداند که از میان یک درخت بیرون آمده است. و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی در جامع تواریخ خود قوم قبچاق را از نوادگان این شخص اساطیری میداند و معتقد است که قبچاق گرفته شده از کلمه قبق است که به ترکی درخت میان پوسیده می باشد." بعد ها شاخه ای از پچنگها یا همان قبچاقها تحت نام کومانها (به فارسی آنها که در میان چوب و درخت اسکان یا کمین میکنند) به سمت بالکان یورش برده و در آن ناحیه ماندگار شدند. اعقاب ایشان اکنون گاگاوز (در اصل قبق اوز= قبیله قبق) نامیده میشوند. داستان چنگیزخان (فرمانروای بزرگ زمین) در اوزبکستان (سرزمین مغول ها و بومی تباران) و قزاقستان (سرزمین مغولها و تیساگت تباران و جیرک تباران) در روایات شفاهی به صورت حماسه آلپامیش (آلپامیشته، پهلوان و قهرمان بزرگ) در آمده است که به وضوح با اصل داستان چنگیز مشابهت تام دارد، ولی با تعجب دیده میشود که تحت این لقب نیمه ترکی- نیمه ایرانی ترجمه شده اش از اصلش چنگیز تشخیص داده نشده است. به صورت نام چواشهای سمت کنار وسطای رود ولگا به زبان سکایی یعنی خورنده محصول حاصل چوب و درخت یادآور نام آرگی پایی های (به سکایی یعنی خورندگان "ارگی= عصاره وشیره درختی"، زاغورا= زا-خورا) میهمانواز و صلح جوی کهن این نواحی است که از درختی به نام یونانی پونتیکون شیره ای به نام اسکی گرفته و آن را با شیر در آمیخته و از آن تغذیه می نموده اند. هرودوت در این سمت مردمی نیز به نام بودین (دارندگان پوست معطرحیوان ماده غیر درنده، منظور تهیه کنندگان "پوست سمور=خز") در کنار تلابهای محل شکار سمور خبر داده است که در سمت شهر چوبی گلن (غازان) میزیسته و از میوهً کاج تغذیه می نموده اند. به نظر میرسد همین مردم بودین نیاکان مردم سمت غازان (یعنی دارندگان توتم غاز/ قازاقها) بوده اند.
کلمه تات به ظاهر در زبان اوستایی به معنی جاری شدن و حرکت کردن ریشه نام تاتار در زبان فارسی و ترکی است که به معنی چاپار و قاصدی است که با اسب یا کالسکه پیام حاکمان را به دور دستها می رسانده است. تات در فارسی و ترکی به راه رفتن بچه ها نیز اطلاق شده است. بر این اساس تاتار یعنی قوم صحراگرد؛ ولی با این معنی این نام قوم خاصی را مشخص نمی کرده است که مثلاً قوم تاتار صحراگرد از تبار ترکان بوده اند یا از خویشاوندان مغولی ایشان. به بیان دیگر با این معنی نام تاتار باید فراگیر همه صحرا گردان این هر دو تیره می شده است، در حالی شواهد دال بر آن هستند که قوم صحراگرد خاصی از این نام مراد بوده است. لفظ چینی دادا (تاتا) یا دادان (تاتان) که به همین مردم تاتار اطلاق شده است ظاهراً از همان ریشه کلمه دد فارسی (موجود وحشی و پرنده وحشی، ریشه نام دال=عقاب/کرکس) یا به ترکی دارنده حیوان توتمی بدخورش و لاشخوار، نام جانداری وحشی به زبان مردم آسیای مرکزی بوده است که باید در پی پیدایی آن بر آمد. معانی دیگری که با تحقیق لغت یا به حدس برای نام تاتار آورده اند و یا میشود آورد عبارتند از مردم کناری، بیگانه، مختلف، مردم بد خورش (از ریشه ترکی تیت= بد خورش به مناسبت تغذیه گوشت سگ و روباه یا به مناسبت پرنده یا جانوری توتمی لاشخور ایشان)؛ مردم سمت کوهستان و تیرانداز است. نگارنده همچنین به دنبال ریشه توتمی این نام از گراز و خرس یا پرنده یا جانور صحرایی دیگر نیز بر آمده است ولی تا به اینجا به نتیجه مطلوبی در این باب نرسیده است. حال به کلمه سانسکریتی تیتو بر می خورم که به معنی مرغابی و مرغ سنگخوار است. چنانکه در سفرنامه ابن فضلان آمده است در نزد ترکان باشگرد در شمال دریای خزر خصوصاً پرستش درنا رایج بوده است. در ترکی استانبولی تویدان نام نوعی مرغ سرخ رنگ و شکاری بزرگ به حساب آمده است. این نام با صور دادا و دادان (به ترکی یعنی با نوک تکه پاره کننده) که چینی ها برای نام تاتارها ذکر نموده اند همخوانی دارد. لذا این مرغ شکاری با توجه به رنگی که برای آن ذکر میشود با همای سعادت ایرانی که به روایتی پرندهً خوش رنگی است از تبار کرکس-عقاب، همخوانی دارد. در تصاویر کهن اشیاء گور دخمه ها به تصاویر کرکس و عقاب فراوان بر میخوریم که نشان از اهمیت آیینی کهن آنها نزد صحراگردان کهن اوراسیا دارد. لذا در مجموع می توان نتیجه گرفت که همای سعادت ایرانی همان پرنده شکاری توتمی تاتاران بوده است که نام خود را بدیشان داده است. ظاهراً در نام چینی مغولان-تاتاران باستانی یعنی سیان بی به کلمه ایرانی و سکایی سئنَ بی (مردمی که توتمشان عقاب/سیمرغ سروراست) بر می خوریم. مفهوم چینی نام سیان بی یعنی باریک نامتمدن مفهومی سطحی و غیر منطقی را ارائه می نماید که از ظاهر این نام ایرانی و سکایی در زبان چینی عاید میشده است. نظر به اینکه نام عقاب در مغولی بورگید است. بنابراین نام قبایل مغولی بورگوت و تورگوت (توربورگوت) را به ترتیب می توان قوم عقاب و قوم "عقاب-کرکس کمیاب و نادر" (همای سعادت) معنی نمود که این دومی بیانگر نام مغولی سیان بی ها، تاتارها (در معنی دارندگان توتم عقاب/کرکس بیگانه و نادر) است.
از گفته هرودوت معلوم میشود که در منطقهً باشقیرستان حالیه "مردمی به نام جیرکها می زیسته اند که در نواحی بیشه ای با کمین کردن با سگ و اسب خویش بر پشت درختان به شکار تیراندازی کرده و آن را تعقیب میکند." این نام به چه زبانی و به چه معنی است؟ تعیین این مفهوم در رابطه با نام باشقیر یا باشگرد، باشگرت باید قابل حصول باشد. نظریات اخذ نام باشگرد و باشقیر از ریشه باش (سر، سرور) و گورد (گرگ) یا قیرخ (تراشیده) درست نیست چون در خبر نسبتاً مفصل ابن فضلان در هنگام عبور از سرزمین آنها به هیچ یک از این دو مورد اشاره نمی کند. در حالی که از باورها و توتم ها و طرز اصلاح ریش ایشان به صراحت خبر داده است. جزء ترکی باش (سر یا سرور) بی شک نشانگر مهمترین توتم ایشان بوده است و از میان توتمها تأکید ابن فضلان در درجه اول به توتم آلت تناسلی مردانه ایشان و در درجه دوم به کراکی (درنا، غاز) و مار است. در زبانهای ایرانی سکایی و یا زبان ترکی و مغولی کلمه ترکی نشانگر واژهً چور (به معنی آلت تناسلی مردانه، خصوصاً معادل ایرانی و سکایی آن) به وضوح گویای آن است که نام باشقیر اشاره بدین توتم ایشان داشته است. جزء "ت" (که علی القاعده در آخر کلمات ترکی به صورت"د" قابل بیان است مانند قورت= قورد یعنی گرگ) در صورت باشگرد یا باشگرت این نام علامت حالت جمع سکایی و مغولی است. داهه ها شاخه ای از این مردمان بوده اند چه قبرستان آلتهای سنگی بزرگ در شمال ترکمن صحرا معروف است. می دانیم در عهد ساسانی داهه ها را چول (دارندگان توتم چور) می نامیده اند که بقایای پراکنده کوچکی از ایشان در نقاط مختلف ایران قراچورلو و قرا گوزلو نام دیرین خود را حفظ کرده اند. بنابراین نام جیرک (علی القاعده گیرک، کیرک) در زبانهای ایرانی و سکایی به معنی فرد پرستنده آلت تناسلی مردانه یا پرستنده کراکی (غاز) بوده است که در معنی اول نشانگر باشقیرها و در معنی دوم نشانگر قزاقها است. به نظر میرسد دشت بزرگ قزاقستان که به نام دشت قرقیز نامیده میشود، در اساس اشاره به نام جیرکها داشته است نه اشاره به نام قرقیزها (دارندگان توتم قرقی، سمبل جنگجویی) که در نواحی دوردست شرقی در مرزهای شمال چین می زیسته اند.این خود نام تُرک است که در زبان سکایی به معنی دارنده توتم گرگ بوده است، نه باشقیرهای پرستنده توتم فالوس. در اوستا به نام قومی به نام سائینی (مردم دارنده توتم عقاب و شاهین) درود فرستاده میشود که باید همان مردم تاتار (اسب سواران) و دادار/قرقیز (پرستندگان قرقی، عقاب) یا ارامنه (هایاسا ها=مردم عقاب پرست) باشد، بنا به شواهد تاریخی و همچنین اساطیر گوک ترکان این مردم همان هونهای حکومتی شمال چین بوده اند. نام هون در زبان سانسکریت از ریشه هیه (اسب) گرفته شده باشد. می دانیم که در فرهنگنامه های فارسی کلمه هیون به عموم ستوران بزرگ از جمله شتر و اسب اطلاق میگردد. یعنی نام هیون (خیون، هون) به خاطر درشتی اسبان این مردم و برتری سرعت و نیروی این اسبان بر اسبان چینی این نام بدیشان تعلق گرفته بوده است. هونها با این نوع اسبان خود امپراطوی عظیم و متمدن چین باستان را به ستوه آورده بودند و از سوی چینیان عنوان هسنیگ نو یعنی بندگان عاصی و هراس انگیز را دریافت کرده بودند. پس از مردم اسب سار اساطیری (اسب سروران) همین هونها/تاتاران مراد بوده اند. از جمله این اسناد مهم یکی بودن تاتاران با هونها موضوع تبعید گوک ترکان سمت ماوراء النهر به سمت آرخون است، که توسط هونها صورت گرفته بود، در اساطیر به صراحت به نام تاتارها ثبت شده است. این موضوع این همانی هون با تاتار و قرقیز را بیان می نماید. ظاهراً تاتارها قبیله ارشدی بر هم تباران قرقیزی خود بوده اند. ماناس اساطیری قرقیزان همان موتو/مودو (مته خان رهبر کشورگشای هونها) است. لذا هونها (تاتاران) همانند شاخه قرقیز خود دارای دو توتم قرقی یا عقاب-کرکس رنگی (همای سعادت) و توتم اسب (محتملاً اسب اساطیری بالدار و آسمانی) بوده اند. چنانکه اشاره شد، توتم کراکی (قو، غاز یا درنا) که ابن فضلان از اهمیت پرستش آن نزد مردم باشگرد خبر داده است به وضوح حاوی ریشهً توتمی نام قزاق و دشت بزرگ قرقیز در قزاقستان است. ابن فضلان در رابطه با شگردها در باره این توتم و تومهای دیگر ایشان میگوید: "گروهی از ایشان را دیدم مار را می پرستند (اشاره به کالموکها، مغولهای مار-اژدها پرست). طایفه دیگر آنها ماهی (بالغ، توتم ماسا ختها =ماهی خدایان اشاره به توتم بلغاران، ووسون=ماسون ها) و جمعی هم کراکی (غاز- درنا) را پرستش می نمودند. به من گفتند آنها با جماعتی از دشمنان خود میجنگیدند و از ایشان شکست خوردند و کراکی (درنا، غاز) پشت سر ایشان صدا کرد و در اثر آن دشمن بعد از پیروزی شکست خورد. از این جهت است کراکی را می پرستند و می گویند: " این خدا مال ماست و اینها کار اوست. او دشمنان ما را شکست داده است." از این رو آنها این حیوان را پرستش میکنند. جالب است که در تصویر به دست آمده پازیریک نیمه انسان و نیمه گوزنی (توتم آلانها، آسی ها) با کراکی- غاز بزرگی (توتم قزاقان) در حال نبرد است.
همای سعادت (مرغ استخوان خوار)
حتی نامهای مغول و کرائیت در معیار سنجش توتمی دارای مفهوم درست تر و منطقی تری هستند و به ترتیب دارای ریشه مغولی و سانسکریتی موقو-اِل (ایل منسوب به توتم مار) و کرات (مار سمی و کشنده) می باشند. لذا تصاویر دیواری و حفاری شده بر سنگ اژدها که از عهد مغول در ایران دیده میشود می تواند اشاره به این توتم ایشان بوده باشد. در اینجا به معرفی نام نشان قوم تاتار از دایره المعارف بزرگ اسلامی می پردازیم. سؤال اصلی در این باب این است که آیا تاتارها قومی ترک تبار بوده اند و یا مغول تبار که نتیجه گیری غالب مستشرقین در این باب حاکی از این است که جملگی ابتدا مغول تبار بودند و مغولها قبل از چنگیز به طور عام تاتار خوانده میشدند ولی در میان مهاجرینشان بعد از مهاجرت شان از مغولستان، به سوی غرب زبان ترکی جایگزین زبان مغولی شان شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر