بابا طاهر عریان که محققین به واسطه در هاله ای از ابهام قرار داشتن شخصیت وی او را شخصیتی مرموز خوانده اند، فرد اساطیری است به سنت شعوبی اسلامی نمودن بزرگان تاریخ ایران کهن ، به عهد اسلامی کشانده شده است. بابا در لغت اوستایی به معنی درخشان یا پدر و طاهر به لغت عربی به معنی پاک (صدیق) بیش از آنکه نشانگر شاهزاده مردمگرا اشو زرتشت (زرین تن پاک) باشد، نشانگر مانی بنیانگذار صوفی گری ایرانی است که پیروانش به صدیقین (طاهرین) خوانده میشده اند. سه مطلب برای اثبات این امر کفایت می کند. یکی اینکه در نزد اهل حق (یارسان) او در رابطه با سومین سئوشیانت (باباخوشین، سئوشیانت استوت ارته، یعنی سود رسان استوار دارنده عدالت) یا هوشیدربامی (دانای درخشان سمت بامدادان= منظور مزدک بامدادان)، در مقام دومین سئوشیانت (اوخشیت نمنگهه زرتشتیان= یعنی پرورنده نماز یا هوشیدر ماه= دانای درخشان بزرگ یا دانای درخشان سرزمین ماد) است. میدانیم که بنای نماز و روزه از تعالیم همین مانی (سئوشیانت دوم، به یادگار مانده است. دومین دلیل این گفته معروف و اصیل در باره است که میگوید: «امسیتُ كردیاً و اصبحتُ عربیاً»(= شب را چونان كُردی بسر آورده ، بامدادان به سان عربی گرديدهام ). این گفته به وضوح منظور نسب ایرانی مادی و آرامیِ مانی است. نام سئوشیانت اول یعنی هوشیدر (دانای درخشان) یا اوخشیت ارته (پرورنده عدالت) که در رابطه با بابا طاهر ذکر نگردیده است همان گائوماته زرتشت (سرود دان زرین اندام در غرب ایران) است که در غرب فلات ایران (افغانستان) و هندوستان تحت نام گوتمه بودا (سرود دان درخشان و منور) معروف شده و به سرزمین مقدس (=نپال، در اصل منظور بلخ) منتسب شده است. سوم اینکه در بارهً عنوان این شاعر صوفی یعنی عریان گفته شده است: "صفت عریان او بیانگر دوری جستن وی از علایق دنیوی است " که می دانیم این ویژگی بزرگ تعلیمات مانی پیامبر و شاعر و نقاش و صوفی است. در واقع دو بیتی های منسوب به بابا طاهر را پیروان همدانی و لرستانی وی (صدیقین، به تحریف زرتشتیان زندیقین) سروده و به وی منتسب نموده اند حالا این معما برای تحقیق پیش می آید چه کسی در این راه بیشترین و اساسی ترین کار را انجام داده است و چه نام و نشانی داشته است؟ که مسلم به نظر میرسد فردی از همدان بوده است به نام شیخ فتحه یا شیخ برکه که خود را تحت نام پیشوای دینی خود بابا طاهر عریان معرفی کرده و اشعارش را به تخلص از وی سروده است. از توصیفاتی که از شیخ برکه به عنوان صوفی شیطانپرست و عامی حافظ قرآن یاد شده است، او را نمی توان شاعر و نویسنده معرفی کرد. لذا دلایل به نفع شیخ فتحه شاعر متخلص به بابا طاهر سنگینی میکند. گفته عین القضات در نامههای عينالقضات در باب شیخ فتحه از این قرار است : «من هرگز ندانستم كه پيری و مريدی چه بود! تا بركت... مرا به تربت فتحه بفرستاد. ديگران مىروند، اما مرا او فرستاد» (2/459، 3/395). از این گفته چنین معلوم میشود که در خبر حمدالله مستوفی شیخ برکت حافظ قرآن تحت نام خواجه حافظ ابوالعلای همدانی و شیخ فتحهً صوفی مسلک و مطرود (زندیق) تحت نام بابا طاهر دیوانه یاد شده است که مستوفی در نزهت القلوب از وجود مقبر ایشان و عین القضات همدانی در همدان خبر داده است. عین القضات ، بدون ذکر لقب باباطاهرمی نویسد: «از برکه قدّس سره شنیدم که طاهر گفت که مردمان می آیند و ریش خود به افسوس ما فرا می دارند. پس افسوس می برند و به ریش خود می دارند.» (ج 1، ص 45)؛ یا «فتحه می گوید ـ رحمة اللّه علیه ـ هفتاد سال است تا می کوشم مگر ارادت در حق طاهر درست کنم ، نمی توانم ...» (ج 1، ص 258)؛ یا «ای عزیز! این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم ، روز شنبه ...» (ج 1، ص 351)؛ و «... بر تربت فتحه و هم بر تربت طاهر، خاطر براین قرار گرفت که چیزی دیگر نویسم ...» (ج 1، ص 433). این گفته عین القضات صوفی به وضوح نقطه اتمامی است بر پیروی و پرستش بابا طاهر اساطیری (مانی) توسط فتحه که عنوان معبودش را به عنوان نام تلخصی بر خویش انتخاب نموده است.
برای آشنایی با نظریات ناتمام گذشتگان در بارهً شخصیت مبهم مانی مطالب مربوط به وی را از دایرة المعارف بزرگ اسلامی (دبا) ذکر می نمائیم:
بابا طاهر، جلد: 10شماره مقاله:4252، فرهنگ دبا (دایرة المعارف بزرگ اسلامی)
باباطاهِر، مشهور و ملقب به«عریان»، عارف و شاعر ایرانى سده 5ق/11م كه سرودههایى - اغلب - چهار لختى، در قالب دوبیتى كه بعضى از آنها به لهجهای خاص از گویشهای غرب ایران است، و نیز كلمات قصاری عارفانه از وی برجای مانده است. درباره سال تولد و وفات، نحوه معاش و طریق كسب دانش و معرفت و مسلك عارفانه او، از منابع قدیم، اطلاعات دقیق و روشنى به دست نمىآید، تا آنجا كه ادوارد هرون آلن باباطاهر را «شخصیت مرموز» خوانده، مىنویسد: درباره وی هیچ نمىدانیم (ص 12 ,3 )، و محققى دیگر (نك: ایرانیكا، بر آن است كه همه آنچه درباره باباطاهر مىدانیم، این است كه شاعری صوفىمنش و از حوالى همدان بوده است. آنچه بیشتر بر ابهام شخصیت باباطاهر مىافزاید، نخست منش درویشانه و خصلت انزواطلبانه و در نتیجه گمنام زیستن اوست و دیگر، حكایات افسانهوار و كرامات و كرامت گونههایى است كه اغلب از سوی ارادتمندانش، به وی نسبت دادهاند.
سال تولد باباطاهر: در هیچ مأخذی كهن سخنى در این باب نرفته است. برخى از نویسندگان گمانهایى زدهاند: میرزا مهدیخان كوكب، برپایه یك دو بیتى معماگونه و تفسیرپذیر منسوب به باباطاهر: مو آن بحرم كه در ظرف آمَدَستم {} مو آن نقطه كه در حرف آمدستم به هر اَلفى اَلِف قَدّی برآیه {} اَلِف قَدّم كه در اَلف آمدستم
سال ولادت او را محاسبه كرده، و عدد 326 [ق] را به عنوان سال تولد باباطاهر به دست آورده است (نك: I/839 , 2 ؛ EIایرانیكا، همانجا). علامه قزوینى ادعای كوكب را از جمله «توجیهات بسیار عجیب و غریب» دانسته(5/281)، و رشید یاسمى نیز از آن به«تكلف و حساب تراشى» (ص 68 -70) تعبیر كرده است؛ لیكن وی با استناد به همان دوبیتى و با اشاره به اهمیت عدد 000 ،1نزد اغلب ملل، و به ویژه، با تذكار اعتقاد پیروان زردشت به ظهور نابغهای «معصوم» در آغاز هر هزاره، برآن رفتهاست كه مقصود باباطاهر از واژه«الف»، سال1000م بوده، و در نتیجه وی مقارن سالهای 390 و 391ق (برابر با 1000م) زاده شده است؛ گمانهزنى رشید یاسمى نیز از انتقاد تعریض آمیز مینوی (ص 55) مصون نمانده است؛ و سرانجام، مقصود ( شرح...، 32-34) حدسیات كوكب و رشید یاسمى را ناپذیرفتنى دانسته، و به نقل از سلطان علیشاه گنابادی در دیباچه كتابِ توضیح (نك: دنباله مقاله)، مصراع چهارم دوبیتى مذكور را مبین تاریخ زندگانى باباطاهر در میانه هزاره اول ق - یعنى سده 5ق - مىداند (نیز نك: همو، باباطاهر...، 6). اگرچه هیچیك از این توجیهات پذیرفتنى نمىنماید، اما برخى از محققان، با عنایت به زمان تقریبى وفات باباطاهر (پس از 447-450ق، نك: دنباله مقاله)، اواخر سده 4ق را به عنوان تاریخ تقریبى تولد وی پذیرفتهاند (نك: صفا، 2/383؛ مقصود، همان، 5).
وفات باباطاهر: هدایت بدون ذكر مأخذی، وفات وی را در 410ق ضبط كرده است (ریاض...، 167، مجمع...، 1(2)/845). نخستین مأخذی كه در آن به نام «طاهر» - بدون ذكر القاب «بابا» و «عریان» - اشاراتى رفته، نامههای عین القضات همدانى (مق 525ق) است: اینكه عین القضات به زیارت قبر «طاهر» مىرفته (1/27)، یا «فتحه» - از عارفان معاصر و مورد احترام عینالقضات - 70 سال مىكوشیده تا ارادت خود را نسبت به «طاهر» استوار سازد و نمىتوانسته (1/258)، و یا اینكه عینالقضات گاهى نامهای را در محل تربت «طاهر» مىنوشته است (1/351، 433)، مىرساند كه اولاً، باباطاهر در همدان زیسته، و در همانجا درگذشته، و مدفون شده است و ثانیاً، در نظر اهل معرفت منزلتى داشته، و عارفى هم شأن مشایخى چون «بَرَكه» و «فتحه» - دو تن از بزرگان اهل طریقت همدان - به شمار مىرفته است. اما كهنترین مأخذ تاریخى كه در آن از ملاقات و گفتوگوی طغرل سلجوقى (د 455ق) و باباطاهر سندی به دست مىدهد، گزارش راوندی (ص 98-99)، در كتاب راحة الصدور (تألیف: 599ق) است. از این ملاقات كه طغرل به سبب آن كوكبه لشكر را متوقف كرده بود (همو، 99) و به ویژه با تأمل در لحن باباطاهر و حضور ذهن او در استشهاد به آیتى از كلام الله مجید، به مقتضای حال و مقام، چنین مستفاد مىشود كه اولاً بابا در اواخر نیمه اول سده 5ق چندان رتبت و اعتبار داشته كه سلطان مقتدر سلجوقى بوسه بر دستان وی زده، و توصیهاش را اجابت كرده، و گریسته است و سخن عتاب آلود او را برتافته، و سر ابریق شكستهای را كه بابا در انگشتش كرده، چونان تعویذی همواره با خود مىداشته است (همانجا)؛ ثانیاً، وفات باباطاهر باید پس از عبور طغرل از همدان، یعنى سالهای 447-450ق (نك: براون، اتفاق افتاده باشد؛ از اینرو، قول رضاقلى هدایت (همانجا) در ضبط سال وفات بابا (410ق) نادرست است؛ اما معاصر بودن وی با دیلمیان، چنانكه هدایت نیز بدان تصریح كرده (همانجا)، ناصواب نمىنماید. بیشتر محققان متأخر با استناد به روایت راوندی، وفات بابا را پس از 447 یا 450ق ضبط كردهاند (نك: 2 ، EIهمانجا؛ صفا، 2/383؛ مقصود، همانجا). در نتیجه، ادعای حضور باباطاهر بر سر جنازه عینالقضات و سخن گفتن با كشته وی (اوحدی، 634) و نیز حكایت رفتن خواجه نصیرالدین طوسى (د 672ق) به غاری كه بابا در آن مىبوده است و پاسخ گفتن بابا به شبهه خواجه در یك مسأله نجومى (نك: زنوزی، 2/100)، جملگى به لحاظ تاریخى پذیرفتنى نیست، اما معاصر بودن باباطاهر با ابن سینا (د 428ق) پذیرفتنى است (اوحدی، همانجا). براون نیز دیدار و گفت و گوی بابا و ابن سینا را محتمل دانسته است .(II/261)
نام پدر باباطاهر دانسته نیست، اما صاحب الذریعه از وی به «فریدون» یاد كرده است (آقابزرگ، 9(2)/642).
القاب باباطاهر: لفظ «بابا» در تمام منابع قدیم و متأخر، اعم از كتب تاریخ و تذكرهنامهها به عنوان پیشنام وی آورده شده است. این لقب بىگمان از باب تفخیم و تعظیم است. بابا معادل پیر، شیخ و مرشد است، چنانكه عارفان دیگری نیز ملقب به بابا بودهاند (نظیر بابا افضل، باباكوهى) و در واقع این لقب به پیرانِ كامل و مرشدان مكمل اطلاق مىشده است. در كشف المحجوب نیز آمده است كه به درویشان و مشایخ بزرگ فرغانه »باب» (كوتاه شده بابا) مىگفتهاند (هجویری، 301). به علاوه شاعر در 3 غزل كه به وزن دوبیتى است، طاهر و در یك غزل باباطاهر تخلص كرده است (نك: مقصود، شرح، 174-176) و در همدان نیز او را بابا مىنامیدند (آزاد، 173).
اما لقب »عریان» در هیچیك از منابع كهن، دستكم تا اواسط سده 9ق، به همراه نام وی دیده نمىشود. در جُنگ خطى مورخ 848ق موزه قونیه، نیز از وی با عنوان»قدوه العارفین باباطاهر همدانى علیهالرحمه» نام برده شده است (نك: مینوی، 55 -56). به احتمال بسیار، صفت »عریان» بیانگر دوری جستن بابا از علایق دنیوی است. با این حال، این لقب مایه پدید آمدن پندارهایى همچون سر و پا برهنه بودن بابا (اوحدی، 633) و برهنه گشتن وی در معابر عمومى (آلن، شده است؛ اگرچه روحیه درویشانه و منش قلندرانه و در نتیجه رفتار گاه متفاوت و غیر متعارف باباطاهر، در پیدایى چنان داوریهایى بىتأثیر نبوده است (نك: زرینكوب، 44). در برخى مآخذ از بابا با صفاتى چون شیفته گونه، دیوانه و دیوانه فرزانه یاد شده است (نك: راوندی، 99؛ حمدالله، 71؛ آذر، 263؛ هدایت، ریاض، 167؛ اوحدی، همانجا) و این مىرساند كه وی از جمله عقلای مجانین بوده است. انتساب بابا به همدان نیز در اغلب منابع دیده مىشود؛ علاوه بر تصریح منابع، در حافظه جمعى ایرانیان نیز باباطاهر «همدانى» است. اما لُر یا لُری یا لرستانى و یا از قوم لر به شمار آمدن وی، به گواهى پارهای منابع (نك: I/840 , 2 ؛ EIمینوی، 54؛ صبا، 495)، امری است كه بىگمان، معلول لهجه لری بعضى از اشعار اوست (نك: صفا، 2/384؛ براون، ؛ I/83 ادیب، 1؛ گُبینو، 318-319).
كرامات منتسب به باباطاهر: اغلب این نسبتها صبغه افسانهای دارد و همین عامل، بر شخصیت وی پرده ابهام مىكشد، مثل داستان ناگهان به معرفت رسیدن بابا، به گزارش آلن (ص و بیان آن: «امسیتُ كردیاً و اصبحتُ عربیاً»، از زبان خود او (برای آگاهى از برخى كرامات وی، نك: اوحدی، 634؛ زنوزی، 2/99-100؛ هدایت، همانجا؛ I/841 , 2 ؛ EIمقصود، همان، 46 بب).
باباطاهر و اهل حق: پیروان آیین »یارسان» (اهل حق)، باباطاهر را از بزرگان و اعاظم آیین خود مىدانند و او را از جمله یاران هم عقیده و همراز شاه خوشین لرستانى (406-467ق)، از بزرگان اهل حق، معرفى مىكنند (صفىزاده، 66، 75). مأخذ صفىزاده كتاب دینى نامه سرانجام است كه در آن مطالبى درباره شاه خوشین و ارتباط وی با باباطاهر آمده است: به باور اهل حق، و بر پایه مطالب نامه سرانجام (نك: 2 ، EIهمانجا)،الوهیت دارای 7 مظهر است و هر یك از آنها نیز 4 مَلَك درالتزام خویش دارد؛ باباطاهر یكى از ملائك ملتزم باباخوشین (سوم مظهر حق) محسوب مىشود (نیز نك: مینورسكى، 587). طایفه دیگری از اهل حق، یعنى نُصیریها نیز باباطاهر و اشعاری را كه وی به گویش لری سروده، دارای قدر و منزلت بسیار مىدانند (گبینو، همانجا).
آرامگاه باباطاهر: این بنا بر فراز تپهای در شمال غربى همدان، مقابل قله الوند و از سوی دیگر، مقابل بقعه امامزاده حارث (هادی) بن على(ع) ساخته شده است (نك: مقصود، همان، 82 -83). پس از عینالقضات، حمدالله مستوفى نخستین كسى است كه ضمن بر شمردن «مزارات متبركه» همدان، از مقبره بابا نشانى مىدهد (همانجا). آرامگاه قدیم وی در سده 6ق، به صورت برج آجری 8 ضلعى ساخته شد (مقصود، همان، 61). این برج در اوایل سده 14ش در معرض ویرانى قرار داشت؛ از این رو، نخست در 1317ش تجدید بنای آن در دستور كار قرار گرفت، اما ناتمام ماند. بار دیگر، در سالهای 1329- 1331ش مرمت و بازسازی شد. سرانجام، به اهتمام انجمن آثار ملى، آرامگاه كنونى وی در سالهای 1346-1349ش بنیاد نهاده شد (نك: همو، باباطاهر، 18، شرح، 62، 64، 68، 69؛ صفایى، 12-17). در جوار آرامگاه باباطاهر مقبره شماری از مشاهیر همدان نیز قرار دارد.
شعر باباطاهر: عمده آوازه باباطاهر مرهون دوبیتیهای عوام فهم و خواص پسند اوست. اطلاق دوبیتى (و ترانه) به این نوع شعر، در سدههای اخیر بیشتر رایج شده است و قدما معمولاً به آن فهلوی و فهلویات مىگفتند (نك: شمس قیس، 112-113، 162). برپایه اسنادی كه در دست است، ایرانیان دستكم در نواحى مركزی و غرب كشور، از دیرباز به این نوع شعر ساده مردمى گرایش داشتهاند: صاحب المعجم از شعف و ولع «كافّه اهل عراق [عجم]» به سرودن و خواندن و استماع اشعار فهلوی خبر مىدهد (همو، 162؛ نیز نك: راوندی، 344).
در برخى از مآخذ فارسى به تفاوت دوبیتى با رباعى (به لحاظ وزن و مضمون) عنایتى نشده است و به صرف چهار لختى بودن، دوبیتیهای بابا را رباعى نامیدهاند، و یا در مواردی از آن به هر دو لفظ (دوبیتى، رباعى) تعبیر كردهاند (هدایت، ریاض، 167؛ مقصود، همان، 86، 91، 98). از میان خاورشناسان، آلن به این نكته توجه كرده است و با اشاره به وزن خاص دوبیتى، یعنى هزج مسدّس محذوف، مىنویسد: ایرانیان خود همواره از سرودههای چهار لختى باباطاهر به »رباعیات» تعبیر كردهاند (ص 7 )؛ اما دیگر خاورشناسان، بدون اشاره به لفظ «دوبیتى»، سرودههایوی را «چهارپاره» نامیدهاند (برایمثال، نك: I/839 , 2 ؛ EIریپكا، 216) .
لهجه اشعار باباطاهر: به روشنى دانسته نیست كه چرا شماری از دوبیتیهای شاعران دیگر، اعم از گمنام یا شناخته شده، به نسخههای خطى و چاپى اشعار باباطاهر راه یافته است (شمیسا، 270، 274؛ I/840 , 2 و از سوی دیگر، به لحاظ گرایش فارسى زبانان به دوبیتى و اشعار فهلوی (ترانه) و تداول آن در میان مردم، در گویش سرودههای بابا تصرفاتى صورت گرفته، و رفته رفته به زبان رسمى ادبى (فارسى دری) نزدیك شده است (صفا، 2/384). حتى برخى، عروض فهلویِ شماری از سرودههای باباطاهر را بر عروض رسمى دوبیتى، یعنى بحر هزج مسدس محذوف (یا مقصور): مفاعیلن، مفاعیلن، فعولن (یا مفاعیل) منطبق ساختهاند (نك: شمیسا، 289-290). كهنترین مأخذ كه در آن یكى از دوبیتیهای منسوب به باباطاهر (بدون اشاره به نام سراینده) آمده، المعجم است (شمس قیس، 113). همین دوبیتى، پس از تصرفاتى كه در وزن و زبان آن صورت گرفته، در نسخه دیوان باباطاهر (ص 56، شم 210) وحید دستگردی ضبط شده، و نمونه مناسبى است برای باز نمودن تصرفات در شعر بابا.
برخى از صاحبان كتابهای تذكره و محققان معاصر، زبان وی را «راژی» (اوحدی، 634)، «راجى» (آذر، 263) و «رازی» (هدایت، همانجا؛ اِته، 31) دانستهاند. پیداست كه این هر 3 لفظ به گویش قدیم اهل ری بازمىگردد. برخى نیز زباناشعار او را لری مىدانند (ادیب، 1؛ صفا، همانجا؛ گبینو، 319). رپیكا گویش اشعار بابا را «محلى»، و سرودههایش را از مقوله ادبیات عامیانه دانسته، و بر آن است كه شاعران دورههای بعد (مثلاً عبید زاكانى و...) گویشهای محلى را در آثار هجو و هزل به كار مىبردند (ص 74) . اما آبراهامیان (نك: ایرانیكا، میان لهجه سرودههای باباطاهر و كلیمیان همدان، قائل به قرابتى شده است و ناتل خانلری (ص 38-39) ضمن بر شمردن مواردی از اختلافات در ضمایر و وجوه تصریفى افعال در لهجههای یهودیان همدان و سرودههای بابا، نظر آبراهامیان را مردود دانسته است. براون ضمن اشاره به نظر چند تن از خاورشناسان )، I/26-27) این سخن كلمان هوار را نقل مىكند كه برخى از لهجههای غرب ایران با زبان اوستایى پیوستگى دارد كه هوار از آنها به »مادی جدید» یا «پهلوی مسلمان» [پهلوی دوره اسلامى] تعبیر كرده است و در ادامه بحث لهجه سرودههای بابا را نیز از جمله این گویشها دانسته است (نیز نك: هوار، 502-503) .
درباره چگونگىتلفظ و آواشناسىسرودههایباباطاهر كوششهایى صورت گرفته است: هوار پارهای از مشخصات زبانشناختى و آوایى واژههای محلى اشعار وی را بررسى كرده (نك: ص 510 -507 )، و ادیب طوسى (ص 2-16) و مهرداد بهار (ص 7-21) شماری از اشعار بابا را تجزیه و تحلیل و آوانویسى كرده، و معنى واژهها و ابیات محلى آنها را به دست دادهاند.
نسخهها: كهنترین نسخه خطى شناخته شده از سرودههای بابا نسخهای است در قونیه، از مجموعه شم 2546، مشتمل بر 25 بیت (دو قطعه و 8 دوبیتى) كه در 848ق تحریر و حركتگذاری شده است (نك: مینوی، 55 - 58)؛ 8 دوبیتى او نیز در عرفات العاشقین (نك: اوحدی، 634) ضبط شده، و در برخى تذكرههای تألیف شده در سدههای 12 و 13ق هم شماری از دوبیتیهای وی نقل شده است (از جمله،نك:آذر،263-264؛هدایت،همان،167-169، مجمع، 1(2)/845- 846). دستنویسهای بسیاری از سرودههای بابا، به ضمیمه مجموعهها یا مستقلاً، در كتابخانههای مختلف موجود است (نك: منزوی، خطى، 4/2827- 2828، خطى مشترك، 7/15، 9/2003-2004).
از نخستین نسخههای چاپى اشعار بابا، نسخه هوار است كه در 1885م به چاپ رسیده، و آن مشتمل بر 59 دوبیتى و ترجمه فرانسوی آنهاست با اشاره به موارد اختلاف نسخه بدلها در ذیل هر دوبیتى (نك: هوار، ff. .(513 همو در 1908م، 28 دوبیتى دیگر و یك غزل بابا را نیز انتشار داد (مقصود، شرح، 97- 98). سپس آلن، برپایه 59 دوبیتى چاپ هوار و نسخهای كهنتر كه در مجموعه شخصى خود وی بوده (نك: ص در 1902م ترجمه منثوری از دوبیتیهای بابا را به همراه برگردان منظوم خانم كرتیس برنتن به انگلیسى، در لندن منتشر ساخت. پس از آن چند تن از خاورشناسان و مترجمان، سرودههای باباطاهر را به زبانهای آلمانى (لشچینسكى)، ارمنى (آبراهامیان، بارون آرام گارونه)، اردو (حضور احمد سلیم) و... ترجمه كردند (نك: اذكایى، 73-74؛ مقصود، همان، 97- 98، 915-916).
مضامین اشعار: دوبیتیهای بابا، به سبب اشتمال بر مضامین ساده و روان و دوری از صنایع غامض و تكلفهای فاضلانه، در حافظه بیشتر ایرانیان نفوذ كرده است و آنها را گاهى با ساز (نى، تار) یا بدون موسیقى زمزمه مى كنند و شماری از ابیات او صبغه تمثیلى یافته است. عناصر طبیعت - كوه و صحرا و گل و گیاه - عواطف لطیف و احساسات رقیق، درویشى، قلندری و ملامتى، غم غربت و درد دلتنگى، اندوه بىسامانى و حسرت وصال، شكوه از ناپایداری و بىوفایى، دلدادگى و وفای به عهد، اعتراف به گناه و پوزش از خالق رحمان، مویههای حاصل از هجران، شور و جذبههای عشق افلاطونى و... از جمله مضامین بارز شعر باباطاهر است (برای نمونه، نك: همان، 103-106، 108-112، 118- 122، جم). تمییز عشق لاهوتى از عشق ناسوتى در سرودههای وی دشوار است و در یك كلام، باباطاهر شاعری است صاحب درد و پاسدارِ «آبروی فقر و قناعت»، و همین خصلت، چهره او را در میان برخى شاعران دیگر، به ویژه شاعرانى كه پایگاه شعر را تا حد وسیله دریافت صله فرود آورده بودند، ممتاز ساخته است.
كلمات قصار : بجز دوبیتیها، رسالهای عرفانى، مشتمل بر «اشارات» یا كلمات قصار، به زبان عربى نیز به بابا منسوب است كه با اختلاف در 23 باب و 368 «كلمه» (باباطاهر، 82 -112) و 50 باب و 421 «كلمه» (نك: مقصود، همان، 260-740) تدوین شده است. این رساله از دیرباز موردتوجه صوفیه بوده، و هدایت ( مجمع، 1(2)/845) با عنوان رسالات از آن یاد كرده است. بر این كلمات شروحى نوشتهاند و نخستین آنها را به عینالقضات نسبت مىدهند؛ اما بنا بر شواهد موجود، از او نیست (نك: مقصود، همان، 924؛ دانشپژوه، 945).
شرحى دیگر با عنوان الفتوحات الربانیه فى مزج الاشارات الهمدانیه توسط محمد بن ابراهیم خطیب وزیری و به خواهش شیخ ابوالبقاء احمدی، در فاصله شعبان 889 تا 890 ق تألیف شده است (نك: مقصود، همان، 741- 908). شرح مذكور به شیوه مزجى (آمیخته با متن) است و كلمات بابا، با متن شارح و اقوال عارفان و صوفیان در آمیخته است، چندانكه خواننده ناآشنا با كلمات باباطاهر، قادر به تشخیص عبارت وی نخواهد بود.
بجز اینها، دو شرح از كلمات قصار وی به وسیله ملامحمد گنابادی، مشتهر به سلطان علیشاه (1251-1327ق) تألیف شده است: نخست، شرحى به زبان فارسى با عنوان توضیح (1326ق) كه در 1333ق چاپ شده، و دیگری به زبان عربى و با عنوان ایضاح (چ 1347ق).
اما شمار نسخههای خطى شرح كلمات قصار منسوب به عینالقضات كه در كتابخانههای مختلف موجود است، بسیار نیست (نك: همان، 249-252).
با مطالعه كلمات قصار بابا و شروح آن چنین مستفاد مىشود كه وی نه فردی عامى، بلكه دانشمندی است كه در باب مسائلى چون علم و معرفت، عقل و نفس، دنیا و عقبى، اشاره و وجد و سماع، مشاهده و مراقبه، زهد و توكل و رضا، سكر و محبت، فقر و فنا و...، یعنى به جزئىترین اصول فقه و شریعت تا پیچیدهترین دقایق فلسفه و عرفان و تصوف، احاطه كامل داشته، و عارف كامل و مرشد مكمل زمان خود بوده است، و به نظر مىرسد حق با بِرتِلس بوده كه گفته است: دانشمندانى، از جمله باباطاهر، پس از طى مراحل علم، به جرگه تصوف در مىآمدند (ص 340-342).
مآخذ: آذربیگدلى، لطفعلى، آتشكده، به كوشش جعفر شهیدی، تهران، 1337ش؛ آزاد همدانى، على محمد، «مشاهیر همدان»، دیوان، به كوشش محمدآزاد، تهران، 1356ش؛ آقابزرگ، الذریعه؛ اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسى، ترجمه رضازاده شفق، تهران، 1356ش؛ ادیب طوسى، محمدامین، «فهلویات لری»، نشریه دانشكده ادبیات تبریز، 1337ش؛ اذكایى، پرویز، «دیوان باباطاهر»، هنر و مردم، تهران، 1354ش، شم 152؛ اوحدی بلیانى، محمد، عرفاتالعاشقین، نسخه خطى كتابخانه ملى ملك، شم 5324؛ باباطاهر، دیوان، به كوشش وحید دستگردی، تهران، 1347ش؛ برتلس، ی. ا.، تاریخ ادبیات فارسى، از دوران فردوسى تا پایان عهد سلجوقى، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، 1375ش؛ بهار، مهرداد، «شعری چند به گویش همدانى»، پژوهشنامه فرهنگستان زبان ایران، تهران، 1357ش؛ حمدالله مستوفى، نزهةالقلوب، به كوشش گ. لسترنج، لیدن، 1913م؛ دانشپژوه، محمدتقى، «سرانجام اهل حق و باباطاهر همدانى»، راهنمای كتاب، تهران، 1354ش، س 18، شم 4-6؛ راوندی، محمد، راحةالصدور، به كوشش محمد اقبال، تهران، 1333ش؛ رشید یاسمى، غلامرضا، «باباطاهر عریان»، ارمغان، تهران، 1308ش، س 10، شم 1؛ زرینكوب، عبدالحسین ، دنباله جستوجو در تصوف ایران، تهران، 1362ش؛ زنوزی، محمدحسن، ریاض الجنه، به كوشش على رفیعى، تهران، 1378ش؛ شمس قیس رازی، المعجم، به كوشش سیروس شمیسا، تهران، 1373ش؛ شمیسا، سیروس، سیر رباعى در شعر فارسى، تهران، 1363ش؛ صبا، محمدمظفر حسین، تذكره روز روشن، به كوشش محمدحسین ركنزاده آدمیت، تهران، 1343ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1336ش؛ صفایى، ابراهیم، «آرامگاه باباطاهر»، ارمغان، تهران، 1338ش، س 28، شم 1؛ صفىزاده، صدیق، دانشنامه نامآوران یارسان، تهران، 1376ش؛ عینالقضات همدانى، نامهها، به كوشش علینقى منزوی و عفیف عسیران، تهران، 1362ش؛ قزوینى، محمد، یادداشتها، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1346ش؛ گبینو، ژ. آ.، سفرنامه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، 1367ش؛ مقصود، جواد، بابا طاهر عریان همدانى، تهران، 1355ش؛ همو، شرح احوال و آثار و دوبیتیهای باباطاهر عریان، تهران، 1354ش؛ منزوی، خطى؛ همو، خطى مشترك؛ مینورسكى، و.، «شرح حال باباطاهر، عارف و شاعر ایرانى»، ترجمه نصرتالله كاسمى، ارمغان، تهران، 1307ش، س 9، شم 10؛ مینوی، مجتبى، «از خزاین تركیه»، مجله دانشكده ادبیات، تهران، 1335ش، شم 4(2)؛ ناتل خانلری، پرویز،«دوبیتیهای باباطاهر»، پیام نو، تهران، 1332ش، س 1، شم 9؛ هجویری، على، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكى، تهران، 1371ش؛ هدایت، رضاقلى، ریاض العارفین، تهران، 1316ش؛ همو، مجمعالفصحا، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1339ش؛ نیز:
, E. H., introd. and tr. B ? b ? T ? hir Hamad ? n / Ury ? n, Tehran, 1963; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; Huart, C., X Les Quatrains de B @ b @ T @ hir q Ury @ n n , JA, 1885, vol. VI; Iranica; Rypka, J., Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.
هرمز رحیمیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر