یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۱

مطابقت تائوتیکا با ورامین

در نقشه های بطلمیوسی در سمت جنوب شهر ری شهری به نام تائوتیکا (مروارید) دیده میشود که با ورامین قابل سنجش است:
तौतिक m. tautika pearl-oyster
तौतिक n. tautika pearl
वार m. vAra anything chosen or choice or exquisite
मीन m. mina a fish
در این منطقه پرستش اپم نپات (ایزد ناف آبها، ائا) رایج بوده و در تپه میل باستانی بین ری و ورامین نقش ماهی دیده میشود.

شنبه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۱

مطابقت آرادریفا و آرگاروس داکای نقشه های بطلمیوسی با داران و کاشان

شهر آرادریفای نقشه های بطلمیوسی به معنی محل درخت دهنده (اردَ-ریفا) یا محل درختان رسا (آرَ-دروفا) ، در بین کاشان (آرگاروس داکا) و اصفهان (آسپادانا) می تواند همان شهر داران کنونی باشد:
अरड m. araDa tree
रिफति{रिफ्} verb riphati[riph] give
Ara: رسا
drupha: درخت
نام کاشان (محل چشمۀ مطلوب) در نقشه های بطلمیوسی آرگاروس داکا (دارای چشمۀ آب عالی) ذکر شده است.
अर्घार्ह adj. arghArha a superior
उत्स m. u[t]sa fountain
दाय m. dAya[ka] place

پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۱

مطابقت معنی محتمل خایدالو با خرم آباد (خورومیثره، خورموه)

خایدالو باستانی (دژ اصلی) در سمت شمال عیلام را با خرم آباد سنجیده اند. نام خایدالو با خورموه (خورومیثره، خورو-میث-ره محل باشکوه و خُرم) مرتبط به نظر می رسد:
काय m. kAya house
काय m. kAya capital
काय m. kAya principal
ख n. kha city
ढाल n. DhAla shield

آیا نام ارمنستان به معنی سرزمین جایگاه عقاب است؟

در مورد نامهای ارمنستان تا به حال به سه نظر سرزمین ماه (آرمای ‌لوویایی به معنی ماه)، سرزمین آهن (سرزمین استخراج آهن، هایاسا؟) و سرزمین عقاب را مطرح نموده ام: نام نیای اساطیری ارامنه یعنی هایک رابطه ای با هاو (پرنده) دارد. و آله (آره) در فرهنگ ایرانی را میشود به معنی عقاب گرفت. سائینی اوستا (سرزمین عقاب، سوئنس استرابون) که در سمت ارمنستان یاد شده، بعلاوۀ اسطورۀ پرومتئوس و عقاب در قفقاز در این باب، در تأیید این نظر هستند.
استرابون می گوید که سکاها در ارمنستان (ارمنستان اصلی، آرتساخ، قره باغ در مجاورت ماد) بهترین زمین‌ها را تصرف کردند و به نام خویش سکاشنه (سرزمین سکائیان) خواندند. در اینجا نام ارمنی آرتساخ بر گرفته از واژۀ آرتسیو (عقاب)، نام ارمن را با اره (آره، آله، عقاب) در زبانهای هندواروپایی پیوند می دهد.
هیئت باستانی آرداخونی متعلق به آرتساخ را نیز در زبانهای هندواروپایی می توان به معنی جایگاه شاهین گرفت.
صورت سوخمبی (سوخمی) و سومخبی (سومخی) نام ارامنه در نزد گرجی‌ها را هم می توان بر گرفته از suwia(s)-kuemi زبان هتیتی یعنی پرندۀ کُشنده (عقاب) گرفت.
تصویر تیگران بزرگ پادشاه ارمنستان در آغاز عهد رومیها با نقش دو عقاب بر تاجی که کنگره هایی شبیه پَر دارد.

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۱

معنی محتمل جاپلق

جاپلق به ظاهر می تواند به معنی محل باغستان و میوه باشد:
حمدالله مستوفی در سدۀ هشتم از جاپلقی یاد کرده است که عروج و سوسن خوانده می شد که شهری کوچک بر دو جانب آب و دارای باغستان بسیار نارنج و ترنج و لیمو و درخت گرمسیری فراوان بود (ص 70) اما نباید آن را با جاپلق لرستان یکی دانست. لسترنج (ص 245) مکان این جاپلق را چهار فرسخی شمال غربی ایذه در دو جانب رود (کارون) آورده است.
ja: place
फल n. phala[bhara-k] fruit
ولی اگر به معانی سنسکریتی نامهای دیگر جاپلق اعتماد کنیم، در آنجاها روابط زناشویی غیر عادی بر قرار بوده است:
ऊरुज m. Uruja vaizya, prostitute
सूषणा f. sUSaNA aparturient woman
सुषण adj. suSaNa easy to be acquired
در این صورت نام جاپلق از تلخیص ترکیب جا- پئیریکا یعنی محل زنان خواهان بیگانه عاید شده است:
ja:جا
pairi-ka (خواهان بیگانه)
पारक्य adj. pArakya (palaga) belonging to an other or a stranger
در فرگرد اول وندیداد، بند ۱۰ هم بدین سنت آن نواحی اشاره شده است: هشتمین از جاها و شهرها که من اهورا مزدا بهترین بیافریدم اوروَی پر چراگاه (لرستان) است. آنگاه برای آن انگره مینوی پر مرگ، گناهان ساری را فراز آفرید.
دلیل از بین رفتن نام جاپلق ها هم می تواند همین معنی ناخوشایند آنها بوده باشد.

یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۱

اتیمولوژی برید

برید عربی یعنی «نامه بر» معرّب از بَرَ-ئیتی زبانهای قدیم ایرانی یعنی آنکه شغلش بردن است، می باشد.
भरते{भृ} verb bharate[bhR] carry

معانی نامهای کهن اهواز و خرمشهر

معنی نام اهواز که اگر آن را به همین صورت برگرفته از زبانهای قدیم ایرانی بگیریم:
از آنجا که یکی از شکنجه های عیلامیان افکندن مجرمین پیش ماران افعی بوده است و اهواز محل مار شکنج به شمار می رفته، لذا احتمال معنی مار اَفعی (اَهی- وَذَ) برای نام اهواز محتمل است:
अहि m. ahi snake
वध m. vadha killing
اندر کوههای وی [اهواز] مار شکنج است. (حدود العالم).
زیر خلاف تو جای مار شکنج است
مرد که عاقل بود حذر کند از مار.
فرخی.
بر این پایه نام اهواز در نقشه های بطلمیوسی یعنی تَریانه را می توان محل هجوم موجود خشمناک در نظر گرفت که در منطقۀ کیسیا (جنوب خوزستان) دیده میشود:
tara: furious
yana: place
نام محمرۀ (سرخ) خرمشهر ترجمۀ نام کهن آن آگینس (اگینی، به رنگ خون) است.

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۴۰۱

ریشۀ هندوایرانی و عربی تِی و طَیّ

به نظر می رسد طَیّ عربی (به معنی پیچیدن در قاموس قرآن) تَی سنسکریتی و تای اوستایی یعنی رفتن به سوی مقصدی را در خود هضم کرده است:
तयते{तय्} verb 1 tayate[tay] go towards or out of
نام بنی طَیّ (اولاد موجود در هم پیچنده، تازیگ، اولاد مار) می تواند اشاره به توتم مار نیاکان آنها باشد؛ چون نام دیگر بنی طَیّ، بنو حَیّه (اولاد مار) بوده است:
तात m. tA[ta] father
अग m. aga (azhi) snake

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۱

اتیمولوژی کِشتی

کِشتی فارسی نظر به معادل سنسکریتی آن، از کشتیک فارسی میانه به معنی مسافرت کنندۀ کشنده می آید:
चेष्टयते{चेष्ट्} verb caus. cheshTayate[cheshT] drive
टिकते{टीक्} verb Tikate[Tik] trip

مطابقت انوچتۀ نقشه های بطلمیوسی با گناوه

سوای مطابقت جغرافیایی، نامهای آنها هم مترادف به نظر می رسند:
अनु- (ánu-) after, along, alongside
स्थापयति{स्था} verb caus. sthApayati[sthA] place
نام گناوه (جناوه، جنابه) هم به صورت جین-اَوَ به معنی محل کناری است.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۱

معنی نام اجاپیر (ایذه)

اجاپیر (ایذه) می تواند به معنی محل چوپانان باشد:
چون نام مالمیر (صاحب دامها) متعلق به ایذه هم مترادف اجاپیر و ایذه (ایذه-ج، جای دامپرورها) به نظر می رسد:
अजपाल m. ajapAla (ajapara) shepherd
एडक f. eDa[ka] ewe

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۱

مطابقت شهر هدیفون باستانی با هندیجان

منابع یونانی کهن در کنار هندیجان (زهره) از شهری به نام هدیفون یاد کرده اند که نام و مکانش یاد آور هندیجان (محل سدّ) است:
हेडति{हेड्} verb 1 heDati[heD] surround
معنی احاطه شده و درون سدّ آب و حصار هدیفون همان معنی هندیجان (محل سد) است. بعلاوه اینکه شکل ظاهری خود را هم تا حدود زیادی حفظ کرده است.
در آن سمت نام رامشیر (خلف آباد) با خابران قدیم (رامشیر باستانی) و نام مهرویان با ریو اردشیر عهد ساسانی و نام انوچته (محل کناری) در نقشه های بطلمیوسی با گناوه مطابقت می نمایند.

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۱

مطابقت روانسر با کامبادنه

روانسر در معنی روان-سار (شاد کننده روان، مفرّح) ترجمۀ نام کامبادنۀ باستانی (محل کامرانی) است. محل آنها نیز با هم مطابقت دارد:
कम् kam happiness
पाद m. pAda quarter
سنگ‌نوشتهٔ داریوش در بیستون اشاره می‌کند که در دورهٔ هخامنشی، جادهٔ زاگرس که میان‌رودان را به سرزمین‌های ایرانی پیوند می‌داد، به وسیلهٔ کَمبَدَه کنترل می‌شد. ایزیدور خاراکسی (۵) گزارش می‌دهد که در دورهٔ حکومت سلوکیان و پارتیان، کامبادن ساتراپی‌ای بود که شهر اصلی آن باپتانا بوده‌است و در دامنه‌های کوهی که تمثال سمیرامیس بر آن نقش شده بود، قرار داشت.
به عقیدهٔ کارل مولر و یوزف مارکوارت، باپتانا در حقیقت ضبط نادرست باگستانا است و بنابراین، گواهی‌های ایزیدور نشان می‌دهند که کامبادن در نزدیکی شهر بیستون قرار داشته‌است. قلمرو کامبادن ممکن است تا حوالی کنگاور که بر پایهٔ گفته‌های ایزیدور (۵–۶) منزلگاه بعدی در شرق بیستون بود، گسترش یافته باشد. کوه کامباندوس که نامش توسط پلینی ذکر شده، با کوه زارنا در نزدیکی روانسر قابل تطبیق می باشد.

معنی نام کرمانشاه (قرمیسین)

هیئت قرمیسین (کرما-شین) نام کرمانشاه (کر-مان- شیه) به معنی محل استوار و نیرومند یا محل خانه های سفت و سنگی و غار سنگی است. در محل شهر کرمانشاه در عهد اسکندر شهری به نام ستیا (نیرومند) وجود داشت و کرمان-شان مترادف و جایگزین آن است یعنی محل نیرومند:
क्रम m. krama strength
क्रम m. krama power
shayana: place, quarter
واژۀ معرّب قهرمان هم با جزء کرَمَ آن مرتبط است.
کرمانج و مخفف آن کرما (کلما) به فارسی و کُردی به معنی خانه سنگی و غار است. (از ریشه ک٘ر= سنگی). جزء کرما در نام اساطیری کرمائیل (منسوب به کرما) هم که آشپز رهاننده نیاکان کُردان به شمار رفته، دیده میشود.
نام قبیلۀ ساگارتی (نیاکان گورانها) هم که در عهد داریوش در سمت اربیل قیام کرده بودند به معنی سنگ کن و غارنشین است. (تاریخ ماد دیاکونوف صفحه67).
مسلّم به نظر می رسد شهر ستیا (سخت، استوار) که اسکندر سر راه بابل به همدان بعد از کارس (کرند) از آن عبور نموده، همین کرمانشاه است.

گرایش فکری فردوسی و نام زادگاه بهشتی وی

می توان گفت که فردوسی گرایش به فرقۀ شعوبیه (ضد عمر و عرب) داشته است. مجمعی با هستۀ روشنفکران ایرانی که مقام ایرانی بودن را بر عرب ترجیح می داده اند و بر سلطۀ فرهنگی و سیاسی ایشان علم اعتراض بر افراشته بودند. با این همه فردوسی راه دیگری به غیر از راه پر درد سر و انقلاب فرهنگی-سیاسی المقفع در این مبارزه در پیش گرفت. او با آواز حماسی پر فراز و فروغ شاهنامۀ ایران شکوهمند گذشتۀ خود، ایرانی را در عهد از خود بیگانگی و فراموشی آیین و شعائر نزد اکثریت ایرانیان، به بازگشت به خود دعوت نمود و در این راه از شعوبیون موفق تر بود و کار فرهنگی سترگش کار کارستان شد.
گرایش سیاسی فردوسی به مجمع شیعه گری-شعوبیه از آنجا بود که در میان خلفای راشدین ایرانیان به رهبری هرمزان و سلمان فارسی حلقه ای دور امام علی (و بعدها دور مختار ثقفی) ایجاد کرده بودند. به طوریکه در عمل واقع شده است، امام علی طلب خون هرمزان (متهم به توطئه علیه قتل عمر) از عبیدالله بن عمر کرد و سرانجام هم مقتولش ساخت و این در واقع به واسطۀ وصلت خاندان هرمزان با خاندان امام علی بوده است و هرمزان هنگام خروج از خانه حسین بن علی توسط عبیدالله بن عمر کشته شده بود و این امر در تأیید درستی انتساب نیمه ایرانی بودن اولاد حسین به واسطۀ شهربانو دختر هرمزان فرمانروای خوزستان است. شهربانویی که در هنگام اسارتش در دربار عمر، نام هرمزان را به زبان آورده و با عمل مورد توجه امام علی و خانواده اش قرار گرفته بود: هرمزان در سال ۶۴۴ میلادی به دلیل گمان عبیدالله بن عمر به قتل پدرش توسط او از پشت سر در کنار خانۀ حسین بن علی کشته می‌شود. پسر عمر، همچنین با سنگدلی همسر و فرزند خردسال را نیز می‌کشد علی بن ابی طالب به خاطر این کار فرزند عمر قسم می‌خورد تا انتقام وی را بگیرد و در نبرد صفین انتقام هرمزان را می‌گیرد و فرزند عمر را می‌کشد. و علی خدا را شکر کرد که انتقام خون ناحق ریخته شده هرمزان را گرفت.
کشته شدن هرمزان در کنار خانۀ حسین بن علی و اصرار امام علی بر انتقام هرمزان و اینکه شهربانو در هنگام اسارتش گفته بود «هرمزان روسیاه باد»، نشانگر آن هستند که هرمزان پدر شهربانو بوده است و فردوسی به حلقۀ شیعیان ایرانی دور امام علی، سلمان فارسی و هرمزان گرایش داشته است. این باور او را از زرتشتیگری رسمی دور می‌کرده است.
بی جهت نیست که سنّی ها، شیعه گری را با ایرانیگری- زرتشتیگری مرتبط می دانند.
به نظر می رسد عنوان سبحان (باهوش، زیرک) که برای پدر شهربانو به کار رفته است لقب هرمزان تیزهوش بوده است. عنوان شیرویه یا منسوب به شیرویۀ پدر شهربانو نیز مربوط به هرمزان (دایی شیرویه) به نظر می رسد. چنانکه مجلسی یاد آور شده است «کشته شدن یزد گرد سوم در زمان عثمان روی داده است و بعید است دختر وی قبل از این تاریخ اسیر شده باشد.» لذا معلوم میشود، هرمزان را که با تاج و خانواده اش به مدینه، پیش عمر اسیر برده بودند، با یزدگرد جایگزین نموده اند.
शोभन adj. sobhana (span) smart
در روزگار فشار و ظلم و ستمی و کشتار و بی سر و سامانی ایرانیان در دورۀ اعراب گرایشهای ایرانی مجبور به نوعی اتحاد و مسالمت با هم در مقابل سلطه عرب بوده اند از اینجا است که نظام المللک از این گرایشهای زرتشتی و مانوی و شعوبی و رافضی (شیعی) و مزدکی می نالد که بر حسب شرایط به جلد یکدیگر می روند و از این روی به عنوان باطنی معرفی شان می نماید. فردوسی نیز که روشنفکر ممتاز عهد خود بود بدین مجامع ضدّ عرب و تا حدودی ضد اسلام رسمی و سنتی گرایش داشت. گرایشی که سرانجام در برآیند آنها شیعۀ صفوی در ایران سر در آورد که شیعه و ایرانیگری را در مقابل سنی گری و عرب بر کشید. ولی دکان‌داران دینی شیعه صفوی به راه غلو و اغراق و افراط رفتند و به قول معروف از پاپ کاتولیک گشته و از گرایشهای معتدل شیعی و ایرانگرایی پیشین دور شدند.
معنی نام باژ منطقۀ توس:
افتخار ناحیۀ طوس به فردوسی طوسی بزرگ است که به نظر می رسد عنوان فردوسی خود را از روستای زادگاهش خویش، باژ (باغ یا باغ-ژه) در منطقۀ توس گرفته است: از آنجاییکه عنوان فردوسی را می توان به معنی منسوب به باغ بهشتی گرفت و نام باژ را هم می توان علی القاعده تلخیص یافته باغ-ژه (باغ مطلوب در پهلوی) به شمار آورد. لذا ابوالقاسم فردوسی، عنوان فردوسی را مترادف با باژی برای تخلص خود انتخاب نموده بوده است: در تبدیل باغ-ژه به باژ می توان تصور کرد حرف غِ ساکن در وسط نام مرکب ساقط شده یا علی القاعده به ژِ تبدیل شده و در ژِ بعدی ادغام گشته است. نمونۀ تبدیل غ به ژ در لغت نامۀ دهخدا: استاغیرا=استاژیرا. در غرب خود فردوس (پردیس) را لغتی سنسکریت/ایرانی به معنی جایگاه عالی گرفته اند. مرکب از پرَ بسیار و دیشیه به معنی ناحیه و منطقۀ عالی که در فرهنگ لغات سنسکریت موجود هستند. لابد هیئت دیش سنسکریت ارتباطی هم با واژۀ دشت فارسی دارد. پرَ به معنی برتر در اوستا نیز به کار رفته است. این وجه اشتقاق سنسکریتی و ایرانی اخیر با فردوس در معنی بهترین جای در بهشت، همخوانی اساسی دارد.
بر این اساس خود واژۀ بهشت (بهترین) با فردوس (بهترین جایگاه) مترادف است:
पर adj. para highest
देश्य adj. deshya excellent in its kind
देश m. desha province
از سوی دیگر باغ (باگ پهلوی) و وَئِذَ اوستایی (پاژ، باژ) مترادف با هم در معنی سود و بهره و باغ به هم میرسند.
در تاریخ ‌نگاریی که نظامی عروضی سمرقندی انجام داده است به این موضوع اشاره شده ‌است که: «ابوالقاسم فردوسی از دهقانان توس بود و از دیهی (دهی) که آن دیه (روستا) را پاژ خوانند و از ناحیت (ناحیه) تابران (توس) است؛ آن ده، بزرگ است و از وی هزار مرد بیرون آید. فردوسی در آن دیه (روستا)، شوکتی تمام داشت.»
वाट m. vATa (pAdha, pAzha) garden

جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۴۰۱

معنی نام کهن سنندج یعنی سیسرتو (سیسر صد خانه) و قصبۀ سرمست (سانگی تویی)

نام های کهن شهر سنندج و قصبۀ سرمست (که منقلب شده سمرثه به نظر می آید) در کتیبه های آشوری به صورت سیسرتو (محل بسیار سرد) و بیت سانگی تویی (شینگه-توئی، محل نیرومند، در بین رود دیاله و کرمانشاه) ذکر شده اند:
shayanga; place
तूय adj. tUya strong
समर्थ adj. samartha strong
शिशिरता f. sisiratA cold
शिशिर adj. sisira cold
tu: strong
بر این اساس خود نامهای سنه و سنندج (سَئِنَن-دژ) بر گرفته از سَئِنه (زَئنه، زَئِننگه) به نظر می رسند:
zaen[anghe]: wintery
نام باستانی کلی منطقۀ آن حوالی یعنی زاموآ نیز معنی ناحیۀ زمستانی را می داده است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۱

معنی نام دامغان

نام دامغان را به معانی ده مغان و محل نگهداری دامها گرفته اند ولی نظر به سدّ آب بزرگ آن در قدیم و نام آن در نقشه های بطلمیوسی یعنی آمبرداکس (جای دارای سدّ)، نام آن در ترکیب دامَ (ساخته)- کان (خان، منبع آب) می تواند به معنی محل دارای سدّ آب مخزنی باشد:
दम m. n. dama house
खा f. khA[n] fountain
अम्बर n. ambara circumference
दक्षा f. dakSA earth
दक्षते{दक्ष्} verb dakSate[dakS] increase
ابودلف جهانگرد عرب دامغان را شهری زیبا با میوه های بسیار و سدّی شگفت انگیز، بازماندۀ دوره ساسانی که آب را به ۱۲۰ بخش برای آبیاری به ۱۲۰ روستا به تساوی تقسیم می‌کرده و نیز از سیب سرخ آنجا که صادر میشده، یاد کرده است. یاقوت حموی نیز از این سدّ بزرگ دامغان سخن رانده است.
دام (سدّ) در زبانهای ژرمن ریشۀ ناشناخته ای دارد، می تواند از زبانهای هندوایرانی-سکایی گرفته شده باشد. دام (خانه، اتاق) در ترکی هم همینطور.

معنی نام بسطام

نام بسطام به صورت ویس- تهم (روستای نیرومند) مفهوم مشابهی را با نام شخصی ویستهم (گسترده نیرومندی) ارائه می نماید. از این روی به سهو گمان شده است که ویستهم فرمانروای خراسان در عهد ساسانی آن را بنا نموده است. غالباً هم در کتب جغرافیایی قدیم بسطام را قصبه ای نیرومند یا شهر کوچک زیبا معرفی نموده اند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۱

معنی نام شهر خلخال

نام کهن منطقۀ خلخال را منابع کهن عهد اسلامی ببر آورده اند. بر این پایه نام خلخال در هیئت خل-خال (خر-خار، درندۀ بزرگ) مترادف با مزن-در، در نام مازندران، می تواند نامی بر ببر باشد که لابد زمانی در این منطقه هم می زیسته است:
khara: big
खर adj. khara cutting
خود مرکز منطقه یعنی هیرو نیز در این رابطه در حالت بر گرفته شدن آن از بهیرو (درندۀ ترسناک، ببر) یا هیره (شیر) می تواند به همین معنی باشد:
भीरु m. bhiru (bha-hiru) tiger
भय n. bhaya fear[ful], dread[ful]
हीर m. hira lion
तीव्र adj. tivra (tigra) fierce
bha-baru: scary cutter
در آن سمت، نه چندان دورتر از آنجا، نام کوه قافلانتی (کاپلانتی) را به معنی کوه ببر یا پلنگ گرفته اند.

معنی نام سمنان

بارتولد سمنان را همان کومس (محل بزرگ) قدیم می داند و کومس قدیمی را هم با صد دروازه (هکاتوم پیلون) باستانی مطابقت می دهند. بنابراین اگر نام سمنان را به معنی «دارای [دروازه های] کناری بسیار» بگیریم، نظر بارتولد اثبات میگردد.
सीमा f. simA front
सीमा f. simA edge
सीमा f. simA boundary
सीमा f. simA border
नाना indecl. nAnA many

معادل سنسکریتی واژۀ خدا

واژۀ خدا در عهد اسلامی جانشین نام خدای شادی و خوشی اهورا مزدا گردیده است. از قرار معلوم واژه خوَدا با توجه به هیئت سنسکریتی آن یعنی سوَدا، سوای مفهوم «خود نیرو» به همین معنی «خدای شادی و خوشی» نیز درک می‌شده است:
स्वधा f. svadhA self-power
स्वधा f. svadhA pleasure
خود نام اهورا مزدا که به معنی خالق بزرگ (مَه-دی) و خالق دانا (مز- دا) نیز گرفته شده، در هیئت اهورا مَذ دا (سرور خالق خوشی) با معانی فوق (خوَدا، سوَدا) مرتبط میگردد. نام وَرِنه اوستایی (خوشی) نیز نام وارونۀ وداها (معادل اهورامزدا) را با شادی و خوشی و بهترین خدای شادی مربوط می سازد:
माद m. mAda (madha) exhilaration
मद m. mada (madha) excitement
dyu: sky, god
varena (varuna): pleasure
چهار نکته در خصوص انطباق وارونا بر اهورا و مهر بر میترا:
در موارد فوق چهار نکته وجود دارد که بر انطباق آسورا وارونا بر اهورا مزدا و مهر بر میترا دلالت دارد:
۱- ذکر اینکه اهورا از خدایان آسمانی (فرمانروایی) است.
۲- قرار گرفتن نام میترا در کنار نام اهورا دقیقا مشابه وحدت وارونا ۔ میترا در وداهاست.
۳- مرتبط بودن مهر با عهد و پیمان و میثاق دقیقا با خصایل میترای ودایی انطباق دارد.
۴-آسورا وارونا در معنی اوستائی خدای شادی و خوشی و اهورا مزدا در معنی خالق شادی و خوشی به هم می رسند: نام سرزمین اقامتگاهی وارونا یعنی سوخا (سوکها) به معنی شادمانی است و مطابق وندیداد، اهورا مزدا سرزمین خاص خویش ایرانویج را بسیار شادیبخش بیافرید:
Varuna inhabits the kingdom of Sukha, referring to "happiness". सुख n. sukha happiness
مناسبت روز هرمز (اهورامزدا) با شراب و شادی:
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی تن دل ز کین
بزرگان بشادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند

دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۴۰۱

معنی نام شهر اهر

نام اهر به معنی دارای غذا و میوۀ رسا (هلو) است:
نام اهر که در کتیبۀ رازلیق سراب به صورت آرهو (دارای محلول شایسته) و در منابع عهد اسلامی به صورت میمند (محل دارای میوه) ذکر شده است می تواند به معنی دارای میوۀ رسا و شایسته (هلو) باشد. حمدالله مستوفی از تولید میوه در اهر یاد می کند و یکی از میوه های اهر، هلو می باشد:
आहार m. AhAra food (fruit)
अर्ह adj. arha worthy
av/uv: water
आरुक n. Aru-ka peach[fruit]

شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۴۰۱

نام و نشان نواحی کهن ولایت مراغه

نواحی کهن ولایت مراغه در نزهة القلوب و سیاحت نامۀ اولیا چلبی:
شش ناحیۀ مراغه در نزهة القلوب: سراجون (واقع در سر رود صافی)، بناجون (واقع در بُن رود صافی)، دزجرود (دزگ-رود= قلعه چای)، گودول (چاراویماق)، هشترود، بهستان (محل میوۀ به)، انگوران و ولاوران (دژ والا).
هشت ناحیۀ مراغه در سفر نامه اولیا چلبی: سراچون، بناچون، درجرود، کاردول (گاودول)، هشترود، بهساند (به کُردی یعنی محل خرید و فروش بِه)، انگوران و قزل اوران (دژ زرین). سراجون خود ناحیۀ مراغه بوده است. بناجون چنانکه از نامش پیداست ناحیۀ بُناب در بُن رود صافی یا به احتمال بیشتر محل روی تونل آب است، دزجرود ناحیۀ عجبشیر در حوضۀ رود قلعه (قلعه چای) است. گاودول (گَودول، از نژاد پهلوانان) ناحیۀ چاراویماق (قبیلۀ جنگجویان) است. هشترود (محل رود رها شده در گودی دره) همان هشترود حالیه به مرکزیت سراسکند (شهر چادرها، کولسره) است. بهساند (محل فروش بِه) یا همان بهستان (محل بِه) همان محلۀ قدیمی میاندواب یعنی بِهی است. انگوران همان مَلکان (محل مُل و ملاخ= انگور)، قزل اوران (دژ زرین) و ولاوران (دژ والا) همان منطقۀ تخت سلیمان است.
در عهد قدیم در ناحیۀ مراغه دژها و پادگانهای نظامی را گَزَ/گزنا (منطقه جنگاوران) می نامیده اند. نام ناحیۀ گودول (چاراویماق) از نام گزنای نیلان (پادگان لیلان) یعنی قراغاج (کارا-گاس، محل جنگجویان) گرفته شده است. در بیشتر جاها نام دژ گز/گزنا تبدیل به قیز قالاسی (به ظاهر به ترکی یعنی دژ دختر، در اساس دژ تاقدار) شده است.
نام نیلان (لیلان کنونی) در اساس نی لان (محل پایینی) بوده است.
نام نواحی کهن ولایت مراغه در نزهة القلوب:
حمدالله مستوفی در نزهة القلوب خود در ذکر دیار آذربایجان می نویسد: "مراغه از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات فب ع (۱۵۲ درجه) و عرض از خط استوا لزک (۵۷درجه). شهری بزرگ است و در ماقبل دارالملک آذربایجان بود. هوایش معتدل است به عفونت مایل جهت آن که کوه سهند شمالش را مانع است و باغستان بسیار دارد و آبش از رود صافی (ار-ریخشان=یعنی رسا درخشان یا آو-رخشان یعنی آب درخشان) است که از کوه سهند بر می خیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد. اکثر اوقات آنجا ارزانی باشد. ولایتش شش ناحیت است سراجون (سراجو، سریس، سریش)، بناجون (بناب)، دزجرود (در حومه عجبشیر)، گاودول (محل نطفه جنگاوران، قره آغاج)، هشترود (منطقۀ رود قرانقوی سراسکند)، بهستان (محلۀ بِهی میاندوآب یا خود بی-او-ستان=دورود، میاندوآب)، انگوران (ملکان) و لاوران (تخت سلیمان) از توابع است. مردمش سفیدچهره و ترک وش می باشند و بیشتر بر مذهب حنفی می باشند. و زبانشان پهلوی معرب است. حقوق دیوانیش به تمغا مقرّر است. مبلغ هفتاد هزار دینار ضمانی آنجاست. و از آن ولایتش صد و هشتاد و پنج هزار دینار است. بر ظاهر مراغه حکیم خواجه نصیرالدین طوسی به فرمان هولاگوخان رصدی بسته است و اکنون خراب است. بسوی (پسوی، پسوه) شهری کوچک است و آبش از کوههای آن بر می خیزد و در بحیره چئچست میرود. حاصلش غله و انگور و اندک میوه باشد و حقوق دیوانیش بیست و پنج هزار دینار است…"
مسلّم به نظر می رسد افرازه روذ (افراشته رستنی ها=مرغیانه یا دارای رود روشن و صاف) نام خود شهر مراغه در حوضۀ صافی رود بوده است. امّا روستاهای حومه خود شهر مراغه سراجون (سراجین ظاهراً یعنی نواحی مربوط به علیای صافی) خوانده میشده است. اکنون هم نام سراجو (سراجون) به دهستانی از مراغه که در میان مراغه و هشترود قرار گرفته اطلاق میشود. نام مشابهه سراجو یعنی ده خراجو (دارای نهر بزرگ) ربطی با این نام ندارد.
در مورد خود نامهای قدیمی رود صافی باید افزود. در کتاب دینکرد در مورد این رود می خوانیم: "هنگامی که زرتشت به چهارمین شاخه رود دائیتی (داوری و پر دد، یعنی شاخه ای از موردی چای حالیه) رسید که نامش آریخشان (رسا-رخشان، یا آب درخشان و صاف) است رسید برای انجام تشریفات هوم از آن آب بر داشت." رود آریخشان (صاف و درخشان) که مترادف با رود صافی است، به وضوح با آن مطابقت دارد. چه خود نام قدیمی دیگر مراغه یعنی افرازه رود (افروزه رود، دارای رود صاف و روشن و درخشان یا افراشته رستنیها) به روشنی بیانگر آن است. جالب است که رود صافی از نظر تقدس دینی زرتشتی همپای رود موازی خود در همسایگی شرقش یعنی موردی چای (دائیتی اوستا و کتب پهلوی) نیست که چهار همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در آن و متعلقاتش صورت گرفته است. طبق کتاب پهلوی زادسپرم نخستین همپرسگی زرتشت با هفت امشاسپند، کنار رود دائیتی با اهورامزدا بوده است. دوم با وهومن بر کوه هوگرو آسیند (سبلان درخشان). سوم با ارتاوهیشتا (اردیبهشت) بر آب توجان (اوجان نیرومند، شاخۀ تلخه رود از کوه سهند). چهارم با شتویر (شهریور) در سرای (سراب) که روستایی است در میوان (مهربان). پنجم با سپندارمذ در چشمه خانیک (شاه بلاغی) که از اسنونت (سهند) جاری است. ششم با خرداد در کوه اسنونت (سهند)، هفتم با امرداد بر زمین بر آمده و پهن رود دارجه (رود مغانجیق، شاخه موردی چای) صورت گرفت -یعنی جائی که در اوستا و کتب پهلوی زادگاه زرتشت به شمار رفته است.
نامهای کهن مراغه به معانی محل علفزاری و پر آب هستند:
نام عهد مادی مراغه، اوئیش دیش به معنی دارای رود صاف و درخشان (منطقه رود صافی) است.
نام عهد اشکانی-ساسانی گزنای مراغه (روستای علمدار) و عجبشیر (گزنای ۶ فرسخی مراغه) به صورت گئیثنه به معنی محل مربوط به گیاه یا به صورت گذَ-نا به معنی محل جنگجویان است که در عهد اسلامی به صورت جزنق به محل آتشکدۀ آذرگشنسب قدیمی (کایین گبه= آتش اسب شاهی) در هشت کیلومتری جنوب شرق مراغه اطلاق میشد. یک گزنا (گئیثنه) هم در ۶ فرسخی مراغه (در واقع ۴۵ کیلومتری جنوب شرق آن) در محل دژ باستانی گویجه قلعه (گیاه-جا دژ) کنونی در شهرستان چاراویماق قرار داشته است که محل نگهداری حدود ۲۰۰۰۰۰ رأس دام آمده است. نام افراهروذِ مراغه به معنی محل محل رود فروزنده و روشن یا به معنی محل رستنیهای آبیاری شونده (اَفرَه-روذ) است.
سر انجام خود نام مراغه به معنی محل مرغزاری (مَرِغَ-زار= محل پر چمن) است.
براین اساس نام شسپیگان (شسیپیگان، محل علفزاری) کتب پهلوی که محل نگهداری اوستا در کنار رود اوژدان ون (دارندۀ آب صاف رود، رود صافی، آو-ریخشان کتب پهلوی) مطابق مراغه است و در ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی آن، روستای چیکان به معنی محل چشمۀ چکنده یا محل واقع در کنار تپه ها که در کنار رود اَپَ غراژَ اوستا (رود سیلابی، سیل چایی) است. این دو از مراکز مذهبی زرتشتی و محل نگهداری اوستا بوده اند.
शष्प n. ShaSpa any grass
च्यवते verb 1 chyavate {chyu} stream forth from
चय m. chaya heap
چون سال ۱۳۴۸ دو مُهر اوستایی بزرگ بر سنگ سفید رستی از زیر بنای مسجد روستای چیکان بیرون آمد که چند روز بعد با ملات به بنای تازه مسجد بر گردانده شدند. بنای تازۀ مسجد را فامیل ما حاجی ایمان می ساخت. بنا به استاد پورداود، جلد دوم یشتها "مارکوارت جایی شسپیگان را شیچیکان خوانده است" که یادآور نام روستای چیکان است.
هیئت شپیگان نام محل نگهداری اوستا به معنی محل پرستشگاه یاد آور خود آتشکدۀ قدیمی آذرگشنسب قدیمی (کایین گبه، آتشکدۀ پادشاهی)، آتشکدۀ مختص جنگجویان و پادشاهان است که بین روستای چیکان و شهر مراغه واقع است لابد با ویران شدن آن به دست هراکلیوس کتابخانۀ آتشکده به شهر مراغه و روستای چیکان منتقل شده بوده است:
सभाजयति verb sabhAjayati { sabhAj } worship
مراغه در حدود نیمۀ دوم قرن سوم هجری محل مراجعه به کتب پهلوی و اوستا بوده است. موسی بن عیسی الکسروی و ابوالحسن ابن علی همدانی از این کتاب‌ها بهره برده اند.
نام رود اوستایی سوم این ناحیه یعنی ونگهزدا (در بر دارندۀ نیکویی) بوده است که همان رود ونگهو دائیتی اوستا، رود زادگاهی زرتشت است که با موردی چای مطابقت دارد.
محل شهرهای باستانی گزنا و جزنق در شهرستان مراغه:
یاقوت حموی در مادۀ جزنق (محل منسوب به جنگجویان) می نویسد که "این شهر در آذربایجان نزدیک مراغه واقع است و در آنجا آثار ابنیۀ پادشاهان قدیم ایران و ویرانۀ یک آتشکده موجود است." نگارنده از کودکی مکان این شهر ویران شده و آتشکدۀ این شهر را که کایین گبه (معبد اسب شاهی یا محل زمزمۀ سرودهای دینی) را که نام دیگر آتشکده آذرگشنسب قدیمی است، خبر دار بوده ام. دشت پای آن معبد نام کاراجیک (جایگاه جنگجویان) و روستای کوچک واقع در آن علمدار نامیده میشود.
امَا یاقوت در بارۀ شهر دیگری در ناحیۀ مراغه به نام گزن (محل جنگجویان) که نام مشابه و مترادفی با جزنق (گزنگ) دارد، می نویسد: " این شهر کوچک در شش فرسخی مراغه واقع است و در آنجا یک پرستشگاه و یک آتشکدۀ قدیمی که بنای آن به کیخسرو منسوب است، دیده میشود."
مسلم به نظر میرسد اگر این گزنا/جزنق را در سمت غرب مراغه در نظر بگیریم این شهر با شهر عجبشیر مطابق میگردد. نگارنده قبلاَ به سهو این گزن (پادگان نظامی) را یکبار با شهرک لیلان (نیلان) واقع در ۴۴ کیلومتری جنوب مراغه و بار دیگر با خراجو در ۳۰ کیلومتری جنوب خاوری مراغه مطابق دانسته بودم.
دو گزن کهن معروف دیگر ولایت مراغه، شیز (تخت سلیمان) و گویجه قلعۀ پر رمه (در سمت تخت سلیمان، در ۴۵ کیلومتری جنوب شرق مراغه) بوده اند. شهر گنجک (شیز) به صراحت گزن/گزَ و گزک (محل جنگجویان) نیز نامیده شده است. استاد پورداود در جلد دوم یسنا صحبت از لشکرکشی هراکلیوس به سمت نواحی گنجک (شیز) می نویسد که "سپاه وی در سمت مشرق آنجا به شهری به نام تبرمایس (کمان و هلال ماه) رسیدند و آتشکده آنجا را نیز سوخته از میان بردند."
شهر تبرمایس (کمان/هلال ماه) به وضوح با شهرک ماه نشان کنونی در غرب شهرستان زنجان مطابقت می نماید.
معنی نامهای قدیمی بناب و عجبشیر:
معنی نام محلات مهراوا و گُزاوشت بناب:
نامهای این دو محله را که در سابق به ترتیب ارمنی نشین و مسلمان نشین بوده اند می توان محل آب پر ارزش و پر ملاطفت (مهرو-آوَ، محل گذر نهر آب رود صافی) و محلۀ دارای نهر زیر زمینی پوشیده (گُذ-آو-ایش) شمرد. نام باستانی واجیش (وائیذی-ایش، صاحب نهر نیرومند آب) که در کتبیۀ سارگون دوم آشوری در این منطقه یاد شده متعلق به بُناب به نظر می رسد (قبلاً آن را متعلق به عجبشیر گمان می کردم). واجیش مترادف مهرآوا و حتی مترادف گزاوشت به نظر می رسد:
महार्ह adj. mahArha[ava] very worthy [water]
वाज m. vAja strength, water
ईश adj. isha owning
خود نام بُناب که ترکیب بُن و آب است نه اشاره به سطحی بودن آب زیر زمینی آن بلکه با توجه به معنی نام کهن آن، یعنی متعلق به راه آب باستانی زیر زمینی طولانی، گُز-آو-شت (محل آب پنهانی زیر زمینی) به نظر می رسد که آثار آن کشف شده است.
نام بناب در معنی روی و پشت آب جاری زیر زمینی حاوی معنی نام قصبۀ اردهر (اردی- هر) در سمت مراغه است که مطابق ابن حوقل در عهد اعراب به خربزه های مکعب مستطیلی شیرینش معروف بوده است.
نظر به اینکه نام بخش مرکزی سیداوای عجبشیر به معنی محل سردسیر به نظر می رسد. لذا نام عجبشیر را می توان به معنی محل بسیار سردسیر و برفگیر در نظر گرفت:
शीत adj. sita cold
सेभ्य adj.[A]sebhya [very]cold
अवश्याय m. avasyAya (aethava) snow
بنابراین نام کهن سپیگان (سبیگان، محل سرد یا محل سپاهیان) که آن را به بناب منتسب نموده اند، مربوط به عجبشیر بوده است.
بر این اساس دژ مستحکمی هم که به نامهای فراسپ (بسیار سرد) و فرائته (فرَ-اوته، بسیار سرد) که در سمت مراغه یاد شده و آن را بیشتر متعلق به تخت سلیمان (شیز) و گاهی هم محل آنرا در سمت شهرستان مراغه-عجبشیر می دانند، می تواند متعلق به عجبشیر هم باشد. بنابراین نامهای دیزجرود و قلعه چای و روئین دژ (دژ با شکوه) در اساس به خود عجبشیر تعلق داشته اند. مینورسکی بین فراداسپ (فرَاسپَ، پُر اسب، شیز) و فرائته (فرَ-اوتَ، بسیار سرد) قائل به تمایز است و فرائته را با یای شهری مراغه مقایسه می کند که گمان می کند که همان اقامتگاه تابستانی شهریاران آتروپات در دشت گزک، در خبر استرابون است. اقامتگاه زمستانی ایشان طبق استرابون دژ مستحکم فراداسپ (شیز، گنجک) بوده است.

معنی نامهای قدیمی بناب و عجبشیر

معنی نام محلات مهراوا و گُزاوشت بناب:
نامهای این دو محله را که در سابق به ترتیب ارمنی نشین و مسلمان نشین بوده اند می توان محل آب پر ارزش و پر ملاطفت (مهرو-آوَ، محل گذر نهر آب رود صافی) و محلۀ دارای نهر زیر زمینی پوشیده (گُذ-آو-ایش) شمرد. نام باستانی واجیش (وائیذی-ایش، صاحب نهر نیرومند آب) که در کتبیۀ سارگون دوم آشوری در این منطقه یاد شده متعلق به بُناب به نظر می رسد (قبلاً آن را متعلق به عجبشیر گمان می کردم). واجیش مترادف مهرآوا و حتی مترادف گزاوشت به نظر می رسد:
महार्ह adj. mahArha[ava] very worthy [water]
वाज m. vAja strength, water
ईश adj. isha owning
خود نام بُناب که ترکیب بُن و آب است نه اشاره به سطحی بودن آب زیر زمینی آن بلکه با توجه به معنی نام کهن آن، یعنی متعلق به راه آب باستانی زیر زمینی طولانی، گُز-آو-شت (محل آب پنهانی زیر زمینی) به نظر می رسد که آثار آن کشف شده است.
نام بناب در معنی روی و پشت آب جاری زیر زمینی حاوی معنی نام قصبۀ اردهر (اردی- هر) در سمت مراغه است که مطابق ابن حوقل در عهد اعراب به هندوانه های مکعب مستطیلی شیرینش معروف بوده است.
نظر به اینکه نام بخش مرکزی سیداوای عجبشیر به معنی محل سردسیر به نظر می رسد. لذا نام عجبشیر را می توان به معنی محل بسیار سردسیر گرفت:
शीत adj. sita cold
सेभ्य adj.[A]sebhya [very]cold
بنابراین نام کهن سپیگان (سبیگان) که آن را به بناب منتسب نموده اند، مربوط به عجبشیر بوده است.

جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۴۰۱

معنی نام محلۀ انزاب مراغه و قصبۀ انزاب اردبیل و ارونق تبریز

نظر به آب باریکۀ دائمی محلۀ انزاب مراغه و چشمه و جویبار قصبۀ انزاب اردبیل، واژۀ انزاب مرکب از انز (انج، ریز و خرد) و آب یعنی دارای آب جاری کوچک به نظر می رسد. اتیمولوژی قصبۀ ارونق (گونئی حالیه) در سمت تبریز نظر به نام ترکی کنونی آن گونئی (محل آفتابگیر و گرمسیری) این نام را به همین معنی گرفته اند. چون واژۀ الووانک (اروانق) را می توان به معنی محل گرم و آتشین گرفت: अलुम m. aluma (aluva, aruva) fire

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۴۰۱

معنی نام زیارتگاه عینالی (عون- علی) و زینالی در کنار شهر تبریز

عینالی (عینعلی) و زینالی (زینعلی) که علاوه بر عینالی تبریز همچنین نام زیارتگاهی در منطقه پونک تهران است، مربوط به کوتوس (یاور خم کننده شمع به جهت بالا، طلوع) و کوتوپاتس (یاور خم کننده شمع به جهت پایین، غروب) یاوران ایزد مهر به نظر می رسند: کوه عینالی پناهگاه روحانی و زیارتگاه اعلای مردم تبریز شمرده می‌شده است و این نشانگر آن است که آنجا در اساس معبد یاوران ایزد عالی یاوری (ایزد مهر) بوده است:
अयन n. ayana solstice, coming
आलय m. Alaya house
धावति{धाव्} verb dhAvati[dhAv, dhavn] run away
आलय m. Alaya house
عون (یاور) بن علی (والامقام) که عینالی و عینال–زینال نیز خوانده می‌شود، کوه و آرامگاهی بر فراز رشته‌کوه سرخاب در شمال شهر تبریز است. از نظر تاورنیه در سفرنامهٔ خود، پیش از ورود اسلام به ایران در محل کنونی آرامگاه عون بن علی، آتشکده و عبادتگاهی بوده که پس از اسلام به زیارتگاه تبدیل شده‌است. پس از سدهٔ دهم هجری، یکی از تکایا یعنی پناهگاهه‍ای درویشان نعمت‌الهی در محل فعلی آرامگاه عون بن علی بوده‌است.
در شهر تبریز نامهای امامزاده دال (رهنما) و ذال (رهرو) هم مربوط به دو یاور ایزد مهر بوده و بقعۀ صاحب الامر که مربوط به گاو قربانی بوده، مهرابۀ خود ایزد مهر به نظر می رسد.

Om etymologin av namnet Borlänge

Jag har en tredje teori om ursprungen av namnet Borlänge. Jag tror att detta helt enkelt är en förkortad form av «borg länge» (plats som ligger lite längre bort från borganäs) och detta låter rimligare än de två gamla åsikterna och kompletterar en av dem:
Ortnamnet (i Borlængio 1390) innehåller förledet bor- ”vägsträcka där man måste bära (båtar och) last” och efterledet -länga, syftande på en vägsträcka. ”Den långa vägen på boren” skulle kunna ha avsett vägsträckan från Mjälga till Båtsta.
En annan tolkning av ortnamnet är Norränge. I äldre handlingar är namnet avstavat Borl-aengio. Borl=norr (från latinet). Det vill säga att Borlänge är en by, som ligger norr om sockenkyrkan Stora Tuna.
Borgen Borganäs låg på en kulle och det enda som finns på denna plats idag är en minnessten. Idag ligger staden Borlänge kring borgplatsen, sedan staden vuxit under 1900-talet.
Borganäs var ett fäste på Dalälvens västra strand, mitt för Domnarvsforsen, i Stora Tuna socken i Dalarna.
Borganäs brändes ned av Engelbrekt Engelbrektsson och hans dalkarlar midsommardagen 1434, i protest mot den danske fogden på borgen.

معانی محتمل ارتته

نام ارتته در معنی [سنگ] کنان یادآور نام ساگارتیان شزقی (سنگ کنان) در سمت کرمان و سیستان و جنوب خراسان است:
आरट्ट adj. AraTTa split
आरट्ट adj. AraTTa cracked
معنی محل ثروت و گوهرهای عالی برای ارتته محتمل تر است:
अर्थ m. artha (aretha) wealth
ता Tā .—Excellence, eminence; greatness.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۱

معنی گوچهر

نام این فرمانروای بازرنگی می تواند مرکب از گَو (گپ، ستبر، پهلوان) و چهر (تبار) باشد یعنی از تبار پهلوان.

ریشۀ اوستایی واژۀ عشق

در اوستایی واژۀ اَش (اَشَ) به معنی فراوانی و فراخی و واژه کا (کَ) به معنی مهرورزیدن و دوست داشتن است. در مجموع اَش-کا یا اَش-کَ به معنی بسیار دوست داشتن می باشد. واژۀ سنسکریتی معادل و مشابه، آچکه (بسیار دوست داشتن یا تمایل به دوست داشتن) است:
आचय m. Achaya aggregation
अचति {अच्} achati {ach} verb tend
आचके {आका} Achake {AkA} verb love.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۱

What does Galilee mean?

The name galilee (about Jesus Christ) may refer to his father's profession or his own revolutionaryism. Galilee [N] [T] [E] [S]: wheel, revolution.

معنی لغوی اطلس

نام غول سنگ/کوه شده ای به نام اطلس که فلک یا کوهی را بر پشت خود حمل می کند می تواند به معنی کشتی گیرنده با سنگ یا سنگ کشتی گیر باشد:
άτλα; wrestler
λίθος; stone

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

طاووس پرستی مردم بخارا

در یکی از روستاهای بخارا به نامهای طواویس (طاووسها) و برخا (پر دم طاووس) طاووس گرامی شمرده می‌شده است:
बर्ह m. barha feathers from the tail of a peacock
این معانی نشانگر آئین بودایی در بخارا است:
طاووس و بودیسم
یکی از باورهای بودایی این است که طاووس نماد توانایی فرد در مصرف یا جذب بسیاری از سمومی است که در زندگی روزمره به وجود می آید، اما در عین حال می تواند مسیر خود را در سفر به سوی روشنگری حفظ کند.
ولی به نظر می رسد خود نام بخارا از واژۀ بهار (ویهاره، معبد) گرفته نشده چون آن بدین صورت اصلی خود می تواند به معنی شهر بسیار بزرگ باشد.‌ اگر نامهای پوخارا و نموجکث و ریامیثن و گَوَ ﴿بنا به وندیداد پایتخت سغد) متعلق به شهر بخارا را به هیئت پایوخارا (پایگاه سترگ) و نموذ-کث (محل با نمود و شکوه و پر رونق) و رئو-میثن (جایگاه با شکوه) و گَو (گَپ،افزایش و نموّ) بازسازی کنیم، تأییدی در مفهوم مورد نظر من از بخارا (در معنی شهر بسیار سترگ) خواهند بود:
बहु adj. bahu a lot
khara: big

اتیمولوژی طاووس

طاووس در زبانهای هندوایرانی به معنی دارای دُم گسترده به نظر می رسد:
त m. ta tail
उच्च adj. ucca elevated
جزء تا در اوستایی به معنی کشیدن، کش دادن، دنباله دادن و دراز کردن و جزء اوس به معنی بر افراشته و افشان است. هندی‌ها واژۀ طاووس را به کار نبرده اند، لذا یونانیان این نام هندوایرانی را از ایرانیان گرفته اند.
نام پهلوی طاووس یعنی فرش-موروْ را هم می توان به معنی مرغ بر افرازنده پر گرفت.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۱

در بارۀ ریشۀ واژۀ مِحراب

نام مِحراب می تواند نه به معنی محل حرب، بلکه به معنی محل سخنرانی در صدر مجلس در زبانهای سامی باشد:
در زبان اکدی و آسوری:
maḫru (2) [IGI:]
the front, the presence, the place.
awû (vb. u/u)
G. OA to speak Gt. (atwû, atmû) OA to speak ; OB,SB to discuss ; OA to order (to do sth.) ; išti/itti X atwû to negotiate with X ; ana X atwû to speak to X Št1. OB,MA,SB to reflect on sth., debate with oneself.
محراب. [م ِ] (ع اِ) برواره. (منتهی الارب). بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. غرفه. (اقرب الموارد). خانه. (غیاث). || صدر مجلس. (ناظم الاطباء). پیشگاه. مقابل پایگاه. پیشگاه خانه. (از اقرب الموارد).