شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱

ریشهٔ کلمات معرّب سبک و سِکّه

کلمات عربی سبک (فلز ذوب شده را در قالب ریختن) و سِکّه از ریشهٔ اوستایی سَئِپَک (ریخته گری) و واژهٔ سنسکریتی معادل آن سِکه اخذ شده اند:
सेक m. seka pouring out

واژه های قُلّه و قلعهٔ عربی معرّب از زبانهای هندواروپایی به نظر می رسند

این واژه ها در قرآن به کار نرفته اند، لذا در ارتباط با قُلّه واژه های لاتین و ژرمنی مشابه آن (حتی کَله در فارسی) و در رابطه با قلعه واژهٔ کَلات فارسی (دژ) و کَلَههٔ سنسکریت (منسوب به جنگ) قابل توجه هستند:
collis/kulle:hill/top
कलह m. kalaha fight
अट्ट m. aTTa tower
کَلَترهٔ سنسکریت (دژ) نیز در رابطه با کلات است:
कलत्र n. kalatra stronghold or fastness
कलह m. kalaha quarreling
तारयति{तॄ} verb caus. tArayati[tRR] save
तारयति{तॄ} verb caus. tArayati[tRR] rescue

جمعه، دی ۰۹، ۱۴۰۱

مطابقت برزوی اساطیری با آریوبرزن تاریخی

حماسهٔ برزونامه که بیشتر بومی مناطق جنوب زاگروس (دشتستان و الشتر) است، در اساس متعلق به شخص آریوبرزن (یعنی بُرز آریائیها، برزوی ایرانیان) به نظر می رسد که به مقابله با ابر قدرت زمانهٔ خویش می رود و در اساطیر حماسی آن ابر قدرت به رستم دستان پیوسته است و برزو به واسطهٔ نام سهراب (سوخرا، سرخ) از خانوادهٔ خود رستم دستان به شمار آمده است. برزو سر انجام به دست دیوی (موجود گجسته ای) کشته میشود. این لقب دیو/گجسته و نام کلوندسر (دارای سر شاخدار، ذوالقرنین) این دیو و عنوان پادشاه فرنگ در شمار دشمنان بزرگ برزو، وی را با الکساندر (اسکندر گجستهٔ مقدونی -یونانی) قاتل آریوبرزن، مرتبط می سازند.
در خود روایات ملی شاهنامهٔ فردوسی آریوبرزن (نجیب والا، برزو) تحت نام فریبرز (دارای شکوه والا) دوست صمیمی توس نوذری (کوروش دوم، نیای کوروش بزرگ)، پناه گیرنده در کوه و رقیب کلباد ویسه (کلوندسر) و به سبب شباهت نامش به فرود سیاوش از خانوادهٔ کیانیان به شمار رفته است.
نامهایی که در فضای مجازی به پدر و خواهر به این آریوبرزن یعنی آریوبرزنی که راه اسکندر به پارس را سدّ کرد، می دهند، جعلی هستند:
یوتاب صرفاً خواهر آریوبرزن دوم بوده است نه معاصر اسکندر مقدونی و ارتبازوس (دارندهٔ بازوی مقدّس) که پدر او معرفی گردیده، والی گرگان در عهد داریوش سوم و اسکندر بوده است و سه پسر داشته است که از آن میان یکی، تصادفاً نام آریوبرزن داشته است.
یوتاپ (یوتاب) هم که به معنی همیشه تابنده است ربطی به این آریوبرزن های معاصر اسکندر ندارد و آنها خواهری به نام یوتاپ نداشته اند. این از کم معلوماتی و با بی حوصله گی خوانی معاصرین تاریخ دوست؟ حاصل شده است. چه آن صرفاً آریوبرزن دوم پادشاه محلی آذربایجان و ارمنستان در آغاز میلاد بوده که خواهری به نام یوتاب داشته است که آنتونیوس سردار رومی وی را برای پسرش آلکساندر گرفت، پسری که وی را از کلئوپاتر ملکه مصری داشت. نام این آریوبرزن دوم و آلکساندر را به خطایی فاحش با آریوبرزن سردار داریوش سوم و مخاصمش اسکندر مقدونی یکی گرفته و برای این یکی آریوبرزن هم خواهری به نام یوتاپ که وجود خارجی نداشته است خلق کرده و در موردش افسانه سرایی نموده اند. در تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا فقط اسم یک یوتاپ (یوتاپا) ذکر شده است آن هم همین یوتاپ عهد اشکانی، در آغاز میلاد است.
برگردیم به اصل موضوع، برزو متصف به سرخ روی پسر سهراب اساطیری (برزو سهراب) به وضوح می تواند یادگار نام و نشان همین آریوبرزن بزرگ باشد: اضافهٔ این نام صفت و موصوف بوده که از نوع بنوت گرفته شده است. چون نام آریوبرزن را مرکب از واژه های آریو (نجیب، آریایی، ایرانی) و برزن (از ریشهٔ برز: والا) آورده اند. واژهٔ سهراب (سرخ) نیز که می تواند صفت موصوف برزن (برز) باشد با معنی هیئت سنسکریتی خود برزن در معنی سرخ- و درخشان- همخوانی دارد:
भर्जन n. bharjana frying
भ्राज adj. bhrAja shining
قسمتی از داستان سرگذشت برزو پسر سهراب در برزونامه
کنون بشنو از من تو ای رادمرد
یکی داستانی پر آزار و درد
زمانیکه افراسیاب بعد از جریان بیژن از پیکار رستم برگشته بود در حال فرار به همراه پیران و گرسیوز به شنگان رسید و در چشمه ای استراحت کرد ناگاه کشاورز تنومندی دید با صورتی سرخ و تنی چون کوه و سینه ای فراخ و گرزی به بزرگی درخت در دستش بود. افراسیاب به پیران نگاه کرد و گفت: چهارصد سال از عمرم میگذرد و چنین مردی ندیده ام. سام نریمان و گرشاسپ هم اینگونه نبودند، او از ما هراسی ندارد. پس به رویین گفت: به نزدش برو و او را پیش من بیاور تا بفهمیم فرزند کیست و اینجا چه می کند؟ رویین نزد مرد رفت و گفت: ای دهقان اینجا چه میکنی؟ پور پشنگ، شاه چین با تو کار دارد . برزو به رویین گفت: جهاندار فقط یزدان است که روزی ده بندگان میباشد. پور پشنگ کیست؟ من نمی آیم. رویین خروشید که بس کن و اینگونه سخن نگو. افراسیاب نبیره فریدون و شاه توران است. چرا اینگونه حرف میزنی؟ برزو گفت: سیاوش از ایران نزدش پناه گرفت و عاقبت بدی در انتظارش بود. شاه من خدای من است. رویین عصبانی شد و دست به شمشیر برد اما برزو بازویش را گرفت و او را به زمین زد. رویین ترسید و سوار بر اسب شد و فرار کرد اما برزو دم اسبش را گرفت و رویین به زمین افتاد. افراسیاب که از دور او را می دید به پیران گفت: احتمالاً او شانس من است و می توانیم او را مقابل رستم قرار دهیم. سپس افراسیاب به گرسیوز گفت: نزدش برو و به نرمی با او سخن بگو و با چرب زبانی او را نزد من بیاور.
گرسیوز نزد برزو رفت و گفت: کسی با تو جنگ ندارد ما که از تو چیزی نخوردیم و فقط از آب چشمه نوشیدیم. بیا تا تو را نزد شاه ببرم. ما فقط میخواهیم راه را از تو بپرسیم. برزو نرم شد و نزد شاه رفت. شاه با او به نرمی رفتار کرد و از نژادش پرسید. برزو گفت: پدرم را ندیده ام. من و مادرم و چند زن در خانه ای قدیمی زندگی می کنیم. نام پدربزرگم شیروی گرد است که اکنون پیر است. مادرم تعریف می کند که روزی در فصل بهار که پدرش شیروی گرد مشغول کار بود، مادرم در بیشه زار سواری را می بیند که از او آب میخواهد و وقتی مادرم را می بیند عاشقش می شود.
فروماند بر جای وز مهر دل
فرو شد دو پای دلاور بگل و از اسب پیاده شد و با مادرم درآمیخت و بعد از آن دیگر مادرم او را نمی بیند. مادرم باردار میشود و مرا به دنیا می آورد. افراسیاب او را به قصر خود دعوت کرد و گفت: اگر بیایی دخترم را به تو میدهم. من آرزویی دارم. مردی از ایران پدید آمده است که کسی توان رزم با او را ندارد و اسبی به نام رخش دارد، اگرچه قوی است اما تو از او قویتری. قد او از تو کوتاهتر است اگر بتوانی او را شکست بدهی، این لشگر و بوم و بر را از دریای چین تا بحر خزر به تو میدهم. برزو شادمان شد و پرسید نام آن مرد چیست؟ افراسیاب گفت: او را تهمتن میخوانند و نامش رستم است و نام پدرش زال پسر سام میباشد و در سیستان زندگی می کند. برزو گفت: پادشاها تو از دست یک نفر چنین رنجور شده ای؟ قسم به پروردگار و قسم به ماه فروردین که خشت را بالینش میکنم. افراسیاب به خزانه دار گفت: ده کیسه زر با تاج و دیبای زربفت رومی و یاقوت و فیروزه و دویست خوبروی تاتاری و چینی و اسب و زرین لگام و دویست جوشن و تیغ و برگستوان و نیزه و تیر و گرز و گوسفند و بز و زر و دینار و گوهر به برزو بده. برزو شاد شد و تعظیم کرد و سریع نزد مادرش رفت و تمام مالها را به او داد و گفت: شاه چین اینها را به من داده است و قرار است که در ازای آن من با رستم بجنگم و سر از تنش جدا کنم. مادرش فریاد زد و گریان شد و گفت: مغرور به این درم و زرها مباش و جانت را به باد نده. شاه توران حیله گر است و فرزندان زیادی را بی پدر کرده است و سرهای زیادی را از تن جدا نموده است و دیگر اینکه رستم در جنگ مانند شیر است و دیوان بسیاری را کشته است و بسیاری از بزرگان ترکان را از بین برده است از جمله کاموس جنگی و خاقان چین و شنگل و فرطوس و اشکبوس و گرد دلاور سهراب دلیر و اکوان دیو و دیو سپید.
مگر از جانت سیر شده ای؟
تو زان نامداران نه ای بیشتر
از این در که رفتی مشو پیشتر برزو به حرفهای مادر توجه نکرد و گفت: تا خدا نخواهد اتفاقی نمی افتد. پس به نزد افراسیاب رفت و گفت: از لشگرت نام آورانی برگزین تا آیین جنگ را به من بیاموزند. افراسیاب به پیران گفت: جنگاورانی چون هومان ویسه و گلباد شیر و بارمان شرزه و گرسیوز و دمور و گروی را بیاور تا با او مبارزه کنند. برزو شب و روز کارش جنگیدن بود و فقط برای خوردن درنگ میکرد. بعد از شش ماه آماده و سرپنجه شد و سر ماه هفتم نزد شاه رفت و آمادگی خود را اعلام کرد. وقتی همه وسایل رزم از تیغ و سپر و کمند و گرز و تیر و کمان و اسب و ... آوردند برزو به شاه گفت: اینها به کار من نمی آید. بازوی من قوی است و کمانی درخور زورم با نیزه ای بزرگ میخواهم.
شاه به هومان گفت: کمان و گرز و نیزه اش را بیاور و به او بده. گرزی فولادین آوردند که با گوهر آراسته بود و چهارصدمن وزن داشت و بقیه ابزار جنگ تور را هم به او دادند. برزو گفت: حالا به بزرگان سپاهت بگو بیایند و با من درآویزند. پس هومان و شیده و گرسیوز و طرخان و گردان و قراخان به او حمله بردند و او یک تنه همه را به ستوه آورد. پس لشگریان آماده نبرد شدند و اسفندیار، برزو را پیشرو لشگر کرد و گفت: من هم با سپاهی به دنبالت می آیم.
خبر به کیخسرو رسید که سپاهی از توران به ایران حمله کرد و پیشرو آن جوانی کوه پیکر و پهن سینه و قوی گردن است و دلاوری چون او در ایران و توران دیده نشده است و پشت آن سپاه نیز سپاه دیگری به سپهداری افراسیاب در راه است. کیخسرو نامه ای به رستم نوشت که: نامه را که خواندی در زابل نمان چون لشگری به ما حمله کرده است. رستم فورا به نزد شاه آمد و سپاهی آماده کرد که تمام سرشناسان دلیر از مهبود و شیدوش و منوشان و طوس و گودرز و گیو و رهام و فریبرز در آن سپاه بودند و رستم سوار بر فیل سفید آنها را همراهی میکرد.
کیخسرو از دیدن سپاه شاد شد و فریبرز و طوس را فراخواند و گفت: شما صبحگاه با ده هزار سپاهی به جنگ آنها بروید و من از پشت با سپاه می آیم. روز بعد طبل جنگ زده شد و فریبرز و طوس طبق دستور خسرو به راه افتادند تا به دو فرسنگی لشگر توران رسیدند. طوس به فریبرز گفت: تو صبر کن تا من ببینم چند نفرند و چه کسانی هستند و چه باید بکنیم. فریبرز گفت: من هم با تو می آیم. تنهایی کجا میخواهی بروی؟ در این بین ناگهان تورانیان حمله کردند و جنگ سختی درگرفت و ایرانیان شکست خوردند. فریبرز و طوس هرجا را نگاه میکردند کشته ها افتاده بودند. طوس گفت: چنین شکستی تا کنون نداشته ایم. بزرگان ایران و گودرزیان ما را نکوهش می کنند. بیا آنقدر بجنگیم و از ترکان بکشیم تا ننگ را از خود دور کنیم و اگر بمیریم هم بهتر از قبول این شکست است. من به سوی برزو میروم و تو هم به سمت هومان برو. اگر تو زنده نزد شاه رسیدی به او بگو که ما سستی نکردیم. فریبرز به هومان حمله برد و برزو که چنین دید هردو پهلوان را بلند کرد و دست بسته به هومان سپرد.
وقتی خبر شکست به کیخسرو رسید پیامی به رستم فرستاد و گفت: کاری بکن. رستم سوار رخش شد و نزد شاه رفت و گفت: این پیشرو کیست؟ تور و افراسیاب هیچوقت خوابش را هم نمی دیدند. این جوان کیست؟
یکی از کسانی که در جنگ حضور داشت، گفت: سواری پدید آمد که گویی گرشاسپ با گرزش برگشته است و تا کنون کسی مانند او نبوده است. از تورانیان چنین کارهایی برنمی آید. رستم تعجب کرد و به گستهم گفت: آماده نجات برادر شو و من هم برای نجات فریبرز آماده میشوم مبادا که آن شاه ترک آنها را بکشد. با هم حمله میبریم. پس به راه افتادند و در تاریکی کمین کردند. در خیمه گاه توران افراسیاب بر تخت نشسته بود و بزرگان در مجلس بودند. در یک دست برزو و در دست دیگر شیده و تهم قرار داشتند. فریبرز و طوس هم دست و پا بسته کنار تخت بودند. افراسیاب مست بود. رستم وقتی برزو را دید، گفت: در ایران و توران چنین نامداری نبوده است. افراسیاب به طوس و فریبرز گفت:
عمر شما به سر رسید و سرتان را مانند سیاوش و نوذر خواهم برید. صبحگاه به سپاهیان میگویم دو دار در جلوی لشگر آماده کنند و شما را به دار می کشم. پس آنها را بردند. رستم که از این موضوع ناراحت بود شمشیر کشید و نگهبان آن دو را کشت و طوس و فریبرز را با خود نزد کیخسرو بردند.
صبح که افراسیاب از خواب برخاست دید که بین اطرافیان گفتگو است و خبری از پیران نیست. خبر رسید که طوس و فریبرز را نجات دادند. افراسیاب عصبانی بود. برزو گفت: ناراحت مباش. من در جنگ کار این زابلی را تمام می کنم.
کوس جنگ زدند و شاه در قلب لشگر ایستاد و طوس در جلو بود و در سمت راست گودرز و گیو و در سمت چپ فریبرز و رهام و زنگه شاوران و گرگین قرار داشتند. افراسیاب هم در چپ هومان و در راست پیران و در جلو برزو را قرار داد. پس برزو رخصت گرفت و جلو رفت و نعره زد که من برزو هستم و کسی جز رستم را برای نبرد نمیخواهم. وقتی رستم صدایش را شنید جلو آمد و جنگ آن دو شروع شد. نیزه ها به هم میخورد و گرزها به هم زدند اما نتیجه نداشت پس کشتی گرفتند. خیلی طول کشید و از تشنگی زبانشان چاک چاک شده بود. دوباره بر اسب نشستند و با گرز به مبارزه پرداختند. ناگهان برزو با گرز چنان به شانه رستم کوبید که یکدست رستم از کار افتاد. رستم به برزو گفت: دیگر شب شده است فردا دوباره می جنگیم. برزو خندید و گفت: آفتاب که زد من به میدان می آیم. وقتی برزو به نزد افراسیاب برگشت، گفت: رستم هماوردی ندارد اما من فردا او را دست بسته نزدت می آورم. وقتی رستم به لشگر رسید زواره به پیشوازش آمد و رستم از درد نالید و به آرامی به زواره گفت: عماری بیاور و مرا بر آن بنشان. او با گرز یال مرا شکست. پهلوانان ایران همه گریان و ترسان بودند و شاه هم پریشان بود. رستم گفت: من امشب به سیستان میروم. نیمی از شب نگذشته بود که به رستم خبر دادند که فرامرز آمده است. فرامرز به دست و پای پدر بوسه زد و رستم او را پیش خود نشاند و از برزو با او صحبت کرد و گفت: او بازوی مرا شکسته است و حال ایرانیان از تو انتظار دارند.
فرامرز پاسخ داد: امروز کاری می کنم که یادگاری در جهان بماند و دو دست برزو را میبندم و پالهنگ به گردنش می آویزم. رستم خندید و ببر بیان را به همراه درفش و خفتان و کمند و کمان و تیغ به او داد و گفت: بر رخش سوار شو.
دوباره طبل جنگ زده شد و دو لشگر در برابر هم ایستادند و برزو سریع به میدان آمد. گرگین به فرامرز گفت: حال به جنگ او برو. فرامرز خندید و گفت: تو ابتدا کمی با او بجنگ تا من او را نگاه کنم و بفهمم چگونه می جنگد.
گرگین گفت: مرا به کام اژدها بردی. اگر من کاری که گفتی نکنم آبرویم جلوی همه میرود. من میروم اما اگر دیدی او بر من چیره گشت سریع به کمکم بیا. گرگین به نزد برزو رفت و گفت: چه خبر است؟ این همه آشوب و سرخی چشم برای چیست؟ برزو گفت: گویا از عمرت سیر شده ای. آن دو با هم درگیر شدند. کیخسرو به فرامرز گفت: مبادا که گرگین به دستش کشته شود. فرامرز به میدان رفت و گفت: ای پهلوان من مرد جنگ با تو هستم و سپس به گرگین گفت: تو به نزد خسرو برو. برزو به فرامرز گفت: آن مرد که دیروز با من جنگید کجا رفت؟ چرا نیامد؟ تو چرا لباس او را پوشیده ای؟
فرامرز گفت: دیوانه شده ای؟ من همان مرد هستم. برزو گفت: نامت چیست؟ فرامرز گفت: من رستم هستم. تو کیستی و از چه نژادی؟ برزو گریست و گفت: تو شرم نمی کنی که یلی چون سهراب را با آن سن کم کشتی؟ فرامرز گفت: حرف اضافه نزن. من با تو می جنگم و تنت را به خاک می افکنم. این را گفت و مانند باد گرز را کشید. برزو سپر انداخت و گرز به سپر خورد و اگرچه گردنش کمی درد گرفت اما طوری نشد و همینکه آمد بر سر فرامرز بکوبد فرامرز حمله آورد و او را بر زمین زد و به بند کشید. وقتی افراسیاب چنین دید دستور جنگ داد و همه تورانیان به دور فرامرز آمدند. کیخسرو که چنین دید دستور جنگ داد و گفت: نگذارید برزو را آزاد کنند. رستم به زواره گفت: هزار سوار برگزین و به کمک زواره برو. زواره به همراه سپاه حمله برد. فرامرز به زواره گفت: برزو را دست بسته نزد رستم ببر و بگو او را نیازارد. افراسیاب که چنین دید دستور داد: بکوشید برزو را آزاد کنید. ترکان تیرباران کردند و افراسیاب حمله برد.
از آن سو هومان به فرامرز حمله برد و دو لشگر به هم آویختند و جنگ سختی درگرفته بود. بیژن که چنین دید با گرز به همراه صد سوار حمله برد و به افراسیاب گفت: ای ترک بدبخت آیا عقل نداری؟ آیا میدانی که به جنگ که آمدی؟ زواره که بیژن را دید گفت: تو برزو را ببر و خود به جنگ پرداخت. زواره و افراسیاب کشتی گرفتند. از آن سو شیده برای کمک به افراسیاب گرز کشید اما اسب با پاهایش بر دست شیده زد و دو دستش شکست و دوباره افراسیاب و زواره به هم پیچیدند.
بیژن، برزو را دست بسته نزد رستم آورد. رستم درباره پسر و برادرش پرسید و از بیژن خواست تا از آنها خبر بیاورد.
بیژن رفت و دید زواره در حال کشتی با افراسیاب است پس به او گفت: رهایش کن دیر شد و خورشید غروب کرده است. افراسیاب گفت: ای پهلوان جنگ ما برای برزو بود حال دیگر دلیلی برای جنگ نیست. زواره گفت: اگر فردا بیایی حسابت را میرسم. سپس زواره نزد رستم رفت و گفت: فرامرز با هومان درگیر است. رستم گفت: خیلی دیر کرد. زواره دوباره نزد فرامرز رفت و دید که دارد تورانیان را تارومار می کند. به او گفت: برگرد دیر شده است. فرامرز به هومان گفت: اگر فردا بیایی خونت را می ریزم. این را گفت و به نزد رستم رفت و بر زمین بوسه داد. رستم شاد گشت.
بدو گفت: کز بچه اژدها
شگفتی نباشد چنین کارها

پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۱

معانی غور و غرجستان

غور که به نام غورستان نیز یاد می‌شود و کشور کوهستانی بین هرات و غزنی است. به گفته اصطخری و ابن حوقل این کشور کوهستانی ناهموار و صعب العبور بوده که بین مناطق هرات، فراه، زمین‌داور، رباط، کروان و غرجستان الی هرات که همگی کشورهای مسلمان بودند محدود شده بود. غور خود کشوری از کفار بود که فقط چند مسلمان در آن وجود داشت و ساکنان آن به زبانی متفاوت از زبان خراسان صحبت می‌کردند.
نام غرجستان را بارتولد و توماشک از ریشهٔ گر (کوه) به معنی کوهستان گرفته اند:
गिरिज m. girija mountain-born
ولی نام غور می تواند از عنوان حاکمان و اشراف کهن آنجا اخذ شده باشد. چون به نظر می آید که عنوان جمشیدی هزاره های غور با این عنوان غور (همان آریانای باستانی این نواحی) مرتبط باشد:
गुर adj. gura chief
गुर adj. gura foremost
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] raise
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] lift up
پس هزاره ها از ترکیب مردم بومی غور (آریانها) با مهاجرین آسیای میانه تشکیل شده اند.

معانی نامهای کهن یزد

نامهای کهن این شهر یعنی یزد (ستوده و با شکوه) و ایساتیس (دارای برتری) و فرافر (فراوَر، دارای دیوار گسترده و پهناور) با هم همخوانی دارند:
ईशत्व n. ishatva superiority
ईश adj. isha owning

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۱

مطابقت کوه اوستایی سائیریونت با شیرکوه

نام کوه اوستایی سائیریونت (دارای درندهٔ نیرومند) که در شمار کوههای زاگروس یاد شده، مطابق شیرکوه یزد/تفت به نظر می رسد:
Śṝ (शॄ).—9 P. (śṛṇāti, śīrṇa)
1) To tear asunder, tear to pieces;

معانی نامهای بلخ و مزار شریف

معانی نامهای بلخ:
معنی نامهای کهن بخذی و بخل و بلخ و داهیا که محل فرمانروایی سپیتاک سپیتمان (گائوماته زرتشت، گوتمه بودا) بوده به معنی جایگاه درخشان است. او از آنجا توسط دربیکان (دریها) به امور دره سند (هند) و ماوراء النهر نظارت داشته است:
भा bhA f. lustre, खल khala (khadha). place
भाल bhAla n. lustre, ख kha n.city.
दाह m. dAha glowing
ya (yu): house, place
باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper
ya (yu): house, place
مطابقت آدریاسپ (زریاسپ) با مزار شریف:
کلاودیوس بطلمیوس جغرافی نویس یونانی در منطقهٔ بلخ از دو شهر بلخ و شهر دارای آتشکدهٔ آدریاسپ (زریاسپ) یاد می کند که این دومی با مزار شریف حالیه مطابقت دارد. چون نام پیشین مزار شریف یعنی خیبر به معنی شهر دارای معبد به نظر می رسد:
ख n. kha city
वीहार m. vihAra (bahara) temple
معبد خیبر با آتشکدۀ ونابک بلخ در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران مطابقت دارد که ساخته سپنتداته (مخلوق معظم و مقدس، گائوماته زرتشت) به شمار رفته است:
वन n. vana abode
भग m.f. bhaga majesty
نام مزار شریف (خیبر) می تواند از هیئت اُدارَ-اسپ خبر استرابون (مسکن شریف) نام آدریاسپ/آذریاسپ اخذ شده باشد:
उदार adj. udAra noble
आस्पद n. Aspa[da] abode
معنی نام قبیلۀ بودا، ساکیا (ساکیاس):
نام ساکیا (منسوب به گیاه) یا ساکیاس (منسوب به گیاه مقدس) را به درستی با نام سکا (در اصل سکائیان برگ هئومه) سنجیده اند. منظور از این سکاها همان دربیکان (دروپیکیان، سکاییان برگ هئومه، دریها) است که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه که به درستی با گوتمه بودا مطابقت داده میشود) در عهد کوروش از مرکز بلخ بر ایشان فرمان می راند:
शाक m. n. sAka vegetable
यशस् adj. yazas venerated
दर्भ m. darbha sacred grass
द्रु m. dru tree, vegetable
पायक adj. pAyaka drinking

ضحاک از افسانه های باستانی تا واقعیت زمان ما

حال که به محافل شب یلدای امسال می رسیم آن همهمه های نارضایتی پراکندهٔ پیشین از ضحاکان زمان، در ماه‌های اخیر تبدیل به فریادهای رسا شده است و نوبتِ مشتهای گره کرده پایانی هم در راه است؛ چه ضحاک عامی و روانپریش در افکار عمومی ایرانیان و جهانیان رسوا شده و قادر به تثبیت اوضاع و بازگشت نیست. فقیهانی که تحت عنوان اغراق آمیز آیت الله با قشری گری و سرکوب و تبعیض شدید، ساده لوحانه قبل از رقابت با ابرقدرتها به جنگ دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی رفتند.
سابقۀ خدایگانی طولانی ضحاک ماردوش در سمت بین النهرین باستان:
نام نین گیش زیدا از خدایان جهان فرودین را که تصور میشد دو مار شاخدار بر شانه هایش رسته است، به معنی فرمانروای درخت خوب گرفته اند. ولی در لغات سومری گیش به معنی کِرم (مار) و زید به معنی غذا هم آمده است. بر این پایه نام او غذا دهندۀ ماران را هم می داده است. نام سردابۀ تاریک و وحشت انگیز زیر زمینی او درسرزمین بابل در منطقۀ گیش باندا (در معنی ماران جوان [خوار]) قرار داشته است.
ایزد نین گیش زیدای ماردوش گودآ را به حضور انکی معرفی می نماید
جالب است که اینشوشیناک عیلامیان نیز خدای جهان زیرین شهر شوش است و جزء شین (شینا) در نام وی به عیلامی و سنسکریت به معنی مار و اژدها است. اژدها-پلنگ سمبل مردوک بابلی یعنی موشهوشو نیز به معنی مار سمّی (=اژی دهاک اوستایی) است. ولی نام معادل آن در شاهنامه یعنی ضحّاک (خندان) ترجمه نام آشّور (خندان) خدای ملی آشوریانَ برده دار و ستمگر عهد باستان است، آشّور که معادل مردوک به شمار می رفته است.
اسطورهٔ ضحّاک شاهنامه ریشه های خدایگانی و تاریخی پیچیده تری در بابل و ایران باستان دارد. چنانکه گفته شد اژی دهاک اوستایی (اژدها) به جای خدایان بابلی و آشوری مردوک دارندهٔ سمبل موشهوشو (مار افعی) و نین گیش زیدا (که دو مار بر شانه هایش رسته است) و آشّور (خندان= ضَحّاک) و نیز به جای آستیاگ مادی (آژدهاک خبر موسی خورنی، به معنی ثروتمند) و نیز پادشاهان به بردگی گیر بابل و آشور باستان است. از این روی در شاهنامه جزء دوم نام اژی دهاک (افعی بزرگ)، یعنی دهاک (افعی) با ضحّاک (آشّور، خندان) جایگزین شده است. دهاک (افعی) به عنوان پادشاه بابلی کشتار کننده در پارس (پرهشی) مطابق پادشاهان بابلی به خصوص ریموش (افعی) پسر سارگون اکدی است که سپاهیان پادشاه پرهشی یعنی ابالگامش (همزاد، جمشید) را شکست داده و کشتار نموده بود. پادشاه کاسی بابل آگوم کاک رمه (اژدهای دارندهٔ شمشیر خونین) نیز در اوستا به عنوان اژی دهاک معرفی شده است. چون مراکز حکومت وی یعنی کرند و بابل پایتخت‌های اژی دهاک معرفی شده است. به سبب فاصله زمانی طولانی ریموش و آگوم کاک رمه و آخرین پادشاه بابل نابونید (ضحاک بابلی معاصر فریدون/کوروش) پادشاهی ضحّاک هزار سال به شمار رفته است. همخوانی ضحاک شاهنامه با ضحاک بیگانه از زمان و مکان کنونی ما:
فردوسی بزرگ داستان خدایگانی و تاریخی ضحاک (نین گیش زیدا/آستیاگ-آژدهاک) را به عرصهٔ آرادی و عدالت اجتماعی آورده است. خودستایی جمشید باعث نارضایتی در افکار عمومی مردم ایران میگردد و مردم پیرو حکومت فرد ناشناخته ای به نام ضحاک گردیده و او را به پادشاهی ایران بر می گزینند که بعداً معلوم می‌شود پیرو سرسخت خدای اهریمنی خویش است. او بی مهابا مغز پر فروغ جوانان را برای این خدای اهریمنی و خود غذای ماران (آدمکشان) خویش می‌کند. مارانی که از جای بوسهٔ خدای اهریمنی اش روئیده اند. برای تأکید به بیان شیوای خود شاهنامه: «مردم از خود ستایی جمشید، پادشاه ایران، به ستوه آمده‌، به نزد ضحاک می‌روند و او را به شاهی برمی‌گزینند. اهریمن، در مقام آشپز ضحاک، دو بوسه بر دوشهای ضحاک می‌دهد و دو مار از جای آن بوسه‌ها بیرون می‌جهد. پس از این واقعه اهریمن نسخه‌ای تجویز می‌کند که باید هر روز مغز دو جوان را خوراک مارها سازد تا گزندی به او نرسد و او بی دریغ بدان عمل می کند».
ولی سر انجام مردم به رهبری فریدون (دوست منش) و کاوه (سرود انقلابی خوان) درفش آزادی و سر فرازی و عدالت اجتماعی بر می افرازند و سر از بند ضحاک ستمگر و پُر فساد و تبعیض و روان تباه بیرون می کنند:
بر آن محضر اژدها ناگزير
گواهي نوشتند برنا و پير
هم آنگه يکايک ز درگاه شاه
برآمد خروشيدن دادخواه
ستم ديده را پيش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروی دژم
که بر گوی تا از که ديدی ستم
خروشيد و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوه دادخواه
يکي بی زيان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آيد همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پيکری
ببايد بدين داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماريت با من ببايد گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آيد پديد
که نوبت ز گيتی به من چون رسيد
که مارانت را مغز فرزند من
همی داد بايد ز هر انجمن

سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۴۰۱

مطابقت آدریاسپ (زریاسپ) با مزار شریف

بطلمیوس جغرافی نویس یونانی در منطقهٔ بلخ از دو شهر بلخ و شهر دارای آتشکدهٔ آدریاسپ (زریاسپ) یاد می کند که این دومی با مزار شریف حالیه مطابقت دارد.
چون نام پیشین مزار شریف یعنی خیبر به معنی شهر دارای معبد به نظر می رسد:
ख n. kha city
वीहार m. vihAra (bahara) temple
معبد خیبر با آتشکدۀ ونابک بلخ در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران مطابقت دارد که ساخته سپنتداته (مخلوق معظم و مقدس) به شمار رفته است:
वन n. vana abode
भग m.f. bhaga majesty
نام مزار شریف (خیبر) می تواند از هیئت اُدارَ-اسپ خبر استرابون (مسکن شریف) نام آدریاسپ/آذریاسپ اخذ شده باشد:
उदार adj. udAra noble
आस्पद n. Aspa[da] abode

معانی محتمل تات

taṭa (तट).—m n (S) A shore, margin, border, side (of the sea or a river).
معنی کناری آن در باب اصطلاح تات در نزد ترکان نیز مصداق دارد که به رعایای غیر خودی و کناری ترکان اطلاق میشده است.
این احتمال هم وجود دارد که تات در ترکی تلخیص تای-ایت (همراه دارندگان سگ) نام مشترکی بر سکاها و کادوسیان (کاتو-سیان، سگپرستان) بوده است که سگ را گرامی می داشته اند. در این صورت نام دومی یعنی تای-ایت (همراه دارندگان سگ) برای سادگی در اولی یعنی تات (مردم کناری، رعایا، بندگان) ادغام گردیده است.
ظاهراً در این رابطه نامهای تاتاریه (تا-تار-یه، یعنی محل گروه کناری) و تارتاریا در زبانهای هندواروپایی به معانی سرزمین مردم کناری و بالایی بوده اند:
*terə- Proto-Indo-European root meaning "cross over,, pass through, overcome." beyond.
terra: earth, place
तर्तरीक adj. tartarika being in the habit of crossing

معنی مار غاشیه

غاشیه در قرآن به معنی عربی فراگیرنده گرفته شده که مناسبتی با مار غاشیه (به عبری یعنی مار جهندهٔ جهنم) ندارد. لذا اصل این لغت عبری به نظر می رسد.

مطابقت هپتالان با گروههای شرقی آلان

طبق نوشتهٔ هرودوت، در نزد ماساگتها (آلانهای غربی خبر آمیانوس مارسلینوس) هر مردی یک زن به عنوان همسر می‌گیرد، اما زنان به همگان تعلق دارند. یونانیان این رسم را به سکاها نسبت می‌دهند، حال آنکه این رسم نه به سکاها بلکه به ماساگت‌ها تعلق دارد. هر مرد ماساگت که زنی را بخواهد به جلوی کلبهٔ او ترکش خود را می‌آویزد و با خیالی آسوده، با او درمی‌آمیزد.
متقابلاً در جامعه هپتالان (هفت آلان) چند شوهری رسم بود. برادران یک زن مشترک داشتند و زنی که شوهرش برادر نداشت یعنی زن تک شوهر کلاه یک گوشه بر سر می‌کرد. زن چند شوهردار کلاهی داشت که تعداد گوشه‌های آن متساوی با تعداد شوهرهای وی بود در لباس هم وابسته به تعداد شوهرها پوپک دوخته می‌شد. دربارهٔ این عرف و عادت که هم‌زمان با چندزنی در بین والیان معمول بود، بسیاری مآخذ چینی خبر می‌دهند.
گروه خیون (منسوبین به گراز) در درون اتحادیهٔ قبایل هپتالان، نیاکان خُلج ها/غلزایی ها به نظر می رسند:
आखु m. Akhu (khu, khi) hog
कोल m. kola hog
घृष्वि m. ghRSvi (ghlzai) hog

جمعه، دی ۰۲، ۱۴۰۱

معنی محتمل آنکارا

از معانی هتیتی و سنسکریتی اجزاء نامهای قدیم آنکارا یعنی آنکواش و آنکوره چنین بر می آید که نامهای آنجا به معنی محل مرتع و کشتزار بوده اند:
aniya- (I 4) : to act, create, work, achieve; − to make grow (a plant) (id. KIN).
wesi- (c. wash) : pasture (grass).
कुश m. kusha grass
kuer- (I 1 c) : to harvest.
kuera- (c.) : countryside (id. A.KÀR).
Ankara'nın olası anlamı
Ankara'nın eski isimleri olan Ankwash ve Ankure'nin bileşenlerinin Hititçe ve Sanskritçe anlamlarından, oradaki isimlerin otlak ve tarla anlamına geldiği anlaşılmaktadır:
aniya- (I 4) : to act, create, work, achieve; - to make grow (a plant) (id. KIN).
wesi- (c. wash): pasture (grass).
कुश m. kusha grass
kuer- (I 1 c) : to harvest.
kuera- (c.) : countryside (id. A.KÀR).
Possible meaning of Ankara
From the Hittite and Sanskrit meanings of the components of the old names of Ankara, namely Ankwash and Ankure, it appears that the names there meant pastures and fields:
aniya- (I 4) : to act, create, work, achieve; - to make grow (a plant) (id. KIN).
wesi- (c. wash): pasture (grass).
कुश m. kusha grass
kuer- (I 1 c) : to harvest.
kuera- (c.) : countryside (id. A.KÀR).

معانی نامهای بلخ

معنی نامهای کهن بخذی و بخل و بلخ و داهیا محل درخشان است:
भा bhA f. lustre, खल khala (khadha). place
भाल bhAla n. lustre, ख kha n.city.
दाह m. dAha glowing
ya (yu): house, place
باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper
ya (yu): house, place

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۴۰۱

معنی نام قونیه (ایکونیهٔ باستانی)

نام قونیه (ایکونیهٔ باستانی) را به خاطر ظاهر یونانی آن به معنی شمایل گرفته اند؛ ولی معنی هتیتی آن یعنی سرد، به وضوح گویای وضعیت اقلیمی آن است:
ekuna-: cold
Konya has a cold semi-arid climate (BSk)

افغان به معنی مردم کناری

ava (अव).—ind S A preposition and prefix to words; corresponding to from, down from, away.
गण m. gaNa gang
عنوان پتان افغانها در نزد هندوان را هم می توان از پئیتی اوستایی (پت، پشت) به همان معنی مردم پشتی یا از کلمهٔ پتنَ سنسکریت به معنی بیرون افتاده و کناری گرفت:
patana, (nt. adj.) (fr. patati) falling, falling out

اتیمولوژی چنته و تنچه

چنته را در ویکشنوری چنین توضیح داده اند که کاملاً قانع کننده به نظر نمی رسد:
"Etymology
Probably from Ottoman Turkish چانطه‎ (çanta), itself from Persian تنچه‎ (tanče), تمچه‎ (tamče)."
ولی می توان این دو نام را مترادف دانست:
چنته (چین-ته) : محفظهٔ کوچک که اندر آن چیده میشود.
تنچه (تمچه): دارای محفظهٔ کوچک.

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۴۰۱

اتیمولوژی چاریکار (چاریکاران)

نظر به صنعت فلزکاری چاریکار نام آنجا می تواند به معنی محل فلزکاران باشد:
चीवर m. chivara iron filings
कार adj. kAra doing
گفته می‌شود ساخت کارد و ابزار فلزی چاریکار و پیرامون آن در افغانستان معروف است.

معنی نام مَرداس

این نام که در شاهنامه نام پدر ضحاک (اژی دهاک، اژدهاک) به شمار آمده به صورت مَر-دسَ در اوستایی به معنی پُرکالا و ثروتمند، مترادف نامهای ایشتوویگو (آستیاگ، ثروتمند) اژدهاک خبر موسی خورنی (ثروتمند) از مصدرهای اوستایی ایشتی و اژدیایی (دارا و ثروتمند بودن) هستند. بنابراین اضافهٔ صفت و موصوف اژدهاکِ مَرداس، اضافهٔ بنوت گرفته شده و مرداس نام پدر اژدهاک (ضحاک) تصور شده است.
خود نام اژدهاک (ثروتمند) نیز به نوبهٔ خود با اژی دهاک (ایزد افعی نشان بابلی) یعنی مردوک مشتبه شده که در روایات تبدیل به ماردوش گردیده است.

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۴۰۱

Czechs are chauci (Chauken)

Tacitus describes the Chauken - possibly because of their name, which means "exalted ones" - as the noblest of the Germanic peoples and says that they preferred to base their greatness on righteousness.
It is believed that the greater part of the tribe, who lived east of the Weser (chauci majores), had, about 358, joined the tribe of the Saxons, in which it was finally completely absorbed, and the Saxons, who after 450 conquered Britain, are considered largely to have been chauken.
But no trace of them has been found in Britain. Then it is easy to imagine that they have moved east and mixed with Slovaks and formed the Czech nation. It sounds like Slovak (slave, glory) and chauk (exalted), also Sclavi are synonyms.
शक्ल adj. shakla speaking pleasantly or kindly
शक्ल adj. shakla affable
This suggestion shows that the Iranian mythical Iraj (noble) is instead the Skolo of the Skythians (Sclavi of Slavic tribes). The other old name of the Czechia ie. Bohmen may be a Skythian name meaning Bohu-man (those who have fine houses).
According to Herodotus' account of the Western Skythians, Lipoxsais (the king of the "side country=Ukraine") ruled a people called the Aukhates (those who have fine houses).
Tjecker är chauker
Tacitus betecknar chauci (Chauken) - möjligen på grund av deras namn, som betyder de "upphöjde" - såsom det ädlaste bland de germanska folken och säger, att de helst ville grunda sin storhet på rättrådighet.
Man tror att Stammens större del, som bodde öster om Weser (chauci majores), hade vid omkring 358 anslutit sig till saxarnas stam, i vilken den slutligen helt och hållet uppgick, och de saxare, som efter 450 intog Britannien, anses till stor del ha varit chauker. Men ingen spår av dem har man hittat i Britannien. Då är lätt att man tänka sig de har flyttat öster ut och blandat med slovaker och bildat den tjeckiska nationen. Det låter att slovak (slava, härlighet) och chauk (upphöjde), även sclavi är synonymer.
शक्ल adj. shakla speaking pleasantly or kindly
शक्ल adj. shakla affable
Detta tyder att den iranska mytiska Iraj (ädel) är i stället skyternas Skolo (Sclavi hos slaviska stammar).
Tjeckiens andra gamla namn dvs. Bohmen kan vara ett skytiskt namn med betydelsen Bohu-man (de som har fina hus).
Enligt Herodotus berättelse om västliga skyter, styrde Lipoxsais (kungen av "sidlandet=Ukraina") ett folk vid namn aukhater (de som har fina hus).

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۴۰۱

معنی اهواز و خوزستان

هایا-اوسی نام اهواز در عهد عیلامیان:
نظر به اینکه نام شهر اَهواز در نوشته‌های مسیحیان سریانی «بِيث هوزَيِا/ܒܝܬ ܗܘܙܝܐ» یا «بث هوزایی» در تلمود «בי חוזאי/بِی حوزای» ثبت شده‌است، لذا اهواز با شهر هایا-اوسی عهد باستان (محل ظاهر شدن مار) که در آغاز شمار شهرهای آرامی نشین خوزستان بوده است، مطابقت دارد. چون در کتیبهٔ آشوربانیپال در گروه سوم شهرهای عیلام از شهرهایی که مسکن قبایل آرامی عیلام بودند، همچون «هایا-اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... نام برده شده است.
به احتمال زیاد نامهای خوز و خوزستان با این واژه مربوط می باشند. در این صورت نام پارسی باستانی خوزستان یعنی هُوجه به صورت هوَ-اَجَ به معنی محل دارای مار بوده است. در عهد اعراب نیز نام خوزستان را با نام اهواز و خود شهر اهواز را با مار شکنج مرتبط می دانسته اند. ماری که نزد عیلامیان تقدیس میشده است. به نظر می رسد نام ایرانی تازی در معنی نگهدارندگان مار در اساس متعلق به همین آرامیان جنوب خوزستان بوده است که در داشتن توتم مار با اعراب بنوحیه (اولاد مار افعی، بنی طی) مطابقت دارند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect, n. dad
अग m. aga(azhi, aji) snake
و چنین به نظر می آید که نامهای پارسی هوجه و اهواز (اهواذ) در اساس از ترجمه و تبدیل واژهٔ سامی هایا-اوسی (محل پیدایی مار) پدید آمده اند. نامهای «گاتودو» و «دائه با» در هيئات گاتو-ادو (محل گرم) و دویپا (جزیره) مطابق خرمشهر و آبادان هستند.
گفته می‌شود واژهٔ خوزستان به معنای سرزمین «خوزها» است و خوز را به صورت‌های «هوز» و «حوز» نیز می‌نوشته‌اند و جمع هوز در زبان عربی اهواز گمان کرده اند که نام مرکز استان خوزستان است. ابن خردادبه (متوفای حدود ۳۰۰ ق) خوزستان را با همان اهواز یکی می‌داند و آنجا را سرزمینی وسیع، مشتمل بر هفت کوره برمی‌شمارد که با نام کور الاهواز می‌خواندش.
ابن خردادبه، نظر دیگری دربارهٔ نام اهواز دارد. او نه فقط اهواز بلکه کل موقعیت جغرافیایی خوزستان امروزی را اهواز می‌داند. چنانکه اشاره شد خوزستان را با همان اهواز یکی می‌داند و آنجا را سرزمینی وسیع، مشتمل بر هفت کوره برمی‌شمارد و به آن اکوار الاهواز می‌گوید. سبب وجود همین هفت کوره در این سرزمین، عضدالدوله دیلمی، آنجا را اقلیم هفت حوزه نام‌گذارده تا آنجا که مقدسی در قرن چهارم هجری، از رواج این نام خبر داده و پیروی خود را از آن، اعلام می‌دارد. همچنین او یادآور می‌شود که برخی از این حوزه‌ها از میان رفته‌است.
مطلب زیر اصلاح شدهٔ نوشته ای است که چندی پیش بدان رسیده بودم.
معانی نامهای کهن اهواز و خرمشهر
معنی نام اهواز که اگر آن را به همین صورت برگرفته از زبانهای قدیم ایرانی بگیریم:
از آنجا که طبق یک سند باستان‌شناسی یکی از شکنجه های عیلامیان افکندن مجرمین پیش ماران افعی بوده است و اهواز محل مار شکنج به شمار می رفته، لذا احتمال معنی مار اَفعی (اَهی- وَذَ) برای نام اهواز محتمل است:
अहि m. ahi snake
वध m. vadha killing
اندر کوههای وی [اهواز] مار شکنج است. (حدود العالم).
زیر خلاف تو جای مار شکنج است
مرد که عاقل بود حذر کند از مار. فرخی.
بر این پایه نام اهواز در نقشه های بطلمیوسی یعنی تَریانه را می توان محل هجوم موجود خشمناک در نظر گرفت که در منطقۀ کیسیا (جنوب خوزستان) دیده میشود:
tara: furious
yana: place
بر این اساس نام شهر اهواز در کتبیهٔ آشوربانیپال در شمار شهرهای آرامی نشین عیلام، هایا-اوسی (محل پدیدار شدن مار) آمده است.
نام محمرۀ (سرخ) خرمشهر ترجمۀ نام کهن آن آگینس (اگینی، به رنگ خون) است.
ظاهراً نام شهرهای خرمشهر و آبادان (آپفاتان خبر آمیانوس مارسلینوس [محل محافظت شده با آب رودخانه] و آرپاتان بطلمیوس یعنی محل محافظت شده) در نقشه های بطلمیوسی تحت نامهای گران (داغ و سرخ و گرم) و خاراکس (خارا-خش، محل محافظت شده) در دو محل نسبتاً دور از هم رسم گردیده اند:
आपया f. ApayA river
padana: protected
आर्पयति{आर्} verb caus. Arpayati[Ar] settle
padana: protected
घृण m. ghRNa heat
نام کهن رود کارون در رابطه با آنها موسائوس (عالی، اروند) آمده است که مطابق نام کهن اولائوس رود کارون است:
मुष् adj. muS excelling

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۴۰۱

مطابقت یاسوج با سیماش باستانی

کلمۀ کُردی و لُری یا-سوچ (جای سوزناک از سرما) آلترناتیو بسیار جالبی برای نام یاسوج/یاسیز به نظر می رسد. بنابر این حتی تفسیر ترکی "بدون گرمای تابستان (یای-سیز)" نیز برای آن محتمل میگردد.
بر این اساس یاسوج مطابق همان سیماش باستانی (محل سرما) به نظر می رسد و نام باستانی مشابه آن یعنی سیماشکی در معنی سرزمین کنار رودخانه متعلق به اصفهان می نماید.
در این رابطه نام شهر سمیرم نیز با واژهٔ باستانی سیموروم (محل سرما) همخوانی دارد که نام دیگر زاموآ (سرزمین زمستانی، کردستان) هم بوده است.

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۴۰۱

معنی نامهای کوه سهند

نامهای اوستایی و کنونی کوه سهند یعنی اسنونت و سهند به معنی کوه دارای ابر و کوه نیرومند هستند:
अश्न m. ashna(asna) cloud
vant: possession
सहन adj. sahana strong, powerful
tha: mountain

معانی محتمل نام روستاهای چیکان و چیلان شهرستان مراغه

❇️ در گذشته این نامها را از چی اوستایی به معنی انباشتن و ایجاد سدّ خاکی و نیز قضاوت کردن گرفته ام. ولی احتمال دارد نام این روستاها به دلیل محل تپه های خاکی مجاور این روستاها باشند:
चय m. chaya mound of earth
चय m. chaya heap
واژه های چغا (تپه) و چغاد (به شکل تپه جمع شده) در جنوب غربی ایران نیز می توانند به شکل چیه-گاه و چیه-غاته برگرفته از این واژۀ چَیه (تپه) باشند:
घटा f. ghaTA collection
از سوی دیگر نام روستاهای چکان (چیکان) نام ایران می توانند به معنی محل چشمه (محل آب آشامیدنی فزاینده) باشند.
चय m. chaya amount by which each term increases

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۴۰۱

منشأ واژهٔ تاجیک

واژهٔ تاجیک را به سبب ناشناخته بودن منشأ آن با واژه های تازی (عرب) و تات-جیک (تبعهٔ ترک) و دادیک (عادلها، اسلاف ابدالی ها) سنجیده اند، ولی این در اصل تایوئه جیک (یعنی یوئه جی بزرگ، تخار) بوده که تبدیل به تاجیک شده است. در واقع زبانی که در ترکستان چین و سغد، سغدی معرفی شده همانا زبان مهاجران تایوئه جیک بوده که زبان بومی دربیکی (دری) و ترکی آن را از بین برده اند.

مطابقت کاسپاتیریان و پاکتیکها با کافرها و کلاشها

نام کاسپاتیریان به معنی بلوریان یعنی سفیدپوشان یادآور بلور و کاپره یعنی نام نورستانیها (کافرها) هستند:
खस्फटिक m. khasphaTika aerial crystal
نامهای کلاش و پاکتی مترادف هم نامهایی بر کاپری های سیاه‌پوش به نظر می رسند:
काल adj. kAla black
ईश adj. isha owning
प्याययते{प्यै} verb caus. pyAyayate[pyai] fill up
अक्ता f. aktA night, black
نام چیترال در سنسکریت یعنی چند رنگ نقطه مقابل آنها است:
चित्रल adj. chitrala variegated
لذا نام پاکتیا به غیر از نام پشتونها (مردم ناحیهٔ پشتی) است که در خبر هرودوت تحت نام اپاریتی ها (کناری ها) یاد شده اند:
«سایر هندی‌های دگر در نزدیکی شهر کاسپاتیروس و سرزمین پکتیا در شمال، مجزا از هند زندگی می‌کنند. طرز زندگی این‌ها مانند باختری‌ها است. آن‌ها نسبت به همه‌ی هندی‌ها سلحشورتر اند. همین‌ها هستند که برای طلا فرستاده می‌شوند. زیرا این‌جا به‌سبب ریگزارهای آن آبادی کمتر دارد.»

شنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۱

معنی شُغنان

منابع کهن چينی، سرزمین شغنان (شه که نی) را جای غارنشینان و راهزنان معرفی کرده اند و منابع پهلوی نام آنجا را سوراک (سوراخ) یعنی محل شکافها و غارها آورده اند، لذا نام شغنان و عنوان شاخ فرمانروایان ایشان را می توان محل غارنشینان و شاه غارنشینان (شا-خه) گرفت:
shaya: place
खनि f. khani(kha) cave
یا به شکل شُغنان به معنی محل "غارهای زیرزمینی استراحت شبانگاهی (شوغا)" بوده است.

معنی کیدارَ و خُتلان و چغان

نام کیدارَ با سُغد (محل مرغزار خوب) مطابقت دارد و نام خُتَلان به صورت خویتَ-لان به معنی محل شادکامی و نام چغان به معنی مکان زعفران به نظر می رسد:
केदार m. kedAra field or meadow
सु- su- (“good”) ("pure")
घास m. ghAsa meadow or pasture grass
khvita: pleasure
lan: place
منطقهٔ چغانیان (سرخان دریا، به معنی دارای زعفران فراوان) محل تولید زعفران بوده است. لذا خود چغان علی القاعده بر گرفته از جَوا (چَغَ) به معنی زعفران (دارای تأثیر و خاصیت دلنشین یا مطبوع دهان) به نظر می رسد:
सुरार्ह n. surArha saffron
जवा f. javA saffron
सप्रणय adj. sapraNaya having affection
zaf-rana: mouth-pleasure
در تأیید این نظر گفتنی است، نام زعفران در عربی خلوق بوده که در بعضی منابع این لغت به معنای بوی خوش اعلام شده است. شعور الصقالب از جمله نام های عربی زعفران است که بر اساس رنگ گیاه زعفران انتخاب شده و به معنای سرخ رنگ می باشد.

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۴۰۱

موقعیت ایالت بیت کاری

ایالت موسوم به بیت کاری (کلنی مهاجران) که مرکز آن دژ کارکاشی (کلنی کاسیان) بود، در ناحیهٔ کاشان (پارتوکا، سرزمین کنار چشمه) قرار داشت. منزلگاه کاسیان، دژ بابلیان و دژ سیلخازی به احتمال قوی همان کاشان و تپه سیلک بوده‌ اند. این ولایت در یکی از نقاط جنوب غربی خاک ماد قرار داشت. در اوستا خشتریته کیکاوس (پادشاه نیرومند سرزمین کنار چشمه ها) در کنار کوه ارزیفیه (کرکس) بر الهه آناهیتا فدیه می آورد که بر دیوان (آشوریان) پیروز گردد. وی مطابق خشتریتی پادشاه ماد است که از مقابل اسرحدون پادشاه آشور به شهر آمل مازندران پناه برد ولی در آغاز حکومت آشوربانیپال در کنار حصار این شهر و به یاری آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) بر لشکریان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو پیروز شد و ماد مستقل گردید.
سه مرکز سوق الجیشی ماد باستان، کار کاشی (کاشان)، کیشه سو (همدان) و خارخار (دیواندره) بوده اند. دو شهر اخیر را آشوریان پایگاه نظامی خود در خاک ماد قرار داده بودند. دژ تو در توی کیشه سو (همدان) تنها در عهد کیاخسار (کیخسرو) به تصرف مادها در آمد و به پایتختی بر گزیده شد.

چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۴۰۱

ریشهٔ ایرانی واژهٔ خلیج

در بابل باستان خلیج فارس (دریای مصب رودخانه ها، محل جاودانی بابلی یعنی اوتناپیشتیم) را دریای پست پایینی و در اوستا در رابطه با منجی موعود و جاودانی، کانسویه (آب زیاد واقع در محل گود) نامیده اند. بر این اساس واژهٔ خلیج علی القاعده بر گرفته از واژهٔ پارسی خوار (با واو معدوله، قابل تبدیل به خال و خل) و پسوند نسبی ایگ (ایج) است که به شکل غیر ترکیبی اولیه اش خور (خوار) هم هنوز در سواحل جنوب ایران کاربرد دارد. مانند خور موسی:
खल्ल m. khalla canal
ij: ratio extension

ریشهٔ واژهٔ معرّب طوفان

طوفان معرّب از زبان‌های هندوایرانی به نظر می رسد. در ویکشنری، طوفان را به زبانهای سریانی و چینی ربط داده و ارتباط آن را با زبانهای هندوایرانی میان آنها ندیده و ناگفته گذاشته اند:
"See also: توپان‎
Arabic
Etymology
Through Classical Syriac ܛܲܘܦܵܢܵܐ‎ (ṭawpānā)."
واژهٔ طوفان در قرآن به کار رفته است، ولی به احتمال زیاد به واسطهٔ زبان سریانی از زبانهای هندوایرانی به معنی باد نیرومند گرفته شده است. در چینی هم واژهٔ مشابهی به معنی باد بزرگ است:
तवस् adj. tava[s] strong
पवन m. pavana wind
大風/大风 (daai6 fung1, “big wind”).
واژهٔ توفان که به صورت تایفون در یونان باستان نام خدای توفان است، با توفان فارسی ربط داده شده است:
Consistent with Hesiod's making storm winds Typhon's offspring, some have supposed that Typhon was originally a wind-god, and ancient sources associated him with the Greek words tuphon, tuphos meaning "whirlwind". Other theories include derivation from a Greek root meaning "smoke" (consistent with Typhon's identification with volcanoes), from an Indo-European root (*dhuH-) meaning "abyss" (making Typhon a "Serpent of the Deep"), and from Sapõn the Phoenician name for the Ugaritic god Baal's holy mountain Jebel Aqra (the classical Mount Kasios) associated with the epithet Baʿal Sapōn (lord of the north).
The name may have influenced the Persian word tūfān which is a source of the meteorological term typhoon.

پادشاهان کیانی و نوذری اوستا

در مدت بیش از چهل سال راه هرتسفلد را ادامه داده و بدین نتایج رسیده ام:
کیانیان همان پادشاهان ماد، پیشدادیان نوذری (فرتریان، حکمرانان پیشین) همان هخامنشیان شاخهٔ کوروش و نوذریان (حکمرانان نو) همان خاندان ویشتاسپ هخامنشی هستند و زرتشت سپیتمان همانطوریکه هرتسفلد دریافته همان سپیتاک سپیتمان حاکم بلخ و پسر خواندهٔ کوروش و نوادهٔ دختری آستیاگ است.

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۴۰۱

اتیمولوژی خیون و خلج

نام خیون متعلق به هونهای سفید را می توان برگرفته از خی (گراز در مازندرانی) گرفت. نام خلج (منسوبین به گراز) همچنین یاد آور واژهٔ خئل (نیش گراز) است. در تبر باستانی زرین بلخ هونهای سفید با توتم گراز نشان داده شده اند. لذا خلجها را می توان هسته مرکزی هونهای سفید، هپتالان گرفت.
نامهای هپتالان و یتاهای ایشان در منابع ایرانی و چینی کهن به معنی قوم تشکیل شده از هفت ایل به نظر می رسند.
خلج‌ها در سال‌های ۵۵۵ میلادی تحت عنوان خولِس نامیده می‌شدند که صورت رومی کهن نام خلج (منسوبین به گراز) است:
कोल m. kola hog

شنبه، آذر ۱۲، ۱۴۰۱

ریشهٔ اوستایی و سنسکریتی واژهٔ قالی

نظر به کلمهٔ گَر اوستایی و گَل سنسکریت به معنی به پایین انداختن، گالی (قالی) به مفهوم زیر انداخته شده (زیر انداز، زیلو) است:
galita (गलित).—p. p. [gal-kta]: dropped or fallen down.
गाल m. gAla dropping or falling down.
इट m. iTa mat
कट m. kaTa mat

اتیمولوژی ویراستن (پیراستن)

ویراستن (پیراستن) به صورت وی-رَئِث-تن به اوستایی و پهلوی معنی ضد آلودگی و آمیختگی کردن را می دهد.

معنی لفظی سپِهر و سپر

سپهر به معنی فلک و آسمان در اساس بر گرفته از کلمهٔ یونانی sphaira برابر sphere انگلیسی است. واژهٔ سپِهر در هندو ایرانی به صورت sphar به معنی بسیار گسترده که در مورد آسمان و سپاهیان به کار رفته، ویژگی آنها را می رسانده است:
स्फारयति{स्फर्} verb caus. sphArayati[sphar] expand
स्फारयति verb sphArayati open or expand widely
स्फारस्फार adj. sphArasphAra very extensive
स्फारफुल्ल adj. sphAraphulla full blown
از میان نام‌هایی که برای نواده برادرم انتخاب کرده بودم، نام سپهر برگزیده شد.
واژه های سپاه و سپر به صور سپه و سپه-رَ به معنی براندازنده و دور کننده به سبب خاصیت دفاعی و هجومی آنها بدانها اطلاق شده است. واژهٔ سپه به معنی سگ نیز از این مقوله است:
स्फर m. sphara shield

جمعه، آذر ۱۱، ۱۴۰۱

معنی نام گروی زره (ویروی زره)

صورت اصلی نام گروی زره قاتل سیاوش (فرود سیاوش، فرائورت) را ویروی زره آورده اند که به معنی گریه کننده در سمت دریا است که در شاهنامه وضع مختص خود افراسیاب (پر آسیب، مادیای اسکیتی) دستگیر شده در اطراف دریاچهٔ ارومیه است:
विरौति{विरु} verb virauti[viru] cry or call to

معنی نخیر و سداب

جناب احمدرضا قائم مقامی به این لغت ها پرداخته و چون به لغات سنسکریت مراجعه نکرده، لذا اتیمولوژی آنها را در نیافته است:
نخیر به معنی محل خالی شده برای کاشتن درخت، ترکیب نی (پایین) و خیر (خالی شده) به نظر می رسد:
नि (ni), down, down into.
किर् adj. kir (khir) pouring out
نام گیاه سداب به معنی تهیه شده با آب خوب است:
सदाप adj. sadApa provided with good water

اتیمولوژی باستان و داستان

باستان به معنی جای داستانهای گذشتگان و داستان به معنی جای فضیلت‌های اخلاقی است:
भूमि f. bhumi (bhu) story
भूत adj. bhUta (bhu) past
Bhu: to happen, take place
स्थान n. sthAna region
dha: virtue, moral merit
dhata [noun]: a manner of testing the truthfulness of man.
स्थान n. sthAna region
ز دانا تو نشنیدی این داستان
که بر گوید از گفتهٔ باستان.
فردوسی .

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۴۰۱

معنی لفظی بوستان

بوستان (بو-ستان، محل رشد و نمو) در زبان‌های هندوایرانی می تواند به معنی محل رشد و افزایش محصول باشد:
भूयस् adj. bhUyas becoming in a greater degree i.e.more
स्थान n. sthAna region
स्थान n. sthAna field

اتیمولوژی خاموش (خامُش) و فراموش (فرامُش)

جز موش (مُش) در این واژه ها به صورت موچ در اوستایی به معنی کنار گذاشتن است و واژهٔ فراموش به صورت فرَموچ به معنی کنار گذاشته و کنار رفته از لغات اوستایی است. واژهٔ خاموش را هم به صورت خوَموچ می توان به معنی دارای واهلیدگی گرفت.

اتیمولوژی نمک

نمک بر گرفته از نَم اوستایی به معنی تر شدن و قابل حل شدن در آب است. در مجموع نمک یعنی مادهٔ قابل حلّ در آب. نمک را مأخوذ از واژهٔ نم به معانی شکستن و خرد کردن و رطوبت گرفته اند. ولی منظور از این معانی همانا محلولیت نمک است.

معنی نام میشان (خاراسن، خاراکس)

پادشاهی میشان یا میسان یا کرخ میشان (محل بزرگ عالی به یونانی: خاراسن، خاراکس، محل سترگ) بنیان گذاری شده توسط یک پادشاه ایرانی به نام هیسپاوسین (ویسپه-اوسین، محبوب همگان) بوده است.

چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۱

ریشهٔ واژه های کلند (کلنگ) و النگ

نظر به اینکه واژهٔ اوستایی کَرِنت (بریدن) می توانست در پهلوی به صورت کلِنت در بیاید، لذا واژه های کلند و کلنگ (کلنت-انگ، برندهٔ خمیده) از این واژه گرفته شده اند.
कर्तन n. kartana (karent) cutting
النگ به معنی وسیله، دیوار یا خندقی است که جایی را مصون از تعرض می سازد:
अलङ्घ्य adj. alanghya inviolable

اتیمولوژی کاروان و کالا و ساربان

کالا و سارت به معنی متاع، و کار‌َ در کاروان (دارای متاع) صورتی از واژهٔ کالا است. در واژهٔ سارتبان علی القاعده تِ ساکن وسط کلمه افتاده و تبدیل به ساربان شده است. خود کالا به معنی [متاع] آماده شده برای [عرضه] به نظر می رسد:
कल्य adj. kalya prepared for
Sarban borrowed from either Parthian 𐫘𐫀𐫡𐫤‎ (sʾrt /sārt/, “caravan”) or Sogdian (sʾrth /sārt/, “caravan”).

اتیمولوژی واژهٔ قهرمان

واژهٔ معرّب قهرمان به صورت گراهیه مانو در سنسکریت به همین معنی مرد انتخاب گشته و به حساب آورده شده است. از این ریشه واژهٔ اوستایی گَر به معنی بزرگداشت است:
ग्राह्य adj. grAhya to be chosen or taken account of
मनु m. manu man
واژهٔ مان در فرهنگنامه های فارسی در معنی آقا و سرور و شخص بزرگ، مرکب از ما (مه، بزرگ) و نا (کس) به نظر می رسد. بنابراین قهرمان یعنی شخص محترم برگزیده و بزرگداشت شده.

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۱

بررسی مقدماتی نام ماههای سیستانی کهن

نام ماههای تقویم سیستانی در خبر ابوریحان از این قرار است:
کواذ، رهو، اوسال، تیرکیانوا، سریروا، مریروا، ترزن، هرانوا، ارکیاژو، کویشت، کدشن، ساروا.
معنی نام ماههای سیستانی فصل بهار یعنی کواذ و رهو و اوسال:
سه ماه اول ماههای سیستانی که ابوریحان بیرونی یاد کرده است و مطابق فروردین، اردیبهشت و خرداد هستند؛ یعنی کواذ، رهو و اوسال را می توان به لغت سنسکریت و اوستایی به معنی آغاز و با شکوه و کامل گرفت.
تیرکیانوا، سریروا (بیمرگی) و مریروا (وریروا) ماههای تابستان مطابق تیر، مرداد و شهریور به نظر می رسند.
نام ماههای پائیز یعنی ترزن (جنگاور برتر)، هرانوا (محافظ آبها) و آرکیاژو (حرارت) همان مهر، آبان و آذر هستند.
نام ماههای زمستان یعنی کویشت (داناترین)، کدشن (مهربان و شادمان) و ساروا (تمام) مطابق دی، بهمن و اسفند می باشند.
بر این اساس نام ماههای ایرانی فروردین و اسفند (سپنت) در اساس به معنی آغاز و پایان خوب بوده اند:
fra: forward
वर्तन adj. vartana causing to live or be
स्वन्त adj. svanta (spanta) having a good end

معنی نام قصبهٔ ماوراء النهری مایمرغ

مایمرغ به معنی محل دارای مرغزار به نظر می رسد:
मय maya consisting of
margh: meadow

معنی اسب خنگ

اسب خنگ را در فرهنگنامه ها به معنی اسب سفید و روشن گرفته اند. لذا معلوم می‌شود خِنگ در اینجا مخفف خوِنگ اوستایی به معنی درخشان و روشن و خورشیدی است.

معنی گندهاره و قندهار

نام سرزمین باستانی گندهاره در شمال غربی هند و قندهار افغانستان را می توان به معنی دارای ثروت عالی گرفت:
गण्ड m. gaNDa excellent
हार m. hAra garland of pearls, wealth
सार adj. sAra (hAra) wealth

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۱

Dravida and Tamil are synonyms

Possible meaning of Tamil and Dravida in sanskrit:
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
Dravida and Tamil introductory etymology:
The origin of the Sanskrit word drāviḍa is Tamil. In Prakrit, words such as "Damela", "Dameda", "Dhamila" and "Damila", which later evolved from "Tamila", could have been used to denote an ethnic identity. In the Sanskrit tradition the word drāviḍa was also used to denote the geographical region of South India. Epigraphic evidence of an ethnic group termed as such is found in ancient India where a number of inscriptions have come to light datable from the 6th to the 5th century BCE mentioning Damela or Dameda persons. The Hathigumpha inscription of the Kalinga ruler Kharavela refers to a T(ra)mira samghata (Confederacy of Tamil rulers) dated to 150 BCE. It also mentions that the league of Tamil kingdoms had been in existence for 113 years by that time.[29] In Amaravati in present-day Andhra Pradesh there is an inscription referring to a Dhamila-vaniya (Tamil trader) datable to the 3rd century CE.[29] Another inscription of about the same time in Nagarjunakonda seems to refer to a Damila. A third inscription in Kanheri Caves refers to a Dhamila-gharini (Tamil house-holder). In the Buddhist Jataka story known as Akiti Jataka there is a mention to Damila-rattha (Tamil dynasty).
While the English word Dravidian was first employed by Robert Caldwell in his book of comparative Dravidian grammar based on the usage of the Sanskrit word drāviḍa in the work Tantravārttika by Kumārila Bhaṭṭa, the word drāviḍa in Sanskrit has been historically used to denote geographical regions of southern India as whole. Some theories concern the direction of derivation between tamiẓ and drāviḍa; such linguists as Zvelebil assert that the direction is from tamiẓ to drāviḍa. 0 kommentarer Javad Mofrad 1 tim · اتیمولوژی کنگره کنگره به معنی دارای کنجها بالایی به نظر می رسد: कोण m. koNa corner गृह्णाति{ग्रह्} verb 9 gRhNAti[grah] place upon 0 kommentarer Javad Mofrad 9 tim · واژهٔ خطر به معنی احساس ترس، معرّب از هندوایرانی است: نظر به این که واژهٔ خطر در قرآن‌ به کار نرفته است، آن بر گرفته از زبان‌های هندوایرانی به می‌رسد. ترکیب ایرانی جا افتادهٔ خطر- ناک آن نیز گواه این امر است: कातर adj. kAtara afrid of … Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 14 tim · معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی (تایوئه جیک، تاجیک) یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان) است: तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread… Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 15 tim · معنی نام باکتریا (باختر) باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است: भक्तृ adj. bhaktR worshipper… Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 1 d · معنی نام شهر ایبک (سمنگان) نام شهر اَیبک به صورت آیبک به معنی محل بت ماه (سومن) و معادل معبد سومنات هندوان بوده است. به نظر می رسد که نام سمنگان و محل کروی شکل تخت رستم سمنگان (آیبک) نیز در رابطه با همین ایزد ماه بوده اند. सोमन् m. soman moon… Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 2 d · hoseinvash@gmail.com 0 kommentarer Javad Mofrad 2 d · معنی نام ناحیهٔ غور افغانستان واژهٔ غور در زبان‌های هندوایرانی (پشتو و غیره) برعکس غَور عربی (گود) به معنی مرتفع و بلند و کوه است. نام دیگر آن جا یعنی غرجستان (غُرَ-ج-ستان، کوهستان) گواه آن است، که در واقع هم همان غورستان است: गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] raise … Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 2 d · معنی نام قصبه بیارجمند استان سمنان به نظر می رسد این نام ترکیبی باشد از بیارج (بَیاره، بوته خربزه، هندوانه، کدو و خیار) و پسوند دارندگی مند. در مجموع یعنی محل پالیزها. به نظر می رسد نام قصبه بیاره کردستان عراق و روستای بیاره سی سخت کهگیلیویه نیز به همین معنی بوده باشند. جناب محمد حسینی گفتند در روستاهای خراسان بیاره به صورت "بیا[ر]ج" مصطلح است. 0 kommentarer Javad Mofrad 3 d · नाना indecl. nAnA many गिरि m. giri (gar) mountain hAra:complete 0 kommentarer Javad Mofrad 3 d · مطابقت پاراما کمبوجه با ننگرهار نام پاراما کمبوجه (سرزمین بلندترین گردنه ها) در منابع کهن هندی و ننگرهار (پر از قلّل کوهستانی رسا) مترادف و مطابق به نظر می رسند: परम adj. parama highest… Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 4 d · آیا واژهٔ ملی و ملت منشأ در زبان‌های هندوایرانی دارد یا عربی یا در هردو؟ واژهٔ میل و میلَتی چنانکه در نام تامیل (تم-میل، مردم سیاه) مشهود است در سنسکریت به معنی انجمن و مردم متحد (ملّت) هستند: मीलति{मील्} verb milati[mil] assemble, people… Visa mer 0 kommentarer Javad Mofrad 4 d · info@heritage-india.com admin@heritage-india.com 0 kommentarer Om این کشور ما باید خرم شود باید بالنده شود - اوستا، فروردین یشت، بخش 22 نشانی صفحه ی آریابوم در فیس بوک… Visa mer Privat Bara medlemmar kan se vilka som är med i gruppen och vad de publicerar. Synlig Alla kan hitta den här gruppen. Senaste medier

اتیمولوژی کنگره

کنگره به معنی دارای کنجها بالایی به نظر می رسد:
कोण m. koNa corner
गृह्णाति{ग्रह्} verb 9 gRhNAti[grah] place upon

معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی (تایوئه جیک، تاجیک)

یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان) است:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread
युज m. yuja connectors
در تبر زرین بلخ نام یوئه جی با توتم کرکس دو سر ایشان ربط داده شده است:
युङ्क्ते{युज्} verb yunkte[yuj] unite
आज m. Aja vulture
در این تبر آیینی، هپتالیان با توتم گراز و سکائیان بلوچستان با توتم ببر بالدار در دو سوی یوئه جی ها نشان داده شده اند.

معنی نام باکتریا (باختر)

باکتریا نام دیگر بلخ، نه به معنی اپاختر (شمال) بلکه به معنی محل معبد است:
भक्तृ adj. bhaktR worshipper
ya (yu): house

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۱

معنی نام شهر ایبک (سمنگان)

نام شهر اَیبک به صورت آیبک به معنی محل بت ماه (سومن) و معادل معبد سومنات هندوان بوده است. به نظر می رسد که نام سمنگان و محل کروی شکل تخت رستم سمنگان (آیبک) نیز در رابطه با همین ایزد ماه بوده اند.
सोमन् m. soman moon
नाथ m. nAtha lord

شنبه، آذر ۰۵، ۱۴۰۱

معنی نام ناحیهٔ غور افغانستان

واژهٔ غور در زبان‌های هندوایرانی (پشتو و غیره) برعکس غَور عربی (گود) به معنی مرتفع و بلند و کوه است. نام دیگر آن جا یعنی غرجستان (غُرَ-ج-ستان، کوهستان) گواه آن است، که در واقع هم همان غورستان است:
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] raise
गुरते{गुर्} verb 6 gurate[gur] lift up

جمعه، آذر ۰۴، ۱۴۰۱

مطابقت پاراما کمبوجه با ننگرهار

نام پاراما کمبوجه (سرزمین بلندترین گردنه ها) در منابع کهن هندی و ننگرهار (پر از قلّل کوهستانی رسا) مترادف و مطابق به نظر می رسند:
परम adj. parama highest
कम्बु m. kambu neck
ज्या f. jyA earth
नाना indecl. nAnA many
गिरि m. giri (gar) mountain
hAra:complete
در آن سمت نام منطقهٔ پنجشیر به معنی محل پر گوهر است:
पिञ्ज adj. pinja full of
हीर m. hira(shira) diamond, emerald
نام بومی کچکن متعلق به پنجشیر هم به معنی محل معادن درخشان است:
कचा f. kachA brilliancy
kana: mine

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۱

معنی کوشان و تخار و یوئه چی و هون

معمای کرکس دو سر گنجینه آمودریا:
شئی باستانی به شکل تبر، مکشوفه از گنجینه آمودریا مربوط به هزارۀ سوم یا دوم پیش از میلاد ظاهراً کرکس دو سر با تن انسانی را به عنوان نیای توتمی یوئه چیها/تخاران نشان میدهد که میان دو همسایه با توتم گراز (خیونان= منسوبین به گراز، هپتالان) و ببر بالدار (حیوان توتمی سکاروکها= دارندگان سگان با شکوه با سمبل سگ بالدار که شعار سکائیان مهاجر به سمت سیستان و هند بوده) در حال نبرد است. ببر سفید در نزد چینیان نماد باختر بوده است و دو سر بودن کرکس نشانه دو شاخه یوئه چی ها یعنی یوئه چی بزرگ (مه یوئه چی، مأجوج) و یوئه چی کوچک (یوئه چژی، یأجوج) به نظر می رسد. نام یوئه چی را به صورت یَئو-اَجی در سنسکریت می توان حمایت شده توسط زوج کرکس معنی نمود.
جهانشاه درخشانی در میان واژه های تاریخی قیاسی فراوان خود در دانشنامه کاشان، کوشان را از ریشه کوچه روسی به معنی انبوه آورده که جالب است چه این با تخار در زبان کُردی (توَ-خارا) به معنی لنگه بزرگ و اکثریت همخوانی دارد. چینی ها هم نام ایشان را تا- یوئه چی (=مه یوئه چی، یعنی یوئه چی بزرگ) آورده اند. اما درخشانی مشخص نکرده است آیا کوشان در زبانهای هندوایرانی نیز معنی انبوه میدهد یا نه. ولی این معنی کوشان را در سنسکریت می توان یافت (kosha:mass). لابد همین نامهای مه یوئه چی (یوئه چی بزرگ) و یوئه چژی (یوئه چی چه= یوئه چی کوچک) بوده اند که در قرآن تبدیل مأجوج و یأجوج شده اند. خود نام یوئه چی به معنی زوج قوم دارندهٔ توتم کرکس است که در تبر آئینی بلخ مجسم شده است. در تبر خیونان (دارندگان توتم گراز، هپتالان) و سکاهای سکوراکه (دارندگان توتم سگ با شکوه، نیاکان سکایی بلوچان) نیز دیده میشوند. نام مه یوئه چی به صورت تایوئه جیک (یوئه چی بزرگ) منشأ نام تاجیک و جایگزین نام دربیک (پارسیان دروپیکی، دری، دارندگان گیاه دارویی) شده است.
نام عمومی صحراگردان اسب پرور شمال شرقی استپهای آسیایی یعنی خیون (چیون)/هون در مغولی به گرگ است. ولی نام چینی هسینگ نو را که با هون و هیون معادل می دانند به معنی بندگان هراس انگیز گرفته اند.

Possible meaning of Tamil and Dravidian

Possible meaning of Tamil and Dravidian
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.

مطابقت قره گوزلو ها با قره قویونلوها

نام قره گوزلو های همدان به صورت قره گوزولوها به معنی دارندگان بره های سیاه با قره قویونلوها به معنی دارندگان گوسفند سیاه مترادف است. چون گفته می‌شود بخشی از بهارلوها (بولالّو، ایل پُر کثرت یا پُر ثروت) که جزو اتحادیهٔ قره قویونلوها بودند و در همدان ماندگار شدند به رهبری حسن بیگ شکر اوغلی (نبیره علی شکر بیگ بهارلو) ابتدا با آق‌قویون‌لوها توافق نمودند و حسن بیگ جزء رجال دربار آق‌قویون‌لو شد.

معنی نام مردم براهویی بلوچستان

نام قوم قدبلند براهویی بلوچستان به معنی مردم بلند قامت به نظر می رسد:
पर adj. para (bara) high, higher, highest
हय m. haya man of a particular class گفته می‌شود، براهویی‌ها را بازماندهٔ اقوام اولیهٔ ساکن ایران و هند، پیش از آریایی‌ها دانسته‌اند که در هندوستان به دراویدیان شهرت یافتند تقریباً همهٔ محققان، بنابر ویژگی‌های ظاهری و اندامی براهویی‌ها، آن‌ها را غیر بلوچ می‌دانند. براهویی‌ها قامتی بلند و صورتی گرد و فربه دارند، در صورتی که بلوچ‌ها کوتاه و لاغر اندام و باریک صورتند. مو و ریش عده‌ای از براهویی‌ها خرمایی، و برخی دیگر سیاه و مجعد است.

معنی محتمل تامیل و دراویدی

نام مردم تامیل (دامیل) می تواند به معنی مردم سرزمین گرم بوده باشد:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
نام دراوید ایشان هم می تواند به معنی مردم سرزمین گرم بوده باشد:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.
Possible meaning of Tamil and Dravidian
The name of the TAmil (dAmil) people can mean the people of warm land:
दा f. dA (dam) heat
Ilā (इला) refers to “earth”.
Thier Dravid name could also mean the people of the warm land:
द्राव m. drAva heat
iḍā (इडा) refers to “earth”.

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۱

اتیمولوژی روسپی و رُسوا

روسپی و رسوای فارسی مرکب از واژه های اوستایی رو (ری، ناپاک بودن) و سپی (سپا، ولگرد و رانده شده) است. در مجموع یعنی مطرود و ولگرد ناپاک.

اتیمولوژی یاس، سمن، یاسمن و سمندر

سمن به معنی گل و یاسمن به معنی گل معطر است:
यश m. yasha fame
सौमन m.f. saumana flower
در مورد عطر گل یاس (یاسمن) گفته شده است آن گونه‌های مختلفی دارد که با رایحه‌ مسحورکننده و زیبایی چشمگیرشان، مورد پسند همه افراد است.
یاسمن. [س َم َ] (اِ) ۞ درختچه ای از تیرهٔ زیتونیان ۞ که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است. گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد.
واژهٔ سمندر (سمّ-اندر) به سبب سمّی بودن گوشت آن جاندار به معنی اندر سمّ (اندر زهر) است و سالاماندر یونانی (سورام-اندر، اندر زهر)، مأخذ نام سمندر را، از زبان‌های هندوایرانی دانسته اند.

اتیمولوژی واژهٔ معرّب نقش

گفته میشود واژهٔ نقش معرّب نگشن (نگش) سغدی، از نگاشتن است و این خود بر گرفته از نی - کش اوستایی یعنی روی زمین یا چیزی کشیدن و نگاشتن است. نقش در قاموس قرآن یاد نشده است.

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۱

مطابقت نام و نشان ابراهیم ادهم با بودا و زرتشت بلخ

مطابق تحقیق دانشگاهی عالیه وصال شریفلو: «ابواسحاق ابراهیم بن ادهم یکی از اکابر زهاد نیمه اول قرن دوم هجری (هشتم میلادی) و بنیانگذار نخستین مکتب عرفانی به شمار رفته است. گرایش وی به گونه ای ویژه به زهد و فقر، از او چهره ای ممتاز در ادب و عرفان فارسی پدید آورد که بعدها منشأ ایجاد سلسله ای مستقل با نام ادهمیه گشت. وجود شباهت های فراوان میان وی و بودا و وجود اندیشه های زهدآمیز و عارفانه پیش از اسلام و نیز تأثیر آن بر تصوف، ما را بر آن داشت تا ضمن بیان پیشینه بودیسم و بوداییان در بلخ، وجوه اشتراک و تمایز میان آن دو را بررسی نماییم؛ چه جریان تصوف از جهت اشتراک جغرافیایی با بودیسم نمیتوانست از تأثیرات آن برکنار بوده باشد. در این زمینه اشاره های هم به تحقیقات ابوریحان بیرونی و داراشکوه خواهیم کرد؛ چرا که هر دوی آنان در پی یافتن وجوه اشتراک میان عقاید و افکار ایرانیان و هندیان بوده اند و در این زمینه تحقیقات گسترده ای دارند؛ بر اساس این تحلیل به این نتیجه خواهیم رسید که به احتمال نزدیک به یقین شخصیت ابراهیم ادهم همان بوداست که در گذر زمان رنگی اسلامی و ایرانی پذیرفته است.»
نام ابراهیم ادهم را که زندگی مشابه گوتمه بودا (سرود دینی دان منور و مقدس= سپنتداته گئوماته) دارد و در زبان عبری معنی پدر امتهای فراوان (فرمانروای ملت‌های فراوان و پدر عالی) را می دهد، در زبان‌های هندوایرانی کهن می توان «برتر از همه» گرفت که یادآور نام زرتشت (زرتوشترا، دارای آیین دینی زرین) حاکم باستانی بزرگ بلخ و درهٔ سند است:
abara: excellent
सम adj. sama (hama) whole
zartu: golden
इष्ट n. ishTa sacrament
-ra (possesive sign)
معنی عناوین زریادرس و زئیری وئیریِ متعلق به سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان)
خارس میتیلنی در مورد زریادرس می گوید که «مردم برای وی تبار خدایگانی قائل بودند» و این معنی نام زریادرس است:
धर adj. dhara possessing
यदार्षेय adj. yadArSeya of which divine descent
عنوان اوستایی وی یعنی زئیری وئیری را می توان دارای بهترین محبوبیت معنی نمود که سپیتاک سپیتمان (گئوماته بردیه) آن را داشته است. مطابق هرودوت مردم آسیا از مرگ او دریغ خوردند و متأسف شدند:
धर adj. dhara (dhaira) possessing
वर adj. vara (vaira) best, agreeable
نام زریادر را در منابع کهن ارمنی به صورت دسریادرس نوشته اند که می توان آن را به معنی دارای تن با شکوه و نیرومند معنی کرد که معنی القاب تنائوکسار و بردیه و سمردیس وی بوده است:
दशरथ n. dasharatha body
रय m. raya vehemence, splendid
نام یا لقب زریادر (زریر) فرمانروای رغه (ناحیه بین دروازه کاسپی و دروازه تنائیس) همچنین در سنسکریت به معنی دارای صاحب نیروی بدنی (تنومند) مترادف سپیتاک (تنومند) و گائوماته و گوتمه است. زرتشتی که بنا به روایات زرتشتی تن خود را پل عابران قرار داد:
शरीर n. zarira bodily strength, धर adj. dhara possessing
واژۀ سنسکریتی گئوتمه که نام بودا (در معنی بزرگ تن) است همچنین مترادف با نام های بردیه و سپیتاک به معنی چاق و تنومند است. کوروش محل فرمانروایی سپیتاک را از رغه به پیش دربیکان سمت بلخ تغییر داده بود:
बुद्ध adj. buddha expanded
भृश adj. bhRza greatly
गौतम n. gautama fat
स्फीत adj. sphita big
هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، پسر خواندۀ کوروش و حاکم بلخ) را همان زرتشت سپیتمان و هاروی کرافت وی را همان گوتمه بودای بلخ می داند.
ترکیب نام گئوتمه در سنسکریت در معنی پُر و چاق می تواند مرکب از گَیه (جان، تن) و تمه (زیاد، بزرگ) بوده باشد. حتی نام گائوماته هم در ترکیب گیه (جان، تن) و مَهته در پارسی باستان (بزرگ) به همین معنی است:
gaya: life, body
महत् adj. mahat big
قد گائوماته بردیه در تصویر دخمه سکاوند تقریباً دو برابر خدمۀ آتش است. در کتیبه بیستون، گائوماته به عمد زیر پا انداخته شده تصویر شده تا برتری قد وی مشخص نگردد.
روایت جلال الدین محمد مولوی
مولانا «مثنوی معنوی » دفتر دوم
بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا
هم ز ابراهیم ادهم آمدست
کو ز راهی بر لب دریا نشست
دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
شکل دیگر گشته خلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف
بر گزید آن فقر بس باریک‌حرف
ترک کرد او ملک هفت اقلیم را
می‌زند بر دلق سوزن چون گدا
شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش
شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش
چون رجا و خوف در دلها روان
نیست مخفی بر وی اسرار جهان
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحب‌دلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
پیش اهل دل ادب بر باطنست
زانک دلشان بر سرایر فاطنست
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را می‌زن جلا
پیش بینایان حدث در روی مال
ناز می‌کن با چنین گندیده حال
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا بباطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
بر نمی‌داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
گفت یوسف ابن یعقوب نبی
بهر بو القوا علی وجه ابی
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلوة
پنج حس با همدگر پیوسته‌اند
رسته این هر پنج از اصلی بلند
قوت یک قوت باقی شود
ما بقی را هر یکی ساقی شود
دیدن دیده فزاید عشق را
عشق در دیده فزاید صدق را
صدق بیداری هر حس می‌شود
حسها را ذوق مونس می‌شود

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۱

در بارهٔ معمای دقوقی عارف در مثنوی معنوی

وجه اشتراک دقوقی با زرتشت سپیتمان
حکایت هفت شمع و هفت مرد نورانی منسوب به دقوقی در مثنوی یاد آور شمع و آتشهای زرتشت و ملاقات او با هفت امشاسپند در آذربایجان است. در تصویر سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) در دخمه اش در سکاوند هرسین، کنار آتشدان، شمع بزرگی هم وجود دارد:
مطابقت هفت امشاسپند ایرانی با هفت آپکالّو بابلی (مردان دانا)
अंश m. aMsha part, group of men
span (to be wise)-da/ta (to protect)
مطابق منابع بودایی، بودا ده (یا هفت) ریشی را نام می برد، آنها را «حکیم اولیه» و سازندگان آیات باستانی می نامد که در عصر او جمع آوری و خوانده شده اند، و در میان این ده یا هفت ریشی، کساپا (املای پالی کاشیاپا در سنسکریت) است. او یکی از سپتاریشی ها (هفت شعاع نور)، هفت حکیم باستانی ریگودا است.
بودا (بیدار) لقب هندی سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، حاکم دربیکان بلخ و دره سند) بوده و با دقوقی مترادف است. بنابراین مولانا نام و نشان دقوقی را از زادگاه خود بلخ به قونیه آورده است:
बुद्ध adj. buddha awake
ऋषि m. RSi ray of light
بنا به ارنست هرتسفلد و هاروی کرافت، زرتشت سپیتمان و گوتمه بودا در وجود سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) به هم می رسند.
هفت امشاسپند ایرانی یاوران خردمند خدای دانا، اهورامزدا به شمار می آیند. متقابلاً هفت آپکالّو (مردان دانا) در بابل خردمندان در حلقهٔ یاوری خدای دریا و خرد، اِئا بوده اند.
بر این پایه می توان گفت اسطورهٔ دقوقی (منسوب به بیداری و دانایی و فریاد کمک) در گفتار مولانا ریشه در فرهنگ بابلی و ایرانی و هندی کهن داشته و بعید است مولانا آن را به عبدالمنعم دقوقی عارف معاصر خود نسبت داده باشد:
حکایت دقوقی و کراماتش
(از سایت دیدار جان)
دقوقی، عارفی بلند مرتبه و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر، کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند. در تقوی و وارستگی، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر، صائب بود و راست رأی. امّا با این همه، در جستجویِ اولیای خاصِ خدا بود و در این طریق، طلبی آتشین داشت. از این رو سالیانی چند در پهنۀ زمین می گشت تا به مطلوبِ خود رسد. و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ ها می نهاد و با گرمی تام و اشتیاقِ تمام همه جا را می جُست. باشد که اولیای خاصِ خدا نقابِ غیبت از رخسار برگیرند و بدو رُخ بنمایند. سرانجام پس از سال ها تحملِ رنج و مشقّت و سختی و مرارت به ساحلی می رسد و با منظره ای بس شگفت انگیز روبرو می شود. در اینجا بهتر است ماجرا را از زبانِ خودِ تو بشنویم. ناگهان از دور بر کرانۀ دریا هفت شمعِ فروزان دیدم که انواری بس حیرت آور داشت. شعلۀ آن شمع ها به اوجِ افلاک سَر می کشید. با حیرت تمام، پیشِ خود گفتم: این شمع ها دیگر چیست ؟ سرچشمۀ پرتوِ آنها کجاست؟ چرا مردم، این درخشش فوق العاده را نمی بینند؟ در همین حال دیدم که آن هفت شمع، به یک شمع مبدّل شد و روشنایی آن نیز افزون تر، دوباره دیدم که آن یک شمع، هفت شمع شد. و ناگهان هفت شمع به هفت مردِ نورانی درآمد که نورشان به اوجِ آسمان سر برمی آورد. حیرتم افزون و افزونتر شد. اندکی پیش رفتم، وقتی درست دقّت کردم. با منظرۀ عجیب تری روبرو شدم، دیدم که هر یک از آن مردان به صورت تک درختی نمایان شدند. هفت درختِ گشَن و انبوه در پیشِ روی من بود با شاخه های پُر برگ و آکنده از میوه های شاداب، با تعجّبِ تمام از خود می پرسیدم. چرا هر روز هزاران تن از مردمان از کنارِ این درختان می گذرند و آنها را مشاهده نمی کنند؟ باز جلوتر رفتم و دیدم که آن هفت درخت به یک درخت مبدّل شد و آنگاه دوباره دیدم که آن درختان صف کشیده اند و یکی شان جلوتر از همه ایستاده، گویی که می خواستند نمازِ جماعت بر پا دارند. عجیب تر اینکه آن درختان، قیام و رکوع و سجود نیز داشتند. طولی نکشید که آن هفت درخت به هفت مرد مبدّل شد. آنها دورِ هم مجمعی تشکیل دادند. از تحیّر چشمانم را می مالیدم و به دقت می نگریستم تا بدانم که آن هفت مردِ بزرگ کیانند؟ نزدیکتر رفتم و به آنها سلام کردم. جوابِ سلامم را دادند و مرا به نام صدا کردند. مبهوت ماندم که اینان مرا از کجا می شناسند و نامم را چگونه می دانند؟ در همین فکر بودم که آنها گویی اندیشۀ قلبی ام را خواندند و در پاسخم گفتند: چرا تعجب می کنی؟ مگر نمی دانی که عارفانِ روشن بین، ضمیرِ اشخاص را می خوانند و از اسرار و رموزِ عالَم آگاهند؟ سپس به من گفتند که دوست داریم که با تو نمازی به جماعت اقامه کنیم و تو به امامت ایستی و من قبول کردم.
نماز جماعت در کرانۀ دریا آغاز شد . در اثنای نماز، چشمِ دقوقی به پهنۀ متلاطمِ دریا افتاد و دید که یک کشتی در ورطۀ امواج گرفتار آمده. تندباد نیز امواجی کوه آسا پدید آورده و بر هم می کوبد و همچون بُومِ شُوم، بانگِ مرگ و نیستی برمی کشد. ساکنان کشتی در این هنگامۀ هولناک، روحیه خود را به کُلّی باخته بودند. فریاد و شیون شان به عرش می رسید. به راستی که قیامتی برپا شده بود. دقوقی که در اثنای نماز، شاهدِ این منظره رقّت بار بود دلش به رحم آمد و از صمیمِ دل برای نجاتِ بلا زدگان لب به دعا گشود و با زاری و تضرّع از درگاهِ الهی استدعا کرد که آنان را از آن ورطۀ مهیب نجات دهد . دعای دقوقی، مقبول افتاد و آن کشتی، به سلامت به ساحل رسید و نمازِ آنان نیز در همان زمان پایان یافت.
در این حال آن هفت نفر آهسته به نجوا پرداختند و از یکدیگر می پرسیدند: این چه کسی بود که در کارِ خدا فضولی کرد؟ هر یک از آنها گفت: من که چنین دعایی نکرده ام. بالاخره یکی از آن میان گفت: این دعا کارِ دقوقی است.
دقوقی می گوید: همینکه سرم را به عقب برگرداندم تا ببینم آنها چه می گویند، دیدم هیچکس پشتِ سرم نیست و گویی جملگی شان به آسمان رفته بودند و اینک سال هاست که من در آرزوی یافتن آنان به سر می برم و هنوز این فراق به وصال، نپیوسته است.
حکایت دقوقی از مفصل ترین حکایات مثنوی است که حدوداََ چهارصد بیت را به خود اختصاص داده است. امّا این دقوقی کیست؟ و مولانا این شخصیت را از کجا یافته و قهرمان حکایت خود کرده است؟
بطورِ کلی در کُتبِ تراجم و رجال، سه تن به نامِ دقوقی به چشم می خورد. دو تن از آنان به اوائل و اواسط قرن هشتم هجری تعلّق دارند و بدیهی است که نمی توانند موردِ اشاره مولانا باشند. می ماند یک دقوقی که از نظرِ زمانی تناسبِ کاملی با زمان مولانا دارد آن هم به نام ابوعبدالمنعم بن محمد بن محمد بن ابی المُضادِ دَقوقی است و به احتمالِ قوی مولانا در این حکایت به او نظر داشته است.
مرحوم استاد فروزانفر در بارۀ اینکه دقوقی موردِ نظرِ مولانا کیست می نویسد: با فحص و تتّبعِ بسیار در بارۀ دقوقی و اینکه او چه کسی است و در کدام عصر بوده است، اطلاع صحیح و دقیقی بدست نیاورده و حکایت مذکور را نیز در هیچ موضعی نیافته ام اِلّا آنچه علامه استاد مرحوم محمد قزوینی در نامه یی که از پاریس نوشته اند (مأخذِ قصص و تمثیلاتِ مثنوی، ص 107 تا 110). سپس استاد نامه نسبتاََ مفصلِ علامه را عیناََ نقل می کند که مضمون آن اینست: به احتمالِ قوی دقوقی موردِ نظرِ مولانا، عبدالمنعم بن محمد بن محمد بن ابی المضاد دقوقی است که در سال 640 هجری قمری در قید حیات بوده و در حَماة ( شهری در مغرب سوریه) اقامت داشته است. یعنی محلِ اقامت او در نزدیکی آسیای صغیر و شهر قونیه (اقامتگاه مولانا) بوده است. از اینرو به احتمالِ قوی، همو مقصودِ مولانا بوده است. البته این سخن بدان معنی نیست که عین وقایع و مشاهدات و مکاشفات که مولانا در این حکایت به دقوقی نسبت می دهد واقعاََ از او باشد، چرا که شیوه مولانا در نقلِ حکایات اینست که از حکایتی ساده که شاید در کتب گذشتگان نیز آمده با نبوغِ حیرت آور خود، چنان تصویری از آن می سازد که انصافاََ افهام و عقول را مات می کند. او همچون نقاشِ ماهری است که به قولِ مسعودِ سعد: عنقا ندیده، صورت عنقا کند همی. ولیکن جا دارد سؤال شود که چرا مولانا قهرمانِ داستان خود را از مشاهیر و عرفا و معاریفِ صوفیه نظیر بایزید، جُنید و حلاج برنگزیده است؟ پاسخ اینست که اگر این حکایت اسرار آمیز را به یکی از مشاهیر عرفا نسبت می داد. خُرده گیران ظاهر بین، زبان به طعنِ او می گشودند و می گفتند: بایزید و جنید و حلاج، کجا چنین مکاشفاتی داشته اند؟ اصلاََ این مطالب و ماجراها در کدام مأخذ و در کدام صفحه آمده است؟ و امثالِ این موشکافی های بوالفضولانه. از این رو مولانا گشته و گشته و به قولِ معروف از میانِ همۀ پیغمبران، جرجیس را انتخاب کرده تا خرده گیران متصلّب، فرصتی نیارند و زبان به طعن و تَسخُر او نگشایند. چرا که دقوقی در زمرۀ مَجاهیل و خاملانی است که شرح حالی از او در هیچیک از مأخذ و تذکره ها نیامده است. استاد فروزانفر، صحتِ قولِ علامه قزوینی را محتمل می داند و می گوید: ممکن است مولانا در مسافرتی که جهتِ تکمیل علومِ ظاهره به حلب و شام (629 تا 638) کرده با دقوقی مذکور ملاقات نموده باشد.
می توان گفت که دقوقی، کسی نیست جز خودِ مولانا و هموست که مکاشفات و واقعیاتِ روحانی خود را از زبانِ دقوقی بیان کرده است و این شیوه بیانی در مثنوی، امری معهود و محمود است. مولانا در این حکایتِ تمثیلی و پُر راز و رمز اهم مباحث عرفان و تصوف از قبیلِ وحدت وجود، اتحادِ نوری اولیاء، تجسّدِ روح در قوالب مثالی و اَبدانِ هَوَر قلیایی، ظهور حق در کسوتِ خلق به نحوِ تجلّی، و مکاشفات و واقعات و غیره را با کلامی فخیم و ماهرانه به نظم کشیده است . فهمِ بسیاری از ابیات این فصل از مثنوی واقعاََ دشوار و بلکه ممتنع است. ***

معنی محتمل اشکبوس

نام اشکبوس می تواند مترادف نام کانیشکا (مشتاق جمع آوری، از پادشاهان بودایی هندوسکایی) به معنی مشتاق ثروت باشد:
आचके{आका} verb Achake[AkA] desire
बुस n. busa wealth
काम m. kAma (kA) desire
निचय m. nichaya[ka] heaping up
نظر به همراهی نام اشکبوس با کاموس کشانی (کوجولا کدفیس کوشانی) وی همان کانیشکا از ایشکاها (پادشاهان هندوسکایی مشتاق آیین بودایی) به نظر می رسد، لذا جزء دوم نام اشکبوس یعنی بوس همچنین می تواند اشاره به نام Budha (بودا) بوده باشد، یعنی مشتاق بودا (مشتاق مرد منور و دانا).

شنبه، آبان ۲۸، ۱۴۰۱

مطابقت آرغش فرهادان با سورنا

در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم علی اکبر مظاهری، صفحۀ 328 بدون ذکر منبع آمده است: "آرغش فرهادان که در جنگ اورفه 53 قبل از میلاد بر کراسوس پیروز شد."
این نشانگر آن است که آرغش فرهادان همان سردار سورنا (دارندهٔ شراب شادیبخش یا شخص پهلوان) است. چون نام آرغش به صورت آر-خشَ به معنی رسا نیرومند (رستم) است. در دایرة المعارفها ارخش نام پدر سورنا به شمار رفته است. سورنا در معنی دارای شراب هوم مطابق هوم عابد (فرهادان/وهادان، بسیار دیندار و زاهد) است که در اوستا براندازندهٔ کرسانی (کراسوس) ذکر شده است. نام پادشاه مخدوم سورنا یعنی اُرُد پسر گودرز در روایات ملی مطابق کتاب حبیب السیر، بیژن (زنندهٔ دشمن، فاتح) پسر گودرز آمده است.

جمعه، آبان ۲۷، ۱۴۰۱

پنج اصل اخلاقی علمی و کرامت والای انسانی که جامعه شناسان نتیجه گرفته اند

1- عدالت و انصاف
2- درک واقعیت و کشف حقیقت
3- عشق و محبت
4- آزادی و رهایی
5- حرمت و حیثیت
جوامعی که اینها را مراعات و اجراء نمی کنند، انسانی و پیشرفته نیستند. قرائت سنتی متحجرانه از دین، ضد کرامت انسانی است که معتقد است:
باید چشمان را به خاطر اولیای دین بست و حق و خون و مال غیر خودی‌ها را پایمال کرد.

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۱

مطابقت نامهای هوگَو، پاتیش هووَریش و پاسارگادی

به نظر می رسد هوگَو های اوستا (دارای چهارپایان خوب)، پاتیش هووریش (صاحب گلهٔ خوب) و پاسارگادیان (صاحب رمه های عالی) نامهای قبیلهٔ حکمرانی پارسها بوده اند:
पति m. pati master
ह्वार्य m. hvArya horse, good herd
पशु pazu m. cattle
अर्चति {अर्च्} arcati {arc} verb 1 brilliant

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۱

معانی اصلی سیاوش (سیاورشن اوستا)

بسیار محتمل است سیاوش در اصل به خاطر ناکامی وی به معانی سیاه بخت و سیاه تخت باشد. چون در اوستا به اسب سیاه وی اشاره نمی‌شود. نام اصلی وی می تواند فرود سیاوش (فرود سیاه بخت، فرائورت سیاوش) بوده باشد. چون سرنوشت فرود سیاوش تکرار سرنوشت وی است:
saya: dark
व्यथा f. vyathA ill-luck
वरासन n. varAsana throne
برداشت دیگر: نام سیاوش در اوستا به صورت سیاورشن نوشته شده که می توان آن را سیاه پوش معنی کرد و در کتاب‌های پهلوی است که آن به صورت سیاوخش (سیاه برکت و خوشبختی آور) در آمده است. لابد چنانکه مهرداد بهار دریافته فلسفهٔ حاجی فیروز (خجستهٔ پیروزی و خوشبختی آور) از نام و نشان سیاوخش گرفته شده است. واژهٔ سیاوکَ در سنسکریت به معنی با لاک رنگ شده است:
सयावक adj. sayAvaka dyed with lac

معنی عناوین زریادرس و زئیری وئیریِ متعلق به سپیتاک سپیتمان

خارس میتیلنی در مورد زریادرس می گوید که «مردم برای وی تبار خدایگانی قائل بودند» و این معنی نام زریادرس است:
धर adj. dhara possessing
यदार्षेय adj. yadArSeya of which divine descent
عنوان اوستایی وی یعنی زئیری وئیری را می توان دارای بهترین محبوبیت معنی نمود که سپیتاک سپیتمان آن را داشته است. مطابق هرودوت مردم آسیا از مرگ او دریغ خوردند و متأسف شدند:
धर adj. dhara (dhaira) possessing
वर adj. vara (vaira) best, agreeable

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۴۰۱

ارتباط نام الیاس جاودانی تورات با الیسیوم یونانی و رومی (سرزمین مردگان جاوید)

الیسیوم (به یونانی: Ἠλύσια πεδία) یا الیسیون، سرزمین مردگان جاوید، مکانی بود که مردگان جاویدان در آن به آرامش می‌رسیدند. نقطه‌ٔ مقابل هادس و جایگاه خوشبختی بود. کشتزار «الیسیوم (سعادت و خوشبختی)» و جزایر خجستگان نیز خوانده می‌شد. افرادی که وارد الیسیوم می‌شدند، میتوانستند به درخواست خود سه بار دیگر زنده شوند و در هر سه زندگی دوباره قهرمان باشند و پس از مرگ اخر وارد ویژه ترین مکان الیسیوم شوند.
متقابلاً در روایات توراتی و قرآنی ایلیاس نام پیامبری جاودانه به شمار رفته است:
الیاس در زمان پادشاهی آحاب از پادشاهان بنی‌اسرائیل به پیامبری مبعوث شد. آحاب و همسرش ایزابل، مردم را به بت‌پرستی سوق می‌داند. الیاس به مبارزه با آنان پرداخت و بنی‌اسرائیل را از بت‌پرستی نهی می‌کرد. پس از آنکه وی سال‌ها با اصرار قوم خود بر بت‌پرستی مواجه شد، آنان را به خشکسالی نفرین کرد و پس از آن مردم در قحطی گرفتار شدند.
با گذشت زمان، خشکسالی فراگیر شد و جان تعداد زیادی را گرفت. آنان وقتی خود را گرفتار دیدند، از اعمال خود پشیمان شدند و به الیاس روی آوردند و دعوت او را پذیرفتند. پس از آن با دعای الیاس باران شدیدی بارید و همه جا سیراب شد؛ اما پس از مدتی مردم عهد خویش را با خدا فراموش کردند و به بت‌پرستی بازگشتند. زمانی که الیاس این را دید، از خدا طلب مرگ کرد؛ اما خداوند مرکبی آتشین به وی داد و او به آسمان رفت (جاودانه شد).

زرتشت کیمیاگران

کیمیاگران اروپایی قرون وسطی چنین تصویر معمایی از زرتشت رسم کرده اند. در خبر موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانی نیز زرتشت (زریادر سپیتاک) سوار بر اژدها به سوی پدر بزرگ مادری خود آژدهاک (آستیاگ) روان است.
زریادر سپیتاک (برمایه) و برادرش مگابرن ویشتاسپ (کتایه، تیگران) نوادگان دختری آستیاگ (آژدهاک) برادر خواندگان کوروش (فریدون) به شمار می رفته اند.

شنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۱

معنی نام رودهای گاماسیاب و سیمره و کرخه

نام های قدیم و کنونی این رود یعنی اوکنی و گاماسیاب را در قیاس با هم می توان به ترتیب به معنی رود نیرومند (ائوکه-اِنی) و رود تیز روان (گام-آسی-آب) گرفت:
औघ m. augha flood
इन adj. ina powerful
गम adj. gama going
आशु adverb Ashu (Asu) quickly
आपया f. ApayA river
نام رود سیمره به معنی رود گسترده به نظر می رسد:
स्मेर adj. smera expanded
و این مطابق نام قدیمی آن خواسپ (خو-وس-اپ، دارای آب بسیار) است و با نام قسمت سفلای خود یعنی رود کرخه (عالی) هم همخوانی دارد:
कर्क adj. karka excellent

مطابقت نام فریدون با هخامنشی (کوروش هخامنشی)

نام هخامنش (دوست منش) و عنوان هخامنشی کوروش در شاهنامه با فریدون (فریتون، منسوب به دوست منش) جایگزین گردیده است. لقب اوستایی وی ثراتئونه (مربوط به رودخانه) ترجمهٔ خود نام کوروش (مرد سیلابی) است. از اینجاست که بنا به هرودوت، آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) در رؤیایش کوروش را به سان رود سیلابی می بیند:
सखि m. sakhi (hakha) friend
मन n. mana belief
प्रीति f. priti (friti) friendship
कर्षू f. karshU (kaurush) river
स्रोतस् n. srota[s] (thrauta) river
مطابق موسی خورنی، آژدهاک (آستیاگ) در رؤیای سرنگونی خود کوروش (فریدون) و برادرانش/برادر خواندگانش کتایه (مگابرن، تیگران) و برمایه (زریادر سپیتاک) را به ترتیب شیر سوار (سمبل پارس) و پلنگ سوار و اژدها سوار می بیند.

سابقهٔ ذوالقرنین به شمار رفتن کوروش (فریدون) در عهد اسلامی

در کتاب روح المعانی چنین آمده‌است که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. از سوی دیگر در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده. و وجه تسمیه‌اش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» می‌شود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، و یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که در روضة الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، و یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحت‌الشعاع قرار داد.
به نظر می رسد در رابطه با ذوالقرنین (در معنی صاحب دو شاخ) است که فریدون (کوروش) شاهنامه با گرزهٔ گاورنگ مرتبط شده است:
مطابقت گرزۀ گاورنگ با خود فریدون (کوروش) نام ذوالقرنین در تورات به عبری لوقرانیم (قوچ دو شاخ) آمده است. نام کوروش هم به صورت کوروشک در پهلوی به معنی قوچ وحشی است. در روایات ملی نیز نام فریدون (کوروش) با گرزهٔ گاورنگ همراه است که در اساس نه گرز وی بلکه خود همان کوروش، قوچ دو شاخ (ذوالقرنین) شاخزن به مغرب و شمال و جنوب در رؤیای دانیال نبی، در تورات فصل هشتم کتاب دانیال است:
घोराशय adj. ghorAzaya having a cruel feeling towards
بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو‌رنگ (فردوسی: ۲/۱۸۰).
در اساس منظور از نام گرزۀ گاورنگ (قوچ وحشی حمله ور) خود فریدون (کوروش) بوده است:
कुरङ्ग m. kuránga antelope
مطابقت گاو برمایه (در اساس یعنی دارای گاوان با شکوه) با گئوبروه (دارای گاوان با شکوه) سردار کوروش:
gau: cow
भारूप adj. bhArUpa (baruva) brilliant

جمعه، آبان ۲۰، ۱۴۰۱

معنی شنبه (شنبت)

شنبه (شنبت)، معادل «خشن-به» (شن-به)، در زبانهای هندوایرانی به معنی یک هنگام درخشیدن (روز) است:
क्षण n. kshaNa(shana) a while
भात adj. bhAta (bhA, bA) shining

چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۱

مطابقت ذوالقرنین با گیلگمش

نکات مشترک:
١- ذوالقرنین همانند گیلگمش به مشرق و مغرب عالم رسید. به همین سبب بعداّ ذوالقرنین را با کشورگشای بزرگ ایرانی کوروش (فریدون) و اسکندر مقدونی مطابقت می داده اند. تندیس های باستانی فراوان گیلگمش در فلات ایران نشانگر آن است که گیلگمش در فلات ایران هم بومی بوده است.
٢- برای پیداکردن مادهٔ جاودانگی (گیاه اعماق دریا، آب حیات) به پیش اوتناپیشتیم (خضر جاودانی) می روند و ناکام بر می‌گردند.
٣- هردو در رابطه با جهان زیرین- ظلمات هستند.
۴- نام ذوالقرنین در معنی دارای قرینه یاد آور قرینهٔ انکیدوی مقابل گیلگمش است.
ذوالقرنین مرکب از دو كلمه است:
الف- "ذو" كه در لغت به معني صاحب است (در حالت نصب آن «ذا» و در حالت جر «ذی«).
ب- "قرْن" كه در لغت به معنی جمع كردن می‌باشد، اقتران از همين ریشه اجتماع دو چيز يا چيزهاست.
همانطوریکه عنوان منظومهٔ گیلگمش می گوید: گیلگمش «کسی که همه چیز را تا آخرین نقاط جهان دیده است» دو سوم خدا و یک سوم انسان به شمار می آمده است. مردم اوروک از تکبر گیلگمش به آنو (ایزد آسمان) شکایت بردند و آنو به الهه اورورو دستور داد یک گاونر وحشی بیافریند که هماورد گیلگمش باشد و بتواند با او بجنگد و فکرش را از دختر یک مرد جنگی که همسر یک مرد نجیبی است و ظاهراً گیلگمش راحتش نمی گذاشته، منحرف سازد. بدین سان اورورو انکیدو را از گل آفرید که موجودی عظیم الجثه، وحشی و پر پشم بود و در دشت مانند حیوانات وحشی می زیست: با غزالها علف می خورد. با وحوش در آبشخورها سرشاخ می‌شود. با موجودات بارور قلبش مثل آب زلال روشن می‌شود. در این هنگام روزی یک شکارچی انکیدو را ار دور دید و فهمید چرا تله هایی که کار می گذاشت هیچ وقت کار نمی کنند و چرا شکارها از دستش می‌گریزند. او این خبر را به گیلگمش رساند و گیلگمش تله ای به نوعی دیگر برای این مرد وحشی کار گذاشت. یک زن روسپی را با این دستور به میان دشت فرستاد که انکیدو را فریفته خویش سازد و او را به زندگی متمدنانه سوق دهد. زن روسپی در انجام نخستین بخش مأموریت خود با دشواری روبرو نشد. آنگاه دست انکیدو را مثل مادری گرفت و او را به اوروک برد. انکیدو به زودی در شهر استحمام، روغن مالی با روغن‌های خوشبو، خوردن نان و زیاده روی در خوردن مشروبات قوی را آموخت. امّا زمانی که در اوروک بود خبردار شد که گیلگمش یکبار دیگر در نظر دارد در میدان عمومی شهر مبارز به طلبد و با جنگ تن به تن نیرومندی خود را به همه ثابت کند. انگی و دلیرانه راه وی را سد کرد. نبرد شدیدی بین آن دو در گرفت که به دوستی دو جانبه و صلح پایان یافت. زیرا گیلگمش دوستی هم زور خود و و انکیدو اربابی یافته بود: «آن دو یکدیگر را بوسیدند و با هم دوست شدند.«
داستان دلاوری‌های افسانه‌ایِ گیلگمش در پنج شعر سومریِ بازمانده روایت می‌شود. قدیمی‌ترین آن‌ها احتمالاً گیلگمش، انکیدو و جهان زیرین است که در آن گیلگمش به یاری ایزدبانو اینانا می‌آید و موجوداتی که درخت هولوپو او را آلوده کرده‌اند، فراری می‌دهد. اینانا به او دو شیء ناشناخته، یک میککو و یک پیککو، می‌دهد که هر دو را گم می‌کند. پس از مرگ انکیدو، شبح او به گیلگمش دربارهٔ شرایط تیره‌ و تار جهان زیرین می‌گوید. شعر گیلگمش و آگا توصیف شورش گیلگمش بر پادشاه کیش به نام «آگا» است. سایر شعرهای سومری، بازگوکنندهٔ شکست هوواوا و نرگاو آسمان به دست گیلگمش هستند؛ شعر پنجم که در وضعیت خوبی باقی نمانده، روایتگر مرگ و به‌خاک‌سپاری وی است.
در دوران بابِلی بعدی، این داستان‌ها در یک روایت به‌هم‌تنیده شدند. نسخهٔ مرجع حماسه گیلگمش اکدی توسط کاتبی به نام سین-لقی-اونینی، احتمالاً در دوره بابلی میانه (ح. ۱۶۰۰ تا ح. ۱۱۵۵ پیشا دوران مشترک) و بر اساس منابع بسیار قدیمی‌تر سروده شد. در حماسه، گیلگمش نیمه‌خدایی است با نیرویی فرابشری که با مردی وحشی، انکیدو، دوست می‌شود. آن دو با هم به سفرهای زیادی می‌روند، مشهورترینش شکست هومبابا (سومری: هوواوا) و نرگاو آسمان است که ایشتار (سومری: اینانا) آن را برای حمله به آن‌ها فرستاده‌است (پس از آن‌که گیلگمش پیشنهاد او برای همسری را رد کرده‌است). پس از مرگ انکیدو، در اثر بیماری‌ای که خدایان برای مجازات دچارش کرده بودند، ترس از مرگ در دل گیلگمش می‌افتد و برای جاودانه شدن به جستجوی اوتنپیشتیم، دانای بازمانده از طوفان بزرگ، می‌رود. گیلگمش بارها در آزمون‌هایی که پیش روی او گذاشته می‌شود، شکست می‌خورد و به خانه‌اش در اوروک برمی‌گردد، درمی‌یابد که جاودانگی از دسترس او خارج است.
داستان ذوالقرنین در قرآن داستان ذوالقرنین در سورهٔ کهف آیات ۸۳ تا ۹٩ چنین ذکر شده است:
و از تو (اى رسول) سؤال از ذوالقرنین مى ‏کنند، پاسخ ده که من به زودى حکایتى از او بر شما خواهم خواند.(۸۳) ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته‌ای به دست او دادیم.(۸۴) او هم رشته‌ای را پی گرفت.(۸۵) تا هنگامی که (در سیر خود) به مغرب رسید خورشید را (که در دریای محیط غروب می‌کرد) چنین یافت که در چشمهٔ آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت که (چون کافر بودند) به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره این قوم یا قهر و عذاب (اگر ایمان نیاوردند) یا لطف و رحمت (اگر ایمان آرند) به جای آور.(۸۶) ذوالقرنین به آن قوم گفت: اما هر کس (از شما) ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهیم رسانید و سپس هم که (بعد از مرگ) به سوی خدا بازگردد خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد.(۸۷) و اما هر کس به خدا ایمان آورد و نیکو کردار باشد نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم.(۸۸) و باز وسیله و رشته‏ اى را پى گرفت (و سفر را ادامه داد).(۸۹) تا چون به مشرق زمین رسید آنجا دید که خورشید بر قومى مى‏ تابد که ما میان آنها و آفتاب ساترى قرار نداده ‏ایم (یعنى لباس و خیمه و مسکنى که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند).(۹۰) همچنین بود، و البته ما از احوال او کاملا با خبر بودیم.(۹۱) باز وسیله و رشته‏ اى را پى گرفت (و به سمت شمال سفر را ادامه داد).(۹۲) تا چون رسید میان دو سد (دو کوه بین دو کشور در شمال یا جنوب خاک ترکستان) آنجا قومى را یافت که سخنى فهم نمى‏ کردند (و سخت وحشى و زبان نفهم بودند)(۹۳) آنان گفتند: اى ذوالقرنین، قومى به نام یأجوج و مأجوج در این سرزمین (پشت این کوه) فساد (و خونریزى و وحشیگرى) بسیار مى ‏کنند، آیا چنانچه ما خرج آن را به عهده گیریم سدى میان ما و آنها مى‏بندى (که ما از شر آنان آسوده شویم)؟(۹۴) ذوالقرنین گفت: تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده (از هزینهٔ شما) بهتر است (نیازی به کمک مادی شما ندارم) اما شما با من به قوت بازو کمک کنید (مرد و کارگر از شما، وسایل و هزینهٔ آن با من) تا سدی محکم برای شما بسازم (که به کلی مانع دستبرد آنها شود).(۹۵) برایم قطعات آهن بیاورید. (آن‌گاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه از سنگ و آهن دیواری بسازند) تا چون میان آن دو کوه را برابر ساخت گفت: در آتش بدمید؛ تا چون آهن را بسان آتش بگداخت، گفت: برایم مس گداخته آورید تا بر آن فرو ریزم.(۹۶) از آن پس آن قوم نه هرگز بر بالای آن سد شدن و نه بر شکستن آن سد و رخنه در آن توانایی یافتند.(۹۷) ذو القرنین گفت که این (قدرت و تمکن بر بستن سد) لطف و رحمتی از خدای من است و آن‌گاه که وعدهٔ خدای من فرا رسد (که روز قیامت یا روز ظهور حضرت ولی اللّه اعظم است) آن سد را متلاشی و هموار با زمین گرداند و البته وعدهٔ خدای من محقق و راست است.(۹۸) و روز آن وعده که فرا رسد (طایفهٔ یأجوج و مأجوج یا) همهٔ خلایق محشر چون موج مضطرب و سرگردان باشند و در هم آمیزند، و نفخهٔ صور دمیده شود و همه خلق را در صحرای قیامت جمع آریم.(۹۹)
منابع عمده:
١- بین النهرین باستان تألیف ژرژرو. ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
۲- گیلگمش و انکیدو و جهان زیرین (منابع انگلیسی).
٣- داستان ذوالقرنین در قرآن، دانشنامهٔ اسلامی.

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۱

معنی نام آدم در زبان‌های سامی و هندوایرانی

نظر به اینکه تبدیل حرف «پ» به «م» در بین النهرین باستان اتفاق می افتاده مانند لولوپی= لولومه، بنابراین نام آداپا (دانا، ادیب) نخستین انسان بابلی در تورات به آدم تبدیل شده است. نام آدم را حتی می‌شود در ترکیب آ-دامَ در زبان‌های کهن هندوایرانی عهد هخامنشی به معنی بسیار دانا گرفت. معادل آتراهاسیس بابلی (بی نهایت دانا)، مانو هندوان (دانا)، آپکالّو (دانا) و آداپای بابلی (دانا):
धीमत् adj. dhimat (dAma) wise
धीमत् adj. dhimat (dAma) intelligent
Atrahasis ('exceedingly wise')
मनु adj. manu intelligent
मनु adj. manu wise
Apkallu (Akkadian) and Abgal (Sumerian:𒉣𒈨 ) are terms found in cuneiform inscriptions that in general mean either "wise" or "sage". "adapa" may have also been used as an epithet, meaning "wise". (adab: wisdom, adib: wise)

کودورکوکومل و کدرلاعمر نام دو تن از پادشاهان عیلامی در تورات

در کتاب تورات در مورد دو تن از شاهان عیلام چنین گفته شده است:
"کودورلامر" (کدرلاعمر) شاه عیلام به نزدیکی فلسطین حمله برد. او و متحدانش در سرزمینی به نام سدیم به هم ملحق شدند. 12 سال کودورلامر را بندگی کردند و در سال سیزدهم بر وی شوریدند. در سال چهاردهم کدرولامر (کودور-لاگمر، خادم لگمر) با حاکمانی که وفادارش بودند شورشیان را در مناطق قرنین و هام شکست داد. تمام مرز و بوم اموریان که در تامارسا ساکن بودند را شکست داد. شاه بعدی که تورات از او به سخن آورده است، شاهی به نام "کودورکوکومل" می باشد که در گذشته ای بسیار دور توانسته است میان رودانی ها را شکست داده و آنجا را غارت کند. این اسامی که نام برده شد اسامی صحیح شاهان عیلامی نیستند و به صورت عبری شده هستند.
"تاریخ ایلام: پیرآمیه"
اسامی کدرلاعمر (کودور-لاگامر، خادم الهه لگمر) و کودورکوکومل (شاه خادم «خدای طلوع کننده= نهونته») یاد آور کوتیر نهونته (خادم ایزد نهونته) و پدرش شتروک نهونته (حکمران از جانب ایزد نهونته) از پادشاهان معروف و کشورگشای عیلامی هستند. کوتیر نهونته (خادم ایزد نهونته) معبد الهه لگمر در شوش را بازسازی کرده بود، لذا می توانست ملقب به کودور لگمر (خادم الهه لگمر، کدرلاعمر) گردد.

دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۱

اتیمولوژی آزادی (آزاتیه پهلوی) به سنسکریت

آزاد (آزات) در سنسکریت مقابل برده (ورده، اسیر، بنده) است:
अदिति adj. aditi (adhiti) free, freedom
दित adj. dita (dhita) bound
वारयते{वृ} verb caus. vArayate[vR] hold captive
बन्दी f. bandi captive
زد فارسی (زت پهلوی) نیز نظیر ذیت سنسکریت در اصلاح زد و بند به معنی بسته مفهوم میگردد.