شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۴
تکمله و اصلاحیه ای بر کتاب گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران (چاپ دوم)
تکمله و اصلاحیه ای بر
گزارش زادگاه زرتشت
و
تاریخ اساطیری ایران
(چاپ دوم)
تألیف جواد مفرد کهلان
به نام خداوندگار مِهر و دوستی
تکمله و اصلاحیه ای بر زادگاه زرتشت
سهو دکتر جیوانجی جمشیدجی مودی در باب تعیین محل روستای زادگاهی زرتشت
دکتر جیوانجی جمشید جی مودی رسالۀ علمی بسیار عالمانه ای در باب زادبوم زرتشت دارد که توسط رشید شهمردان ترجمه شده و اساسی ترین تحقیقی است که در این باب به عمل آمده است. نگارنده که خود اهل همان نواحیی است که در این رساله مد نظر است، سی و پنج سالی است که در تکمیل و اصلاح نظر وی کوشیده ام. این آخرین نتایجی است که بدانها رسیده ام:
ارومیه، شیز (تخت سلیمان) و گزنا (جزنق) سه شهری در آذربایجان هستند که مطابق مورخین و جغرافی نویسان عهد اسلامی زادگاه زرتشت به شمار رفته اند. کتب پهلوی در سمت این شهر ها به عنوان زادگاه زرتشت دو روستا، یکی به نام رَک (راگ، راغ، اَراک، هراگ) واقع در سمت دریاچه ارومیه و دیگری که صرفاَ تحت نام واقع در پیچ رود دارجه کوه سهند نامیده شده است، نام می برند. از میان این شهرها، شهر ویران شده جزنق (محل جنگجویان) در جوار شرقی مراغه که برزه (شهر تختگاهی) و هروم (محل نگهبانی) نیز نامیده میشده است، بیشتر قابل توجه است. چه ظاهراَ نام هروم همین شهر بوده که با ارومیه (که نظیر تبدیل روم= هروم می توانست هرومیه نیز نامیده شود) مشتبه شده است.
مطابق یاقوت حموی شهر گزنگ (جزنق: شهر جنگجویان)، در جوار مراغه واقع بوده و قصر و ویرانه معبد کهنی در آن قرار داشته است. در هشت کیلومتری شرق مراغه ویرانه های این خاک شده و معبد آن کائین گبه (معبد اسب شاهی) تا این اواخر باقی بود. اکنون در این محل روستای کوچکی به نام علمدار باقی است. می دانیم که معبد اسب شاهی عنوان آتشکده آذرگشنسب قدیم، در همین حوالی کوهپایه های جنوبی سهند بوده است که خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز آتش آن را به شیز (محل جدید آتشکده آذرگشنسب) حمل کرده است.
بنابراین دو روستای رَک (هراگ) و روستای واقع در پیچ رود دارجه را هم باید در همین حوالی جستجو کرد. در این سمت روستایی به نام هرق واقع است که اخیراَ بر فراز تپه تاقدیسی بلند و هموار آن دژی از عهد مانناها و مادها کشف شده و با حفاریهای غیر مجاز ویران گردیده است.
در این سمت روستای واقع در پیچ رود دارجه که خود شاخه رود دیگری به نام دائیتی بوده با روستای مُغانجیق که در کنار رودخانۀ مغانجیق شاخه موردی چای هست مطابقت دارد. چون گرچه به ظاهر یعنی جایگاه مغان ولی در واقع یعنی جایگاه واقع در سر پیچ [رودخانه] است چون واژۀ موغ در اوستا به معنی سر پیچی کردن در اینجا اشاره به پیچیدن مسیر رودخانه است. این واژه موغ در ترکیب اوستایی و پهلوی اَشموغ (برگشته از آیین و دین راست) بکار رفته است. در کنار این روستا هم خانه های زیر زمینی از عهد ماننا باقی است که غارهای گیرک (در اساس غارهای گرگ) نامیده میشوند. این غارها یاد آور غار گرگان کتاب پهلوی زادسپرم هست که از غار گرگان در محل پرورش زرتشت خبر می دهد: "چون زرتشت نوباوه را در غار گرگان می اندازند به طور شگفت آمیزی نجات می یابد. مادرش در جستجوی کودک چون به غار گرگان می رسد، به تصور اینکه او را کشته خواهد یافت می بیند زنده و سالم است. سپس با خود میگوید " بعد از این تا زنده هستم اگر رک و نوتر (؟) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد".
این اطلاعات که نگارنده خود در این باب خود وامدار همین تحقیقات اساسی وی است، معلوم می نمایند که کجاهای سؤال و جوابهای جمشید جی مودی در بارۀ زادبوم زرتشت ایراد داشته و وی در سفر خود در سال ١٩٢٥ بدین سمت به نتیجه نرسیده است. هشت سؤال و جواب وی در جواب سؤال هفتم و سؤال و جواب هشتم به بیراهه رفته است:
"١- اشو زرتشت در کجا متولد شد؟ در خانه پوروشسپ.
٢- خانه پوروشسپ در کجا است؟ در کنار رود دارجه.
٣- رود دارجه در کجا جاریست؟ شاخه رود دائیتی است.
٤- رود دائیتی در کجا جاریست؟ در ایرانویج.
٥- ایرانویج در کجاست؟ در آتروپاتکان.
٦- آتروپاتکان کجاست؟ آذربایجان امروزی.
٧- اشو زرتشت در کدام بخش آتروپاتکان (آذربایجان) متولد شد؟ در بخش کوه اسنونت و دریاچه چئچسته، رضائیه امروزی.
٨- در کدام روستای ارومیه (رضائیه) متولد شده؟ در روستای آموی یا آموئی."
دکتر جمشیدجی مودی در پی روستای زادگاهی زرتشت سرانجام سر از روستای کُردنشین اَنبی ارومیه در می آورد و آن را صورتی از آموئی مورد نظر خویش می داند.
دلیل انحراف جمشید جی مودی و به هدف درست نرسیدنش در یکی نگرفتن کوه اسنونت با کوه سهند است و دیگری نشناختن هروم واقعی (هراگ) که به معنی دژ محل نگهبانی منطقه بوده و برخی جغرافی نویسان عهد اسلامی آن را همان ارومیه دانسته اند. گرچه قرائت وی از مطلب مربوط به شهرستان آموئی (در واقع آموگان) درستتر است یعنی نام قصبه آمویی علی القاعده تلفظ و قرائتی از همان آموگ (آموغ، موغ) است که در نام روستای مغانجیک مراغه باقی مانده است نه آن نظری که تصور میکند بین آموی (آمویی) و رک (هراگ) مفروض در آذربایجان در اینجا نام رک (هراگ) از قلم افتاده است: چنانکه در یادداشتهای صادق هدایت آمده است، گروهی از محققین بر این باورند که در اینجا بین آموئی و مطلب مربوط به رک (هراگ)، نام قصبه رک (هرگ) و بنا نهنده آن از قلم افتاده است و به تصور اینها این در واقع قصبه رک (هراگ) [مفروض در اینجا] بوده است که در این رساله زادگاه زرتشت به شمار رفته است نه آموئی. ولی در واقع رک (هراگ، هرق کنونی) دژ دفاعی همان ناحیه سمت روستای مغانجیق حدود ٩ کیلومتری آنجا بوده است و نام آن در رسالۀ پهلوی شهرستانهای ایران نیامده بوده است تا از قلم بیافتد و در عهد ساسانی قصبه زادگاهی زرتشت همان قصبه واقع در پیچ دارجه (آموگان، مغانجیک حالیه) منظور میشده است. جزء جیک/جیق در آخر روستاهای آذربایجان از همان ریشۀ کردی جیگه به معنی جای است.
جیوانجی جمشید جی مودی در رسالۀ خویش مطلب مربوط به آموئی (آموگ، موغ) را در سمت آذربایجان از کتاب پهلوی شهرستانهای چنین آورده است: " شهرستان آموئی یک جادوگر ویرانی آور (زندک پرمرگ) بنا کرد و زرتشت سپیتمان از آن شهر بود". ترجمه احمد تفضلی نیز از این فقره، همین است.
ولی صادق هدایت در ترجمۀ خویش از این کتاب پهلوی آن را چنین بیان کرده است: " شهرستان آموی (تبرستان) را زندیق مرگبار بساخت. شهرستان...را ساخت. زرتشت پسر سپیتامان از آن شهر بود". تورج دریایی هم به پیروی از صادق هدایت، آموی را همان آمل گمان نموده و از راه صواب دور شده است.
آیا از دژ بلندی که مطابق گزنفون-کتسیاس، کوروش در موقع تسخیر اران، آذربایجان و ارمنستان فرمانروای آنجا سپیتمه گودرز را دستگیر و مقتول می سازد، همین دژ هراک ایرانویج (شهرستان مراغه) منظور بوده است یا دژ بلند شهر شوشی قراباغ اران، جای سؤال است. چون احتمال زیادی وجود دارد بعد از عهد هخامنشی زرتشتی یعنی دانای سرودهای کهن دیگری به غیر از زرتشت سپیتمان پسر سپیتمه در شهرستان مراغه زیسته و جمع آوری کننده اوستا بوده و در اعصار بعدی با زرتشت سپیتمان یکی گرفته شده است. چون در واقع زرتشت/زرتوشترا (دانای سرودهای دینی کهن) عنوان و لقب حافظین اوستا بوده است و سرور ایشان عنوان زرتوشّتومَ (از همه حفظ کننده تر سرودهای دینی) را داشته است.
دژ شوشی قراباغ در مقام ورجمکرد و زادگاه زرتشت سپیتمان
در کوروشنامه گزنفون در برخی جاها نام پادشاه آشور/آسور معادل فرمانروای ماد بزرگ (آستیاگ) و ماد کوچک (سپیتمه، هوم) است. مثلا جایی که آبرادات (آبِرِت-داد، سازنده شراب مقدس) از سوی پادشاه آشور/ آسور به سفارت نزد پادشاه باختر (بلخ) می رود. از اینجا می توان نتیجه گرفت در این رابطه نام پادشاه آشور/آسور معادل آو-سور (شراو، شراب) گرفته شده است. چون نام ماد در سانسکریت به معنی شراب و نیز نجیب است و خود نام سپیت-مه/سپنت-مه و هوم (خداوند شراب مقدس) که نام القاب فرمانروای باستانی آذربایجان و ولایات جنوب قفقاز بوده، به معنی شراب مقدس است.
در گفتارهای سالهای پیش از مطابقت آبرادات (آبِرِت-داد، سازنده شراب مقدس یا اَپَرَدات، جوانتر، جانشین، ولیعهد) با سپیتمه هوم (داماد و ولیعهد آستیاگ و حاکم ولایات جنوب قفقاز و آذربایجان) و مطابقت همسر او پان ته آ (به معنی سانسکریتی آن یعنی دانشمند، خردمند) با آمیتیس (دانا، مجرّب) دختر آستیاگ و همسر سپیتمه سخن گفته ام و این که آراسپ (آراینده اسب) سردار کوروش در رابطه با آنها همان اوگبارو/هارپاگ (مهتر اسبان) است. جالب است که گزنفون جایی شهر شوش (در این جا منظور شوشی، شوشا) را مقر آبرادات و پان ته آ آورده و جای دیگر مقر فرمانروایی پادشاه ارمنستان (به عنوان پدر تیگران) را دژی واقع دربلندی همانند شوشی، شوشا ذکر میکند که می دانیم حتی در مقابل آقا محمدخان قاجار هم در قرون نزدیک مقاومت نمود. نظر به مکانهای جمشید (شاه مؤبد صاحب جام می) در اوستا یعنی کوه هُکر (سبلان)، رود دائیتی (موردی چای مراغه) و رعایای کاتوزی (کادوسی) وی در شاهنامه باغ و دژ ورجمکردِ جمشید با قراباغ (باغ سترگ) و دژ شوشی آن مطابقت دارد. بنابراین دارجه زبره کتب پهلوی (بیشه واقع در بلندی) به عنوان زادگاه زرتشت در اساس همان ورجمکرد (باغ واقع در بلندی ساخته شاه مؤبد صاحب "جام/اسکول/اسکیث") بوده و این خود مطابق دژ واقع در بلندی شوشی (محل درختان باغ) در ناحیۀ قراباغ بوده است. به نظر می رسد داستان زندگی این زرتشت سپیتمان با زرتشت (دانای سرودهای دینی کهن) دیگری که در ناحیه مراغه (ایرانویج) می زیسته در آمیخته و با آن یکی گرفته شده است. از آنجایی که سپیتمه هوم/گودرزکشوادگان در عهد دستگیری مادیای اسکیتی (افراسیاب) فرمانروای آذربایجان و اران و ارمنستان بوده است لذا بسیار محتمل است که وی از جانب مادیای اسکیتی بدین مقام برگماشته شده بوده است و این می تواند دلیلی بر منشأ اسکیتی و سئوروماتی این فرمانروا ی ولایات جنوب قفقاز باشد. خصوصاً این موضوع که موسی خورنی وی و فرزند بزرگش را تحت نامهای یرواند و تیگران از اخلاف پاروئیر (بسیار دانا، منظور مادیای اسکیتی) پسر سکایوردی (پسر مرد سکایی، منظور پارتاتوا) آورده است.
معنی شغنان، سغد (سوگوذَ)، آلان (کروات) و دربیک (دروپیک)
واژه کهانی (گهنه) در سانسکریت به معنی غار هست، لذا شغنانی ها (به قول منابع چینی شه که نی ها/شیه کهانی ها = مردم زیست کننده در غارها) یا مردم سولاک کتب پهلوی (سوراخ نشینان، مردم غارنشین) بوده اند. از آنجایی که سو- گهاذ/غذَ در سانسکریت به معنی دارای گیاه عالی است ، لذا سغدیها همان سکائیان برگ هئومه و داهه ها همان سکائیان تیزخود بوده اند. نام آلان به صورت آلانَ در سانسکریت به معنی کراوات است که سمبل کرُواتها و معنی نام ایشان است. ولی نام آلان پیشتر از ریشه سکایی یِلن به معنی گوزن گرفته میشده است، چون از نام قدیمی تر ایشان ماساگت (پرستندگان گوزن) نیز چنین مفهومی عاید میشود. می دانیم رکسولانها (آلانهای درخشان) که در معیت آئلیوس راسپاراگانوس بوده اند که دو سنگ نبشته از خودش در کرواسین برجای گذاشته، حدود سال ١١٨ میلادی در کرواسین سکنی گرفتند. سرمتهای یازیگ (صربها) در صربستان نیز رعایای وی به شمار می رفته اند. اما منابع چینی نام سکائیان سمت فرغانه – باکتریا را کانگ کیو آورده اند که می توان آن را به معنی دوست دارندگان گیاه مقدس (هوم) یا گنج گیاهان گرفت، لذا این مردم همان سکائیان برگ هئومه (سغدی ها) بوده اند و از آنجاییکه نام دربیکان و دروپیکیان معنی دارندگان گیاه هوم می دهد لذا به نظر می رسد کانگ کیوهای منابع چینی همان دربیکان/دروپیکیان پارسی منابع یونانی بوده اند.
شهر ری (رغه) مکان فرمانروایی زرتشت سپیتمان در ماد بوده است
کتاب پهلوی زادسپرم (فصل ١٦-١٢) در مورد معجزه زرتشت کودک در غار گرگان (غار گیرگ کنار روستای مغانجیق مراغه [موغ= پیچ] که در کتب پهلوی تحت نام پیچ رود دارجه زادگاه زرتشت به شمار رفته) و شیر داده شدن زرتشت توسط کوروشک (بزکوهی) و نجات شگفت انگیز وی است: دوغدو (مادر زرتشت) چون به غار گرگان میرسد، به تصور اینکه او را کشته خواهد یافت، می بیند او زنده و سالم است. سپس با خود می گوید. بعد از این تا زنده هستم اگر رک (رغه) و نوتر (نی- تر= کشور سمت پایینی) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد. دکتر جمشید جی مودی در توضیح این مطلب می گوید "به هم پیوستن رک و نوتر یک اصطلاح آن زمان بوده و زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) از رک و ویشتاسپ (برادر بزرگش مگابرن، تیگران) از نوتر بوده است و این دو ناحیه در [دو سوی] آذربایجان از روی اطلاع (=چیست) شصت فرسنگ از هم مسافت دارد." از این جهت هم بوده است که ناحیه ری در عهد ساسانی حکومت روحانی داشته توسط مؤبدان مؤبد اداره میشده است.
در واقع گفته خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران هم که می گوید "زریادر (نگهدارنده سرودهای دینی کهن یا زرین= زرتشت یعنی پیامبر سرودهای دینی کهن یا زرین) از دروازه کاسپی (دروازه خوار) تا دروازه تنائیس (دربند قفقاز) حکومت میکرد و برادرش ویشتاسپ (مگابرن، تیگران) در ماد و کشور سفلی (اورارتو، ارمنستان، ماننا)"، گواه صادق این گفته است. لذا به نظر می رسد حد اقل یکی از سه نام نواحی اورارتو یا ارمنستان یا ماننا به معنی کشور سفلی گرفته میشده است: اَاور-آرتهو (ملک پایینی)، اِر/اَر-من/مان-ستان (ناحیه جایگاه پایینی) و مان-نی (جایگاه پایینی).
مطابق گفته کتسیاس بعد «در عهد کوروش، مکان فرمانروایی سپیتاک (زرتشت سپیتمان) از نواحی ماد به دربیکان سمت بلخ منتقل شد». آن جا که آیین دادگری وی در جهان منتشر گردید.
معنی نام کرمان
اگر ساگارتیان (سنگ کنان) باستانی بین سیستان و بلوچستان و کرمان همان کرمانی ها و گواشیر/ بردسیر همان شهر کرمان باشد، نظر فریدون جنیدی که "کر" و "برد" را به معنی سنگ میگیرد منطقی به نظر میرسد. اینجا مرکز فیروزه کم بها و سیرفام بوده است. لذا جزء گوا در گواشیر هم معادل کَوه (آبی روشن) یا کَوو (کبود) در زبان کُردی یا در اصل تلخیص گوهر (سنگ قیمتی) است. یعنی در مجموع معتقدم ارتباطی لغوی بین چهار نام بردسیر، گواشیر، وه اردشیر و کرمان با معدن فیروزه آن موجود است.
لذا نام وه اردشیر مربوط به کرمان هم که ریشه نام گواشیر به شمار می رود، در واقع وُهو-اَرِثه-شی (محل مربوط به مادۀ با ارزش) در زبان اوستایی بوده است. وُهو-اَرِثه ریشۀ واژۀ پهلوی گوهر به نظر می رسد. پس شکل پهلوی اصلی گوهَر در اصل گو (وهو=خوب)-هِر (ثروت و مال) بوده است.
گریمَن gariman در سانسکریت به معنی سنگ و وزنه است. لذا هیئت گرمانییوی یونانی یعنی مردمان منسوب به سنگ که همان ساگارتیان (سنگ کنان) شرقی عهد اسکندر میشوند. جزء سیر/شیر در بردسیر و گواشیر هم به صورت سری/شری در سانسکریت به معنی ثروت است.
نام باستانی تر ناحیه کرمان یعنی آرَتتا نیز به صورت آ-ریت-تها در سانسکریت به معنی سرزمین "کوه/سنگ بسیار مناسب" است. می دانیم سومریان هم این سرزمین محل صدور سنگهای گرانبها توصیف کرده اند.
مطابقت سرزمین گَوَ اوستا با قومس
در فرگرد اول وندیداد نام سرزمین قومس به صورت گَوَ (سرزمین پر گاو) به عنوان دومین جا و شهر آفریدۀ اهورامزدا یاد شده و آفت اهریمنی آن را مگس مرگ آور و آسیب رسان گاوان معرفی کرده است. که از اینجا معلوم میشود نام قومس به صورتهای گومش (دارای دامهای فراوان= بسطام، یا محل مرگ و میر گاوان) یا گومیث (محل دامها= دامغان یا دارای مگس آسیب رساننده گاوان) درک شده است. که از میان موضوع مگس مرگ آور و آسیب رساننده گاوان در رابطه با این نامها رابط بسیار روشنگر است چه کلمه موزا (از ریشه میث اوستایی یعنی آزار کردن و آسیب رساندن) که در آذربایجان به مگس آسیب رساننده و رماننده گاوان اطلاق میشود، در ترکیب معنی ثانوی نامهای گومیث و گومش بسیار محسوس است. یعنی در مجموع معلوم میشود این سه شهر کومس (در معنی کوی بزرگ، هکاتوم پلیس)، گومیث (محل دامها، دامغان) و گومش (دارای گاوان فراوان، بسطام) در یک منطقه بزرگ و واحد دارای نامهای مشابه بوده اند که این نام مشابه به صورت قومس نام عمومی این منطقه شده بوده است:
به نوشته اصطخری در قرن چهارم هجری «قومس و سمنان و دامغان و بسطام پیوسته یکدیگر است«. یعنی شهر قومس به غیر از دامغان (محل دامهای فراوان، قومس تاریخ بناکتی) و بسطام (پردام، قومس سفرنامه ناصر خسرو) بوده است که از این میان خود شهر قومس (کومس) به واسطه زلزله شدیدی از بین رفته است چه ذکریای قزوینی می گوید: «در اربعین و اثنین از هجرت در زمین قومس چنان زلزله شدید شد که شهری بدان بزرگی زیر و رو گردید و چهل هزار آدمی از خاک بدر آوردند این زلزله بدامغان و خراسان بود.» حمزه اصفهانی می نویسد: «در سال 241 هجری به روایت محمد بن جریر مردم قومس (کومس) به زمین لرزه و فرو شدن در زمین دچار شدند«. این شهر قومس (کومس/کومز) دچار ویرانی زلزله شده در سمت دامغان را به درستی همان هکاتوم پلیس (صد دروازه، در اصل هنگ کتوم-پوئوروش یعنی محل کنده شدۀ بسیار فراوان) گرفته اند. چون کو-مس را هم به راحتی می توان به معنی کوی و محله بزرگ یا محل کنده شدۀ فراوان گرفت که اشاره به شکل متحد و بهم پیوستۀ ساختمان های فراوان آن یا چاهها و آب انبارهای آن داشته است.
دوستمان مهندس فرشید فرهادی تذکر دادند که قوم (کوم) نیز در عهد اعراب قومش خوانده میشده است. از اینجا معلوم میشود، قم/کوم (آب انبار) را کوم-مش (محل آب انباربزرگ) هم میگفته اند و این به راحتی با کومس/کومش یکی گرفته میشده است و این گفته این نظر را مطرح می کند که نام کومیسنه (کومش، کومیسنه) هم به معنی محل آب انبار بزرگ بوده است. از آن جایی که نام کومس را با چاه (آب انبار) ربط داده اند، پس این شهر کنار کویر دارای آب انبار بزرگ بوده است که نام کومش از آن گرفته شده بوده است. حتی به نظر می رسد که نام قمشه /شهرضا نیز به واسطه آب انبار آن بر آن تعلق گرفته است.
معنی نام اوکسیان (بختیاری های باستانی)
نام بختیاری های باستان یعنی اوکسیان را که از وخش به معنی بالیدن و بزرگ شدن و خوشبختی میگیرند. وخش به معنی بالیدن و پیشرفت خوشبختی با کلمه سانسکریتی پکتی و بخت فارسی همخوانی دارد:
در این جا نام اوکسیان پشتیبان و یاور پیدایی نام مترادفش بختیار است. احتمال دارد، نام اوکسیان در اساس اَو-غوچیان (یاوران بزکوهی) بوده باشد که یونانیان غ و چ آن را به ک و س تبدیل کرده اند. چون بخته در کُردی به معنی قوچ (قوچ اهلی و بزکوهی و قوچ وحشی) است. از این جا این تصور پیش می آید که اینان از سکاها (دارندگان توتم برکوهی) بوده اند چون در یشتها و کتاب ائوگمدئچا از تورانیان دانو در کنار رود زیر زمینی (رود کاریزها، کارون) سخن به میان آمده است. دانو در سانسکریت به معنی پیشکشی و هدیه است. شاید اشاره به هدیه هایی باشد که اینان از دولت هخامنشی می گرفته اند. مورخین یونانی گفته اند که مردم اوکسی (وخشی، یعنی دارنده خوشبختی) انعام و هدایایی میگرفتند تا منطقه را آرام نگهدارند. این موضوع به وضوح پای لفظ وخش (خوشبختی) و بخت (بهره) را در رابطه با نام اوکسیان و بختیاری به میان می کشد.
گنج شیچیکان (چیکان کنونی مراغه)
نام محل نگهداری اوستای عهد ساسانی (احتمالاَ از عهد اشکانی و یا پیشتر) در کتاب پهلوی دینکرد را به صورت شپیکان (شی-پی-کان، محل پی یابی متون شایسته و فرخنده) و شسپیکان (محل جستجوی اساس) و شیچیکان (به خوانش مارکوارت، به معنی محل گرد آوری و دست چین کردن متون شایسته و فرخنده) آورده اند. محل آن در نزدیکی کوه سهند و دریاچه چیچست (ارومیه) آورده شده است. نظر به دو مُهر اوستایی/پهلوی که در سال 1348 از پی قسمت جدید بنای مسجد روستای چیکان مراغه (به معنی محل گرد آوری و دست چین کردن) به دست آمد (حرف "ش" اوستایی و پهلوی روی آنها به وضوح یادم هست، احتمالاَ نام خود محل یا نام فرد بودند)، این جا باید همان شیچیکان کتاب پهلوی دینکرد بوده باشد که به خاطر نگهداری شدن متون اوستایی بدان گنج شیچیکان هم می گفته اند. در قرن سوم هجری مراغه محل مراجعه به کتب پهلوی بوده است.
مطابقت کاوۀ آهنگر اساطیری با اوگبارو تاریخی و محل سرزمین وی
دیاکونوف در تاریخ ماد صفحه ٣٨٧ می نویسد: بنا به کتسیاس، "کوروش زمانی که از طرف ایشتوویگو (آستیاگ) به سفارت نزد پیشوای کادوسیان (آترادات پیشوای مردان تاریخی/اساطیری؟) رفته بود، به اویبار، مهتر اسبان که پیش از آن بردۀ مردی مادی بود، بر خورد کرد. صاحب اویبار وی را به خاطر خطایی سخت زده بود و اویبار کوروش را بر انگیخت که توطئه ای به چیند و قدرت را از دست مادیها بیرون آورد و به پارسیان به سپارد". سیمای افسانه ای اویبار که مجعولات فراوان به وی نسبت داده اند ظاهراً در تاریخ نسخه اصلی دارد و همان اوگبارو است که در تاریخ بابلی نابونید نامش مذکور است و سردار کوروش بوده و به امر او بابل را در سال ٥٣٨ پیش از میلاد تسخیر کرد و اندکی بعد از آن در گذشت.
نامهای تاریخی و اساطیری اوگبارو (به سانسکریت "ایوگَ- بَرَayuga-bara، فراهم کننده مواد آهنی)، اویبار (به اوستایی و سانسکریتی اَیو-بَرَayo-bara ، فراهم کننده آهن)، آهیگر کتاب توراتی توویت (آیو-گر/آهنگر به ظاهر آهی-گر/مسافرت کننده)، ایواز اسطورۀ آذری کواوغلو (اَیوزایه، دارای جنگ افزار آهنین) نشانگر آن هستند که از کاوۀ آهنگر اساطیری (آهنگر پادشاهی) در اسطوره کوروش (فریدون) و ضحاک (آستیاگ/نابونید) همانا سردار فاتح بابل کوروش، اوگبارو (اویبار) مراد بوده است.
هیئت گوبریای نام اوگبارو را نیز با توجه واژۀ گُو آذری و گوgu سانسکریت یعنی اخگر و پرتو روشنایی می توان به معنی فراهم کننده جرقه آتش گرفت. این معنی نام آترادات نیز میگردد که در نزد کتسیاس در ارتباط با نام اویبار (آهنگر) پدر و حامی کوروش به شمار رفته و تا به حال تصور من این بوده است که وی با آترادات (مخلوق آتش) پیشوای آماردان و کادوسیان (داتام کادوسی، آذربرزین، رستم و سام سگسارستانی/کاسپیانی) مشتبه شده است. اگر منظور از گوتیان در رابطه با اوگبارو همان مردان (آماردان) نباشد این نظر قدیمی من هنوز درست است و قهرمانی جدید با قهرمان هم نام بزرگ قدیمی را یکی کرده اند. از سوی دیگر خود نام اوگبارو نیز از سوی به صورت یوگَ-برو yuga -bara در سانسکریت به معنی فراهم کننده آتش می باشد. حتی نام آهیگر کتاب توویت را نیز میشود از ریشه آهی سانسکریت (به معنی خورشید و درخشندگی) به معنی اخگر گرفت.
در کوروشنامه گزنفون، گوبریاس (سردار پسر کشته شده به دست پادشاه سوریانی ها) از سوریان ها به شمار آمده است که در واقع منظور مادهای سور-ری-ان (محکم سخنگویان کیمری کردستان و کپادوکیه، ستروخاتیان مادی) است. این نیز گواهی بر اهل ماد/سرزمین گوتی بودن گوبریاس است. از اینجا نام آترادات پیشوای مردان [داتام کادوسی و رستم تور گیلی و آذربرزین جنگنده با دیوان دژ بهمن (آشوریان)] قهرمان رهایی بخش عهد خشثریتی (کیکاوس) از گوبریاس متمایز میگردد. نام گئوبروه (گوبریاس) را به معنی چوپان و نگهبان گله گرفته اند که با عنوان مهتری اوگبارو (اویبار) همخوانی دارد. بر این پایه اوگبارو را میشود در اساس به معنی چوپان و گله دار خوب (هوگبارو) گرفت.
در مورد مکان فرمانروایی اوگبارو (گوبریا) گفته شده است که وی ابتدا فرمانروای پهاتو (پهات) در سرزمین گوتیان (در جنوب شرقی) آذربایجان غربی و شمال شرقی کردستان) بوده است. نام پَهاتو به صورت پوهوتو در شمار گروه هفتم متصرفات شیلخاک اینشوشیناک در اراضی ماد ذکر شده است. در کتاب ایران در سپیده دم تاریخ تألیف جرج گلن کمرون، ترجمۀ حسن انوشه چنین ذکر شده است که این گروه و خوانده شده های گروه هشتم با اماکن قابل قیاس و تطابق شان مورد نظر ما (در درون پرانتزها) از این قرارند: گروه هفتم، بیت کیلالا (کولمان، تخت سلیمان)، بیت نانکاری (خانه درودگران، انگورد)، تان سیلام (تکاب)، بیت کونزوبانی (گوجه قلعه)، پوهوتو (پهلوان)، ناکاپو (نبی کندی)، زالات (زرند)، کیشو (گاو شوله)، بیت راپیکو (آلپهوت) را در بر میگیرد. نام ناحیه ... کاتار است. گروه هشتم، یکباره نام بیست و شش محل را بر می شمارد که از این محلها تنها نام های کیتان/ناتان؟ (کیت پات، قهود، شاهین دژ)، نارسیلام (رود سیلام، بوکان)، هاراپ (زیوه)، بیت کمیل آداد (کاپلانتو) تماماً خواناست. اما نام نواحی دیگر را به سبب افتادگی ها نمی توان درست خواند.
در کتاب ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تألیف داندامایف، ترجمه روحی ارباب، واژۀ پهات (پهاتو) در رابطه با اوگبارو به معنی حاکم گرفته شده است و ریچارد فرای به دو سردار متفاوت کوروش در سالنامه نابونید با عنوان اوگبارو (یعنی فرمانده نیروهای مسلح) اشاره می کند. بنابراین اوگبارو می تواند لقبی بر همان هارپاگ خبر هرودوت بوده باشد. خود نام هارپاگ را میشود در زبانهای ایرانی به معنی رکابدار (پاینده پا، مهتر) و در سانسکریت در هیئت هَرَ- پَچ به معنی با آتش پزنده (آهنگر یا آشپز) گرفت که اولی یاد آور شغل مهتری سردار مشوق کوروش یعنی اویبار (اوگبارو) و دومی یادآور مقام آشپزهای اساطیری ضحاک (آستیاگ) و نیز خورانده شدن گوشت فرزند هارپاگ همراه با خورش به او، به دستور آستیاگ می باشد.
هفت اقلیم اوستا
کشور مرکزی، خونیرث (سرزمین راه درخشان) در اصل مطابق خراسان است. اقلیم شمال غربی، وُئوروبَرِشتی (بیشه زارهای گسترده) مترادف روشیه (روسیه) در زبان روسی است. اما نظر به معنی لفظی نامهای ترکی و ایرانی دریاچه خوارزم یعنی آرال (بیشه) و کردر (کِشتگاه درختان) نام خوارزم را میشود به صورت خوَاِئوئی-رز-زم اوستایی به معنی بیشه با شکوه بازسازی کرد و مراد از وُئوروبرشتی را همان سرزمین خوارزم منظور داشت. اقلیم شمال شرقی، وُئوروجَرِشتی (علفزارهای گسترده) معادل علفزارهای سمت ماوراءالنهر است چه نام سغد (سوغد) به صورت سانسکریتی سو- گهاسَ/گهاذَ به معنی محل علف و غذای عالی می دهد. به نظر می رسد گهاس ریشه واژۀ فارسی غذا هم هست که معرب شده و عربی تصور میشود. لذا مسلم به نظر می رسد از آریاورتۀ ریگ ودا (مرتع عالی آریائیها) که در مورد آن گفته شده است "در آن جا صد زمستان و صد خزان روی داده است"، همین سرزمین سوغد منظور است. کشور شرقی، ارِزهی (سرزمین نبرد) مطابق سرزمین قوم جنگاور کوشان (به ظاهر به معنی کُشنده) در شرق است. کشور غربی، سَوَهی (سرزمین پر سود و خوشبخت) مطابق روم است که نامش به صورت رئو-اومَ در زبان اوستایی معنی منسوب به خواسته و مال فراوان را می داده است. کشور جنوب شرقی، فردذفشو (سرزمین چارپاپرور) مطابق هندوستان است و سرانجام کشور جنوب غربی ویدذفشو (سرزمینی که چارپاپرور نیست) مطابق عربستان و عراق (در هیئت پهلوی اِ- راک= بدون قوچ) است. این تقسیم بندی متعلق به عهد اشکانیان به نظر می رسد.
نُه اقلیم هندوان
حمدالله مستوفی در نزهة القلوب نام نه اقلیم هندوان را به درستی آورده ولی در تعیین بعضی از آنها اندکی به اشتباه می رود. این سرزمین ها با اندکی اصلاح از این قرار هستند: سرزمین شمالی اوتر به معنی بالایی و شمالی را به درستی دیار ترکان آورده است. سرزمین شمال غربی یعنی بایب به صورت بهاویا- آبهه (سرزمین زیان و خسارت زننده) مطابق کوشان (ظاهراَ به معنی کُشنده/غرچه/غلزایی)/توران (سرزمین آزار و آسیب) همان اقلیم اَرِزهی اوستا (سرزمین جنگ و خسارت یا متعلق به بز کوهی) است. سرزمین غربی یعنی بسجم به صورت بهاس-گم به معنی سرزمین راه درخشان مترادف خونیرث اوستا (فلات ایران) است. سرزمین جنوب غربی یعنی نیرت (سرزمین فقر و مصیبت زده) مطابق عربستان، همان اقلیم ویدذفشو اوستا (سرزمینی که چارپا پرور نیست) است. سرزمین شمال شرقی یعنی ایشَن (سرزمین بیرون رودخانه/ماوراءالنهر) مطابق ختن/ترکستان چین است. سرزمین شرقی یعنی بورب به صورت بهو-ربهو به معنی سرزمین متمدن و دانا مطابق چین است. سرانجام سرزمین جنوب شرقی یعنی آگنی (آتش با سمبل بُز/بزکوهی) و سرزمین جنوبی یعنی دکشن (جنوب) و اقلیم میانی یعنی مدویش (سرزمین میانی) به ترتیب مطابق تپت/بنگلادش، شبه جزیره دکن/سیلان و خود هند هستند. مسلم به نظر می رسد نام سانسکریتی ایران یعنی بسجم به معنی راه درخشان و خونیرث اوستا به همین معنی، اشاره به نام ایران در عهد اشکانی یعنی پرتَوَ (سرزمین راه) داشته اند که به نظر میرسد همان سرزمین پانتالیان پارسی خبر هرودوت (پنتی-الَ-یان یعنی مردم راه باشکوه و درخشان) بوده است. به نظر می آید آن اشاره به در شرق و سر راه ایزد خورشید (مهر) داشته است. از این روی است بعدا این سرزمین خراسان/خورآسان (سرزمین سر راه ایزد خورشید) نامیده شده است.
معنی غار هامپهول
در شاهنامه و اوستا محل دستگیر شدن افراسیاب غار هنگ (هنکن= کنده شده، غار) در کنار دریاچه ارومیه در نزدیکی شهر برزه (تختگاه یا شهر واقع در بلندی) در کنار دریاچه چیچست (ارومیه) در کنار کوه هرا (محل نگهبانی) ذکر شده است. در اوستا در این رابطه با همین مکان دستگیری افراسیاب از سه رودخانه اَوَژدان وَن (دارنده آب رود)، اَپَ غژار (رودخانه سیلابی) و ونگهزدا (در بر دارندۀ نیکویی) نام برده شده که به ترتیب با رود صافی (اَو-ریخشان کتاب دینکرد یعنی رود صاف و درخشان) و رود سیل چایی (رود خانه سیلابی) و رودخانه موردی چای مطابقت دارند که در شهر مراغه و کنار آن جاری هستند و در این جا دو غار مهم باستانی وجود دارند یکی همان که معبد مهری ورجوی خوانده میشود و دیگری غار آهکی معروف کبوتر که نام محلی اش هامپهول است و در داخل پناهگاهی (هرایی) قرار داشته است. در اصل هنگ پَوآول (به معنی غار محل نگهبانی) بوده است. عنوان اوستایی هنگ/هنکن (غار، کنده شده) برای هر دو مشترک بوده است. در واقع محل دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) همان غاری بوده است که اکنون مسمی به معبد مهری مراغه شده است ولی نام مشترک این دو غار باعث یکی شدن آنها در روایات ملی و زرتشتی شده است. مطابق شاهنامه و اوستا و خبر هرودوت، افراسیاب تورانی/مادیای اسکیتی شب هنگام غافلگیرانه در کنار دریاچه ارومیه غافلگیرانه مورد هجوم گستهم نوذری (آریارمنه) سردار و محتملاَ خواهر زاده کیخسرو (کیاخسار) قرار گرفت و سپاه وی کشتار و فراری شدند و از ایشان جز قراخان (خان بزرگ، در اساس خود همان مادیای اسکیتی) به قول موسی خورنی نیوکار مادس (مادیای نابکار) باقی نماند که او هم دستگیر و اعدام گردید. مطابق شاهنامه محل آتشکده آذرگشنسب قدیمی هم در همین حوالی در دامنه کوه سهند قرار داشته است که کیخسرو/کیاخسار در آن مراسم شکرگزاری به جای آورد. مطابق شاهنامه و اوستا حاکم این ناحیه در این عهد عناوین هوم عابد و گودرزکشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای با ارزش) بوده است که کتسیاس نام اصلی وی را سپیتمه (سفید رخسار یا سفید مِی) آورده است که بعدا (یا پیشتر از آن) به مقام دامادی و ولیعهدی آستیاگ رسید.
تکمله و اصلاحیه ای بر تاریخ اساطیری ایران
مطلب مهمی که در رابطه با زرتشت حدود بیست سال پیش هنگام چاپ اول این کتاب متوجه آن نشده بودم این همانی زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان، حاکم مادی دربیکان سمت بلخ و پسرخوانده کوروش بود که هرتسفلد در هنگامه جنگ جهانی دوم بدان پی برده بود. گرچه من هم زمان وی را همین عهد و مثل هرتسفلد گمان می نمودم که زرتشت روحانی بزرگ نوآور دربار ویشتاسپ هخامنشی (ویشتاسپ نوذری) بوده است ولی متوجه مقام تاریخی والای وی در ایران و هند نشده بودم. در طی این بیست سالی که از چاپ اول کتاب در ایران میگذرد به جزئیات بیشتری در تطبیق تاریخ مدون و اساطیر ملی ایران پی بردم از آن جمله پی گیری و بسط و گسترش همین نظریه هرتسفلد در باب زرتشت سپیتمان تاریخی (سپیتاک سپیتمان) و مرتبط و مطابق شدن وی گوتمه بودا و گائوماته مغ بود که در نگاه نخستین به سادگی قابل پذیرش نیست. برای اطلاع مقالۀ مربوط بدان را در اینجا می آورم:
شرح و بسط نظریۀ هرتسفلد مبنی بر یکی بودن زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان
ارنست امیل هرتسفلد باستانشناس و ایرانشناس بزرگ آلمانی بر اساس نام پدر و نام خانوادگی ای زرتشت و سپیتاک و محل حکومتشان بلخ این همانی این دو را در عهد جنگ جهانی دوم اعلام داشته است. ولی این نظر بسیار جالب وی در محافل علمی مورد توجه و کنکاش قرار نگرفته است. نگارنده بعد از تدوین "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" بدین نظر دقیق وی در حواشی فصل هفتم تاریخ ماد تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، صفحه ٦١٢ بند ٤٧ بر خورد نمودم و اکنون بیش از ١٥ سال است که هر روز بیش از روز پیش به درستی این نظر واقف میشوم. دلایل یکی بودن سپیتاک سپیتمان و زرتشت سپیتمان در سه بند از این قرار است:
۱- کتسیاس می گوید سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ با آمی تیدا دختر آستیاگ ازدواج کرده بود و از او دو پسر به اسامی مگابرن (درنده نترس، ببر) و سپیتاک (فرد سفید) داشت. اینان در عهد کورش سوم (فریدون شاهنامه) بعد از کشته شدن آستیاگ و سپیتمه توسط کورش و حمل شدن آمی تیدا به دربار کورش، به مقام پسر خواندگی (یا برادر خواندگی) کورش در آمدند و به ترتیب به حکومت گرگان و دربیکان بلخ انتخاب شدند. کتسیاس جای دیگر گائوماته بردیه حاکم بلخ را پسر آمی تیدا آورده است. این به معنی اینهمانی سپیتاک سپیتمان با گائوماته بردیه است.
این دو برادر (پسران سپیتمه و آمی تیدا) پیش تر در عهد پدر و پدر بزرگ مادریشان در کجا حکمرانی داشتند؟ خبر خارس میتیلنی در باب هیستاسپ (ویشتاسپ، سگ وحشی، ببر) و برادرش زریادر (زئیری وئیری، دارای دعاهای کهن)، در عهد کورش بزرگ و ویشتاسپ هخامنشی معلوم می دارد که این دو به ترتیب در ماد و کشور سفلی (ارمنستان و کردستان) و ولایات جنوب قفقاز (آذربایجان و اران) فرمانروایی داشته اند. شاهنامه و اوستا در این رابطه از این ویشتاسپ و برادرش تحت اسامی ویشتاسپ (گشتاسپ) و زریر (دارای دعاهای کهن) یاد نموده اند.
۲- کتسیاس جای دیگر حاکم بلخ را در عهد کورش و آغاز حکومت کمبوجیه، سپنداته گائوماته نامیده است. از این موضوع به مطابقت سپنداته گائوماته (اسفندیار) و سپیتاک پسر سپیتمه می رسیم.
۳- از محلهای دو گانه فرمانروایی پسران سپیتمه (به معانی سپید رخسار یا دارای هوم مقدس) یعنی ماد سفلی و آذربایجان و اران معلوم میشود که خود سپیتمه در عهد کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و پسرش آستیاگ (اژیدهاک) در همین نواحی به عنوان نائب السلطنه آستیاگ حکومت می نموده است. در شاهنامه به جای نام سپیتمه به القاب وی یعنی جمشید (شاه مؤبد صاحب جام مِی)، هوم عابد، گودرز کشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای با ارزش) و هجیر (خوب چهر) رُهام (دارای می با شکوه) متصف به می خواره و میلاد (خالق مِی) بر می خوریم.
بنا بر این معلوم میگردد که "سپیتاک پسر سپیتمه" (سپیتاک سپیتمان) ابتدا در عهد پدرش و پدر بزرگ مادریش آستیاگ حاکم آذربایجان و اران بوده است بعد مکان فرمانروایی وی در عهد کورش بزرگ از آن نواحی به پیش دربیکان بلخ منتقل شده است که این همان ویژگیهای محلهای حکومت زرتشت سپیتمان بوده است که ابتدا در رغه زرتشتی آذربایجان (مراغه) فرمان رانده و بعد مقر فرمانروائیش از آنجا به بلخ برده شده است.
ما در اینجا افزون بر استنتاج هرتسفلد، معلوم نمودیم که سپیتاک زریادر از سوی دیگر همان گائوماته بردیه (داماد و پسر خوانده کورش) است که به نیابت از کورش سوم و کمبوجیه سوم و برادرش وه یزداته بردیه از مرکز بلخ بر امور شمال غربی هندوستان نظارت داشته است. چه مطابق خبر صریح کتسیاس در شمار سپاهیان وی به عنوان حاکم دربیکان بلخ سواران و فیلان هندی هم حضور داشته اند. گائوماته بردیه در عهد سفر جنگی کمبوجیه به مصر نائب السلطنه وی در ایران بوده است. چون شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر به ایران رسید وی بعد از ملاقات وه یزداته بردیه در جنوب فارس، حکومت خود را با اصلاحات اقتصادی و بخشش سه ساله مالیاتها بر امپراطوری هخامنشی رسمی اعلام نمود. ولی وی و وه یزداته بردیه پسر کوچک تنومند کورش در جریان کودتای داریوش جان خود را از دست داده و از سوی وی عنوان بردیه های(=تنومندهای) دروغین را گرفتند. اتهام برادرکشی به کمبوجیه هم که از سوی داریوش صورت گرفته نشانگر آن است که خود کمبوجیه هم در آغاز کودتای داریوش قربانی شده است. در محبوبیت گائوماته بردیه، نزد مردم همین بس که هرودوت میگوید همه در آسیا از قتل گائوماته بردیه، دریغ خوردند.
گائوماته بردیه یا همان سپیتاک زرتشت از سوی دیگر مطابق شواهد زیر شاهزاده محبوب مردم سمت بلخ و هند یعنی گوتمه بودای بلخ و بامیان است که در جّو حکومت خشن داریوش در آنجا تحت نام مستعار گوتمه بودا مستتر شده و تحت این عنوان شهره جهانیان خصوصاً در جنوب و شرق آسیا گشته است. چنانکه بعداَ یهودای جلیلی فرزند زیپورایی معلم انقلابی یهود تحت عنوان مکتوم عیسی مسیح در اسرائیل زیر سلطه رومیان دارای چنین وضعیتی گردید.
گئوتمه بودا در اصل همان گائوماته زرتشت است:
چنان که دیدیم بنا به خبر یونانیان باستان از جمله هرودوت و پورفیریوس، گائوماته زرتشت در قرن ششم پیش از میلاد که به قرن تشکیل ادیان باستانی معروف است شهرۀ آفاق بوده است. به ویژه مردم آسیا وی را بسیار دوست داشته و او را می پرستیده اند. بنابراین، در اینجا این سؤال منطقی پیش می آید که بپرسیم که مردمان سمت آسیای میانه و هندوستان و چین وی را تحت چه نام و نشانی می شناخته اند؛ خصوصاً با علم بر این که وی مّدتی در آن سمت و سوی، در باختر (بلخ) سکونت داشته و در آنجا هم رهبر سیاسی و هم رهبر دینی بوده است. همانجا که بعداً مرکز اصلی بودائیگری شده بود و معبد معروف نوبهار بلخ در آن قرار گرفته بوده است ؛ همان معبد بودایی زرتشتی که نظامی در اسکندر نامۀ خود در مورد آن چنین سروده است:
به بلخ آمد وآذر زردهشت به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهاردل افروز در بلخ بود کز و تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی در او چون بهار صمنخانه هایی چو خّرم بهار
شواهد و دلایل لغوی و تاریخی روشنی معلوم می دارند که خود گوتمه بودای تاریخی کسی جز گائوماته زرتشت نبوده است که بعداً آیینهایشان در شرق و غرب فلات ایران به صورت دو مکتب جداگانه ای درآمده و درهر دو حالت آن از فلات ایران به تبعید رفته و در شکل بودایی آن در شرق آسیا شکوفا شده است. در ای جا دلایل خود را در باب یکی بودن بودا و زرتشت به اختصار ارائه میدهیم:
۱- بودا به معنی منّور و روشن و دانا است و اسم اصلی زرتشت یعنی سپیتاک نیز به معنی سفید و روشن می باشد. افزون بر این لقب مهّم ایشان یعنی گائوتمه بودا (دانای سرودهای دینی مطلوب) و گائوماته (دانای سرودهای دینی) یا همان پاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی) هم یکسان است. می دانیم که گاتها (گاثاها) از سوی دیگر سرودهای دینی خود زرتشت (زرتوشترا، زرتو-اشترا یعنی دانای سرودهای کهن) به شمار می آیند. جزء دوم نام زرتشت/زرتوشترا یعنی شت/شترا تلخیص یَشت در اوستا و اشترا در زبان سانسکریت و کُردی به معنی افسون مقدس و سرود دینی و سرود است.
۲- نام والدین بودا یعنی سود دهودانا (دارندۀ غذای خالص) و مهامایا (دانای بزرگ) به وضوح با اسامی والدین سپیتاک زرتشت یعنی سپیتمه (در معنی دارنده شراب هوم مقدس) و آمیتیس (دانا، مجرّب) یا آمیتی دا (بی اندازه دانا) مطابقت دارد. ماه تولد هردو فروردین وروستاهای زادگاهی آنان رومبینی و دارجه زبره به لغت ایرانی مترادف بوده، به معنی واقع در پیچ رودخانه می باشند.
۳- هر دو در قرن ششم پیش از میلاد در سمت شمال هندوستان و شرق فلات ایران فعالیّت روحانی سیاسی داشته و معبودشان یعنی برهما (خالق دانا) و اهورمزدا (سرور دانا) اسامی یکسانی داشته اند.
۴- مطابق اخبار منابع بودایی و ایرانی شهر زادگاهی این هردو رهبردینی در محل تجمع جنگجویان قرار داشته که در نزدیکی آن کوه مرتفع و پربرفی(= هیمالیا، سهند) واقع شده بود. منظور از هیمالیا یعنی کوه پر برف در اینجا همان کوه سهند آذربایجان است. ولایت زادگاهی بودا یعنی بهار نزدیک نپال به جای نوبهار (دیرمرکزی) بلخ قرار گرفته است.
۵- محّل فعالیّت سیاسی و فرهنگی گوتمه بودا با قبیلۀ سکیا و شهر کاپیلاویستو (خاک سرخ) پیوسته است؛ متقابلاً مطابق منابع کهن یونانی و ایرانی ناحیه ساتراپی گائوماته زرتشت، سرزمین سکاییان دربیکی (سکاییان برگ هئومه، دریها) و شهر سوروگانه (شبورگان، یعنی جایگاه شاه یا سرخ رنگ) در نزدیکی بلخ و خود بلخ (= شهر بخت و اقبال) بود ه است. افزون بر این می دانیم رودی به نام سرخاب در سمت شرق شهر بلخ جاری است.
۶- محّل مدفن بودا یعنی کوسینا گارا (کوهستان مردم نیک بخت) به وضوح یادآور محّل دخمۀ گائوماته زرتشت یعنی سیکایا اواوتی (یعنی آبادی خوشبختی، روستای سکاوند شهرستان هرسین باختران) در ناحیۀ کاسیان باستانی و مادهای سگارتی(سنگ کن) می باشد. قابل تذکر است که نام کاسیان (اسلاف لران) به صورت کوسیان نیز ذکر گردیده است: ترجمۀ نام کاسیان در نام لران بختیاری و نام شاهنامه ای ارمائیل (یعنی مردم آسوده) برجای مانده است.
۷- فرقۀ بودایی ماهایانای ژاپنی ها گئوتمه بودا را نظیر گائوماته زرتشت دارای نوعی افکار و آمال سوسیالیستی معرفی می نماید. افزون بر این که این هردو تعلیمات اخلاقی اساسی خود را بر روی سه اصل پندارنیک، گفتارنیک و کردارنیک بنیاد نهاده اند. علاوه براین که هردو مخالف ایجاد معابد خرافه پرستی و مردم فریبی بوده اند. گفتنی است که بودا برای طبقۀ برهمنان یک بیگانه محسوب می شد. معهذا گائوماته زرتشت تحت نام گئوتمۀ دیگری نزد برهمنان بومی شده است. چون گئوتمه نامی که به عنوان سرایندۀ قسمتی از وداها معرفی شده باید همان گائوماته زرتشت باشد چه عنوان مناسب فرمانروایی خانوادگی وی یعنی راهوگنه (کشندۀ دشمن، بهرام) و همچنین لقبش یعنی انگیراس (فرد باشکوه و تنومند) به وضوح یادآور لقب گائوماته زرتشت بلند قامت یعنی تنائوکسار (یعنی دارای تن بزرگ) است. سرودهای ودایی وی از جمله درباب آگنی (آذر، ایزد آتش) و برهما ( اهورامزدا، در مقام ایزد دانایی و آتش) می باشد. تحت این نام و القاب وی در رزمنامۀ بزرگ هندوان یعنی مهابهاراته نیز یاد شده است ناگفته نماند گئوتمه بودا در اساطیر به هیئت برهمنی جوان به نامِ مگه (مغ) پدیدار میشود که این به وضوح تعلق وی را به طبقۀ روحانیان ماد یعنی مغان آشکار میگرداند.
۸- سرانجام گفتنی است دوست و خویشاوند و نخستین حّواری بودا یعنی آناندا (ناندا, دانا به طرق مختلف) و زنش یشودهارا (دارندۀ پاکی) به ترتیب مطابق با همان مدیوماه (دانای بزرگ و شایسته) پسر عم و نخستین مرید زرتشت و هووی (نیک نژاد) زن زرتشت می باشند. در خبرمولوی که زادۀ بلخ بود زرتشت بودا تحت عنوان شاهزاده صوفی فرزانه ای به نام ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم بور یا بخشایشگر) ظاهر گردیده است. ابراهیم (پدر عالی) یعنی عنوان توراتی ایبال پی ال دوم پادشاه عبری اشنوناک، درواقع بعدا نام عبری و عربی پادشاهان بزرگ عهد قدیم از جمله گائوماته زرتشت (ابراهیم خلیل؟) و همچنین ظاهراً نامی بر خشثریتی (کاووس) یعنی جدّ جدّ مادرزرتشت بوده است.
۹- نام پسربودا یعنی راهوله (= روی هوره یا گرگ) با لقب خورشیدچهر جنگاور پسر زرتشت یا با نام برادر بزرگ خود زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ (تیگران، درنده تیزدندان) مترادف است. جالب است که در گرشاسبنامه نام پسر جمشید (موبد درخشان، منظور گائوماته زرتشت) تور یعنی گرگ آمده که که مترادف نام راهوله پسر گوتمه بوداست.
۱۰- نام ایرانی بودا یعنی بوذاسف به معنی بت شکن نشانگر گائوماته زرتشت، ویرانگر معابد بت پرستی است.
۱۱- منظور از نپال زادگاه بودا که به تپتی به معنی سرزمین مقدس است در اصل همان شهر آیینی مقدس معروف شرق فلات ایران یعنی بلخ بامیان یعنی بلخ نورانی مقر حکومتی گائوماته زرتشت بوده است. چه نامهای کهن بلخ یعنی باختریا و بلخ به صورت بهاکتی-ایریا و بهالا-خه به ترتیب به معنی بسیار مقدس و شهر خجسته و مبارک است.
۱۲- محبوبیت بی نظیر شاهزاده گائوماته زرتشت حاکم بلخ چنان بوده است که هرودوت میگوید در مرگ او مردم آسیا (هند و آسیای میانی و ایران و آسیای صغیر و بین النهرین) دریغ خوردند و به سوگ نشستند. چنین محبوبیتی را در سمت بلخ و هند تنها شاهزاده گوتمه بودای بلخ و بامیان دارا بوده است.
صالح قرآن وهامان تورات در اصل همان سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) می باشند:
صالح زرین شتر یا مرد صالح دارای شتر مقدس در قرآن که قومش به سبب پی کردن شتر وی (یا بر اثر کشته شدن خود وی) به صیحۀ بلند آسمانی (به یونانی مِگا فونی) کشته میشوند، همان گائوماته زرتشت (بنا به برداشت مؤبدان عهد ساسانی یعنی سرود دان زرین شتر) است که قبیلۀ وی مغان در آن روز توسط داریوش و همراهانش به واقعه مغکشی (به یونانی یعنی ماگوفونی) گرفتار می گردند. نام قرآنی قبیلۀ وی ثمود (خوانندگان سرودهای دینی، معدومین) هم به وضوح اشاره به همین ماگوفونی (مغکُشی) است که در قرآن به مِگافونی یعنی کشتار با صیحۀ بلند آسمانی تعبیر و تفسیر شده است.
در کتاب اِستر تورات (ایشتار= آتوسا همسر گائوماته) نام گائوماته زرتشت به صورت هامان اجاجی (زمزمه کنندۀ بلندقامت) از خانواده همداتای (مجری قانون) معرفی گردیده است: درباب مورد غضب آسمانی و زمینی قرارگرفتن قبیلۀ مغان (عاد) در تورات باید بگوییم، چنان که هرودوت خاطرنشان میکند در روز قتل گائوماته (پاتی زیت) قتل عام بزرگی از مغان به راه افتاد. این واقعه در تورات به صورت اسطورۀ قتل هامان (نیک اندیش یا زمزمه کنندۀ یا پسرهوم، گائوماته زرتشت) به دسیسۀ استر (آتوسا) و مردوخای (شاهکُش) وجشن دشمن کشی یهود یعنی پوریم (به معنی لفظی بخت و قرعه= بلخ/ باختریا) متجّلی شده است: هرودوت نیز ازقرعه کشی داریوش وشش تن همدستان وی سرپادشاهی ایران سخن می راند که بعد ازقتل گئوماتای مغ و مغ کشان صورت گرفته است.
مطابقت لولوبیها با آریائیان هندی تبار ماقبل تاریخ فلات ایران
در بررسی تاریخ ایران باستان سنت شده است که هر کلمه دارای حرف "ل" را که در خود نام لولوبی ها هم دیده میشود کلمه ای غیر آریایی و غیر ایرانی فرض کنند در صورتی این حرف در زبان آریانهای هندی و سکایی استعمال فراوان داشته است و غالب نامهای جغرافیایی ماد کهن با زبان سانسکریت قابل تعیین و تبیین هستند. یعنی می توان تصور کرد پیش از آمدن آریائیان ایرانی که حرف "ل" در زبانشان رایج نبوده است شاخه ای از آریائیان هندی تبار در فلات ایران ساکن بوده اند و از اینجاست که لغات آریائیان هندی به میان کاسیان و هوری-میتانیان رسیده است. با توجه به مترادف شدن نامهای لولوبی و میتانی و ماننایی و ساگارتی و گور-ان در معنی غارنشین تصور من این است که نام رسمی و فراگیر این آریائیان هندی تبار ابتدا لولوبی بوده و بعد ساگارتی شده و بعد در مقیاس کوچکتر تبدیل به مُغ و گبر و گوران گردیده است. آریاییان کاسی شاخه هندواروپایی مجزایی از لولوبیان (میتانیان، ساگارتیان) بوده اند.
مطابقت قبیلۀ مُغان با گورانها، ساگارتیان، میتانیان و لولوبیان
١- ریشه قبیلۀ مادی مُغ را غالباَ مَگَ/مَغَ آورده اند و واژۀ مَغَ را در اوستا به معنی مغاک و غار و سوراخ گرفته اند.
٢- نام گورانها که از سمت ارس تا سمت ایلام پخش هستند در کُردی به صورت گَور- ان به معنی منسوبین به غار می باشند.
٣- نام مردم باستانی ساگارتی را که از سمت دریاچه هامون تا آشور پخش بوده اند به معنی غارنشین گرفته اند.
٤- نام مردم آریایی میتانی میان مردم قفقازی هوریان را میشود به صورت "مَئِثَ- نی" می توان به معنی دارندگان مساکن زیر زمینی معنی کرد. حتی نام ماننا در هیئت "مان-نی" به همین معنی است. در تاریخ ماد تألیف دیاکونوف منطقه ماننایی ارومیه، میتانی-هوری نشین معرفی شده است.
٥- نام مردم لولوبی را میشود زندگی کننده در میان لول/لوله ها (سوراخها و غارها) گرفت.
در واقع محل اماکن این مردم که در عهد باستان تحت نام لولوبی (از مرزهای اورارتو تا سمت اراضی بابل و عیلام ) و ساگارتی (زیکرتو در سمت میانه و زاکروتی در سمت کرمانشاه و اربیل) و میتانی (در سمت نواحی کُردنشین) و مُغ (از درون فارس تا قفقاز) نشان دهنده وسعت و گستردگی جغرافیایی قوم واحد بسیار بزرگی بوده است. یعنی مردم لولوبی بر خلاف تصور غالب ایرانشناسان همانند کوتیان (دارندگان توتم سگ) از بومیان غیر آریایی نبوده اند.
معتقدم از پنج قبیلۀ اتحادیه قبایل مادی باقی مانده در خبر هرودوت یعنی ستروخاتیان (نیرومند سخن گویندگان)، پارتاکانیان (مردم کنار رودخانه)، آریزانتیان (قبیله نجبا= مادها)، بودین ها (مردم وابسته به بوته مقدس) و بوسین ها (مردم وابسته به توتم بزکوهی) به ترتیب سورانها (سور-ری-انها/زازاکها، محکم سخن گویندگان، از اعقاب گومریان)، مردم ناحیه اصفهان، مردم الیپی (=نجبا، در بین همدان کرمانشاه)، لُرها (منسوبین به درخت نشاط آور) و کُرمانجها/شکاکها (خانوار منسوب به توتم بزکوهی، سکاها) بوده اند.
بررسی برخی نامهای فرمانروایان و نواحی و کوهستانها و رودخانه های لولوبی در زبان سانسکریت:
در زبان سانسکریت از نام فرمانروایان لولوبی ساتونی: حقیقی و ایما(ش)کوش: کشنده راهزن و تاردونی: کشورگشا، پیر مگرون: پر ثروت، آمینخا: خداداده، ایکی: فرمانروای دانا، لاسیرابی کوتی یا لولوبی به صورت لاسه رو- وی به کُردی: والامقام، لاپانائیلا (=لاوا- نائیرا): بُرندۀ نیرومند، کیوشبورا: فرمانروای مسلح معنی می دهند.
از نام شهرها لولوبی بارا (به صورت بهارا): انبار، کاک ری: برخوردار از باغ یا برخوردار از شمشیر و زیمری: زمستانی و هودون: محل جمع شدن و مه سو (به صورت مج جو): زیبا، ارزیو: بی گرد و خاک و سفید، اوزی: آرزویی، کینبا: محل غله معنی میدهند.
از نام نواحی و کوهستانها نام نیسیر، محل به بیرون جاری شدن، یاکینبا، محل غله جو، زرگاری، کوه زرین یا کوه کمربندی و رودخانه ای، نیکدی/نیکدیم: پاک و تمیز، ایرا: آب، غذا، زمین، باد، راحتی، سیماکی: مرز و سرحد یا محل سردسیری یا سیماشتو: محل سرما، آرزیو: توده ستونی، یا فید وبی گرد و خاک، کولار: کوهستان کناری. لالار: کوهستان میانی، سوانی: منسوب به سگ، نیش بی: باد زننده و بادگیر، پادیر (باتیر): جاده.
از رودها رادنو: آب و رودخانه، ادیر: برکت و افزایش دهنده.
در کردستان بلاگ مطلب نسبتاَ جامعی در بارۀ نامهای لولوبی آورده شده است که به خاطر آشنایی با آنها مطلب را به عینه نقل می نماییم:
لولوبی ها
در این جهان پر از رمز و راز به درازای تاریخ، تمدن های رشد نموده و شکوفا شدند، یکی از این تمدن های کهن و جنگجویی دوران بسیار دور قومی است به نام «لوللو» یا «لولوبی» که در پاره ای از متون باستانی به آنها برمی خوریم. ما در این مقال کوشیده ایم تا حد امکان گوشه های از تاریخ باستای سرزمین کردستان و گوشه های از تاریخ ناشناخته ای آنها را بیان کنیم.
بین النهرین از طرف مشرق به فلات ایران مشغول است که در نواحی کوهستانی و پرتگاه های غربی آن اقوامی به نام لولوبی ، گوتی و کاسی زندگی میکردند، نام این قوم و سرزمین طی دوره های مختلف بصورت های گوناگونی از این قبیل در میان پاره ای از منابع آمده است، لولوبوم، لولوبیوم، لولویو، لولوبی، لوللو در فاصله قرن 70- 15 قبل از میلاد، یعنی دوران اقتدار بابل کهن تلفظ واژه «لوللوم» رواج بسیاری داشته است. یک قرن قبل از دوران بابل کهن پادشاه مقتدر این قوم «آنوبانی نی» اسم این قوم را بدین شیوه نگاشته بود Lu_Lu_bi(ki)im ، لولوبیوم منگنه زده و کشیده و سفت شده لولوبوم بود و «ئوم» نیز پسوندی است آکدی ، «ki» نیز نشانه و نماد سرزمین بوده که می بایست به دنبال لولوبیوم نوشته می شد نه بدین شیوه.
شالمانصار یکم شاه آشور (1274-1224 ق.م) از این قوم به نام های لولوبی و لوللومی یاد کرده است، یعنی پادشاه معاصر وی «نبوکد نصراول» شاه بابل و معاصر شاهان آشور از این قوم با نام دیرینشان لولوبی سخن به میان رانده است. مرکز حکومت و فرمانروایی این قوم سلیمانیه امروزی در خاک کردستان عراق بوده است. اگرچه حدودشان بدرستی معلوم نیست، اما در لوحه که در زاب یا زهاب و از آنوبانی نی حمکران لوللو و گوتی کشف شده و متعلق به قرن 28 پیش از میلاد است، گفته می شود، قدیمیترین اسنادی که در باب این قوم در دست است یک کتیبه نارام سین که در حدود 2500 قبل از میلاد نوشته شده است. بنابر قول ژان دمرگان فرانسوی پادشاه مقتدر عیلام «شوتروک ناخونته» در حدود 1200 سال قبل از میلاد این سنگ کهن را که در شهر «سیپار» نزدیک بابل بوده بدست آورده و به نشانه پیروزی خود آن را به پایتخت خویش در شرق منتقل کرده و بروی آن سنگ شرح آن غلبه را به زبان عیلامی افزوده است، کتیبه نارام سین امروز با وجود مشکلاتی که دارد خوانده می شود. نارام سین در این سنگ نبشته شرح لشکرکشی و غلبه خویش را بر قوم لولوبی و طوایف دیگر که در اطراف دجله و دیاله بوده اند بیان می دارند، شند دوم راجع به لولوبی ها نقش معروف آنوبانی نی پادشاه مقتدر آنهاست که در ناحیه زهاب (سرپل زهاب) کرمانشاه واقع است. پادشاه در حضور الهه «ایشتار» که او را بر دشمنان پیروزی بخشیده است ایستاده و پا را برتن دشمنی که بر زمین افتاده نهاده است. طرز لباس و زینت و جامه پادشاه و الهه به خوبی نمایان است. این خدا به دستی نیزه ای گرفته و برآن تکیه کرده است و بدست دیگر طنابی گرفته و میخواهد به لب یکی از اسیران ببندد، اسیران همه برهنه هستند و دستشان را بر پشت بسته اند و آنها را بوسیله حلقه ای که از لب گزرانیده مثل حیوان رام کرده اند، این پادشاه در ستون یک نگاشته است:
«آنوبانی نی پادشاه توانا، پادشاه لولوبی نقش خود و نقش الهه ایشتار را در کوه «باتیر» رسم کرده، آن کس که این نقش و این لوح را محو کند به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم و بل و بلیت و رامان و ایشتار و سین و شمس ... گرفتار باد و نسل او بر باد رواد...»
ناحیه «هالمان» که در دوره اسلامی «حلوان» و امروزه زاب یا زه هاو (سرپل زهاب) است، جزو متصرفات لوللوها بوده، بنابر تحقیقاتی که دکتر «سپایزر» انجام داده ممکن است فرمانروایان قرن 18 و 19 پیش از میلاد آشور هم از اقوام لوللوها بوده باشند که به احتمال زیاد شاخه ای از آنها هم در سوریه می زیسته اند، در دوران ساراگون حکمران آکد پادشاه لوللو «لاسیرابی» نام داشته، براساس لوحه ای که مربوط به «نارام سین» حاکم آکد است و در بند «گاور» کشف شده است، سپاهیان آکد که به فرماندهی همین پادشاه نارام سین به سرزمین لوللو حمله ور شده و آن را به تصرف درآورده اند. مدت زیادی نگذشت که در زمان پادشاهی همین نارام سین لشکریان گوتی سپاهیان آکد را در هم شکستن و آن حکومت را منقرض کردند و در نتیجه سرزمین لوللوها هم آزاد شده و آن قوم بار دیگر استقلال خویش را بازیافتند. نارام سین در زمان سلطنت خود با اقوام غیر سامی «گوتی» و «لولوبی» که در دامنه های غربی زاگرس مسکن داشتند و برای تصرف «سوبارتو» تا حوالی دیاله پیش آمده بودند، جنگهای نموده که قبلاً بدان اشاراتی داشتیم، در روی تخته سنگی که در نزدیکی «دیاربکر» کشف شده به توسعه امپراتوری به طرف کوههای ارمنستان اشاره شده است ، با آنکه «شارکالی شاه» در برابر آنها ایستادگی کرده است، «آشور ناصیرپال دوم» در فاصله سالهای 884-880 قبل از میلاد چهار بار به سرزمین لوللو لشکرکشی کرده، در یکی از کتیبه های به جا مانده می گوید: سرزمین لوللو را حاکمی است بابلی به نام «نورآداد». این گفته نشان می دهد که شاید در این زمان ، سرزمین لوللو جزو متصرفات حکومت بابل بوده و در ضمن استقلال داخلی هم داشته است. لشکریان آشور از طریق دربند بازیانی که در آن زمان «بابیت» نامیده می شود وارد سرزمین لوللو شده اند. دربند بازیانی دارایی دیواری بوده که به دور آن کشیده شده بود و پشت آن دیوار قلعه اوزی قرار داشته است. لشکریان آشور که این راه را غیر قابل عبور یافته اند از طرسق کوههای پشت دربند به سرزمین لوللو داخل شده و شهرهای بابیت، دغارا، بارا و کاکری و بیست شهر دیگر را تصرف کرده اند تا بالاخر شهر «زیمری» را که پایتخت لوللوها بوده به چنگ می آورند. حاکم لوللو به نام «آمینخا» به کوهستان های چیا پناه برده و به قول «سرالمستید» آشورشناس، همراه عده ای فرمانده هانش در قلعه «نیسیر» یا «کینبا» یا «پیرمگرون» پناه می گیرند. ولیعهد آشور «شالمانصر» که فرماندهی لشکریان آشور را بعهده داشته به کمینگاه «آمینخا» حمله می برد و شکست خورده باز می گردد. چنین به نظر می رسد که سرانجام سازشی بین دو طرف به عمل می آید ، بعد از شکست «شالمانصر سوم» 773-883 قبل از میلاد از «سادوریس اول» حاکم «اورارتو» سرزمین لوللو برای مدتی جزو تصرفات شاه اورارتو محسوب شد. در اوسط قرن هشتم پیش از میلاد سرزمین زاموا بدست «آپلیا» حاکم شورشی آشور افتاد و در اواخر از طرف حکومت آشور، به نام لوللوم نامیده شد. سرزمین لوللوم در اواخر حکومت آشوریان دچار جنگ و جدال داخلی ناشی از شورشی های پادشاهان آشور شد و این وضع تا زمان پیدایش دولت ماد و زوال آشور ادامه داشت و بعد به تصرف دولت ماد درآمد و سومین پادشاه سلسله ماد «هوه خشتره» در دومین لشکرکشیش به نینوا پایتخت آشور از سرزمین لوللوم عبور کرد.
رشید یاسمی در کتاب کرد و پیوستگی نژادی می نویسد: لولوبی ها مالک دشت زهاب و شهر زور و سلیمانیه بودند.
دسته های این عشیره به سهولت می توانستند راههای کاروانی بابل را قطع کنند، راهی که امروز از کفری و کرکوکو آلتون کوپری می گذرد در تصرف آنان بوده است. به ظاهر چنین به نظر میرسد که قوم لوللو تمدنی مناسب داشته و بعد از ایجاد ارتباد با آکد از پیشرفت بیشتری برخوردار بوده است. در نوشتن خط اکد را قبول کرده و صنعتگرانی چیره دست بوده اند ، چنانکه «آشور ناصیرپال» صنعتگرانی از لوللو را به شهرهای آشور جهت رونق و ترقی کوچ داده و به شواهد آثار باقیمانده آشور لوللوها شهرهای زیادی داشته اند که دلیل رفاه و مدنیت این قوم بوده است. در روایات سلف نام یک پادشاه لوللوم مقدم برعهد «سارگین» مذکور است که اسم او «ایماکوش» بوده است، از پادشاهان این قوم میتوان به «ساتونی»، «لاپانائیلا» و از همه مشهورتر «آنوبانی نی» اشاره نمود. قبلا! نظر به این بود که این پادشاه در دوره آکد حکومت داشته ولی تازه ترین نظریه در این باره آن است که بعد از نارام سین و قبل از «گونگنوم» (لارسا 1932-1906 ق.م) در قید حیات بوده و فرمانروایی نموده است، در ازمنه بعد آنوبانی نی را از پادشاهان گوتی دانسته، او را شهریار شهر «گوته» شمرده اند، در افسانه های بابلی حاکی وحشت و دهشت مردم بابل از حمله طایفه گوتی است آنوبانی نی را بصورت جانوری عجیب رسم کرده اند. در نزدیکی این نقش ستون پیروزی تاردونی است، تاردونی پسر «ایکی» که کتیبه ای به زبان و خط آکدی دارد از خدایان بابل «شمس» و «اداد» یاری می طلبد. این تاردونی هم در این زمان میزیسته و ظاهراً از پادشاهان لولوبی باید شمرده شود. کوهستان های معروف «نیسیر»، «یاکینبا» یا کوه «زرگاری»، نیکدیم، نیکدی، ایرا، سیماکی، آرزو، کولار، لالار، سوانی، نیشپی یا کوه اورامان در این سرزمین قرار داشته و رودخانه های «رادنو» و «آدیر» هم در آنجا جریان داشته اند. همچنین از شهرهای مشهورشان می توان «بابیت»، «داغارا»، «بارا»، «کاکری»، «زیمری»، «هودون»، «مه سو» ، «آرزیو» و قلعه «اوزی»، «کینبا» اشاره داشت. مرز لوللوم از طرف جنوب به منطقه زهاب می رسیده و منطقه «هورین شیخان» گستردگی سرزمینشان بوده است ، مرزهای شرقیشان به «پنجوین» میرسید و اگر به طرف داخل تر پیش برویم در میابیم که مناطق «رانیه» و «قلعه دزه» بی هیچ شائبه ای جزو سرزمین لوللو بوده اند و میتوان به مرزهایشان در پشت زنجیره کوههای قندیل پایان داد.
منابع: ١- کرد و کردستان پرفسور زکی، محمدامین. ٢- تاریخ قدیم شرق نزدیک؛ مستر هول. ٣- کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی؛ یاسمی، رشید. ٤- گزارشهای باستانشناسی هیئت فرانسوی. ٥- تاریخ قوم لوللو، فاضل قره داغی (منبع کردستان بلاگ)
نام و نشان کوروش در روایات ملی ایران
نام کوروش (مانند سیلاب) مرکب از کور بلوچی یعنی رود کوهستانی و پسوند شباهت وَش فارسی یا کور بلوچی بعلاوه لوش کُردی (=روش) به معنی سیلابی است. نام یکی از پادشاهان عیلامی کیدین هوتران پسر کورلوش بوده است. از سوی دیگر کوروش تاریخی همان است که در اوستا تحت نام ثراتئونَ (ثری-تَو-اون= نهر نیرومند) و روایات حماسی و اساطیری ایران جایی تحت نام فریدون/فریتون (فریَ-توَ-اون= جاری شونده توانا) و جای دیگر با شخصیتی متمایز به نام لهراسپ (سیلاب تند و بر افکننده) به عنوان جانشین کیخسرو (کیاخسار، هوخشتره) ظاهر شده است. هیئت آگردات نام کوروش در نزد استرابون را نیز به صورت آ-ئوغرَ-داتَ A-oghra-data می توان به معنی مرد سیلاب تند و سریع یا به معنی مخلوق آتش (=آگرادات) گرفت. پس در واقع نام مقبره کوروش به صورت مادر سلیمان (در واقع مزار سیلاو مان= مزار مرد سیلاب مانند) درست برجای مانده است. در اینجا مطابق لغت نامه دهخدا سیل فارسی صورتی از کلمه سیر (پر و فراوان) است. همین جزء در نام سیر دریا نیز به کار رفته است. در اوستا اسطوره پائوروَ (پاروزن، از ریشه پرَوَ سانسکریت یعنی قایقرانی کردن یا پئورو- آوَ، پر آب و سیلابی) که در پیوند با ثراتئونه (=کوروش) است در اساس شرح استعاری نبرد سه ساله کوروش (فریدون) با ایشتی ویکو/آستیاگ (اژدهاک، ضحاک) است. در جلد اول یشتها، گزارش استاد پورداود در این باره می خوانیم:
"از برای من ای زرتشت اسپنتمان این ارویسور ناهید را بستای کسی که به همه جا گسترده و درمان بخشنده... او را کشتی ران پائوروَ ستایش نمود، وقتی که یل پیروزمند فریدون وی را در هوا به صورت یک کرکس به پرواز نمودن واداشت. از این جهت او سه روز و سه شب پی در پی برای خانه خویش در پرواز بود نمی توانست که (در آن) فرود آید. در انجام سومین شب او به سپیده دم رسید. در گاه بامداد روشن و توانا به اردویسور ناهید ندا در داد: ای اردویسور ناهید رود به یاری من به شتاب مرا اینک پناه ده. اگر من زنده به زمین اهورا آفریده و به خانه خویش رسم. هر آینه من از برای تو در کنار آب رنگها. هزار زَور از روی دستور تهیه شده و تصفیه گردیده آمیخته به هوم، آمیخته به شیر نیاز خواهم آورد. آن گاه اردویسور ناهید به صورت دختر زیبایی بسیار برومند خوش اندام، کمربند در میان بستۀ راست بالا، آزاده نژاد و شریف، از قوزک پا به پایین کفشهای درخشان پوشیده با بندهای زرهای زرین (آنها را) محکم بسته، روان شد. او بازوانش را محکم بگرفت، چست و چالاک، طولی نکشید که او را در یک تاخت تند سالم بدون ناخوشی و بی صدمه همانطوری که در پیش بود به زمین اهورا آفریده، به خان و مانش رساند."
یک شبانه روز در اینجا نشانه یک سال است. مورد مشابه روایت کتسیاس است هر بار دست بردن کوروش به گرفتن خورشید یک دهه به شمار آورده است: دینون به نقل از کتزیاس مینویسد که "کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بودهاست در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است". این خواب را برای وی چنین تعبیر کردند که سی سال فرمانروایی خواهد کرد. عنصر کرکس در این اسطوره اشاره به قداست مقام پائوروَ (کوروش سوم) دارد چه نوع کرکس ریشدار و استخوان خوار همان همای سعادت ایرانیان است که توسط ثراتئون دوم/کوروش دوم (توس چشمه نیرومند از خاندان نوذر= فرمانروایان نو/هخامنشی) به پرواز در آمده است. دو کرکس مقدس که در پیش داریوش (عقاب مانند) و همراهانش توسط هفت جفت عقاب فراری و زخمی میگردند اشاره به مقام قدسی برادر خواندگان بردیه (وهیزداته بردیه حاکم فارس و نیمه شرقی امپراطوری هخامنشی و گائوماته بردیه مغ حاکم بلخ و نائب السلطنه کمبوجیه) که بعد از شنیدن خبر شایعه مرگ کمبوجیه در مصر حکومت خویش در پئیشیا اوادا (نقش رستم) در فارس بر متصرفات هخامنشیان رسمی اعلام نموده بودند.
در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (توس نوذری) نواده آستیاگ و خواهر زاده کیاخسار (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است.
راجع به کوروش اول گفتنی است که در منابع آشوری در حدود سال ٦٤٩ پیش از میلاد از کوروش اول یاد شده است که فرزند خود آروکو را به گروگان نزد آشور بانیپال فرستاده بود. گروهی با توجه به کتیبه داریوش در بیستون که به اختصار هخامنش را جد اول کوروش نیای کوروش معرفی نموده است، وجود سه کوروش شجره نامه خبر هرودوت را قبول ندارند ولی داریوش جای دیگر در همین کتیبه بیستون میگوید که "هشت نفر پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم". تصور من این است که داریوش صرفاَ یک راست فرمانروایان هخامنشی شجره نامه خویش بر شمرده است نه مجموع دو شاخه خاندان هخامنشی پارس و انشان را که همانا داریوش، ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پیش دوم، کوروش اول، کمبوجیه اول و چیش پیش اول و هخامنش بوده باشد.
چندی پیش در این رابطه به دو مطابقت لهراسپ و فریدون روایات ملی با کوروش تاریخ مدون رسیده بودم:
١- مطابقت لُهراسپ با کوروش
مطابق شاهنامه پادشاه بزرگی که بعد از کیخسرو (کیاخسار) فرمانروای ایران میگردد لهراسپ است. در سانسکریت واژه لَهری به معنی موج بلند و وسیع و واژه سپَ در اوستا به معنی در هم شکننده آمده است. بنابراین می توان این نام شاهنامه ای را به معنی مَرد موج بلند و وسیع و سیلابی گرفت و آن به وضوح مطابق معنی نام کوروش در معنی مرد سیلاب مانند میگردد. می دانیم آستیاگ در رؤیایش کوروش نازاده را به صورت سیلابی می بیند که قاره آسیا را در خود غرق میکند. واقعه مرگ لهراسپ در سمت بلخ و ارتباطش با اسارت یهود هم یادآور کوروش است:
شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ ------ بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
بنابراین نام اَئوروت اَسپ را که هیئت اصلی نام لهراسپ بشمار می آید می توان در اصل در هیئت اَئوروتَ -سپَ به معنی موج سیلابی تند و در هم شکننده گرفت. چون جالب است که واژۀ اورمی در سانسکریت که معادل اَئوروَ و ائوروت اوستا به معنی تیز و تند می باشد به معنی موج نیز هست. بدین ترتیب اَئوروتَ- سپَ معادل لهراسب به همان معنی مرد موج تند و سیلابی بوده است.
در این رابطه گفتنی است دو پسر لهراسپ یعنی ویشتاسپ (سگ وحشی، ببر/پلنگ) فرمانروای کشور سفلی (اورارتو) و ماد و زریر (دانای دعاهای کهن) فرمانروای نواحی دروازه تنائیس (بین دربند قفقاز) تا دروازه کاسپی مطابق دو پسر خوانده کوروش یعنی مگابرن (برنده نترس) و سپیتاک (فرد سفید و مقدس) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس (دختر آستیاگ، همسر بعدی کوروش) هستند که کوروش ایشان از محل های فرمانروایی سابق برداشته و به فرمانروای گرگان و دربیکان سمت بلخ انتخاب کرده بود. هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان بلخ را همان زرتشت سپیتمان بلخ می داند.
٢- مطابقت فریدون با کوروش
چند شباهت بین کوروش و فریدون از محمدمهدی جوکار و من:
١- فریدون با دو دختر ضحاک ازدواج کرد، کوروش با دختر آستیاگ ازدواج کرد.
٢- فریدون ضحاک (اژی دهاک= اژدهاوش) را در دماوند درغل و زنجیر کرد به گزارش آستیاگ (اژدهاک= ثروتمند) به دستور کوروش دستگیر شد و به گزارش کتزیاس توسط عوامل خودسر کوروش کشته شد و به گزارش هرودوت تا پایان عمر در دربار بود.
٣- فریدون منقرض کننده حکومت ضحاک است و کوروش منقرض کننده حکومت آستیاگ.
٤- ضحاک طبق اساطیر پادشاهی ستمگر بود آستیاگ نیز به نقل از تواریخ فردی ستمگر بود آنچنانکه هرودوت درباره وی گوید «علت اصلی پذیرش یوغ پارسیان از سوی مادها پس از 128 سال فرمانروایی در آسیای علیا تا رود هالیس - جز در زمان سکاها- خشونت و سنگدلی و ستمگری آستیاگ بود!» ن.ک. کتاب 1 بند 130.
٥- فرار فریدون و مادرش فرانک (سیاهگوش) از مأموران ضحاک، شبیه نجات دادن کوروش کودک از امر قتل وی توسط آستیاگ و سپردن وی به دایه ای به نام سپاکو (سگ/سگ وحشی) است. (بند افزودۀ من)
٦- کتایه (درنده و پاره کننده در کُردی و سانسکریت) و برمایه (پردانش)، برادران کوروش در مقام همان مگابرن (ویشتاسپ، تیگران) و سپیتاک (زریادر، گائوماته بردیه) هستند. چه کتسیاس مگابرن را جایی پسر خوانده کوروش و جای دیگر برادر (در اساس برادر خوانده کوروش) معرفی می نماید. (بند افزودۀ دیگرمن)
اژی دهاک/ ضحاک اساطیری معادل کدام خدایان و پادشاهان است؟
١- در اوستا پایتختهای اژی دهاک شهرهای بَوری (بابل) و کویرینت (کرند) ذکر شده است. از آن جایی که مکان حکومت پادشاه معروف کاسیان یعنی آگوم کاک رمه (به ظاهر به معنی اژدهای دارنده شمشیر خونین) هم کرند (کرینتاش، کویرینت) و هم بابل بوده است، لذا وی را می توان اژی دهاک (ماروَش) عهد پیشدادی شمرد. در مورد خلق و خوی استبدادی وی باید گفت که وی بومیان شمال غربی فلات ایران را کوتیان بی خرد نامیده است. از آنجایی که دورۀ حکومت ضحاک در شاهنامه هزار سال ذکر شده است لذا معلوم میشود عنوان اوستایی اژی دهاک بر دیگر پادشاهان بابل نیز اطلاق شده است.
٢- در بابل تصور میشده است خدایی گیاهی به نام نین گیش زیدا، از هر شانه اش ماری رسته است.
٣- نام خدای ملی آشور یعنی آشّور به معنی خندان معادل نام عربی ضّحاک است. لابد معادل بابلی آشّور یعنی مردوک نیز که خدای ملی شهر بابل و سمبلش اژدهایی موش هوشو بوده است، اژی دهاک (ماروَش) به حساب می آمده است. در مجموع به نظر میرسد مرداس و ماردوش شاهنامه به جای مردوک، و ضحاک شاهنامه به جای آشّور بوده باشد.
٤- مترادف نام آستیاگ (ایشتویکو= ثروتمند) آخرین پادشاه ماد در شکل اوستایی اژدیاک (اژدهاک خبر موسی خورنی) در معنی دارا و ثروتمند در ظاهر به شکل اوستایی نام اژی دهاک (پادشاه ماروَش) نزدیک و با آن مشتبه میگردد. می دانیم اسطوره فریدون و ضحاک به داستان تاریخی کوروش و آستیاگ بسیار شبیه است.
فردوسی مرکز حکومت ضحاک را هوخت کنگ (محل گنج خوب) نامیده است که در سمت اروند رود (دجله) واقع بوده است. این بیش از آن که نشانگر هگمتانه (همدان) باشد، نشانگر بابل (بَوری اوستا) است چه هیئت اوستایی بَوری شهر بابل در شکل بَو (بئو)- ری (رَیه) یعنی محل با شکوه معنایی معادل با نام هوخت کنگ (هو- خت- کنگ= محل گنج خوب) دارد.
این همانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با کیانیان
ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما در ابتدا این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (٧١٥- ٧٦٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?٦٨٥- ٧١٥ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (٦٤٧- ?٦٨٥ ق.م)، فرائورت (٦٢٥-٦٤٧ ق.م)، کی آخسارو (٥٨٥- ٦٢٥ق.م) و آستیاگ (?٥٥٥- ٥٨٥ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟
١- ترادف نامها: به قول استاد پورداود عنوان کی (کَوَ) و نام کواد به معنی فرمانروا هستند. بر اساس اشاره دیاکونوف نام دایائوکو (دهیو- کَوَ) نیز به معنی فرمانروای کشور است.
٢- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند: کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو، آژدهاک. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو، اوپیته-اوپیس، خشثریتی پادشاه کاشان، فرائورت، کیاخسارو (هوخشتره) و آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید (یا کوروش سوم) و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.
٣- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو، رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.
٤- مطابقت وقایع و اخلاف: مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال٧١٥ قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد. مطابق هرودوت وی ٥٣سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال ٧٦٨ پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال ٧٠٥ پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال ٦٧٢ - ٦٧٣ پیش از میلاد که ایشپاکای (اسپارگاپیتس) و با پسرش پارتاتوا (لیکوس= تور/گرگ) باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال ٦٢٥ میلادی که مادیای اسکیتی (گنوروس) پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال ٥٩٧ پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو (هوخشتره) انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ ٥٥٧- ٧١٥ پیش از میلاد یعنی ١٥٨سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با ٢٢ سال حکومت)، کی آخسار (با ٤٠ سال حکومت) و آستیاگ (با ٣٥ سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کوروش، ٣٠ سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= منطقه کاشان) و خشثریتی پادشاه کارکاشی (= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریتی را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریتی. خشثریتی در جریان قیام مادها در سال ٦٧٣ پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال ٦٦٧ پیش از میلاد که در تعقیب خشثریتی به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریتی مکان فرمانروایی خویش را در سال ٦٧٣ پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
چرا کی اپیوه همان اوپیته/اوپیس فرمانروای مادی است؟
١- مطابقت نامها: یوستی نام اپیوه (ائیپی ونگهو) را مایل به نیکی معنی نموده و کلمه سانسکریتی اَئوپَیی-کَ که حاوی ریشه نامهای اوپیته (اوپی- یته، دادگر) و اوپیس (اوپی- ایس، خواهان عدالت) است به معنی دادگر، عادل و منصف است.
٢- مطابقت مکان و زمان: در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریتی سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای٧٠٦- ٧١٤ به سارگون دوم عنوان شده است: "نامه هابل.١٢٩: ... راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار) شدم به راماتی نامه نوشتم که: « کسان خود را بفرست.»"
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل ١٢٩ بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (٦٨١- ٧٠٥ پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (٦٦٩-٦٨٠ پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= سمت کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کَر- کا-شی/ساگ بیت= محل عمارتهای سنگی) محل فرمانروایی خشثریتی همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی پر از دژهای نیرومند) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-خشت-یان= محل دژ نیرومند) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ) ذکر شده است. هیئت اخیر یاد آور نام بسیار باستانی ورخشه (محل دژ نیرومند) یا همان ورهشی (مرهشی) است که مکان آن بین عیلام و سرزمین کوتیان ذکر شده است.
٣- مطابقت تعداد چهار پسر کی اپیوه با چهار پسر اوپیته/ اوپیس که سرانجام از اورارتو و ناحیه رودکها (در قسمت علیای رود قزل اوزن) به ناحیه پارتوکا (حوالی کاشان) روی آورده بودند. یعنی همانجا که خشثریتی (کیکاوس) علیه آشوریان قیام نمود.
چرا کی کاوس همان خشثریتی سومین پادشاه ماد است؟
١- ترادف نام و لقب: در اوستا لقب کیکاوس، نیرومند (= خشثره/خشتره) است و این به صورت خشثریتی (نیرومند باشنده) نام رسمی این فرمانروای مادی است.
٢- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کارکاشی (محل عمارت سنگی) یا همان کاشان (=محل عمارت) آمده بود که به نام بیت ساگ بیت (محل عمارت سنگی) نیز نامیده می شده است.
متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) که از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.
٣- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/ کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان (آشوریان) قرار گرفت. متقابلاً خشثریتی در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانيپال سپاهیان آشوری را که به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد: واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است، نه سمت زرنج. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. نام آذربرزین (یعنی آتش بلند پایه) با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن= آشوریان) در سمت شهر ساری مازندران نبرد می کند و نام داتام کادوسی اساطیری (یعنی مخلوق نیرومند) گواه آن هستند. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری یا مصالحه با خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد.
چرا فرود- سیاوش همان فرائورت است:
١- مطابقت نامها و خویشاوندی سببی با پارسها: در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (توس نوذری) نواده آستیاگ و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا به سهو کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است. یعنی در واقع کوروش نواده دختری آستیاگ اول (فرورتیش) همین کوروش دوم (بر اساس شجره نامه هخامنشیان در نزد هرودوت) بوده است نه کوروش سوم.
٢- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریتی در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی (داماد پادشاه آشور) در حوالی شهر گنجه اران به قتل رسید که هرودوت آن را به حساب آشوریان گذاشته است.
چرا کی خسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟
١- مطابقت نامها: سه نام کی خسرو (کی خشثرو یا کی آخسارو یعنی شهریار نیرومند)، کی آخسارو (شهریار نیرومند) و هئوسروَ (هئوسرونگهه، دارای شکوه و نیرومندی) با هم مترادفند: صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) یا کی خشثرو (شهریار نیرومند) است؛ در واقع عنوان اوستایی وی یعنی هئوسرونگهه نه چنانکه تصور شده به معنی نیکنام بلکه به معنی دارای سروری و بزرگی است یعنی مترادف با نام هوخشتره (یعنی دارای نیرومندی) است.
٢- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید (شهر زور) به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد. کی خسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (منظور اربیل) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.
٣- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.
٤- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش (فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند. مطابق اوستا و شاهنامه شکست دهندگان تورانیان (اسکیتان و سکاها) در عهد کیخسرو (کیاخسارو) سردارانش توس نوذری (کوروش هخامنشی دوم) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) بوده اند.
چرا آستیاگ همان آژدهاک (اژیدهاک مادی) است؟
١- مطابقت نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) با آژدهاک مادی (اژدیاک= ثروتمند) اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (فری- ایتی-ون یعنی جاری شونده توانا= ثراتئونه اوستا) و کوروش سوم (لفظاً مرد سیلابی) نیز به خوبی به هم می رسند.
٢- فردوسی مرکز حکومت ضحاک (آستیاگ و پادشاهان بابل) را هوخت کنگ (محل گنج خوب) نامیده است که در سمت اروند رود (دجله) واقع بوده است. این بیش از آن که نشانگر هگمتانه (همدان) باشد، نشانگر بابل (بَوری اوستا) است چه هیئت اوستایی بَوری شهر بابل در شکل بَو (بئو)- ری (رَیه) یعنی محل با شکوه معنایی معادل با نام هوخت کنگ (هو- خت- کنگ= محل گنج خوب) دارد.
در اوستا پایتختهای اژی دهاک شهرهای بَوری (بابل) و کویرینت (کرند) ذکر شده است. از آن جایی که مکان حکومت پادشاه معروف کاسیان یعنی آگوم کاک رمه (به ظاهر به معنی اژدهای دارنده شمشیر خونین) هم کرند (کرینتاش، کویرینت) و هم بابل بوده است، لذا وی را می توان اژی دهاک (ماروَش) عهد پیشدادی شمرد. در مورد خلق و خوی استبدادی وی باید گفت که وی بومیان شمال غربی فلات ایران را کوتیان بی خرد نامیده است. از آنجایی که دورۀ حکومت ضحاک (اژی دهاک) در شاهنامه هزار سال ذکر شده است لذا معلوم میشود عنوان اوستایی اژی دهاک بر دیگر پادشاهان بابل نیز اطلاق شده است. در بابل تصور میشده است خدایی گیاهی به نام نین گیش زیدا، از هر شانه اش ماری رسته است. نام خدای ملی آشور یعنی آشّور به معنی خندان معادل نام عربی ضّحاک است. لابد معادل بابلی آشّور یعنی مردوک نیز که خدای ملی شهر بابل و سمبلش اژدهایی موش هوشو بوده است، اژی دهاک (ماروَش) به حساب می آمده است. در مجموع به نظر میرسد مرداس و ماردوش شاهنامه در جایگاه خدایگانی به جای مردوک، و ضحاک شاهنامه به جای آشّور بوده باشد.
چرا لهراسپ مطابق کوروش و همچنین سپیتمه است؟
١- مطابقت نام لُهراسپ (مرد مواج و سیلابی) با کوروش (سیلاب مانند):
مطابق شاهنامه پادشاه بزرگی که بعد از کیخسرو (کیاخسارو) فرمانروای ایران میگردد لهراسپ است. در سانسکریت واژه لَهری به معنی موج بلند و وسیع و واژه سپَ در اوستا به معنی در هم شکننده آمده است. بنابراین می توان این نام شاهنامه ای را به معنی مَرد موج بلند و وسیع و سیلابی گرفت و آن به وضوح مطابق معنی نام کوروش در معنی مرد سیلاب مانند میگردد. می دانیم آستیاگ در رؤیایش کوروش نازاده را به صورت سیلابی می بیند که قاره آسیا را در خود غرق میکند. واقعه مرگ لهراسپ در سمت بلخ و ارتباطش با اسارت یهود هم یادآور کوروش است:
شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ ------ بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
بنابراین نام اَئوروت اَسپ را که هیئت اصلی نام لهراسپ بشمار می آید می توان در اصل در هیئت اَئوروتَ -سپَ به معنی موج سیلابی تند و در هم شکننده گرفت. چون جالب است که واژۀ اورمی در سانسکریت که معادل اَئوروَ و ائوروت اوستا به معنی تیز و تند می باشد به معنی موج نیز هست. بدین ترتیب اَئوروتَ- سپَ معادل لهراسب به همان معنی مرد موج تند و سیلابی بوده است. در واقع نام مقبره کوروش موسوم به مادر سلیمان در اساس مزار سیلاو-مان یعنی مزار مرد سیلاب مانند بوده است.
در این رابطه گفتنی است دو پسر لهراسپ یعنی ویشتاسپ (سگ وحشی، ببر/پلنگ) فرمانروای کشور سفلی (اورارتو) و ماد و زریر (دانای دعاهای کهن) فرمانروای نواحی دروازه تنائیس (بین دربند قفقاز) تا دروازه کاسپی (درواز خوار) مطابق دو پسر خوانده یا برادرخوانده کوروش یعنی مگابرن (برنده نترس) و سپیتاک (فرد سفید و مقدس) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس (دختر آستیاگ، همسر بعدی کوروش) هستند که کوروش ایشان از محل های فرمانروایی سابق برداشته و به فرمانروای گرگان و دربیکان سمت بلخ انتخاب کرده بود. هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان بلخ را همان زرتشت سپیتمان بلخ می داند.
در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (=توس نوذری یعنی چشمه توانا از خاندان حکومتی نو) نواده دختری آستیاگ (آستیاگ اول) و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است.
راجع به کوروش اول گفتنی است که در منابع آشوری در حدود سال ٦٤٩ پیش از میلاد از کوروش اول یاد شده است که فرزند خود آروکو را به گروگان نزد آشور بانیپال فرستاده بود. گروهی با توجه به کتیبه داریوش در بیستون که به اختصار هخامنش را جد اول کوروش نیای کوروش معرفی نموده است، وجود سه کوروش شجره نامه خبر هرودوت را قبول ندارند ولی داریوش جای دیگر در همین کتیبه بیستون میگوید که "هشت نفر پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم". تصور من این است که داریوش صرفاَ یک راست فرمانروایان هخامنشی شجره نامه خویش بر شمرده است نه مجموع دو شاخه خاندان هخامنشی پارس و انشان را که همانا داریوش، ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پیش دوم، کوروش اول، کمبوجیه اول و چیش پیش اول و هخامنش بوده باشد. در مورد عنوان خاندان فریدون یعنی آثویه (آسپیان، آسفیان) گفتنی است: آثویه (از ریشه سانسکریتی اَدهی یعنی محترم و نجیب) یادآور نام کمبوجیه (کامگار و دل پذیر زندگی کننده) و نیز عنوان آرتیان پارسها (پاک و درستکار) است. برهان قاطع نام آثویه را به معنی نفس کامل و نیکوکار آورده است.
٢- مطابقت لهراسپ/اوروت اسپَ/یرواند با سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ):
نام اوروت اَسپَ (در هیئت یروانت اَسپ= دارای اسب پیر یا پیری بر افکننده) با پوروشسپ (بنابر استاد پورداود دارای اسپان پیر یا پیری برافکننده،) مترادف است:
ادامه سلسله کیانیان (جای دیگر به صورت گودرزیان شاهنامه که افراسیاب را در کنار دریاچه چیچست دستگیر می نمایند) در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی) همان سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ که توسط کوروش به قتل رسید و همسرش آمیتیس (دختر آستیاگ) به همسری کوروش در آمد و پسرانش که همانا مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) بودند که این نوادگان دختری آستیاگ به صورت پسر خواندگان یا برادر خواندگان کوروش سوم (فریدون) در آمدند. این پسر دوم داماد کوروش و شوهر آتوسا دختر کوروش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کوروش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس (= مخلوق نیک مترادف همان هووی همسر زرتشت سپیتمان) در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
چرا ویشتاسپ کیانی همان مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده یا برادر خوانده کوروش است؟
مطابقت نامها: چهار نام مختلف وی یعنی مگابرن (درنده نترس)، ویشتاسپ در هیئت ویشتَ-سپ (سگ وحشی) تیگران (منسوب به ببر) و کتایه (درنده) مترداف هم هستند: کتایه (درنده و پاره کننده در کُردی و سانسکریت) و برمایه (پردانش)، برادران کوروش در مقام همان مگابرن (ویشتاسپ، تیگران) و سپیتاک (زریادر، گائوماته بردیه) هستند. چه کتسیاس مگابرن (برنده نترس) را جایی پسر خوانده کوروش و جای دیگر برادر (در اساس برادر خوانده کوروش) معرفی می نماید.
معنی نام ویشتاسپ هخامنشی (ویشتا- سپ) با توجه به نام پدرش آرشام (خرس نیرومند)٬ سگ وحشی (پلنگ/ببر) است. این معنی نام تیگران فرمانروای ارمنستان در عهد روی کار آمدن کوروش نیز است. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز ویشتاسپ کیانی برادر زریر- زریادر (دارنده سرودهای دینی کهن) را فرمانروای سرزمین سفلی (اور-آرتو= ملک پایینی) و ماد آورده و برادر کوچک وی زریادر/زریر را فرمانروای ماد شرقی (از دروازه تنائیس= دربند تا در بند کاسپی= دروازه خوار) دانسته است. این دو برادر کیانی که گسترش دهنده آئین مزدایی به شمار رفته اند٬ در روایات تاریخی یونانی تحت زوج نامهای «اوروپاست و سپنداته (گائوماته) » و «مگابرن و سپیتاک» نامیده شده اند. کتسیاس میگوید که کوروش این دو برادر را [از مکانهای قبلی شان] به فرمانروایی گرگان و دربیکان سمت بلخ بر گماشت. از اینجا معلوم میشود ارژا- سپ (سگ جنگی/ببر) سمت خیونان که با ویشتاسپ نوذری-هخامنشی (فرمانروای خراسان)[در آغاز قیام داریوش] نبرد کرده است٬ همین ویشتاسپ کیانی بوده است نامهای تیگران و اوروپاست (دم دراز نیرومند) و مگابرن (درنده نترس) وی نیز به معنی ببر بوده اند. و همانطور که هرتسفلد دریافته برادر وی سپیتاک (فرد سفید و مقدس٬ حاکم دربیکان سمت بلخ) همان زرتشت سپیتمان است. جالب است که نام پدر تیگران یعنی یرواند قصیرالعمر (کوتاه سلطنت) بدین صورت خود در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی دارنده پیری است و نام پدر زرتشت سپیتمان (یا همان زریر برادر ویشتاسپ) یعنی پوروشسپ نیز به معنی دارنده پیری برافکننده یا دارنده اسب پیر آمده است. موسی خورنی دو نام زنانه تیگرانوهی (درنده ماده) و زاروحی/زاروهی (ویرانگر و آسیب زن) را در رابطه با نام تیگران (ببر، بُرنده، درنده) فرمانروای ارمنستان در عهد آژدهاک (آستیاک) می آورد که در واقع نواده بزرگ دختری آستیاگ و پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) بوده است. از آن جایی که این تیگران مطابق همان مگابرن ویشتاسپ (ببر) یا همان کتایه (بُرنده) برادرخوانده/پسرخوانده کوروش است، لذا اولاَ معلوم میگردد که داستان عاشقانه شاهنامه ای گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون دختر قیصر روم مربوط به همین تیگران و همسرش زاروحی است. ثانیاَ نام زاروحی در ترکیب ایرانی و سامی آن یعنی زا- روحی می توانست به معنی زاده روح گرفته شود که این تقریبا همان معنی نام اوستایی و سانسکریتی منیژه یعنی زاده خیال است. لذا خود نام ویوَن (وی-وَن/گیو[ن]) یا همان بیژن در معنی درنده و کشنده دشمن (= بهرام) نیز مطابق همان نام تیگران (مگابرن ویشتاسپ) است.
به نظر میرسد داستان نبرد بیژن با گرازان اشاره به موضوع به تصرف در آوردن تیگران، گرجستان (ورژن) یا حتی گرگان (سرزمین فرمانروایی او در عهد کوروش) بوده باشد. احتمال دارد ملکه زاروحی اهل گرجستان بوده است چه موسی خورنی تیگران را فرمانروای گرجستان و اران (=آگوانک) نیز دانسته است.
زرتشت (زرتو-اَشت) به معنی دارای کالبد زرین و یا دانای سرودهای دینی کهن است و هیئت زرتوشترا (زرتو-اَشترا) ی نام وی هم به همین معنی دانای سرودهای کهن دینی است. در روایات زرتشتی ویشتاسپ نوذری و ویشتاسپ کیانی مشتبه شده و یکی گردیده است. لذا لهراسپ و ویشتاسپ کیانی و سپنداته به حلقه پادشاهان هخامنشی (نوذری) بعدی یعنی وهومن سپنداتان (خشایارشا)، ارتخشتر وهومن (اردشیر درازدست) و داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم) پیوسته اند و در جای کوروش سوم (یا آرشام)، ویشتاسپ هخامنشی و داریوش اول قرار گرفته اند.
قبایل ماد شامل کدام گروههای قومی بوده اند؟
بودین: يعنى مردم مربوط به بوته در نام لُر (مردم مربوط به درختان، اعقاب کاسیان) زنده مانده است.
بوسین: يعنى دارندگان توتم بزکوهی همان کردوخیان هستند که گروهی از سکائیان کیمری بوده اند و در اوستا نامشان به صورت خاندان فریان یعنی دوست ایرانیان ذکر شده است. کلمه سکا و کردوخ (=كَرد) و کُرمانج هر سه به معنی دارندگان توتم بزکوهی هستند. به سبب اسکان آنها در قسمت علیای رود دجله کتب پهلوی و اوستا دجله را رود ارنگ یا رنگها یعنی رود بزکوهی [یا رود سیلابی] گفته اند.
مغ ها: این نام مطابق با نام لولوبی (لولو-بی) میتانی (میته-نی) و ماننایی (مان-نی) و ساگارتی است که جملگی به معنی مردم غارنشین همان مردم آذربایجان و حوالی جنوبی و جنوب شرقی آن منظور هستند که نام شان در نام گورانهای باختران و آذربایجان (در مفهوم غارنشین) زنده است. در ویکیپدیای جمهوری آذربایجان واژه خدا در زبان لولوبی، کیور آمده است که به نظر میرسد با واژۀ اوستایی و سانسکریتی کَئیریه/کارو (کردگار، آفریدگار) مربوط بوده باشد. واژۀ کیور/خیور در نام ملکیور/ملخیور (سازنده شراب مقدس) یکی از سه مؤبد اساطیری مسیحیان که به دیدار عیسی مسیح نوزاد شتافته بودند، هم به معنی سازنده و آفریننده دیده میشود.
آریزانتیان: یعنی نجبای حکومتی ماد شامل مردم نواحی ماد مرکزی مطابق مردم الیبی (=نجبا، مادها) در سمت بین ری و کرمانشاهان بوداند.
ستروخاتیان: یعنی محکم سخنگویان یادآور کردان سورانی (سور-ری-ان ها= محکم سخنگویان کیمری) بوده اند. ریشه نام کیمری/گیمری به صورت گوم در سانسکریت به معنی همهمه کردن مانند زنبوران عسل معنی میدهد و گوم- ری در سانسکریت-کُردی و اوستایی: به معنی بلند همهمه کنندگان. این معنی در نام زازاک (دیملی) و سوران (سور-ری-ان) زنده است. ارمیای نبی در باب ششم کتاب خود در تورات از عبارت "به آواز خود مثل دریا طغیان خواهند کرد" در باره کیمریان/ سکائیان کیمری استفاده می کند. نام پرنده معروف به قمری نیز باید به سبب صدای همهمه وی بوده باشد.
پارتاکانیان: یعنی مردم کنار رودخانه همان مردم کنار رودخانه زاینده رود اصفهان منظور می باشند
منشأ داستان منیژه و بیژن
موسی خورنی دو نام زنانه تیگرانوهی (درنده ماده) و زاروحی/زاروهی (ویرانگر و آسیب زن) را در رابطه با نام تیگران (ببر، بُرنده، درنده) فرمانروای ارمنستان در عهد آژدهاک (آستیاک) می آورد که در واقع نواده بزرگ دختری آستیاگ و پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) بوده است. از آن جایی که این تیگران مطابق همان مگابرن ویشتاسپ (ببر) یا همان کتایه (بُرنده) برادرخوانده/پسرخوانده کوروش است، لذا اولاَ معلوم میگردد که داستان عاشقانه شاهنامه ای گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون دختر قیصر روم مربوط به همین تیگران و همسرش زاروحی است. ثانیاَ نام زاروحی در ترکیب ایرانی و سامی آن یعنی زا- روحی می توانست به معنی زاده روح گرفته شود که این تقریبا همان معنی نام اوستایی و سانسکریتی منیژه یعنی زاده خیال است. لذا خود نام ویوَن/ بیژن (درنده و کشنده دشمن= بهرام) نیز مطابق همان نام تیگران (مگابرن ویشتاسپ) است.
به نظر میرسد داستان نبرد بیژن با گرازان اشاره به موضوع به تصرف در آوردن تیگران، گرجستان (ورژن) یا حتی گرگان (سرزمین فرمانروایی او در عهد کوروش) بوده باشد. احتمال دارد ملکه زاروحی اهل گرجستان بوده است چه موسی خورنی تیگران را فرمانروای گرجستان و اران (=آگوانک) نیز دانسته است.
معانی نام کوروش
روایات اساطیری مربوط به کوروش نشان میدهند که نام او به سه معنی متفاوت گرفته میشده است:
١- دینون به نقل از کتزیاس مینویسد که "کوروش در زمانی که محافظ شاه ماد بودهاست در خواب دید که سه بار در حال دست بردن در خورشید است". کتزیاس و پلوتارک، نام کوروش را به معنی «خورشید» دانسته اند. به روایت کتزیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به معنی خورشید نامید». پلوتارک (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین مینویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنانکه میگویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژهای پارسی برای «خورشید» است».
از آنجایی که نامهای فریدون (فرَ-اید-ون) و آگرادات (آگرا-دات) وی را نیز می توان "بسیار سوزان و درخشان" و "مخلوق آتش" گرفت، لذا نام کوروش بدین معنی گرفته میشده است: جزء اول آن کو به در سانسکریت (کا در اوستایی) به معنی خواهان و پرستنده بوده و روچ (روش) در زبانهای هندوایرانی به معنی روشن و درخشان است. یعنی آن در مجموع به معنی پرستنده خورشید بوده است. دست به سوی خورشید بردن وی در رؤیا نشانگر این معنی است. لذا تفسیر کُردی نام کوروش به پسر خورشید هم تا حدودی درست می نماید. بنابراین جمشید در نام تخت جمشید (جمَ-شید) در معنی پسر یا همزاد درخشان (خورشید) اشاره به خود نام کوروش/فریدون بوده است. کوروش در ترکیب سانسکریتی کهو-روچ khu-ruch به معنی خورشید درخشان هم مترادف یمه خشئته اوستایی (= خورشید درخشان، جمشید) است.
در اسطورۀ آذری کوراوغلو، روشن (کوراوغلو) پسر مهتر اسبان علی کیشی (آلو کیشی، مرد آتش) و حسن خان (هَزن خان= خان ستمگر) مخاصم ایشان مطابق کوروش و مهتر اسبان و پدرش اویبار (مهتر، رکابدار) و آترادات (مخلوق آتش) پیشوای مردان در خبر کتسیاس است که چون این مهتر اسبان توسط ارباب مادی خود به شدت تنبیه شده بود، کوروش را به قیام علیه مادها تشویق می نماید.
٢- نام کوروش نظر به کلمه بلوچی کور (رود کوهستانی و سیلابی) و کولَ سانسکریت (=ساحل رودخانه بزرگ، کورَ) و نام رودهای کورای اران و کُر فارس، معنی مرد سیلاب مانند می داده است: هرودوت نیز در باب ماندانای باردار به کوروش در خواب آستیاگ میگوید که از وی چندان آب برفت که آسیا را در خود غرق نمود و خوابگزاران تفسیر کردند که فرزند نازاده ماندانا یعنی کوروش فاتح آسیا خواهد شد. ولی نام فریدون را میشود علاوه بر جاری شونده توانا (ثراتئونه) به معنی مرد دوست منش (هخامنشی) و به معنی بسیار پر جشن و فروزان (آگرادات) نیز گرفت.
٣- نام کوروش نظر به کورنگَ (بزکوهی و قوچ وحشی) در سانسکریت به معنی بزکوهی و قوچ وحشی است، چون در زبانهای ایرانی جزء اَنگَ آن قابل تبدیل به پسوند به "اَنگهه" و "ه" بوده است چنانکه هئوسرونگهه اوستایی به هئوسروه تبدیل شده است. از روی این معنی نام کوروش است که عنوان ذوالقرنین توراتی و قرآنی یعنی قوچ صاحب دو شاخ برای کوروش پدید آمده است. از سوی دیگر جالب است کر و کَور و کور در زبان کردی به ترتیب به معنی "تکه شاخ و تکه سنگ و کوه سخت و مرتفع"، "بُز و سنگی" و "کوهستانی" بوده و khurati {khur} در سانسکریت و کَر اوستایی به معنی بریدن هستند، لذا کورنگَ به معنی "بزکوهی و قوچ وحشی دارای شاخ و اندام برنده سنگی" بوده است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر