یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹
معنی لفظی نامهای تات و کوتی
آگوم کاک رمه (اژدهای شمشیر خونین) پادشاه کاسی اواسط سده شانزدهم پیش از میلاد در کتیبهً خود از کوتیان بی خرد در سمت آذربایجان یاد می کند. بقایای همین مردم بومی کوتیان ساده زیست با جمجمه مدور را می توان در تبار مردم تات (دنباله روها، رعیت ها، تابع ها) در سمت شمال غرب ایران پیدا کرد. خود نام کوتی را هم می توان به معنی سگپرست و هم ساده زیست و پست فرهنگ گرفت.
نامهای کوتی ها و بودیان ماد در کلمات هندوایرانی کوتی (سگ) و بودها (سگ) به هم می رسند.
سهشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹
مرکزیت بلخ و بامیان در نقشهً تبتی کهن
در نقشه جهانی هندوان در سمت شمال شهری به نام سیدذه پورای یعنی شهر رهبر آرمانی و پیروزمند (یعنی مکان گوتمه بودا) خوانده شده است مطابق با ناحیهً بلخ شایگان یعنی شهرهای باستانی سه گلوی بلخ و مزارشریف و بامیان است. معلوم است که مردم هندوستان و تبت در حدود دوران ما بین 500پیش از میلاد تا 500 بعد از میلاد بلخ و بامیان را به سبب مرکزیت آن بر جهان آیین بودایی تقدیس می نموده اند. مردم هندوستان آن را به عنوان شهر رهبر آرمانی در رأس و شمال زمین قرار داده و در تبت آن را به عنوان مکان مرکزی آیین و جهان بودایی در میانهً زمین نشانده اند که به سبب وجود همان معبد نوبهار بلخ (دیر مرکزی بلخ) در آنجا بوده است.در توصیف این مکان مرکزی نقشهً تبتی از باغ صلیب شکسته یا نه طبقه است، اسم برده اند که همان محل مجسمهً های بزرگ بودا در بامیان است که به ارتفاع 50 و 33 متر بوده اند. باغ چرخ که علامت آیین بودایی بزرگ (=ماهایانا) است که در کاپیسی در سمت جنوب شرقی بلخ و بامیان قرار داشته است و باغ لوتوس (محل درختان مقدس سرو) همان بغلان (محل باغ خدایگانی) است. لذا دست آخر از باغ نفیس این نقشه هم جز خود همان معبد نو ویهار بلخ مراد نبوده است. گروهی با علایق ملی گرایانه بدون دلیل خاصی نقشه مرکزی را پاسارگاد دانسته اند. در حالی که در عهد بودایی شدن تبت پاسارگاد شکوه سیاسی خود را از دست داده بود و این نقشه هم نقشه راهبان بودایی تبت بوده است نه عاشقان تبتی امپراطوری اشکانی و یا ساسانی آن هم به مرکزیت تخت جمشید سوخته و دخمه های پاسارگاد و نقش رستم متروک.
یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹
زرتشت زمان آستیاگ و کورش که به عصر حجر برده شده است
به قول دوستمان قاسم طلاوری "ما فیلسوف بنیانگذار مکتب فلسفه ای خاص نداشتیم" حال بدین عنوان شاخدار برمی خوریم ؛ "پیشگامی یونان یا مرده ریگ ایران باستان !؟" (دانش و آموزش و فرهنگ در ایرانِ کهن/ برگرفته از کتاب: آموزش فرهنگ دکتر فریدون جنیدی / سروش سکوت) و این جماعت زرتشت سپیتمان را برای فیلسوف اصیل نمودن اش به عصر حجر می برند. در حالی که هرتسفلد عهد جنگهای به اصلاح جهانی وی را در وجود سپیتاک پسر سپیتمه فرمانروای بلخ و دربیکان شناسایی نموده بود.
Mencius läran
Mencius menar att det är härskarens uppgift att se till att folket har det bra och utvecklas både materiellt och andligt. Den som styr landet ska agera så som en landsfader och med sitt eget goda uppförande vara ett föredöme för folket. På så sätt kommer härskaren mycket längre än genom att styra med hot eller våld. Det är först när härskaren själv agerar föredömligt som han kan förvänta sig att ha folket på sin sida. Hur man styr skiljer kungen från despoten. Enligt Mencius är människan i grund och botten god och om härskaren styr på ett fördömligt sätt kommer folket att följa efter. Om en härskare inte följer sin egen goda natur utan uppför sig som en tyrann och missbrukar sina befogenheter, ja då har folket rätt att avsätta sin härskare eller t.o.m. rätt att döda honom.
En människa kan göra onda saker trots att han av naturen är god, men det sker endast om människan inte har fått den rätta vägledningen och utbildningen. En människa har medfödda goda egenskaper som ingen annan art har och i rätt omgivning och med en god utbildning kan alla utvecklas till att bli goda människor.(Wikipedia)
En människa kan göra onda saker trots att han av naturen är god, men det sker endast om människan inte har fått den rätta vägledningen och utbildningen. En människa har medfödda goda egenskaper som ingen annan art har och i rätt omgivning och med en god utbildning kan alla utvecklas till att bli goda människor.(Wikipedia)
نقد یک عبارتی برداستان تربیت نا اهل را
طایفه ای را کشتار کرده و فرزندی از ایشان را به ناز و نعمت پروردند. می خواستند که این فرزند بی خیال دوستان فقیر خویش که از بی فرهنگی و بی غذایی به راهزنی روی آورده بودند؛ فراموش کرده و بی غیرت و بی خیال گذشته ها و عاصی شاه بد یا یک کمی خوب نگردد؟ عقل سلیم دو راهی میرود. من حکم دوم سعدی را برای این عهد ابداً نمی پسندیدم بلکه همان اولی را می پسندم حتی جرم در حد غیر قابل تصور در مورد وی مرتکب شده باشند. ادامه راه خلاف باعث عصیان شده است:شاه عقلی هم در سر داشته و از نتایج کشتار خویش و از حس انتقام احتمالی جوانک بیمناک بوده است گرچه راه حل نه در کشتار راهزنان شکم خالی بلکه ایجاد سد و چاه آبی برای ایشان بوده است که مزدک بامدادان از نیسای میانی سمت میمنه افغانستان به پیروی از منسیوس وزیر خردمند چینی آن را دریافته بود:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد.
.شما هم می توانید قضاوت خود را داشته باشید
گلستان سعدی : حکایت در عبرت پادشاهان 5
شرح داستان
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد.
.شما هم می توانید قضاوت خود را داشته باشید
گلستان سعدی : حکایت در عبرت پادشاهان 5
شرح داستان
طايفه ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب . بحکم آنکه ملاذی منيع از قله ی کوهی گرفته بودند و ملجاء و ماوای خود ساخته . مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ايشان مشاورت همی کردند که اگر اين طايفه هم برين نسق روزگاری مداومت نمايند مقاومت ممتنع گردد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سخن بر اين مقرر شد که يکی به تجسس ايشان برگماشتند و فرصت نگاه داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده ، تنی چند مردان واقعه ديده ی جنگ ازموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند . شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند ، نخستين دشمنی که بر سر ايشان تاختن آوردد خواب بود . چندانکه پاسی از شب درگذشت ،
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از کمين بدر جستند و دست يکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند . همه را به کشتن اشارت فرمود . اتفاقا در آن ميان جوانی بود ميوه ی عنفوان شبابش نورسيده و سبزه ی گلستان عذارش نودميده . يکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمين نهاد و گفت : اين پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ريعان جوانی تمتع نيافته . توقع به کرم و اخلاق خداونديست که به بخشيدن خون او بربنده منت نهد .. ملک روی از اين سخن درهم کشيد و موافق رای بلندش نيامد و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد بر نخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را طوعا و کرها پسنديد و بر حسن رای ملک آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه دام ملکه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت براوردند و استادان به تربيت همگان پسنديده آمد . باری وزير از شمايل او در حضرات ملک شمه ای می گفت که تربيت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قديم از جبلت او بدر برده . ملک را تبسم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
سالی دو برين برآمد. طايفه ی اوباش محلت بدو پيوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزيبر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قياس برداشت و در مغازه ی دزدان بجای پدر نشست و عاصی شد. ملک دست تحير به دندان گزيدن گرفت و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان
پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹
بیوگرافی - سوسن
سوسن زنی با شخصیت بود و هیچ وقت گذشته خود را فراموش نکرد و همیشه یار مستمندان بود. او در تأسیس چند پرورشگاه سهیم بود. او سرپرستی چندین کودک بی سرپرست را مادرانه بعهده گرفت. او با دیدن هر فقیری اختیارش را از دست می داد و توشه و مزد زحماتش را بین آنان تقسیم می نمود. او درد فقیری و نداری و بی کسی و زندگی پرورشگاهی را چشیده بود. سوسن نامش گل اندام طاهرخانی بود متولد اردیبهشت ماه ۱۳۲۱در قصر شیرین. نام پدرش ابراهیم نام مادرش بلقیس بود. بعد از از دست دادن پدرش در یک حادثه تصادف که خودش هم مجروح گشت به اتفاق مادرش به تهران آمد.
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشین دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بیچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ریز و کم بینش دلسوزی می کردند بیشتر پول می دادند مادر او که در مدیحه سرایی و ذکر علی علی و حسین حسین مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرایی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بیماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در همسایگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعیت سوسن مطلع شد و پس از درگیری کار آنان به کلانتری کشید. آن روز سوسن ۱۲ سال بیشتر نداشت و با توضیح وضعیت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پلیس وقت جدا شد و به یک پرورشگاه در خیابان مولوی سپرده شد .
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه دیگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشید مردای و یار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جمیله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پایش باز شد و تا آنجا پیش رفت که توانست در شکوفه نو یکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جایی برای خود باز کند. آقا رضا سهیلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پایش به رادیو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنین توسط زنده یاد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جمیله باعث شد که جمیله هم بتواند به دربار رفت و آمد نماید. در بیشترین مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در یک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدایایی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زیادی داشت ولی در موقع فرار از ایران قاچاقچیان در ترکیه مقداری از آن را ربودند.سوسن پس از انقلاب توسط یک بازاری مرغدار و سوپر مارکت دار در شمیران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدین ترتیب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گیشا و پس از آن به علت گرانی جا نزدیک به چهار راه سیروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قدیم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگیری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که دیگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طریق کوه به ترکیه و سپس لندن و بعد به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد
مطلب و ترانه ها در این آدرس [لا اقل برای من]قابل دسترسی است:"سوسن آلبوم های جدید آهنگ ها متن ترانه ها - ایران ترانه"
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید ...
www.backupflow.com/person/130.htm - Cached - Similar"
"
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشین دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بیچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ریز و کم بینش دلسوزی می کردند بیشتر پول می دادند مادر او که در مدیحه سرایی و ذکر علی علی و حسین حسین مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرایی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بیماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در همسایگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعیت سوسن مطلع شد و پس از درگیری کار آنان به کلانتری کشید. آن روز سوسن ۱۲ سال بیشتر نداشت و با توضیح وضعیت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پلیس وقت جدا شد و به یک پرورشگاه در خیابان مولوی سپرده شد .
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه دیگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشید مردای و یار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جمیله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پایش باز شد و تا آنجا پیش رفت که توانست در شکوفه نو یکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جایی برای خود باز کند. آقا رضا سهیلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پایش به رادیو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنین توسط زنده یاد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جمیله باعث شد که جمیله هم بتواند به دربار رفت و آمد نماید. در بیشترین مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در یک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدایایی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زیادی داشت ولی در موقع فرار از ایران قاچاقچیان در ترکیه مقداری از آن را ربودند.سوسن پس از انقلاب توسط یک بازاری مرغدار و سوپر مارکت دار در شمیران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدین ترتیب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گیشا و پس از آن به علت گرانی جا نزدیک به چهار راه سیروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قدیم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگیری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که دیگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طریق کوه به ترکیه و سپس لندن و بعد به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد
مطلب و ترانه ها در این آدرس [لا اقل برای من]قابل دسترسی است:"سوسن آلبوم های جدید آهنگ ها متن ترانه ها - ایران ترانه"
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید ...
www.backupflow.com/person/130.htm - Cached - Similar"
"
چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹
ایل بویر احمد همان اتابکان هزار اسبی کهن این منطقه است
بویر احمد (بئور-اکبت اوستایی= یعنی مجمع هزار نفری) که گروه اصلی آن باوی (بئو[ن]ی=هزار نفری) نیز نامیده شده است. از تشکیل دهندگان اتابکان لر بوده اند. چه کهگیلویه (کوهستان جنگلی) و بویر احمد درست همان جایی است که اتابکان بزرگ یا هزار اسبی (هزار سپاهی) در آن می زیسته اند.
گستره حکومت اتابکان لُر
در بسط و توضیح اینکه خود هزار اسپی ها باید همان بویر احمدی ها باشند، گفتنی است: چون نامهای ایلات جاکی (مترادف با زمیگان کهن)، چرام، دشمن زیار و بویر احمد (مترادف با باوی= بئونی اوستا) در چهارمحال بختیاری و بویر احمد به ترتیب به معانی صاحبان زمینهای ییلاقی و قشلاقی، رمه سفید، ستم کننده به دشمن و ده هزار نفری می باشند. یعنی ایل باوی کنونی (بویر احمد، بئور-هم-ئیتی کهن) با تعداد نفرات کثیر بزرگترین ایل منطقه و اعقاب همان اتابکان هزاراسبی لًر بوده است.
گستره حکومت اتابکان لُر
در بسط و توضیح اینکه خود هزار اسپی ها باید همان بویر احمدی ها باشند، گفتنی است: چون نامهای ایلات جاکی (مترادف با زمیگان کهن)، چرام، دشمن زیار و بویر احمد (مترادف با باوی= بئونی اوستا) در چهارمحال بختیاری و بویر احمد به ترتیب به معانی صاحبان زمینهای ییلاقی و قشلاقی، رمه سفید، ستم کننده به دشمن و ده هزار نفری می باشند. یعنی ایل باوی کنونی (بویر احمد، بئور-هم-ئیتی کهن) با تعداد نفرات کثیر بزرگترین ایل منطقه و اعقاب همان اتابکان هزاراسبی لًر بوده است.
سهشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹
تفسیر و بررسی موضوع تیر اسطوره ای آرش کمانگیر
آرش (ائیریو-خشیه= اِره نیرومند یا پهلوان آریایی) مطابق تیر یشت از کوه ائیریوخشوث (محل تجمع آریائیان) به سوی کوه خوانونت (کوه درخشان= بامیان یا سفیدکوه در افغانستان در سرچشمه مرو رود) تیری انداخت." مطابق اخبار عهد اعراب تا که مرز بین ایران و توران را نشان دهد. در حالی که مرزهای نامشخص ایران و توران اساطیری در این حدودها نبوده است. مشکل بر این بوده است که عنوان افراسیاب (پر آسیب) صرفاً لقب مادیای اسکیتی تصور میشده است؛ در حالی که از منوچهر زمان آرش و خصم وی همانا مامیتی- آرش-و فرمانروای مادی سمت قزوین و زنجان همدست (به احتمال زیاد برادر خشثریتی= کیکاوس پادشاه ماد در ناحیه کاشان) و اسرحدون پادشاه قصی القلب آشّور مراد بوده است که بعد از دور شدن همدستان اسکیتی یا همان تورانی مادها به سوی شمال سرزمین ماد را مورد خشم و یرانگری خود قرار داد. هر دو فرمانروای مادی به سوی کوههای البرز پناه بردند. حماسهً اصلی سرانجام از فرود آمدن خشثریتی از البرز به شهر آمل پدید آمد که در عهد جانشین آشور بانیپال واقع شد و امپراطوری ماد با کشتار آشوریان محاصرهً کننده شهر آمل توسط آترادات پیشوای آماردان (گرشاسپ، رستم) در پای حصار شهر آمل [محل هفتخوان رستم] مستقل شد و رو به گسترش رفت. بنا به اسطوره آرش (در واقع مامیتی – آرشو) وی نیز به رشته کوه البرز در سمت رویان پناه برده بود. در اساس این حماسه از قیام همزمان مامیتی آرشو با خشثریتی سخن به میان می آورد. مطابق اخبار آشوریان و نصّ صریح اوستا و کتب پهلوی اوپیته (اپیوه فرمانروای مادی سمت شهر کاشان) چهار پسر داشت که همزمان در نقاط مختلف ایران حکومت نمودند. دو فرزند اولی همین نامبردگان فرزند سوم دوساننی (دوراسرو) و فرزند سوم که در سمت مادهای دوردست (کرمان) حکومت میکرده است. نامش در منابع آشوری ذکر نشده است. اوستا عنوان وی را کوی وی آرش (یعنی کسی که دلیری ننمود، یعنی در قیام ماد شرکت ننمود) ذکر نموده است. در فقرات 37 -38 تیر یشت آمده است: " ستاره رایومند و فرهمند تیشتر (ایزد آهنگری و مسگری و رعد ایرانیان، مطابق هرمس یونانیان در عرصهً علم نجوم کهن یا همان تیر، اره- آداد بابلی ها ایزدان مرگ و رعد) را می ستائیم که چست بدان سوی گراید، چست به سوی دریای فراخکرت (خلیج فارس یا دریای مازندران) تازد؛ مانند آن تیر در هوا پرّان که آرش، بهترین تیر انداز آریایی از کوه ائیریو خشوث به سوی کوه خوانونت انداخت. آنگاه اهورامزدا (ایزد عقاب وش آسمان) به آن تیر جان بدمید. امشاسپندان و مهر از برای آن راه آماده ساخته و از پی آن اشی (فرشتهً توانگری) نیک و بزرگوار و پارندی (فرشتهً پرنده شکل گشایش و بخشایش) به گردونهً سبک و چست بر آمده، از پی آن روان شدند تا اینکه آن تیر به کوه خوانونت فرود آمد."
معلوم است اساس اسطوره حماسی اساس تاریخی درست ندارد و به رقابت و چشم هم چشمی مردم مادی سمت میانه – قزوین (محل حکومت مامیتی آرشو) با مردم مادی و آماردی کاشان- آمل پدید آمده است. فردوسی نیز در اصالت تاریخی این گفته های اساطیری تردید نموده و حتی از آوردن داستان این اسطوره در شاهنامه خود داری نموده است. در این اسطوره صحبت از فرود آمدن تیر آرش بر درخت گردویی (گوزی) در کنار جیحون است که باید ناحیه جوزجان افغانستان مراد باشد. در عهد اعقاب خشثریتی (کی کاوس) یعنی فرائورت (فرود-سیاوش) و پسر فرائورت یعنی کی خشثرو (کیاکسار هرودوت، همان کیخسرو، هوخشثره) بود که امپراطوری ماد از سمت شرق به بلخ و بامیان و جوزجان رسید. یعنی تیر آرش (مامیتی- آرشو) به رهبری برادر زادگانش بدان نواحی رفت نه به یاری خداوندگانی که موبدان ردیف کرده اند.
معلوم است اساس اسطوره حماسی اساس تاریخی درست ندارد و به رقابت و چشم هم چشمی مردم مادی سمت میانه – قزوین (محل حکومت مامیتی آرشو) با مردم مادی و آماردی کاشان- آمل پدید آمده است. فردوسی نیز در اصالت تاریخی این گفته های اساطیری تردید نموده و حتی از آوردن داستان این اسطوره در شاهنامه خود داری نموده است. در این اسطوره صحبت از فرود آمدن تیر آرش بر درخت گردویی (گوزی) در کنار جیحون است که باید ناحیه جوزجان افغانستان مراد باشد. در عهد اعقاب خشثریتی (کی کاوس) یعنی فرائورت (فرود-سیاوش) و پسر فرائورت یعنی کی خشثرو (کیاکسار هرودوت، همان کیخسرو، هوخشثره) بود که امپراطوری ماد از سمت شرق به بلخ و بامیان و جوزجان رسید. یعنی تیر آرش (مامیتی- آرشو) به رهبری برادر زادگانش بدان نواحی رفت نه به یاری خداوندگانی که موبدان ردیف کرده اند.
دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹
بررسی کوتاهی در باب نامهای اساطیری سنگهواک و ارنواک
اکنون که باز بر روی موضوع شامیرام و سمیرامید (سمیرامیس) باز میگردم. برای آنها در زبانهای سامی (عربی، آرامی و غیره) و ایرانی می توان معانی مادر با بصیرت و مادر دانا را در نظر گرفت. با منظور داشتن این معانی نامهای اوستایی سنگهواک (دانا) و ارنواک (نیرومند کردار) به ترتیب اشاره به همان دختران معروف آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) یعنی "آموخه" (آموخته و دانا) و "آم-ایتیدا" (نیرومند کردار) میشود که نگارنده قبلاً برای آنها ترتیب بر عکس انتخاب نموده بود. می دانیم آمیتیدا همان مادر سپیتاک زرتشت است. این آمیتیدا با سپیتمه مغ پادشاه ولایات جنوب قفقاز ازدواج نموده بود و مگابرن ویشتاسپ و برادرش سپیتاک زرتشت (زریر، گائوماته بردیه) حاصل این ازدواج بود. بعد از قتل سپیتمه، آمیتیدا به دربار کورش برده شد و سپیتاک زرتشت به مقام دامادی کورش و ازدواج با آتوسا رسید و محل حکومتش از ولایات جنوب قفقاز به بلخ منتقل شد. خواهر آمیتیدا یعنی آموخا در بابل ملکه با قدرتی شد و دژ حصاری بزرگ بابل به روش مادی به نام باغهای معلق بابل به نام وی ساخته شد (در واقع از ترس پادشاه ماد و سرداران پارسی وی). نام این دو خواهر در تورات به صورت عاده (انجمنی، مغ) و ظّله (دلخوشی) بیان شده و دختران لمک (ثروتمند، نیزه ور= آستیاگ) یاد شده اند. شامیرام (مادر با بصیرت و دانا) در واقع لقب آموخا بوده است. مادر سپیتاک زرتشت نه به دانایی بلکه به شجاعت خود معروف بوده است که مطابق روایات مغان در کتب پهلوی وی زرتشت کودک را از کنام گرگان بیرون کشید و گفت بعد از این اگر رغه (مراغه) و نوتر (سرزمین نوذریان=پارس؛ یا نوهاتر بین النهرین) به هم بپیوندد کودک را به دست کسی نخواهم سپرد. در کورشنامهً گزنفون از وی تحت نام پانته آی نقابدار به عنوان ملکه شوشی قره باغ (ورجمکرت) نام برده شده است که در روایات شاهنامه در اسطورهً گرد آفرید از آن نشان می یابیم.
یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۹
مدرسین و طلاب قم و نجف چه می خواهند بگویند؟
"تقلید از مراجعی که با دیدار خویش از آقای خامنه ای تمامی نصوص صریح اسلامی و مسلمات و ضروریات فقه و شرع را نقض نموده اند باطل و حرام است...
بیانیه شماره ۱۴ مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن)
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (احزاب،۲۳)
از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
ملت مظلوم و ستمدیده ایران!....."
(انقلاب اسلامی).
بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:
« خفتـه را خفتـــه كی كنـــد بیــــدار »
مــــــرد بــــــایـــد كـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،
ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار
صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه
بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتـــم میـــان عـــالم و عــابد چـه فرق بـود،
تا اختیار كـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟
گفت: آن، گلیم خویش به در میبرد ز موج،
وین، جهد میكند كه بگیرد غـــریـق را
(گلستان سعدی، قرآن عجم)
بیانیه شماره ۱۴ مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن)
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (احزاب،۲۳)
از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
ملت مظلوم و ستمدیده ایران!....."
(انقلاب اسلامی).
بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:
« خفتـه را خفتـــه كی كنـــد بیــــدار »
مــــــرد بــــــایـــد كـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،
ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار
صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه
بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتـــم میـــان عـــالم و عــابد چـه فرق بـود،
تا اختیار كـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟
گفت: آن، گلیم خویش به در میبرد ز موج،
وین، جهد میكند كه بگیرد غـــریـق را
(گلستان سعدی، قرآن عجم)
شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹
اصلاحیه ای در آموزه های دوران کودکی (زمینی نمودن اصول دین)
اصول دین چند است؟
پنج است.
اولیم: توحید(یگانگی و وحدت مردم)
ایکیمجی: نبوت (چشم و گوش به بزرگان دانش و دانش بسپارید)
اوچومجی: معاد (رستاخیز به سوی ترقی و تعالی کنید)
دوردومجی: عدل (عدالت اساس قوانین اجتماعی و اخلاقی است)
بشیمجی: امامت (رهبران سیاسی لایق و صلاحیت دار از خودتان انتخاب نمائید).
و فرعیات فینیش
پنج است.
اولیم: توحید(یگانگی و وحدت مردم)
ایکیمجی: نبوت (چشم و گوش به بزرگان دانش و دانش بسپارید)
اوچومجی: معاد (رستاخیز به سوی ترقی و تعالی کنید)
دوردومجی: عدل (عدالت اساس قوانین اجتماعی و اخلاقی است)
بشیمجی: امامت (رهبران سیاسی لایق و صلاحیت دار از خودتان انتخاب نمائید).
و فرعیات فینیش
جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹
در تطابق تاریخی خواجه نصیرالدین و ملانصرالدین
میگویند که وقتی خواجه نصیرالدین طوسی به شهر مراغه رسید، تصمیم گرفت که رصد خانهای بسازد. به هلاکوخان گفت که میخواهم چنین کاری را بکنم و از تو کمک میخواهم.
هلاکو از خواجه پرسید: این کار چه فایدهای دارد؟ خواجه پاسخ داد: فایده رصد خانه آن است که آدمی میداند درآینده کیهان چه واقع میشود.
هلاکو گفت: آگاهی از حوادث آسمان چه فایدهای دارد؟ خواجه گفت: آنچه من میگویم انجام دهید تا معلوم شود چه میگویم. فرمان دهید کسی بر بالای این خانه برود- البته کسی جز من و تو نداند چه میخواهد بشود- آنگاه طشت مسی بزرگی از بالای بام به میان سرا پرتاب کند.
هلاکو قبول کرد. به فرمان او یکی از خدمتگزاران به بالای بام رفت و طشت مسی بزرگی را به پائین پرتاب کرد. همه مردمی که در آن اطراف بودند بسیار وحشت کردند و حتی عدهای به حالت غش افتادند ولی خواجه و هلاکو چون از افتادن طشت با خبر بودند نترسیدند و تغییری در حالشان رخ نداد.
در این هنگام خواجه گفت: منفعت رصدخانه این است که کسانی بدین وسیله از وقوع حوادث پیش از وقت آگاه میشوند و بقیه مردم را آگاه میسازند. در نتیجه هیچ کسی دچار هول و هراس نمیشود. هلاکوخان نظر خواجه نصیرالدین طوسی را قبول کرد و فورا دستور داد وسائل بنای رصد خانه را فراهم کنند و در کنار مراغه در دامنه کوهی که امروزه به رصدداغی معروف است رصد خانه را بسازند (پژوهش وبررسی های منابع انسانی، نوشته : سید علیرضا حجازی.)
هلاکو از خواجه پرسید: این کار چه فایدهای دارد؟ خواجه پاسخ داد: فایده رصد خانه آن است که آدمی میداند درآینده کیهان چه واقع میشود.
هلاکو گفت: آگاهی از حوادث آسمان چه فایدهای دارد؟ خواجه گفت: آنچه من میگویم انجام دهید تا معلوم شود چه میگویم. فرمان دهید کسی بر بالای این خانه برود- البته کسی جز من و تو نداند چه میخواهد بشود- آنگاه طشت مسی بزرگی از بالای بام به میان سرا پرتاب کند.
هلاکو قبول کرد. به فرمان او یکی از خدمتگزاران به بالای بام رفت و طشت مسی بزرگی را به پائین پرتاب کرد. همه مردمی که در آن اطراف بودند بسیار وحشت کردند و حتی عدهای به حالت غش افتادند ولی خواجه و هلاکو چون از افتادن طشت با خبر بودند نترسیدند و تغییری در حالشان رخ نداد.
در این هنگام خواجه گفت: منفعت رصدخانه این است که کسانی بدین وسیله از وقوع حوادث پیش از وقت آگاه میشوند و بقیه مردم را آگاه میسازند. در نتیجه هیچ کسی دچار هول و هراس نمیشود. هلاکوخان نظر خواجه نصیرالدین طوسی را قبول کرد و فورا دستور داد وسائل بنای رصد خانه را فراهم کنند و در کنار مراغه در دامنه کوهی که امروزه به رصدداغی معروف است رصد خانه را بسازند (پژوهش وبررسی های منابع انسانی، نوشته : سید علیرضا حجازی.)
پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹
نقدی بر نقطه نظرات دگماتیسم استالینیستی که تنها نزد نادر گروههایی به حال خود باقی است
در صحبت تلویزیونی دو تن جوانان، برنامه تجربه شورایی شکست خورده شوروی دو باره به عنوان مدل فرا راه حزب کومله عرضه شد. تکیه بر این بود که پیشرفتهایی و اصلاحات بزرگی در عهد استالین در شوروی صورت گرفت. منکر نمی شویم که در عهد سرمایه داری کلاسیک که غول سرمایه در جنین بود؛ پا به پا رفت. بعد شکستش حتمی بود. برتراند راسل که کمونیسم روسیه شوروی و چین را هر دو از نزدیک بازدید کرده بود. تجربه شوروی باری می دید که به مقصد می رسد یا نمی رسد. ولی در مورد چین از سر حالی و نشاط مردم صحبت به میان آورده بود. خود معتقد به سوسیالیسم دموکراتیک بود. یعنی احزاب سیاسی آزاد، غول سرمایه در چرخش. حزب سرمایه و احزاب گروههای متفاوت جامعه در بلانس و رقابت با هم امور جامعه خویش را اداره کنند. در چین هم که راسل آن را با نشاط دیده بود در واقع حزب کمونیست با روشهای ترکیبی شورایی (در انتخاب اعضاء مجلس و حزب) و مالکیت خصوصی و دولتی مملکت را بخوبی و منضبط اداره می نماید. از بین بردن سرمایه داری زدن شاهرگ اقتصادی جامعه است. طرح مالکیت دولتی (عمومی، ملی) انگیزه کشی و رقابت کشی و کشتن سرمایه و فلج کردن چرخ اقتصاد بود. عدالت ممکن در عهد ما به روشهای سوسیال دموکراتیک ممکن است. در کشورهای اسکاندیناوی و آلمان و ژاپن عملاً تحت رهبری احزاب مختلف کشور همین سیستم حفظ میشود. در تک حزبی شوروی با پدید آمدن بوروکراسی و عدم پذیرش نقد و انتقاد صریح و عدم آزادی های سیاسی لازم فردی (که به سبب رقابت جهانی از جانب جهان سرمایه داری هم برایش مانع تراشی میشد) عافت جان سوسیالیسم مطلق گرایانه استالینیستی و روزیونیسم (رفورمیسم خروشچفی) شد. به قول دکتر حسین فاطمی برنامه دولت سوسیالیستی و دموکراتیک نباید از بین بردن ارزش اضافی تولید شده در جامعه باشد، بلکه در آن ارزش اضافی تولید شده را برای عدالت اجتماعی و اداره جامعه در آن سرشکن نمود. به احتمال زیاد اعدامش هم به خاطر همین بود که این فرمول را نباید افشاء میکرد. از صحبتهای لنین هم بر می آید که اگر عمرش کفاف میکرد به جستجوی همین روش میرفت. چون هرج و مرج در تولید و سقط انگیزه ها را مشاهده نموده بود و اصلاً چرا بلشویکها و منشویکها از هم جدا شدند؟
چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹
تحقیقی در معنی لفظی اعداد در زبانهای ترکی، فارسی، عربی و زبان کهن سومری
اعداد ترکی
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= تِشی آذری). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش (پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی جمع شدن). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی زادن). اون (دَه، از ریشه اُون، پیش)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده، مترادف ائن و وان در زبانهای ژرمنی). دو (توو، نیرومند، دو لایه، کوهان دار). سه (ثری، سه شاخه). چهار (چخر، تعداد پره های یک چرغ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن معادل سکس یعنی مادی و جنسی درزبانهای ژرمن). هفت (سفید و نورانی و قدسی). هشت (اشتَ، انبوه و جمع، کلمات ژرمنی اِیت و اوتّا (هشت) هم می توانند از ریشه لاتینی adde یعنی جمع نمودن بوده باشند)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته، معادل و مترادف نیو در زبانهای ژرمن). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش معادل تیّو و تِن در زبانهای ژرمن). صد (سد کردن و بستن بسته شمارش، معادل هوندرا زبانهای ژرمن با دست سد کردن، بستن شمارش). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل معادل تقریبی توسِن به زبانهای ژرمن عدد بزرگ و سرکش انتهایی ).
اعداد عربی
اول (یک، یعنی عدد پایه و شروع). ثانی (دو یعنی تا کردن و دو لایه کردن). ثالث (سه یعنی روان و رام)، رابع (چهار یعنی محدوده به شکل چارچوبه). خمس (پنج یعنی پنجهً دست). سته (شش یعنی جمع آوری و جا دادن کالا و محصول). سبت (هفت یعنی استراحت). ثامن (هشت یعنی روز خرید و فروش). تسع (نه یعنی فراخی و گشادی). عشر (ده یعنی روز معاشرت).
اعداد سومری که بر پایه شمارش پنج تایی (به جای ده تایی) است
اس، دیس (یک ، یعنی ساده، اساس، پایه). سینا (دو، یعنی نماینده تعداد دو شاخه). اِش (سه، یعنی عدد مقدس). لی مو (چهار، یعنی تعداد پاهای چهارپا). ای، یا (پنج، یعنی چربی، روغن). اش (شش یعنی 5+1). ایسینا (5 +2). اوسو (5+3). ایلیمو (5+4). او (5+5).
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= تِشی آذری). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش (پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی جمع شدن). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی زادن). اون (دَه، از ریشه اُون، پیش)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده، مترادف ائن و وان در زبانهای ژرمنی). دو (توو، نیرومند، دو لایه، کوهان دار). سه (ثری، سه شاخه). چهار (چخر، تعداد پره های یک چرغ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن معادل سکس یعنی مادی و جنسی درزبانهای ژرمن). هفت (سفید و نورانی و قدسی). هشت (اشتَ، انبوه و جمع، کلمات ژرمنی اِیت و اوتّا (هشت) هم می توانند از ریشه لاتینی adde یعنی جمع نمودن بوده باشند)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته، معادل و مترادف نیو در زبانهای ژرمن). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش معادل تیّو و تِن در زبانهای ژرمن). صد (سد کردن و بستن بسته شمارش، معادل هوندرا زبانهای ژرمن با دست سد کردن، بستن شمارش). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل معادل تقریبی توسِن به زبانهای ژرمن عدد بزرگ و سرکش انتهایی ).
اعداد عربی
اول (یک، یعنی عدد پایه و شروع). ثانی (دو یعنی تا کردن و دو لایه کردن). ثالث (سه یعنی روان و رام)، رابع (چهار یعنی محدوده به شکل چارچوبه). خمس (پنج یعنی پنجهً دست). سته (شش یعنی جمع آوری و جا دادن کالا و محصول). سبت (هفت یعنی استراحت). ثامن (هشت یعنی روز خرید و فروش). تسع (نه یعنی فراخی و گشادی). عشر (ده یعنی روز معاشرت).
اعداد سومری که بر پایه شمارش پنج تایی (به جای ده تایی) است
اس، دیس (یک ، یعنی ساده، اساس، پایه). سینا (دو، یعنی نماینده تعداد دو شاخه). اِش (سه، یعنی عدد مقدس). لی مو (چهار، یعنی تعداد پاهای چهارپا). ای، یا (پنج، یعنی چربی، روغن). اش (شش یعنی 5+1). ایسینا (5 +2). اوسو (5+3). ایلیمو (5+4). او (5+5).
سهشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹
تحقیقی در معنی لفظی اعداد فارسی
یک (از ریشهً اَاِو-ک یعنی ساده). دو (توو، نیرومند، بالنده، کوهان دار). سه (ثری، پرورش و خوراک). چهار (چخر، تعداد پره یک چرخ یا تعداد چرخهای یک ارابه، به مثابه فیرای ژرمنی که اشاره به تعداد پاهای گوسفند=فور است). پنج (پی و اساس شمارش، به الهام از پنجهً دست). شش (خشوشی، خوشی داشتن). هفت (هپ-ئیتی، پروش و پیشرفت کردن). هشت (اشتَ، کامیابی)، نُه (نی-او-ئیتی، در پایین قرار گرفته). دَه (عدد ایستادن، عدد انتهای واحد شمارش). صد (ست، ستبر). هزار (هزَ-ن-گرو، با هم استوار، کامل).
تحقیقی در معنی لفظی اعداد ترکی
بیر (یک، نشان ساده به شکل شیار داغ شده برای شناسایی دامها). ایکی (دو، به شکل ترکی استامبولی ایقی یعنی دوک= به آذری تِشی). اوچ (سه، از ریشه اوچماق یعنی پرنده). دورت (چهار، دور-آت= اسب سفید؛ یا همان گو آت=اسب آسمانی رنگ). بئش(پنج، از ریشه بئشیک به معنی گهواره و ننو). آلتی (شش، زیر دستی؛ سینی و بشقاب). یدّی (هفت یا همان یتدی، به معنی کامل شد). سگیز (هشت، از ریشه سیگیت یعنی گریه و زاری). دوققوز (نُه، دوق-اوز یعنی خود را زدن). اون (دَه، از ریشه اوونماک، آرام شدن از گریه و زاری)، اللی (پنجاه، در دست حافظه نگهداشتن)، یوز (صد، ببُر)، مین (هزار، یعنی بدین تعداد که رسیدی سوار اسب شو). از مفهوم این کلمات معلوم میگردد که آیین ندبه مانوی نه از مانویان بین النهرین به ترکان مانوی آسیای میانه رسیده بوده بلکه متعلق به خود قبایل ترک زبان بوده است که با آیین مانوی همخوانی و مطابقت یافته بوده است.
یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹
من در مقام طاعون خانواده
از بس که نحس شوم بودم. زمانی که خانواده فقیرمان نیاز به کمک من داشت. درس و مشق را ول نکردم و با طفیلی بازی فقر و امراض یکسره به دانشگاه فکر کردم. بعد از مدتی هم که به چماق کفر از دانشگاه اخراج شده با دو ریسک نگیر و بگیر از مرز گذشتم و بعد از چند ماه سر از سوئد در آوردم و با شور و شعف به بررسی و انطباق تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران و مطالبی حاشیه ای ولی مستقل از آنها در رابطه با تاریخ و تکوین پرداختم. ولی استقبال چندانی نه در داخل ایران بود و نه خارج. ظاهراً فکر میکنم سفارش کتاب با جلد بهتر از سوی آلمانی ها به ناشر کتاب در استکهلم کار دستم داد..... از عوارضش در باب خانواده ام در ایران این بود که موقع صدور شناسنامه های جدید جمهوری اسلامی فامیلی بچه های سابق خانواده از این قرار شد:مغزر کهلان؛ منفرد کهلان (که به عنوان مفرد کهلان سابق هم پذیرفته شد. در مورد برادرم و بچه هایش) و معزز کهلان (در دوره خاتمی با دستکاری آشکار من به عنوان مفرد کهلان پذیرفته شد و پاسپورت موقت بعد از چهارده سال برای دیدار خانواده صادر گردید) و سرانجام فامیلی خواهر کوچکم معرر کهلان گردید که نظیر فامیلی صادر شده به خواهر بزرگم اصلاً در فرهنگ لغت هیچ زبانی پیدا نمیشود. فکر میکنم ثبت احوال مرکزی تبریز با مراغه ناخود آگاه از منشأیی آسمانی تاریخ بازی و ریشه یابی های مرا به خانواده ام ربط داده بود. از قرار معلوم دستور مقامات بالای حکومتی نبود.فکر میکنم معامله سودمند اقتصادی بوده است. حال داور سوت پایان بازی را کشیده لطفاً در صدور شناسنامه ها شوخی پولی نفرمائید. حالا بماند چول و پلاس ارسالی مرا به شهر مراغه به اجبار در پست شهر تبریز به بهایی گزاف به دو داماد خانواده مان تحویل داده بودند. ضمناً آرزومندم دانشگاه تبریز خوابهای من دوباره به خود آید که دانشگاه و مراکز علمی مراکز پان بازی نیست.
پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹
آهی یوا سرزمین خاستگاهی آخائیان در پیش از عهد حماسی ایشان
مطابق مندرجات کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت: "در یک نوشتهی مصری که به حدود ۱۲۲۱ قم تعلق دارد، از قومی به نام «آکایواشا » (آخایی) یاد شده است که به سایر «اقوام دریا» پیوست. در کتیبههای ختی آمده است که آتاریسیاس (دارای ذات و تقدیر بی باک) در قرن سیزدهم قم -بر سرزمینی با نام هیتی- آهی یاوا سلطنت میکرد. میتوان گفت که این آتاریسیاس همان آترئوس، شاه قوم آخایایی، است. در داستانهای یونانی، زئوس پدر تانتالوس، شاه فروگیا، است، تانتالوس پدر پلویس (ایزد باران و باد) پدر آترئوس (نترس)؛ و آترئوس پدر آگاممنون (رهبر ثابت قدم اتحادیه) است."(همراه با اضافاتی بر گرفته از دایره المعرف طهور، مقالهً فرهنگ و تمدن یونانیان عصر پهلوانی، تمدن آخایایی،1).
مطابق بررسیهای تاریخی و باستانشناسی سرزمین آهی یوا همان ناحیه تراکیه بوده است. لغت نامه هیتی کمک بزرگی به شناسایی اصل ماجرای داستان تروا و حماسهً ایلیاد می نماید. در این فرهنگنامه مختصر هیتی که در انترنت قابل دسترسی است. نام آهی یوا در این زبان به یاری ریشه های سانسکریتی اوستایی به معنی سرزمین بادگیر مفهوم میگردد و این معنی نام یونانی ایلیاد هم هست. از سوی دیگر نام ترویا و تراکیا در زبان هیتی به معنی سرزمین تهیه چوب و نجاری است و از نام یونانی آخائیان نیز چنین مفهومی مستفاد میگردد. بنابراین اسب تروا سمبل آخائیان بوده است که مصریان ایشان اقوام دریایی (در واقع اقوام دریایی اصلی) خوانده اند. چون مصریان به سهو فراریان آسیای صغیر غربی را نیز که به فلسطین و یهودیه و مرزهای مصر رسیده بودند، به نام اقوام دریایی خوانده اند. شاید بر این پایه به موضوع شبه جزیره بودن آسیای صغیر واقف بوده اند. به نظر میرسد در پیدایی سمبل اسب چوبی تروا نام آسیای صغیر اصلی واقع در غرب آسیای صغیر دخیل بوده است.
مطابق بررسیهای تاریخی و باستانشناسی سرزمین آهی یوا همان ناحیه تراکیه بوده است. لغت نامه هیتی کمک بزرگی به شناسایی اصل ماجرای داستان تروا و حماسهً ایلیاد می نماید. در این فرهنگنامه مختصر هیتی که در انترنت قابل دسترسی است. نام آهی یوا در این زبان به یاری ریشه های سانسکریتی اوستایی به معنی سرزمین بادگیر مفهوم میگردد و این معنی نام یونانی ایلیاد هم هست. از سوی دیگر نام ترویا و تراکیا در زبان هیتی به معنی سرزمین تهیه چوب و نجاری است و از نام یونانی آخائیان نیز چنین مفهومی مستفاد میگردد. بنابراین اسب تروا سمبل آخائیان بوده است که مصریان ایشان اقوام دریایی (در واقع اقوام دریایی اصلی) خوانده اند. چون مصریان به سهو فراریان آسیای صغیر غربی را نیز که به فلسطین و یهودیه و مرزهای مصر رسیده بودند، به نام اقوام دریایی خوانده اند. شاید بر این پایه به موضوع شبه جزیره بودن آسیای صغیر واقف بوده اند. به نظر میرسد در پیدایی سمبل اسب چوبی تروا نام آسیای صغیر اصلی واقع در غرب آسیای صغیر دخیل بوده است.
چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹
نظری بر وجه اشتقاق نام برخی از کوههای آذربایجان شرقی و غربی که شکلی مبهم دارند
کتابی به نام کوههای آذربایجان توسط هموطنان آذری ایوب زینالی فرید و حسن انداچه تدوین شده که با کروکی شکل کوهها و توضیحاتی مربوط به موقعیت جغرافیایی و شرایط اقلیمی آنها همراه است. نقیصه ای در زمینه وجه اشتقاق برخی اسامی کهن از زبانهای قدیمی (اوستایی و پهلوی) و زبان جایگزین و جدید یعنی آذری وجود دارد که تا آن جایی که در مجال و حوصله نگارنده می گنجید تلاشی نه چندان کافی و جامع به رفع این کمبود به عمل آمد:
آلما آغاجی (عاری و سترده از درخت)، لولار (ناولار؛ کوه دارای دره های ناو شکل)؛ ماماسلی (ممش لی؛ کوه دارای بر آمدگی ها)، مورو (کوه مرده و بی بر)، پیر موسه (پًر مَشَ، پر مرگ و مرده)، کوه وردین (کوه دارای حصار و دژ)، کی غال (کوه دارای سختی و ستبری و لایه های سنگین و متکاثف)؛ گر نوه (کوه ناوها و شیارها)، قیسیر (کوه بی حاصل و نازا)، قوتور (کوه پر خال و پیسه)، قهن لی (دارای جایگاه نشست و زیست)؛ کئچی قیران (بُز کش، سخت گذر)، کسرا (قله سرور واقع در میان قله های دیگر کوهستان)، قانقا (دارای شکل مخروطی یا چشمه سرخ و معدنی)، شئیور (دارای دژ نیک)، شوند (دارای تندی و سرازیری)؛ ساققا (سیغا؛ دارای چشمه زیبا و نیکو)، سامبران (دارای بر بادگیر و سرد)، سنی کش (سئنه کاش، جایگاه عقاب). دبیلگه (دارای قله دارای بر آمدگی و بر جستگی)، دیلگه (دارای قله تیز)، چرشنبه (چرا-شینگه= محل چراندن دامها)؛ نی هت (در پایین واقع شده)؛ میشو (دارای قله مرده از سرمای شدید)، چیر داغ (کوه چراگاهی)، جاوجار (گاو سار)، جله داغی (کوه دارای چاله)، مارات (مارا-تی=کوه ماران)؛ پیغال (محل دارای پی و گودال بزرگ)؛ پیلو (محل سخت گذر با پای پیاده)؛ اولیان (اور-یان= کوه نیکو و شایسته)، آوارشین (هوورشین، دارای بیشه خوب)؛ انگی (کوه با قلل مجتمع یا دارای چانه)، آلیرد (ده سر سبز و پر درخت)، اربت (کوه نوک تیز و پرتگاهی)، ارگنه (کوه سخت گذر)؛ ائینالی (کوه بی محصول و گیاه)، اوزو (آبزا)، بهلول (طبق قاعده تبدیل"ر" به "ل" همان بهره ور). قهنلی (کوهان دار)، سیغین دیل (کوه محل دوشیدن دامها، یا زیبا قله)، گومتدی (گومبتی، کوه دارای شکل گنبدی)، زیغانو (کوه پر گل و لای و چشمه زاری)، پینه (کوه دارای پینه یا محل پایگاهی)، [اورین= محل نشستن ابرها]، میر داغی (کوه ماران کشنده)، ارسین لی (اورسین لی= کوه درختان اورس)، ارشق (کوه سخت صعود)، اوو داغ (اووخ داغ، کوه سائیده شده[از پهلوها])، قانقالی (دارای شکل مخروطی یا دارای چشمه)، کوه قیزلار قله سی (گاس لای کوه= محل پناهگاهی واقع در اوج و میان کوهستان).
آلما آغاجی (عاری و سترده از درخت)، لولار (ناولار؛ کوه دارای دره های ناو شکل)؛ ماماسلی (ممش لی؛ کوه دارای بر آمدگی ها)، مورو (کوه مرده و بی بر)، پیر موسه (پًر مَشَ، پر مرگ و مرده)، کوه وردین (کوه دارای حصار و دژ)، کی غال (کوه دارای سختی و ستبری و لایه های سنگین و متکاثف)؛ گر نوه (کوه ناوها و شیارها)، قیسیر (کوه بی حاصل و نازا)، قوتور (کوه پر خال و پیسه)، قهن لی (دارای جایگاه نشست و زیست)؛ کئچی قیران (بُز کش، سخت گذر)، کسرا (قله سرور واقع در میان قله های دیگر کوهستان)، قانقا (دارای شکل مخروطی یا چشمه سرخ و معدنی)، شئیور (دارای دژ نیک)، شوند (دارای تندی و سرازیری)؛ ساققا (سیغا؛ دارای چشمه زیبا و نیکو)، سامبران (دارای بر بادگیر و سرد)، سنی کش (سئنه کاش، جایگاه عقاب). دبیلگه (دارای قله دارای بر آمدگی و بر جستگی)، دیلگه (دارای قله تیز)، چرشنبه (چرا-شینگه= محل چراندن دامها)؛ نی هت (در پایین واقع شده)؛ میشو (دارای قله مرده از سرمای شدید)، چیر داغ (کوه چراگاهی)، جاوجار (گاو سار)، جله داغی (کوه دارای چاله)، مارات (مارا-تی=کوه ماران)؛ پیغال (محل دارای پی و گودال بزرگ)؛ پیلو (محل سخت گذر با پای پیاده)؛ اولیان (اور-یان= کوه نیکو و شایسته)، آوارشین (هوورشین، دارای بیشه خوب)؛ انگی (کوه با قلل مجتمع یا دارای چانه)، آلیرد (ده سر سبز و پر درخت)، اربت (کوه نوک تیز و پرتگاهی)، ارگنه (کوه سخت گذر)؛ ائینالی (کوه بی محصول و گیاه)، اوزو (آبزا)، بهلول (طبق قاعده تبدیل"ر" به "ل" همان بهره ور). قهنلی (کوهان دار)، سیغین دیل (کوه محل دوشیدن دامها، یا زیبا قله)، گومتدی (گومبتی، کوه دارای شکل گنبدی)، زیغانو (کوه پر گل و لای و چشمه زاری)، پینه (کوه دارای پینه یا محل پایگاهی)، [اورین= محل نشستن ابرها]، میر داغی (کوه ماران کشنده)، ارسین لی (اورسین لی= کوه درختان اورس)، ارشق (کوه سخت صعود)، اوو داغ (اووخ داغ، کوه سائیده شده[از پهلوها])، قانقالی (دارای شکل مخروطی یا دارای چشمه)، کوه قیزلار قله سی (گاس لای کوه= محل پناهگاهی واقع در اوج و میان کوهستان).
سهشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹
توضیحاتی در باب آشفته نمودن بحث برخی افراد تاریخی و اساطیری عهد باستان
در عرصهً روایات تاریخی دو نوع آن قابل توجه است. یکی رمانهای تاریخی است و دیگری اساطیر به معنی اخص کلمه است. از رمانهای تاریخی می توان امیر ارسلان نامه، حسین کرد شبستری، بهمن نامه، بانوگشنسب نامه نام برد. حتی شاهنامه فردوسی در قسمت رزمهای حماسی رستم بدین سنت میگراید گرچه هسته اساطیری خود را به نحوی حفظ میکند. این افراد نه اینکه در تاریخ نبوده و فرد مهمی نبوده باشند بلکه روایات منسوب بدیشان بر پایه افسانه گسترش یافته اند. در اینجا در شاهنامه و ملحقات بعدی مثلاً به نامهای الکوس (ارخوش؛ تصحیف اورواخشیه= شادیبخش اوستا، زواره شاهنامه= یاری دهنده) بر میخوریم که برای نجات زواره به دست رستم کشته میشود. یا بیدرفش (دارای درفش= علمدار) را داریم که قاتل زریر (گائوماته زرتشت؛ سپنداته- اسفندیار اصلی) است که به دست اسفندیار (سپنداته ساختگی؛ منظور داریوش اول) کشته میشود. برای اثبات و تأیید یکی بودن بیدرفش با داریوش اول کافی است بدانیم که وی علمدار و نیزه دار کمبوجیه سوم در مصر بوده است و در طی کودتایی کمبوجیه و بردیه و گائوماته را در سه مرحله از سر راه خود بر داشته است. در بانو گشنسب نامه صحبت از نامی به شکل فرطوس طوش است که به ظاهر جمع اسامی اوستایی برادران گستهم (گسترده پهلوانی) و توس (توانا) است که سرداران سپاه ایران عهد تشکیل امپراطوری بزرگ مادها در عهد کی خشثرو (کیخسرو، هوخشثره) بوده اند. این دو از نظر تاریخی همان آریارمنه و برادر بزرگترش کورش دوم (قهرمان کورشنامه گزنفون) بوده اند.منوچهر جمالی اصطلاحاتی با تعابیر و تفاسیر عجیب و غریبی از همین رمانهای تاریخی بهمن نامه و آذرگشنسب نامه وارد فرهنگ فارسی می نماید که در صورت رواج بعداً همان مشکل لغات بی اساس دساتیر را پیدا می کند. از این کتابها به اصطلاحاتی نظیر بیدخت (زاده نشده یا بی دختر)دست می یازد و با افسونی از زاور اختراعی خود زهره درست کرده و آن را معادل بیدخت می سازد. معلوم ما نشد که استاد جمالی لغت شناس است یا فیلسوف و یا پروفسور در کدام رشته علمی. تا آن جایی که نقد اجازه میدهد منطق را در هیچ یک از این موارد رعایت نمی کند. اگر منظورش آزمودن خردورزی یا عدم خردورزی ایرانیان است؛ می توان موضوع را مسکوت گذاشت. ولی این پریشان گویی های غیر آخوندی سر مستانه مثل ویروسی وارد فرهنگ فارسی میشوند.اسامی اساطیری رمانهای تاریخی مذکور از جمله بانو گشنسب (به تفسیری شیر بانوی درخشان) دختر بور اسب (ببر سپ= شکست دهنده ببر یا ببر مغلوب کننده ببر)، در مقام مقابله با ببر بیان (ببر درخشان) یاد آور ایزد-الهه یک چهارم تنه ببر/پلنگ، یک چهارم انسان، یک چهارم عقاب و یک چهرم اژدهاست که در ظرف زرین مکشوفه از تپه مارلیک مجسم است.
در رابطه با آشفتگی تاریخ و در این مورد خاص آشفته کردن تاریخ یک استاد دانشگاه آزاد وبلاگها به ویروس یوتاپ گرفتار کرده است. در واقع یوتاپ به معنی همواره تابناک است درست است که خواهر اریوبرزن (به معنی لفظی سردار نجیب محل، در واقع لقب) بوده است. اما این اریوبرزن ربطی به اریوبرزن سر راه اسکندر در سمت در بند کوهستان های سر راه پارس نداشته است. همین اریوبرزن مورد نظر از سال 20قبل از میلاد تا 2 میلادی در آذربایجان حکومت می نموده است. آنتونیوس سردار-قیصر روم خواهر وی یوتاپ را به ازدواج پسر خود الکساندر در آورد که از ملکه معروف کلئوپاترا به دنیا آمده بود. این استاد عملاً اهل تباهی علم تاریخ عامدانه و یا به سهو این اریوبرزن را با اریوبرزن سردار داریوش سوم در آمیخته و خلط مبحث نموده است.
در رابطه با آشفتگی تاریخ و در این مورد خاص آشفته کردن تاریخ یک استاد دانشگاه آزاد وبلاگها به ویروس یوتاپ گرفتار کرده است. در واقع یوتاپ به معنی همواره تابناک است درست است که خواهر اریوبرزن (به معنی لفظی سردار نجیب محل، در واقع لقب) بوده است. اما این اریوبرزن ربطی به اریوبرزن سر راه اسکندر در سمت در بند کوهستان های سر راه پارس نداشته است. همین اریوبرزن مورد نظر از سال 20قبل از میلاد تا 2 میلادی در آذربایجان حکومت می نموده است. آنتونیوس سردار-قیصر روم خواهر وی یوتاپ را به ازدواج پسر خود الکساندر در آورد که از ملکه معروف کلئوپاترا به دنیا آمده بود. این استاد عملاً اهل تباهی علم تاریخ عامدانه و یا به سهو این اریوبرزن را با اریوبرزن سردار داریوش سوم در آمیخته و خلط مبحث نموده است.
شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹
نکته ای در باب ریشه جشن تیرگان و تیر آرش
رودره شیوا همان آداد ایزد رعد بابلی است. نام رودره هندی و مربوط به ایندره ایزد رعد آریائیان هندو است ولی نام شیوا (=بد منش، اره، اهریمن) ایزد شرارت و ویرانی و طاعون متعلق به همان آداد ویرانگر است که در ایران به شکل ایزد تیر ظاهر میشود و در مراسمش در سمت شمال بین النهرین ویرانی و قربانی کودکان بر گزار میشده است. در مراسم وی در ایران به شکستن ظروف اکتفا میشده است و تیر بلا دور کن آرش (ارِ- خش=اریایی نیرومند) در مقابل افراسیاب (پر آسیب) و لشکر وی و نام ماه چهارم منحوس تیر و روز 13منحوس ماهها و جشن تیرگان چهار شنبه ماه تیر یادگار باور بدین ایزد ناخوشایند بوده است. تثلیث برهما و ویشنو و شیوا در اصل بر گرفته از همان تثلیث بابلی ائا/انکی (برهما، اهورامزدا)، مردوک (مهر) و آداد (ویشنو-اهریمن)می باشند.
جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹
لوث و تخطئه فلسفه علمی با هایدگر گرایی
در اینجا منظور نقد کلی نظریات هایدگر و هایدگر گرایی نیست ولی مواردی را از نظریات منسوب به وی را مورد بررسی قرار می دهیم که نشانگر پاتک علیه دانش و فلسفه با ابزار سفسطه و بازی با کلمات است. نقدها به اختصار در پرانتزهایی مقابل گفتارهای وی به ضمیمه آورده میشوند.
1- زمان در بودن خود و وجود در حضور خود (یعنی در زمان حال) به جای یکدیگر می نشینند. (مغشوش نمودن بُعد زمان با وجود چهار بُعدی).
2- ارتباط بین انسان، وجود و زمان به گونهای است که هیچ یک به تنهایی نمیتواند ابتدا به ساکن پاسخ باشد (انسان یک وجود و زمان بُعدی از وی است. ارتباط پاسخ در این باب پاسخ باشد جواب کدام سؤال است؟). این هر سه خود پرسشاند (چه پرسشی یا کدام پرسشها؟). حتی زبان هم نمیتواند بیانگر رابطه هیچ یک با دیگری باشد (زبان منطق و منطق ریاضی گرچه کامل نیست ولی سلاح شناخت است؛ تخطئه آن لوس کردن دانش و فلسفه علمی است) .
3- سرشت حقیقت همانا رهائی است (حقیقت معیار شناخت است، سرشت حقیقت چه ربطی به قانون اجتماعی و اخلاقی رهایی دارد؟).
4- در کتاب هستی و زمان هایدگر درک بودن را مقید به زیستنده (دازاین) میداند. هایدگر خود را از سوژه محوری دازاین می رهاند و بودن رااز قید هر بودنیای آزاد میکند و آن را در تجلی اش می بیند. (اگر منظورش حرکت و شدن ماده به جای ماده در حال سکون است؛ صحبت از امری است درست؛ اصالت اونتیسم). هایدگر با به کارگیری دو مفهوم حضور و زمان که یکی تجلی داشتن و دیگری تمایز از گذشته و آینده است به قرابت معنای بودن و زمان میرسد (بودنی استاتیک، ساکن در کار نیست، در طبیعت شدن اصل است).
5- تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست (تخطئه دانش تکنیک وتنزل آن به مقام ارتباط ساده با اشیاء و اجسام؛ حذف جنبه عقل و درایت بشر از آن).
6- هایدگر در رسالهای به نام نامهای در باب اومانیسم سعی در ارائه نگرشی متفاوت در مورد انسان دارد. وی نگرشهای متافیزیکی رایج مسیحی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی را مورد نقد قرار میدهد. او آنها را در فهم سرشت انسان دچار خطا میداند. وی در این راستا به رابطه مابین اندیشیدن بودن و سرشت انسان اشاره میکند. اندیشیدن همانا اندیشه بودن است. بودن است که اندیشیدن را ممکن میکند. اندیشیدن که همانا رابطه انسان با بودن است محیط در بودن است. اما زبان که سرای بودن است آنگاه که تسلیم میل انسان برای سلطه ورزی بر چیزها شد خطری برای سرشت انسان است. (تخطئه اومانیسم =انسانگرایی با سفسطه بازی کلامی).
7- اما روشنی به نوبه خود مبتنی است بر چیزی که در عیان است، چیزی وارسته که میتوان آن را در اینجا و آنجا، اکنون و بعد به روشنی دید. در آنجا که یک موجود با موجودی دیگر مواجه میشود، عیان است که غلبه دارد. این عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند. در عیان هر چیز همانگونه که هست بروز میکند (عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند؛ دیگر چه صیغه ای است؛ جز اغتشاش مبحث ماهیت و نمود پدیده ها با هم).
1- زمان در بودن خود و وجود در حضور خود (یعنی در زمان حال) به جای یکدیگر می نشینند. (مغشوش نمودن بُعد زمان با وجود چهار بُعدی).
2- ارتباط بین انسان، وجود و زمان به گونهای است که هیچ یک به تنهایی نمیتواند ابتدا به ساکن پاسخ باشد (انسان یک وجود و زمان بُعدی از وی است. ارتباط پاسخ در این باب پاسخ باشد جواب کدام سؤال است؟). این هر سه خود پرسشاند (چه پرسشی یا کدام پرسشها؟). حتی زبان هم نمیتواند بیانگر رابطه هیچ یک با دیگری باشد (زبان منطق و منطق ریاضی گرچه کامل نیست ولی سلاح شناخت است؛ تخطئه آن لوس کردن دانش و فلسفه علمی است) .
3- سرشت حقیقت همانا رهائی است (حقیقت معیار شناخت است، سرشت حقیقت چه ربطی به قانون اجتماعی و اخلاقی رهایی دارد؟).
4- در کتاب هستی و زمان هایدگر درک بودن را مقید به زیستنده (دازاین) میداند. هایدگر خود را از سوژه محوری دازاین می رهاند و بودن رااز قید هر بودنیای آزاد میکند و آن را در تجلی اش می بیند. (اگر منظورش حرکت و شدن ماده به جای ماده در حال سکون است؛ صحبت از امری است درست؛ اصالت اونتیسم). هایدگر با به کارگیری دو مفهوم حضور و زمان که یکی تجلی داشتن و دیگری تمایز از گذشته و آینده است به قرابت معنای بودن و زمان میرسد (بودنی استاتیک، ساکن در کار نیست، در طبیعت شدن اصل است).
5- تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست (تخطئه دانش تکنیک وتنزل آن به مقام ارتباط ساده با اشیاء و اجسام؛ حذف جنبه عقل و درایت بشر از آن).
6- هایدگر در رسالهای به نام نامهای در باب اومانیسم سعی در ارائه نگرشی متفاوت در مورد انسان دارد. وی نگرشهای متافیزیکی رایج مسیحی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی را مورد نقد قرار میدهد. او آنها را در فهم سرشت انسان دچار خطا میداند. وی در این راستا به رابطه مابین اندیشیدن بودن و سرشت انسان اشاره میکند. اندیشیدن همانا اندیشه بودن است. بودن است که اندیشیدن را ممکن میکند. اندیشیدن که همانا رابطه انسان با بودن است محیط در بودن است. اما زبان که سرای بودن است آنگاه که تسلیم میل انسان برای سلطه ورزی بر چیزها شد خطری برای سرشت انسان است. (تخطئه اومانیسم =انسانگرایی با سفسطه بازی کلامی).
7- اما روشنی به نوبه خود مبتنی است بر چیزی که در عیان است، چیزی وارسته که میتوان آن را در اینجا و آنجا، اکنون و بعد به روشنی دید. در آنجا که یک موجود با موجودی دیگر مواجه میشود، عیان است که غلبه دارد. این عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند. در عیان هر چیز همانگونه که هست بروز میکند (عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند؛ دیگر چه صیغه ای است؛ جز اغتشاش مبحث ماهیت و نمود پدیده ها با هم).
خبط طراحان سؤال های زبان و ادبيات فارسي
5 – معني مصرع دوم بيت «نباشي بس این[ايمن] به بازوي خويش/ خورد گاو نادان ز پهلوي خويش» كدام است؟
1. به پهلوي گاو ضربه مي زنند
2. فربهي گاو و باعث هلاك گاو مي شود
3. گاو از نيرو قدرت خود مي خورد
4. گاو هر چه را كه پهلويش باشد مي خورد
به نظر ما روستائیان که همه نوع دامها و انسانهای دیوانه و عاقل دیده ایم. این گاو دیوانه شده و از تن خود میخورده و نمی دانسته است چه کار میکند. خود آزاریش هم از سر شعور غریزی اش نبوده است. در مجموع معنی این بیت این است: تو توان این کار را نداری و کارت شبیه عمل گاو دیوانهً خود زخم زن می باشد.
از قبیل همین نوع بررسی های ناشیانه این نوع طراحان نه چندان حاذق است که بررسی عالمانه و نقادانه علمی احمد کسروی از حافظ شاعر شاعران، به سخریه گرفته میشود.احمد کسروی، حافظ این شاعر اوج احساس عاطفی انسانی در عرصه هنر شعر را به روش علمی مورد بررسی قرار داده است. در حالی که شناخت عقلی و شناخت عاطفی -احساسی دو شاخه متفاوت هستند.از اولی علم و از دومی هنر پدید می آید. کسروی جرمی مرتکب نشده و نقدعلمی (و نه هنری) درست و صحیح نموده است. باید آریان پور نویسنده کتاب مقدمات جامعه شناسی در چهار دهه پیش از وی دفاع میکرد.کدام کارمان درست بوده که این یکی هم بوده باشد.
1. به پهلوي گاو ضربه مي زنند
2. فربهي گاو و باعث هلاك گاو مي شود
3. گاو از نيرو قدرت خود مي خورد
4. گاو هر چه را كه پهلويش باشد مي خورد
به نظر ما روستائیان که همه نوع دامها و انسانهای دیوانه و عاقل دیده ایم. این گاو دیوانه شده و از تن خود میخورده و نمی دانسته است چه کار میکند. خود آزاریش هم از سر شعور غریزی اش نبوده است. در مجموع معنی این بیت این است: تو توان این کار را نداری و کارت شبیه عمل گاو دیوانهً خود زخم زن می باشد.
از قبیل همین نوع بررسی های ناشیانه این نوع طراحان نه چندان حاذق است که بررسی عالمانه و نقادانه علمی احمد کسروی از حافظ شاعر شاعران، به سخریه گرفته میشود.احمد کسروی، حافظ این شاعر اوج احساس عاطفی انسانی در عرصه هنر شعر را به روش علمی مورد بررسی قرار داده است. در حالی که شناخت عقلی و شناخت عاطفی -احساسی دو شاخه متفاوت هستند.از اولی علم و از دومی هنر پدید می آید. کسروی جرمی مرتکب نشده و نقدعلمی (و نه هنری) درست و صحیح نموده است. باید آریان پور نویسنده کتاب مقدمات جامعه شناسی در چهار دهه پیش از وی دفاع میکرد.کدام کارمان درست بوده که این یکی هم بوده باشد.
چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹
پرت و پلاگویی در باب برگزاری جشنهای نوروز و مهرگان نزد خلفای عرب
خانمی ایرانی به نام نوشین شاهرخی دارنده وبلاگ نوف که خود را نماینده ی خبرگزاری دویچه وله معرفی نموده با استاد خود و غیر خود ساخته تاریخ اساطیری و فرهنگ کهن ایران به نام جلال خالقی مطلق (گویا استاد باز نشسته مؤسسه ایرانشناسی دانشگاه هامبورگ در اوایل سالهای بعد از جنگ دوم) به مصاحبه نشسته است. یعنی با مردی به گفتگو و مصاحبه پرداخته است که در مقام استاد دانشگاه و همه فن حریف یکسره و به سلیقه ای ویرانگر خود به پیرایش و ویرایش شاهنامه پرداخته است و ابیاتی را به دلخواه از نسخه ها بر داشته و ابیات دیگری را (گویا از نسخه ناقص و معیوب فلورانس؟) -با منطق ابیات مشکل پسند -جای آنها نشانده است. نمونهً این سؤال و جواب در این مصاحبه را در زیر ملاحظه بفرمائید. در حالی که می دانیم هیچ خلیفه اموی وعباسی رسمی حتی غیر رسمی به برگزاری نوروز و مهرگان نپرداخته است. ایشان رسماً بدون هیچ مدرک و سندی آن را پذیرفته و مطرح ساخته است: گرچه ممکن است صرفاً جلال خالقی مطلق با ساز این سؤال رقصیده یا بر عکس خود همکار و حتی طراح آن بوده، در صورت عدم درستی سؤال باید آن را اصلاح میکرد. خیلی ساده فرموده اند که: "[خلفای عباسی] در نتیجه از میان جشنها این دو جشن [مهرگان و نوروز] را گرفتند."
نوشین شاهرخی: [استاد]خلفای عباسی دو جشن نوروز و مهرگان را بزرگ برپامیداشتند. چرا تنها این دو جشن برای آنان اهمیت داشت؟
من فکر میکنم ما باید بین دلیلی که پادشاهان ایران و خلفای عباسی داشتند و آنچه مردم داشتند، تفاوت بگذاریم. در مورد خلفای عباسی و بعد پادشاهان و فرمانروایان ایران، اصولاً گرفتن این جشنها تقیلد از ساسانیان بوده. یعنی اهمیت بزرگی که جشن نوروز و جشن مهرگان داشته. سده چون جشن آتش بوده و جنبهی غیراسلامی داشته، چندان رواج نداشته است. ولی نوروز و مهرگان جنبه غیراسلامی نداشته اند. ساسانیان این دو جشن را خیلی بزرگ میگرفتند و در این روز هدایای بسیاری برای پادشاه میآمد و در عین حال پادشاه هم هدایای بسیاری میداد. عباسیان هم چون میخواستند نظام فرمانروایی پادشاهان ساسانی را تقلید کنند، در نتیجه از میان جشنها این دو جشن را گرفتند. ولی برای تودهی مردم این دو جشن خیلی جنبهی ملی داشته و آداب و رسومش در مردم رواج پیدا کرده بود.
در جای دیگر در باب منشأ بابلی نوروز [و جشن ایرانی مهرگان] که استاد آرتورکریستن سن با دلیل و مدرک به اثبات آن پرداخته است. شروع به کلی گویی کرده بدون اینکه نظر لطفی به ترجمهً کتاب پیشدادیان وی داشته باشد که توسط احمد تفضلی و ژاله آموزگار ترجمه شده و مقاله منشأ نوروز در آن ضمیمه است:
[استاد]قدمت جشن مهرگان حدوداً به چه دورانی بازمیگردد؟
"نه برای نوروز میشود آغازی را تعیین کرد و نه برای مهرگان. احتمال هست که هر دو جشن ـ البته بیشتر نوروز ـ برگردد به دورهی پیش از این که ایرانیان به ایران بیایند و حتی به زمان هند و ایرانی و حتی به زمان هند و اروپایی. به این معنا که ما بین نوروز و بعضی مراسم نوروز و بعضی از مراسم عید اُسترن در غرب تشابهاتی میبینیم مثل برافروختن آتش و تخم مرغ رنگ کردن. بنابراین، ممکن است اصلا جشن نوروز حداقل یک جشن هند و اروپایی باشد. ولی جشن مهرگان هم یک جشن بسیار قدیمی است. آیین مهری پیش از زرتشت بوده و این خودش قدمت این جشن را نشان میدهد."
نوشین شاهرخی: [استاد]خلفای عباسی دو جشن نوروز و مهرگان را بزرگ برپامیداشتند. چرا تنها این دو جشن برای آنان اهمیت داشت؟
من فکر میکنم ما باید بین دلیلی که پادشاهان ایران و خلفای عباسی داشتند و آنچه مردم داشتند، تفاوت بگذاریم. در مورد خلفای عباسی و بعد پادشاهان و فرمانروایان ایران، اصولاً گرفتن این جشنها تقیلد از ساسانیان بوده. یعنی اهمیت بزرگی که جشن نوروز و جشن مهرگان داشته. سده چون جشن آتش بوده و جنبهی غیراسلامی داشته، چندان رواج نداشته است. ولی نوروز و مهرگان جنبه غیراسلامی نداشته اند. ساسانیان این دو جشن را خیلی بزرگ میگرفتند و در این روز هدایای بسیاری برای پادشاه میآمد و در عین حال پادشاه هم هدایای بسیاری میداد. عباسیان هم چون میخواستند نظام فرمانروایی پادشاهان ساسانی را تقلید کنند، در نتیجه از میان جشنها این دو جشن را گرفتند. ولی برای تودهی مردم این دو جشن خیلی جنبهی ملی داشته و آداب و رسومش در مردم رواج پیدا کرده بود.
در جای دیگر در باب منشأ بابلی نوروز [و جشن ایرانی مهرگان] که استاد آرتورکریستن سن با دلیل و مدرک به اثبات آن پرداخته است. شروع به کلی گویی کرده بدون اینکه نظر لطفی به ترجمهً کتاب پیشدادیان وی داشته باشد که توسط احمد تفضلی و ژاله آموزگار ترجمه شده و مقاله منشأ نوروز در آن ضمیمه است:
[استاد]قدمت جشن مهرگان حدوداً به چه دورانی بازمیگردد؟
"نه برای نوروز میشود آغازی را تعیین کرد و نه برای مهرگان. احتمال هست که هر دو جشن ـ البته بیشتر نوروز ـ برگردد به دورهی پیش از این که ایرانیان به ایران بیایند و حتی به زمان هند و ایرانی و حتی به زمان هند و اروپایی. به این معنا که ما بین نوروز و بعضی مراسم نوروز و بعضی از مراسم عید اُسترن در غرب تشابهاتی میبینیم مثل برافروختن آتش و تخم مرغ رنگ کردن. بنابراین، ممکن است اصلا جشن نوروز حداقل یک جشن هند و اروپایی باشد. ولی جشن مهرگان هم یک جشن بسیار قدیمی است. آیین مهری پیش از زرتشت بوده و این خودش قدمت این جشن را نشان میدهد."
یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹
آزادی که نباشد نه استقلال هست و نه عدالت !
با سلام فراوان خواهش دارم به انتشارو پخش مقاله پیوست اقدام فرمایید.
پیروز و سرسبزباشید
منوچهر تقوی بیات
ملتی که آزادی ندارد نه فرهنگ دارد، نه مذهب دارد، نه تاریخ دارد، نه ملیت دارد و نه استقلال. با نبودن آزادی، همه ی تحلیل ها و برنامه ها ی سیاسی و اجتماعی نقش بر آب است و ملت ما نود سال است که راه برون رفت از این بیچارگی را نیافته است.
قرارداد ۱۹۱۹ که بین وثوق الدوله و پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران نوشته شد با مقاومت مردم ایران روبرو گردید. این قرارداد دست انگلستان را در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران باز می گذاشت. دکتر مصدق به ژنو رفت و با نوشتن نامه ها و مقاله های فراوان صدای اعتراض مردم ایران را درباره ی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ به گوش جهانیان رسانید. اما یک سال پس از شکست این قرارداد ، ژنرال آیرون ساید انگلیسی فرمانده ی قزاق ها، به کمک رضاخان قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی و اردشیر ریپورتر و دیگر جاسوسان و کارگزاران انگلیسی در ایران کودتای آوریل ۱۹۲۰ میلادی( سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی) را انجام داد تا انگلستان بتواند به شیوه ای دیگر و کاملا آزادانه در امور ایران دخالت کند.
در نخستین روز کودتا، به امضاء یک کسی به نام " رضا " اعلامیه ای به در و دیوار شهر تهران چسباندند که بر بالای آن نوشته شده بود " حکم میکنم " ! بخش های مهم این حکم حکومتی را که ژنرال ادموند آیرونساید با امضاء "رضا" به مردم ما تحمیل کرد در اینجا می آورم. این حکم همچنان تا به امروز برقرار است ولی این روزها آن را ، حکم حکومتی ولی فقیه می نامند. در آن اعلامیه آمده بود:
حکم می کنم
. . .
. . .
۳ـ كساني كه از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
۴- تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت بكلي موقوف و بر حسب حكم و اجازهاي كه بعداً داده خواهد شد، بايد منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق و جلب خواهند شد.
. . . [ بعدا هم هر کس برابر قانون کاری کرد، دستگیر، زندانی و کشته شد]
۸ـ كساني كه در اطاعت از موارد فوق سرپيچي نمايند، به محكمه نظامي جلب و به سختترين مجازات خواهند رسيد.
بر پایه چنین حکمی از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز ملت ایران از همه ی حقوق شهروندی و انجام خواست های خود محروم گردیده است. پس از فرار رضا شاه از ایران، استالین و چرچیل و روزولت به تهران آمدند و دور از چشم مردم و پنهانی، حاکمیت سه گانه ی خود را به گماشتگان خود تفهیم کردند. پس از فرار محمد رضا شاه در مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها با کمک شاپور ریپورتر( فرزند همان جاسوس انگلیسی) و آخوندها، شاه فراری را به ایران باز گرداندند. محمد رضاشاه پس از پیروزی کودتا، به کرمیت روزولت فرمانده کودتای ۲۸ مرداد گفت: «من تاج و تخت خود را به خدا [ انگلیس و آمریکا ]، مردم كشورم [ آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی، برادران رشیدی و شعبان بی مخ و . . . ] ، ارتشم [ نصیری ، زاهدی و باتمانقلیج . . .] و به شما مديونم».
بنا به همان حکم حکومتی نود سال است که ملت ما آزادی ندارد و تشکیل حکومت ملی آرزویی دست نیافتنی شده است. چون آزادی « اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف » است، چون « تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه » آزاد نیست، چون در این نود سالی که مردم نمی بایست« از موارد فوق سرپيچي نمايند »، هیچ حکومتی با رأی آزاد مردم برپا نشده است. مردم چون آزادی ندارند، در نتیجه به سرنوشت خود، دارایی های خود و سرزمین خود مسلط نیستند، پس استقلال نیز ندارند......
پیروز و سرسبزباشید
منوچهر تقوی بیات
ملتی که آزادی ندارد نه فرهنگ دارد، نه مذهب دارد، نه تاریخ دارد، نه ملیت دارد و نه استقلال. با نبودن آزادی، همه ی تحلیل ها و برنامه ها ی سیاسی و اجتماعی نقش بر آب است و ملت ما نود سال است که راه برون رفت از این بیچارگی را نیافته است.
قرارداد ۱۹۱۹ که بین وثوق الدوله و پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران نوشته شد با مقاومت مردم ایران روبرو گردید. این قرارداد دست انگلستان را در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران باز می گذاشت. دکتر مصدق به ژنو رفت و با نوشتن نامه ها و مقاله های فراوان صدای اعتراض مردم ایران را درباره ی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ به گوش جهانیان رسانید. اما یک سال پس از شکست این قرارداد ، ژنرال آیرون ساید انگلیسی فرمانده ی قزاق ها، به کمک رضاخان قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی و اردشیر ریپورتر و دیگر جاسوسان و کارگزاران انگلیسی در ایران کودتای آوریل ۱۹۲۰ میلادی( سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی) را انجام داد تا انگلستان بتواند به شیوه ای دیگر و کاملا آزادانه در امور ایران دخالت کند.
در نخستین روز کودتا، به امضاء یک کسی به نام " رضا " اعلامیه ای به در و دیوار شهر تهران چسباندند که بر بالای آن نوشته شده بود " حکم میکنم " ! بخش های مهم این حکم حکومتی را که ژنرال ادموند آیرونساید با امضاء "رضا" به مردم ما تحمیل کرد در اینجا می آورم. این حکم همچنان تا به امروز برقرار است ولی این روزها آن را ، حکم حکومتی ولی فقیه می نامند. در آن اعلامیه آمده بود:
حکم می کنم
. . .
. . .
۳ـ كساني كه از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
۴- تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت بكلي موقوف و بر حسب حكم و اجازهاي كه بعداً داده خواهد شد، بايد منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق و جلب خواهند شد.
. . . [ بعدا هم هر کس برابر قانون کاری کرد، دستگیر، زندانی و کشته شد]
۸ـ كساني كه در اطاعت از موارد فوق سرپيچي نمايند، به محكمه نظامي جلب و به سختترين مجازات خواهند رسيد.
بر پایه چنین حکمی از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز ملت ایران از همه ی حقوق شهروندی و انجام خواست های خود محروم گردیده است. پس از فرار رضا شاه از ایران، استالین و چرچیل و روزولت به تهران آمدند و دور از چشم مردم و پنهانی، حاکمیت سه گانه ی خود را به گماشتگان خود تفهیم کردند. پس از فرار محمد رضا شاه در مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها با کمک شاپور ریپورتر( فرزند همان جاسوس انگلیسی) و آخوندها، شاه فراری را به ایران باز گرداندند. محمد رضاشاه پس از پیروزی کودتا، به کرمیت روزولت فرمانده کودتای ۲۸ مرداد گفت: «من تاج و تخت خود را به خدا [ انگلیس و آمریکا ]، مردم كشورم [ آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی، برادران رشیدی و شعبان بی مخ و . . . ] ، ارتشم [ نصیری ، زاهدی و باتمانقلیج . . .] و به شما مديونم».
بنا به همان حکم حکومتی نود سال است که ملت ما آزادی ندارد و تشکیل حکومت ملی آرزویی دست نیافتنی شده است. چون آزادی « اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف » است، چون « تمامي روزنامهجات و اوراق مطبوعه » آزاد نیست، چون در این نود سالی که مردم نمی بایست« از موارد فوق سرپيچي نمايند »، هیچ حکومتی با رأی آزاد مردم برپا نشده است. مردم چون آزادی ندارند، در نتیجه به سرنوشت خود، دارایی های خود و سرزمین خود مسلط نیستند، پس استقلال نیز ندارند......
شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹
در تطابق مانی و حاتم
در اینکه آیین مانوی در بین النهرین و شبه جزیره عربستان تبدیل به دین گسترده ای در میان آرامیان شبه عرب و اعراب شده بوده است، تردیدی نیست. یکی از مظاهر اسلامی شده مانی، حاتم طایی است که اسطوره اش با تغییر و تبدیلاتی تعدیل شده و وارد احادیث اسلامی شده است. اسارت دختر افسانه ای و پیر وی توسط علی بن ابی طالب و روایت منسوب به پسر افسانه ای او و آزادی و حرمت گذاری بدیشان توسط پیامبر اسلام یعنی سفانه و عدی حاوی اطلاعاتی در این باب هستند. نامهای این فرزندان اساطیری از اسامی و القاب مانی-حاتم یعنی ابا-اسفانه (پدر تأسف و حزن، مشخصه آیین مانوی) و ابا عدی (پدر مایحتاج معنوی-مادی)برخاسته اند. در ویکیپدیا حاتم پدر آیین سوگواری (اباسفیانه) را نظیر مانی آرامیان جنوب بین النهرین در نقش شاعر عربی و آرامی می یابیم:
حاتم طایی (به عربی: حَاتم الّطائی) فرزند عبدالله (? - ۶۰۵) م. از بزرگان عرب، مردی سخیّ و بلندنظر در دورهٔ پیش از اسلام، جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند. او یکی از سخاوتمندترین مردان آن دوران بود که هنوز آوازه کرم و سخاوتمندی وی در تمام أمصار دنیا پیچیدهاست. نام کامل وی «حاتم بن عبد الله بن سعد بن الحشرج بن أمریء القیس»، مشهور به «حَاتم الّطائی» بود. او از قبیلهٔ طی یکی از قبائل مشهور شبه جزیره عربستان بود. همچنین وی یکی از شعراء فحول عصر جاهلیت بود، کنیهٔ وی «أباسفانه» و «أباعدی» بود. و دارای دیوان شعری مطبوع به نام «دیوان حَاتم الّطائی» میباشد. حاتم در بارهٔ کرم و سخاوتمندی چنین میسراید:
أماویّ إن المالَ غادٍ ورائحٌ وَیبَقَی مِنَ المال ِ الأحادیثُ والذکر
أماویّ إنی لا أقولُ لسائلٍ إذا جاء یوماً: حلَّ فی مالنا نَذرُ
أماویّ إمّا مانعٌ فَمُبَیّن و إما عطاءٌ لا یُنهَنِْهُهُ الزَّجرُ
أماویّ ما یُغنی الثراءُ عن الفتی إذا حَشْرَجَتْ یوماً وَضَاقَ بها الصَدرُ
أماویّ إن یُصبحْ صدایَ بقفرةٍ من الأرض لا ماءٌ لدیَّ ولا خَمرُ
تَرَی أنَّ ما أنفقتُ لم یکُ ضَرَّنی وَ أن یدی مما بخلتُ له به صِفرُ
وقد علم الأقوامُ لو أنَّ «حاتماً» أرادَ ثراءَ المالِ کانَ لَهُ وَفرُ
حاتم طایی (به عربی: حَاتم الّطائی) فرزند عبدالله (? - ۶۰۵) م. از بزرگان عرب، مردی سخیّ و بلندنظر در دورهٔ پیش از اسلام، جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند. او یکی از سخاوتمندترین مردان آن دوران بود که هنوز آوازه کرم و سخاوتمندی وی در تمام أمصار دنیا پیچیدهاست. نام کامل وی «حاتم بن عبد الله بن سعد بن الحشرج بن أمریء القیس»، مشهور به «حَاتم الّطائی» بود. او از قبیلهٔ طی یکی از قبائل مشهور شبه جزیره عربستان بود. همچنین وی یکی از شعراء فحول عصر جاهلیت بود، کنیهٔ وی «أباسفانه» و «أباعدی» بود. و دارای دیوان شعری مطبوع به نام «دیوان حَاتم الّطائی» میباشد. حاتم در بارهٔ کرم و سخاوتمندی چنین میسراید:
أماویّ إن المالَ غادٍ ورائحٌ وَیبَقَی مِنَ المال ِ الأحادیثُ والذکر
أماویّ إنی لا أقولُ لسائلٍ إذا جاء یوماً: حلَّ فی مالنا نَذرُ
أماویّ إمّا مانعٌ فَمُبَیّن و إما عطاءٌ لا یُنهَنِْهُهُ الزَّجرُ
أماویّ ما یُغنی الثراءُ عن الفتی إذا حَشْرَجَتْ یوماً وَضَاقَ بها الصَدرُ
أماویّ إن یُصبحْ صدایَ بقفرةٍ من الأرض لا ماءٌ لدیَّ ولا خَمرُ
تَرَی أنَّ ما أنفقتُ لم یکُ ضَرَّنی وَ أن یدی مما بخلتُ له به صِفرُ
وقد علم الأقوامُ لو أنَّ «حاتماً» أرادَ ثراءَ المالِ کانَ لَهُ وَفرُ
یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹
درد دل نیما یوشیج
مي تراود مهتاب
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي ابله از راه دور
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي ابله از راه دور
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
سهشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹
داغ شقایق حافظ
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه
که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه
که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
سهشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹
وصف روزگار با رباعیات خیام
گر بر فلکم دست بدی چون يزدان
برداشتمی من اين فلک را ز ميان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسيدی آسان
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقيقت نه شريعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره اين
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط و طرب بر هم نزنیم
خيزيم و دمی زنیم پيش از دم صبح
کاين صبح بسی دمد که ما دم نزدیم
اين چرخ فلک که ما در او حيرانيم
فانوس خـيال از او مـثالی دانیم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چـون صوريم کاندر او گردانيم
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
برداشتمی من اين فلک را ز ميان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسيدی آسان
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقيقت نه شريعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره اين
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط و طرب بر هم نزنیم
خيزيم و دمی زنیم پيش از دم صبح
کاين صبح بسی دمد که ما دم نزدیم
اين چرخ فلک که ما در او حيرانيم
فانوس خـيال از او مـثالی دانیم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چـون صوريم کاندر او گردانيم
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
جمعه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۹
نظری تحقیقی بر کاربرد ویژه ای که قصرهای حکومتی پاسارگار بدانها اختصاص داشته اند
ویرانه هایی که به کاخ بارعام و کاخ دروازه معروف شده اند؛ با توجه به سکوهای محل سوار شدن بر اسبان و مذبح پله کانی به وضوح نشانگر محل جنگاوران و مؤبدان و بزرگان کشور بوده است. دیوان خانه در واقع معبد خدای ملی آسمان و دانایی گریفون شکل پارسها بوده است که به اسامی وایو و اندروای (مرغ آسمان)، وارونا (ایزد خردمند آسمان)، آنزو (سیمرغ حکمت، نزد سومریان) است که داریوش آن را با خدای آسمان گریفون شکل مصری هوروس مطابقت داده بود. معبد این ایزد به شکل مکعب بوده است. به نظر میرسد این طرز معماری برای ایزد خرد و زمین و آبهای ژرفی بابلی ائا (انکی) بوده است. همانکه در شکل ائابعل (بعل معبد آبها، هبل) تبدیل به خدای مخصوص کعبه در مکه شده بود. نام پارس (پارسو) در زبان سومری به معنی قربانگاه یعنی مترادف پاسارگاد (پئسه- آر-گاد= محل توجه و زیارت) در زبان پارسی است.
یکی از دو مذبح آیینی پاسارگاد پیش عمارت بار عام
در وبلاگ یادگار تاریخ از منبع نامشخص و نویسنده یا نویسندگان نامشخصی که مربوط به منابع رسمی کشور بوده اند چنین اطلاعاتی در باب قصرها و ساختمانهای پاسارگاد در اختیار خوانندگان آن قرار داده شده است (مطالبی که در اینجا نیاز به بررسی آنها نبود از آن حذف شد): "پاسارگاد یا دشت مرغاب جلگه مرتفعی است در شمال غربی استان فارس كه در دامنه تپه ها و كوه های منشعب از جبال زاگرس واقع شده است. شكل آن به مستطیلی می ماند كه در شمال 12-10 كیلومتر عرض دارد و در شرق و غرب حدود 25 كیلومتر طول دارد و قسمت پایینی آن (در واقع در جنوب غرب) نوك تیز می شود. و به تنگی منتهی می گردد كه 12 كیلومتر طول و 200 تا500 متر عرض دارد و « تنگ بلاغی» خوانده می شود و پاسارگاد را از كوتاهترین راه به جلگه سیوند می رساند.
موقعیت جغرافیایی پاسارگاد در كشور ایران
دشت مرغاب یا جلگه پاسارگاد را رودخانه پلوار سیراب می كند. بخاطر همین رودخانه پلوار، جلگه پاسارگاد همیشه بارور و نشیمنگاه اقوام بوده است.
محوطه باستانی پاسارگاد در 138 كیلومتری شیراز، در فاصله سه كیلومتری جاده آسفالته شیراز به آباده قرار دارد. دشتی كه پاسارگاد در آن واقع شده، همانطور که اشاره شد، به نام دشت مرغاب نامیده می شود و مساحتی تقریباً 20*15 كیاومتر و ارتفاعی حدود 1200 متر از سطح دریا دارد.
پاسارگاد را راهی شاهی به تخت جمشید و شوش پیوند داده، هرتسفلد و دیگران آثار این راه را در جلگه مرغاب یافته اند كه از شمال وارد می شده و از مغرب تل تخت می گذشته و به كنار آرامگاه كورش می آمده و سپس یكراست به تنگ بلاغی می رسیده است. بعدها این راه به طرف شرق كشانده شده است، به گونه ای كه جاده شاهی اصفهان- شیراز از سمت شمال، از دو سه كیلومتری مشرق رودخانه پلوار به جنوب و جنوب شرقی سرازیر می شده و در جنوب شرقی به تنگ بلاغی می رسیده است. از میان این راه ، جاده ای عمومی به دهكده مادر سلیمان یا مرغاب می رسد كه اكنون به روستای به نام پاسارگاد معروف است و پس از گذر از پلی فلزی (تازه احداث)، یكراست به سوی آرامگاه كوروش می رود تا از آن جا به شمال و شرق پیچیده و آثار دیگر را دور زند.
معماری آرامگاه کورش
اولین بنایی كه در بدو ورود به محوطه تاریخی حفاظت شده پاسارگاد با آن مواجه می شویم بنایی موسوم به آرامگاه كوروش كبیر میباشد، این بنا ساخته شده از قطعات سنگهای بزرگ سفید آهكی است كه روی هم قرار داده شده اند و صفه آرامگاه را كه متشكل از شش ردیف پلكان مرتفع است و همچون هرم خودنمایی می كند را ایجاد می كنند.
از شش طبقه صفه ارتفاع طبقه زیرین 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر و ارتفاع سه طبقه دیگر هركدام 5/57 سانتی متر می باشد. مساحت اولین طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر می باشد، در حالی كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روی آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر می باشد.
قطعات سنگها را با بست های آهنی دم چلچله ای ( خاص هنر هخامنشی ) وصل كرده اند و از هیچ گونه ملاتی جهت اتصال سنگها به هم استفاده نكرده اند.
در حال حاضر ارتفاع آرامگاه از سطح زمین 10/11 متر می باشد.
اندازه اتاق آرامگاه 11/3*17/2 متر و بلندای آن 5/327 سانتی متر می باشد.
این اتاق در گذشته درسنگی داشته است. ضخامت دیوارهای این اتاق 50/1 متر می باشد. هرتسفلد برای نخستین مرتبه متوجه می شود كه اتاق دارای دو در بوده و سوراخ های پاشنه درها مشخص است.
قسمت شیب دار بالای اتاق كه دو قسمت می شود دارای 75/4 متر طول و 85 سانتی متر ارتفاع است.
در سال 1349 ه.ش. توسط استروناخ برای نخستین بار یك دایره برجسته در روی سنگ بالای در اتاق آرامگاه كوروش دیده شد كه قسمت بالای آن از بین رفته،استرو ناخ آن را نمادی از اهورامزدا می داند.
كـــــــاخ دروازه
كاخ دروازه یا كاخ R استروناخ یا كاخ نقش برجسته دار هرتسفلد، دروازه پاسارگاد به شمار می رفته و در منتهی الیه مجموعه كاخ ها در فاصله 200 متری جنوب شرقی كاخ بارعام واقع شده است.طرح آن به صورت تالاری بوده مستطیل شكل، به طول 5/28 متر و عرض 5/25 متر كه دارای دو ردیف چهارتایی ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه های شمال شرقی و شمال غربی اصلی بوده اند و دو درگاه دیگر فرعی تالار كاخ دروازه اطاق شكوهمندی بوده با وسعت 542 متر مربع و سنگ فرشی از تخته سنگهای خوش تراش سفید مرمرین داشته كه بعدها همه را از جا كنده و برده اند، زیرستونها مكعب های مضاعف یا دو پله ای با قاعده ای متجاوز از 2*2 متر و ارتفاعی 160 سانتی متر بوده است كه از سنگ سیاه نیك تراشیده شده، درست كرده بودند و روی آنها را شالی از سنگ سیاه پاكتراش ولی بی پیرایش گذارده و قلمه های ستون را همچون استوانه ای بلند و بی پیرایه بر آنها نهاده بودند. با توجه به خصوصیات بنا، ارتفاع درونی تالار به 16 متر رسیده است. ستونها گویا از گاوهای دو سر درست شده بودند كه رویشان به سوی درگاههای اصلی بوده است.
دیوارهای تالار بسیار كلفت بوده و در داخل تا حدود 70 سانتی متر ازاره بندی (ازسنگ سپید) شده بودند و در خاردارای نیم جرزهای پهن چند پله ای بوده اند كه بر استقامت آنها می افزوده است.درگاه های اصلی ظاهراً در حدود 9 متر بلندی،حدود 20/3 متر پهنا و 5/4 متر عمق داشته اند.
كف درگاه از سنگ سیاه خوب تراشیده پوشیده شده است و جرزهایی از سنگ سفید مرمر نما داشته اند كه بر هر كدام نقشی وجود داشته است. چنان می نماید كه در این هم بمانند«دروازه ملل» در تخت جمشید،جرزهای درگاه ورودی به نقش گاو بالدار آراسته بوده است. در درگاه های فرعی كه در میانه دو جناح طولی تالار تعبیه كرده بودند،جرز و كف از سنگ سفید بوده و هر درگاه 80/1 متر پهنا و 55/1 متر عمق داشته است. بر هریك از چهار جز این دو درگاه نقش یك موجود طبیعی یا خیالی و بلای سر آن كتیبه ای سه زبانی (فارسی باستان، عیلامی و بابلی) به خط میخی تراشیده بودند. از این چهار نقش اصلی،تنها یكی، در شمال غربی،مشهور به صورت انسان بالدار (تصویر سمبلیک کورش)، باقی مانده است.
كاخ بارعام
بقایای ساختمانی را كه ایرانیان« دیوان خانه » می خواندند و هرتسفلد آن را « كاخ ستون دار » نامیده ( چون یك ستون آن بر جای مانده است ) و استروناخ از آن به عنوان كاخ S یاد کرده و بعداً به « كاخ بارعام» مشهور شده در 1250 متری شمال شرقی آرامگاه كوروش واقع شده است. « كاخ بارعام » مشتمل بر یك تالار مركزی و چهار ایوان در اطراف آن بوده است. تالار كاخ بنایی رفیع و مستطیل شكل بوده با طول 35/32 متر، عرض 14/22 متر و ارتفاعی كه تا بام به 18 متری می رسیده است. سقف آن بر 8 ستون (در دو ردیف چهارتایی) استوار بوده است.
در این كاخ هم دو نوع سنگ سیاه و سفید آهكی بكار رفته است، زیر ستونها سنگ های سیاه و شالی و قلمه ستونها (قلمه 12 متری مشتمل بر 4 تكه) از سنگ سفید مرمر نما بوده است.سر ستون ها هم به شكل جانوران و سر از سنگ سیاه بوده ؛ آثاری از سر ستون های شیر، شیردال (شیر شاخ دار) و گاو و اسب یافته اند. سرستون های اسب مانند خاص این بنا می باشد.
درمیانه هر یك از چهار دیوار، در گاهی از سنگ سیاه به پهنای 206 سانتی متر و عمق 162 سانتی متر تالار را به ایوان جانبی وصل كرده است. جوانب این درگاه را نقوشی آراسته،آنچه باقی مانده در دو جرز درگاه شرقی و دو در شمالی و جنوبی است.
نقوش درگاه جنوب شرقی : مردی برهنه پای با جبه ای كه با زینتی چون فلس های ماهی آراسته شده و دامنی كوتاه در جلو و مردی كه پای و سم گاو دارد و دمی بسیار آراسته و مزین به گل و در دست چوبی گرفته كه سر آن در عقب به درفشی منتهی گردیده است. جهت پای این دو نشان می دهد که رو به سوی ایوان تالار می رفته اند.
نقوش در گاه شمال غربی: پاهای برهنه یك انسان را نشان می دهد كه جلو یك هیولا راه می رفته . این جانور پاهایی چون چنگال عقاب داشته و ردایی بسیار آراسته پوشیده است.
نقوش درگاه جنوب غربی: بقایای نقش سه مرد برهنه پای بلند جبه را نشان می دهد كه سه جانور سم دار را به دنبال می كشند.
كاخ اختصاصی
در 230 متری شمال غربی« كاخ بارعام » و شمال شرقی« بوستان پاسارگاد » بقایای كاخی واقع است كه مختصات یك بنای مسكونی را دارد و از این روی به « كاخ نشیمن » یا « كاخ اختصاصی» شهرت یافته است. استروناخ این کاخ را کاخPمی نامد. تا آغاز سده بیستم چون تنها یك جرز سنگی از این كاخ بیرون از خاك بود، آن را « كاخ جرزدار » می نامیدند. طرح این كاخ مستطیلی به طول 76 متر و عرض 42 متر میباشد با تالاری 30 ستونی (6*5ردیفی) با یك ایوان داراز 40 ستونی (20*2ردیفی) در شرق و ایوانی ستونی (12*2) درغرب بوده است. هرایوان دو اتاقی جانبی هم داشته است. دو درگاه بزرگ تالار را به ایوان متصل كردند كه در مركز قرار نگرفته و از سمت شمال واقع شده اند.
نام و وجه تسمیه پاسارگاد
نزدیك به دویست سال از اثبات مشهد مادر سلیمان به عنوان آرامگاه كوروش و دشت مرغاب به عنوان پاسارگاد قدیم می گذرد و در این مدت نیز درباره صورت و معنی «پاسارگاد» سخنان بسیاری عنوان شده است. نخستین كسی كه اظهار نظر كرده است هرودوت می باشد او می گوید كه«پاسارگادی» نام مهمترین طایفه و عشیره پارسیان بوده است و هخامنشیان از این طایفه برخواسته اند.
نخستین كسی كه نام پایتخت كوروش را یاد كرده ، كتزیاس پزشك یونانی داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی است كه در ایران می زیست و لابد به این نام آشنایی كامل داشته است. وی نوشته است كه كوروش در « نزدیك پاسارگاد» بر آخرین پادشاه ماد پیروزی یافت.
پس از او آریستبولوس، از یاران اسكندر مقدونی، می گوید كه این سردار «گنج پاسرگاد» را تاراج كرد. استرابو جغرافیانویس و مورخ سده اول میلادی و همچنین نیكلائوس دمشقی و پلیانوس از پاسارگاد نام برده اند، پلینی می گوید: «رودخانه ای است به نام سیتپ گانوس كه اگر بر آن هفت روز كشتی برانند به شهر پاسارگاد می رسند. پلوتارخوس، كنتوس، كوریتوس و استفانوس بیزانسی كه در سده یازده و دوازده میلادی می زیسته از پاسارگاد نام برده اند. چنانچه می بینیم یك دسته از روایات باستانی نام شهر را« پاسارگاد» دانسته و دسته دیگر آن را با «پارس، پرس» ارتباط داده اند تا جائیكه به عنوان نمونه ویلیام اوزلی كه در 1810 تا1812 به همراه نماینده بریتانیا در ایران بود در سفر نامه خود تخت جمشید و پاسارگاد را یكی می داند و می گوید كلمه «پرسه پلیس» را به نادرست یاد كرده اند و آن « پارسه گرد» بوده یعنی « نشیمنگاه پارسیان».
در بررسی نوشته های صاحب نظران بطور كلی می توان اینگونه نتیجه گرفت كه:
نام اصلی شهر پاسارگاد چیزی شبیه« پُسُر گَد» بوده و رابطه ای میان این نام و«پارس» نیست. -
نام پاسارگاد از اسم قبیله شاهی پارسیان یعنی قبیله «پاسارگاد» گرفته شده كه « گران گرزان» (پُسُر - یا پُزَر یا پُچُرُ به معنی گران و سنگین و گَرُ یا گدا به معنی گرز می باشد) معنی می داده است.
و نیز نوشته اند كه پاسارگاد در اصل پس از كادرش یعنی پشت كوه اركادر بوده است. كوه اركادر راداریوش كبیر -ضمن نبشته های میخی خود در بیستون (بند 11 از ستون اول) ذكر كرده است."
چنانکه در آغاز متن گفته شد کلمات پارس و پاسارگاد به معنی محل قربانگاه دینی می باشند. لذا نظر فوق در باب وجه اشتقاق پاسارگاد در پاراگراف فوق در این باب محلی برای توجه و اهمیت جدی ندارد.
یکی از دو مذبح آیینی پاسارگاد پیش عمارت بار عام
در وبلاگ یادگار تاریخ از منبع نامشخص و نویسنده یا نویسندگان نامشخصی که مربوط به منابع رسمی کشور بوده اند چنین اطلاعاتی در باب قصرها و ساختمانهای پاسارگاد در اختیار خوانندگان آن قرار داده شده است (مطالبی که در اینجا نیاز به بررسی آنها نبود از آن حذف شد): "پاسارگاد یا دشت مرغاب جلگه مرتفعی است در شمال غربی استان فارس كه در دامنه تپه ها و كوه های منشعب از جبال زاگرس واقع شده است. شكل آن به مستطیلی می ماند كه در شمال 12-10 كیلومتر عرض دارد و در شرق و غرب حدود 25 كیلومتر طول دارد و قسمت پایینی آن (در واقع در جنوب غرب) نوك تیز می شود. و به تنگی منتهی می گردد كه 12 كیلومتر طول و 200 تا500 متر عرض دارد و « تنگ بلاغی» خوانده می شود و پاسارگاد را از كوتاهترین راه به جلگه سیوند می رساند.
موقعیت جغرافیایی پاسارگاد در كشور ایران
دشت مرغاب یا جلگه پاسارگاد را رودخانه پلوار سیراب می كند. بخاطر همین رودخانه پلوار، جلگه پاسارگاد همیشه بارور و نشیمنگاه اقوام بوده است.
محوطه باستانی پاسارگاد در 138 كیلومتری شیراز، در فاصله سه كیلومتری جاده آسفالته شیراز به آباده قرار دارد. دشتی كه پاسارگاد در آن واقع شده، همانطور که اشاره شد، به نام دشت مرغاب نامیده می شود و مساحتی تقریباً 20*15 كیاومتر و ارتفاعی حدود 1200 متر از سطح دریا دارد.
پاسارگاد را راهی شاهی به تخت جمشید و شوش پیوند داده، هرتسفلد و دیگران آثار این راه را در جلگه مرغاب یافته اند كه از شمال وارد می شده و از مغرب تل تخت می گذشته و به كنار آرامگاه كورش می آمده و سپس یكراست به تنگ بلاغی می رسیده است. بعدها این راه به طرف شرق كشانده شده است، به گونه ای كه جاده شاهی اصفهان- شیراز از سمت شمال، از دو سه كیلومتری مشرق رودخانه پلوار به جنوب و جنوب شرقی سرازیر می شده و در جنوب شرقی به تنگ بلاغی می رسیده است. از میان این راه ، جاده ای عمومی به دهكده مادر سلیمان یا مرغاب می رسد كه اكنون به روستای به نام پاسارگاد معروف است و پس از گذر از پلی فلزی (تازه احداث)، یكراست به سوی آرامگاه كوروش می رود تا از آن جا به شمال و شرق پیچیده و آثار دیگر را دور زند.
معماری آرامگاه کورش
اولین بنایی كه در بدو ورود به محوطه تاریخی حفاظت شده پاسارگاد با آن مواجه می شویم بنایی موسوم به آرامگاه كوروش كبیر میباشد، این بنا ساخته شده از قطعات سنگهای بزرگ سفید آهكی است كه روی هم قرار داده شده اند و صفه آرامگاه را كه متشكل از شش ردیف پلكان مرتفع است و همچون هرم خودنمایی می كند را ایجاد می كنند.
از شش طبقه صفه ارتفاع طبقه زیرین 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر و ارتفاع سه طبقه دیگر هركدام 5/57 سانتی متر می باشد. مساحت اولین طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر می باشد، در حالی كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روی آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر می باشد.
قطعات سنگها را با بست های آهنی دم چلچله ای ( خاص هنر هخامنشی ) وصل كرده اند و از هیچ گونه ملاتی جهت اتصال سنگها به هم استفاده نكرده اند.
در حال حاضر ارتفاع آرامگاه از سطح زمین 10/11 متر می باشد.
اندازه اتاق آرامگاه 11/3*17/2 متر و بلندای آن 5/327 سانتی متر می باشد.
این اتاق در گذشته درسنگی داشته است. ضخامت دیوارهای این اتاق 50/1 متر می باشد. هرتسفلد برای نخستین مرتبه متوجه می شود كه اتاق دارای دو در بوده و سوراخ های پاشنه درها مشخص است.
قسمت شیب دار بالای اتاق كه دو قسمت می شود دارای 75/4 متر طول و 85 سانتی متر ارتفاع است.
در سال 1349 ه.ش. توسط استروناخ برای نخستین بار یك دایره برجسته در روی سنگ بالای در اتاق آرامگاه كوروش دیده شد كه قسمت بالای آن از بین رفته،استرو ناخ آن را نمادی از اهورامزدا می داند.
كـــــــاخ دروازه
كاخ دروازه یا كاخ R استروناخ یا كاخ نقش برجسته دار هرتسفلد، دروازه پاسارگاد به شمار می رفته و در منتهی الیه مجموعه كاخ ها در فاصله 200 متری جنوب شرقی كاخ بارعام واقع شده است.طرح آن به صورت تالاری بوده مستطیل شكل، به طول 5/28 متر و عرض 5/25 متر كه دارای دو ردیف چهارتایی ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه های شمال شرقی و شمال غربی اصلی بوده اند و دو درگاه دیگر فرعی تالار كاخ دروازه اطاق شكوهمندی بوده با وسعت 542 متر مربع و سنگ فرشی از تخته سنگهای خوش تراش سفید مرمرین داشته كه بعدها همه را از جا كنده و برده اند، زیرستونها مكعب های مضاعف یا دو پله ای با قاعده ای متجاوز از 2*2 متر و ارتفاعی 160 سانتی متر بوده است كه از سنگ سیاه نیك تراشیده شده، درست كرده بودند و روی آنها را شالی از سنگ سیاه پاكتراش ولی بی پیرایش گذارده و قلمه های ستون را همچون استوانه ای بلند و بی پیرایه بر آنها نهاده بودند. با توجه به خصوصیات بنا، ارتفاع درونی تالار به 16 متر رسیده است. ستونها گویا از گاوهای دو سر درست شده بودند كه رویشان به سوی درگاههای اصلی بوده است.
دیوارهای تالار بسیار كلفت بوده و در داخل تا حدود 70 سانتی متر ازاره بندی (ازسنگ سپید) شده بودند و در خاردارای نیم جرزهای پهن چند پله ای بوده اند كه بر استقامت آنها می افزوده است.درگاه های اصلی ظاهراً در حدود 9 متر بلندی،حدود 20/3 متر پهنا و 5/4 متر عمق داشته اند.
كف درگاه از سنگ سیاه خوب تراشیده پوشیده شده است و جرزهایی از سنگ سفید مرمر نما داشته اند كه بر هر كدام نقشی وجود داشته است. چنان می نماید كه در این هم بمانند«دروازه ملل» در تخت جمشید،جرزهای درگاه ورودی به نقش گاو بالدار آراسته بوده است. در درگاه های فرعی كه در میانه دو جناح طولی تالار تعبیه كرده بودند،جرز و كف از سنگ سفید بوده و هر درگاه 80/1 متر پهنا و 55/1 متر عمق داشته است. بر هریك از چهار جز این دو درگاه نقش یك موجود طبیعی یا خیالی و بلای سر آن كتیبه ای سه زبانی (فارسی باستان، عیلامی و بابلی) به خط میخی تراشیده بودند. از این چهار نقش اصلی،تنها یكی، در شمال غربی،مشهور به صورت انسان بالدار (تصویر سمبلیک کورش)، باقی مانده است.
كاخ بارعام
بقایای ساختمانی را كه ایرانیان« دیوان خانه » می خواندند و هرتسفلد آن را « كاخ ستون دار » نامیده ( چون یك ستون آن بر جای مانده است ) و استروناخ از آن به عنوان كاخ S یاد کرده و بعداً به « كاخ بارعام» مشهور شده در 1250 متری شمال شرقی آرامگاه كوروش واقع شده است. « كاخ بارعام » مشتمل بر یك تالار مركزی و چهار ایوان در اطراف آن بوده است. تالار كاخ بنایی رفیع و مستطیل شكل بوده با طول 35/32 متر، عرض 14/22 متر و ارتفاعی كه تا بام به 18 متری می رسیده است. سقف آن بر 8 ستون (در دو ردیف چهارتایی) استوار بوده است.
در این كاخ هم دو نوع سنگ سیاه و سفید آهكی بكار رفته است، زیر ستونها سنگ های سیاه و شالی و قلمه ستونها (قلمه 12 متری مشتمل بر 4 تكه) از سنگ سفید مرمر نما بوده است.سر ستون ها هم به شكل جانوران و سر از سنگ سیاه بوده ؛ آثاری از سر ستون های شیر، شیردال (شیر شاخ دار) و گاو و اسب یافته اند. سرستون های اسب مانند خاص این بنا می باشد.
درمیانه هر یك از چهار دیوار، در گاهی از سنگ سیاه به پهنای 206 سانتی متر و عمق 162 سانتی متر تالار را به ایوان جانبی وصل كرده است. جوانب این درگاه را نقوشی آراسته،آنچه باقی مانده در دو جرز درگاه شرقی و دو در شمالی و جنوبی است.
نقوش درگاه جنوب شرقی : مردی برهنه پای با جبه ای كه با زینتی چون فلس های ماهی آراسته شده و دامنی كوتاه در جلو و مردی كه پای و سم گاو دارد و دمی بسیار آراسته و مزین به گل و در دست چوبی گرفته كه سر آن در عقب به درفشی منتهی گردیده است. جهت پای این دو نشان می دهد که رو به سوی ایوان تالار می رفته اند.
نقوش در گاه شمال غربی: پاهای برهنه یك انسان را نشان می دهد كه جلو یك هیولا راه می رفته . این جانور پاهایی چون چنگال عقاب داشته و ردایی بسیار آراسته پوشیده است.
نقوش درگاه جنوب غربی: بقایای نقش سه مرد برهنه پای بلند جبه را نشان می دهد كه سه جانور سم دار را به دنبال می كشند.
كاخ اختصاصی
در 230 متری شمال غربی« كاخ بارعام » و شمال شرقی« بوستان پاسارگاد » بقایای كاخی واقع است كه مختصات یك بنای مسكونی را دارد و از این روی به « كاخ نشیمن » یا « كاخ اختصاصی» شهرت یافته است. استروناخ این کاخ را کاخPمی نامد. تا آغاز سده بیستم چون تنها یك جرز سنگی از این كاخ بیرون از خاك بود، آن را « كاخ جرزدار » می نامیدند. طرح این كاخ مستطیلی به طول 76 متر و عرض 42 متر میباشد با تالاری 30 ستونی (6*5ردیفی) با یك ایوان داراز 40 ستونی (20*2ردیفی) در شرق و ایوانی ستونی (12*2) درغرب بوده است. هرایوان دو اتاقی جانبی هم داشته است. دو درگاه بزرگ تالار را به ایوان متصل كردند كه در مركز قرار نگرفته و از سمت شمال واقع شده اند.
نام و وجه تسمیه پاسارگاد
نزدیك به دویست سال از اثبات مشهد مادر سلیمان به عنوان آرامگاه كوروش و دشت مرغاب به عنوان پاسارگاد قدیم می گذرد و در این مدت نیز درباره صورت و معنی «پاسارگاد» سخنان بسیاری عنوان شده است. نخستین كسی كه اظهار نظر كرده است هرودوت می باشد او می گوید كه«پاسارگادی» نام مهمترین طایفه و عشیره پارسیان بوده است و هخامنشیان از این طایفه برخواسته اند.
نخستین كسی كه نام پایتخت كوروش را یاد كرده ، كتزیاس پزشك یونانی داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی است كه در ایران می زیست و لابد به این نام آشنایی كامل داشته است. وی نوشته است كه كوروش در « نزدیك پاسارگاد» بر آخرین پادشاه ماد پیروزی یافت.
پس از او آریستبولوس، از یاران اسكندر مقدونی، می گوید كه این سردار «گنج پاسرگاد» را تاراج كرد. استرابو جغرافیانویس و مورخ سده اول میلادی و همچنین نیكلائوس دمشقی و پلیانوس از پاسارگاد نام برده اند، پلینی می گوید: «رودخانه ای است به نام سیتپ گانوس كه اگر بر آن هفت روز كشتی برانند به شهر پاسارگاد می رسند. پلوتارخوس، كنتوس، كوریتوس و استفانوس بیزانسی كه در سده یازده و دوازده میلادی می زیسته از پاسارگاد نام برده اند. چنانچه می بینیم یك دسته از روایات باستانی نام شهر را« پاسارگاد» دانسته و دسته دیگر آن را با «پارس، پرس» ارتباط داده اند تا جائیكه به عنوان نمونه ویلیام اوزلی كه در 1810 تا1812 به همراه نماینده بریتانیا در ایران بود در سفر نامه خود تخت جمشید و پاسارگاد را یكی می داند و می گوید كلمه «پرسه پلیس» را به نادرست یاد كرده اند و آن « پارسه گرد» بوده یعنی « نشیمنگاه پارسیان».
در بررسی نوشته های صاحب نظران بطور كلی می توان اینگونه نتیجه گرفت كه:
نام اصلی شهر پاسارگاد چیزی شبیه« پُسُر گَد» بوده و رابطه ای میان این نام و«پارس» نیست. -
نام پاسارگاد از اسم قبیله شاهی پارسیان یعنی قبیله «پاسارگاد» گرفته شده كه « گران گرزان» (پُسُر - یا پُزَر یا پُچُرُ به معنی گران و سنگین و گَرُ یا گدا به معنی گرز می باشد) معنی می داده است.
و نیز نوشته اند كه پاسارگاد در اصل پس از كادرش یعنی پشت كوه اركادر بوده است. كوه اركادر راداریوش كبیر -ضمن نبشته های میخی خود در بیستون (بند 11 از ستون اول) ذكر كرده است."
چنانکه در آغاز متن گفته شد کلمات پارس و پاسارگاد به معنی محل قربانگاه دینی می باشند. لذا نظر فوق در باب وجه اشتقاق پاسارگاد در پاراگراف فوق در این باب محلی برای توجه و اهمیت جدی ندارد.
پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹
یک بررسی جدید در باب محل دخمه های کورش دوم و کورش سوم
از آنجاییکه کورش دوم یعنی همان سپهسالار توس اوستا و شاهنامه، محبوبیت بی نظیری در عهد خود و نزد هخامنشیان و ملل امپراطوریهای ماد و پارس داشته است. لذا باید برای وی مقبره و دخمه ای در پارس متصور شد. در واقع آن کورشی که گزنفون در شاهنامه محبوب ملل خاورمیانه و سردار کی خشثرو (کیاکسارس، هوخشثره، کی خسرو) معرفی کرده همان کورش دوم نیای پدری کورش دوم (سپهسالار توسِ اوستا و شاهنامه) است. گزنفون به صراحت میگوید که وی به اکرام و احترام نزد خانواده خویش در پارس در گذشت. وی در جنگهای رهایی بخش ایرانیان به همراه برادر کوچک خود آریارمنه (گستهم) شرکت جسته و مطابق شاهنامه و اوستا در این عهد سپهسالار ایران بود و از نظر مقام و محبوبیت با دایی خویش کی خشثرو برابری میکرد. عظمتی که یونانیان از مقبرهً و باغ محل دخمه کورش سوم نموده اند به هیچ وجه با آن مقبره موجود مطابقت نمی کند. در واقع محبوبیت بی نظیر همان کورش دوم بوده است که محبوبیت کورش سوم را دو چندان مینموده است. لذا می توان ساختمان دخمه مادر سلیمان (مزار سلیمان) را متعلق به همان کورش دوم دانست. چه در نقطه مقابل آن زندان سلیمان (زین دان سلیمان، یعنی جایگاه اسباب و ابزار نظامی سلیمان) با دیواره با عظمتش وجود دارد که در واقع نوعی بزرگتر آن مقبرهً مادر سلیمان بوده است. اشتراک در نام سلیمان و عظمت و سر سبزی این مقبره همین اثر باقی مانده زندان سلیمان را به وضوح محل باغ و دخمهً با عظمت کورش سوم نشان میدهد. بر عکس مکان سنگلاخی و نه چندان با عظمت مادر سلیمان حاوی مشخصات آن توصیفاتی نیستند که یونانیان از باغ و ساختمان معظم آن صحبت داشته اند. این موضوع همچنان مورد بحث باقیمانده است. ولی در میان دوستداران آثار باستانی ایران آن مزار سلیمان مقبرهً کورش بزرگ پنداشته اند. به سبب همین هست که سنگهای آن کاخ با عظمت به غارت رفته و مقبره نسبتاً ساده پدر بزرگ سالم بر جای مانده است. مطابق خبر استرابون مقبره کورش سوم به سان برجی در درون باغی بود و مطابق آریستوبول آن بنا به سبب اجناس گرانقیمت حتی در زمان خود اسکندر توسط دزدان و غارتگران چپاول شد. آپ پیان می گوید نعش روغن بلسان مالیدهً شده کورش را روی لوحه بزرگی از طلا قرار داده و البسه گرانبهای او را روی میزی از طلا گذارده، یا به دیوارها آویخته بودند. نزدیک مقبره اطاقی هم ساخته بودند، که مغ هایی در آن سکنی داشتند، مقبره را حفظ و همه روزه قربانی میکردند. در مورد بنای زندان سلیمان می خوانیم: "در حاشيه شمالي محوطه كاخ ها در سلطه ويرانه ها ديواره (برج) سنگي بلندی با ارتفاعي نزديك به 14 متر قرار گرفته است. اين ساختار به شدت آسيب ديده و به زندان سليمان معروف است. نزديكترين نمونه مشابه به آن كعبه زرتشت در نقش رستم است. اما برج، زندان سليمان ساختهً زمان كوروش و يا كمي پس از اوست. شهبازی به درستی این بنا را مقبره پنداشته و افرادی دیگر با توجه به معنی لفظی زین دان سلیمان آنجا را محل ابزار و آلات کورش دانسته اند." (یادگار تاریخ). مشکل فرهنگی ما تنها در عدم تعیّن درست این دخمه ها نیست. چون اساساً نه خبر هرودوت و نه نوشته خشایارشا قبول دارند که این کورش کبیر، کورش سوم (ثراتئونه= سومین کورش) است نه کورش دوم (قهرمان اصلی کورشنامه گزنفون). گویا هنوز در فرهنگ ایران باید تاریخ اساطیری ملی را به خوارزم کشید و با تاریخ مدون قاطی نکرد.
ریشه های اسطورهً ارمائیل و کرمائیل
در لغت نامه دهخدا در باب شهری که همان بندر معروف هرمز (شهر ثروتمند، شهر ایزد/هرمز) باستانی باشد چنین توضیحی آمده است: "[ ارمائیل ] . اَ . (اِخ ) ارمئیل. شهری است از حدود مکران . شهری است با خواسته ٔ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. (حدود العالم ).". این موضوع نشانگر آن است که ارمائیل (ارمئیل) به معنی آرامش و خوشبختی خدایگانی باشد که در مفهوم نام لُران بختیاری زنده است. نام همراه وی یعنی کُرمائیل بی شک همان کرمانج ها (سگارتیان مادی یعنی مردم خانه سنگی) باشد که نام شهر کرمانشاهان ( کرمان شَیَن= جایگاه کرمانج ها) و کردان کرمانج زبان از ایشان باقی مانده است. ظاهراً قبیله حکومتی ماد (سکاروتی مادهای نیرومند) از میان ایشان برخاسته بودند. از همین ریشه است نام کرمان که به نظر میرسد مسکن همان سگارتیانی باشد که منابع آشوری ایشان را مادهای دور دست می خواندند.
در شاهنامه ضمن اسطورهً فریدون (هخامنشی= منسوب دوست منش، منظور کورش) و اژی دهاک (اژدیاک، آشتیاگ، یعنی ثروتمند) در رابطه خاستگاه دو تیره قبایل دامپرور کُرد (منظور کُرد و لُر) نام این دو به صورت نیای اساطیری منجی ایشان به نقل دهخدا در زیر عنوان ارمائیل چنین معرفی شده است:
ارمائیل [اِ . (اِخ )] اَرمایِل. نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری):
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه ٔ پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین. فردوسی .
اما سبب آتش کردن ((سده )) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی ، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل ۞ نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی . چون افریدون او را بگرفت ، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ، و جمله ٔ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مَه ِ مغان . (التفهیم بیرونی ص258). رجوع به ارمایل شود."
در مروج الذهب مسعودی روایت منشأ کُردان به نحو دیگری ذکر شده است و ایشان زادگان مطرود (بر قیاس نام ایشان با کلمه اکردوهن= طرد کنید) و کوهستانی کنیزان سلیمان (مرد صلح، منظور همان کورش هخامنشی) ذکر شده اند که جنبه تحقیر قومی ایشان از سوی دربار خلفای اموی- عباسی از آن بیشتر مشهود است.
این اسطوره خود بر اساس اسطوره های کهن تری پدید آمده است که از جمله در روایت به خورد ماران ضحاک (آشّور، مردوک) داده شدن پسران کاوه آهنگر (آخیگر کتاب آرامی و یهودی توویت، آترادات پیشوای آماردان) و پناهنده شدن سکائیان دربار کیاکسار (کی خشثرو) به نزد آلیات پادشاه لیدیه که گویا گوشت فرزند حاکمی مادی را به خورد پدرش داده بودند و همچنین واقعه به گرو گان فرستاده شدن آروکّو (ایرج، چیش پیش دوم) به دربالار آشور بانیپال شاهد قسمتهایی از متن این روایت شاهنامه ای هستیم. در مورد اخیر مطابق روایات پهلوی افراسیاب (پر آسیب)، فرش (تازه) و نوتر (تازه تر) پسران منوش (هخامنشی، منوچهر) از خاندان ایرج (آروکّو) را به قتل میرساند. در واقع عنوان ضًحاک (خندان) مترادف خدایان همسان آشّور (خدای ملی آشور) و ماردوش (مارتاش یا ماروش، اژی دهاک) عنوان مردوک خدای ملی بابل بوده اند. به گروگان رفتن آروکو می توانست به، به کام ضحاک ماردوش وی وی تلقی گردد. کتاب روت تورات اشاره ای به بازگشت همسر و خانواده آروکو به نزد قوم خود (در اساس منظور پارس) دارد که بدون حضور همسرش صورت گرفته است. هرودوت سلسله پادشاهان ماد را در نقطه مقابل هخامنشیان (نوذریان) فرتریان (یعنی خاندان پیشین) نامیده است. روایات مربوط به منوچهر مخلوط و مغلق است چه هم متعلق به هخامنشین نخستین است و هم نشانگر مامیتی آرشو (فرمانروای ماد غربی) که به همراه دوساننی در قیام خشثریتی علیه آشوریان شرکت جسته بود. اینکه تقدیر این دو فرمانروای ماد بعد از کنار رفتن متحدان سکایی و کیمری ایشان و نقل مرکز حکومتی خشثریتی (کیکاوس) ماد از کاشان (کار کاشی) به شهر آمل چه شد، منابع آشوری اطلاع خاصی به دست نمی دهند. احتمال میرود این دو تن ه در شمار چهار تن پسران اوپیته (کی اپیوه) بوده اند. چون مطابق اساطیر ملی در اوستا و شاهنامه هر چهار برادر در مقام فرمانروایی بودند و صرفاً ارشدیت با کیکاوس (پادشاه سرزمین چشمه= پادشاه ناحیه کاشان) در کنار کوه ارزیفیه (=کرکس) بود. به هر حال در هنگام لشکرکشی آشوریان برای تسلیم و مذاکره با خشثریتی در شهر آمل، اینان در سر راه ایشان قرار نداشتند. یعنی به صلح تن در داده بودند. معلوم نیست هخامنشیان به رهبری کمبوجیه اول و کورش اول در قیام مادها علیه آشوریان چه موضعی داشتند. همین قدر می دانیم که آشوربانیپال با گروگان بردن آروکو پسر کورش اول در سیاست دور نگهداشتن ایشان از مادها می کوشیده اند. گرچه روایات اساطیری و تاریخی بعد مشخص می نمایند که ازدواجی بین دختر آستیاگ اول (فرائورت- سیاوش) با کمبوجیه (در اینجا منظور چیش پیش دوم) صورت گرفت و از آن کورش دوم (توس، تنومند، پهلوان) و آریارمنه (گستهم، پر زور) سپهسالاران کی خشثرو (کیخسرو) فرزند آستیاگ اول بدنیا آمدند. در روایات پهلوی این دو در مقام پسران ایرج (آروکّو= شخص نجیب) به نامهای وانیتار (پیروزمند) و آناستوخ (ناستوده) معرفی شده اند. کورش نامهً گزنفون، در اساس از همین کورش دوم سپهسالار کی خشثرو صحبت می نماید که سردار محبوب ایرانیان مادی و پارسی بوده است. در واقع عنوان داود (عزیز؛ کورش دوم) و سلیمان (مرد صلح، کورش سوم) بعد از این عهد وارد اساطیر توراتی شده و با روایات بومی در آمیخته است. مادر سلیمان (ماذار/مزار سلیمان) گواه این امر است. اوستا کورش سوم را با عنوان ثرَتئونه (سومین، سومین کورش) و شاهنامه به نام فریدون (یعنی دوست منش= هخامنشی) نامیده است و وی نواده دختری آستیاگ دوم (اژدیاک، ضّحاک مادی) نبوده است. در شاهنامه فردوسی در رابطه با عروج و ناپیدایی کی خسرو (خنوخ[=فاتح] دوم تورات) در میان سرما و بوران مطلب مهمی نهفته است. آن اینکه سرداران وی یعنی توس (کورش دوم) و گستهم (آریارمنه) نیز به همراه سران دیگری از ایرانیان بعد از اینکه در کنار چشمه ای توقف کردند . زیر آوار برف و سرما تلف شدند. موضوع برف و سرما از معنی لفظی شهر زور (زاور= دارای چشمه و آب چکیدنی و برف و باران) اخذ شده است که این دخمه در آنجا قرار گرفته است.
در شاهنامه ضمن اسطورهً فریدون (هخامنشی= منسوب دوست منش، منظور کورش) و اژی دهاک (اژدیاک، آشتیاگ، یعنی ثروتمند) در رابطه خاستگاه دو تیره قبایل دامپرور کُرد (منظور کُرد و لُر) نام این دو به صورت نیای اساطیری منجی ایشان به نقل دهخدا در زیر عنوان ارمائیل چنین معرفی شده است:
ارمائیل [اِ . (اِخ )] اَرمایِل. نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری):
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه ٔ پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین. فردوسی .
اما سبب آتش کردن ((سده )) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی ، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل ۞ نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی . چون افریدون او را بگرفت ، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ، و جمله ٔ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مَه ِ مغان . (التفهیم بیرونی ص258). رجوع به ارمایل شود."
در مروج الذهب مسعودی روایت منشأ کُردان به نحو دیگری ذکر شده است و ایشان زادگان مطرود (بر قیاس نام ایشان با کلمه اکردوهن= طرد کنید) و کوهستانی کنیزان سلیمان (مرد صلح، منظور همان کورش هخامنشی) ذکر شده اند که جنبه تحقیر قومی ایشان از سوی دربار خلفای اموی- عباسی از آن بیشتر مشهود است.
این اسطوره خود بر اساس اسطوره های کهن تری پدید آمده است که از جمله در روایت به خورد ماران ضحاک (آشّور، مردوک) داده شدن پسران کاوه آهنگر (آخیگر کتاب آرامی و یهودی توویت، آترادات پیشوای آماردان) و پناهنده شدن سکائیان دربار کیاکسار (کی خشثرو) به نزد آلیات پادشاه لیدیه که گویا گوشت فرزند حاکمی مادی را به خورد پدرش داده بودند و همچنین واقعه به گرو گان فرستاده شدن آروکّو (ایرج، چیش پیش دوم) به دربالار آشور بانیپال شاهد قسمتهایی از متن این روایت شاهنامه ای هستیم. در مورد اخیر مطابق روایات پهلوی افراسیاب (پر آسیب)، فرش (تازه) و نوتر (تازه تر) پسران منوش (هخامنشی، منوچهر) از خاندان ایرج (آروکّو) را به قتل میرساند. در واقع عنوان ضًحاک (خندان) مترادف خدایان همسان آشّور (خدای ملی آشور) و ماردوش (مارتاش یا ماروش، اژی دهاک) عنوان مردوک خدای ملی بابل بوده اند. به گروگان رفتن آروکو می توانست به، به کام ضحاک ماردوش وی وی تلقی گردد. کتاب روت تورات اشاره ای به بازگشت همسر و خانواده آروکو به نزد قوم خود (در اساس منظور پارس) دارد که بدون حضور همسرش صورت گرفته است. هرودوت سلسله پادشاهان ماد را در نقطه مقابل هخامنشیان (نوذریان) فرتریان (یعنی خاندان پیشین) نامیده است. روایات مربوط به منوچهر مخلوط و مغلق است چه هم متعلق به هخامنشین نخستین است و هم نشانگر مامیتی آرشو (فرمانروای ماد غربی) که به همراه دوساننی در قیام خشثریتی علیه آشوریان شرکت جسته بود. اینکه تقدیر این دو فرمانروای ماد بعد از کنار رفتن متحدان سکایی و کیمری ایشان و نقل مرکز حکومتی خشثریتی (کیکاوس) ماد از کاشان (کار کاشی) به شهر آمل چه شد، منابع آشوری اطلاع خاصی به دست نمی دهند. احتمال میرود این دو تن ه در شمار چهار تن پسران اوپیته (کی اپیوه) بوده اند. چون مطابق اساطیر ملی در اوستا و شاهنامه هر چهار برادر در مقام فرمانروایی بودند و صرفاً ارشدیت با کیکاوس (پادشاه سرزمین چشمه= پادشاه ناحیه کاشان) در کنار کوه ارزیفیه (=کرکس) بود. به هر حال در هنگام لشکرکشی آشوریان برای تسلیم و مذاکره با خشثریتی در شهر آمل، اینان در سر راه ایشان قرار نداشتند. یعنی به صلح تن در داده بودند. معلوم نیست هخامنشیان به رهبری کمبوجیه اول و کورش اول در قیام مادها علیه آشوریان چه موضعی داشتند. همین قدر می دانیم که آشوربانیپال با گروگان بردن آروکو پسر کورش اول در سیاست دور نگهداشتن ایشان از مادها می کوشیده اند. گرچه روایات اساطیری و تاریخی بعد مشخص می نمایند که ازدواجی بین دختر آستیاگ اول (فرائورت- سیاوش) با کمبوجیه (در اینجا منظور چیش پیش دوم) صورت گرفت و از آن کورش دوم (توس، تنومند، پهلوان) و آریارمنه (گستهم، پر زور) سپهسالاران کی خشثرو (کیخسرو) فرزند آستیاگ اول بدنیا آمدند. در روایات پهلوی این دو در مقام پسران ایرج (آروکّو= شخص نجیب) به نامهای وانیتار (پیروزمند) و آناستوخ (ناستوده) معرفی شده اند. کورش نامهً گزنفون، در اساس از همین کورش دوم سپهسالار کی خشثرو صحبت می نماید که سردار محبوب ایرانیان مادی و پارسی بوده است. در واقع عنوان داود (عزیز؛ کورش دوم) و سلیمان (مرد صلح، کورش سوم) بعد از این عهد وارد اساطیر توراتی شده و با روایات بومی در آمیخته است. مادر سلیمان (ماذار/مزار سلیمان) گواه این امر است. اوستا کورش سوم را با عنوان ثرَتئونه (سومین، سومین کورش) و شاهنامه به نام فریدون (یعنی دوست منش= هخامنشی) نامیده است و وی نواده دختری آستیاگ دوم (اژدیاک، ضّحاک مادی) نبوده است. در شاهنامه فردوسی در رابطه با عروج و ناپیدایی کی خسرو (خنوخ[=فاتح] دوم تورات) در میان سرما و بوران مطلب مهمی نهفته است. آن اینکه سرداران وی یعنی توس (کورش دوم) و گستهم (آریارمنه) نیز به همراه سران دیگری از ایرانیان بعد از اینکه در کنار چشمه ای توقف کردند . زیر آوار برف و سرما تلف شدند. موضوع برف و سرما از معنی لفظی شهر زور (زاور= دارای چشمه و آب چکیدنی و برف و باران) اخذ شده است که این دخمه در آنجا قرار گرفته است.
سهشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۹
معنی لفظی اسامی معروف کهن شهرهای واقع در سمت دریاچهً وان
در این سمت نام شهرهای کهن بتلیس (باغگیش) و شهر چوب بری و قالیبافی اخلاط، موش، تاتوان، آمید (قره آمد= آمد سترگ، دیاربکر)، ارجیش و بلث دیده میشوند که معانی لفظی آنها در زبانهای مختلف محلی مربوطه از این قرارند: بتلیس (علی القاعده پتراوس یعنی دارای چشمه بالنده، یا همان بغ-گش= دارای چشمه غنی). موش (محل دارندگان مواشی)، تاتوان (شهر کنار دریاچه)، آمید (شهر گذرگاهی استوار) یا همان دیاربکیر (دیوار استوار گذرگاهی؛ دیوار پهر/پکر)، اخلاط (خلاط، محل خریطه و نجاری)، ارجیش (محل ارگ و دژ) و بلث (به معنی بیشه= علی القاعده تبدیل حروفات همان ورشَ= بیشه) است:
در باب شهر عمده این منطقه یعنی دیاربکر یا همان آمید کهن در فرهنگ دبا از مقاله محمد آصف فکرت می خوانیم: "اصطخری آورده است که مخرج آب دجله از بالای شهر آمد است (ص 75). وی مسافت آمد تا موصل را 4 روز و آمد تا شمیشاط را 3 روز مینویسد (ص 76). باروی شهر آمد که از سنگهای سیاه آتشفشانی (بازالت) ساخته شده، توجه جهانگردان را به خود جلب کرده است (همانجا). درازای شرقی ـ غربی باروی شهر 700‘1 متر و شمالی ـ جنوبی آن 300‘1 متر و محیط باروها 000‘5 متر است. بر روی بارو جادهای به پهنای 3 تا 5 متر ساخته شده است. این بارو 78 برج دارد (همانجا). بیشتر مؤلّفان و جهانگردان که این شهر را دیدهاند، از برج و باروها و سنگهای سیاه آن یاد کردهاند. ابن حوقل مینویسد که باروی شهر آمد از سنگ سیاهِ آسیاست و این سنگ در سراسر دنیا بیمانند است (ص 201). ناصرخسرو که در 438ق/1046م به آمد رسیده، از باروی درونی و بیرونی و دروازههای آهنین آن یاد میکند و 4 دروازۀ باب الدّجله (خاوری)، باب الرّوم (باختری)، باب الأرمن (شمالی) و باب التَّلّ (جنوبی) را نام میبرد (ص 11). مقدسی نام یکی از دروازهها را باب السّر در هنگام جنگ به کار میآمده است (ص 140). این دروازه مخفی را اکنون اوغرون قاپی میگویند (همانجا). یاقوت نیز از قدمت و استواری شهر که از سنگ سیاه بر بلندی و قسمت بیشتر آن در محاصرۀ هلالوار دجله بنا شده و از چشمهها و چاههای کمعمق آن که میتوان با دست از آنها آب برداشت، یاد میکند (ص 66)."
در باب شهر عمده این منطقه یعنی دیاربکر یا همان آمید کهن در فرهنگ دبا از مقاله محمد آصف فکرت می خوانیم: "اصطخری آورده است که مخرج آب دجله از بالای شهر آمد است (ص 75). وی مسافت آمد تا موصل را 4 روز و آمد تا شمیشاط را 3 روز مینویسد (ص 76). باروی شهر آمد که از سنگهای سیاه آتشفشانی (بازالت) ساخته شده، توجه جهانگردان را به خود جلب کرده است (همانجا). درازای شرقی ـ غربی باروی شهر 700‘1 متر و شمالی ـ جنوبی آن 300‘1 متر و محیط باروها 000‘5 متر است. بر روی بارو جادهای به پهنای 3 تا 5 متر ساخته شده است. این بارو 78 برج دارد (همانجا). بیشتر مؤلّفان و جهانگردان که این شهر را دیدهاند، از برج و باروها و سنگهای سیاه آن یاد کردهاند. ابن حوقل مینویسد که باروی شهر آمد از سنگ سیاهِ آسیاست و این سنگ در سراسر دنیا بیمانند است (ص 201). ناصرخسرو که در 438ق/1046م به آمد رسیده، از باروی درونی و بیرونی و دروازههای آهنین آن یاد میکند و 4 دروازۀ باب الدّجله (خاوری)، باب الرّوم (باختری)، باب الأرمن (شمالی) و باب التَّلّ (جنوبی) را نام میبرد (ص 11). مقدسی نام یکی از دروازهها را باب السّر در هنگام جنگ به کار میآمده است (ص 140). این دروازه مخفی را اکنون اوغرون قاپی میگویند (همانجا). یاقوت نیز از قدمت و استواری شهر که از سنگ سیاه بر بلندی و قسمت بیشتر آن در محاصرۀ هلالوار دجله بنا شده و از چشمهها و چاههای کمعمق آن که میتوان با دست از آنها آب برداشت، یاد میکند (ص 66)."
دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹
نام و نشان قصبات و شهرهایی کهن در ناحیهً جزیرهً ابن عمر
نام خود نام جزیره ابن عمر در سمت غربی شهر کنونی ماردین (به زبان آرامی یعنی شهر دارای برج و بارو و کلات) در آن سوی شرق آن معنی شهر آباد و عمران را داراست. چه اگر ابن را با آبان و عمر (عمریه) را با عمران و عمارت و آبادی مطابقت دهیم؛ این معنی را به وضوح مشاهده می کنیم. به نظر میرسد این نام بعداً در مورد قصبه ابن عمر کهن به معنی فرزند معمر گرفته شده و با ابو دهیر (پدر معمر) جایگزین شده است. در واقع اسم کهن منطقه مطابق تورات پادان آرام (آرامیان واقع در دشت میانه و بطن آبها، آرام نهرائیم) نام داشته است که به نامهای جزیرهً کردو (دشت میان آب، یا چوپان= کُرد در فرهنگ منطقه) در آمده است. می دانیم نام کهن بخش بزرگی از این منطقه در عهد پادشاهی گمیل سین از سلاطین اور (قرن 22ق.م) کَرده آمده است. در این صورت این کردان (چوپانان) به غیر از کردان (چوپانان ایرانی-سکایی تبار میتانی کردوخی تبار) بوده اند که بعداً در نیمه شمالی جزیره ساکن شدند. در عهد آشوریان در قرن سیزدهم میلادی و دو قرن پیش از آن میتانیان (چوپانان گردنده خورشید پرست) در این ناحیه حکومت می نموده اند که همچنین به نام پاپهی (گله دار) خوانده میشدند که پیشتر از آن در ترکیب پادشاهان شبان اسب پرور (هیکسوس) به مصر سفلی حمله برده و به مدت یک قرن و نیم آنجا را تصرف نموده بودند. می دانیم که فردوسی نیز در شاهنامه نام کُرد (کورتی) را به معنی چوپان گرفته است:
چو گرد آمدندی از ایشان دویست
بر آنسان که نشناختندی که کیست
خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید بدل بَرْش یاد
بود خانهاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس
مسلم به نظر در طی اعصار قرون کلمات آرام (نام قوم آرامی ها) با رمه زبانهای سامی و ایرانی (گله دار) و ا- رم (منطقه عمران و آباد) جایگزین شده و سرانجام به جزیره ابن عمر (منطقه عمران میان آبها) مسمی گشته است و آن در اساس ارتباطی با قصبه جزیره ابن عمر کنار قسمت علیای رود دجله نداشته است. در معانی نامهای کهن شهر بزرگ منطقه موصل (مپسیلا ی خبر گزنفون، یعنی جای برجسته کنار آب)، بوذ اردشیر (شهر مقدس واقع در یال)، فایها (فردوس)، کادره (سبز) و حدبه (شهر واقع در یال و کوهانه) را می داده است و گویا در مکان موصل قدیمی قرار داشته است. چنانکه اشاره شد نام سرزمین باستانی این ناحیه همان کرده بوده است که درعهد اسلامی به صورت بقردی (بیت کَردی) موجود بوده است. مکان قصبه بیت باقردی (بدین دارای ثروت بالنده)- که با بیت کردی=بقردی مشتبه شده است- و شهرک مجاورش بیت زابدی (قصبه محل کنار آبزار یا رود آبزارها/زهاو) و بیت زابدی که مکانشان در قسمت شمال شرق شاخه های دجله ذکر شده است با قصبات باخما (بغ مه) و زبار (به همان معانی مذکور) مطابقت دارند. به طوریکه اشاره شد حتی شکل ظاهر و معنی این نام صرفاً با نام کًردان متشابه و مترادف است نه اینکه کرده های کهن (پادان آرامیان، آرام نهرائم) همان اسلاف کردها باشند. حتی از اصل صورت پاپهی این نام کرَدَ یا کورتی صحبت شده است. که در اصل نام ایزد میتانی و ارمنی لغت پاپ (به لغت سانسکریت یعنی متصدی نان و شراب مقدس لقب پیشوای دینی آیین میترایی، همچنین به معنی شبان گردنده) است که در تثلیث ارمنی باب، تیگران و واهاگن به صورت باب یعنی درخشان به جای میثره (ایزد گردندهً خورشید) قرار است. نام قبیله باستانی کورتی که ساکن کوهستان آزو (ساسون حالیه در غرب دریاچهً وان) بوده اند در این رابطه قابل بررسی و مّد نظرها هستند. این دو نام باستانی این حوالی یعنی کرده و کورتی که می توانند به معنی سرزمین واقع در محاصره آب و کوه نشینان را بدهند. در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است: "دیه بقردی (ظاهراً همان باخمای حالیه یعنی ناحیه پر ثروت) که پس از طوفان ساخته شد. دیه بقردی بوده است که نامش سوق الثمانین (در اصل به معنی بازار کالاهای پر ارزش) است (ظاهراً همان سالتاکای خبر یونانیان به معنی جایگاه کالاها). نوح چون از کشتی بیرون شد، آنجا را پی افکند. و برای هر یک از مردانی، که با وی در کشتی بودند، خانه ای بساخت. چون هشتاد تن بودند. از این رو امروز آنجا را سوق ثمانین خوانند. لغت قردو به اکدی به معنی پهلوان و نیرومند است ولی این مفهوم نه با نام قوم و نه با نام منطقه همخوانی دارد، لذا لفظ مادی- میتانی ناحیهً پرثروت باید اساس وجه اشتقاق آن بوده باشد. در عنوان مشابهه آرامی داستان طوفان در خبر مارعباس کاتینا- موسی خورنی قهرمان طوفان که در کشتی به سمت کردستان ارمنستان سفر میکند، نامش کسیسوتریوس (کشتیبان سراسری، منظور ایزد ماه اورارتویی خالدی) است. موسی خورنی در رابطه با خط سیر کشتی کسیسوتریوس از سکایوردی (پسر قوچ وحشی، به جای خالدی دارای حیوان توتمی قوچ وحشی) و ساناسار (عقاب سرور، نیای اساطیری هایاساها، ارامنه) و کوه درسیم (محل آسایش و خوشی، ساسون) و شخص ارگامزان (صاحب ارگ، خالدی) در رابطه با نواحی جنوبی تر اورارتو یاد میکند.
چو گرد آمدندی از ایشان دویست
بر آنسان که نشناختندی که کیست
خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید بدل بَرْش یاد
بود خانهاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس
مسلم به نظر در طی اعصار قرون کلمات آرام (نام قوم آرامی ها) با رمه زبانهای سامی و ایرانی (گله دار) و ا- رم (منطقه عمران و آباد) جایگزین شده و سرانجام به جزیره ابن عمر (منطقه عمران میان آبها) مسمی گشته است و آن در اساس ارتباطی با قصبه جزیره ابن عمر کنار قسمت علیای رود دجله نداشته است. در معانی نامهای کهن شهر بزرگ منطقه موصل (مپسیلا ی خبر گزنفون، یعنی جای برجسته کنار آب)، بوذ اردشیر (شهر مقدس واقع در یال)، فایها (فردوس)، کادره (سبز) و حدبه (شهر واقع در یال و کوهانه) را می داده است و گویا در مکان موصل قدیمی قرار داشته است. چنانکه اشاره شد نام سرزمین باستانی این ناحیه همان کرده بوده است که درعهد اسلامی به صورت بقردی (بیت کَردی) موجود بوده است. مکان قصبه بیت باقردی (بدین دارای ثروت بالنده)- که با بیت کردی=بقردی مشتبه شده است- و شهرک مجاورش بیت زابدی (قصبه محل کنار آبزار یا رود آبزارها/زهاو) و بیت زابدی که مکانشان در قسمت شمال شرق شاخه های دجله ذکر شده است با قصبات باخما (بغ مه) و زبار (به همان معانی مذکور) مطابقت دارند. به طوریکه اشاره شد حتی شکل ظاهر و معنی این نام صرفاً با نام کًردان متشابه و مترادف است نه اینکه کرده های کهن (پادان آرامیان، آرام نهرائم) همان اسلاف کردها باشند. حتی از اصل صورت پاپهی این نام کرَدَ یا کورتی صحبت شده است. که در اصل نام ایزد میتانی و ارمنی لغت پاپ (به لغت سانسکریت یعنی متصدی نان و شراب مقدس لقب پیشوای دینی آیین میترایی، همچنین به معنی شبان گردنده) است که در تثلیث ارمنی باب، تیگران و واهاگن به صورت باب یعنی درخشان به جای میثره (ایزد گردندهً خورشید) قرار است. نام قبیله باستانی کورتی که ساکن کوهستان آزو (ساسون حالیه در غرب دریاچهً وان) بوده اند در این رابطه قابل بررسی و مّد نظرها هستند. این دو نام باستانی این حوالی یعنی کرده و کورتی که می توانند به معنی سرزمین واقع در محاصره آب و کوه نشینان را بدهند. در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است: "دیه بقردی (ظاهراً همان باخمای حالیه یعنی ناحیه پر ثروت) که پس از طوفان ساخته شد. دیه بقردی بوده است که نامش سوق الثمانین (در اصل به معنی بازار کالاهای پر ارزش) است (ظاهراً همان سالتاکای خبر یونانیان به معنی جایگاه کالاها). نوح چون از کشتی بیرون شد، آنجا را پی افکند. و برای هر یک از مردانی، که با وی در کشتی بودند، خانه ای بساخت. چون هشتاد تن بودند. از این رو امروز آنجا را سوق ثمانین خوانند. لغت قردو به اکدی به معنی پهلوان و نیرومند است ولی این مفهوم نه با نام قوم و نه با نام منطقه همخوانی دارد، لذا لفظ مادی- میتانی ناحیهً پرثروت باید اساس وجه اشتقاق آن بوده باشد. در عنوان مشابهه آرامی داستان طوفان در خبر مارعباس کاتینا- موسی خورنی قهرمان طوفان که در کشتی به سمت کردستان ارمنستان سفر میکند، نامش کسیسوتریوس (کشتیبان سراسری، منظور ایزد ماه اورارتویی خالدی) است. موسی خورنی در رابطه با خط سیر کشتی کسیسوتریوس از سکایوردی (پسر قوچ وحشی، به جای خالدی دارای حیوان توتمی قوچ وحشی) و ساناسار (عقاب سرور، نیای اساطیری هایاساها، ارامنه) و کوه درسیم (محل آسایش و خوشی، ساسون) و شخص ارگامزان (صاحب ارگ، خالدی) در رابطه با نواحی جنوبی تر اورارتو یاد میکند.
شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹
نظری اجمالی بر جغرافیای تاریخی منطقه حّکاری
در جغرافیای تاریخی بطلمیوسی- موسی خورنی که با منابع ارمنی کهن دیگر آن را تکمیل نموده اند، در این منطقه از شهری به نام آدامکرد ( که در اصل باید آدار- اوم کرد یعنی شهر واقع در پایین و زیر) باشد اسم برده شده است که همان حّکاری (منطقه واقع در جایی حکاکی شده و گود) یا به لفظ کردان جوله مرگ (چاله مرغزاری و بید زاری) است؛ چه در شمال آن از آگ باغ (منطقه آبزاری و پرآب) و در خود منطقه آدامکرد و جنوبش نام پت- اک باغ (محل آبزاری پایینی) دیده میشود این نام ربطی به نام شهر عمادیه یعنی شهر واقع در سر ستون ندارد. در جغرافیای منسوب به موسی خورنی اسم عمومی منطقه حّکاری به صورت نور-شیرکان (نی-ور-شیرکان= یعنی محل شهر باغ دژ پایینی) هم دیده میشود. بالاتر از آن واسپورکان (منطقه پر از مار سمی) دیده میشود که منظور مردم سکایی الاصل مارپرست کُردان شپاک (مارپرستان) است که موسی خورنی ویشپازوننر (اژدها زادگان مادی) اطراف کوه آرارات و شکاف دره های اطراف آن آورده است.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.
در سمت شمال مناطق کردنشین قله کوه آرارات (ارزوره اوستا یعنی کوه غربی) به قول کتب پهلوی قلهً آنجا محل تجمع آیینی بیگانه کیشان (منظور اورارتوئیان پرستنده خالدی خدای ماه) بوده است. در واقع نام قرآنی جودی (گودی، گادی) هم به زبان عبری به همین معنی محل تجمع است. در پای این کوه سه قصبه قدیمی به نامهای محشر (به عبری یعنی محل تجمع مردم، روزنگلی حالیه) و ارگاور (محل ارگ) و ایگدیر (محل پر آب و آبزار) وجود دارند. از این میان معنی لفظی اولی بیانگر خبر منابع اوستایی و پهلوی و مفاهیم دومی و سومی بیانگر رسیدن کشتی نوح (کشتی ماه خالدی= ایزد ماه) به کوه آرارات یعنی کوه آزاد به لفظ هیتی است که می دانیم در نزد ارامنه نیز به همین نام کوه معروف بوده است.
.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.
در سمت شمال مناطق کردنشین قله کوه آرارات (ارزوره اوستا یعنی کوه غربی) به قول کتب پهلوی قلهً آنجا محل تجمع آیینی بیگانه کیشان (منظور اورارتوئیان پرستنده خالدی خدای ماه) بوده است. در واقع نام قرآنی جودی (گودی، گادی) هم به زبان عبری به همین معنی محل تجمع است. در پای این کوه سه قصبه قدیمی به نامهای محشر (به عبری یعنی محل تجمع مردم، روزنگلی حالیه) و ارگاور (محل ارگ) و ایگدیر (محل پر آب و آبزار) وجود دارند. از این میان معنی لفظی اولی بیانگر خبر منابع اوستایی و پهلوی و مفاهیم دومی و سومی بیانگر رسیدن کشتی نوح (کشتی ماه خالدی= ایزد ماه) به کوه آرارات یعنی کوه آزاد به لفظ هیتی است که می دانیم در نزد ارامنه نیز به همین نام کوه معروف بوده است.
.
شرح و تفسیری مهرحاوی تصاویر آیینی میتانی ها
Royal seal of the Armenian kingdom of Mitanni 1500 BC
(Ararat_Arev July/Dec. 2006).
در مهر میتانی باستانی فوق هاروت (به عربی یعنی شیر درنده، گیدار کاسیان)، ماروت (ماروتاش، ایزد شیروش جنگ کاسیان یا به زبانهای سامی به معنی تلخ=میرهه، ماریا) ایستاده اند. همچنین در آن دو کلاغ آیینی (کروآسی، ریشه نام سرزمین کرواتهای خورشید/میثره پرست) در کنار درخت خرما (درخت میوه خورشیدی) که در رأس آن فرزندش خورشید (میثره، مهر) قرار دارد، به وضوح دیده میشوند. ریشهً نام کرواتی بسیار رایج گوران همانند کلمه هم ریشه اش گورا- غ در زبان بلوچی (سکائیان پرتوه سوره ای) به معنی کلاغ (در اصل به معنی جیغ زن) سمبل ایزد جنگ و خورشید مهر است. این دو سمبل را در کنار ایزد خورشید یک چشم ژرمنها یعنی اودن نیز شاهد هستیم.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.
(Ararat_Arev July/Dec. 2006).
در مهر میتانی باستانی فوق هاروت (به عربی یعنی شیر درنده، گیدار کاسیان)، ماروت (ماروتاش، ایزد شیروش جنگ کاسیان یا به زبانهای سامی به معنی تلخ=میرهه، ماریا) ایستاده اند. همچنین در آن دو کلاغ آیینی (کروآسی، ریشه نام سرزمین کرواتهای خورشید/میثره پرست) در کنار درخت خرما (درخت میوه خورشیدی) که در رأس آن فرزندش خورشید (میثره، مهر) قرار دارد، به وضوح دیده میشوند. ریشهً نام کرواتی بسیار رایج گوران همانند کلمه هم ریشه اش گورا- غ در زبان بلوچی (سکائیان پرتوه سوره ای) به معنی کلاغ (در اصل به معنی جیغ زن) سمبل ایزد جنگ و خورشید مهر است. این دو سمبل را در کنار ایزد خورشید یک چشم ژرمنها یعنی اودن نیز شاهد هستیم.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.
پنجشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۹
معنی لفظی نام اورمیه و مناطقی چند در سمت و سوی آن
نام شهر اورمیه در گزارش لشکرکشی های آشوریان در عهد فرائورت (فرورتیش، سیاوش) به صور آرمائیت و اورمیاته ذکر شده است. این دو نام را می توان به معنی شهر میوه و مویز گرفت. در لشکرکشیهای دیگر در سمت کرانه های جنوب دریاچه اورمیه از ناحیه ای به نام مخرانو (محل واقع در گودی)، یا مهرانو یاد شده است که مطابق مهراوا (بناب= ته آب) در شهرستان مراغه است. در سمت شهر اورمیه اسامی برخی از روستاهای دارای مفهوم مبهم در زبانهای کُردی و اوستایی با مفاهیم آنها بدین قرار هستند: روستا و رود خانه باراندوز (دارای نیروی ساقط کننده ستوران دارای بار)، جزیره اسپیر (ستون واقع در آب)، سرو (واقع در بلندی)، گن گچین (جایگاه گچین)، موانا (دارای درختان تاک)، ایگدیر (دارای ستور بد و زشت؛ منظور ناحیهً خوک پرور)؛ سیلوانا (محل سیلاب)، برده سور (بلندی سرخ یا نیرومند)، بالدوزلو (بُل دوزلو، پرنمک در زبان ترکی)، زیرمانلو (محل خانمان کوچک)، قهرمانلو (کار-مانلو، محل خانمان بزرگ)، چره (محل چراگاهی)، شملکان (محل حوض و تالاب)، دوله پسان (محل واقع در پس دره)، گرده بلیخ (محل جمع آوری زالزالک)، هلانی (محل سنگی)، ملوانه (محل پر ریگ)، دسگرد (محل دارای حصار گرد سراسری)، گجین (جایگاه علفزاری)، اوسانلو (آو-شان-لو، محل آبگیر).
جزیره سمت چپ عثمان نام دارد که در اساس "آو- سمانه" (سقف و اشکوب واقع در آب) است و درسمت بندر شرفخانه واقع است. کلمهً آوسمانه با نام جزیره اسپیر (در زبان کُردی به معنی ستون) ترادف و همخوانی دارد.
جزیره سمت چپ عثمان نام دارد که در اساس "آو- سمانه" (سقف و اشکوب واقع در آب) است و درسمت بندر شرفخانه واقع است. کلمهً آوسمانه با نام جزیره اسپیر (در زبان کُردی به معنی ستون) ترادف و همخوانی دارد.
سهشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹
معنی لفظی نامهای کهن ماکو محل واقع در شکاف کوهستان است
در فصلنامه ارمنی پیمان در معرفی کتاب سیری در تاریخ ماکو، نوشته ادوراد هاروتونیان می خوانیم : "در مورد قلعه قپان یا قابان، مینورسکی احتمال داده است که معنی آن خوک وحشی یا گراز (به ترکی) باشد و سنگ نوشتهٔ منطوم یادبود اشغال قلعه و تخریب آن به سال1052 ق (1642م) را در رسالهٔ خود آورده است. نویسندهٔ تاریخ ماکو با اشاره به متون ارمنی و فارسی، تاریخچهٔ قلعه را خیلی پیشتر از ورود ترکان به آذربایجان می داند و می نویسد: ‹‹نخستین دسته های ترک در 411 ق در زمان حکومت وهسودان، وارد آذربایجان شدند و حتی در سال 446 ق طغرل بیک وارد آذربایجان شد. مردم آن سامان در زمان او و طول حکومت سلجوقیان به زبان آذری (از لهجه های فارسی) سخن می گفتند و زبان ترکی هنوز رواج پیدا نکرده بود››. نویسنده به شهری به نام قپان یا قابان (کاپان) در ارمنستان اشاره می کند و می افزاید که قابان در زبان ارمنی به معنی جایی است که ‹‹بسته باشد و غیر قابل عبور یا محل صعب العبور مابین کوه ها باشد›› و نتیجه می گیرد که با توجه به چندین سده حکومت ارمنیان در ماکو، گابان واژه ای ارمنی است و قلعه از ادوار بسیار کهن وجود داشته است."
در تأیید وجه اشتقاق فوق باید اضافه شود که نام قلعه قپان در زبان کُردی نیز به معنی دژ و اقع در کمینگاه است. نامهای شاوارشان (به شکل شاو- ور-شان) و خود ماکوی (به شکل میغ- اویه) به ترتیب به معانی دژ واقع در دره تنگ و محل واقع در شکاف کوهستان است. اما نام کهن دیگر آنجا یعنی آرتاز نه بدین معنی بلکه به معنی محل مار مقدس اشاره به قوم کردوخیان (کار- توخی-اوی = جنگاوران مار پرست) دارد که موسی خورنی جای دیگر نام ایشان را ویشپازوننر (اژدها زادگان) به شمار آورده و ساکنین دره های اطراف کوه آرارات (کوه آزاد) معرفی می نماید. این مردم سکایی تبار بوده اند. همان مردمی که هرودوت میگوید الهه مادر را ایشان به صورت نیمه مار-نیمه زن می پرستیده اند. نام رودخانه ماکو یعنی زنگمار (مار –زن) به وضوح اشاره به همین معنی است. اکنون کًردان این نواحی را شپاک می نامند که نامشان در لغت پهلوی به معنی مار است. نگارنده در سمت بین شاهین دژ و میاندواب به گوش خود باورهای مارپرستانه محلی را شنیده بود. آنجا که می گفتند. مارهایی در قایق مرد ماهیگیر رودخانه زرینه رود جمع شده و با احترام به قایقران با ملکه خود بدان سوی رودخانه رهسپار شدند.
نمائی از كوه قيه ماکو بعد از بارندگی
در تأیید وجه اشتقاق فوق باید اضافه شود که نام قلعه قپان در زبان کُردی نیز به معنی دژ و اقع در کمینگاه است. نامهای شاوارشان (به شکل شاو- ور-شان) و خود ماکوی (به شکل میغ- اویه) به ترتیب به معانی دژ واقع در دره تنگ و محل واقع در شکاف کوهستان است. اما نام کهن دیگر آنجا یعنی آرتاز نه بدین معنی بلکه به معنی محل مار مقدس اشاره به قوم کردوخیان (کار- توخی-اوی = جنگاوران مار پرست) دارد که موسی خورنی جای دیگر نام ایشان را ویشپازوننر (اژدها زادگان) به شمار آورده و ساکنین دره های اطراف کوه آرارات (کوه آزاد) معرفی می نماید. این مردم سکایی تبار بوده اند. همان مردمی که هرودوت میگوید الهه مادر را ایشان به صورت نیمه مار-نیمه زن می پرستیده اند. نام رودخانه ماکو یعنی زنگمار (مار –زن) به وضوح اشاره به همین معنی است. اکنون کًردان این نواحی را شپاک می نامند که نامشان در لغت پهلوی به معنی مار است. نگارنده در سمت بین شاهین دژ و میاندواب به گوش خود باورهای مارپرستانه محلی را شنیده بود. آنجا که می گفتند. مارهایی در قایق مرد ماهیگیر رودخانه زرینه رود جمع شده و با احترام به قایقران با ملکه خود بدان سوی رودخانه رهسپار شدند.
نمائی از كوه قيه ماکو بعد از بارندگی
بررسی حماسهً پُر اسطوره بهرام چوبین و همسرش گُردی
بهرام چوبین مطابق مندرجات کتاب بهرام چوبین آرتور کریستن سن چوگان باز هم بود از سرداران نامی ایرانی است که هم امپراطوری ترکان-سغدیان آسیای میانه و هم بیزانسیان را به تنگنا گذاشته بود. معنی لفظی چوبین هم همین چوگان باز است. حماسهً وی منشأ داستانهای اساطیری فراوانی است که در ترکیب با حماسه های مربوط به ایزد ایرانی رعد و جنگ بهرام و معادل هندویش ایندره (ویشنو، راما کریشنا) به اساطیر ایرانی مختلفی راه یافته است. تکه هایی از روایات حماسی و اساطیری وی به وضوح در هفت پیکر نظامی (بر اساس حماسه بهرام گور مغلوب گر هپتالان)، خسرو و شیرین (ملکه شیروش)، رستم و تهمینه، گردآفرید و سهراب، اسطوره مربوط به شاه اسماعیل (شاه سمع-ئیل) و عرب زنگی (شیرزن دیار زنان=آمازونها، داستان امیر ارسلان و ملکه فرخ لقا و خصوصاً در اسطورهً گردآفرید و سهراب شاهنامه (در ترکیب با پانته آ ی نقاب پوش) دیده میشود. داستان نبرد گردآفرید و سهراب، به عینه در داستان شاه اسماعیل و عرب زنگی (زن-گ-ی) تکرار میشود. ولی در این یکی به ازدواج می انجامد. گر چه خود روایات مربوط به بهرام چوبین نیز به وضوح متأثر از اساطیر کهن هستند. این قطعه های حماسهً بهرام چوبین را از کتاب آرتورکریستن سن به عینه از صفحات 145-146 و 103-105نقل می نمائیم:
"روزی که بهرام و خاقان ترکان-سغدیان ماوراء النهر نشسته بودند، اتفاقاً خاتون همسر خاقان وارد شد و از بهرام (شکست دهنده دشمن= روتستهم) تقاضا کرد که دخترش [گردی= تهمینه] را به او بر گرداند. در آنجا، هیولای ترسناکی به هیبت یک بز بزرگ (یا گورخر، خرس، میمون[فولاد زره دیو]) که مردم آن را کپی (میمون، هانونمان وداها) می خواندند. این هیولا شاهزاده خانم را، هنگامی که همراه با کنیزان خود به یکی از باغهای شاهی میرفت، ربوده به غاری برده بود. و هیچ کس نتوانسته بود او را آزاد کند، زیرا هیولا بر سر هر کس که نزدیک میشد، [از قلعه سنگباران] سنگ پرت میکرد. و اگر کسی می خواست او را بکشد، شاهزاده خانم را سپر خود میکرد.
بهرام قول داد که شاهزاده خانم را آزاد کند. سپس راهی محل سکونت هیولا شد، کمان را کشید. کپی شاهزاده خانم را جلوی خود گرفت، اما بهرام فریاد زد و از شاهزاده خانم خواست که دستانش را کمی بالا ببرد. شاهزاده خانم همان کرد و فضای کوچکی باز شد، بهرام به آن نقطه تیری انداخت و تیر به تن هیولا رفت و او بی جان به زمین افتاد. و بهرام شاهزاده خانم را صحیح و سالم نزد مادرش بازگرداند. خاقان و خاتون، سرشار از شادی هدایای گرانبهایی برای بهرام فرستادند و پس از آن قدرت و نفوذ بهرام در سرزمین تُرکان افزون تر گشت."
در توضیح این هیولای متن کتاب آرتورکریستن سن باید اضافه شود که کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی هخامنشی در کتاب هندوستان (ایندیکای) خود از میمون بزرگ و شیروش اساطیری و آیینی هندوان به نام مرتی خوراس (آدم خوار) یاد میکند که هندوان یک میمون بزرگ را به نشانه این خدای میمونها به دربار پادشاهان هخامنشی ارسال نموده بودند. مرتی خوراس مترادف همان هانومان هندوان است. خدای خرسها جمباوان (نگهبان جماعت گذر کننده و سرگردان)و خدای دیگر بوزینه ها سوگریوه (رباینده شادمان) بوده است. در اساطیر هند بهاراته (برادر، پهلوان غنیمت گیر و فاتح = بهرام) تیری به جانب هانومان می اندازد و او را زخمی نموده و نقش بر زمین می نماید. اما این خود هانومان است که منجی سیتا (الهه زیبایی و درخشندگی [فرخ لقا]) است.
آرتور کریستن در صفحهً13-105 مطالبی از منابع مختلف عهد اسلامی در باب همسر اساطیری بهرام چوبین جمع آوری نموده و بدون شرح و نقد آن را در کتاب خود نقل کرده است: " روزی بهرام چوبین با مردان شینه، یزدان گشنسب، هرمزد جرابزین و یزدک بزرگترین دبیران به قصد شکار رفتند. در دشتی نزدیک جنگلی گوری پدیدار شد[سفر رستم چوبین به سمنگان= محل بتان]. بهرام، گور را دنبال کرد و به میان جنگل رفت و ناگهان خود را در درون دشت دیگری یافت که در آنجا قصر زیبایی قرار داشت؛ اما گور وحشی [سمبل دیو-غول سیاه و زشت اکوان، راونا= بلند فریاد] ناپدید شد. بهرام به سوی آن تاخت، از اسب فرود آمد، عنان اسب را به یزدان گشنسب سپرد که به دنبال او می آمد. خود پیاده از دروازه قصر به داخل رفت.
اندکی بعد، مردان شینه سر رسید. یزدان گُشنسب ماجرا را برای او تعریف کرد و از او خواست که به داخل قصر برود و بهرام را جستجو کند. مردان شینه آشفته خاطر پای بر پله قصر گذاشت و وارد تالار بزرگی شد که طاقی قوسی داشت. در آنجا زن جوانی را دید که تاجی بر سر بر تخت زرین جواهر نشان تکیه زده و با بهرام که بر پشتی طلایی در برابر تخت او نشسته بود، مشغول گفت و گوی بسیار محرمانه بود. در پیرامون آنها، بردگان و کنیزان زیادی ایستاده بودند. هنگامی که چشم زن بر مردان شینه افتاد، برده ای نزد او فرستاد تا به او بگوید که حق ندارد وارد قصر شود. باید نزدیک دوستان خود باز گردد. سالار او بزودی خواهد آمد. مردان شینه از تالار خارج شد. در این زمان بردگان میزی در باغ آراستند. مرد روحانی برسم به دست، نیایش کنان به حضور آمد. سپس بهرام با زن به غذا خوردن نشست [منشأ داستان هفت بزم بهرام گور]. "به او گفت هرمزد (مشتری) یاور تخت تو باد." زن پاسخ داد: "پیروزگر باش، زیرا سالار ایران و توران و شاه گُردان تو هستی!" بهرام سوار بر اسب شد و در همان زمان گور وحشی بار دیگر خود را نشان داد. بهرام، در حالی که مردان همراهیش میکردند، راه را یافت. از جنگل بیرون آمد و به شهر بازگشت. هرمزد به سوی او آمد و از او پرسید که چه بر او گذشته است، اما بهرام نه سخن او را شنید و نه پاسخ داد. غرق در اندیشه به داخل قصر خود رفت (با استناد به از تجارب الامم و شاهنامه و تاریخ بلعمی)."
پادشاهان معاصر ترک- سغد که با بهرام چوبین درگیر شدند، به ترتیب تولاخان (یون یوللیق، پادشاه ابریشم)، شاوشاه (شاه پرسود) یا همان پرموده (پادشاه پر ثروت) بوده اند.
"روزی که بهرام و خاقان ترکان-سغدیان ماوراء النهر نشسته بودند، اتفاقاً خاتون همسر خاقان وارد شد و از بهرام (شکست دهنده دشمن= روتستهم) تقاضا کرد که دخترش [گردی= تهمینه] را به او بر گرداند. در آنجا، هیولای ترسناکی به هیبت یک بز بزرگ (یا گورخر، خرس، میمون[فولاد زره دیو]) که مردم آن را کپی (میمون، هانونمان وداها) می خواندند. این هیولا شاهزاده خانم را، هنگامی که همراه با کنیزان خود به یکی از باغهای شاهی میرفت، ربوده به غاری برده بود. و هیچ کس نتوانسته بود او را آزاد کند، زیرا هیولا بر سر هر کس که نزدیک میشد، [از قلعه سنگباران] سنگ پرت میکرد. و اگر کسی می خواست او را بکشد، شاهزاده خانم را سپر خود میکرد.
بهرام قول داد که شاهزاده خانم را آزاد کند. سپس راهی محل سکونت هیولا شد، کمان را کشید. کپی شاهزاده خانم را جلوی خود گرفت، اما بهرام فریاد زد و از شاهزاده خانم خواست که دستانش را کمی بالا ببرد. شاهزاده خانم همان کرد و فضای کوچکی باز شد، بهرام به آن نقطه تیری انداخت و تیر به تن هیولا رفت و او بی جان به زمین افتاد. و بهرام شاهزاده خانم را صحیح و سالم نزد مادرش بازگرداند. خاقان و خاتون، سرشار از شادی هدایای گرانبهایی برای بهرام فرستادند و پس از آن قدرت و نفوذ بهرام در سرزمین تُرکان افزون تر گشت."
در توضیح این هیولای متن کتاب آرتورکریستن سن باید اضافه شود که کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی هخامنشی در کتاب هندوستان (ایندیکای) خود از میمون بزرگ و شیروش اساطیری و آیینی هندوان به نام مرتی خوراس (آدم خوار) یاد میکند که هندوان یک میمون بزرگ را به نشانه این خدای میمونها به دربار پادشاهان هخامنشی ارسال نموده بودند. مرتی خوراس مترادف همان هانومان هندوان است. خدای خرسها جمباوان (نگهبان جماعت گذر کننده و سرگردان)و خدای دیگر بوزینه ها سوگریوه (رباینده شادمان) بوده است. در اساطیر هند بهاراته (برادر، پهلوان غنیمت گیر و فاتح = بهرام) تیری به جانب هانومان می اندازد و او را زخمی نموده و نقش بر زمین می نماید. اما این خود هانومان است که منجی سیتا (الهه زیبایی و درخشندگی [فرخ لقا]) است.
آرتور کریستن در صفحهً13-105 مطالبی از منابع مختلف عهد اسلامی در باب همسر اساطیری بهرام چوبین جمع آوری نموده و بدون شرح و نقد آن را در کتاب خود نقل کرده است: " روزی بهرام چوبین با مردان شینه، یزدان گشنسب، هرمزد جرابزین و یزدک بزرگترین دبیران به قصد شکار رفتند. در دشتی نزدیک جنگلی گوری پدیدار شد[سفر رستم چوبین به سمنگان= محل بتان]. بهرام، گور را دنبال کرد و به میان جنگل رفت و ناگهان خود را در درون دشت دیگری یافت که در آنجا قصر زیبایی قرار داشت؛ اما گور وحشی [سمبل دیو-غول سیاه و زشت اکوان، راونا= بلند فریاد] ناپدید شد. بهرام به سوی آن تاخت، از اسب فرود آمد، عنان اسب را به یزدان گشنسب سپرد که به دنبال او می آمد. خود پیاده از دروازه قصر به داخل رفت.
اندکی بعد، مردان شینه سر رسید. یزدان گُشنسب ماجرا را برای او تعریف کرد و از او خواست که به داخل قصر برود و بهرام را جستجو کند. مردان شینه آشفته خاطر پای بر پله قصر گذاشت و وارد تالار بزرگی شد که طاقی قوسی داشت. در آنجا زن جوانی را دید که تاجی بر سر بر تخت زرین جواهر نشان تکیه زده و با بهرام که بر پشتی طلایی در برابر تخت او نشسته بود، مشغول گفت و گوی بسیار محرمانه بود. در پیرامون آنها، بردگان و کنیزان زیادی ایستاده بودند. هنگامی که چشم زن بر مردان شینه افتاد، برده ای نزد او فرستاد تا به او بگوید که حق ندارد وارد قصر شود. باید نزدیک دوستان خود باز گردد. سالار او بزودی خواهد آمد. مردان شینه از تالار خارج شد. در این زمان بردگان میزی در باغ آراستند. مرد روحانی برسم به دست، نیایش کنان به حضور آمد. سپس بهرام با زن به غذا خوردن نشست [منشأ داستان هفت بزم بهرام گور]. "به او گفت هرمزد (مشتری) یاور تخت تو باد." زن پاسخ داد: "پیروزگر باش، زیرا سالار ایران و توران و شاه گُردان تو هستی!" بهرام سوار بر اسب شد و در همان زمان گور وحشی بار دیگر خود را نشان داد. بهرام، در حالی که مردان همراهیش میکردند، راه را یافت. از جنگل بیرون آمد و به شهر بازگشت. هرمزد به سوی او آمد و از او پرسید که چه بر او گذشته است، اما بهرام نه سخن او را شنید و نه پاسخ داد. غرق در اندیشه به داخل قصر خود رفت (با استناد به از تجارب الامم و شاهنامه و تاریخ بلعمی)."
پادشاهان معاصر ترک- سغد که با بهرام چوبین درگیر شدند، به ترتیب تولاخان (یون یوللیق، پادشاه ابریشم)، شاوشاه (شاه پرسود) یا همان پرموده (پادشاه پر ثروت) بوده اند.
جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۹
معنی و ریشه سانسکریتی لغات زندان، درواید و داهی
ریشهً کلمات هندوایرانی زندان (که در زبان اوستی هم وجود دارد) و کلمه دراوید (دراویا- دیا) و داهی زبان عرب به معنی هوشیار در زبانهای سانسکریت و اوستایی به ترتیب به صورت زدیندان (ستیندان در سانسکریت، بازداشتگاه)، دراویا-دیا (مالکان صنعت و کالاهای برنزی در سانسکریت) و داها –اینه (به سانسکریت یعنی دانایان) موجود هستند. بنابراین زندانهای عهد باستان نزد آریائیان هندی و ایرانی و سکایی غالباً به معنی بازداشتگاه بوده اند. بعداً تبدیل به کشتارگاه صاحبان عقاید و آرای سیاسی و مذهبی شد. خدای سلامتی و خدای تسلیم محض دو خدای کاملاً متفاوت و ضد هم هستند. به مثابه اینکه اهورامزدا و اهریمن به نفع اهریمن، در قالبی واحد فرو رفته باشند.
دیو دیوان تو با دیو به زندان نشود
گر فرشته بزند راه تو، شیطان تو اوست .(سنایی)
دیو دیوان تو با دیو به زندان نشود
گر فرشته بزند راه تو، شیطان تو اوست .(سنایی)
چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹
بررسی توأم نامهای مناطقی در آسیای صغیر بر اساس زبانهای هیتی
اسامی مناطق کهن غرب آسیای صغیر: پامفیلیا در زبان هیتی به صورت پانف-ایلا به معنی محل قایقرانها است. نام پافلاگونیا (سرزمین درختان پسته) در معنی نام شهر آمستریس آن منطقه (آماسرای حالیه) در زبان هیتی به صورت آمست- اری دیده میشود. نام ملکهً آمستریس به معنی لفظی ملکهً دارای نیروی و متنفذ، همسر خشایارشا ربطی به نام این شهر و دیار ندارد و دختر اوتانه از سران حکومتی پارس و حکمران ایالت پارس بود. نام ایالت کاریه (به زبان هیتی یعنی سرزمین علفزار، به زبان یونانی یعنی استپ) است همین معنی نام دولت فریقیه (سرزمین استپی) بزرگ آنجا نیز بوده است. نام آن در زبان هیتی یعنی هاپالا هم به همین معنی است. نام یونانی بیتینیه معادل نام هیتی کارکیسای به معنی سرزمین دماغه است. همان دماغه استانبول. پیسیدین در زبان هیتی از ریشهً پیتنو به معنی سرزمین پشتی یعنی نام آسیای صغیر در زبان یونانی است. نام منطقه کنونی کوتاهایا در زبان هیتی به صورت کووالیا (سرزمین الههً گردنده) آمده است. نام این الهه در زبان یونانی به صور کوتیس (گردنده) و سلوتاریس (شجاع و نترس) آمده است که نشانگر همان الههً معروف فریقی یعنی کیبله (بُرنده و پر گیس). مسلم به نظر میرسد نام کتایون اسطورهً گشتاسپ که به عنوان دختر قیصر روم معرفی گردیده است از صورت یونانی نام کوتیس یعنی کوتایئون عاید گردیده است که شاهزاده گشتاسپ برادر زریر (زریادر)، بعد از قهرمانیهایش در روم با وی به ایران بر میگردد (منظور مگابرن ویشتاسپ برادر زریادر زرتشت است). نام لیدیا (سرزمین پرستندگان ایزد بی قید و بند و شهوانی لود؛ لوط) مطابق نام سرزمین هیتی میرا (مردم پر شر و شور). میسیه (سرزمین چراگاهی) همان ویولسا (پُر مرغزار، پُر چمنزار) در منابع هیتی است.
اسامی اماکن و اقوام کهن شرق آسیای صغیر بر اساس ریشهً هیتی آنها از این قرار است. ماریان دین (مردم سرزمین جنگلی)، خالیبی (مردم پرستنده ایزد رعد) که به نظر میرسد همان تورک انگق گرگ سیمای خبر موسی خورنی باشد. مطابق تورات در همین منطقه خالیبی ها و سمت کپادوکیه دو قوم به اسامی ریفات (رباینده ها، هارپاها، گریفونها) و کیمریان (خورندگان شیر اسب) می زیسته اند که در روایات یونانی گاهی به عنوان آمازونها (تمام سلاحها) یاد شده است که همان سئوروماتها (زره پوشندگان) یاد شده است. سلاح این مردم سرنیزه بوده و ساقه های این مردم از پارچه های سرخ پوشیده است. ایشان جایی دارند به نام اره (محل پیشگویی در زبان هیتی) که اقامتگاه غیبگوی آرس (به معنی هیتی خدای جاری سازنده رعد وبرق) است. ساسپریان (کاس-پیریان، مردم کناری= ایبری)، فازیان (پرستندگان ایزد تُندر)، مُس- خی (به زبان مادی جایگاه خورشیدپرستی). مُس -اینک (به زبان مادی ماه گردنده) استرابون از ماه پرستی در مرزهای ارمنستان و ایبری سخن رانده است. به قول هرودوت مئونیان (مردم پرستنده ایزد سّری) یعنی همان لودیائیها (قوم لوط= سّری) هستند. ماتنیان (مردم منطقه دانا) باید همان مغهای سمت قراباغ و دشت مغان بوده باشند که خانواده سپیتمه (پدر سپیتاک زرتشت) بر ایشان فرمانروایی نموده است. نامهای لاسونیان، لیکیان، تیبارن (همان بین النهرین تاروان منابع کهن ارامنه، تارون حالیه)، کابالیان و ماکرونها را به ترتیب می توان مربوط درخشندگی (سرزمین نور، ایسوهً هیتیان)؛ نور و درخشندگی (هاسوهً هیتیان)، سرزمین آرام و ساکت یا به زبان کُردی یعنی سرزمین بُزان کوهی و دارای مراتع سبز (اوروا-ی اوستا، اورفای حالیه) است که در فاصله نسبتاً دوردستی از آنها در سمت جنوب غربی واقع شده است.
اسامی اماکن و اقوام کهن شرق آسیای صغیر بر اساس ریشهً هیتی آنها از این قرار است. ماریان دین (مردم سرزمین جنگلی)، خالیبی (مردم پرستنده ایزد رعد) که به نظر میرسد همان تورک انگق گرگ سیمای خبر موسی خورنی باشد. مطابق تورات در همین منطقه خالیبی ها و سمت کپادوکیه دو قوم به اسامی ریفات (رباینده ها، هارپاها، گریفونها) و کیمریان (خورندگان شیر اسب) می زیسته اند که در روایات یونانی گاهی به عنوان آمازونها (تمام سلاحها) یاد شده است که همان سئوروماتها (زره پوشندگان) یاد شده است. سلاح این مردم سرنیزه بوده و ساقه های این مردم از پارچه های سرخ پوشیده است. ایشان جایی دارند به نام اره (محل پیشگویی در زبان هیتی) که اقامتگاه غیبگوی آرس (به معنی هیتی خدای جاری سازنده رعد وبرق) است. ساسپریان (کاس-پیریان، مردم کناری= ایبری)، فازیان (پرستندگان ایزد تُندر)، مُس- خی (به زبان مادی جایگاه خورشیدپرستی). مُس -اینک (به زبان مادی ماه گردنده) استرابون از ماه پرستی در مرزهای ارمنستان و ایبری سخن رانده است. به قول هرودوت مئونیان (مردم پرستنده ایزد سّری) یعنی همان لودیائیها (قوم لوط= سّری) هستند. ماتنیان (مردم منطقه دانا) باید همان مغهای سمت قراباغ و دشت مغان بوده باشند که خانواده سپیتمه (پدر سپیتاک زرتشت) بر ایشان فرمانروایی نموده است. نامهای لاسونیان، لیکیان، تیبارن (همان بین النهرین تاروان منابع کهن ارامنه، تارون حالیه)، کابالیان و ماکرونها را به ترتیب می توان مربوط درخشندگی (سرزمین نور، ایسوهً هیتیان)؛ نور و درخشندگی (هاسوهً هیتیان)، سرزمین آرام و ساکت یا به زبان کُردی یعنی سرزمین بُزان کوهی و دارای مراتع سبز (اوروا-ی اوستا، اورفای حالیه) است که در فاصله نسبتاً دوردستی از آنها در سمت جنوب غربی واقع شده است.
دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹
موضوع سخنرانیهای زینب بنت علی بن ابی طالب صرفاً از معنی نام وی بر خاسته است
طبق احادیث شیعی زینب در مجلس یزید و نزد ابن زیاد سخن رانیهای با شکوهی در مذمت ایشان و دفاع از شرف خاندان علی انجام داده است. از آنجاییکه در آن عهد سنت سخنوری بدین نحو آزادانه برای زنان خصوصاً در دربار و نزد اشراف عرب وجود نداشته است؛ موضوع بسیار مشکوک می نماید. خصوصاً تاریخ نویسان بزرگی چون طبری اشاره ای بدین امر نمی کنند و ابن زیاد در کوفه و یزید در شام در نقش انسانهای بسیار با متانت و دموکرات ظاهر میشوند که اجازه داده اند که دختر علی بن ابی طالب بدون هیچ واهمه و ضیق وقت حرفهای نکوهش آمیز خویش را بی کم و کاست و تمام و کمال بزند. در برخی از این منابع معتبر کهن تنها صحبت از این است که یزید بن معاویه در شام از علی بن حسین دلجویی نمود و ایشان به سوی مدینه روانه نمود. دلیل اصلی چنین گمانی معنی لفظی نام زینب است که به وضوح در زبانهای سامی به صورت زیین (دراز و بلند و صاحب طرف و جانب در زبان آرامی) و نب (به معنی سخنوری و پیشگویی، از ریشه نبی و نبوت) است. در مجموع زینب (در واقع زینّب) به معنی ملکهً صاحب سخنوری و پیشگویی است. چون دو تا حرف "ن" در محل الصاق این دو کلمه به هم رسیده اند یکی شده اند که نویسنده مقاله زینب در سایت مذهبی تبیان بدون اطلاع از این وضعیت آن را به معنی بسیار عامیانهً "زینت بابا" گرفته است. زینب (زینوبیا) در تاریخ کهن نام ملکه معروف تدمر به عنوان زنی زیبا و دانشمند بسیار معروف است که بعد از شوهرش اذینه در سال 264 به سلطنت رسید. این اذینه همان فرمانروای تدمر است که شاهپور اول سرمست از باده پیروزی بر والریانوس را به یاری رومیان شکست داد و نصیبین بگرفت و تیسفون را محاصره نمود و اسیرانی را از آنجا بگرفت و به نزد گالینوس امپراطور روم فرستاد. خشم اذینه از این بود که شاهپور با رد هدایای ارسالی وی او را تحقیر نموده بود. زینب (زینوبیا) همان نام اشرافی بود که به دختر علی بن ابوطالب رسیده بود. پسران آن ملکه آرامی-عرب نامهای وهب اللات و خیران و تیم الله نام داشتند. این ملکه نیرومند که از مرکز آسیای صغیر تا بخشی مصر فرمان می راند، سرانجام در مقام سپهسالار حکومت قدرتمند تدمر از رومیها شکست خورد و در غل و زنجیر به روم برده شد و دولت تدمر بر افتاد.
در وبلاگ محرم بدون ذکر نویسنده مطلب وبلاگ نویس چنین مطالبی را از منابع شیعی- شعوبی در این باب جمع آوری نموده است:
در حادثه کربلا یکی از چهره های خیلی مهم و تعیین کننده که بار سنگین پیام رسانی امام حسین (ع) را بر عهده گرفت و به خوبی هم انجام داد شخصیت و زنی است به نام زینب(س) . این بانوی بزگوار که خواهر امام حسین(ع) و دختر امام علی(ع)است در حادثه کربلا اگر به طور اجمال به زندگی ایشان نگاه کنیم در حادثه کربلا ایشان 54 یا 55 سال داشتند زیرا که ایشان در پنجم ماه جمادی الاول در مدینه متولد شد و در همان زمان او را نزد پدر بزرگوارش امیرمومنان آوردند که نامگذاری کند ولی امام علی فرمود: من در این کار از جدش رسول خدا سبقت نمی گیرم و پیغمبر اکرم (ص)در آنوقت در سفر بودند پس صبر کردند تا رسول خدا از سفر بازگشته و آن کودک را زینب نام نهادند و بنابرروایتی پیامبر بزرگ اسلام فرمود که من به خدواند سبقت نمی گیرم درنامگذاری این کودک دراین زمان بود که جبرئیل به حضور رسول خدا رسیدند و نام زینب را از سوی خدا برای او آوردند.کنیه حضرت زینب ام کلثوم است و پدرش همان گونه که گفتم حضرت علی (ع) و مادرش فاطمه(س) دختر پیامبر بزرگوار اسلام ، جد مادری حضرت زینب (س) رسول خدا بودند و همین گونه از سوی دیگر خدیجه دختر خولیه اولین زن مومن و نزدیکترین و عزیزترین زن پیامبر جده مادری زینب بود، جد پدری زینب(س)ابوطالب فرزند عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم و همینگونه فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبدالمناف نخستین زن هاشمی که مرد هاشمی را همسر شد ، جده مادری حضرت زینب (س) بودند. به این ترتیب حضرت زینب (س) از خانواده بزرگ محمدی ،علوی و هاشمی است .لقب هایی برای حضرت زینب(س) وجود دارد که به سه لقب اشاره می کنم .یکی زینب الکبراء این لقب برای مشخص شدن وی از دیگر خواهرانش است که از دیگر زنان امیرمومنان به دنیا آمده بودند و زینب نام داشتند یعنی چند دختر امام علی (ع) زینب نام داشتند برای اینکه اینها از هم مشخص شوند حضرت زینبی که مشخصات آن ذکر شد او را به نام زینب الکبراء یاد می کردند.لقب دیگر مادر بزرگوار ایشان حضرت زهرا(س) نیز صدیقه بود حضرت زینب (س) را صدیقه صغرا گفته اند و همین گونه لقب دیگر ایشان عقیله بنی هاشم یا عقیله طالبین که منظور جد پدری ایشان است عقیله به معنای بانوی است که در قوم خود از کرامت ویژه ای برخوردار باشد در خانه اش عزت و محبت فوق العاده داشته باشد و لقبهای دیگری نیز برای او ذکر شده مثل: موئقه،عارفه ، عالمه غیر معلمه، عابده آل علی، فاضله و کامله.
حضرت زینب (س) زیر تربیت و آموزش مادر تا چهار سالگی و پس از آن زیرآموزش پدر بزرگوار و برادران ایشان امام حسن مجتبی و امام حسین(ع) رشد نمود و زمانیکه به سن ازدواج رسید او را به ازدواج پسرعمویش عبدالله بن جعفر بن ابی طالب که ما بیشتر او را به نام جعفر طیار می شناسیم که یکی از سرداران بزرگ اسلام بود و نتیجه این ازدواج چهار پسر به نامهای علی ، محمد، عون ،اکبر و دختری بنام ام کلثوم بود زینب (س) در مدینه می زیست و تا وقتی که حادثه کربلا یعنی تا سال 60 هجری 27 رجب در مدینه زندگی می کرد و در آن زمان با کاروان امام حسین(ع) راهی عراق شد و مسایلی که در آن حادثه پیش آمد و من پس از یکی دو مطلب به آن می پردازم و پیش از آن لازم است که قدری به شخصیت زینب (س) اشاره شود.حضرت زینب (س) دارای نبوغ و استعداد فوق العاده ویژه ای بوده است طوریکه گاه امیرمومنان علی (ع) درسهای را می خواست به او بیاموزد ولی در عین درگفتن متوجه می شد که دختر او پیشاپیش مطلب را فهمیده است و آگاهی دارد این نشان می داد که دختر بزرگوار علی (ع) از استعداد ویژه ای برخوردار است به همین دلیل ممکن دلایل دیگری چون زهد و حرمت او نزد پدر و مادر سبب شده بود که حضرت امام حسن و امام حسین(ع) برای خواهر گرامیشان حضرت زینب (س) احترام فوق العاده و ویژه ای قائل شوند.
یکی از مورخان بنام بهرامی در کتاب عوام العلوم می نویسد: که هر گاه حضرت زینب (س) به امام حسین (ع) وارد می شد به آنها احترام خواهر تمام قد می ایستادند وزینب را در جای خود می نشاندند، حتی گفته شده است که در وقت قرآن خواندن هم اگر امام حسین(ع) مشغول قرآن خواندن بود اگر زینب (س) وارد می شد از جا بر می خواست و زینب را در جای خود می نشانید.حضرت زینب کبرا (س) در طول سالهای زندگی خود به حوادث خیلی تلخی روبرو شد و از همین سبب او را ام المصائب یعنی مادر مصیبتها هم می نامند، گرفتاریها و حوادث تلخ زندگی حضرت زینب (س) را بخواهیم به شکل فهرست گونه مرور کنیم برخی از حوادث عبارتند از رحلت جد بزرگوارش پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرت از دست دادن مادر زهرای مرضیه (س) در سال دهم هجرت و با فاصله اندکی از رحلت پیامبر بزرگ اسلام فتنه های جنگ های جمل ، صفین و نهروان در سالهای 35 تا 40 هجرت که به پدرش حضرت علی (ع) روا رفت و زینب شاهد این جنگها و کشتارها بود و شهادت پدر بزرگوارش امیرمومنان علی (ع) در سال چهلم هجرت و مشاهده فرق شکافتة پدرش در این حادثه و مورد دیگر جسارتهای معاویه و پیروانش به امام حسن (ع) و لعن علنی خطیبان درباره پدرش امیرمومنان و به برادرش امام حسین(ع) و همچنین مشاهده شهادت امام حسن(ع) و جریان دفن آن حضرت در بقیع در سال پنجم هجرت در حالیکه می دید بدن امام حسن(ع) را دشمنان سنگباران کرده اند و مانع شده اند که او را در کنار جد بزرگوارش در داخل حرم نبوی دفن و خاکسپاری کنند و همین گونه در مرحله آخر جدایی از همسر و هجرت با امام حسین (ع) از مکه به سوی عراق در سال 60 هجری و در این سال است که فصل جدیدی از زندگی زینب (س) گشوده می شود که همه رنج است یعنی از سال 60 هجری سنگینترین مصیبتهای که نسبت به گرفتاری های گذشته خیلی بزرگ به شمار می آمدند در حادثه کربلا زینب(س) مسئولیت و رسالتهای زیادی را به دوش داشت و انجام داد که اگر کسی غیر از زینب (س) بود چنین رسالت و مسئولیتی را نمی توانست به فرجام برساند این زینب بود که می توانست بار سنگینی را بر دوشت بگیرد زینبی که پیشاپیش جزء چهره های علمی و آماده برای پذیرش چنین مسئولیت بزرگی بود که اگر غیر این بود نمی توانست این رسالت را به عهده بگیرد به هر صورت حضرت زینب (س) در حادثه کربلا چند رسالت را بر عهده داشت یکی پرستاری و دیگری سرپرستی کودکان و حرم بر جا مانده از امام حسین(ع) و دیگر رساندن پیام عاشورا و هدف و رسالت نهضت عاشورا به جهان ،توجه داریم که در آن وقت وسیله ای که خبر کربلا را به دنیا برساند و حقایق نهضت عاشورا را بیان کند وجود نداشت برنامه طوری تهیه شده بود که در بیانانی که در آن روز تقریباً بیابان بود ومنطقه کربلا مسکونی بشمار نمی آمد.یزید و عمر سعد چنان برنامه ریزی کرده بودند که این حادثه باید دور از چشم مردم در منطقه خلوتی اتفاق بیافتد تا مسلمانان شاهد جنایاتی که بر اهل بیت روا می رفت نباشند و قصاوتها را از نزدیک مشاهده نکنند و مظلومیت حادثه کربلا و سخنان امام حسین(ع) را به دنیا و جهان امروز و آیندگان نقل نکنند همه این مسائل سبب شد که این بار سنگین را زینب (س) بر دوش بگیرد و خبر درست واقعه کربلا را به گوش جهانیان برساند و ما اگر تصور کنیم که پس از انکه حادثه عاشورا اتفاق افتاد و در روز دهم محرم سال 61 هجری تمامی مردان به علاوه خود اباعبدالله الحسین (ع) از دم شمشیر گذرانده شد و حرم اهل بیت و امام حسین به اسارت گرفته شد و به بدنهای پاک و مطهر شهیدان کربلا اسب تاخته شد و اهل بیت وقتی به اسارت گرفته شدند هم با طناب دست بسته بر شتران بدون محمل سوار شدند و به سوی کوفه و شام به عنوان اسیرانی که از دین خارج شده اند و اسیران کفار حرکت داده شدند و به توجه به حالت روحی که یک بانو پس از دیدن این ماجرا ها و تلخ کامیها چه حالتی باید داشته باشد زنی اسیر و زن مصیبت دیده که دو فرزندش در کربلا شهید شده اند شش تن از برادرانش شهید شده اند و بهترین فرزندان آل علی (ع) ، آل جعفر ، آل عقیل و آن هاشم در این ماجرا سربریده شدند و بدنهای آنها لگدمال سم اسبان شدند و همین گونه کودکان یتیم و زنان بی سرپرستی که در اطراف زینب (س) ضجه و ناله دارند همه آنها تصویر هولناکی است که بر روح و روان حضرت زینب (س) فشار می آورد و او را شنکنجه می دهد و شدیداً تحت فشار قرار دارد .
از سوی دیگر حضرت زینب (س) به همین وضعیت و حالت شکننده روحی باید سخن و پیام نهضت برادرش حسین را و حقایق ناگفته کربلا را باید به گوش مردم برساند .از اینروست وقتی که کاروان اسیران زیر محاظفت و مراقبت شدید سربازان و نیروهای مسلح یزیدی وارد کوفه می شوند و شهر را می بینند که زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده اند و نظاره گرند که چگونه وارد می شوند و برخی هم که از حقیقت ماجرا آگاه بودند ناراحت و بغض زده و گروهی هم از شدت تاثر اشک می ریختند در این وقت زینب کبرا (س) با همان حالت روحی ومشکلات روانی که به او فشار می آورد رو به مردم کرد و از آنها خواست که سکوت کنند و شجاعت بی نظیر و علی وار به سخنرانی آغاز کرد آنهم از پشت اشتر و با همان حالتی که سرهای شهداء پیشاپیش در حرکت بودند کودکان هم دنبال آن و همچنین حضرت زینب (س) با دستان بسته ، چشمان گریان ومصیبت زده یک زن سخنرانی آغاز کرد و رو به مردم کوفه کرد و صدا زد:
آی مردم کوفه ، آی اهل نیزنگ و فریب گریه می کنید،ای کاش هیچ گاه اشک چشمانتان تمام نمی شد و هرگز ناله هایتان خاموش نشود همانا مثل شما مثل زنی است که رشته خود را پس از خوب بافتن پاره کند شما سوگندهای خود را دستاویز فساد در میان خود قرار دادید حال آگاه باشید چه بد است آن بار گناهی که به دوش گرفته اید ،آری به خدا قسم بسیار گریه کنید و اندک بخندید زیرا هم آغوش ننگ و عار شدید ننگی که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید بشوئید و چگونه می توانید این ننگ را بشوئید که نواده خاتم پیغمبران و معدن رسالت را کشتید ،در حالیکه او مرجع رفع اختلافاهایتان و راهنمای زندگی شما بود و سرور جوانان اهل بهشت ،گناه بس بزرگ و کار شومی مرتکب شدید آیا تعجب می کنید اگر آسمان خون ببارد، اگاه باشید چه بد و زشت بود انکه نفس تان به شما فرمان داد و هم خدا را به شما خشمگین کرد و هم در عذاب جاودانه خواهید بود آیا می دانید کدام جگری را شکافتید چه خونی را ریختید و کدام پرده نشینانی را از پرده بیرون کشیدید کار خیلی زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمانها از هول آن فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها از هم متلاشی گردد ،خطبه طولانی است و من بخشی از آنرا گفتم پس از پایان خطبه راوی که در آن صحنه حضور داشت می گوید: دیدم زنها و مردان کوفه به ضجه و ناله در آمدند و از کردار زشت ابن زیاد پشیمان اند ولی کاری از دست شان بر نمی آید .
حضرت زینب (س) این سخنرانی را در کوفه ایراد کرد ولی این سخنان آخر او نبود نه فقط با مردم کوفه سخن گفت و آنها را به کار زشت شان آگاه کرد بلکه وقتی اسیران را بردند و در دارالعماره ابن زیاد در یک صف مثل اسیران مشرکان آنها را صف کردنند و روبروی ابن زیاد قرار دادند ، ابن زیاد که سرمست پیروزی بود با تکبر و خودخواهی پرسید: که این زن کیست؟ ، به او جواب دادند که این زینب دختر علی (ع) است و شروع کرد به توهین و تحقیر حضرت زینب (س) ولی حضرت زینب (س) این حمله را درجواب ابن زیاد به زبان آورد که نشان می دهد بانو چه قدر از شجاعت بالا برخوردار بوده است که در برابر مرد جلاد و خونریزی که اکنون در اقتدار و به کرسی قدرت نشسته است و او به عنوان اسیر در مقابل وی قرار دارد این جمله را زینب به ابن زیاد فرمودند:
الحمدالله الذی اکرمنا بنبی و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضحل فاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا......
یعنی حمد و سپاس خدای را که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از هر رزق پلیدی و آلودگی پاک و مبرا ساخت و همانا مشخص تبهکار رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید و او غیر از ماست ، مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند مرجانه . عبیداله ابن زیاد در حالیکه از خشم رگهای گردنش پر از خون شده بود با مسخره گفت: چگونه دیدی کار خدا را درباره برادرت و خاندانت و بی بی زینب (س) با همان بی اعتنایی فرمود: هر چه دیدم از خدا زیبایی و خیر بوده است آنها گروهی بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از اینرو به قتلگاه شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یکجا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید تا معلوم حق با کیست ای پسر مرجانه . حضرت زینب (س) پس از آنکه به حضور یزید خلیفه ستمگر و طاغوت آن وقت رسید باز هم در مجلس یزید با سخنان بر حق خود چنان یزید را رسوا کرد و وی را به گریه واداشت که توان پاسخگویی از یزید سلب شد.
حضرت زینب (س) درمجلس شام که همه ارکان و بزرگان خلافت نامشروع یزید جمع بودند و خود یزید سرمست شراب خوری و پیروزی دروغین رقیبش امام حسین (ع) نشسته بود.حضرت زینب (س) خطاب به یزید فرمود: افسوس که ناچار از گفتگو با تو هستم و گرنه من ترا کوچکتر و حقیرتر از آن می دانم که با تو سخن بگویم قسم به خداست که جز او خداترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم هر مکر و خدعه ای که داری بکارگیر و هر تلاشی در این بکن و هر چه می توانی با ما دشمنی نما ولی بدان به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری آنگاه سخنانی بین حضرت زینب (س) و یزید رد و بدل می شود و همه حاضرین از این شجاعت و فصاحت تعجب می کنند و انگاه حضرت زینب (س) خطبه خیلی مهم خود را شروع می کند که بخشی از آن چنین است: ای یزید آیا پنداشتی که چون بر ما سخت گرفتی و اطراف زمین و افاق آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مثل اسیران به این طرف و آنطرف کشاندی اکنون ما درنزد خدا خوار گشته ایم و تو را نزد او قرب و منزلتی است ؟خیر ، بدان که اگر خد به تو مهلتی داده است برای این است که می فرماید: کافران هرگز می پندارند که اگر به آنها مهلتی دادیم به سود آنان است ولی ما به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر گناه کنند و از پس عذاب خوارکننده برای آنها خواهد بود .
حضرت زینب(س) با استدلال با این آیه مبارکه می خواهد کفر یزید را آشکار کند و نشان دهد که این فرصتی که برای تو بدست آمده است آزمون و فرصتی است که خداوند در این آیه مبارکه می فرماید : که ما آنها را مهلت می دهیم تا گناه و کردار زشت بر پرونده آنان افزوده شود . یزید از این سخنان که چون نیزه ای بر قلبش وارد شده بود از وحشت و تاثر بر خود لرزید و توانایی پاسخ گفتن نداشت و ناچار روی از حضرت زینب (س) بگردانید و پس از چندی که حضرت سجاد(ع) نیز سخنانی به او فرمود شروع کرد به ناسزا و لعنت به ابن مرجانه و ابن زیاد چون او سبب شده است تا اهل بیت را به اسارت بگیرند و حادثه کربلا را ایجاد کنند، و تاثیر عملکرد درست حضرت زینب (س) را در رساندن پیام عاشورا به همین زودی آثارش را دیدید و مشاهده کردید که پس از پایان خطبه یزید فوراً پشیمان می شود و تقصیر حادثه کربلا را به گردن والی کوفه ابن زیاد می اندازد و دامن خود را می خواهد از این لکه ننگین تاریخی بشوید و اما تاریخ در پرتو حقیقت طلبی و آگاهی بخشی حضرت زینب (س) و همچنین در پرتو حقیقت طلبی شهیدان کربلا و خون امام حسین (ع) برای همیشه لعن و نفرین خویش را بر یزید و دستگاه غاصبانه یزید می فرستد و از سوی دیگر بر حسین ، یاران و خواهر وی حضرت زینب (س) پیام رسان نهضت عاشورا درود می فرستد به این ترتیب بود که حضرت زینب (س) رسالت سنگین پیام رسانی نهضت عاشورا را به نیکوترین وجه به پایان رسانید و نخستین لرزه هایی که به اندام دستگاه یزیدی افتاد بر اثر خطبه ها و بیانات آتشین و حق مردانه حضرت زینب (س) بود . درود خدا بر شهیدان کربلا و حضرت زینب کبرا (س) رسالت مدار و مبلغ و پیام رسان نهضت حسینی .
در وبلاگ محرم بدون ذکر نویسنده مطلب وبلاگ نویس چنین مطالبی را از منابع شیعی- شعوبی در این باب جمع آوری نموده است:
در حادثه کربلا یکی از چهره های خیلی مهم و تعیین کننده که بار سنگین پیام رسانی امام حسین (ع) را بر عهده گرفت و به خوبی هم انجام داد شخصیت و زنی است به نام زینب(س) . این بانوی بزگوار که خواهر امام حسین(ع) و دختر امام علی(ع)است در حادثه کربلا اگر به طور اجمال به زندگی ایشان نگاه کنیم در حادثه کربلا ایشان 54 یا 55 سال داشتند زیرا که ایشان در پنجم ماه جمادی الاول در مدینه متولد شد و در همان زمان او را نزد پدر بزرگوارش امیرمومنان آوردند که نامگذاری کند ولی امام علی فرمود: من در این کار از جدش رسول خدا سبقت نمی گیرم و پیغمبر اکرم (ص)در آنوقت در سفر بودند پس صبر کردند تا رسول خدا از سفر بازگشته و آن کودک را زینب نام نهادند و بنابرروایتی پیامبر بزرگ اسلام فرمود که من به خدواند سبقت نمی گیرم درنامگذاری این کودک دراین زمان بود که جبرئیل به حضور رسول خدا رسیدند و نام زینب را از سوی خدا برای او آوردند.کنیه حضرت زینب ام کلثوم است و پدرش همان گونه که گفتم حضرت علی (ع) و مادرش فاطمه(س) دختر پیامبر بزرگوار اسلام ، جد مادری حضرت زینب (س) رسول خدا بودند و همین گونه از سوی دیگر خدیجه دختر خولیه اولین زن مومن و نزدیکترین و عزیزترین زن پیامبر جده مادری زینب بود، جد پدری زینب(س)ابوطالب فرزند عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم و همینگونه فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبدالمناف نخستین زن هاشمی که مرد هاشمی را همسر شد ، جده مادری حضرت زینب (س) بودند. به این ترتیب حضرت زینب (س) از خانواده بزرگ محمدی ،علوی و هاشمی است .لقب هایی برای حضرت زینب(س) وجود دارد که به سه لقب اشاره می کنم .یکی زینب الکبراء این لقب برای مشخص شدن وی از دیگر خواهرانش است که از دیگر زنان امیرمومنان به دنیا آمده بودند و زینب نام داشتند یعنی چند دختر امام علی (ع) زینب نام داشتند برای اینکه اینها از هم مشخص شوند حضرت زینبی که مشخصات آن ذکر شد او را به نام زینب الکبراء یاد می کردند.لقب دیگر مادر بزرگوار ایشان حضرت زهرا(س) نیز صدیقه بود حضرت زینب (س) را صدیقه صغرا گفته اند و همین گونه لقب دیگر ایشان عقیله بنی هاشم یا عقیله طالبین که منظور جد پدری ایشان است عقیله به معنای بانوی است که در قوم خود از کرامت ویژه ای برخوردار باشد در خانه اش عزت و محبت فوق العاده داشته باشد و لقبهای دیگری نیز برای او ذکر شده مثل: موئقه،عارفه ، عالمه غیر معلمه، عابده آل علی، فاضله و کامله.
حضرت زینب (س) زیر تربیت و آموزش مادر تا چهار سالگی و پس از آن زیرآموزش پدر بزرگوار و برادران ایشان امام حسن مجتبی و امام حسین(ع) رشد نمود و زمانیکه به سن ازدواج رسید او را به ازدواج پسرعمویش عبدالله بن جعفر بن ابی طالب که ما بیشتر او را به نام جعفر طیار می شناسیم که یکی از سرداران بزرگ اسلام بود و نتیجه این ازدواج چهار پسر به نامهای علی ، محمد، عون ،اکبر و دختری بنام ام کلثوم بود زینب (س) در مدینه می زیست و تا وقتی که حادثه کربلا یعنی تا سال 60 هجری 27 رجب در مدینه زندگی می کرد و در آن زمان با کاروان امام حسین(ع) راهی عراق شد و مسایلی که در آن حادثه پیش آمد و من پس از یکی دو مطلب به آن می پردازم و پیش از آن لازم است که قدری به شخصیت زینب (س) اشاره شود.حضرت زینب (س) دارای نبوغ و استعداد فوق العاده ویژه ای بوده است طوریکه گاه امیرمومنان علی (ع) درسهای را می خواست به او بیاموزد ولی در عین درگفتن متوجه می شد که دختر او پیشاپیش مطلب را فهمیده است و آگاهی دارد این نشان می داد که دختر بزرگوار علی (ع) از استعداد ویژه ای برخوردار است به همین دلیل ممکن دلایل دیگری چون زهد و حرمت او نزد پدر و مادر سبب شده بود که حضرت امام حسن و امام حسین(ع) برای خواهر گرامیشان حضرت زینب (س) احترام فوق العاده و ویژه ای قائل شوند.
یکی از مورخان بنام بهرامی در کتاب عوام العلوم می نویسد: که هر گاه حضرت زینب (س) به امام حسین (ع) وارد می شد به آنها احترام خواهر تمام قد می ایستادند وزینب را در جای خود می نشاندند، حتی گفته شده است که در وقت قرآن خواندن هم اگر امام حسین(ع) مشغول قرآن خواندن بود اگر زینب (س) وارد می شد از جا بر می خواست و زینب را در جای خود می نشانید.حضرت زینب کبرا (س) در طول سالهای زندگی خود به حوادث خیلی تلخی روبرو شد و از همین سبب او را ام المصائب یعنی مادر مصیبتها هم می نامند، گرفتاریها و حوادث تلخ زندگی حضرت زینب (س) را بخواهیم به شکل فهرست گونه مرور کنیم برخی از حوادث عبارتند از رحلت جد بزرگوارش پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرت از دست دادن مادر زهرای مرضیه (س) در سال دهم هجرت و با فاصله اندکی از رحلت پیامبر بزرگ اسلام فتنه های جنگ های جمل ، صفین و نهروان در سالهای 35 تا 40 هجرت که به پدرش حضرت علی (ع) روا رفت و زینب شاهد این جنگها و کشتارها بود و شهادت پدر بزرگوارش امیرمومنان علی (ع) در سال چهلم هجرت و مشاهده فرق شکافتة پدرش در این حادثه و مورد دیگر جسارتهای معاویه و پیروانش به امام حسن (ع) و لعن علنی خطیبان درباره پدرش امیرمومنان و به برادرش امام حسین(ع) و همچنین مشاهده شهادت امام حسن(ع) و جریان دفن آن حضرت در بقیع در سال پنجم هجرت در حالیکه می دید بدن امام حسن(ع) را دشمنان سنگباران کرده اند و مانع شده اند که او را در کنار جد بزرگوارش در داخل حرم نبوی دفن و خاکسپاری کنند و همین گونه در مرحله آخر جدایی از همسر و هجرت با امام حسین (ع) از مکه به سوی عراق در سال 60 هجری و در این سال است که فصل جدیدی از زندگی زینب (س) گشوده می شود که همه رنج است یعنی از سال 60 هجری سنگینترین مصیبتهای که نسبت به گرفتاری های گذشته خیلی بزرگ به شمار می آمدند در حادثه کربلا زینب(س) مسئولیت و رسالتهای زیادی را به دوش داشت و انجام داد که اگر کسی غیر از زینب (س) بود چنین رسالت و مسئولیتی را نمی توانست به فرجام برساند این زینب بود که می توانست بار سنگینی را بر دوشت بگیرد زینبی که پیشاپیش جزء چهره های علمی و آماده برای پذیرش چنین مسئولیت بزرگی بود که اگر غیر این بود نمی توانست این رسالت را به عهده بگیرد به هر صورت حضرت زینب (س) در حادثه کربلا چند رسالت را بر عهده داشت یکی پرستاری و دیگری سرپرستی کودکان و حرم بر جا مانده از امام حسین(ع) و دیگر رساندن پیام عاشورا و هدف و رسالت نهضت عاشورا به جهان ،توجه داریم که در آن وقت وسیله ای که خبر کربلا را به دنیا برساند و حقایق نهضت عاشورا را بیان کند وجود نداشت برنامه طوری تهیه شده بود که در بیانانی که در آن روز تقریباً بیابان بود ومنطقه کربلا مسکونی بشمار نمی آمد.یزید و عمر سعد چنان برنامه ریزی کرده بودند که این حادثه باید دور از چشم مردم در منطقه خلوتی اتفاق بیافتد تا مسلمانان شاهد جنایاتی که بر اهل بیت روا می رفت نباشند و قصاوتها را از نزدیک مشاهده نکنند و مظلومیت حادثه کربلا و سخنان امام حسین(ع) را به دنیا و جهان امروز و آیندگان نقل نکنند همه این مسائل سبب شد که این بار سنگین را زینب (س) بر دوش بگیرد و خبر درست واقعه کربلا را به گوش جهانیان برساند و ما اگر تصور کنیم که پس از انکه حادثه عاشورا اتفاق افتاد و در روز دهم محرم سال 61 هجری تمامی مردان به علاوه خود اباعبدالله الحسین (ع) از دم شمشیر گذرانده شد و حرم اهل بیت و امام حسین به اسارت گرفته شد و به بدنهای پاک و مطهر شهیدان کربلا اسب تاخته شد و اهل بیت وقتی به اسارت گرفته شدند هم با طناب دست بسته بر شتران بدون محمل سوار شدند و به سوی کوفه و شام به عنوان اسیرانی که از دین خارج شده اند و اسیران کفار حرکت داده شدند و به توجه به حالت روحی که یک بانو پس از دیدن این ماجرا ها و تلخ کامیها چه حالتی باید داشته باشد زنی اسیر و زن مصیبت دیده که دو فرزندش در کربلا شهید شده اند شش تن از برادرانش شهید شده اند و بهترین فرزندان آل علی (ع) ، آل جعفر ، آل عقیل و آن هاشم در این ماجرا سربریده شدند و بدنهای آنها لگدمال سم اسبان شدند و همین گونه کودکان یتیم و زنان بی سرپرستی که در اطراف زینب (س) ضجه و ناله دارند همه آنها تصویر هولناکی است که بر روح و روان حضرت زینب (س) فشار می آورد و او را شنکنجه می دهد و شدیداً تحت فشار قرار دارد .
از سوی دیگر حضرت زینب (س) به همین وضعیت و حالت شکننده روحی باید سخن و پیام نهضت برادرش حسین را و حقایق ناگفته کربلا را باید به گوش مردم برساند .از اینروست وقتی که کاروان اسیران زیر محاظفت و مراقبت شدید سربازان و نیروهای مسلح یزیدی وارد کوفه می شوند و شهر را می بینند که زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر صف کشیده اند و نظاره گرند که چگونه وارد می شوند و برخی هم که از حقیقت ماجرا آگاه بودند ناراحت و بغض زده و گروهی هم از شدت تاثر اشک می ریختند در این وقت زینب کبرا (س) با همان حالت روحی ومشکلات روانی که به او فشار می آورد رو به مردم کرد و از آنها خواست که سکوت کنند و شجاعت بی نظیر و علی وار به سخنرانی آغاز کرد آنهم از پشت اشتر و با همان حالتی که سرهای شهداء پیشاپیش در حرکت بودند کودکان هم دنبال آن و همچنین حضرت زینب (س) با دستان بسته ، چشمان گریان ومصیبت زده یک زن سخنرانی آغاز کرد و رو به مردم کوفه کرد و صدا زد:
آی مردم کوفه ، آی اهل نیزنگ و فریب گریه می کنید،ای کاش هیچ گاه اشک چشمانتان تمام نمی شد و هرگز ناله هایتان خاموش نشود همانا مثل شما مثل زنی است که رشته خود را پس از خوب بافتن پاره کند شما سوگندهای خود را دستاویز فساد در میان خود قرار دادید حال آگاه باشید چه بد است آن بار گناهی که به دوش گرفته اید ،آری به خدا قسم بسیار گریه کنید و اندک بخندید زیرا هم آغوش ننگ و عار شدید ننگی که هیچ گاه لکه آن از دامن خود نتوانید بشوئید و چگونه می توانید این ننگ را بشوئید که نواده خاتم پیغمبران و معدن رسالت را کشتید ،در حالیکه او مرجع رفع اختلافاهایتان و راهنمای زندگی شما بود و سرور جوانان اهل بهشت ،گناه بس بزرگ و کار شومی مرتکب شدید آیا تعجب می کنید اگر آسمان خون ببارد، اگاه باشید چه بد و زشت بود انکه نفس تان به شما فرمان داد و هم خدا را به شما خشمگین کرد و هم در عذاب جاودانه خواهید بود آیا می دانید کدام جگری را شکافتید چه خونی را ریختید و کدام پرده نشینانی را از پرده بیرون کشیدید کار خیلی زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمانها از هول آن فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها از هم متلاشی گردد ،خطبه طولانی است و من بخشی از آنرا گفتم پس از پایان خطبه راوی که در آن صحنه حضور داشت می گوید: دیدم زنها و مردان کوفه به ضجه و ناله در آمدند و از کردار زشت ابن زیاد پشیمان اند ولی کاری از دست شان بر نمی آید .
حضرت زینب (س) این سخنرانی را در کوفه ایراد کرد ولی این سخنان آخر او نبود نه فقط با مردم کوفه سخن گفت و آنها را به کار زشت شان آگاه کرد بلکه وقتی اسیران را بردند و در دارالعماره ابن زیاد در یک صف مثل اسیران مشرکان آنها را صف کردنند و روبروی ابن زیاد قرار دادند ، ابن زیاد که سرمست پیروزی بود با تکبر و خودخواهی پرسید: که این زن کیست؟ ، به او جواب دادند که این زینب دختر علی (ع) است و شروع کرد به توهین و تحقیر حضرت زینب (س) ولی حضرت زینب (س) این حمله را درجواب ابن زیاد به زبان آورد که نشان می دهد بانو چه قدر از شجاعت بالا برخوردار بوده است که در برابر مرد جلاد و خونریزی که اکنون در اقتدار و به کرسی قدرت نشسته است و او به عنوان اسیر در مقابل وی قرار دارد این جمله را زینب به ابن زیاد فرمودند:
الحمدالله الذی اکرمنا بنبی و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضحل فاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا......
یعنی حمد و سپاس خدای را که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از هر رزق پلیدی و آلودگی پاک و مبرا ساخت و همانا مشخص تبهکار رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید و او غیر از ماست ، مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند مرجانه . عبیداله ابن زیاد در حالیکه از خشم رگهای گردنش پر از خون شده بود با مسخره گفت: چگونه دیدی کار خدا را درباره برادرت و خاندانت و بی بی زینب (س) با همان بی اعتنایی فرمود: هر چه دیدم از خدا زیبایی و خیر بوده است آنها گروهی بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و از اینرو به قتلگاه شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یکجا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید تا معلوم حق با کیست ای پسر مرجانه . حضرت زینب (س) پس از آنکه به حضور یزید خلیفه ستمگر و طاغوت آن وقت رسید باز هم در مجلس یزید با سخنان بر حق خود چنان یزید را رسوا کرد و وی را به گریه واداشت که توان پاسخگویی از یزید سلب شد.
حضرت زینب (س) درمجلس شام که همه ارکان و بزرگان خلافت نامشروع یزید جمع بودند و خود یزید سرمست شراب خوری و پیروزی دروغین رقیبش امام حسین (ع) نشسته بود.حضرت زینب (س) خطاب به یزید فرمود: افسوس که ناچار از گفتگو با تو هستم و گرنه من ترا کوچکتر و حقیرتر از آن می دانم که با تو سخن بگویم قسم به خداست که جز او خداترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم هر مکر و خدعه ای که داری بکارگیر و هر تلاشی در این بکن و هر چه می توانی با ما دشمنی نما ولی بدان به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری آنگاه سخنانی بین حضرت زینب (س) و یزید رد و بدل می شود و همه حاضرین از این شجاعت و فصاحت تعجب می کنند و انگاه حضرت زینب (س) خطبه خیلی مهم خود را شروع می کند که بخشی از آن چنین است: ای یزید آیا پنداشتی که چون بر ما سخت گرفتی و اطراف زمین و افاق آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مثل اسیران به این طرف و آنطرف کشاندی اکنون ما درنزد خدا خوار گشته ایم و تو را نزد او قرب و منزلتی است ؟خیر ، بدان که اگر خد به تو مهلتی داده است برای این است که می فرماید: کافران هرگز می پندارند که اگر به آنها مهلتی دادیم به سود آنان است ولی ما به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر گناه کنند و از پس عذاب خوارکننده برای آنها خواهد بود .
حضرت زینب(س) با استدلال با این آیه مبارکه می خواهد کفر یزید را آشکار کند و نشان دهد که این فرصتی که برای تو بدست آمده است آزمون و فرصتی است که خداوند در این آیه مبارکه می فرماید : که ما آنها را مهلت می دهیم تا گناه و کردار زشت بر پرونده آنان افزوده شود . یزید از این سخنان که چون نیزه ای بر قلبش وارد شده بود از وحشت و تاثر بر خود لرزید و توانایی پاسخ گفتن نداشت و ناچار روی از حضرت زینب (س) بگردانید و پس از چندی که حضرت سجاد(ع) نیز سخنانی به او فرمود شروع کرد به ناسزا و لعنت به ابن مرجانه و ابن زیاد چون او سبب شده است تا اهل بیت را به اسارت بگیرند و حادثه کربلا را ایجاد کنند، و تاثیر عملکرد درست حضرت زینب (س) را در رساندن پیام عاشورا به همین زودی آثارش را دیدید و مشاهده کردید که پس از پایان خطبه یزید فوراً پشیمان می شود و تقصیر حادثه کربلا را به گردن والی کوفه ابن زیاد می اندازد و دامن خود را می خواهد از این لکه ننگین تاریخی بشوید و اما تاریخ در پرتو حقیقت طلبی و آگاهی بخشی حضرت زینب (س) و همچنین در پرتو حقیقت طلبی شهیدان کربلا و خون امام حسین (ع) برای همیشه لعن و نفرین خویش را بر یزید و دستگاه غاصبانه یزید می فرستد و از سوی دیگر بر حسین ، یاران و خواهر وی حضرت زینب (س) پیام رسان نهضت عاشورا درود می فرستد به این ترتیب بود که حضرت زینب (س) رسالت سنگین پیام رسانی نهضت عاشورا را به نیکوترین وجه به پایان رسانید و نخستین لرزه هایی که به اندام دستگاه یزیدی افتاد بر اثر خطبه ها و بیانات آتشین و حق مردانه حضرت زینب (س) بود . درود خدا بر شهیدان کربلا و حضرت زینب کبرا (س) رسالت مدار و مبلغ و پیام رسان نهضت حسینی .
اشتراک در:
پستها (Atom)