چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳

ریشه لاتینی محتمل یلدا

اصل یلدا را میشود برگرفته از یویال دِی لاتین یعنی روز شادی خدایگانی نیز گرفت. بدین ترتیب یول اروپایی ها و یلدا به هم میرسند.
jovial (adj.)
1580s, "under the influence of the planet Jupiter," from Middle French jovial (16c.), from Italian joviale, literally "pertaining to Jupiter," and directly from Latin Iovialis "of Jupiter," from Iovius (used as genitive of Iuppiter) "Jupiter," Roman god of the sky (see Jove). The meaning "good-humored, merry," is from astrological belief that those born under the sign of the planet Jupiter are of such dispositions. Related: Jovially. diurnal (adj.)
late 14c., from Late Latin diurnalis "daily", from Latin dies "day" + -urnus, an adjectival suffix denoting time (compare hibernus "wintery"). Dies "day" is from PIE root *dyeu- "to shine" (cognates: Sanskrit diva "by day," Welshdiw, Breton deiz "day;" Armenian tiw; Lithuanian diena; Old Church Slavonic dini, Polish dzień, Russian den), literally "to shine" (compare Greek delos "clear;" Latin deus, Sanskrit deva "god," literally "shining one;" Avestandava- "spirit, demon;" Lithuanian devas, Old Norse tivar "gods;" Old English Tig, genitive Tiwes, see Tuesday).

دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۳

معنی نام افغانستان

Esfandiari Omid‎
آقای مفرد گرامی، ریشه واژه " افغانستان" چه می باشد؟ بغان-ستانا ، بغان امستانا ... که بغ تبدیل به فغ شده است؟
Javad Mofrad
تصور میکنم کلمه افغان به صورت او-فغ-ان به معنی خداپرست نامی بر پختوها (پاکان خداشناس= ابدالی ها) بوده است. احتمال دیگر مأخوذ بودن آن از نام سرزمین هرخوائیتی (پرآب) است که در منابع هندی به صورت آواگانه (محل آب) آمده است. از آنجاییکه نام افغان بیشتر به صورت نام قوم پشتون مطرح بوده است تا نام هرخوائیتی (آراخوزی، رخج) لذا نظر اول را مرجح می دانم.
دیاآکو کیانی
درود بر استاد مفرد گرامی. از پیگیری ریختهای کهن نام افغان که " اوگانه / اپاگانه " باشد در سنسکریت واژه های "ओगण ogaNa به مانای همبسته (united)" و "अपघन apaghana adj. cloudless (بدون ابر) که از پیشوند "اپی(=بدون یا بدور) و "گانه=(ابر) ساخته شده است یافتم. "گانه" ماناهای فراوانی دارد که اگر بهر نخست نامواژه افغان را پیشوند "اپی/ابی/اف" به مانای "بدور بودن و بی" بدانیم ماناهای فراوانی پیدا میکند.
Javad Mofrad
احتمال آلترناتیوهای دیگر هم من از اشتراک نام افغان و ابدالی و پاکتیک در معنی پاک و خداپرست و برگزیده بیشتر به هیئت او-فغ-ان (خداپرست و خداپرستان) باور دارم. این را ضمن مقاله ای در باب نام هندوستان و افغانستان از سایتهای افغانی مطرح کردم و مورد توجه شان قرار گرفت.
دیاآکو کیانی
یکی از ماناهای "گانه" در سنسکریت این است: گروه خدایانِ پایین تری مانا میدهد गण gaNa . troops or classes of inferior deities
Javad Mofrad
ممنون دوست عزیز با این راهنمایی کمک بزرگی نمودید: اگر جزء اول "اَوَ" را به معنی اوستایی و سانسکریتی یاری و پشتیبانی بگیریم در این صورت اَوَگانه هم به همان معنی اَوَ-فغ-انه (محل خداپرستان) میگردد. این جا دو سند لغوی از دو هیئت نام افغان، یعنی افغان و اوگانه به هم میرسند که من قبلاَ با عدم اطلاع از این معنی سانسکریتی "گانه" بدین نتیجه نرسیده بودم.
دیاآکو کیانی
درست میفرمایید استاد گرامی. نخست بخش یکم واژه را پسوند "اپی" گرفته بودم. ولی اگر پیشوند را "اَوَ" بگیریم ریشه یابی شما از هردو سو درست مینماید. چنانکه میدانیم این سرزمین از دیرباز جایگاه خدایان و بتها و ایزدان بوده است.
Esfandiari Omid
"بغان-ستانا ، بغان امستانا" نقل از مرحوم عباس مهرین(شوشتری) است: " اگر فرض را از کلمات فرس قدیم بگذاریم ...اقامتگاه خدایان خواهد بود که... با "بغا" ی هخامنشی مترادف و در انطباق با اظهارات فردوسی پیروان دیوه یسنی ، در جنوب، ساکنین دره کابل بوده اند.."
Javad Mofrad
نام قدیمی پشتوها یعنی پاکتیک ها هم که در سانسکریت در هیئت phakh-tik به معنی عقیده مند روش (مؤمن) است. این نیز گواه آن است که معنی ابدالی و افغان "مردان خدا" و "خداپرستان" بوده است بنابراین نظر عباس مهرین در مورد نام افغانستان نیمه درست بوده است. یعنی منظور از اوگانه/افغانه محل مردان خدابوده است نه محل خدایان آنها.

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۳

اتیمولوژیهای احتمالی نام استانبول

گفته میشود نام شهر استانبول از عبارت یونانی εἰς τὴν Πόλιν (با تلفظ ایستین پولین/ایستیم بولین) به معنای «به سوی شهر» (کنار شهر) گرفته شده بود. معذا تصور میکنم برداشت های دیگر نیز ممکن است. چهار سال پیش آن را با سنگ محک هیتی چنین سنجیده بودم: ریشه جالبی هم در زبان هیتی به صورت "آساندول-پول-این" برای نام استانبول پیدا میشود که به معنی محل مربوط به ملوانان است. با توجه به جایگاه گذرگاهی (بغاز بسفر= گذرگاه گاو) این شهر بزرگ تصحیف نام استانبول از این نام دیرین هیتی به نظر می رسد. بر این پایه ها ریشه گم شده نام بیزانس را هم در کلمه هیتی "پِسیا" (علی القاعده همان بیزیا) پیدا نمود که به معانی "دور کردن و گذر دادن و با نیرو به پیش راندن" است.
اگر نام بیزانس Βυζάντιονرا در یونانی مشتق از کلمه بیس bus (گاو) و به معنی معادل گاو بگیریم در این صورت نام استانبول با واژه گاو و نام بغاز بسفر و نام بانی آن مربوط است. جالب است که معنی لغوی ایتالیا نیز در این رابطه بوده و به معنی سرزمین گاو جوان است.

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۳

ریشۀ فارسی زمان

Mehdi Fatemi پارسی میانه: زمان/زمنگ. پهلوی اشکانی: ژمان/ژمن.
Amin Keykha تِمِن یا تامن هم کردی است که همریشه ی تایم است
Amin Keykha مثلا تمن دریژ بیت! یعنی سن و سالت دراز باد
Javad Mofrad تمن/تامن کُردی حلقه واسط بین زمان فارسی و تایم انگلیسی به نظر میرسد.
Javad Mofrad: time (n.) Old English tima "limited space of time," from Proto-Germanic *timon- "time"
(cognates: Old Norse timi "time, proper time," Swedish timme "an hour"), from PIE *di-mon-, suffixed form of root *da- "cut up, divide" (see tide (n.)).
دا(4) اوستایی هم به معنی چیدن و بریدن و تقسیم کردن است. جزء مون را میشود در زبانهای هندواروپایی به معنی ماه و از ریشه ما (سنجیدن) گرفت.

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۳

ریشه یَل فارسی

از قرار معلوم طبق قاعده قابل تبدیل بودن "ر" و "ل" به همدیگر، واژۀ یَل زبان فارسی با مترادفهایش ایرو-اس یونانی، هِرو-س لاتین و گِروی روسی همریشه است. ریشۀ اوستایی و سانسکریت آن "ویرَ"/"ویرو" (یل، پهلوان) است که در کُردی به صورت های ویرا و ویروک زنده مانده است. این نام به صورت ویله در زبانهای ژرمن معادل نام خدای رعد "تور" و به معنی جنگنده مصمم گرفته شده است: وِل و ویلان و در نتیجه ویله در فارسی به معنی رها و آزاد بوده است و این در فارسی به صورت یله نیز آمده است. لذا ویرو اوستایی به معنی یل می توانست به صورت یرو تلفظ گردد. و از آنجایی که برخی حرف "ر" های زبانهای قدیم ایران علی القاعده در فارسی به "ل" تبدیل شده اند، لذا یرو می تواند به یلو و یله و یل مبدل گردد.

ریشه کلمه پارچ

بیشتر احتمال دارد پارچ از ریشه سانسکریتی prthu و پرثو اوستایی perethu به معنی فراخ و عریض و گشاد بوده باشد.

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۳

ریشۀ یلدا در زبانهای ایرانی

در سالهای قبل یلدا را از ریشۀ ایرانی یار-دا (تقسیم سال) بر پایۀ یار (سال) و دا(۴) به معنی تقسیم کردن گرفته ام. امّا الان متوجه میشوم یاردا با منظور داشتن دا(٢) به معنی آفریدن و ساختن نیز در مفاهیم آفرینش سال یا آفرینش یار و یاور به روشنی در مورد یلدا مصداق دارد. یعنی از آن جایی که می دانیم که ایزد مهر نور و روشنایی خدای یاری و یاوری بوده است، پس در مفهوم ایرانی یَلدا (یاردا) هم تقسیم و آفرینش سال در صبح شب یلدا (در کوتاهترین روز سال، تجسم طفولیت ایزد خورشید)، هم زمان تولد و آفرینش ایزد نور و روشنایی یاری (از ریشه اوستایی "یا" = مهربانی کردن) و یاوری (از ریشه اوستایی اَوَرِ) یعنی ایزد مهر (خورشید شکست ناپذیر) توأماً مستتر است. ریشۀ یار (یال، یل) در اوستا به صورت "یا" به معنی مهربانی کردن و یاری نمودن آمده است. بنابراین در اساس یاردا (یلدا) به معنی آفرینش و تولد ایزد مهر است.

عِراق به معنی سرزمین سرسبز

Mehrdad Malekzadeh اگر نام-واژۀ عَراق (عَراق عجم/عَراق عجمی) همان عِراق (عِراق عرب / کشور همسایۀ کنونی مان) نباشد، و برخاستۀ از شکل نخستینۀ ایرانی-فارسی به مانند اَراک باشد [کمااینکه چنین کردیم و اَراک را همچون نام بر شهری نوبنیاد (سلطان آباد) نهادیم]، برای این "اراک" چه ریشه شناسی را پیشنهاد می کنید؟ (بسیار گنگ یادم می یادم که شاید در این باره در همین صفحه پیشترها گفتگویی شده باشد؛ ندانم!)
Hamid Reza به گمانم ریشه سامی دارد. صورت اراک مانند ایلام به جای عیلام تنها سره نویسی و ایرانی سازی است. محمد ملایری چه ریشه ای برای آن پیشنهاد می کند؟ امیدوارم که مانند تحلیل ایشان از واژۀ ادب نباشد!
Erridu Pizir به هرتسفلد ارجاع داده و واژه ی ایراگ به معنی سرزمین پست...
Erridu Pizir من هم به گمانم ریشه سامی دارد ولی هر ریشه ای داشته طبق نوشته های دوره اسلامی نخستین ، تلقی مسلمانان از آن نه به صورت جغرافیایی عراق امروزی بلکه به عنوان معادل سرزمین ایرانشهر بوده و دلیل آن هم مرکزیت جغرافیایی ایران در جغرافیای ساسانی به عنوان دل و ناف زمین بوده . اما عراق امروزی در واقع نام کاملش سواد العراق بوده یعنی سرسبزترین جای ایرانشهر که معادل دل ایرانشهر یا به قول مسعودی لب العراق . من با این تعبیر کاملا موافقم. طبق اوستا کناره ی سرزمین اساطیری وه دائیتی دارای بهترین های همه چیزند جایی که مردمانشان ازائیریه هایند.....جغرافیای ایران ساسانی بر اساس همین تفکر شکل گرفته لب جهان ایرانشهر است و لب ایرانشهر پایتخت آن است که همان عراق امروزین باشد....جالبه که از دوره خسرو اول به بعد ساسانی ها ازعراق بیشترین خراج کشور رو دریافت می کردند و گفته شده که آغاز مساحی زمین ها برای اصلاحات مالیاتی از همین عراق و در زمان قباد انجام شده تو آثار جغرافیایی اسلامی هم مرکز عالم عراقه و تقسیمات مغرب و مشرق بر اساس مرکزیت عراقه و جغرافی دانان اسلامی هم دلیل این کارشونو پیروی از سنت ایرانیان می دونند.
Sajad Amiri شاید با استفاده و استناد به منبعی که تا به حال به آن توجهی نشده است بتوان تا حدی به جواب رسید. به نظر من نیز واژه عراق به عنوان یک نام جای، صورتی معرب از واژه ایرانی "ایرگ ērag "(سرزمین پست )است. این فرضیه با تکیه بر متن آرامی بابلی یک کاسه سفالین یافت شده از حفریات محوطه باستانی نیپور، متعلق به اواخر دوره ساسانی به شدت تقویت میشود (اینک در موزه بریتانیا با شماره IM 76107 ). در این متن فهرستی از اسامی جغرافیایی سرزمین فعلی عراق ارائه شده است و ما در اینجا احتمالا قدیمی ترین منبعی که نام عراق را به عنوان نام جغرافیایی استفاده کرده است آن هم به صورت اصیلش یعنی ایراگ روبرو هستیم. متن آرامی سطر ششم این کاسه جادویی که در واقع یک طلسم است به قرار زیر است:
אשׁבעית עליכונ רוחי בבל וערב רוחי אירג ומישׁונ רוחי פרת ודגלת נהרה תדיזעונ ʼšbʻyt ʻlykwn rwḥy bbl wʻrb rwḥy ʼyrg wmyšwn rwḥy prt wdglt nhrh tdyzʻwn
من قسم میدهم بر شما، ارواح بابل و عرب ، ارواح ایرگ و میشان، ارواح رودهای فرات و دجله که خاموش شوید ....
همانطور که مشخص است ما در اینجا فهرستی از اسامی جغرافیایی محدوده بین النهرین شمالی و جنوبی را داریم. واژه عرب در اینجا اشاره به سرزمینی دارد که دردوران ساسانی با صورت Arbāyistān آن را می شناسیم. بابل و میشان نیز نام هایی آشنا هستند، همچنین دجله و فرات. تنها می ماند نام جای ایراگ: ʼyrg : אירג ، در این متن. بی تردید اگر در اواخر دوران ساسانی صورت " ایراگ " نام جایی در سرزمین بین النهرین بوده است، که بر اساس این متن ظاهرا اینگونه است، عراق صورت معرب این واژه است. مطمئنا متن آرامی این کاسه از مهمترین منابع برای بررسی ریشه نام عراق به شمار می رود که متاسفانه اصلا هم منبع شناخته شده ای نیست.
Erridu Pizir راستی دوستانی که عراق را با کناره و خارج یکی می دانند شاید ریشه شو بتونن در ترکی پیدا کنند! http://forum.wordreference.com/showthread.php?t=2336345 IRAQ Etymology - WordReference Forums Is this the correct etymology of Iraq? Or is there another one? Proto-Turkic: *ɨra-k Altaic etymology: Altaic etymology Meaning: far, distant Russian meaning: далекий Old Turkic: ɨraq (OUygh.) Karakhanid: jɨraq (MK, KB) Turkish: ɨrak adv. FORUM.WORDREFERENCE.COM
Javad Mofrad ایراک در ترکی آذری هم در اصطلاح "ایراخ جانوندان" یعنی "دور از جان شما" به صورت ایراخ به کار می رود. در این که هم در عربی و هم در ترکی هست لذا بعید است این وسط در زبانهای ایرانی نبوده باشد.
Javad Mofrad معنی اکدی و آسوری اِراک، ناحیه سرسبز و رنگی را نشان میدهد. نظر به همراهیش با میشان در کاسۀ جادویی احتمالاَ کسکر (ناحیه سر سبز؟) بوده باشد. یک کسکر (دولاب) دیگری در گیلان بوده است :
erāqu [Colors] to be(come) yellow, to be(come) green (D), to turn pale

مطابقت معنی نام آراتتا با ایران

جالب است که نام آراتتا به صورت آرَته در سانسکریت به معنی نجیب با معنی ایران یکی میگردد:
आरत Arata adj. Gentle

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۳

معنی ایرانی اسفناج

واژه های مشابه با اسفناج برای آن در زبانهای اروپایی نیز وجود دارند از این روی واژۀ یونانی اسپیناکیون را مأخذ آن می دانند. به هر حال ریشۀ فارسی میانی سپینج به معنی افزاینده خوشبختی و سلامتی برای آن بسیار قابل توجه است.

چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۳

نامهای باستانی برخی اماکن باستانی بین همدان و بروجرد

در کتیبه شیلخاک اینشوشیناک در میان بیش از ٢٥٠ شهر که وی گشوده و برخی قابل خواندن هستند، در گروه پنجم دو نام شاپورنامشهوم و بیت ایشتار در وجود شاپورخواست و الشتر قابل شناسایی هستند؛ لذا مناطق مذکور در این گروه را باید بین هرسین، همدان و بروجرد جستجو کرد. ما در اینجا این گروه را از صفحه ٨٨ کتاب ایران در سپیده دم تاریخ جورج گلن کامرون، ترجمۀ حسن انوشه می آوریم و نامهای جغرافیایی کنونی مشابه و محتمل را در داخل پرانتز جلو نامهای مربوطه می آوریم: "اسامی شهرهای گروه پنجم که هنوز می توان آنها را خواند عبارت اند از: طورنات (تویسرکان)، شاهانتا (شاه آباد در جنوب نهاوند)، بیت ریه هاپی ("خانۀ شبان بزرگ"/ نهاوند= محل آسایش)، بیت باهه (باباجان)، شاپورنامشهوم (نامی کاسی به معنی "از آنِ پشتیبان خدا"، شاپورخواست/چغلوندی)، شاید بیت ایشتار (الشتر)، هوراتو (مراد)، ایشیر توشا اداد ("حرم اداد"، کنگاور= دژ دختر باکره)، شاآپتیما (سامن یا پیامن، [شا = از])، بیت ریتوتی بزرگ (رنگرزان/ رئوک رزان= رزان با شکوه) و کوچک (رزان)، بیت ایتاتو (اشتاد)، رشو (فش)، بیت ریکیم اداد (خانۀ تندر اداد، ازندریان)، بیت موگیا (قابل تفسیر به محل گیاه مُو، ملایر/مل-آور)".

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۳

معنی نام هومبابا

جزء "هومبا" در فرهنگ لغات سومری به معنی رستنی ها و "با" به معنی مسئولیت داشتن است. بنابراین هومبابا به معنی مسئول رستنیها بوده است. بدین ترتیب این ایزد نگهبان جنگل درختان سدر، یادآور کاشّو ایزد قبیله ای و نباتی کاسیان و ایزد نباتی بین النهرینی نین گیش زیدا است که تصور میشده است دو مار برشانه های وی رسته است. همسر نین گیش زیدا (فرمانروای درخت خوب)، گشتی نانّا (الهۀ تاک) بوده که دربابل با کاشیتو، همسر کاشّو معادل گرفته میشده است. نام کاشّو نیز به صورت کاشتهو در سانسکریت به معنی درخت و گیاه است. نام کنونی لُران (اعقاب کاسیان) به معنی درختان جنگلی است. نام قدیمی دیگر ایشان یعنی بودین را میشود با بوته فارسی و یا بودهای سانسکریت به معنی شکوفه مقابله نمود.
ظاهر نام هومبابا با نام ایزد بزرگ عیلامیان هومبان مطابقت می نماید:
هینز، خدا و الهه کورانگون را که تاج شاخدار بر سر دارند و با مار و آب مربوط شده اند، هومبان و همسر او پارتی میداند. جالب است که دکتر یوسف مجید زاده در تاریخ و تمدن عیلام صفحه 96 نام هومبان را به معنی گُل آورده و ایزد گلدان پُر آب به دست کورانگون را همان هومبان می داند ولی تصور میکند که الهه کنار وی پی نی کیر یا کیریرشا است.
معلوم میشود مخاصمین بین النهرینی عیلامی ها از خدای گل و گیاه عیلامیها یعنی هومبان، غول ترسناک و زشت نگهبان جنگل سدر هومبابا را ساخته و تحقیرش نموده اند، ولی از خلال مشترکات آنها به سادگی می توان این همانی اصل آنها را معلوم می نماید. به نظر میرسد اسطورۀ خضر (رهبر ملکوتی سرسبزی و دریا) در جنوب ایران با پرستش این ایزد عیلامی مربوط بوده باشد.
نام الهه رستنیهای کاسیان (کاشّوها، اسلاف لُران)، کاشیتو بوده است. کشیتیجا و کاشتهه در سانسکریت به معنی درخت هستند. نام قوم کهن کوتی در سمت آذربایجان و کردستان هم در سانسکریت به معنی درخت و در زبانهای قدیم ایرانی به معنی سگ است. اسم گیل و گیلان را هم میشود از واژۀ گیاه گرفت. این موضوع میتواند نشانگر قرابت قومی و فرهنگی کاسیان و کوتیان و نیز تقدیس درخت مقدس در نزد ایشان بوده باشد. اگرنام کادوسی را مرکب از کوتی/کوتو (درخت) و اوسی (خواهش کننده و پرستنده) بگیریم معلوم میشود چرا مردم گیلان را دروغپرستان ورنه نامیده اند که در واقع دارو-گ پرستان یعنی درخت پرستان بوده است.نام کادوسی به صورت کا-توزی (کا/دوذی) دراوستایی و سانسکریت به معنی پرستنده موجود شتابنده (بزکوهی) است.
نام باستانی دریای مازندران در زبان سومری دریای گل تی تی (گیاه عمر جاودانی، نیلوفر آبی؟) بوده است

جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۹۳

مشابهت نامهای اَساف و نائله با مجنون و لیلی

به نظر میرسد اصل نام اَساف، اَصفی به معنی یار مهربان بوده و با الهام از اسطوره عاشقانه دینی کهن ایشتار (پاک و باکره) و تموز (فرزند اصلی) پدید آمده بوده است، ولی به هر حال با توجه به اینکه اَلسفیه (≈اَسفه) به معنی مجنون و دیوانه است و نام نائله (بخشنده و نیک) با کمی تغییر تلفظ، نظیر آن چه در تبدیل نام شهر نیلان به لیلان اتفاق افتاده، قابل تبدیل به لیلی است؛ لذا می توان تصور کرد که داستان عاشقانه معروف همین دو بت قریش است که در عهد اسلامی به صورت داستان لیلی و مجنون در آمده است.
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی میخوانیم:«اساف و نائله» نام دو بت مشهور اعراب جاهلی بود. بر اساس داستان‌های کهن عرب، اساف، پسر یعلی از قبیله جُرهم در یمن، به یکی از دختران به نام نائله، دختر زید، عشق ورزید. آن دو در موسم حج عازم مکه شدند و چون درون کعبه خلوتی یافتند، دامن به گناه آلودند. پس خداوند هر دو را مسخ کرد و به سنگ تبدیل نمود. صبحگاهان مردم آن دو را از کعبه بیرون کشیدند و در پیشگاه کعبه نهادند تا مایه عبرت دیگران باشند. چون مدتی گذشت و پرستش بتان رواج یافت، این دو نیز مورد پرستش قرار گرفتند و در شمار بت های خزاعه و قریش در آمدند. در آغاز، اساف در کنار کعبه و نائله در کنار چاه زمزم بود، سپس قریش هر دو را کنار زمزم بردند. از آن پس آن دو را با جامه های زیبایی می‌آراستند، گوسفندان و شتران بسیار برایشان قربانی می‌کردند و نزد آن دو سوگند می‌خوردند. آنان طواف را با اساف آغاز می‌کردند و با نائله به پایان می‌رساندند.
برخی گفته اند که مردم پس از آنکه این دو بت را از کعبه بیرون کشیدند، اساف را در صفا و نائله را در مروه نهادند؛ تا اینکه قصی بن کلاب آن دو را به مقابل کعبه نزدیک زمزم منتقل کرد.
بنا بر روایتی، عمرو بن لحی پس از آن که بت هبل را از شام به مکه آورد و بت‌پرستی را در سرزمین حجاز رواج داد، مردم را به پرستش اساف و نائله نیز فراخواند، و پس از هبل این دو بت نخستین بت‌هایی بودند که مورد پرستش قرار گرفتند؛ برخی نیز گفته‌اند که این بت‌ها را نیز عمرو بن لحی با خود از شام به مکه آورده، و داستان مسخ آن را به تقلید از افسانه های کهن ساخته است. اساف و نائله تا سال 8 هجری پرستش شدند، تا در هنگام فتح مکه ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن دو را با دیگر بت‌ها شکست.

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۳

ریشۀ سانسکریتی و بلوچی واژۀ فارسی سامان به معنی مرز

يوسوه موفو‎،گویش های ایرانی نو New Iranian Dialects
دوستان عزيز واژه ى سمرهيت يعنى چيست؟
Javad Mofrad, सीमारहित sImArahita adj. without boundaries
Ahmed Yaqoub Houti, Dar Balócí: símá
سيمسر sím+sar = مرز و سرحد
Javad Mofrad, सीमन् sIman f. frontier
معلوم میشود کلمه سامان فارسی به معنی مرز و سرحد از ریشۀ همین سیمَن سانسکریت و سیم بلوچی است. سمر-هیت به زبانهای ایرانی به معنی سه عدد سد است.

سه‌شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۳

چند شباهت بین کوروش و فریدون از محمدمهدی جوکار

1- فریدون با دو دختر ضحاک ازدواج کرد کوروش با دختر آستیاگ ازدواج کرد.
2- فریدون ضحاک را در دماوند درغل و زنجیر کرد بگزارش آستیاگ بدستور کوروش دستگیر شد و بگزارش کتزیاس توسط عوامل خودسر کوروش کشته شد و بگزارش هرودوت تا پایان عمر در دربار بود.
3-فریدون منقرض کننده حکومت ضحاک است و کوروش منقرض کننده حکومت آستیاگ.
4- ضحاک طبق اساطیر پادشاهی ستمگر بود استیاگ نیز به نقل از تواریخ فردی ستمگر بود آنچنانکه هرودوت درباره وی گوید «علت اصلی پذیرش یوغ پارسیان از سوی مادها پس از 128 سال فرمانروایی در آسیای علیا تا رود هالیس - جز در زمان سکاها- خشونت و سنگدلی و ستمگری آستیاگ بود!» ن.ک. کتاب 1 بند 130.
5- فرار فریدون و مادرش فرانک (سیاهگوش) از مأموران ضحاک، شبیه نجات دادن کوروش کودک از امر قتل وی توسط آستیاگ و سپردن وی به دایه ای به نام سپاکو (سگ/سگ وحشی) است. (بند افزودۀ من)

اتیمولوژی خربزه و انگل

اتیمولوژی خربزه
به گفته مهدی فاطمی خربزه از تحول خربیزگ در پارسی میانه پدید آمده است. ترکیب آن به نظر من از این قرار است: خر (بزرگ، خارا) و بیزگ که آن را میتوان با بانزنگه اوستایی (اندازه، بزرگی، درازی) مطابق دانست. حروف "اَن" بانزنگه خیشومی بوده و می توانستند با گذشت زمان با حرف "ای" و "اَ" جایگزین شوند. واژه معادل، قار-پیز زبان ترکی (لابد برگرفته از ایرانیان سمت سغد و خوارزم) است که در مورد هندوانه به کار میرود و می توان آن را در فارسی و سانسکریت به معنی دراز شونده و گسترش یابنده سترگ (=خر-پیس/پیز) معنی کرد. معهذا ریشه هندواروپایی مشترک قارپوز را به معنی دارای بریدگی ها و خطوط متعدد آورده اند که این معنی هندوانه (میوه راه راه) هم میباشد: کهَرَ-بوس/بوجَ در سانسکریت یعنی بریده شده به تقسیمها و سطوح . اگر خربزه را خر-بی-ایزگ هم بگیریم باز به همان معنی دارای ویژگی بزرگ را خواهد داد. ایزگ/ایژگ در فارسی میانه هم علامت اختصاص و هم علامت تصغیر است. ولی اگر ترکیب اصلی خربیزگ را کِهرپ-ایزگ/کَرپ-ایزگ بگیریم در این صورت آن به معنی پیکره یا پیکره کوچک خواهد بود.
در مجموع ریشه هندواروپایی مشترک قارپوز را به معنی دارای بریدگی ها و خطوط متعدد آورده اند که این معنی هندوانه (میوه راه راه) هم میباشد(از مصدر هند فارسی به معنی راه در فرهنگ فارسی معین): کهَرَ-بوس/بوجَ در سانسکریت هم که همان خربزه است یعنی بریده شده به تقسیمها و سطوح. کوتگ بلوچی هم را در سانسکریت می توان دارای بریدگی ها گرفت.
اتیمولوژی انگل
به نظر میرسد انگل از ریشه اَنگَ سانسکریت به معنی ضمیمه و عضو و عضو اضافی بوده باشد. پسوند اَل علامت نسبت است.

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۳

معنی پورتورا آسپیان

در اثبات اینکه پارس به معنی سگ وحشی و پلنگ بوده است، می توان به عنوان پورتورا-آ- سپیان (فرزند منسوب به سگ وحشی/پلنگ) استناد نمود که در شجره نامه فریدون (هخامنش/کوروش) تکرار شده است. خود نام فری-ایتون به معنی دوست منش، مترادف هخامنش و هخامنشی (کوروش هخامنشی) است. موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانی نام ایشتی ویگو (=ثروتمند، آستیاگ) را در رابطه با مخاصمش کوروش به صورت آژدهاک آورده است که صورتی ازنام اژی دهاک است. این موضوع حاکی از مطابقت خود فریدون (مخاصم اژی دهاک) با کوروش (مخاصم آژدهاک/اژدیاک= ثروتمند) است. ویژگی فریدون هم همان ویژگی کوروش است:
فريدون بيدار دل زنده شد.... زمان و زمين پيش او بنده شد
سرش برتر آمد ز شاهنشهان.... بداد و ببخشش گرفت اين جهان
حتی دوران تحصیلات ابتدایی ام از شباهت داستان کودکی فریدون و کوروش، تردیدی نداشتم که فریدون اساطیری همان کوروش تاریخی است.
در توضیح مطلب گفتنی است، نام پارس را سوای کناری می توان به معنی پلنگ هم گرفت. چه اسطوره مربوط به سپاکو و جنس پوست پلنگی درفش کاویانی آن را با پلنگ مربوط میسازد. ایرانیان باستان ببر و پلنگ را سگ وحشی (تورَ-سپه، سپاکو) می نامیده اند. این موضوع را از تطابق نامهای ویشتَ-سپه (سگ وحشی)، تیگران (ببر) – فرمانروای ارمنستان و نواحیی از ماد در عهد آغاز حکومت کوروش - و دریده شدن ثریته توسط سگان وحشی (ببران) درسمت دریای فراخکرت (مازندران) میشود، متوجه شد.‬ پارس در زبان سکایی که به ترکان رسیده به معنی پلنگ، توتم پارسها بوده است. از این روی است که پارسیان درفش کاویانی خود را از پوست پلنگ ساخته بودند.
پارس به معنی پلنگ در واقع به معنی ستیزنده و پرخاش کننده از ریشه پَرِته/پَرِثه اوستایی است. فعل پارس برای سگان هم به معنی ستیزه کردن و پرخاش کردن است ولی این فعل ربط مستقیمی با پارس به عنوان اسم پلنگ و نام قوم پارس ندارد.

یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۳

تانائیس نام احتمالی کهن دربند قفقاز

خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران که گفتارش در باب زریادر (زریر) و برادر بزرگترش ویشتاسپ در کتاب ضیافت سوفسطائیان آتنه ئوس باقی مانده است، گوید:
"ویشتاسپ در ماد و کشور پایین (=اَاُرَ-ارتهه، اورارتو) حکومت می کرد و برادر کوچکش زریادر بالاتر از دروازه کاسپی تا تانائیس."
دروازه کاسپی با سر دره خوار گرمسار مطابق می دانند که محل تلاقی راههای ماد به خراسان و گرگان بوده است. ولی بی شک منظور از تانائیس رود تانائیس (دون) در شمال دریای سیاه نیست، بلکه به قرینه از نام دروازه کاسپی نام تنگه ای در سمت ماد کوچک (آذربایجان) بوده است و این نتیجه گیری ما را به سمت دروازۀ دربند (باب الابواب) می برد. چون نام تانا-ئیس را به اوستایی و سانسکریت می توان به معنی محل تنگ (گذرگاه تنگ) گرفت و این گویای معنی فارسی دربند است. چوق و چورا (در هیئت چیرَ) و جورا (در هیئت جورو) که نامهایی بر دربند بوده اند، به ترتیب در فارسی و سانسکریت و آذری به معنی باریکه آمده اند که ممد همان نظر ما از تنائیس (محل تنگ) هستند.
در تأیید این نظر گفتنی است، در فقره 125 فروردین یشت اوستا از سرزمینی به نام تَنیه به همراه نواحی موژی (=مود، محل خوشگذرانی) و رئوژدیه (=رئو-جتیه، سرزمین پرندۀ اساطیری با شکوه) نام برده شده است که می توان آنها را به ترتیب با دربند قفقاز و کامبیسنَ/شابران (محل شادی و خوشگذرانی) و کادوسیا (=کاتوزیا، محل پرستندگان پرندۀ درندۀاساطیری توژی) مطابقت داد. در فقره بعدی نام کشور سائینی (عقاب) به میان می آید که غالباَ سرزمینی در قفقاز به شمار آمده است به تصور من آن همان هایک (عقاب)/هایاسا یعنی سرزمین ارمنستان است که نامش از اَر (=آله، عقاب) مأخوذ است.

مطابقت سکائیان برگ هئومه و سکائیان تیزخود با دربیکان و پارتها

در کتیبه های داریوش در شمار رعایای هخامنشیان از دو قبیلۀ بزرگ سکایی به نامهای سکائیان برگ هئومه و سکائیان تیزخود نام برده شده است که به ترتیب به سکائیان دربیکی (پارسیان چادرنشین دروپیکی، دری) و پارتها (پَرنی ها) مطابق به نظر میرسند:
نام سکائیان دربیکی - که از سمت جنوب از مرز تا گرگان پخش بوده اند - به صورت دَربها در سانسکریت به معنی نوعی گیاه مقدس است و این معنی در نام پارسی آنان یعنی دروپیکی (پایندگان گیاه مقدس [هئومه]) نیز مشهود است.
در مورد مطابقت پارتیان (پَرنی ها) - که به قول استرابون و ژوستن اصلیت سکایی داشته اند- با سکائیان تیزخود کتیبه های داریوش گفتنی است که واژۀ پارت و پرنی را می توان از ریشه واژه های اوستایی پَرَ (فرا)، پَرُ (بالاتر)، پئوروَ (جایگاه پیشین) و پئوروَتا (جای بلند، ستیغ) و کلمات سانسکریتی پورَس (پیش، جلو) و پورتَس (در ابتدا، نوک) گرفت و آن را به همان معنی دارندگان کلاهخودهای بلند و نوک تیز این سکایی تباران به حساب آورد. حسن پیرنیا در جلد سوم ایران باستان ، صفحه 2657 می آورد: "چنانکه از مسکوکات اشکانیان دیده میشود تاج پادشاهان اشکانی ابتدا کلاه مخروطی شکل کوتاه سکایی بوده است".این در صورتی درست است که نام سرزمین باستانی پَرتَوَ (کناری) ارتباط مستقیمی با نام قوم پارت نداشته نباشد چه به قول دوستمان مهدی فاطمی در آن صورت نام سکائیان تیزخود و پَرتَو َ همزمان جداگانه در کتیبه های داریوش ذکر شده اند.

شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۳

نامهای قدیمی رودهای کارون و کرخه و دز

Farshid Farhaadi
دوستان و استادان گرامی، یک پرسش :
رودخانه کارون در زمان عیلامیان چه نامیده میشد " اولای " ؟ پس کرخه چه نام داشته است؟ چهره یک عیلامی
Javad Mofrad
درکتاب بین النهرین باستان ژرژرو نام باستانی کارونUknu آمده است. ظاهراَ اولای (بالایی) نامی است که یونانیها برای این رود یا رود کرخه در عهد هخامنشی آورده اند. تصور من این است که نام ایرانی کارون رود کاریزها بوده است که در کتابهای پهلوی یاد شده است. چون جاودانی کنار رود کاریزها فرتاخشت خومبیگان است که میتوان نام او را به معنی فرتاخشت از خاندان خومبابای اساطیری عیلامی تصور کرد.
Farshid Farhaadi
ممنونم جناب مفرد کتیبه های اشوری کارون را اولای ننامیده اند؟ وشاید کرخه را..... Reza Rd
سرپرسی سایکس نام قدیم کارون را اولای Ulai/ Ulay و نئارکوس/ نئارخوس به نام پازی تیگریز یا پزی تیگر = پس تیگر Pasritigre (دجله کوچک) و اعراب به آن دجیل نامیده اند. دکتر بهمنش آن را با نام اولایی Oulai یا Eulaeus [تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص ] و پی یر بریان با نام های پزی تیگر/ پس تیگر Pasritigre به کارون منتسب کرده اند. پی یر بریان در ادامه می افزاید که نیارخوس یا نئارخوس سردار اسکندر مقدونی از طریق این رود به اهواز رسید. [ تاریخ امپراتوری هخامنشی، ج 1، ص 800] در یکی از منابع، نام قدیم کارون، پیرین [پُر، لبریز؟] ذکرشده است. [ تاریخ سیاسی ایلام باستان، ص 65]
Farshid Farhaadi
ممنونم جناب دستیاران گرامی. تیگر به معنی تند وتیز نام دجله بود,اولای کرخه یا کارون بوده. پیرین هم احتمالا نام کارون بوده است اما اغلب این نامها از دوران هخامنشی و یا اوایل مقدونی هستند, نامهای منابع اشوری یابابلی برای انها چیست؟خود عیلامیان که منابع محدودی دارند شوربختانه و روی همین نامهای متعدد مکانهایی که در کتیبه های عیلامی ذکر شده کار و تحقیق زیادی,نشده.مثلا شاه هانی شاه ایذه کوهستان مالمیر را پاسی مینامد و برای شهر ایذه دو نام ذکر میکند......
Javad Mofrad
ظاهراَ کتیبه های بین النهرینی اسمی از اولای نبرده اند. نمی دانم نام اوکنو را منابع بین النهرینی یا خود منابع عیلامی ذکر کرده اند. به هر حال به نظر میرسد همین نام باشد که در پارسی به صورت او-کَن-و به معنی آب محل کنده شده به رود کاریزها و چاهو و در عربی به حفر ترجمه شده و نامهایی برای این رود شده اند. نام اوکنو به اکدی معنی ماده آبی رنگ میدهد که می تواند اشاره به رنگ آبی رود شاهو یکی از شاخه های کارون بوده باشد. نام اولای در معنی بالایی و شمالی به همان معنی عیلام در زبان سومری است. والترهینتس حدس میزند اولای اسم عیلامی رود کارون بوده باشد. ژرژ رو در روی نقشه صفحه 484 اولای را نام کرخه آورده است.
Farshid Farhaadi
و عجیب همین هست، عیلامیان مالک رودهای بزرگ ایران که هر سه در منطقه خوزستان جریان داشته و دارند و از همان مبدا خود عیلامیان هم ،یعنی کوههای زاگرس ، نشأت میگیرند، بودند اما ما اسامی باستانی کرخه ،دز و کارون ،آنچنان که قدیمی ترین ایرانیان ،یعنی عیلامیان و کاسیان ،می نامیدند را نمی دانیم..
Javad Mofrad
کسروی در کاروند اولای (اولو) را همچنانکه ژرژ رو میپندارد همان کرخه آورده و رود دز را همان کوپرات نویسندگان یونانی نوشته است؛ بنابراین اوکنو یا پازی تیگر (دجله کوچک) همان کارون میگردد.
Farshid Farhaadi
جناب مفرد مسئله همین است. یونانی ! منابع یونانی قابل اطمینان نیستند اغلب اما مهمتر اینست در زمان عیلامیان نمی توان به اسامی یونانی استناد کرد ،حضور یونانیان در این منطقه با ارفاق به دوران هخامنشیان برمیگردد و در عهد عیلامیان نبوده اند.
Javad Mofrad
تصور من این است اوکنو و اولای و کوپرات (در مقایسه با نام ایوفرات) قدیمی تر از عهد هخامنشی به نظر میرسند.

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۳

معنی محتمل نامهای اسکیتی دو قوم تیساگت و اییریک

نظر به اینکه این دو قوم در نواحی شمالی تر از محدوده قفقاز شمالی می زیسته اند و در قرون بعد تحت اسامی یاس (تیرانداز، شکارچی) و پچنگ (پرنده ستایش) به سوی مجارستان رفته اند، لذا مقابله دو به دو معانی این اسامی قابل توجه میگردد. در صفحه ٩ کتاب پچنگها، کومانها، یاسها در باره نام و نشان پچنگ از پالوتسی هوارت، ترجمه رقیه بهزادی، می خوانیم:
"خاطرۀ تلخ حمله پچنگها به صورت عنصر اسطوره ای در صفحات تاریخ نویسان هنگریایی در آمد. داستان چنین است که مجارها در طی مهاجرت خود به ناحیه ای رسیدند که عقابهای بسیاری در آن بود، آنها نتوانستند آنجا بمانند چون عقابان از درختها به مانند حشرات پردار، به پایین هجوم می آوردند و رمه ها و اسبان آنها را می بلعیدند. این نمایش تمثیلی از شکست، یک بار مفهوم مستقیمی داشت زیرا نامی که مجارها به پچنگها داده بودند یعنی بشنیوک- هماهنگی داشت با بِشه که در واقع واژه ای قرضی و دارای اصل ترکی به معنای «پرندۀ پرستش» بود." در مقابل هرودوت در باره مردم اییرک می نویسد: "این مردم شکارچی از درخت بالا می روند و پای درخت یک اسب که بر زمین خوابانده اند قرار میدهند تا کوچک دیده شوند. شکارچیان روی درخت وقتی یک شکار کشف میکنند یک تیر به سوی آن می اندازند و روی اسب می جهند و با یک سگ تعقیب شکار را تعقیب می کنند." هرودوت تیساگتهای همسایه ایشان را نیز شکارچی معرفی می نماید.
بر این پایه نام اییرک های شکارچی کمین کننده بر روی درختان را می توان با اِر (آله، عقاب) در زبانهای هندواروپایی سنجید و آن را در مجموع به معنی پرستنده توتم عقاب گرفت. می دانیم عقاب سمبل و توتم مرسوم بین ترکان بوده است. نام تیساگت را هم به صورت تَس-ساگِ-ت به زبانهای هندوایرانی به معنی "براندازندگان شکار/بزکوهی" (شکارچیان) منظور نمود.

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۳

مطابقت وارباک (آرباک) و سارداناپال با خشثریتی (کیکاوس) و آشوربانیپال سوم

به احتمال زیاد سارداناپال همان آشوربانیپال است که نامش در کتب تاریخ یونانی به صورت سارداناپال ذکر شده است، چون در کتب تاریخ (ازجمله تاریخ ماد دیاکونوف) هم آمده که مادها در عهد آشوربانیپال مستقل شده بودند و حملات او از مرزهای بین ماد و آشور فراتر نمی رفت. اما اینکه گفته میشود سارداناپال خودش را در مقابل مادها به آتش افکند. این قسمت روایت مربوط به ساراک آخرین پادشاه آشور است که در مقابل کیاکسار/هوخشتره خود را به آتش افکند. از وارباک (=پادشاه حوض یا چشمه، آرباک) شکست دهنده سارداناپال، خشثریتی (ملقب به کی اوس/کی کاوس= پادشاه چشمه) سومین پادشاه ماد منظور است که بعد از قیامش در کارکاشی (شهر محل چشمه، کاشان) به شهر آمل مازندران عقب نشست و لشکریان آشوری مهاجم بدین شهر که تحت رهبری شانابوشو سردار آشوربانیپال سوم بودند شکست داد و ماد بعد از آن مستقل شد. در واقع حماسه هفتخوان رستم و کیکاوس در مازندران مربوط به همین واقعه است که منجر به تشکیل نخستین دولت بزرگ و مستقل در فلات ایران شد.
در لغت نامه دهخدا در مورد سارداناپال می خوانیم: سارداناپال .(اِخ) ۞ پادشاه افسانه ای که به روایت مورخان یونانی از 836 تا 817 ق .م . در آشور سلطنت کرده و آخرین اخلاف سمیرامیس است. در ایران باستان آمده: مطابق آنچه دیودور سیسیلی مورخ یونانی از کتاب گمشده ٔ کتزیاس نقل کرده، آرباکس رئیس پاسداران مادی بر سارداناپال شورید و در جنگهای متوالی او را شکست داد و سرانجام سارداناپال خود و افراد خاندانش را به آتش سوخت. ولی به دلائلی این روایت عاری از صحت است. (ایران باستان ج 1 ص 208 تا 215). آریان گوید: شهرآن خیالن ۞ را سارداناپال پادشاه آسور ساخته، و دیوار و پی ها می نماید که این شهر استوار و بزرگ بوده است. در اینجا مقبرهٔ سارداناپال هنوز نمایان است و مجسمهٔ مردی روی بنا دیده میشود که دو دست خود را بهم میزند. در اینجا کتیبه ای است به زبان آسوری که گویند شعر است و مفاد آن چنین است: سارداناپال پسر آناسین دراکس ۞ شهر آن خبالن و تارس را در یک روز بنا نهاد. ای رهگذرها بخورید، بیاشامید، و عیش کنید. باقی همه خودنمائی است و بس ناپایدار. (ایران باستان ج 2 ص 1291).

یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۳

ریشه واژه رعنای ایرانی

ممکن است رعنای ایرانی به غیر از رعنای عربی به معنی احمق بوده و به معنی زیبا از رَئه اوستایی به معنی با شکوه و درخشان گرفته شده و معرب گردیده باشد.
Mohammad Hossein Rizvandy
در ایلام به زیبا می گیم: رئیین. شاید به معنای رنگین بوده باشد.
Javad Mofrad
شاید یک پسوند کهن فارسی"نه" (نا) به رئه اوستایی به معنی باشکوه و درخشان اضافه شده و این واژۀ ایلامی و رعنای فارسی از آن عاید شده است.

عیلام و افسانه ممنن

عیلام و افسانه ممنن «1» از صفحه 65 تاریخ ایران، جلد 1 تألیف سرپرسی سایکس، ترجمه داعی گیلانی
ایلام علاوه بر جلگه رسوبى حاصلخیز، نواحى كوهستانى نیز دارد كه در شمال و مشرق واقع است و در آنجاها ظاهرا نژاد سیاه نبوده است، بنابراین لااقل دو قوم مختلف در ایلام سكنى داشته اند یكى سیاهان در جلگه و دیگرى سفیدان در كوهستان «2» و بنظر میآید كه یونانیها «3» هم اجمالا این مسئله را دانسته بودند چنانكه در افسانه هاى خود نقل كرده اند كه ممنن كه بكمك ترووا «4» آمد فرزند یكنفر زن كوهستانى كیسیا «5» نام و یك مرد سیاه موسوم به تیتونوز «6» بود و لشكرى از اهل شوش و اتیوپى بكمك پیریام كه عم او بود برده بدست اشیل كشته شد، همر شاعر نیز اشارت مختصر به ممنن دارد و ظاهر است كه او را شخص مهمى میداند زیرا كه در كتاب ادیس سى «7» وقتیكه اولیس از پسر ممنن با ممنن گفتگو میكند میگوید «دلیرى عالى نسبتر به ترووا نیامده و اگر نسبى عالیتر ازو بخواهى جز نسب تو نیست» و در جاى دیگر در وصف او میگوید تیره رنگ «8» است و از نكات قابل توجه این است كه در این افسانه ها كه نویسندگان یونانى ضبط كرده اند اسمى از بابل و نینوا نیست و اگر افسانه هاى مزبور اساس تاریخى ندارد از نظر معرفة الامم و ذكر قبائل و نژادها بى اعتبار نیست. یونانیان وقتیكه اقوام سیاهى در ایلام دیدند طبیعة آنها را با اتیوپى هائی كه بوسیله مصریان شناخته بودند در یك ردیف قرار دادند و همین سبب گردید كه تیتونوز مذكور را بایران منسوب دارند.
توضیحات: شماره 3. رجوع شود به استرابو، 2 ،3 ،15. و نیز به هردوت، 54 ،5. در آنجائیكه شوش شهر ممنن نامیده شده است. هسیود او را پادشاه سیاهان خوانده است. «مؤلف»
شماره 5. کیسیا به سومری به معنی پایینی نامی بر عیلام جنوبی بوده است.

شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۳

ریشه و معنی نام بلوچ

Mehdi Fatemi
بشکوچ/بسلوص
در کتاب روایت پهلوی و متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی در ارتباط با دیو تب از موجودی اسطوره ای و نا آشنا بنام "بشکوچ" paskuc - basluc/j _ paskus سخن آمده. برخی آنرا "شیردال" یا پرنده ای مافوق طبیعی دانسته اند. در متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی با آوانگاری Paskuc از آن نام برده شده است: " عناصر.. روشنی ها جاودان زندگی کناد. افسون بر ضد تب و روح (تب؟) و ایدرا خوانده شود و او را سه پیکر است و پرش چونان بشکوچ". بررسی های "هنینگ" Henning نشان داده در میان اقوام مختلف این جاندار به اشکال کرکس، عقاب، کلاغ، همای، دیو بالدار و گریفین وجود داشته است. "مری بویس" در بررسی متون مانوی اما توضیحی در این مورد نمی دهد. "کاملیا نرور" این موجود را بصورت سگ بالدار حماسه قوم "اوستی" تصور کرده و آنرا همان" "paskuj-""paskundzi اوستی و در اوکراین موسوم به"paskuda" دانسته است. در ادبیات "تلمودی" pusgansa و pasgunsa معمولأ به ماده کلاغ ترجمه شده است و مفسران تلمودی آنرا "کلاغ غول پیکر" دانسته اند. در دادستان مینوی خرد گرگ کبودی که بدست گرشاسب کشته میشود با نام pasgunj و psgwnj نام برده شده و شاید گرگی پردار بوده است. در ارمنی و قفقاز سیمرغ شریکی بنام paskuc و نام هایی به این تلفظ داشته است. در گرجی p'ask'uji و p'askunji معادلی برای سیمرغ بوده و به گفته " اوبرلیان" obrlian پیکر شیر و سر ومنقار و بال و پای عقاب داشته است و موجودی عظیم الجثه و پردار است. در برخی روایات اوستی pakindzi موجودی بالدار با هفت سر است.
Javad Mofrad
هیئت بسلوص/ج basluc/j در رابطه با نام بلوچ بسیار قابل توجه است چه مطابق منابع یونانی در عهد اشکانیان سکائیان آسیانی (پرستندگان پرنده آسمانی) که مطابق منابع هندی پرستنده سگ بالدار آسمانی بودند، در سمت بلوچستان سکنی گرفتند. هیئت یونانی دیگر نام آنها یعنی پاسیانی به یاد آور نام پاسکوس paskuc است. خصوصاً نام آسیانی های (آسمانی های) که همراه نام پاسیانی ذکر شده است یاد آور نام بلوچ و بسلوچ است. اما ممکن نام پسیانی متعلق به پشتونها (اپاریتی ها= مردم ناحیه پشتی، افغانها بوده باشد.
اگر نام بلوچ را همان طور که گفته میشود به معنی تاج خروس بگیریم پسکوچ و پسکونج را هم میشود همان تاج خروس گرفت. مرکب از پس/فش و کونج/کُنج و این لابد اشاره به تاج خروسی گریفون بالدار ایشان داشته است که بعداَ شکل آن در شکل دستار تاج خروسی بلوچان مرعی گردیده است.
یعنی در مجموع نام بلوچ از ترکیب بهاسَ (سگ آسمانی-سگ/کرکس) و لوچ (از تبار)/کوچ (منسوب به) گرفته شده است. اگر لوچ را صورتی از لوک سانسکریت (فضا) و کوچ را صورتی از قوش ترکی (پرنده) بدانیم، باز بهاسَ-لوچ/کوچ به معنی سگ پرنده و آسمانی خواهد بود.
بنا به علی مظاهری در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم، سگ آسمانی شعار سکاییانی بوده است که از پیش یوئه چی ها به سمت هند (پاکستان) رفته بودند.

جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۳

معنی مازندران و کاسپیانه در رابطه با نام ناحیه کاسپاتیریان در نواحی پشتو نشین

تاریخنامه چینی تانگ شو در رابطه با نام تبرستان میگوید: "یک تو-پا-سه-تان (محل آرامش موجود درنده/ببر) هم آنجا وجود دارد که آن را تو-پا-سا-تان (تبرستان) نیز می نامند." از گفته این تاریخنامه معلوم میشود تبرستان (مازندرانی) دیگری نیز وجود داشته است که به غیر از این تبرستان بوده است. نام مشابه با نام قدیمی مازندران یعنی کاسپیان (گرامی دارندگان سگان) را در نام شهر کاسپاتیر در نواحی پاکتیک ها (پختو/پشتو ها) می یابیم که نامش را می توان به معنی محل گرامی دارندگان سگ وحشی و آسیب رسان گرفت که به نظر میرسد همان شهر کنونی تیراه پاکستان در نزدیکی مرز افغانستان بوده باشد. مطابق هرودوت سگان وحشی (گرگان سرخ) در این ناحیه هند- که در جوار شهر پاکتیک نشین کاسپاتیر بوده- در روی معادن طلا کنام داشته اند و هندی ها تصور میکرده اند که طلای این نواحی را نوعی مورچه تولید می کند و ایشان برای بدست آوردن طلا باید از سد این سگان وحشی و مورچه های پدید آورنده طلاها که هرودوت آنها را در هم آمیخته بگذرند. برای این کار با گاریی که به یک شتر ماده دارای بچه شیرخوار و دو شتر نر دو سوی آن می بستند و طلا ها را بر داشته و به سرعت از آنجا دور میشدند تا گرفتار سگان وحشی درنده- مورچه ها نگردند. هرودوت به صراحت اضافه میکند که "شاه منطقه از این حیوانات چند رأس دارد." از این گفته هرودوت معلوم میشود که سگان وحشی یا گرگان سرخ سمت هند مقدم مقام توتمی و تقدس داشته اند.
بنابراین معلوم میشود نام مازندران هم در اصل مزن-درَ-ان بوده است یعنی محل درنده بزرگ (ببر). از آنجاییکه مطابق روایت کتاب پهلوی زادسپرم در مورد مقتول شدن ثریت توسط سگان وحشی ایرانیان باستان، ببر (درنده) را سگ وحشی می گفته اند، نام و نشان سرزمین کاسپاتیریان سمت هند-پاکستان و افغانستان با کاسپیانه مازندران در هم آمیخته است.
زنده یاد حسین کریمان می آورد: "در شاه نامه، مازندران بر دو محل ناظر است: يكی در مغرب در عربستان و حدود يمن و مصر و شام و ديگری در مشرق در لاهور و مولتان و كشمير و حدود بدخشان و فلات پامير. " ولی وی از مازندران اصلی که همین مازندران ایران است صرف نظر میکند.
اطلاق نام دیوان مازنی و دیوان دژ بهمن به مردم سمت نواحی امپراطوری آشور از آنجا عاید شده است که لشکریان آشوری تحت رهبری رئیس رئیسان شانابوشو در آغاز عهد آشوربانیپال برای تسلیم خشثریتی (سومین فرمانروای ماد، کیکاوس شاهنامه) که از سمت کاشان (کارکاشی) به شهر آمل مازندران پناه برده بود، رفتند و در آن منطقه از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب/رستم) و مادها شکست خورده و قتل عام شدند و نام و نشان اساطیری آشوریان در روایات دینی به عنوان دیوان مازندران و دیوان دژ بهمن (نینوا) ثبت شد.

دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۳

بررسی ریشۀ ایرانی محتمل واژه های عروس و لِباس

واژۀ وَس در سانسکریت و واسترَ در اوستایی به معنی جامه و لباس هستند. بر این پایه "اورو- وَس" uru-vas به معنی لباس گسترده یا به احتمال بیشتر "اَئیری-وَس" (دارنده جامۀ نجیب) می تواند ریشۀ هندوایرانی واژۀ معّرب عروس در معنی دارنده لباس دراز و یا جامۀ نجیب بوده باشد.
امّا در مورد خود واژۀ لِباس (لِواس لُری) نیز به نظر می رسد واژۀ سانسکریتی و اوستایی وَس/واس (جامه، لباس) دخیل بوده باشد. جزء "لِ" یا "لِو" در لباس می تواند علی القاعده از تبدیل رَئه (رَئِوَ) اوستایی (به معنی با شکوه) عاید شده باشد یعنی لِباس در زبانهای ایرانی به معنی جامۀ با شکوه و زیبا بوده است. به نظر میرسد رئه (رَئِوَ) اوستایی در کُردی تبدیل به لاو (زیبا) شده است.
معهذا در قرآن ریشۀ کلمۀ لباس به صورت لُبس (پوشاندن) موجود است، ولی عروس یا کلمه ای هم ریشه با آن دیده نمیشود.
از کمکهای فکری دوستان در مجموع معلوم میشود عروس در زبانهای ایرانی از همان اروس پهلوی و آلوس بختیاری به معنی سفید و درخشان و زیبا است. با پیدا شدن ریشه عربی برای لباس و ریشه اکدی ērišuبرای داماد/عروس، مأخذ سانسکریتی وَس (جامه) برای این کلمات منتفی میشود.
واژۀ سانسکریتی نی-وَس (لباس)علی القاعده می توانست در فارسی به لیواس/لباس تبدیل یابد لذا ریشه ای ایرانی برای لباس محتمل است.

یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۳

محل شهرهای قدیمی هزار و مایین در فارس

روستایی به نام هزار در سمت غرب مرودشت واقع است. گویا کوشک هزار هم گفته میشود. در نیمه راه مایین (روستای ممو) به شیراز بوده و به ازار شاپور (هزار شاپور؟) و نیشابور (دارای کاروانسراهای زیاد) هم معروف بوده است. مطابق جغرافیای تاریخی لسترنج ص.301 : مقدسی گوید خود آن شهر کوچک است ولی روستایی بزرگ دارد. آبش از قنات است و اولین منزلگاه چاپار از شیراز از راه تابستانی، یعنی راه کوهستانی شیراز به اصفهان است.
از آن جایی که مقدسی مایین را شهری آباد و پر میوه آورده لذا می توان آن را محل بهره و میوه (مای-یون یا مای-ین) گرفت. بر این اساس نام کنونی آنجا یعنی ممو نیز در اصل باید میهمو بوده باشد یعنی محل میوه یا درخت مَو/تاک.

شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۳

دلیلی بر مطابقت زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان

محمد مهدی جوکار در وبلاگ خود "ناگفته های ایران باستان" مینویسد: "نگارنده ی وبلاگ پژواک یونان در مقاله ای یکسویه از سر تنگ نظری و دشمنی با فرهنگ ایرانیان باستان آدم خواری را رسمی ایرانی خوانده است . دقت در منابع و رفرنس های ارائه شده توسط ایشان نشان میدهد که نتیجه گیری و ادعاهای او بسیار سست و ساده انگارانه است از همین رو تعفنِ تعصب و تعبد و تعرب وی از هرسوی نوشتارهای ایشان هویداست بی آنکه ذره ای حرمت عقل و انصاف را نگاه دارد!
نویسنده از قول پلینیوس مینویسد : «استانس Ostanes یا Osthanes جادوگری بود که این رفتار را اختراع و باب کرد ، تو ای استانس تمام قوانین مرسوم و استاندارد بشر را پایمال و نقض کردی ، تو مخترع و مبدع این وحشیگری و هیولا صفتی هستی که انسانها اعضای بدن یکدیگر را بخورند ! یقین داشته باش که بی شک بشر نام تو را بخاطر این بدعت کثیف از یاد نخواهد برد ، براستی چه چیزی او را بدین مقصود رهنمون ساخت ؟ ». ظاهراَ نام اوستانس به سانسکریتی به معنی زمزمه گر و جادوگر است"
اوستانس به اوستایی یعنی والامقام به احتمال زیاد یکی ازالقاب زرتشت باشد. چون زرتشت مورد نظر هرتسفلد یعنی سپیتاک سپیتمان در عهد کوروش بر دربیکان سمت بلخ فرمان میرانده و این مردم مطابق جغرافیای استرابون، کتاب 11، فصل هشتم، پیر مردان خود را که سن شان از هفتاد میگذشت، کشته و می خورده اند. لذا این سنتی نیست که اوستانس تاریخی (سپیتاک سپیتمان) بر جای گذاشته باشد بلکه سنت توتمی خود قوم دربیکان (دروپیکیان، دری ها) بوده است.

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۳

ریشۀ کلمۀ وحی

کلمۀ وحی عربی را از ریشه اوحی/اوهی میدانند که در اکدی برای شکل مشابه آن معنی سخن و دستور آمده است:
awû (vb. u/u) G. to speak Gt. (atwû, atmû) to speak ; to discuss ; to order (to do sth.) ; išti/itti X atwû to negotiate with X ; ana X atwû to speak to X Št1. to reflect on sth., debate with oneself.
این ریشه و معنی وحی نشانگر آن است که این خود با وخش (سخن) اوستایی نه همریشه بلکه مترادف می باشد.

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳

معنی گونسپان

نام گون سپان یا پا تپه ملایر به ظاهر ترکی به معنی محل پخش شدن نور آفتاب (گون سَپَن) است، ولی گون سپان در زبان کُردی به معنی "دهکده سپاهیان" یا "محل سپاهیان" مفهوم منطقی تری دارد، چه نام دیگر آنجا یعنی پاتپه را هم میشود "تپه محل پاییدن" گرفت.

سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۳

معنی محتمل کاسپی و کادوسی

بارتولد عقیده دارد که "نام کاسپی جمع واژهٔ کاس است و پسوند «پی» علامت جمع عیلامی است. بنابر این کاسپیان همان کاسیان هستند، به عبارت دیگر کاسپیان تیره‌ای از کاسی‌ها هستند که کرانه‌های دریای خزر را به کوهستان‌های غرب ایران و زاگرس مرکزی ترجیح دادند و به همراه سایر تیره‌های این قوم به غرب کوچ نکردند". کاشّو و کاشیتو ایزد و الهۀ گیاه مستی آور (هوم) بوده اند.
نظر شخصی من با توجه به اینکه والری فلاک، کاسپیان را سگپرست نامیده این است که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "کا" (دوست داشتن) و "سپه" (سگ) است. در مقابل نام کادوسیان (کاتوزیان شاهنامه) مرکب از "کا" (دوس داشتن) و "توزی/توژی" (کوه زی/ بزکوهی) است. آئلین، هرکانیان و استرابون، آلبانیان را نیز سگپرست معرفی نموده اند. ولی از نویسندگان قدیم کسی کادوسیان را سگپرست معرفی نکرده است. نظر به معنی لفظی سکا (شاک کُردی و شُکای مازندرانی به معنی بزکوهی) کادوسیان را می توان از مهاجرین سکایی شمرد.
راجع به ریشه و معنی واژه توژی (کوه زی) گفتنی است، کسروی معتقد است پسوند "تی" (تو) در نام کوههای آذربایجان به معنی کوه بوده است. تهه سانسکریت و تاو قفقازی و تبر مازندرانی به معنی کوه و تپه فارسی (تَپ/تَو کوچک) درستی این نظر را تأیید می کنند. به نظر می رسد کوتی مازندرانی به معنی تپه در اصل کوه کوچک ( کِه-و- تی) بوده باشد.
احتمال اینکه توژی در اصل تو- ژی یعنی مار نیرومند هم درک میشده است، زیاد است چه هم در سمت نواحی کردنشین و هم سمت گیلان و هم سمت خراسان و بلخ با تقدیس اژدها مواجه میشویم: موسی خورنی ازویشاپازوننر ها (اژدها نژادان) سمت کوه آرارات - منظور کُردان- سخن گفته و در بلخ سکه ای با تصویر اژدها کشف شده و کوه البرز در اساطیر با آژی دهاک تازی پیوند خورده و نقش اژدها بر درفش پارتیان سمت خراسان نقش بسته بوده است. مطابق هرودوت، اسکیتان، الهۀ مادر زمین خود را به صورت نیمه زن و نیمه مار تجسم می نمودند. لذا بی جهت نیست که یونانیان نام کیمریان سکایی را به شکل شیمِریا به صورت بزکوهی-شیر-مار به تصویر کشیده اند.

نظری در باب معنی هون و تاجیک و تازی

هون را درزبان مغولی به معنی شخص [سرور] گرفته اند. هیه در ختنی به معنی مالک و صاحب و هو درسغدی به معنی پیشوا وسرور و نجیب آمده است. ولی احتمال دارد معنی اصلی هیون چنانکه در سانسکریت محفوظ مانده از ریشه هه به معنی ترسناک بوده باشد. چه نام چینی ایشان یعنی هسیونگ نو در زبان چینی بردگان هراس انگیز و نام ترکی ایشان قرخیز (قورخی ایز) به معنی ترسناک ها بوده است.
با توجه به فرم کهن تاژیک نام تاجیکان که محمود کاشغری در لغات الترک به کار برده است. می توان با مقایسه نامهای کاتوزی (پرستنده توزی= موجود کوه زی/بزکوهی) و توژیک (منسوبین به بزکوهی، ازعشایرقدیمی و بزرگ کُرد) آن را به معنی سکایی (دارندگان توتم بزکوهی) گرفت. در عهد باستان نیز سکائیان پارسی دربیک/ دروپیک/ دری که سکائیان برگ هئومه نیزخوانده میشدند در این نواحی می زیسته اند. شاید اطلاق عنوان تاژی (تازی در زبان کُردی) به سگ شکاری به سبب شکار بزکوهی توسط آنها بوده است.
در این رابطه گفتنی است از قرار معلوم طایفه سگوند جنوب غرب ایران- که بنا به آزمایشهای دکتر امین کیخا بومی و از بنی کلب هستند- بازمانده همان ماسپیان (بزرگ دارندگان سگان) از اتحادیه قبایل پارس بوده اند که به قول برخی ایرانشناسان تبار عیلامی داشته اند. به نظر می رسد نام طایفه بنی کعب خوزستان در همین رابطه در اصل بنی کلب (سگپرست) بوده است و ترجمه نام همین قبیله خوزستانی سبب تعمیم و اطلاق نام ایرانی تازی به اعراب گردیده است.

جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۹۳

معنی احتمالی نامهای توگدامۀ کیمری و پسرش سانداخشثرو و نام شاهنامه ای فرامرز

نام توگدامۀ کیمری و پسرش سنداخشثرو (سانداکشاترو) را- که در سالهای دور گذشته با اغریرث تورانی و پسرش گوپت شاه نیمه انسان و نیمه گاو پادشاه سئوکستان (آسیای صغیر یا سرزمین سکائیان سمت آسیای صغیر) مقایسه نموده ام- میشود به صورت توکو-دهامه و سندا خشثرو به ترتیب به معنی تخمه عجیب و بدوی مافوق طبیعی و دارای شهریاری ارزانی شده و رضایت بخش است. از اینجاست که آشور بانیپال در کتیبه اش توگدامۀ کیمری را تخمه تیامات (تخمه مخلوق عجیب و بدوی مافوق طبیعی) نامیده است. نام پسر او سانداخشثرو را یوستی به معنی دارنده حکومت رضایت بخش گرفته و برخی دیگر به معنی حکومت خدای ساندون آورده اند. ولی به برداشت سندا خشثرو (دارای شهریاری ارزانی شده و رضایت بخش) در بندهش اشاره شده و گفته شده است که در مقابل اعمال نیک اغریرث (توگدامۀ کیمری) پسری چون گوپت شاه (سانداخشثرو) به او ارزانی شد.
نام شاهنامه ای فرامرز در معنی اوستایی و سانسکریتی آن یعنی بسیار ضربه زننده در مقام پسر رستم (پهلوان خارق العاده) یادآور کشتار دشمنان سام گرشاسب نریمان در کنار دریای فراخکرت است. یوستی نام فرامرز را به معنی "[بسیار] آمرزنده [دشمن]" گرفته است که خود اساطیر مربوط به فرامرز جنگاور به چنین ویژگی وی اشاره نکرده اند. ولی مرزmrz در سانسکریت به معنی کوبیده شدن و ضربه خوردن و یا کوبیدن و ضربه زدن و مَرِذا در اوستایی به معنی خونریزی و چپاول باید ریشه کلمات فارسی مرز و آ-مرز-ش (نکوبیدن و خونریزی نکردن) هم بوده باشند. واژه سانسکریتی مرز در حالت مفعولی یادآور مندرجات غرر ثعالبی در مورد مرگ فرامرز است که میگوید: "بهمن امر داد تا فرامرز را بر دار آویخته آن قدر تیر بر او زنند تا گوشت و استخوان و مغزش ریز ریز بر زمین افتد (شاهنامه ثعالبی صفحه 178)". معنی بسیار آمرزندۀ فرامرز که یوستی بدان اشاره کرده او را با اورواخشیه (شادکامی و خوشبختی دهنده و مهربانی کننده) برادر مقتول سام گرشاسپ نریمان قابل قیاس میگرداند که به دست هیتاسپ زرین تاج کشته شده و سام گرشاسپ نریمان با قتل هیتاسپ زرین تاج خون ستانی برادر کرد. بهمن در شاهنامه، خصوصاً در آذربرزین نامه علاوه بر بهمن اسفندیار (خشایارشا) به جای فرمانروای نینوا پایتخت آشور (دیو دژ بهمن شاهنامه) است. از سپاه بهمن در رابطه با فرامرز (اورواخشیۀ اوستا) و [در واقع برادرش] آذربرزین (آتردات پیشوای مردان/ سام گرشاسب نریمان اوستا) همین آشوریان مهاجم به مازندران در عهد خشثریتی (کیکاوس) منظور است که در تعقیب خشثریتی فرمانروای شورشی ماد به شهر آمل مازندران لشکرکشی نموده بودند. نام این آذربرزین در شاهنامه نیامده است ولی در مجمع التواریخ نیز نظیر آذربرزین نامه آن نام پسر فرامرز پسر رستم و سرانجام سپهسالار بهمن به شمار آمده است. لشکرکشی بهمن به سیستان (سگیستان) سوای لشکرکشی آشوریان به سرزمین مردم کاسپی (سگپرست) در مازندران یادآور لشکرکشی بزرگ خشایارشا (بهمن اسفندیار) به سوی بالکان سکاهای غربی و یونان است. مارکوارت معتقد است رستم شاهنامه همان سام گرشاسپ نریمان اوستا می باشد: این دو نام را به ترتیب به صور رُت-ستهم و کرسا-سپ به ترتیب می توان ریشه کن کننده ستمگران و برافکننده اشرار و راهزنان معنی نمود که با هم مترادف هستند.

?Vad betyder Sandra och Emma

Sandras namn jämförs ofta med Alexandra (hon som försvarar), men i sanskrit och avesta betyder Sandra ”fast stark”. I partians tid har några Mellan östiska konungar hettit ”Sandr[a]-ok” vilket betyder han som är fast stark.
Inhemsk Europeisk Sandra kan härstamma från latinska ordet candor-a som betyder vit, rent och glänsande. Det låter att Alexandras namnform påverkat detta namns form för att bytas från Candora till Sandra.
Man jämför namn med Ermin, men det låter att ursprungligen vara "[h]emma" dvs. "den husliga".

چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۳

سه واقعه مهم تاریخ ماد که یاد آور اساطیر ملی عهد کیانی هستند

١- شانابوشو سردار آشوری برای مذاکره صلح و تسلیم خشثریتی به سوی شهر آمول رهسپار میشود.
٢- فرائورت در سمت گنجه اران به دست مادیای اسکیتی (داماد آشوربانیپال) کشته میشود.
٣- مادیای اسکیتی در سمت آذربایجان غافلگیرانه توسط کیاخسار (هوخشتره) به قتل می رسد.
خشثریتی با کیکاوس، فرائورت با فرود-سیاوش، کیاخسار با کیخسرو و مادیای اسکیتی با افراسیاب قابل قیاس هستند.
معادل اساطیری و حماسی این وقایع ازاین قرار است:
1- آسمان پیمایی کیکاوس با عقابانش با شکست مواجه میشود و وی در شهر آمل مازندران فرود می آید و به اسارت دیوان مازندران می افتد. تا رستم سگیستانی دیوان مازندران را در هفتخوان خود شکست میدهد و کیکاوس و همراهانش را آزاد می سازد.
2- فرود پسر سیاوش و سیاوش (درواقع فرود سیاوش) در سمت کنگ دژ سیاوش به دست سپاه افراسیاب تورانی کشته میشود.
3- کیخسرو توسط سردارش گستهم نوذری شبانه بر سپاه افراسیاب شبیخون میزند و افراسیاب کنار دریاچه چیچست توسط هوم عابد/گودرزکشوادگان دستگیر و اعدام میگردد. لقب اوستایی مادیا-افراسیاب یعنی فرنگرسین به شکل فرَ-انگرَ- اَرِثین (بسیار بد کردار) مطابق عنوان نیوکار مادس (مادیای "نابکار/نا-بِه-کار/نی-وه-کار") است که موسی خورنی برای مادیای اسکیتی ذکر کرده است.

یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳

معنی هارون آوا (اسلام آباد) و کرماشان

معنی هارون آوا (هارین آوا) یعنی نام اصلی اسلام آباد (شاه آباد غرب) را با توجه به واژه "هَر" اوستایی یعنی روان و جاری به سادگی می توان به معنی محل آب روان گرفت.
در کتیبه های تیگلات پیلسر سوم در سمت آریا اوروه (تپه گیان نهاوند) در سمت کرماشان (جایگاه سنگی) حالیه از محلی به نام ساکسوکنو اسم برده شده است که می توان آن را به معنی محل خانه های سنگی گرفت که یادآور خود نام کرماشان (قرمیسین) است.
به نظر می رسد در این سمت شاپورخواست (به کُردی یعنی محل برخاستن شیون، چغلوندی حالیه) همان مات تارلوگاله (کشور خروسان) در خبر کتیبه تیگلت پیلسر سوم بوده باشد. لابد خروس (خروش) بعداَ به گریه و زاری تفسیر شده است. نام هرسین که حمدالله مستوفی در نزهة القلوب آن را نام دژ آنجا دانسته است مرکب به نظر میرسد از هر (دژ، نگهبانی) و سین (سنگی) یا شین (جا). یعنی آن در مجموع به معنی محل دژ نگهبانی سنگی دربوده است. ولی احتمال دارد از مات تارلوگاله کتیبه های آشوری یعنی کشور خروسان همان هرسین (در هیئت خروس شَیَن/هروس-شَیَن) منظور بوده باشد. در این صورت هرسین در اصل به معنی محل خروسان بوده است.

شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۳

معنی احتمالی کرند

با توجه به صنعت چاقوسازی کَرند می توان نام این شهر را از کرِنت اوستایی به معنی بریدن و شکافتن گرفت. استاد پورداود نام شهر اوستایی کویریَنت را متعلق به کرند می داند. در عهد کاسیان آنجا را کرینتاش می نامیده اند.

چهارشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۳

ریشه و معنی واژۀ قارچ (هکار،هکل،اکال) و سماروخ

هَکِرِتَ در اوستایی به یکباره معنی میدهد. بنابراین منظور از هکار (هکل،اکال) ناگهانی روینده است. خود واژه قارچ هم میتواند از حذف هَ در هَکار /هکرت و اضافه شدن حرف چ (به جای ت) بدان عاید شده باشد.
کَ-هَکار-ک در زبانهای ایران قدیم و کغارک بلوچی به معنی قارچ، می توانست "به طور یکباره روینده" معنی دهد که وجه تسمیه بسیار مناسبی برای قارچ است. سما-رو-ک
sama-ro-k
فارسی به معنی قارچ را هم میشود یک مرتبه روینده معنی کرد:
सम sama adj. same. सम् sam adverb along with. सम् sam adverb altogether.
करक n. karaka mushroom, कारक adj. kAraka intending to act or do.

دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۳

معنی نام قصبه فراشبند فارس

با توجه به اینکه اشاره شده: "دراصل بنای کوچک گنبددار متعلق به عهد اشکانیان مأخذ نام فراشبند است"، معلوم میشود که آن در اصل فراز بند بوده است. یعنی چیزی که در فراز به هم بند آمده است و این میرساند این لفط اصیل ایرانی به جای لفظ به ظاهر آرامی و سریانی گنبد بوده است. حرف "ز" می تواند به "ش" بدل گردد. نظیر :
دندان ابریز = دندان اپریش ، دندان فریش
لغزیدن = لخشیدن
زنگله = شنگله
زلو = شلو، شلوک ، شلکه ، شلکا
دریوز = دریوش
احتمال زیاد دارد گومبت/گنبد اساس ایرانی داشته و دراصل گوم/گون-بند بوده است یعنی دارای شکل به هم بند آمده که با آن شکل مفروض فرازبند ما همخوانی دارد. علی القاعده در کلمه مرکب گون-بند "ن" ساکن دوم در تلفظ حذف شده است. معهذا گنبد به شکل کُن-پت درزبان یونانی به معنی "با هم به شکل مخروط در آمده" و به شکل کُن فَس به لاتین به معنی به شکل مخروط است.
ریشه شَنب یا شُنب به معنی گنبد نیز جای تحقیق دارد. احتمال دارد تلخیص شن بند (جای به هم بند آمده) بوده باشد.

معنی محتمل نامهای زرتشت و اَوستا

نامهای زرتشت به صور زرتو-اَشتَ و زرتو-اَشترا در لغت اوستایی و سانسکریت به ترتیب به معنی پیامبر عهد کهن و دانای سرود دعاهای دینی کهن میدهند. لفظ اَشترا در کُردی نیز به معنی سرود کهن باقی مانده است.
سه هیئت نام اَوِستا به صور اَفد-ستا و اَوِپِستا (اَپستاک٬ از ریشه اَوَپَستی= نازل شدن) و اوپَسَتا در اوستایی و سانسکریت به ترتیب به معنی ستایش شگرف دینی و متن نازل شده و ستایش می باشند. خود اَوِستا به صورت اَوَس-ستا در سانس‍‍کریت و اوستایی به معنی ستایش نازل شده است.

جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۹۳

مطابقت همای با کرکس ریشدار

مطابق لغت نامه دهخدا: هما. [هَُ] (اِ) مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایهٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث). همای. پشتش سیاه مایل به خاکستری، سینه اش حنایی بی نقش، دو شاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قره قوش بلندتر دارد. (یادداشت مؤلف). در ادبیات فارسی او را مظهر فرّ و شکوه دانند و به فال نیک گیرند.
اشوزُشت. [ اَ زُ ] (اوستایی، اِ مرکب) کلمهٔ اوستایی و یکی از نامهای بهمن مرغ (کوف) است. اشوزُشت (دوستدار راستی) و یا بهمن (نیک اندیش) که ناخن خورد مطابق همان همای (دارای دانش نیک) است: «اورمزد بر افزونی، مرغی بیافریده است که او را اشوزُشت (دوستدار راستی) خوانند و بهمن مرغ نیز خوانند، کوف نیز خوانند؛ ناخن خورد.» (صد در نثر، در چهاردهم). اَشوزوشت اوستایی را میشود در سانسکریت به صورت اسو زَستَ بازسازی کرد به معنی "آنکه غذایش را از شکستن[استخوان] بدست می آورد" یا "آنکه غذایش لاشه مرده است" و این به وضوح نشانگر کرکس ریشدار و رنگی مغز استخوان خوار است. اَشو-زو-اَشَئِتَ اوستایی را هم می توان "آنکه غذایش را با روانه کردن و انداختن [استخوان] بدست می آورد" معنی نمود.
از قرار معلوم کرکس ریشدار و استخوان خوار همان همای بوده است که در اقوال توصیف آن در این مقام با بوف زیبای بهمن در هم آمیخته است به طوری که اکنون عده ای همای را همان بوف بهمن و عده ای دیگر همین کرکس رنگی ریشدار گمان می کنند. ولی از صفت بر سر مردم فرود آمدن همای در روز معلوم میشود که در این مورد همان بوف بهمن مراد بوده است.
احتمال دارد بایقوش ترکی و بایه قوش کُردی به معنی جغد در اصل باگوش فارسی بوده و اشاره به ویژگی گوش دار بودن این پرنده باشد. ظاهراَ در نزد ترکان این پرنده شوم شمرده میشد لذا بعید است آن به ترکی معنی پرنده سرور را بدهد.

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۳

سه رنگ پرچم ایران همدیگر را بر نتابیده است

رنگ سبز صدر نشین بوده و هست. رنگ سفید حکومت میکرد. رنگ سفید می خواست رنگ سرخ را حذف فیزیکی کند و رنگ سرخ هم بر عکس. رنگ سفید از رنگ سبز برای حذف رنگ سرخ کمک گرفت و فضا سبزگون شد. رنگ سرخ هم به نوبه خود برای پایین کشیدن رنگ سفید از سبز مدد گرفت و فضا بالکل سبزگون و سیه گون شد.

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۳

معنی محتمل گیل و گیلان

در رام یشت اوستا از سرزمینی به نام گوذَ (پوشیده و مخفی) در کنار رود رنگها (رود سیلابی یا رود بزکوهی) در سمت دریای فراخکرت (مازندران) نام برده شده است که گرشاسپ در آنجا برای وایو (فرشته هوا) فدیه می آورد تا بر دشمنانش پیروز گردد. این نام می تواند اشاره به نام گیلان باشد چه در سانسکریت واژۀ گوذه (پوشیده و مخفی) علی القاعده به صورت گولها نیز ذکر شده است که حاوی ریشه نام گیل و گیلان است. نام اوستایی ورنه را نیز که به گیلان منتسب می کنند باز به همین معنی سرزمین پوشیده و مخفی است. چنانکه جناب مهدی فاطمی یادآوری نمودند گروهی را عقیده بر این است که گیلان از تغییر و تبدیل ورنه عاید شده است.
جالب است که نام قدیمی دیگر گیلان یعنی دیلمان نیز به صورت دهولیمیه در سانسکریت به معنی سرزمین پوشیده از دمه و بخار است. یعنی منظور از سرزمین پوشیده گیلان بیشتر پوشیده از دمه و بخار بودن آن بوده است.
مطابق وبلاگ عنبران، طالش هم به همین معنی محل مه آلود است: طالش به لهجۀ شيرين تالشي اراضي باتلاق و گل و هواي مرطوب و باراني و مه آلود را گويند بدين طريق« طول» يعني گِل و باتلاق «اش» يعني ابر و مه مخلوط با باران ريز. (نعمت الهی ، بهروز، تاریخ جامع حکام آستارا و نمین، ص 13).
این نظر جالب مربوط به تالش را میتوان چنین اصلاح کرد تال= تار و اش= مه آلود یعنی در مجموع یعنی محل پوشیده از مه تیره و غلیظ. اَشَ به لغت اوستایی دانه خرد شده (از جمله قطره آب بخار گردیده) است.
اگر نام کا-دوسی (کا-توزی) را به معنی پرستنده بزکوهی (=تهو-زی، کوه زی) یا پرستنده اژدها (کا-تو-ژی)بگیریم در این صورت کادوسیان را می توان گروهی از سکاها (دارندگان توتم بزکوهی) به شمار آورد. مطابقت نام رستم سکیستانی هفتخوان مازندران با پهلوان کادوسی داتامَ (مخلوق نیرومند) و آترادات پیشوای مردان (مخلوق آتش پیشوای آماردان) درستی این نظر را تقویت می نماید.
واژۀ توژی (=دوسی) در نام کُردان توژیک (تئوژیه های اوستا) هم که از قبایل سکایی مهاجر بوده اند به معنی بزکوهی یا پرستنده اژدها (الهه مادر اسکیتان) به نظر می رسد. قابل توجه است که در اسطوره زریادرس (دارنده سرودهای کهن) و اوداتیس (مخلوق نیک= هووی) هم که خارس میتیلنی ذکر کرده البسه کادوسیان و آماردان (مراثی ها، آمارتس ها= آدمکشها) در آن سوی رود تنائیس (رود گسترده، در اینجا منظور ارس یا سفید رود) از نوع سکایی دانسته شده است.

پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۳

معنی محتمل نام ایل قشقایی

نام ارمنی قوم ارانی تساودیاتسی را که موسی خورنی مورخ و جغرافی نویس عهد ساسانی یاد کرده است می توان به معنی خداوندان اسب یا اسب سروران گرفت. این معنی به وضوح یادآور قبیله ترک ارانی بیات (اسب سروران) می باشد که از راه قفقاز به داخل فلات ایران مهاجرت کرده اند.
نام ایل قشقایی را هم که در تاریخ و ترکیب در رابطه با ایل بیات (اسب سرور) یا همان ایل قفقازی سابیر (سوار) است در زبان ترکی می توان به معنی "تقدیس کننده اسب (دام) پیشانی سفید" گرفت. در فرهنگ کهن مردم روسیه اسبان پیشانی سفید به عنوان دارنده سمبل خورشید محترم و قابل توجه بوده اند. در نقش قالی و گلیم های قشقایی سمبل صلیب شکسته خورشیدی و ستاره هشت پر خورشیدی و شیر (سمبل خورشید) و اسب به یادگار مانده است. به نظر میرسد نام عشیره بزرگ کشکولی از تلخیص قشقایی ایلی (ایل قشقایی، ایل اسب/دام پیشانی سفید) عاید شده است. گفته میشود اسبها در نزد عشایر قشقایی دارای اهمیت زیاد و نشانه صلح و دوستی و متانت هستند. بارتلد هم می گوید که "نام قشقایی از کلمه ی قشقا که به معنی اسب پیشانی سفید است، می آید. جای دیگر الاستخری نقل می کند که قشقایی ها از خُلج ها (از گروه هپتالان، هونهای سفید) هستند". نام قبیله خُلج/خولج سمت افغانستان را به صورت کولاچ در سانسکریت و پهلوی می توان به معنی ایل کوچک گرفت و مراد از آن را یوئه چی های کوچک یا کوشانی های خُرد دانست. نام غلزایی های افغانستان را با خلج مربوط می دانند.
در نقش سواران کوشانی فیلسوار در نبرد شاپور اول با رومیان ایشان کلاه قشقایی بر سر دارند و ما در گفتارهای پیشین بدین نتیجه رسیده بودیم که سابیرها (سوارها) اعقاب یوئه چی های کوچک (شاخه ای از یوئه چی های بزرگ، کوشانیان) بوده اند. احتمال این هم زیاد هست که نام قشقایی اشاره به کلاههای کنکره ای و قاچ قاچ ایشان نیز باشد.
در باورهای کوشانی ایزد سالم نگهدارنده چارپایان یعنی لرواسپ (درواسپ اوستایی) اسبی را به ایزد خورشید هدیه می دهد و خواجه رشیدالدین فضل الله در جامع التواریخ قایی (قاش-قایی) و بیات را کنار هم فرزندان گون خان (خداوند خورشید) ذکر کرده است.
منابع چینی در ترکیب قبایل تورکیوتهای غربی (ترکان غربی) از قبیله "کوش-کیو" نام می برند که از لحاظ ظاهر به وضوح یادآور نام قوم قشقایی است و از لحاظ معنی یادآور قوم قرقیز (قومی قرقی ها، اعقاب هونها) است. جزء اول این نام یعنی کوش (قوش) یعنی سنقر (باز) است. جزء دوم آن را نیز می توان با قایی (نیرومند) یا قوی/گور (نهاد و قبیله) سنجید یعنی نام این قبیله ترک در واقع به معنی قبیله دارنده توتم باز/عقاب/شاهین بوده است. از سوی دیگر ما قبلاَ بدین نتیجه رسیده بودیم که توتم هونها (هیونها، قرقیزها) قوش (سیَنَ) است. پس قشقایی (قاش-قایی) آن گروه از هونها- یوئه چی های کوچک بوده اند که در ترکیب سابیرها (یوئه چی های کوچک، بیاتها) از شمال خزر به فارس رسیده اند. خواجه رشیدالدین فضل الله نیز در جامع الاتواریخ، اونقون یعنی حیوان توتمی مقدسِ قایی ها و بیاتها را شاهین در کنار دیگر توتمهای قبایل اوغوز نظیر سنقر و عقاب آورده است. راجع به اصطلاح اونقون (اونقو) گفتنی است در آذربایجان پرستو را قرانقو (پرنده سیاه توتمی) میگویند.
اگر نام هیون را به معنی سانسکریتی آن به معنی سوار و اسب پرور بگیریم، در این صورت سابیرها (سوارها، بیاتها) اعقاب هونها و قشقایی ها اعقاب یوئه چی های بزرگ سمت افغانستان یا یوئه چی های کوچک خواهند بود که در معیت هونها بوده اند و در سرزمین یوئه چی های کوچک از چینیان شکست یافته و به سوی شمال دریای مازندران رانده شدند. اگر تصور کنیم نام یوئه چی از یوغ/یوج به معنی بستن (به ارابه بستن اسب) گرفته شده است، در این صورت باید نام کوشان را نیز در این رابطه بررسی نمود: کلمات سانسکریتی kusha و kasha وkosha به ترتیب به معنی افسار اسب و دهنه اسب و اتاق گاری نشان میدهد که نامهای کوشان و یوئه چی به معنی مردمی بوده اند که گاری به ارابه می بندند. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که نامهای قشقایی و کوش کیو در رابطه با نام کوشان به معنی مردم دارنده اتاق گاری نیرومند بوده اند. بر این پایه نام غرچه و غلزایی می توان به معنی مردم گاری ران گرفت. نام آذری کولیها یعنی قره چی را هم می توان به معنی گاری ران گرفت که این نام شباهتی به نام قشقائیان قراچه ای دارد.

یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۳

آخرین نتیجه گیری ها در باب معنی نامهای مراغه

١- اوئیش/آوائیس (شهر آب صاف و درخشان) یا اوئیش تیش (دارنده آب درخشان) مطابق ناحیه رود صافی یعنی رودخانه شهر مراغه است.
٢- افرازها رود به معنی دارای رستنی های بلند و یا دارای رود فروزنده و روشن است.
٣- اَمدادها رود (اَمَ- دادیها رود) به معنی رستنی نیرومند آفریده یا رود نیرومند آفریده شده است.
٤- آمُل یا آموی ( منسوب به نیرومند و بلند) است که در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران زادگاه زرتشت در آذربایجان در سمت کوه سهند به شمار رفته است.
٥- در وندیداد در مورد ایرانویج -که در عهد ساسانی با کوه سهند و ناحیه مراغه مطابقت داده میشده است- از صفت اَژی رئوئیذیتَه (رستنی های فراخ) استفاده شده ولی آن به سهو به دارنده مار بزرگ آبی تفسیر شده است. در مجموع از اینجا معلوم میشود که نام مراغه از مَرِغَ اوستایی به معنی چمن زار و مرغزار گرفته شده است.
مينورسكي عقيده دارد « فراسپا » يا « فراآثا » يا « فرائته» همان مراغه است كه داراي حصار محكم و بزرگي بود كه روميان موفق به گشودن آن نشدند و هشت هزار نفر از لژيون آنتونيوس، سزار روم بر اثر سرما در اينجا جان سپردند. ولی بسیاری از ایرانشناسان که استاد پور داود نظر ایشان را در جلد دوم یسنا آورده است بر این باور هستند که فراسپ (اسب خیز) یا فرائته (پر سرما) همان تخت سلیمان (شیز) است. نام فراسپ (تخت سلیمان) در عهد مغول ستوریق بوده که آن را می توان به صورت ستوریگ به معنی محل منسوب به نگهداری ستوران گرفت که با فراسپ (پُر اسب یا اسب خیز) همخوانی دارد. یعنی هیئت فرائته در شکل فرَ-اوته/اَاودَ به معنی پرآب یا ور (دریاچه)، متعلق به تخت سلیمان بوده است .

شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۳

معنی ایرانی نامهای بصره (به سره) و ابُله (آپولوگوس)

مطابق ویکیپدیا "نام پیشین شهر بصره که امروزه بخشی از خاک عراق است، وهشت آباد اردشیر بوده است. این نام گویای ساخته شدن و آباد شدن این شهر به فرمان اردشیر بابکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی است. بر اساس کتاب اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان در خصوص نام بصره چند نظر وجود دارد. حمزه اصفهانی نوشته است که بصره عربی شده پس راه است. نامهای دیگری چون أم العراق، خزانة العرب، عين الدنيا، ذات الوشامين، البصرة الزاهرة، ثغر العراق الباسم، الفيحاء، قبة العلم، الرعناء نیز گفته شده است. بصره/ باصرا را بعضی ها سرزمین صخره معنی کرده اند و آنرا واژه سریانی دانسته اند."
در مجموع از معنی وهشت آباد اردشیر و صفات عربی زیبا با نقش و نگار آن می توان نتیجه گرفت که نام بصره (باسره) در اصل بِه سرا (دارای سرای زیبا و نیکو) بوده است. نام انیشتابار اردشیر (باروی فوق العاده اردشیر) هم که در منابع اسلامی کهن به جای وهشت آباد اردشیر ذکر شده، بسیار جالب است. لابد واژۀ این-ایشتَ پهلوی (=بالاترین) به جای فوق العاده عربی بوده است.
ناصر خسرو میگوید اُبُله شهر همسایه بصره بوده است و آب شط بعد از عبور از اُبله (آپلوگوس) به بصره می رسیده است. در جغرافیای تاریخی خلافت شرقی جای ابله در شمال شرقی بصره در ساحل شط آورده شده است: "و شهر ابله که برکنار نهر است و نهر بدان موسوم است شهری آبادان دیدم با قصرها و بازارها و مساجد و اربطه که آن را حد و وصف نتوان کرد و اصل شهر برجانب شمال نهر بود و از جانب جنوب نیز محلت‌ها و مساجد و اربطه و بازارها بود و بناهای عظیم بود چنان که از آن نزه تر در عالم نباشد و آن را شق عثمان می‌گفتند و شط بزرگ که آن فرات و دجله است و آن را شط العرب گویند بر مشرقی ابله است و نهر بر جنوبی و نهر ابله و نهر معقل به بصره به رسیده‌اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است، و بصره را بیست ناحیت است که در هر ناحیت مبالغی دیه‌ها و مزارع بود." (سفرنامه ناصر خسرو، از سایت گنجور).
"ابله در چهار فرسنگی بصره بوده و گویا تا قرن هفتم نیز وجود داشته است. (38) قاعدتا با رشد بصره از اهمیت این شهر کاسته شده است. درباره ابله و برخی شهرهای دیگر مثل خریبه که اندکی بعد فتح شد، گفته شده محل استقرارنیروهای مرزی ایران بوده است. خریبه محلی در بصره بوده که البته بصره اندکی بعد از آن ساخته شده است. یاقوت می گوید: بصره در کنار شهری قدیمی از شهرهای ایرانی با نام وهشتاباد اردشیر ساخته شد. این شهر، در حملات مثنی بن حارثه تخریب شد و زمانی که مسلمانان برای ساختن بصره به این ناحیه آمدند آن را خریبه نامیدند. (39) پس از آن خریبه یکی از محلات بصره شد." (جنگها و فتوحات، رسول جعفریان).
می توان به سادگی نام محله خریبۀ بصره را به صورت خارا-به (بسیار سترگ خوب= وهیشتَ) بازسازی کرد و مراد از آن را همان وهیشت آباد اردشیر دانست. خود نام شهر اَبُله (آبو-لای-ه= میان آب یا آپولوگوس= آپو-لا-گ-اوس) بر خلاف تصور غالب یونانی نیست ، بلکه ایرانی و به معنی جزیره است. چنانکه گای لسترنج آورده شهر ابُله در شمال نهر ابُله و در جزیره ای بزرگ واقع بود.

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۹۳

ریشه محتمل نامهای ببر و پلنگ

به نظر می رسد پلنگ در اصل پئورو- اَنگ (دارای خالهای فراوان) است: اَنگ فارسی (اثر و نشان) به صورت اَنگَ در سانسکریت به معنی عضو و امور ثانوی است. گفتنی است هیئت سانسکریتی pRdAku را که برای ببر و پلنگ بکار رفته می توان با کلمه سانسکریتی prithak (تقریباً به معنی دارای خالها و دارای نشانه ها) سنجید. به نظر میرسد پیسۀ فارسی و پیستک پهلوی (خال خال، خلنگ، دو رنگ) از همین ریشه بوده باشد ولی بیشتر محتمل است پارس ترکی به معنی پلنگ از پَرِثه/پرته (جنگنده= یوز) در زبانهای هندوایرانی اخذ شده باشد و این، نام پلنگ را چنانکه جناب مهدی فاطمی اشاره میکند به سوی پَرِت-اَنگ (جنگجو= یوز) می برد. ببر را هم میشود بر گرفته از بئو- ره گرفت یعنی موجودی که راه راه است. بئو اوستایی و بهو سانسکریت به معنی باشنده و شونده و موجود هستند. اما در مورد ببر چنانکه از توضیحات دوستان لیلا گلپایگانی و ناصر قاسمی بر می آید بیشتر به نظر می رسد در اصل از نام ببر، بئو- بره اوستایی یعنی موجود بُرنده و دِرنده منظور بوده است. این معنی با مفهوم نام تیگر یعنی تیز و برنده هم همخوانی دارد. ریشه نام شیر هم به صورت شری در سانسکریت به معنی درنده و پاره کننده است. ببر به صورت ببهرو در سانسکریت به معنی شاه نیز آمده است.

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۳

نظری در باب ریشه کلمات پاییز و بهار

پات-ایز پهلوی به معنی دارای نشان پایین افتادن (فصل خزان) و وه-آر پهلوی به معنی خوب رسا و کامل (مطابق ماه ثور وهارَ= نیرومند خوب رسا یا همان اردیبهشت= راست و کامل بهترین) ریشه کلمات پاییز و بهار هستند.

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۳

توتمهای قبایل ماساگت (آلان)، قزاق، خزر، ووسون، یوئه چی، هون و ترک

در سفرنامه ابن فضلان از توتمهای ماهی، مار و درنا (کراکی) در میان مردمان سمت قزاقستان صحبت نموده است. یعنی جایی که قبلاَ جولانگاه ماساگتها، ووسونها/آسیانی ها و خزرها و آلانها بوده است. در قبرهای پازیریک نیز نقوش گوزن و پرنده افسانه ای (در حال نبرد با گوزن بالدار) و ماهی پیدا شده است. نام ماساگت را بر اساس نام بعدی ایشان آلان (یلن= گوزن) می توان برگرفته از مه سکا (گوزن بزرگ) گرفت. توتم یلن (آلان) یعنی گوزن بزرگ شمالی در نزد آلانها شناخته شده است. مسلم به نظر میرسد آن گروه پازیریک یا همان دسیم ساها (مردم سمت بالایی) که گوزن زرین را ستایش میکرده اند گروهی از آلانها بوده اند. منابع چینی نام دیگر آلانها را در رابطه با سرزمین شان خوارزم به صورت یِن تسایی آورده اند که می توان آن را در سانسکریت به معنی منسوبین به ارابۀ درخشان گرفت. ارابۀ درخشان معنی نام خونیرث اوستا هم هست.
نام قزاق هم به صورت غاز- آغ به همین معنی دارنده توتم غاز سفید گرفته اند یعنی آنانکه سرورشان غاز (غاز-آک) یا غاز سفید (غاز-آغ) است. مطابق ابن فضلان در آن سمت پرستش توتم دورنا (کراکی) رواج داشته است. نام خزر را نیز از ریشه واژه قاز میگیرند ولی آن را با غاز مقایسه نکرده اند، در صورتی که نام خزرها را هم به سادگی می توان به معنی دارنده توتم غاز گرفت. بر این پایه نام گروه آغ-خزر (آغ- قاز-اَر) خزرها را می توان پرستنده غاز سفید معنی کرد. اصطخری در مقابل آغ خزر ها از کارا خزر ها (پرستندگان غاز سیاه) نیز نام برده است. احتمال دارد پرنده افسانه ای به صورت نیمه عقاب و نیمه شیر مشکوفه از پازیریک می تواند مأخذ نام ووسون باشد که در هیئت وایو-سون به معنی سگبالدار آسمانی است که در چین به معنی کلاغ گرفته شده است. مطابق هندوان، سگبالدار شعار سکائیان مهاجرت کرده به سمت دره سند بوده است. لذا می توان گروه آسیانی ها (متعلق ها به پرنده آسمانی) را که دره سند رفته بودند، همان ووسونها تصور کرد.
نام یوئه چی را در سانسکریت می توان اسب پرور یا ارابه ران معنی کرد. مطابق منابع چینی شکست هونها در سال 121 پیش از میلاد در سرزمین یوئه چی های کوچک اتفاق افتاد، لذا می توان تصور کرد که در مهاجرت هونها به غرب یوئه چی های کوچک ایشان را همراهی کرده اند. می دانیم بعدا گروهی از هونها در شمال خزر هون سابیری (سُوار/سَوار، برخوردار از اسب) خوانده میشده اند، به نظر میرسد نام ترکی ایشان بیات (سرور اسب) بوده است که گروههایی از ایشان تحت این نام از قفقاز به ایران مهاجرت کردند.
اگر هون را نامی توتمی بپنداریم در این صورت آن را می توان به سانسکریتی دارنده اسب یا با توجه به واژۀ سَئنه در اوستایی و شیِنه shyena در سانسکریت به معنی عقاب و قرقی و شاهین هستند و از آنجاییکه واژۀ خیون (هیون، هون) را در این رابطه می صورتی از سَئون (منسوب به عقاب و قرقی) شمرد، لذا می توان نام قرقیز (از اعقاب اصلی هونها) به معنی قوم قرقی-باز-عقاب را گواه آن گرفت که عقاب و قرقی توتم هونها بوده است. گفتنی است باستانشناسان شکل عقاب کهن آلمانی را بر گرفته از سنت هونها می پندارند. در اوستا از قومی به نام سائینی در نزدیکی ایران صحبت شده و به فروهر مردان و زنان پاک آنجا درود فرستاده شده است که به نظر میرسد در این مورد منظور ارامنه (هایکها= عقابان) بوده باشند .
سرانجام نام ترک را با توجه به نام مغولی توتمی کهن ایشان یعنی آشینا (گرگ سرور) و تور (رمنده) و توره (شغال، تور کوچک) در زبانهای ایرانی، می توان به معنی دارنده توتم گرگ گرفت.

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۳

ریشه احتمالی واژۀ باوۀ لُری (بابا)

ریشه باوه لُری را به سادگی می توان در سانسکریت پیدا کرد که در انترنت به راحتی قابل دسترسی است: bhava * = m. ( {bhU}) coming info existence, birth, production, origin در مجموع در حالت فاعلی یعنی کسی موجب پدید آمدن فرزند شده است.

ریشه احتمالی گُل

فکر میکنم گُل فارسی و پهلوی از ریشه گئورَ سانسکریت به معنی رخشان، درخشان، زیبا، سفید و زرد رنگ و مایل به سرخی بوده باشد. طبق قاعده "ل" در گل به جای "ر" در گئورَ نشسته است. گُل (gul) در زبانهای ژرمن نیز به معنی زرد رنگ است. نام کُردی و لُری نام گل محمدی یعنی گل باخی در اصل گل بغی بوده است یعنی گل خدایگانی که بغی (خدایگانی) آن با محمدی جایگزین شده است.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۹۳

زادگاه زرتشت به زبان ساده

قوی ترین تحقیقی که در ایرانشناسی در مورد زادگاه زرتشت شده است، رساله زادگاه زرتشت جیوانجی جمشید جی مودی است که از روی کتابهای پهلوی به خوبی اثبات می کند که در این کتابها زادگاه زرتشت کنار رود دارجۀ کوه اسنوند (سهند) در محلی به نامهای دارجه زبره (پیچ رود دارجه) و نزدیکی دژی به نام هراک آذربایجان است. این هراک را بعضی ها همان رک (رغه) می پندارند. ولی تفسیر پهلوی وندیداد به صراحت میگوید آن در آذربایجان است. محل واقع پیچ رودخانه در اوستایی و پهلوی موغان جیک میشود که به صورت مغانجیق نام روستایی در جنوب کوه سهند است و در کنار آن غارهایی از عهد اورار تویی است که به غار گرگان معروف است و در داستان کودکی زرتشت در کتب پهلوی از این غار نام برده میشود. جای دژ هراک هم در همان سمت در همان نزدیکی در کنار روستای هرق کشف شده است.

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۳

محل شهرهای باستانی گزنا و جزنق در شهرستان مراغه

یاقوت حموی در ماده جزنق (محل منسوب به جنگجویان) می نویسد که "این شهر در آذربایجان نزدیک مراغه واقع است و در آنجا آثار ابنیۀ پادشاهان قدیم ایران و ویرانۀ یک آتشکده موجود است."
نگارنده از کودکی مکان این شهر ویران شده و آتشکده این شهر را که کایین گبه (معبد اسب شاهی یا محل زمزمه سرودهای دینی) را که نام دیگر آتشکده آذرگشنسب قدیمی است، خبر دار بوده ام. دشت پای آن معبد نام کاراجیک (جایگاه جنگجویان) و روستای کوچک واقع در آن علمدار نامیده میشود.
امَا یاقوت در بارۀ شهر دیگری در ناحیۀ مراغه به نام گزن (محل جنگجویان) که نام مشابه و مترادفی با جزنق (گزنگ) دارد، می نویسد: " این شهر کوچک در شش فرسخی مراغه واقع است و در آنجا یک پرستشگاه و یک آتشکده قدیمی که بنای آن به کیخسرو منسوب است، دیده میشود."
مسلم به نظر میرسد شهرک خراجی (علی القاعده صورتی از کاراجی= محل جنگجویان) واقع در سی کیلومتری جنوب شرقی مراغه همین شهر گزن و دو روستای قاطر گُتورَن علیا و سفلی در کنار خراجی، محل آن معبد و آتشکده آنجا بوده اند چه نام این روستاها به شکل گاتو-کت-ران به معنی محل سرای سرودهای دینی کهن است. نگارنده قبلاَ به سهو این گزن (پادگان نظامی) را با شهرک لیلان (نیلان) واقع در ۴۴ کیلومتری جنوب مراغه مطابق دانسته بودم.
دو گزن کهن معروف دیگر ولایت مراغه شیز (تخت سلیمان) و نیلان (منطقه پایینی، لیلان) بوده اند. شهر گنجک (شیز) به صراحت گزن/گزَ و گزک (محل جنگجویان) نیز نامیده شده است. استاد پورداود در جلد دوم یسنا صحبت از لشکرکشی هراکلیوس به سمت نواحی گنجک (شیز) می نویسد که "سپاه وی در سمت مشرق آنجا به شهری به نام تبرمایس (کمان و هلال ماه) رسیدند و آتشکده آنجا را نیز سوخته از میان بردند."
شهر تبرمایس (کمان/هلال ماه) به وضوح با شهرک ماه نشان کنونی در غرب شهرستان زنجان مطابقت می نماید.

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۳

معانی محتمل نام سکا

اگر کلمه سکا را با ساکه/شاکه در سانسکریت به معنی گیاه و علف یکی بگیریم، در این صورت نام سکا بر گرفته از نام سکائیان برگ هئومه یا همان دروپیکیان پارسی (دربیکان، دری ها) است که می توان نام شان را به معنی دارندگان آب و شیره گیاه (بوته و گیاه دارویی) گرفت: مرکب از واژه های اوستایی و سانسکریتی دائورو/دارو (درخت، بوته، گیاه) و پَیه (آب، شیره) بعلاوه پسوند اسمی "ک" (آَک). در این رابطه گفتنی است گزنفون در کوروشنامه خود نام ساقی آستیاگ را ساکاس آورده است که می تواند اشاره به معنی "تهیه کننده شراب گیاه مقدس هوم" آن بوده باشد. لابد شاک پهلوی در این رابطه به معنی شاخه، اشاره به گیاه هوم شراب مقدس بوده است ولی شاک پهلوی همچنین در معنی شاخ می توانست در این باب اشاره به شاخ و پیالۀ شاخی (شغا) از شاخ گاو شاخدار بوده باشد که در آیین های کهن برای شراب و شادی استعمال داشته است. بر این اساس ساکها/شاک در سانسکریت به معنی شاخه و ساقه است و ریشه هند و ایرانی این واژه های هندوایرانی. لذا مسلم به نظر میرسد از سکول (از ریشه سکوزه فارسی) و اسکیث (در زبان یونانی) - که نامهای سکاییان پادشاهی و به معنی جام بوده اند- همان جام شاخی منظور شده است. در سانسکریت شاکا/ساکا همچنین نام حیوانی گریزان و علف خواری ذکر شده است ولی نوع آن مشخص نگردیده است. دوست گرامی حسن در این باب در وبلاگ فرهنگ و اندیشه گزارش دادند: "در زبان محلی مردم استان بوشهر به بز کوهی یا قوچ، اشکا می گویند و جالبتر به بز کوهی نر کراشکا می گویند که شبیه به نام کورش می باشد". کوروشک یا کوریشَک در گزیده های زادسپرم آن حیوان وحشی است که زرتشت کودک را شیر می دهد و چون مادر زرتشت می آید او از آنجا فراری میگردد. بر روی بازوان جسد رئیس قبیله پازیریک تصاویر بزکوهی و گوزن نقش بسته است. بر این پایه نام ایشکوزا (اشکا/اوز) به معنی پرستنده بزکوهی است. چنانکه محمد جواد مشکور بدان توجه نموده نام برخی پادشاهان آخری کوشانی به ایشکا (بزکوهی) ختم میشود، شاید اشاره تروگ پمپی به اینکه چگونه آسیانها (پرستندگان موجود تند و تیز) نزد تخارها پادشاه شدند، اشاره به نام و عنوان همین خاندان باشد.
در تأیید مفهوم اخیر این جانب قبلاَ به پیروی از علی مظاهری و با توجه به کلمۀ شوکا (بزکوهی) در فارسی، تور (نوعی بزکوهی در قفقاز)، کُرد (موجود کوهستان بلند، دارنده توتم بزکوهی) و شاک در زبان کُردی (قوچ دو ساله)، واژه سکا را غالباَ به معنی بزکوهی گرفته ام. در این رابطه وجود کلمه اسکول کُردی و بلوچی به معنی آهو را می توان دال بر آن گرفت که واژه اِشکوز (اسکیث) هم که از جمله در نام ماساگت (مه- اسکیث) – که در رابطه با نام آلان با یلن= گوزن بزرگ، مطابقت می نماید- به معنی دام وحشی (از جمله گوزن و بزکوهی) بوده است. ریشه نام ساسان را که آن را در رابطه با نام سکائیان دربیکی (دروپیکی) و ساکوراکه (سکاهای منسوب به قوچ جنگی) دیده ام در سانسکریت به صورت سَسَ به معنی گیاه، خشخاش و نیز به معنی فرمانروا و به صورت شَش (سَس) به معنی بزکوهی (قوچ وحشی)، آهو و خرگوش است.

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۳

معنی نام روس و روسیه

معانی روسی نام روس:
ویکیپدیا معنی نام روس را مجهول اعلام کرده و برای آن آلترناتیوهای روس اسلاوی به معنی خرس و واژه روس اسکاندیناوی به معنی پاروزن را پیشنهاد می کند. ولی نگارنده با توجه به شواهد تاریخی و لغوی، کلمه روسی روشیا (بیشه) و واژۀ ژرمنی روس (اسب، اسب پرور) به ترتیب برای سرزمین و ملت روس برای آن مناسب می یابد:
اصحاب سبت و اصحاب ایکه/ایله (صاحبان "سرزمین بیشه= روشیا") قرآن در واقع اشاره به مردم روس و خرسان (روسان) سمت قطب شمال بوده است اصحاب سبت قرآن که در سورۀ اعراف قرآن یاد شده و در تفاسیر با همان مردم اصحاب ایکه/ایله قرآن یکی گرفته شده است، مربوط به روسیه و نواحی سمت قطب شمال است. چه در نقشه های جغرافیایی و نجومی قدیم اروپا، سپتن تریونال رگیون و سپتن تریو به ترتیب در لاتین به معنی محل هفت ورزاو، نماد قطب شمال و هفت ستاره پرنور خرس بزرگ و خرس کوچک قطبی در نجوم هستند و در روایات اساطیری اسلامی این اخبار سرزمین سمت روسیه (روشیه، یعنی سرزمین بیشه ها) و هفت ستاره نماد قطب شمال را که از قدیم در هم آمیخته در نظر گفته میشده اند، تحت نام سرزمین اصحاب سبت در سمت ایله (سرزمین بیشه ها) آمده است و تصور شده است که این مردم این منطقه خرسان ماهیخوار قطبی به سبب ماهیگیری در روز شنبه (سبت) بر اثر غضب خداوندی به بوزینه یا خوک تبدیل شده اند. ولی در واقع سبت در اینجا صورتی از همان سپت لاتینی به معنی هفت بوده و از بوزینگان/خوکان ماهیگیر مذکور در اساس خرسان شمالی و قطبی و خود روسها (به لفظ اسلاوی یعنی خرسها) منظور بوده اند : لابد از سرزمین ایله (بیشه ها) همان روسیه (روشیه، به روسی یعنی سرزمین بیشه ها) و خود مردم روس (به زبانهای اسلاو به معانی خرس و بیشه) مراد بوده است که در اوستا تحت نام وئوروبرشتی یعنی سرزمین بیشه های گسترده ذکر شده است. یعنی اوستا، روسیه را به معنی سرزمین بیشه ها و قرآن در مجموع آن به معنی سرزمین بیشه ها و سرزمین خرسان ماهیگیر گرفته است.
معنی ژرمنی نام روس
گروهی نام روس rus را سوئدی دانسته اند که در رابطه با نام صرفاَ شباهت ظاهری دارد و اصیل نمی نماید: واژه روس (به فنلاندی روتسی) به قایقرانان سوئدی (وارنگها) اطلاق میشده است و در لغت به معنی به سرعت راندن قایق با پارو است. ایشان خود سرزمین روسیه را "گوردا-ریکه" یعنی سرزمین باغ و بیشه می نامیده اند. این خود به زبان روسی میشود روشیا= روسیه. اما نظر میرسد اصل نام مردم روس از واژه دیگر زبانهای ژرمن به شکل ros به معنی اسب بوده است: مردمی که در اروپای شرقی نامشان به صور اسکیتی تراسپی و اسپالی معنی اسب و اسب پرور را می داده است خود روسهای عهد باستان هستند که نامشان به صورت روس ros در زبانهای ژرمن به معنی اسب است و می دانیم نامهای سکایی کهن ایشان را هردوت به صورت تراسپی (اسب پرور) و پلینیوس و یوردانس به صورت اسپالی (برخوردار از اسب) آورده اند. یک اسطوره کهن روسی که واسیلی نیکیتین در کرد و کردستان آورده بسیار شبیه اسطورۀ کولاکسائیس اسکیتان سومین و کوچکترین پسر تارگیتای است می گوید که اسبان دریایی تزار با رام شدن سه اسب دریایی توسط سومین برادر و کوچکترین پسر تزار اهلی شدند، سه اسبی که در پیشانی آنها ستاره و ماه و خورشید نقش بسته بود. هردوت نام پادشاه اساطیری تراسپیان را هم به صورت آرپوکسائیس ثبت کرده است که آن هم به معنی پادشاه قوم اسب است. هرودوت در آن سمت از وجود گله اسبان وحشی سفید در کنار رود هیپانیس (رود اسبان، بوگ حالیه) خبر داده است که نامش یاد آور نام روسیه سفید است. قوم دیگر آرپوکسائیس (برادر میانی) ، کاتیاران (پیشگویان) یعنی مجارها (جادوگران) /اونگورها (پیشگویان) یاد شده اند. نام قوم مدین (دانا) و شعیب (فرمانروای قبایل) روایات قرآنی هم که در رابطه با نام اصحاب ایله/ایکه آمده اند به وضوح یاد آور نام قوم کاتیاریان و خود کولاکسائیس (پادشاه قبایل) یعنی فرمانروای اساطیری تمامی اسکیتان (از جمله ملل آرپوکسائیس یعنی تراسپیان و کاتیاریان) است. نام برادر بزرگتر کولاکسائیس، لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا= به یونانی ایو-روپه) آمده و فرمانروای اوکاتیان (مردم سرزمین هموار= لهستانیها/پولن ها) به شمار رفته است.

معنی نام قوم هون و ووسون

نام هونّو در زبان مغولی به معنی فرد بوده و منظور از آن شخص فرمانروا است؛ چون واژه ای به صورت هون-کار در زبان عثمانی به معنی اعلیحضرت بوده است. بنابراین هون به معنی قوم فرمانروایی بوده است. ولی هیون زبانهای قدیم ایرانی و هو زبان چینی (هوهای دوردست باختری) می تواند مشتق از کلمه هیه (اسب) در زبان سانسکریت و هوی زبان پهلوی (مردم سمت چپ= معادل نام ناحیۀ زونگاریا [شمال ترکستان چین]) بوده است. بنابراین ظاهراَ نام هون/هونّو در غرب به عنوان عمومی قبایل اسب پرور آسیای میانی هسینگ نوها (بندگان هراس انگیز)، یوئه چی ها (اسب پرورها)، ووسونها (دارندگان توتم کلاغ) و هپتالان (هونهای سفید) در نظر گرفته میشده است. به نظر می رسد از این میان آن قومی که در اروپا تحت نام خاص هون شناخته شده اند شاخه جنوبی همان دسیم سای (سوی کناری یا سمت دست راست) در سمت پازیریک باشند. چینیها دسیم ساها را شکست داده و مساکنشان را به آب بستند و لابد مجبور به سمت غرب به حرکت در آمدند. در مورد ووسونها تصور من این است که زبان اروپایی کشف شده از ترکستان چین مربوط به ووسونهای بور بوده است و چون سوای ویژگی های نژادی تقدیس کلاغ اودن در نزد ژرمنها شایع بوده است. از شواهد موجود چنین بر می آید که این مردم همراه هونها به سمت غرب مهاجرت نمودند. چه بعداً ویژگی سرخ ریش ووسونها را در میان بلغاران می یابیم که از اردوی بزرگ هونها برخاسته بودند. مطابق منابع چینی آنان در آغاز در کنار یوئه‌چی‌ها می‌زیستند. سپس امپراتوری شیونگنو آنان را به باختر راند. اینچنین یوئه‌چی‌ها هم ووسونگان را به پس راندند که بر اثر این درگیری شاه ووسونگ ناندومی هم جانش را از دست داد. فرزند خردسال او را رهاکردند. ولی معجزه‌ای رخ داد، گرگی ماده (توتم ترکان) بدو شیر داد و کلاغ‌ها (توتم ووسونها) بدو خوراک دادند.
نظر به معروفیت زاغساران (پرستندگان زاغ، کلاغ سیاه) در عهد اعراب معلوم میشود این مردم سرخ ریش ووسون در اصل زاغپرست (کلاغ سیاهپرست) بوده اند. چه زاغهای اودین ژرمنها نیز نامهای حافظه و فکر داشته اند. نام ووسونها را درزبانهای هندوایرانی می توان به صورت ویو-سَئون به معنی پرستنده پرنده دانا معنی گرفت. مردم اوسون (اوزون) در آسیای میانه را از اعقاب ایشان به شمار می آورند.
نام ووسون را میشود به صورت وایو-سون به معنی سگ پرنده و آسمانی گرفت و سگبالدار شعار سکائیان مهاجرت کرده به سمت هندوستان بوده است. در تصویر یک پردۀ نمدین پازیریک انسان- گوزن بالداری (توتم آلانها) مشغول نبرد با یک پرندۀ افسانه ای کراکی مانند و دارای شاخ گوزنی (توتم قزاقها و خزرها) است. ابن فضلان در سرزمین قزاقستان حالیه از مردمانی مار پرست (پارتی، هپتالان کرم هفتواد)، ماهی پرست (ماساگت) و غاز/کراکی پرست (قزاق، خزر) خبر داده است.

دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۳

هیربد و اَئِثرپت به معنی سرور نگهبان آتش هستند

هَر و آسرَ در سانس‍کریت به معنی آتش آمده اند. لذا هیر (در هیربد و هیرومبا) و اَئثر (در اَئثرپت) به معنی آتش هستند. هیر در کردی هم به صورت آهیر به معنی آتش آمده است.
کلمات سانسکریتی که به معنی آتش هستند بسیار زیادند. از میان آنها این کلمات برای من قابل توجه بودند: اَگیرَ، اَرکَ، اَسیرَ(ازیرَ)، آسَرَ، آسیریاسه (ازیریازه)، اوسیج، تَپوس، پریتهو، هَرَ، ری، رَ، رِج، ستهوی، تِجس، تَپَس، هَرَس، اَیاس، اَجَّنه.

یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۳

خاستگاه آریائیان هندوایرانی و خدایان بزرگ باستانی ایشان

معنی نامهای اهورامزدا
دو صورت آشوری کهن بغ مشتوم (خدای بزرگتر) و اَسَرَ مَزِش (بی نهایت بزرگ) که آن ها را با اهورامزدا مقایسه می کنند، نشانگر آن هستند که نام مزدا در اصل به معنی خالق بزرگ بوده است. اهورا به معنی آفریدگار، جزء "مز" در مزدا به معنی بزرگ و جزء "دا"ی آن هم به معنی دانستن و هم به معنی ساختن و آفریدن می باشد. لذا مزدا معنی دوگانه بسیار دانا و آفریدگار بزرگ را می داده است. نام و نشان ایزد وارونای وداها هم که آن را به معنی آسمان محیط بر همه چیز (از ریشه وَر= پوشانیدن) و ایزد دانای قانون و قانونگذار گرفته اند همین ویژگی های اهورامزدا را داراست ولی همزاد مخاصم اهورا مزدا یعنی اهریمن با الهه همزاد وارونا یعنی وارونی (الهه شراب) مطابقت ندارد. نام برهما نیز به صورت "برهم-ما" (برهم-مایا) در پهلوی معنی دانای روش و طریق و قانون را می دهد. زوج اشوین ها (اسب سیماها) یعنی ناستیه (مهربان) و دسره (شریر، آسیب رسان) در وداها هم که - در کتیبه میتانی ها تحت نام ناستیه ها (مهربانها) یاد شده اند- همزادان مخاصم بوده اند. آنان را می توان با ایزدان اسب سیمای مخاصم هم زرتشتیان یعنی تشتر (نورانی) و اپوش (تاریک) مطابقت داد.
آیا میثره عهد باستان زوج ایزد-الهه نبوده است؟
در کتیبه سوگندنامه بین پادشاه میتانی مَتّی وزه و پادشاه هیتی سوبی لولیومه، متی وزه در آغاز نام خدایان به نام ایلانی میتره اشّی ئیل (یعنی ایزدان پاک میثره ها) سوگند یاد می کند. لابد منظور از این میتره ها، زوج میثره است که یکی همان ایزد مهر درخشان و دیگری همان میثره ای است که هرودوت وی را به صورت میتره معادل آفرودیت اورانیا (آفرودیت آسمانی) یاد کرده است. بر این پایه نام این الهه میثره (میترا) بعدها با نام اناهیت (ناهید، پاک و باکره) جایگزین شده که این به ترجمه از نام ایشتار بابلی یعنی باکره پدید آمده بوده است. از آن جایی که واژه ای به صورت میثوَن در اوستا - که یاد آور میثره (عهد و پیمان و دوستی، از ریشۀ میت/میث) است- به معنی جفت است؛ لذا می توان تصور کرد که نام تخت "جمشید" (یمه خشئته، همزاد درخشان) اشاره به ایزد بزرگ پارسیان هخامنشی یعنی ایزد مهر درخشان داشته است ایزدی که مطابق گفته کتسیاس در جشن مهرگان آن پادشاهان هخامنشی لباس ارغوانی مؤبدان را پوشیده و به همراه مردم به مستی و رقص و شادی می پرداخته اند.
عدم مطابقت آرپوکسائیس اساطیر اسکیتی با تخموروپه اوستایی (تهمورث)
اکنون در می یابم نظر قبلی این جانب که همواره بر پذیرش نظر آرتور کریستن سن مبنی بر مطابقت نامهای آرپوکسائیس (پادشاه اساطیری تراسپیان و کاتیاریان) در اساطیر سکایی (اسکیتی) و تخموروپه پیشدادی بوده، درست نیست: هیئت یونانی نام آرپوکسائیس را می توان به صورت سانسکریتی و اوستایی اَروو- خشایثیه باز سازی کرد و آن را به معنی "پادشاه مردم اسب پرور" گرفت در حالی که نام تخموروپه در این زبانها به معنی پهلوان سرزمین ارابه است. چون نام قوم تراسپی لیپوکسائیس نیز در واقع به معنی مردم اسب پرور، معادل روس یا هروس در زبانهای قدیم ژرمن است و این مردم به وضوح مطابق روسهای عهد باستان هستند که در اساطیرشان به اهلی شدن سه اسب وحشی توسط جوانترین سه برادر (معادل سه برادر همین اسطوره اسکیتی) تأکید شده است. معنی سکایی دیگر نام تراسپی یعنی سه اسبی نیز به وضوح حاکی از همین اسطوره روسی است. نام قوم دیگر آرپوکسائیس یعنی کاتیاریان (یاوران رَوِش و آرزو) به روشنی مطابق مجارها (ساحرها) یا همان اونگرها (اون-گور ها به ترکی یعنی پیشگویان) است.
اهورامزدا در خونیرث
محمد جواد مشکور در ایران در عهد باستان می نویسد: "در ریگ ودا به مسکن آریائیهای هندی و ایرانی اشاره شده است و از آن به آریاورته Aryavarta که همان ائیرینه وئجه اوستایی است، اشاره رفته است و می نویسد که در آن صد زمستان و صد خزان روی داده است." این دو نام را می توان سرزمین ارابه مقدس ایزد خورشید گرفت و منظور از آن را سرزمین سردسیری خوارزم (سرزمین ایزد خورشید) و نواحی شمال خراسان دانست. از قرار معلوم از ایزدانی که در خونیرث (سرزمین ارابه درخشان یا راه درخشان) پرستش میشده است به غیر از میثره (یمه/تخموروپه) می توان از اهورامزدا (خدای دانا) صحبت کرد. چه در اوستا و کتب پهلوی پادشاه اساطیری مهم خونیرث، هئوشینگهه/هوشنگ معرفی شده است که فردوسی آن را به درستی ترکیبی از هوشیار دریافته است. هوش –انگهو یعنی موجود ملکوتی دانا: "گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود". به قول کتاب پهلوی زادسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث به سایر کشورها در عهد او صورت گرفت و حمل آتشها بر پشت گاو سر سئوک (گاو پیشانی سفید) صورت گرفت. به نظر میرسد همین ایزد باشد که در وداها به نام مانو ویوسوت (بالدار آسمانی خوب دانا) معرفی شده است. این نام در اوستا به صورت ویونگهونت (ویونگهان) همانند وداها به عنوان پدر یمه و یمی (منظور همزادان میثره و میثرا) قید شده است. این نام سانسکریتی را میشود به معانی ویوَ-سَ-وَت در سانسکریت به معنی پرنده آسمانی دارای دانایی معنی میدهد (ویوَ= پرنده، سَ= دانا و آسمانی و وَت= حاوی و دارایِ). اما صورت اوستایی ویوَ-انگهو-ان را میشود به معانی پرندۀ خوب (هو-وای= همای سعادت)، معاند خوبی و در مجموع به معانی وای خوب (پرنده خوب، یا باد خوب) و وای بد (پرنده بد یا باد بد) گرفت. از این معانی معلوم میشود اهورامزدا و همزاد معاندش اهریمن همان وایوهای خوب و بد بوده اند. لابد وای خوب معادل انلیل خدای بزرگ هوا و آسمان بابلیها گرفته میشده است. استاد پورداود در جلد اول یشتها، صفحه ٣٩ به نقل اوزه بیوس (به نقل از فیلوس بیبلیوس) از زبان زرتشت میگوید: "اهورامزدا را سری چون سر شاهین است". به نظر می رسد خود نام شاهین بر گرفته از نام سائینی اوستا (به لغت سانسکریت و اوستایی یعنی پرنده آسمانی دانا) اخذ شده باشد. در اساطیر سومری نیز در سمت فلات ایران از ایزدی سیمرغی به نام آنزو (پرنده دانای آسمان) یاد شده است که در کوه بلندی به نام کارنو (دارای قله نوک تیز) لانه دارد. مرحوم منوچهر جمالی رد پای خدای سیمرغی شکل کهن ایران را در باورهای ایرانی پی گرفته بود ولی به انطباق آن با اهورامزدا نرسید.
ارتباط نامهای خونیرث و ایرانویج با خوارزم و نواحی شمال خراسان
الان که بعد از مدتی واژه های تومیریس و خوارزم و مرگیانه و خراسان را دو باره از لغات اوستایی و سانسکریت مورد بررسی قرار میدهم آنها را به ترتیب به معنی دارای نیزه و زوبین نیرومند (تومَرَ-اوس، کتسیاس هم میگوید کوروش به زخم زوبین در سمت خوارزم در گذشت)، محل ایزد خورشید، محل راه یا مرغزار و محل راههای خوب (خو-راس-ان) می یابم. بدین ترتیب خوراسان (در هیئت خو-راس-ان، سرزمین ارابه خوب یا راه خوب یا خور-آس-ان= محل آمدن ایزد خورشید) و پارت (سرزمین گذرگاه و راه) و خونیرث (سرزمین راه یا ارابه درخشان) با هم مترادف خواهند بود.
نامهای اوستایی تخموروپه (به اوستایی و سانسکریت یعنی پهلوان سرزمین راه) و تهمورث (پهلوان راه یا ارابه) و یَمه (یامَ در سانسکریت به معنی منسوب به راه و ارابه) به وضوح ارتباط این نامهای اوستایی را با نامهای خراسان (خو-راس-ان / خو-رس-ان، یعنی محل دارای راهها یا ارابه های خوب یا محل آمدن ایزد خورشید) عهد باستان نشان میدهد. بر این اساس ائیرینه وئجه سردسیری هم در واقع همین خراسان شمالی بوده چه ائیرینه وییَجه در اوستایی و سانسکریت به معنی سرزمین ارابه مقدس (ارابه ایزد خورشید، میثره) بوده است. خود واژۀ ائیرینه هم به صورت ایریَیانه iryayAna در سانسکریت به معنی "ارابۀ [شریف و مقدس]" است. اگر نام خونیرث (ارابه درخشانِ [ایزد خورشید]) را با خوارزم (در معنی خور-زم= سرزمین ایزد خورشید/ ایزد مهر) مطابق بدانیم، خراسان سردسیر شمالی با خوارزم مرتبط و حتی با آن مطابق میگردد.

شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۳

ملاحظاتی در ارتباط نامهای خونیرث و ایرانویج با خراسان شمالی

الان که بعد از مدتی واژه های تومیریس و خوارزم و مرگیانه و خراسان را دو باره از لغات اوستایی و سانسکریت مورد بررسی قرار میدهم آنها را به ترتیب به معنی دارای نیزه و زوبین نیرومند (تومَرَ-اوس، کتسیاس هم میگوید کوروش به زخم زوبین در سمت خوارزم در گذشت)، محل ایزد خورشید، محل راه یا مرغزار و محل راههای خوب (خو-راس-ان) می یابم. بدین ترتیب خوراسان (در هیئت خو-راس-ان، سرزمین ارابه خوب یا راه خوب یا محل آمدن ایزد خورشید) و پارت (سرزمین گذرگاه و راه) و خونیرث (سرزمین راه یا ارابه درخشان) با هم مترادف خواهند بود.
نامهای اوستایی تخموروپه (به اوستایی و سانسکریت یعنی پهلوان سرزمین راه) و تهمورث (پهلوان راه یا ارابه) و یَمه (یامَ در سانسکریت به معنی منسوب به راه و ارابه) به وضوح ارتباط این نامهای اوستایی را با نامهای خراسان (خو-راس-ان / خو-رس-ان، یعنی محل دارای راهها یا ارابه های خوب یا خور-آس-ان= محل آمدن ایزد خورشید) عهد باستان نشان میدهد. بر این اساس ائیرینه وئجه سردسیری هم در واقع همین خراسان شمالی بوده چه ائیرینه وییَجه در اوستایی و سانسکریت به معنی سرزمین ارابه مقدس (ارابه ایزد خورشید، میثره) بوده است. خود واژۀ ائیرینه هم به صورت ایریَیانه iryayAna در سانسکریت به معنی "ارابۀ [شریف و مقدس]" است. اگر نام خونیرث (ارابه درخشانِ [ایزد خورشید]) را با خوارزم (در معنی خور-زم= سرزمین ایزد خورشید/ ایزد مهر) مطابق بدانیم، خراسان سردسیر شمالی با خوارزم مرتبط و حتی با آن مطابق میگردد.

جمعه، مهر ۰۴، ۱۳۹۳

معنی نامهای هابیل و قاین (قابیل)

در جنوب شرقی سرزمین یهودیه یعنی بین النهرین هابیل (هابیل-اوم) به معنی "دریغ از پسر اصلی (و قبلی)" بوده است و آن نامی بوده که به پسری که بعد از مرگ پسر قبلی متولد میگشت داده می شده است (حواشی فصل اول تاریخ ماد دیاکونوف). بر این اساس نام کاین/قاین در اساس از کینو اکدی به معنی " [پسر] رسمی و اصلی" اخذ شده بوده است. به نظر می رسد نام اسلامی قاین یعنی قابیل نیز از کلمه قبل (=گبایی عبری) گرفته شده است. در فرهنگ نامهای توراتی قاین را به معنی کسب کننده و هابیل را به معنی دم و نفس گرفته اند که با اسطوره آنها نامربوط می نمایند. احتمال زیادی وجود دارد که در یهودیه موضوع قتل هابیل به دست قاین را به الهام از مراسم دینی کشتن گاو مقدس هاپیس/هاپی به دست کاهن پدید آورده بوده اند.

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۳

معنی نامهای اهورامزدا

دو صورت آشوری کهن بغ مشتوم (خدای بزرگتر) و اَسَرَ مَزِش (بی نهایت بزرگ) که آن ها را با اهورامزدا مقایسه می کنند، نشانگر آن هستند که نام مزدا در اصل به معنی خالق بزرگ بوده است. اهورا به معنی آفریدگار، جزء "مز" در مزدا به معنی بزرگ و جزء "دا"ی آن هم به معنی دانستن و هم به معنی ساختن و آفریدن می باشد. لذا مزدا معنی دوگانه بسیار دانا و آفریدگار بزرگ را می داده است. نام و نشان ایزد وارونای وداها هم که آن را به معنی آسمان محیط بر همه چیز (از ریشه وَر= پوشانیدن) و ایزد دانای قانون و قانونگذار گرفته اند همین ویژگی های اهورامزدا را داراست ولی همزاد مخاصم اهورا مزدا یعنی اهریمن با الهه همزاد وارونا یعنی وارونی (الهه شراب) مطابقت ندارد. نام برهما نیز به صورت "برهم-ما" (برهم-مایا) در پهلوی معنی دانای روش و طریق را می دهد.

سه‌شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۳

آیا میثره عهد باستان زوج ایزد-الهه نبوده است؟

در کتیبه سوگندنامه بین پادشاه میتانی مَتّی وزه و پادشاه هیتی سوبی لولیومه، متی وزه در آغاز نام خدایان به نام ایلانی میتره اشّی ئیل (یعنی ایزدان پاک میثره ها) سوگند یاد می کند. لابد منظور از این میتره ها، زوج میثره است که یکی همان ایزد مهر درخشان و دیگری همان میثره ای است که هرودوت وی را به صورت میتره معادل آفرودیت اورانیا (آفرودیت آسمانی) یاد کرده است. بر این پایه نام این الهه میثره (میترا) بعدها با نام اناهیت (ناهید، پاک و باکره) جایگزین شده که این خود به ترجمه از نام ایشتار بابلی یعنی باکره پدید آمده بوده است. از آن جایی که واژه ای به صورت میثوَن در اوستا - که یاد آور میثره (عهد و پیمان و دوستی، از ریشۀ میت/میث) است- به معنی جفت است؛ لذا می توان تصور کرد که نام تخت "جمشید" (یمه خشئته، همزاد درخشان) اشاره به ایزد بزرگ پارسیان هخامنشی یعنی ایزد مهر درخشان داشته است ایزدی که مطابق گفته کتسیاس در جشن مهرگان آن پادشاهان هخامنشی لباس ارغوانی مؤبدان را پوشیده و به همراه مردم به مستی و رقص و شادی می پرداخته اند.

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۳

معنی احتمالی برخی نامهای مبهم شهرستانهای لُرستان

چالان چولان را به فارسی و کُردی میشود به معنی محل حمل اسلحه گرفت. اشتَرینان را می توان به معنی محل شترها معنی نمود. چغلوندی را میشود به معنی محل سنت گریه و زاری برای مردگان (به کُردی و پهلوی شپورکوست/شاپورخواست یعنی محل شیون و زاری) گرفت. معمولان (ممولان) به کُردی به معنی محل میهمانسرا است. کونانی به کُردی به معنی محل سیاه چادر ییلاق نشینان است. تلفظ بومی کونانی یعنی کورونی به صورت کورینگان در کُردی و کوری در سانسکریت به معنی نوعی علف و بوته غله هستند و کورو و کورنگ در زبان کُردی به معنی دام است. لذا کورونی به معنی علفزار یا محل ذخیره علف یا محل نگهداری دامها می باشد.

شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۳

معنی نام روستای شوشمی اورامانات

دوستم کیومرث نیکرفتار که اهل این روستاست توضیح داد که این روستا محل ساختن نیزه سمّی بوده است که سمّ آن را از روستای ژالانه (محل زهر) می آورده اند. بر این پایه نام روستای شوشمی در واقع شوش-سمّی یعنی محل نیزۀ سمّی بوده است که به تدریج به شوشمی تلخیص یافته است.
براین پایه نام قصبه شیشوان مراغه را میشود به معنی محل نیزه سازی یا فلزگدازی گرفت.

معنی کوشان و تخار و یوئه چی

جهانشاه درخشانی در میان واژه های تاریخی قیاسی فراوان خود در دانشنامه کاشان، کوشان را از ریشه کوچه روسی به معنی انبوه آورده که جالب است چه این با تخار در زبان کُردی (توَ-خارا) به معنی لنگه بزرگ و اکثریت همخوانی دارد. چینی ها هم نام ایشان را تا- یوئه چی (=مه یوئه چی، یعنی یوئه چی بزرگ) آورده اند. اما درخشانی مشخص نکرده است آیا کوشان در زبانهای هندوایرانی نیز معنی انبوه میدهد یا نه. ولی این معنی کوشان را در سانسکریت می توان یافت (koSa:mass). لابد همین نامهای مه یوئه چی (یوئه چی بزرگ) و یوئه چژی (یوئه چی چه= یوئه چی کوچک) بوده اند که در قرآن تبدیل مأجوج و یأجوج شده اند. خود نام یوئه چی به صورت "یه یی- چی" در سانسکریت به معنی مردم اسب پرور است.
نام ایرانی عمومی صحراگردان اسب پرور شمالی یعنی هیون (هیه-ئون)/هون نیز در سانسکریت به معنی مردم اسب پرور است. ولی نام چینی هسینگ نو که با هون و هیون معادل گرفته میشود در واقع به معنی بندگان هراس انگیز (قورخیز-قرقیز) است.

پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۳

معانی محتمل نامهای دیلمون/تیلمون و بحرین

میشماهیک یعنی نام ایرانی بحرین را زبانهای ایرانی را می توان "سرزمین صدف-مروارید (مَش-ماییک، مکان ماده و کالای بسیار گرانبها)" معنی کرد (منظور محل مروارید). أوال/آوال نام قدیمی ایرانی دیگر بحرین را می توان به صورت آو-والا بازسای کرد و آن را هم به معنی "محل ماده شریف آب و گوهر آب" یعنی محل مروارید معنی کرد. نام باستانی نی- توک را هم که به زبان اکدی به معنی محل روغن گرفته اند به سومری به صورت نی- ته-کی به معنی سرزمین شیئی زیبا و خوب یعنی جای مروارید است. بر این پایه دیلمون/تیلمون/تیلوس به زبانهای سامی به معنی جای زیبای شگفت انگیز آبها (به عربی طّل-مائون) یعنی سرزمین مروارید است.
براین اساس خود نام بحرین در اصل بحر یَنَع یعنی میوۀ رسیده و شاداب دریا (ترجمه نام ایرانی آوال= گوهر آب) بوده است که به تدریج به بحرین تلخیص یافته است. لابد از آن در ابتدا محل مروارید (میوه شاداب دریا) اراده میشده است.
نام تیلمون به صورت تِلو-مو-ن در اکدی به معنی محل "نوک پستان آبها" به وضوح اشاره به شکل نوک پستانی مروارید دارد.
اگر تیلمون را از زبانهای سانسکریت و ایرانی بگیریم، آن به صورت تیلَ-مایا-ئون به معنی محل ذرۀ گلوله ای سحر آمیز و گرانبها خواهد بود.

دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۳

معنی محتمل نام بازرنگی

نام طایفۀ بازرنگی فارس را که اردشیر بابکان با آن نسبت خونی نزدیک داشته است می توان به صورت سانسکریتی "بهاس- رَنکو" و به صورت اوستایی و پهلوی "با-چ –رنگ-ی" به معنی پرستنده بزکوهی درخشان گرفت. در این رابطه طبری و ابن اثیر میگویند که اردوان خطاب به اردشیر بابکان نوشته است: " ای کُرد نژاد (سکایی) که در چادر کُردان پرورده شده ای ترا که رخصت داد که آن تاج بر سر گذاردی". لابد در اینجا نام بازرنگی با کُرد و کُرمانج و سکا (هر سه به معنی خانوار دارنده توتم بزکوهی) معادل گرفته شده است.
بر پایه وجود زبان دری دربار ساسانیان تصور من این است این مردم از سکائیان پارسی دربیکی بوده اند و در تقدیس بزکوهی با کُردان مشترک بوده اند.
نام طایفه بازرنگی پارس که قبیله نیای مادری اردشیر شمرده شده است. یعنی منسوب به بازرنگ. اگر جزء رنگ آن را به معنی بزکوهی بگیریم جزء باز آن را هم می توان با پاس (نگهبانی) سنجید. یعنی بر این اساس بازرنگی یعنی قبیله منسوب به بزکوهی نگهبانی کننده. نام ساسان هم در نوشته ای به معنی ایزد نگهبانی کننده آمده است: بر طبق نوشته های جناب دریایی
فیلیپ ژینیو نیز معتقد است ساسان احتمالا در سراسر آسیا در حکم ایزد نگهبان مشهور بوده و او را برای دفع جادو به یاری می خواندند.
مؤید این نظر مهری است که بخشی از آنرا چنین خوانده اند: ((ساسان,همان ساسانی که ایزد است و نگهبان))

یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۳

محل قبیلۀ پارسی دروپیکیان/دربیکان/دری ها

جایی که موسی خورنی در جغرافیای خود از قومی به نام "[د]روبیو" ["د"ِ داخل کروشه با توجه به شکل درپسیانی بطلمیوس] و شهرهای آسپاتوتا (آسپاباتی بطلمیوس، "[اَ]شومان= محل نگهداری اسب) و اوکسیا (وخش) و دیوابا (دانابای بطلمیوس، نگهدارنده آب= پل سنگی) نام برده است، در نقشه های بطلمیوسی با ناحیۀ "درِپ-سیانی" (درِپ شیانی= محل درِپ ها/ دروپیکها/ دربیکها/ دری ها) نشان داده شده و با شهرهای اوکسیا (وخش) و متروپلیس (شهر مادر، منظور ویشگرد= دارای دژهای فراوان، دژ انبُه= دوشنبه) مشخص شده است.
ریشۀ خود نام دروپیک/دربیک به صورت درَویه dravya در سانسکریت به معنی روغن و مرهم و نوعی مشروب الکلی (شراب هوم) است. از اینجا معلوم میشود این قبیله چادرنشین پارسی از سوی دیگر همان سکائیان برگ هئومه است.

نظری به جغرافیای تاریخی رودهای اَترک و سفید رود

محمد مهدی جوکار: درباره دربیکس از قضا موسی خورانی نیز اشاره ای به آن در کتاب جغرافیای خود دارد: «اين ناحيه جائى است كه من آن را اتصال «مرو» و «مرورود» تلقى مىكنم كه در آن اقوام «استوانى» و نيز رودخانه «ماكسيرا» (ماخير) (Maxir) و نيز شهرى به همين نام قرار دارد و عملا تا منطقه رودخانه «خرينداس» (Charindas) كه استان هيركان را تشكيل مىدهد يعنى جائى كه شاخه دوم كوه «آرگون» (Argon) قرار دارد، گسترش يافته است.
ناحيه جنوبى آن به سرزمين ماد مرتبط میشود كه از رود «خرينداس» آغاز شده است و به محدوده غربى، يعنى محل اقامت اقوامى كه «مادهاى غير ايرانى» (آريايى) نام دارند، میرسد و در حوضه مصب رود «سرارور»(Sararor) كه شهر «دربيكه» (Derbikes) نيز در آنجاست، پايان میيابد.
جواد مفرد کهلان: نام ستراکرت (استرآباد= شهر نیرومند، شهر گرگان کنونی) در ایرانشهر مارکوارت بر اساس جغرافیای بطلمیوس- خورنی، دربیکه آمده است که به شکل درو-ایکه drvo-ikeبه همان معنی شهر نیرومند و پایدار و استوار است. نام رودخانه این شهر سرارور ( به معنی با پیچ و تاب جاری شونده = رود گرگان)آمده است. ماکسیرا (ماخیر، پر ثروت) با شهرک قره ماخیر گرگان و رود خرینداس (سخت نیرومند باشنده) با رود اترک (آو-تورَ-ک= آب توانا) و کوه آرگون (کوه آتشین رنگ) با قره بایرکوه (در هیئت خارا-بورکوه) مطابقت دارند.
جایی که موسی خورنی در جغرافیای خود از قومی به نام "[د]روبیو" ["د"ِ داخل کروشه با توجه به شکل درپسیانی بطلمیوس] و شهرهای آسپاتوتا (آسپاباتی بطلمیوس، "[اَ]شومان= محل نگهداری اسب) و اوکسیا (وخش) و دیوابا (دانابای بطلمیوس، نگهدارنده آب= پل سنگی) نام برده است، در نقشه های بطلمیوسی با ناحیۀ "درِپ-سیانی" (درِپ شیانی= محل درِپ ها/ دروپیکها/ دربیکها) نشان داده شده و با شهرهای اوکسیا (وخش) و متروپلیس (شهر مادر، منظور ویشگرد= دارای دژهای فراوان، دژ انبُه= دوشنبه) مشخص شده است.