سهشنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۰
داستان ویس و رامین ملهم از داستان بابلی لیلاکس و کیس است
منشأ بابلی داستان لیلی و مجنون (قیس) و ویس و رامین:
یان ریپکا اصل داستان لیلی و مجنون را افسانهای بابلی دانستهاست. به گفته میرمحمد حجازی داستان بابلی کیس (قیس، یعنی سخت دل) و لیلاکس (لیلی، یعنی زندانی) بر روی خشت نوشتههای کتابخانه منسوب به بختالنصر حکاکی شدهاست. بر اساس این داستان، کیس و لیلاکس که در معبد خورشید و زیر نظر موبد بزرگ ایشتار تحصیل میکردند دلباخته یکدیگر شده و عشق زمینی راه را بر عشق به آفتاب بست. لیلاکس به جرم این گناه مجبور به اعتکاف در معبد شد و کیس دیوانه خوانده شد و سر به بیابان گذاشت. لیلاکس به دنبال معشوق از معبد فرار کرد، ولی دستگیر و به زندان معبد بازگردانده شد. سرانجام پس از وقایعی کیس و لیلاکس به هم میرسند، ولی کیس بیوفایی کرده و با زن چوپان میگریزد و لیلاکس را تنها میگذارد.
از سوی دیگر تطابق آشکار نامهای ویس (به اوستایی گرفتار عشق، لیلاکس) و رامین (به اوستایی سخت دل، بی مهر، کیس) با لیلاکس و کیس به وضوح می رساند که داستان عاشقانۀ ویس و رامین نسخه بدل ایرانی داستان عاشقانۀ بابلی لیلاکس و کیس است. چنانکه گفته شده است: داستان اروپایی تریستان (افسرده، مجنون)، ایزولت (عاشق ایزوله شده) به نوبۀ خود ملهم از همان ورسیون ویس و رامین این داستان به نظر می رسد.
خلاصۀ داستان ویس و رامین:
داستان از آنجا آغاز میشود که پادشاه مرو موبد منیکان، در جشن بهاره به شهرو ملکهی زیبا چهره ای در غرب ایران (ماه آباد) ابراز علاقه میکند. شهرو اما خود را در خزان زندگی میبیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد میکند. شاه از او میخواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمیکرد، دوباره باردار شود، با شاه پیمان میبندد، ولی دست تقدیر برایش جور دیگری رقم زده شده بود.
پس از چندسال شهرو صاحب دختری شد و نامش را ویس گذاشت و اورا به دایه ای در سرزمین خوزان سپرد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر موبد منیکان (پادشاه مرو) را هم به عهده داشت. دوسال بعد دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از پس هوسهای ویس برنمی آید. و بدین ترتیب ویس به همدان برگردانده شد.
«شهرو» مادر ویس به دلیل آنکه دختر زیبای خود را در پی قولی که در گذشتهها داده بود، به عقد پادشاه پا به سن گذاشته مرو در نیاورد، اورا به یکی از فامیل نزدیک خود شوهر می دهد.
پادشاه مرو از این پیمان شکنی خشمگین شده به همین روی ارتشی آماده کرده و بعد ار جنگ و پیروزی موبد، ویس را به سوی مرو میبرد.
میان راه پردهی کالسکهی ویس به کنار میرود و رامین با دیدن ویس زیبا روی، به او دل میبازد.
ویس که هیچ علاقهای به همسر جدید خود «موبد» نداشت، مرگ پدرش را بهانه کرد و از هم بستر شدن با او سرباز میزند. در این میان دایه ویس در دوران کودکی، خود را به مرو میرساند.
دایه طلسمی میسازد و با آن طلسم، توان جنسی از موبد گرفته می شود و بر اثر طوفانی، طلسم برای همیشه گم میشود و موبد در ناتوانی جنسی باقی می ماند!!!
از سوی دیگر، رامین دست به دامان دایه میشود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند.
ویس نیز به رامین دل میبازد. آنها با یکدیگر فرار کرده ولی شاه هر دو را دستگیر می کند. او از کشتن آنها گذشته ولی در هر زمانی که از کاخ دور میشد ویس را زندانی میکرد تا مبادا با رامین دیداری کند.
با گفتههای بزرگان مرو، رامین شهر را ترک میکند و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی بنام گلنار (معروف به گل) آغاز می کند. ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا میشوند.
رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود مشغول نوشتن نامهای برای ویس میشود. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم می گیرد که درهنگام شکار و نبود موبد کودتا کند و رامین را جای موبد بر تخت بنشاند.
پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر میگذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت میشود.
رامین که زندگی پر از رنجش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیرزمینی قرار میدهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به پسر خود تا روز مرگ، به آتشکده و در کنار دخمهی ویس میرود.
پس از سه سال که رامین نیز میمیرد، جسد او را در کنار ویس به خاک میسپارند و تن آنها در این جهان و روان آنها در مینو به یکدیگر میرسند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر